آيا خداوند داراي نفس است؟

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آيا خداوند داراي نفس است؟

[=&quot]آيا خداوند داراي نفس است؟: [/][=&quot]
المائدة : 116 وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني‏ وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي‏ بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ
و آن گاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى‏گويد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را بعنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟!»، او مى‏گويد: «منزهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم! اگر چنين سخنى را گفته باشم، تو مى‏دانى! تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهى و من از آنچه در ذات (پاك) توست، آگاه نيستم! بيقين تو از تمام اسرار و پنهانيها با خبرى.
[/]

با نام الله



با سلام خدمت شما کاربر گرامی

وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَـهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ [1]

و آنگاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى‏گويد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد»؟! او مى‏گويد: «منزهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم! اگر چنين سخنى را گفته باشم، تو مى‏دانى.تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهى؛ و من از آنچه در ذات توست، آگاه نيستم. به يقين تو از تمام اسرار و پنهانى ‏ها با خبرى».


علامه طباطبایی(ره) در توضیح این آیه می فرماید:


اينكه عیسی(ع) گفت" تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي‏" توضيح مى‏دهد مقدار نفوذ علم بارى تعالى را و بيان مى‏كند كه در روز قيامت علم خداى تعالى كه پادشاه حقيقى است از قبيل علمى كه پادشاهان از راه گزارشات مملكت به احوال رعيت خود پيدا مى‏كنند نيست، بلكه خداى سبحان لطيف و خبير به هر چيز است كه از آن جمله خصوص نفس عيسى بن مريم است، خداى سبحان عالم است به هر چيز، ليكن نه چون علم يكى از ما به ديگرى و علم آن ديگرى به ما، بلكه او آنچه را كه مى‏داند به احاطه مى‏داند، و بدون اينكه چيزى به او احاطه يابد" وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً" پس خداى تعالى معبوديست نامحدود و بر خلاف او هر چيزى محدود و مقدر است به طورى كه از حدود خود نمى‏تواند تجاوز كند، از همين جهت مسيح (ع) براى اينكه حق مطلب را ادا كرده باشد جمله ديگرى را ضميمه كرد و آن اين بود كه گفت:" وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ" [3]



نفس در لغت بر چند قسم است :نفسی که حیات انسان به واسطه آن است و هنگامی که می گویند نفسش خارج شد یعنی روحش خارج شد و دوم آنکه منظور از نفس شیء همان ذات شی ء است.وقتی می گویند: قتل فلان نفسه‏ یعنی ذاتش(خودش) را کشت و بر همین معنا حمل می شود قول خداوند در آیه 28 سوره آل عمران که می فرماید: «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ» یعنی ذاتش[ذات خدا][2]

در نتیجه نفس خدا چیزی غیر از ذاتش نیست زیرا خداوند بسیط است و مرکب از اجزاء نمی باشد.
خداوند مانند انسان ها دارای نفس نیست زیرا در این صورت ترکیب در ذات الهی لازم می آید و این محال است.ذات خداوند مجرد و بسيط بوده و دور از هر نوع اجزاء، جسميت و تركيب و اجزاي خارجي و عقلي است. يعني خداوند، نه داراي مادّه و صورت ، و نه داراي جنس و فصل است. او موجودي است كه ذات او عين وجودش است و از اجزاي عقلي پيراسته است.

دلائل مختلفي را فلاسفه و متكلّمين براي نفي تركيب از ذات باري تعالي آورده اند. به جهت اختصار به يكي از آن استدلال مي كنيم.
«خداوند واجب الوجود است و واجب الوجود اقتضا دارد كه تركيب در وجود او راه نداشته باشد. زيرا هر چيزي كه مركب است، نياز به اجزا دارد و هر جزء از اجزاء مركب، غير از خود آن است، و هر نيازمند به غير، ممكن است و اگر خداوند تعالي مركب باشد، ممكن خواهد شد و اين خلاف فرض ما است. زيرا ذات خداوند واجب است نه ممكن، وقتي واجب شد تركيب در او راه ندارد.[4]

و از طرفي ديگر اگر خداوند مركب از اجزاء باشد، لازم مي آيد محدود به حدّي باشد، و محدوديت وجود، موجب نقصان و نيازمند به غير خواهد بود. در حالي كه فرض ما اين است كه خداوند، هيچ گونه نقص و احتياجي در وجود خود ندارد، بلكه ذات او مستجمع جميع كمالات مي باشد.

حديثي از امام رضا ـ عليه السلام ـ نقل شده كه آن حضرت در پاسخ زنديقي كه از او خواست خدا را بر او تعريف كند فرمود: خداوند محدود به حدي نيست، عرض كرد: چرا؟ فرمود: هر محدودي متناهي است به يك حد و مرزي، وقتي احتمال حدود در او باشد، احتمال نقصان در او خواهد بود، و خدا محدود به حدي نيست نه زيادت در او راه دارد و نه قابل تجزيه است.[5]

[1] سوره مائده ، آیه 116
[2] ترجمه تفسير الميزان ج‏6 354 -355 با دخل و تصرف ، نويسنده: علامه طباطبايى- سيد محمد باقر موسوى همدانى‏، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى‏ ، مكان چاپ: قم‏ ، سال چاپ: 1374 ش‏ ، نوبت چاپ: پنجم‏
[3] التبيان في تفسير القرآن، ج‏4، ص: 69 با دخل و تصرف، ، نويسنده: شيخ طوسى‏ ، ناشر: دار إحياء التراث العربي‏ ، مكان چاپ: بيروت‏ ، بی تا
[4] شرح تجريد ، ص 292، نصير الدين طوسي ، طبع جامعه مدرسين
[5] بحار الانوار، ج 3، ص 15، باب 2، ح1مجلسي، محمد باقر

سلام
نظر شخصی
خداوند اینکه چطوریه وچه شکلی و غیره سوال های هست که همیشه تو ذهن انسان هاست و هیچ وقت هم جواب اینا ها ور نخواهیم یافت چون ذهن انسان عاجزتر و ضعیفتره و فکردن به اینا گناهه و حق اینو نداریم فکر کنیم
منظور از نفس به نظر من دادن حق زندگی به بشر هست چرا که انسان جز گل چیزی نیست و این حق زندگی کردن که خداوند بر خلق خودش بخشید

جویا;320781 نوشت:
آيا خداوند داراي نفس است؟: المائدة : 116 وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني‏ وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي‏ بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ و آن گاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى‏گويد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را بعنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟!»، او مى‏گويد: «منزهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم! اگر چنين سخنى را گفته باشم، تو مى‏دانى! تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهى و من از آنچه در ذات (پاك) توست، آگاه نيستم! بيقين تو از تمام اسرار و پنهانيها با خبرى.

سلام
انسان دارای روح واحدی است اما وقتی این روح به مدیریت جسم و بدن مشغول می شود نام جدیدی بر آن نهاده می شود و آن نفس است
بر این اساس جهت توجه خدای باریتعالی به مخلوقات و تدبیر امور آنها نفس اوست
والله الموفق

با سلام

اگر بنا به تعریفی که جای دیگر از جناب عرفان علوی درباره نفس خوانده ام "نفس چیزی جز مراتب علمی هرکس نیست." از آنجا که خدا کاملترین مرتبه علمی را داراست نمی توان گفت نفس خدا همان علم اوست؟؟؟

aminjet;322511 نوشت:
نفس خدا همان علم اوست؟؟؟

سلام
علم الهی هم مراتب دارد
والله الموفق

اندیشمند;322417 نوشت:
نفس خدا چیزی غیر از ذاتش نیست زیرا خداوند بسیط است و مرکب از اجزاء نمی باشد.

حضرت عیسی می فرماید: فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ
این تقابل می رساند که نمی تواند منظور از نفس خود خداوند باشد! کلمه «فی» در «فی نفسک» حکایت از مرکب بودن خداوند دارد که محال عقلی است.
سؤال اینجاست چرا باید حضرت عیسی این چنین شبهه دار سخن بگوید. خصوصا که ایشان متهم به ادعای الوهیت است. چنانچه در صدر آیه آمده است. آیا درست است ایشان در نفی این اتهام باز از واژگانی استفاده کند که این اتهام را تقویت می کند؟

جویا;323740 نوشت:
حضرت عیسی می فرماید: فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ این تقابل می رساند که نمی تواند منظور از نفس خود خداوند باشد! کلمه «فی» در «فی نفسک» حکایت از مرکب بودن خداوند دارد که محال عقلی است. سؤال اینجاست چرا باید حضرت عیسی این چنین شبهه دار سخن بگوید. خصوصا که ایشان متهم به ادعای الوهیت است. چنانچه در صدر آیه آمده است. آیا درست است ایشان در نفی این اتهام باز از واژگانی استفاده کند که این اتهام را تقویت می کند؟

سلام
فی چگونه دلالت بر مطلب شما دارد ؟ از فی چه فهمیده می شود ؟ جدایی ذات از نفس یا ترکب یا ؟
والله الموفق

حامد;323833 نوشت:
سلام
فی چگونه دلالت بر مطلب شما دارد ؟ از فی چه فهمیده می شود ؟ جدایی ذات از نفس یا ترکب یا ؟
والله الموفق

فی برای ظرفیت است. نفس قابی است برای مجموعه ای از صفات. فی نفسک یعنی در دون تو! پس یک نفس هست و یک «ک» می شود دو تا! درست مثل «نفسک» ی که برای انسانها کاربرد دارد!

جویا;328864 نوشت:
فی برای ظرفیت است. نفس قابی است برای مجموعه ای از صفات. فی نفسک یعنی در دون تو! پس یک نفس هست و یک «ک» می شود دو تا! درست مثل «نفسک» ی که برای انسانها کاربرد دارد!

با سلام خدمت شما


نمیدانم چگونه از معنای فی تغایر نفس خدا با خود خدا را برداشت کردید و اگر شبهه ای هم برای تغایر باشد مربوط به اضافه نفس به ضمیر "ک" می باشد که در این مورد هم گفتیم باید به علم لغت و استعمالات رجوع کنیم تا ببینیم واقعا تغایری وجود دارد یا خیر.


برخی از لغت پژوهان و نیز مفسران، نفس را کلمه ای می دانند که در آغاز از خود معنایی مستقل نداشته است، بلکه با اضافه به کلمه دیگر صرفا دارای نقش تاکیدی بوده است . در این نظریه، «نفس الشی ء» معادل با «ذات الشی ء» و «عین الشی ء» است .از سیبویه نقل شده است که وقتی عرب می گوید: «نزلت بنفس الجبل » یا «نفس الجبل مقابلی » ، مراد از «نفس الجبل » خود کوه است .[1]



علامه طباطبائی (ره) ضمن تایید نظریه دوم، سیر تطور در معنای این لفظ را نیز برشمرده است . وی می نویسد:


با تامل در موارد استعمال لفظ «نفس » به دست می آید که این کلمه معنایی ندارد جز معنای کلمه ای که بدان اضافه می شود بنابراین «نفس الشی ء» همان «شی ء» و «نفس الانسان » همان «انسان » و «نفس الحجر» همان «حجر» است. اگر این لفظ را جدای از مضاف الیه به کار برند، معنای محصلی ندارد، لذا برای تاکید به کار می رود مانند «جاءنی زید نفسه » . یعنی زید خودش نزد من آمد و به همین معناست که بر هر چیزی قابل اطلاق است حتی بر خداوند متعال، مانند «کتب علی نفسه الرحمة » ، [2] بعدا استعمال این لفظ در مورد انسان شیوع یافته و حتی بدون اضافه، بر شخص انسان که مرکب از بدن و روح است اطلاق شده است مانند: هوالذی خلقکم من نفس واحدة [3] یعنی از یک شخص انسان . و گاهی هر دو معنا در یک آیه به کار رفته است مانند، کل نفس تجادل عن نفسها [4] یعنی هر انسانی از خودش دفاع می کند . بعدا این کلمه معادل روح به کار رفته است چون آنچه مایه قوام شخصیت انسان است مانند «حیات » ، «علم » و «قدرت » ، از روح است، نظیر «اخرجوا انفسکم »[5] [6]

طبرسی(ره) در مجمع البیان می نویسد:
«نفس در کلام بر سه وجه است: 1) به معنای روح; 2) به معنای تاکید; 3) به معنای ذات که این وجه، معنای اصلی نفس است ».[7]


وی در توضیح معنای اصلی نفس (ذات) می گوید:


«نفس آن حقیقتی از شی ء را گویند که ویژه آن است که اگر جز آن، چیزهای دیگر نابود شود آن از بین نرود، در واقع نفس هر چیز معادل ذات آن چیز است جز آنکه لفظ نفس برای تاکید به کار می رود ولی لفظ ذات برای تاکید به کار نمی رود».[8]


در چند مورد کلمه نفس به حق تعالی اضافه شده است . همان طور که علامه طباطبایی فرمودند: «نفس الشی ء» همان «شی ء» است و معنایی جدای از مضاف الیه ندارد و از این رو بر هر چیزی، حتی خداوند متعال، قابل اطلاق است، از این رو در آیات زیر، نفس خداوند به معنای ذات خداوند است :

«کتب علی نفسه الرحمة » [9] «کتب ربکم علی نفسه الرحمة » [10] «و یحذرکم الله نفسه و الی الله المصیر» [11] «و یحذرکم الله نفسه و الله رءوف بالعباد» [12] طبرسی(ره)در مورد دو آیه نخست می نویسد: کتب علی نفسه یعنی «اوجبها علی ذاته » [13]در مورد آیات سوم و چهارم نیز برخی لغت شناسات و مفسران تصریح کرده اند، که مراد از آن، ذات خداوند است .[14]



برای اطلاع بیشتر ر.ک:

وجوه معانی نفس در قرآن / شاکر، محمدکاظم منابع : مجله پژوهشهای فلسفی - کلامی، شماره 4
نگاهی به معانی نفس از دیدگاه اهل لغت و اخبار و احادیث ، درسهایی از مکتب اسلام ،نویسنده: حقانی زنجانی،حسین،آذر 1378، سال 39 - شماره 9

[1] ابن منظور: لسان العرب، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1408ق، ج 14، ص 234، (ماده نفس)
[2] انعام (6)، 12
[3] اعراف (7)، 189
[4] نحل (16)، 111
[5] انعام (6)، 93
[6] محمدحسین طباطبایی: المیزان فی تفسیر القرآن، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1372ش، چاپ پنجم، ج 14، ص 312، ذیل آیه 35 سوره انبیا، (با اندکی تلخیص )
[7] طبرسی: مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1416ق، (افست از نسخه دارالمعرفة)، ج 1- 2، ص 133
[8] طبرسی: پیشین، ج 5- 6، ص 206، (ذیل آیه 100 سوره یونس)
[9] انعام (6)، 12
[10] انعام (6)، 54
[11] آل عمران (3)، 28
[12] آل عمران (3)، 30
[13] طبرسی: جوامع الجامع فی تفسیرالقرآن المجید، دارالاضواء، بیروت، 1412ق، چاپ دوم، ج 1، ص 377
[14] ر . ک: مجمع اللغة العربیة معجم الفاظ القرآن الکریم، انتشارات ناصرخسرو، تهران، بی تا، چاپ دوم، ج 2، ص 70

به نام خدا

سلام علیکم

جویا;320781 نوشت:
آيا خداوند داراي نفس است؟:المائدة : 116

در اینجا تعبیر به «نفس» برای ذات اقدس الهی از باب صنعتی به نام «مشاکله» است که در فنّ بدیع بحث میشه،
برای تفسیر کلام الهی نیاز به 15 دانش است که یکی از آنها هم دانش «بدیع» است.
در این آیه تعبیر به «نفس» برای ذات خداوند به خاطر هم‌شکل شدن با کلمه «نفس» است که حضرت عیسی(ع) برای خودش به کار برد و معنای واحدی ندارند،
و معنای نفس در مورد خداوند به آن معنی که در انسان است نمی‌باشد.
این صنعت را گاهی «مزاوجه» هم می‌گویند؛ مرحوم شیخ الطّائفه در تفسیر تبیان ذیل این آیه فرموده که «علی طریق الازدواج فی الکلام»؛
همچنین علاّمه امین الإسلام در مجمع البیان.
موضوع قفل شده است