چند پرسش در موضوع فطرت؟؟؟ منتظر می مانم؟؟؟

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چند پرسش در موضوع فطرت؟؟؟ منتظر می مانم؟؟؟

با سلام و درود:Gol:

چند سؤال اساسی که در بین برخی دانشجویان هم دوره ما مطرح است، امیدوارم که اساتید و کارشناسان عزیز بتوانند جواب آنها را مستنداً بیان کنند.

آنگونه که به ما از ابتدا گفته اند یکی از راه های خداجوئی انسان، فطرت است؛ اما:

اولاً این مطلب، فطرت خداجوئی چگونه قابل اثبات است؟ آیا بجز راه نقل از راه عقلی هم قابل اثبات است؟

ثانیاً اگر چنین است، آیا وجود فطرت خداجوئی در انسان، برای هدایت بشر کافی نبوده و با این تفصیل، بعثت انبیاء الهی برای هدایت بشر کاری غیر ضروری و یا حتی بیهوده و عبث نبوده است؟

ثالثاً این مطلب، که اگر صدور فعل بیهوده (بعثت انبیاء)، ثابت شود؟؟؟ چگونه با حکیم بودن خداوند که از ثوابت اعتقادات ماست، قابل جمع است؟؟؟

ممنون از لطف تون:Gol:

چیستی فطرت

فطرت واژه‏ای عربی از ماده (ف، ط، ر) است . «فطر» در عربی به معنی شکافتن وآفریدن ابتدائی و بدون سابقه، آمده است.و در قرآن به هر دو معنیبه کار رفته است[ii]
فطرت بر وزن فعله برای بیان حالت فعل و به معنی سرشت، طبیعت و خلقت‏خاص است[iii]فطرت و فطریات اصطلاح‏های متعددی دارد اما آنچه منظور این مقالهاست، نحوه خاص آفرینش انسان است:«انسان فطرت دارد» به این معنی است که انسان مانندلوح سفید یا خمیر شکل یافته‏ای، به دنیا نمی‏آید بلکه از آغاز بینش‏ها و گرایش‏هایخدادادی خاصی را به همراه دارد که انتخاب‏ها و افعال او را در طول زندگی جهت می‏دهدومنظور از «فطری بودن توحید» این است که انسان نسبت‏ به تعالیم انبیاء، لااقتضاء وخنثی نیست ،بلکه در سرشت انسان، فطرت و تقاضایی است که بعثت انبیا پاسخگوی آن استوپیامبران الهی چیزی را عرضه داشته‏اند که بشر طبق سرشت ‏خود در جست و جوی آن است[iv].درآیاتی از قرآن و روایاتزیادی به فطرت خداجوی انسان اشاره شده است:
الف - آیه فطرت[=Traditional Arabic]« فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ‏ ، پس روی خویش رابسوی دین یکتاپرستی فرا دار، در حالی که از همه کیش‏ها روی برتافته و حق‏گرای باشی،به همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است ، آفرینش خدای ، فطرت توحید، رادگرگونی نیست، این است دین راست و استوار، ولی بیشتر مردم نمی‏دانند.»[v]
در این آیه، فطرت خداجوی بشر و بعضی از ویژگی‏های آن بیان شده است ، طبق این آیه،یکتاپرستی و خداجوئی جزء آفرینش انسان‏ها است ، و طبیعت انسان اقتضا می‏کند تا دربرابر مبداء غیبی که ایجاد، بقا و سعادت او را به دست دارد، خضوع کند و شؤون زندگیشرا با قوانین واقعی جاری در عالم هستی، هماهنگ نماید ، دین فطری که مورد تاکید قرآنو سایر کتب آسمانی است، همان خضوع و همین هماهنگی است[vi]. هم چنین طبقاین آیه، همراهی و ملازمت انسان با آفرینش و خلقت‏ خود، همان آفرینشی که خداوندهمه انسان‏ها را بر آن نوع آفریده است، با توجه کامل به دین، مساوی و برابر است[vii] دینی که خداوند توجه به آن را از ما می‏خواهد، تشریع مبتنی برتکوین است.
ب - آیه میثاق[=Traditional Arabic]« وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلین× أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّا ذُرّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُون،و [یاد کن] آنگاه که پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشت‏های ایشان، فرزندانشانرا گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد: [گفت:] آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند:چرا، گواه شدیم: [و این گواهی را گرفتیم] تا روز رستاخیز نگویید که ما از آن بی‏خبربودیم . یا نگویید که پدران ما از پیش شرک آوردند و ما فرزندانی از پس آنان بودیم،آیا ما را به سزای آن چه کجروان و تبه‏کاران ، کافران ، کردند، هلاک می‏کنی؟!»[viii]
ظاهر آیه این است که خداوند برای اتمام حجت ‏بر انسان‏ها، از آن‏ها برربوبیت ‏خویش عهد و میثاقی گرفته است، تا کافران در قیامت، هیچ عذر و بهانه‏اینداشته باشند . با توجه به روایات امامان معصوم(ع) ذیل اینآیه، می‏توانیم آن را همسو با آیه فطرت و دلیل بر سرشت ‏خدا جوئی انسان قرار دهیم.زرارة، راوی معروف، روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است که این آیهرا به قرار دادن معرفت در قلب‏های بنی آدم تفسیر کرده است:[=Traditional Arabic]« قال ثبت المعرفه[=Traditional Arabic]فی قلوبهم ..»[ix]
از سوی دیگر، از امام محمد باقر علیه السلام نیز در تفسیر آیه فطرت چنین نقل شدهاست:[=Traditional Arabic]«فطرهم علی معرفته انه ربهم ...»[x] از این دو روایت استفادهمی‏شود که مفاد آیه میثاق همان مفاد آیه فطرت است و منظور آیه میثاق از اینتعبیرات، معرفت فطری انسان به خالق خویش است . روایت‏های دیگری نیز این نظریه راتایید می‏کند.[xi]
به جز آیه فطرت و آیه میثاق از آیات متعدد دیگری نیز می‏توان بحث فطرت رااستفاده کرد، مانند: 10/ ابراهیم - 25/لقمان - 138/بقره آیات تذکر مانند: 54/مدثر-21/ غاشیه - 55/ذاریات و .... آیات نسیان مانند: 19/حشر و همچنین 65/عنکبوت-33/لقمان - 53/نحل - 177/آل عمران و
ج - در نهج البلاغه آمده است:[=Traditional Arabic]«لما بدل اکثر خلقه عهد الله الیهم فجهلوا حقه و[=Traditional Arabic]اتخذوا الانداد معه و . . . فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق[=Traditional Arabic]فطرته و یذکروهم منسی نعمته.....»[xii](و این هنگامی بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد درنوردیدند، و حق او را نشناختند و برابر او خدایانی ساختند و...پس هر چند گاهپیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارندو نعمت فراموش کرده را بیاد آرند).
از عبارت «[=Traditional Arabic]لیستادوهم میثاق فطرته‏» استفاده می‏شود که کار پیامبران ایجادخداشناسی، و خداجوئی در انسان نیست . آن‏ها نمی‏خواهند انسان را خداشناس کنند بلکهمیثاق فطری انسان را که از آن غافل شده است،‏ به او یادآوری می‏کنند و او را به آن چهدر درون دارد، رهنمون می‏شوند.
د - روایات متعددی نیز از امامان معصوم ( علیهم السلام) درباره مصادیق فطرت الهیبشر نقل شده است ، بعضی روایات فطرت را به معرفت تفسیر کرده‏اند.[xiii]در بعضی دیگر، توحید مصداق فطرت شمرده شده است.[xiv]
در برخی از فطرت به اسلام تفسیر شده است[xv].هم چنین در روایاتی،نبوت و امامت و در بعضی ولایت و در برخی توحید در خالقیت و در بخشی توحید درربوبیت، در تفسیر فطرت ذکر شده است.[xvi]محتوای کلی این احادیث ‏شریفاین است که وضعیت ‏خاصی که خداوند انسان را بر آن آفرید، توحید یا اسلام و یا…..است، یعنی انسان به گونه‏ای آفریده شده است که با این مسائل بیگانه نیست و اگر درشرایط مساعد قرار گیرد و آن فطرت الهی بالفعل شود، این معارف را می‏یابد ، البتهمی‏توان گفت این روایات هر یک مصداقی از مصادیق فطرت را بیان کرده‏اند، پس اینموارد با یکدیگر منافاتی نداشته، قابل جمعند، به این معنی که همه این موارد در خلقتانسان نهاده شده است.[xvii]
اثبات فطرت:
افزون بر دلیل نقلی از قرآن و روایات، ادله دیگری مانند دلایل فلسفی و شهودی نیزبر وجود فطرت خدا آشنای انسان وجود دارد، که به برخی از آنها اشاره می‏کنیم:
1ـ دلیل فلسفی: انسان موجودی مجرد است و هر موجود مجردی، علت و خالق خود را بهصورت حضوری درک می‏کند ، در نتیجه انسان فطرتا خداشناس است،مجرد بودن انسان به این معناست که آنچه انسانیت انسان و هویت واقعی او را تشکیلمی‏دهد ،همان که از آن به «روح‏»تعبیر می‏کنیم و با «خود» یا «من‏» به آن اشاره می‏کنیم، موجودی مجرد (غیر مادی)است و از خصوصیات ماده خالی است; هر چند از ابزار مادی مانند چشم و گوش و. . .استفاده می‏کند و بر جسم مادی تاثیر می‏گذارد و از آن اثر می‏پذیرد . منظور از اینروح، همان است که شاد یا غمگین می‏شود . هم چنین تفکر، استنتاج و اراده نیزپدیده‏های روحی هستند.
دلایل عقلی و نقلی و شواهد تجربی متعددی بر تجرد روح وجود دارد که در برخی کتببه تفصیل آمده است.[xviii]
در توضیح مقدمه دوم دلیل فلسفی( هر موجود مجردی، علت و خالق خود را بهصورت حضوری درک می‏کند) باید گفت: از نظر فلسفی معلول، عین ربط بهعلت‏ خود است و وجود و استقلال معلول به وجود و استقلال علت است و معلول از خوداستقلالی ندارد ، نسبت معلول به علت، ‏شبیه نسبت‏ شعاع نور به منبع نور است که با قطعاتصال، شعاع معدوم می‏شود ، چنین معلول مجردی نمی‏تواند غایب از علت ‏باشد و همیشهدر محضر علت ‏خود است و در حد خودش عالم به علتش است.[xix]از این دو مقدمه نتیجه می‏گیریم که انسان فطرتا خداشناس است.
2 - دلایل شهودی:
ما در اینجا به دو دلیل از ادله شهودی اشاره می کنیم:
الف- یکی از خصوصیات فطریات، قابل تجربه درونی بودن،آنهااست . مثلا وقتی ما احساس یا گرایش «خود» به زیبائی یا حقیقت‏جوئی یا میل به کمالرا بدون این که هیچ منشاء بیرونی داشته باشد در درون خود تجربه می‏کنیم، در می‏یابیمکه این گرایش‏ها «فطری‏» است ، فطرت خداشناسی و خداجوئی انسان نیز قابل تجربه است،انسان با تامل می‏تواند در کنار شناخت ‏خود، ربط وجودی خود به خداوندرا در یابد، و همراه با این علم، به علم حضوری به خداوند برسد . ما به راحتیمی‏توانیم با علم حضوری، به خودمان متوجه و آگاه شویم ، اگر همین علم را ادامه دهیمو عمیق‏تر کنیم، متوجه علم حضوری به خداوند خواهیم شد.[xx]
البته فطرت خداشناسی انسان مانند بعضی فطریات دیگر بالقوه و ضعیف است و در شرایطخاصی بالفعل و قوی می‏شود، همان طور که حتی غرایزی مانند غریزه جنسی نیز بالقوه استو در شرایط خاصی بالفعل و قوی می‏شود و در شرایطی نیز خاموش یا سرکوب می‏شود، درمورد فطرت خداشناسی، تعلقات انسان به دنیا و امور مادی و جسم خودش، حجاب‏هایی استکه مانع بالفعل شدن، شکوفائی و رشد این فطرت می‏شود[xxi].گاهی غفلت ‏بهحدی است که شخص منکر این فطرت می‏شود . اما اگر شخص اختیارا یا اضطرارا از اینوابستگی‏ها جدا شود، خداوند را به روشنی می‏یابد . کسی که با ریاضت‏های شرعی ودستورات عرفانی، به تصفیه درون می‏پردازد، اختیارا خود را از این وابستگی‏ها جداکرده است و کسی که در شرایطی قرار گرفته که امیدش از اسباب مادی قطع شده، و خود رابی‏پناه و ناامید یافته است، بی اختیار حجاب‏ها از روی فطرت اصیل و خداشناس او کنارمی‏رود و ارتباط وجودی خود را با ذات مبداء متعال می‏یابد[xxii].پس یافتو شهود خداوند نیز دلیلی بر وجود این گرایش و شناخت است . و چون این یافت غیراکتسابی است، پس فطری است.
شخصی به حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام) عرض کرد:« بحث‏ها و مجادله‏ها دربارهوجود خداوند مرا متحیّر کرده است . مرا به خداوند راهنمایی کنید، حضرت فرمود: آیاهرگز سوار کشتی شده‏ای؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا پیش آمده که کشتی تو بشکند و هیچراه نجاتی برای تو نباشد؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا در آن هنگام قلب تو به چیزی کهقادر بر نجات تو باشد تعلق نگرفت؟ پاسخ داد: آری، قلبم به موجودی که قادر بر نجاتمباشد، تعلق گرفت . فرمود: همان موجود خداوندی است که وقتی هیچ نجات دهنده‏ای نباشدهم قادر بر نجات تو است»[xxiii].این حدیث، صحنه قطع همه تعلقات دنیائی راتصویر می‏کند که هر کسی حتی منکر خدا هم در آن لحظه، متوجه فطرت الهی‏اش می‏شود وخدا را می‏یابد[xxiv].

ب-دلیل شهودی دوم : میل انسان به کمال مطلق است. ما می‏توانیم به راحتی این گرایشرا در خود تجربه کنیم که همواره در همه زندگی، متوجه و مایل به کمال هستیم که همهفعالیت‏های انسان در این راستا قرار دارد، اما غالبا در اثر انس با اشیاء مادی ومحدود، کمال را در اشیاء محدود تصور می‏کنیم و آن را هدف و غایت ‏خود می‏پنداریم وپس از رسیدن به آن متوجه می‏شویم که کمال خواهی ما اشباع نشده و به آرامشنرسیده‏ایم: از اینرو کمال را در مرتبه بالاتری می‏بینیم و آن را هدف غایی قرارمی‏دهیم و پس از رسیدن به آن باز هم متوجه می‏شویم که کمال خواهی ما ارضاء نشده استو خواهان کمال بالاتری هستیم و این سلسله ادامه دارد . پس نتیجه می‏گیریم که انسانهمواره به دنبال کمال مطلق و منبع و مبداء همه کمالات یعنی ذات باری تعالی است . وفطرتا متمایل به آن سرچشمه است و تا به آن نرسد، تشنه و طالب است; اما در مصداق آناشتباه می‏کند
سال‏ها دل طلب جام جم از ما می‏کرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می‏کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا می‏کرد
و چون این میل هیچ عاملی جز آفرینش ندارد و غیر اکتسابی است نتیجه می‏گیریم کهانسان دارای فطرت خداجویی است[xxv].وقتی دل انسان به دنبال خدا باشد،می‏داند که چه می‏خواهد یعنی خداجویی مسبوق به خداشناسی است و این گرایش، متعلق خودرا نیز نشان می‏دهد، پس خداشناسی فطری را نتیجه می‏گیریم[xxvi].
این نکته حایز اهمیت است که اگر چه این فطرت عامل گرایش و شناخت‏ خداست، اما انسان را ازعقل و تفکر و پیامبر(ص) و تذکر دهنده بی‏نیاز نمی‏کند[xxvii];از این رو قرآننیز بر تفکر و تدبر و تعقل تاکید کرده است و همچنین بدون وجود پیامبر(ص)، حجت را برانسان تمام شده نمی‏داند[xxviii]، و استضعاف فکری را از جمله عوامل به ثمرنرسیدن فطرت می‏داند. [xxix]

موانعشکوفایی فطرت :
گر چه انسان فطرتا خداجوست ولی گاهی به خاطر موانعی این فطرت شکوفا نمی شود بعضی این موانع عبارتند از:
1ـ آلودگی روح انسان به گناه. اصولاآلودگی به گناهان، دل را از خدا دور می‏کند و پاکی و لطافت نخستین آن را از بین می‏برد.فطرت چنین انسانی نمی‏تواند شکوفا شود . هم چنین آلوده بودن محیط و غرق شدن جامعهدر شهوت پرستی و هوای نفس، تحریک شهوات و تن‏ پروری و حیوان صفتی از عوامل انحراف ویا بی‏اثر شدن فطرت الهی انسان است . استاد مطهری می‏نویسد:
«اینها با هر گونه احساس تعالی اعم از مذهبی یا اخلاقی یا علمی یا هنری، منافاتدارد، آدم شهوت ‏پرست ‏حتی احساس عزت و شرافت و سیادت و شهامت و شجاعت را از دستمی‏دهد و اسیر شهوت می‏شود و جاذبه‏های معنوی او را نمی‏کشد همان طور که خداوندمی‏فرماید: «[=Traditional Arabic]إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین[xxx]خداوند گروه فاسقین را هدایت نمی کند.»
2 ـ محیط نامناسب، درجامعه‏ای که عقیده رسمی آن، ماتریالیسم است، شنیدن ندای فطرت و پاسخ درست ‏به آن، مانندحرکت ‏بر خلاف جهت رودخانه است و ممکن است ‏باعث از دست دادن موقعیت‏های اجتماعی شود.
3ـ بیان نادرست مفاهیم دین، به صورت ایجاد تصور نامعقول و غیر علمی از خدا وصفات او یا ایجاد تعارض میان دین و سایر فطریات و تمایلات طبیعی بشر نیز از عواملسرکوبی فطرت مذهبی است[xxxi]
متقابلا بعضی عوامل، فطرت و امور فطری را تقویت می‏کنند عواملی چون، پاک بودناز گناه و معنوی بودن جامعه و محیط و بیان عالمانه و صحیح مفاهیم دین ، با وجود اینعوامل، فطرت خداجوی انسان به راحتی انسان را هدایت می‏کند و او نیز به ندای فطرتپاسخ می‏دهد. ترویج فساد و لهو و لعب بین جوانان و.....از سوی دشمنان به منظورخاموشی و یا انحراف همین فطرت پاک صورت می‏گیرد.[xxxii]

- ابن منظور، لسان العرب، دار احیاء التراث العربی، مؤسسه التاریخ العربی، بیروت، چاپ نخست، 1416، ج 1، ص 258 و ر . ک: الجوهری، الصحاح فی اللغه و العلوم، تجدید صحاح العلامه الجوهری، دار الحضاره العربیه، بیروت، ج 2، ص 248- 249; شیخ فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد الحسینی، انتشارات کتابفروشی مرتضوی، تهران، چاپ دوم، 1362، ج 3، ص 437 .

[ii]- ابراهیم/10; افی الله شک فاطر السموات و الارض و انفطار/1; اذا السماء انفطرت .

[iii]- احمد بن محمد بن علی الفیومی، المصباح المنیر، دار الهجره، قم، چاپ نخست، 1405، ص 476 .

[iv]- مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، ج 3، ص 602 .

[v]سوره روم، آیه 30.

[vi]- سید محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، اسماعیلیان، قم، چاپ دوم1390، ج 8، ص 299.

[vii]- عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ نخست، 1378،ج 12، (فطرت در قرآن) ص 28.

[viii]سوره اعراف، آیات 172- 173.

[ix]- محمد باقر المجلسی، بحار الانوار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم،1403، ج 3، ص 280، حدیث 16.

[x]-همان، حدیث 13.

[xi]- همان، ص 278، حدیث 7، و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی،المکتبه الاسلامیه، تهران، 1388، ج 2، ص 10، حدیث 2.

[xii]- نهج البلاغه، دکتر صبحی صالح، بیروت، چاپ اول، 1387 ق، ص 43، خطبه اول.

[xiii]- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، دار الاضواء، بیروت، ج 2، ص 12 و 13 حدیث14.به نظر امام خمینی در کتاب شرح چهل حدیث، روایت «حسنه‏» است‏یعنی در مرتبهبندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه خوبی قرار دارد . و همچنین ر . ک: محمد باقرمجلسی، بحارالانوار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403 ق، ج 3، ص 279،حدیث 11 و 12 و 13.

[xiv]- محمد باقر مجلسی، همان، ص 277، حدیث 4، 5 و 6 و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوبکلینی، همان، حدیث 3، ص 12.

[xv]- محمدباقر المجلسی، همان، ص 278، حدیث 7، و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوبکلینی، همان، ص 12، حدیث 2، که به نظر امام خمینی در کتاب شرح چهل حدیث، این روایت «صحیحه‏» است‏یعنی در رتبه ‏بندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه عالی قرار دارد.

[xvi]-محمدباقر المجلسی، همان، ص 280، حدیث 18 و ص 277، حدیث 2 و ص 279، حدیث 11 وص 278، حدیث 10 و 13.

[xvii]- امام خمینی، شرح چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ سوم،تهران، 1372، ص 179- 187.

[xviii]- برای نمونه - به دو دلیل اشاره می‏کنیم:
الف) اثبات شخصیت; یعنی حقیقتی که با واژه «من‏» یا «خود» از آن یاد می‏شود، درطول عمر، واحد است و با وجود اینکه هر چند سال یک بار همه سلولهای بدن به تدریج جایخود را به سلول‏های جدید می‏دهند و در طول چند سال، ممکن است ‏بدن شخص تغییرات زیادیکند، حتی ممکن است ‏بخشی از بدن قطع یا فلج‏شود، باز هم مشارالیه «من‏» همان حقیقتنخستین است و هیچ تغییری نمی‏کند، پس «من‏» به این جسم مادی یا بخشی از آن اشارهنمی‏کند، به موجودی مجرد و فرامادی نظر دارد.
ب) نداشتن ویژگی‏های ماده: ماده و مادیات خواصی مانند احتیاج به مکان، قابلقسمت‏بودن و . . . دارد ولی روح انسان از این خواص خالی است . وقتی ما در خود تاملمی‏کنیم، به علم حضوری در می‏یابیم که آن «خود» بعد ندارد و از مکان بی‏نیاز است وفضا را اشغال نمی‏کند . نمی‏توان برای روح، مکانی در بدن یا خارج از بدن تعیین کرد.همچنین نمی‏توان آن را به دو نیمه قسمت کرد . اما اگر جسم و مادی تصور شود، قابلقسمت است . پدیده‏های روحی مانند غم و شادی، تفکر و اراده و . . . نیز چنین هستند.و چیزی که خواص ماده را ندارد، مجرد و غیر مادی است.

[xix]- سید محمدحسین طباطبائی، نهایه الحکمه،، علامه طباطبائی در نهایهالحکمه می‏نویسند:«[=Traditional Arabic]و کذلک العلة حاضرة بوجودها لمعلولها الرابط لها القائم بها المستقل [=Traditional Arabic]باستقلالها، فهی معلومة لمعلولها علما حضوریا اذا کانا مجردین و هو المطلوب»

[xx]- غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 625«[=Traditional Arabic]من عرف نفسه فقد عرف [=Traditional Arabic]ربه».

[xxi]- ملا صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه، ج 9، ص 124.

[xxii]- محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، قم، چاپ نخست، 1367، ج 1-3، ص 29.

[xxiii]- محمد بن علی بن الحسین بابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، مکتبه الصدوق،تهران، 1387، ص 231.

[xxiv]- عبدالله جوادی آملی، ده مقاله پیرامون مبدا و معاد، انتشارات الزهراء علیهاالسلام، قم، چاپ سوم، 1372، ص 75- 76.

[xxv]- امام خمینی، شرح چهل حدیث، حدیث فطرت، و همچنین ر . ک: محمدعلی شاه آبادی،رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1360، ص 35- 37.

[xxvi]- معارف قرآن، پیشین، ص 34.

[xxvii]- مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ ششم، ج 6، ص 908، و همچنین ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، چاپ شانزدهم،1376، ص 63.

[xxviii]سوره نساء، آیه 165

[xxix]سوره نساء، آیه 98

[xxx]-همان، ص 405.

[xxxi]-همان جا، و همچنین ر . ک: فطرت در قرآن، پیشین، ص 391- 402.

34ر.ک. مجله رواق اندیشهشمارهدوازده، فطرت خداجوئی و نقش آن در تربیت انسان، تالیف سیدمحمدرضا موسوی فراز،

شهید زنده;28697 نوشت:
با سلام و درود:gol:

چند سؤال اساسی که در بین برخی دانشجویان هم دوره ما مطرح است، امیدوارم که اساتید و کارشناسان عزیز بتوانند جواب آنها را مستنداً بیان کنند.

آنگونه که به ما از ابتدا گفته اند یکی از راه های خداجوئی انسان، فطرت است؛ اما:

اولاً این مطلب، فطرت خداجوئی چگونه قابل اثبات است؟ آیا بجز راه نقل از راه عقلی هم قابل اثبات است؟

ثانیاً اگر چنین است، آیا وجود فطرت خداجوئی در انسان، برای هدایت بشر کافی نبوده و با این تفصیل، بعثت انبیاء الهی برای هدایت بشر کاری غیر ضروری و یا حتی بیهوده و عبث نبوده است؟

ثالثاً این مطلب، که اگر صدور فعل بیهوده (بعثت انبیاء)، ثابت شود؟؟؟ چگونه با حکیم بودن خداوند که از ثوابت اعتقادات ماست، قابل جمع است؟؟؟

ممنون از لطف تون:gol:


با سلام خدمت همه دوستان در پاسخ به سوال اول شما باید گفت : برهان فطرت یک تقریر عرفی دارد و یک تقریر فلسفی، ابتدا تقریر عرفی آن را بیان می کنم که بسیار راحت و قابل فهم است؛ در توضیح این برهان گفته شده انسان دردرون خود خداجوست و به نیرویی فراتر از عالم ماده امید دارد، البته این حس همیشه گی نیست و تنها در شرایط و زمان خاص بروز می کند، وآن شرایطی است که انسان از امور مادی در مانده شده باشد. یعنی اگر انسان در شرایطی باشد که از تمام دنیا بریده باشد و قطع امید کرده باشد، باز ناامید نیست و در دل خود به موجود برتری که او را کمک کند امید دارد؛ مثلا گفته می شود اگر انسان در یک بیابان و یا در دریا گیر کند و یقین داشته باشد که کسی به کمک او نمی آید باز امید خود را از دست نمی دهد و به نیرویی امید دارد که او را نجات دهد.
اما تقریر فلسفی این برهان : در فلسفه گفته می شود دو امر متضایف هر دو باید وجود داشته باشند؛ به این بیان که اگر دو شی با هم رابطه تضایف داشته یاشند، یعنی تعقل یکی متوقف بر دیگری باشد مانند پدر و پسر؛ که تا پدر نباشد پسر معنا ندارد و تا پسر نباشد پدر معنا ندارد، این دو هر باید باشند و یا هر دو نباید باشند. حال باتوجه به این مقدمه می گوییم تمام حس ها و نیازهای اصیل درونی انسان با بیرون و آن چیزی را که آن حس را جواب دهد رابطه تضایف دارد، پس چون آن حس در وجود ما وجود دارد حتما در خارج نیز چیزی هست که این نیاز را برآورد، و آن حس خداوند متعال است؛ پس انسان از درون و در فطرت خود خداوند متعال را می یابد.
در پاسخ به سوال دوم باید گفت ؛ اولا: همان طور که در بالا اشاره کردیم این برهان عمومی نیست و مربوط به زمان و شرایطی خاص است و تنها هم برای خود آن شخص قابل درک است، و نمی توان آن را به دیگران انتقال داد و به راحتی خصم می تواند آن را انکار کند. لذا آمدن انبیاء الهی و زنده کردن این حس در درون آدمی کار بسیار مناسبی است و هرگز لغو نیست. از طرفی انسانها در بیشتر ایام دچار غفلت و فراموشی می شوند، لذا انبیاء برای بیدار کردن انسانها آمده اند.
ثانیا: کار انبیاء که فقط بیان توحید و خداپرستی نیست، بلکه آنان شریعت و راه و رسم درست زیستن را برای بشر به همراه آورده اند(البته از جانب خداوند متعال) لذا اگر چه انسان خود خدا را بیابد، باز آمدن انبیاء ضرورت دارد؛ تا آدمی دستودات خداوند را بداند.
ثالثا: شناخت خدا که تنها منحصر در باوربه او نیست، هزاران سوال در مورد صفات او برای بشر به وجود می آید، سوالاتی راجع به علم او، قدرت او، مکان او، جسم بودن و یا نبودن و... .انبیاء الهی و ائمه اطهار(علیهم السلام) به این سوالات پرداخته و جام بشربت را سیراب کرده اند. برهان فطرت نتها می تواند یک نیرویی را در خارج اثبات کند و نسبت به صفات او کاملا ساکت است.
از این بیان جواب سوال سوم نیز روشن می شود که کار خداوند متعال در فرسادن انبیاء هرگز لغو نبوده است و فایده های بسیاری برای بشر داشته است.

سلام خودمونو شناختیم دیدیم صفات خوبی نداریم حالا چه کار کنیم برای نمونه من خیلی خیل غیبت میکنم. زود عصبانی میشیم .زود بهم برمیخوره وازدست کسی ناراحت میشم حالا باید چی کارکنم میدونم باید تلاش کنم اما چطوری؟

[="Microsoft Sans Serif"][="Green"]

بیپناه;241416 نوشت:

سلام خودمونو شناختیم دیدیم صفات خوبی نداریم حالا چه کار کنیم برای نمونه من خیلی خیل غیبت میکنم. زود عصبانی میشیم .زود بهم برمیخوره وازدست کسی ناراحت میشم حالا باید چی کارکنم میدونم باید تلاش کنم اما چطوری؟

سلام

خوبه خودتون شناختید

ام بگذارید من این طوری بیان کنم

هنگامی شما چیزی را می سازید شما چه نسبتی با ان دارید

با طور مثال شما چراغ می سازید و کلیدی را روشن می کنید

این کار چه صفاتی دارد و شما چه توانایی و صفاتی دارید؟

یا همین

غیبت هنگامی که شما غیبت می کند در حقیقت چکار می کنید قشنگ فرک کنید و تمامی زوایا را بررسی کنید و جواب بدهید:Gol:[/]

موضوع قفل شده است