بانک مقالات همت مضاعف و کارمضاعف جهت تحقیق1
تبهای اولیه
در این تاپیک مقالاتی که در این زمینه وجود دارد البته نه هر مقاله ای
آنهایی که محتوای غنی دارند گذارده میشه .
ذکر منبع هم که از الزامات هست.
پس بسم الله
توجه : این بانک به همت شما کم کم تکمیل می گردد.
منظور از كار مضاعف و همت مضاعف
تأثير آموزه هاي ديني بر كارآفريني و كسب و كار
درجات معرفت و همت مؤمنان
نکته هایی برای نهادینه شدن فرهنگ کار مضاعف
کار و اشتغال در سیره پیامبر اعظم صلی اللهعلیهوآلهوسلم
احادیث امام علی (ع) با موضوع همت و بلند همتی
به بلند همتی پیرزن بنی اسرائیلی اقتدا کنیم
اهل همت را ز ناهمواری گردون چه باک
بزرگی و بزرگواری روح(سخنرانی همت)
کار و تلاش در قرآن و سیره معصومین (ع)
قسمت دوم
كار اقتصادى در پرتو بينش و ارزشهاى اسلامى
نقش همت در رشد شخصیت
بلند همتي و سوداي همپايي با بزرگان
همت عالي از ديدگاه قرآن و معصومين
علو همت در بيان آيت الله بهاءالديني
عوامل تربيت : كار و تلاش
صفات بلند همتان
همت بلند جوان ، نشانه ي بزرگي او
کار و تلاش لازمه رسیدن به بهشت
همت عالي علما در بيان آية الله العظمي بهجت
آية الله بهجت و همت و تلاش مضاعف طلاب
همت مضاعف و تلاش های فرهنگی امام باقر (ع)
همت مضاعف و تلاش های فرهنگی امام صادق (ع)
همت مضاعف و تلاش های فرهنگی امام هادی (ع)
قسمت اول
کار و تلاش در سیره امام علی علیه السلام
قسمت اول
منبع: وبلاگ یک استکان چایی داغ
[="DarkGreen"]
من امسال را به عنوان سال «[="Purple"]همت مضاعف و كار مضاعف» [/]نامگذارى ميكنم. به اميد اينكه در بخشهاى مختلف، بخشهاى اقتصادى، بخشهاى فرهنگى، بخشهاى سياسى، بخشهاى عمرانى، بخشهاى اجتماعى، در همهى عرصهها، مسئولين كشور به همراه مردم عزيزمان بتوانند با گامهاى بلندتر، با همت بلندتر، با كار بيشتر و متراكمتر، راههاى نرفتهاى را بپيمايند و به هدفهاى بزرگ خود انشاءاللَّه نزديكتر شوند. ما به اين همت مضاعف نيازمنديم. كشور به اين كار مضاعف نيازمند است.[/]
[="Purple"][="Blue"]منظور از کار مضاعف و همت مضاعف کمی نیست، کیفی است[/]
مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا امسال را سال همت مضاعف و کار مضاعف قرار دادند.در متن فرمایشات ایشان آمده که کار جدید، کار بهتر؛ یعنی هم کار بیشتر و هم بهرهوری بیشتر. البته این مضاعف بودن به معنای دقیقاً دو برابر نیست که کسی بگوید من که دوازده ساعت کار میکردم حالا باید بیست و چهار ساعت کار کنم؛ نه، منظور کمی نیست، منظور کیفی است.
ممکن است شما فکرتان را به کار بیندازید، بهرهوری کارتان را ده برابر کنید. ممکن است شما نیتتان را اصلاح کنید، ممکن است شما تصمیم بگیرید به نواندیشی، بازنگری، اصلاح امور، ابتکار، ابداع و راه نو و اینها آثار چندین برابر برکارتان بگذارد. اینها بیجهت نیست، حقیقتهایی است که در پیشگاه خدای متعال وجود دارد. اینکه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید که شما سه تا تسبیحات اربعه بگوئید ثواب یک عمره دارد، زیارت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) ثواب هزار حج دارد یا خداوند صدقات را مضاعف و ربا را نابود میکند، اینها حقیقت است.
ویژگی معصومین (علیهم السلام) این است که اراده آنها منطبق بر اراده خداوند متعال است، یعنی امام زمان (علیه السلام) میفرمایند "قلوبنا اوعیه مشیة الله"، یعنی قلب ما ظرف مشیت خداست. این است که معصومند، چون اصلاً کاری نمیکنند و به چیزی نمیاندیشند جز آنچه خداوند متعال میخواهد و چون عالم کامل به علم الهی و دین الهی و صاحب اراده کامل و انسان کامل هستند؛ بنابراین معصوم بودن آنها بدیهی است. معصوم بودن یک چیزی نیست که خداوند متعال به ائمه اعطا فرموده، باشد بلکه معصوم بودنشان به خاطر انسان کامل بودن، عالم بودن و قلبشان ظرف مشیت الهی بودن است که معصومند، یعنی عملاً معصومند و حرفی که میزنند، حرف خداست و اینکه خدا واجب کرده که ما به حرف معصوم عمل کنیم، به خاطر این است که حرفی که معصومین علیهمالسلام میزنند همان حرف خداست و از اراده خدا برخاسته است.
اینکه ما تکالیف دینیمان را از ولایت اهل البیت میگیریم، فقها از قرآن کریم و روایات اهل بیت استنباط میکنند که تکلیف انسان در یک شرایطی چیست، به خاطر اینکه میروند ببینند در مشیت الهی چه آنچه در کتاب الهی آمده، چه آنچه بر مشیت الهی که در قلب معصومین جای داشته چه چیزی را نوشتهاند، چه چیزی را فرمودهاند، چه چیزی را امضاء و چه رفتاری کردهاند، در مقابل چه گفتار، عمل و کرداری، بر اساس آن مشخص میکنند که تکلیف ما این است، پس اینطور نیست که حالا یک کسی پیدا شود، بیحساب و کتاب و معلوم نیست از کجا آمده، دارد کجا میرود یا به کجا وابسته است، بخواهد حرف بزند، حکم بدهد، موضع و تصمیم بگیرد و خیال کند که درست است. این مربوط به معصومین است که قلوبشان ظرف مشیت الهی است و فقها هم باید از کلام آنها و قرآن استنباط و احکام الهی را صادر کنند و فرد دیگری هم حق این کارها را ندارد.
ما باید از سرچشمه همه چیز را بگیریم.باید همت مضاعف و تلاش کنیم، ببینیم که خدا چه میخواهد، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را چه چیز راضی میکند، نایب امام زمان امروز از ما چه میخواهد، جهتگیریمان و نقطه هدف را آنجا بگیریم و به خدا توکل کنیم، از او کمک بگیریم، همه نیرویمان را به کار بگیریم و به سمت هدف جهش کنیم؛ این میشود همت مضاعف.
کار مضاعف یعنی استطاعتمان را افزایش بدهیم و هرکس، هرطور میتواند استطاعتش را افزایش دهد. در روایات عمره آمده که هرکس در حرم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) انفاق کند خداوند دویست برابر به او پاداش میدهد و در روایت دیگری دیدم که هرکس در حرم خدا، در بیت الله الحرام انفاق بکند هزار برابر پاداش دارد؛ بنابراین اگر در میدان عبودیت خدا نیت و همت کردی هزار برابر کارت بهرهوری پیدا میکند و اگر در میدان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همت کردی دویست برابر و اگر در میدان امام زمان(علیه السلام) اقدام کردی چندصد برابر میشود، اما اگر در میدان محیط کار خواستی خودت را نشان بدهی، خبری نیست و اگر در میدان فامیل و خانواده و غیره باشد بدتر در میدان نفس باشد نزول میکنیم.
این است که آدم جلوی چه عظمتی تعظیم بکند. قرآن میفرماید: «لله العزه و لرسوله و للمومنین» (منافقون / ٨) یعنی عزت مخصوص خدا و رسول و اهل ایمان است. این یعنی هر کس عزت میخواهد راهش این است. مهم این است که این همت و کار مضاعف با چه نیتی در چه میدانی، به سوی چه هدفی و برای تعالی چه نظامی و در راه تبعیت از چه کسی و برای عبودیت چه الهی باشد.
نویسنده : سید حسن فیروزآبادی
منبع : khabaronline.ir[/]
[="DarkGreen"]
[="Red"]تأثير آموزه هاي ديني بر کارآفريني و کسب و کار[/]
مقدمه و طرح مسأله
در ميان عوامل توليد،کارجايگاه ممتازي دارد، به ويژه که با انسان و اراده ي او سروکار دارد.ازاين رو، مي تواند جهت گيريهاي مختلف و متفاوتي داشته باشد.جهت گيري هاي متفاوت، آثارفردي و اجتماعي متفاوتي نيز درسطح هر جامعه برجاي خواهد گذاشت.به همين دليل ضرورت دارد جهت گيري هاي مطلوب دراين امرشناخته شود.به نظر مي آيد مهم ترين جهت گيري ها توجه به استراتژي توسعه ي کارآفريني است که در برنامه ي چهارم توسعه نيز بر آن تأکيد شده است.
از يک سو،مسأله اي که در برآوردهاي آماري اشتغال را با نارسايي مواجه کرده است، وجود نوعي «بداشتغالي»است که در برخي موارد، افزايش اشتغال به قيمت افزايش بيکاري پنهان و هم جهت با بداشتغالي و ناديده گرفتن تخصيص بهينه بوده است.
ازديگرسو،بيکاري يک مسأله اي اجتماعي و نشان دهنده ي اتلاف انرژي نيروي انساني است.از اين رو از جمله دلايل توجه به توسعه ي کارآفريني، مي توان به قدرت آن در ايجاد کسب و کارهاي جديد با ارزش افزوده ي بالا، توسعه ي کسب و کارهاي موجود،افزايش درصد استفاده از ظرفيت هاي بدون استفاده ي توليد و به تبع آن رشد اقتصادي و رفاه اجتماعي،کاهش نرخ بيکاري، افزايش سرانه ي توليد و عدالت اجتماعي، که از مهم ترين دغدغه هاي نظام اسلامي به شمار مي آيد، اشاره کرد.
تعريف کارآفريني:
کارآفريني،فرآيند پذيرش مخاطرات و پيامدهاي تأسيس کسب و کار بر مبناي انديشه ها و ايده هاي است که نتيجه ي آن ايجاد فرصت هاي شغلي و بهبود شرايط اقتصادي و ارتقاي توانمندي جوامع خواهد بود.به عبارت ديگر کارآفريني فرآيند ايجاد ثروت و هدايت خلاقانه ي منابع، خلق سازمان يا سازمان هاي جديد و نيزتوسعه ي موقعيت هاي اقتصادي و روش اداره و مديريتي است که فرصت ها را کنترل و تعقيف کرده و به عنوان شيوه اي عالمانه اززندگي، با درک ظرفيت هاي بلااستفاده، زمينه را براي بهره گيري از آن فراهم مي سازد، و براي رسيدن به آرمان رشد اقتصادي رفاه اجتماعي به وسيله ي افزايش سرانه ي توليد کاهش نرخ بيکاري به جريان ها و شريان هاي اقتصادي کمک هاي شايان توجه و مؤثري مي کند.
تأثير آموزه هاي ديني در تقويت فرهنگ کارآفريني
به نگرش ها و باورهاي ذهني و ساختاري پذيرفته شده،توسط افراد يک جامعه يا سازمان، نسبت به کار،فرهنگ کار آن جمع مي گويند.برمبناي اين تعريف، فرهنگ کارآفريني عبارت است از:مجموعه ي ارزش ها، باورها و دانش هاي مشترک و پذيرفته شده ي يک گروه کاري در انجام فعاليت هاي معطوف به توليد و يا ايجاد ارزش افزوده.حال با توجه به اين تعريف مي توان چنين نتيجه گرفت که باورها و اعتقادات ديني درتقويت و تضعيف فرهنگ کارآفريني تأثير به سزايي دارند.
ازآموزه هاي ديني براي تبديل کارآفريني به فرهنگ و پيوند آن با هنجارهاي اجتماعي مي توان از ابزارهاي معنوي تشويقي و تنبيهي فراواني استفاده نمود.برخي از اين آموزه ها،که در احاديث و روايات بيانگر ابزارهاي تشويقي هستند، در ادامه مورد بررسي قرارمي گيرند.
کارآفريني به عنوان تکليف و وظيفه
کار و تلاش درنگرش ديني براي تأمين نيازهاي فردي و اجتماعي ضرورتي اجتناب ناپذيراست که تمامي لحظات زندگي را در بر مي گيرد.از اين رو، در آموزه هاي ديني از آن به عنوان وظيفه و تکليف ياد شده است.پيامبرعظيم الشأن اسلام (ص)دراين باره مي فرمايد:«طلب الحلال فريضه علي کلي مسلم و مسلمه»؛ طلب کردن روزي حلال بر هرمرد و زن مسلمان واجب است.و نيزمي فرمايد:«طلب الکسب فريضه بعد الفريضه»
کارآفريني به عنوان جهاد در راه خدا
درآموزه هاي ديني کارآفرين مانند جهادگري دانسته شده است که در صحنه ي کارزار با دشمنان خدا به نبرد پرداخته و ازحريم دين دفاع مي کند.به تعبير پيامبر عظيم الشأن اسلام (ص)«الکاد في عياله کالمجاهد في سبيل الله»؛ کسي که براي تأمين زندگي خانواده ي خود کار و تلاش کند همچون مجاهد در راه خداست.
اميرالمؤمنين علي (ع)نيزدراين باره مي فرمايد:«ما غدوه احدکم في سبيل الله باعظم من غدوته يطلب لولده و عياله مايصلحهم»؛ درآمدن شما صبحگاهان براي جهاد در راه خدا،ازدرآمدن آن کس که براي تأمين زندگي خانواده ي خود تلاش مي کند بالاتر نيست.
کارآفريني وسيله ي سعادت
به طور کلي انسان درنگرش ديني آميزه اي از عقيده، فکر و انديشه، کار و تلاش است که سعادت و رستگاري خود و جامعه را در کارشايسته و بايسته مي داند.براين اساس است که قرآن کريم ايمان به همراه عمل صالح را وسيله ي رستگاري مي داند.درتعاليم علوي،چه دور دانسته شده که انسان با اراده ي سست،و گرايش به بيکاري و خوش گذراني به سعادت دست يابد.بلکه در اين تعاليم سعادتمندي در آن دانسته شده است که انسان به انجام کارهاي ارزنده نايل شود.
کارآفريني وسيله ي عزت نفس
کار و تلاش سازنده براي اصلاح و ساماندهي زندگي فردي و اجتماعي امري ضروري و اجتناب ناپذير است؛ چنان چه در راستاي تعالي ارزش ها و عزت فردي و اجتماعي،کار و تلاش و خلاقيت و نوآوري، عرصه ي نمايش عزت و قدرت يک جامعه است.ازاين رو،اسلام اجازه نمي دهد انسان در صورت امکان حتي در سخت ترين شرايط از کار و تلاش و سازندگي دست بردارد و در نتيجه عزت و آبروي خود را زيرسؤال ببرد.به تعبير پيامبر عظيم الشأن (ص): «لو ان رجلا اخذ حبلا فياتي بجزمه حطب علي ظهره، فيبيعها فيکف بها وجهه، خير له من ان يسأل»؛ اگرانسان ريسماني بگيرد، پشته اي هيزم را بر دوش کشد و آن را بفروشد و از اين رهگذر نيازهاي زندگي خود را برآورد، بسي بهتر است از اين که از ديگران درخواست کمک کند.
کارآفرينان در رديف انبيا
ايمان بي بهره از تلاش سازنده ادعايي است خالي از معني و ارزش بدين جهت، بهترين ها و شايسته ترين ها، که انبياي الهي (ع)هستند،پيشتازان وادي کار و تلاش و کوشش اند.براين اساس است که درنگرش نبوي «من اکل من کديده، کان يوم القيامه في اعداد لانبياء و ياخذ ثواب الانبياء»؛ هرکس از دسترنج خود بخورد،روز قيامت در شمار انبيا خواهد بود.
همان طور که ديده مي شود در آموزه هاي اسلامي با نگرش تکليفي به کار و کارآفريني و جهاد خواندن آن، «انگيزه ي کارآفريني را بالا برده است؛ همچنان که از طريق مبارزه با بيکاري،به احيا و تقويت «فرهنگ کار و کارآفريني» اقدام کرده است.
احاديث و رواياتي که به بيان ابزارهاي تنبيهي در جهت تقويت فرهنگ کارآفريني پرداخته اند،به طورخلاصه، در ادامه مورد بررسي قرار مي گيرند:
دوري از رحمت خدا
در نگرش ديني،زيست گوارا و رحمت الهي شامل حال فرد و جامعه اي مي شود که تمامي اعضاي آن به کار وتلاش سازنده دست يازند و درهيچ زماني از سعي و تلاش و کوشش بازنايستند.در غيراين صورت از رحمت الهي به دور و مورد لعن و نفرين قرار مي گيرند.درحديث نبوي است:«ملعون من القحي کله عن الناس»؛ هر کس بارزندگي خود را بر دوش ديگران گذارد از رحمت الهي به دور است.
امام باقر(ع)، کلامي از موسي بن عمران (ع)اين گونه نقل مي کند که موسي بن عمران (ع)ازخداي سبحان سؤال کرد:پروردگارا از کدام يک از بندگانت بيشتر نفرت داريد؟ خداوند فرمود:آن کس که شب هنگام چون مردار است، و روز بيکار.
تضييع حقوق ديگران در آموزه هاي ديني کسي که درپي کسب و کار و تلاش و کوشش نيست، و به بيکاري و بي عاري و سستي و تنبلي عمر خود را سپري مي کند، تضييع کننده ي حقوق خود و ديگران است.ازاين رو، پيامبرعظيم الشأن اسلام (ص)با نهي از داشتن چنين خصلتي مي فرمايد:«يا علي ...اياک و خصلتين:الضجر و الکسل ،فانک ان ضجرت لم تصبرعلي حق، و ان کسلت لم تود حقا».امام صادق (ع)نيزدراين باره مي فرمايد:«اياک والضجر و الکسل، انهما مفتاح کل سوء انه من کسل لم يود حقا، و من ضجر لم يصبر علي حق».علي (ع)«من اطاع التواني، ضيع الحقوق»؛آن کس که به کاهلي و سهل انگاري گردن نهد حقوق ديگران را ضايع مي سازد.
فساد و تباهي
اراده ي الهي برکار و تلاش سازنده و فعاليت انسان ها در زندگي دنيوي آنان تعلق گرفته است.چه اين که حتي آفرينش مرگ و حيات نيز براي سنجش سعي و تلاش هاست؛ «الذي خلق الموت و الحياه ليبلوکم ايکم احسن عملاً».براين اساس، صلاح و سداد زندگي به کار و تلاش وکوشش بي وقفه بستگي دارد؛ همچنان که فساد و تباهي درزندگي فردي و اجتماعي در پي سستي و بيکاري به وقوع خواهد پيوست.به تعبيرامام صادق (ع)«الکسل يضر بالدين و الدنيا»؛ کاهلي و تنبلي به دين و دنياي انسان آسيب مي رساند.آن حضرت (ع) بيکاري را عالم فساد و تباهي مي داند؛«ان يکن اشغل مجهده فاتصال الفراغ مفسده».
فقر و نابساماني
به طور کلي توسعه و رشد در گرو کار و تلاش و سعي و کوشش است. جامعه اي که از تلاش و کوشش و سخت کوشي روي گردان است، چاره اي جز پذيرش فقرو بدبختي نخواهد داشت.علي (ع):من لم يصبر علي کديده، صبرعلي الافلاس»؛ فرد و جامعه اي که نتواند ازکار و تلاش خود حيات اقتصادي و اجتماعي خود را سامان دهد سرانجام پذيراي تهيدستي و فقر و نابساماني خواهد شد.
هلاکت و نابودي
کار و تلاش گوهرذاتي انسان و مايه ي عزت و کرامت انسان و سبب دوام زندگي و حيات اوست.بنابراين، سعادت مندي و رسيدن به کمال مطلوب، در پي کار و تلاش و کوشش ميسر است.هرقدر جامعه اي در وادي کار و تلاش کوشاتر و برمشکلات صابرتر باشد، ميزان دستيابي او به ماندگاري و ثبات بيشتر خواهد بود؛ همچنان که به هرمقدار که از سعي و تلاش خود بکاهد و به سستي و تنبلي روي آورد از ميزان دوام و پايداري او کاسته خواهد شد.به تعبيرعلي (ع):«في التواني و العجزانتجت الهلکه»؛ درتنبلي و احساس ناتواني، نابودي و تباهي پديد مي آيد.
تعامل بين فرهنگ و کارآفريني
تعامل و ارتباط ميان فرهنگ و کارآفريني، از دو جهت قابل بحث و بررسي است.ازيک جهت،نتايج کارآفريني است که بر جامعه تأثير مي گذارد و از جهت ديگر، خود فرايند کارآفريني و فرهنگ حاکم برآن است که هم متأثر از مباني فرهنگ جامعه است و هم مي تواند در آن تحولات اساسي ايجاد کند.
کارآفريني با ايجاد فرصت هاي شغلي و توليد ثروت و بهبود شرايط اقتصادي، پيش زمينه اي اساسي براي ارتقاي سطح فرهنگي جامعه است، زيرا با برآورده شدن نيازهاي اوليه معيشتي، زمينه براي بروز نيازهاي عالي تر انساني فراهم مي شود که اگر درمسيري صحيح هدايت شود، به شکوفايي و تعالي انسان ها مي انجامد.نوآوري که از ويژگي هاي اساسي کارآفريني است، منجر به توليد محصولات جديدتر و ارائه ي خدمات بيشتر و متنوع ترشده و به اين ترتيب قدرت انتخاب افراد افزايش يافته و زندگي راحت تر مي شود.با بالا رفتن سطح رفاه و آسايش و افزايش اوقات فراغت، فرصت هاي بيشتري براي فعاليت هاي فرهنگي ايجاد مي گردد.
معيارها و اصول کارآفريني در آموزه هاي نبوي
کارآفريني به عنوان يک فرآيند و نظام، متکفل در هم آميختن و ترکيب اجزاي مختلفي ازامکانات جامعه در جهت ايجاد ارزش ها و ظرفيت هاي جديد قابل استفاده ي آن جامعه مي باشد.همان گونه که در جهت گيري هاي کلي و کلان، کارآفريني نياز به مراقبت و هدايت دارد، در خصوص ويژگي هاي دروني نيز براي بهره دهي بهتروبيشتر نيزکارآفريني بايد از اصول و معيارهايي پيروي کند.
طبيعي است که اين معيارها،همسو و هماهنگ با جهت گيري هاي کلان نظام توحيدي مي باشد.برخي از اين ويژگي ها،درآموزه هاي نبوي، در ادامه مورد بررسي قرار مي گيرد.
کارآفريني وسيله ي تقرب الهي
اسلام، به طور کلي،براي تمامي تلاش هاي انسان، يک جهت کلي تعيين نموده است و آن اين که انجام آنها، اگر چه مربوط به زندگي مادي و دنيوي انسان ها باشد، لازم است درمسيرالهي باشد تا از پاداش اخروي نيزبرخوردار گردد.
بنابراين،دريک نظام اجتماعي،که براساس آموزه هاي نبوي بنانهاده شده است، اهداف نهايي فعاليت ها بايد الهي باشد.اگرفعاليتي براين اساس صورت گيرد، ديگررفاه و آسايش فردي به تنهاي مورد نظر قرار نمي گيرد، بلکه آسايش و رفاه شخص وقتي مطلوب است که آسايش و رفاه ديگران را نيز در پي داشته باشد.
کارآفريني به عنوان عمل صالح
در آموزه هاي نبوي عمل صالح يکي از محوري ترين شعارهاي آن به شمار مي آيد، به گونه اي که ظهور و جلوه ي ايمان و اعتقاد صحيح در عمل صالح تجلي مي يابد.
بنابراين، کارآفرينان بايد بدانند که کار توليدي آنها مي تواند طوري طراحي و اجرا شود که ازمصاديق عمل صالح به حساب آيد.ازويژگي هاي چنين فعاليت هايي صداقت و به دوربودن از غل و غش و درراستاي حل مشکلات فردي و اجتماعي است.
کارآفريني درجهت منافع جامعه
امتيازي که نظام اقتصادي اسلام نسبت به ديگر نظام هاي اقتصادي دارد اين است که تمامي امور را درسود مادي خلاصه نمي کند و به اخلاق و مسايل انساني توجه ويژه اي دارد.ازاين رو،کارآفريناني که به توليدات مورد نياز و ضروي جامعه مشغول اند بسيارارزشمندتر از آن هايي هستند که به توليد کالاهاي لوکس مي پردازند و نيازي از نيازهاي حقيقي جامعه را تأمين نمي کنند.براين اساس است که در آموزه هاي نبوي:«احب الاعمال الي الله سرور تدخله علي المؤمن تطرد عنه جوعته و تکشف عنه کربته»؛ دوست داشتني ترين اعمال نزد خدا شادي رسانيدن به مؤمن،برطرف کردن گرسنگي او و دور ساختن غم و اندوه است.درحديث ديگري، آن حضرت (ع)، محبوب ترين فرد نزد خدا را کسي مي داند که براي مردم مفيدترين باشد.
استفاده ي بهينه از امکانات جامعه
در آموزه هاي نبوي براين نکته تأکيد فراواني شده است که بايد از نعمت هاي الهي به گونه اي صحيح بهره برداري شود.مذمت شديد اسلام از اسراف و تبذير گوياي اين حقيقت مي باشد که وجود اين دو پديده نشان از عدم استفاده بهينه از منابع دارد.بنابراين، کارآفرينان، بايد به صورت بهينه از امکانات و نعمت هاي الهي،که جامعه دراختيار آنها گذاشته است، استفاده کنند.
پاک و طيب بودن سرمايه
در نظام توليد و کارآفريني مطلوب دراسلام، پاکي و طهارت هم در سرمايه و هم درسايرعوامل توليد و هم درمحصول و خدمات توليد شده بايد به نحو احسن وجود داشته باشد.مالي که وارد چرخه ي توليد مي شود بايد از بهترين و پاکترين اموال باشد،زيرا کار و تلاش انسان مسلمان تلاش و کوششي است در راه خدا.بدين جهت است که در آموزه هاي نبوي گردآوري مال حلال و چرخش زندگي برمبناي درآمد حلال از وظايف انسان مسلمان دانسته شده است به تعبيرپيامبر عظيم الشأن اسلام (ص):
«طلب الحلال فريضه علي کل مسلم و مسلمه» و «العباده سبعون جزا و افضلها جزا طلب الحلال»؛ «الشاخص في طلب الرزق الحلال کالمجاهد في سبيل الله»؛ «اطيب کسب اسلم سهمه في سبيل الله»؛ پاکيزه ترين دستاورد مسلمان کاراست که در راه خدا انجام دهد.
بنابراين، اگرمال و سرمايه ازطريق غيرصحيح به دست آيد و با خيانت و اجحاف هم همراه باشد،ازحليت بهره اي نخواهد داشت.
توجه به حليت و مشروعيت سرمايه و کسب درآمد سبب مي شود که توليد کننده در هيچ مرحله اي از مراحل توليد خيانت نکند که اين خود اعتماد را در جامعه تقويت مي کند.
همه ي کساني که کالاي توليدشده را مورد بهره برداري قرار مي دهند در واقع توليد کننده را امين خود مي دانند و به او و کالاي توليد شده ي او اعتماد مي کنند.اين مسأله در جهان امروز،که توليد و مراحل مختلف آن تخصصي شده است و لذا افراد عادي نمي توانند به چگونگي و کيفيت کالاها به آساني دسترسي پيدا کنند،ازاهميت بيشتري برخوردار است.
توجه به کيفيت به جاي کميت
کارآفريني به عنوان يک خدمت به جامعه،به هرمقدار و ميزان، پسنديده و مورد تقدير است.بنابراين،هرکس به هرمقدار که مي تواند از اين طريق به جامعه کمک کند،حتي اگر به مقدار ناچيزباشد، نبايد فروگذار نمايد، زيرا محروميت از همين مقدار کم،خود موجب ضرر و محرومت جامعه مي گردد.
رعايت اين نکته درسطح جامعه سبب ظهور و بروز استعدادها و سرمايه هاست.اگراين امر مبناي عملکرد نظام اقتصادي يک جامعه باشد، بي ترديد، بهره برداي ازبرکات مادي و معنوي آن و بهره مند شدن آحاد جامعه، نتيجه ي مورد انتظار آن خواهد بود.
نظم و استحکام
ازديگر ويژگي هاي نظام مطلوب کارآفريني در آموزه هاي نبوي، نظم و استحکام و اکمال و اتمام کارهاست.رهاکردن کارهاي نيمه تمام و معطل گذاردن امکانات و سرمايه ها، درنظام کارآفريني برپايه ي آموزه هاي نبوي مطلوب نيست،بايد کارها مطابق اولويت و با برنامه شروع شود و به همان شکل خاتمه يابد؛ «جمال المعروف اتمامه».زيبايي کارخوب به اتمام و پايان رسانيدن آن است.درآموزه هاي نبوي خدا دوست دار کسي است که کار و تلاش را خوب به پايان برساند.
«ان الله تعالي يحب اذا عمل احدکم عملاً يتقنه»؛ خداوند دوست دارد اگر کسي کاري را انجام مي دهد آن را درست انجام دهد.
«ان الله يحب من العامل اذا عمل ان يحسن».
نداشتن نظم درزندگي نتيجه اش از دست دادن زمان و از دست دادن زمان نتيجه اش اتلاف منابع است.اتلاف،بالاترين حد اسراف است.وقتي اسراف حرام باشد، اتلاف که نوعي اسراف و بالاترين حد اسراف است نيزحرام است.از اين رو،براي استفاده ي بهينه از زمان و از دست ندادن فرصت ها و جلوگيري ازاتلاف منابع،رعايت نظم و ترتيب و برنامه براي کارآفرين ضروري است.
بلند همتي و اراده ي قوي
در تعاليم نبوي ، بر بلند همتي ، جديت در کار و پرهيز از سستي و تنبلي تأکيد فراواني شده و رمزموفقيت در کارها به شمار مي آيد.
امروزه دربحث مديريت،ازويژگي هاي يک مديرموفق برخورداري وي از قدرت تصميم گيري و ريسک پذيربودن او است.درواقع بلندهمتي هم اين دو خصيصه را در بطن خود دارد،به طوري که اگرفرد داراي همت بلند باشد مي تواند وارد کارهاي بزرگ شده و با کارآفريني و راه اندازي فعاليت توليدي علاوه براين که درزندگي خود گشايشي ايجاد مي کند، به حال جامعه نيز سودمند باشد؛ «قدرالرجل علي قدر همته».
درزمينه ي اشتغال و کارآفريني نيزبايد توجه داشت که هرچه همت و عزم و اراده ي انسان براي انجام کارها مهم تر و نوآوري و ابتکار و استحکام بيشتر باشد، نشان گرارزش متعالي تر اوست.
برنامه ريزي
عاقبت انديشي و برنامه ريزي مناسب، رکن اساسي پيشرفت و کمال يابي است.دراتخاذ خط مشي هاي کارآفريني لازم است از بلندپروازي اجتناب شود، زيرا اتخاذ استراتژي بلندپروازانه، وقتي که با توانايي هاي فرد و امکانات موجود در جامعه توازن و هماهنگي نداشته باشد، نتيجه اي جز شکست و به هدر دادن منابع جامعه دربرنخواهد داشت.از اين رو، دراتخاذ شيوه در برنامه هاي رشد و توسعه ي اقتصادي لازم است با توجه به امکانات موجود، شيوه و استراتژي رشد طوري طراحي شود که در دراز مدت اقتصاد به رشد و توسعه برسد و اتخاذ روش سنجيده و حساب شده، با توجه به امکانات، به مراتب نتيجه اي بهتر از انتخاب روش هاي شتابان و عجولانه دارد.
تأثير آموزه هاي نبوي درايجاد تحول اقتصادي در مدينه
تعاليم نبوي درمورد اهتمام به کار و تلاش توانست تأثير شايسته اي در رفتارهاي اقتصادي مردم و اوضاع اقتصادي مدينه داشته باشد.آشنايي با اصول اعتقادي و ارزش هاي ديني سبب گرديد تا انگيزه هاي نويني براي فعاليت هاي اقتصادي و اجتماعي در مردم مدينه به وجود آيد.
آن حضرت (ص)نه تنها در زمينه هاي گوناگون، از جمله اصول اقتصادي و سياست هاي مالي تعاليم جديدي را آورد، بلکه با زير و رو کردن نظام ارزش ها توانست مسائلي از قبيل غارت و چپاول گري، رباخواري و قماربازي را تا پايين ترين حد تنزل دهد، و در عوض کار و تلاش و کسب و کارحلال، و فعاليت هاي صحيح اقتصادي را در قالب عمل صالح به حد اعلي ترقي و تعالي دهد.برپايه ي اين انقلاب فکري و بينشي بود که آن حضرت (ص)، پس از استقرار در مدينه اقدام به برنامه ريزي در جهت اشتغال هرچه بيشترمسلمانان نمود که به برخي از اين تلاش ها در ادامه اشاره مي کنيم.
بستن عقد قراردادهاي مزارعه و مساقات
پيامبر اکرم (ص)با بستن اين نوع قراردادها بين مهاجرين و انصار،علاوه بر آن که مهاجران بدون زمين و بيکاررا به کارکشاورزي وا داشت و سبب افزايش نيروي مهاجرين نيزگرديد، توليد و بهره وري زمين هاي زيرکشت انصار را هم بالا برد.
لغو انحصاري بودن تجارت
آن حضرت (ص)با ايجاد عقد مضارعه در بين افراد توانست به تهيه سرمايه و امکانات حمل و نقل براي تجارت زمينه ي مناسبي را براي آن ها فراهم سازد و تجارت را از انحصار گروه و افراد خاص آزاد سازد.
واگذاري زمين براي کشاورزي و کارهاي خدماتي
واگذاري اين زمين ها،که براي فعاليت هاي اقتصادي و اجتماعي انجام مي شد، توانست به کار و تلاش درجهت ساختن واحدهاي مسکوني، حمام، بازار، احياي اراضي موات و...رونقي خاص بخشد و درنتيجه بازار اشتغال را در تعادل نگه دارد.
استفاده ازانفاقات واجب مالي
آن حضرت (ص)، با استفاده و به کارگيري از دريافت هاي واجبات مالي، مانند خمس و زکات و ديگرانفاقات توانست براي بيکاران، فرصتي را به وجود آورد و به آنان امکان دهد تا از اين طريق وسيله ي کار فراهم سازند و مشغول به کار شوند.
بهره گيري از غنايم جنگي
پيامبر اکرم (ص)با بخشيدن غنايم جنگي به مجاهدان، آنان را به طور غيرمستقم در تهيه ي وسايل کارو اشتغال کمک مي نمود.
به کارگيري انفال
حق مالکيت منابع طبيعي ازقبيل معادن، کوه ها، آب، جنگل ها، زمين هاي بي صاحب، اراضي موات و بايرکه در قالب انفال قرار داده شدند،ازآن خدا و پيامبرعظيم الشأن (ص)و زمامداران حکومت اسلامي است.ازاين رو، زمامدارحکومت اسلامي، با در نظر گرفتن شرايط و مصالح عامه، مي تواند اين منابع را، به صورت اجاره و مزارعه، دراختيار افراد قرار دهد و درآمد آن را صرف نيازهاي اجتماعي کند.
قبل از اسلام برنامه بر اين بود که قدرت هاي محلي قسمت هايي از اراضي، مراتع و نيزارها و ديگر منابع طبيعي را، بدون هيچ گونه کار و تلاشي اختصاص به خود مي دادند،و منابع بهره گيري ديگران مي شدند و از طريق باج گيري،به ديگران حق بهر برداري مي دادند.پيامبر اکرم (ص)با نهي اين عمل، راه را براي بهره گيري تمامي افراد باز نمود و حق ماليکت ثروت هاي غيرمنقول براساس کار و کوشش قرار گرفت.
برقراري ثبات درنظام اقتصادي
با توجه به آنچه گذشت مي توان چنين نتيجه گرفت که تثبيت نهادهاي اخلاقي عملي در سيره نبوي به عنوان يک حرکت کارساز درپديد آمدن و حفظ و نگهداري روابط انساني درتقويت و ايجاد کارآفريني نقش اساسي دارد. همچنان که تشويق آحاد مردم به همکاري با يکديگر،تبليغ اخوت و نوع دوستي، ايثار و درستکاري،حفظ قراردادها، و ممنوعيت کاربرد هرنوع حيله در مبادلات و معاملات، و مبارزه با نهادينه شدن مفاسد اقتصادي و تلاش براي نهادينه شدن زمينه هاي بالندگي اقتصادي شاخص هاي کارآمدي و کارآفريني نظام اقتصادي نبوي را مي رساند.
تحريم ربا،تحريم کنز، تحريم رشوه،تحريف اسراف و تبذير،تشويق به کاهش مصرف، تشويق به کارگروهي، تشويق به کار شرافت مندانه،و عبادت تلقي کردن کوشش براي امرارمعاش، تثبيت و نهادينه ساختن توجه به حقوق کارگر، مانند پرداخت حقوق کارگر پيش از اتمام کار،ارتباط دادن رضايت اخروي خداوند به کوشش مولد دراموردنيوي، درساختار و مرکزيت نظام اقتصادي مي تواند ثبات و پايداري را به ارمغان آورد، به تعبيررسول مکرم اسلام (ص):«من طلب الرزق في الدنيا استعافافا من الناس و توسيعا علي اهله لقي الله يوم القيامه و وجه مثل القمر».
اشتغال و کارآفريني در شرايط اقتصادي موجود کشور
بي ترديد اگرآنچه به عنوان معيارو اصول کارآفريني در آموزه هاي نبوي از آن نام برده شد،درجامعه ي ما مورد استفاده قرار گيرد،به عنوان فرهنگکارآفريني درجامعه نهادينه شود و در نتيجه افراد خود را پاي بند به اين اصول بدانند، آيا جايي براي اين نگراني در کشور در رابطه با ايجاد اشتغال، از طريق طرح هاي زودبازده و اشتغال زا که وزارت کار و اموراجتماعي با دادن تسهيلات اعطايي به کارآفرينان، آن را در دستورکار خود قرار داده است، باقي مي ماند؟
آنچه که از نامه ي رئيس کل بانک مرکزي به رياست جمهوري برمي آيد، گوياي نگراني جدي است، به حدي که به تصريح رئيس کل بانک مرکزي حدود 46 درصد از طرح هاي زودبازده وجود خارجي ندارند.
نامبرده در نامه ي خود اين گونه اظهارمي دارد که:
نسبت اشتغال ايجاد شده به اشتغال پيش بيني شده در طرح ها، حداکثر 2/8 درصد است.15 درصد طرح ها، بيش از 80 درصد پيشرفت داشته اند و 46 درصد طرح ها وجود خارجي ندارند.مبلغ سرانه ي وام پرداختي براي ايجاد اشتغال يک شغل 133 ميليون ريال در فرم متقاضي ثبت شده است، اما در عمل هزينه ي ايجاد هرشغل 4/6 ميليارد ريال بوده است.
اين در حالي است که افزود بر نگراني ياد شده، اگر اعتبارات تخصيصي به طرح هاي زودبازده به سبب آنچه که در نامه ي رئيس کل بانک مرکزي آمده است، نتواند برمبناي قراردادها به موقع بازپرداخت شود، اين عدم بازگشت اعتبارات که درواقع به معناي عدم بازگشت پول مردم به خزانه بانک هاست، نوعي زيرپانهادن اصول امانتداري و يا عدم پاي بندي وکيل به خواسته هاي موکل است.کم ترين نتيجه ي اين گونه مسائل،سلب اعتماد عمومي است، که سبب مي شود سپرده گذاران به پس انداز که شالوده ي هرسرمايه گذاري است، کمتر تمايل از خود نشان بدهند، نتيجه ي اين عدم تمايل رفتن پول به جاي پس انداز،درچرخه ي خريد و فروش بازار دلالي است، که نتيجه ي آن افزايش بي جهت بهاي کالاها و افزايش تورم است.
نتيجه گيري
کارو کارآفريني مهم ترين مسأله ي اجتماعي و فرآيندي انساني و اجتماعي است که با دگرگوني اقتصادي ـ اجتماعي پيوند محکمي دارد براين اساس، اهميت و ضرورت افراد کارآفرين درجامعه مشخص مي شود.بررسي ها نشان از آن دارد که به دليل نبود فرهنگ کارآفريني و بي توجهي به اصول و معيارهاي کارآفريني درآموزه هاي ديني، دولت برخلاف انتظار خود نمي تواند توفيق چنداني در دستيابي به اهداف خود در دادن تسهيلات به کارآفرينان در قالب طرح هاي زودبازده به دست آورد.از اين رو، آموزش و تربيت کارآفرين يک ضرورت زيربنايي براي توسعه کشور و کاهش نرخ بيکاري است.دراين راستا ضرورت دارد مراکزي ويژه اي را در جهت حمايت از کارآفرينان بالقوه تأسيس کرده که ضمن آموزش هاي ويژه براي توسعه، مباحثي همچون توانايي ها و انگيزش افراد را نيز در برگيرد.
هر چه اصول و معيارهاي کارآفريني در يک جامع نهادينه تر باشد، توانايي آن جامعه براي تربيت و جذب کارآفرينان،سرمايه ها، مغزها و نورآوري ها بيشتر، و درنتيجه شتاب رشد اقتصادي و اشتغال و امنيت اجتماعي براي شهروندان افزون ترخواهد شد.[/]
منبع: یک استکان چای داغ
[="blue"][="magenta"]درجات معرفت و همت مؤمنان[/]
فصلنامه معرفت ، شماره 38 ، علامه مصباح یزدی :
اشاره
در ادامه سلسله بحث های اخلاقی حضرت استاد مصباح یزدی ، در این شماره نیز شرح بخش دیگری از وصایای امام جعفر صادق علیه السلام به عبدالله بن جندب را پی می گیریم:
«یاابن جندب ان احببت ان تجاور الجلیل فی داره و تسکن الفردوس فی جواره فلتهن علیک الدنیا واجعل الموت نصب عینک و لاتدخر شیئا لغد واعلم ان لک ما قدمت و علیک ما اخرت.» (1)
می دانیم که ایمان مراتبی دارد; معرفت افراد نسبت به حقایق دین متفاوت است، همت افراد نیز ذاتا با یکدیگر تفاوت دارد.ما برای نیل به هدف عالی و بلندی که به دنبال آن هستیم باید اولا، آن هدف را درست بشناسیم و به وجود آن ایمان داشته باشیم و ثانیا، همت و تلاش لازم برای رسیدن به آن هدف بلند را نیز داشته باشیم. افرادی که معرفت و ایمانشان ضعیف است، در صورت تقویت معرفت خود، این آمادگی و همت را پیدا خواهند کرد که با تلاش بیش تر به اهداف بلند خود نائل آیند.اما کسانی که همتشان ضعیف است و حتی در امور دنیایی هم همت بلندی ندارند - صرف نظر از این که امور دنیا نسبت به آخرت چه موقعیتی دارد - هر قدر هم که زمینه معرفت و ایمان برایشان فراهم باشد، هیچ گونه ترقی و پیشرفتی نخواهند داشت.به این افراد باید هشدار داد تا با تقویت همت خود، برای رسیدن به اهداف عالیه، راه صحیح را انتخاب کنند.البته، مؤمنان، هم از نظر مرتبه ایمان و هم از نظر همت ، با یکدیگر تفاوت هایی دارند.
در این بخش از روایت، امام صادق علیه السلام در مقام یک مربی می خواهند با ایجاد انگیزه در شیعیان، همت مؤمنان را تعالی بخشند; یعنی آن ها را متوجه این مساله نمایند که فقط به فکر رهایی از عذاب جهنم نباشند، بلکه همتشان بیش از این باشد.کسانی که به معاد ایمان دارند متوجه این نکته هستند که انجام بعضی از کارها موجب عذاب ابدی می گردد، لذا سعی می کنند آن گناهان را مرتکب نشوند تا ایمانشان محفوظ بماند.این افراد اگر عذاب هایی هم در عالم برزخ داشته باشند، نهایتا به واسطه شفاعت هم که شده نجات پیدا می کنند.این پایین ترین مرتبه ایمان است.ولی کسانی که از همت بالاتری برخوردارند سعی می کنند در این دنیا به گونه ای عمل نمایند که هم در موقع جان کندن، هم در شب اول قبر و هم در عالم برزخ مبتلا به عذاب نشوند.کسانی هم هستند که همتشان از این هم بالاتر است; ایشان تنها به رهایی از عذاب و نجات از جهنم اکتفا نمی کنند، بلکه دلشان می خواهد از مقامات عالی تر و درجات بلندتری در بهشت و نیز از نعمت های بیش تری در آخرت بهره مند شوند.درجات بهشت بسیار زیاد است به گونه ای که قابل شمارش نیست.دربرخی از روایات، تعداد درجات بهشت برابر با تعداد آیات قرآن ذکر شده است; یعنی بیش از شش هزار درجه، البته به این بستگی دارد که فاصله درجات را چقدر حساب کنیم.از این رو، مؤمنان بهشتی هم، از نظر مقام و مرتبه تفاوت زیادی با یکدیگر دارند.
دسته آخر کسانی هستند که نه تنها به دنیا، بلکه به لذایذ و نعمت های بهشت هم پشت پا می زنند.آن ها تنها دل به خدا می دهند و رضایت او را می طلبند; آن چنان محبت خدا در دلشان جای گرفته است که جزرضایت اوبه چیزی نمی اندیشند.البته هیچ کس از عذاب خوشش نمی آید، همه مردم نعمت های بهشت را دوست دارند، ولی آن ها آن قدر معرفتشان بلند است و لذت لقای الهی و رضوان الهی را می دانند که هیچ چیز دیگری برایشان ارزش ندارد. تمام هم آن ها این است که بیش تر به خدا نزدیک شوند.تعبیری هم که همسر فرعون در دعای خود به کار می برد و در قرآن نیز آمده است، اشاره به همین مطلب دارد.وقتی فرعون او را تهدید کرد که اگر دست از ایمان به حضرت موسی علیه السلام بر ندارد کشته خواهد شد، خطاب به خداوند عرض می کند: «رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة » (تحریم: 11) ; پروردگارا برای من خانه ای در نزدیک خودت در بهشت قرار بده.او انواع شکنجه ها و سختی ها را به جان خرید برای این که ایمانش محفوظ بماند.او نجات از عذاب جهنم و یا بهره مندی از نعمت های بهشت را از خداوند درخواست نمی کند، بلکه به خدا می گوید می خواهم در جوار تو باشم; این همان مقام قرب است.البته خدا جسم نیست که - العیاذ بالله - یک خانه جسمانی داشته باشد، ولی رابطه معنوی بنده عاشق با خدا می تواند آن قدر زیاد باشد که مثل دو همسایه به یکدیگر نزدیک باشند.
همه انسان ها چنین همتی ندارند که از همه چیز چشم بپوشند و وقتی هم دعا می کنند بگویند خدایا من تنها قرب تو را می خواهم و دوست دارم در جوار تو باشم.البته در جوار خدا بودن یعنی داشتن همه چیز، ولی توجه بنده عاشق اصلا به آن ها نیست، بلکه فقط می خواهد فاصله ای با خدا نداشته باشد; مثل عاشقی که برای رسیدن به محبوبش همه مشکلات و سختی ها را تحمل می کند تا همیشه در کنار او باشد، او اصلا متوجه نیست که در آن جا چه به او می گذرد; زیرا همین که به محبوبش نزدیک باشد، همه چیز برایش فراهم است.البته برای رسیدن به این مقام، همتی بلند لازم است تا آدمی به جای این که تمام توجه اش معطوف به رهایی از عذاب الهی و آتش جهنم و رسیدن به نعمت های بهشتی از قبیل حورالعین و قصرهای مجلل و غذاهای لذیذ و مانند آن باشد، توجه اش به این باشد که آیا به خدا نزدیک است یا خیر.
راه رسیدن به مقام قرب خدا
اگر در میان مؤمنان کسانی به این همت بلند دست یافتند که تنها توجهشان به قرب خدا باشد، باید آن چنان معرفت خدا و محبت او در دلشان ریشه بدواند که رضوان او را بر هر چیزی مقدم بدارند.لازمه رسیدن به چنین مقامی، فراهم نمودن مقدمات آن در همین دنیاست; زیرا از این دنیا که رفتند دیگر نمی توانند کاری انجام دهند که به خدا نزدیک شوند.به دیگر سخن، همان گونه که باید برای نجات از عذاب جهنم و بهره مندی از نعمت های بهشتی، در همین دنیا تلاش کرد، کسی هم که جوار خدا را می خواهد باید مقدماتش را در همین دنیا فراهم کند.جاذبه های دنیا، هوا و هوس ها و غرایز انسانی ممکن است ما را از آن هدف اصلی دور سازد و موجب شود تا برای رسیدن به آن آرمان بلند کم تر تلاش کنیم.ما بسیاری از اوقات فراموش می کنیم که دنبال چه هستیم و می خواهیم به چه مقامی برسیم، اما کسانی که دارای همت بلندی هستند به وجود چنین مقامی آگاه اند و دلشان می خواهد به آن مقام برسند، اما نمی دانند در این راه چگونه باید با مشکلات مقابله کنند و موانع را از سر راه بردارند.آن ها نمی دانند که چه کارهایی باید انجام دهند تا بهتر و زودتر به این مقام دست یابند.
مخاطبان حضرت در این بخش از روایت، افرادی اند که همتشان ضعیف است و یا در صورت داشتن همت بلند، راه رسیدن به هدف را نمی دانند.حضرت به عبدالله بن جندب می فرمایند: اگر می خواهی با خدای صاحب جلالت مجاورت و همسایگی داشته باشی; یعنی آن قدر اوج بگیری که در میان مخلوقات، نسبتت به خدا از همه بیش تر باشد و از مراتب پست حیوانی و شیطانی دور شوی و در میان مؤمنان هم ترقی و تعالی پیدا کنی و در مقامی قرار بگیری که بعد از آن دیگر مقام مخلوقات نیست، بلکه مقام خداست، باید کاری کنی که دنیا در نظرت خوار باشد: «یا ابن جندب ان احببت ان تجاور الجلیل فی داره و تسکن الفردوس فی جواره فلتهن علیک الدنیا.» حضرت در این فراز از سخنان خود، با بیان یک توصیه کلی اخلاقی می فرمایند آنچه موجب می شود که نتوانی این راه را طی کنی این است که دنیا در نظرت بزرگ است، وقتی توجه ات به دنیا جلب می شود و دل به آن می سپاری، دیگر دلت سراغ خدا نمی رود و نمی توانی آن هدف را در دل خودت زنده نگه داری.هر چه زرق و برق دنیا بیش تر در چشم تو جلوه کند، از آن مقام دورتر می شوی; زیرا توجه ات معطوف به آن می شود.توجه انسان به هر چیزی که معطوف شد، برای همان کار می کند و به مسائل دیگر توجه نمی کند.جاذبه های دنیا مانع از تلاش ما برای رسیدن به مقامات عالی ایمان می شود; چون چشم و گوش ما را به دنبال خود می کشاند و وقتی دل به سراغ دنیا رفت، دیگر جایی برای محبت خدا در آن باقی نمی ماند.
یاد مرگ و ذخیره برای آخرت
شاید خطبه ای از نهج البلاغه را نتوان یافت که در آن اشاره ای به پستی دنیا نشده باشد، اما بعضی جاها تعبیرات بسیار کوبنده ای نسبت به دنیا دارد که برای شنوندگان و دوستان حضرت بسیار ارزنده است.امیرالمؤمنین علیه السلام در یکی از خطبه های خود، بی مقداری و زودگذری دنیا را به رطوبت باقی مانده از ظرف آبی تشبیه می کنند که آب آن را خالی کرده باشند; مگر در چنین ظرفی چقدر آب می ماند که انسان برای رفع تشنگی خود به آن توجه کند؟ در دنیا نیز همین اندازه چیز وجود دارد.حضرت در جایی دیگر، درباره پستی و بی ارزشی دنیا می فرمایند: دنیا در نظر من از آب بینی بز زکامی هم کم اهمیت تر است.از این تعبیر رساتر، کلامی است که در خطبه ای دیگر بیان فرمودند: دنیا مثل استخوان پوسیده خوک مرده است که در ست شخص مبتلا به مرض جذام باشد.اشخاصی که مبتلا به این مرض می گردند آن قدر زشت می شوند که کسی رغبت نمی کند به آن ها نگاه کند.حالا تصور کنید اگر در دست چنین فردی با آن قیافه وحشتناک - که انسان حتی رغبت نمی کند یک شاخه گل هم از او بگیرد - استخوان پوسیده خوک مرده ای - که زنده آن هم زشت و پلید است و گوشتش نیز حرام و نجس - باشد، آیا انسان رغبت می کند برای گرفتن آن به سراغ او برود؟ دنیا باید در نظر مؤمن این گونه باشد; یعنی باید آن قدر معرفت داشته باشد که بداند دلبستگی به دنیا او را از هدفش دور می کند.البته این سخن بدین معنا نیست که انسان از فعالیت ها و انجام وظایف فردی و اجتماعی که در دنیا دارد صرف نظر کند. انجام تکلیف یک بحث دیگری است، صحبت سر بینش و نگرش است.گاهی بر انسان واجب می شود که استخوان خوکی را هم بردارد، اما سخن در این است که انسان باید دنیا را در مقام مقایسه با آخرت، مقامات معنوی و قرب خدا چگونه ببیند.برای این که زیبایی های دنیا و به طور کلی غرایز ما موجب بی توجهی به آخرت و مقامات معنوی نگردد، همیشه باید یاد مرگ باشیم; یاد مرگ ارزش دنیا را در نظر انسان کم می کند و او را از فریب های شیطانی و زرق و برق های دنیا محفوظ نگه می دارد.حضرت می فرمایند: «واجعل الموت نصب عینک » ; همیشه به یاد مرگ باش، طوری که همیشه مرگ جلو چشمت باشد.بینش ما نسبت به دنیا باید به گونه ای باشد که توجه بیش تری به مرگ و عالم آخرت داشته باشیم.ما تنها در صورتی می توانیم خود را از چنگال دنیا نجات دهیم که آرزوهایمان را نسبت به آینده کم کنیم و به فکر لذت های دنیایی نباشیم; تنها به فکر رفع نیاز امروزمان آن هم از راه مشروع باشیم وبرای فردایمان که نمی دانیم زنده هستیم یا نه و نسبت به آن تکلیفی نداریم، بی جهت فکرخودرامشغول نکنیم; زیرا اگر تکلیفی نسبت به آینده داشته باشیم، مربوطبه آخرت است وآخرت خواهی مساله دیگری است.حرص به دنیا و ذخیره کردن برای آینده ای که معلوم نیست آن را درک کنیم، موجب می شود که ما بیش تر دنیا زده شویم. انسان باید با این گرایش مبارزه کند و سعی نماید چیزی را برای فردایش نگه ندارد، اگر هم چیزی از زندگی اش زیاد آمد آن را انفاق کند.البته کسانی هستند که از این مقام گذشته اند و امروز وفردای دنیابرایشان تفاوتی نمی کند.اما برای کسانی که در ابتدای راه هستند، مبارزه با دنیازدگی باید جزو برنامه های زندگی آن ها باشد; مثلا ما باید تمرین کنیم که اگر پولی از زندگی مان زیاد آمد برای سال آینده و سال های بعد نگه نداریم، بلکه سعی کنیم آن را در همان سال مصرف کنیم و اگرنیازی نداریم، در راه خدا انفاق نماییم.
البته ممکن است برای کسانی که از مراتب ایمان و معرفت بالایی برخوردارند راحت تر باشد که مایحتاج سال خود را یک جا تهیه و ذخیره نمایند.حضرت سلمان رضی الله عنه جزو این دسته از افراد بود و امروز و فردای دنیا برایش تفاوتی نمی کرد.این غیر از حرص بر دنیاست; چون ایمانی که سلمان رضی الله عنه داشت با ایمان ما قابل مقایسه نیست و اصلا شاید انگیزه های الهی برتری از این کار داشته است.ولی ما که می خواهیم تمرین نماییم تا به دنیا دلبستگی پیدا نکنیم، بهتر است که به فکر ذخیره برای آینده نباشیم و این روحیه را از خود دور کنیم.به عکس، ما باید این روحیه را در خودمان تقویت کنیم که اگر چیزی از زندگی مان زیاد آمد، آن را در راه خدا مصرف نماییم.بر خلاف نظر بعضی ها که فکر می کنند بذل و بخشش و انفاق موجب از بین رفتن مال و سرمایه می شود و فقط آنچه ذخیره شود حفظ می گردد، حضرت می فرمایند: آنچه در دنیا بماند برای تو نفعی ندارد، بلکه مال تو چیزی است که برای آخرت خود ذخیره می کنی: «و لاتدخر شیئا لغد واعلم ان لک ما قدمت و علیک ما اخرت.» اموالی که انسان ذخیره می کند و آن را بعد از مرگش، در این جهان باقی می گذارد، نه تنها سودی برایش نخواهد داشت، بلکه اگر آن ها از حقوق مردم باشد، گناهش برای او باقی می ماند.
از خداوند عالم می خواهیم ایمان و معرفت ما را کامل و توفیق عمل به دستور اهل بیت علیهم السلام رابه همه ماعنایت فرماید.
پی نوشت:
1- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 87، باب 24، ص 281[/]
[="Purple"][="Red"]نکته هایی برای نهادینه شدن فرهنگ کار مضاعف[/]
شعار سالانه و پیام نوروزی مقام معظم رهبری موجب انگیزش بخشی و شوق آفرینی در سطح جامعه می شود.
شعار سال 1389 که « همت مضاعف و کار مضاعف » نام گرفت از ضروری ترین نیازهای کشورمان محسوب می شود؛ چون که توسعه و تعالی هر کشوری به میزان کار و تلاش مفید آن جامعه وابسته است .
از این رو هر اقدامی که موجب افزایش فرهنگ کار، افزایش کار آمدی جامعه بشود امری مبارک و قابل تحسین است.
برای نهادینه شدن فرهنگ کار وتلاش همه ی قوا کشور رسالت خطیری بر عهده دارند ، به ویژه رسانه های گروهی که باید با نگاهی آسیب شناسانه ونقادانه موانع و عوامل کم کاری در جامعه را شناسایی نموده و راهکار های اجرایی وعملیاتی ارایه نمایند.
همه می دانیم که سطح بهره وری در کشور ما بسیار پایین است. برای اینکه در جامعه کار مضاعف صورت گیرد باید نیروی کار در سطوح مختلف مورد احترام قرار گیرد.
این قلم در ادامه موانع و راهکار های انجام کار مضاعف را بر می شمارد:
1- عامل مدیریتی :
همت مضاعف و کار مضاعف بدون اتکا به مدیریت کار آمد و عالمانه میسر نمی شود ودر پشت هر سازمان متعالی و کشور توسعه یافته مدیریتی علمی و کارآمد نهفته است واین مدیران فرهمند و رهبران تحول گراهستند که موجب اثرگذاری در مجموعه ی خود می گردند.
نهادینه شدن فرهنگ کار در جامعه به مدیران کارآمدی نیاز دارد که توان انگیزش و تحرک بخش را در در بدنه سازمان و محیط خود راداشته باشند.امروزه بخش اعظم ناکارآمدی و کم کاری در جامعه به نحوه مدیریت و تدبیر مدیران و مسئولان سازمان ها برمی گردد.
2- تقویت انگیزه های دینی و انقلابی :
یکی از عوامل بسیار مهمی که می تواند به توسعه ی کار و افزایش کارآمدی در جامعه کمک نماید توجه به آموزه های دینی و ارزش های معنوی کار است.
قرآن کریم و سیره ائمه اطهارهمواره به انسان ساعی احترام گذاشته بر تلاش آحاد مختلف هر جامعه تاکید نموده است.لذا ضروری است خطبا و واعظیین در منابر و تریبون ها به تبیین نقش کار از منظر قرآن و احادیث پرداخته وجامعه را به تحرک درآورند.تقویت انگیزه های دینی برای کارآفرینی و اهتمام به کار و تلاش در کنار تبیین مسایل اخروی موجب نهادینه شدن فرهنگ کار در جامعه می شود.
3- عامل فرهنگی :
میزان کار و پشتکار یک ملت امری فرهنگی بوده و ریشه در پیشینه تاریخی آن ملت دارد.وقتی تولید و خلق ثروت در جامعه ای ارزش تلقی شود، بدنبالش فرهنگ کار نهادینه می شود.در جامعه ای که نگاه منفی و نادرست به سرمایه دار و ثروتمند وجود دارد،در آن جامعه روح کار و تلاش و جهد و جدیت می میرد و تن پروری و کم کاری فرهنگ غالب می شود.
متاسفانه برخی سیاست های غلط امدادی و کمک های مستقیم مالی موجب شده است برخی افراد بجای کار بدنبال دریافت کمک های سازمان های امدادی باشند.در صورتی که می بایست به جای ماهی دادن به افراد گرسنه کنار دریا تور بافتن را یادشان بدهیم تا بستر کار مولد را فراهم کرده باشیم.
4- تعهد ملی :
در کشوری که منافع ملی ارزش تلقی شود احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت کشور در فرد فرد آحاد آن جامعه امری درونی و با ارزش می گردد.
مردمان آن کشور برای توسعه و تعالی میهن خود متعهدانه می کوشند و منافع ملی را بر منافع شخصی ، گروهی و سازمانی ترجیح می دهند. ضروری است مسئولان فرهنگی ، رسانه های گروهی و مراکز آموزشی در تقویت مسئولیت پذیری و تعهد ملی در جامعه تلاش نمایند، چرا که بین تعهد ملی و کار مظاعف رابطه ی معنا داری وجود دارد.
5- عامل انگیزش :
برای آنکه کار مضاعف در جامعه انجام شود می بایست انگیزه های خدمتی نیروی کار حفظ و تقویت شود.این انگیزه ها می تواند مادی یا معنوی ، فردی یا سازمانی، شخصی یا گروهی باشد.
6- توانمند سازی :
نیروی کار همواره به آموزش حین کار نیاز دارد.آموزش،مهارتهای شغلی نیروی کار را افزایش داده موجب افزایش بهره وری وکارآفرینی می شود.
7- ارزشیابی :
ارزشابی عادلانه ومستمرو تشویق نیروهای فعال درسازمانهای دولتی و خصوصی می تواند منجربه تقویت فرهنگ کار وتلاش شود .در جامعه ای که به نیروی انسانی اصالت داده شود وانسان کارآمد محور توسعه گردد آن جامعه رستگار و پویا خواهد بود. 8
8- تعطیلات :
تعطیلات فراوان مناسبتی وتقویمی یکی از عوامل مهم منفی پیشرفت در کشور ماست.کاهش تعطیلات عامل مهمی برای توسعه فرهنگ کارو افزایش بهره وری خواهد بود.
9- حسن تدبیر :
همت مضاعف در کشور ما از طریق تدبیر درست و کارشناسانه امور انجام می شود و یکی از راه های هدایت درست منابع، تصمیم گیری صحیح می باشد. تصمیم های نادرست وغیر اصولی باعث هدر دادن نیروی کار است .
10- عامل قوانین و مقررات :
قوانین و مقررات باید به نحوی تدوین شوند که موجب کارآمدی و تقویت نیروی کار شوند و فضای کسب و کار و تغییر و تحول را فراهم سازند.
11- روش ها :
روش های سازمانی و جریان کار عامل بسیار مهمی در نیروی کارو کارآمدی سازمان ها هستند.اصلاح روش ها می تواند موجب چابکی و چالاکی سازمانی گردیده، عامل پویایی و افزایش بهره وری شود.لذا مهندسی مجدد روش انجام کار موجب تحرک بخشی و استفاده بهینه از منابع و فرصت ها می شود.
نویسنده : ایرج نیازآذری
منبع : mazandnume.com
[/]
کار و اشتغال در سیره پیامبر اعظم صلی اللهعلیهوآلهوسلم
نويسنده:عبد الکریم پاک نیا
اشاره:
«اشتغال» امروزه در جامعه ما، یکی از مسائل اساسی و موضوعات مورد بحث میباشد، و هرکس نسبت به فراخور حالش و براساس رشته تخصصی و اندیشههای خود، در مورد چگونگی اشتغال جوانان و آداب و شیوههای کار، علل و انگیزههای بیکاری، انواع مشاغل، اولویت انتخاب شغلها و... سخن گفته و بحث میکند.
اشتغال به کارهای مفید و مورد نیاز جامعه، دارای اثرات و نتائج قابل توجه برای همه افراد جامعه اسلامی است که از جمله آنها میتوان به فوائد زیر اشاره نمود:
1.زمینه رستگاری
اساساً کار و اشتغال در بینش توحیدی اسلام، یک ارزش محسوب میشود و تلاش بیشتر در کارهای دنیوی و اخروی، زمینه سعادت و رستگاری افراد را در دنیا و آخرت فراهم مینماید و آنان را تا درجه جهادگران در راه خداوند بالا میبرد. رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرماید: «اَلْکادُّ عَلی عِیالِهِ کَالمُجاهِدِ فی سبیل اللّه1؛ کسی که برای تأمین معاش خانوادهاش تلاش میکند، همانند مجاهد در راه خداست.»
2.تأمین مخارج زندگی
یک مسلمان با پیش گرفتن کسب حلال، مخارج زندگی خود را تأمین نموده و تا حدودی از فقرِ اقتصادی، اخلاقی و فرهنگی خود و جامعه میکاهد.
3.وسیله ارتباط سالم
اشتغال به کار، افراد را در زندگی تحت یک برنامه منظم و منسجم قرار داده و آنان را در روابط اجتماعی و معاشرت با دیگران یاری مینماید.
4.آرامش روح و وجدان
تمام کسانی که به کارهای مفید اقتصادی اشتغال دارند و بر اساس احساس وظیفه به شغل مناسب و آبرومندانه خود میپردازند؛ علاوه بر این که آرامش روح و روان و وجدان خود را فراهم میکنند، به نوعی تفریح نیز میپردازند؛ هم چنان که افراد سُست عنصر و بیکار معمولاً به اضطراب و افسردگی و عذاب وجدان دچار هستند.
5.بیدار نمودن روحیه خلاّقیت
اشتغال به کسبهای مورد علاقه، روحیه ابتکار و خلاقیت را در افراد زنده کرده و استعدادهای درونی آنان را شکوفا نموده و انسان را متوجه نیروهای نهفته در اندرون خود میسازد. و به این ترتیب، مفید و مؤثر بودن خود را باور نموده و اعتماد به نفس در او تقویت میشود. چنین فردی با روحیه سرشار از عشق به کار، از زندگی خود لذّت برده و برای رسیدن به اهداف عالی تلاش میکند.
6.تثبیت موقعیت اجتماعی
اشتغال به کار مفید و مورد نیاز جامعه، راه رسیدن به موقعیت اجتماعی یک فرد مسلمان میباشد و شغل او هر قدر از نیازهای جامعه بکاهد و موجب تقویت و استقلال و آزادی و عزّت مسلمانان گردد، همان مقدار موقعیت اجتماعی صاحب شغل در میان افراد جامعه اسلامی، بیشتر و بالاتر خواهد بود.
خداوند میفرماید: «وَ اَنْ لَیْسَ لِلانْسانِ اِلاّ ما سَعی»(2)؛ و این که برای انسان بهرهای جز سعی و تلاش او نیست.
7.جلوگیری از مفاسد
بیکاری افراد، موجب ضررهای جبرانناپذیر و دارای مفاسد بیشمار برای اجتماع مسلمانان است؛ به این معنا که یک فرد با انتخاب یکی از مشاغل مورد نیاز جامعه و اشتغال به آن، باری از دوش مردم و مسئولین برمیدارد و در مقابل، فرد بیکار نه تنها مشکلی را در جامعه حل نمیکند بلکه خود، مشکل آفرین و سربار جامعه اسلامی نیز میشود و علاوه بر این که نیرویی هدر رفته، نیروهای دیگری را به خود مشغول خواهد کرد.
با توجه به نکات فوق در این نوشتار، اشتغال و موضوعات مربوط به آن در سیره و سخن حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، مورد بحث قرار گرفته است.
اهمیّت کار
در سیره پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فعالیتهای اقتصادی افراد، ارزش بالایی دارد. آن حضرت کارگران و تولیدکنندگان در عرصه اقتصادی را چنان تشویق میکند که در طول تاریخ جوامع بشری، هیچ فرقه و مذهبی چنین جایگاهی برای اساسیترین رکن جامعه، یعنی تأمین کنندگان حیاتیترین کالای اقتصادی، قائل نشدهاند.
انسبن مالک میگوید: هنگامی که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ازجنگ تبوک برمیگشت، سعد انصاری ـ یکی از کارگران مدینه ـ به استقبال آن حضرت آمد. هنگامی که رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم با او دست داد، لمس دستهای زِبْر و خشنِ مرد انصاری، حضرت خاتم الانبیاء صلیاللهعلیهوآلهوسلم را تحت تأثیر قرار داد. برای همین، از او پرسید: چرا دستهای تو این چنین کوفته و خشن میباشد؟ آیا ناراحتی خاصّی به دستان تو رسیده است؟
عرضه داشت: یا رسول اللّه! این خشونت و زبری دستان من، بر اثر کار با بیل و طناب است که به وسیلهی آنها زحمت میکشم و مخارج خود و خانوادهام را تأمین مینمایم.
«فَقَبَّلَ یَدَهُ رسولُ اللّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم و قالَ: هذِهِ یَدٌ لا تَمَسُّها النّار؛ پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم دست او را بوسیده و فرمود: این دستی است که آتش (جهنم) آن را لمس نخواهد کرد.»3
نکوهش افراد سست عنصر
رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم گاهی با جوانان سالم و نیرومندی مواجه میشد. بازوهای ستبر و اندام مناسب آنان، موجب شگفتی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم میگشت. آن حضرت با آنان احوال پرسی نموده و از وضعیت زندگی و شغلشان سؤال مینمود، اگر در جواب گفته میشد که: وی فردی بیکار است و هیچ گونه شغلی ندارد؛ آن بزرگوار ناراحت میشد و میفرمود: «سَقَطَ مِنْ عَیْنی؛ از چشمم افتاد.» (فرد بیکار در نظر من ارزشی ندارد.) اطرافیان میپرسیدند: یا رسول اللّه! چرا این افراد را دوست نمیدارید؟ پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرمود: برای این که اگر مؤمن شغلی نداشته باشد که با آن امرار معاش کند، برای امرار معاش، از دین خود خرج خواهد نمود.4
آن حضرت در گفتاری حکیمانه، افراد تنبل و بیحال را که تن به کار نمیدهند و میکوشند که از دست رنج دیگران بهرهمند شوند، مورد نکوهش و سرزنش شدید قرار داده، میفرماید: «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ اَلْقی کَلَّهُ عَلَی النّاسِ، مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ یَعُولُ؛ از رحمت خدا دور است، از رحمت خدا دور است کسی که بار زندگی خود را به گردن مردم بیندازد. ملعون است، ملعون است کسی که اعضای خانوادهاش را (در اثر ندادن نفقه) تباه کند.»5
البته سیره و سخن پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در مورد افراد بیکار ـ که با بهانههای واهی فرصتهای شغلی را از دست میدهند ـ حاوی نکته مهمی است و آن، این که بیکاری ریشه بسیاری از مشکلات و گرفتاریها در زندگی یک جوان فعال و پر انرژی است. زیرا اگر یک فرد مسلمان مخارج زندگی خود را با فعالیتهای اقتصادی سالم و اشتغال به یک کسب پاکیزه و حلال، تأمین نکند به ناچار برای تأمین زندگیاش ارزشهای دینی را زیر پا گذاشته و به راههای فریبنده که به ظاهر سود سرسام آوری هم دارند، کشیده خواهد شد. و این، مصداقی از همان امرار معاش از راه دین و ایمان است که در کلام پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود.
گذشته از این، بیکاری یک فرد نه تنها موجب از میان رفتن استعدادهای درونی وی میشود و او را به فردی تن پرور و بیخاصیت مبدل میسازد، بلکه به عنوان یک معضل و بیماری اجتماعی، یک جوان مسلمان و پاک و سالم را، دچار انواع مفاسد اخلاقی و اجتماعی و بیماریهای روحی خواهد ساخت.
در حقیقت یک عضو فعال و پر انرژی که از سرمایهها و ذخایر خدادادی جامعه اسلامی است و باید به عنوان سرباز جامعه عمل کند، سربار جامعه خواهد شد؛ به همین دلیل پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بیکاری را برای یک جوان خطرناک میداند.
نقش انگیزههای مقدّس در اشتغال
از منظر حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم تمام فعالیتهای یک مسلمان میتواند نوعی ارتباط با آفریدگار جهان محسوب شده و علاوه بر ارزش اقتصادی و دنیوی، از پاداشهای معنوی نیز درجهان آخرت برخوردار میباشد.
آری کار برای خدا، نقش مهمی در شکل دادن به رفتار اقتصادی انسان دارد. به علاوه این انگیزه میتواند قوای جسمی و روحی وی را در فعالیتهای اقتصادی چند برابر نماید؛ به خاطر هدف والای وی، کار او نیز مقدّس خواهد شد. رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر این باور بود که: «اَلْعِبادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً اَفْضَلُها طَلَبُ الْحَلالِ6؛ عبادت خداوند هفتاد جزء است و بهترین آنها طلب روزی حلال است.»
آن حضرت اشتغال به کارهای حلال را مانند سایر عبادات، بر زن و مرد مسلمان ضروری دانسته و میفرماید: «طَلَبُ الْحَلالِ فَریضَةٌ عَلی کُلِّ مُسْلِمٍ و مُسْلِمَةٍ7؛ به سراغ درآمد حلال رفتن، بر هر مرد و زن مسلمان لازم است.»
بنابراین، انگیزههای مقدّس میتواند همه کارها و فعالیتهای اقتصادی یک مسلمان را ـ اعم از کارهای تجاری، کشاورزی، صنعتی و خدماتی ـ فرا گرفته و آنها را در شمار عبادات قرار دهد.
در روایتی آمده است که: روزی رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم با جمعی از اصحاب در محلی حضور داشتند. در آن میان، چشمان آنان به جوانی نیرومند و زیبا اندام افتاد که در اول صبح به کار اشتغال داشت. یاران پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم گفتند: یا رسول اللّه! اگر این جوان نیرومند، نیرو و انرژی خود را در راه خدا مصرف میکرد، چقدر شایسته مدح و تمجید بود! حضرت فرمود: این سخن را نگویید! اگر این جوان برای تأمین معاش میکوشد و انگیزه او بینیازی از دیگران است، او در راه خدا قدم برداشته، و اگر هدف او پذیرایی از پدر و مادر ناتوان خود باشد، باز هم در راه خدا کار میکند و اگر مقصود او سر و سامان دادن به خانواده و فرزندانش باشد، او به راه خدا رفته و انگیزه مقدّسی دارد.8
در سیره پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، هدف از رفتارهای اقتصادی جلب رضایت خداوند است. و رضایت پروردگار، انگیزه مقدّس و هدف والایی است که یک انسان مسلمان را در سختترین شرایط به فعالیتهای اقتصادی وادار میکند. و او حاصل زحمات خود را در راه رضای الهی خرج میکند.
اما از نظر متفکّران مادّی و اقتصاددانان غربی، هدف نهایی از کار، دست یابی به لذتهای فردی است. و در آن صورت، انگیزه کار، دست یابی به حداکثر سود و درآمد است و تمام صفات اخلاقی و انسانی تحت الشعاع سود جوییهای مادی قرار گرفته و به تدریج انسان از ماهیت خود خارج شده و در عرصههای زندگی فقط به سودهای سرشار مادی میاندیشد؛ گرچه در این راه، حقوق دیگران تضییع شده واخلاق و انسانیت از میان برود.
روشهای ترویج اشتغال
حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم برای ایجاد انگیزه تولید و کسب درآمد در وجود مسلمانان، از روشهای مختلفی بهره میگرفت که به برخی از آنان اشاره میشود:
الف) زمینه سازی برای رشد استعدادها
آن حضرت با استفاده از فرصتهای مناسب برای شکوفایی نیروهای درونی و استعدادهای نهفته افراد، زمینه سازی مینمود و از این طریق، در آنان انگیزه تولید و کسب درآمد را تقویت میکرد. روایت زیر، نشانگر این روش رسول گرامی میباشد:
مردی از اصحاب در تنگنای زندگی قرار گرفت. وی که دارای شغل مناسبی نبود و بسیاری اوقات از بیکاری رنج میبرد، خانه نشین شد. روزی همسرش به وی گفت: ای کاش به محضر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم میرفتی و از او درخواست کمک مینمودی! مرد با پیشنهاد همسرش به حضور رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم رفت. هنگامی که چشم حضرت به او افتاد، فرمود: «مَنْ سَأَلْنا اَعْطَیناهُ وَ مَنْ اسْتَغْنی اَغْناهُ اللّهُ؛ هرکس از ما کمک بخواهد، ما به او یاری میکنیم ولی اگر بینیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند او را بینیاز میکند.»
او پیش خود فکر کرد که مقصود پیامبر، من هستم و بدون این که سخنی بگوید، به خانه برگشت و ماجرا را برای همسرش بازگو کرد. زن گفت: رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم هم بشر است. (و از حال تو خبر ندارد.) او را به وضع زندگی نکبت بار و پر مشقّت خود آگاه کن.
مرد ناچار برای بار دوم به حضور پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم رفت اما قبل از این که حرفی بزند، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم همان سخن قبلی را تکرار کرده و فرمود: «مَنْ سَأَلْنا اَعْطَیناهُ وَ مَنْ اسْتَغْنی اَغْناهُ اللّهُ.» بازهم بدون اظهار حاجت، به خانه برگشت ولی چون خود را همچنان در چنگال فقر و بیکاری، ضعیف و ناتوان میدید، برای سومین بار با همان نیّت به مجلس رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم رفت. باز هم لبهای رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم به حرکت در آمد و با همان آهنگ ـ که به دل، قوّت و به روح، اطمینان میبخشیدـ همان جمله را تکرار کرد. این بار اطمینان بیشتری در قلب خود احساس نمود؛ حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است. وقتی که خارج شد، با قدمهای مطمئنتری راه میرفت. با خود فکر میکرد که دیگر به دنبال کمک خواستن از بندگان نخواهم رفت. به خدا تکیه میکنم و از نیرو و استعدادی که در وجودم به ودیعت نهاده شده است، بهره میگیرم و از او میخواهم که مرا در کارهایم موفق گردانیده و از دیگران بینیاز سازد. با این نیّت، تیشهای عاریه گرفت و به جانب صحرا رفت. آن روز مقداری هیزم جمع کرد و فروخت و لذت حاصل دست رنج خویش را چشید. روزهای دیگر به این کار ادامه داد تا به تدریج توانست از حاصل درآمد خویش، ابزار کار را فراهم نماید. بازهم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و شتر و غلامانی شد. وی در اثر تلاش و کوشش شبانهروزی، یکی از افراد ثروتمند گردید. روزی به محضر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمده و وضعیت خود را به آن حضرت گزارش داد که چگونه در آن روزِ فلاکت بار به محضر حضرت آمده و چگونه سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم وی را به تحرک و کار واداشت. پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: من که به تو گفتم؛ هرکس از ما کمکی بخواهد، ما به او کمک میکنیم ولی اگر بینیازی بورزد، خدایش او را کمک خواهد نمود.9
ب) روشهای رفتاری
گرچه رهنمودهای گفتاری، در تربیت افراد تأثیر دارد اما اقدامات عملی، به مراتب بیشتر از شیوههای گفتاری مؤثر است. برای همین پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم نه تنها با راهنماییها و زمینه سازیهای خود موجب هدایت افراد به سوی میدانهای کاری شد بلکه خود عملاً وارد صحنه شده و همدوش با دیگران کار میکرد.
رفتار رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم را میتوان تبلور اصول و ارزشهای اسلامی قلمداد نمود. آن حضرت همچنان که در صحنهی سیاست، حکومت، اخلاق، معارف، علوم و حکمت، خطابه و سایر صفات والای انسانی اسوه تمام عیار مسلمانان به شمار میآید، رفتار اقتصادی آن حضرت نیز میتواند شیوهای موفق و کارآمد برای چگونه زیستن باشد.
نمونه هایی از سیره عملی حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم :
خانه سازی
امام صادق علیهالسلام به فردی که در اثر جهل و غرور، تن به کار نمیداد و خود را نیازمند دیگران نموده بود، فرمود: برو کار کن! و در بالای سرت بار حمل کن. (و هرچه میتوانی تلاش کن.) و از مردم بینیاز باش.
سپس به وی فرمود: همانا رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم سنگها را به دوش خود حمل میکرد و دیوار خانهاش را میساخت.10
باغداری
علی علیهالسلام روزی به سلمان فرمود: ای [ابا [عبداللّه! باغی را که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم با دستان خویش آن را ساخته و درختهایش را کاشته است، برای فروش بهمشتریان عرضه کن. سلمان باغ پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را به معرض فروش گذاشت و به دوازده هزار درهم فروخت.11
دامداری
روزی حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: ما بَعَثَ اللّهُ نَبیّاً اِلاّ راعی غَنَمٍ؛ تمام پیامبران الهی پیش از آن که به مقام نبوت برسند، مدتی چوپانی کردهاند. قالُوا: وَ اَنتَ یا رَسُولَ اللّه؟؛ از پیامبر سؤال شد: آیا شما نیز چوپانی کردهاید؟ قال: وَ اَنَا رَعَیْتُها لاَِهْلِ مَکّة بِالْقَرارِیط؛ فرمود: بله، من مدتی گوسفندان اهل مکه را در سرزمین «قراریط» به چراگاه بردهام.»12
بازرگانی
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم قبل از ازدواج، با خدیجه یک قرارداد تجارتی بسته بود. طبق آن قرار دادِ مضاربهای، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم متعهد شده بود که با سرمایه خدیجه به یک سفر تجارتی برود و در مقابل، آن حضرت در منافع کالاهای بازرگانی خدیجه شریک باشد. بعد از توافق طرفین، خدیجه شتری راهوار و مقداری کالاهای ارزشمند در اختیار حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم نهاد و به دو غلام خود سفارش کرد که در این سفر تجارتی به همراه آن حضرت باشند و دستوراتش را اطاعت نمایند. این سفر تجارتی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به شام، تا حدودی وضعیت اقتصادی و مالی آن جناب را سر و سامان داد. بعد از پایان سفر، کاردانی و شایستگی این جوان قرشی مورد تقدیر و ستایش خدیجه ـ ثروتمندترین و سرشناسترین زن مکه ـ قرار گرفت و بدین منظور، مبلغی را علاوه بر قرار داد، به او پرداخت. اما نبیّ اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فقط مبلغ معیّن در قرارداد را دریافت کرده و از اخذ وجوه اضافی خودداری نمود. سپس وجوه حاصله از تجارت شام را به خانه ابوطالب علیهالسلام برد و همه را در اختیار عموی گرامیاش گذاشت تا این که مقداری وضع زندگی حضرت ابوطالب علیهالسلام سر و سامان یابد.13
امام صادق علیهالسلام در مورد کارهای تجارتی پیامبر علیهالسلام سخنان ارزندهای دارد. اسباط بن سالم میگوید:
روزی به حضور امام صادق علیهالسلام شرفیاب شدم، آن حضرت پرسید: عمربن مسلم چه میکند؟ گفتم: حالش خوب است اما دیگر تجارت، نمیکند. امام صادق علیهالسلام فرمود: ترک تجارت، کار شیطانی است. ـ این جمله را سه بار تکرار کردـ آنگاه امام ادامه داد: رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم با کاروانی که از شام میآمد معامله میکرد و با بخشی از درآمد آن معامله قرضهای خود را ادا نموده و بخشی دیگر را در میان نیازمندان فامیل تقسیم مینمود. خداوند در مورد تاجران خداجو و باتقوا میفرماید: «رِجاٌ لٌ لا تُلْهیهم تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِاللّه»؛14 مردانی که تجارت و داد و ستد، آنان را از یاد خدا غافل نمیکند.»(15)
همکاری در فعالیتهای اجتماعی
1.ساختن مسجد
هنگامی که مسجد قبا ـ اولین مسجد در تاریخ اسلام ـ ساخته میشد، حضرت خاتم الانبیاء صلیاللهعلیهوآلهوسلم همدوش سایر مسلمانان کار میکرد. آن حضرت سنگهای کوچک و بزرگ را برمیداشت و آنها را بغل مینمود و حمل میکرد. به طوری که سفیدی گرد و خاک سنگها کاملاً در بدن آن حضرت نمایان بوده و حکایت از سخت کوشی آن حضرت داشت. گاهی مردی از اصحاب به نزدش میآمد و التماس میکرد که: یا رسول اللّه! پدر و مادرم فدای تو باد! اجازه بده سنگ و خاک را من ببرم و به جای شما کار کنم. رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرمود: نه، تو هم سنگ دیگری بردار. بالاخره آن حضرت در اثر کوششهای شبانه روزی، ساختمان مسجد قبا را به پایان برد.16
همچنین در تأسیس ساختمان مسجد النبی صلیاللهعلیهوآلهوسلم آن حضرت علاوه بر راهنمایی مسلمانان در طرح ریزی بنای مسجد، خود نیز در کنار آنان کار میکرد و آن چنان از جان و دل کارهای ساختمانی را انجام میداد که مسلمانان تحت تأثیر قرار میگرفتند. اسید بن حضیر یکی از آنان بود که جلو آمده و گفت: یا رسول اللّه! اجازه بفرمایید تا من به جای شما سنگهای سنگین را حمل کنم. فرمود: نه، تو یکی دیگر ببر.
یکی از مسلمانان نیز این شعر را قرائت میکرد:
لَئِنْ قَعَدْنا والنَّبیُّ یَعْمَلُ
فَذاکَ مِنّا الْعَمَلُ الْمُضَلَّلُ17
اگر ما بنشینیم در حالی که پیامبر کار میکند، رفتار بسیار زشت و ناپسند انجام دادهایم!
2.راهسازی
امام صادق علیهالسلام به نقل از پدر بزرگوارش حضرت باقر علیهالسلام فرمود: پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم یکی از راههای عمومی را ـ که آب خراب کرده بودـ با چیدن سنگ تعمیر نمود. به خدا سوگند! انسانها و چهار پایان تا این لحظه از آن استفاده میکنند.18
3.انجام کارهای منزل
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله علاوه بر اداره حکومت اسلامی و حلّ و فصل مشکلات مسلمانان، به کارهای منزل نیز رسیدگی میکرد.
امام صادق علیهالسلام فرمود: «کانَ رَسُولُ اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم یَحْلِبُ عَنْزَ اَهْلِهِ19؛ رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیوسته بز خانوادهاش میدوشید.»
ج) ره توشههای پیشه وران
حضرت خاتم الانبیاء صلیاللهعلیهوآلهوسلم با این که مسلمانان را به اشتغال در کارهای تولیدی، خدماتی، کشاورزی و سایر مشاغل توصیه میکرد ولی به لحاظ موقعیّت جغرافیایی و با توجه به آب و هوای مناطق مختلف، به برخی از شغلها اهمیّت خاصّی قائل بود. در اینجا به نقل چند مورد از گفتارهای آن حضرت میپردازیم:
1. «تِسْعَةُ اَعْشار الرّزقِ فیالتّجارَةِ وَالْجزْءُ الْباقی فی السّابیاء ـ یعنی الغنم ـ ؛20 109 در آمد در داد و ستد و باقی مانده آن در دامپروری (و کارهای تولیدی) است.»
2. « مَنْ غَرَسَ شَجَرَةً فَاَیْنَعَتْ، غَرَسَ اللّهُ بِها شَجَراً فِی الْجَنَّةِ؛21 هر مسلمانی که نهال درختی بنشاند و آن درخت (بر اثر کوششهای باغبان) به ثمر بنشیند، خداوند متعال در مقابل آن درخت، درختی در بهشت قرار میدهد.»
3. در سیره اقتصادی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم باغداری، زراعت و کشاورزی آن چنان از اهمیت برخوردار است که آن حضرت در مورد تضییع حقوق آنان، به دولت مردان اسلامی هشدار داده و ضمن دستورالعملی، دهقانان را به زمامداران اسلامی کاملاً سفارش نموده و به علی علیهالسلام فرمود:
یا علی! مبادا در حکومتِ تو به دهقانان و کشاورزان ستم شود.22
پي نوشت :
1.نجم / 39.
2.فقه الرضا، ص 208.
3.اسدالغابه، ابن اثیر،ج 2، ص 169؛ الاصابه، ابن حجر، ج 3، ص 72 و النهایه، ج 4، ص 202.
4.بحارالانوار، ج 100، ص 10 و مستدرک الوسائل، ج 13، ص 11.
5. تحف العقول، ص 37 و الکافی، ج 4، ص 12، (باب کفایة العیال و التوسع علیهم).
6.بحارالانوار، ج 100، ص 209.
7.همان.
8.المحجّة البیضاء، ج 3، ص 140.
9. اصول کافی، باب القناعه، حدیث 7 و داستان راستان، ص 28 و 29.
10.وسایل الشیعه، ج 17، ص 38.
11.حلیةالابرار، ج 1، ص 331.
12.میزان الاعتدال، ج 3، ص 293.
13.بحارالانوار، ج 16، ص 22 به بعد.
14.نور / 37.
15.وسائل الشیعه، ج 17، ص 14 و 15.
16.معجم الکبیر، طبرانی، ج 24، ص 318.
17.مناقب آل ابیطالب، ج 1، ص 161 و فتح الباری، ج 7، ص 193.
18.حلیةالابرار، ج 1، ص 329.
19.الکافی، 5، ص 86.
20.وسائل الشیعه، ج 17، ص 11.
21.کنزالعمال، ج 3، ص 896، حدیث 9079.
22.تهذیب الاحکام، ج 7، ص 154.
منبع : راسخون
احادیث امام علی (ع) با موضوع همت و بلند همتی
همت
امام علي(ع):
الشرف بالهمم العاليه لا بالرمم الباليه؛
شرافت به همت هاي بلند است نه به استخوان هاي پوسيده.
امام علي(ع):
الفعل الجميل ينبي عن علو الهمه؛
کردار زيبا از بلندي همت خبر مي دهد.
امام علي(ع):
الطاعه همه الأکياس، المعصيه همه الأرجاس؛
فرمانبري از خداوند همت زيرکان است. نا فرماني از خدا همت پليدان است.
امام علي(ع):
أشرف الهمم رعايه الذمام؛
شريف ترين همت ها نگهداري حق و حرمت ها و رعايت عهد و پيمان هاست.
امام علي(ع):
الکف عما في أيدي الناس عفه و کبر همه؛
طمع نداشتن به آنچه در نزد مردم است، (نشان) عزت نفس و بلند همتي است.
امام علي(ع):
من شرف الهمه لزوم القناعه؛
پايبندي به قناعت، از والايي همت است.
امام علي(ع):
اقصر همتک عليما يلزمک و لا تخض فيما لا يعنيک؛
همت خود را صرف چيزهايي کن که به آن نياز داري و آنچه را به کار تو نمي آيد پي گيري مکن.
امام علي(ع):
نعوذ بالله من المطامع الدنيه و الهمم الغير المرضيه؛
به خدا پناه مي بريم از مطامع پست و همت ها و خواسته هاي ناپسند.
امام علي(ع):
إن سمت همتک لإصلاح الناس فابدأ بنفسک، فإن تعاطيک صلاح غيرک و انت فاسد أکبر العيب؛
اگر همت والاي اصلاح مردم را در سرداري، از خودت آغاز کن، زيرا پرداختن تو به اصلاح ديگران، در حالي که خود فاسد باشي بزرگترين عيب است.
امام علي(ع):
ما أبعد الخير ممن همته بطنه و فرجه؛
چه دور است خير و خوبي از کسي که هم و غمش شکم و شرمگاه اوست.
کار از دیدگاه حضرت علی (ع)
1 . مقدمه
هر جامعهاى براى تداوم حيات و بقا به كار و فعاليت مردم و مسؤولان احتياج دارد . نياز به كار از قرون باستان وجود داشته است و هرچه مىگذرد، بر اهميت آن افزوده مىگردد . كار قسمت اعظم از زندگى انسان را در بر مىگيرد .
به عقيدهى بسيارى از متفكران اجتماعى و انديشمندان اسلامى انسان موجودى اجتماعى است . انسانها قسمت اعظم نيازها و احتياجات خود را از طريق كار گروهى و اجتماعى تامين مىكنند . حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام، انديشمند و پيشواى برجسته شيعيان و امت اسلامى كار و تلاش را با درايتى واقعبينانه بيان نموده است .
كار از مفاهيم مهم علم جامعهشناسى است . كار سرمايه و ذخيرهى ملى است و مىتواند به رشد تمدن كمك كند . اگر افراد جامعهاى به طور نسبى بتوانند كار و شغل مناسب به دست آورند و شغل آنان متناسب با استعدادها، توانايىها و علائق آنها باشد، زمينه براى نوآورى، ابتكار، رشد و پيشرفت در ابعاد اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى جامعه به وجود مىآيد . برعكس اگر زمينههاى اشتغال و كار در جامعه محدود و تقاضا براى كار بسيار باشد، به تدريجبيكارى افزايش مىيابد . گسترش بيكارى منجر به آسيبها و پيامدهاى ناگوار در جامعه مىشود .
2 . تعريف كار
از نظر لغوى كار به معناى فعل و عمل و كردار انسان است و در اصطلاح، كار فعاليتى است نسبتا دائمى كه به توليد كالا يا خدمات مىانجامد و به آن دستمزدى تعلق مىگيرد .
به عقيدهى بعضى از صاحبنظران در تعريف كار به نوع خاصى از كار توجه نشده است; بلكه كار را در مفهوم عام سرچشمهى انباشت ثروت و سرمايه و نهايتا رشد و شكوفايى جوامع تلقى كردهاند . پولكس فن (1) مىگويد:
مردم سرچشمه ثروتهاى منقول بوده و افزايش ثروت از كار و زحمت آنها ناشى مىشود . (2)
از نظر برخى از اقتصاددانان ليبرال از جمله كلسن كار عبارت است از:
استفادهاى كه انسان از نيروهاى مادى و معنوى خود در راه توليد ثروت يا ايجاد خدمات مىكند . (3)
بر اساس اين تعريف فعاليت و كار به طور عمده از طريق هدفها و ارزش محصولى كه توليد شده معين مىگردد; به عبارت ديگر كار زمينه را براى توليد و افزايش خدمات ايجاد مىكند .
به طور كلى كار عبارت است از:
مجموعه عملياتى كه انسان با استفاده از مغز، دستها، ابزار و ماشينها براى استفادهى عملى از ماده روى آن انجام مىدهد و اين اعمال نيز متقابلا بر انسان اثر مىگذارد و او را تغيير مىدهد . (4)
بر اساس تعريف مذكور كار داراى سه خصوصيت است:
نخست، كار مبتنى بر فعاليت فكرى و بدنى است;
دوم، از طريق كار، كالايى توليد مىشود يا خدمتى عرضه مىگردد;
سوم، در قبال انجام كار، دستمزدى پرداخت مىگردد .
در انديشهى حضرت على عليه السلام مىتوان به صورت استنباطى كار را چنين بيان نمود: كار عبارت است از تلاش و كوشش انسانها براى آماده كردن زاد و توشهى آخرت در دوران زندگى در دنياى مادى .
حضرت على عليه السلام مىفرمايد: فعليكم بالجد و الاجتهاد، و التاهب، و الاستعداد، و التزود فى منزل الزاد; (5) بر شما باد به تلاش و كوشش، آمادگى و آماده شدن و جمع آورى زاد و توشهى آخرت در دوران زندگى .
از ديدگاه على عليه السلام در جامعه يكى از حقوق اوليهى مردم اين است كه همه حق دارند، شاغل باشند . كار كوچكى و بزرگى ندارد; مگر با توجه به كارى كه انجام مىدهند و هركس اعم از مرد و زن پاداش كار خود را خواهد ديد .
3 . ارزش و اهميت كار
يكى از معيارهاى مهم براى پيشرفت و سعادت جوامع توجه به شكل، نوع و كيفيت كار و فعاليت است . در برخى از جوامع بين اشكال كار يدى و فكرى تمايزاتى وجود داشته است . كارهاى يدى و فيزيكى فاقد ارزش بود و معمولا اين فعاليتها وكارها به اقشار پايين جامعه واگذار مىشد . براى مثال در شهرهاى يونان باستان و در اروپاى قرون وسطى و در جوامع كاستى (6) چنين چيزى وجود داشته است; در حالى كه در برخى از جوامع و اديان الهى و آسمانى عموما به كار و فعاليت و به ويژه كارهاى فيزيكى توجه فراوان مىشده است . پيامبران الهى خود بر كار و فعاليت تاكيد داشته و خود به آن مىپرداختند .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبل از بعثت گوسفندچرانى مىكرد و با مال و سرمايهى خديجه عليها السلام تجارت مىنمود . حضرت موسى عليه السلام نيز گوسفند چرانى مىنمود . حضرت ابراهيم عليه السلام به كارهاى چوپانى و بنايى اشتغال داشت و حضرت ادريس عليه السلام خياط و حضرت نوح عليه السلام نجار بوده است . (7)
در زمينهى احترام و بزرگداشت كار و تلاش مفيد و سودمند حضرت رسول صلى الله عليه و آله صرفا به تمجيد و تعريف نپرداخته است . بلكه دستى را مىبوسد كه از كار ورم كرده و پينه بسته است و مىفرمايد:
اين دستى است كه خدا و پيامبرش آن را دوست دارند . (8)
حضرت محمد صلى الله عليه و آله باز مىفرمايد: خداوند بندهى باايمان پيشهور را دوست دارد و هيچيك از شما غذايى گواراتر از دسترنجخود نخورده است . (9)
علاوه بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ائمهى اطهار عليهم السلام هر كدام به كار و فعاليت مىپرداختند . پس از رسول اسلام، اميرالمؤمنين عليه السلام از هركس متواضعتر بود . در امور خانه به همسر خويش كمك مىكرد و شخصا به كار و تلاش در مزرعه مىپرداخت .
با كلنگ زمين را مىكند و آن را شيار و آبيارى مىكرد و بارهاى هستهى خرما را روى شانه مىگذاشت و به صحرا مىبرد و بر زمين مىفشاند و اگر يك دانهاى از آن بر زمين مىافتاد، خم مىشد و آن را بر مىداشت و مىفرمود: امروز هسته است و فردا خرما . (10)
حضرت على عليه السلام در طول عمر خويش علاوه بر رسالت زمامدارى و امامتبه كارهاى زراعت و باغبانى مىپرداخت و درآمد آن را صرف فقرا و يتيمان و اقشار پايين جامعه مىنمود . در مورد اهميت و ارزش كار و تلاش مىگويد:
كشيدن سنگهاى گران از قلههاى كوه، نزد من از منت ديگران كشيدن محبوبتر است . مردم به من مىگويند: كار براى تو عيب است و حال آن كه عيب آن است كه انسان دستسئوال نزد مردم دراز كند . (11)
در انديشه و مرام امام على عليه السلام كار از تقدس و احترام خاص برخوردار است; به همين رو مقرر داشت كه برترى بعضى از مردم بر برخى ديگر صرفا بر اساس كار و فعاليتباشد; نه حسب و نسب موروثى و امتيازات قبيلهاى و عشيرهاى ، چنان كه گفت: «پاداش هركس در قبال هر كارى است كه انجام مىدهد .»
و در اينباره چنان سخت گرفت كه معروف شد، على ياور هر كسى است كه كار مىكند و دشمن آن كسى است كه به گدايى مىپردازد . (12)
4 . ملاكها و معيارها در انتخاب شغل و كار
در مورد انتخاب شغل و كار نظرهاى گوناگونى مطرح شده است . برخى از صاحبنظران معتقدند كه افراد در انتخاب شغل آزادند و برخى انتخاب شغل را با ساختار اقتصادى و اجتماعى جامعه مرتبط مىدانند . حال سئوالات ذيل مطرح مىشود: آيا انتخاب شغل با آگاهى همراه استيا نه؟
آيا انتخاب شغل و كار بر اساس جبر استيا اختيار؟
آيا انتخاب شغل تصادفى استيا نه؟
آيا انتخاب شغل آگانهاستيا ناآگاهانه؟
آيا انتخاب شغل عقلانى استيا بر اساس عواطف و احساسات؟
از ديدگاه برخى از محققان انتخاب شغل امرى تصادفى است و افراد بهصورت شانسى شغلى را انتخاب مىكنند; در مقابل عدهاى عامل اراده را در اين امر مهم مىدانند .
بعضى از صاحبنظران از جمله آدامس (13) 1957م اظهار مىدارد:
انتخاب شغل افراد بر اساس آگاهى و تامل صورت مىگيرد; در حالى كه به نظر فرويد (14) كار و فعاليت و انتخاب شغل به طور ناآگاهانه انجام مىشود بهعبارت ديگر عامل اجبار و فشار و اضطراب باعث مىشود تا افراد هركدام كارى را انتخاب كنند . (15)
يكى از ملاكها و معيارهاى حضرت على عليه السلام پيرامون كار و انتخاب شغل آگاهى داشتن و شناخت لازم به كار است; زيرا كار توام با آگاهى در مسير زندگى و ترقى افراد نقش مؤثر دارد; چنان كه ايشان مىفرمايد:
فان العامل بغير علم كالسائر على غير طريق فلايزيده بعده عن الطريق الواضح الا بعدا من حاجته و العامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح; (16) عمل كننده بدون آگاهى چون روندهاى است كه بيراهه مىرود . پس هرچه شتاب كند، از هدفش دورتر مىشود و عمل كننده از روى آگاهى، چون روندهاى بر راه راست است .
هم چنين على عليه السلام مىفرمايد: اذا ارتايت فافعل; (17) هر گاه نظر و تامل كردى، عمل كن (يعنى در هر كارى نخستبايد فكر كرد; آنگاه انجام داد).
از نظر على عليه السلام اخلاص از ملاكها و معيارهاى ديگر در كارها و فعاليتها است . على عليه السلام فرمود:
خير العمل ما صحبه الاخلاص; (18) بهترين عمل آن است كه با اخلاص همراه باشد .
باز مىفرمايد: صلاح العمل بصلاح النية; (19) صلاح و درستى عمل به خالص بودن نيت است .
از اين سخنان چنين استنباط مىشود كه اخلاص در عمل يكى از شرايط مهم در زندگى انسانها بهويژه در زمينهى كار و فعاليت است; زيرا عمل خالص علاوه بر نفع شخصى و مادى براى افراد، داراى منافع اخروى است; هم چنين در اصلاح و گرايش مردم و جامعه به سوى كمال و سعادت دنيوى و اخروى نقش ارزنده دارد .
5 . كار از ديدگاههاى فيزيولوژى و روانشناسى
از اين منظر وضعيت فيزيكى، اندامها، ماهيچهها، دستگاههاى تنفسى، عصبى و جز اينها در ارتباط با كار و تلاش مورد توجه قرار مىگيرد . موضوعاتى كه در اين ديدگاه مطرح است، عبارتند از:
1- تاثير محيط كار بر قواى انسانى;
2- توانايى ارگانيسم انسان بر محيط كار;
3- توانايىهاى بدنى انسان .
در اين زمينه كه چه عاملى باعثخستگى در محيط كار مىشود و با چه راهكارهايى مىتوان خستگى را در محيط كار كاهش داد، على عليه السلام مىفرمايد:
قليل مدوم عليه خير من كثير مملول منه; (20) كار اندك كه به آن ادامه داده شود، بهتر از كار بسيار است كه خستگى آورد (از كار زياد و خستگىآور پرهيز كنيد كه نشاط و نوآورى را سلب مىكند).
باز مىفرمايد: دلها همانند بدنها، خسته و افسرده مىشوند; پس براى آنها لطايف حكمتآميز و جالب برگزينيد . (21) از اين مطلب استنباط مىشود كه با ايجاد تنوع و نوآورى در محيط كار مىتوان از ملامت و خستگى جلوگيرى كرد و زمينههاى رضايت را فراهم نمود .
6 . كار آزدانه و غير آزادانه (اجبارى)
بررسىهاى به عمل آمده حاكى از آن است كه در مواردى كار موجب استثمار و از خود بيگانگى (22) انسان مىگردد .
اگر انتخاب كار، ناصحيح و با فرد ناسازگار باشد، آثار مضرى خواهد داشت . چنانچه كار براى فردى كه آن را انجام مىدهد، امرى خارجى تلقى شود، در معناى خاص كلمه، از خود بيگانهكننده است .
برخى از كارهاى از خود بيگانهكننده عبارتند از:
1- كارها و فعاليتهايى كه به نوعى سلبكنندهى شخصيت افراد باشد;
2- كارى كه فرد علاقهمند به آن نباشد;
3- كارى كه فرد از روى اختيار و آزادى انجام ندهد;
4- كارهايى كه فرد در پايان روز بهمانند برده از آن فرار مىكند و براى وى مفيد نباشد;
5- كارهايى كه خم و راستشدنى بيش نيستند .
از نظر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر پايه دو عامل آبادى و عمران زمين و پاداش عادلانه براى كار مىتوان جامعهاى سالم بنا نهاد . ايشان از كار فاقد اختيار و رضايت نهى مىكرد و به مسئولان و زمامداران توصيه مىكرد، در امور و فعاليتها مردم را مجبور نسازند .
يكبار مردم يكى از ايالات به نزد وى آمده، گفتند: در سرزمين آنها نهرى بوده كه گذشت روزگار مجراى آن را خراب كرده و اگر از نو حفر و ترميم گردد، براى آنها درآمد و سود زيادى خواهد داشت . آنان از على عليه السلام خواستند كه به فرماندار خود در آن سرزمين دستور دهد كه مردم آنجا را براى كمك در ترميم و نوسازى نهر تخريب شده مجبور سازد . ايشان حفر مجدد نهر را پذيرفتند; ولى با مجبور ساختن مردم براى چنين امرى مخالفت كردند .
امام على عليه السلام به عامل خود به نام قرظة بن كعب چنين نوشت:
. . . از من خواستند كه به تو بنويسم كه آنان را به كار وادار كنى و مردم را براى حفر نهر گردآورى . . . . به نظر من كسى را نبايد به كارى كه نمىخواهد مجبور ساخت . آنان را به نزد خود بخوان، اگر نهر آن چنان باشد كه تعريف كردهاند، هركسى كه بخواهد كار كند، او را به كار بخوان و نهر بايد از آن كسانى باشد كه كار كردهاند; نه كسانى كه در آن شركت نجستهاند . . . . (23)
مجبور ساختن افراد براى انجام كارها امرى ناشايست است . آن كارى صحيح است كه افراد با ميل و علاقه انجام دهند .
چنان كه آمد، على عليه السلام كار اندكى را كه با اشتياق تداوم يابد، بهتر از كار فراوانى شمردهاست كه رنج آور باشد .
كار بايد بر اساس آزادى و ميل باشد، نه اجبارى و حتى نبايد در كارى سودمند، مردم را اجبار كرد . فعاليتها و كارهاى اجبارى پيامدهاى ذيل را به همراه دارد:
نخست، كارهاى غير آزادانه از شكوفايى استعدادها و توانايىهاى انسان جلوگيرى مىكند و زمينهى رشد، نوآورى، ابداع و ابتكار افراد را تقليل مىدهد .
دوم، ارزش انسانى افراد را كاهش مىدهد;
سوم، كارهاى اجبارى نوعى توهين به آزادى انسانى است;
چهارم، فعاليتهاى تحميلى توهين و اهانتبه خود كار و عمل مىباشد .
امام على عليه السلام آزادى و اجبار در كار را از دو منظر مورد توجه قرار داده است:
اولا، كار اجبارى را حتى در امور عام المنفعه و سودمند مقبول ندانسته است; زيرا فعاليتهاى اجبارى به فقدان شكوفايى، نزول ارزش انسانيت و اهانتبه آزادى و كار منجر مىگردد;
ثانيا، منافع و درآمد و سودى را كه به دست مىآيد، سهم آنانى مىداند كه به كار و فعاليت پرداختهاند .
از نگاه على عليه السلام افرادى كه در عمل و كار كوتاهى و سستى كنند، پيامدهاى سوئى برايشان است . آن حضرت فرمود: من قصر فى العمل ابتلى بالهم; (24) كسى كه در عمل كوتاهى كند، به غم و اندوه دچار شود .
كار آزادانه شامل فعاليتهايى است كه:
اولا بر استعدادها و توانايىهاى انسان مبتنى باشد;
ثانيا فرد به آن علاقهمند باشد;
ثالثا به شخصيت انسان خدشه وارد نكند;
رابعا به شكوفايى و ابتكار فرد منجر شود .
7 . كارهاى شايسته
در قرآن مجيد آيات متعددى راجع به كار و فعاليت وجود دارد . يكى از اهداف مهم اسلام در جامعه انجام كار و اعمال شايسته است .
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا; (25) كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردهاند، در بهشت فردوس منزل خواهند يافت .
ان هذا القران يهدى للتى هى اقوم و يبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا; (26) اين قرآن خلق را به راستترين و استوارترين طريق هدايت مىكند و مومنان را كه كارهاى شايسته مىكنند، به اجر و ثواب عظيم بشارت مىدهد .
در دين مبين اسلام كار و شغل به انواع ذيل تقسيمبندى شده است:
1- كارهاى واجب: شامل كار كردن به منظور تامين احتياجات شخصى و خانواده و كارهايى كه در صورت قصور و انجام ندادن، وقفه در فرايند زندگى اجتماعى و جامعه ايجاد مىكند;
2- كارهاى حرام: كارهايى كه شارع مقدس آن را براى جامعه مضر و زيانآور مىداند; مانند خمرسازى;
3- كارهاى مستحب: شامل فعاليتهايى كه به خير و عمران جامعه منجر مىشود; مانند كمك به محرومان;
4- كارهاى مكروه: فعاليتهايى كه در اسلام نهى نشده و انجام دهندهى آن مورد عقوبت قرار نمىگيرد; اما بهتر است كه انجام نگيرد; مانند قصابى;
5- كارهاى مباح: كارهايى كه انجام دادن و ندادن آن تفاوتى نمىكند .
در انديشه مولاى متقيان كارها و فعاليتها به دو نوع عمده تقسيم مىشود:
1- كارهاى شايسته; 2- كارهاى ناشايست .
كارهاى شايسته شامل فعاليتهايى است كه داراى خصوصيات ذيل باشد:
نخست، اين كه افراد با انجام آن به حق و خداوند نزديك شوند; به عبارت ديگر كار زمينهاى براى ايجاد ارتباط بين مخلوق و خالق گردد . در اين مورد امام على عليه السلام مىفرمايد: افضل العمل ما اريد به وجه الله; (27) برترين عمل آن است كه به قصد نزديكى به خدا انجام شود .
دوم، اين كه كارها منطبق و مبتنى بر موازين الهى و اسلامى باشد و شارع مقدس آن را براى سلامتى جامعه زيانآور ندانسته باشد . در اين مورد على عليه السلام مىگويد: احسن الافعال ما وافق الحق; (28) نيكوترين كارها آن است كه موافق با حق باشد .
سوم، كارى در جامعه شايسته است كه انجام دادن آن آسيب و انحراف فردى و اجتماعى به همراه نداشته باشد; به عبارت ديگر نهتنها به فساد و انحراف در جامعه منجر نشود; بلكه انسان را از خطا و اشتباه مصون نگه دارد و زمينهاى براى انجام صالحات و نيكىها در فرد و جامعه گردد .
على عليه السلام فرمود: احسن الافعال الكف عن القبيح; (29) نيكوترين كار باز ايستادن از كار زشت است .
چهارم، از خصوصيات كارهاى شايسته آن است كه علاوه بر دارا بودن ويژگىهاى مذكور نيت و قصد انجامدهنده، خير و براى صلاح و آبادانى جامعه باشد; زيرا هدفدار (نيتدار) بودن كار و تلاش باعث مىشود كه مسير و فرايند كار مشخص باشد و فرد و به تبع آن جامعه دچار سرگردانى و انحراف نگردد . على عليه السلام فرمود:
لايكمل صالح العمل الا بصالح النية; (30) شايستگى عمل كامل نمىگردد، مگر به شايستگى نيت .
پنجم، از مهمترين ويژگىهاى كارهاى شايسته آن است كه مناسب و حلال باشد . دين اسلام چنين كارهايى را براى فرد و جامعه مفيد دانسته و برخوردار از آثار دنيوى و اخروى مطلوبى شمرده است . على عليه السلام فرمود:
الحرفة مع العفة خير من الغنى مع الفجور; (31) شغل همراه با پاكدامنى از ثروت فراوانى كه با گناهان بهدست آيد، بهتراست .
از اين حديث مىتوان استنباط كرد كه كار و فعاليت نبايد به گناه و ستم و ضايع شدن حقى از كسى منجر گردد .
8 . كارهاى ناشايست
كارهاى ناشايست و ناپسند مبتنى بر ويژگىهاى ذيل است:
نخست، از ويژگىهاى كارهاى ناپسند و ناشايست آن است كه انجام آن براى انسان، شرمندگى به همراه داشته باشد على عليه السلام فرمود: احذر كل عمل يعمل به فى السر و يستحى منه فى العلانية; (32) بپرهيز از هر كارى كه در نهان انجام گيرد و در آشكار شرمندگى آورد .
از اين حديث اين نكته استنباط مىگردد كه آدمى بايد از انجام دادن كارى كه از علنى شدن آن شرم دارد، پرهيز كند .
كارى ناشايست است كه وقتى از عامل آن سئوال شود، نهتنها فخر و مباهات نكند، بلكه احساس شرم و انكار نمايد . امام على عليه السلام فرمود: احذر كل عمل اذا سئل عنه صاحبه، استحيى منه و انكره; (33) از هر عملى كه وقتى از صاحبش پرسيده شود، از آن شرم نموده، انكارش كند، دورى كنيد .
دوم، خصوصيت ديگر كارهاى ناشايست اين است كه براى فرد و جامعه مضر و زيان آور باشد و پيامدهاى ناگوارى به بار آورد . اين گونه كارها اگر گسترش يابد به تدريج كل نظام اجتماعى را از حيات متعادل خود خارج مىكند .
9 . تقسيم كار
از عهد باستان متفكران به تقسيم كار توجه كردهاند . يكى از انديشمندان اجتماعى كه در مورد تقسيم كار اظهارنظر كرده است، افلاطون است . بر اساس عقيدهى وى وجود جامعهى طبقاتى الزامى است و علت نابرابرىهاى بين افراد تفاوت در استعدادهاى آنان است .
ارسطو شاگرد افلاطون اظهار داشته است كه تقسيم كار براى حيات جامعه لازم است . وى افراد جوامع را به سه طبقه تقسيم مىكند كه هريك كار و فعاليتخاصى را انجام مىدهند .
از نظر فارابى انسان موجودى اجتماعى است . انسانها بسيارى از نيازهاى خود را به تنهايى و بدون تقسيم كار نمىتوانند، برآورده سازند . تقسيم كار علت عمدهى پيدايش اجتماعات و جوامع است و در پرتو تقسيم كار، جوامع پيشرفت مىكنند .
از ديدگاه امام على عليه السلام انسان موجودى اجتماعى است و براى حيات و استمرار و ثبات جامعه لازم است كه هر فرد متناسب با استعداد و توانايى و مهارت خويش به كارى مشغول باشد; زيرا بسيارى از احتياجات و نيازهاى مردم از طريق تقسيم كار و كار جمعى و گروهى بهتر و سهلتر برطرف مىگردد .
امام على عليه السلام فرمود: يرجع اصحاب المهن الى مهنتهم، فينتفع الناس بهم كرجوع البناء الى بنائه، و النساج الى منسجه، و الخباز الى مخبزه; (34) صاحبان كسب و كار و پيشهوران به كارهاى خود باز مىگردند و مردم از تلاش آنان سود مىبرند: بنا به ساختن ساختمان و بافنده به بافندگى و نانوا به نانوايى روى مىآورد .
ابن خلدون همانند فارابى تقسيم كار را علت عمدهى پيدايش جوامع دانسته است . وى مىگويد:
تقسيم كار اين آثار را به بار مىآورد:
1- باعث افزايش مهارت افراد مىگردد;
2- از اتلاف وقت و منابع مىكاهد;
3- سبب ابداع، نوآورى و اختراع مىشود .
از منظر اميرالمؤمنين على عليه السلام تقسيم كار آثار مفيد و مناسبى در جامعه ايجاد مىكند كه به شرح ذيل است:
1- همان طورى كه اشاره شد، تقسيم كار سبب مىشود كه بسيارى از احتياجات و ضروريات زندگى افراد تامين گردد (35) .
2- با تخصصى شدن كارها و تقسيم كار زمينه براى موفقيت و شكوفايى افراد و جامعه فراهم مىگردد; در صورتى كه اگر افراد به كارهاى گوناگون بپردازند، ممكن است نه تنها موفقيتى كسب نكنند; بلكه ضمن اتلاف منابع و امكانات و به هدر دادن وقت از كارايى لازم برخوردار نگردند .
امام على عليه السلام فرمود: من اوما الى متفاوت خذلته الحيل; (36) كسى كه به كارهاى گوناگون بپردازد، خوار شده و پيروز نمىشود .
3- يكى از وجوه تقسيم كار در جوامع تفكيك كار بين زنان و مردان است كه ترن والد (37) آن را «تقسيم كار اوليه» ناميده است .
حضرت على عليه السلام در زمينهى تقسيم كار به تفكيك كار بين زن و مرد توجه داشته، امور خانه را به عهدهى زن و كارهاى خارج از منزل را به عهدهى مرد مىداند . هم چنين معتقد است كه بايد كارهايى به زنان واگذار شود كه با روحيه و جسم آنها انطباق و سازگارى داشته باشد .
امام على عليه السلام فرمود: لاتملك المراة من امرها ما جاوز نفسها، فان المراة ريحانة و ليستبقهرمانة; (38) كارى را كه برتر از توانايى زن است، به او وا مگذار، كه زن گل بهارى است، نه پهلوانى سخت كوش .
4- يكى از آثار تقسيم كار جلوگيرى از اتلاف وقت و منابع و انجام امور براساس مديريت و برنامهريزى است . تقسيم كار به سرعت در فعاليتها و افزايش كارايى مىانجامد .
در اين مورد على عليه السلام طى نامهاى به حضرت امام حسن عليه السلام مىفرمايد:
اجعل لكل انسان من خدمك عملا تاخذه به، فانه احرى الايتوالكوا فى خدمتك; (39) كار هر كدام از خدمتكارانت را معين كن كه او را در برابر آن كار مسئول بدانى . تقسيم درست كار سبب مىشود كارها را به يكديگر وانگذارند و در خدمتسستى نكنند .
از اين مطلب استنباط مىشود:
اولا تقسيم كار سبب مشخص شدن مسئوليتهاى افراد مىگردد و هر فرد به انجام كار بر اساس مسؤوليت و سمتخويش موظف است;
ثانيا تقسيم كار صحيح به بهبود امور و فعاليتها و افزايش توليد مىانجامد;
ثالثا تقسيم كار از سستى و تنبلى افراد در كارها جلوگيرى مىكند و وجدان كارى را افزايش مىدهد .
5- مطالب مذكور توجه امام على عليه السلام را به تقسيم كار در معناى كلى و در سطح جامعه نشان مىدهد . آن حضرت به تقسيم كار از نظر فردى و تاثير آن بر زندگى خانوادگى و شخصى افراد نيز سفارش كرده است . مسلمان واقعى لازم است كه ساعات شبانه روز زندگى خويش را به سه قسم طبقهبندى كند: يك قسم به عبادت و امور معنوى، قسمتى براى كار و فعاليت و كسب درآمد و قسمتى ديگر را براى استراحت و امور منزل .
امام على عليه السلام فرمود: للمؤمن ثلاث ساعات: فساعة يناجي فيها ربه، و ساعة يرم معاشه، و ساعة يخلي بين نفسه و بين لذتها فيما يحل و يجمل و ليس للعاقل ان يكون شاخصا الا فى ثلاث: مرمة لمعاش، او خطوة فى معاد، او لذة فى غير محرم; (40)
مؤمن بايد شبانه روز خود را به سه قسمت تقسيم كند: زمانى را براى نيايش و عبادت پروردگار و زمانى را براى تامين هزينهى زندگى، و زمانى را براى خود و لذتهايى كه حلال و زيباست . خردمند را نشايد جز آن كه در پى سه چيز برود: كسب حلال براى تامين زندگى، يا گام نهادن در راه آخرت، يا به دست آوردن لذتهاى حلال .
مولاى متقيان سفارش مىكردند كه كار و تلاش بر طبق برنامهريزى و روزانه صورت گيرد:
امض لك يوم عمله، فان لكل يوم ما فيه; (41) كار هر روز را در همان روز انجام ده; زيرا هر روزى، كار مخصوص به خود دارد .
10 . رابطهى طبقات و اقشار با تقسيم كار
امام على عليه السلام در عهدنامهى معروف خود به مالك اشتر به وجود طبقات و اقشار در جوامع انسانى اشاره مىكند . در اين مورد مىفرمايد:
امور مردم جز با سپاهيان استوار نگردد و پايدارى سپاهيان جز به خراج و ماليات رعيت انجام نمىشود . با آن براى جهاد با دشمن تقويت گردند و براى اصلاح امور خويش به آن تكيه كنند و نيازمندىهاى خود را برطرف سازند . سپس سپاهيان و مردم، جز با گروه سوم نمىتوانند پايدار باشند و آن قضات و كارگزاران دولت، و نويسندگان حكومتاند، كه قراردادها و معاملات را استوار مىكنند و آنچه به سود مسلمانان است ، فراهم مىآورند و در كارهاى عمومى و خصوصى مورد اعتمادند و گروههاى ياد شده بدون بازرگانان و صاحبان صنايع نمىتوانند ، دوام بياورند; زيرا آنان وسايل زندگى را فراهم مىآورند و در بازارها عرضه مىكنند و بسيارى از وسايل زندگى را با دست مىسازند كه از توان ديگران خارج است . قشر ديگر، طبقهى پايين از نيازمندان و مستمنداناند كه بايد به آنها بخشش و يارى كرد . (42)
وجود نيازها و احتياجات مختلف در طول زندگى افراد در جامعه ايجاب مىكند كه طبقات و اقشار متعددى وجود داشته باشد تا بر اساس همكارى و تعاون نيازها برطرف شود . اين تعاون و همكارى به گسترش «تقسيم كار» مىانجامد . هريك از انسانها بر اساس استعدادها، توانايىها، خصوصيات جسمانى و روحى و علائق به كارى مشغول مىگردند . طبقات و اقشار در تعارض و تضاد با يكديگر نيستند; بلكه به تداوم و بقاى حيات اجتماعى و افزايش انسجام اجتماعى كمك مىكنند .
نيازهاى مختلف انسان از طرفى و عجز و ناتوانى آدمى در برآوردن همهى آنها از طرف ديگر، همكارى مشترك انسانها را موجب مىشود و عوامل مختلف مانند استعدادهاى مختلف انسانها تقسيم كار را ايجاب مىكند و تقسيم كار به تشكيل طبقات اجتماعى مىانجامد و از رهگذر آن، نيازهاى انسان بر طرف و جامعههاى انسانى از نابودى حفظ مىگردد . (43)
على عليه السلام معتقد است كه علاوه بر تقسيم كار در جامعه، انجام كارها و فعاليتها و توليدات زمانى مىتواند به طور مطلوب انجام شود كه امنيت نسبى در جامعه به وجود آيد و خلافكاران و اوباش در جامعه توانايى انجام اعمال خلاف را نداشته باشند .
11 . بيكارى و كم كارى
بيكارى در طول ادوار تاريخ بشر به اشكال گوناگون وجود داشته است . در قرن معاصر نيز يكى از پديدهها و مسائل بسيارى از كشورها به ويژه كشورهاى در حال توسعه بيكارى و كم كارى است .
در دورهى زندگى حضرت على عليه السلام و صدر اسلام گرچه پديدهى مذكور متداول و حاد نبوده، ولى ايشان به اين امر توجه كرده است . آن حضرت فرمود:
آفة العمل البطالة; (44) آفت عمل بيكارى است (يعنى هركه عادت به آن كرد هرگز كار نمىكند يا اگر كار كند، ناقص انجام مىدهد) .
باز فرمود: من اطاع التوانى ضيع الحقوق; (45) كسى كه تنبلى و سستى پيشه كند، حقوق خويش و ديگران را ضايع مىكند .
بيكارى تحت تاثير عوامل اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى در جامعه افزايش مىيابد . اين عوامل عبارتند از: فقر، كمبود سرمايه و اندك بودن سرمايهگذارى در بخشهاى مختلف اقتصادى، فقدان آموزش، نبودن فرهنگ كار، فقدان تقاضا براى توليد كالاها، سستى و تنبلى افراد، فقدان مشاركت اجتماعى و . . .
گسترش بيكارى و كمكارى به تدريج آسيبها و مشكلات اقتصادى و اجتماعى ديگرى را به همراه دارد كه برخى از آنها عبارتند از: افزايش فقر و تهيدستى، گسترش انحرافاتى نظير اعتياد، فساد، تبعيض، تكدىگرى و جز اينها .
على عليه السلام از كسالت و تنبلى دورى مىجست و مرد عمل و كار بود و مردم را به كار و كوشش دعوت مىكرد و آنها را از بىحوصلگى و تنآسايى كه موجب فقر و تهيدستى است، بر حذر مىداشت . (46)
آن حضرت مىفرمود: هرگاه كسالت و ناتوانى با هم همراه شدند، از آنها فقر و تهيدستى متولد مىشود . (47)
يكى از سفارشهاى مولاى متقيان به مردم كار كردن در زمان جوانى و ميانسالى و قبل از پيرى و كهولت است; زيرا عمر انسان كوتاه و دوران جوانى و تحرك و فعاليت محدود است; لذا بايستى در دوران جوانى و ميانسالى به كار و كوشش صحيح و شايسته پرداخت تا در دنياى فانى توشهاى براى آخرت فراهم آيد .
اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مورد مىفرمايد: پيش از كشيدن بار سنگين حيات در ساليان پايانى زندگى و ورود به دار مشاهدهى نتايج عمر و قبل از دست دادن همهى مشاعر و نيروهاى خود ، كار و تكاپو كنيد . (48)
اى كه دستت مىرسد كارى بكن
پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار
سال ديگر را چه مىداند حيات
با كجا رفت آن كه با ما بود يار
دير و زود اين شكل و شخص نازنين
خاك خواهد گشتن و خاكش غبار (49)
12 . نظارت در كار
يكى از امور مهم، نظارت و كنترل بر كارها و فعاليتها است . اگر نظارت بر كار بهنحو مطلوب صورت گيرد ، كاهش آسيبها و افزايش كارايىهاى كاركنان ، مديران و زمامداران و نهايتا رشد و رونق اقتصادى و اجتماعى را به دنبال مىآورد .
نظارت در كار اقشار مختلف، مهم تلقى مىشود; اما به نظر مىرسد كه نظارت بر فعاليتها و كارهاى دو قشر بازرگانان و مديران (زمامداران) ضرورىتر است .
چنان كه حضرت على عليه السلام مىفرمايد: اى گروه بازرگانان از خدا بترسيد، به خريداران نزديك شويد، با بردبارى و حوصله خود را از سوگند خوردن دور كنيد و از دروغ بپرهيزيد و از ستم بر كنار باشيد و ستمديدگان را يارى كنيد و پيمانه و ترازو را به صلاح آوريد ، در كار مردم تقلب نكنيد و در روى زمين فساد برپا ننماييد و تبهكارانه زندگى نكنيد . (50)
در مورد مديران امام على عليه السلام مىفرمايد:
به سبب ماليات، لباس تابستانى و زمستانى مردم و رزقى را كه مىخورند نفروشيد و چهارپايى را كه با آن به كار مشغولاند، از دستشان نگيريد و بر احدى به جهتيك درهم تازيانه مزنيد و روى دوپايش نگه نداريد . هيچچيز از اثاث زندگى آنان را به فروش نرسانيد; زيرا برنامههاى ما آن است كه با گذشت و اغماض از مردم ماليات بگيريم و توجه تو به آبادانى زمين بيشتر از جمعآورى ماليات باشد . (51)
على عليه السلام هر روز خود به بازار كوفه مىرفت و از وضع خريداران و فروشندگان تحقيق مىكرد .
13 . نتيجهگيرى
بر اساس مطالب و مباحث پيشگفته در مورد كار و تلاش ، نتايج بهدست آمده، به شرح ذيل است:
1- در انديشه و سيرهى حضرت على عليه السلام كار و تلاش از مباحث مهم محسوب مىشود . يكى از حقوق اوليهى مردم آن است كه همه حق دارند، شاغل باشند و در برابر كار و كوشش خود مزد و پاداش مناسب دريافت كنند;
2- حضرت على عليه السلام در طول عمر خويش علاوه بر حمايت از اسلام و امامتبه كارهاى زراعت و باغبانى مىپرداخت و درآمد آن را صرف امور مسلمانان بهويژه محرومان و يتيمان مىكرد;
3- يكى از وجوه تمايز و برترى برخى انسانها بر بعضى ديگر، كار و تلاش است; زيرا كارها آثار دنيوى و اخروى به همراه دارد;
4- ملاكها و معيارهاى مهم در انتخاب شغل و كار عبارتند از: كار توام با آگاهى (آگاهى و شناخت نسبتبه كار)، اخلاص در كارها (هدفدار بودن) ;
5- با ايجاد تنوع و نوآورى در محيط كار مىتوان از ملامت و خستگى جلوگيرى كرد;
6- كار آزادانه عبارت است از كارى كه بر علاقه، استعداد مبتنى باشد و به رشد شخصيت فرد منجر شود;
7- ويژگىهاى كار غيرآزادانه (اجبارى) و موافق علاقه و رضايت انسانها نبودن عبارت است از: جلوگيرى از رشد و شكوفايى استعدادهاى افراد، توهين به آزادى انسان، ممانعت از رشد و نوآورى و ابداع;
8- كارهاى شايسته داراى اين ويژگىهاست: نزديكسازى انسان به سوى حق و خداوند ، منطبق بودن با موازين الهى و اسلامى ، مضر نبودن براى جامعه ، منجر نشدن كار به آسيب و انحراف فردى و اجتماعى ، انجام دادن كار با هدف صلاح و آبادانى جامعه، حلال بودن كار از نظر شرع;
9- كارهاى ناشايست فعاليتهايى است كه انجام دادن آن براى عامل، شرمندگى به همراه داشته باشد; هم چنين براى جامعه آثار و پيامدهاى ناگوار ايجاد نمايد;
10- تقسيم كار نقش مؤثر در استمرار ، بقا و تعادل جامعه دارد;
11- آثار تقسيم كار عبارت است از: تامين احتياجات و نيازهاى زندگى فردى و اجتماعى، هموار شدن زمينههاى موفقيت و شكوفايى فردى و شخصى و اجتماعى، همراهى با طبيعت متفاوت زنان و مردان، كاستن از اتلاف زمان و منابع;
12- تقسيم كار در رشد استعدادها و توانايىها و رفع نيازهاى فردى و اجتماعى نقش مؤثر دارد;
13- تداوم بيكارى و كمكارى به سستى و تنبلى افراد جامعه مىانجامد و پيامدهاى سوء آن افزايش فقر و تهيدستى است;
14- نظارت در كارها و فعاليتها در جامعه مهم تلقى مىشود و لازم است نظارت و كنترل در كارها و مشاغل بيشتر مورد توجه قرار گيرد .
پی نوشت ها :
1. Pollexfen
2) ميك، رونالد، پژوهشى در نظريهى ارزش - كار، ترجمهى م . سوداگر، تهران، پازند، 1358، ص22
3) توسلى، غلامعباس، جامعهشناسى كار و شغل، تهران، سمت، چاپ اول، 1375، ص9
4) همان، ص 10
5) نهجالبلاغه، ترجمهى محمد دشتى، قم، انتشارات مشرقين، چ5، 1379، صص 447 و 464 خطبهى 230/9 .
6. cast
7) اقتباس از كتاب كار و حقوق كارگر، تاليف شريف قريشى، ترجمهى اديب لارى و محصل يزدى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1366، صص 6و5
جرداق، جر، امام على عليه السلام صداى عدالت انسانى، ج1، ترجمهى سيدهادى خسرو شاهى، قم، نشر خرم، چ3، 1376، ص172
9) همان، ص172 .
10) برقعى قمى، سيدعلى اكبر، جلوهى حق در سيرت مولاى متقيان اميرمؤمنان على بن ابىطالب عليه السلام، تهران، انتشارات حافظ، (بىتا)، ص 55
11) قريشى، شريف، كار و حقوق كارگر، 1366، ص6
12) جرداق، پيشين، ص 235
13. Adams
14. Froid
15) شفيعآبادى، عبدالله، راهنمايى و مشاورهى شغلى و حرفهاى، تهران، انتشارات رشد، 1372، ص93
16) نهج البلاغه، پيشين، صص285- 284، خطبه 154/6
17) غرر الحكم، ج2، سيدحسين شيخالاسلامى، قم، انصاريان، (بىتا)، ص 1043
18) همان، ج2، ص 1046
19) همان، ص 1048
20) نهج البلاغه، پيشين، صص 737 و 736، حكمت 436 ، حكمت 444
21) سازمان امور ادارى و استخدامى كشور، پيامهاى ادارى از نهجالبلاغه، تهران، چ1، 1375، ص55
22. Alienation
23) جرداق، پيشين، ج1، صص 236 و 235
24) نهج البلاغه، پيشين، حكمت 122 و پيامهاى ادارى از نهجالبلاغه، پيشين، ص 53
25) سوره كهف، آيه 107
26) سوره بنىاسرائيل (اسراء) آيه 9
27) غررالحكم، پيشين، ج2، ص 1038
28) همان، ص1039
29) همان، ص 1039
30) همان، ص1055
31) نهج البلاغه، پيشين، صص533 و 532، نامه 31/91
32) همان، نهج البلاغه، نامه 69 و پيامهاى ادارى از نهجالبلاغه، ص 30
33) غررالحكم، پيشين، ص1036
34) نهج البلاغه، پيشين، حكمت 199/2 و3
35) نهج البلاغه، حكمت 199/2 و3
36) نهجالبلاغه، پيشين، صص 727و 726، حكمت 403
37. Thurnwald
38) همان، صص537- و 536، نامه 31/118
39) همان، صص537- 536، نامه 31/119
40) همان، صص725- 724، حكمت 390
41) همان، صص585- 584، نامه 53/115
42) همان، ص573، نامه 53/8
43) برزگر كليشمى، ولى الله، جامعه از ديدگاه نهجالبلاغه، سازمان تبليغات اسلامى، چ1، 1372 .
44) غررالحكم، پيشين، ج2، ص 1043
45) موسوى خراسانى، سيدحسن، «جوان» ، قم، دار اهل البيت، 1378، ص11، به نقل از بحارالانوار، ج73، ص160
46) راشدى، لطيف، فرزند كعبه، تهران، نشر سبحان، چ1، 1376، صص 166- 165
47) همان، ص 166 به نقل از وسايل الشيعه، چ قديم، ج2، ص24
48) جعفرى، محمدتقى، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، ج13، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1362، ص246
49) سعدى
50) جرداق، پيشين، ج2، ص239
51) همان، ص340
نويسنده:اصغر محمدى
منبع:گنجینه معرفت
کار وتلاش در اوج زهد و تقوا
نگاهي به زندگي اجتماعي امام محمد باقر عليه السلام
زندگي امام محمد باقر (ع)، آينه تمام نماي زندگي شرافتمندانه انسان هاي موحد و متعالي است. يکي از بارزترين ويژگي هاي امام جامعيت اوست.
توجه به علم، او را از اخلاق و فضايل روحي غافل نمي سازد و روي آوري به معنويات و عبادت و بندگي، وي را از پرداختن به زندگي مادي و روابط اجتماعي و اصلاح جامعه باز نمي دارد. در حالي که انسان هاي معمولي، در بيشتر زمينه ها گرفتار افراط و تفريط مي شوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشه نشيني کشيده مي شوند و اگر به کار و تلاش رو آورند، از انجام بايسته وظايف عبادي و معنوي، دور مي مانند!
انسان هاي کم ظرفيت و کوته انديش، گمان مي کنند که لازمه زهد و تقوا، اين است که خرقه اي پشمينه بر دوش افکنده و زاويه خلوتي را انتخاب کنند و روي از خلق بگردانند تا به خدا نزديک شوند!
اينان گمان مي کنند که تلاش براي تامين معاش و کسب روزي، مخالف زهد و توکل است، و وظيفه انسان فقط ذکر گفتن و پرداختن به نماز و روزه مي باشد و روزي از هر جا که باشد مي رسد ! ولي برنامه امامان (عليهم السلام)، و از جمله امام باقر (عليه السلام) غير از اين بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهايت عبادت و بندگي خدا، اهل کار و تلاش بوده اند، و از اين که ديگران روزي آنها را تامين کنند و خرج زندگي ايشان را بپردازند، بشدت بيزار بوده اند.
محمد بن منکدر يکي از زهاد معروف عصر امام باقر (عليه السلام) است که همانند طاووس يماني و ابراهيم بن ادهم و عده اي ديگر، داراي گرايش هاي صوفيانه بوده است.او خود نقل مي کند:
در يکي از روزهاي گرم تابستان، از مدينه به سمت يکي از نواحي آن، خارج شدم، ناگاه در آن هواي گرم، محمد بن علي (عليه السلام) را ملاقات کردم که با بدني فربه و با کمک دو نفر از خدمتکارانش مشغول کار و رسيدگي به امور زندگي است. با خود گفتم: بزرگي از بزرگان قريش، در چنين ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنين وضعيت جسمي، به فکر دنيا است! به خدا سوگند، بايد پيش رفته و او را موعظه کنم.
به آن حضرت نزديک شدم و سلام کردم.
او نفس زنان و عرق ريزان، سلامم را پاسخ گفت.
فرصت را غنيمت شمرده، به او گفتم:
خداوند، کارهايت را سامان دهد! چرا بزرگي چون شما در چنين شرايطي به فکر دنيا و طلب مال باشد! براستي اگر مرگ در چنين حالتي به سراغ شما بيايد، چه خواهيد کرد!
امام باقر (عليه السلام)، دست از دست خدمتکاران برگرفت و ايستاد و فرمود: به خدا سوگند، اگر در چنين حالتي مرگ به سراغم آيد، بحق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.اين تلاش من خود اطاعت از خداست، زيرا با همين کارهاست که خود را از تو و ديگر مردم بي نياز مي سازم (تا دست حاجت و تمنا به کسي دراز نکنم).
من زماني از خدا بيمناک هستم که هنگام معصيت و نافرماني خدا، مرگم فرا رسد!
محمد بن منکدر مي گويد: پس از شنيدن اين سخنان، به آن حضرت عرض کردم: خداي رحمتت کند، من مي خواستم شما را موعظه کنم، اما شما مرا راهنمايي کرديد.
حضور سازنده و موثر در جامعه
امام باقر (عليه السلام) با اين که توجه به استغناي نفس و لزوم تلاش براي کسب معاش داشت و عملا در اين راستا گام مي نهاد، اما هرگز زندگي خود را وقف تامين معاش نکرده بود، بلکه همت اصلي آن حضرت، حضور سازنده و موثر در جامعه بود.
اين درست است که نبايد براي تامين زندگي، سربار ديگران بود، ولي اين نکته را نيز بايد در نظر داشت که هدف اصلي و عالي زندگي، دستيابي به رفاه، و ثروت نيست و نبايد در طريق تلاش هاي دنيوي، از ارزش هاي اصيل زندگي غافل بود.
امام باقر (عليه السلام) در روزگار خود، بزرگترين تاثير علمي و عملي را براي جامعه خويش داشت.
حضور در مجامع علمي و تاسيس جلسات فرهنگي، يکي از بهترين و ارزنده ترين نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زيرا هر گونه تکامل اجتماعي در ابعاد اخلاقي و معنوي و اقتصادي و...منوط به تکامل فکري و فرهنگي است.
براي تبيين نقش حياتي امام باقر (عليه السلام) در جامعه اسلامي، ياد همين نکته کافي است که: جمع عالمان بر اين عقيده اتفاق دارند که فقيه ترين مردم در آغاز سلسله فقيهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) بشمار مي آيند. و سخن حسن بن علي الوشا» که از معاصران امام رضا (عليه السلام) مي باشد، خود گواهي روشن بر مدعاي ماست که مي گويد: نهصد شيخ و بزرگ راوي حديث را در مسجد کوفه مشغول تدريس يافتم که همگي از امام صادق (عليه السلام) و امام باقر (عليه السلام) نقل حديث مي کردند.
محققان بر اين عقيده اند که امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) در حقيقت بنيانگذار دانشگاه اهل البيت هستند که حدود شش هزار رساله علمي از فارغ التحصيلان آن به ثبت رسيده است.
اصول اربع مائه همان رساله هاي چهار صد گانه اي است که در ميان محدثان شيعه، به عنوان کتب اصول شناخته مي شود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار مي آيد، و چه بسا بيشتر محتويات کتب چهارگانه شيعه (کافي، من لا يحضره الفقيه، تهذيب و استبصار) از همين رساله هاي اربع مائه گرفته شده باشد.
مرجعيت و پاسخگويي به پرسش هاي مردم
ابو بصير مي گويد: امام باقر (عليه السلام) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زيادي از دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در اين هنگام طاووس يماني به همراه گروهي به من نزديک شد و پرسيد: آن مردم در اطراف چه کسي حلقه زده اند؟
گفتم: محمد بن علي بن الحسين (باقر العلوم عليه السلام) است که نشسته و مردم دور او گرد آمده اند.
طاووس يماني گفت: من نيز به او کار داشتم.آنگاه پيش رفت، سلام کرد و نشست و گفت: آيا اجازه مي دهيد مطالبي را از شما بپرسم؟
امام باقر (عليه السلام) فرمود: آري بپرس! طاووس يماني سوال هايش را مطرح کرد و امام (عليه السلام) به او پاسخ بايسته را ارائه داد.ابو حمزه ثمالي نيز مي گويد: در مسجد رسول خدا نشسته بودم که مردي پيش آمد، سلام کرد و گفت: تو کيستي؟
به او گفتم: مردي از اهل کوفه ام.چه مي خواهي و در جستجوي چه هستي؟
مرد گفت: آيا ابو جعفر، محمد بن علي (عليه السلام) را مي شناسي؟
گفتم: بلي، با آن گرامي چه کار و حاجتي داري؟
گفت: چهل مساله آماده کرده ام تا از وي سوال کنم و آن چه حق بود بپذيرم.
ابو حمزه مي گويد: از آن مرد پرسيدم، آيا تو فرق بين حق و باطل را مي داني؟
مرد گفت: آري...
در اين هنگام امام باقر (عليه السلام) وارد شد در حالي که گروهي از اهل خراسان و مردم ديگر در اطراف وي بودند و مسايل حج را از آن حضرت مي پرسيدند.
آن مرد نيز نزديک امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در ميان گذاشت و جواب لازم را دريافت داشت.
اين نمونه ها و موارد ديگر، به روشني مي نماياند که امام باقر (عليه السلام) چگونه مورد رجوع مردم بوده و به نيازهاي مختلف آنان رسيدگي مي کرده است.
رسيدگي به محرومان
درباره امام باقر (عليه السلام) گفته اند: هرگز شنيده نشد که نيازمندي نيازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفي، مواجه شده باشد.
امام باقر (عليه السلام) همواره توصيه مي کرد که وقتي نيازمندان به شما رو مي آورند و يا شما مي خواهيد آنان را صدا بزنيد، بهترين نامها و عناوين را درباره آنان به کارگيريد و با عناوين و اوصاف زشت و بي ارزش و با بي احترامي با ايشان برخورد نکنيد) .
امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: پدرم با اين که از نظر امکانات مالي، نسبت به ساير خويشاوندان، در سطح پايين تري قرار داشت و مخارج زندگي وي، سنگين تر از بقيه بود، هر جمعه به نيازمندان انفاق مي کرد و مي فرمود: انفاق در روز جمعه، داراي ارجي فزونتر است، چنان که روز جمعه، خود بر ساير روزها برتري دارد.
و نيز اين سخن را هم امام صادق (عليه السلام) فرموده است: در يکي از روزها به حضور پدرم رسيدم در حالي که ميان نيازمندان مدينه، هشت هزار دينار، تقسيم کرده و يازده برده را آزاد ساخته بود.
سخاوت و مروت نسبت به دوستان
عمرو بن دينار و عبد الله بن عبيد مي گويند: ما هرگز به ملاقات امام باقر (عليه السلام) نرفتيم، مگر اين که به وسيله هدايا و پوشاک و امکانات مالي، از ما استقبال و پذيرايي کرده، مي فرمود : اينها را از قبل براي شما تدارک ديده بودم.
ظاهرا منظور امام از بيان جمله اخير اين بوده است که دوستان و ميهمانانش احساس شرم و نگراني نکنند و گمان نبرند که با دريافت آن هدايا و امکانات، بر زندگي شخصي امام باقر (عليه السلام) کم و کاستي را تحميل کرده اند.سلمي يکي از خدمتکاران خانه امام باقر (عليه السلام) است. او مي گويد: برخي از دوستان و آشنايان امام باقر (عليه السلام) به ميهماني آن حضرت مي آمدند و از نزد وي بيرون نمي شدند، مگر اين که بهترين غذاها را تناول کرده و چه بسا گاهي لباس و پول از آن گرامي دريافت مي کردند.
سلمي مي گويد: گاهي من با امام در اين باره سخن مي گفتم که خرج خانواده شما، خود سنگين است و از نظر در آمد وضع متوسطي داريد (بهتر اين است که در پذيرايي از دوستان و مهمانان با احتياط بيشتري رفتار کنيد!) اما امام مي فرمود: اي سلمي! نيکي دنيا، رسيدگي به برادران و دوستان و آشنايان است، و گاهي حضرت پانصد و تا هزار درهم هديه مي داد.
اسود بن کثير مي گويد: تهيدست شدم و دوستانم به من رسيدگي نکردند. نزد امام باقر (عليه السلام) رفتم و از نيازمندي خود و جفاي برادران شکوه کردم، آن حضرت فرمود: بد برادري است آن برادري که به هنگام ثروت و توانمندي، حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد، ولي زماني که تهيدست و نيازمند شدي، از تو ببرد و به سراغت نيايد! سپس امام به خدمتکارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و فرمود: اين مقدار را خرج کن و هر گاه تمام شد و نياز داشتي باز مرا از حال خود با خبر ساز.
شکيبايي و بردباري در روابط اجتماعي
شرط اصلي حضور سازنده و مفيد در جامعه، برخورداري فرد از صبر و شکيبايي است.اين ويژگي به عاليترين شکل آن در زندگي امام باقر (عليه السلام) مشهود است.
براي نماياندن اين ويژگي ارزشمند در زندگي آن حضرت نقل اين حديث کافي است که: مردي غير مسلمان (نصراني) در يکي از روزها با امام باقر (عليه السلام) روبه رو شد. آن مرد به دليلي نامشخص نسبت به آن حضرت، کينه داشت، از اين رو دهان به بدگويي گشود و با تغيير اندکي در اسم امام باقر (عليه السلام) گفت: تو بقر (گاو) هستي!
امام بدون اين که خشمناک شود و عکس العمل شديدي نشان دهد، با آرامش خاصي فرمود: من باقرم.
مرد نصراني که از سخن قبل به مقصود نرسيده بود و احساس مي کرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت: تو فرزند زني آشپز هستي!
امام فرمود: اين حرفه او بوده است (و ننگ و عاري براي او نخواهد بود)
مرد نصراني، پا فراتر نهاد و با گستاخي هر چه تمامتر گفت: تو فرزند زني سياه چرده و زنگي و...هستي!
امام (عليه السلام) فرمود: اگر تو راست مي گويي و مادرم آن گونه که تو توصيف مي کني بوده است، پس از خداوند مي خواهم او را بيامرزد، و اگر ادعاهاي تو دروغ و بي اساس است، از خداوند مي خواهم که تو را بيامرزد!
در اين لحظه، مرد نصراني که شاهد حلم و بردباري اعجاب انگيز امام باقر (عليه السلام) بود و مشاهده کرد که اين شخصيت اصيل و پر نفوذ، عليرغم پايگاه عظيم اجتماعي و علمي خود که صدها شاگرد از درس او بهره مي گيرند و در ميان قريش و بني هاشم از ارج و منزلت و حمايت برخوردار است، به جاي عکس العمل منفي و مقابله به مثل در برابر بد زباني هاي او، چون کوه صبر و شکيبايي، آرام و مطمئن ايستاده و با او سخن مي گويد، ناگهان در دادگاه وجدان خويش، خود را محکوم وشکست خورده يافت، و بي تامل از گفته هاي خود معذرت خواهي کرد و اسلام آورد . ارزش و اهميت اين گونه شکيبايي و بردباري، چه بسا براي بسياري از انسانها، نامفهوم باشد، ولي کساني چون خواجه نصير الدين طوسي که از يک سو افضل عالمان عصر خويش در علوم عقلي و نقلي شناخته شده، و از سوي ديگر منصب وزارت را در دستگاه حکومت به وي واگذار کرده اند، در اوج موقعيت علمي و اجتماعي، به امام خويش اقتدا کرده و در مقابل بدگويان به صبري شگفت نايل مي شود.
شخصي به او خطاب مي کند: اي سگ، و اي سگ زاده!
اما او در پاسخ مي گويد، اين سخن تو درست نيست، زيرا سگ بر چهار دست و پا راه مي رود و من چنين نيستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمي انديشد، ولي من چنين نيستم و...
به راستي چنين شکيبايي و تحملي را جز در پيروان مکتب اهل بيت نمي توان پيدا کرد.
صميميت و محبت با دوستان
يکي از دوستان امام باقر (عليه السلام) به نام ابي عبيده مي گويد: در سفر، رفيق و همراه، امام باقر (عليه السلام) بودم.در طول سفر هميشه نخست من سوار بر مرکب مي شدم و سپس آن حضرت بر مرکب خويش سوار مي شد. (و اين نهايت احترام و رعايت حرمت بود).
زماني که بر مرکب مي نشستيم و در کنار يکديگر قرار مي گرفتيم، آن چنان با من گرم مي گرفت و از حالم جويا مي شد که گويي لحظاتي قبل در کنار هم نبوده ايم ودوستي را پس از روزگار دوري جسته است.
به آن حضرت عرض کردم: اي فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفيقان به گونه اي رفتار مي کنيد که از ديگران سراغ ندارم، و به راستي اگر ديگران دست کم در اولين برخورد و مواجهه، چنين برخورد خوشي با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدير خواهد بود.
امام باقر (عليه السلام) فرمود: آيا نمي داني که مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مومنان) چه ارزشي دارد؟ مومنان هر گاه با يکديگر مصافحه کنند و دست دوستي بفشارند، گناهانشان همانند برگهاي درخت فرو مي ريزد و در منظر لطف خدايند تا از يکديگر جدا شوند.
محبت و عاطفه نسبت به خانواده
محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضاي خانواده در اوج رعايت ارزش هاي ديني و الهي، چيزي است که تنها در مکتب اهل بيت به صحيح ترين شکل آن ديده مي شود. کساني که از مکتب اهل بيت (عليه السلام) دور مانده اند، چه آنان که اصولا پايبند به دين نيستند و چه آنان که دين را از طريق غير اهل بيت دريافت کرده اند، در ايجاد تعادل ميان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفريط شده اند.
گروهي آنچنان دلبسته به فرزند و زندگي هستند که همه قوانين و ارزش هاي ديني و اجتماعي را فداي آن مي کنند، و دسته اي آنچنان گرفتار جمود و جهالت شده اند که گمان کرده اند، توحيد و محبت به خدا مستلزم بي عاطفگي و بي مهري نسبت به غير خداست.اين گروه دوستي و محبت زن و فرزند را عار مي دانند و در مرگ عزيزانشان، حتي از قطره اي اشک دريغ دارند، ولي در مکتب امام باقر (عليه السلام) خبري از اين افراط و تفريط ها نيست.
گروهي نزد امام باقر (عليه السلام) شرفياب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا يکي از فرزندان خردسال امام باقر (عليه السلام) مريض بود و آنان آثار غم و اندوه فراواني را در آن حضرت مشاهده کردند. امام باقر از مريضي فرزند به گونه اي نگران و ناراحت بود که آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده اين وضع با خود گفتند که اگر اين کودک طوري بشود (بميرد) ممکن است امام باقر (عليه السلام) چنان ناراحت و غمگين شود و از خود عکس العملهايي نشان دهد که ما از ايشان انتظار نداشته باشيم.در همين انديشه بودند که ناگهان صداي شيون شنيده شد و دانستند که کودک جان سپرده و اطرافيان بر او مي گريند، اما همچنان از وضع امام باقر (عليه السلام) بي خبر بودند که ايشان با صورتي گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده کرده بودند.
ميهمانان گفتند: وقتي که ما وارد شديم و حال مضطرب شما را ديديم، ما نيز نگران وضع و حال شما شديم!
امام (عليه السلام) فرمود: ما دوست داريم که عزيزانمان سالم و بي رنج و درد باشند، ولي زماني که امر الهي سر رسيد و تقدير خداوندي محقق شد، خواست خداوند را مي پذيريم و در برابر مشيت او تسليم و راضي هستيم.
اين بيان، مي نماياند که برخورداري از روحيه رضا و تسليم به معناي کنار نهادن عواطف و احساسهاي طبيعي نيست، بلکه عواطف در جاي خود بايد ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انساني، روحيه رضا و تسليم در برابر حکم الهي را نيز بايد حفظ کرد.
احترام به حقوق اجتماعي مومنان
زراره گويد: امام باقر (عليه السلام) براي تشييع جنازه مردي از قريش، حضور يافت و من هم با ايشان بودم.در ميان جمعيت تشييع کننده عطا» نيز حضور داشت.
در اين ميان، زني از مصيبت ديدگان فرياد و ناله بر آورد.
عطا» به زن مصيبت زده گفت: يا ساکت مي شوي، يا من بازخواهم گشت! و در اين تشييع، شرکت نخواهم جست.
اما، آن زن ساکت نشد و به زاري و فغان ادامه داد و عطا» هم بازگشت و تشييع را ناتمام گذاشت.
من براي امام باقر (عليه السلام) قضيه عطا» را باز گفتم (و در انتظار عکس العمل امام بودم). امام فرمود: به راه ادامه دهيم و جنازه را همچنان تشييع کنيم، زيرا اگر بنا باشد که به خاطر مشاهده يک عمل اشتباه و سر و صداي بيجاي يک زن، حقي را کنار بگذاريم (و به وظيفه اجتماعي خود نسبت به مومني عمل نکنيم) حق مسلماني را ناديده گرفته ايم.
زراره گويد: پس از تشييع، جنازه را بر زمين نهادند و بر آن نماز خوانديم و مراسم تدفين ادامه يافت. در اين ميان، صاحب عزا پيش آمد، از امام باقر (عليه السلام) سپاسگزاري کرد و به ايشان عرض کرد: شما توان راه رفتن زياد را نداريد، به همين اندازه که لطف کرده و در تشييع جنازه شرکت کرده ايد، متشکريم و اکنون بازگرديد!
زراره مي گويد: من به امام گفتم: اکنون که صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگرديد، زيرا من سوالي دارم که مي خواهم از محضرتان استفاده کنم.
امام فرمود: به کار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نيامده ايم تا با اجازه او بازگرديم. تشييع جنازه يک مومن، فضل و پاداشي دارد که ما به خاطر آن آمده ايم. به هر مقدار که انسان به تشييع ادامه دهد و به مومن حرمت نهد، از خداوند پاداش مي گيرد. در اين حديث، درس هاي چندي نهفته است که از آن جمله به اين موارد مي توان اشاره کرد:
الف: لزوم وا ننهادن وظيفه و ترک نکردن حق به خاطر مشاهده باطل از ديگران.
ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعي مومنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظري.
ج: حرمت مومن، حتي پس از مردن.
د: ضرورت انجام همه وظايف حتي وظايف اجتماعي، براي خدا و نه صرفا رضاي خلق.
اهتمام به حقوق مالي مردم
ابو ثمامه گويد: حضور امام باقر (عليه السلام) رسيدم و عرض کردم: فدايت شوم! من مردي هستم که مي خواهم در مکه اقامت گزينم، ولي يکي از پيروان مذهب مرجئه از من طلبکار است و من به او مديون مي باشم. نظر شما چيست؟ (آيا بهتر است که به وطنم بازگردم و بدهکاريم را به آن مرد بپردازم، يا با توجه به اين که مذهب آن مرد مذهب باطلي است، مي توانم پرداخت بدهي خود را به تاخير انداخته، همچنان در مکه بمانم؟)
امام فرمود: به سوي طلبکار باز گرد و قرضت را ادا کن و مصمم باش به گونه اي زندگي کني که هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبي از ناحيه ديگر بر عهد تونباشد، زيرا مومن هرگز خيانت نمي کند.
رعايت حقوق و نيازهاي روحي همسران
زاهد نمايان و تنگ نظراني که عبادت و تقوا را در انزوا و کسالت و جمود مي بينند و با ترک شوون زندگي و رفتارهاي اجتماعي در صدد راهيابي به مقامات معنوي هستند! واقعيات حيات را ناديده گرفته و به جاي پيروي از تماميت وحي، تشخيص هاي نادرستشان را، ملاک حق مي شمرند، تشکيل زندگي خانوادگي را مانع وصول به حق پنداشته و رعايت حقوق و نيازهاي طبيعي و واقعي همسران را در خور دنيا گرايان مي دانند! و در جهت ضديت با فطرت و طبيعت و نظام هستي بر مي خيزند، اما در مکتب اهل بيت (عليه السلام) و در زندگي امام باقر (عليه السلام) اثري از اين گونه حرکتها نيست، بلکه هر حقيقتي در جاي خود مورد توجه قرار گرفته است.از آن جمله نيازهاي روحي همسران است که معمولا در نگاه انسان هاي سطحي مورد غفلت و بي مهري قرار مي گيرد، ولي در زندگي امامان (عليهم السلام) به عنوان يک واقعيت مورد توجه بوده است.
گروهي از مردم به حضور امام باقر (عليه السلام) رسيدند، در حالي که امام خضاب کرده بود.
تازه واردان، از علت خضاب کردن آن حضرت، جويا شدند.
امام (عليه السلام) فرمود: چون زنان از آراستگي شوهر خويش شادمان مي شوند، من براي همسرانم خضاب کرده و خود را آراسته ام.
عدم تحميل ايده هاي خويش بر همسران
ايده هاي انسان بر دو گونه اند:
1- ايده هاي اصولي و غير قابل چشمپوشي، مانند پايبندي به اصول دين و واجبات و محرمات شرعي و نيز رعايت اصول اخلاق انساني و... که انسان نسبت به چنين ايده هايي نمي تواند بي تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه ديگران.
امر به معروف و نهي از منکر شامل چنين زمينه هايي است و همه مردم در قلمرو مکتب وظيفه دارند که در مرحله نخست، اعضاي خانواده خويش را به اين ارزش ها دعوت کرده و از ضد ارزش ها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهي از منکر نمايند.
2- ايده هاي فردي در مورد مسايل مختلفي که فراتر از حد وظايف ضروري است، مانند رعايت مستحبات و ترک مکروهات، و يا چشمپوشي از مباحات به منظور هدف و آرماني خاص و ارزشمند.
اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظايف واجب و ضروري، بسياري از لذت هاي دنيوي را ترک مي کنند و حتي از تجمل هاي مجاز و مباح نيز اجتناب مي ورزند.
گاه موقعيت اجتماعي و سني يک فرد، مستلزم رعايت مسايلي است که رعايت آنها بر ديگران و حتي همسران وي لازم نيست.در چنين مواردي، معمول انسانها سعي مي کنند تا ايده هاي خود و شيوه زندگي خويش را بر ديگران و همسر و فرزندشان تحميل کنند و شرايط و روحيات ايشان را در نظر نگيرند.
در زندگي امام باقر (عليه السلام) نه تنها چنين نقطه ضعف هايي ديده نمي شود، بلکه خلاف آن قابل مشاهده است.
حسن زيات بصري مي گويد: من به همراه يکي از دوستانم به منزل امام باقر (عليه السلام) رفته، بر او وارد شديم.
برخلاف تصور خويش، آن حضرت را در اتاقي مفروش، آراسته و زينت شده يافتيم و بر دوش وي پارچه اي به رنگ گل هاي سرخ مشاهده کرديم. محاسن را قدري کوتاه کرده و بر چشمان سرمه کشيده بود. (بايد توجه داشت که در آن عصر و محيط سرمه کشيدن مردان رايج بوده است).
ما مسايل خود را با آن حضرت در ميان گذاشتيم و سوالهايمان را پرسيديم و ازجا برخاستيم. هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بياييد.
گفتم بسيار خوب، خواهيم آمد.
چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتيم، ولي اين بار به اتاقي وارد شديم که در آن، جز يک حصير، هيچ امکاناتي نبود و امام پيراهني خشن بر تن داشت.
در اين هنگام امام به رفيق من رو کرد و فرمود: اي برادر بصري! اتاقي که ديشب مشاهده کردي و در آنجا نزد من آمدي از همسرم بود که تازه با او ازدواج کرده ام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نيز، لوازم و امکاناتي است که او آورده است.
او خودش را براي من آراسته بود و من نيز مي بايست عکس العمل مناسبي داشته باشم و خودم را براي او بيارايم و بي تفاوت نباشم. اميدوارم از آنچه ديشب مشاهده کردي، به قلبت گمان بد راه نداده باشي.
رفيق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولي اکنون خداوند آن بد گماني را از قلبم زدود و حقيقت را دريافتم.
آنچه از اين حديث استفاده مي شود، اين است که امام از همسرش انتظار ندارد که چون او بر حصير بنشيند و لباس خشن بر تن کند.
امام با اين که در قلمرو اعمال فردي خود، از تجمل پرهيز دارد، ولي در زندگي خانوادگي و حتي اجتماعي، عواطف و نيازهاي روحي همسر و نيز شرايط و مقتضيات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمي شمارد و در مواردي لازم هم مي داند.
حکم بن عتيبه مي گويد: بر امام باقر (عليه السلام) وارد شدم در حالي که اتاقش آراسته و لباسش رنگين بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خيره شده بودم و نگاه مي کردم.امام که آثار شگفتي را در من مشاهده کرده بود، فرمود: اي حکم نظرت درباره آنچه مي بيني چيست؟
عرض کردم: درباره عمل شما چگونه مي توانم داوري کنم (شما امام هستيد و جز کار بايسته انجام نمي دهيد)، ولي در محيط ما، جوانان کم سن و سال چنين مي پوشند، نه بزرگسالان!
امام فرمود: اي حکم، چه کسي زينت هاي الهي و خدادادي را ممنوع ساخته است! (پوشيدن اين لباس زيبا و شيک، حرمت شرعي ندارد) ولي خوب است بداني که اين اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج کرده ام و تو مي داني که اتاق ويژه خود من چگونه اتاقي است.
رعايت جمال و زي شرافتمندانه
ائمه (عليه السلام) به تناسب شرايط زماني و مسووليت هاي اجتماعي خود، زندگي مي کرده اند.
در حالات علي (عليه السلام) ديده شده است که آن حضرت در دوران حکومت و فرمانروايي خويش، کفش هايش را خود وصله مي زد و از ساده ترين و کم بهاترين جامه ها استفاده مي کرد، ولي آن حضرت شيوه زندگي خود را براي همگان تجويز نمي نمود و مي فرمود: من چون حاکم جامعه هستم، وظيفه خاصي دارم و بايد در حد پايين ترين طبقات جامعه زندگي کنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضايت کنند.
اما ساير امامان (عليهم السلام)، از آنجا که مسووليت حکومت را بر عهده نداشته اند و در شرايط اجتماعي ويژه اي زندگي مي کرده اند، که چه بسا استفاده از لباس هاي کم بها و وصله دار موجب تضعيف موقعيت اجتماعي آنان و توهين به شيعه مي شد، و بازتاب منفي داشته است، بر اساس وظيفه، آداب صحيح اجتماعي را رعايت کرده، به جمال و زي شرافتمندانه در جامعه اهتمام مي ورزيده اند . امام باقر (عليه السلام) حتي در مورد چگونگي اصلاح محاسن خويش به مرد پيرايشگر رهنمود مي دهد. و در انتخاب لباس براي خويش، عزت و شرافت و زي شايسته را در نظر دارد! چنان که گاه لباس فاخر و تهيه شده از خز مي پوشد. و براي لباس رنگ هاي جذاب و پر نشاط انتخاب مي کند.
امام باقر (عليه السلام) از اين که در اندام او آثار رخوت و کسالت و پژمردگي ظاهر باشد، متنفر بود.
حکم بن عتيبه مي گويد: امام باقر (عليه السلام) را ديدم که حنا بر ناخنها نهاده است.
امام به من فرمود: نظرت درباره اين کار چيست؟
عرض کردم: درباره کار شما چه مي توانم بگويم (شما خود آگاهتر هستيد و جز کار بايسته انجام نمي دهيد)، ولي در آداب و رسوم اجتماعي ما، جوانان ناخنهايشان را با حنا مي آرايند !
امام فرمود: اي حکم! وقتي که انسان تنظيف مي کند و با دارو، موهاي زايد بدن را مي زدايد، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبيه ناخن مردگان مي سازد.رنگ آن را با حنا مي توان تغيير داد. اين احاديث در مجموع مي رساند که امام باقر (عليه السلام) به چگونگي وضع لباس و زي خويش در جامعه توجه داشته، بي قيدي و بد منظري و بي مبالاتي را نمي پسنديده است.
منبع : www.mardomsalari.com
به بلند همتی پیرزن بنی اسرائیلی اقتدا کنیم
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیده اند
افق دید و اوج طلب بعضی انسان ها بسیار بلند است و هیچ گاه رسیدن به آمال پست و غایت های کم مقدار ، روح تشنه آنان را سیراب نساخته و از تکاپو ، تلاش و اوج طلبی باز نمی دارد. تعلیم انبیا (ع) ، اولیا و بزرگان نیز بر همین مضمون سامان یافته و دون همتی و اندک قناعتی در طلب و مقصد، ناپسند نمایانده شده است. روایات در این زمینه نیز بسیار است. امیرالمؤمنین علی(ع) می فرماید: « هنگام طلب ، همت خود را بلند دار .»
همت بلند، انسان را به کوشش و تلاش وا می دارد و از تن آسایی و تنبلی دور می سازد و قوت و قدرت و شجاعت فرد را آشکار می سازد.
امام علی علیه السلام می فرماید:
«دل مشغولی های فرد به اندازه همت اوست.»
یعنی اگر همت بلند داشته باشد، دل مشغولی اش فراوان است و اگر همت پست داشته باشد، به خاطر زودرس بودن، فارغ و بی خیال می گردد.
«هر کس همتش بزرگ باشد، اهتمام و کوشش او نیز بسیار خواهد بود.»
«شجاعت و قدرتِ اقدامِ فرد به اندازه همت اوست.»
با توجه به موقت، کم ارزش بودن، فناپذیری و تمام شدنی بودن دنیا و مظاهرش، انسان باید همتش را از آنها منصرف کرده و به سوی غایت های معنوی و آخرتی سوق دهد. کسی که همت و اهتمامش را در راه رسیدن به غایات مادی دنیایی مصرف کند، زیان کرده و به زودی گرفتار حسرت بزرگ خواهد شد.
پیامبر عظیم الشأن اسلام که خود در بلندهمتی از همگان گوی سبقت ربوده بود، پیروان را نیز به بلندهمتی فرا می خواند و با ستایش از بلندهمتان به الگوگیری از آنان تشویق می کرد.
امام صادق(ع) می فرماید: روزی مردی به محضر پیامبر(ص) مشرف شد و بعد از عرض سلام و اعلام مسلمانی، اظهار داشت:
ـ ای رسول خدا، آیا مرا می شناسی؟
ـ تو کیستی؟
ـ من صاحب همان خانه ای هستم که شما قبل از رسالت در فلان روز آنجا میهمان شدی و در گرامیداشت و میزبانی از شما کم نگذاشتم.
ـ خوش آمدی، حاجت خویش بازگو [تا با برآوردن آن، پاسخ احسانت را به نیکی دهم.]
ـ از محضر شما دویست گوسفند می خواهم با چوپانی که آنان را بچراند.
رسول خدا امر فرمود تقاضایش را برآورده کردند؛ بعد به اصحابش فرمود:
ـ چه می شد این مرد مانند پیرزن بنی اسرائیلی تقاضا می کرد؟! خداوند قبل از خارج شدن بنی اسرائیل از مصر به موسی(ع) وحی کرد که وظیفه داری جسد حضرت یوسف(ع) را با خود به ارض مقدس در شام ببری. حضرت موسی در اجابت دستور حق تعالی پی جوی قبر یوسف صدیق(ع) شد و پیرمردی به آن حضرت عرض کرد: اگر کسی از قبر حضرت یوسف(ع) اطلاع داشته باشد، او جز فلان پیرزن نیست. حضرت موسی(ع) از پیرزن راهنمایی طلبید و پیرزن اسرائیلی او را راهنمایی نکرد مگر زمانی که از ایشان ضمانت گرفت که در جهان آخرت هم درجه و همنشین با وی باشد.
این پیرزن جهان دیده صاحب بینش عمیق شده و می داند که امروز موسای کلیم، مقرّب درگاه خداوند و پیامبری که دعایش اجابت می شود، به او نیازمند گردیده و می تواند از این فرصت استفاده کند و برآورده شدن خواسته هایش را شرط برآوردن خواسته ایشان قرار دهد و طبیعی است که هر کس هزاران خواسته کوچک و بزرگ دارد ولی چنین موقعیتی استثنایی همیشه پیش نمی آید بلکه گاهی نصیب می شود پس باید غنیمت شمرد و دون همتی را کنار گذارد و ارزشمندترین ها را طلب نمود و اگر حاجات دیگری هم دارد، آنان را در ضمن ارزشمندترین بخواهد و این پیرزن روشن بین و بلندهمت بنی اسرائیلی گرچه حاجات دیگر هم دارد ولی آنان را در ضمن ارزشمندترین طلب، ردیف می کند و عرضه می دارد:
ای کلیم خدا، تقاضایت را برآورده نمی کنم مگر زمانی که تقاضاهایم را برآورده سازی:
پاهایم را روان گردانی، بینایی ام را باز دهی، جوانی ام دوباره سازی و مرا از همنشینان خود در بهشت نمایی.
و این گونه است که رسول خدا(ص) آرزو می کند پیروانش به چنین زن فهمیده ای اقتدا کنند و در مواقع اجابت دعا از بسنده کردن به تقاضاهای کم ارزش، مادی و دنیایی که نشان دون همتی است خودداری ورزند و نعمت جاوید و فناناپذیر بطلبند.
بنا بر روایتی نیز آن حضرت به ربیعة بن کعب که سالیانی خدمت حضرت کرده بود، فرمودند:
ـ ای ربیعه، تو هفت سال در خدمت ما بوده ای، آیا از من تقاضایی نداری؟
ـ ای پیامبر خدا، به من مهلت فکر کردن بده.
روز بعد ربیعه خدمت ایشان رسید و حضرت فرمود:
ـ حاجتت را بیان کن.
ـ از خدا بخواه مرا با شما به بهشت ببرد.
ـ چه کسی این گونه تقاضا کردن را به تو یاد داد؟
ـ ای پیامبر خدا، کسی مرا یاد نداده است بلکه با خودم فکر کردم و به خودم گفتم: اگر مالی ـ هر چند زیاد ـ از پیامبر بخواهی بالاخره آن مال تمام می شود و اگر عمر طولانی و فرزندان زیاد از ایشان طلب کنی بالاخره عاقبتِ خودت و فرزندانت مردن خواهد بود [پس جز ورود به بهشت و همنشینی با شما را جاوید و شایسته خواستن ندیدم]. رسول خدا لحظاتی سر به زیر انداخت سپس فرمود:
ـ این را برایت خواهم خواست ولی تو هم [برای برآورده شدن حاجتت] با سجده های فراوان مرا یاری کن.
برادر و خواهر گرانقدر، بیاییم دون همتی را از فکر و ذهن و دل خویش دور سازیم و به هنگام اقبال قلب و احساس نزدیکی با خدا و در هنگامه های اجابت دعا، تقاضاهای کوچک، کم ارزش و ناپایدار دنیایی را کنار بگذاریم و تقاضاهایی ماندگار، جاوید و ارزشمند را مطرح کنیم و مانند پیرزن بنی اسرائیلی و خدمتکار پیامبر(ص)، نجات از جهنم، ورود به بهشت و همنشینی با صالحان و اولیای خدا را متقاضی شویم و این لحظات توفیق و نفحه های آسمانی را که چندان زیاد هم نیستند، بیهوده تلف نکنیم.
در مقابل پیرزن فهمیده بنی اسرائیلی، مردی را می بینیم که از پیامبر زمانش شنید که خداوند برای وی سه دعای پذیرفته شده قرار داده است. آن مرد برای بیان خواسته ها با همسرش به مشورت نشست. همسرش که پیر، زشت و بدسیرت بود، از وی خواست دعای اولش را در باره او قرار دهد و از خدا بخواهد که وی را جوان و زیباترین زن زمان گرداند. مرد پذیرفت و دعا کرد و زن، جوان و زیبا و رعنا گشت به نحوی که همه ثروتمندان و قدرتمندان آن سرزمین خواستگار وی شدند. اقبال بی نظیر اصحاب جاه و مال زن را به وسوسه انداخت و به بداخلاقی با شوهر فقیر و گمنام وادار نمود به حدی که شوی او به شدت خشمگین شد و از خداوند خواست او را به شکل حیوانی درنده و کثیف در آورد و چنین شد. بعد از آن فرزندان زن با عجز و ناله از پدر خواستند دعا کند مادرشان به حالت اول بازگردد زیرا به خاطر این قیافه و شکل ناپسند مادر، از جانب اطرافیان به شدت تحقیر و سرزنش می گردند. اصرار فرزندان مرد را وا داشت آخرین و سومین دعایش را بازگشتن همسرش به شکل اول قرا دهد و بدین گونه دعاهای سه گانه روا شده او به هدر رفت و دون همتی، کم عقلی و پذیرندگی او از همسر جاهل امکان ارزشمندی را از وی گرفت.
اهل همت را ز ناهمواری گردون چه باک
رهبر معظم انقلاب اسلامي در پيام نوروزي خود سال جديد را سال همت مضاعف ، كار مضاعف نامگذاري و ابراز اميدواري كردند ، ملت بزرگ ايران و مسئولان كشور با توكل به خداي متعال و تقويت مضاعف علم و ايمان ، در بخشهاي مختلف اقتصادي ، فرهنگي ، سياسي، عمراني و اجتماعي گامهاي بلندتري بردارند و با پيمودن راههاي نو، ايران اسلامي را به قلههاي بلند پيشرفت و عدالت نزديك تر كنند.
نكاتي چند در نامگذاري سال جديد وجود دارد كه توجه به آنها ضروري است، مقدم دانستن همت بر كار نشان از اولويت آن است. همت به معناي اراده و آرزو، خواهش و عزم، قصد كردن، خواستن و ... است به طوري كه در اشعار متعددي اين مفهوم ساري و جاري است:
همت او بر فلك ز فلخ بنا كرد
بر سر ايوان فكند بن پي ايوان
همت ام بدرقه راه كناي طاير قدس
كه دراز است ره مقصد و من نوسفرم
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود
از واژه همت در آيه بيست و چهارم سوره يوسف عليه السلام استفاده شده است كه به تفسير آيت الله جوادي آملي:
آن زن مصري همت گماشت و همتش در حد تعقيب يوسف به فعليت رسيد،ولي يوسف صديق نه تنها مرتكب حرام نشد و نيز مقدمات حرام را فراهم نساخت بلكه قصد و همت و خيال گناه نكرد زيرا او را برهان رب ديد.
همت و اراده در انجام كارها را ميتوان به عنوان موتور محرك سازمانها و كاركنان ادارهها دانست. هركه را يك ذره همت داد دست؟ كرد او خورشيد را زآن ذره پست و همچنين همت بلند دار كه مردان روزگار؟ از همت بلند به جايي رسيده اند.
در حالي كه جمهوري اسلامي ايران در مسير سند چشم انداز بيست ساله قدم بر مي دارد، در ابتداي اين سند آمده است: با اتكال به قدرت لايزال الهي و در پرتو ايمان و عزم ملي و كوشش برنامه ريزي شده و مدبرانه جمعي و در مسير تحقق آرمانها و اصول قانون اساسي ، در چشم انداز بيست ساله، ايران كشوري است توسعه يافته با جايگاه اول اقتصادي علمي و فناوري در سطح منطقه با هويت اسلامي و انقلابي ، الهام بخش در جهان اسلام و با تعامل سازنده و موثر در روابط بينالملل .
رسيدن به اهداف مشخص شده در اين سند بالادستي نظام كه در سيزدهم آبان ماه سال ۱۳۸۲ توسط رهبر معظم انقلاب به سران قواي سه گانه ابلاغ شد، همتي مضاعف را ميطلبد؟ چنانكه ايشان در پيام نوروزي خويش با يادآوري ظرفيت عظيم ايران براي دستيابي به پيشرفت و عدالت خاطر نشان كردند: كارهاي با ارزش انجام شده، در مقابل ظرفيت عظيم ملت و كشور، كار بزرگي نيست بنابراين بايد با همتي چند برابر، كار متراكم تر و تلاش بيشتر، زمينه استجابت دعاي تحويل سال نو را فراهم كنيم تا پروردگار كريم، اين كشور و اين ملت را به بهترين حالها و بهترين موقعيتها و روزها برساند.
مشخص است كه داشتن همت ، به تنهايي نميتواند چندان كارساز باشد. بلكه اين اراده بايد براي محقق ساختن اهداف مد نظر با تلاش و كوشش درخور همراه شود . چنين است كه واژه كار در كنار همت قرار گرفته است تا خواستهها و اراده ها از دايره سخن سر برآورده و عملياتي شود. چرا كه قرآن نيز تصريح مي كند: آدمي را جز حاصل كارش بهرهاي نيست. اينگونه است كه وحشي بافقي، شاعر ايراني، ميسرايد: همت اگر سلسله جنبان شود؟ مور تواند كه سليمان شود.
رهبر انقلاب اسلامي در پيام نوروزي خويش ابراز اميدواري كردند در سال جديد كه سال همت مضاعف، كار مضاعف نامگذاري شده، ملت بزرگ ايران و مسئولان كشور با توكل به خداي متعال و تقويت مضاعف علم و ايمان، در بخشهاي مختلف اقتصادي، فرهنگي، سياسي، عمراني و اجتماعي گامهاي بلندتري بردارند و با پيمودن راههاي نو، ايران عزيز اسلامي را به قلههاي بلند پيشرفت و عدالت نزديك تر كنند.
اهل همت را ز ناهمواري گردون چه باك؟
سير انجم را چه غم كاندر زمين چون و چراست ؟
بزرگی و بزرگواری روح
اين سخنرانى در 17 آبان 1349 شمسى مطابق 7 شوال 1390 قمرى در حسينيه ارشاد ايراد شده است
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلاة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه، سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى (146)
در جلسه اى كه به مناسبت تولد وجود مقدس اباعبدالله الحسين در اينجا منعقد بود بحثى درباره اين مطلب كردم كه اگر كسى روح بزرگ بشود، خواه ناخواه تن او به زحمت و رنج مى افتد. تنها آن تن ها و بدنهايى كه آسايش كامل و احيانا عمر دراز، خوابهاى بسيار راحت، خوراكهاى بسيار لذيذ و اين گونه چيزها بهرمند مى شوند كه داراى روح هاى حقير و كوچكند، اما افرادى كه روح بزرگ دارند، همين بزرگى روح آنها سبب رنج تن آنها و احيانا كوتاهى عمر آنها مى شود، سبب بيماريهاى تن آنها مى شود. درباره اين مطلب مقدارى بحث كردم، مخصوصا شعر متنبى را خواندم كه مى گويد:
اذا كانت النفوس كبارا
تعبت فى مرادها الاجسام
امشب مى خواهم بحثى درباره بزرگى و بزرگوارى روح بكنم و فرق ميان اين دو را ذكر نمايم كه بزرگى روح يك مطلب است و بزرگوارى روح مطلب عاليترى است؛ يعنى هر بزرگى روح، بزرگوارى نيست. هر بزرگوارى ، بزرگى هست اما هر بزرگى، بزرگوارى نيست. حال توضيح مطلب:
مسلما همت بزرگ نشانه روح بزرگ است و همت كوچك نشانه روح كوچك است.
همت بلند دار كه مردان روزگار
از همت بلند به جايى رسيده اند
ديگرى مى گويد:
بلبل به باغ و جغد به ويرانه تاخته است
هر كس به قدر همت خود خانه ساخته است
و اين در هر مسيرى كه انسان قرار بگيرد صادق است.
همت بزرگ در راه دانش
مثلا در مسير علم همتها فرق مى كند، يكى قانع است كه ديپلمى بگيرد و در حد يك ديپلمه معلومات داشته باشد كه بى سواد نباشد. ولى ديگرى را مى بينيد كه اساسا به هيچ حدى از علم قانع نيست، همتش اين است كه حداكثر استفاده از عمر خودش بكند و تا آخرين لحظه عمرش از جذب و جلب و كشف مسائل علمى كوتاهى نكند. داستان معروف ابوريحان بيرونى را شنيده ايد، مردى كه محققين اعتراف دارند كه هنوز مجهول القدر است. اين مرد حكيم، رياضيدان، جامعه شناس و مورخ، مرد فوق العاده اى است بعضى او را بر بوعلى سينا ترجيح مى دهند. البته اگر بعضى از قسمتها و نواحى را در نظر بگيريم مسلم ابوريحان بر بوعلى سينا ترجيح دارد، همين طور كه در بعضى قسمتهاى ديگر بوعلى بر ابوريحان ترجيح دارد. اين دو معاصر يكديگر هم هستند. اين مرد شيفته دانش و تحقيق و كشف جديد است. سلطان محمود بالاجبار او را احضار مى كند، مى رود ولى مانند هر مرد باهمتى از هر فرصتى استفاده مى كند. سلطان محمود هندوستان را فتح مى كند. به همراه سلطان محمود به هند مى رود. مى بيند در آنجا گنجينه اى از اطلاعات و علوم است ولى زبان سانسكريت را نمى داند. اين زبان را در پيرى به حد اعلى ياد مى گيرد. سالهاى زيادى در آنجا مطالعه مى كند، اثرى به وجود مى آورد به نام تحقيق ما للهند من مقولة مر ذولة فى العقل او مقلولة كه اين كتاب امروز يكى از منابع بسيار با ارزش هند شناسان دنياست.
در وقتى كه اين آدم در مرض موت و در حال احتضار بود، يكى از فقها - كه همسايه اش بود - اطلاع پيدا كرد كه ابوريحان در چنين حالى است. رفت به عيادتش. هوشش بجا بود تا چشمش به فقيه افتاد يك مساله فقهى (147) از باب ارث يا جاى ديگرى از او سؤال كرد. فقيه تعجب كرد و اعتراض نمود كه تو در اين وقت كه دارى مى ميرى. از من مساله مى پرسى ابوريحان جواب داد من از تو سوالى مى كنم: آيا اگر من بميرم (نه اينكه من خودم مى دانم عن قريب مى ميرم) و بدانم بهتر است يا بميرم و ندانم گفت: بميرى و بدانى. گفت: به همين دليل مى پرسم. فقيه مى گويد بعدى از اينكه من به خانه ام رسيدم، طولى نكشيد كه فرياد بلند شد كه ابوريحان مرد! صداى گريه بچه هايش را شنيدم. اين را مى گويند يك مرد بزرگ كه داراى يك همت بزرگ در راه دانش است.
همت بزرگ در جمع كردن ثروت
ديگرى بزرگ است مثلا در جمع كردن ثروت. مگر همتها در گردآوردن ثروت ها متساوى است بعضى اساسا هيچ همتى در جمع كردن ثروت ندارند، هدفشان فقط اين است كه شكمشان سير بشود؛ نانى به دست بياورند ولو از راه نوكرى باشد، ولوا از راه دريوزگى باشد، ولوا راه راه تن به ذلت دادن باشد. ولى يكى مى خواهد داشته باشد، مى خواهد گرد بياورد. حال آنهايى كه همت جمع كردن ثروت را دارند، با هم مساوى هستند؟ ابدا.
برخى اساسا يك داعيه جمع كردن ثروت در وجودشان هست كه به كم قانع نيستند. اين نكته را هم عرض كنم كه گاهى بعضى از افراد بى همت به دليل اينكه عرضه ندارند، به دليل اينكه همت ندارند، به دليل اينكه مرد نيستند وقتى آدمى را مى بينند كه دنبال جمع كردن ثروت مى رود، تحقيرش مى كنند، به او مى خندند، آيات زهد را مى خوانند، دم از تقوا و زهد مى زنند، مى خواهند مغالطه كنند نه آقا! او كه دنبال جمع كردن ثروت مى رود، با همان حرص و حالت دنيا پرستى هم مى رود، او از تو ضعيف همت و دون همت گداصفت بالاتر است. مذموم است. يك زاهد واقعى مى تواند او را مذمت كند كه مرد همت است مثل على؛ مرد كار است، مرد پيدا كردن ثروت است اما آزمند نيست، حريص نيست، براى خودش نگه نمى دارد، خودش را به آن پول نمى بندد. پول را به دست مى آورد ولى براى چه براى خرج كردن، براى كمك كردن، اوست كه حق دارد اين را مذمت كند و بگويد: اى آزمند! اى حريص! اى كسى كه همت دارى، عزيمت دارى، تصميم دارى، تصميم دارى، شور در وجودت هست، نيرو در وجودت هست، چرا نيرويت را در راه جمع كردن ثروت مصرف مى كنى چرا ثروت براى تو هدف شده است ثروت بايد براى تو وسيله باشد. اما من دون همت پست نظر كه همان مال و ثروت را با نكبت و دريوزگى از دست ديگرى مى گيرم (دست او را مى بوسم، پاى او را مى بوسم كه يك هزارم، يك ميليونيم ثروتش را به من بدهد) حق ندارم از او انتقاد كنم.
همت بلند در مسير جاه طلبى و مقام
يكى ديگر در مسير جاه طلبى و بزرگى و مقام مى رود. مگر در اين جهت مردم متساوى هستند؟ نه در اينكه اسكندر مرد بلند همتى بوده است نمى شود شك كرد. مردى بود كه اين داعيه در سرش پيدا شد كه تمام دنيا را در زير مهميز و فرمان خودش قرار بدهد. اسكندر از يك آدم نوكر صفتى كه اساسا حس سيادت و آقايى در او وجود ندارد، حس برترى طلبى در او وجود ندارد، همت در وجودش نيست، خيلى بالاتر است. نادرشاه و امثال او هم همينطور. اينها را بايد گفت روحهاى بزرگ، ولى نمى شود گفت روحهاى بزرگوار، اسكندر يك جاه طلبى بزرگ است، يك روح بزرگ است، يك روح بزرگ است اما روح بزرگى كه در او چه چيز رشد كرده است شاخه اى كه در اين روح رشد كرده چيست وقتى مى رويم در وجودش، مى بينيم اين روح، بزرگ شده است اما آن شاخه اى كه در او بزرگ شده است جاه طلبى است، شهرت است، نفوذ است؛ مى خواهد بزرگترين قدرتهاى جهان باشد، مى خواهد مشهورترين كشورگشايان جهان باشد، مى خواهد مسلطترين مرد جهان باشد. چنين روحى كه بزرگ است ولى در ناحيه جاه طلبى، تن او هم راحتى نمي بيند. مگر تن اسكندر در دنيا راحتى ديد؟ مگر اسكندر مى توانست اسكندر باشد و تنش راحتى ببيند؟
مگر نادر همان نادر ستمگر، همان نادرى كه از كله ها مناره ها مى ساخت، همان نادرى كه چشمها را در مى آورد، همان نادرى كه يك جاه طلبى ديوانه بزرگ بود، مي توانست نادر باشد و تنش آسايش داشته باشد؟ گاهى كفشش ده روز از پايش در نمى آمد، اصلا فرصت درآوردن نمى كرد.
نقل مى كنند كه يك شب نادر از همين دهنه زيدر از جلوى يك كاروان سرا عبور مى كرد. زمستان سختى بود. آن كاروانسرا دار مى گويد نيمه هاى شب بود كه يك وقت ديدم در كاروانسرا محكم مى زنند. تا در را باز كردم، يك آدم قوى هيكل سوار بر اسب بسيار قوى هيكلى آمد تو فورا گفت: غذا چه دارى من چيزى غير از تخم مرغ نداشتم. گفت مقدار زيادى تخم مرغ آماده كن. من برايش آماده كردم، پختم. گفت: نان بياور، براى اسبم هم جو بياور. همه اينها را به او دادم بعد اسبش را تيمار كرد، دست به دستها و پاها و تن او كشيد. دو ساعتى آنجا بود و يك چرتى هم زد. وقتى خواست برود، دست بر جيبش برد و يك مشت اشرفى بيرون آورد. گفت: دامنت را بگير. دامنم را گرفتم. دامنم را گرفتم. آنها را ريخت؛ دامنم. بعد گفت الان طولى نمى كشد كه يك فوج پشت سر من مى آيد. وقتى آمد، بگو نادر گفت من رفتم فلان جا، فورا پشت سر من بياييد. مى گويد تا شنيدم نادر دستم را تكان خورد، دامن از دستم افتاد. گفت: مى روى بالاى پشت بام مى ايستى، وقتى آمدند بگو توقف نكنند. پشت سر من بيايند. (خودش در آن دل شب، دو ساعت قبل از فوجش حركت مى كرد) فوج شاه آمدند، من از بالا فرياد زدم: نادر فرمان داد كه اطراق بايد در فلان نقطه باشد، آنها غرغر مى كردند ولى يك نفر جرات نكرد نرود، همه رفتند.
آدم بخواهد نادر باشد ديگر نمي تواند در رختخواب پرقو هم بخوابد، نمى تواند عاليترين غذاها را بخورد؛ بخواهد يك سيادت طلب، يك جاه طلب، يك رياست طلب بزرگ ولو يك ستمگر بزرگ هم باشد، تنش نمى تواند آسايش ببيند، بالاخره هم كشته مى شود و هر كس در هر رشته اى بخواهد همت بزرگ داشته باشد، روح بزرگ داشته باشد. بالاخره آسايش تن ندارد. اما هيچ يك از افرادى كه عرض كردم، بزرگوارى روح نداشتند، روحشان بزرگ بود ولى بزرگوار نبودند.
فرق بين بزرگى و بزرگوارى چيست فرض كنيم شخصى يك عالم بزرگ باشد و فضيلت ديگرى غير از علم نداشته باشد، يعنى كسى باشد كه فقط مى خواهد يك كشف جديد كند، تحقيق جديد كند، اين يك فكر و انديشه بزرگ است، يعنى يك اراده بزرگ و يك همت بزرگ در راه علم است. آن ديگرى يك افزون طلب بزرگ است كه هميشه دنبال ثروت مى رود و ثروت براى او هدف است، يك شهوت بزرگ است، يك حرص بزرگ است. ديگرى يك رقابت بزرگ است، ديگرى يك كينه توزى بزرگ است، ديگرى يك حسادت بزرگ است، ديگرى يك جاه طلبى بزرگ است. تمام اينها خودپرستى هاى بزرگ هستند. هيچ يك از اينها را نمى شود بزرگوارى گفت؛ بزرگى هست ولى بزرگوارى نيست.
کار و تلاش در قرآن و سیره معصومین (ع)
کار در قرآن
اسلام، مردم را برای برطرف کردن نیازهای زندگی، به کار و کوشش امر کرده، از بیکاری، تنبلی و سربار دیگران شدن به شدت منع نموده است.
قرآن کریم میفرماید:
به تحقیق شما را در زمین مسلط کردیم و برای شما در آن وسایل و مایههای زندگی قرار دادیم (تا شما به کوشش خود از زمین و آنچه در آن است، استفاده برید و شکرگزارید، ولی) شما اندک شکر میکنید.[1]
پس چون نماز به پایان رسید، در زمین پراکنده شوید و از فضل و احسان خدا یاری جویید.[2]
و (خداوند) از رحمت خود، برای شما شب و روز را قرار داد تا در شب بیارامید و (در روز) از فضل او بجویید؛ شاید شکرگزار باشید.[3]
کار در حدیث
* پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) افراد تنبل و بیکار را که تن به کار نمیدهند و میخواهند از دسترنج دیگران استفاده کنند، مورد نکوهش و سرزنش شدید قرار داده، میفرمایند: «از رحمت خدا دور است کسی که با زندگی خود را به گردن دیگری بیندازد. ملعون است، ملعون، کسی که اعضای خانوادهاش را در اثر ندادن نفقه تباه کند».[4]
* امام باقر(علیه السلام) یارانش را به کار و کسب تشویق میکرد، از شغل آنها میپرسید و اگر بیکار بودند، سفارش میکرد به کاری مشغول شوند و میفرمودند: «من کسی را که کار و کاسبی را رها کرده و به پشت بخوابد و بگوید: خدایا! روزیام ده، دشمن دارم».
ایشان به یکی از یارانش که بیکار بود، فرمودند: «مغازهای بگیر و جلویش را جاروب کن و آب بپاش و بساطی در آن بگستر. چون چنین کنی، وظیفهات را انجام دادهای».
آن گرامی تنها سفارش به کار نمیکرد، بلکه خود نیز به باغ و مزرعه خویش میرفت و حتی در هوای گرم تابستان، عرقریزان کار میکرد.[5]
* امام صادق(علیه السلام) فرمودهاند: «کسی که برای تأمین معاش خانوادهاش تلاش میکند، همانند مجاهد در راه خداست».[6]
بزرگان هم کار میکردند!
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نه تنها با راهنماییها و زمینهسازیهای خود، موجب هدایت افراد به سوی میدانهای کاری میشد، بلکه خود نیز عملاً وارد صحنه شده، همدوش با دیگران کار میکرد.
هنگامی که مسجد قبا و مسجدالنبی ساخته میشد، ایشان هم دوش دیگر مسلمانان کار میکرد. آن حضرت سنگهای کوچک و بزرگ را برمیداشت و آنها را به محل ساختن مسجد میبرد. گاهی هم که مردی از اصحاب نزدش میآمد و التماس میکرد که یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو باد! اجازه بده سنگ و خاک را من ببرم و به جای شما کار کنم، حضرت میفرمودند: «نه، تو هم سنگ دیگری بردار».[7]
این عمرو میگوید:
روزی امام صادق(علیه السلام) را در یکی از باغها ملاقات کردم. آن حضرت لباس مخصوص کار پوشیده بود و بیل به دست گرفته، در باغ خویش مشغول کشاورزی بود. چنان فعالیت میکرد که عرق از پیشانی مبارکش میریخت. گفتم: فدایت شوم! بیل را بدهید تا من کار کنم. فرمودند: «دوست دارم آدمی برای کسب روزی حلال در برابر آفتاب آزرده شود».[8]
کار، قبیح نیست!
روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با جمعی از اصحاب در محلی حضور داشتند. در آن میان، چشمان آنان به جوانی نیرومند و زیبا اندام افتاد که در اول صبح به کار اشتغال داشت. یاران پیامبر گفتند: اگر این جوان نیرومند، نیرو و انرژی خود را در راه خدا مصرف میکرد، چقدر شایسته ستایش بود. حضرت فرمودند:
این سخن را مگویید. اگر این جوان برای تأمین معاش میکوشد و انگیزه او بینیازی از دیگران است، در راه خدا قدم برداشته. اگر هدف او پذیرایی از پدر و مادر ناتوان خود باشد، باز هم در راه خدا کار میکند. اگر هم مقصود او سر و سامان دادن به خانواده و فرزندانش باشد، او به راه خدا رفته و انگیزه مقدسی دارد.[9]
بوسه بر دست کارگر
هنگامی که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از جنگ تبوک برمیگشت، سعد انصاری، یکی از کارگران مدینه به استقبال آن حضرت آمد. وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با او دست داد، لمس دستهای زبر و خشن مرد انصاری، حضرت را تحت تأثیر قرار داد و برای همین از او پرسید: چرا دستان تو اینطور کوفته و خشن شده، آیا ناراحتی خاصی به تو رسیده؟ عرضه داشت: یا رسولالله! خشونت و زبری دستان من، بر اثر کار با بیل و طناب است که به وسیله آنها زحمت میکشم و مخارج خود و خانوادهام را تأمین میکنم. در این هنگام، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دست او را بوسید و فرمودند: «این دستی است که آتش جهنم آن را لمس نخواهد کرد».[10]
ادامه در پست بعد...
احترام به همه شغلها
حضرت خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر معصومان(علیهم السلام)، مسلمانان را به کار و تلاش توصیه میکردند و برای مشاغل تولیدی، صنعتی، تجاری و دیگر شغلها، اهمیت خاصی قائل بودند. در اینجا به نقل برخی گفتارهای آنان راجع به بعضی مشاغل میپردازیم:
* خانهسازی:
امام صادق(علیه السلام) به فردی که در اثر جهل و غرور تن به کار نمیداد و خود را نیازمند دیگران نموده بود، فرمودند: «برو کار کن و در بالای سرت بار حمل کن و از مردم بینیاز باش. همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سنگها را بهدوش خود حمل میکرد و دیوار خانهاش را میساخت».[11]
* باغداری:
امام علی (علیه السلام) به سلمان فرمودند: «باغی را که پیامبر با دستان خویش آن را ساخته و درختهایش را کاشته است، برای فروش به مشتریان عرضه کن» و سلمان هم باغ پیامبر را فروخت.[12] همچنین پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «هر مسلمانی که نهال درختی بنشاند و آن درخت به ثمر برسد، خداوند متعال در مقابل آن درختی در بهشت قرار میدهد».[13]
* دامداری:
روزی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «تمام پیامبران الهی پیش از آنکه به مقام نبوت برسند، مدتی چوپانی کردند.» از ایشان سؤال شد: آیا شما هم چوپانی کردهاید؟ فرمودند: «بلی، من مدتی گوسفندان اهل مکه را به چراگاه بردهام».[14]
* راهسازی:
امام صادق(علیه السلام) به نقل از پدر بزرگوارش امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «پیامبر اعظم(ص)، یکی از راههای عمومی را که آب، آن را خراب کرده بود، با چیدن سنگ تعمیر کرد. به خدا سوگند! انسانها و چهارپایان تا این لحظه از آن استفاده میکنند».[15]
* کشاورزی:
حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمودند: آن روز که آدم ابوالبشر از بهشت به زمین رانده شد و نیاز به غذا و آب پیدا کرد، با حضرت جبرئیل به مشورت پرداخت و از او یاری طلبید. جبرئیل آدم را چنین راهنمایی کرد: «ای آدم! اگر میخواهی نیازمندیهای خود را برطرف کنی، کشاورز باش و به زراعت بپرداز»[16] و اینگونه بود که پدر انسانها، نخستین کشاورز روی زمین شد.
روزی یکی از یاران امام صادق(علیه السلام) از ارزش کار دهقانان پرسید، امام پاسخ فرمودند: «همه پیامبران الهی جز حضرت ادریس(ع)، از راه کشاورزی امرار معاش میکردند، ولی حضرت ادریس به کار خیاطی مشغول بود».[17]
* صنعت:
امام صادق(علیه السلام) میفرمایند: «ساختن، آموختن و کار کردن با انواع و اقسام آلات و ادواتی که بندگان خدا به آنها نیاز دارند و منافع ایشان در آنها و قوام زندگیشان به آنهاست، حلال است».[18]
* تجارت:
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «تجارت را وامگذارید که خوار میشوید. تجارت کنید تا خداوند به شما برکت دهد.»[19] همچنین امام علی(علیه السلام) میفرمایند: «تجارت کنید که در تجارت برای شما بینیازی است از آنچه مردم دارند، و خداوند عزّوجل، پیشهور امین را دوست دارد».[20]
* پرستاری:
امام صادق(علیه السلام) میفرمایند که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «کسی که برای برآوردن نیاز بیماری تلاش کند، خواه نیاز او برآورده شود یا نه، همانند روزی که از مادر متولد شده است، از گناهان پاک میشود».[21]
امام صادق(علیه السلام) نیز فرمودند: «یکی از عواملی که موجب شد یوسف را فردی نیکوکار بدانند، این بود که در زندان به پرستاری از بیماران اهتمام میورزید و از آنان مراقبت میکرد».[22]
چند شغله بودن
از روایات ائمه(علیه السلام) به دست میآید که چند شغل داشتن، در نظر اسلام چندان پسندیده نیست.
امام صادق (علیه السلام) در حدیثی میفرمایند: «کسی که توان و همتش را در یک شغل به کار گیرد، خداوند در آن کار یاریاش میکند و هرکس توان و همتش را در چند شغل به کار گیرد، خداوند او را رها خواهد کرد».[23]
از قدیم هم ضربالمثل جالبی داریم که میگوید: با یک دست چند هندوانه نمیتوان برداشت.
پی نوشت ها :
[1] . اعراف: 9.
[2] . جمعه: 10.
[3] . قصص: 73.
[4] . تحف العقول، ص37.
[5] . الکافی، ج4، ص12.
[6] . همان، ج5، ص88.
[7] . طبرانی، معجم الکبیر، ج24، ص318.
[8] . مستدرک الوسائل، ج2، ص417.
[9] . المحجه البیضاء، ج3، ص145.
[10] . اسدالغابه، ج2، ص72.
[11] . وسائل الشیعه، ج17، ص38.
[12] . حلیة الابرار، ج1، ص331.
[13] . کنزالعمال، ج3، ص896.
[14] . میزان الاعتدال، ج3، ص293.
[15] . حلیة الابرار، ج1، ص329.
[16] . وسائل الشیعه، ج19، ص37.
[17] . تهذیب، ج2، ص115.
[18] . وسائل الشیعه، ج2، ص536.
[19] . همان، ص528.
[20] . همان.
[21] . بحارالانوار، ج81، ص217.
[22] . همان، ج12، ص230.
[23] . کافی، ج2، ص246.
منبع : ماهنامه گلبرگ ، شماره 105
نویسنده : عطیه کاملی
كار اقتصادى در پرتو بينش و ارزشهاى اسلامى
چكيده
روابط حاكم بر بازار كار، متأثّر از ديدگاه مكتب اقتصادى به كار است. اعتقادات، اخلاقيات و روشهاى عملى، آثارشديدى بر رفتار دارد. نوع رفتار در بازار كار، آثار خود را در بخش توليد و بر رشد جامعه پديد ميآورد. اعتقاداتاسلامى و اخلاقيات آن، مسلمان را به انجام كار اقتصادى ترغيب ساخته، انگيزههاى متعدّدى را در او ايجاد ميكند.
برخلاف آنچه درباره آموزههاى دينى گفته شده، مبانى ارزشى و اعتقادى مسلمان توانايى ايجاد برآيند رفتار توسعهزا را در خود دارد. متون دينى و عملكرد اولياى دينى، كار اقتصادى را مطلوب و محبوب معرّفى كرده است و اعتقاد به قضا و قدر الاهى، رزاقيت خداوند، شفاعت، قيامت، توكّل، زهد، و صبر فقط تضادى با انجام كار نداشته، بلكه درك صحيح از موارد پيشگفته، اثر مثبت آن را بر كار و ايجاد زمينه رشد و توسعه اقتصادى نشان ميدهد.
مقدّمه
بازار كار، از مهمترين بازارهاى اقتصادى است. خصوصيات منحصر به فرد نيروى كار و اثر آن بر ديگر بازارها و بر كلّ اقتصاد جامعه اهميّت خاصّى به آن داده است. ديدگاه مكاتب گوناگون بشرى به پديده كار و نيروى كار متفاوت است. جايگاه ارزشى كار در هر جامعه، زمينه فرهنگى اصيلى براى تأثير بر پديدههاى اقتصادى است.
تغيير ديدگاه بهكار اقتصادى در دوران قرون وسطا تا دوران جديد، باعث رشد جامعه غربى در بُعد اقتصادى شد. برخى، توسعه اقتصادى قرون جديد را مرهون تغيير نگاه بنيادين جامعه به كار اقتصادى و كسب ثروت، و عقبماندگى ديگر جوامع را ناشى از كمبود بنيادهاى فرهنگى دانسته، عقايد دينى و نگرشهاى سنتّى به كار، كسب روزى، قضا و قدر، و مانند آن را از عوامل مهمّ عقبافتادگى اقتصادى ميشمارند. داورى نادرست درباره مكتب اقتصادى اسلام به طور عمده ناشى از عدم اطّلاع از مبانى دينى در اين امور است. نوشته حاضر درصدد است با مراجعه به متون دينى اصيل (قرآن وسنّت)، ديدگاه كلّى دين مبين را به كار اقتصادى نشان دهد. حجم مطالب مربوط به كار در اسلام، بسيار گسترده ومتنوّع بوده و قرار گرفتن آن در يك مقاله امر دشوارى است. ابواب گوناگون جوامع روايى، اين مباحث را در خود جاي داده است. اميد است نوشته حاضر بتواند نمايى كلّى از آن مجموعه را در معرض ديد دوستداران اقتصاد اسلامى قراردهد. ديدگاه دين درباره كار در گستره هستى و ويژگيهاى كلّى كار، رابطه عقايد خاص دينى مثل قضا و قدر الاهى، رزاقيت الاهى، تضمين روزى، و معاد با كار اقتصادى، ارتباط خصوصيات اخلاقى مثل توكّل، صبر، زهد و قناعت با كار و توسعه اقتصادى، بيان اسوههاى عملى در اين زمينه، اثبات مطلوبيت ذاتى كار اقتصادى، و تفاوت ديدگاه اسلام با ديگر مكاتب و اهداف و انگيزههاى كار اقتصادى فرد مسلمان، مطالب آمده در نوشته حاضر است.
1. كار در گستره هستى
جهان هستى جلوه كار خدا است. كار را آفريد؛ آنگاه عالم را به حق رقم زد (دخان (44): 38). آسمانها وزمين را در شش روز پديد آورد (اعراف (7): 54)، و بدون تكيهگاه ظاهرى سپهر نيلگون را رفعت بخشيد(رعد (13): 2)، و با توان و قدرت و بدون سستى از آن محافظت كرد (فاطر (35): 41). زمينرا همچون گاهواره در اختيار انسان قرار داد (طه (20): 53) تا در پهنه سفره آن قرار گيرد (نوح(71): 19؛ غافر (40): 64)، و طعام و عزّت خود را به چنگ آرد (مرسلات (77): 25).ستارگان را زيور و زينت آسمان قرار داد (صافات (37): 6)، و ماه تابان و خورشيد جهان افروز را برايروشنايى زمين نمايان ساخت (فصلت (41): 12)؛ آنگاه همه را در مدار خود حركت داد (يس(36): 40) تا شب و روز را در پى هم و هر يك را از دل ديگر بدرآرد (فرقان (25): 62 و آلعمران(3): 27). زمين را با كوههاى استوارش از هيجان و لرزه باز داشت (انبياء (21): 31)، و باد را فرستاد (اعراف (7): 57؛ حجر (15): 22) تا ابرهاى رحمت را بر هم بكوبد و از دل آن، همراه با تندر و مهيب آسمانى قطرات حيات را بر زمين تشنه بريزد (نور (24): 43) تا در مجارى آن فرود رود (مؤمنون(23): 18؛ زمر (39): 21) و چشمهها از آن سرازير شود (يس (36): 64) و درياها پديدآيد تا از دل آن تازهها برگيرند و زينت به چنگ آرند (نحل (16): 14؛ رحمن (55): 22). كشتيها برآن روان سازند و بر گستره آن غالب شوند (جاثيه (45): 12). آبهاى گونهگون را با هم در آميخت بدون آنكه يكى شوند (رحمن (55): 19 و 20). با آب رحمت خود، زمين تفتيده را طراوت بخشيد و جوانههاى گياه را بر آن رويانيد. باغها را ثمر داد و خوشههاى گندم و خرما را نمايان ساخت (ق (50): 9 ـ 11؛ انعام (6): 99). زنبوران را فرمان لانهسازى در كوهها و درختان داد و پرندگان را در فضاى آبى حافظ شد و چارپايان را براى غذا و پوشاك و يارى و زيبايى آفريد (نحل (16): 68 و 69 و 79و 66 و 5 ـ 8). تا آنگاه كه اراده او بر خلقت احسن قرار گرفت، و او را از آب و خاك بر فطرت خود در زمين صورت داد، و بر عالميان، خليفه خود ساخت (حجر (15): 28؛ روم (30): 30؛ بقره (2): 30). عالم را مسخّر انسان كرد تا با كار و تلاش خود و با عمل صالح، راه خدا را بپيمايد و وارث زمين شود (لقمان (31): 20؛ زمر (39):74)؛ زمين را آباد سازد و بر دوش آن سوار و آنرا رام كند. (هود (11): 61؛ ملك (67): 15). راههاى آنرا بيابد و از آن بهره گيرد (زحرف (43): 10). همچون كار خدا كه بر شاكله ذات او است (اسراء(17): 86)، آدمى هم بر مثل شاكله و فطرت الاهى خود كار كند تا آنگاه كه به خاك بر ميگردد، زمين مرده را حيات بخشيده، و شكرگزار اين همه نعمت بارى تعالى باشد. تمام عزّت و قدرت از آنِ خداى قادر عزيز است كه به اشارهاى، عالم بديع را رقم زد و انسان را براى آباد ساختن اين مزرعه زندگى، جانشين خود ساخت (يونس (10): 65؛ بقره (2): 165). خداوند با صنعتگرى تمام، خلقتى را رقم زد كه هدايت، آنرا بهدنبال دارد (طه (20): 50). همه مقهور امر او و ملائكه، مأمور و مطيع اشاره اويند (نحل (16): 49 و 50). در سراسر وجود عالم، حركت سريان دارد و فعل الاهى در عالم مادّى سكون بر نميتابد. جوهره عالم در تب وتاب بهسر ميبرد و در پى هدف خود روان است. بيكارى و بيهدفى در هيچ ذرّهاى از عالميان راه ندارد. همه در مسيرحق روان، و از او به سوى او در حركت و تلاشند (انشقاق (84): 6). هدف آفرينش، كار نيك انسانها است، وكار نيك انسانها در صفحه وجود گم نميشود و آثار آنرا در دو سرا مشاهده ميكند (ملك (67): 2؛ كهف (18): 30).
كار همچون وجود، در تمام شؤون عالم دخالت دارد. كار و كارگر در وجود تمام اشيا مؤثّر است. كارگران، جلوه كار الاهياند. حق تعالى، مبدأ كارگرى است و فعّال است (امامخمينى، 1379: ج 7، 172). كار او هر دم نو و تازه است و تكرار در كار او راه ندارد (رحمن (55): 29). او زنده ميكند و ميميراند؛ حكمت القا ميكند و وحى را ارسال و از زبان پيامبرانش به همه مژده ميدهد كه عمل صالحِ انسان، انديشه پاك او را ارتقا ميبخشد (فاطر (35): 10).
افعال بسيارى به خداوند در قرآن و احاديث نسبت داده شده است كه ميتوان برخى را ذكر كرد. فالق الحبّ والنوي (شكافنده دانه و هسته)، بارئ (پديد آورنده)، بديعالسموات و الارض، رزّاق، شديدالمحال (نيرومند)، فاطر (خالق)، قيّوم (به پادارنده)، مصوّر (صورت ده)، الصانع، الباسط، المبدئ، المعيد، الباعث، الضّار، المعطى، و دهها اسم و صفت كه دلالت دارد خداوند در آفرينش عالم و تغيير آن فعّاليت ميكند (الطباطبائى، 1417: 35 ـ 62)؛ بنابراين افعال الاهى هم در تعريف كلّى كار قرار ميگيرد.
از طرف ديگر، ملائكه هم به امر الاهى مطيع هستند و اوامر او را انجام ميدهند (نحل (16): 50). آنها وظيفه تبليغ را به عهده دارند (يس (36): 17). گاه امداد الاهى را به مؤمنان ميرسانند (آلعمران (3):125) و گاه عذاب را بر ناسپاسان فرود ميآورند (حجر (15): 58). آنها كارگزاران نظام آفرينش و بهوظايف خود آشنا و عامل هستند.
عمل انسانها در نظام ارزشى دين، گاه عمل صالح و گاه عمل زشت، و جزاى هريك مثل و عين آن است (غافر (40): 40؛ كهف (18): 88؛ يس (36): 54، زمر (39): 70). عمل صالح، حياتطيبه را در پى دارد و خير آن به عامل آن باز ميگردد (نحل (16): 97؛ فصلت (41): 46)، و در مقابل آن زيان عمل بد است كه اوّل متضرّر آن، انسانى است كه آنرا انجام ميدهد. كار و عمل صالح مطلوب دين است و براياصلاح عمل بايد كارها را در مسير حق و متناسب با نظام آفرينش قرار دهد. هر عملى كه از ايمان او سرچشمه بگيرد و نشانه ايمان قلمداد شود، عمل صالح است.
گرچه نمونههاى بارز عمل صالح اعمال عبادى است (نماز، حج، جهاد و...)، صلاحيت عمل بهجهتدهى آن بستگى دارد، نه به نوع آن؛ پس كار كشاورزى گاه عمل صالح است، و عملى كه به ظاهر عبادت است، گاه عمل صالح نيست.
بر اساس آنچه گذشت، آشكار ميشود كه كار در يك تعريف كلّى، شامل هر نوع فعّاليت ميشود چه به قصد دريافت ما به ازاى مالى آن انجام شود يا نه؛ هدف آخرتى داشته باشد يا دنيايي؛ عملِ موجود مادّى باشد يا مجرّد؛ كار يديباشد يا كار فكري؛ كار صنعتى و توليدى باشد يا كار خدماتى؛ عمل عبادى باشد يا عمل اقتصادى.
...ادامه پست قبل
2. كار و قضا و قدر الاهى
در ديدگاه توحيدى، خداوند، عالم را بهصورت علّى و معلولى پديد آورده است؛ يعنى برخى پديدهها معلول و متأثّراز ديگر پديدههايند. نظام عالم بر اساس قانون علّت و معلول استوار است و سلسله علل به خدا منتهى ميشود. بهعبارت ديگر، تمام موجودات، معلول خدا هستند و از فيض او بهره ميگيرند. در ديدگاه حكمت اسلامى، موجودات عين فقر و ربطند و سلسله علل و معاليل مجراى فيض هستند، نه علّت و هستى بخش. معناى توحيد افعالى هم ايناست كه نظام عالم را مشيت الاهى در تمام مراتب به جريان مياندازد.
قضا به معناى حكم و قطع و فيصله دادن، و قدر به معناى اندازه و تعيين است. حوادث جهان از آن جهت كه وقوع آنها در علم و مشيّت الاهى قطعيّت و تحتّم يافته است، مقضّى به قضاى الاهى هستند و از آن جهت كه حدود و اندازه و موقعيّت مكانى و زمانى آنها تعيين شده است، مقدّر به تقدير الاهياند. حوادث عالم بيارتباط باهمديگر نبوده و آن چنان نيست كه نظام اسباب و مسبّاب در كار نباشد و تمام حوادث مستقيم از ناحيه بارى تعاليآفريده شوند. بنابر اصل عليّت عمومى، پيوند ضرور و قطعى حوادث با يكديگر و اينكه هر حادثهاى تحتّم و قطعيّت خود و همچنين تقدّر و خصوصيات وجودى خود را از امورى مقدّم بر خود گرفته، امرى مسلّم و غيرقابل انكاراست. اصل عليّيّت و اصل ضرورت علّى و معلولى و اصل سنخيّت از اصول متعارفه علوم بشرى است. طبق اين نظر، سرنوشت هر موجودى به دست موجودى ديگر است كه علت او است و ضرورت وجود و خصوصيات او را ايجاد كرده، و آن هم معلول نعمت ديگرى است.
اعتقاد به قضا و قدر عمومى و اينكه هر حادثهاى و از آن جمله اعمال و افعال بشر به قضا و قدر الاهى است، مستلزمجبر نيست. اين استلزام آنگاه رخ ميدهد كه بشر و اراده او را در كار دخيل ندانيم و قضا و قدر را جانشين قوّه و نيرو و اراده بشر بدانيم؛ زيرا ذات حق با اسباب و از راه علل خاصّى در جهان تأثير ميبخشد. قضا و قدر الاهى چيزى جز سرچشمه گرفتن نظام سببى و مسببّى جهان از علم و اراده الاهى نيست؛ بنابراين، عقيده جبر به اعتقاد به قضا وقدر الاهى ارتباطى ندارد.
همچنين قبول اصل علّيت عمومى با آزادى و اختيار بشر منافاتى ندارد. بشر داراى اختيار و آزاد آفريده شده است. به اوعقل و فكر و اراده اعطا شده تا در مواجه با راههاى متعدّد، بدون اجبار، يكى را برگزيند. انتخاب يكى از آنها به نظر و فكر و اراده و مشيّت شخصى او مربوط ميشود. طرز فكر و انتخاب او است كه راه خاصّى را معيّن ميكند. در اينجا شخصيّت و صفات روحى و اخلاقى و سوابق تربيتى موروثى و ميزان عقل و دورانديشى بشر تأثير خود را به جا ميگذارد. قطعيّت يافتن يك راه و يك كار فقط به خواست شخصى او مرتبط است (ر.ك: مطهرى، 1345).
مقصود از قضا و قدر حتمى و غيرحتمى كه در متون دينى از آن ياد شده (كلينى، 1362: ج 1، 151؛ مجلسى، 1374: ج 5، 124)، اين نبوده است كه اختيار را انكار كنيم يا قضا و قدر در جريان عالم و دستكم در افعال و اعمال بشر را منكر شويم. مقصود از قضا و قدر حتمى، قضا و قدر مربوط به موجودات مجرّد است كه يكنحو وجود دارند و تحت تأثير علل گوناگون قرار نميگيرند؛ بنابراين، يك نوع سرنوشت بيشتر ندارد؛ چون امكان جانشين شدن سلسلهاى از علل به جاى اين سلسله نيست؛ امّا در غيرمجردات كه امكان هزاران نقش و رنگ را دارند وتحت قانون حركت هستند و همواره بر سر چند راهى قرار ميگيرند، قضا و قدرهاى غيرحتمى وجود دارد؛ يعنى يك نوع قضا و قدر، سرنوشت آنها را معيّن نميكند؛ زيرا سرنوشت معلول در دست علّت است و چون اين امور با علل گوناگون سروكار دارد، سرنوشتهاى مختلف در انتظار آنها است. مادّه طبيعى، استعداد تكامل دارد و با علل وعوامل مختلف مواجه ميشود و تحت تأثير هر يك، حالتى مييابد كه مخالف حالت متأثّر از ديگرى است. بيماريكه مرضى سبب درد او شده است اگر دوا مصرف كند، دوا علّت ديگرى است كه سرنوشت او را تغيير ميدهد. سرنوشتهاى گوناگون در مواجهه با شخص است و او ميتواند يكى را برگزيند. اگر دوا بخورد و شفا يابد، به سبب قضا و قدر الاهى است و اگر دوا نخورد و بيمارى او را از پاى درآورد، اين هم به سبب سرنوشت و قضا و قدر الاهى است (مطهري 1345: 53).
قضا و قدر، عاملى در عرض ساير عوامل جهان آفرينش نيست؛ بلكه مبدأ و منشأ و سرچشمه همه عاملهاى جهان است؛ از اين رو محال است قضا و قدر، در شكل يك عامل در مقابل ساير عاملها و مجزّا از آنها ظاهر شود و جلو تأثير عامل خاصّى را بگيرد يا عامل خاصّى را به كارى وادارد. جبر به معناى اينكه اكراه و اجبار ازطرف قضا و قدر بر انسان باشد، محال است؛ زيرا در عرض ساير عوامل نيست. بلى، براى مظاهر قضا و قدر ممكن استكه يكى ديگرى را به كارى وا دارد؛ مثل اينكه انسانى ديگرى را به كار وا ميدارد؛ امّا اين غير از جبر اصطلاحياست كه تأثير قضا و قدر به طور مستقيم بر اراده انسانى است.
در هيچ يك از آيات قرآن و روايات اولياى دين و عملكرد مسلمانان، نشانى از ارتباط بين كار نكردن و آباد كردن دنيا واعتقاد به قضا و قدر الاهى وجود ندارد. در قرآن، آيات متعدّدى است كه انسان را بر سرنوشت خود مسلّط قلمداد ميكند و ميفرمايد:
إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ (رعد (13): 12).
خدا وضع هيچ مردمي را عوض نميكند، مگر آنكه خود آنها وضع نفسانى خود را تغيير دهند.
إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (رعد (13): 3).
ما انسان را راه نُموديم؛ او خود سپاسگزار است يا ناسپاس.
ظَهَرَالْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ (روم (30): 41).
در صحرا و دريا به واسطه كردار بد مردمفساد و تباهى پديد شده است.
در روايات آمده است كه اميرالمؤمنان عليهالسلام در سايه ديوار كجى نشسته بود. از آنجا حركت كرد و زير سايه ديوار ديگرى قرار گرفت. به حضرت گفته شد: از قضا ميگريزي؟ فرمود: از قضاى الاهى به قدر الاهى پناه ميبرم (الصدوق، 1398: 369).
پيامبر اكرمصلياللهعليهوآلهوسلم هم در آموزههاى خود، براى ياران خود مسأله قضا و قدر را به گونهاى توضيح داد كه با جبر فاصله بسيارى داشت. مسلمانان ميدانستند كه اگر خدا را يارى كردند، خدا آنان را يارى ميرساند. (محمد(47): 7؛ حج (22): 40)، و خداوند هر روز دست در كارى است (رحمن (55): 29) يا اينكه خداوند هر چه را بخواهد كه پيشتر ثبت شده است، محو ميكند و هر چه را بخواهد كه پيشتر ثبت نشده است، ثبت ميكند (رعد (13): 39)؛ از اين رو با اعتقاد به قضا و قدر الاهى هيچگاه از كار و تلاش باز نميايستادند و عقبافتادگى خود را خواسته خداوند نميداستند.
به تعبير مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادى، غافلان فرهنگى ميپندارند اعتقاد به تقدير ميان هر ملّتى شايع و راسخ شود، همّت و قوّت و شجاعت و ديگر فضايل از ميان آن ملّت رخت بر ميبندد و صفاتناپسنديده مسلمانان اعمّ از فقر و ضعف نظامى و سياسى و فساد اخلاقى و تفرقه و جهل و تسليم، همه نتيجه اعتقاد به قضا و قدر است؛ در حاليكه آنان ميان جبر و قضا و قدر تفاوت قائل نشدهاند (مطهرى، 1345: 24 ـ 25)، و متأسّفانه عقبماندگى مسلمانان را به اعتقادات آنها نسبت دادند. روشن نيست چرا آن زمان كه دروازههاى اروپا را علم و تمدّن و سپاهيان اسلام فتح كرد، كسى علّت ترقّى آنها را اعتقادات اسلامى ندانست؛ امّا آنگاه كه اوضاع داخلى وخارجى تغيير كرد و عمل به اسلام ضعيف شد و زمينه سلطه مغرب زمينيان را فراهم كرد، همه داد سخن برآوردند كه عامل عقبافتادگى مسلمانان، دين آنها است و با تحقيقات عرشى و مطالعات عميق، نسخه نجات مسلمانان را گرايش به افكار غرب مطرح كردند! و چه زشت و قبيح است كه بين ما هم اين آموزههاى مستشرقين ترويج شود و بهصورت علم وپژوهش گسترش يابد (مطهرى، 1345: 102 ـ 117).
در خاتمه اين بحث اين نكته هم تذكّر داده شود كه طبق جهانبينى توحيدى افزون بر علل و اسباب طبيعى، عوامل غيرمادّى هم ميتواند در قضا و قدر الاهى مؤثّر باشد يا به عبارت صحيحتر، قضا و قدر جديدى را رقم زند. دراحاديث آمده است كه دعا، قضاى مستحكم را بر ميگرداند يا اينكه گناهان، مرگ زودرس ميآورد و احسان و نيكيعمر را طولانى ميكند (مجلسى، 1374: ج 4، 140؛ كلينى، 1362: ج 2، 469).
ادامه دارد...
...ادامه پست قبل
3. كار و رزاقيّت الاهى
خداوند رزق و روزى را براى هر كس كه ميخواهد گسترده ميسازد يا محدود ميكند. اللَّهُ يَبْسطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَ يَقْدِرُ (رعد (13): 26) و هيچ جنبدهاى در زمين نيست جز آنكه رزق و روزى او بر عهده خدا است. وَمَا مِندَابَّه فِى الْأَرْضِ إِلاَ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا (هود (11): 6) و خداوند هر كه را بخواهد، بدون حساب روزى ميدهد. وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (بقره (2): 212). در آيات متعدّدى از كتاب خدا اين مضامين به چشم ميخورد. ازطرفى در احاديث عديدهاى آمده است كه «رزق انسان مضمون است و كسى نميتواند مانع رزق مضمون شود» (مجلسى 1374: ج 77، 187). «رزق دو نوع است: رزقى كه انسان بهدنبال آن است و رزقى كه انسان را ميطلبد و اگر به آن نرسد، او را در مييابد» (رضى، 1395: حكمت 379). «در پى رزق فردا مباش كه خداوند فرموده هر جنبدهاى رزقش بر عهده او است» (طبرسى، 1392، ج 2، 356). امام صادقعليهالسلام فرموده:
اميرالمؤمنانعليهالسلام بسيار ميفرمود: بدانيد يقيناً كه خداوند براى بندهاش بيش از آنچه براى او در نظرگرفته، قرار نميدهد؛ هر چند بكوشد و چارهانديشى كند (مجلسى، 1374: ج 103، 33 و 35 و ج 77، 68؛ مفيد، 1403: 207؛ رضى، 1395: حكمت 237). از اين مطلب ممكن است كسى توهّم كند كه كوشش او هيچ اثرى در رزق و روزى او ندارد. اگر خدا ضامن روزى است، و سهم هر كس در هر صورت به اوخواهد رسيد، تلاش در كسب روزى چرا؟ در اينجا معناى رزاقيّت الاهى بايد مشخّص شود و همچنين اگر درمتون دينى مواردى يافت شود كه آيات و احاديث پيشين را توضيح و تفسير كند، بايد كنار هم قرار گيرد تا معناى كلّى آنها روشن شود؛ البّته با روشنشدن معناى قضا و قدر الاهى و ارتباط آن با اختيار و عملكرد انسان، اشكال تا حدّى رفع شده است.
تعهّد و ضمانت الاهى در روزى رساندن با تعهّد انسانى يكسان نيست كه براى فرزند و افراد تحت تكفّل خود غذا را فراهم ميسازد. رزّاقيت خدا در جهت نظام عالم تكوين است. هر موجودى به امورى مجهّز است كه او را هدايت ويارى ميكند تا خود را حفظ كند. كفايت الاهى در روزى رساندن به افراد به اين صورت است كه ميل و غرايز و قوايجذب و دفع و هضم و لذّت و... را دارد و به حفظ جان خود مايل است. اينها مظهر رزّاقيت الاهى هستند وباعث شده است كه آدمى به طور طبيعى به دنبال گياه برود تا سفره خود را از آن پر كند يا با بهرهگيرى از عقل و ابتكارخود، راه حفظ ساختمان بدن را مييابد.
رازق بودن او به اين است كه موجودات نيازمند رزق هستند و رزق آنها از ديگر موجودات تأمين ميشود و موجود ديگر، به شكل و ترتيبى در وجود او تحليل ميشود. روزى بچهشيرخوار را در سينه مادرش قرار داده، شير مادر در بدن بچه جذب و هضم و تحليل ميشود و هر چه فرد بزرگتر ميشود، روزى خود را بايد به گونه ديگر بهدست آورد. گياهان را به گونهاى ساخته است كه ميل به آب و مواد معدنى زمين دارند و از هوا ونور بهرهمند ميشوند. حيوانات براى كسب روزى، وسيله حركت دارند تا بتوانند غذا و آب خود را نه از دل زمين، بلكه از روى درختان و روى زمين به چنگ آورند. براى انسان كه موجود برتر بهشمار ميرود، فاصله بين روزى و روزى خود افزون است؛ بنابراين، وسائل بيشترى در اختيار او نهاده شده و دستگاه هدايت او با عقل و علم و وحى و نبوّت تقويت شده و وظايف انسان را مقرّر كردهاند. روزى رساندن خداوند از اين مجارى صورت ميگيرد. انسان بايد از تمام قوا و استعداد خود براى يافتن روزى بهره گيرد تا روزى خود را بهدست آورد (مطهرى، 1359: 101 ـ 111).
افزون بر مطالب پيشگفته با دقّت در مضامين آيات و روايات و سيره اولياى دين، روشن ميشود كه معناى روايات و آياتگذشته بيكارى و رها كردن طلب روزى نيست. همانطور كه در مباحث آينده متذكّر ميشويم، سيره اولياى دين مشحون ازمواردى است كه امامانعليهمالسلام خود، كار اقتصادى انجام ميدادند و در اين راه بسيار ميكوشيدند.
يكى از ياران امام صادقعليهالسلام به حضرت گفت: از خدا بخواه كه روزى مرا بر دستان بندگان خود قرار ندهد. فرمود: خداوند ابا دارد از اين امر و روزى هر يك را به دست ديگرى قرار داده است؛ ولى دعا كن كه روزى تو را بر دستان بهترين بندگان قرار دهد (مجلسى، 1374: ج 78، 244). در روايات بسيارى، افراد به طلب روزى با انجامكار بدنى تشويق شدهاند (همان: ج 103، 136؛ عاملى، 1383: ج 12، 11) و با كسانى كه از طلب روزى دست ميكشند با ديد منفى برخورد شده است؛ البتّه برخى از متون دينى تأكيد ميكند كه چنانچه انسان، راه تقوا و نيكوكارى و عمل به وظايف دينى را پيشه سازد، از روزى خاص خداوند كه در گمان و فكرنميگنجد، بهرهمند خواهد شد:. وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدْراً (طلاق (65): 3)؛ امّا بايد توجّه كرد براى كسى كه توان كار دارد، انجام كار، نشانه تقوا و كار نكردن نشانه بيتقوايى است. اگر انسان مسير حق را بپيمايد و بر خدا توكّل كند و در راه سختيها صبور باشد، امداد الاهى هم فرا ميرسد.
4. شفاعت، تقيّه، انتظار فرج و اعتقاد به معاد و ارتباط آن با كار
در ذهن برخى افراد، اعتقاد به شفاعت، تقيّه، انتظار فرج و معاد و قيامت، باعث كاهلى ميشود؛ يعنى فرد با اتكّا بهاينكه هر كارى انجام دهد و هر گونه رفتار كند، به سبب در دل داشتن محبّت اولياى دين مورد شفاعت آنها قرار ميگيرد يا با تكيه بر تقيّه ميتوان با هر نوع مشكل و درد و رنج و بيدينى كنار آمد. يا مؤمن فقط وظيفه دارد در انتظارگشايش و تحوّلات مثبت آينده باشد و به كوشش نياز ندارد و فرد به جهت اعتقاد به قيامت هر سختى راميپذيرد و به هر امرى تن ميدهد چون ميداند در ديگر عالم پاداش بهشت خواهد داشت و او بايد فقط در فكر ساختن آخرت خود باشد، نه آباد كردن دنياى زودگذر.
متون دينى روشن ميسازد كه هيچكدام از اين اعتقادها با كار و تلاش مباين و متنافى نيست. اين اعتقادها، فردِ در صحنه عمل را اميدوار ميكند تا با رخ دادن امور غيراختيارى ميدان را ترك نكند. در احاديث متعدّد آمده است: هر آنكه بدون انجام عمل در حدّ توان در فكر شفاعت باشد، نصيبى از شفاعت نخواهد برد و پيرو واقعى اولياى دين، كسى است كه خدا را اطاعت و تقوا پيشه ميكند و فرايض و وظايف را انجام ميدهد (امامخمينى، 1372: حديث 33).
انتظار فرج هم نوعى صبر براى شخصى است كه بايد در مواجهه با عقايد باطل و تسلّط اهل ظلم به آينده درخشان اهل تقوا اميدوار باشد و تسليم بيدينى و بيايمانى نشود؛ پايدار بماند تا زمينههاى تغيير اوضاع فراهم آيد. پرهيزگاران بر زمين حاكم شوند و دين را اجرا كنند. اين انتظار فرج، سازنده و تحرّك بخش است و افراد را متعهّد ميكند كه دردوران حاكميت باطل، از راه حق دست برندارند و با كوشش، زمينه ظهور منجى واپسين را پديد آرند. با اين اميدها است كه جامعه دينى در اوضاع نامساعد خود را نگه داشته، هيچگاه در فرهنگ غيرخودى هضم نميشود تا هرگاه فرصت بيابد، با نيروهاى آماده، اهداف دينى را اجرا كند. (مطهرى، 1361: 61 ـ 68).
اعتقاد به معاد نه تنها انسان را از كار باز نميدارد، بلكه هر گاه شخص معتقد است عملكرد او فقط در دنيا اثر ندارد، بلكه در عالم ديگر به صورت ابدى اثر خود را ميگذارد؛ كار خير فقط پاداش دنيايى ندارد و بهشت عدن را پديد ميآورد و كار زشت، اثرش پديد آمدن دوزخ الاهى است، مؤمن در عملكرد خود دقّت بيشترى ميكند و آنگاه كه در مييابد كمكارى و بيكارى افزون بر ذلّت دنيايى، مطرود دين است و در حيات آخرتى او اثر سوء دارد، دست بهفعّاليت ميزند و در انجام بهترين عمل ميكوشد. در مباحث آينده دستورهاى دين درباره ارزش كار اقتصادى را مطرح ميسازيم و بر اساس آن، روشن ميشود اعتقادهاى پيشين، به طور كامل با تلاش در جهت ساختن دنيا سازگاراست.
ادامه دارد...
...ادامه پست قبل
5. نظام اخلاقى دينى و هماهنگى با كار اقتصادى
در نظام اخلاقى اسلام به مواردى از خصوصيات مثبت اخلاقى تأكيد شده و گاه اين موارد، منافى كار اقتصاديقلمداد ميشود. برخى از اين اخلاقيات عبارتند از توكّل، زهد و ترك دنيا، صبر بر مصيبتها و بلايا، قناعت. اكنون توضيح مختصرى درباره هر يك خواهيم داد تا ارتباط آن با كار اقتصادى و گسترش توليد جامعه مشخّص شود.
1-5. توكّل
توكّل تضمين الاهى است براى كسى كه حامى و پشتيبان حقّ است به اين معنا كه انسان به آنچه مقتضاى حقّ است عمل، و در اين راه به خدا اعتماد كند. خداوند به همه اعلام كرده، هر كس راه حق را پيش گيرد، به نتيجه ميرسد و خداوند نتيجه را تضمين، و از راهروان طريق حق حمايت ميكند؛ يعنى در اعمال بايد در راه حق كوشيد و از راه خداوند منحرف نشد و به حمايت او اعتماد كرد.
معناى توكّل، تعطيل كردن قوا و اعتماد به خدا كه او به جاى شخص عمل انجام دهد نيست. كار نكردن وسكون، تضمين الاهى را در پى ندارد. در آيات قرآن. توكّل در موردى مطرح شده كه مسلمان امر خطيرى را بايد انجام دهد و خداوند دلهره و نگرانى او را با ايجاد اطمينان معنوى از بين ميبرد. مؤمن، وكالت خدا را كافى ميداند و اعتماد به او را بر اعتماد به ديگران ترجيح ميدهد: «وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدْراً»(طلاق (65): 3). اين آيه به مسلمان تذكّر ميدهد كه بايد در امر مربوط به خانواده، قوانين الاهى را مراعات كند تا عاقبت خير براى او پديد آرد. مسلمان با فارغ شدن از خود و تمايلات نفسانى فقط به حقيقت اعتماد ميكند. غير متوكّل بر خدا، كسى است كه بهسبب عدم سرپرستى خداوند به حال خود رها، و از طريق حق منحرف شده است. «إنَّ أَبْغَضَ الْخَلاَئِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلاَنِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْعوفٌ بِكَلاَمِ بِدْعَةٍ...» (الرضى، 1359: خطبه 17، 59). چنين كسى به سبب پيمودن راه خدا و عدم توكّل و اعتماد به اوبه دنبال هواى نفس گمراهى را ميپيمايد و از هدايتهاى حق در راه زندگى محروم ميشود. پيامبران الاهى در جريان دعوت مردم به دين ميفرمودند: إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُمبِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (ابراهيم (14): 11 ـ 12). پيامبران در مقام صبر بر آزار مشركان، هدايت الاهى و وظيفه تبليغ را انجام ميدادند و بر خدا اعتماد ميكردند. با توكّل عوامل سست كردن اراده نابود ميشود (مطهرى، 1359: 112). همچنين خداوند به پيامبرصلياللهعليهوآلهوسلم دستور ميدهد كه با مؤمنان در امور مشورت كن و آنگاه كه تصميم و عزم بر كارى گرفتى، بر خدا توكّل نما: «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَياللَّهِ إِنَّاللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ» (آلعمران(3): 159).
توكّل مربوط به مقام كار و تصميمگيرى مهّم اجتماعى است.
2-5. زهد، قناعت و ترك دنيا
از ويژگيهاى پسنديده مؤمنان خدا بياقبالى به دنيا و زخارف آن است. به همان اندازه كه دين مردم را به آخرت وحقيقت سوق ميدهد، از دنيا و زينت آن گريز ميدهد؛ امّا معناى زهد و ترك دنيا اين نيست كه شخص در امور دنياييمثل كسب مال و توليد كالا و... فعّال نباشد. اهل دنيا كسى است كه هدفى جز دنيا ندارد: «لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاه الدُّنْيَا» (نجم (53): 29). آنكه علاقه به مال و زن و فرزند، او را از راه خدا باز دارد، اهل دنيا است؛ امّا آنكه از تمام تنعّمات دنيايى براى گسترش راه حق استفاده ميكند، اهل آخرت، و عمل او ستوده است. علاقه به فرزند باعث نميشود كه اگر مانع راه حق شد، او را نراند يا ادب نكند. آنكه در كسب مال، هر راهى را برگزيند و به حلال وحرام آن توجّه نكند، اهل دنيا است. انسان ذاتاً دوستدار لذّتهاى دنيايى است؛ ولى برخى آنرا بر امر الاهى ترجيحميدهند. در مقابل، گروهى دنيا را مسجد و مزرعه آخرت ميكنند.
قناعت هم كه از ويژگيهاى مؤمنان و خردمندان بهشمار ميرود، معناى درست مصرف كردن و جلوگيرى از اسراف و تبذيرمال است نه آنكه در بُعد توليد بايد قناعت، و كم توليد كرد؛ البتّه هر گاه كارى با امور معنوى تزاحم يافت ومشغول شدن بيش از حدّ به آن باعث ضرر معنوى به شخص شد، بيشك دين مبين ضرر معنوى را قابل مقايسه باعقبافتادگى اقتصادى نميداند و مانع دورى انسان از ارتقاى روحى ميشود.
زهد به معناى كم مصرف كردن براى بازده بيشتر است. دنيايى كه زاهد آن را ترك ميكند، سرگرمشدن به تنعّم وتجمّل و دور افتادن از كمال انسانى است. دعوت به زهد در دين، به معناى ترك تلاش و كار و ساختن دنياى آباد ومستقل نيست. روايات فراوانى را در مباحث آينده ذكر ميكنيم كه همگان را به كار فرمان داده است. سرور زاهدان عالم بيش از همه كار و تلاش اقتصادى انجام ميداد و استفاده از خانه گسترده را در جهت خيررسانى به همنوعان ودستگيرى بيچارگان امر آخرتى ميدانست (مطهرى، 1354: 216 ـ 217؛ رضى، 1395: خطبه 209، 324)؛ البتّه گاه شخصى به جهت مسؤوليتى كه بر عهده دارد، بايد در مصرف به حدّاقل ممكن بسنده كند؛ زيرا امور مهمّى وجود دارد كه در اجتماع بايد مراعات شود. همچنين گاه براى كسى تحصيل علم واجب ميشود؛ از اين رو به جهت تزاحم كار اقتصادى با كار مهمتر مجبور است از كار اقتصادى دست بكشد و به گسترش دين بينديشد و كار سختتر را انجام دهد، نه اينكه بيكار بماند.
زاهد مصرف خود را كم ميكند تا زمينه ايثار و كمك به غير براى او فراهم شود. از لذتهاى دنيايى دست ميشويد تا بهديگرانى كه نيازمند هستند، كمك كند و نيازمندان جامعه را تأمين كند. نه آنكه در افزايش درآمد و توليد كوتاهي ميكند؛ بلكه هر چه ميتواند فعّاليت دارد؛ ولى به آن دل نميبندد. گاه زهد بهسبب همدردى با ديگر افراد است. مؤمن در استفاده از نعمتها زهد ميورزد تا همدردى خود را با ديگران نشان دهد. همانطور كه گفته شد، اين هدف زهد براى زمامداران نقش اساسى دارد و گاه براى آزادگى و نفى هر گونه وابستگى است. بهرهمندى از حلال به هرصورت نوعى دلبستگى را براى انسان پديد ميآورد و آزادگى و آزادى او را تحت شعاع قرار ميدهد. به همين جهت، پيامبران و اولياى دين خفيفالمؤونه و سبك خرج بودند. زهد زمينه بهرهمندى لذّات معنوى نيز هست. امور پيشين اهداف زهد مثبت است، نه آنكه زهد زمينه تنپرورى و كسالت باشد (ر.ك: مطهرى، 1359: 160 ـ 170؛ همو، 1365: 125 ـ 175؛ همو، 1354: 210 ـ 254؛ رضايى، 1380).
3-5. صبر بر بلا و رضا به قضاى الاهي
با توجّه به آيات و روايات روشن ميشود اين سجيّه اخلاقى هم مانند توكّل براى كسى ستوده است كه در صحنه عمل و زندگى با همه كوششى كه دارد، گاه به نتيجه دلخواه نميرسد. از آنجا كه انسان نميتواند مجموع عوامل مؤثر بر طبيعت و دنيا و روحيات انسانها را در اختيار خود بگيرد، گاه با همه زحمت، انتظار او برآورده نميشود و خلاف خواسته او رخ ميدهد، در اينجا بايد تن به اين علل و اسباب بدهد، از اين رو حسينبنعليعليهالسلام در صحنه جهاد در سختترين وضع پس از تحمّل شدايد بسيار، جمله «رضى بقضائك» را بر زبان راند و به ياران خود صبر را توصيه ميكرد. دستور به صبر و امر به تحمّل شدايد در مسير فعّاليت است. خداوند به پيامبر مكرّم اسلام ميفرمايد:
فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ (احقاف (46): 35).
پيامبران بزرگ خداوند در راه تبليغ پيام الاهى از معاندان وبيخبران آزار فراوان ميديدند و در آن راه صبر پيشه ساختند. با صبر، ثمره فعّاليت بهدست ميآيد. باغبان با تحمّل زمستان و رسيدگى به درختان، ثمره درخت را ميچيند. خداوند در آيات متعدّد به مجاهدان در ميدان نبرد، دستور صبر ميدهد و با صبر، هر نفر مؤمن، بر ده نفر غالب ميشود. (انفال (8): 65ـ 66؛ بقره (2): 249؛ آلعمران (3): 120، 125). همچنين از دعاهاى مؤمنان اين جمله است:
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا (بقره (2): 250).
مؤمن از خداوند در مقام ثبات قدم، صبر ميطلبد. در موقعى كه بايد سختى را تحمّل كرد و از عمل و فعّاليت خسته نشد، صبر ميطلبد و آنگاه كه توان تغيير اوضاع و چارهاى جز تحمّل مصيبت و بلا را ندارد، به صبر استقامت ميجويد و فعّاليت را ادامه ميدهد.
ادامه دارد...
... ادامه پست قبل
6. اسوههاى عملى
ارزش كار اقتصادى در متون دينى چنان است كه برترين انسانها به آن ميپرداختند. آيات و احاديث، از آدم تا خاتم را به صورتى معرفّى ميكند كه براى تأمين زندگى، كار اقتصادى داشتند.
امام صادق عليهالسلام فرمود: آنگاه كه آدم به زمين هبوط كرد، نيازمند به غذا و آشاميدنى شد. مشكل را با جبرئيل طرح كرد. جبرئيل گفت: كشاورزى كن (كلينى، 1362: ج 5، 28)، و فرمود: خداوند روزى پيامبران را در كشت و زراعت (دامداري) قرار داد تا هيچگاه از باران ناخرسند نباشند. (همان). شغل شبانى را همه انبيا انجام ميدادند تا چگونگى راهبرى انسانها را بياموزند (مجلسى، 1374: ج 11، 15؛ هندى، 1409: ج 4، 11).
درباره پيامبر اسلام روايات دلالت دارد كه افزون بر شبانى گوسفندان در اطراف مكّه، به تجارت همميپرداخت. قبل از نبوّت در جايگاه عامل تجارى، در كاروان حضرت خديجه فعّاليت داشت و پس از بعثت، گاه برايتأمين زندگى خريد و فروش ميكرد (كلينى، 1362: ج 5، 75؛ هندى، 1409: ج 4، 11؛ مجلسى، 1374: ج 16، 9؛ ج 17، 308)؛ و گاه نهال ميكاشت (كلينى، 1362: ج 5، 74).
زندگى امير مؤمنانعليهالسلام مشحون از مواردى است كه براى تأمين زندگى به كار رو ميآورد. از حضرت نقلشده است كه روزى گرسنگى شديدى به من دست داد. در اطراف مدينه در جستوجوى كار بر آمدم. به زنى برخوردم كهكلوخ براى گل كردن جمع كرده بود. قرار گذاشتم كه در مقابل هر خشت، يك دانه خرما مزد بگيرم. شانزده عدد ساختم تا آنكه دستانم تاول زد؛ آنگاه شانزده دانه خرما گرفتم و به خدمت پيامبرصلّياللهعليهوآلهوسلّم رسيدم و با من از آن خرما خورد (حكيمى، 1408: ج 5، 324). حضرت از مال و زحمت بازوى خود هزار برده آزاد (كلينى، 1362: ج 5، 74)، و باغهاى بسيارى احداث كرد. چاههاى متعدّدى پديد آورد و به آب رساند و آنان را در راه خدا وقف كرد (طوسى، 1401: ج 9، 148؛ كلينى، 1362: ج 5، 75). هر گاه از جهاد فارغ ميشد، براى آموزش به مردم و داورى بين آنها فرصت مييافت و آنگاه كه فراغت مييافت، در باغ خود كار ميكرد، در حالى كه ذاكر خدا بود (حكيمى، 1408: ج 5، 344). امام سجادعليهالسلام هر صبح براى طلب رزق از منزل بيرون ميرفت. به او گفته شد كجا ميروي؟ فرمود: براى گرفتن صدقه خدا براى خانوادهام ميروم؛ هر كس طلب مال حلال كند، به منزله كسى است كه خداوند به او صدقه داده است (حرّ عاملى، 1383: ج 12، 43؛ ر.ك: حسينى، 1380: 286 ـ 301).
امام صادقعليهالسلام نقل ميكند كه محمّد بن منكدر ميگفت: گمان نميكردم از على بنالحسينعليهماالسلام فرزندى برتر از اوبه جا بماند تا آنكه روزى محمد بن عليعليهماالسلام را در اطراف مدينه در گرماى شديد ديدم كه بر دو غلام خود تكيه كرده است. با خود گفتم، سبحاناللَّه بزرگى از بزرگان قريش در اين وقت و با اين وضعيت در طلب دنيا و كسب مال است؛ او را موعظه خواهم داد. سلام كردم و او در حاليكه عرق از سر و رويش ميريخت؛ پاسخ داد. گفتم خداوند خيرت دهد. تو بزرگ قريش با اين وضعيت در اين موقع، اگر هم اكنون مرگت فرا رسد، چه ميكنى و چه پاسخى در مقابل خداوند خواهى داشت. فرمود: اگر مرگم در اين حال رسد، در حال اطاعت و بندگى خدا هستم. خود و خانوادهام را از تو و مردم بينياز ميسازم. من ميترسم كه مرگم فرا رسد و در حال معصيت باشم (كلينى، 1362: ج 5، 73 ـ 74).
امام صادقعليهالسلام به ياران سرمايه ميداد تا با آن كار كنند و گاه در باغ با بيل راه آب را باز ميكرد؛ در حاليكه هوا بهشدت گرم بود. و ميفرمود: دوست دارم شخص براى كسب روزي از حرارت خورشيد به سختى بيفتد (همان، 76 ـ 77).
يكى از اصحاب امام كاظمعليهالسلام حضرت را در حال كار در زمين مشاهده كرد؛ بهگونهاى كه پاهايش غرق در عرق بود. به اوگفت: غلامان و كارگران كجايند؟ (چرا خود را به زحمت انداختهاي؟) فرمود: اى علي! كسانى با دستانشان بر زمين كار كردهاند كه از من و پدرم بهتر بودهاند. گفتم آنان كيانند. فرمود، رسول خداصلّياللهعليهوآلهوسلّم اميرمؤمنان و پدرانمعليهمالسلام تمام آنها با دستان خود كار ميكردند و اين از شيوه پيامبران و رسولان و اوصيا و صالحان است (همان: ج 5، 75 ـ 76). سلمان فارسى صحابى بزرگ پيامبر زمانى كه فرماندار مدائن بود، با بافتن زنبيل و فروش آن زندگى خود را اداره ميكرد و ميفرمود: دوست ندارم جز از دسترنج خود بخورم (ابن ابيالحديد، 1404: ج 18، 35).
موارد پيشين و ديگر احاديث (رضايى، 1377: 27 ـ 37) به صراحت بيان ميدارد كه اولياى دين با اينكه براى آنها امكان داشت يا برخوردارى از كمك ديگران و تأمين مالى زندگى كار اقتصادى انجام ندهند، با اين باور كه كاراقتصادى امرى مطلوب است، آنرا انجام ميدادند و اين، نشانه مطلوبيت و ارزش ذاتى كار در نظام دينى است كه توضيح بيشترى دربارهاش خواهيم داد.
ادامه دارد...
... ادامه پست قبل
7. مطلوبيت و ارزش ذاتى كار اقتصادى
انجام كار بدنى سخت است و به صرف انرژى نياز دارد. بدن با كار خسته ميشود و براى رفعخستگى نيازمند استراحت و كسب انرژى دوباره است؛ از اين رو گفته ميشود كار برخلاف مطلوبيت است و آنچه براى انسان مطلوبيت دارد، استراحت و فراغت و انجام تفريح است. آنچه انسان بهطور طبيعى به آن روى ميآورد، راحتى است و طبع بشر از انجام كار دورى ميكند. فقط زمانى به كار روى ميآورد كه كار درآمدزا باشد. از آنجا كه درآمد، باعث توان خريد كالا و خدماتى ميشود كه براى انسان لذّت ميآورد و او را از سختى و درد و رنج راحت ميسازد، درآمد مطلوبيت دارد. براى كسب درآمد راهى جز كار كردن نيست؛ بنابراين، كار، مورد توجّه انسان نيست؛ ولى به جهت درآمدزا بودن، انسان به آن رو ميآورد. به طور معمول، اين مطلب فرض اوّليه در استخراج منحنيهاى عرضه نيروى كار است. منحني بيتفاوتى شخص بين مقدار درآمد و استراحت ترسيم ميشود و چون مجموع استراحت و ساعات كار به ساعات شبانهروز محدود است، تعيين ساعات استراحت به تعيين ساعات كار ميانجامد. شايد غيرمطلوب بودن كار در ابتدا صحيح به نظر آيد. برخى قائل هستند:
در انديشه فلاسفه يونان قديم و آثار افلاطون و ارسطو، كار فعّاليتي از نوع پست و تحقيرآميز تلقّي ميشد.
چون كار بدنى بر عهده بردگان بود، از اين رو به تداعى انجام دهندگان آن فعّاليت پست به شمار ميآمد. خوار شمردن كار در يونان باستان از اين ناشى ميشود كه فعّاليت براى زنده ماندن يكياز وجوه مشترك حيوانات و انسانها است. داشتن بردهها كار را از شرايط زندگى انسان آزاد حذف ميكند. ميل به ايجاد فاصله با زندگى حيوانى موجب شد كه يونانيان قديم، اهميّت چندانى براى وسايل معيشت و به طور كلّى ثروت مادّى قائل نشوند. آنها در واقع جنبه مادّى زندگى را تحقير ميكردند و شأن را در زندگى سياسى معنوى و انديشمندانه ميپنداشتند. اين نگاه به كار تا دوران جديد ادامه مييابد. در ديد قدما انسان يك حيوان فكر كننده است و غايت انسان در فعّاليت فكرى است و در دوران جديد، انسان را حيوان كار كننده تصوّر ميكردند كه با كار كردن، سرنوشت و سعادت (رفاه) خود را به وجود ميآورد. توليد ثروتهاى مادّى كه براى قدما پست و تحقيرآميز بود، از ديدگاه متجدّدين خصلت مهمّ جامعه متمدّن است؛ البتّه با اينكه كار بدنى نزد قدما دون شأن تلقّى ميشد، گاه در مواردى بهشدّت آنرا توصيه ميكردند؛ زيرا مصلحان اجتماعى، نبود فعّاليت و بيكارى را منشأ فساد ميشمردند؛ از اين رو كاربدنى را براى كسانى كه قادر به فعّاليتهاى فكرى (سياسي) نبودند، لازم ميدانستند. تأكيد كليساى قرون وسطا بركار كردن، ناشى از اين دورانديشى اخلاقى بود؛ در اينجا كار كردن به مفهوم بد در مقابل بدتر(بيكاري) است و هدف از بهكار بردن توليد، افزايش ثروتهاى مادّى نيست؛ امّا در انديشه مدرن، كار به خودى خودفضيلت به شمار ميآيد و ذاتاً فعّاليتى هدفمند در جهت ايجاد و تكاثر ثروت تلقّى ميشود و آن از لحاظ اخلاقيمذموم نيست (غنينژاد، 1376: 72 ـ 74).
از آنچه نقل شد، بهدست ميآيد كه به نظر نويسنده، تا دوران جديد، كار اقتصادى براى كسب درآمد و ثروت مطلوبيت نداشت. فقط بهتر از بيكارى است كه فسادآور بود؛ امّا در دوران جديد تكاثر ثروت مطلوبيت يافت و كار براى آن امر خوب تلقّى شد. آنچه در اين كلمات ديده نميشود، ديدگاه ملل شرقى، بهويژه دين اسلام درباره كار وكسب ثروت است. گويا هر چه پيش از رنسانس در اروپا حاكم بوده، فرهنگ حاكم بر تمام جهان آن اعصار است و توجّه به كار اقتصادى فقط پس از رنسانس به عالميان عرضه شد. قرون تاريك اروپا را قرون تاريك تمام عالم بهشمار ميآورند و اروپايى نماينده جهان، و اين خطايى بزرگ است و از عدم توجّه به فرهنگ اسلام و شرق دنيا نشان دارد.
افزون بر اين، تغيير ديد به كار را منشأ توسعه جهان غرب ميدانند. ظهور آيين پروتستان بهويژه فرقه كالوين زمينه تعريف رابطه جديد بين خداوند و انسان، و ساختن دنيا وظيفه انسان شد. اين تكليف الاهى براى انسان، جامعه عقب افتاده را حركت داد. كار عبادت شد و قبح و زشتى كسب ثروت از بين رفت. ماكس وبر، جامعهشناس شهير آلمانى، در آثار خود به ويژه در كتاب مشهورش، اخلاق پروتستانى و روح سرمايهدارى ايننظريه را مطرح ساخت. مسأله اصلى وبر، شكل خاص و جديد سرمايهدارى غربى است. او عوامل گوناگونى همچون رشد شهرسازى خود مختار و صنعتى شدن را علّت ظهور سرمايهدارى ميداند و روح سرمايهدارى، زمينه رشد عوامل پيشين را ايجاد ميكرد. وبر، عنصر اصلى را فهم نوع خاصّى از باورهاى مذهبى ميداند. او با پژوهشهاى آمارى خود نشان ميدهد كه در مناطقى از آلمان كه گروههاى مذهبى متفاوت بهسر ميبردند، پروتستانها در وضعيت نامتعادلى ازثروت به سر ميبرند و مهمترين موقعيتهاى اقتصادى را در اختيار دارند.
در ديدگاه لوتر فرد بايد همواره در همان شغل و وضعيتى كه خدا برايش مقرّر كرده است، باقى بماند؛ ولى در ديدگاه كالوينيسم، سرنوشت بشر، يكبار براى هميشه تعيين شد، و شايستگى فرد هيچ تأثيرى در تغيير آن ندارد. چنين اعتقادى، احساس تنهايى درونى را در فرد تقويت ميكند. فرد با روبهرو شدن با سرنوشت محتومش مجبور است به تنهايى اينراه را بپيمايد و آيين مذهبى و شعاير و كشيش كمك و وسيله نيل به رستگارى نيستند. جهان به منظور ستايشعظمت خدا وجود دارد و مسيحى رستگار، با عمل خود ميتواند اين عظمت را افزايش دهد. مؤمن براى يقين بهآمرزش خود با سختكوشى در حرفه، اعتماد به نفس مييابد و به رستگارى خود يقين مييابد. تبيين فعّاليت شغلى دنيايى بهصورت مناسبترين وسيله تحصيل چنين يقينى وجه تفاوت كليساى اصلاح شده با آيينلوترى است كه زندگى مذهبى را به سوى عرفان و احساس گرايى ميكشاند. وبر، با استناد به متون دينى نمايندگان پروتستانتيسم تأكيد فوقالعاده آن را بر كسب ثروت مورد اشاره قرار ميدهد. ثروت فقط در صورتى ناپسند است كه درجهت دنيايى، تن آسايى و وسوسههاى جسمانى باشد؛ امّا اگر فعّاليت شغلى فعّالانه تلاش براى افزايش عظمت خدا باشد، نه تنها مطلوب است، بلكه مانع اتلاف وقت ميشود؛ از اين رو نه فقط تحصيل ثروت كه لازمه شغل است، توجيه اخلاقى مييابد، بلكه كسب سود در قلمرو مشيت الاهى قرار ميگيرد و كاميابى در شغل، نشانه آمرزش الاهى و بهشتى بودن فرد است. (مهدويزادگان، 1378: 31 ـ 38).
ماكس وبر، در تحقيقات جامعهشناسى مربوط به اديان، فقط فرقه پروتستانى را درايجاد نظام سرمايهدارى توانا ديد. او درباره اسلام تحقيقات ناتمامى را انجام داد و در آن، علّت عدم پيدايى نظامسرمايهدارى را در ممالك اسلامى، وجود مفاهيمى مثل قضا و قدر در متن دينى ميداند و به نظر او، اسلام نيز مانند مذهب كاتوليك از زمينهسازى توسعه اقتصادى ناتوان است. ديدگاه وبر درباره تمام مذاهب از جمله اسلام، نقد و بررسى و در ديار اسلام از زمانسيدجمالالدين اسدآبادى تا كنون نقدهايى بر آن گفته شده كه ورود به آن خارج از حيطه اين نوشته است (ر.ك: عنايت، 1353). آيا زمينههاى تحقّق توسعه اقتصادى آنگونه است كه وبر ميگويد يا عوامل ديگري هم هست كه بدون آن امكان ندارد توسعه رخ دهد؟ در برخى نقدها بين عملكرد اسلام و مسلمانان تفاوت قائل شده، و فرهنگ اسلامى را مضادّ توسعه ندانستهاند (رودنسون، 1358).
ما در اينجا درصدد اثبات مطلوبيت كار ازديدگاه اسلام هستيم. كار افزون بر اينكه به جهت ثروت زا بودن مورد رغبت است و از اين جهت ميتواند زمينه توسعه را فراهم سازد، ارزش ذاتى نيز دارد و اين مرتبه بالاترى است و شايد بتوان نظير اين فرهنگ را در برخى ملل خاور دور مشاهده كرد كه بدون درخواست مزد هم گاه حاضر هستند اضافهكارى انجام دهند (نقيزاده، 1376: فصل اول؛ درّدارى، 1373: بخش دوم). در متون دينى، مواردى نقل شده كه به ما نشان ميدهد فرهنگ دين، كار را ذاتاً ارزشمند ميداند و طبعاً انسان مؤمن علاقهمند به اجراى مطلوب دينى است. آنچه ميتوان از آن براى ارزش ذاتى كار بهره برد، عبارتند از:
1. كار اقتصادى در متون دينى عبادت و به مثابه جهاد در راه خدا شمرده شده است (صدوق، 1383: 366؛ عاملى، 1383: ج12، 11). امام صادقعليهالسلام از ياران خود درباره وضعيت معيشت فردى پرسيد گفتند: به عبادت ميپردازد و معاش او را برادرش تأمين ميكند. فرمود: «واللَّه الذى يقوته اشدّ عباده منه» (كلينى،1362: ج5، 78). سوگند به خدا! آنكه معاش او را تأمين ميكند، عبادت برتر را انجام ميدهد. در اين زمينه روايات بسياري است.
2. خداوند، عمران و آبادى زمين را از بشر خواسته است؛ بنابراين، عمران و آبادى مطلوب خداوند متعالى است: «هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها» (هود (11): 61). او شما را از زمين پديد آورد و در آن شما رااستقرار داد [و عمران آن را خواستار شد]. «هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِى مَنَاكِبَها وَكُلُوا مِن رِزْقِهِ وَإِلَيْهِالنُّشُورُ» (ملك (67): 15). او است كسى كه زمين را براى شما رام كرد؛ پس در فراخناى آن رهسپارشويد و از روزى «خدا» بخوريد و رستاخيز به سوى او است.
ادامه دارد...
... ادامه پست قبل
3. خداوند كار و تلاش اقتصادى را طلب فضل الاهى مينامد و مؤمنان را پس از انجام عبادت به آن فرا ميخواند: «وَجَعَلْنَا آيَه النَّهَارِ مُبْصِرَه لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ» (اسراء (17): 12)، و نشانه روز را روشنى بخش كرديم تا «درآن» فضلى از پروردگارتان بجوييد. «فَإِذَا قُضِيَتِ الصلوه فَانتَشِرُوا فِى الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ» (جمعه(62): 10) و چون نماز گزارده شد، در «روي» زمين پراكنده، و فضل خدا را جويا شويد.
ابتغاى فضل الاهى همان كار اقتصادى است كه پس از انجام عبادتى مثل نماز جمعه بايد به آن پرداخت. كار نبايد مزاحم اوقات عبادت شود: «فَاذا نُودِى للصلوه مِن يَوْمِ الْجُمُعَه فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ» (همان: 9)؛ ولى پس از انجام عبادت، كار نه تنها ناپسند نيست، بلكه طلب فضل و رحمت الاهى قلمداد ميشود. در توضيح آيه، امام صادقعليهالسلام فرمود من درباره حاجتى كه خداوند آنرا كفايت كرده است، حركت ميكنم و فقط قصدم اين است كه خداوند مرا در حال طلب حلال مشاهده كند. آيا كلام خدا را نشنيدهاى كه فرمود: «فاذا قضيت الصلوه فانتشروا فيالارض و ابتغوا من فضلاللَّه» (طبرسى، 1412: ج10، 289).
4. در برخى روايات آمده است كه امامانعليهمالسلام كار اقتصادى را فقط به جهت امتثال امر الاهى نه كسب سودانجام ميدادند. افزون بر روايت پيشين، از امام صادقعليهالسلام نقل شده كه فرمود:
انى لاعمل فى بعض ضياعى حتى اعرق و انّ لى من يكفينى ليعلم اللَّه عزوجل انى اطلب الحلال (كلينى، 1362: 5/ 77)
من در زمين زراعتى كارميكنم تا عرق كنم با اينكه افرادى هستند كه به جاى من كار كنند. هدف من اين است كه خداوند مرا در حال كسبروزى حلال مشاهده كند.
در حديث ديگرى نقل شده است كه امام صادقعليهالسلام هزار و هفتصد دينار به يكى از ياران خود به نام عذافر داد وفرمود:
اتجر بها ثم قال: أما إنّه ليس لى رغبه فى ربحها و ان كان الربح مرغوباً فيه و لكنى أحببت ان يرانى اللَّهعزوجل متعرضاً لفوائده (همان: 5/ 73).
با اين اموال تجارت كن؛ سپس فرمود: همانا منرغبتى به سود تجارت ندارم. هر چند سود انگيزه و مورد رغبت است، علاقهمندم خداوند مرا در معرض كسب منافع آن مشاهده كند.
عذافر در تجارت صد دينار سود برد. حضرت خوشحال شد و فرمود سود را به سرمايه بيفزا.
5. در كلام اولياى دين ترك تلاش و كار عامل بيخردى و بياعتبارى و تبعيت از دستور شيطان قلمداد شده است. معاذ بن كثير از ياران امام صادقعليهالسلام پارچهفروش بود. به حضرت گفت: تصميم دارم بازار را ترك كنم؛ زيرا به اندازه كافى مال دارم. امام فرمود: با اين عمل بياعتبار ميشوى (همان، 148). در حديث ديگر آمده است كهحضرت به معاذ گفت: توان تجارت را از دست دادهاى يا به آن بيرغبت شدهاي؟ معاذ گفت: منتظربرقرارى دولت شما هستم (در زمان قتل وليد بن عبدالملك) و مال فراوانى دارم و بدهكار كسى هم نيستم و گمان نميكنم تا وقت مرگم هم صرف شود. حضرت فرمود:
لا تتركها فإن تركها مذهبةللعقل اسع على عيالك و اياك انيكون هم السعاه عليك.
تجارت را رها نكن كه زمينه نابودى خرد است. براى خانوادهات بكوش و آنان را برخود با اين عمل تحريك مكن (همان).
8. اهداف، انگيزهها و آثار كار
انسان در فعّاليت و تلاش اقتصادى اهداف گوناگونى ميتواند در نظر داشته باشد. انگيزه فرد ممكن است فردى يا اجتماعى باشد؛ مالى يا غيرمالى باشد. انگيزه ممكن است از روى طبع و سرشت انسانى ابتدا در ذهن و فكر انسانشكل بگيرد يا به جهت پذيرش اعتقاد يا هدف خاصّى انگيزه ايجاد شود. آثار كار گاه امرى مقصود است و گاه اثر بهصورت قهرى بر كار مترتّب ميشود. از لابهلاى متون دينى، آنچه را بهصورت هدف، انگيزه و اثر كار است، مطرح ميكنيم. اهداف و آثار، يا دنيايى يا آخرتى و در دنيا، يا فردى يا اجتماعى است.
1-8. اهداف و آثار دنيايى فردي
أ. كسب درآمد و تأمين معيشت زندگى خود و خانواده: شايد نخستين انگيزه هر شخصى در انجام كار اين است كهبهواسطه كار، نيازهاى خود را تأمين كند. انسان، نيازمند آفريده شده است و براى غذا، پوشاك، مسكن، بايد از طبيعت بهره گيرد. محصول طبيعت اغلب آماده مصرف نيست؛ گرچه برخى محصولات اينگونه هستند. در متون دينى، هرگاه كسى به همين قصد سراغ كار رود تا نياز خود را برطرف سازد، كار او عبادت شمرده شده و طبق ديدگاه فقهى، كار براى تأمين معاش واجب است و انسانى كه در راه كسب درآمد براى تأمين زندگى سختى ميبيند، خداوند به او ثواب ميدهد و پيامبر گرامى اسلام بر چنين دستى بوسه ميزند. از امام صادقعليهالسلام نقل شده كه وقتى پيامبرصلّياللهعليهوآلهوسلّم از جنگتبوك مراجعت كرد، سعد انصارى به استقبال وى آمد. حضرت با او مصافحه كرد، دست او را زبر و خشن ديد. فرمود: چه صدمهاى و آسيبى به دستت رسيده است؟ گفت: با طناب و بيل كار و درآمد آنرا صرفمعاش خانوادهام ميكنم. حضرت دست او را بوسيد و فرمود:
هذه يد لاتمسّها النار.
اين دستى است كه آتشجهنّم به آن نميرسد (جزرى، 1370: ج 2، 337).
كسب درآمد فقط براى تأمين ضروريات زندگى نيست؛ بلكه شخص ميتواند براى تأمين وسايل رفاهى خود و خانواده كار كند.
ادامه دارد...
... ادامه پست قبل
پيامبر صلّيالله عليه و آله و سلّم فرمود:
از سعادتهاى مسلمان، داشتن منزلى گشاده، همسايه صالح و وسيله سوارى مناسب است. (حرّعاملى، 1383: ج 3، 558)،
و امام صادق عليهالسلام فرمود:
هرچه براى خريد عطر بپردازى، اسراف نيست و مخارج مربوط به عطر پيامبر اكرمصلّياللهعليهوآلهوسلّم بيش از مخارج خوراكى او بود (كلينى، 1362: ج 6، 512؛ طبرسى، 1393: 41).
در اين زمينه روايات بسيارى وارد شده و مؤمنان را به لباس زيبا، غذاى مناسب، مركب راهوار، خانه راحت، انگشترهاى عقيق، فيروزه... و غير آنترغيب كرده و همه دلالت دارد كه تأمين موارد پيشين از اهداف كسب درآمد است.
ب. عزّت و شخصيت يافتن: يكى از آثار كار، عزّت يافتن فرد است. شخص با كار كردن نياز خود را برطرف ساخته، نيازمند كار ديگران نميشود؛ از ديگران درخواست نميكند و هزينه او بر عهده ديگرى نيست. امام صادقعليهالسلام به يكى از ياران خود كه دير به بازار رفته بود فرمود: اُغدُ إلى عزِّك.
پگاه صبح در پى عزّت خود [= كار و كسب] برو (عاملى، 1383: ج 12، 3، ر.ك: ج 4، 10، 5). پيامبر گرامى فرمود:
اگركسى هيزم جمع آورد و بر دوش بگيرد، آنرا بفروشد و نياز خود را برطرف سازد از درخواست از ديگران بهتر است(همان، ج 6، 310). مؤمن نبايد چشم اميد به بيتالمال داشته باشد. بايد با كار و تلاش، شخصيت خود را حفظ كند. درخواست كمك از بيتالمال هم، عزّت و شخصيت فرد را از بين ميبرد. يكى از ياران پيامبر كه در سختي بهسر ميبرد، نزد حضرت رفت تا كمك بخواهد. پيامبر وقتى او را ديد، فرمود:
هر كسى از ما چيزى درخواست كند، به او ميدهيم؛ ولى اگر به دنبال ثروت برود، خدا او را بينياز ميكند. مرد برگشت تا سه بار نزد حضرت رفت و همان سخنان را شنيد؛ سپس كلنگى عاريه كرد و از كوه مقدارى هيزم آورد و به مقدارى آرد فروخت و ادامه داد تا امواليفراهم ساخت. جريان را به پيامبر گفت فرمود: به تو گفتم اگر كسى درخواست كند به او عطا ميكنيم؛ ولى اگر بهدنبال ثروت رود، خداوند او را بينياز ميسازد (كلينى، 1362: ج 2، 139).
ج.رشد عقلاني: كار، وسيله تجربه آموختن انسان است و بر رشد عقلانى و اجتماعى او افزوده ميشود. امامصادقعليهالسلام فرمود:
ترك التجاره ينقص العقل (همان: ج5، 148)، رها كردن تجارت، عقل را كاهش ميدهد.
التجاره تزيد فى العقل (همان)، تجارت عقل را رشد ميدهد.
اين روايات گرچه درباره تجارت آمده است، به آن اختصاص ندارد. اصولاً تفكّرات انسان در جريان كار و عمل شكل ميگيرد و بر حسب آنچه انجام داده، درباره آينده تفكّر ميكند. اگر انسان از محيط عمل جدا شود، مسائل جديد براى او رخ نميدهد ونميتواند زمينه رشد علم را فراهم كند. با كار و تلاش، انسان در تعامل با طبيعت قرار ميگيرد؛ قوانين آنرا درك ميكند ورمزهاى آن را كشف ميكند. اين تعامل باعث رشد عقلانى بشر ميشود.
د. كسب آرامش روحي: انسان با كسب درآمد از نظر روحى آرامش مييابد و فرد نيازمند از نظر روحى در اضطراب و نگران است. پيامبرصلّياللهعليهوآلهوسلّم فرمود:
انسان هر گاه نيازمنديهاى خود را تأمين كرد، آرام ميگيرد (همان: 89).
امام رضاعليهالسلام فرمود:
انسان آنگاه كه مواد خوراكى سالانهاش را تأمين كرد، آرامش مييابد (همان).
هـ . سلامت جسم: از آثار كار، برخوردارى شخص از سلامت و نشاط جسمى است. بيكارى و عاطل بودن، باعث استراحت بيش از حدّ و پديد آمدن روحيه خمودى و يأس و افسردگى در شخص ميشود. با كار، اعضاى انسان توان خود را بروز ميدهد. امير مؤمنانعليهالسلام فرمود:
من يعمل يزدد قوة، (حكيمى، 1408: ج 5، 291 ـ 292)، هر كس كار كند، توان او افزوده ميشود.
من يقصّر فى العمل، يزدد فتره (همان)، هر كه در عمل كوتاهي كند، سستى و ناتوانى او افزوده ميشود.
امام صادقعليهالسلام به فضل فرمود:
اگر تمام نيازهاى مردم تأمين شده بود، از زندگى لذّت نميبردند. اگر انسانى مدّتى ساكن مكانى شود و همه نيازهاى او فراهم باشد، از بيكارى خسته ميشود ومايل است خود را مشغول كند. (مجلسى، 1374: ج 3، 87).
و. ارزش ذاتى كار: در بحث مطلوبيت كار گذشت كه از جمله انگيزههاى كار براى افراد مطلوبيت داشتن ذات كار است.
2-8. اهداف و آثار دنيايى، اجتماعي
كار اقتصادى، آثار خاصّى براى اجتماع دارد؛ از جمله:
أ. تأمين نيازهاى اساسى اجتماع: افراد با كار ميتوانند نيازهاى افراد جامعه را برطرف سازند. فرد نميتواند تمام نيازهاى خود را برطرف سازد؛ بنابراين هركس با انجام كار خاصّى ميتواند نياز مردم را برطرف سازد و درمجموع، نيازهاى تمام افراد تأمين شود (عاملى، 1386: ج 13، 244).
ب. رفع فقر و تأمين اجتماعى نيازمندان: با كار و تلاش، فقر اجتماعى از بين ميرود و فرد با كسب درآمد ميتواند به ديگران كمك كند. مسؤوليت اجتماعى، شخص را به كار فراميخواند؛ حتّى اگر به درآمد آن نياز نداشته باشد. فرد بايد در بُعد اجتماعى فرد مفيد و مؤثّرى باشد. در روايات بسيارى آمده است كه حضرت اميرمؤمنان با كار خود باغ احداث، و چاه و قنات حفر ميكرد و آنان را براى مردم و كمك به نيازمندان وقف ميكرد يا آنكه بردگان بسيارى را با كار و درآمد آن رها ساخت. (كلينى، 1362: ج 5، 74 ـ 75؛ طوسى، 1401: ج 9، 148).
روايات متعدّدى درباره حقوق مؤمن بر مؤمن رسيده است. امام صادقعليهالسلام فرمود:
مسلمان برادر مسلمان است. حقّ مسلمان بر برادر مسلمانش آن است كه سير نشود و برادرش گرسنه بماند؛ سيراب نشود و برادرش تشنه باشد، و ازپوشاك بهرهمند نباشد و برادرش بيبهره بماند (كلينى، 1363: ج 5، 72).
مؤمن كه در اجتماع زندگى ميكند، بايد حقوق ديگر افراد را بهجا آورد و از جمله اين حقوق آن است كه در امور مالى به او مواسات داشته باشد و در استفاده از امكانات مالى او را دريابد.
ادامه دارد...
... ادامه پست قبل
ج. گسترش اخلاق اجتماعى و كاهش مفاسد اجتماعي: يكى از انگيزههاى مهم براى كسب درآمد، توانايى شخص در كمك به دوستان و دعوت از آنها و ارتباط با بستگان و همسايگان است؛ هر چند آنها نيازمند و فقير نباشند. اگر شخصيتوان مالى نداشته باشد، براى او امكان پذيرايى از دوستان نيست و نميتواند با بذل هديه بين آنان كه اختلاف دارند، دوستى برقرار كند و نميتواند از درآمد در جهت گسترش اخلاق اجتماعى بهره ببرد.
از سوى ديگر، بيكارى منشأ بحران اخلاقى فرد و اجتماع است. زمينه تمايل به فساد در فرد بيكار فراهم است. نفسآدمى اگر مشغول كارى نشود، انسان را به خودش مشغول ميكند و در پى افكار و خيالات باطل ميبرد. امروزه درجوامع انسانى، پديده اشتغال فقط از بُعد اقتصادى مورد توجّه نيست؛ بلكه بحران بيكارى زمينه مفاسد گوناگون اجتماعى از قبيل اعتياد، سرقت، اعمال ضدّاخلاقى و تعرّض به زنان، قمار و استفاده از نوشابههاى الكلى است؛ بنابراين از آثار كار و انگيزه روى آوردن به كار، حفظ و سلامت روح انسانى و گسترش اخلاق در اجتماع است. بخش مهمّى از درآمدهاى خانوادهها صرف پر كردن ساعت فراغت فرزندان ميشود. از اميرالمؤمنينعليهالسلام نقل شده است كه فرمود:
سستى و تنبلى، كليد غم و بدبختى است و ناتوانى و تنبلى همراه نيازمندى و فقر است و ثمره آن نابودى و بدبختى است. آنكه طلب و تلاش نكند، چيزى نمييابد و به فساد كشانده ميشود (ولايى، 1378: ج 2، 63).
د. افزايش توان اقتصادى جامعه: هر گاه بخشهاى اساسى مردم به كار اشتغال داشته باشند، اقتصاد جامعه رشدخواهد داشت. توليد و درآمد ملّى افرايش مييابد. درآمد دولت به جهت مالياتها فزونى يافته و امكان ارائه خدماتعمومى به مردم فراهم ميشود. نيروى كار همراه با سرمايه، توليد جامعه را رقم ميزند. هر گاه نيروى كار بيكار باشد، سرمايه بالقوّه يا بالفعل هم معطّل ميماند و توان اقتصادى جامعه ضعيف ميشود. افزايش توان اقتصادى جامعه، بدون شك از آثار كار شمرده ميشود و انگيزه مناسبى براى مسلمان در روى آوردن به كار است؛ به همين جهت هرگاه جامعه بهكارى نياز داشت، شخص بايد اينگونه «واجبات نظاميه» را انجام دهد و از تلاش خود در اين زمينه خوددارى نكند كه گاه تلاش در انجام مشاغل مورد نياز جامعه واجب ميشود (صدر: 108). امروز جايگاه نيروى انسانيو سرمايه انسانى در رشد و توسعه اقتصادى از مباحث مهم و كليدى اقتصاد كلان و توسعه است. يكى از انگيزههاى اصلى شخص، رشد اقتصادى است و تقويت اين انگيزه ميان نيروى كار، آثار پربركتى دارد. فرد از توجّه به خود خارجشود و حتّى اگر به مال احتياج ندارد، براى اعتلاى جامعه بكوشد. در ديدگاه دينى، انسان نهتنها در كار خود بايد بهفكر ديگر انسانها و جامعه باشد، بلكه اگر از ثمره كار او ديگر موجودات هم استفاده كنند، در نزد خداوند مطلوب است و براى او پاداش آخرتى خواهند نوشت. كمك به عمران و حيات طبيعت و محيط زيست ارزش والايي دارد. از پيامبر اكرمصلّياللهعليهوآلهوسلّم نقل شده كه فرمود:
ما من مسلم يغرس غرساً أو يزرع زرعاً فيأكل منه انسان أو طير أو بهيمه الاّ كانت له به صدقه (نورى، 1407: ج 13، 460).
مسلمانى كه نهالى بكارد يا زراعتى بهعمل آرد و ازآن انسان، پرنده، چارپا استفاده كند، در نامه اعمال او ثواب صدقه نوشته ميشود.
در يك حديث بينظير از پيامبر اسلام، مطلبى نقل شده كه بر جايگاه والاى آبادى و عمران و حفظ محيط زيست دلالت دارد. حتّى اگر از ثمره كار انسان، كسى بهره نبرد و حيوانى هم استفاده نكند، زمين آباد ميشود. همينامر انگيزه بسيار خوبى براى مؤمن است كه از كار دست نكشد. فرمود:
ان قامت الساعه و فى ايديكم الفسيلة،فاناستطاع ان لاتقوم الساعه حتى يغرسها فليغرسها» (همان: 460).
هرگاه نهال خرما جهتكاشتن در دستتان بود و قيامت برپا شد، اگر قادر بر كاشت آن تا وقوع قيامت بوديد، آنرا بكاريد. آبادى و عمران زمين براى انسان مطلوبيت دارد، گرچه كسى از آن بهره نبرد (ر.ك: القرضاوى، 1417: 149 ـ 158).
3ـ 8 . اهداف، انگيزهها و آثار آخرتى كار اقتصادي
اعتقاد دينى، عامل بسيار مهم در ايجاد انگيزه است و چنان چه در كلام اولياى دينى، آثارى براى عملى خاص عنوان شده باشد، مؤمن به جهت باورهاى خود در جهت كسب آن ميكوشد و فعّاليت خود را در همان سو قرار ميدهد. انسانهاى معتقد به عالم ماورا، كارهاى بسيارى را براى نتايج آخرتى انجام ميدهند. از بذل جان جهادگران تا صرفمال دارايان در طول تاريخ، بسيار ديده شده است. هماكنون مكانهاى وقف شده بهوسيله نيكمردان و نيك زنان در جهان به حدّى است كه نهادهاى گوناگون در سرپرستى صحيح آن ميكوشند. مطلب پيشين روشن است و ما در اينقسمت آنچه را در متون دينى بهصورت هدف يا اثر كار در آخرت مطرح شده ميآوريم تا نشان دهيم كار اقتصادى چگونه حلقه واسط بين دنيا و آخرت ميشود و شخص با كار اقتصادى بهشت عدن را به چنگ ميآورد و رضوان الاهى را نصيب ميشود.
أ. بخشش گناهان كار اقتصادى، شخص را از آمرزش الاهى بهرهمند ميكند. پيامبرصلياللهعليهوآلهوسلم فرمود:
من بات كالاً من طلب الحلال بات مغفوراًله (كلينى، 1362: ج 5، 78).
آنكه در راه كسب حلال زندگى او ميگذرد، مورد مغفرت الاهي است.
إنّ منالذنوب ذنوباً لايكفّرها صلاه و لاصدقه قيل يا رسولاللَّه. فما يكفّرها. قال: الهموم فى طلبالمعيشة. (النورى، 1407: ج 13، 13).
برخى از گناهان با نماز و صدقه پاك و جبراننميشود. ياران گفتند چه چيز آنرا پاك ميكند؟ فرمود: تلاش در كسب روزي.
ب. حفظ و يارى دين فرد
انسان اگر بخواهد ديندار واقعى باشد و بتواند در معنويت پيشرفت كند نميتواند از نعمتهاى دنيا و نيازهاى دنيايى چشم بپوشد. مؤمن بهدنبال خير دنيا و آخرت است: «آتنا فيالدنيا حسنه و فيالآخره حسنة» (بقره (2):197) و خير دنيا همان برخوردارى از معيشت است. (كلينى، 1362: ج 5، 71). از پيامبر گرامى نقل شده است كهخداوندا! در نان بركت ده و بين ما و نان جدايى مينداز. اگر نان نداشتيم، توان نماز و روزه و انجام واجبات الاهى را نداشتيم (همان: 73).
ادامه دارد...
... ادامه پست قبل
نتيجه گيرى
از آنچه ذكر شد، امور ذيل استفاده ميشود:
1. كار در نگاه دين، در گستره هستى جارى است و شخص با كار با مجموعه عالم هستى و خالق آن هماهنگ ميشود.
2. هر نوع كار حلال مطلوب است؛ گرچه برخى از كارها و فعّاليتهاى اقتصادى به جهت اهميّت آن در متون دينى مورد ترغيب بيشتر قرار گرفته است.
3. اولياى الاهى به انواع كارها مثل كارگرى، خياطى، زرهبافى، صنعتگرى، تجارت، كشاورزى، ميپرداختند و كار را فضيلت انسانى وعبادت الاهى ميدانستند.
4. اعتقادات اسلامى، ترغيبكننده فعّاليت اقتصادى است و چون دنيا مزرعه آخرت و از بهترين اعمال صالح، كسب درآمد حلال است، با كار آخرت شخص و ارزش انسانى او تضمين ميشود.
5. اخلاقيات دينى هيچگونه تنافى با تلاش اقتصادى ندارد و عواملى همچون زهد و قناعت مصرف را متعادل ميكند، نه آنكه به توليد ضربه بزند؛ از اين رو، اين امور در جوامع در حال توسعه باعث افزايش پسانداز و افزايش سرمايه جهت توليد بيشتر ميشود.
6. انجام بسيارى از فضايل اخلاقى مثل سخاوت، دستگيرى از فقيران، صله رحم، وقف، كمك به همنوع، نيازمند كسب درآمد بيش ازحدّ نياز و صرف آن در موارد پيشين است. بدون كار نميتوان به فضايل اخلاقى دست يافت.
7. كار اقتصادى به علل گوناگون مورد رغبت مسلمان است. تأمين معاش، رفع احتياج اجتماع، عزّت نفس، رشد عقلانى، سلامتجسم، زدودن چهره زشت فقر، گسترش اخلاق و نابودى مفاسد اجتماعى، حفظ دين و كسب ثواب آخرتى به همراه مطلوبيت كار، مؤمن رابه كار ترغيب ميكند.
8. گسترش فرهنگ دينى درباره كار زمينه تلاش همهجانبه افراد براى رشد اقتصادى را فراهم ميكند و افراد توجّه جدّى به نفس كاردارند تا نوع آن؛ بنابراين خواهند كوشيد بيكارى را به هر صورت از خود دور سازند و هر كار حلالى را عزيز داشته، به بيكارى ترجيح دهند.
9. حاكميت فرهنگ دينى، اثر مثبت بر بهرهورى نيروى كار و كاهش هزينههاى اضافى مثل اسراف منابع، و اتلاف وقت دارد و روابط انسانى در بازار كار را بهبود ميبخشد (رضايى، 1377: 22 ـ 26).
10. كار اقتصادى پيوند دنيا و آخرت است و با آن ميتوان حسنه در دنيا و آخرت را كسب كرد.
نويسنده:مجيد رضايي( عضو هيأتعلمي دانشگاه مفيد)
منبع: فصلنامه اقتصاد اسلامي
منبع: راسخون
دلسردی از کار و چند راه حل
اگر شما هم یک کارمند باشید، احتمالا با شرایطی که خواهیم گفت آشنایی دارید چرا که ممکن است برای خودتان اتفاق افتاده باشد یا برای همکارتان که با شما دوستی نزدیک دارد . چند سال از شروع کار شما و به عبارتی کارمندیتان میگذرد و حالا احساس میکنید که انگار دارید در جا میزنید و در راهی قرار گرفته اید که هیچ تغییر و پیشرفتی در آن نمیبینید. در این نقطه باید درست فکر کنید و ببینید که دقیقا در کجا هستید و آیا راه کنونی میتواند شما را به هدفتان برساند یا نه .
نکته اولی که باید به آن توجه کنید اینست که چه چیز در این شغل کنونی شما را مجذوب کرده از انجام آن راضی و خوشحال میشوید. مثلا دوست دارید در بخش فنآوری اطلاعات کار کنید یا این که کار با تکنولوژیهای فنی و ابزارهای مکانیکی را ترجیح میدهید. شاید هم به هر دو علاقهمند باشید. دوست دارید به عنوان یک سرگروه فعال باشید یا این که ترجیح میدهید از کسی دستور بگیرید؟
علاوه بر اینها موفقیتهایی را که در طی این دوره کارمندی و باعث غرور و مباهات شما بودهاند را در نظر بگیرید و قدری مثبت به اوضاع نگاه کنید. لازم نیست که این پیروزیها حتما بسیار برجسته و قابل توجه باشند. مثلا هنگامی که توانستید به همکارتان که در حل و برطرف کردن اشکال کامپیوترش درمانده بود، کمک کنید، یک موفقیت کسب کردید چرا که احساس رضایت داشتید که دانش و معلومات فنی خودتان را به خوبی به کار گرفتید. زمانی هم که برای ارتقای امنیت سیستمهای کامپیوتری شرکتتان ابزاری تدوین کردید،باز هم یک پیروزی دیگر بود که شما را مغرور و شاد کرد. یادآوری و لحاظ کردن این پیروزیهای کوچک و بزرگ میتواند انگیزهای برای کار و پیشرفت به شما هدیه دهد .
نشانهای دیگر هم هست که میتواند در یافتن یک نقطه شروع دوباره یا مسیر جدید فعالیتهای شغلی، به شما کمک کند. این علامت راهنما نحوه گذراندن اوقات فراغت شماست. مثلا اگر در یک سازمان خیریه فعال هستید و آن گروه را مدیریت میکنید، این عمل نشان میدهد که مدیریت و راهبری یک گروه از کارهای مورد علاقه شماست که اگر پرورش یافته با اعتماد به نفس و دانش حرفهای بیشتر همراه شود، به شما کمک خواهد کرد تا در همان حوزه شغلیتان به یک مدیر و سرگروه توانا و کارآمد تبدیل شوید . یا اگر در همان مجموعه به کارهای سیستمهای کامپیوتری رسیدگی مینمایید، باز هم این علاقه به دانش فنآوری اطلاعات را میتوانید در زمینهای اینچنین و در ابعادی وسیعتر به خدمت بگیرید .
دوباره فکر کنید و ایدههای شغلی گوناگونی را به ذهن بیاورید و خطوط ذهنی کلی و در هم و برهم ترسیم کنید و سپس با دقت آنها را پیش چشم بیاورید و مثل یک ذرهبین بزرگترشان کنید. ببینید که کدام خطوط برجستهتر هستند و نشان از چه حرفهای دارند. این نقاشی ذهنی که بیش از همه به چشم آمده همان چیزیست که غالب بر ذهن شماست. اما باز هم باید فکر کنید. آیا میتوانید این حرفه تازه با این محیط کار،مسئولیتها و امکانات فنآوری جدید را بپذیرید؟
کار مهم دیگر اینست که نقاط قوت و ضعف مهارتهای حرفهایتان را بشناسید. فراموش نکنید که برای فهم این نکات باید نظرات و پس خوراندهای همکاران و دوستانی که مورد اعتمادتان هستند را جویا شوید. این دریافت پس خوراندها به این دلیل اهمیت دارد که ممکن است شما از خود تصوری خاص داشته باشید در حالی که دیگران ممکن است نظری کاملا عکس تصور شما اظهار کنند. مثلا آنها می گویند که این همکارمان واقعا در برنامهنویسی شبکه خبره و استاد است اما خودتان فکر میکردهاید که اصلا خوب کار نمیکنید .
پس از فهم نقاط ضعف و قوت،درصدد تقویت نقاط قوت و برطرف کردن نقاط ضعف برآیید. اگر میخواهید در پست مدیریت جای گیرید اما مهارتهای کافی ندارید، از دورههای آموزشی استفاده کنید و از شرکت در پروژههای مدیریتی که تحت سرپرستی مدیران برتر از شرکتتان انجام میشوند، بهره گیرید. فراگیری مطالب گوناگون که دانش عمومی و تخصصی شما را بالا میبرند و اخذ مدارک تخصصی بیشتر،امتیازات لازم برای کسب درجه مدیریت و موفقیت در آن را به همراه میآورند .
با وجود تمامی این محاسبات،هرگز برای استعفا عجله نکنید. دقت کنید و درست به جریانات اطرافتان توجه داشته باشید. گاهی اوقات مدیران برای ترفیع دادن به کارمندان با لیاقت و توانای خود، مسئولیتهای آنها را زیاد میکنند تا ببنند که آیا میتوانند عهدهدار پستهای بالاتر و مهمتر شوند یا خیر. مثلا مدیران از این کارمندان میخواهند که در جلسات و میتینگهای بیشتر و مهمتری حاضر شوند یا این که مستقیما با شخص آنها کار کنند. اگر دیدید که شما هم در این دسته افراد قرار گرفتهاید، بدانید که نشانهها از پیشرفت و بهبود اوضاع هستند .
راه دیگر ارتقای موقعیت شغلی وترفیع اینست که با مدیر بخش خودتان حرف بزنید. به او بگویید که خواهان بازبینی و بررسی موقعیت حرفهایتان هستید و فکر میکنید که تواناییهای بالاتری دارید. او به شما کمک خواهد کرد تا مسیری درست که شما را به اهدافتان خواهد رساند، بیابید و طی کنید .
سعی کنید برای رفع این حالت یاس و ناخشنودی هر چه بیشتر در حرفه خود وارد شوید و به شکل کاملا تخصصی در جهت کسب معلومات و مهارتهای گوناگونی که کارایی شما را بالا میبرند، تلاش کنید. شاید این ناامیدی و نارضایتی حاصل از کمبود مهارتها و اطلاعات نوینی باشند که هر روز در حال تغییر و تحولند . شرکت در کنفرانسها، سمینارها و کارگاههای آموزشی مطالب و دانشهای جدیدی را به شما میآموزند که با فراگیری و بکارگیری آنها میتوانید به شکل کارمندی مستعد و توانمند ظاهر شوید که نظر مدیران را جلب میکند. آنوقت این کارمند درخشان به راحتی به مقامات بالاتری خواهد رسید که راه را به سوی کسب اهدافش، هموار میکند. در این میان از معلومات عمومی هم نباید غافل شوید. در هر صورت چه بخواهید در همین سازمان کنونی بمانید یا بخواهید در جستجوی کار دیگری باشید، این معلومات و دانشها و مهارتهای عمومی و تخصصی به کمکتان خواهند آمد .
مترجم: آذین صحابی
منبع: روزنامه تفاهم
منبع: راسخون
همت بلند و بلند همتی
دميري در حيوة الحيوان مي نويسد: روزي حضرت رسول صلي الله عليه و آله در مسافرت به شخصي برخوردند و ميهمان او گرديدند. آن شخص پذيرائي شاياني از حضرت نمود. هنگام حركت آن جناب فرمود چنانچه خواسته اي از ما داشته باشي از خداوند درخواست مي كنيم تو را به آرزويت نائل نمايد. عرض كرد از خداوند بخواهيد بمن شتري بدهد كه اسباب و لوازم زندگي ام بر آن حمل نمايم و چند گوسفند كه از شير آنها استفاده كنم پيغمبر صلي الله عليه و آله آنچه مي خواست برايش تقاضا نمود، آنگاه رو به اصحاب كرده فرمود اي كاش همت اين مرد نيز مانند عجوزه بني اسرائيل بلند بود از ما مي خواست كه خير دنيا و آخرت را برايش بخواهيم.
عرض كردند داستان پيره زن بني اسرائيل چگونه بوده، آنجناب فرمود، هنگاميكه حضرت موسي خواست با بني اسرائيل از مصر به طرف شام برود راه را گم كردند بهر طرف جستجو نمودند از راه اثري نيافتند. حضرت موسي ترسيد مانند سابق در سرگرداني گرفتار شوند اصحاب خود را جمع نموده پرسيد آيا شما به مردم مصر وعده اي داده ايد كه با رفتن از اين شهر خلف وعده شود. در پاسخ گفتند بلي، چنين از پدران خود شنيده ايم: وقتي حضرت يوسف مشرف به مرگ شد از مصريان تقاضا نمود هر وقت خواستند به شام بروند جنازه ي او را همراه خود ببرند و در كنار قبر پدرش يعقوب به خاك سپارند. اجداد ما قبول نموده اند حضرت موسي فرمود به مصر برگرديد تا بوعده خود وفا نمائيد و گرنه هرگز از اين سرگرداني نجات نخواهيد يافت. به مصر بازگشتند.
حضرت موسي از هر كس جوياي محل قبر يوسف شد اظهار بي اطلاعي مي نمود به انجناب اطلاع دادند كه عجوزه ايست ادعا دارد من قبر يوسف را مي دانم در كجا است دستور داد او را احضار كنند. فرستاده ي موسي كه پيش پيره زن آمد و او را از جريان مطلع نمود ان زن گفت به حضرت موسي عرض كنيد اگر احتياج به علم من پيدا كرده او بايد پيش من بيايد زيرا ارزش دانش چنين مقتضي است پيغام پيره زن را به موسي رسانيدند تصديق نمود و از همت عالي و نظر بلند او در شگفت شد پيش آن زن آمد و از محل قبر يوسف استفسار كرد. عجوزه گفت يا موسي علم قيمت دارد من سالها است اين مطلب را در سينه خود پنهان كرده ام در صورتي براي شما اظهار مي كنم كه سه حاجت از براي من برآوري. حضرت فرمود حاجتهاي خود را بگو.
گفت اول آنكه جوان شوم دوم به ازدواج شما درآيم سوم در آخرت هم افتخار همسري شما را داشته باشم.
حضرت موسي از بلند همتي اين زن كه با خواسته خود جمع بين سعادت دنيا و آخرت مي كرد و متعجب شد از خداوند درخواست نمود هر سه حاجت او برآورده شد.
در اين هنگام محل قبر يوسف را به اين شرح افشاء نمود. گفت وقتي يوسف از دنيا رفت مصريان در محل دفن او اختلاف نمودند هر طايفه اي مي خواستند قبر آنجناب در محله ايشان باشد دامنه اختلاف نزديك بود به شمشير منتهي شود براي رفع نزاع قرار شد بدن حضرت يوسف را در تابوتي بلوري بگذارند و روزنه هاي آن را مسدود كنند و تابوت را در داخل نهريكه وارد مصر مي شود دفن نمايند تا آب شهر مصر از روي قبر يوسف بگذرد و در محلات گردش كند هم از فيض قبر او استفاده كنند.
محل قبر را به حضرت موسي نشان داد. موسي تابوت را بيرون آورد و در شش فرسخي بيت المقدس محليكه معروف به خليل قدس است رو بروي قبر يعقوب دفن نمود در كنار قبر حضرت ابراهيم عليه السلام.
كتاب داستانها و پندها جلد چهارم
نقش همت در رشد شخصیت
اصولا معیار ارزش انسان به اراده اوست. به مقتضای همت انسان و ارج و قدر هر کسی به قدر همت اوست که عالی باشد یا دانی، بلند همت باشد یا دون همت. (1)
انسان با همت خویش اوج می گیرد، چنان که پرنده با بالهایش آسمان ها را در هم می نوردد. امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام در این باره می فرماید: «قدر و ارزش هر انسانی به قدر همت اوست.» (2)
و در جای دیگر می فرماید: «شرف انسان به همت های عالی اوست نه به استخوان های پوسیده نیاکان.» (3)
انسان به هر کاری همت گمارد و اراده کند می تواند آن را انجام دهد. خواستن اراده کردن است و اراده کردن تصمیم گرفتن. شاعر نیز چنین می سراید:
همت اگر سلسله جنبان شود
مور تواند که سلیمان شود
آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست
خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست. (4)
فرد و یا جامعه ای اگر کاری را اراده کنند، می توانند آن را انجام دهند. توفیق انجام کار، همان عزم و اراده انجام آن است.
حضرت امام صادق علیه السلام در این زمینه می فرمایند: «هرگز بدنی از انجام آنچه که اراده کرده و همت گماشته، ضعیف نخواهد شد.» (5)
داشتن اراده ای قوی و تزلزل ناپذیر، مختص اقویاست. موفقیت و شکست ما وابسته به این است که دارای اراده قوی یا ضعیف باشیم. هر چه موانع و مشکلات ما برای انجام کاری بیش تر باشد، اراده قوی تر و همت والاتر و نیز انرژی بیش تری لازم خواهد بود.
داشتن اراده قوی، اولین قدم برای تحصیل موفقیت است. زیرا انسان با اراده قوی همواره با مشکلات مبارزه کرده و تسلیم نمی شود. برای فرد با اراده، هیچ امری غیرممکن نیست، کسی که دارای عزم راسخ است، می تواند جهان را مطابق میل خود عوض کند. (6)
قرآن یک اصلی را تعلیم می دهد که در همه امور باید مورد توجه و قابل تعمیم باشد. می فرماید: "لیس للانسان الا ما سعی" (7) سعادت هر کس در گرو عمل اوست. (نجم: 39)
یکی از نشانه های عزم و اراده و تصمیم جدی، پایداری و مقاومت است. بیش تر نوابغ و اندیشمندان، بیش از آن که متکی به قدرت نبوغ خویش باشند، از همت و استقامت و بردباری بهره برده اند. البته، همواره رسیدن به موفقیت، مشکلاتی به همراه دارد. صبر و شکیبایی و استقامت و بردباری، از شیوه مردان بزرگ، کامیاب و موفق جهان است. نقل سرگذشت سکاکی دانشمند بزرگ قرن هفتم هجری، بسیار جالب است. وی در سی سالگی شروع به تحصیل کرد. با این که آموزگار وی از موفقیت او مایوس بود، اما او با شور و پشتکار عجیبی مشغول تحصیل شد. آموزگار برای ارزیابی میزان درک و هوش و فهم وی، مساله ساده ای را برای او طرح کرد و آن یک مساله از فقه شافعی بود: «پوست سگ با دباغی پاک می شود.» سکاکی آن را زیاد تکرار کرد و با شور شوق آماده ارائه تکلیف خود به استاد شد.
فردای آن روز سکاکی در پاسخ به سؤال روز گذشته معلم گفت: «سگ گفت: پوست استاد با دباغی پاک می شود.» در این لحظه، شلیک خنده شاگردان و معلم بلند شد. ولی روح آن نوآموز سالمند، به اندازه ای بلند بود که از این عدم موفقیت در امتحان، شکست نخورده و ده سال تمام در این راه گام نهاد. ولی به علت بالابودن سن، تحصیل او رضایت بخش نبود.
روزی برای حفظ درس به صحرا رفته و اثر ریزش باران را روی صخره ای مشاهده کرد و از دیدن این منظره پند گرفت و گفت: «هرگز دل و روح من سخت تر از این سنگ نیست اگر قطرات دانش بسان آب باران در دل من جاری شود، به طور مسلم اثر نیکویی در روان من خواهد گذارد.»
او به شهر بازگشت و با شور زائدالوصفی مشغول تحصیل شد و بر اثر استقامت و پشتکار، یکی از نوابغ ادبیات عرب گردید. وی کتابی در علوم عربی انتشار داد که مدت ها محور تدریس در دانشکده های اسلامی بود. (8)
مرحوم ملک الشعرای بهار، مقاومت سرسختانه چشمه سار را در برابر صخره ای بزرگ این گونه به نظم درآورده است:
جدا شد یکی چشمه از کوهسار
بره گشت ناگه به سنگی دچار
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت
کرم کرده راهی ده ای نیکبخت
ولی سنگ چون خوگران بود سر
زدش سیلی و گفت دور ای پسر
نجنبیدم از سیل دریا گرای
که ای تو، که پیش تو جنبم ز جای
نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد
به کندن در ایستاد و ابرام کرد
بسی کندوکاوید و کوشش نمود
کزین سنگ خارا رهی برگشود
ز کوشش به هر چیز خواهی رسی
به هر چیزی خواهی کما هی رسی (9)
باید توجه داشت که همواره باید در ترسیم اهداف بهترین، والاترین و ارزشمندترین آن ها را برگزید و برای دستیابی به آن ها اقدام نمود. امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید: "بهترین همت ها، بزرگ ترین آن هاست." آری این همت های بزرگ و اهداف والا هستند که انسان ها را به تلاش های ارزشمند، مداوم، پی گیر و خستگی ناپذیر فرا می خوانند. (10)
ادامه دارد...
...ادامه پست قبل
همچنین امام حسین علیه السلام از پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه وآله نقل می فرمایند: " خدا کارهای بلند و همت های والا را دوست دارد و از کارهای سست و همت های فرومایه کراهت دارد.» (11)
کسانی که افکار بلند و همت های والا دارند، نمی توانند همت خود را در دائره کوچکی محصور سازند و همواره پس از نیل به مقصود، خود را در آستانه مقصد دیگر می بینند. بنابراین، باید از آغاز کار، اهداف را بلند در نظر گرفت. واقعیت هم همین است. تا انسان خود را برای اهداف بلند آماده نسازد، به سختی به اهداف کوچک تر دست می یازد.
سعدالدین تفتازانی، از پایه گذاران فن بلاغت در اسلام است. روزی خواست از میزان همت فرزند خود آگاه شود. به او گفت: "پسرم هدف تو از تحصیل چیست؟" پسر گفت: «تمام همت من این است که از نظر معلومات به پایه شما برسم.» پدر از کوتاهی فکر فرزند متاثر شد و با لحن تاسف آور گفت: «اگر همت تو همین است، هرگز به نیمی از مراتب علمی من نخواهی رسید، زیرا افق فکر تو فوق العاده کوتاه است. من که پدر تو هستم آوازه علمی امام صادق علیه السلام را شنیده و از مراتب دانشش، به وسیله آثاری که از او به یادگار مانده بود، آگاه شدم. در آغاز تحصیل، تمام همت من این بود که به پایه علمی این شخصیت بزرگ برسم. من با این مت بلند، به این درجه از علم رسیده ام که مشاهده می کنی و هرگز قابل قیاس با مقام آن پیشوای بزرگ نیستم. تو که اکنون چنین همت کوتاهی داری، پیمانه شوق و شورت در نازل ترین درجات علمی لبریز خواهد گردید و دست از تحصیل خواهی کشید.» لذا باید کوشش کنیم تا در خود همت های عالی به وجود آوریم.
شاید زیباترین اندیشه در باب بلندهمتی، را بتوان از خواجه لسان الغیب، حافظ شیرازی دریافت:
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
مولوی می گوید:
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا که جو شد آب از بالا و پست (12)
البته، باید توجه داشت که همت والا با بلندپروازی تفاوت دارد. برخی افراد بدون در نظر گرفتن توانایی ها و استعدادهای درونی خویش، افکاری بلندپروازانه دارند که هرگز به آن دست نخواهند یافت و در واقع، برخلاف جریان آب شنا می کنند.
در این صورت، است که شخص یا دچار شکست می شود و یا با موفقیت ناچیزی روبرو می شود. لذا به افراد، به ویژه نوجوانان و جوانان توصیه می شود که با شناسایی استعدادهای خویش به کمک مشاورین روانشناس، با همت های عالی و عزم و اراده ای پولادین درصدد شکوفایی استعدادهای بالقوه و نهانی خویش برآیند.
پی نوشت ها:
1. عباسعلی اختری، مدیریت علمی مکتبی از دیدگاه اسلام، ص 121
2. نهج البلاغه، صبحی، حکمت شماره 47
3. غررالحکم و درالکلم، ص 87
4. محمدرضا شرفی، بینش های تربیتی، ص 32
5. وسائل الشیعه، ج 1، ص 38
6. عباسعلی اختری، پیشین، ص 122 و 145
7. نجم /39
8. جعفر سبحانی، رمز پیروزی مردان بزرگ، ص 39 و 40
9. همان، ص 41 و 42
10. محمدحسن نبوی، مدیریت اسلامی، ص 65 و 66
11- عبدالله جوادی آملی، اخلاق کارگزاران در حکومت اسلامی، ص 79، به نقل از: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 246
12- جعفر سبحانی، پیشین، ص 56 و 57
بلند همتي و سوداي همپايي با بزرگان
داغ بلندان طلب ای هوشمند تا شوی از داغ بلندان بلند
(نظامی گنجه ای)
بلندهمتی و سودای همپایی با بزرگان، زمینه ساز بلند بالایی مقام انسان است. بدون بلندهمتی، رویش و جوشش درونی رخ نخواهد داد، و انسان به تحفه های نوبه نو و روحی شکوفا دست نخواهد یافت.
از بایزید بسطامی نقل است که گفت: «اگر صفوت آدم و قدس ـ جبرئیل و خُلّت ابراهیم و شوق موسی و طهارت عیسی و محبت محمد صل الله علیه و آله و سلم به تو دهند زینهار راضی نشوی و ماورای آن طلب کنی. صاحب همت باش و به هیچ فرو میا که به هر چه فرو آیی بدان محجوب شوی. کسانی که پیش از ما بوده اند هر کسی به چیزی فرو آمده اند، ما به هیچ فرو نیامدیم».
صائب تبریزی درباره بلندهمتی چنین سروده است:
قانع به ریزه چینی انجم نیم چو ماه
از خوان آفتاب، لب نانم آرزوست
چون مور اگرچه نیست مرا اعتبار خاک
مسند ز روی دست سلیمانم آرزوست
دربانی بهشت به رضوان حلال باد
آینه¬داری رخ جانانم آرزوست
عطار نیشابوری در داستانی نمادین، از پشه¬ای سخن می¬گوید که بر لب دریایی نشسته بود و در سر سودای تصاحب همه دریا را داشت؛ چرا که همتی بلند داشت و بر اساس آن، خواسته¬هایی بزرگ:
گویند پشّه بر لب دریا نشسته بود
در فکر سرفکنده به صد عجز و صد عنا
گفتند: چیست حاجتت ای پشه ضعیف
گفت آنکه آب این همه دریا بود مرا
گفتند: حوصله چو نداری مگوی این
گفتا به ناامیدی از او چون دهم رضا
منگر به ناتوانی شخص ضعیف من
بنگر که این طلب ز کجا خاست و این هوا
عین القضاة نیز گفته است:
«ای دوست! هرگز این کلمه نشنیده¬ای که «قیمةُ الْمَرْءِ عَلی قَدْرِ هِمَّتِهِ.» پس بدانی که همت تو تا کجاست؛ آنجا که همت توست، خود چه قدر دارد. پس ببین که چون قیمت و درجت در مقابله و ضمن همت است، درجات چگونه متفاوت باشد.»
«حق¬تعالی گفت: شما دانید که من چرا سه تن را از میان بندگان برگزیدم؟ ابراهیم خلیل را به خُلّت [دوستی] از بهر آن مزیّن کردم که در میان ارواح، هیچ روح، چنان با سخا و بخشش ندیدم که روح ابراهیم را بود. پس به موسی نگاه کردیم؛ در میان ارواح، هیچ روح متواضع¬تر و گردن نهاده¬تر از روح موسی علیه السلام ندیدم؛ پس او را به کلام خود مخصوص کردیم. پس به روح مصطفی نظر کردیم؛ در میان ارواح، هیچ روح مشتاق¬تر از روح او ندیدیم، پس او را به رؤیت خود برگزیدیم، و اختیار کردیم.
این همه، بیان همت می¬کند. همت، بالا گرفته است بر همه چیز. آن است که هر که عالی همت¬تر، کار او رفیع¬تر».
همچنین از عطار نیشابوری است که:
گفت مغناطیس عشاق اَلَست
همت عالی است کشف هر چه هست
هر که را شد همت عالی پدید
هر چه جست آن چیز حالی شد پدید
هر که را یک ذره همت داد است
کرد او خورشید را زان ذرّه پست
همت آمد همچو مرغی تیز پر
هر زمان در سیر خود سرتیزتر
سیر او ز آفاق گیتی برتر است
کو ز هشیاری و مستی برتر است
نقطه ملک جهان¬ها همت است
بال و پرّ مرغ جان¬ها همت است
هر دلی کو همت عالی بیافت
مُلکت بی¬منتها حالی بیافت
چشم همت چون شود خورشیدبین
کی شود با ذرّه هرگز همنشین
همت حقیقی در راه پیشرفت و شکوفایی چنان باید باشد که تمام وجود فرد را فرا گیرد و جز رسیدن به هدف چیز دیگری به ذهن او نیاید چنان که گفته¬اند:
«و همت آن بوَد که اندیشه به یافت چیزی مرهمگی دل را بگیرد و چون همگی دل را بگیرد بیش .... او را اندیشه یافتِ آنچه ضد آن چیز بود، نبود یعنی آرام نگیرد و اگر وقتی پدید آمد باز زود برود».
***
تفسیر همت خویشتن¬داری بود و پردلی. همت بزرگ آن بُوَد که خویشتن را بشناسند و عزیز دارند و هرگز مردم به نزدیک مردم عزیز نشود تا خویشتن را عزیز ندارد و کس او را مقدار ندارد تا وی قدر خویشتن ندارد.
***
این ملکه فاضله، صفتی نیست که هر کسی به آن تواند رسید، و سراپرده¬ای نیست که هر شخصی گرد آن تواند گردید بلکه میدانی است که به جز یکه¬سواران معرکه مردانگی در آن جولان نکنند و راهی است که به جز نامداران وادی شیردلی قدم در آن ننهند. و علامت آن، آن است که آدمی تحمل کند آنچه را که بر او وارد می¬شود، و مانند گیاه ضعیف، با هر بادی متزلزل نگردد، بلکه چون کوه پا بر جای که چون بادهای مخالف بر او وزد، التفات نکند، و چون شیر قوی¬پنجه از حمله دلاوران رو نگرداند.
معنای عزت نفس (نکته)
عزیز داشتنِ خویش آن بود که با ناکسان نیامیزد و کاری که کند چون اندر خور وی نَبُوَد نکند، و چیزی نگوید که کردم او را بدان عیب کنند.
عُلّو همت و طلب¬کارهای بزرگ (نکته)
علوّ همت عبارت است از «سعی نمودن در مراتب عالیه و مناصب متعالیه، و طلب کردن کارهای بزرگ. کسی که همت او عالی باشد به امور جزئیه سر فرود نیاورد. صاحب این صفت، چون قدم در راه طلب نهاد و درصدد تحصیل مقصود برآمد نه او را بیم جان است و نه پروای سر، دامن طلب بر میان می¬زند و کمر همت می¬بندد تا خود را به مراتب بلند رساند و خداوند عالم در جوهر انسان و جبلت آن، چنین قرار داده است که به هر کاری کمر بندد، و به هر امری که پیشنهاد خود سازد و در آن سعی و اجتهاد کند از پیش بر می¬دارد و به مطلوب خود می¬رسد، «من طلب شیئاً وَجَدَّ وَجَدَ؛ هر که در طلب چیزی برآمد و کمر اجتهاد در آن بر میان بست البته آن را می¬یابد».
همت؛ قیمت مرد (نکته)
همت بلند در راه پیشرفت ستوده شده و توصیه به آن راهی برای حرکت دادن فرد فرض شده است تا در یک مرحله نماند و دچار آفات رکود نشود.
«ای دوست هرگز این کلمه نشنیده¬ای که «قِیمَةُ المَرء علی قَدرِ هِمَّتِهِ»؟ پس بدانی که همت تو تا کجاست؛ آنجا که همت توست، خود چه قدر دارد. پس ببین که چون قیمت و درجت در مقابله و ضمن همت است، درجات چگونه متفاوت باشد! ...».
ادامه دارد...
...ادامه پست قبل
هر کسی زیر همت خویش پنهان است، و قیمت هر کسی همت اوست، و مقدار همت او در مقدار دوستان اوست.
فضیلت بلندهمتی (حکمت)
از حضرت امام باقر علیه السلام مروی است که «خدا به مؤمن سه خصلت کرامت فرموده است: عزت در دنیا و آخرت، ظفر (پیروزی) در رستگاری دنیا و آخرت و مهابت در دل ظالمان و اهل معصیت.» که سرآمد بیشتر صفات و افضل اکثر ملکات [نیک] است.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند که «اگر همه عالم، شمشیرها کشند و پشت به پشت یکدیگر داده رو به من آیند، سر مویی تفاوت در حال من هم نمی¬رسد».
زمان خود گویای روشنی و حق¬نمایی کلام معصومین علیه السلام است که می¬بینیم مهابت و عزت روزافزون ایرانیان در عرصه¬های جهانی در سایه عزت¬خواهی آنان رخ¬نمایی می¬کند و قلب¬های حق¬طلبان را به سوی خود جلب می¬نماید.
نشان همت بلند (نکته)
«نشان همت آن است که هرگز در حاصل و حاضر نگاه نکند، بل همه نظر او مقصور بود بر آنچه ندارد».
ارتباط آرزو و همت بلند (نکته)
«همت و نهمت هر دو هم شکلند و هر کسی را از این دو بهره است: یکی را به سخاوت و نان دادن، و یکی را به شجاعت، و یکی را به علم و عبادت، و یکی را به زهد و به ترک دنیا گفتن. و یکی را به طلب افزونی دنیا».
خسیس¬همتی (پند و اندرز)
بنگر تا خسیس¬همت نباشی که من چیزی ندیدم مرد را از پای افکنده¬تر از دون همتی.
همراهی همت و بخت عالی (نکته)
باید دانست که همت عالی یکی از عوامل موفقیت است. در راه موفقیت نباید غافل از عواملی بود که تحت سلطه ما نیست.
«همت بی آلت از سبکساری بود و همت با بخت زیبنده بود؛ زیرا که مردی که او را همت بود و از بخت یاری نبُوَد به جز نگوساری نبود. که همت باید و بخت عالی».
«گفته¬اند که همت¬تازان باید و بخت¬گزاران، و چنان باید که همت تا بغداد بود و نفقه تا دو فرسنگی».
ثمره بلندهمتی (حکایت)
«احمد بن عبدالله الخجستانی را پرسیدند که تو مردی خربنده بودی، به امیری خراسان چون افتادی؟ گفت: به باد غیس در خجستان روزی دیوان حنظله باد غیسی همی خواندم، بدین دو بیت رسیدم:
مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگیّ و عزّ و نعمت و جاه
یا چو مردانتْ مرگ رویاروی
داعیه¬ای در باطن من پدید آمد که به هیچ وجه در آن حالت که اندر بودم راضی نتوانستم بود. خران را بفروختم و اسب خریدم و از وطن خویش رحلت کردم و به خدمت علی بن اللّیث شدم برادر یعقوب بن اللّیث و عمرو بن اللّث، و بازِ دولت صفاریان در ذروة اوج علّیّین پرواز همی کرد، و علی برادر کهین و یعقوب و عمرو را بر او اقبالی تمام بود، و چون یعقوب از خراسان به غزنین شد از راه جبال، علی بن اللّیث مرا از رباط سنگین باز گردانید و به خراسان به شحنگی اقطاعات فرمود، و من از آن لشکر سواری صد بر راه کرده بودم و سواری بیست از خود داشتم و از اقطاعات علی بن اللّیث یکی کروخ هری بود و دوم خواف نشابور. چون به کروخ رسیدم فرمان عرضه کردم، آنچه به من رسید تفرقه لشکر کردم و به لشکر دادم. سوار من سیصد شد. چون به خواف رسیدم و فرمان عرضه کردم، خواجگان خواف تمکین نکردند و گفتند: ما را شحنه¬ای باید با ده تن. رای من بر آن جمله قرار گرفت که دست از طاعت صفاریان باز داشتم و خواف را غارت کردم و به روستای بُشت بیرون شدم و به بیهق درآمدم، دو هزار سوار بر من جمع شد. بیامدم و نشابور بگرفتم، و کار من بالا گرفت و ترقی همی کرد تا جمله خراسان خویشتن را مستخلص گردانیدم. اصل و سبب این دو بیت شعر بود. و سلّامی اندر تاریخ خویش همی آرد که کار احمد بن عبدالله به درجه¬ای رسید که به نشابور یک شب سیصد هزار دینار و پانصد سر اسب و هزار تا جامه ببخشید. و امروز در تاریخ از ملوک قاهره یکی اوست.
علوِّ همت (نکته)
«و هر که را همت او طعمه است در زمره بهایم معدود گردد، چون سگ گرسنه که به استخوانی شاد شود و به پاره¬ای نان خشنود گردد، و شیر باز اگر در میان شکار خرگوش، گوری بیند دست از خرگوش بدارد و روی به گور آرد».
با همت باز باش و با رای پلنگ
زیبا به گه شکار، پیروز به جنگ
عزت¬نفس و خوداتکایی (حکمت)
از بزرگ¬ترین زمینه¬سازهای شکوفایی خوداتکایی و خودبسندگی است. خوداتکایی را می¬توان شاخه¬ای از عزت¬نفس به حساب آورد:
«از جعفر صادق علیه السلام پرسیدند که کار خویش را بر چه بنا کردی؟ گفتا ... بدانستم که کار من جز من کسی نکند، به کار خود مشغول شدم ...».
خودباوری
تاریخ به خاطر ندارد که انسان خود کم¬بین و کسی که توانایی¬های خود را باور ندارد، شگفتی، نوآوری و کاری قابل توجه به ثبت رسیده باشد. خودباوری به منزله فعال نمودن چشمه¬های درونی است، تا بدین¬گونه نخستین و مهم¬ترین گام در راه شکوفایی برداشته شود.
عزیزالدین نسفی در این باره می¬نویسد:
«علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور و انوار، جمله در ذات آدمی موجودند، صحبت دانا و تربیت و پرورش می¬باید که تا تمام، ظاهر شوند. ای درویش! علم اولین و آخرین در ذات تو مکنون است، هرچه می¬خواهی در خود طلب کن!
ای درویش! آدمی مراتب دارد و صفات و اخلاق آدمی که در ذات آدمی مکنون¬اند؛ و در هر مرتبه چیزی ظاهر می¬¬گردند. چون مراتب آدمی، تمام ظاهر شوند، صفات و اخلاق آدمی هم تمام ظاهر گردند و عالم صغیر تمام شود. و این روند که عالم صغیر را تمام کرد، در عالم کبیر نائب وظیفه خدا شد؛ گفتِ وی گفتِ خدا باشد، و کردِ وی کرد خدای بود، و این تجلّی اعظم است، از جهت آن که ظهور اخلاق اینجاست، و ظهور علم اینجاست».
شیخ محمود شبستری نیز با اعتراض به انسان¬های خود کم¬بین و کسانی که از توانایی¬های درونی خویش بی¬خبرند، این گونه روح خودباوری را در آنان می¬دمد:
چه می¬گویم حدیث عالم دل
تو را ای سر به شیب و پای در گِل
جهان، آن تو و تو مانده عاجز
ز تو محروم¬تر کس دید هرگز
تو مغز عالمی زان در میانی
بدان خود را که تو جان جهانی
جهان عقل و جان سرمایه توست
زمین و آسمان پیرایه توست
تویی تو نسخه نقش الهی
بجو از خویش هر چیزی که خواهی
ظهور قدرت و علم و ارادت
به توست ای بنده صاحب سعادت
طبیعی قوّت تو ده هزار است
ارادی برتر از حصر و شمار است
همچنین مولانا می¬گوید:
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
صد هزاران مار و کُه حیران اوست
او چرا حیران شُده¬ست و مار دوست
ادامه دارد...
...ادامه پست قبل
خودباوری و درک توانایی¬های خود
خویشتن¬یابی (نکته)
«مرد خویشتن را آنجا یابد که نهد. یعنی اگر خود را عزیز دارد بلند شود، و اگر خوار دارد خوار شود».
پرداختن به انجام کاری که تضادی با ویژگی¬های شخصیتی فرد ندارد (حکمت)
هر کس بخواهد در مسیر زندگی خود موفق شود باید آن فعالیت¬هایی را انتخاب نماید که با ویژگی¬های شخصیتی¬اش منافات نداشته باشد:
«یکی از صحانه گفت: یا رسول الله، چه بینی این کاری که همی کنیم بر چیزی است که از وی فارغ گشته¬اند یا از خویشتن همی آغاز کنیم. پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: بر کاری که از آن کار فارغ گشته¬اند، و گفت بر آن تکیه نکنیم و کار به جای مانیم؟ گفت: کار کنید که بر هر کسی آن آسان کنند که ورا از بهر وی آفریده باشند».
درک قابلیت¬های اصلی خود (نکته)
«چون شرف و عزّ و بزرگی گوهر دل آدمی از این جمله بدانستی، بدان که این گوهر عزیز را به تو داده¬اند، و آن¬گاه وی را بر تو پوشیده¬اند: چون طلب وی نکنی و وی را ضایع نکنی و از وی غافل باشی، غبنی و خسرانی عظیم بود. جهد آن کن که دل خود را بازجویی ... و وی را به کمال خویش برسانی».
هدر ندادن زمان (حکایت)
بازرگانی جواهر بسیار داشت و مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت برای سفته کردن آن.
مزدور چندان¬ که در خانه بازرگان بنشست چنگی دید، بهتر سوی آن نگریست. بازرگان پرسید که: دانی زد؟
گفت: دانم؛ و در آن مهارتی داشت.
فرمود که بسرای.
برگرفت و سماعِ خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سَفَطِ جواهر گشاده بگذاشت. چون روز به آخِر رسید اجرت بخواست. هر چند بازرگان گفت که: جواهر برقرار است، کار ناکرده مزد نیاید، مفید نبود. در لجاج آمد و گفت: مزدورِ تو بودم و تا آخِر روز آنچه فرمودی بکردم.
بازرگان از عهده بیرون آمد و متحیر بماند: روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و مئونت باقی.
پشتکار و مداومت در انجام امور
محبوب¬ترین عمل؛ عمل مداوم (نکته)
یکی از مهم¬ترین عوامل موفقیت در مسیر پیشرفت و شکوفایی مداومت داشتن در مسیر انتخاب شد و پشتکار نشان دادن در انجام اعمال است:
«از آثار و علامت عقل، خصلت و فضیلت و مداومت نمودن بر خیر است که ناشی و منشعب از خصلت رزانت می¬گردد. و آن عبارت است از ملکه استمرار یافتن نفس بر امری از امور خیر به نحوی که عادت و طبیعت مکتسبه ثانیه او گردد، خواه آن که مداومت بر تمام خیرات یا بر بعضی از آنها باشد؛ چون که مراد نه احاطه نمودن است بر تمام خیرات و نه استکثار نمودن از آنها است، بلکه مراد، مداومت فرمودن است هر چند که با قلّت عمل باشد، چنان که فرموده جناب امام محمد باقر است که «اَحَبُّ الاَعمالِ اِلی الله عزّوجلّ ما داوَمَ عَلیْه العَبْدُ و اِنْ قَل؛ محبوب¬ترین اعمال به سوی خداوند عزّوجلّ، عملی است که بنده مداومت بر آن بنماید، هر چند که آن عمل قلیل باشد.» و ایضاً فرمودند که «ما مِنْ شیءٍ اَحَبُّ اِلی الله عَزَّوَجَلّ مِنْ عَمَلٍ یُد اوِمُ عَلیه وَ اِنْ قلّ؛ نیست هیچ چیز محبوب¬تر به سوی خداوند عزّوجلّ از عملی که مداومت نموده شود بر آن، هر چند که قلیل باشد».
پشتکار و جدیّت (اشعار و جملات نغز)
گرم رو باش اندرین ره کاهلی از سر بنه
تا نمانی ناگهان انگشت حیرت در دهن
***
آنها که به صبر پیش بردند
مقصود ز جمله بیش بردند
***
«طلب جستن و کوشیدن است».
همت عالي از ديدگاه قرآن و معصومين
در اخبار و احاديثي كه از معصومين سلام الله عليهم اجمعين رسيده ، از همت عالي مدح و ستايش زيادي شده و فرمودهاند : همچنان كه مرغ با بال و پر خويش پرواز ميكند ، انسان هم با صفت حميده بلند همتي ميتواند به مقاصد عاليه خود دست يابد.
در حديثي كه زينت بخش اين بحث شد، امام صادق عليه السلام ميفرمايد :
ارزش هر كس به مقدار نظر بلند و علوّ همت اوست شخصي از حضرت پيغمبر اكرم(ص) سؤال كرد يا رسول الله دو كبوتري كه در هوا در حال پرواز هستند ، كداميك از آنها نزد شما محبوب تر است؟
فرمودند آنكه بالاتر رفته و خود را به اوج زيادتر رسانده است.
در قرآن هم كه كلام خداست به اسبان تندرويي كه از كثرت سرعت از زير سم آنها موقعي كه به سنگ برخورد ميكنند برق جستن ميكند قسم ياد فرموده :
والعاديات ضجاً فالموريات قدحاً يعني قسم به اسبان تندرويي كه در اثر سرعت و شتاب صداي نفس و شكم هاي آنها از دور شنيده ميشود، و هرگاه سم اسبان به سنگي برسد در اثر سرعت از زير سم آنها برق ميجهد، و در آيه ديگر ميفرمايد:
فالسابقات سبقاً يعني به آن اسباني كه در ميدان مسابقه جلو ميروند ، وقتي كه حيواني تندرو و چالاك اينقدر مورد علاقه حضرت احدييت است كه باو قسم ميخورد، پس مؤمن متقي كه گل سر سبد عالم وجود است هرگاه داراي جاني گرم و همتي عالي گرديد به چه سرحدي از سعادت قدم خواهد گذاشت و نيز علي عليهالسلام ميفرمايد :
براي حيات شما قيمتي نميشود فرض كرد، پس او را ارزان از دست ندهيد جز با قيمت بهشت .
ابوريجان بيروني در پيگيري علم شهرت خاصي دارد، ميگويند در لحظات آخر عمرش يكي از فقها به عيادتش آمد با اينكه رشته تخصصي او فلسفه و رياضيات و جامعه شناسي بوده و منجم خوبي هم بود، از فقيه مسئلهاي در باره ارث پرسيد.
فقيه گفت الآن چه وقت اين مسئله است، گفت اين را هم بدانم و بميرم بهتر است؟
يا ندانم و بميرم ؟ 1
قال علي عليهالسلام :
الفخر بالهمم العاليه لا بالرممم الباليه يعني سربلندي و افتخار به همت و فكر بلند است نه به استخوان پوسيده گذشتگان .
سعدالدين تفتازاني از علماء و پايه گذاران فن بلاغت است، از پسرش پرسيد ميل داري به چه مقامي برسي؟
گفت به مقام علمي شما، پدر گفت همتت كوتاه است، من تصميم گرفتم به مقام علمي امام صادق عليه السلام برسم ، با تلاش و كوشش به اينجا رسيدهام ، تو به كجا خواهي رسيد.2
باز هم خاطرهاي از مؤلف :
موقعي كه وزارت فرهنگ و آموزش عالي ميرفتم با اينكه شغلم آموزش معارف اسلامي بود كه هر روز در يكي از ساختمانهاي آن وزارتخانه به پرسنل آموزش معارف اسلامي ميدادم، ولي همه روزه نماز را در ساختمان مركزي به جماعت ميخواندم طرز سلوك و رفتارم با اشخاص بقدري حسنه بود كه از شخص وزير گرفته تا طبقات پايين همه نسبت به من محبت داشتند، زيرا مردم دار بودم.
روزي اطلاع حاصل شد كه مادر يكي از كارمندان فوت كرده است به رفقا گفتم بيائيد دسته جمعي به منزلش برويم و اظهار همدردي نمائيم، اتوبوسي از پاركنيگ خواستم دسته جمعي به منزل او كه در جنوب شهر بود رفتيم، من كه در رديف جلو سوار شده بودم زودتر پياده شدم، ديدم اين بنده خدا در خانه محقر و كوچكي زندگي ميكند كه ظرفيت سرپا ايستادن ما را هم ندارد، به آن دوستمان گفتم اعلاميه مجلس ترحيم تان را بدهيد ، تا روز معين در مجلس ختمتان شركت كنيم، اعلاميه را گرفتيم و برگشتيم و روز معين در مسجد و مجلس ختم شركت كرديم، و بعد از شب هفت چند نفر فرستاديم او را سركار آوردند.
ايشان به اطاق من آمد و گفت شما مرا در محل خيلي سرافراز كرديد، من در محل آدم گمنامي بودم، آمدن شما با آن تشريفات باعث سربلندي من شد، گفتم روز اول كه آمديم من در حقت دعا كردم، از خدا خواستم كه خانه بزرگتري به شما بدهد.
لبخندي زد و گفت آقا خودم مقصرم، چند سال پيش براي اولين بار مشهد رفتم، عرض كردم آقا امام رضا من از مستأجري در تهران خسته شدهام، از خدا بخواه به من خانهاي كرامت كند ولو اينكه جاي يكدست رختخواب داشته باشد، گفتم بنده خدا چرا همتت كوتاه بوده، حالا كه شخصيتي مانند حضرت امام رضا عليهالسلام را در خانه خدا واسطه كردهاي چرا خانه بزرگتري نخواستهاي؟
من خودم هميشه نظر و همت بلندي داشته و دارم هميشه عرض كردهام خدا، ميخواهم خوب بخورم، خوب بپوشم، ماشين خوب داشته باشم، خانه خوب داشته باشم، بچه خوب داشته باشم، همسر خوب داشته باشم، همينطور هم عطا فرموده، من خدا را بد عادت نكردهام ، معتقدم هر طوري بخواهي همانطور ميدهد، خوب دقت كنيد، وقتي كه خدا را قادر مطلق ميدانم و خدا را بخيل و تنگ نظر نميدانم، من چرا همتم كوتاه باشد؟
بعضيها ميگويند خدا نان زير برفي بدهد، بهار كه شد دستم كار ميكند و دهانم ميخورد، همانطور هم به او ميدهد.
توصيه ميكنم كه هميشه همتي بلند داشته باشيد، خداوند هم بلندنظرها را دوست دارد.
بعضيها ميگويند خدا آخرتمان را خوب كند، دنيا ميگذرد ، من اينطور نميگويم، من ميگويم خدا هم اين دنيايم را خوب كن و هم آن دنيايم را، ربنا آتنا فيالدنيا حسنه و فيالآخره حسنه خدا كه صفت بد ندارد (بخيل و تنگ نظر نيست) بلكه كرمش حد و حصر ندارد و با ظرف بزرگ درخانهاش به گدائي ميروم.
همت بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جايي رسيدهاند
مردي بلند همت :
سپاهيان اسكندر ، شهري را فتح كردند و پرچم حكومت اسكندر را بر فراز خانههاي آنها برافراشتند پس از مدتي اسكندر وارد آن شهر شد و پرسيد :
آيا از شاهزادگان قبلي كسي در اين شهر باقي مانده ؟
جواب دادند تنها يك مرد باقي مانده و او نيز همواره در قبرستان بسر ميبرد، و كنار قبرها را محل سكونت خود قرار داده است.
اسكندر دستور احضارش را داد ، او را مخاطب قرار داد و گفت چرا كنار قبرها را محل سكونت خود قراردادي؟
شاهزاده گفت دوست داشتم بين استخوانهاي شاهان و نوكرانشان را در گورستان مشخص كنم و از همديگر متمايز سازم، ولي به اين كار موفق نشدم، زيرا ديدم استخوانهاي همه (شاه و گدا) يكسانند.
اسكندر گفت اگر از من متابعت و پيروي كني و همتي بلند داشته باشي ، تو را به پادشاهي همين جا منصوب ميكنم تا شكوه و عظمت گذشته تان را بازيابي ، شاهزاده گفت همت من بلندتر از اينها است كه گفتي ، من بدنبال زندگياي هستم كه مرگ نداشته باشد، بدنبال جوانياي هستم كه پيري نداشته باشد، بدنبال ثروتي هستم كه فقر و نداري از پي او نباشد، من بدنبال شادمانياي هستم كه اندوه از پيآن نباشد .
اسكندر گفت چنين اموري كه همت تو خواهان آنست در نزد من پيدا نميشود، شاهزاده گفت پس مرا به حال خود بگذار تا بروم سراغ كسي كه (خدائي) كه اين امور (زندگي جاويد) در نزد اوست.
1- صفحه 415 اسلام و مقتضيات زمان استاد مطهري .
2- صفحه 65 رمز پيروزي مردان بزرگ نوشته استاد جعفر سبحاني چاپ هشتم.نوشته : حاج سيد غلامرضا موسوي بروجردي
علو همت در بيان آيت الله بهاءالديني
همّت عالی برای انسان مؤثر است و انسان را به چیزهای كم و علم ناچیز قانع نمیكند و موقعیت بلندی در دنیا و آخرت نصیب او میشود. این دنیا كه تمام شد، تازه اول كار انسان است. او را رها نمیكنند. انسان وقتی از دنیا میرود یا ظلمت محض است و یا موجود نورانی. اگر انسان نورانی باشد من احتمال میدهم یكی از سَترهای بشر در آن نشئه نور است. نور به طوری او را احاطه میكند كه خود نور، ساتر معایب او باشد. و اگر موجود ظلمانی باشد، عریان است و خودش خجالت میكشد.
عوامل تربيت : كار و تلاش
بحث ما دربارۀ عوامل تربيت بود. دربارۀ چند عامل بحث كرديم و حال دنبالۀ بحث:
يكي از عواملي كه خيلي ساده است ولي شايد كمتر به آن توجه مي¬شود، عامل كار است ، كار از هر عامل ديگري اگر سازنده¬تر نباشد، نقشش در سازندگي كمتر نيست. انسان اين جور خيال مي¬كند كه كار اثر و معلول انسان است، پس انسان مقدم بر كار است؛ يعني چگونگي انسان مقدم بر چگونگي كار و چگونگي كار تابع چگونگي انسان است و بنابراين تربيت بر كار مقدم است، ولي اين درست نيست. هم تربيت بر كار مقدم است و هم كار بر تربيت؛ يعني ايندو، هم علت يكديگر هستند و هم معلول يكديگر. هم انسان سازنده و خالق و آفرينندۀ كار خودش است،و هم كار (و نوع كار) خالق و آفرينندۀ روح و چگونگي انسان است.
كار از نظر اسلام
در اسلام بيكاري مردود و مطرود است و كار به عنوان يك امر مقدس، شناخته شده است. در زبان دين وقتي مي¬خواهند تقدس چيزي را بيان كنند به اين صورت بيان مي¬كنند كه خداوند فلان چيز را دوست دارد. مثلا در حديث وارد شده است:
ان الله يحب المؤمن المحترف .
خداوند مؤمني را كه داراي يك حرفه است و بدان اشتغال دارد، دوست دارد.
يا اينكه گفته¬اند:
الكاكد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله .
كسي كه خود را براي ادارۀ زندگي¬اش به مشقت مي¬اندازد، مانند كسي است كه در راه خدا جهاد مي¬كند.
يا آن حديث نبوي معروف كه فرمود:
ملعون من القي كله علي الناس .
هركسي كه بيكار بگردد و سنگيني ]معاش[ خود را بر دوش مردم بيندازد، ملعون است و لعنت خدا شامل اوست.
اين حديث در وسائل و بعضي كتب ديگر است.
يا حديث ديگري كه در بحار و برخي كتب ديگر هست كه وقتي در حضور مبارك رسول اكرم دربارۀ كسي سخن مي¬گفتند كه فلاني چنين و چنان است، حضرت مي¬پرسيد كارش چيست؟ اگر مي¬گفتند كار ندارد، مي-فرمود: سقط من عيني يعني در چشم من ديگر ارزشي ندارد. در اين زمينه متون زيادي داريم.
در همين كتاب كوچك داستان راستان، از حكايات و داستانهاي كوچكي كه از پيغمبر و اميرالمؤمنين و ساير ائمه نقل كرده¬ايم فهميده مي¬شود كه چقدر كار كردن و كار داشتن از نظر پيشوايان اسلام مقدس است، و اين درست برعكس آن چيزي است كه در ميان برخي متصوفه و زاهدمآبان و احيانا در فكر خود ما رسوخ داشته كه كار را فقط در صورت بيچارگي و ناچاري درست مي¬دانيم، يعني هركسي كه كاري دارد مي¬گوييم اين بيچاره محتاج است و مجبور است كه كار كند؛ في حد ذاته آن چيزي كه آن را توفيق و مقدس مي¬شمارند بيكاري است كه خوشا به حال كساني كه نياز ندارند كاري داشته باشند، حال كسي كه بيچاره است ديگر چكارش مي¬شود كرد؟! در صورتي كه اصلا مسئلۀ نياز و بي نيازي مطرح نيست. اولا كار يك وظيفه است. حديث ملعون من القي كله علي الناس ناظر به اين جهت است. ولي ما اكنون دربارۀ كار از اين نظر بحث نمي-كنيم كه كار يك وظيفۀ اجتماعي است و اجتماع حقي بر گردن انسان دارد و يك فرد هرچه مصرف مي¬كند محصول كار ديگران است. و اگر نظريۀ ماركسيستها را بپذيريم اساسا ثروت و ارزش و هر چيزي كه ارزشي دارد، تمام ارزشش بستگي به كاري دارد كه در راه ايجاد آن انجام گرفته است؛ يعني كالا و كالا بودن كالا درواقع تجسم كاري است كه روي آن انجام شده است. حال اگر اين نظريه صد درصد درست نباشد ، باز هر چيزي كه انسان مصرف مي¬كند لااقل مقداري از ارزش آن در برابر كاري است كه روي آن انجام گرفته است. لباسي كه مي¬پوشيم، غذايي كه مي¬خوريم، كفشي كه به پا مي¬كنيم، مسكني كه در آن زندگي مي¬كنيم، هرچه را كه نظر كنيم مي¬بينيم غرق در نتيجۀ كار ديگران هستيم. كتابي كه جلومان گذاشته و مطالعه مي¬كنيم، محصول كار ديگران است: آن كه تأليف كرده، آن كه كاغذ ساخته، آن كه چاپ كرده،آن كه جلد نموده و غيره. انسان در اجتماعي كه زندگي مي¬كند غرق است در محصول كار ديگران،و به هر بهانه¬اي بخواهد از زير بار كار شانه خالي كند همان فرمودۀ پيغمبر است كه سنگيني او روي دوش ديگران هست بدون اينكه كوچكترين سنگيني از ديگران به دوش گرفته باشد.
باري در اينكه كار يك وظيفه است نمي¬شود شكي كرد، ولي ما دربارۀ كار از نظر تربيت بحث مي¬كنيم. آيا كار فقط وظيفه¬اي از روي ناچاري اجتماعي است؟ يا نه، اگر اين مسئله نباشد نيز لازم است و به عبارت ديگر اگر اين لابديت و ناچاري وظيفۀ اجتماعي نباشد، باز هم كار از نظر سازندگي فرد يك امر لازمي است. انسان يك موجود – به يك اعتبار – چند كانوني است. انسان جسم دارد، انسان قوۀ خيال دارد، انسان عقل دارد، انسان دل دارد، انسان . .. كار براي جسم انسان ضروري است، براي خيال انسان ضروري است، براي عقل و فكر انسان ضروري است، و براي قلب و احساس و دل انسان هم ضروري است. اما براي جسم كمتر احتياج به توضيح دارد، زيرا يك امر محسوس است. بدن انسان اگر كار نكند مريض مي¬شود؛ يعني كار يكي از عوامل حفظ الصحه است. بحث در اين باره ضرورتي ندارد. بياييم راجع به قوۀ خيال بحث كنيم.
كار و تمركز قوۀ خيال
انسان يك نيرويي دارد و آن اين است كه دائما ذهن و خيالش كار مي¬كند. وقتي كه انسان دربارۀ مسائل كلي به طور منظم فكر مي¬كند كه از يك مقدمه¬اي نتيجه¬اي مي¬گيرد، اين را مي¬گوييم تفكر و تعقل. ولي وقتي كه ذهن انسان بدون اينكه نظمي داشته باشد و بخواهد نتيجه گيري كند و رابطۀ منطقي بين قضايا را كشف نمايد، همين طور كه تداعي مي¬كند از اينجا به آنجا برود، اين يك حالت عارضي است كه اگر انسان خيال را در اختيار خودش نگيرد يكي از چيزهايي است كه انسان را فاسد مي¬كند؛ يعني انسان نياز به تمركز قوۀ خيال دارد. اگر قوۀ خيال آزاد باشد، منشأ فساد اخلاق انسان مي¬شود. اميرالمؤمنين عليه¬السلام مي¬فرمايند:
النفس ان لم تشغله شغلك.
يعني اگر تو نفس را به كاري مشغول نكني، او تو را به خودش مشغول مي¬كند.
يك چيزهايي است كه اگر انسان آنها را به كاري نگمارد طوري نمي¬شود، مثل يك جماد است. اين انگشتر را كه من به انگشتم مي¬كنم، اگر روي طاقچه¬اي يا در جعبه¬اي بگذارم طوري نمي¬شود. ولي نفس انسان جور ديگري است، هميشه بايد او را مشغول داشت؛ يعني هميشه بايد يك كاري داشته باشد كه او را متمركز كند و وادار به آن كار نمايد و الا اگر شما به او كار نداشته باشيد، او شما را به آنچه كه دلش مي¬خواهد وادار مي¬كند و آن وقت است كه دريچۀ خيال به روي انسان باز مي¬شود؛ در رختخواب فكر مي¬كند، در بازار فكر مي¬كند، همين طور خيال خيال خيال، و همين خيالات است كه انسان را به هزاران نوع گناه مي¬كشاند اما برعكس، وقتي كه انسان يك كار و يك شغل دارد، آن كار و شغل، او را به سوي خود مي¬كشد و جذب مي¬كند و به او مجال براي فكر و خيال باطل نمي¬دهد.
ادامه در پست بعد...
... ادامه پست قبل
كار و جلوگيري از گناه
كتابي است به نام اخلاق از مردي به نام ساموئل اسمايلز. از كتابهاي خوبي كه در اخلاق نوشته¬اند اين كتاب است. كتاب ديگري است به نام در آغوش خوشبختي. اين هم كتاب خوبي است. الان يادم نيست كه در كداميك از اين دو كتاب خوانده¬ام. نوشته بود: گناه غالبا انفجار است، مثل ديگ بخار كه اگر آن را حرارت بدهند و هيچ منفذي و دريچۀ اطميناني نداشته باشد، بالاخره انفجار پيش مي¬آيد. گفته بود: غالبا گناهان انفجار هستند، انسان منفجر مي¬شود. منظورش اين است كه انسان به حكم اينكه يك موجود زنده است بايد با طبيعت در حال مبادله باشد. آقاي مهندسي بازرگان در كتابهايشان خيلي جاها اين مطلب را بيان كرده¬اند كه انسان با طبيعت دائما در حال مبادله است، يعني از يك طرف نيرو و انرژي مي¬گيرد و از طرف ديگر مي¬خواهد مصرف كند. وقتي كه انسان نيرو و انرژي مي¬گيرد، اين نيرويي را كه گرفته (چه جسمي و چه روحي) بايد يك جايي مصرف كند. خيال انسان هم همين طور است. بدن انسان وقتي نيرو مي¬گيرد بايد مصرف شود: زبان انسان بالاخره بايد حرفي بزند، چشم انسان بالاخره بايد چيزي را ببيند، گوش انسان بالاخره بايد صدايي را بشنود، دست و پاي انسان بايد حركتي كند؛ يعني انسان نمي¬تواند مرتب از طبيعت انرژي بگيرد و بعد خود را نگه دارد و مصرف نكند. اين مصرف نكردن مثل همان ديگ بخار بي منفذ است كه مرتب حرارتش مي¬دهند و بالاخره منفجر مي-شود. افرادي كه به دليل تعين مآبي يا به هر دليل ديگر اينها را در يك حالت بيكاري و به قول عربها در يك حالت «عطله» در مي¬آورند، يعني تمام وجودشان از نظر كار كردن و صرف انرژيهاي ذخيره شده در يك حالت تعطيل مي¬ماند، در حالي كه خودشان هم متوجه نيستند نيروها سعي مي¬كنند كه به يك وسيله يرون آيند. راه صحيح و درست و مشروع كه برايش باقي نگذاشته، از طريق غيرمشروع بيرون مي¬آيد. غالبا حكام، جاني از آب درمي¬آيند و يكي از علل جاني شدن آنان همين حالت تعطيل بودن و عطله از كار درست است، چون تعين مآبي اقتضا مي¬كند كه حاكم هيچ كاري از كارهاي شخصي خود را انجام ندهد. مثلا اگر سيگاري هم مي¬خواهد بكشد، اشاره نكرده كسي ديگري سيگار را آماده مي¬كند و حتي كبريت را هم كس ديگري مي¬كشد و خودش اين مقدار هم زحمت نمي¬كشد كه براي سيگارش كبريت بكشد. كفشش را مي¬خواهد پايش كند، يك كسي فورا مي¬آيد پاشنه كش درآورده و كفشش را به پايش مي¬كند. لباسش را مي¬خواهد روي دوشش بيندازد، فورا كسي روي دوشش مي¬اندازد. به يك وصفي درمي¬آيد كه همۀ كارهايش را ديگران انجام مي¬دهند و او همين جور مربامانند، بيكار مي¬نشيند و حتي طوري مي¬شود كه دست زدن به يك كار را – هرچند ساده و كوچك باشد – برخلاف شأن و حيثيت خود تشخيص مي¬دهد.
دربارۀ يكي از امراي قديم خراسان مي¬گويند كه جبۀ خز خوبي پوشيده بود. براي او قلياني آوردند، قليان تكاني خورد و آتش آن روي جبۀ خزش افتاد. برخلاف شأن خودش مي¬ديد كه لباسش را تكان دهد تا آتش بيفتد. فقط گفت: «بچه¬ها» يعني بياييد. تا آنها آمدند، جبه و مقداري از تنش سوخت. اصلا برخلاف شأن و حيثيت خود مي¬دانست كه جبۀ خود را تكان دهد، و حتي شنيديم اگر مي¬خواست بيني خود را پاك كند ديگري بايد دستمال جلو دماغش مي¬گرفت .
اينكه اين اشخاص دست به هر جنايت و خيانتي مي¬زنند براي همين است كه آداب اجتماعي نمي¬گذارد كه اينها انرژيهاي خود را در راه صحيح مصرف كنند.
زن و غيبت
زنها در قديم مشهور بودند كه زياد غيبت مي¬كنند. شايد اين به عنوان يك خصلت زنانه معروف شده بود كه زن طبيعتش اين است و جنسا غيبت كن است،در صورتي كه چنين چيزي نيست، زن و مرد فرق نمي¬كنند. علتش اين بود كه زن (مخصوصا زنهاي متعينات، زنهايي كه كلفت داشته¬اند و در خانه ،همۀ كارهايشان را كلفت و نوكر انجام مي¬دادند) هيچ شغلي و هيچ كاري، نه داخلي و نه خارجي نداشت، صبح تا شب بايد بنشيند و هيچ كاري نكند، كتاب هم كه مطالعه نمي¬كرده و اهل علم هم كه نبوده، بايد يك زن همشأن خودش پيدا كند، با آن زن چه كند؟ راهي غير از غيبت كردن به رويشان باز نبوده و اين برايشان يك امر ضروري بوده؛ يعني اگر غيبت نمي¬كردند واقعا بدبخت و بيچاره بودند.
يك وقتي در آن انجمن ماهانه داستاني نقل كردم كه از روزنامه گرفته بودم. نوشته بود در يكي از شهرهاي كوچك ايالت فيلادلفياي آمريكا در خانواده¬ها قمار آنقدر رايج شده بود كه زنها به آن عادت كرده بودند و در خانه¬ها به صورت يك بيماري رواج يافته بود، و شكايت همه اين بود كه زنها ديگر كاري غير از قمار ندارند. اول اين را به عهدۀ واعظها گذاشتند كه آنها اين بيماري را از سر مردم بيرون ببرند. ولی آخر بیماری علت دارد ؛تا علتش از میان نرود که بیماری از بین نمی رود .واعظها شروع كردند به موعظه در زيانهاي قمار و آثار اخروي آن، ولي اثر نداشت. يك شهردار پيدا شد و گفت كه من اين بيماري را معالجه مي¬كنم. آمد كارهاي دستي از قبيل بافتني را تشويق كرد و براي زنها مسابقه¬هاي خوب گذاشت و جايزه¬هاي خوب تعيين كرد. طولي نكشيد كه زنها دست از قمار كشيده و به اين كارها پرداختند.
آن مرد علت را تشخيص داده و فهميده بود كه علت پرداختن زنها به قمار، بيكاري و احتياج آنها به سرگرمي است. كار ديگري برايشان به وجود آورد تا توانست قمار را از ميان ببرد. يعني درواقع يك خلأ روحي در ميان آنها وجود داشت و آن خلأ منشأ اين گناه بود. آن آدم فهميد كه اين خلأ را بايد پر كرد تا بشود قمار را از بين برد، و تا آن خلأ به وسيلۀ ديگري پر نشود نمي¬توان آن را از ميان برداشت.
اين است كه يكي از آثار كار، جلوگيري از گناه است. البته نمي¬گويم صد در صد اين طور است، ولي بسياري از گناهان منشأش بيكاري است. در جلسۀ پيش راجع به گناه فكري و خيالي صحبت كرديم كه گناه منحصر به گناهي كه به مرحلۀ عمل برسد نيست، گناه خيالي هم گناه است، يعني فكر گناه هم نوعي گناه است. البته فكر گناه تا به مرحلۀ عمل نرسيده، خود آن گناه نيست؛ برخلاف فكر كار نيك كه اگر به وسيلۀ مانعي به مرحلۀ عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزلۀ همان عمل خوب شمرده مي¬شود.
استعداديابي در انتخاب كار
كار علاوه بر اينكه مانع انفجار عملي مي¬شود، مانع افكار و وساوس و خيالات شيطاني مي¬گردد. لهذا در مورد كار مي¬گويند كه هركسي بايد كاري را انتخاب كند كه در آن استعداد دارد، تا آن كار علاقۀ او را به خود جذب كند. اگر كار مطابق استعداد و مورد علاقه نباشد و انسان آن را فقط به خاطر درآمد و مزد بخواهد انجام دهد، اين اثر تربيتي را ندارد و شايد فاسدكنندۀ روح هم باشد. انسان وقتي كاري را انتخاب مي¬كند بايد استعداديابي هم شده باشد. هيچ كس نيست كه فاقد همۀ استعدادها باشد، منتها انسان خودش نمي¬داند كه استعداد چه كاري را دارد. مثلا وضع دانشجويان ما با اين كنكورهاي سراسري وضع بسيار ناهنجاري است. دانشجو مي¬خواهد به هر شكلي كه هست اين دو سال سربازي را نرود، و عجله هم دارد به هر شكلي كه هست در دانشگاه راه پيدا كند. وقتي آن ورقه¬ها و پرسشنامه¬ها را پر مي¬كند، چند جا كه ديپلمش به او اجازه مي¬دهد نام نويسي مي¬كند، هرجا را كه درآمدش بيشتر است انتخاب مي¬كند و بسا هست جايي را انتخاب مي¬كند كه اصلا ذوق آن را ندارد؛ يعني سرنوشت خود را تا آخر عمر به دست يك تصادف مي¬دهد. اين آدم تا آخر عمر خوشبخت نخواهد شد. بسا هست اين فرد ذوق ادبي اصلا ندارد ولي با وجود ديپلم رياضي احتياطا اسمي هم در ادبيات يا الهيات مي-نويسد. بعد آنجاها قبول نمي¬شود و مي¬آيد اينجا، جاي كه نه استعدادش را دارد و نه ذوقش را،و تا آخر عمر كاري دارد كه آن كار روح و ذوقش را جذب نمي¬كند.
كارهاي اداري هم اكثر اين جور است. البته ممكن است به بعض كارها شوق داشته باشند ولي اكثر، خود كار اداري ابتكار ندارد و فقط تكرار است و شخص اجبارا براي اينكه گزارش غيبت ندهند و حقوقش كم نشود، با وجود بي ميلي شديد، آن چند ساعت را پشت ميز مي¬نشيند. اين هم خودش صدمه¬اي به فكر و روح انسان مي-زند. انسان بايد كاري را انتخاب كند كه آن كار عشق وعلاقۀ او را جذب كند، و از كاري كه علاقه ندارد بايد صرف نظر كند ولو درآمدش زياد باشد.
پس در مورد كار، اين جهت را بايد مراعات كرد و آن وقت است كه خيال و عشق انسان جذب مي¬شود و در كار ابتكاراتي به خرج مي¬دهد.
ادامه در پست بعد...
...ادامه پست قبل
كار و آزمودن خود
و از همين جاست كه يكي از خواص كار آشكار مي¬شود، يعني آزمودن خود. يكي از چيزهايي كه انسان بايد قبل از هر چيز بيازمايد خودش است. انسان قبل از آزمايش خودش نمي¬داند چه استعدادهاي دارد؛ با آزمايش، استعدادهاي خود را كشف مي¬كند. تا انسان دست به كار نزده، نمي¬تواند بفهمد كه استعداد اين كار را دارد يا ندارد. انسان، با كار خود را كشف مي¬كند، و خود را كشف كردن بهترين كشف است. اگر انسان دست به كاري زد و ديد استعدادش را ندارد، كار ديگري را انتخاب مي¬كند و بعد كار ديگر تا بالاخره كار مورد علاقه و موافق با استعدادش را پيدا مي¬كند. وقتي كه آن را كشف كرد، ذوق و عشق عجيبي پيدا مي¬كند و اهميت نمي¬دهد كه درآمدش چقدر است. آن وقت است كه شاهكارها به وجود مي¬آورد كه شاهكار ساختۀ عشق است نه پول و درآمد. با پول مي¬شود كار ايجاد كرد، ولي با پول نمي¬شود شاهكار ايجاد كرد. واقعا بايد انسان به كارش عشق داشته باشد.
پس يكي از خواص كار اين است كه انسان با كار، خود را مي¬آزمايد و كشف مي¬كند.
كار و فكر منطقي
گفتيم منطقي فكر كردن اين است كه انسان هر نتيجه¬اي را از مقدماتي كه در متن خلقت و طبيعت قرار داده شده بخواهد. اگر انسان فكرش اين جور باشد كه هميشه نتيجه را از راهي كه در متن خلقت براي آن نتيجه قرار داده شده بخواهد، اين فكر منطقي است. اما اگر انسان هدفها، ايده¬ها و آرزوهاي خود را از يك راههايي مي¬خواهد كه آن راهها راههايي نيست كه در خلقت به سوي آن هدفها باشد و اگر احيانا يك وقت بوده،تصادف بوده است يعني كليت ندارد، ]فكر او منطقي نيست.[ مثلا ممكن است يك نفر از راه يك گنج ثروتمند شده باشد. مثلا در صحرا مي¬رفته و يا زميني خريده بوده و مي¬خواسته ساختمان كند و بعد زمين را كنده و گنجي پيدا شده، يا از راه بليتهای بخت آزمايي پولش زياد شده است. اگر انسان هميشه پول را از چنين راههايي بخواهد، يعني راهي كه منطقي و حساب شده نيست، فكر او فكر غيرمنطقي است. اما اگر كسي پول و درآمدي را از راهي منطقي بخواهد، فكرش منطقي است. مثلا اگر انسان درآمد را از راه عملگي بخواهد، درست است كه راه ضعيفي است ولي راهي منطقي است. اگر من فكر كنم كه امروز اين بيل را روي شانه¬ام بگيرم و بگويم تا غروب حاضرم كار كنم، اين مقدار منطقي است كه تا امشب مبلغ پانزده تومان گيرم مي¬آيد. انسان وقتي كه در عمل و وارد كار باشد فكرش منطقي مي¬شود؛ يعني در عمل رابطۀ علي و معلولي و سببي و مسببي را لمس مي¬كند و چون لمس مي¬كند فكرش با قوانين عالم منطبق مي¬شود و ديگر آن فكر، شيطاني و خيالي و آرزويي نيست بلكه منطبق است بر آنچه كه وجود دارد، و آنچه كه وجود دارد حساب است و منطق و قانون.
اين است كه عرض كرديم كار روي عقل و فكر انسان اثر مي¬گذارد. گذشته از اينكه انسان با كار تجربه مي¬كند و علم به دست مي¬آورد و كار مادر علم است،يعني بشر علم خود را با تجربه و كار به دست آورده است و به عبارت ديگر گذشته از اينكه كار منشأ علم است، عقل و فكر انسان را نيز اصلاح و تربيت و تنظيم و تقويت مي¬كند.
تأثير كار بر احساس انسان
همچنين كار روي احساس انسان اثر مي¬گذارد، آن كه در اصطلاح قرآن «دل» گفته مي¬شود و آن چيزي كه رقت، خشوع، قساوت، روشني و تاريكي به او نسبت داده مي¬شود،مي¬گوييم: فلان كس آدم رقيق القلبي است، فلاني آدم قسي القلبي است، يا مي¬گوييم: قلبم تيره شد،قلبم روشن شد؛ آن كانوني كه در انسان وجود دارد و ما اسمش را دل مي¬گذاريم. كار از جمله آثارش اين است كه به قلب انسان خضوع و خشوع مي¬دهد، يعني جلو قساوت قلب را مي¬گيرد. بيكاري قساوت قلب مي¬آورد و كار، اقل فايده¬اش براي قلب انسان اين است كه جلو قساوت قلب را مي¬گيرد.
در مجموع، كار در عين اينكه معلول فكر و روح و خيال و دل و جسم آدمي است، سازندۀ خيال،سازندۀ عقل و فكر، سازندۀ دل و قلب و به طور كلي سازنده و تربيت كنندۀ انسان است.
كار و احساس شخصيت
يكي ديگر از فوايد كار، مسئلۀ حفظ شخصيت و حيثيت و استقلال است كه تعبيرهاي مختلفي دارد. مثلا آبرو؛ انسان آنگاه كه شخصيتش ضربه بخورد، آبروي برود و تحقير بشود ناراحت مي¬شود. انسان در اثر كار- و مخصوصا اگر مقرون به ابتكار باشد – به حكم اينكه نيازش را از ديگران برطرف كرده است، در مقابل ديگران احساس شخصيت مي¬كند، يعني ديگر احساس حقارت نمي¬كند.
دو رباعي است منسوب به اميرالمؤمنين علي عليه¬السلام در ديوان منسوب به ايشان، در يكي مي¬فرمايند:
لنقل الصخر من قلل الجبال
احب الي من منن الرجال
يقول الناس لي في الكسب عار
فان العار في ذل السؤال
براي من سنگ كشي از قله¬هاي كوه (يعني چنين كار سختي) گواراتر و آسانتر است از اينكه منت ديگران را به دوش بكشم. به من مي¬گويند: در كار و كسب ننگ است ، و من مي¬گويم: ننگ اين است كه انسان نداشته باشد و از ديگران بخواهد.
در رباعي ديگر مي¬فرمايد:
كد كد العبد ان احببت ان تصبح حرا
اگر مي¬خواهي آزاد زندگي كني،مثل برده زحمت بكش.
و اقطع الآمال من مال بني آدم طرا
آرزويت را از مال هركس كه باشد ببر و قطع كن.
لا تقل ذا مكسب يزري فقصد الناس ازري
نگو اين كار مرا پست مي¬كند، زيرا از مردم خواستن از هر چيزي بيشتر ذلت مي¬آورد.
انت ما استغنيت عن غيرك اعلي الناس قدرا
وقتي كه از ديگران بي نياز باشي،هر كاري داشته باشي از همۀ مردم بلند قدرتر هستي.
ادامه در پست بعد...
... ادامه پست قبل
بوعلي سينا و مرد كناس
شنيده¬اید كه بوعلي سينا مدت زيادي از عمرش را به سياست و وزارت گذراند و وزارت چند پادشاه را داشته است، و اين از جمله چيزهايي است كه علماي بعد از او بر وي عيب گرفته¬اند كه اين مرد وقتش را بيشتر در اين كارها صرف كرد، در صورتي كه با آن استعداد خارق العاده مي¬توانست خيلي نافعتر و مفيدتر واقع شود.
يك وقتي بوعلي با همان كبكبه و دبدبه و دستگاه وزارتي و غلامها و نوكرها داشت از جايي عبور مي¬كرد. بك يك كناسي برخورد كرد كه داشت كناسي مي¬كرد و مستراحي را خالي مي¬نمود. بوعلي هم معروف است كه سامعۀ خيلي قوي داشته و حتي مطالب افسانه واري در اين مورد مي¬گويند. كناس با خودش شعري را زمزمه مي¬كرد. صدا به گوش بوعلي رسيد:
گرامي داشتم اي نفس از آنت
كه آسان بگذرد بر دل جهانت
بوعلي خنده¬اش گرفت كه اين مرد دارد كناسي مي¬كند و منت هم بر نفسش مي¬گذارد كه من تو را محترم داشتم براي اينكه زندگي بر تو آسان بگذرد. دهنۀ اسب را كشيد و آمد جلو گفت: انصاف اين است كه خيلي نفست را گرامي داشته¬اي!از اين بهتر ديگر نمي¬شد كه چنين شغل شريفي انتخاب كرده¬اي! مرد كناس از هيكل و اوضاع و احوال شناخت كه اين آقا وزير است. گفت: «نان از شغل خسيس خوردن، به كه بار منت رئيس بردن» (گفت: همين كار من از كار تو بهتر است.) بوعلي از خجالت عرق كرد و رفت .
خود اين يك مطلبي است و يك نيازي است براي انسان: آزاد زندگي كردن و زير بار منت احدي نرفتن. اين براي كسي كه بويي از انسانيت برده باشد باارزش ترين چيزهاست،و اين بدون اينكه انسان كاري داشته باشد كه به موجب آن متكي به نفس و متكي به خود باشد ممكن نيست.
توصيۀ رسول اكرم
داستاني در اصول كافي است و من در داستان راستان ذكر كرده¬ام:
يكي از اصحاب رسول اكرم خيلي فقير شده بود به طوري كه به نان شبش محتاج بود. يك وقت زنش به او گفت: برو خدمت پيغمبر صلي الله عليه و اله ،شايد كمكي بگيري . اين شخص مي¬گويد: من رفتم حضور پيغمبر صلي الله عليه و اله و در مجلس ايشان نشستم و منتظر بودم كه خلوت شود و فرصتي به دست آيد. ولي قبل از اينكه من حاجتم را بگويم، پيغمبر اكرم جمله¬اي گفتند و آن اين بود:
من سألنا اعطيناه و من استغني عنا اغناه الله.
كسي كه از ما چيزي بخواهد به او عنايت مي¬كنيم، اما اگر خود را از ما بي نياز بداند خدا واقعا او را بي نياز مي¬كند.
اين جمله را كه شنيد، ديگر حرفش را نزد و برگشت منزل. ولي باز همان فقر و بيچارگي گريبانگيرش بود. يك روز ديگر به تحريك زنش دوباره آمد خدمت پيغمبر. در آن روز هم پيغمبردر بين سخنانشان همين جمله را تكرار فرمودند. مي¬گويد: من سه بار اين كار را تكرار كردم و در روز سوم كه اين جمله را شنيدم فكر كردم كه اين تصادف نيست كه پيغمبر در سه نوبت اين جمله را به من مي¬گويد. معلوم است كه پيغمبر مي¬خواهد بفرمايد از اين راه نيا. اين دفعۀ سوم در قلب خودش احساس نيرو و قوت كرد،گفت: معلوم مي¬شود زندگي راه ديگري دارد و اين راه درست نيست. با خودش فكر كرد كه حالا بروم و از يك نقطه شروع كنم ببينم چه مي¬شود با خود گفت: من هيچ چيزي ندارم،ولي آيا هيزم كشي هم نمي¬توانم بكنم؟ چرا. اما هيزم كشي بالاخره الاغي، شتري و ريسمان و تيشه¬اي مي¬خواهد . اين ابزار را از همسايه¬ها عاريه گرفت. يك بار هيزم گذاشت روي حيوان و آورد و فروخت، و بعد پولي را كه تهيه كرده بود برد خانه و خرج كرد. براي اولين بار نتيجۀ كار را ديد و لذت آن را چشيد. فردا هم اين كار را تكرار كرد. يك مقدار از پول هيزم را خرج كرد و يك مقدار را ذخيره نمود. چند روز اين كار را تكرار كرد تا به تدريج تيشه و ريسمان را از خود كرد و يك حيوان هم براي خود خريد و كم كم از همين راه زندگي او تأمين شد. يك روز رفت خدمت رسول خدا. پيغمبر به او فرمودند: نگفتم من سألنا اعطيناه و من استغني عنا اغناه الله؟ اگر تو آن روز چيزي از من مي¬خواستي مي¬دادم اما تا آخر عمر گدا بودي، ولي توكل به خدا كردي و رفتي دنبال كار، خدا هم تو را بي نياز كرد.
كار از نظر ناصر خسرو
شعري است از ناصرخسرو ، مي¬گويد:
چو مرد باشد پركار و بخت باشد يار
ز خاك تيره نمايد به خلق زر عيار
فلك به چشم بزرگي كند نگاه در آنك
بهانه هيچ نيارد ز بهر خردي كار
بزرگ باش و مشو تنگدل ز خردي كار
كه سال تا سال آرد گلي زمانه ز خار
بزرگ حصني دان دولت و درش محكم
به عون كوشش بر درش مرد يابد بار
ز هر كه آيد كاري در او پديد بود
چنان كز آينه پيدا بود تو را ديدار
مي¬خواهد بگويد هركسي هنرش از چهره¬اش پيداست. بعد در مذمت بيكاري و بيعاري شعر خوبي دارد، مي-گويد:
شراب و خوا و كباب و رباب تره و نان
هزار كاخ فزون،كرد با زمي هموار
كار از ديدگاه بزرگان
در مجلۀ «بهداشت رواني» خواندم كه پاستور دانشمند معروف گفته است:
بهداشت رواني انسان در لابراتوار و كتابخانه است.
مقصودش اين است كه بهداشت رواني انسان به كار بستگي دارد و انسان بيكار، خود به خود بيمار مي¬شود. من اينجا نوشته¬ام كه اختصاص به لابراتوار و كتابخانه ندارد، كليۀ كارهايي كه مي¬تواند انسان را عميقا جذب كند و فكر را بسازد خوب هستند.
در همان مجله از ولتر نقل کرده بود که می گفته است :
هر وقت احساس مي¬كنم كه درد و رنج بيماري مي¬خواهد مرا از پاي درآورد، به كار پناه مي¬برم. كار بهترين درمان دردهاي دروني من است.
در همان كتاب اخلاق ساموئل اسمايلز يادم است كه نوشته بود:
بعد از ديانت ، مدرسه¬اي براي تربيت انسان بهتر از مدرسۀ كار ساخته نشده است.
و از بنيامين فرانكلين نقل كرده بود كه :
عروس زندگي «كار» نام دارد. اگر شما بخواهيد داماد اين عروس بشويد (يعني شوهر اين عروس بشويد) فرزند شما «سعادت» نام خواهد داشت.
پاسكال گفته است:
مصدر كليۀ مفاسد فكري و اخلاقي ، بيكاري است. هر كشوري كه بخواهد اين عيب بزرگ اجتماعي را رفع كند، بايد مردم را به كار وادارد تا آن آرامش عميق روحي كه عدۀ معدودي از آن آگاهند در عرصۀ وجود افراد برقرار شود.
و سقراط گفته است:
كار، سرمايۀ سعادت و نيكبختي است.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
منبع : راسخون
صفات بلند همتان
- نپذيرفتن صدقه از علو طبع
«جنيد» (1) گفت: «مبلغي درهم براي «حسين بن مصري» بردم. و فرزندش تازه به دنيا آمده بود و در صحرا مي زيستند و همسايه نداشتند. از قبول پول خودداري کرد. پول را گرفتم و درون اتاقي ريختم که همسرش در آن ساکن بود و گفتم: اي زن! اين مال توست. پس او چاره اي براي کاري که کردم نيافت». (2)
- بندگي غير خدا را نکردن
گفت: صوفي آن است که نه مالک باشد و نه مملوک. مالک نابودن نشان بندگي است، و مملوک نابودن نشان بزرگ همتي است. مالک نباشند از بهر آنکه دانند که ما بنده ايم به رقي (3) که آن رق را زوال نيست و بنده را ملک محال است ...
دون همت کسي باشد که بنده همچون خودي باشد ...
بنده آن کس باشد که مالک توست نه بنده آن کس که ملک تو است، که بنده ملک خويش بودن محال است. (4)
گروهي اند ايشان که همت ايشان به خداي تعالي بسته است. ايشان را هيچ همت نيست سوي کسي ديگر جز خداي تعالي. معني اين سخن آن است که بلند همتانند، از بلند همتي که هستند در همت ايشان، جز خداي تعالي کس در نگنجد که هر کسي زير همت خويش پنهان است، و قيمت هر کسي همت او است، و مقدار همت او در مقدار دوستان او است. تا بعضي بزرگان گفته اند: «قيمة کل امري حبيبه». (5) پس آنکه با سگ عشق بازد به صورت مردم است، ليکن همتش سگ است و کبوتر باز همچنين، و سيم و زر همچنين، و سرا و ضياع همچنين، و آنچه بدين ماند. و اين طايفه ننگ دارند که همت خويش را به چيزي مشغول دارند که آن چيز زير ذل کن (6) درآمده است. (7)
- شناختن قدر خويش
سگي پاي صحرانشيني گزيد
به خشمي که زهرش زدندان چکيد
شب از درد بيچاره خوابش نبرد
به خيل اندرش دختري بود خرد
پدر را جفا کرد و تندي نمود
که آخر تو را نيز دندان نبود؟
پس از گريه مرد پراگنده روز
بخنديد کاي مامک دلفروز!
مرا گر چه هم سلطنت بود بيش
دريغ آمدم کام و دندان خويش
محال است اگر تيغ بر سر خورم
که دندان به پاي سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بدرگي
وليکن نيايد زمردم سگي (8)
- داشتن آرزوهاي بزرگ
«يعقوب ليث» (9) پيش از آنکه پادشاه شود، روزي با جوانان قبيله در جايي نشسته بود. پيري از اقرباي وي به آنجا رسيد. گفت: «اي يعقوب! جواني خوبروي و رشيد و رسيده اي. دست پيماني (10) لايق سامان کن تا عروس جميله از اعيان قبيله براي تو خواستگاري کنم». يعقوب گفت: «اي پدر! آن عروس که من مي خواهم دست پيمان او مهيا کرده ام». گفت: «آن کدام است». يعقوب شمشير از نيام برکشيد و گفت: «من عروس ممالک شرق و غرب را خواستگاري کرده ام و دست پيمان او اين شمشير آبدار و اين تيغ جوشن گداز است».
دريا و کوه را بگذاريم و بگذريم
سيمرغ وار زير پر آريم خشک و تر
يا بر مراد بر سر گردون نهيم پاي
يا مردوار در سر همت نهيم سر (11)
- دل بسته نبودن به دنيا
بعضي از مشايخ گفته اند: «هر که ايمان او صحيح و ايقان (12) او صريح باشد، سوي آفرينش و آنچه در اوست نظر نکند. از آنکه خساست همت از قلت معني است، که در غير حضرت عزت نه منفعت است و نه مضري. و اقبال بر چيزي، يا از براي جذب منفعت باشد و يا دفع مضرت. پس به حصول اين ادراک، نظر از کون منقطع شود و خلاصي از خساست همت که التفات به سوي اغيار (13) است دست دهد». (14)
بعضي از همت ايشان عالي تر افتاده، به دنيا نظر نيندازند و به نعيم فاني (15) او نپردازند و از اقبال (16) او شاد نشوند و از ادبارش (17) غمگين. وليکن از دوزخ بهراسند و نعيم بهشت را غايت مقصود شناسند. (18)
- بزرگ دانستن طينت آدمي
يکي از بزرگان به عيدگاه رفت. با جامه هاي کهنه و خلق. (19) يکي از حاضران گفت: «زينت تو کجاست؟» گفت: «من زينت را از آن بزرگ تر مي دانم که به طينت بدخواه آميخته کنم و طينت خود را حقيرتر از آن مي دانم که زينتي بر او بربندم. تو نمي داني که زينت نفس از زينت لباس بزرگ تر و بلندتر بود». (20)
-----------------------
پي نوشت ها:
1- جنيد: ابوالقاسم جنيد بغدادي از عرفا و صوفيان صاحب نام و پيشواي صوفيه بغداد در قرن سوم.
2- اللمع في التصوف، ص 235.
3- رقي: بندگي، بردگي.
4- شرح تعرف، ج1، صص 135-136.
5- «ارزش هر کس به اندازه ي آن است که دوست مي دارد».
6- ذل کن: پستي وجود.
7- شرح تعرف، ج 1، ص 184.
8- بوستان، ص 124.
9- ابويوسف يعقوب ليث صفار: از ملوک قرن سوم.
10- دست پيمان: اسباب دامادي.
11- لطائف الطوائف، ص 74.
12- ايقان: يقين.
13- اغيار: بيگانگان، ديگران.
14- ينبوع الاسرار، ص 181.
15- نعيم فاني: نعمت هاي زودگذر.
16- اقبال: رو کردن.
17- ادبار: پشت کردن.
18- ينبوع الاسرار، ص 180.
19- خلق: کهنه، ژنده.
20- اخلاق محتشمي، ص 304.
همت بلند جوان ، نشانه ي بزرگي او
حضرت علی عليه السلام می فرماید: «خیر الهمم اعلاها»[۱]
بهترین همت ها، بلندترین آن ها است.
نیز می فرماید:
«من رقی درجات الهمم عظّمته الامم»[۲]
هر که از نردبان همت بلند، بالا رود جهانیان او را به دیده تعظیم بنگرند.
همت عالی ز فلک بگذرد مرد به همت تواند ز ملک بگذرد
پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله می فرماید:
«انّ الله یحبّ معالی الامور و یکره سفسافها»[۳]
خداوند متعال از کارهای بزرگ و امور عالی خوشنود می گردد و کارهای پست و بی ارزش را ناپسند می داند.
افراد با همت به مقاصد بالا نائل می شوند ولی افراد بی هدف و بی تلاش هرگز به جایی نمی رسند.
حضرت علی عليه السلام می فرماید:
«الکرم نتیجة علوّ الهمّة»[۴]
بزرگواری و آقایی نتیجه داشتن همت بلند است.
نیز می فرماید:
«الفعل الجمیل ینبی عن علوّ الهمّة»[۵]
نیز می فرماید:
«من بذل جهد طاقته بلغ کنه ارادته»[۶]
هر که توان خود را برای رسیدن به هدف خود به کار گیرد به تمام خواسته هایش خواهد رسید.
نیز می فرماید:
«قدر الرّجل علی قدر همّته»[۷]
امام حسین عليه السلام می فرماید:
بلغت العالمین الی المعالی بحسن خلیقة و علوّ همّة
من به وسیله اخلاق نیک و همت بلند به مقامات دو جهان راه یافتم.
حضرت علی عليه السلام می فرماید:
«من شرف الهمّة بذل الانسان»[۸]
بذل و بخشش آدمی نشانه بلند همتی اوست.
نیز می فرماید:
«شجاعة الرّجل علی قدر همّته»[۹]
شجاعت مرد به اندازه همت اوست.
و می فرماید: «من شرف الهمّة لزوم القناعة»[۱۰]
همت بلند، قناعت همیشگی همراه دارد.
و می فرماید: «الکرم نتیجة علوّ الهمّة»[۱۱]
بزرگی، نشانه بلند همتی است.
از سوی دیگر، کارهای پست نشانه بی همتی یا پستی همت است. همان طور که همت بلند به آدمی شخصیت می بخشد، او را رشد می دهد و به کمالات می رساند، همت کوتاه و بی تفاوتی، به سقوط انسان می انجامد و جز اتلاف وقت و هدر دادن فرصت ها واز دست رفتن امکانات و استعدادها چیز دیگری برایش نمی آورد.
حضرت علی عليه السلام می فرماید:
«ما رفع امرء کهمّته و لا وضعه کشهوته»[۱۲]
هیچ چیز مانند همت بلند انسان را بزرگ نکرد؛ چنان که چیزی مانند شهوت رانی او را به زمین نزد.
و نیز می فرماید:
«من صغرت همّته بطلت فضیلته»[۱۳]
کسی که همتش کوچک باشد فضائل او از دست می رود.
و نیز می فرماید: «من دنت همّته فلا تصحبه»[۱۴]
با آدم کوتاه همت هم صحبت مشو (که تو را نیز ساقط می کند).
و نیز می فرماید: «من کانت همّته ما یدخل فی بطنه کانت قیمته ما یخرج من بطنه»[۱۵]
کسی که همتی جز پر کردن شکم ندارد قیمت او نیز همان است که از شکم او بیرون می آید.
و نیز می فرماید: «ما ابعد الخیر ممّن همّته بطنه و فرجه»[۱۶]
چه بی خیر است کسی که فکری جز شکم و شهوت ندارد.
و نیز می فرماید: «من کانت الدّنیا همّته اشتدّت حسرته عند فراقها»[۱۷]
کسی که همتی جز دنیا ندارد هنگام مردن غصه او بسیار خواهد بود.
و نیز می فرماید:
«اجعل همّک و جهدک لآخرتک»[۱۸]
همت و تلاش خود را صرف آخرتت کن.
همت اگر سلسله جنبان شود مور تواند که سلیمان شود
پي نوشت ها :
[۱] . غررالحکم، ص ۴۴۸/
[۲] . همان.
[۳] . وسائل الشیعه، ج ۱۷، ص ۷۳/
[۴] . غررالحکم.
[۵] . غررالحکم.
[۶] . غررالحکم ، ص ۴۴۴/
[۷] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۸] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۹] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۱۰] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۱۱] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۱۲] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۱۳] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۱۴] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۱۵] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۱۶] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۱۷] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
[۱۸] . غررالحکم، ص ۳۵۹/
کار و تلاش لازمه رسیدن به بهشت
ارزش کار و کراهت اجیر شدن در اسلام
ارزش کار افراد را ذات أقدس اله در قرآن مشخص کرده، اهل بیت مشخص کردند. اگر وجود مبارک پیغمبر (ص) دست یک کارگر را می بوسد، ارزش او را مشخص کرده. حضرت دست کارگر را می بوسد، نه دست اجیر را! فرمود: برای خودت کار بکن. ما کجای فقه داریم که اجیر شدن و مزدور شدن مستحب است؟! در روایات کتاب اجاره که شاید خیلی هایتان آشنائید؛ آنجا تقریباً نهی تنزیهی دارد که شما خودت را اجیر نکن، مزدور نکن؛ برای خودت کار بکن! کار کردن مستحب است، دست کارگر را ذات مقدّس حضرت بوسید، نه دست اجیر را که آدم برای دیگری کار بکند!
خدا امام و شهداء را غریق رحمت کند؛ اینکه بخش وسیعی از سرمایه های مملکت رفته به طرف تعاونی، برای همین جهت است. بخش خصوصی را با تعاونی دارند تقویت می کنند که اصرار قانون اساسی بود یعنی این که بگذارید مردم برای خودشان کار بکنند، نه مزدور دیگران باشند!
یک وقت وزارت کار کارگرها را جمع کرد،؛ خیال کرد ما برای آنها حدیث می خوانیم که وجود مبارک پیغمبر دست مزدور را بوسید؛ آن روز که ما آن حرف را، نمی دانم چند سال قبل بود نقل کردیم؛ برای بعضی ها تلخ بود، سعی کردند این را چاپ نکنند! خیال کردند که اسلام که می گوید دست کارگر را باید بوسید، پیغمبر دست کارگر را بوسید، یعنی دست مزدورها را!! که عدّه ای سرمایه دار باشند، کار بکنند؛ عدّه ای هم اجیر باشند. این را که نگفته اند!
گفتند: کار خوب است، کارگر عزیز است؛ نهاجیر! یعنی برای خودت کار بکن. دولت هم موظّف است مشکلات اینها را حل بکند، به اینها وام بدهد، تسهیلات بکند، اینها برای خودشان کار بکنند. فرق گذاشتن بین مزدوری و کارگری در دستورات دین ما هست.
آزمون انسانها به وسیله فقر و غنا و تشویق اسلام به کار و تلاش
کمتر کسی است که بتواند فقیرانه مؤمن باشد! و اگر کسی نیازمند بود، مشکل جدی پیدا می کند. امّا دو تا مطلب است؛ مردم نمی توانند فقر را تحمل کنند، با این دعاها باید حل بشود. امّا اگر ذات أقدس له کسی را در کلاس فقر نشاند، او راامتحان کرده؛ نه اینکه او را تحقیر کرده باشد! و اگرکسی را در کلاس ثروت نشانده، به او مال داده؛ نه این است که او را تجلیل کرده. فرمود: کلّا. نه آن است، نه این؛ ما داریم شما را امتحان می کنیم. وقتی امتحان می کنیم، شما در کلاس امتحان نشسته اید که جای اکرام و اهانت نیست؛ نّ الغ نا و الفقر بعد العرض علی الله (1).
فقر تازیانه ای دردناک برای فرد و جامعه
امّا فقر چیز بسیار دردناکی است، در روایات ما هم هست که: ما ضرب الله سبحانه و تعالی عبداً ب سوط اوجع م ن الفقر (2). سوط با سین و طای مؤلف یعنی تازیانه. فرمود: ذات أقدس له هیچ فرد یا جامعه ای را با تازیانه ای دردناک تر از فقر نزد. و خدای سبحان هم هیچ کسی را فقیر نکرده، بلکه به اندازه کافی برکات نازل کرده. امّا مشکلات جامعه این است که یک عدّه مستکبران حق اینها را دارند می بلعند! وگرنه خدا کسی را فقیر نکرده. اگر چنانچه به طور عدل و حکمت تقسیم بشود، همه کس همه چیز دارند؛ حالا یک قدری بیشتر، یک قدری کمتر.
فرمود: اینها عائله منند. من مار و عقرب را بی روزی نگذاشتم؛ ما م ن دابّه لا علی الله ر زقها (3). چند بار این آیه سوره هود و غیر هود خوانده شد! فرمود: من معیلم، اینها هم عائله منند، همه شناسنامه دارند. فرمود: من هیچ موجودی را بی روزی نگذاشتم.
ضرورت کار و تلاش پیگیر برای دستیابی به روزی وسیع
فرمود: روی دوش زمین راه بروید و روزی بگیرید، فامشوا ف ی مناک ب ها (4). مگر آدم روی دوش زمین بخواهد سوار بشود، کوه شناسی کند، برود بالای کوه؛ معدن شناسی کند، از دل این معدن، طلا و نقره و زغال سنگ در بیاورد، یا از دل این زمین، نفت و گاز در بیاورد، کار آسانی است؟! فرمود: روی دوشش سوار بشوید، روزی بگیرید.، بله ما عالمی داریم به نام (بهشت). اگر شما مؤمن و با عمل صالح بودید؛ آنجا که رسیدید، نهر عسل در اختیار شماست. و انهاأ م ن عسل مصفّی(5). آن نهر عسل دیگر از کندو در نیآمده، از زنبور و نیش در نیآمده. سخن از یک کیلو و هزار کیلو و ده هزار کیلو نیست؛ نهر روان است. وقتی شما شرائط را فراهم کردید، می روید آنجا و می نوشید. امّا اینجاودر این دنیا که هستید باید زحمت و تلاش و کوشش کنید.
آفرینش انسان در دشواری ها و تشویق او به کار و تلاش
فرمود: مگر من شما را نیآفریدم؟! مگر من این عالم را نیآفریدم؟! آن کسی که این عالم را آفرید، مهندس و معمار و بنّای این عالم است، قسم خورد؛ فرمود: قسم یاد می کنم که مصالح ساختمانی انسان، رنج و سختی است، لقد خلقنا النسان ف ی کبد (6). کب د همین دستگاه گوارش است، امّا کبد یعنی رنج. فرمود: من سوگند یاد می کنم انسان تا روی زمین است در رنج است. اینجا جای آسایش نیست! من 80 سال او را می آزمایم، تا نهر عسل به انتظار او باشد. انهاأ م ن ماء
غ یر آس ن (7)، و انهاأ م ن لبن لم یتغیّر طعمه (8). 4 تا نهر جاری است به انتظار او؛ این 80 سال یا 100 سال را خوب امتحان بدهد؛ ما میلیاردها سال، برای ابد او را در کنار آن نهرها پذیرائی می کنیم. این کجایش بر خلاف رحمت است؟! ذات اقدس اله سوگند یاد کرد که انسان تا انسان است، در زحمت است. اینجا، جای آسایش نیست.
بسیاری از سرمایه دارها هستند که همیشه شب ها باید با قرص خواب بخوابند. شما خیلی از کارگرها رامی بینید که در کنار خیابان، راحت خوابیده اند! لذّت و رفاه و آسایشی که او دارد، هرگز خیلی از سرمایه دارها ندارند بنابراین اراده وتلاش و سعی انسان است که نصیبی برای او فراهم می کند؛ ل لرّ جال نصیأ م مّا اکتسبوا و ل لنّساء نصیأ م مّا اکتسبن (9)
گزیده ای از سخنان آیت الله جوادی آملی (دامت برکاته) در جلسه درس تفسیر سوره مبارکه نحل در جمع طلاب و فضلای حوزه علمیه قم ـ بهار 1386
پی نوشت:
(1) نهج البلاغه / کلمات قصار / 452
(2) برداشت از: شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید / 20 / 301
(3) هود / 6
(4) ملک / 15
(5) محمّد / 15
(6) بلد / 4
(7) محمّد / 15
(8) محمّد / 15
همت عالي علما در بيان آية الله العظمي بهجت
وقتي مرحوم سيد محمد فشاركي از سامرا به نجف آمدند ، مرحوم آخوند خراساني به شاگردان خود دستور داد كه در درس ايشان شركت كنند ، و همه ي بزرگان از قبيل سيد ابوالحسن اصفهاني و شيخ عبدالله لنكراني و آقا ضيا عراقي و مرحوم آقا شيخ عبدالكريم حايري که از سامرا با ايشان بود ، و نيز مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهاني و علماي ديگر نجف به درس آقا سيد محمد فشاركي رفتند ، ولي همين سيد محمد فشاركي كه از اساتيد بزرگ حوزه ي علميه ي نجف بود ، كارش به جايي رسيده بود كه وقتي به دكان نانوايي رفته بود تا نان بخرد ، نانوا به او گفته بود : حساب شما زياد شده است ، ديگر به شما نان نمي دهيم ! تا اين كه طلبه اي ضامن مي شود كه به ايشان نان بدهند.
آية الله بهجت و همت و تلاش مضاعف طلاب
اغتنام فرصت ها و عشق به تحصيل( از بيانات آية الله بهجت - ره - )
به طلاب توصیه می شود که از آب و هوای خوب و سالم قدردانی کنند ، و در اشتغال به تحصيل همت واهتمام داشته باشند. در زمان ما طلاب در هواي گرم نجف در چهار ماه ربيعين ( ربيع الاول و ربيع الثاني ) و جماديين ( جمادي الاولي و جمادي الثانية ) كه گاهي با قلب الأسد ( چله ي گرما در فصل تابستان ) مصادف مي شد و بسيار گرم بود و تعطيلي كم داشت و فقط ايام فاطميه - عليها السلام - تعطيل مي شد ، با چه شور و اشتياق مشغول تحصيل بودند و تعطيلات تابستاني رسم نبود ! اشتغال به تحصيل در آن گرماي سوزان و با نبود امكانات و وسايل برقي خنك كننده ي هوا و آب نظير يخچال و پنكه و كولر و ... از كرامات بود !
همت مضاعف علامه حسن زاده آملي به نقل از شاگردشان استاد صمدي آملي:
بايد اهل همت بود ، استاد عظيم الشأن ما ( علامه حسن زاده آملي ) مي فرمود :
آن زمان كه در تهران بودم ، به دليل مشكلاتي ماهها در انباري كوچكي از پشت بام خانه اي ، با زن و فرزندانم به اجاره نشسته بودم اما در آن مدت حتي يك ساعت از درس هيئتم را تعطيل نكردم ....
در جاي ديگر مي فرمودند :
13 سال ، هر روز بعد از نماز صبح ( بين الطلوعين ) براي درس خدمت علامه شعراني مي رسيدم ، بعد از طلوع آفتاب هم كلاس دوم شروع مي شد ، عده اي مي رفتند و عده اي ديگر مي آمدند ، اما من مي نشستم و تا اذان ظهر ، حدود هفت ساعت خدمتشان بودم و كسب معارف مي كردم ، اما باز دلم آرام نمي گرفت و به همراه ايشان به مسجد مي رفتم و نماز مي خواندم و دوباره تا دم خانه با ايشان مي آمدم تا شايد بتوانم در راه هم كُد و رمزي از ايشان بگيرم.
بعد مي فرمودند :
براي اين كه مبادا از صبح تا ظهر ، نيازي به رفع حاجت پيدا كنم و مبادا ناچار شوم – مثلا – به آقايم بگويم : « دستشويي منزل شما كجاست؟ » در اين 13 سال نه شب شام خوردم و نه صبح صبحانه !
همت مضاعف و تلاش های فرهنگی امام باقر (ع)
نگاهی به اوضاع فرهنگی ـ اجتماعی جامعه
امام باقر (ع) در دوره ای امامت خویش را آغاز کرد که جامعه اسلامی در وضع فرهنگی نابه سامانی به سر می برد و عرصه فرهنگی جامعه گرفتار چالش های عمیق عقیدتی و درگیری های مختلف فقهی میان فرق اسلامی شده بود. فروکش کردن تنش های سیاسی پس از واقعه عاشورای سال 61 هجری، همچنین شکست برخی احزاب سیاسی مانند «عبداللّه بن زبیر» سبب یکپارچگی حاکمیت بنی امیه شده بود و ناگزیر، بسیاری از دانشمندان از صحنه سیاسی دور شده بودند و حرکت گسترده ای در زمینه های مختلف علمی با بحث و بررسی درباره مسایل گوناگون آغاز شده بود. این رویکرد گسترده به مسایل فقهی و بحث تبادل نظرهای علمی در این برهه و پیدایش مکتب ها و سبک های مختلف علمی پس از مدت ها رکود، رونق فراوانی به بازار علم بخشید و به واقع نقش درخشان امام در این دوره در روشن سازی افکار عمومی دانشمندان اسلامی و به ویژه خردورزان شیعه بسیار دارای اهمیت و برتری است. با ظهور امام باقر(ع)، گام مهم و به سزایی در راستای تبیین آراء شیعه برداشته شد و جنبش تحسین برانگیزی در میان دانشمندان شیعی پدید آمد.
از سوی دیگر، خطر افکار آلوده یهود و سیطره نظریات فرقه مرجئه، جبریه، قدریه، غلات و... حیات فکری شیعه را با خطر روبه رو کرده بود که به راستی مرجعیت علمی شایسته ای چون امام باقر(ع)، تفکرات خطرناک این فرقه ها را تا حد قابل توجهی منزوی ساخت که آراء و نظرات آنها و نیز موضع گیری امام در برابر هر یک، به گونه ای گسترده تر بررسی خواهد شد.
ترسیمی از چهره علمی امام
امام به سان خورشیدی گیتی فروز، بر سپهر دانش پرتو افکن بود و در بیان برتری و بزرگی این جایگاه، همین بس که بیشترین حدیث در بین جوامع حدیثی شیعه، از آن امام همام و فرزند برومند و خردمندش امام صادق(ع) است و این خود بزرگ ترین گواه در برجستگی شخصیت علمی ایشان به شمار می رود.
بسیاری از دانشمندان بزرگ اسلامی درباره جایگاه علمی امام، جمله های بسیار زیبایی بر زبان رانده و یا نگاشته اند که همچنان تاریخ، آن را در خاطر خود نگاهداری می کند. دانشمندان بسیاری چون «ابن مبارک»، «زهری»، «اوزاعی»، «مالک»، «شافعی»، «زیاد بن منذر نهدی» و... درباره برجستگی علمی او سخن رانده اند.(1) دامنه گسترده روایات امام در زمینه های گوناگون علمی، اندیشوران اهل سنت و محدثین آنان را بر آن داشت تا از ایشان روایت کنند و سخنان وی را درج و نقل نمایند که از جمله آنها «ابوحنیفه» را می توان نام برد.
پایه گذاری نهضت بزرگ و پویای علمی
امام باقر(ع) در دوران امامت خویش، با وجود شرایط نامساعدی که بر عرصه فرهنگ اسلامی سایه افکنده بود، با تلاشی جدّی و گسترده نهضتی بزرگ را در زمینه علم و پیشرفت های آن طراحی کرد. تا جایی که این جنبش دامنه دار به بنیان گذاری و تأسیس یک دانشگاه بزرگ و برجسته اسلامی انجامید که پویایی و عظمت آن در دوران امام صادق(ع)، به اوج خود رسید.
امام با برقراری حوزه درس، با کج اندیشی ها، زدودن چالش های علمی، تحکیم مبانی معارف و اصول ناب اسلامی با تکیه بر آیات رهنمون گر قرآن مبارزه کرد و تمام ابواب فقهی و اعتقادی را از دیدگاه قرآن بررسی کرد و به پرورش دانشمندان و فرهیختگان عصر خود و جنبش بزرگ علمی کمر بست؛ به گونه ای که دانشمندی چون «جابر بن یزید جعفی» هر گاه می خواست سخنی در باب علم به میان آورد ـ با آن توشه ای که از دانش داشت ـ می گفت: «جانشین خدا و میراث دار دانش پیامبران محمد بن علی(ع) برایم این گونه گفت»(2) و به دلیل ناچیز دیدن موقعیت علمی خود در برابر جایگاه امام، از خود نظری به میان نمی آورد.
«ابو اسحاق سبیعی» از دیگر فرهیختگان این دوره، آن قدر نظرات علمی امام را درست می پندارد که وقتی از او در مورد مسئله ای می پرسند، پاسخ را از زبان امام می گوید و می افزاید: «او دانشمندی است که هرگز کسی به سان او [ در علم [ ندیده ام».(3)
«ابو زُرعة» نیز در این باره اقرار می کند: «او بزرگ ترینِ دانشمندان است».(4)
تحکیم بنیادهای تفکر شیعی
در آن روزگار، بسیاری از شیعیان به مراتب عالی تشیع دست نیافته بودند و دسته ای از آنان در کنار استفاده از احادیث اهل سنت، علاقه زیادی به فراگیری و بهره مندی از دانش امام نیز نشان می دادند. آن گونه که از کتاب های رجالی فهمیده می شود، نام بسیاری از اشخاصی که رابطه تنگاتنگی با امام داشته اند، جزو اصحاب او نیست. همین موضوع می توانست تا اندازه ای اندیشه شیعه را سست کند؛ چه بسا امکان اختلاط آموزه های دیگری با آن قسمت از معارفی که آنان از امام می آموختند وجود داشت. امام باقر(ع) نیز مانند دیگر امامان شیعه، برای تحکیم پایه های اندیشه شیعه بسیار کوشید و امامت شیعه را به خوبی برای همگان معرفی کرد. او می فرمود: «فرزندان رسول خدا(ص) درهای دانش خداوندی و راه رسیدن به خشنودی او هستند. آنان دعوت کنندگان مردم به سوی بهشت و راهنمایان به سوی آنند».(5)
امام با تکیه بر قرآن، رهبری شیعه و تقویت مبانی پیروی از آن را معرفی می کرد و می کوشید تا امامت را نیز مانند نبوت، امری الهی و مبتنی بر قرآن تبیین کند. بازتاب دیدگاه امام در مورد رهبری شیعه بر احادیث نبوی که بر شباهت و قرابت میان پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین (ع) تأکید می کرده در بحث های کلامی ایشان انعکاس فراوانی دارد. او با بیان اینکه امام، دارای صفاتی ذاتی ـ مانند عصمت و علم ـ است، در نظر داشت رویکرد جدّی تری به موضوع امامت داشته باشد. دیدگاه های ایشان درباره این موضوع، تأثیر ویژه ای بر مردم گذاشت و بسیاری از تهدیدها و خطرات را از تفکر شیعی دور کرد و سبب شد با وجود عقاید گوناگونی که در آن زمان درباره مرجعیت وجود داشت، تعداد گرایندگان به این مکتب رو به فزونی گذارد.
در احادیث شیعی نیز توجه گسترده ای به این موضوع در سخنان امام باقر(ع) شده است.(6)
ادامه درپست بعد...
...ادامه پست قبل
پی ریزی تدوین حدیث
در پی انحرافات عمیقی که پس از رحلت رسول اکرم(ص) به وجود آمد، رخداد تأسف برانگیزی دامن گیر جهان اسلام شد و آن جلوگیری از تدوین احادیث اهل بیت علیهم السلام بود که آثار زیان بار آن سالیان دراز بر پیشانی فرهنگ دینی مردم باقی ماند. نزدیک به یک قرن از نگاشتن و محفوظ داشتن احادیث نبوی(ص) و سخنان تابناک اهل بیت: جلوگیری شدید به عمل آمد و به جای آن سیل عظیمی از تحریفات در زمینه احادیث نبوی(ص) و جعل آنها به فرهنگ و اعتقاد مردم روی آورد که به «اسرائیلیات» شهرت یافت؛ تا سال 100 هجری که «عمر بن عبدالعزیز» فرمان تدوین احادیث را به «ابوبکر بن محمد انصاری» صادر کرد. او که از رجال و بزرگان تابعین به شمار می رفت و از اصحاب علی(ع) شمرده می شد، به بازگرداندن فدک به اهل بیت علیهم السلام و تدوین حدیث کمربست.(25) امام باقر(ع) از این فرصت استثنایی کمال بهره را برد و بیان احادیث را آغاز کرد و راویان مختلف از ایشان ده ها هزار حدیث نقل کردند. در واقع، امام باقر(ع) نماینده مکتب اهل بیت علیهم السلام و نخستین سر و سامان دهنده احادیث تابناک معصومین علیهم السلام بود.
از این رو، بسیاری از محدثین وقت با دیدن تلاش های بی دریغ امام، کمر به نگاشتن و نگاهداری سخنان امام بستند و بدین سبب، بیشتر احادیث اهل بیت علیهم السلام، از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است.
بنیان گذاری اجتهاد
یکی از شاخه های بزرگ علوم اسلام «علم اصول» است که با بهره گیری از آن احکام شرعی را از ادله شرعیه استخراج می کنند. از این رو، اجتهاد متوقف بر آن است و مجتهد برای استنباط احکام شرعی به آن نیاز مبرم دارد و ملکه اجتهاد برای او حاصل نمی شود، مگر اینکه به تمامی بحث های آن آشنایی کامل داشته باشد.
تمامی دانشمندان شیعی بر این باورند که امام باقر(ع)، نخستین کسی بود که این علم را تأسیس کرد و قواعد آن را به وجود آورد و بدین وسیله دروازه اجتهاد را به روی دانشمندان اسلامی گشود.(26)
قواعدی را که امام تأسیس کرد به این نام ها در بین اصولیین شهرت یافت.
استصحاب، قاعده تجاوز، قاعده فراغ، قاعده نفی ضرر، علاج تعارض بین اخبار و...
تمامی این قواعد به همراه اخباری که از امام در مورد آنها وارد شده است، در کتاب های اصولی موجود است. به گونه ای که هر یک از این روایات، درون مایه تأسیس قاعده ای بزرگ در اصول فقه قرار گرفت(27) و آن را مبنای قواعد اصولی قرار دادند.(28)
مبارزه با شیوه های نادرست اجتهاد
امام باقر(ع) وقتی باب اجتهاد را به روی دانشمندان گشود، عده ای با اتخاذ برخی شیوه های نادرست در اجتهاد، مانند «قیاس» و «استحسان» استنباط احکام شرعی را با خطری جدی روبه رو کردند. آنان با قوانینی این گونه، گاه به مخالفت با نصّ کتاب و سنّت و سیره رسول خدا(ص) برخاستند.(29)
از این دانشمندان، می توان از «نعمان بن ثابت» نام برد که به نام «ابو حنیفه» شهرت یافت. او فتاوی عجیب و قیاساتی را وارد کرد و بر پایه گمان و سلیقه خود فتواهایی داد که این فتاوی اکنون در دست است.(30) از دیگر این افراد می توان از «سفیان بن سعید بن مسروق» مشهور به «سفیان ثوری» نام برد که برخی نیز او را از اطرافیان امام صادق(ع) ذکر کرده اند.(31) از او نیز روایاتی در دست است که دلالت بر کژاندیشی او دارد. آنان گاه مورد لعن اهل بیت علیهم السلام نیز قرار می گرفتند.(32)
آنچه اهمیت دارد این است که این گونه برداشت های اشتباه و به کار گیری شیوه های نادرست در استنباط احکام، همواره مورد ذمّ اهل بیت علیهم السلام بوده و بخشی از تلاش های امام باقر(ع) را نیز در زمینه مبارزات فرهنگی به خود اختصاص می داده است. امام برای زدودن این شیوه و به کارگیری کارکردهای صحیح اجتهاد به اصحاب وارسته خود می فرمود:
«سنت رسول خدا قیاس بردار نیست. چگونه می توان قیاس را ملاک [استنباط حکم[ قرار داد، در حالی که بر زن در دوران قاعدگی اش قضای روزه واجب است، ولی قضای نماز واجب نیست؟».(33)
توسعه فرهنگ انتظار
تلاش های گسترده و عمیق امام باقر(ع) در نشر معارف اسلام ناب، سوق دادن امت به سوی فرهنگ انتظار امام آخرین (عج) بود. او در تبیین این فرهنگ بر آن بود تا با روشن کردن زوایای پنهان فرج آل محمد(ص) و پاسخ دادن به پرسش های گوناگون، غیبت و ظهور او را امری خدادادی و خارج از اختیار معرفی و نیز منتظران را به انتظار ظهور او ترغیب کند.
«ام هانی ثقفیة» می گوید:
«بامداد، خدمت سرورم محمد بن علی الباقر(ع) رسیدم و گفتم: سرورم! آیه ای از کتاب خدا بر دلم خطور کرده و مرا پریشان ساخته و خواب از چشمم در ربوده است. فرمود: بپرس ای امّ هانی. گفتم: (فَلا اُقسِم بِالخُنَّسِ الجَوار الکُنّسِ) (تکویر: 15 و 16) فرمود: ای امّ هانی، خوب مسئله ای پرسیدی. او مولودی در آخر الزمان است. او مهدی این دودمان است و برای او غیبتی خواهد بود که اقوامی در آن گمراه می شوند و گروهی نیز هدایت می یابند و خوشا بر تو اگر او را دریابی و خوشا به حال کسی که او را دریابد».(34)
ادامه در پست بعد...
... ادامه پست قبل
نشر فرهنگ اصیل اسلامی
1. بازیافت بهره گیری صحیح از قرآن
هر چند سیاست جلوگیری از تدوین احادیث نبوی(ص) با شعار «کافی بودن قرآن» پیش می رفت، اما از عمل به قرآن خبری نبود و فقط از آن به صورت ابزاری برای جلوگیری از نشر معارف اهل بیت علیهم السلام و زنده شدن نام آنها استفاده می شد. کتاب خدا به ابزاری برای دست یابی به اغراض سیاسی و سرکوبی پیروان اهل بیت علیهم السلام با تأویل و تفسیر به رأی، به ابزار سرکوبی مخالفین تبدیل شده و در واقع، قرآن در انزوای شدید بود.
امام باقر(ع) در جایگاه بهترین مفسّر قرآن با بازگو کردن تفسیر درست آیات، بسیاری از ابهام ها را زدود و مشت مخالفین و سودجویان را باز کرد. او همواره برای به اثبات رسانیدن مدّعاهای خود از آیات قرآن بهره می جست و کلام خدا را گواه بر سخن خویش می گرفت و می فرمود:
«هر چه را می گویم از من سؤال کنید [این که گفتی] در کجای قرآن آمده تا آیه مربوط به آن را برایتان تلاوت نمایم».(35) امام به اندازه ای بر آیات قرآن تسلط داشت که «مالک بن اعین جهنی» شاعر هم عصر امام درباره او سرود:
«اگر مردم در صدد جست وجوی علوم قرآن بر آیند، باید بدانند که قریش بهترین دانای آن را دارد و اگر امام باقر(ع) در علوم قرآنی لب به سخن گشاید، فروع زیادی برای آن ترسیم خواهد نمود...»(36)
شایان ذکر است که امام کتابی در تفسیر قرآن نگاشت که «زیاد بن منذر» و بسیاری از بزرگان چون «ابو بصیر» از آن روایت کردند.(37)
2. مرجعیت فقهی و موقعیت پاسخگویی علمی
از دیگر تلاش های چشم گیر امام در راستای نشر تعالیم اسلامی، مرجعیت عملی امام در پاسخگویی به مسایل فقهی مردم بود. «ابو حمزه ثمالی» می گوید:
«نزد امام باقر(ع) در مسجد پیامبر(ص) نشسته بودم که مردی نزد من آمد و سلام کرد و پرسید: کیستی ای بنده خدا؟ گفتم: از کوفیان هستم، چه می خواهی؟ گفت: آیا ابا جعفر را می شناسی؟ گفتم: بله، کارت با او چیست؟ گفت: چهل مسئله آماده کرده ام و در پی جواب آنم تا بدانم به کدام باید عمل کنم... در این هنگام، امام وارد شد؛ در حالی که جماعتی از اهل خراسان و دیگر استان ها همراه وی بودند و در مورد مسایل حج از امام می پرسیدند. آن مرد نیز نزدیک امام نشست و پرسش های خود را مطرح کرد و پاسخ گرفت».(38)
همچنین، بسیاری از دانشمندان چون «قتادة بن دعامة»، «طاووس یمانی» و «عاصم بن عمر»، هر گاه حضرت را می دیدند برای پاسخ گرفتن پرسش های خود از لحظات بهره می جستند و در هر حالی از امام سؤال می کردند. نمونه های زیادی از این گونه گفت وگوها و پرسش و پاسخ ها در تاریخ آمده است.(39)
3. شناساندن رهیافتی جایگاه امام
امام باقر(ع) تلاش فراوانی برای جلب دل ها به سوی دوستی اهل بیت علیهم السلام مبذول می داشت و در صدد بود تا با این شیوه، جایگاه امامت را به گونه ای روشن تر برای مردم ترسیم کند و وسیله نجات و رستگاری را به آنان بنمایاند. «حکم بن عتیبه» طی داستان تأثیر گذاری در این باره می گوید:
«من کنار ابا جعفر(ع) در مجلس پر ازدحامی نشسته بودم که پیرمردی عصا زنان وارد مجلس شد. بر آستانه در ایستاد و گفت: درود و رحمت خدا بر تو ای پور پیامبر. امام پاسخ سلامش گفت. سپس رو به حاضرین کرد و به آنان نیز سلام نمود. پس پیش روی امام آمد و گفت: ای پسر فرستاده خدا، مرا نزدیک خود جای ده که جانم فدایت باد! به خدا سوگند که من شما [ اهل بیت] را دوست می دارم و با هر که شما را دوست بدارد دوستم و به خدا سوگند که این دوستی با شما [ اهل بیت] و دوستداران تان به خاطر مطامع دنیوی نیست. من از دشمنان شما بیزارم و سوگند که دشمنی ام با آنان به خاطر
اشک شوق بر رخسار پیرمرد تراوید، زانوانش سست شد، گریه اش بالا گرفت و بر زمین نشست. حاضرین نیز با دیدن این عشق بازی اشک شوقشان بیرون تراوید. امام اشک از چشمان پیرمرد پاک کرد. پیرمرد گفت: ای فرزند فرستاده خدا، فدایت گردم دستت را به من بده. دست امام را گرفت بوسید و بر صورت و چشمانش کشید. آن گاه گریبان گشود و دست امام را بر روی قلب خود گذاشت و گفت: سلام خدا بر شما [اهل بیت علیهم السلام] باد و رفت. امام به حاضرین رو کرد و فرمود: هر که دوست دارد مردی از اهل بهشت را ببیند به او نگاه کند. راوی می گوید: هرگز مجلسی را چنین حسرت زده ندیده بودم».(40)
4. نیایش؛ کانون ترویج آموزه های دینی
یکی از فعالیت های بارز امامان در زمینه نشر تعالیم دینی و آموزه های بلند عرفانی، بهره گیری از زبان نیایش برای اشاعه فرهنگ ارتباط با خدا در تمامی حالات زندگی است. آنان در هنگامی که جامعه را امواج متلاطم فساد و تباهی، زورگویی و زر سالاری و خفقان و اسلام ستیزی در نوردیده بود، با خدای خویش راز و نیاز می کردند و برای بیان بخشی از عقاید و فرهنگ اسلامی از دعا بهره می گرفتند و در سنگر دعا، مردم را به توجه بیشتر به پروردگار و مبارزه با زورگویان فرا می خواندند. هر چند مقصود اصلی آنان در این نیایش، بندگی و پرستش خدای بزرگ بود، با توجه به تعابیری که در نیایش آنها وجود دارد از لابه لای آن، مفاهیمی چون خلافت اهل بیت علیهم السلام، عدم سکوت در برابر ظلم و... را نیز می توان دریافت.
در بیشتر ادعیه، جمله صلوات بر محمد و آل محمد(ص) به چشم می خورد و این در حالی است که دشنام به اهل بیت علیهم السلام به ویژه امیرالمؤمنین(ع) سکه رایج حکمرانان وقت شده و آیات خدا به دست فراموشی سپرده شده بود. امام باقر(ع) در نیایشی برای دریافت خواسته های خود از خدا، چنین می فرماید:
«... پروردگارا، تو را به تمامی نام هایت می خوانم که آنها را خود نامیدی و یا در کتابت فرو فرستادی و یا آنها را بر برخی از بندگانت فرا آموختی که بر محمد(ص) و خاندان او درود فرستی و قرآن را بهار قلبم قرار دهی و آن را نور چشمم و وسیله از بین بردن غم هایم قرار دهی...».(41)
امام در دیگر دعاهای خود افزون بر این مسایل، اعتقادات درست اسلامی را در زمینه یگانه پرستی، خدا محوری، رسالت، بازگشت به سوی خدا، وسوسه های شیطان و... نیز بیان می کردند.(42)
پی نوشت ها:
1. ابو جعفر محمد بن علی، ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، بی جا، انتشارات ذوی القربی، چاپ اول، 1421 ق، ج 4، ص 211.
2. محمد بن محمد نعمان شیخ مفید، الارشاد، قم، مؤسسه آل البیت، بی تا ، ج 2، ص 230.
3. همان، ص 231.
4. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 221؛ سید محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی تا، ج 1، ص 651.
5. محمد بن حسن، حرّ عاملی، وسائل الشیعة، قم، مؤسسه آل البیت، 1409 ق، وسایل الشیعه، ج 18، ص 9.
6. ن. ک: محمد بن یعقوب الکلینی، اصول کافی، قم، انتشارات اسوه، ج 2، کتاب الحجة.
7. ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، رجال الطوسی، نجف، مطبعة الحیدریة، 1381 ق، چاپ اول، صص 102 ـ 142.
8. ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال، قم، مؤسسه آل البیت:، 1404 ق، ج 2، ص 345.
9. همان، ص 348.
10. همان، ص 378.
11. محمد جوهری، المفید من معجم رجال الحدیث، قم، مکتبة المحلاتی، 1417 ق، ص 578.
12. اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 383.
13. همان، ص 391.
14. همان.
15. همان، ص 386، اعیان الشیعه، ج 1، ص 650.
16. محمد بن النعمان العکبری البغدادی (شیخ مفید)، الإختصاص، قم، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیه، ص 51.
17. ابوالعباس احمد بن علی بن نجاشی کوفی، رجال النجاشی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1407 ق، ص 324.
18. رجال النجاشی، ص 321.
19. اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 400.
20. رجال النجاشی، 112.
21. اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 348.
22. همان؛ الاختصاص، ص 66.
23. رجال النجاشی، ص 112.
24. رجال الطوسی، صص 102 ـ 104.
25. قاموس الرجال، ج 11، ص 232؛ ابن عماد ابوالفلاح عبدالحی بن احمد بن محمد العکری الحنبلی، تذکرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دار ابن کثیر، 1408 ق، چاپ اول، ج 2، ص 90.
26. باقر شریف قرشی، حیاة الامام محمد الباقر7، نجف، مطبعة النعمان، (ع)139 ق، چاپ اول، ج 1، ص 226.
27. نک: وسائل الشیعه، ج 2، ص 1006، ابا جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی، تهذیب الاحکام، تهران، مکتبة الصدوق، 1417 ق، چاپ اول، ج 1، ص 446؛ ابا جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی، الاستبصار فیما اختلف من الاخبار، بیروت، دارالاضواء، 1406 ق، چاپ سوم، ج 1، ص 183.
28. روح اللّه خمینی، الاستصحاب، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1417 ق، چاپ اول، ص 41؛ مرتضی انصاری، فرائد الاصول، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1416 ق، چاپ ششم، ج 2، صص 564 و 697، 737؛ محمد باقر صدر، دروس فی علم الاصول، قم، مرکز الابحاث و الدراسات التخصّصیه للشهید الصدر، 1421 ق، ج 1، ص 454.
29. المفید من معجم رجال الحدیث، ص 641.
30. ن. ک، محمد تقی التستری، قاموس الرجال، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، 1415 ق، ج 10، صص 376 ـ 386.
31. المفید من معجم رجال الحدیث، ص 255.
32. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 2، ص 306.
33. بحارالانوار، ج 2، ص 307.
34. ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی الصدوق، کمال الدین و تمام النعمة، تهران، مکتبة الصدوق، 1390 ق، ج 1، ص 330.
35. ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، الاحتجاج، قم، دارالاسوه للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 169.
36. سید جمال الدین احمد بن علی بن الحسنی معروف به ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1380 ق، چاپ دوم، ص 195؛ علی بن محمد، ابن احمد مالکی، الفصول المهمة فی معرفة الأئمة، قم، مؤسسه دارالحدیث الثقافیه، چاپ اول، 1422 ق، ج 2، ص 879، الارشاد، ج 2، ص 226.
37. المجمع العالمی لاهل البیت، اعلام الهدایة، قم، مرکز الطباعة و النشر للمجمع العالمی لأهل البیت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 215.
38. بحارالانوار، ج 46، ص 357.
39. ن، ک: همان، صص 349 ـ 354.
40. بحارالانوار، ج 46، ص 361.
41. ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بیروت، منشورات مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1414 ق، چاپ سوم، ص 213.
42. ن. ک: همان، صص 212 ـ 219 و 357.
پدیدآورنده: حجة الاسلام ابوالفضل هادی منش
همت مضاعف و تلاش های فرهنگی امام صادق (ع)
اشاره
از مهمترین رموز موفقیّت در زندگی، تلاش و پایداری در راه هدف می باشد. تحرّک و پویایی که از اعتقاد راسخ انسان سرچشمه می گیرد، در راه رسیدن به مقصود ضروری ترین عامل به شمار می آید.
مطالعه سیره و زندگی ائمه اطهار (ع) و توجه به تلاش های فرهنگی آنان نشان می دهد که آن بزرگواران چشمه های جوشان معرفت و گنجینه های حکمت الهی هستند که چون چراغی پر فروغ و خاموش نشدنی فراسوی علم را با پرتو افشانی خود روشن می کنند. آنان با اندیشه ها و تلاش های فرهنگی خود، تاریکی ها را از بین برده و در هر زمان امید حق ستیزان را نومید می ساختند.
امام صادق (ع) همانند دیگر امامان معصوم (ع) دارای کمالات و فضایل انسانی در مرتبه اعلی است که بعد از شهادت پدر بزرگوارش امامت و رهبری شیعیان را به عهده گرفت و به رغم مشکلات حادّ جامعه مسلمین در مدت 34 سال امامت پر برکت خویش، نقش شایسته ای در گسترش فرهنگ حیات بخش اسلام انجام داد.
مقاله ای که از نظر خوانندگان عزیز و محترم می گذرد، گامی است در بیان تلاش های فرهنگی و علمی آن گوهر نبوی. امید است که ره توشه ای باشد برای پویندگان راه امامت و ولایت.
1ـ دعوت به ولایت پذیری
بزرگ ترین ظلمی که بعد از رحلت پیامبراسلام (ص) نسبت به جهان اسلام و بشریّت شد، این بود که امامت و ولایت را از مسیر حق منحرف کردند. کم کم کار به جایی رسید که از زمان معاویه آن را به سلطنت تبدیل نمودند و مردم را چون بردگان به خدمت می گرفتند.
آنان می خواستند که دیگر از امامت و جانشینی خاتم پیامبران و رهبری حقیقی و دینی اثری نماند. وقتی نوبت به امامت امام صادق (ع) رسید در مناسبت های گوناگون با بیانات شیوای خود، اهمیت این مسأله را بیان فرمود.
«عیسی بن سری» می گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم پایه هایی که دین اسلام بر آن بنا شده است، به من بفرما. آن حضرت فرمود: «گواهی به یگانگی خداوند و این که محمد(ص) رسول و فرستاده اوست: اقرار نمودن به آن چه از جانب خداوند آورده (قرآن) و ولایتی که خداوند به آن امر فرموده و آن ولایت آل محمد است.»(1)
یکی از انتظارات واقعی امام صادق (ع) از شیعیان واقعی این است که نسبت به امامان خویش معرفت و شناخت داشته باشند و با دل و جان ولایت آن ها را بپذیرند نه این که فقط مدّعی ولایت مداری باشند، آن حضرت با تبیین علایم و نشانه ها، ولایت پذیران اصلی را از غیر اصلی جدا نموده به طوری که می فرماید: «شیعیان سه دسته هستند: گروهی به وسیله ما زینت می یابند و ما را وسیله عزّت و آبروی خویش قرار می دهند، گروهی ما را وسیله درآمد زندگی دنیایی خویش قرار داده و از این طریق زندگی می کنند و گروهی از ما و به سوی ما هستند با امنیت ما آرامش می یابند و با ترس ما ترسان هستند، در برابر جفاکاران خودنمایی ندارند، اگر پنهان باشند کسی سراغ آن ها را نمی گیرد و اگر آشکار باشند به آن ها اعتنا نمی شوند. گروه سوم به حقیقت شیعیان واقعی و راهنمایان مردم هستند.»(2)
امام صادق(ع) علاوه بر سفارش های مکرّر به ولایت پذیری و امام شناسی در مکتب تربیتی خویش، شیعیان ولایی تربیت نمود و آنان را ولایت مدار بار می آورد. در این زمینه داستان «عبدالله بن یعفور» یکی از شیعیان با اخلاص و فداکار که در پذیرش ولایت ائمه اطهار (ع) اسوه ای کامل و نمونه ای بارز برای تمامی شیعیان می باشد، قابل تأمّل و دقت است او با همه عظمت علمی و موقعیت اجتماعی در برابر فرمان امام خویش تسلیم محض بود.
2ـ استناد به قرآن
جایگاه و نقش ائمه اطهار (ع) در ترویج و توسعه فرهنگ قرآنی به ویژه تفسیر قرآن کریم، نقش کلیدی و اساسی در تبیین حقایق قرآنی است. با اندکی تأمّل در زندگانی حضرت امام جعفر صادق (ع) روشن می شود که قرآن در سیره و سخن آن امام بزرگوار جایگاه ویژه ای داشته و زندگی روزمرّه خود را با آیات قرآن آن چنان آمیخته بود که در تمام ابعاد پرتو افشانی می کرد.
آن حضرت با حالت ملکوتی خاصی آیات قرآن را در نماز تلاوت می کرد، به طوری که از حالت عادی خارج می شد. روزی یکی از حاضران از او پرسید: این چه حالی بود که به شما دست داد؟ فرمود: «پیوسته آیات قرآن را تکرار کردم تا این که به حالتی رسیدم که گویی آن آیات را به طور مستقیم از زبان نازل کننده اش می شنیدم.»(3)
«مسعدة بن صدقه» می گوید: شنیدم که از امام صادق (ع) پرسیده شد: آیا امر به معروف و نهی منکر بر تمام مردم واجب است؟ حضرت فرمود: خیر! به حضرت عرض شد چرا؟ فرمود: بر کسی واجب است که توانمند، دارای جایگاه علمی و عالم به معروف و منکر باشد و بر انسان ناتوان واجب نیست، دلیل آن قرآن کریم است که می فرماید: «و لتکن منکم امّةٌ یدْعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؛(4) باید از میان شما گروهی باشند که به خیر دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند.»
تعبیر (منْکم) عده ای خاص را بیان می کند، نه عموم مردم را چنان که در این آیه شریفه آمده است: «و من قوْم موسی امّةٌ یهدون بالحقّ و به یعدلون ؛(5) و برخی از قوم موسی به راه حق هدایت می کنند و به آن باز می گردند.» یعنی عده ای از قوم موسی به حق هدایت می کنند نه همه. در این جا امام صادق (ع) به حرف «من» در (منکم) و (من قوم موسی) استدلال کرد که امر به معروف و نهی از منکر بر همه افراد واجب نیست، بلکه بر کسانی که توانایی و آگاهی نسبت به معروف و منکر داشته باشند، واجب است.(6)
3ـ تأسیس دانشگاه و تربیت شاگردان
امام صادق (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) در طول 34 سال امامتش با پنج طاغوت اموی و دو طاغوت عباسی روبرو بود. در این ایام بر اثر جنگ و ستیزهای بنی عباس برای براندازی حکومت بنی امیه و درگیری شدیدی که آن ها با یکدیگر داشتند، فضای بازی برای آن حضرت فراهم شد. آن امام همام در این فرصت توانست وسیع ترین دانشگاه اسلامی را پی ریزی کند و در این راستا توفیقات سرشاری به دست آورد، به طوری که حدود چهار هزار نفر شاگرد از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده می کردند و بسیاری از آنان به مقامات عالی علمی و فقهی نایل شدند. برجستگان و فرزانگانی همچون: «زرارة بن اعین»، «هشام بن حکم»، «جابربن حیان»، «ابان بن تغلب»، «مفضّل بن عمر»، «مؤمن الطالق»، «هشام بن سالم»، «معلّی بن خنیس» و... از این دانشگاه فارغ التحصیل شدند که هر کدام استاد برجسته و پایه گذار علوم و صاحب کرسی تدریس در فنون گوناگون علوم شدند و کتاب های مختلفی برای آگاهی بخشی به نسل های آینده تألیف نمودند و منشأ آثار و برکات و تحولات عظیمی در تاریخ اسلام و تشیّع شدند.
حضور در دانشگاه جعفری مخصوص شیعیان نبود، بلکه افراد زیادی همچون «ابوحنیفه» رئیس مذهب حنفی، «مالک ابن انس» رئیس مذهب مالکی، سفیان بن ثوری، یحیی بن سعید و... از شاگردان این دانشگاه بودند.(7)
آن حضرت شاگردان خود را براساس ذوق و استعداد تعلیم می نمود و در همان رشته تشویق و تعلیم می داد و این گونه بود که مکتب تشیع در اثر تلاش های فرهنگی امام صادق (ع) به صورت چشم گیری گسترش یافت و به اکثر قلمروهای اسلامی رسید و بسیاری از مسلمانان در آن دوران طلایی به مکتب اهل بیت (ع) گرویدند.
4ـ شکوفایی علم فقه
امام صادق (ع) در پرورش و شکوفایی علم فقه تلاش فراوان می کرد، بنابراین عظمت علمی آن امام بزرگوار در این علم در اوج قرار دارد و شاگردان بی شماری را در زمینه فقه و نشر آن تربیت نموده است.
در علم فقه بهترین نظریات را ارائه نموده که هم اکنون روایات فقهی او در کتب اربعه (تهذیب و استبصار شیخ طوسی، کافی کلینی و من لایحضره الفقیه شیخ صدوق، گردآوری شده است و شاگردانی همچون «جمیل بن دراج»، «عبدالله بن مسکان»، «حمّاد بن عثمان» و... در فقه تحویل جامعه اسلامی داده است.
آن حضرت برای حل مشکلات جامعه در عصر غیبت می اندیشید و برای مردم مسلمان که از امام خود دور هستند و دسترسی به حجّت خدا ندارند، تقلید و پیروی از مجتهدان و فقهای جامع الشرایط را سفارش می کرد.
امام صادق (ع) در مورد شرایط یک فقیه کامل و جایگاه او می فرمود: «هر کس از میان شما حدیث ما را روایت و در حلال و حرام ما دقت کند و احکام ما رابشناسد، پس باید او را به عنوان حاکم شرع و مجتهد پذیرفت و هرگاه طبق نظر ما حکم کند و کسی آن را نپذیرد بدرستی (رد کننده) حکم خدا را سبک شمرده و فرمان ما را رد کرده است و هر کس فرمان ما را رد کند فرمان خدا را رد کرده است.»(8)
5ـ نشر علم حدیث
آثار به جای مانده در زمینه حدیث از امام صادق (ع) بیش تر از سایر معصومین (ع) است. هیچ کتاب فقهی، حدیثی و تفسیری شیعه نمی تواند از کلام امام صادق (ع) خالی باشد.
امام صادق (ع) در حوزه علم حدیث و آیات الاحکام بیش ترین فرصت را یافت و توسط چهار هزار نفر از شاگردان خود، تفکرات شیعی رادر دورترین نقاط جهان منتشر نمود.
هر یک از شاگردان آن حضرت نیز خدمات بزرگ فرهنگی و علمی را در مناطق مختلف عهده دار شد و حتی رهبران برجسته اهل سنّت در عرصه حدیث از محضر آن گرامی بهره مند شده اند: به طوری که ابوحنیفه بارها می گفت: «اگر آن دو سال که نزد امام صادق (ع) درس خواندم نبود، من هلاک می شدم.»(9)
6ـ کشف علم شیمی
یکی از علومی که از محضر پیشوای ششم نشأت گرفته و بعداً در سایر مناطق رشد و توسعه یافت، «علم شیمی» است.
از آن جایی که امام صادق (ع )هر دانشی را به اهل آن می آموخت و شایستگی و استعداد افراد را معیار تعلیم علوم قرار می داد، علم شیمی را به شاگرد شایسته و ممتاز خود، «جابربن حیّان کوفی» آموخت.
او در این علم مهارت یافت و به پدر شیمی موسوم گردید. جابربن حیّان چنان در این عرصه درخشید و تعالیم صادق آل محمد(ع) را به دنیا عرضه کرد که پیشرفت علوم و تکنولوژی جهان غرب امروزه مدیون اندیشه های اوست.
امروزه تألیفات جابربن حیّان در کتابخانه های مهم دنیا نگهداری می شود. نسخه ای از کتاب «الخواص الکبیر» در موزه انگلستان و نسخه ای از کتاب «الاحجار» در کتابخانه ملی پاریس موجود است .
معروف ترین کتاب وی، «مجموعه کامل اسرار طبیعت» است که بار اول در سال 1490 میلادی به چاپ رسید و در سال 1668 میلادی به انگلیسی و در سال 1672 به فرانسه ترجمه شد او همه این مهارت ها و فنون را از محضر حضرت صادق (ع) به دست آورد.(10)
ادامه در پست بعد...
... ادامه پست قبل
7ـ نشر آثار جاویدان
شاگردان حوزه شیعی آن حضرت آثار گران بهایی را از خود آن بزرگوار نقل نموده اند و یا خود تألیف کرده اند. برخی از کتاب های منسوب به حضرت امام صادق (ع) به شرح زیر است:
1ـ کتاب «التوحید» که آن حضرت املا کرد و مفضّل بن عمر آن را تحریر نمود.(11)
2ـ «رسالةٌ فی وجوه معایش العباد» که در زمینه انواع شغل ها، تجارت و صنعت می باشد.(12)
3ـ «رسالةٌ فی الغنائم» که پاسخ های آن حضرت پیرامون خمس و غنایم است.(13)
4ـ «الجعفریّات» که مجموعه روایاتی است به ترتیب ابواب فقه که امام کاظم (ع) آن را نقل نموده است.(14)
5ـ «نثر الدرر» صحیفه ای است در کلمات قصار آن حضرت(ع) که گویا به صورت مجموعه ای واحد بوده و «ابن شعبه حرّانی» آن را در کتاب «تحف العقول» یک جا آورده است.(15)
6ـ «رسالة الامام الی اصحابه» که راهنمایی برای سلوک یارانش می باشد.(16)
7ـ «الرسالة الاهوازیّه» که در پاسخ والی اهواز نوشته شده است.(17)
8ـ «کتاب الحجّ» که «ابان بن عبدالملک» آن را نقل کرده است.(18)
به جز این ها نوشته های دیگری نیز به آن حضرت منسوب است.
8 ـ تشویق به تفکّر
پیشرفتهای جوامع و افراد بر اثر بهره وری از توان عقل و تفکّر و قدرت عمل و تلاش است. پیامبران، امامان و بندگان صالح خدا همگی اهل فکر و تعقّل بوده اند. در منزلت ابوذر غفاری امام صادق(ع) فرمود: «کان اکثر عبادة ابی ذرٍّ التفکّر و الاعتبار؛(19) بیش ترین عبادت ابوذر، اندیشه و عبرت اندوزی بود.»
امام صادق(ع) در سیره رفتاری و عملی خود برای اندیشه و تفکّر ارزش والایی قایل هست و زیباترین و رساترین سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفکّر در مسائل دینی بیان فرموده است.
آن حضرت می فرماید: «لا خیر فی من لایتفقّه من اصحابنا. انّ الرّجل منهم اذا لم یستغن بفقهه احتاج الیهم فاذا احتاج الیهم ادخلوهُ فی باب ضلالتهم و هو لایعلمُ ؛(20) از دوستان ما کسی که در دین خود اندیشه و تفقّه نکند، ارزش ندارد. اگر یکی از دوستان ما در دین خود تفقّه نکند و به مسایل و احکام آن آشنا نباشد، به دیگران (مخالفین ما) محتاج می شود، هر گاه به آن ها نیاز پیدا کرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهی قرار می دهند در حالی که خودش نمی داند.»
ضرورت یادگیری احکام دینی در منظر پیشوای ششم آن قدر مهم است که می فرماید: «اگر به جوانی از جوانان شیعه برخورد نمایم که در دین تفقّه نمی کند، او را تأدیب خواهم کرد.»(21)
9ـ بهره گیری از افراد توانا
ششمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت با ارزیابی قابلیّت ها و توانمندی های شاگردان خود، برخی از آن ها را برای پاسخ به سؤالات و گفتگوهای علمی پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث کلام و مباحث اعتقادی به ویژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزیده ای همچون «هشام بن سالم»، «هشام بن حکم»، «حمران بن اعین» و... را تربیت کرده و به موقع از آن ها استفاده می کرد.
«یونس بن یعقوب» می گوید: نزد امام صادق (ع) بودم که مردی از سرزمین شام به دیدن آن حضرت آمد و اظهار داشت که من مردی هستم صاحب فقه و کلام، اکنون آمده ام تا با یارانت بحث و گفتگو کنم: حضرت فرمود: این علم کلامی که تو درباره آن صحبت می کنی از کلام رسول خداست یا ساخته ذهن خودت است؟ مرد گفت: بخشی از آن کلام پیامبر(ص) است و بخشی از آن کلام خودم. امام فرمود: پس تو شریک رسول خدا هستی؟ گفت: نه، حضرت فرمود: پس به تو وحی رسیده است؟ گفت: نه، اینجا بود که امام صادق (ع) به من روی کرد و فرمود: ای یونس! این مردی است که پیش از آن که سخن بگوید، خود را محکوم کرده است. سپس فرمود: ای یونس! اگر کلام می دانستی با او مناظره می کردی! اکنون بیرون رو و ببین چه کسانی از صاحبان کلام را پیدا می کنی، آن ها را نزد من بیاور. یونس می گوید: بیرون رفتم و تعدادی از متکلمین همچون: حمران بن اعین ، هشام بن سالم، قیس بن ماصر و... را دیدم. آن ها را به حضور امام بردم و آن حضرت دستور داد تا با مرد شامی مناظره کنند. آن ها هر کدام با مرد شامی بحث و گفتگو کردند و بر او در زمینه ی علم کلام غالب گشتند.(22)
10ـ دعوت به پیروی از اخلاق حسنه
نیاز به اخلاق حسنه یک نیاز بشری و انسانی است و به جامعه خاصّی اختصاص ندارد. به همین جهت پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اگر انسان بداند چه چیزی برای او در اخلاق نیک وجود دارد، حتماً متوجه می شود که او به داشتن اخلاق نیکو نیازمند است.»(23)
حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد که هر کسی به عمق و ژرفای آن نمی رسد و به هرکس عنایت نمی شود، چنان که امام صادق (ع) فرمود: «ولا یکون حُسنُ الخُلق الّا فی کلّ ولیٍّ و صفیٍّ و لا یعلم ما فی حقیقة حُسن الخُلق الّا اللّه تعالی؛(24) و حسن خلق یافت نمی شود مگر در وجود دوستان و برگزیدگان خداوند و آن چه در حقیقت خلق نیکوست، جز خداوند متعال کسی نمی داند.»
رئیس مکتب جعفری نه تنها به بیان اهمیت و ارزش اخلاق بسنده نکرده، بلکه در سیره خود برای ثمر بخش بودن آن در جامعه به بیان موارد و مصداق های عینی آن نیز پرداخته است تا مسأله مذکور ملموس تر و محسوس تر شود. از آن حضرت در مورد مکارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفوُ عمّن ظلمک وصلةُ من قطعک و اعطاءُ من حرمک و قولُ الحقّ و لو علی نفسک؛(25) گذشت از کسی که به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با کسی که با تو قطع رابطه کرده است و عطا نمودن به کسی که تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.»
آن حضرت در ادامه این موضوع به ثمرات و فواید اخلاق نیک اشاره نموده است و می فرماید: «حُسنُ الخُلق یزیدُ فی الرّزق؛(26) خوی نیک باعث افزایش روزی می شود.»
در روایتی دیگر شیعیان را به خوش رفتاری با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانی شدن عمر می داند و می فرماید: «من حسُن بِرُّهُ فی اهل بیته زید فی عمرهِ؛(27) هر کس با خانواده خود، خوش رفتاری کند، عمرش طولانی می شود.»
هم چنین رعایت اصول اخلاقی و توجه به آداب انسانی و خوش برخوردی را از ویژگی های مکتب تشیّع دانسته و آن را بر شیعیان راستین لازم شمرده و بر اجتناب از بدخلقی تأکید نموده است.
فرجام سخن
امام صادق(ع) طی 34 سال امامت بابرکتش شور و نشاط علمی و فرهنگی خاصی در جامعه اسلامی گسترش داد که در تاریخ زندگی بشر کم سابقه بوده است. وی در میدان مبارزه با همه جریانات فکری به مخالفت برخاست تا عقاید باطل را بکوبد و اندیشه های منحرف را اصلاح کند و عقاید ناب اسلامی را به تشنگان حقیقت هدیه
نماید. ولی سرانجام این بزرگ مرد تاریخ انسانیت، مورد خشم دستگاه غاصب عباسی قرار گرفت، زیرا هرگز منصور را خوش نمی آمد که شاهد پیشرفت علمی و شهرت روزافزون امام باشد. او ترس آن را داشت که شاید روزی امام (ع) کرسی خلافت را از زیر پایش بیرون بکشد و حکومتش را واژگون سازد، بنابراین در پی ضربه زدن به وجود مبارک آن حضرت بود تا اینکه سرانجام با انگور زهرآگین امام را به شهادت رساند.
امام صادق (ع) در روز دوشنبه 25 شوال سال 148 هجری قمری در مدینه منوره وفات یافت و در خاک پاک قبرستان بقیع کنار پدرش و اجدادش به خاک سپرده شد.
پی نوشت ها:
28. اصول کافی، کلینی، ج 3، ص34.
29. ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 264، آذرماه 1382، ص27.
30. بحارالانوار، مجلسی، ج 84، ص 248.
31. سوره آل عمران، آیه 104.
32. سوره اعراف، آیه 159.
33. تفسیر نور الثقلین، علی بن جمعة الحویزی، ج 1، ص380.
34. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 139.
35. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 218.
36. سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، ج 6، ص 257.
37. ماهنامه مبلغان، شماره 72، شوال 1426 هـ.ق، ص 31ـ30.
38. الفصول المهمّه، ابن صباغ مالکی، ص 222.
39. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، صی 331.
40. همان، ص 331.
41. الذریعة الی تصانیف الشیعه، علّامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، ج 2، ص 109.
42. مأخذ قبل، ص 324ـ315.
43. اصول کافی، ج 8، ص 14ـ2.
44. بحارالانوار، ج 77، ص 189.
45. رجال نجاشی، ابوالعباس نجاشی، ص 14.
46. مأخذ قبل، ج 22، ص 431.
47. اصول کافی، ج 1، ص 25.
48. بحارالانوار، ج 1، ص 261.
49. الارشاد، شیخ مفید، ص 261.
50. میزان الحکمة، ری شهری، ج 2، ص 799.
51. بحار الانوار، ج 68، ص 393.
52. معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص 191.
53. بحارالانوار، ج 71، ص 395.
54. کشف الغمّه فی معرفة الائمه، علی بن عیسی اربلی، ج 2، ص 208.
پدیدآورنده: تألیف: اسماعیل نساجی زواره
همت مضاعف و تلاش های فرهنگی امام هادی (ع)
گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه
دوران امامت امام على النقى عليهالسلام به دليل گسترش فرهنگى در گرايشهاى اعتقادى و بحثهاى علمى كه از برخورد ميان مكتبهاى كلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ويژگى خاصى برخوردار است. در اين دوران، مكتبهاى عقيدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش يافته و پراكندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پديد آمده بود. مباحثى كلان چون جبر و تفويض، ممكن يا ناممكن بودن رؤيت خداوند، تجسيم و مباحثى از اين قبيل، افكار عمومى جامعه را دستخوش تاخت و تازهاى فكرى كرده بود. سرچشمه اين تحولات فكرى، در رويكرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نيز هجوم فلسفه و كلام ديگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مىشود. دستگاه حكومتى، كتابهاى علمى دانشمندان ملل ديگر را به عربى ترجمه مىكرد و در اختيار مسلمانان مىگذاشت. اين روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدريج ادامه يافت و به اوج خود رسيد. او تلاش فراوانى در ترجمه كتابهاى ديگر ملل، به ويژه يونان داشت و بودجه بسيارى را در اين راه هزينه كرد.
«جرجى زيدان» در اين باره مىنويسد: «مأمون هموزن كتابهاى ترجمه شده طلا مىداد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مىشد، از خود علامتى مىگذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مىكرد. با دانشمندان خلوت مىنمود و از معاشرت با آنان لذت مىبرد».(1)
پس از آن، اين روند تا آنجا ادامه يافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نيز به اين كار مبادرت ورزيدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد كتاب فروشان و كاغذ فروشان در بغداد فزونى مىيافت و انجمنهاى علمى و ادبى تشكيل مىشد و مردم بيش از هر كار به مباحثات علمى و مطالعه مىپرداختند. اين رويه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و كتابهاى بسيارى از زبانهاى يونانى، سريانى، هندى، نبطى و لاتين ترجمه گرديد.(2) عباسيان لحظهاى دانشمندان غيرمسلمان را از خود دور نمىكردند. متوكل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مىنشاندند و با آنان شراب مىنوشيدند و اميران و وزيران خود را در برابر آنها ايستاده نگه مىداشتند، به گونهاى كه هيچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزديكى بيش از حد خلفا با غير مسلمانان و احترام بيش از اندازه به آنها، عقايد شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مىساخت. به خوبى آشكار است كه اين احترام و صرف آن همه بودجههاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى كتابهاى علمى گوناگون جايگاهى مناسب را در گسترش مناظرههاى علمى فراهم آوردند كه اهداف مشخص و از پيش تعيين شدهاى را در اين موضوع دنبال مىكرد.
البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى عليهالسلام در مناظرههاى علمى به دست مىآيد، برترى مبانى اعتقادى شيعه را در اين برهه از زمان آشكار مىسازد. گذشته از اين مطالب، پيدايش اين همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گرديده و حاصل اين آشفتگى، در پيدايش گروههاى گوناگونى چون: غلات، واقفيه، صوفيه، مجسّمه و... نمود يافت. حاكميت نيز از اين آشفتگى فرهنگى، براى دستيابى به اهداف خود بهره مىجست. عباسيان مىخواستند از اين جريانها به عنوان حربهاى براى تضعيف مبانى فكرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى كنند.
در اين ميان، تيز بينى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشههاى دين ستيزانه آنان را آشكار مىساخت. اگر چه مراقبت شديد از ايشان، اندكى آنان را در رسيدن به هدف ننگينشان يارى مىداد و عدم دسترسى به امام، مشكلات جامعه اسلامى را افزونتر مىكرد، ولى امام با نهايت درايت، در خنثى كردن اين توطئههاى فرهنگى مىكوشيد.
تلاشهاى گسترده امام در زمينههاى فرهنگى
يكى از پر دامنهترين تلاشهاى امام در دوران زندگىشان، فعاليتهاى ايشان در زمينههاى فرهنگى بود كه برخى از مهمترين آنها در قالبهاى ذيل انجام مىپذيرفت؛
1. مبارزه فرهنگى با گروههاى منحرف عقيدتى
همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادى عليهالسلام، اوج پيدايش مكتبهاى گوناگون عقيدتى بود كه بستر آن با ايجاد فضاى فكرى از سوى حكومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظريه پردازان اين حركتها را نيز مشتى عناصر فريب خورده، فرصت طلب و سودجو تشكيل مىدادند. اين گروهها عبارت بودند از:
الف) غلات
«غلات»، انسانهايى تندرو، افراطى و بىمنطق بودند كه درباره امامت، مبالغه بيش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهيت و پرستش بالا مىبردند و با بهرهگيرى از عقايد انحرافى خويش، بسيارى از واجبات الهى را حرام و بسيارى از گناهان كبيره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام، كه خدا قلمداد شده بود، پيامبر معرفى كرده و بسيارى از موجبات بدنامى شيعه را در عصر گسترش فرهنگها فراهم مىآوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را كه مردم ساده و بىآلايش به امام مىپرداختند، به چنگ آورند و با تشريع بدعتهاى مختلف در دين، به اميال نفسانى خود رنگ شرعى و دينى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مىكرد.
سران اين فرقه عبارت بودند از: «على بن حسكه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم يقطينى يا قاسم بن يقطين» و «محمد بن نصير نميرى يا فهرى».(4) كه هر كدام از اين افراد، به گونهاى در تشريعات اين گروه سهيم بودند. به عنوان نمونه على بن حسكه قمى، امام هادى عليهالسلام را پروردگار جهانيان مىدانست و خود را از سوى ايشان پيامبر هدايت انسانها معرفى كرده بود. او تمامى واجبات و فروع دينى، مانند زكات، حج، روزه و... را به شدت زير سؤال برد. محمد بن نصير نميرى، بر بدعتهاى على بن حسكه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّيت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)
امام با موضعى صريح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل يكى از آنان را صادر كرد. ايشان براى نماياندن چهره كريه آنان، در پاسخ شيعيانى كه از عقايد منحرف على بن حسكه پرسيده بودند، چنين نگاشت:
«ابن حسكه - كه نفرين خدا بر او باد - دروغگويى بيش نيست و من او را در شمار دوستان و شيعيان خود نمىپندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار جهانيان، محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم و پيامبران پيشين او را مگر به آيين يكتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستى و ولايت بر خلق نفرستاد. او نيز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نكرده است. ما جانشينان پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و بندگان خدا هستيم كه هرگز به او شرك نخواهيم ورزيد. اگر اطاعتش كنيم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپيچى كنيم، گرفتار عذاب دردناك او خواهيم شد. ما نمىتوانيم براى خدا نشانهاى بياوريم، ولى خدا براى ما و همه آفريدگانش، نشانه و دليل فرو فرستاده است. من از كسى كه چنين سخنانى مىگويد، بيزارى مىجويم و از چنين گفتههايى به خدا پناه مىبرم. شما نيز از آنان برائت و بيزارى جوييد و آنان را در فشار قرار دهيد.»
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مىكند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم كه از سران غلات بود نيز فرمان داد.(8) كه به محض صدور اين فرمان يكى از شيعيان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد.
ب) صوفيه
از ديگر انديشههاى منحرفى كه با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شيعه و تشويش افكار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پيروان اين مكتب، با نماياندن چهرهاى زاهد، عارف، خدا پرست، بى ميل به دنيا و پاك و منزه از پستىها و آلايشهاى دنيايى، مردم را گمراه مىكردند. آنها نيز چون غلات از همگى اين عنوانها در راستاى اهداف سود جويانه خود در زمينههاى گونه گون بهرهمند مىشدند. آنها در اماكن مقدسى چون مسجد پيامبر صلىاللّه عليه و آله و سلّم گرد هم مىآمدند و به تلقين اذكار و اوراد با حالتى خاص مىپرداختند، به گونهاى كه مردم با ديدن حالت آنها مىپنداشتند با پرهيزكارترين افراد رو به رو هستند و تحت تأثير رفتارهاى عوام فريبانه آنان قرار مىگرفتند. امام هادى عليهالسلام نيز با واكنشهايى سريع و به هنگام، اين توطئه عقيدتى را كشف و خنثى ساخت. نگاشتهاند روزى آن حضرت با گروهى از ياران صميمى خود در مسجد مقدس پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفيه وارد مسجد النبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده و گوشهاى از مسجد را برگزيده، دور هم حلقه مىزنند و با حالتى ويژه، مشغول تهليل مىشوند. امام با ديدن اعمال فريبكارانه آنها، به ياران خود فرمود:
«به اين جماعت حيلهگر و دو رو توجهى نكنيد. اينان همنشينان شياطين و ويران كنندگان پايههاى استوار دينند. براى رسيدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهرهاى زاهدانه از خود نشان مىدهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مىكنند. به راستى كه اينان مدتى را به گرسنگى سر مىكنند تا براى زين كردن، استرى بيابند. اينها لا اله الا اللّه نمىگويند، مگر اين كه مردم را گول بزنند و كم نمىخورند مگر اين كه بتوانند كاسههاى بزرگ خود را پر سازند و دلهاى ابلهان را به سوى خود جذب كنند. با مردم از ديدگاه و سليقه خود درباره دوستى خدا سخن مىگويند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [كه خود كندهاند] مىاندازند. همه اين وردهايشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهايى كه مىخوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، كسى از آنان پيروى نمىكند و به سوى آنان گرايش نمىيابد. هر كس به ديدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گويى به زيارت شيطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند اين است كه به پليدانى چون يزيد و معاويه و ابوسفيان يارى رسانده است».
وقتى سخنان امام به اينجا رسيد، يكى از حاضران با انگيزهاى كه امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح كرد كه سبب ناراحتى ايشان شد. او پرسيد: «آيا اين گفتهها در حالى است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگريست و فرمود:
«دست بردار از اين پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز اين چنين مشمول نفرين و طعن و لعن ما نمىشود. [آنان كه اين اعمال را انجام مىدهند و به حقوق ما نيز اعتراف دارند ]پستترين طايفه صوفيانند؛ چرا كه تمامى صوفيان با ما مخالفند و راهشان نيز از ما جداست. آنها يهوديان و نصرانيان امت اسلامند. همينها هستند كه سعى در خاموش كردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند.»(9)
ادامه در پست بعد...
...
ج) واقفيه
«واقفيه» از ديگر فرقههاى دوران امامت امام هادى عليهالسلام بودند كه امامت على بن موسى الرضا عليهالسلام را نپذيرفته و پس از شهادت پدر گرامى ايشان، امام موسى بن جعفر عليهالسلام، متوقف در ولايت پذيرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ايستايى شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم عليهالسلام و موضعگيرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پيروى ايشان منع كردند. امام هادى عليهالسلام نيز براى اثبات جايگاه امامت و پيشوايى خود با آنان دست به رويارويى فرهنگى زد و آنان را نيز به سان غلات و صوفيان، مشمول لعن و نفرين خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در اين باره «ابراهيم بن عقبة» در نامهاى به امام هادى عليهالسلام مىنويسد: «فدايت شوم! من مىدانم كه ممطوره (واقفيه) از حق و حقيقت دورى مىكنند، آيا اجازه دارم در قنوت نمازهايم آنان را نفرين كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و اين گونه بر انديشههاى گمراه كننده آنان خط بطلان كشيدند. سركردگى اين گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت كه از زمان امامت على بن موسى الرضا عليهالسلام از پرداخت مالياتهاى اسلامى به امام خوددارى كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحيت ايشان، به رفتارهايى از اين قبيل دست مىزد. آنها رويّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى عليهالسلام ادامه دادند. روزى امام يكى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را ديد و چون او را قابل هدايت و بيدارى يافت، به او رو كرد و فقط در يك جمله به او فرمود: «آيا زمان آن نرسيده كه به خود آيى؟» سخن روح فزاى ايشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغيير رويه و بيدارى او گرديد.(11)
د) مجسّميه
اين گروه مىپنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشتهايى بسيار سطحى و ابتدايى از دين داشتند و از درك مجرّدات و چيزهايى كه از سيطره جسم و ماده خارج است، بسيار ناتوان بودند. از اين رو، همواره بسيارى از حقايق هستى را كه خارج از دايره ماده بود، انكار مىكردند يا آن را تا عالم مادّه پايين مىكشيدند. كم كم آنها و انديشههاى بدوى و يكسويهشان در بين شيعيان رسوخ كرد و عقايد آنان را نيز تحت تأثير سطحىنگرى و كوتهبينى خود قرار داد. خبر به امام هادى عليهالسلام رسيد و شيعيان از امام كسب تكليف كردند. «ابراهيم بن همدانى» در نامهاى، عقايد منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ايشان راهنمايى خواست. او به امام نوشت كه در بين شيعيان و دوستداران اهلبيت عليهمالسلام افرادى پيدا شدهاند كه تحت تأثير اين عقايد پوچ قرار گرفتهاند و مىپندارند كه خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پيام مكتب ناب اهل بيت عليهم السلام در اين زمينه نگاشت: «پاك و منزه است آن خدايى كه هيچ حد و مرزى ندارد! هرگز اين گونه توصيف نمىشود، هيچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12)
ه) باورمندان به رؤيت
اشاعره گروهى بودند كه مىپنداشتند خداوند را در روز رستاخيز خواهند ديد. حتى آنها بر اين عقيده بودند كه خداوند با همين چشم مادى قابل ديدن است. شيعيان درباره اين گروه به امام نامه نوشته و توضيح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پايبندى به اين نظريه به هيچ وجه جايز نيست. مگر نه اين است كه بايد بين چشم شما و شىء انعكاسى صورت گيرد كه حامل نور باشد و ديدن صورت پذيرد؟ حال اگر انعكاسى و نورى در ميان نباشد و اين ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان ديدن آن شىء وجود دارد؟ در اين نظريه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زيرا بيننده چيزى را مىتواند با چشم خود ببيند كه در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت ديده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا كه علتها با معلولهاى خود رابطهاى جدايىناپذير دارند».(13)
بدين ترتيب، امام تفكر مخدوش و منحرف اين گروه را نيز باطل اعلام كرد.
2. تحرير رساله كلامى
از جمله تلاشهاى علمى - فرهنگى امام على النقى عليهالسلام در گستره اعتقادات، نوشتن رساله كلامى است كه آن را به انگيزه پاسخگويى به مشكلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در اين رساله، با ايراد بحثهاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلين و لزوم تمسك به آن، مبحث جبر و تفويض را كه از پيچيدهترين مسائل كلامى است، با بيانى بسيار روشن و شيوا مطرح و نقد كرده و نظر اماميه را با عنوان «الأمرُ بينَ الأمرينِ» به اثبات رسانيده است. در بخشى از اين رساله آمده است:
«در اين باره به گفتار امام صادق عليهالسلام آغاز مىكنم كه فرمود: نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه مقامى است ميان آن دو كه عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت كافى و توشه، مانند مركب سوارى و وسيله تحريك فاعلى بر كار خود.
پس اين پنج چيز است كه امام صادق عليهالسلام به عنوان اسباب جمع كننده فضل گرد آمده است. پس اگر بندهاى يكى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن كاستى و كمبود، تكليف از او ساقط است... همچنين روايت شده كه فرمود: مردم در عقيده به سه دسته تقسيم مىشوند: دستهاى مىپندارند كه كار به آنها وانهاده شده است كه آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاك انداختهاند. دستهاى ديگر مىپندارند كه خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مكلف فرموده است. اينها نيز خداوند را ستمگر مىانگارند كه سبب هلاك خود را با اين انديشه فراهم آوردهاند. دستهاى ديگر معتقدند كه خداوند بندگان را به اندازه توانشان مكلف فرموده و تكليفى بيش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون كار نيك انجام دهند، خدا را بستايند و چون بد كنند، از او آمرزش بخواهند كه اينان به حق رسيدگانند. پس امام صادق عليهالسلام خبر داده كه هر كس پيرو جبر و تفويض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را كه هر كس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بيان كردم كه كسى كه پيرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما ميان اين دو نظريه است...»
سپس حضرت به بررسى بيشتر مسئله جبر و تفويض در قالب پنج مثال ديگر مىپردازد كه در تفسير تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگيزه بيان مىدارند و با بهرهگيرى از آيات قرآن و استدلالهاى عقلانى و با نهايت دقت و حوصله، آن را از زواياى مختلف بررسى مىكنند؛ به گونهاى كه مطالب با بيانى بسيار ساده، مستند و عقلانى مطرح مىشوند و در عين كامل و مبسوط بودن، جملهاى را تكرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوايى لازم نمىيابيم.(14)
3. مناظرههاى علمى و اعتقادى
امامان معصوم عليهم السلام چشمههاى جوشان معرفت و گنجينههاى دانش الهىاند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذير، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مىكنند. آنان با بيان شيوا و روشنگر خود، تاريكى نادانى را از بين برده و در هر زمان، اميد نور ستيزان را نوميد مىساختند.
همان گونه كه پيشتر نيز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپايى جلسههاى مناظره و گفتوگوى علمى بود كه برقرارى اين گونه جلسهها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسيد و اين روند تا دوران امامت امام هادى عليهالسلام نيز ادامه يافت. برپايى اين مجالس هدفدار براى در هم شكستن چهره علمى امامان و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشكيل مىشد. البته با اين كار، آنان نه تنها به مقصود خويش نمىرسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت آنان نيز مىشد؛ چرا كه آن بزرگ پيشوايان دانش و معرفت، از اين فرصت براى روشن كردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصيل اسلامى بهره بردارى مىكردند. دولت عباسى مىكوشيد تا با زير نظر گرفتن امام و كنترل شديد ملاقاتهاى ايشان با شيعيان، از روشن شدن افكار مردمى جلوگيرى كند و جلوى فيضان اين سرچشمه بزرگ را بگيرد، ولى برپايى نشستهاى علمى در تناقض با اين سياست بر مىآمد و تمام تلاشهاى عباسيان را بيهوده مىساخت. پىگيرى اين سياست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاكى از كوتهفكرى، ناكارآمدى، نارسايى در چاره جويى و بن بستهاى فكرى آنان در برابر اهداف معين خود بود.
متوكل عباسى براى اين منظور، دو تن از دانشمندان به نامهاى «يحيى بن اكثم» و «ابن سكّيت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى عليهالسلام ترتيب دهند. در نشستى كه به اين منظور ترتيب داده شده بود، متوكل از ابن سكّيت خواست تا پرسشهاى خود را مطرح كند. او نيز پرسيد: «چرا موسى با عصا بر انگيخته شد، عيسى عليهالسلام با شفاى بيماران و زنده كردن مردگان و محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير؟»
امام در پاسخ فرمود: «موسى عليهالسلام با عصا و يد بيضا در دورهاى بر انگيخته شد كه مردم تحت تأثير جادو قرار گرفته بودند. او نيز به همين منظور برايشان معجزهاى آورد كه جادويشان را از بين ببرد و حجت را برايشان تمام سازد. عيسى عليهالسلام با شفاى بيماران خاص و بدون درمان و با زنده كردن مردگان بر انگيخته شد، زيرا در آن زمان پزشكى و پيشرفتهاى آن، مردم را شگفت زده كرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مىكرد و بيماران بىدرمان را شفا مىداد. محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير در دورهاى بر انگيخته شد كه شعر و شمشير بر انديشه مردم حكمرانى مىكرد. او نيز با قرآن تابنده و شمشير برنده بر شعر و شمشيرشان چيره گشت و پيام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
پاسخ امام، بسيار روشن و قانع كننده بود. ابن سكيت از روى ناچارى پرسشى بىمحتوا را بيان كرد و گفت: «اكنون حجت خدا چيست؟» امام نيز با كنايه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل كه به خوبى در مىيابد آن كه به خدا دروغ بندد، رسوا مىشود». شكست ابن سكيت در اين گفتوگوى كوتاه و آن هم فقط با يك پرسش ساده، خشم يحيى بن اكثم را بر انگيخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سكيت را به مناظره چه كار؟! او همنشين نحو و شعر و لغت است». سپس كاغذى بيرون آورد كه در آن پرسشهاى پراكندهاى را مطرح كرده بود و پاسخ را از امام به طور مكتوب خواست.(15) پرسشهاى او درباره تأويل و تفسير برخى آيات قرآن، گواهى زن، احكام خنثى، دليل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملكرد اميرمؤمنان على عليهالسلام بود. امام با نهايت دقت، ظرافت و كمال به پرسشهاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جايگاه علمى خود، سيزده پرسش پيچيده و مشكل را براى شيعيان پاسخ گفت و به صورت غير مستقيم، معارف واقعى اسلام را در اختيار خواهندگان قرار داد. پاسخهاى امام هادى عليهالسلام آن چنان كوبنده و دقيق بود كه يحيى بن اكثم در پايان اين رويارويى به متوكل گفت: «پس از اين جلسه و اين پرسشها ديگر سزاوار نيست كه از او درباره مسئله ديگرى پرسش شود؛ زيرا هيچ مسئلهاى پيچيدهتر از اينها وجود ندارد [و او از عهده پاسخگويى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشكار شدن بيشتر مراتب علمى او، موجب تقويت شيعيان خواهد شد».(16)
ادامه دارد...