پیرزن خدا را در خواب دید !

تب‌های اولیه

21 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پیرزن خدا را در خواب دید !

پیرزن خدا را در خواب دید !



شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) -

پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت :خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .


پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد.پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.


نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت.


نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .

[="Tahoma"][="Blue"]
پیرزن با ناراحتی گفت:خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟
[/]



خدا جواب داد : بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی.

[="Tahoma"][="Blue"]

همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی نااميدي در بسته باز کردن
[SPOILER]
"شیخ بهایی"
منبع:شفقنا[/SPOILER]

[/]

شهید علی اصغر پازوکی;480485 نوشت:
خدا جواب داد : بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی.

سلام

مطالب کم را در یک پست بیاورید تا سریعتر خوانده شود!!

[="Tahoma"][="Blue"][h=2]پیرزن خدا را در خواب دید ![/h]


شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) - به تمثیل و زبان داستان نوشته اند: پیرزنی در خواب, خدا را دید و به او گفت :خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد.پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت.
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت:خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟
خدا جواب داد : بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی نااميدي در بسته باز کردن

"شیخ بهایی"
انتهای پیام[/]

متعلم;480652 نوشت:
سلام

مطالب کم را در یک پست بیاورید تا سریعتر خوانده شود!!


من که اگه مطالب زیاد باشه تو یه پست از خوندن اون پست صرف نظر میکنم.
البته جناب شهید علی اصغر پازوکی فکر کنم به خاطر جذاب کردن نوشته اینکارو کردند.:ok:

زیاد نباشه، ولی یک جمله برای یک پست هم جالب نیست!!:Gig:

class: newstools align: right

[TD="align: right"][/TD]
[TD="class: drL align: right"][/TD]
[TD="align: right"][/TD]
[TD="class: drL align: right"][/TD]
[TD="align: right"][/TD]
[TD="class: drL align: right"][/TD]
[TD="class: drL align: right"][/TD]

پیر زنی که با سوتی عجیب خود جهانی شد!

پیرزن روسی در حال عکاسی برعکس در استادیوم هاکی است!!
صندوقچه خبرنو؛ دیدن بازی‌های المپیک زمستانی سوچی لذت بسیاری دارد و مطمئناً هر کسی که در ورزشگاه حاضر می‌شود دوست دارد از این لحظات بیاد ماندنی عکس بگیرد.


این دقیقاً همان کاری است که این پیرزن در ورزشگاه انجام می‌دهد، اما به نظر می‌رسد باید کمی مهارت‌های عکاسی‌اش را بالا ببرد این خانم روسی در تلاش است تا بین وقت استراحت از یکی از بازیکنان هاکی روی یخ عکس بگیرد، اما دوربین را برعکس گرفته است.


عکس این پیرزن در صفحات و شبکه های اجتماعی بار ها به اشتراک گذاشته شده است و کاملاً سوژه روز شده است!

8 داستان کوتاه از بهلول
صدای
شیعه اسبی از اصطبل خلیفه بلند شد.
خلیفه به مسخره به بهلول گفت:

برو ببین این حیوان چه می گوید ، گویا با تو كار
دارد.
بهلول رفت و بر گشت و گفت:
این حیوان می گوید:
مرد حسابی حیف از تو نیست با این" خر ها "
نشسته ای. زودتر از این مجلس بیرون برو.
ممكن است كه :
" خریت " آنها در تو اثر كند.

الاغ عمرش را به خلیفه داد

بهلول روزی پای بر جاده ای می گذاشت.
كاروان خلیفه ( هارون الرشید ) با جلال و
شكوه و آشكار شد.
خلیفه خواست ، با او شوخی كند.
گفت : موجب حیرت است كه تو را پیاده
می بینیم ! پس" الاغت " كو ؟
بهلول گفت: همین امروز عمرش را داد به
" شما."

طول عمر

ابلهی از بهلول پرسید :
آدمی را طول عمر چقدر باشد؟
بهلول گفت: آدمی را ندانم . اما تو
را طول عمر بس دراز باشد.....!

همنشینی با همنوعان

شاعری تازه كار كه تظاهر به احساس می كرد
گفت: دلم از آدمیان گرفته است....!!!!!!
بهلول گفت: پس برو با " همنوعانت " بشین....!!!!!

ارزش هارون الرشید از نظر بهلول

روزی هارون الرشید به اتفاق بهلول به
حمام رفت.
خلیفه از بهلول پرسید: اگر من غلام بودم
چقدر ارزش داشتم؟
بهلول گفت: پنجاه دینار.
هارون بر آشفته گفت: دیوانه ، لنگی كه به
خود بسته ام فقط پنجاه دینار است.
بهلول گفت: منهم فقط لنگ را قیمت كردم .
وگرنه خلیفه كه ارزشی ندارد.

شكار هارون الرشید

روزی هارون الرشید و جمعی از
درباریان به شكار رفته بودند.
بهلول نیز با آن ها بود. آهویی در شكار گاه
ظاهر شد. خلیفه ، تیری به سوی آهو افكند
ولی تیرش به خطا رفت و آهو گریخت.
بهلول فریاد زد:" احسنت. "
خلیفه بر آشفت و گفت: مرا مسخره می كنی ؟.
بهلول گفت :
" احسنت " من برای آهو بود،
نه برای " خلیفه".

گول زدن داروغه

داروغه بغداد در میان جمعی مدعی
شد كه تا كنون هیچ كس نتوانسته است
او را گول بزند. بهلول هم كه در آنجا
حضور داشت. به داروغه گفت:
گول زدن تو بسیار آسان است ولی به
زحمتش نمی ارزد.
داروغه گفت: چون از عهده بر نمی آیی
چنین می گویی.
بهلول گفت: افسوس كه اینك كار مهمی دارم،
و گر نه به تو ثابت می كردم.
داروغه لبخندی زد و گفت:
برو و پس از آنكه كارت را انجام دادی بر گرد
و ادعای خود را ثابت كن.
بهلول گفت: پس همین جا منتظر بمان تا برگردم ،
و رفت.
یكی دو سا عتی داروغه منتظر ماند ، اما از بهلول
خبری نشد و آنگاه داروغه در یافت كه:
چه آسان از یك:
" دیوانه " گول خورده است.

علم نجوم

شخصی در نزد خلیفه هارون الرشید مدعی
شد كه علم نجوم می داند. بهلول هم حضور
داشت در آنجا. پرسید:
آیا می دانی در همسایگی ات كه نشسته است؟
مدعی گفت: نمی دانم؟
بهلول گفت: تو كه همسایه ات را نمی شناسی،
چگونه از ستاره های آسمان ، خبر داری؟

[="Tahoma"][="Blue"]آیا خبر دارید که پیر زن ها به بهشت نمی روند!!!:khaneh:[/]

[="Tahoma"][="Blue"][h=2][/h][h=2]ایستاده ترین خمیده دنیا ♥[/h]


[/]

گاهي اوقات به اين فكر مي كنم كه چگونه مي شود انسان ارزشمندترين متاع خود يعني جانش را براي ديگراني فدا كند كه معلوم نيست بعدا به مادرش توهين كنند يا تقدير . كه بعدا به همسرش نيش بزنند يا به كار شهدا بخندند . براستي آنان براي خدا رفتند نه براي آب و نان و شهرت .

[="Tahoma"][="Blue"]آیا میدانید که پیرزن ها به بهشت نمی روند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/]

شهید علی اصغر پازوکی;573636 نوشت:
[="Tahoma"][="Blue"]آیا میدانید که پیرزن ها به بهشت نمی روند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/]

متوجه منظورتون نمیشم [emoji15]!!!!!
یعنی چی؟؟؟؟؟

[="Tahoma"][="Blue"]یعنی اینکه هیچ پیر زنی به بهشت نمی رود[/]

شهید علی اصغر پازوکی;573678 نوشت:
[="Tahoma"][="Blue"]یعنی اینکه هیچ پیر زنی به بهشت نمی رود[/]

[emoji5]
حالا متوجه شدم

[="Arial"][="Red"]بله دیگه
" انا انشاناهن انشاء "
جوان میشن و وارد بهشت میشن
[/]

موضوع قفل شده است