انتظار خواستگارم از ادامه تحصیل همراه او و عدم علاقه من

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
انتظار خواستگارم از ادامه تحصیل همراه او و عدم علاقه من

سلام خدمت شما

ببخشید من سوالی دارم.من یکی از همکلاسیهای دانشگاهی ام ازم خواستگاری کردند .من چند باری با ایشون صحبت کردم تا اگر موافقت نسبی حاصل شد خانواده هامون را درجریان بگذاریم

ایشون از من میخواهند که برای ادامه تحصیل و مقطع دکتری با خودشون درس بخونم.من بهشون گفتم که من علاقه به ادامه تحصیل برای مقطع دکتری ندارم.ولی مانع تحصیل شما هم نمیشم و خیلی هم مشوق شما میشم که بخونید

ولی ایشون همچنان پافشاری میکنند که من برای دکتری بخونم.ولی من هرچه فکرمیکنم ترجیح میدهم با همین مدرک فوق لیسانس که تا الان گرفتم کار کنم و زندگی ام را ادامه دهم و به دکتری فکر نمیکنم و ایشون اخرین باری که باهاشون صحبت کردم بهم یه جمله ای گفتند که خیلی ناراحت شدم:

(گفت که مشکل من اینه که هم شما را میخواهم و هم اهدافم را میخواهم.ولی چون برای رسیدن به اهدافم با خودم شوخی ندارم مجبورم به یاری خدا از شما دل بکنم)

حالا من پیش خودم میگم یعنی رسیدن به اهدافش اینقدر از من مهمتر هست که حاضر هست اهدافش را انتخاب کند.درصورتیکه خیلی هم ابراز علاقه به من میکند!!

حالا من چکار کنم؟من آخرین صحبتی که باهاشون کردم ایشون گفتند نمیتونم از اهدافم بگذرم.و من هم بهشون گفتم منم نمیتونم به دکتری فکرکنم ولی این جدای از همراهی همدیگر برای زندگی است.ولی ایشون بازم میگه اگه ما با هم دکتری نخونیم علایق و هم و غم هامون یکی نیست و یک دل نمیشیم..
من نمیدونم اخه صرف مدرک دکتری خوندن چه ربطی به زندگی و همدل شدن دارد؟

ولی از طرفی هم موقعیت خیلی خوبی هست و من هم میتونم بگم تقریبا دوستشون دارم.ولی خوندن دکتری و اصراری که به من دارند برام قابل برآورده کردن نیست.چکار کنم؟خواهش میکنم راهنمایی ام کنید.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد امیدوار

sun;373909 نوشت:
سلام خدمت شما

ببخشید من سوالی دارم.من یکی از همکلاسیهای دانشگاهی ام ازم خواستگاری کردند .من چند باری با ایشون صحبت کردم تا اگر موافقت نسبی حاصل شد خانواده هامون را درجریان بگذاریم

ایشون از من میخواهند که برای ادامه تحصیل و مقطع دکتری با خودشون درس بخونم.من بهشون گفتم که من علاقه به ادامه تحصیل برای مقطع دکتری ندارم.ولی مانع تحصیل شما هم نمیشم و خیلی هم مشوق شما میشم که بخونید

ولی ایشون همچنان پافشاری میکنند که من برای دکتری بخونم.ولی من هرچه فکرمیکنم ترجیح میدهم با همین مدرک فوق لیسانس که تا الان گرفتم کار کنم و زندگی ام را ادامه دهم و به دکتری فکر نمیکنم و ایشون اخرین باری که باهاشون صحبت کردم بهم یه جمله ای گفتند که خیلی ناراحت شدم:

(گفت که مشکل من اینه که هم شما را میخواهم و هم اهدافم را میخواهم.ولی چون برای رسیدن به اهدافم با خودم شوخی ندارم مجبورم به یاری خدا از شما دل بکنم)

حالا من پیش خودم میگم یعنی رسیدن به اهدافش اینقدر از من مهمتر هست که حاضر هست اهدافش را انتخاب کند.درصورتیکه خیلی هم ابراز علاقه به من میکند!!

حالا من چکار کنم؟من آخرین صحبتی که باهاشون کردم ایشون گفتند نمیتونم از اهدافم بگذرم.و من هم بهشون گفتم منم نمیتونم به دکتری فکرکنم ولی این جدای از همراهی همدیگر برای زندگی است.ولی ایشون بازم میگه اگه ما با هم دکتری نخونیم علایق و هم و غم هامون یکی نیست و یک دل نمیشیم..
من نمیدونم اخه صرف مدرک دکتری خوندن چه ربطی به زندگی و همدل شدن دارد؟

ولی از طرفی هم موقعیت خیلی خوبی هست و من هم میتونم بگم تقریبا دوستشون دارم.ولی خوندن دکتری و اصراری که به من دارند برام قابل برآورده کردن نیست.چکار کنم؟خواهش میکنم راهنمایی ام کنید.

بسمه‌تعالي
با عرض سلام و تحيت

طبعا هر فردي براي ازدواج و انتخاب خود معيارهايي را در نظر دارد كه قابل تقسيم به معيارهاي اصلي و فرعي هستند.
در نگاه كلي و به صورت عمومي، سطح تحصيلات از جمله معيارهاي اصلي نيست و مي‌شود با تسامح و سرمايه گزاري بر معيارهاي اصلي مانند شخصيت، طرز تفكر و... از كنار آن گذشت .كه از اين منظر حق با شماست.
اما بسته به افراد و موقعيتهاي شخصي، ممكن است كسي سطح تحصيلات را در زمره معيارهاي اصلي و غير قابل تغيير خود بداند كه طبعا براي خود دليلي دارد. بر اين اساس به نظر مي‌رسد ناراحتي حضرتعالي موجه نيست. چرا كه طبيعي است كه ما و هر كس ديگري فردي را انتخاب مي‌كنيم كه بيشترين قرابت و سنخيت را با معيارها و تفكرات ما داشته باشد. به تعبيري قرار است ما بر مبناي اهداف و معيارهايمان، انتخاب كنيم. و نه اينكه اهدافمان را بر مبناي تشخيص ديگران تعريف كنيم، كه اگر چنين باشد نشان از فقدان برنامه در زندگي و همچنين بي هويتي شخص است. بنابراين قطع نظر از اينكه معيارها و اهداف ما درست يا نادرست باشند، طبيعي است كه اهداف و معيارها در اولويت قرار داشته باشند.

در مجموع من فكر مي‌كنم پاسخ و نگرش هم شما و هم ايشان به اين موضوع صحيح نيست.
اشتباه خواستگار اين است كه تحصيل را از زمره معيارهاي اصلي قلمداد كرده است و اشتباه حضرتعالي در اين است كه خطي و بدون انعطاف به موضوع نگاه كرده‌ايد و آن را مشروط به شرايط بعد از ازدواج ننموده‌ايد. به هر حال به اعتقادبنده شتابزده نبايد تصميم گرفت.

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين

ممنون از پاسختون .
میخواستم یه موضوعی دیگه هم بگم و اینکه طی این مدت با این آقا که بازهم صحبت کردم بهش گفتم این صحیح نیست که طرف مقابل را فقط با شرط مدرک دکتری بخواهی.چون از طرف مقابلت از اخلاق و حجاب و همه شرایطش راضی هست و همچنین میخواد دکترا هم داشته باشه!!بهش گفتم هیچوقت کمال مطلق نمیتونی پیدا کنی و اگر با این طرز تفکر اقدام به ازدواج کنی فکرنکنم هیچوقت بتونی ازدواج کنی...ممکن هست خانمی تحصیلات عالی داشته باشد ولی حجاب یا اخلاق مناسبی نداشته باشد و باید دقت کنی که شریک زندگی میخواهی یا شریک کار و درس!! من همه اینها را بهش گفتم....و در جواب این آقا بهم اینطور جواب داد که:

من اگه موقعیتم خوب بود همین الان میومدم خواستگاری ولی خب هیچی ندارم نه خونه نه ماشین و نه کاری.برای همین تنها کاری که میتونیم بکنیم و از هم دور نباشیم اینه که با هم برای دکتری بخونیم و وقتی با هم همکاری کنیم درهمین فاصله شناخت هم از همدیگر پیدامیکنیم و همچنین میگه که فکرنکن اگر دکترا قبول نشی من رهات میکنم و اینطوری نیست و در شرایط فعلی دکترا تنها راهی میتونه باشه که ما باهم آشنا شویم و اگر شناخت خوبی از همدیگر پیدا کنیم دیگه دکتری کیلویی چنده؟؟؟
و میگه ما الان دوماه دیگه درسمون تموم میشه و من میخام برای دکتری بخونم و تو هم نمیخای بخونی پس ما از هم جدا میفتیم(با توجه به اینکه از دو استان مختلف هم هستیم) ولی اگه تو هم برای دکتری بخونی حالا برفرض که قبول نشدی ما توی این مدت ازهم شناخت پیدا میکنیم و شاید اصلا فهیمیدیم که به دردهم نمیخوریم ولی چون مشغول درس خوندن هستیم ضرری نکردیم و ...

بعضی وقتها خودم فکرمیکنم چقدر این آقا میشینه و برای خودش برنامه ریزی میکنه!!!
ولی خب یکسری ملاکهاش مثلا اخلاق و اعتقادات و ... در وجودش قابل تحسین هست.شاید اگر من جواب منفی بدهم موقعیت خوبی بوده و از دست دادم و الان هم این آقا اینطور که میگه دکتری خوندن بهانه هست برای بودن ما با همدیگر و ...

من بازهم این حرفشون قبول کردم که بنشینم بخونم تا بهانه ای باشه برای آشنا شدن ما با همدیگر و ... البته هرچند ما توی این مدت خیلی از هم شناخت زیاد پیدا نمیکنیم.چون فقط مشغول درس خوندن میشیم و بحثهای جانبی نمیکنیم که فکرمون مشغول نشه )

میشه باز هم راهنمایی ام کنید که چه کنم؟

به نظرتون صلاح هست تا مدتی با رعایت مقررات شرع با این آقا راه بیام و مشغول دکتری خوندن بشم و در این راه اگر ببینم نمیتونه خواسته های منو برآورده کنه و به هم نمیخوریم بهشون جواب منفی بدهم؟
چون چندبار بهشون گفتم که دکتری خوندن با شما به منزله جواب مثبت دادن برای ازدواج به شما نیست و من نمیتونم منتظر شما بمونم تا موقعیتتون عالی بشه.اگر در این راه موقعیت مناسبی برام پیدا شد میرم که ایشون هم ناراحت شد ولی گفت اگر فکرمیکنی موقعیت خیلی مناسبی برات پیدا شد برو و من هم برات آرزوی خوشبختی میکنم و ...

حالا میشه منو دوباره راهنمایی کنید که چه کنم؟با توجه به اینکه نظر آقا کمی از دکتر شدن من کمتر شده و دکتری را بهانه ای برای با هم بودن گذاشته؟؟

ممنون از شما و التماس دعا:Gol:

sun;375149 نوشت:
ممنون از پاسختون .
میخواستم یه موضوعی دیگه هم بگم و اینکه طی این مدت با این آقا که بازهم صحبت کردم بهش گفتم این صحیح نیست که طرف مقابل را فقط با شرط مدرک دکتری بخواهی.چون از طرف مقابلت از اخلاق و حجاب و همه شرایطش راضی هست و همچنین میخواد دکترا هم داشته باشه!!بهش گفتم هیچوقت کمال مطلق نمیتونی پیدا کنی و اگر با این طرز تفکر اقدام به ازدواج کنی فکرنکنم هیچوقت بتونی ازدواج کنی...ممکن هست خانمی تحصیلات عالی داشته باشد ولی حجاب یا اخلاق مناسبی نداشته باشد و باید دقت کنی که شریک زندگی میخواهی یا شریک کار و درس!! من همه اینها را بهش گفتم....و در جواب این آقا بهم اینطور جواب داد که:

من اگه موقعیتم خوب بود همین الان میومدم خواستگاری ولی خب هیچی ندارم نه خونه نه ماشین و نه کاری.برای همین تنها کاری که میتونیم بکنیم و از هم دور نباشیم اینه که با هم برای دکتری بخونیم و وقتی با هم همکاری کنیم درهمین فاصله شناخت هم از همدیگر پیدامیکنیم و همچنین میگه که فکرنکن اگر دکترا قبول نشی من رهات میکنم و اینطوری نیست و در شرایط فعلی دکترا تنها راهی میتونه باشه که ما باهم آشنا شویم و اگر شناخت خوبی از همدیگر پیدا کنیم دیگه دکتری کیلویی چنده؟؟؟
و میگه ما الان دوماه دیگه درسمون تموم میشه و من میخام برای دکتری بخونم و تو هم نمیخای بخونی پس ما از هم جدا میفتیم(با توجه به اینکه از دو استان مختلف هم هستیم) ولی اگه تو هم برای دکتری بخونی حالا برفرض که قبول نشدی ما توی این مدت ازهم شناخت پیدا میکنیم و شاید اصلا فهیمیدیم که به دردهم نمیخوریم ولی چون مشغول درس خوندن هستیم ضرری نکردیم و ...

بعضی وقتها خودم فکرمیکنم چقدر این آقا میشینه و برای خودش برنامه ریزی میکنه!!!
ولی خب یکسری ملاکهاش مثلا اخلاق و اعتقادات و ... در وجودش قابل تحسین هست.شاید اگر من جواب منفی بدهم موقعیت خوبی بوده و از دست دادم و الان هم این آقا اینطور که میگه دکتری خوندن بهانه هست برای بودن ما با همدیگر و ...

من بازهم این حرفشون قبول کردم که بنشینم بخونم تا بهانه ای باشه برای آشنا شدن ما با همدیگر و ... البته هرچند ما توی این مدت خیلی از هم شناخت زیاد پیدا نمیکنیم.چون فقط مشغول درس خوندن میشیم و بحثهای جانبی نمیکنیم که فکرمون مشغول نشه )

میشه باز هم راهنمایی ام کنید که چه کنم؟

به نظرتون صلاح هست تا مدتی با رعایت مقررات شرع با این آقا راه بیام و مشغول دکتری خوندن بشم و در این راه اگر ببینم نمیتونه خواسته های منو برآورده کنه و به هم نمیخوریم بهشون جواب منفی بدهم؟
چون چندبار بهشون گفتم که دکتری خوندن با شما به منزله جواب مثبت دادن برای ازدواج به شما نیست و من نمیتونم منتظر شما بمونم تا موقعیتتون عالی بشه.اگر در این راه موقعیت مناسبی برام پیدا شد میرم که ایشون هم ناراحت شد ولی گفت اگر فکرمیکنی موقعیت خیلی مناسبی برات پیدا شد برو و من هم برات آرزوی خوشبختی میکنم و ...

حالا میشه منو دوباره راهنمایی کنید که چه کنم؟با توجه به اینکه نظر آقا کمی از دکتر شدن من کمتر شده و دکتری را بهانه ای برای با هم بودن گذاشته؟؟

ممنون از شما و التماس دعا:Gol:

بسمه‌تعالي
با عرض سلام و تحيت محضر شما خواهر محترم
هرچند نيت شما و ايشان، آشنايي بيشتر با يكديگر است اما به نظر مي‌رسد بهترين شيوه براي خواستگاري و ازدواج، اقدام از طريق خواستگاري و اشنايي سنتي است. چرا كه حتي با رعايت هنجارهاي شرعي، تضميني براي جلوگيري از آسيبهاي عاطفي و رواني مانند وابستگي و از دست دادن فرصتهاي ديگري براي ازدواج، وجود ندارد. براي مثال فرض كنيد هردوي شما به شناخت كافي از يكديگر رسيديد و به اين نتيجه رسيديد كه فرد مقابل گزينه‌اي مطلوب براي ازدواج است، اما بعد از چند سال و به هنگام خواستگاري رسمي با مخالفت خانواده‌ها و يا يكي از خانواده‌ها مواجه شديد (از اين قبيل نمونه فراوان است، و اتفاقا يكي از مراجعين امروز بنده با همين موضوع دست به گريبان بود و با مشكلات زيادي از جمله تهديد طرف مقابل مبني بر اينكه آبروي تو را مي‌برم، مواجه بود!!)، آنگاه تكليف شما و ايشان و اين فرصتهاي از دست رفته چه خواهد شد؟ يا در اثنا يكي از شما برخلاف فرد ديگر به اين نتيجه برسد كه گزينه مطلوب را بايد در فرد ديگري سراغ بگيرد و ...

بر اين مبنا به نظر مي‌رسد، راه مناسب براي شناخت عبارتند از
1- گفتگوي تعريف شده و محدود
2- تحقيق
3- مشاوره پيش از ازدواج.

براي حضرتعالي از درگاه خداي متعال سعادت و خوشبختي را مسئلت دارم

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين

دلم گرفته خدای خوبم

کسی را بهم ابراز علاقه میکرد و میگفت بعد از تو از دنیا هیچی نمیخام... و من اومدم اینجا اینقدر دغدغه و فکرم مشغول بود که میخواستم هرراهکاری جلوی پایش بگذارم تا بماند...ولی خودش نخواست و با خودخواهی هایی که داشت نخواست و نشد و نشد و نشد
و الان باید بنویسم و اشک بریزم و بگویم که نشد و نشد و نشد
خدایا اگر این زندگی باشه اگر این حق من باشه من از مردن هراسم نیست
بعد از تو من از همه دنیا بریدم...باورم کن من به بدجایی رسیدم
لحظه لحظه زندگیمون با عذابه...
یه حسی دارم این روزها شاید مردن هراسم نیست

sun;376753 نوشت:
دلم گرفته خدای خوبم

کسی را بهم ابراز علاقه میکرد و میگفت بعد از تو از دنیا هیچی نمیخام... و من اومدم اینجا اینقدر دغدغه و فکرم مشغول بود که میخواستم هرراهکاری جلوی پایش بگذارم تا بماند...ولی خودش نخواست و با خودخواهی هایی که داشت نخواست و نشد و نشد و نشد
و الان باید بنویسم و اشک بریزم و بگویم که نشد و نشد و نشد
خدایا اگر این زندگی باشه اگر این حق من باشه من از مردن هراسم نیست
بعد از تو من از همه دنیا بریدم...باورم کن من به بدجایی رسیدم
لحظه لحظه زندگیمون با عذابه...
یه حسی دارم این روزها شاید مردن هراسم نیست


عزیز دلم ایشالا که مشکلت حل شه...:Gol:

الیناجون;376758 نوشت:
عزیز دلم ایشالا که مشکلت حل شه...:Gol:

مرسی دوست عزیزم از پیامت
ولی من خیلی خواستم این رابطه برقرار بمونه.من همه راهکارها را جلوی پایش قرار دادم.هر روشی که به نظرم میرسید که این رابطه میتونه ادامه داشته باشه را بهش گفتم
ولی اون فقط حرف خودش را میگفت و میگفت نمیشه و با این روشی که من میگم میشه رابطه را ادامه داد.انگار حس میکنم درک نمیکرد که من یک دخترم و خیلی شرایط را نمیتونم بپذیرم و اون فقط حرف خودش را میزد.
بهش میگفتم به پدرم و خانواده ام ماجرا را بگم میگفت نه....
ولی من تا همینجا که مثلا انگار وابسته نشده بودم ، از صبح چندین بار از شدت ناراحتی خونریزی بینی داشتم ولی نمیدونم اون میتونه این موارد را ببینه یا همچنان خودخواه خواسته ها و اهدافش هست

میدونی دوست عزیزم مشکل ما چی بود؟ مشکل ما این بود که هردو خودخواه بودیم و حاضر نبودیم از خواسته هامون بگذریم.هیچکدوممون حاضر نبودیم از اهداف و خواسته هامون بگذریم و هرکدوم میگفت حرف من درسته و البته میخواستیم با هم باشیم

حس میکنیم این معنی دوست داشتن را نمیده ...این فقط یک معنی خودخواهی را برامون داشت...ما همدیگر را دوست نداشتیم ،ما خودخواه بودیم.....

sun;376765 نوشت:
مرسی دوست عزیزم از پیامت
ولی من خیلی خواستم این رابطه برقرار بمونه.من همه راهکارها را جلوی پایش قرار دادم.هر روشی که به نظرم میرسید که این رابطه میتونه ادامه داشته باشه را بهش گفتم
ولی اون فقط حرف خودش را میگفت و میگفت نمیشه و با این روشی که من میگم میشه رابطه را ادامه داد.انگار حس میکنم درک نمیکرد که من یک دخترم و خیلی شرایط را نمیتونم بپذیرم و اون فقط حرف خودش را میزد.
بهش میگفتم به پدرم و خانواده ام ماجرا را بگم میگفت نه....
ولی من تا همینجا که مثلا وابسته انگار وابسته نشده بودم ، از صبح چندین بار از شدت ناراحتی خونریزی بینی داشتم ولی نمیدونم اون میتونه این موارد را ببینه یا همچنان خودخواه خواسته ها و اهدافش هست

میدونی دوست عزیزم مشکل ما چی بود؟ مشکل ما این بود که هردو خودخواه بودیم و حاضر نبودیم از خواسته هامون بگذریم.هیچکدوممون حاضر نبودیم از اهداف و خواسته هامون بگذریم و هرکدوم میگفت حرف من درسته و البته میخواستیم با هم باشیم

حس میکنیم این معنی دوست داشتن را نمیده ...این فقط یک معنی خودخواهی را برامون داشت...ما همدیگر را دوست نداشتیم ،ما خودخواه بودیم.....


میفهمم حسه الانتو...
ولی ناراحت نباش خب قوی باش میدونم شاید واقعا ناراحتیتو نفهمم ولی میدونم که خیلی غم دار شدی...
راحت باش توکه میدونی هردو تون خودخواهی کردید پس دیگه دردی نداری که مگه چیکار کردم!
خب بهش بگو خودخواهی کردید یعنی خودشم مطمئنن میتونه بفهمه.
ناراحتی الانت ذهنتو داغون میکنه آروم باش دیگه غصه نخور
هیچ چیز ارزشه غصه خوردنه تو نداره!
اگه خودش بخود همه چیز ردیف میشه اگه نمیشه حتما نمیخوادو به صلاحت نیست پس ناراحت نباش خوبه تورو اون میدنه عزیزم:Gol:

با سلام.

گاهی دختر و پسر هر دو آدم خوب و محترمی هستند. اما مسیرشون با هم یکی نیست.
تصور کنید اگر شما در محل تحصیل خواستگارتون ساکن بودید چه اتفاقی می افتاد. آیا دیگه همچین مسأله ای ایجاد می شد؟ هر کسی جای شما باشه براش سخته که بخواد فقط برای همراهی با خواستگارش دکتری بخونه! دکتری است. چهار پنج سال عمر و تلاشه. شوخی که نیست.

این به نظرم نشون میده که شما فعلاً قسمت همدیگه نیستید. اینو هم عرض کنم که شما اولین نفری نیستید که به همچین دست اندازهایی بر می خورید. بعضی از خانم ها (و آقایون) تجربه تلخ شما رو چند مرتبه داشتند و برخی اصلاً قید ازدواج رو برای همیشه می زنن تا راحت تر زندگی کنن. دنیای پیچیده ای شده. زندگی کردن برای عده ای اصلاً راحت نیست. شما رو درک می کنم. امیدوارم قسمت بهتری نصیبتون بشه یا راهی باز بشه که ادامه همین آشنایی هموارتر بشه. بازم بررسی کنید ببینید اگه می تونید به بهانه ای مثل تحقیق یا کار (برای مدت محدودی) تو شهر دانشگاهتون بمونید تا خواستگارتون بهانه ای نداشته باشه. اما اگه نشد خیلی غصه نخورید چون توان و سرنوشتتون همین بوده.

امیدوارم همیشه سعادتمند باشید.

سلام علیکم.
به نظر من یکی از مشکلات سنین بالا وعدم ازدواج همینه که فرد علاقه ی کاذبی به حرفه یا تحصیل یا چیز خاص دیگری غیر از خانوواده پیدا میکنه .
از نظر حقیر این نوع علاقه و نشان دادن به تحصیل در سطوح بالاتر به صورت مقطعی اتفاق میفته و اصولا بعد از مدت زمانی فروکش خواهد کرد.
به هر حال اهداف ایشون و شما که البته جزئی یا قسمتی از اهدافشون باید باشید تضادی باهم ندارند و با هم میتونن هم خوانی داشته باشند یعنی فرد میتونه هم علاقمند به تحصیل باشه هم علاقه مند به خانواده و همسر.در این مورد بهتره کمی با تامل بیشتر تصمیم گیری نمایید.
اما اینکه به خاسته های شما احترام نمیزارند و احیانا به شما به عنوان بدست آورده در بیرون از اهدافی که قراره بهشون برسند مینگرند یا نشان از گستاخی دارد یا منیتی فردی که همه را برای خود میبیند.البته با توجه به جمله ای که ایشان گفته اند (به یاری خدا از شما دل بکنم) اگر از روی گستاخی یا عصبانیت نبوده باشد باید تجدید نظری جدی بفرمایید.

ممنون از پاسخهاتون دوستان عزیز

من بهش گفتم خب الان که خودت میگی موقعیت خوبی نداری و نمیخواهی بیای خواستگاری خب پس یکسال صبر کن دکتری که قبول شدی بعد بیا که میگه نه من میترسم تا اون موقع از دستت بدم .بهش میگم نه من منتظرت میمونم که باز میگه نه اگر موقعیت خوبی برات پیش اومد من نمیخام مانع خوشبختی ات بشم و برو.... از طرفی هم نمیخاد منو از دست بده ... بهم میگه تو قول بده که منتظر بمونی تا من کار و بارم جور بشه بعد میام سراغت که بهش میگم باشه...از طرفی میگه نه اگه موقعیت مناسب برات پیدا شد برو..... که اخرش بهم گفت جرم من اینه که دستم خالی هست و هیچی ندارم و از طرفی نمیخام از دستت بدم

بهش میگم عزیزم خب تو میگی نمیخای منو از دست بدی و الان هم موقعیت خوبی نداری ولی من همینها را ازت قبول دارم.تو بیا و با خانواده ما صحبت کن ...من همینجوری با هیچی نداشتنت قبولت دارم..فقط خانواده هامون با هم آشنا بشن که خیال خودت هم راحت باشه که من را از دست ندادی...که میگه نه اینجوری من هواسم پرت میشه و به درسم نمیرسم و میخام بکوب بدون هیچ دغدغه ای درس بخونم ولی اینجوری خانواده شما هم که فقط قبول نمیکنند که من فقط بیام صحبت کنم و انتظارات دیگه هم هست .به هرحال باید رفت و آمد کرد و ... که من نمیخام وارد این حواشی بشم و میخام برای دکتری بخونم.والا من دیگه نمیدونم چی بگم بهش!!!!
هم خدا را میخاد هم خرما را.....

بهش میگم خب من منتظرت میمونم ..... که میگه خب پس باید دکتری هم بخونی که من مطمعن بشم تو مشغول درس هستی و از دستت نمیدم.بهش میگم خب تو که میگی اگه موقعیت خوبی برام پیش اومد برم..پس این دیگه چه دکتری خوندنیه....
که بهم گفت تو متناقض با اهدافم هستی...

خب شما ببینید من هرچی راه جلوی پاش میذارم میگه اینجوری نمیشه...اصن حاضر نیست کمی کوتاه بیاد...نمیگم دکتری نخونه..ولی خب نمیشه که من به خانواده ام نگم...خب اون فقط بیاد با پدرم حرف بزنه...من بهش گفتم پدر من خیلی آدم منطقی هست .من اگر به پدرم بگم فقط بیاد چندکلامی باشما صحبت کنه ..همین ...
که میگه نه...چون اونوقت من هم باید برای عرض ادب بیام شهر شما و نمیتونم فعلا و ...

بهم گفت اهداف پوچ و متزلزلی داری...بهش میگم آهان عزیزم .چو نمیتونم مطابق خواسته تو پیش برم اهدافم پوچ است....
میگه مشکل من اینه که اسیر کسی بودم که برخلاف وجودش خواسته های کوچکی داره....
خب شما قضاوت کنید...خواسته های من کوچک هستند؟؟؟ من فکر کنم خواسته هام فقط منطقی هستند و البته با منطق آقا سازگار نیستند....!!!!!

sun;377003 نوشت:
من بهش گفتم خب الان که خودت میگی موقعیت خوبی نداری و نمیخواهی بیای خواستگاری خب پس یکسال صبر کن دکتری که قبول شدی بعد بیا که میگه نه من میترسم تا اون موقع از دستت بدم .بهش میگم نه من منتظرت میمونم که باز میگه نه اگر موقعیت خوبی برات پیش اومد من نمیخام مانع خوشبختی ات بشم و برو.... از طرفی هم نمیخاد منو از دست بده ... بهم میگه تو قول بده که منتظر بمونی تا من کار و بارم جور بشه بعد میام سراغت که بهش میگم باشه...از طرفی میگه نه اگه موقعیت مناسب برات پیدا شد برو..... که اخرش بهم گفت جرم من اینه که دستم خالی هست و هیچی ندارم و از طرفی نمیخام از دستت بدم

بهش میگم عزیزم خب تو میگی نمیخای منو از دست بدی و الان هم موقعیت خوبی نداری ولی من همینها را ازت قبول دارم.تو بیا و با خانواده ما صحبت کن ...من همینجوری با هیچی نداشتنت قبولت دارم..فقط خانواده هامون با هم آشنا بشن که خیال خودت هم راحت باشه که من را از دست ندادی...که میگه نه اینجوری من هواسم پرت میشه و به درسم نمیرسم و میخام بکوب بدون هیچ دغدغه ای درس بخونم ولی اینجوری خانواده شما هم که فقط قبول نمیکنند که من فقط بیام صحبت کنم و انتظارات دیگه هم هست .به هرحال باید رفت و آمد کرد و ... که من نمیخام وارد این حواشی بشم و میخام برای دکتری بخونم.والا من دیگه نمیدونم چی بگم بهش!!!!
هم خدا را میخاد هم خرما را.....

بهش میگم خب من منتظرت میمونم ..... که میگه خب پس باید دکتری هم بخونی که من مطمعن بشم تو مشغول درس هستی و از دستت نمیدم.بهش میگم خب تو که میگی اگه موقعیت خوبی برام پیش اومد برم..پس این دیگه چه دکتری خوندنیه....
که بهم گفت تو متناقض با اهدافم هستی...

خب شما ببینید من هرچی راه جلوی پاش میذارم میگه اینجوری نمیشه...اصن حاضر نیست کمی کوتاه بیاد...نمیگم دکتری نخونه..ولی خب نمیشه که من به خانواده ام نگم...خب اون فقط بیاد با پدرم حرف بزنه...من بهش گفتم پدر من خیلی آدم منطقی هست .من اگر به پدرم بگم فقط بیاد چندکلامی باشما صحبت کنه ..همین ...
که میگه نه...چون اونوقت من هم باید برای عرض ادب بیام شهر شما و نمیتونم فعلا و ...

بهم گفت اهداف پوچ و متزلزلی داری...بهش میگم آهان عزیزم .چو نمیتونم مطابق خواسته تو پیش برم اهدافم پوچ است....
میگه مشکل من اینه که اسیر کسی بودم که برخلاف وجودش خواسته های کوچکی داره....
خب شما قضاوت کنید...خواسته های من کوچک هستند؟؟؟ من فکر کنم خواسته هام فقط منطقی هستند و البته با منطق آقا سازگار نیستند....!!!!!


با سلام و احترام.

با توضیحاتی که در پست قبلی دادید بنده به عنوان همجنس خواستگار شما می تونم عرض کنم که ایشون در بهترین حالت یا خودشون هم نمی دونن می خوان چکار کنن یا این که ویژگی های شخصیتی ایشون برای تشکیل زندگی، مطلوب نیست. البته این احتمال خوشبینانه بود. اما بدبینانه اش اینه که به علاقه شما پی بردن و دارن به نحوی با احساسات شما بازی می کنن بدون این که مسؤولیتی در این زمینه بپذیرن. حتماً شنیدید که یکی از راه های تشخیص علاقه واقعی آقایون اینه که وقتی ازشون می خواید رسماً اقدام کنن به بهانه های مختلف طفره می رن و یا این که سعی نمی کنن این مسأله رو تسریع کنن. در واقع شما عزمی جدی از طرف ایشون نمی بینید. زندگی مشترک به گذشت دوطرفه نیاز داره نه به سازگاری و تحمل یک طرف!

یک نکته: از صحبت کردن عاقلانه و بالغانه هراسی نداشته باشید. هر چه بیشتر صحبت کنید تصمیم شما قاطع تر خواهد بود. همین مطالبی که فرمودید مسأله رو خیلی روشن تر کرد. در آخر صحبت ها اگه علائم علاقه یا بی علاقگی رو یادداشت کنید برای آینده هم خوبه که دیگه غصه چیزی که از دست رفته رو نمی خورید. یعنی اگه تناسبات و عدم تناسبات رو خوب ببینید بعداً افسوس کاذبی نخواهید داشت. این دو سه نکته ای که عرض شد برداشتم از تجربه های شخصی و توصیه روانشناسان در مورد ازدواج بود.

امیدوارم خدا بهترین ها رو به شما عطا کنه.


موضوع قفل شده است