■ امداد حضرت عباس(ع) به رزمنده دلاور در لحظه شهادت

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
■ امداد حضرت عباس(ع) به رزمنده دلاور در لحظه شهادت

با نام خدا

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فاروج به نقل از سرویس مقاومت جام نیوز، پاسدار شهيد سيد احمد رحيمى فرزند سيد محمد رضا اهل بيرجند در مورخه ۶٢/١/٢٣ در عمليات والفجر یك در منطقه شرهانی به شهادت رسيد و در گلزار شهداى بيرجند به خاك سپرده شد.
آنچه پیش رو دارید خاطره ای در مورد این شهید:

سيد احمد رحيمى دانشجوى سال چهارم رشته پزشكى بود که براى دفاع از اسلام به جبهه رفت.
در جبهه مجروح و پس از ١٧ روز به شهادت رسيد.

قبل از عمليات والفجر یك به دزفول ـ که موقتاً در این شهر ساکن شده بودیم ـ آمد و با هم به نماز جمعه دزفول رفتيم. سيد در این فاصله به من آمادگى مى داد و مى گفت: خوابى دیده ام که نمى توانم براى تو تعریف کنم! ولى همين قدر به تو بگویم که مى دانم دیگر به پيش تو بر نمى گردم و اگر هم برگردم به حدى مجروح هستم که نمى توانی با من بيایى. بعد گفت: پس از عمليات اگر از من خبرى نشد در دزفول تنها نمان، بليط بگير و به شهر خودمان برو.
پس از عمليات، از او خبرى نشد. دوستان همرزمش مى گفتند: در عقب نشينى سيد را دیدیم که با ناراحتى از وضعيتى که پيش آمده بود آر.پى.جى یكى از هم رزمانش را گرفت و برخلاف مسير حرکت بچه ها، خود را به بالاى تپه اى رساند تا هم جلوى پيشروى عراقى ها را بگيرد و هم فرصتى ایجاد کند تا بچه ها بتوانند راحت تر عقب نشينى کنند.

٢۵ روز بعد از شهادت سيد، جنازه اش را به عقب آوردند. وقتى بالاى سر ایشان رفتم خيلى ناراحت شدم، چون مشاهده کردم جنازه همسرم کاملاً سوخته و تكه تكه شده و فقط قسمتى از پاى او که قبلاً مجروح شده بود سالم مانده است. بر روى پیشانی، زیر گلو و جاهای مختلف بدنش اثرات ترکش دیده مى شد که بعضاً شكافته شده بود.

شش ماه بعد شبى سيد را در خواب دیدم، لباس خاکی بسيجى بر تن کرده بود. از او پرسيدم: این پیراهن چيست که بر تنت کرده اى؟ گفت: خيلى گشته ام تا توانسته ام این را در کانالی پيدا کنم و بپوشم. بعد رو به من کرد و گفت: تو چرا این قدر از بابت من ناراحت هستى؟ و ادامه داد: من در اینجا از ناراحتى تو ناراحت و معذّب هستم. بعد گفت: باور کن در موقع شهادت بقدرى لذت بردم و از زدن تانكهاى عراقى خوشحال شدم که حدّى ندارد. همچنين گفت: در موقع شهادت هيچ درد و رنجى احساس نكردم، چون حضرت ابوالفضل العباس((عليه السلام)) به دادم رسيد و امام زمان(عج) هم بالاى سرم نشسته بود.