شيوه برخورد شُعَيب با قوم خود

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شيوه برخورد شُعَيب با قوم خود

يکي از پيامبران خدا حضرت شعيب - عليه السلام - است که نام او در قرآن يازده بار آمده است. خداوند او را به سوي مردم مَدْين و اَيکه فرستاد تا آنها را به يکتا پرستي و آيين خدايي دعوت نمايد و از بت پرستي و فساد اخلاقي نجات بخشد.
در مورد سلسله نسب شعيب، به اختلاف نقل شده، محدّث معروف مسعودي او را از فرزندان نابت بن مَدْين بن ابراهيم دانسته است.(1)
مَدْين شهري بود که در سرزمين معان، نزديک شام، در قسمت انتهايي حجاز قرار داشت، مردم آن علاوه بر بت پرستي و فساد اخلاقي، در داد و ستدها خيانت و کلاه برداري مي‌کردند، کم فروشي و خيانت در خريد و فروش حتي کم نمودن طلا و نقره در سکه‌هاي پول، در ميانشان رايج بود، و به خاطر حبّ دنيا و ثروت اندوزي، به نيرنگ و حيله دست مي‌زدند و به انواع تباهي‌هاي اجتماعي خو گرفته بودند.
اَيکه نيز قريه‌اي آباد و پر درخت در نزديک مَدْين بود، مردم آن جا نيز هم چون مردم، مَدْين غرق در فساد بودند.
خداوند از ميان مردم مَدْين، حضرت شعيب - عليه السلام - را به پيامبري برانگيخت تا آنها و مردم اطراف را از لجنزار تباهي‌ها برهاند و به سوي توحيد و صفا و صميميت دعوت نمايد.(2)
حضرت شعيب يکي از پيامبران عرب بود، ولي به گفته بعضي او از نسل ابراهيم - عليه السلام - بود، بلکه نوه دختري حضرت لوط بود، توضيح اين که:
از شيخ صدوق به سند خود روايت شده که حضرت شعيب - عليه السلام - و حضرت ايوب و بلعم با عورا، از فرزندان گروهي بودند که هنگام تبديل آتش نمرودي به گلستان، به ابراهيم - عليه السلام - ايمان آوردند، و همراه ابراهيم - عليه السلام - و لوط - عليه السلام - به سرزمين شام هجرت کردند، و سپس آن گروه با دختران حضرت لوط - عليه السلام - ازدواج نمودند، و هر پيامبري که بعد از ابراهيم - عليه السلام - و قبل از بني اسرائيل به وجود آمد، از نسل همين سه نفر بود.(3)
حضرت شعيب - عليه السلام - 242 سال عمر کرد، از بعضي از روايات و گفتار مفسّران و قرائن استفاده مي‌شود که شعيب - عليه السلام - از طرف خدا به سوي دو قوم (قوم مَدْين و قوم اَيکه) فرستاده شد، هر دو قوم از اطاعت او سرکشي نمودند و هر کدام به يک نوع عذاب سخت گرفتار شدند.(4)
حضرت شعيب - عليه السلام - با منطق و استدلال و شيوه‌هاي حکيمانه و مهرانگيز، قوم خود را به سوي خدا و عدالت دعوت مي‌کرد، بيان او به قدري جالب و جاذب و گيرا بود که پيامبر اسلام - صلّي الله عليه و آله - فرمود:
«کانَ شُعَيبٌ خَطِيبُ الْأنبِياءِ؛ شعيب - عليه السلام - خطيب و سخنران در بين پيامبران بود.»(5)
نمونه‌اي از بيانات شعيب - عليه السلام - در هدايت قوم
«اي قوم من! خدا را پرستش کنيد که جز او معبود ديگري براي شما نيست، پيمانه و وزن را در خريد و فروش کم نکنيد، دست به کم فروشي نزنيد، من هم اکنون شما را در نعمت مي‌بينم، ولي از عذاب روز فراگير بر شما بيمناک هستم.
اي قوم من! پيمانه و وزن را با عدالت تمام دهيد، و بر کالاهاي مردم عيب نگذاريد، و از حق آنان نکاهيد، و در زمين به فساد و تباهي نکوشيد.
آن چه خداوند از سرمايه‌هاي حلال براي شما باقي گذارده، برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد، و من پاسدار شما (و مأمور بر اجبارتان به ايمان) نيستم.»(6)
اي قوم من! به من بگوييد هرگاه من دليل آشکارتري از پروردگارم داشته باشم و رزق (و موهبت) خوبي به من داده باشد (آيا مي‌توانم بر خلاف فرمان خدا رفتار کنم؟) من هرگز نمي‌خواهم چيزي را که شما را از آن باز مي‌دارم، خودم مرتکب شوم، من جز اصلاح - تا آن جا که توان دارم - نمي‌خواهم، و توفيق من جز به خدا نيست، بر او توکل کردم و به سوي او باز مي‌گردم.
اي قوم من! دشمني و مخالفت با من سبب نشود که شما به همان سرنوشتي که قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد، و ماجراي عذاب قوم لوط از شما چندان دور نيست، از درگاه پروردگار خود آمرزش بطلبيد، و به سوي او باز گرديد که پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه کار) است.
اي قوم من! آيا قبيله کوچک من، نزد شما عزيزتر از خداوند است؟ در حالي که فرمان او را پشت سر انداخته‌ايد، پروردگارم به آن چه انجام مي‌دهيد آگاهي دارد.
اي قوم من! هر کاري از دستتان ساخته است انجام دهيد، من هم کار خود را خواهم کرد! و به زودي خواهيد دانست که عذاب خوار کننده به سراغ چه کسي خواهد آمد و چه کسي دروغگو است. شما انتظار بکشيد و من هم در انتظارم.»(7)
لجاجت و گستاخي قوم شعيب - عليه السلام -
قوم شعيب به جاي اين که به دعوت مهرانگيز و منطقي شعيب - عليه السلام - گوش فرا دهند و براي تأمين سعادت دنيا و آخرت خود، از او اطاعت کنند، لجاجت کردند و با کمال گستاخي و بي‌پروايي در برابر او ايستادند، تا آن جا که او را جاهل و سفيه و کم عقل خواندند و با صراحت به او گفتند: «اِنَّک لَاَنْتَ السَّفِيهُ الْجاهِلُ؛ تو قطعاً کم عقل و نادان هستي.(8)»
و نيز در پاسخ به دعوت شعيب - عليه السلام - گفتند: «آيا نمازت به تو دستور مي‌دهد که آن چه را پدرانمان مي‌پرستيدند، ترک کنيم، يا آن چه را مي‌خواهيم در اموالمان انجام ندهيم، تو با اين که بردبار و آدم فهميده‌اي هستي، چرا اين حرفها را مي‌زني؟!
اي شعيب! بسياري از آن چه را مي‌گويي ما نمي‌فهميم، و ما تو را در ميان خود ضعيف مي‌يابيم(9) و اگر به خاطر قبيله کوچکت نبود تو را سنگسار مي‌کرديم و تو در برابر ما قدرتي نداري.»(10)
آنها به اين ترتيب به تکذيب شعيب، و کارشکني در برابر آن حضرت پرداختند.

[="Tahoma"]دعوت شعيب از مردم اَيکه و لجاجت آنها
اَيکه (بر وزن ليله) آبادي معروفي بود که در نزديکي مَدْين قرار داشت، داراي آب و درختان بسيار بود، ازاين رو به نام اَيکه (که در فارسي به معني بيشه است) خوانده مي‌شد.
مردم آن جا ثروتمند و مرفّه بودند، به همين دليل غرق در غرور و غفلت بودند، و همانند مردم مَدْين، بت پرست بودند و خيانت و کلاهبرداري در خريد و فروش در بين آنها رايج بود.
به فرموده قرآن، شعيب - عليه السلام - آنها را اين گونه دعوت کرد:
«آيا تقوا پيشه نمي‌کنيد، قطعاً من در ميان شما پيامبري امين هستم، بنابراين پرهيزکار باشيد و از من اطاعت کنيد، من در برابر دعوتم، پاداشي از شما نمي‌طلبم، اجر من تنها بر پروردگار جهانيان است، حق پيمانه را ادا کنيد، کم فروشي نکنيد، و به ديگران خسارت وارد نسازيد، و با ترازوي صحيح وزن کنيد، و حق مردم را کم نگذاريد، و در زمين تلاش براي فساد نکنيد، و از نافرماني کسي که شما و اقوام پيشين را آفريد، بپرهيزيد.»
مردم لجوج اَيکه نسبت سحر و جادوزدگي به شعيب دادند و گفتند: «تو از سحرشدگان هستي، تو بشري همانند ما مي‌باشي، تنها گماني که ما درباره تو داريم اين است که از دروغگويان مي‌باشي، اگر راست مي‌گويي سنگهايي از آسمان بر سر ما بباران.»
شعيب گفت: پروردگار من به اعمالي که شما انجام مي‌دهيد داناتر است.
سرانجام مردم اَيکه، حضرت شعيب را تکذيب کردند، و عذاب سايبان صاعقه خيز آسمان، آنها را به هلاکت رسانيد.(11)
شهادت جانسوز سه نماينده شعيب به دست بت پرستان
از بعضي از روايات استفاده مي‌شود که موضعگيري قوم بت پرست شعيب - عليه السلام - در برابر آن حضرت، به قدري شديد بود که چند نفر از نمايندگان آن حضرت را مظلومانه و بسيار جانسوز کشتند، در اين رابطه نظر شما را به سه روايت زير جلب مي‌کنم:
1. سهل بن سعيد مي‌گويد: به دستور هشام بن عبدالملک (دهمين خليفه اموي) در يکي از روستاهاي متعلق به او، چاهي را حفر کردند در درون چاه جنازه مردي بلند قامت پيدا شد که پيراهن سفيد در تن داشت، و دستش را بر جاي ضربتي که در سرش وجود داشت نهاده بود، وقتي که دستش را کشيدند، از جاي ضربت سر، خون تازه جاري شد، دستش را رها کردند، بار ديگر به روي همان ضربه قرار گرفت و خود بند آمد، و در پيراهن او نوشته شده بود: «من ابن صالح نماينده شعيب - عليه السلام - بودم، و از طرف او براي تبليغ قوم، فرستاده شده بودم، قوم مرا زدند و در ميان اين چاه افکندند، و خاک بر سرم ريختند و چاه را پرکردند.»(12)
2. عبدالرحمن بن زياد مي‌گويد: در زمين مزروعي عمويم، چاهي مي‌کنديم که به خاک نرم رسيديم، آن خاکها را کنار زديم، ناگاه به اطاقي رسيديم، در آن جا پيرمردي را که پارچه‌اي بر رويش انداخته شده بود ديديم، ناگاه در کنار سرش نامه‌اي يافتيم، در آن نوشته بود: «من حسان بن سنان نماينده شعيب پيامبر بودم، از سوي او به سوي اين بلاد آمدم و مردم را به سوي خداي يکتا دعوت نمودم، آنها مرا تکذيب کردند و در ميان اين اطاق درون چاه زنداني نمودند، و در اين جا هستم تا روز قيامت برپا گردد و در دادگاه الهي آنها را محاکمه کنند.»(13)
3. نيز نقل شده: سليمان بن عبدالملک (هفتمين خليفه اموي) به سرزمين «وادي القُري» رسيد، دستور داد در آن جا چاهي حفر نمايند، کارگران به حفر چاه مشغول شدند، ناگاه به سنگ بزرگي رسيدند، آن سنگ را از جا کندند، ناگاه جنازه مردي را در زير آن سنگ يافتند که دو پيراهن بر تن داشت، و دستش را بر سرش نهاده بود، وقتي که دستش را کشيدند، خون از سرش فوران کرد، سپس دست را رها کرده بر جاي خود روي سر قرار گرفت و خون بند آمد.
همراه آن جنازه نامه‌اي را يافتند که در آن چنين نوشته شده بود: «من حارث بن شعيب غسّاني هستم، به نمايندگي از شعيب - عليه السلام - براي تبليغ به سوي قومش رفتم، آن قوم مرا تکذيب نمودند، و مرا کشتند.»(14)
داشتن روح پليد، مجازات گنهکار مغرور
عصر حضرت شعيب - عليه السلام - بود، يک نفر مغرور گنهکار که بازوان ستبر و سلامتي و پيکر چاق و چلّه‌اي داشت، به هر که مي‌رسيد مي‌گفت: «من با اين که گنهکارم خداوند مرا هيچ گونه مجازات ننموده، و از هر نظر در سلامتي و عافيت هستم، پس مجازات الهي دروغ است.»
خداوند به حضرت شعيب - عليه السلام - الهام کرد به آن شخص بگو: «اي احمق! چقدر تو را مجازات کنم، تو ظاهر سالمي داري ولي باطنت سراسر تيره و تار است، قلب کور و واژگونه داري، از اين رو گوش شنوا و چشم بينا و دلي آگاه و پند پذير نداري آيا آن همه بلا و بيماري کافي نيست؟!»
شعيب - عليه السلام - سخن خداوند را به او ابلاغ کرد. او گفت: اگر خداوند مرا مجازات کرده، نشانه آن چيست؟ شعيب - عليه السلام - از خدا خواست تا نشانه مجازات او را بيان کند، خداوند به شعيب - عليه السلام - الهام کرد: «نشانه‌اش اين است که از عبادتهايي که انجام مي‌دهي مانند نماز، روزه، زکات و... هيچ گونه لذت روحي نمي‌بري، اطاعت تو ظاهري زيبا دارد، ولي باطن آن هم چون گردوي پوچ است، گردوي پوچ را اگر در زمين بکاري، هرگز رشد نخواهد کرد.
از نماز و از زکات و غير آن *** ليک يک ذرّه ندارد ذوق جان
طاعتش نغز است و معني نغرني *** جَوْزها بسيار در وي مغزنَي
دانه بي مغز کي گردد نهال *** صورت بي جان نباشد جز خيال
حضرت شعيب - عليه السلام - سخن خداوند را به او ابلاغ کرد، او به راز مطلب متوجّه شد و همچون الاغ در گل فرو ماند.(15)
عذاب زلزله، و ابر صاعقه خيز بر قوم شعيب
تلاشها و دعوت‌هاي شبانه روزي حضرت شعيب - عليه السلام - موجب شد که گروه اندکي از مردم ايمان آوردند ولي اکثريت آنها بر اثر غرور و سرکشي سزاوار عذاب سخت الهي گشتند.
از امام باقر - عليه السلام - نقل شده: «خداوند به شعيب - عليه السلام - وحي کرد که صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم نمود، شصت هزار نفر از نيکان آنها، و چهل هزار نفر از بدان را.»
شعيب عرض کرد: بدان سزاوار عذابند، ولي نيکان چرا؟
خداوند فرمود:
«داهَنُوا اَهْلَ الْمَعاصِي وَ لَمْ يغْضِبُوا لِغَضَبِي؛ براي اين که آنان با گنهکاران مداهنه و سازش کردند، و به خاطر خشم من نسبت به آنها، خشم به آنها نکردند (و نهي از منکر ننمودند).»(16)
خداوند در قرآن مي‌فرمايد:
«وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّينا شُعَيباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيحَة فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ؛ و هنگامي که فرمان ما فرا رسيد، شعيب و کساني را که به او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و آنها را که ستم کردند، صيحه آسماني فرا گرفت، و در ديار خود به رو افتادند و مردند.»
در مورد چگونگي عذاب قوم شعيب - عليه السلام - دو نوع عذاب نقل شده که ظاهراً بيانگر آن است که يک نوع عذاب براي مردم مَدْين بود، و نوع ديگر براي مردم اَيکه بود.(17)
چگونگي عذاب و هلاکت مردم مَدْين چنين بوده است: زمين لرزه بسيار شديدي سرزمين مَدْين را تکان داد و در همين وقت صيحه و فرياد آسماني شديد آنها را فرا گرفت، و آنها به رو بر زمين افتادند و مردند، به گونه‌اي نابود شدند که گويي هرگز از ساکنان آن ديار نبوده‌اند.(18)
و در مورد عذاب مردم اَيکه نوشته‌اند: هفت روز گرماي سوزاني سرزمين آنها را فرا گرفت، و اصلاً نسيمي نمي‌وزيد، ناگاه قطعه ابري در آسمان ظاهر شد، و نسيمي وزيدن گرفت، آنها از خانه‌هاي خود بيرون ريختند و همه به طرف سايه آن ابر رهسپار شدند، و از شدت ناراحتي به آن پناه بردند.
در اين هنگام صاعقه‌اي مرگبار و گوش خراش از ابر برخاست، به دنبال آن آتش بر سر مردم اَيکه فرو ريخت و آنها را به هلاکت رسانيد.(19)
آري اين است عاقبت نکبت بار سرکشان لجوج، و آلودگان به فساد و انحراف، که خداوند در پايان مي‌فرمايد:
«إِنَّ فِي ذلِک لَآية وَ ما کانَ أَکثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ؛ در اين ماجرا نشانه و درس عبرت است، ولي اکثر آنها ايمان نياوردند.»(20)
و نيز مي‌فرمايد:
«أَلا بُعْداً لِمَدْين کما بَعِدَتْ ثَمُودُ؛ دور باد از رحمت خدا اهل مَدْين، همان گونه که قوم ثمود دور شدند.(21)»
------------------------------
1- به اين ترتيب «شعيب بن صفوان بن عيفا بن نابت بن مَدْيَن بن ابراهيم» بنابراين او از نواده‌هاي حضرت ابراهيم - عليه السلام - از ناحيه نابت بود نه از ناحيه اسماعيل و اسحاق. (بحار، ج 12. ص 375).
2- «وَ إِلي مَدْيَن أَخاهُمْ شُعَيْباً» (هود، 84؛ عنکبوت، 36).
3- بحار، ج 12، ص 384.
4- همان، ص 387 و 383.
5- تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 394.
6- هود، 83 تا 86.
7- هود، آيات 88 تا 93.
8- تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 392.
9- يعني تو يک انسان ضعيف الجثّه و ناتوان هستي، به چه دليل ما که مرفّه و سرمايه‌دار هستيم، از تو پيروي کنيم - مطابق بعضي از روايات، شاه آنها به کارگزاران خود دستور داد، کالاها را احتکار کنند و قيمت‌ها را بالا ببرند، و وزن و سائل سنجش را کم نمايند (تا کم فروشي نمايند) و به اين ترتيب سرکشي خود را به فرمان خدا آشکار نمايند، شعيب - عليه السلام - او و مردم را از اين تباهي‌ها نهي کرد، شاه، شعيب - عليه السلام - را از شهر اخراج کرد، آن گاه عذاب الهي به آن شاه و پيروانش وارد گرديد. (بحار، ج 12، ص 386).
10- هود، 87 و 91.
11- شعراء، 176 تا 190.
12- بحار، ج 12، ص 383.
13- کنز الفوائد کراجکي، ص 179.
14- همان، ص 180.
15- ديوان مثنوي مولانا، دفتر دوم.
16- فروع کافي، ج 5، ص 56.
17- بحار، ج 12، ص 383.
18- عنکبوت، 37؛ هود، 94 و 95.
19- شعراء،189؛ تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 64. ناگفته نماند که به گفته بعضي از محققين، عذاب قوم شعيب يک بار بود که بر مردم مَدْيَن و ايکه وارد شد که آميخته با زلزله و ابر صاعقه خيز و صيحه بود.
20- شعراء، 190.
21- هود، 95.

[="Tahoma"]شعيب و مناجات او

عشق و دلدادگي شعيب - عليه السلام - به خدا
از رسول خدا - صلّي الله عليه و آله - نقل شده فرمود: حضرت شعيب - عليه السلام - به عشق خدا آن قدر گريه کرد تا نابينا شد، خداوند او را بينا کرد، باز آن قدر گريست تا نابينا شد، باز خداوند او را بينا کرد، براي بار سوم نيز آن قدر به عشق الهي گريست که نابينا شد، خداوند باز او را بينا کرد، در مرتبه چهارم خداوند به او چنين وحي کرد:
«اي شعيب! تا کي به اين حالت ادامه مي‌دهي؟ اگر گريه تو از ترس آتش دوزخ است، آن را بر تو حرام کردم، و اگر از شوق بهشت است، آن را براي تو مباح نمودم.»
شعيب - عليه السلام - عرض کرد:
«اِلهِي وَ سَيدِي اَنْتَ تَعْلَمُ اَنِّي ما بَکيتُ خَوْفاً مِنْ نارِک وَ لا شَوْقاً اِلي جَنَّتِک، وَ لکنْ عُقِدَ حُبُّک عَلي قَلْبِي فَلَسْتُ اَصْبِرُ اَوْ اَراک؛ اي خداي من و اي آقاي من! تو مي‌داني که من نه از خوف آتش دوزخ تو گريه مي‌کنم، و نه به خاطر اشتياق بهشت تو، بلکه حبّ و عشق تو در قلبم گره خورده که قرار و صبر ندارم تا تو را (با چشم دل) بنگرم و به درجه نهايي عرفان و يقين برسم، و مرا به عنوان حبيب درگاهت بپذيري.»
خداوند به شعيب فرمود: «اکنون که داراي چنين حالتي هستي به زودي کليم و هم سخن خودم موسي - عليه السلام - را خدمتگزار تو مي‌کنم.»(1)
سفارش شعيب به نماز
شعيب - عليه السلام - بسيار نماز مي‌خواند، و به مردم مي‌گفت: نماز بخوانيد چرا که نماز انسان را از کارهاي زشت و گناه باز مي‌دارد، ولي آن قوم نادان که رابطه بين نماز و ترک گناه را درک نمي‌کردند، از روي مسخره به آن حضرت مي‌گفتند: «آيا اين وِردْها و ذکر و حرکات تو به تو فرمان مي‌دهد که ما سنّت نياکان و فرهنگ مذهبي خود را ترک کنيم، و يا نسبت به اموالمان بي‌اختيار باشيم، تو که يک آدم بردبار و خوش فهم بودي، حالا چرا چنين شده‌اي؟» (مضمون آيه 87 سوره هود)(2)
------------------------------
1- علل الشرايع، ص 30 و 31؛ بحار، ج 12، ص 381؛ چنان که در شرح زندگي حضرت موسي - عليه السلام - ذکر خواهد شد، حضرت موسي - عليه السلام - بيش از ده سال چوپان حضرت شعيب - عليه السلام - گرديد.
2- مجمع البيان، ج 5، ص 188.

موضوع قفل شده است