به مناسبت روز بزرگداشت ملاصدرا ---> مکتب ملاصدرا

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
به مناسبت روز بزرگداشت ملاصدرا ---> مکتب ملاصدرا

پيشگفتار

براساس روايات ديني و تاريخ اديان هيچگاه بشر بدون پيامبر نبوده و همواره دين، يا فرهنگ باقيمانده از پيامبران، براي مردم هر زمان برنامه زندگي بوده است. يكي از آموزه هاي مهم پيامبران، درس «انديشيدن» بود; انديشيدن درباره جهان و ارتباط انسان با آن و با پديده هاي شگفت آن. پيامبران، هم به انديشه بشر شكل مي دادند و هم درس اخلاق و قانون در روابط اجتماعي را به آنها مي آموختند.

فلسفه يا ـ درستتر بگوييم ـ حكمت نتيجه درسهاي انبياء بود كه قرنها در دست روحانيون قديم پارس ـ كه به آنها مغ مي گفتند ـ و برخي مناطق شرق و خاورميانه، ترقي و رشد بسيار كرد و امروز به آن حكمت مشرقي يا اشراقي نام مي دهند.

بسبب فتوحات كورش و پادشاهان ديگر ايراني در حدود 5 قرن پيش از مسيح، اين فلسفه رواج بسيار يافت و از راه تركيه و سوريه كنوني به ايونيان و آتن و نقاط ديگر نفوذ كرد و كساني مانند طالس و فيثاغورس كه به ايران سفر كرده بودند آن را به نواحي غرب دنياي آنروز بردند و بعدها نيز با وجود ارسطو ـ كه مكتب ديگري بنام مشائين را تأسيس كرد و گويا سعي بر برهم زدن آن داشت ـ اين مكتب قرنها در رم و مصر و سوريه و نواحي ديگر باقي ماند تا در قرن دوم هجري (قرن 8 مسيحي) بدست مسلمين رسيد.

با آشنايي مسلمين با فلسفه اشراقي و مشائي يوناني و ترجمه كتابهاي آنان به عربي، فلسفه جهش و رشد چشمگيري پيدا كرد و هنوز يك قرن نگذشته بود كه فيلسوفان بزرگ ايراني ـ يعني فارابي و ابن سينا ـ آنرا به اوج خود رساندند. در قرون بعد نيز اين رشد بيسابقه ادامه داشت و فيلسوف اشراقي معروف بنام سهروردي (578 ـ 549 هـ / 1191 ـ 1153 م) و فيلسوف ديگر مشائي بنام نصيرالدين طوسي (672 ـ 597 هـ / 1201 ـ 1185م) از چهره هاي معروف اين دوره هاي سير فلسفه در ايران و اسلام مي باشند.

سبب اين رشد فوق العاده، وجود معارف و فرهنگي خاص و عقلي بود كه اسلام و قرآن و حديث پيامبر(صلي الله عليه وآله)به مسلمين داده بود و در آن، انديشه فلسفي از جمله شناخت خدا به نازك انديشي بسيار رسيده بود و همين سبب شد كه حتي پيش از ترجمه و آشنايي مسلمين با فلسفه، خود آنها مسائل و مكاتب فلسفي (بنام علم كلام) بسازند و مسائل مشكل فلسفي را طرح و بحث نمايند.

اين ويژگي قرآن و حديث بعدها ـ يعني در زمان عرفاي صوفي مسلمان و فيلسوف ما ملاصدرا و اساتيدش ـ باز خود را نشان داد و سبب گرديد كه دو مكتب مهم در تاريخ انديشه و فلسفه بوجود آيد: يكي مكتب تصوف و ديگري مكتب حكمت متعاليه (Transcendent Philosophy)، كه بوسيله ملاصدرا بوجود آمد.

بتعبير برخي از مورخان، فلسفه اي كه از ايران به غرب سفر كرده بود دوباره از طريق ترجمه مسلمين به ايران بازگشت و در دامن فلاسفه ايراني به رشد و بالندگي پرداخت.

جريان تاريخي ـ سياسي ـ مذهبي ديگري بنام «باطني» نيز در اراضي و كشورهاي مسلمين از قرن دوم هجري تا قرن هفتم ـ يعني زمان مغول ـ دوام داشت كه از لحاط مذهبي، مسلمان شيعي و از لحاظ علمي، فيلسوف و يا حكيم بودند و از فلسفه (و گاهي عرفان يا حكمت اشراقي) براي مقابله سياسي ـ فرهنگي با خلفاي بغداد استفاده مي كردند.

نمونه كارهاي آنها يك دائرة المعارف فلسفي ـ علمي بنام رسائل اخوان الصفا است و فلاسفه مهم شيعي مذهب با اين جريان رابطه داشتند و طبعاً به تكامل فلسفه كمك مي كردند.

اين جريان علمي ـ سياسي در قرن چهارم هـ (قرن دهم مسيحي) به اسپانيا (اندلس) كه داراي يك حكومت مسلمان مستقل از بغداد شده بود، راه يافت و در واقع به آنجا پناه برد و توانست كه با آزادي تمام رشد كند و فلاسفه و عرفا، و كتب معروف، و كتابخانه اي بزرگ، و مدارس و حوزه هاي علميه در آنجا بوجود آورد.

بخشي از اين سرمايه كلان علمي و فلسفي پس از فتح مسيحيان بدست اروپائيان افتاد و بيشتر كتابها به كتابخانه هاي مهم دربارها يا پاپ ها يا مدارس آن زمان اروپا رفت و به لاتين ترجمه شد و سبب نهضت عظيم علمي در زمينه هاي حقوق، فلسفه، منطق، رياضيات، فيزيك، شيمي، نجوم، پزشكي و حتي ادبيات، موسيقي، معماري و هنر گرديد و رنسانس را بوجود آورد.

باز گرديم به سير فلسفه در داخل ايران. در ايران فلسفه جاي امني يافته بود، اگر چه معمولاً در همه جاي كشورهاي اسلامي حتي ايران از طرف فقهاي غيرشيعي به فلسفه حمله مي شد و غزالي معروفترين آنهاست كه مكتبي ضد فلسفي از خود باقي گذاشت، ولي به حملات او خيلي زود پاسخ داده شد; هم علماي باطنيه كه هدف اصلي اين حملات غزالي بودند و هم فلاسفه، بويژه فلاسفه شيعه، زيرا با تفسير درست خود از قرآن و از متون اسلامي معتقد بودند كه فلسفه و تعقل يك فرزند از قرآن و حديث و مورد قبول اسلام است و بهيچوجه با اصول اعتقادي اسلام و آيات قرآن مخالفتي ندارد.

بهمين سبب هر يك از شهرهاي معروف ايران مانند خراسان، ري، اصفهان، شيراز و ديگر شهرها بنوبت محور و مركز رشد و بالندگي فلسفه شدند; از جمله مثلاً دويست سال پيش از ملاصدرا، شهر شيراز مركز فلسفه و محل تجمع فلاسفه مهم بود و در زمان خود وي، اصفهان اين مركزيت را يافت و بعد از وي به تهران (ري)، قم و مشهد (طوس در خراسان) منتقل گرديد.

زمينه ها

پيش از شروع به آشنايي با مكتب ملاصدرا، لازم است نگاهي به زمينه و سابقه تاريخي فلسفه اسلامي در ايران و ديگر مكاتب فلسفي بيندازيم.
امروز نزد محققين ثابت شده است كه يونان منشأ فلسفه نبوده و فلسفه نخست از مشرق ـ بويژه از ايران ـ به نواحي آسياي صغير، سواحل مديترانه، يونان، ايليا، سوريه و لبنان رفته است. تا پيش از ارسطو، يك زنجيره از اين فلسفه شكل يافته بود كه نام آنرا فلسفه اشراقي گذاشته اند و گاه بنامهاي فيثاغوري، افلاطوني و مانند اينها، و شايد گنوستيك و اورفه ئيسم، ناميده مي شده است.

ارسطو بدلايلي مباني آنها را نپذيرفت و در نتيجه فلسفه مشائي هم در كنار آن بوجود آمد. پس از ارسطو گرچه مكتب او (فلسفه مشائي) رو به فراموشي رفت ولي بكلي نابود نشد. كتابهاي آن فلاسفه و شاگردانشان و آثار فلوطين و شاگردانش سالها در مراكز علمي خاورميانه دست بدست مي گشت تا آنكه مسلمين بابتكار يكي از خلفاي عباسي (قرن هفتم ميلادي) آن كتابها را به زبان عربي ترجمه كردند.

فارابي (258 ـ 339 هـ / 870 ـ 950 م) فيلسوف ايراني،[=Lotus][1] نخستين كسي است كه با توجه به كتب پراكنده ترجمه شده در فلسفه اشراقي و مشائي و علوم ديگر، آنرا نظم فلسفي داد و از اينرو بنام «معلم دوم»[=Lotus][2][=Lotus] ناميده شد و كتابها و تفسيرهايي را درباره مسائل فلسفي كه تا آنروز وجود داشت، نوشت.

پس از او فيلسوفاني ديگر هم به روي كار آمدند ولي هيچيك به توانايي ابن سينا (370 ـ 428 هـ / 980 ـ 1037 م) نبودند. ابن سينا يك نابغه بود و نبوغ او سبب شد كه در جواني توانست برپايه اصول محدود ارسطو، فلسفه اي را بوجود بياورد كه از لحاظ عمق بينش و توحيدي بودن، و كثرت مسائل بمراتب بر كتب ترجمه شده ارسطو برتري يابد و توانست مكتب مشائي ارسطوئي را به اوج برساند.[=Lotus][3] وي در اوائل كار به فلسفه اشراقي توجهي نداشت. در دوره اي كه ابن سينا زندگي مي كرد اوضاع سياسي كشور پهناور اسلامي بسيار مشوش بود.

با ظهور خلافت عباسيه و سركوب قساوتمندانه شيعه و بخصوص شكنجه و قتل رهبران آنها، نهضتي زيرزميني بنام باطنيه ظاهر شد. اين جنبش داراي ايدئولوژي قوي مأخوذ از قرآن و حديث پيامبر و اهل بيت بود. اين فرقه ضمن آشنايي كامل با مكاتب مشائي و اشراقي عملاً به آيين تصوف معتقد بودند و عقائدي فيثاغوري و هرمسي داشتند. روش تبليغ آنان بوسيله فلسفه و استدلالهاي منطقي بود. اين دسته را مي توان حافظ نسل فلسفه در ميان مسلمين دانست و نمونه كارهاي تبليغي آنان رساله هايي بنام «رسائل اخوان الصفا» است كه يك دوره ساده و فشرده فلسفه و علوم ديگر است. نام اخوان الصفا پوششي براي حزب و رهبران آن بود.

حكومت طرفدار خلفا در ايران و عراق (در آن زمان سلسله تركان سلاجقه با وزارت خواجه نظام الملك) بشدت با اين جريان بظاهر فلسفي و عرفاني و در واقع شيعي ضد خلافت مقابله مي كرد و از جمله يكي تأسيس مدارسي بصورت حوزه علميه در خراسان و بغداد بنام «نظاميه» بود كه دانشمندان و بيشتر متكلماني را كه مخالف شيعه بودند براي مقابله با تبليغات باطنيه استخدام مي كرد و بكار مي گرفت.

مشهورترين اين متكلمين، ابوحامد غزّالي است (450 ـ 504 هـ / 1059 ـ 1111 م) كه در خراسان (شهر نيشابور) متولد و در مدرسه نظاميه معروف آنجا به تدريس و تربيت مبلغ و تبليغ عليه شيعه مشغول بود و سپس به بغداد آمد و در آنجا با شدت تمام مكتبي در برابر باطنيه بوجود آورد.

وي ابتدا كتابي در خلاصه مطالب فلسفه مشائي نوشت و سپس در كتاب ديگري تناقضات آن را كه مدعي بود، گنجانيد. اين كتاب و كتابهاي ديگر او بسرعت بوسيله حكومت در سراسر قلمرو حكومت (كه از افغانستان كنوني تا سواحل مديترانه بود) پخش شد. همين تلاشها بود كه فلسفه را قرنها در ميان جامعه اكثريت (غيرشيعي) منجمد ساخت; اگرچه شيعه بدون اعتنا به آن روش، به تدريس و تأليف و تبليغ فلسفه و عرفان مي پرداخت و حوزه هاي شيعي رسماً بتدريس و تأليف فلسفه مشائي و اشراقي و تصوف مشغول بودند.

متكلم معروف ديگري كه كار غزالي را بصورتي عميقتر و با استدلالهاي فلسفي ادامه داد و شهرت بسياري بدست آورد فخر رازي (543 ـ 605 هـ / 1149 ـ 1209م) است. او شرحي بر كتاب معروف ابن سينا (بنام الاشارات) نوشت كه در واقع انكار و ردّ آن بود.

در اين قرن دو فيلسوف بزرگ شيعي و دو ستاره درخشان فلسفه در ايران ظاهر شدند: يكي سهروردي[=Lotus][4] شهاب الدين يحيي (549 ـ 587 هـ / 1153 ـ 1191 م) كه احياگر فلسفه اشراقي باستاني ايران بود و رسماً درباره مكتب اشراقي كتاب نوشت و بنام «شيخ اشراق» معروف شده است. برخي ثابت كرده اند كه وي از فرقه باطنيه بوده و در واقع بدلايل سياسي و بظاهر بسبب تكفير فقهاي مخالف و غيرشيعي در سوريه بوسيله حكومت ايوبي به شهادت رسيد، ولي مكتب او هنوز باقي است.

فيلسوف ديگري كه با فاصله اي اندك از فخر رازي و سهروردي قدم به عرصه فلسفه گذاشت و در برابر متكلمين سنّي از فلسفه بدفاع جانانه پرداخت و او را مي توان احياگر فلسفه پس از حملات غزالي و فخر رازي و بنيانگذار مشكل ترين علم كلام دانست خواجه نصيرالدين طوسي است. وي در تمام علوم زمان خود در حد كمال بود و كارهاي او در نجوم و رياضيات مشهور است.

چهره ديگري كه بيشتر در غرب و بوسيله ترجمه كتب عربي ـ اسلامي اندلس بزبان لاتين معروف شده و در دوره اسكولاستيك در ميان مسيحيان شهرتي يافت، ابن رشد اندلسي (فيلسوف مسلمان اسپانيايي) (520 ـ 595 هـ / 1126 ـ 1198م) است. يكي از كارهاي مشهور او ردّ كتاب غزالي (تهافت الفلاسفة) است كه نام آنرا (تهافت التهافت) (يعني تناقضات كتاب غزالي) گذاشته است.

پس از طوسي فلاسفه و متكلمين مسلمان بسياري ـ عمدتاً در ايران ـ برخاستند كه هيچيك باهميت ملاصدرا نمي باشند. برخي از شاگردان طوسي (از جمله قطب الدين شيرازي )در شيراز حوزه وسيعي از فلسفه مشائي، اشراق، كلام و عرفان ايجاد كردند كه بنام مكتب شيراز ناميده شد و سالها دوام داشت و در آن متكلمين و فلاسفه معروفي ظاهر شدند.

ملاصدرا گرچه در كودكي از شيراز خارج شده بود ولي بشدت تحت تأثير مكتب شيراز قرار داشت و همانگونه كه خواهيم گفت، او سنتزي از همه آن مكاتب و نتيجه و ثمره همه آن فلاسفه است.

در كنار سير تكاملي فلسفه در ايران و اسلام دو مكتب و مسير عمده ديگر نيز بودند: يكي تصوّف (عرفان اسلامي) كه برگرفته از جهان بيني قرآني بود و با فلسفه اشراق ايران باستان و فلسفه افلوطيني نيز آميخته شده و همراه با زهد و رياضت و اخلاق عملي بود و پس از محيي الدين ابن عربي اندلسي (اهل اسپانياي جنوبي) ابعاد علمي و نظري بسيار يافت و بصورت دانش مستقلي درآمد و مكتب نيرومند و مستقلي در برابر فلسفه مشائي شد. زندگي برخي از پيروان اين مكتب، هر خواننده را به ياد ديوژن، فيثاغورس، زنون و افلوطين مي اندازد.

مكتب ديگر، علم كلام اسلامي است كه ابتدا در ميان اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله)و جانشين او امام علي(عليه السلام) رواج يافت و مجموعه اي از تفاسيري بود كه ايندو رهبر در پاسخ به مردم اظهار داشته بودند. مبلّغ معروف اين مكتب شخصي بنام حسن بصري بود. در زمان او يكي از شاگردانش بنام «واصل» از او جدا شد و مكتب اعتزال يا معتزله را تأسيس كرد و شاگرد او بنام «اشعري» نيز مكتبي بر ضد او بوجود آورد كه بنام اشاعره معروف شده است.

معتزله بعدها از فلسفه يوناني ترجمه شده به عربي استفاده كرده و از آراء آنان بهره مي بردند. ولي طولي نكشيد كه بسبب فشار دولتها و غلبه كلام اشعري، از بين رفتند.
از آن پس، علم كلام با دو شاخه كلام شيعي (اهل بيت) كه سابقه بيشتري داشت و كلام اشعري كه خلفا گاهي بشدت از آن حمايت مي كردند ادامه يافت. تا آنكه نصيرالدين طوسي آنرا در قالب فلسفه درآورد و ملاصدرا نيز در ساختن مكتب خود، با همين مكتب كلام سروكار داشت.

نکات
[1]. پدرش اصلا ايراني و سردار يكي از حاكمان تركستان بود كه از خراسان به فاراب رفته بود و فارابي در آنجا متولد شد.

[2]. مسلمين به ارسطو نام معلم اول دادند.

[3]. كل مسائل فلسفه مشائي پيش از ترجمه بدست مسلمين را دويست مسئله دانسته اند و حال آنكه در فلسفه اسلامي به بيش از هفتصد مسئله رسيد و مسائلي پيچيده مطرح شد كه در يونان نبود.

[4]. سهرورد يكي از شهرهاي ايران در آذربايجان است، بهمين نام شخص ديگري معاصر وي هست كه از صوفيه مي باشد.

منابع مكتب ملاصدرا



مكتب ملاصدرا، مكتب مستقلي است كه داراي نظامي خاص و مخصوص بخود است. وي دستگاهي فلسفي ساخته است كه فراگير همه مسائل فلسفي است، بطوريكه مي توان ادعا كرد كه مي تواند با اصول خود، حتي مسائل فرعي را كه بعدها در فلسفه پديدار مي شود، بخوبي حل كند و مي دانيم كه بجز مكتب باستاني اشراقي و مكتب مشائي و عرفان، مكتبي مستقل غير از مكتب حكمت متعاليه در شرق و غرب بوجود نيامده است كه داراي اين جامعيت و قدرت پاسخگويي باشد.[1]

بايد اين حقيقت را پذيرفت كه استقلال هر مكتب بان معنا نيست كه مطالب تمام مكتبهاي گذشته را بكناري گذاشته باشد، زيرا مسلّم است كه هر مكتب فلسفي نيازمند به داده هايي از انديشه گذشتگان است تا همچون اجزاء و مصالح بناي جديد فلسفي، از همه آنها استفاده كند و بدور از تركيب و انسجام آن اجزاء و مكاتب، به آنها تركيب و انسجام جديدي بدهد و شكل آنرا بگونه اي مؤثر دگرگون سازد.

روح خلاق ملاصدرا و قدرت و جامعيت علمي او به او اين امكان را داد كه نظامي مستقل از همه مكاتب فلسفي و عرفاني و كلامي پديد آورد و درعين حال از مزايا و جهات مثبت همه آنها بهره ببرد.

از نظر شكل ظاهري، مكتب ملاصدرا به مكتب مشائي شباهت دارد، مي توان گفت كه جسم فلسفه او مشائي است اگرچه روح آن اشراقي مي باشد و درعين حال عمده مسائل علم كلام اسلامي را نيز بشكل مسائل فلسفي در آن مي توان يافت. حكمت متعاليه ملاصدرا بيك اعتبار جامع و رابط بين مكاتب گوناگون فلسفه و عرفان و كلام و... است ولي از نگاهي ديگر اين مكتب رقيب و نقطه مقابل همه آن مكاتب ميباشد.

مطلب مهم ديگري كه بايد در اينجا بيان شود، اعتقاد شديد و منطقي او به قرآن و حديث است، كه نه فقط در حلّ برخي از مسائل از روح قرآن الهام مي گيرد و يا با استفاده از حديث و سنّت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) به ابعاد مسئله فلسفي و كلامي خود گسترش مي دهد بلكه در برخي از مسائل، اصل آيات قرآني را بعنوان مؤيد استدلال خود و شايد براي اثبات عقلانيّت قرآن مي آورد.

قرآن برخلاف كتب آسماني ديگر، در خداشناسي و جهان شناسي و انسان شناسي، آيات و مطالبي عميق و بحث انگيز دارد كه از همان روزهاي اول رواج اسلام ـ بدون آنكه از فلسفه يوناني و شرقي خبر باشد ـ توانست مباحث مهم فلسفي مانند علم خدا، معني اراده، ساير صفات خداوند و نيز موضوع سرنوشت، قضا و قدر، جبر و تفويض، موضوع حيات بعد از مرگ و معاد و قيامت را در عرصه تفكر درآورد و همچنين اشاراتي به نحوه آفرينش مادي جهان، تولد مادّه اصلي و نيز پايان جهان و نابودي ماده و اصولاً كيهان شناسي دارد.

درست است كه همين آيات و تفاسير آن بوسيله پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي و اهل بيت(عليهم السلام)، كلام شيعي و سپس علم كلام مشهور را بوجود آورد ولي آنرا نبايد به همين مقدار دريافتِ متكلمين محدود كرد، زيرا دروازه معارف و علوم در قرآن همواره و براي همه باز بوده و براي ملاصدرا نيز يك منبع و الهامبخش بود و او كه عقايد متكلمين را ببازي مي گرفت، به آيات قرآن و تفاسير اهل بيت بچشم عظمت و احترام مي نگريست و به آنها تكيه مي كرد و از آن الهام مي گرفت.[2]

نکات
[1]. در ميان فلاسفه دوران جديد، گفته مي شود كه هگل توانسته است مكتبي مستقل و دستگاه گونه ارائه كند، ولي متأسفانه اين دستگاه هگلي در درون خود داراي تناقضهايي است كه نظم آنرا بر هم مي زند و نمي توان آنرا نظامي كامل فلسفي دانست.

[2]. مثلاً وي براي كشف نظريه معروف و مهم خود «حركت جوهري» از يكي از آيات قرآن الهام گرفته است: «وتَري الجبال تحسبها جامدة وهي... تَمُرّ مرّ السحاب» و همچنين جابجا از آيات ديگر.


مطلب ديگر، بهره مند بودن اوست از شهود، بمعناي ارتباط با غيب و كشف حقايق، كه اساتيد برجسته حكمت اشراقي همه از آن برخوردار بودند. وي در برخي از كتب خود يادآور شده است كه او نخست حقيقت هر مسئله فلسفي و عقلي را با شهود آن ادراك ميكند و سپس آنرا با ادله عقلي و فلسفي اثبات مينمايد.

وي مدعي است كه او تنها فيلسوفي است كه توانسته است مسائلي را كه حكماي اشراقي با كشف و شهود بدست آورده و آنرا بصورت يك نظريه اثبات نشده ارائه مي كردند، كاملاً بشكل براهين منطقي و فلسفه پسند درآورد كه حتي كساني كه به ادراك شهودي اعتقاد ندارند در برابر آن تسليم شوند. همانگونه كه بعد از اين خواهيم گفت، بسياري از نظرات و آراء مشهور او را پيش از او حكماي اشراقي بيان كرده بودند ولي اثبات فلسفي همراه آن نبود.

ملاصدرا همانطور كه از مكتبهاي مشائي، اشراقي، كلامي و صوفي استفاده كرده، مي توان او را نسبت به سران اين مكتبها نيز وامدار دانست. از قرآن و پيامبر(صلي الله عليه وآله) و امام علي و اهل بيت(عليهم السلام) كه بگذريم، وي به محيي الدين، ابن سينا، ارسطو، افلوطين، سهروردي، طوسي، صدرالدين، غياث الدين دشتكي، دواني و حكماي پيش از سقراط ـ مخصوصاً فيثاغورس و انباذقلس ـ توجه و اعتقاد دارد. وي حتي غزالي را در بخش اخلاق و فخر رازي را در موشكافي مسائل كلامي و فلسفي مي پسندد، اگرچه آنان را فيلسوف نمي داند و مطالب فلسفي آنانرا در بسياري از موارد رد مي كند ولي در بخشهاي ديگري كه با آنها موافقت دارد نه فقط از ستايش آنان كوتاهي نميكند بلكه بعنوان پذيرش و تأييد آن عين عبارات طولاني آنها را در كتاب خود مي آورد، گوئي گفتار خود اوست.

يكي از منابع فلسفه ملاصدرا تاريخ فلسفه پيش از سقراط است كه عمدتاً از حكماي اشراقي و تا حدودي بسيار تابع حكمت شرقي و فلسفه باستاني ايران بودند.
بطور كلي، منابع ملاصدرا نه مانند مكتب مشائي تنها عقل است ـ تا نسبت به منابعي ديگر همچون وحي و الهام بي اعتنا باشد ـ و نه تنها الهام و اشراق، كه مانند عرفا و متصوفه عقل را عاجز از درك حقايق بداند. وي حتي به وحي، بعنوان مهمترين و معتبرترين و مطمئن ترين منابع نگاه مي كند و همانگونه كه ديديم، وي قرآن و حديث را بسيار مهم مي داند.
وي يكي از فلاسفه استثنائي است كه براي اين منابع درجه بندي قائل شده است. نخستين پايه وصول به حقيقت بنظر او عقل است ولي آنرا قادر به حل امور دقيق ماوراء طبيعت نميداند; بنابرين يك فيلسوف و حكيم بايستي در نيمه راه متوقف نشود و خود را از شهود و استفاده از وحي پيامبران نيز محروم نسازد.

وي مي گويد كه عقل انسان وحي را تأييد مي كند و وحي، عقل را تكميل مينمايد. كسي كه دين دارد و تابع وحي شده است بايد عقل را بپذيرد و كسي كه پيرو عقل است بايد وحي را قبول و تصديق كند. شهود و اشراق را ميتوان با برهان اثبات كرد و تجربه هاي شخصي را كليت بخشيد، همانطور كه احكام ناپيداي طبيعت را مي توان با رياضيات اثبات كرد.
درهرحال بايد اعتراف كرد كه قدرت عقل محدود است ولي شهود و عشق مرز ندارد و با آن مي توان به حقايق رسيد. وسعت ميدان ديدگاهها و تعدد منابع تفكر او دست اين فيلسوف را براي وسعت بخشيدن به دامنه فلسفه باز كرد و باعث شد كه در فلسفه او تنگ نظريهاي برخي مكاتب وجود نداشته باشد.

روش

از آنچه تا كنون درباره مكتب ملاصدرا گفتيم، روش كار (يا متدولوژي) فلسفي ملاصدرا بدست مي آيد. او در كتاب اسفار تقريباً در هر مسئله، نخست طرح مشائي آن را به ميان مي كشد و آنرا در چارچوب اصول متناسب با مسئله آن مكتب (مكتب مشائي) مطرح مي سازد و عقايد مختلف قديم و جديد را نقل و سپس رد يا اصلاح يا تأييد و تكميل مي كند و يا دلايل جديد و كاملي ارائه ميدهد.[1]

وي در جايي كه لازم باشد مؤيدهايي از تصوف و بويژه از محيي الدين ابن عربي و نيز از افلوطين (كه وي نيز مانند ديگر فلاسفه مسلمان پيش از خود، او را گاهي با ارسطو اشتباه مي كند، زيرا تا همين اواخر كتاب تاسوعات «انه ئاد» افلوطين را از ارسطو مي دانستند) مي آورد.

ملاصدرا در همه مسائل عمده فلسفه به قرآن نظر دارد و از بركات آن استفاده مي كند تا بجايي كه برخي گمان برده اند كه او براي مسائل فلسفي با آيات قرآني استدلال ميكند; گرچه اين گمان باطلي است ولي همانگونه كه پيش از اين گفتيم، درعين حال قرآن براي ملاصدرا همواره الهام بخش بوده است و از اينرو از اين راه به حقايقي مي رسيده كه ديگران به آن دسترسي نداشته اند.

مهمترين ويژگي ملاصدرا كه حتي در ميان فلاسفه اشراقي نيز ديده نمي شود ـ يا كمتر ديده مي شود ـ تكيه او بر شهود و كشف و ادراك حقايق جهان و حل مسائل دشوار فلسفه از راه رياضت و عبادت و ارتباط با جهان ماوراء ماده و حس است كه خود، آنرا حس حقيقي مي داند، بدون آنكه به آن بسنده كند و فتوا گونه براي ديگران بيان نمايد، بلكه روش او پوشاندن لباس استدلال و برخورداري از اصطلاحات رائج فلسفه مشائي بر حقايقي است كه با شهود بر او كشف شده و در زير لباس استدلال منطقي پنهان گشته است. وي خود به اين روش منحصر خود در مقدمه كتاب اسفار اشاره كرده است.

همانگونه كه ديديم وي حتي مطالب حكماي گذشته ما قبل و ما بعد سقراط را نيز كه جنبه شهودي داشت و استدلالي نشده بود تماماً بشكل رائج فلسفه (يا فلسفه مشائي) درآورد و براي آنها دلايل و استدلالهاي فلسفي ارائه داد.
ملاصدرا مايل است كه مكتب خود را ـ بجاي فلسفه ـ حكمت بنامد، و ميدانيم كه وي نام مكتب خود را «حكمت متعاليه»[2] گذاشته است; زيرا اولاً سابقه تاريخي حكمت بسيار عميقتر است و گمان ميرود كه اين كلمه همان است كه در قديم آنرا سوفيا (Sophia) مي خوانده اند. ثانياً در قديم حكمت، حوزه وسيعي داشت كه تمام علوم طبيعي و رياضي را دربرمي گرفت و حكيم كسي بود كه جامع تمام علوم بوده و جهان بيني وسيعتري از دانشمندان امروزي داشته باشد. ثالثاً در قرآن و حديث، همواره از حكمت ستايش شده (و نامي از فلسفه در آن نيست).

نكته ظريفي كه در اينجا وجود دارد اينستكه از حكمت ـ نه فلسفه و نه عرفان ـ مي توان پلي ساخت كه آندو بيگانه را با هم آشنائي دهد و دو مكتب بكلي متفاوت را به هم نزديك سازد. حكمت، كلمه رمزي است كه ملاصدرا توانست از آن براي برخورداري از دو مكتب فلسفي و عرفاني موجود در برابر خود بهره ببرد و آندو را با هم آشتي دهد.
مشائين پذيرفته بودند كه حكمت يا سير فلسفي، در واقع، يك «صيرورت» است: (صيرورة الإنسان عالماً عقلياً مضاهياً للعالم الحسي ...) و اين صيرورت بوسيله رشد عقل هيولاني به عقل بالملكه و سپس به عقل بالفعل و عقل مستفاد و اتصال با مبدأ علم (و شايد همان پرومته يونان قديم) كه ارسطو به آن عقل فعال ميگفت، پايان مي يافت و انسان، حكيم مي شد.

عرفا و صوفيه نيز معتقد بودند كه معرفت يا وصول به درجه حكمت عبارتست از شناخت جهان و گذار از جهان حسي و مادي (كه به آن سير آفاق و توحيد افعالي مي گفتند) و ورود در شناخت خود انساني (يا سير في النفس) و سير در عمق غير مادي جهان، يعني جهان مثالي و عقلي يا سير در توحيد صفاتي و مشاهده جمال ازلي و حقيقت ابدي كه از آن، معمولاً به سفرهاي چهارگانه معنوي و روحاني تعبير مي شود; سفري كه مرحله اول آن حركت از موجودات و مخلوقات بسوي واقعيت محض (حق)، و مرحله دوم سير بسوي حق همراه و بياري خود حق، و سفر سوم سير و سفر در درون حق و وصول به تمام حقايق وجودي، و سفر چهارم بازگشت به مخلوقات و موجودات با نگاهي نو و گامي تازه است.

حكمت با هر دو تفسير از معرفت و شناخت واقعي فرا مادي جهان سازگار است، از اينرو ملاصدرا روشي ابداع كرد كه هم فلسفه و هم عرفان در آن فعال بودند و به حل مسائل شناختي عالم مي پرداختند. از اينجاست كه مي توان به عمق و حكمت نامگذاري مكتب فلسفي ملاصدرا به «حكمت متعاليه» ـ يا فلسفه برتر ـ پي برد و تصادفي نبود كه وي نام كتاب مهم و بزرگ خود را «حكمت متعاليه در اسفار اربعه» گذاشت. برتري مكتب او در همين روش زيركانه اي بود كه به آساني توانست بين دو مكتب ضد و مخالف ـ يعني فلسفه مشائي و اشراق (و تصوف) ـ آشتي دهد و آندو را به وحدت و در واقع به تعالي برساند، او اين برتري را با كلمه «متعاليه» نشان مي داد.

نکات
[=Times New Roman][1]. اين روش را بيشتر براي سردرگم نشدن دانشجويان در مسئله بكار ميبرد.

[2]. اين لفظ در آثار عرفاني ابن سينا و قيصري شارح مشهور فصوص ابن عربي وديگران بصورت صفت بكار رفته بود ولي ملاصدرا آنرا رسميت داد و نام كتاب بزرگ و مهم خود قرار داد.

ساختار حكمت متعاليه

در نظام كامل مكتب ملاصدرا همه بخشها و فصلهاي مهم فلسفه را مي توان يافت، كه برويهم يك نظام (سيستم) منسجم فلسفي را تشكيل مي دهند. وجودشناسي (انتولوژي) و مباحث ماوراءالطبيعه بيش از همه است و بترتيب مباحث الهيات (تئولوژي)، نفس شناسي، معادشناسي، شناخت شناسي، اخلاق، زيبايي شناسي[=Lotus][1] و منطق در آن غلبه و اكثريت دارند.

اين فصول، اگرچه بهم آميخته هستند ولي همانگونه كه شرط يك نظام (سيستم) فلسفي كامل است، همه مباحث آن بشكل منطقي بهم پيوسته اند و بترتيب از مباحث وجودشناسي بعنوان پايه براي اثبات ديگر مطالب و موضوعات استفاده مي شود.
مباحث شناخت شناسي ملاصدرا بصورت پراكنده در مباحث ديگر آمده است و آنرا مي توان در مباحث وجود ذهني، أعراض و كيفيات نفساني، اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول يافت و آنها را بهم تركيب كرد. فلسفه اخلاق و فلسفه سياسي او نيز پراكنده است. با وجود آنكه وي دو كتاب مستقل در منطق صوري دارد ولي مباحث منطقي فراواني مي توان در لابلاي مباحث فلسفي او يافت كه مجموعه آن كتاب ارزشمندي در منطق و فلسفه منطق خواهد شد.

ملاصدرا براساس يك سنت اسلامي «خودت را بشناس تا خدا را بشناسي» به شناخت نفس اهميت بسيار مي دهد و تقريباً در بيشتر كتب او از نفس بحث شده ولي در اسفار اربعه تقريباً يك چهارم كتاب به مباحث نفس و پايان سير وجودي او تا قيامت و بهشت و جهنم اختصاص دارد، علاوه بر مباحثي كه بمناسبتهايي در لابلاي مباحث ديگر آمده است. بهمين ترتيب معادشناسي و حيات پس از مرگ انسان و ديگر موجودات يكي از فصول مهم فلسفه ملاصدراست كه تحت عنوان نفس شناسي و معادشناسي به آن پرداخته است.

نکات [1]. جالب است كه در فلسفه ملاصدرا مباحث عشق و زيبائي شناسي جزء مباحث الهيات دسته بندي شده است.

منبع

با سلام و تشکر از سرکار نیایش سبز

بی گمان تجلیل مقام علمی و فلسفی دانشمندان و فیلسوفان اسلامی و خصوصاً شخصیتی چون ملاصدرا را در نامه امام (ره) به گورباچف می توان بوضوح مشاهده کرد؛ امام خمینی (ره) در نامه به گورباچف می نویسد:

«اگر جنابعالي ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق کنيد مي توانيد دستور دهيد که صاحبان اين گونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب، در اين زمينه ها به نوشته هاي فارابي و بوعلي سينا (رحمت الله عليهما) در حکمت مشا مراجعه کنند تا روشن شود که قانون عليت و معلوليت که هر گونه شناختي بر آن استوار است، معقول است نه محسوس، و ادراک معاني کلي و نيز قوانين کلي که هرگونه استدلال بر آن تکيه دارد معقول است نه محسوس. و نيز به کتابهاي سهروردي (رحمت الله عليه) در حکمت اشراق مراجعه نموده و براي جنابعالي مشخص کنند که جسم هر موجود مادي ديگر، به نور صرف که منزه از حس مي باشد نيازمند است و ادراک شهودي ذات انسان از حقيقت خويش مبرا از پديده حسي است و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حکمت متعاليه صدر المتألهين (رضوان الله تعالي عليه و حشرت الله مع النبيين و الصالحين) مراجعه نمايند تا معلوم گردد که حقيقت علم همانا وجودي است مجرد از ماده و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.»

ملتمس دعا ...:Gol:

موضوع قفل شده است