حجر بن عدی، قیام سرخ قسمت اول,دوم و سوم

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حجر بن عدی، قیام سرخ قسمت اول,دوم و سوم

حجر بن عدی، قیام سرخ

پس از جریان سقیفه و یاری جستن امیرمومنان(ع) از مبارزان بدرو سابقین صحابه، که به شهادت کوثرالهی فاطمه زهرا(علیهاالسلام) و فرزند پاک وی محسن شش ماهه انجامید، می‏توان‏قیام حجربن کندی را نخستین حرکت‏خونین شیعه به شمار آورد.
تاریخ دقیق تولد حجربن عدی در دست نیست; ولی برخی از منابع‏تاریخی، از وی به عنوان صحابی کم‏سن و سالی که در کسب فضایل‏انسانی و ملکات نفسانی در ردیف بزرگان آنها بود، نام برده‏اند.
پس اگر سن او را در اواخر حیات رسول خدا (ص) هفده سال بدانیم،می‏توانیم سن وی را هنگام شهادت حدود 58 سال به شمار آوریم.
اسلام حجر
پس از غزوه بدر، آفتاب اسلام در آسمان مدینه ظاهر شد و دیدگان‏بسیاری را خیره ساخت. دیگر اسلام امری درونی باوری مخفی نبود;سرود پیکارهای خونینی بود که در صفوف پولادین مردان سترگ تجلی‏می‏کرد و ایمان راسخ مومنان راسیتن را در صحنه جهاد به تصویرمی‏کشید. نوید پیروزی توحید که از تکبیر رعد آسای شیرخدا درنبرد احزاب ظاهر شد، پیکر حق جویان را نیرویی تازه بخشید.
صدای دل انگیز اسلام در سراسر جزیره‏العرب پیچید و معارف زلالش‏سمت دلهای مشتاق سرازیر شد. سیل تشنگان حقیقت از نقاط مختلف‏جهان سوی مدینه شتافتند.
برخی مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری‏و اویس قرنی انفرادی و بعضی نیز گروهی نزد پیغمبر اکرم(ص)رفته، در کمال آزادی اسلام را می‏پذیرفتند. در تاریخ اسلام،کسانی که به صورت گروهی به ملاقات رسول خدا(ص) شتافته، به اسلام‏ایمان می‏آوردند «وفد» نامیده می‏شوند. این گروهها به دو دسته‏تقسیم می‏شود:
1- بزرگانی که از اعتبار سیاسی یا قبیله‏ای بر خوردار بودند،در راس گروهی از طرفدارانشان به مدینه می‏آمدند و بسیاری ازآنان نیز با شنیدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان می‏شدند.
2- کسانی که در پی کشف حقایق و خارج شدن از کجروی‏های عقیدتی،با یک هم فکری به حضور فرستاده خداوند شرفیاب شده، به دور ازگرایشهای قومی و سیاسی به اسلام می‏پیوستند.
حجر بن عدی نوجوانی حقجو بود و در شمار دسته دوم جای داشت.
سال دقیق ایمان آوردنش معلوم نیست; ولی می‏توان گفت: وی همراه‏برادرش هانی بن عدی به مجلس پیغمبر اکرم(ص) آمد و به دست‏مبارک آن حضرت به دین اسلام مشرف شد.
سیمای علمی حجر
برخی از محدثان حجر را از تابعین، یعنی کسانی که با یاران‏رسول خدا(ص) معاشرت نزدیک داشتند، شمرده‏اند; اما بیشتر مورخان‏و محدثان، ضمن تصریح به کم سن بودنش، وی را از بزرگان صحابه ‏پیامبراکرم دانسته‏اند.
در حقیقت این نکته را می‏توان دلیل‏روشنی بر وسعت ابعاد علمی و عملی حجر دانست; زیرا هیچ کس بدون‏این دو نمی‏تواند به مقام بلند اصحاب بزرگ نبی اکرم(ص) دست‏یابد.
او در این زمینه از چنان درجه‏ای بر خوردار بود که حتی مورخان‏اهل سنت نیز وی را ثقه یعنی کسی‏که در گفتارو کردار مورداعتماد کامل است، شمرده‏اند. در فقه شیعه نیز، ضمن اعتبار همین‏معنا راویی را به این نام می‏خوانند که در فهم نقل روایت‏گرفتار خطا و فراموشی نشود. افزون بر این، فردی که در جوانی‏بار علمی و عملی سالخوردگان دانشمند را بر دوش گیرد، باید ازهوش و استعداد بالا; انگیزه نیرومند، اراده و کوشش عالی وتزکیه و خود سازی روحی نسبتا کاملی بر خور دار باشد.

سیمای معنوی، اجتماعی و نظامی

حجر بن عدی افزون بر فضیلتهای علمی، در بعد ایمان و بندگی‏پروردگار نیز مقامی والا داشت. عرفان عملی آن مرد خدا چنان بودکه بسیاری از مخالفان تشیع، که در عدم انصاف شهره‏اند،کرامتهای روحی آن شیعه مخلص را تا مرز مستجاب الدعوه بودن‏نگاشته‏اند. او در بعد اجتماعی نیز چهره‏ای شاخص داشت و نفوذمردمی‏اش در تمام مراحل قیامش به چشم می‏خورد.
حمایت گسترده‏عمومی و استقامت پسندیده وی در برابر دو چهره فریبکار وخونریز تاریخ بشر، معاویه و فرزند ابیه نشان دهنده نفوذ والای‏حجربن عدی است. بسیاری از منابع تاریخی اهل سنت‏به معروف‏بودنش به «حجرالخیر» گواهی داده‏اند. هنگام نماز و دفن‏ابوذر، در ربذه همراه مالک اشتر بود. حضور وی در رده‏های بالای‏فرماندهی سپاه امیرمومنان(ع) و حکومتهای پیشین بخشی دیگر ازویژگیهای شایسته او را نمایان می‏سازد. در جنگ صفین، از سوی‏امام(ع) به فرماندهی قبیله بزرگ کنده برگزیده شد و در حماسه‏نهروان، در سمت ریاست میسره ارتش نیرومند آن حضرت لشکرگمراهان را به خاک مذلت افکند. حدود شایستگیهای انسانی وی‏افزون بر گنجایش این گفتار است.
بنابراین، بدانچه گذشت‏بسنده می‏کنم و سخن را در باره قیام‏تاریخی حجر پی می‏گیریم.
در سال 41 هجری مغیره بن شعبه از سوی معاویه حاکم کوفه شد. به‏شهادت تاریخ و حتی صاحب نظران غیر مسلمان، معاویه نخستین کسی‏بود که به نام خلیفه اسلامی، به رسم شاهان ایران و امپراطوران‏روم باستان، حکومت کرد.
او ضمن فرمانی به مغیره به نکات زیرتاکید ورزید:
1- به کار بردن تازیانه بر مردم ضروری است.
2- از ناسزاگفتن به امیرمومنان(ع) و تحقیر پیروانش خود داری‏نگردد.
3- از شیعیان عیب‏جویی کرده، بر تکریم عثمان و هواخواهانش‏افزوده شود.
اولین درسی که فرزند هند به کارگزاران خود داد، استفاده اززور و حاکمیت ‏شلاق برای کوبیدن جسم و جان مردم بود و جالب‏اینکه او این عمل ظالمانه را از ویژگیهای سیاست و خردمندی‏می‏شمارد.
خداوند حق را به آب روان و حیات‏بخش تشبیه کرده که سرسبزی‏طبیعت و شادابی مردم در گرو وجود او است. و برای باطل نیزکفهای سبک و بی ارزش را مثال آورده که روی جریان آب در هیئتی‏خیره کننده ظاهر می‏شود و سرانجام با تمام ابهت کاذبش از میان‏می‏رود.
معاویه که حق را شناخته و از باطل بودن خود به خوبی‏آگاه بود، تمام سعی خویش را در مبارزه با حق به کار برد تابتواند چند روزی به بقای ظاهری حکومتش ادامه دهد.
مبارزه‏پیگیر معاویه با نام علی(ع) که تجسم همه نیکیها و تجلی تمام‏زیباییهای هستی است; گویای نهایت پستی و پلیدی اوست. اومی‏دانست امیرمومنان(ع) کسی نیست که با مرگ به نیستی بپیوندد.
و دیگر هیچ اثری بر جامعه ننهد. بنا براین، جلوه دادن نام علی‏و از میان بردن عظمت‏یادش رادر راس برنامه‏های خود قرار داد.
البته معاویه واقعا از قتل عثمان متاثر نبود. عبدالفتاح‏عبدالمقصود، که خود از محققان معاصر اهل سنت است، در جلد دوم‏کتاب علی(ع) می‏نویسد: «برای معاویه زندگی و خلافت عثمان مطرح‏نیست. او به حکومت‏خود می‏اندیشد.
زمانی که بقای ریاست‏خود رادر قوام خلافت عثمان بداند، از او دفاع می‏کند; و روزی هم که‏تشخیص دهد از بر افراشتن علم خونخواهی خلیفه به مقاصد خودبهتر می‏رسد، مقدماتش را فراهم می‏سازد.
چنانکه وقتی استمداد اورا شنید، با آنکه یکصد هزار مرد جنگی در اختیار داشت، التفاتی‏به کمک خواهی وی نکرد. چون خبر قتل عثمان به او رسید، او که‏منتظر چنان لحظه‏ای بود به تحریک مردم پرداخت; چه اینکه تحریک‏از انگیزه‏های نفسانی و تجارت معاویه سرسلسله امویان بود که‏این بار نیز غریزه تجارت پیشه‏اش وی را به تاخیر در کمک به‏عثمان و هدفهای وسیعتر و سودمندتری راهنمایی کرد.
مغیره بن‏شعبه، که ابن اثیر در جلد دوم تاریخ معروف خود وی را در شمارچند مرد با هوش عرب قرار داده است، مردی فریبکار و نیرنگ بازبود. جرجی زیدان مسیحی می‏نویسد: «واما مغیره اگر شهر هفت‏دروازه‏ای باشد و از هیچ دروازه آن کسی بدون فریب و فسون بیرون‏آمدن نتواند، مغیره از تمام آن هفت دروازه بیرون می‏جهد.
این‏بار عقل تجارت‏گر آن پیر تبهکار سود ظاهری‏اش را در پیروی ازتمایلات پسر ابوسفیان دید و فرمان حاکم شام را اطاعت کرد.حقوق پیروان مکتب علوی را به تاخیر می‏انداخت و گاه از اصل‏پرداخت آن نیز خود داری می‏ورزید.
او، چون دیگر فرمانروایان‏دستگاه اموی، به مسجد و منبر به عنوان ابزار مصالح شخصی و حب‏و بغضهای فردی می‏نگریست. روزی در خطبه نماز جمعه به امیرمومنان(ع) و خاندان وحی ناسزاگفت.
ناگاه صدای اعتراض حجر بن‏عدی کلامش را برید. هرچند جملات حجر کوتاه بود، ولی بسیار پرمحتوا و شورانگیز می‏نمود. «تو حق نداری حقوق ما را به تاخیراندازی و در اموال مردم بدون اجازه آنان تصرف کنی.تو نمی‏توانی به امیرمومنان(ع) یعنی به بهترین مخلوق خداونداهانت روا داری.»
آنگاه بر روان علی(ع) دورد فرستاد و معاویه‏و حاکم بی‏شرمش را لعن و نفرین کرد.چون مغیره به مرکز فرمانروای‏اش رسید، هواخواهان بنی امیه ونیز فرومایگانی که هر روز در پی موقعیتهای ویژه به مدح‏قدرتهای تازه مشغولند، نزدش شتافتند; بر کشتن حجر و یارانش‏تاکید کردند و گفتند: «چنانچه حجر و شیعیان مخالف را تنبیه‏نکنی، سبب شورش دیگران می‏شوند. و امیر شام از تو دلگیر خواهدشد.»
مغیره در آخرین روزهای زندگی، مانند بیشتر جنایتکاران‏جهان که خود را در آخر خط مشاهده می‏کنند، حقایقی را به زبان‏آورد که عمری به خاطر سود جویی بیشتر به جنگ آنان رفته بود.ولی افسوس که حقایق پس از ناتوانی جنایتکاران آشکار می‏گردد.در حالی که سران قبایل گرد بسترش حلقه زده بودند، گفت: «اجل‏من فرا رسیده، نمی‏خواهم نیکان این شهر را بکشم تا آنها خوشبخت‏و من بدبخت‏باشم.
معاویه در این دنیا عزیز و مغیره در آخرت‏ذلیل گردد.
او، که به گفته مسعودی و طبری به دلیل شیوع بیماری طاعون ازآن شهر گریخته بود و سرانجام پس از بازگشت‏به سبب همان بلای‏عمومی از دنیا رفت. سیاست‏بازی ماهر بود که به هر چیز از دیدسود شخصی می‏نگریست و در این راه از هیچ کردار پستی کوتاهی‏نمی‏کرد.
..

حجر بن عدی قیام سرخ (قسمت دوم)

معاویه حکومت کوفه را به زیاد بن ابیه داد. او نخستین کسی بودکه حکومت «عراقین‏» یعنی بصره و کوفه و بخشی از ایران را به‏ عهده گرفت. او مردی ناپاک بود و چون پدرش مشخص نبود، وی رازیاد ابن ابیه (زیاد فرزند پدرش) می‏خواندند. معاویه بر به کارگرفتن افراد ناپاک و بی‏رحم و بویژه فرومایه و بی‏اصل اصرارمی‏ورزید; چنانکه اکثر پستهای مهم در زمان وی به همین گونه‏افراد سپرده شده بود.
زیاد، که چون معاویه در راه رسیدن به‏مقاصد خویش از هیچ جنایتی دریغ نمی‏ورزید، چنان مورد توجه امیرشام قرار گرفت که وی را فرزند ابوسفیان خواند و نسبش را به‏بنی امیه ملحق ساخت. (1)
گروهی زیاد بن ابیه را از افراد باهوش و خطبای زبردست عرب شمرده‏اند.
بی‏تردید انسان بی‏نسبی که از دامن کنیزی هرزه و بی‏آبرو به نام‏سمیه قدم به زمین نهاده، با تحقیر و ریشخند عمومی خو گرفته‏است و همزمان عقده حقارت و هوش بسیار دارد، در راه قدرت وموفقیت از هیچ جنایتی خودداری نمی‏ورزد. زیاد به کوفه آمد.
عمروبن حریث معاون سابق مغیره را جانشین خود ساخت و خود روانه‏بصره شد. (2) فرزند ابیه، به علت تفاوت دمای هوای این دو شهر،زمستان در بصره و تابستان در کوفه زندگی می‏کرد. (3)
عمرو بن حریث نیز، در خطبه نماز، سخنان تحقیرآمیز حاکم قبل را تکرارکرد. حجر و گروهی از مومنان وی را سنگ‏باران کرده از مسجدبیرون انداختند. (4) او بوسیله پیکی زیاد را از ماجرا آگاه‏ساخت.
والی جدید، که از سیاست ‏بازان ماهر به شمار می‏رفت،بی‏درنگ عازم کوفه شد. بعد از تشکیل آن مجلس معروف در شام ونسبت دادن فزرند ابیه به قریش انتظار زیاد آن بود که دیگر اورا زیاد ابن ابوسفیان بخوانند، ولی فریاد گروهی مردم که او رازیاد بن ابیه خطاب می‏کردند، بر ملالت‏خاطرش افزود. در حالی که‏خشمش دو چندان گشته بود، وارد دار الاماره شد. و بر اریکه قدرت‏تکیه زد.
به گفته طبری، چون زیاد وارد کوفه گردید، مردم را درمسجد گرد آورد; در یک سخنرانی تهدید آمیز به شیعیان توهین کردو مورد اعتراض حجر و همراهانش قرار گرفت. (5)
او که از شخصیت‏والا و نفوذ معنوی حجر در میان مردم بخوبی آگاه بود، ابتدا ازراه تزویر وارد شد تا حجر را با خود همراه سازد یا دست کم به‏سکوت وادارد.
حجر را نزد خود خواند و گفت: ای حجر تو نیک‏می‏دانی که من تو را خوب می‏شناسم، زیرا پیش از این هر دو در صف‏یاران علی(ع) بوده و دل بر مهر او سپرده بودیم; ولی امروززمانه دگرگون گشته و دشمنی معاویه به دوستی تبدیل شده. (6) پس‏مراقب رفتارت باش، قبر خویش را با دست‏خود حفر نکن، زبانت رانگهدار و در خانه‏ات بنشین. (7)
او برای اینکه نیات خود را، دوراز شورشهای مردمی، بهتر عملی سازد، در شورای شهر نیز مقامی رابه حجر پیشنهاد کرد. حجر، که تنها انگیزه‏اش ایمان به رهبری‏اهل بیت (علیهم السلام ) بود، از پذیرش مقام خودداری ورزید. (8) و بر تلاش خویش جهت احقاق حقوق مردم و نشر فضایل امیر مومنان(ع)افزود. زیاد که خود را در مقابل ایمان نفوذناپذیر حجر ناتوان‏دید، کشتار فجیع و سرکوب عمومی پیشه کرد. ابن اعثم کوفی، مورخ‏قرن سوم هجری، در باره رفتار زیاد با شیعیان می‏گوید: زیاد هرکجا یکی از دوستداران امیر مومنان(ع) را می‏یافت، می‏کشت;
پاهایشان را می‏برید و چشمانشان را بیرون می‏کشید. معاویه نیزبر حسب مصلحت او می‏رفت. (9)
این جملات بیانگر بی‏رحمی زیاد است.
آخر عبارت نشان می‏دهد معاویه نیز خود را با رفتار زیاد هماهنگ‏ساخته بود.
زیاد که در مقابل ایمان استوار حجر ناکامی را لمس‏کرده بود، با عصبانیت وارد مسجد شد و بر فراز منبر فریاد زد:
اگر نتوانم این شهر را از شر تحریکات حجر آرام سازم، مردنیستم. بلایی سرش بیاورم که عبرت دیگران گردد. شما زبانتان بامن است و دلهایتان با حجر. (10) با یک دست‏سر می‏شکنید و با دست‏دیگر مرهم می‏نهید. به زودی قومی را خواهم آورد که شما را باخواری درهم کوبد و ذلیل سازد.
چون سخن به اینجا رسید، مردم آمادگی خود را برای اطاعت اعلام‏کردند. (11)
آنگاه گفت: هر یک از شما برخیزید، دست اطرافیان خودرا گرفته، از گرد حجر متفرق سازید. حاضران، به طمع مقام ومنزلت جدید و نیز تثبیت و ترفیع وقعیت‏ خویش، فرمانش را اجراکردند.

زیاد به یکی از فرماندهانش دستور داد: برخیز و حجر را نزد من‏آور.
اگر سرپیچی کرد، با شمشیر احضارش کن.
چون مامور زیاد برای اجرای فرمان وی دست‏به اقدام زد، یاران‏حجر مقاومت کردند.
ابو عمرطه کندی به حجر بن عدی که در شبستان‏مسجد بود، گفت: بهتر است‏برخیزی و به یارانت ملحق گردی تاشاید در حمایت آنان از شر دشمنان مصون باشی.
سربازان زیادیاران حجر را در میان گرفتند. مردی از بنی حمراء عمودی بر فرق‏عمرو بن حمق کوفت. عمرو که از صحابه بزرگ رسول خدا(ص) محسوب‏می‏شد، به زمین افتاد.
یارانش بی‏درنگ وی را از معرکه بیرون‏برده، پنهان ساختند.
چون محاصره قدری شکست، حجر خود را به‏ استرش رساند و همراه عمرطه به خانه خود رفت.
خانه حجر، که ازاماکن سیاسی شهر به شمار می‏رفت، بزودی مورد توجه ماموران‏قرار گرفت.
بسیاری از مردم کوفه برای یاری‏اش گرد آمدند. درمیان یاری‏دهندگان، قبیله کنده از کمترین تعداد برخورداربود; زیرا حاکم کوفه، به منظور کاستن از قدرت این قبیله ریاست‏آن را به طور یک جانبه به محمد بن اشعث کندی سپرده بود.
تعدادی از افراد قبیله به منظور رسیدن به قدرت و ثروت، سنگ‏هواداری از محمد را به سینه زده، در مقابل افکار واقع‏گرای‏متدینین ایستادند و در نتیجه آتش اختلاف در قبیله شعله‏ور شد.
وضعیت چنان می‏نمود که جان حامیان قیام، در اثر بسیاری دشمنان،در خطر جدی است.
حجر که از نیات معاویه و دست‏نشانده وی بخوبی‏آگاه بود، یارانش را به پراکندگی و مخفی شدن فرا خواند و خودبه منزل مردی از قبیله بنی حوت یا مریث‏به نام سلیم بن یزیدرفت.
سیلم تعهد کرد که در مقابل فشار دشمن از وی حمایت کند.
حجر با شنیدن صدای گریه دختر میزبان، که به سبب ترس وجودمهمان را ناخوش می‏داشت، تصمیم به ترک منزل گرفت و چون سماجت‏سلیم را مانع آن دید، بدون اطلاع وی از پنجره بیرون جسته، سمت‏خانه عبد الله بن حارث (برادر مالک اشتر) رهسپار شد.
کنیز سیاه پوستی‏که او را دیده بود به سربازانی که در جستجوی حجر بودند،گفت: اینک حجر در میان قبیله نخعی به سر می‏برد، من ساعتی قبل‏وی را در آنجا دیده‏ام. مردی خبر جستجوی ماموران در میان‏قبیله نخع را به گوش حجر رساند، او با آنکه عبد الله برای‏حمایتش شمشیر بسته بود و بر ماندنش اصرار می‏ورزید از آنجاخارج شد. (12)
حجر آن مسلمان بیدار دل، که درس دوراندیشی رااز مولایش امام حسین(ع) بخوبی آموخته بود، بر حفظ جان شیعیان‏اهتمامی خاص داشت. پس پافشاری و آمادگی عبد الله مانع رفتن وی‏نشد.
سرانجام به خانه ربیع بن ناجد ازدی رفت. زیاد، که ازسیاستمداران کهنه‏کار به شمار می‏رفت، برای اولین‏بار شعارمعروف تفرقه بینداز و حکومت کن را عملی ساخت.
دو گروه بزرگ‏نزاری و یمنی عمده‏ترین قبایل عرب ساکن کوفه بودند. او برای‏آنکه از یک سو از برخورد دو تیره مذکور، تشنج عمومی و خارج‏شدن شهر از سیطره خود جلوگیری کرده; از طرف دیگر، یکپارچگی وهمدلی اعراب جنوبی را که خطری آشکار برای حکومت‏شام به شمارمی‏آمدند، از میان برد; قبیله یمنی را مسوول دستگیری حجر بن‏عدی ساخت. بیشتر افراد این قبیله شیعه بودند. (13)
بنابر این دستور زیاد عملی نشد و مراد فرزند ابیه تحقق نیافت.
بزودی عدم دستگیری حجر او را به ستوه آورد. محمد اشعث راطلبید و در نهایت‏خشم تهدید کرد چنانچه حجر را در کمترین فرصت‏حاضر نسازد، اموالش را مصادره کرده، خودش را می‏کشد و بدنش راریز ریز خواهد ساخت. او، که از نحوه بیان زیاد به شدت ترسیده‏بود، سه روز مهلت‏خواست. سپس به جستجوی انقلابیان پرداخت.
حجر نیز یک شبانه‏روز در منزل ربیعه اقامت کرد.
از آنجا پیام ‏فرستاد تا از زیاد برایش امان بگیرند. پسر اشعث نزد بزرگان‏شیعه همانند عبد الله بن حارث رفت و از آنان خواست‏برای حجر اززیاد امان بگیرند و از او نخواهند تا حجر و یارانش برای حکم‏نهایی به شام بفرستد. (14)
پسر ابیه پذیرفت.
حجر در محاصره چندتن از ماموران وارد قصر شد.
ده روز در زندان بود تا برخی ازیاران دیگرش به وی پیوستند; آنگاه زیاد طوماری آورد و در آن‏علیه حجر و یاران فداکارش بدین مضمون اقامه جرم کرد.

1- حجر بن عدی گروهی را دور خود جمع کرده بر عثمان ناسزامی‏گوید;
2- مردم را به جنگ با معاویه تحریک می‏کند.
3- تصمیم دارد خلافت را به خاندان علی(ع) برگرداند.
4- او به اتفاق یارانش فرماندار خلیفه را از شهر بیرون کرده‏است.
5- به علی بن ابی طالب(ع) محبت می‏ورزد.
6- علاوه بر دوستی با ابو الحسن، از دشمنان او نیز بیزاری‏می‏جوید.
7- همراهانش نیز در افکار و رفتار همانند اویند. (15)
بعد از تنظیم گزارش، تعدادی از روسای خودفروخته شهر آن را امضاکردند و بی‏درنگ به دمشق فرستادند. سپس حجر و همراهانش را که‏نه تن کوفی و چهارتن غیر کوفی بودند، همراه دو تن از مزدوران‏زیاد به نامهای وائل بن حجر خضرمی و کثیر بن شهاب، که دربی‏ادبی معروف بود، نزد معاویه فرستاده شد. چون به چند میلی‏کوفه رسیدند، دخترش در شعر غم‏انگیزی، که بدرقه راه پدر کرد،مظلومیت وی و بی‏رحمی روحی حاکم شام را به این مضمون تبیین‏کرد:
ای ماه نورانی بالا برو شاید حجر را هنگام رفتن ببینی.
او به سوی معاویه پسر حرب رهسپار است.
تا کسی که خود را امیر می‏داند، او را بکشد.
و بدنش را بر دروازه دمشق بیاویزد.
و کرکسها از صورت «زیبایش‏» بخورند.
سلاطین بعد از شهادت حجر بر ستم خود خواهند افزود.
و ظلم در کاخهای عورنق و سدیر گوارا و رایج می‏گردد.
ای حجر بن عدی، سلام و شادمانی بر تو باد.
ولی می‏ترسم که تو چون مولایت امیر مومنان(ع) از جام شهادت‏بهره‏مند گردی‏و پیر حیله‏گر شام در بیشه خالی غرش کند.
ای کاش حجر نیز چون دیگران به مرگ طبیعی می‏مرد.
تا مانند شتران ذبحش نمی‏کردند.
اما او «مرد و مردانه‏» چون هر رئیس «دلیر» قبیله کشته‏می‏شود و سربلند و باوقار از این دنیا هجرت می‏کند. (16)
حجر و یارانش را در محلی به نام مرج عذرا، که ظاهرا در دو فرسنگی‏شهر دمشق آن روز واقع بود، در زندانی که معاویه آن را جهت‏زندانی کردن مخالفان غیر شامی و به رخ کشیدن قدرت و شوکت‏خویش‏ساخته بود، به بند کشیدند. یکی از نزدیکان دستگاه معاویه‏خواست، برای رهائی حجر، معاویه را نرم سازد، ولی او به این‏بهانه که وی رئیس قیام‏کنندگان است، نپذیرفت. آنگاه چندمامور خویش را تحت فرماندهی مردی یک چشم نزد آنان فرستاد وبه وی دستور داد: اگر از ما اطاعت کرده، از ابو الحسن بیزاری‏جستند; در امانند و گرنه طعم مرگ را در مقابل قبرهای کنده شده‏به بدترین حالت‏به آنان بچشان. چون پیک معاویه نزد آنان رسید،یکی از یاران حجر گفت: اگر حدسم درست‏باشد، او نیمی از ما رامی‏کشد و باقی نجات می‏یابند. بدو گفتند: از کجا دریافتی؟ پاسخ‏داد: چون یک چشم دارد.
مرد یک چشم، پس از جملاتی توهین ‏آمیز دستور زاده هند را بیان‏داشت. حجر و شش نفر از یارانش گفتند: شمشیر تیز نزد ما بهتراز آنچیزی است که ما را بدان می‏خوانی. برای ما به پیشگاه خداو پیغمبر(ص) و جانشین او شتافتن، از دوزخ بهتر است. (17) آنگاه‏نیمی از افرادی که با حجر بودند، به صورت ظاهر، از علی(ع)برائت جستند.
حجر و یاران پایدارش تمام شب را عبادت کردند.
پس از طلوع آفتاب، آن جوانمردان نیک‏سیرت را جهت قربانی کردن‏در راه اعتقادات پاکشان جلوی تیغ راندند. حجر که برق وصال دل‏آرای‏دوست را دید، از آنان خواست اجازه دهند دو رکعت نمازگزارد. نماز را در کمال خضوع و خشوع خواند، بدو گفتند: از ترس‏مرگ نماز را چنین منقلب خواندی؟!
پاسخ داد: نه، هرگز برای‏نماز شستشو نکرده‏ام; مگر آنکه آن را به بهترین وجه ممکن به‏جای آوردم تا امروز نمازی بدین راحتی نگزارده بودم; در حالی‏که تیغ برهنه و قبر کنده را در مقابل خویش می‏بینم. هدبه بن‏فیاض قضاعی شمشیر تیزش را بر گردن حجر نهاد. او گمان کرد آن‏مجاهد راستین در چنان لحظه حساسی به خاطر ترس از مرگ از محبت‏امیر مومنان(ع) دست می‏کشد. از وی خواست، با اهانت‏به علی(ع)آزادی و زیستن در نعم دنیوی را برگزیند. حجر سوگند یاد کرد:
هرگز از بیم شمشیر سخنی بر خلاف رضای خالق نخواهم گفت و خشنودی‏او را بر هر حادثه ناگواری ترجیح می‏دهم. (18) سرانجام گلویش رابریدند (19) حلقومی که جز سخن حق از آن خارج نشده بود. شش تن‏از یارانش نیز، که چون وی در اعتقاد راسخ ماندند; پس از اندکی‏به او پیوستند.
(ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه‏الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون.) (20)
پی‏نوشتها:
1- الفتوح، ابن اعثم کوفی، فصل 5، ص 774.
2- کلامل، ابن اثیر، ج 2، ص 474.
3- نفس المهوم، شیخ عباس قمی، ص 28.
4- کامل ابن اثیر، ج 2، ص‏486457.
5- طبری، ج 2، ص 135.
6- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص‏23.
7- طبقات ابن سعد، ج‏6، ص 218.
8- سیری در تاریخ تشیع، محمد امانی، ص 102.
9- الفتوح، ص 788.
10- طبقات، ج‏6، ص 218.
11- طبری، ج‏6، ص 142.
12- کامل، ج 2، ص‏459.
13- همان، ص 502.
14- طبری، ج 5، ص 262.
15- همان، ص‏269; کامل، ج 2، ص 488; اغانی، ابو الفرج‏اصفهانی، ج‏17، ص 322.
16- مروج الذهب، ج 2، ص‏7.
17- همان، ص 8.
18- طبری، ج‏6، ص‏156.
19- مروج الذهب، ص 8.
20- سوره فصلت.

حجر بن عدی قیام سرخ قسمت سوم



حجر بن عدی

قیام سرخ (3)
در قسمت آغازین این بحث، برخی ویژگیهای فردی و نیز شروع حرکت‏ حجر، مورد اشاره قرار گرفت. در دومین بخش، گوشه‏ای از پایداری و فداکاری آن افسر ولایت و نیز شهادت او و هفت تن از یارانش بررسی شد. مطلب حاضر که بخش سوم و پایانی این نوشتار است، به زندگی پربار حجر کندی و آثار قیام وی می‏پردازد. امید آنکه بیان زندگی ارزشمند مردان بزرگ، جوانان این مرز و بوم را در پاک زیستن یاری دهد.
حجر در زمان عثمان:
در زمان عثمان بیشتر پستهای دولتی در دست‏بنی امیه بود.
علاوه بر این، مروان بن حکم و ابو سفیان بن حرب، دوتن از سران آن قبیله، راهنمای سیاسی عثمان بودند. چنان معروف است که ابو سفیان نزد چند تن از بنی امیه به عثمان گفت: حال که حکومت در دستان شماست، آن را نگه دارید و چون توپی به یکدیگر پاس دهید. بی‏تردید حاکمان چنین جامعه‏ای به آرمان مردم نمی‏اندیشند. ابن اعثم کوفی می‏نویسد: مردم شهرها از ستم فرمانروایان خویش به تنگ آمده بودند. برخی از سران بصره، کوفه و مصر هنگام حج نزد عثمان شکایت‏بردند.
او به حکمرانان آن شهرها تذکر داد; ولی وقتی به محل کار خود باز گشتند، بیدادگری را از سر گرفتند. بزرگان دیندار کوفه، که حجر بن عدی از آنها بود، به کارهای خلاف شرع سعیدبن عاص، حاکم کوفه، اعتراض کردند.

حجر در حکومت امیر مؤمنان (ع)
چنانکه مورخان نوشته‏اند: بعد از کشته شدن عثمان، مردم برای بیعت‏به سوی علی (ع) شتافتند.
زندگی سیاسی و نظامی حجر بن عدی:
چنانکه در نخستین قسمت این گفتار اشاره شد، حجر همراه برادرش هانی بن عدی نزد رسول خدا (ص) رسید و آزادانه اسلام را پذیرفتند. او در راه کمال و قرب به رسول خدا (ص) چنان کوشید که در همان دوران، با سن اندکش، در شمار اصحاب جوان آن حضرت جای گرفت.
حجر در زمان خلفا:
در حکومت ابو بکر نامی از حجر بن عدی نیست. اما در زمان حکمرانی عمر، بویژه در جنگهای سرنوشت‏ساز «جلولا» و «حلوان‏»، نقشی کلیدی داشت. جلولا نزدیک «خانقین‏» امروز واقع بود که پس از پیروزی اسلام بر «مدائن‏» فتح شد و راه را برای پیروزی بزرگ «نهاوند»، که مسلمانان آن را «فتح الفتوح‏» نامیدند، گشود. حجر در آنجا با ده هزار نیرو از شام به کمک سعد بن ابی وقاص شتافت و در مقام فرماندهی 5 هزار رزمنده به نبرد پرداخت. «مرج عذراء»، که در آن روزگار از سرزمینهای روم شرقی به شمار می‏رفت، به دست‏حجر بن عدی فتح گردید. حضرت علی (ع) که تا آن زمان برای جلوگیری از پراکنده شدن اجتماع نوپای مسلمانان شکیبایی پیشه کرده بود، به سبب اقبال گسترده مردم و ترس از بروز پدیده‏های ناخوشایند دیگر، حکومت را پذیرفت. او در نخستین فرصت، دست‏نشاندگان عثمان را که با بهره‏گیری از اموال دولتی سرمایه‏های بسیار اندوخته بودند، از سمتهایشان عزل کرد. معاویه، که از سالها پیش، بر شام حکمرانی داشت و قدرت شگفت‏انگیزی فراهم آورده بود، به مخالفت‏با حضرت روی آورد. امام (ع) به منظور برطرف ساختن مشکلات مسلمانان و دفع شر معاویه فرزند ابوسفیان، سران قبایل و افراد با نفوذ خود را به یاری طلبید.
حجر بن عدی و عمر بن حمق خزاعی، نخستین کسانی بودند که به کمک حضرت شتافتند و اعلام آمادگی کردند.
آنان ضمن جلوه‏گر ساختن عزم خود، آشکارا به نفرین معاویه پرداختند و او را کوچک شمردند. حضرت اراده آنان را ستود، اما از نفرین بازشان داشت، و فرمود: هرچند معاویه بر این کار، سزاوار است، ولی دوست ندارم زبان پاک شما به بدگویی او آلوده شود. برای امیر مؤمنان (ع) سرنگونی معاویه، که بیش از صد هزار مرد جنگی زیر فرمان داشت، جز با جنگ ممکن نبود. بدین سبب، از بزرگان و سران سپاه خود خواست تا لشکری نیرومند گرد آورند. سرانجام با تلاش و سخنرانی حجر بن عدی و چند پاکدل دیگر، نه هزار تن در بیرون شهر کوفه آماده کارزار شدند.
حجر بن عدی در گروه پیش قراولان سپاه علی (ع) جای گرفت و با قلبی آکنده از حماسه، آهنگ دمشق کرد. حجر بن عدی را «حجر الخیر» هم می‏خواندند; زیرا پسر عمویش که با وی همنام بود، «حجر الشر» شهرت داشت و در صف معاویه می‏جنگید. او روزی آهنگ کارزار کرد و از یاران علی (ع) هماورد خواست. حجر بن عدی به مصاف وی شتافت و با نیزه از اسب بر زمینش افکند. در همان حال، مردی از بنی اسد در رسید و ضربه‏ای بر حجر نواخت. حجر با چالاکی، حمله وی را دفع کرد و سینه‏اش را با نیزه درید.
سپاه حضرت بر لشکر شام هجوم برد و حجر الشر گریخت. در روزهای دیگر، ادهم، که در شمار لشکر معاویه جای داشت، به میدان آمد و از سپاه امیرمومنان (ع) مبارز خواست.
حجر بن عدی به سوی میدان تاخت و در نبردی دلاورانه حریف را از پای در آورد. بی‏درنگ مردی دیگر به نام حکم هماورد طلبید. حجر شجاعانه به زندگی او نیز پایان داد. پس از وی، سومین جنگجو پای به عرصه پیکار نهاد; اما پیش از آنکه به حجر برسد، با تیغ سپهسالار سپاه علی (ع) ، مالک اشتر نخعی به هلاکت رسید.
در یکی از روزهای «صفین‏»، نیروهای علی (ع) بر لشکر معاویه حمله بردند و آتش پیکار بالا گرفت و مردان معاویه هراسان گریختند. شجاعت‏حجر بن عدی و معقل بن قیس ریاحی، دو یار فداکار امام (ع) ، در آن گیر و دار، لشکر شام را به حیرت واداشت.
در آغاز این جنگ، ریاست قبیله کنده، که در اختیار اشعث‏بن قیس بود، از جانب امیر مؤمنان (ع) به حجر پیشنهاد شد. حجر، که از علاقه اشعث‏به مقام یاد شده، آگاه بود و می‏دانست علی (ع) در آن موقعیت‏به جنگجویانی چون او نیازمند است، از پذیرش آن مقام، چشم پوشید. حجر در «نهروان‏» فرماندهی چپ سپاه اسلام را به عهده داشت.
پس از جنگ صفین، امام علی (ع) دیگر بار به گرد آوری سپاه پرداخت. اما جز گروهی اندک، کسی دعوتش را اجابت نکرد. این رخداد، پس از شهادت مالک اشتر در آخرین روزهای زندگانی امام (ع) تحقق یافت.
مردی فریاد بر آورد: آثار مرگ مالک در میان مردم عراق احساس می‏شود. شهادت می‏دهم اگر او زنده بود، تمام مردم آماده رزم می‏شدند. حضرت ناراحت‏شد و به کنایه چنین فرمود: من به این حق از او سزاوارترم. مالک، که خدایش رحمت کند، پیرو من بود. در این هنگام، حجر بن عدی و سعید بن قیس همدانی از جای برخاسته گفتند: ای امیر مؤمنان (ع) ! ما فرمانبردار تو هستیم. گفتارت را می‏پذیریم و در راه تو، از جان خود و نزدیکان خویش، چشم می‏پوشیم. سپس معقل بن قیس ریاحی به‏پا خاست و سخنانی همانند آنان گفت. آنگاه امام آن سه یاور با وفا را، به جمع‏آوری نیرو گماشت. در سال چهلم هجری، معاویه به قلمرو امیر مؤمنان (ع) تجاوز کرد.
او، پس از کشتن مردم و غارت اموال آنان به کارهای بسیار فجیع دست‏یازید. وقتی علی (ع) از پیشروی و جنایات لشکر شام به سرپرستی ضحاک بن قیس فهری، آگاه شد، سخنرانی پرشوری کرد و حجر بن عدی را به فرماندهی چهار هزار نفر به مصاف وی فرستاد. حجر در یکی از مناطق شام با آنها درگیر شد. مردان معاویه به سوی شام گریختند.حجر بن عدی آنان را تا محلی به نام «سماوه‏» نزدیک شام دنبال کرد. پس از آن نزد امیر مؤمنان (ع) باز گشت و خبر مسرت‏بخش پیروزی را به امام (ع) عرضه داشت.
او همواره سرباز فداکار رهبرش بود و آرمانی جز خشنودی وی نداشت. شبی که ابن ملجم با هدف به شهادت رساندن مولای متقیان در مسجد خفته بود، حجر بن عدی نیز برای عبادت پروردگار در مسجد به سر می‏برد.
او اشعث‏بن قیس را دید که بر ابن ملجم گذشت و به وی گفت: برای کاری که آمده‏ای، برخیز که اکنون روشنی صبح، رسوایت می‏سازد. حجر، با توجه به شناختی که از اشعث داشت، به رمز کلامش پی‏برد و از وجود توطئه، آگاه شد. بنابراین، به اشعث گفت: خدایت‏بکشد ای یک چشم! می‏خواهی امیر مؤمنان (ع) را به شهادت رسانی؟ پس به ابن ملجم اشاره کرد و ادامه داد: اکنون، این نامرد را نیز به کشتن دادی. آنگاه به سوی خانه علی (ع) حرکت کرد، ولی وقتی به آنجا رسید، حضرت از مسیری دیگر به مسجد رفته بود. شتابان برگشت و نزدیک مسجد، خبر شهادت امیر مؤمنان (ع) را شنید.

حجر در حکومت امام حسن علیه السلام
حجر در حکومت امام حسن (ع) نقشی کلیدی داشت و در پیروی از امامش پایدار بود. پس از شهادت امیر مؤمنان (ع) ، معاویه که از خطر سوء قصد رهایی یافته بود، گستاخ شد و برای درهم کوفتن حکومت نوپای امام حسن (ع) با صدهزار مرد جنگی راه عراق پیش گرفت. وقتی امام (ع) از حرکت لشکر شام آگاه شد، مردم را در مسجد گرد آورد و به جنگ فراخواند. مردم خاموش ماندند و از پاسخ به حضرت خودداری کردند. در میان گفتار شورانگیز امام (ع) ، صدای رعدآسای حجر سکوت مجلس را شکست و چهره حاضران را سمت‏خویش جلب کرد.
او گفت: ای مردم نادان! شرمتان باد، این جگر گوشه رسول خدا (ص) و جانشین شایسته آن بزرگوار است که شما را به یاری دین می‏خواند... سخنان آتشین حجربن عدی و تنی چند از یاران امام (ع) ، غیرت زودگذر مردم را تحریک کرد و آنان را برای نبرد آماده ساخت. شمار سربازان امام (ع) از سپاه معاویه، بسیار کمتر بود.
حضرت برای گردآوری مردان بیشتر، به افراد با نفوذ نیاز داشت; کسانی که بتوانند با کاردانی و نفوذ کلامشان، مردم اطراف کوفه را به میدان مسؤولیت‏پذیری بکشند. حضرت این شایستگی را در چهره حجر بن عدی دید و به او فرمان داد در بیرون شهر به گردآوری سپاه پردازد. او بسیاری از مردم را در «نخیله‏» گرد آورد.
آخرین ماموریت‏ حجر بن عدی در لشکر امام حسن (ع) ، بردن پیام ویژه آن حضرت بود. او، به منظور جلوگیری از تاثیر نقشه‏های فریبکارانه معاویه بر فرماندهان سپاه امام پیام ویژه حضرت را به خط مقدم رساند.

قیام و سیمای حجر در نگاه معصومین (ع)

پیامبر اکرم (ص): معاویه، در یکی از سفرهایش، در مدینه با عایشه ملاقات کرد. عایشه از شهادت حجر و یارانش سخن راند به سرزنش معاویه پرداخت.
سرانجام معاویه چهره در هم کشید، خود را ناراحت نمایاند و گفت: مرا با حجر تنها بگذار تا خداوند بین من و آنها داوری کند. عایشه لختی مکث کرد و گفت: انی سمعت رسول الله (ص) یقول: «یقتل بمرج عذراء نفر یغضب لهم اهل السموات‏»; از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: بعد از من در محلی به نام «مرج عذراء» کسانی کشته خواهند شد که فرشتگان الهی به سبب کشته شدن آنها، به خشم می‏آیند.
امیر مؤمنان (ع): علی (ع) بامداد بیستم ماه رمضان، مردم را به حضور پذیرفت و از آنها خواست، درباره هرچیزی که می‏خواهند بپرسند; ولی پرسشها را کوتاه سازند. مردم گریستند. حجر بن عدی برخاست و شعر زیبایی را که خود درباره حضرت سروده بود، خواند.
حضرت پرسید: حجر! وقتی از تو بخواهند از من بیزاری جویی، چه خواهی کرد؟
پاسخ داد، ای امیر مؤمنان (ع) ! اگر با شمشیر ریز ریزم کنند و در آتشم بسوزانند، هرگز از شما دوری نخواهم جست.
امام (ع) درباره‏اش چنین دعا کرد:«وفقت لکل خیر یا حجر جزاک الله خیرا عن اهل بیت نبیک‏» ای حجر! همواره توفیق الهی رفیق راهت‏باد. خداوند از سوی اهل بیت پیامبرت (ص) (به پاس یاری ایشان) به تو پاداش خیر دهد.
عبد الله بن رزین می‏گوید: شنیدم امیر مؤمنان (ع) به مردم فرمود: «یا اهل العراق سیقتل سبعة نفر بعذراء مثلهم کمثل اصحاب الاخدود»; ای اهل عراق! به زودی هفت تن در سرزمین «عذراء» کشته خواهند شد که چون اصحاب اخدودند. چیزی نگذشت که حجر بن عدی و شش تن از یارانش به شهادت رسیدند.
امام حسن (ع): چون امام حسن (ع) خبر شهادت حجر بن عدی را شنید، بر زیاد بن ابیه چنین نفرین کرد: خدایا! بلایی بر زیاد نازل ساز که چاره‏ای از آن نیابد، تو بر همه چیز توانایی. به نوشته برخی از تاریخ‏نگاران دعای آن حضرت مستجاب شد. نخست‏برجستگی سفتی در انگشت زیاد، آشکار گشت و سرانجام با همان زخم به هلاکت رسید.
امام حسین (ع) چون خبر شهادت حجر بن عدی به امام حسین (ع) رسید، اندوهگین شد. نامه‏ای به معاویه نوشت و او را سرزنش کرد. امام (ع) شهادت حجر را سند سیه‏روزی و جنایت‏پیشگی معاویه برشمرد و افزود: «مگر تو قاتل حجر بن عدی و یارانش نیستی؟! آن مردان عبادت‏پیشه و فروتنی که بدعت را گناهی بزرگ می‏شمردند و امر به معروف و نهی از منکر می‏کردند.
با آنکه پیمانهای مستحکم و عهدهای مؤکد بسته بودی، از روی دشمنی و ستمگری، آنان را به قتل رساندی، پیمان خدا شکستی و بر فرمانش بی‏اعتنا شدی!» مطالب یاد شده از زبان مبارک رسول خدا (ص) و سه معصوم زمان حجر، علاوه بر بیان جایگاه والای او نزد آن رهبران راه نور، نشان دهنده خشنودی آنان از «قیام سرخ حجر بن عدی‏» است.
چون عایشه از دستگیری حجر و همراهانش آگاه شد، عبد الرحمن بن حارث بن هشام را همراه با نامه‏ای نزد معاویه فرستاد. او، ضمن تاکید جدی بر آزادی حجر و یارانش، نوشت: «الله الله فی الحجر و اصحابه‏» او با این جمله در حقیقت، مقام بلند حجر و اهمیت زنده ماندنش را به فرزند هند، گوشزد کرد; ولی چه سود که پیک بعد از شهادت جانسوز حجر و همراهانش به شام رسید. و سودمند واقع نشد. وقتی شریح بن هانی، صحابه رسول خدا (ص) وافسر سرشناس سپاه امام علی (ع) از گرفتاری حجر و شهادت دادن عده‏ای از سران خودفروخته کوفه، علیه او آگاه شد، نامه‏ای نزد معاویه فرستاد و ضمن برشمردن فضایل حجر، چنین نوشت: شهادت می‏دهم، حجر نماز می‏خواند، زکات می‏دهد، حج‏به جای می‏آورد و از امر به معروف و نهی از منکر نیز غفلت نمی‏ورزد.

تاثیر شهادت حجر
اولین اثر شهادت حجر بن عدی و یارانش، رسوایی معاویه و شکل گرفتن اعتراضها و سرزنشهای گسترده علیه او بود. او، که خویشتن را منادی حلم و آزادی می‏دانست، دیگر حرفی برای گفتن نداشت. «فاجعه عذراء» مردم را به هیجان آورد. خشم و اندوه، جهان اسلام را فرا گرفت. در نگاه شخصیتهای آگاه مسلمان، شهادت حجر بن عدی، صحابی نامدار رسول خدا (ص)، با آن وضع رقت‏بار، حرمت اسلام را در هم شکسته بود. برخی از سرشناسان مسلمان، که دل به گوشه‏گیری و دوری از رخدادهای سیاسی روز سپرده بودند، با شنیدن فاجعه شهادت حجر ناخشنودی خویش را آشکار ساختند. عبد الله بن عمر زنبیل در دست از بازار مدینه می‏گذشت که خبر شهادت حجر را شنید.
از حرکت‏باز ایستاد و از فرط ناراحتی زنبیل از دستش افتاد. گوشه‏ای نشست و در حالی که زانوان خویش را به نشانه اندوه در آغوش گرفته بود، ناخشنودی خود را از ناتوانی و گرفتار آمدن مسلمانان به فرمانروایی چون معاویه ابراز داشت. حسن بصری، از دانشمندان معروف اهل سنت و معاصر حجر بن عدی، پس از شنیدن خبر شهادت حجر همواره غمگین می‏نمود و مکرر می‏گفت: معاویه در زندگی چهار گناه مرتکب شد که هر یک به تنهایی برای اعلام گمراهی و رسیدن او به عذاب الهی کافی است:
1- شمشیر کشید و با مکر و نیرنگ حکومت را به چنگ آورد.
2- زیاد بن ابیه را برادر خود و پسر ابو سفیان خواند.
با آن که رسول خدا (ص) فرموده بود: فرزند از آن بستر (زن و شوهر) است و پاداش زناکار، سنگسار شدن است.
3- خلافت مسلمانان را به فرزند می‏خواره‏اش، که طنبور می‏نواخت و حریر می‏پوشید، سپرد.
4- حجر بن عدی را به شهادت رساند. سپس سه بار با چهره و صدای اندوهگین، می‏گفت: «فیا ویلا له من حجر» پس وای بر معاویه از حجر! ربیع بن زیاد بصری از سوی معاویه فرمانروای خراسان بود. چون خبر شهادت حجر بن عدی و یارانش را شنید، بسیار عصبانی شد، اندوه فراوان قلبش را آزرد و به انتظار روز جمعه نشست. سرانجام جمعه فرا رسید.
خطبه‏های نماز را به پایان برد و از مردم خواست از دل بر دعاهایش، آمین گویند. آنگاه دست‏به دعا برداشت و گفت: «خدایا! اگر ربیع را در پیشگاه تو خیری است، جانش را بگیر.» هنوز نماز تمام نشده بود، که به سرای جاودانگی پر کشید. معاویه در بستر مرگ، وحشت‏زده می‏گریست و می‏گفت: روز محاکمه من درباره حجر بن عدی بس دراز خواهد بود.
مرا با حق تو، چه افتاد؟ ای پسر ابو طالب! مرا با تو، چه افتاد ای حجر بن عدی؟
حجر وصیت کرد: زنجیر آهنین از من برندارید و خونم را نشویید، زیرا می‏خواهم در صراط با همین حال معاویه را ملاقات کنم. مرحوم صدوق حدیث زیر را با شش واسطه از عمر بن بشر همدانی نقل می‏کند: عمر بن بشر از ابی اسحاق، که در جامعه‏شناسی آن روزگار از نگرش خوبی برخوردار بود، چنین پرسید: «متی ذل الناس؟
قال حین قتل الحسین بن علی و ادعی زیاد و قتل حجر بن عدی‏» «خواری و ذلت مردم از چه زمانی آغاز شد و چه وقت مردم به این بدبختی افتادند؟» ابن اسحاق پاسخ داد: «از زمان شهادت حسین بن علی (ع) و ملحق ساختن زیاد به ابو سفیان از سوی معاویه و کشته شدن حجر بن عدی‏». این گفتگو، سالها پس از واقعه عذرا نشان‏دهنده تاثیر گسترده شهادت حجر بر جامعه آن روز است.
فرزندان حجر:
حجر دو پسر و یک دختر داشت. فرزند بزرگش را عبد الرحمان و فرزند کوچکترش را همام می‏خواندند. عبد الرحمان سالها پس از شهادت پدر زیست، اما همام با وی به شهادت رسید. به نوشته گروهی از محققان: چون حجر آماده ملاقات با خدا شد، از جلاد خواست اگر فرزندش نیز در گروه شهیدشوندگان است، او را پیش از پدر بکشند.
آنگاه به پسرش گفت: نزد جلاد رو تا با شکیبایی بر مرگت، در پیشگاه پروردگار، اجر بیشتر یابم. وقتی سر فرزند را بریدند، به حجر گفتند: در مرگ پسرت، شتاب کردی؟
پاسخ داد: بیم داشتم چون لبه شمشیر را بر گردنم می‏بیند، ترس از مرگ، او را از دوستی علی (ع) باز دارد. خواستم در سرای جاوید، که خداوند برای شکیبایان، شهیدان و محبان اهل بیت (ع) مهیا کرده است، گرد هم باشیم. دختر حجر از پسرانش کوچکتر بود. او شبی که حجر را در زنجیر اسارت رهسپار شام دید، شعر زیبایی بدرقه راه پدر کرد و مظلومیت‏حجر و ناجوانمردی دشمن را با بهترین مضامین، بر سینه ستبر تاریخ نگاشت. به نظر می‏رسد نسل حجر از پسر بزرگ و دخترش، تداوم یافته باشد. حجر پیرو راستین ولایت‏بود و خون پاکش را به پای شجره طیبه امامت ریخت. او از معارف اسلام، درکی عمیق داشت و جویندگان حقیقت از سرچشمه زلال دانشش بهره می‏بردند. او همچنین سخنان حضرت علی (ع) را در مجموعه‏ای گرد آورده بود، هنگام نیاز، از آن بهره می‏جست و از کسی جز علی (ع) حدیث نقل نمی‏کرد. روزی غلامش گفت: فرزندت عبد الرحمان را دیدم، از دستشویی بیرون آمد، ولی دستانش را نشست.
حجر گفت: بگذار ببینم، آقایم در این باره چه فرموده است؟ به اتاق رفت، چیزی مانند کتاب، که گفتار علی (ع) در آن نگاشته بود، بیرون آورد. در آن نگریست و گفت: «الطهر نصف الایمان‏» پاکیزگی نیمی از ایمان است.
آرامگاه حجر
مقبره حجر در 40 کیلومتری شهر دمشق، در روستایی به نام «مرج عذرا»، واقع شده است. روی قبر گنبد بزرگی به رنگ خاکستری براق وجود دارد. اطراف مرقد، مساحت وسیعی برای نشستن زوار دیده می‏شود. روی دیوارها و سقف، چراغها و هدایای گرانبهای اهدایی از سوی مؤمنان جهان، قابل مشاهده است.
بر بالای قبر، ضریح زیبایی قرار دارد و اطراف آن با قالیهای گرانبها مفروش شده است. هر روز بسیاری از مردم ایران، عراق، افغانستان، پاکستان و سایر کشورهای اسلامی به زیارت آن مرقد شریف می‏شتابند.
بر یکی از دیوارهای حرم وی، تابلو زیبایی از حریر وجود دارد که شعری از «محمد جواد سهلانی‏» بر آن گلدوزی شده است. در کنار مرقد، مسجد بزرگی به نام «حجر بن عدی‏» ساخته شده است که هر روز در آن نماز جماعت‏برگزار می‏شود.
محوطه وسیع اطراف آن پر از زوار و وسایل مختلف برای راحتی زائران مهیاست. چنانکه پیداست این روستا به زودی شهری بزرگ خواهد شد; زیرا در آن ساختمانها و محلهای تجاری در دست‏ساخت است.
کتابنامه حجر بن عدی
کتابهایی نیز در رابطه با حجر بن عدی نوشته شده که نام برخی از آنان چنین است: 1- پیمان جوانمردان، سید غلامرضا سعیدی، دار الفکر. 2- حجر بن عدی، واحد آموزش سپاه، سپاه پاسداران. 3- حجر بن عدی، اللهیاری، دفتر نشر فرهنگ اسلامی. 4- حجر بن عدی، علی مقدم‏منش، آزادی. 5- حجر بن عدی، محمد محمدی، علامه. 6- حجر بن عدی، ناصر کمره‏ای. 7- حجر بن عدی، انقلابی شهید، محمد فوزی، مؤسسه انجام کتاب. 8- حجر بن عدی، درخشش در تاریکی، حسن اکبری مرزناک، امت.

غلامحسین صمیمی

:Gol:

موضوع قفل شده است