جمع بندی خدا یا جهان؛ کدامیک واجب الوجودند؟

تب‌های اولیه

84 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خدا یا جهان؛ کدامیک واجب الوجودند؟

If some one said to you God created Universe.
Some body please tell me "Who created GOD?"
If you say "God is self existing",
Please explain "If God can be self existing why not Universe?"

اگه کسی به شما بگه خدا جهان رو ساخته، پس کی خدارو ساخته؟
اگه شما بگی خدا واجب الوجوده
لطفا توضیح بده، چرا جهان واجب الوجود نباشه؟

متن انگلیسی رو به خاطر اینکه سوال به نقل از یک فرد خارجی بود گذاشتم.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]باسلام و تشکر از سوالی که ارسال کردید

موجودات جهان در یک دسته بندی اولیه، به دو نوع واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم میشوند.
واجب الوجود موجودی است که وجود برایش ضرورت دارد و ممکن الوجود نیز موجودی است که وجود داشتن برایش ضرورت ندارد، البته وجود نداشتن نیز برایش ضرورت ندارد.
چنین تقسیمی بر اساس ملاحظه خود ذات است؛ یعنی وقتی ذات یک موجود را به تنهایی نگاه میکنیم، بدون اینکه بودن موجود دیگری را در نظر بگیریم، یکی از این دو حالت برای هر موجودی قابل مشاهده است. نوع اول را واجب الوجود بالذات و نوع دوم را ممکن الوجود بالذات می نامیم.(۱)

ضروری بودن بالذات وجود ما را به لوازمی میرساند:
چنین موجودی هیچ گاه نمیتواند موجود نباشد و حتی نمیتوان تصور کرد که نباشد؛ چرا که حتی تصور نبودن چنین موجودی، خلف فرض وجوب ذاتی وجود برای اوست.
در نتیجه این لازمه، چنین موجودی نیازی به علت ندارد؛ چرا که نیازمندی به معنای آن است که وجود یافتن موجود نیازمند، متوقف است بر وجود علت و مهیا شدن شرایط و زمینه های تحقق. و این خلف فرض بالذات بودن وجوب وجود برای اوست.
برای چنین موجودی هیچ گونه نیازمندی ای قابل تصور نیست؛ چرا که هرگونه نیازمندی، مانند نیازمندی به اجزاء، زمان، مکان و حتی نیازمندی به ماهیت، به معنای توقف وجود او بر وجود داشتن آن موارد است. و این خلف بالذات بودن وجود اوست.

حال که لوازم اولیه واجب الوجود بالذات را دانستیم، سراغ تشخیص مصداق آن میرویم.
خدا در فلسفه، همان واجب الوجود بالذات است. واجب الوجود بالذات، موجودی است که نیاز به علت ندارد و وجود برایش ذاتی است. وجودداشتن این موجود ذاتی است بنابراین، حتی فرض نبودنش نیز مستلزم تناقض و خلف فرض ذاتی بودن وجود برایش است.(۲) هر موجودی که این خصوصیت را داشت، واجب الوجود میشود و علت سایر موجودات(با واسطه یا بی واسطه).

ــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله ۴، فصل ۱و۲(علامه طباطبایی، قم، نشر اسلامی، ۱۴۲۲ق).
۲. پیشین.

[=microsoft sans serif]اما آیا جهان میتواند واجب الوجود باشد؟
در جهان چند مورد وجود دارد که لازم است تک تک آنها بررسی شود:
[=microsoft sans serif]جهان با دو حیثیت اجزاء و مجموعه اجزاء میتواند مورد بررسی قرار بگیرد.

[=microsoft sans serif]در حیثیت اجزای جهان، یا باید ماده اولیه جهان را واجب الوجود دانست(که عموما چنین ادعایی میشود) یا موجودات جهان ماسوی الله.
در حیثیت مجموعی، نیز مجموعه جهان به عنوان یک مجموعه در نظر گرفته میشود.

در حیثیت تک تک اجزاء، شما هیچ جزیی از اجزای جهان را نمی یابید که چنین خصوصیتی را داشته باشد.
زیرا اجزای جهان، یا محسوس است یا غیر محسوس. زیرا موجودات عالم یا جوهرند یا عرض.
اعراض بر ۹ قسم و جواهر بر ۵ قسم هستند و مجموعا به آن مقولات عشر گفته میشود.(۳)

اعراض اصلا نیازی به بحث ندارد؛
چرا که اعراض، وجود مستقلی ندارند و بدون وجود موضوع خود اصلا قابلیت تحقق ندارند(۴) تا چه رسد به اینکه بخواهند واجب الوجود باشند.

جواهر بر پنج قسم هستند: صورت مادی، هیولا، جسم، نفس و عقل.(۵)
از میان جواهر، سه قسم مادی است و سه قسم غیر مادی. از میان جواهر مادی، دو قسم اول که وجود جدا از هم و منحازی در خارج ندارند.
جسم هم که ترکیبی از این دو است، چون مادی است نمیتواند واجب الوجود باشد؛ زیرا موجود مادی نیازمند به مکان و زمان و اجزای تشکیل دهنده اش است و نیازمندی با وجود ذاتی سازگار نیست.

جواهر مجرد نیز از نظر فلسفی از دو حال خارج نیستند:یا عقل است یا نفس. نفس که به بدن نیازمند است و نیازمندی با وجوب وجود سازگار نیست. عقل نیز گرچه نیازمند به ماده نیست(نه ذاتا و نه فعلا) اما از نظر فلسفی، عقل خودش مخلوق است ونیازمند. حتی عقل اول نیز ممکن الوجود است.بنابراین از اجزای جهان هیچ موجودی باقی نمیماند که واجب الوجود باشد.(۶)


ماده اولیه عالم نیز نمیتواند واجب الوجود باشد زیرا: این ماده اولیه:
[=microsoft sans serif]اگر مادی است، که نمیتواند بدون زمان و مکان باشد. و قطعا محدودیت خواهد داشت. اگر غیر مادی است،
[=microsoft sans serif]اولا: یا باید عقل باشد یا نفس. که وضعیت هر یک گفته شد و اینکه نمیتوانند واجب الوجود باشند.
[=microsoft sans serif]ثانیا: باید این مشکل حل شود که چطور ماده اولیه جهان است و مواد و اجسام از آن تشکیل شده اند ولی خودش مادی نیست. دقیقا این ماده اولیه که شما ترسیم میکنید، شبیه جزء لایتجزّی برای اجسام در فلسفه است که وجودش محال است.

[=microsoft sans serif]
اما مجموعه عالم به صورت مجموعی و کلی نیز نمیتواند واجب الوجود باشد زیرا مجموعه به خودی خود یک موجود مستقل از اجزایش نیست تا بتوان در مورد نحوه وجود او بحث کرد.
مجموعه چیزی نیست جز مجموع اجزاء و عنوان مجموعه، عنوانی اعتباری برای آنهاست. بنابراین وقتی وجودی مستقل از اجزاء نتوان برای آن قائل شد، نمیتوان از امکان یا وجوب وجود ان بحث کرد.(۷) پس جهان به هیچ صورتی نمیتواند واجب الوجود باشد.

بنابراین در هیچ صورتی نمیتوان فرض کرد که جهان، واجب الوجود باشد [=microsoft sans serif]و واجب الوجود راباید موجودی ورای عالم ماسوی الله دانست.[=microsoft sans serif]

ــــــــــــــــــــــــــــــ
۳. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله۶، فصل۱، ص۱۱۲
۴.ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله ۶، فصل ۸، ص۱۳۷
۵. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله ۶، فصل ۳، ص۱۱۷
۶. ر.ک: نهایه الحکمه،‌ مرحله۶، فصل۴-۷
۶. اسفار اربعه، ج۶، ص۳۰(ملاصدرا، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۹۸۱م، چاپ سوم)

صدیق;794181 نوشت:
اما مجموعه عالم به صورت مجموعی و کلی نیز نمیتواند واجب الوجود باشد زیرا مجموعه به خودی خود یک موجود مستقل از اجزایش نیست تا بتوان در مورد نحوه وجود او بحث کرد.
مجموعه چیزی نیست جز مجموع اجزاء و عنوان مجموعه، عنوانی اعتباری برای آنهاست.

با سلام.آیا اینکه گفته می شود خدا، خالق است.رحمان است و الی آخر...نشان از این ندارد که خدا هم اجزائی دارد و مستقل از اجزائش نیست؟؟
ما می توانیم بگوییم که واجب الوجود هم چند صفت دارد.مثلا مکان و زمان و ماده...این سه صفات واجب الوجودند.و این سه مستقل از هم معنا ندارند.مثلا زمان با حضور ماده معنا پیدا می کند.یا مکان هم همچنین...می توانیم بگوییم این سه یک موجود واحدند؟و واجب الوجود؟

n0o0b_sina;793710 نوشت:
[=Roboto]If some one said to you God created Universe.
[=Roboto]Some body please tell me "Who created GOD?"
[=Roboto]If you say "God is self existing",
[=Roboto]Please explain "If God can be self existing why not Universe?"

[=Roboto]اگه کسی به شما بگه خدا جهان رو ساخته، پس کی خدارو ساخته؟[=Roboto]
اگه شما بگی خدا واجب الوجوده
لطفا توضیح بده، چرا جهان واجب الوجود نباشه؟

متن انگلیسی رو به خاطر اینکه سوال به نقل از یک فرد خارجی بود گذاشتم.

سلام.

همانطور که کارشناس مربوطه گفتند،همه مخلوقات وجود بالغیر دارند یعنی با نظر به ذات صفرند و وجودی مستقل از خود ندارند،و خالق این موجودات وجود بالذات...

برای فهم بهتر،مثلا اگه گفته بشه شیرینی اب از چیه گفته میشه از شکر،و اگه گفته بشه شیرینی شکر از چیه گفته میشه شکر ذاتا شیرینه وشیرینیش از چیز دیگری نیست....

پس وجود جهان از خداست و خدا خودش بالذات وجوده...

پارسا مهر;794205 نوشت:
با سلام.آیا اینکه گفته می شود خدا، خالق است.رحمان است و الی آخر...نشان از این ندارد که خدا هم اجزائی دارد و مستقل از اجزائش نیست؟؟
ما می توانیم بگوییم که واجب الوجود هم چند صفت دارد.مثلا مکان و زمان و ماده...این سه صفات واجب الوجودند.و این سه مستقل از هم معنا ندارند.مثلا زمان با حضور ماده معنا پیدا می کند.یا مکان هم همچنین...می توانیم بگوییم این سه یک موجود واحدند؟و واجب الوجود؟

سلام.

از صفات و خصوصیات اجزاء نمیتوان حکم به همین خصوصیات برای کل کرد،پس اینکه اجزا و جواهر عالم مادی زمانی و مکانی هستند نمیتوان حکم به مکان و زمان برای مجموع عالم کرد....نتیجتا نمی توان گفت مجموع عالم مکانی و زمانیست و حاصل انکه زمان و مکان از خصوصیات اجزاء مادیست نه خود عالم....

با سلام

ابتدا باید درباره ممتنع الوجود بحث کنیم و آن اینکه قبول داریم ما و اشیاء و جوامع و همه چیز وجود دارد و موجود می باشد و این یک امر بدیهی می باشد که انکار آن منتهی به سفسطه می شود پس ممتنع الوجود از بحث ما خارج می شود .

آن چیزی که در خارج وجود دارد یا واجب است یا ممکن . اگر واجب را قبول نداشته باشیم به ناچار باید ممکن الوجود , وجود داشته باشد و این ممکن برای محقق شدن نیاز مند علت است یا علت ان واجب الوجود است که مطلوب ثابت می شود یا غیر واجب الوجود که خود آن دو صورت دارد: یا آن ممکن خودش , خودش را به وجود آورده یا اینکه ممکن دیگری اورا بوجود آورده که در صورت اول دور پیش می آید و در صورت دوم تسلسل که هر دو آنها عقلاً محال و باطل است .

دور در فلسفه باطل است مثلاً می گوییم علت بوجود آمدن الف چیست ؟ می گوید ب است پس ب نسبت به الف هستی بخش است پس باید ب وجود داشته باشد که الفی را بوجود بیاورد می گوییم ب را چه کسی بوجود آورده می گوید الف که در این صورت تقدم شئ علی شئ پیش می آید یعنی که ب وجود ندارد به الف وجود داده است که این محال می باشد .

قبل از زدن مثالی برای باطل کردن تسلسل باید به یک نکته ای توجه کرد و آن این است که تمام ممکنات چه یکی باشد چه صدتا حکم آن یکی می باشد .از آنجایی که همه ی ممکنات برای موجود بودن نیازمند کسی هستند که در داشتن وجود بی نیاز باشد یعنی وجودش عین ذاتش باشد .

مثالی برای باطل بودن تسلسل :می گوییم الف را چه کسی بوجود آورده , می گوید ب , می گوییم ب را چه کسی بوجود آورده می گوید ج , و همینطور ادامه می دهد پس بالاخره نهایتاً کی به آنها وجود داده . کسی می تواند وجود دهد که وجودش عین ذاتش است بدین ترتیب تسلسل نیز باطل می باشد .

شکی نیست که ممکن الوجود هایی هستند . اگر مجموعه ی ,همه ی ممکن الوجود ها را یکجا فرض کنیم به نحوی که هیچ ممکن الوجودی خارج از این مجموعه باقی نماند , باز عقل حکم به ممکن الوجود بودن کل این مجموعه خواهد نمود , چون از اجتماع تعداد زیادی ممکن الوجود که همگی محتاج علّت هستند , واجب الوجود درست نمی شود , حتی اگر تعداد اعضاء این مجموعه بی نهایت باشند باز کل مجموعه ممکن الوجود خواهد بود پس کل مجموعه ی ممکن الوجود ها محتاج علّت است حال علت این مجموعه یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود , امّا ممکن الوجود نمی تواند علت این مجموعه باشد چون طبق فرض ما همه ی ممکن الوجود ها داخل این مجموعه هستند و خارج از این مجموعه ممکن الوجودی نیست که علت این مجموعه باشد پس لاجرم علت این مجموعه واجب الوجود است .

در پایان به چند نکته و سخنی از بزرگان اشاره می شود :

نکته اوّل : براهین زیادی برای اثبات واجب الوجود (خداوند متعال) می باشد که بنده فقط چند مورد از آنها را ذکر کرده ام .

نکته دوم : کسانی که خداوند متعال را قبول ندارند دلیل بر عدم وجود خداوند ندارند بلکه صرفاً می گویند نمی دانیم که خدا هست یا نه .

جناب علامه طباطبایی (ره) می فرمایند وجود خداوند امری بدیهی است , این براهین فقط شواهدی بر وجود خداوند است .

جناب آیت الله جوادی آملی می فرمایند: خفای خداوند از شدت ظهور اوست و دوری او از شدت نزدیکی وی است , زیرا اگر موجودی به اندازه ای اشکار بود که حتی از فهم , فاهم , و مفهوم معلوم تر بود و به قدری نزدیک بود که از خود شئ به همان شئ نزدیک تر بود , چنان ظهوری سبب بطون و خفا می گردد و چنین نزدیکی مایه ی دوری می شود .

erfan_alavi;794218 نوشت:
از صفات و خصوصیات اجزاء نمیتوان حکم به همین خصوصیات برای کل کرد،پس اینکه اجزا و جواهر عالم مادی زمانی و مکانی هستند نمیتوان حکم به مکان و زمان برای مجموع عالم کرد....نتیجتا نمی توان گفت مجموع عالم مکانی و زمانیست و حاصل انکه زمان و مکان از خصوصیات اجزاء مادیست نه خود عالم....

سلام.من اون سخنم رو در حد یک احتمال البته مطرح کردم.شاید نشه اثباتش کرد حداقل در حال حاظر...
حالا اینکه می فرمایید خود عالم دارای خصویت زمان نباشند هم یک احتمال است.هنوز علم ثابت نکرده.و دسته ای از اهل علم اعتقاد دارند که چیزی بدون زمان اصلا نمی تواند معنا داشته باشد.یعنی همه چیز وابسته به زمان است.و یا در زمان جاریست و اصلا قابل تصور نیست و معنادارنیست که چیزی خالی از زمان و بی زمان باشد.

صدیق;794181 نوشت:
[=microsoft sans serif]
اعراض اصلا نیازی به بحث ندارد؛

[=microsoft sans serif]اعراض چه چیزهایی هستند ؟

پارسا مهر;794222 نوشت:
سلام.من اون سخنم رو در حد یک احتمال البته مطرح کردم.شاید نشه اثباتش کرد حداقل در حال حاظر...
حالا اینکه می فرمایید خود عالم دارای خصویت زمان نباشند هم یک احتمال است.هنوز علم ثابت نکرده.و دسته ای از اهل علم اعتقاد دارند که چیزی بدون زمان اصلا نمی تواند معنا داشته باشد.یعنی همه چیز وابسته به زمان است.و یا در زمان جاریست و اصلا قابل تصور نیست و معنادارنیست که چیزی خالی از زمان و بی زمان باشد.

سلام.

اگه اینجور باشه،پس ماده جسمانی که وجودش عین سیلان است بدون واسطه از ذات جق صادر شده حالا به نظر شما این جسم که ظاهرش عین باطنشه از کدوم جهت با ذات حق و فاعل ارتباط دارد؟....از این گذشته ماده بینهایت جهت داره اگه اجسام مادی بدون واسطه از ذات صادر شده باشند بینهایت جهت در ذات ایجاد میشه و این یعنی تکثر در ذات....

خود زمان و مکان اموری عقلانی هستند،اونچه هست زمانی و مکانیست،اگه خود عالم نیز در زمان و مکان باشه باعث تسلسل میشه، از طرفی خارج رو همین اجسام ساخته اند نه اینکه فضایی باشه و این اجسام رو توش ریخته باشند.....

n0o0b_sina;793710 نوشت:
[=Roboto]If some one said to you God created Universe.
[=Roboto]Some body please tell me "Who created GOD?"
[=Roboto]If you say "God is self existing",
[=Roboto]Please explain "If God can be self existing why not Universe?"

اگه کسی به شما بگه خدا جهان رو ساخته، پس کی خدارو ساخته؟
اگه شما بگی خدا واجب الوجوده
لطفا توضیح بده، چرا جهان واجب الوجود نباشه؟

متن انگلیسی رو به خاطر اینکه سوال به نقل از یک فرد خارجی بود گذاشتم.


ما هنوز نتونستیم خطکشی بسازیم که اشیاء رو برامون به ممکن و واجب تقسیم کنه. یعنی اگه تقسیم بندی اشیاء به وجوب و امکان تقسیم بندی درستی باشه این که اشیاء ممکنن یا واجب تصمیم پذیر نیست.

سلام.

فلاسفه ميگويند: موجودات عالم، ظهور و تجلى وجود و در موجوديت خود نيازمند وجود هستند. سوال ١- چه دليلى بر اين حرف وجود دارد؟

شايد گفته شود: چون موجودات عالم، همه ممكن الوجود هستند. اينجا يك سوال ديگه بوجود مياد و اونم اينكه: سوال ٢- موجودات عالم، همه از اجزاء تشكيل شده اند و وجودى مستقل از اجزاء خود ندارند. بنابر اين، وقتى نميتوان وجودى مستقل از اجزا براى موجودات عالم قائل شد، چگونه ميتوان در مورد امكان يا وجوب وجود آنها بحث كرد؟؟؟

از كارشناس محترم ميخام لطف كنند به سوالات من هم پاسخ بدهند.

با سپاس.

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;794205 نوشت:
با سلام.آیا اینکه گفته می شود خدا، خالق است.رحمان است و الی آخر...نشان از این ندارد که خدا هم اجزائی دارد و مستقل از اجزائش نیست؟؟
ما می توانیم بگوییم که واجب الوجود هم چند صفت دارد.مثلا مکان و زمان و ماده...این سه صفات واجب الوجودند.و این سه مستقل از هم معنا ندارند.مثلا زمان با حضور ماده معنا پیدا می کند.یا مکان هم همچنین...می توانیم بگوییم این سه یک موجود واحدند؟و واجب الوجود؟

باسلام
در مورد صفات واجب و رابطه آنها با یکدیگر و با ذات، خیر دوئیتی در کار نیست. یک چیز بیشتر نیست که حقیقتا هم مصداق ذات است و هم مصداق تک تک صفات.
قسمت دوم مطلب شما، برایم واضح نیست.
اگر منظورتان این است که حالات مختلف موجودات مادی و اجزا و قیود آن را به منزله صفات واجب الوجود در نظر بگیریم پاسخش این است که:
در مورد موجود مادی نمیتوان چنین حالتی را در نظر گرفت. نمونه اش بدن خود ما یا هر موجود مادی و جسمانی که در اطرافمان مشاهده میکنیم. همین الان که هر یک از ما در جایی نشسته یا ایستاده ایم، آیا وجود مکانی که در انجا قرار داریم با وجود بدن خودمان اتحاد دارد؟ اگر بگویید اتحاد دارد، معنایش این است که هیچ موجود دیگری نمیتواند در آنجا قرار بگیرد و ما نیز نمیتوانیم انرا ترک کنیم در حالیکه ممکن است در هر آن، در قسمتی از مکان خانه یا مدرسه یا اداره و یا شهرمان قرار داشته باشیم.
یا رابطه ما با زمانی که در آن قرار داریم که مغایرتش با بدن ما خیلی واضح است. مثلا الان که ساعت 16:48 دقیقه و 29 ثانیه است، در این ثانیه خاص، میلیونها و میلیاردها موجود مادی وجود دارند درحالیکه این ثانیه خاص و حتی از آن کمتر این "آن" زمانی خاص، یکی بیشتر نیست که در ثانیه قبل نبوده و در ثانیه بعد نیز دیگر وجود نخواهد داشت و از بین میرود. بنباراین پر واضح است که اتحادی با هیچ یک از موجودات موجود در آن ثانیه خاص ندارد و گرنه باید به تعداد افراد موجود در آن زمان، ثانیه مورد نظر داشته باشیم.
یا مثلا، وقتی ما دارای دست و پا هستیم، اتحاد واقعی و حقیقی ما با هم بدین معناست که دست من، پای من نیز باشد و پای من، سر من باشد و همینطور همه اجزای بدن من! و آیا این شدنی است؟

اگر منظور این است که اینها سه صفت واجب الوجود باشد، یعنی واجب الوجود بالذات، دارای زمان و مکان و .. نیز باشد، که درست نیست و گفتیم اینها نشانه نیازمندی است و نیازمندی در واجب راه ندارد. اینها با هیچ موجودی از جمله با واجب نمیتوانند اتحاد بیابند. علاوه بر اینکه این امور مربوط به موجودات مادی هستند و موجود مجردی مانند واجب الوجود این خصوصیات را ندارد.

[=microsoft sans serif]

erfan_alavi;794218 نوشت:
از صفات و خصوصیات اجزاء نمیتوان حکم به همین خصوصیات برای کل کرد،پس اینکه اجزا و جواهر عالم مادی زمانی و مکانی هستند نمیتوان حکم به مکان و زمان برای مجموع عالم کرد....نتیجتا نمی توان گفت مجموع عالم مکانی و زمانیست و حاصل انکه زمان و مکان از خصوصیات اجزاء مادیست نه خود عالم....

باسلام
مجموعه، فارغ از اجزایش اصلا وجودی ندارد تا بخواهیم در مورد مادی بودن یا نبودنش سخن بگوییم.
اگر هم کسی بگوید خیر وجودی جدای از اجزایش دارد، نمیتوان گفت مجموعه جهان زمان و مکان ندارد، چرا که موجودی زمان و مکان ندارد که مجرد باشد. درحالیکه نمیتوان مجموعه ای از موجودا مادی و زمان و مکان دار را مجرد دانست.

قبلا چند سوال پرسیدم که کاربران مدعی سکوت کردند.

اما حداقل در صورتی جهان واجب الوجود است که ثابت کنید جهان و ماده، ثابت است نه متحرک.

صدیق;794493 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
مجموعه، فارغ از اجزایش اصلا وجودی ندارد تا بخواهیم در مورد مادی بودن یا نبودنش سخن بگوییم.
اگر هم کسی بگوید خیر وجودی جدای از اجزایش دارد، نمیتوان گفت مجموعه جهان زمان و مکان ندارد، چرا که موجودی زمان و مکان ندارد که مجرد باشد. درحالیکه نمیتوان مجموعه ای از موجودا مادی و زمان و مکان دار را مجرد دانست.

[=arial]سلام.
مجموع این عالم در مکانی نیست که بتوان به آن اشاره وضعیه از خارج یا از داخل آن نمود. و سر این مطلب آنست که مکان هر چیز به حسب نسبت آن چیز و اضافه آن چیز با چیز دیگری که در وضع با آن مباین، و در اضافه و نسبت، خارج از آن بوده باشد مقرر می گردد؛ و خارج از این عالم چیزی که با او همجنس بوده باشد نیست، و گرنه عالم تام و تمامی نخواهد بود؛ و نیز داخل آن چیزی که از جمیع آن جدا باشد هنگامی که من حیث المجموع در نظر گرفته شود ـ متصور نیست. و چون این عالم را تام و کامل فرض نمودیم، دیگر نه از داخل آن و نه از خارج آن نمی توان به آن اشاره حسیه کرد، پس أین و وضع (یعنی مکان و نسبت با چیزی) ندارد.

و طاها;794512 نوشت:
قبلا چند سوال پرسیدم که کاربران مدعی سکوت کردند.

اما حداقل در صورتی جهان واجب الوجود است که ثابت کنید جهان و ماده، ثابت است نه متحرک.

سلام.

خب ثبات تغییر داریم در جهان،به عبارتی این تغییر ثابت است...

erfan_alavi;794575 نوشت:
سلام.

خب ثبات تغییر داریم در جهان،به عبارتی این تغییر ثابت است...

سلام
این مغالطه است.
انسان منطقی ابتدا معانی کلمات را درک میکند بعد پاسخ میدهد.

قبلا با شما در زمینه ماده کمی گفتگو کردم
اگر انجا پاسخ درستی میدادید
گفتگو با شما فایده داشت.

موفق باشید

و طاها;794512 نوشت:
قبلا چند سوال پرسیدم که کاربران مدعی سکوت کردند.

اما حداقل در صورتی جهان واجب الوجود است که ثابت کنید جهان و ماده، ثابت است نه متحرک.


متوجه نشدم
ما که نمیخوایم ثابت کنیم جهان واجب الوجوده، ما میخوایم ثابت کنیم جهان واجب الوجود نیست

و طاها;794598 نوشت:
سلام
این مغالطه است.
انسان منطقی ابتدا معانی کلمات را درک میکند بعد پاسخ میدهد.

قبلا با شما در زمینه ماده کمی گفتگو کردم
اگر انجا پاسخ درستی میدادید
گفتگو با شما فایده داشت.

موفق باشید

سلام.

مغالطه نیست شما رجوع کنید به تفسیر المیزان و نهایه توضیح داده شده..

ثبات ارتباطی به واجب الوجود بودن ندارد،اساسا هر چیزی که وجود دارد واجب الوجود است،منتها اصل این است که این وجود سابقه عدم دارد یا خیر...

حرکت و تغییر تدریجی که انتزاع زمان میکنه،یکی از جهات تغیر است،تغییراتی دیگر هم داریم که درصفات و حالات میباشد،حتی تغییرات اعتباری نیز داریم،حضرت حق از هر تغییری مبراست،ولی موجودی که ثابت زمانی باشد دال بر واجب ذاتی نیست

ما دلیل نداریم که تغییر یا تناهی زمانی منافاتی با واجب الوجود بودن داشته باشه. این نوع فرضیات اثبات نشده و صرفا سلسقه ای هستن.

erfan_alavi;794655 نوشت:
سلام.

مغالطه نیست شما رجوع کنید به تفسیر المیزان و نهایه توضیح داده شده..

ثبات ارتباطی به واجب الوجود بودن ندارد،
اساسا هر چیزی که وجود دارد واجب الوجود است،
منتها اصل این است که این وجود سابقه عدم دارد یا خیر..


حرفهای عجیب و شاخ دار!!!

ضمنا کسی که مغالطه پهلوان پنبه کند و ان را نقد کند
نهایتا ذهنیات و برداشتهای خودش را نقد کرده است.

آورورا;794661 نوشت:
ما دلیل نداریم که تغییر یا تناهی زمانی منافاتی با واجب الوجود بودن داشته باشه. این نوع فرضیات اثبات نشده و صرفا سلسقه ای هستن.

اساسا چیزی که متغیر باشد نمیتواند ازلی باشد....

تا چیزی واجب نگردد وجود پیدا نمیکند،پس موجوداتی که موجودند واجب نیز هستند،منتها وجوب بالغیر دارند نه بالذات....ولی حق وجوب بالذات دارد....

n0o0b_sina;793710 نوشت:
[=Roboto]If some one said to you God created Universe.
[=Roboto]Some body please tell me "Who created GOD?"
[=Roboto]If you say "God is self existing",
[=Roboto]Please explain "If God can be self existing why not Universe?"

اگه کسی به شما بگه خدا جهان رو ساخته، پس کی خدارو ساخته؟
اگه شما بگی خدا واجب الوجوده
لطفا توضیح بده، چرا جهان واجب الوجود نباشه؟

متن انگلیسی رو به خاطر اینکه سوال به نقل از یک فرد خارجی بود گذاشتم.

n0o0b_sina;794604 نوشت:
متوجه نشدم
ما که نمیخوایم ثابت کنیم جهان واجب الوجوده، ما میخوایم ثابت کنیم جهان واجب الوجود نیست

سلام
عنوان جستار این است
خدا یا جهان کدامیک واجب الوجود؟
برای اینکه واجب الوجود بودن هر کدام ثابت شود نیازمند دلیل هستیم.
من گفتم حداقل در صورتی جهان واجب الوجود است که ثابت کنیم ثابت است نه متغیر.
اگر این مسئله ثابت نشده است پس نمیتوان ادعا کرد جهان واجب الوجود است.
پست من قرار بود همین مسئله را نشان بدهد.
یعنی از اثبات واجب الوجود بودن هر طرف، وجوب وجود طرف دیگر نفی میشود.
اما از عدم اثبات وجوب وجود هر طرف، وجوب وجود طرف دیگر اثبات نمیشود.
یعنی اگر واجب الوجود بودن خدا اثبات نشود، واجب الوجود بودن جهان اثبات نمیشود.

ضمنا در پست ابتدایی شما صرفا یک متن گذاشتید و از خواست خودتان چیزی نگفتید
و من هم برای اثبات خواسته شما پست نگذاشته ام تا اشکالی بر ان وارد شود.

n0o0b_sina;793710 نوشت:
[=Roboto]If some one said to you God created Universe.
[=Roboto]Some body please tell me "Who created GOD?"
[=Roboto]If you say "God is self existing",
[=Roboto]Please explain "If God can be self existing why not Universe?"

[=Roboto]لطفا توضیح بده، چرا جهان واجب الوجود نباشه؟[=Roboto]

.

سلام.

قسمتی از سخنان امام صادق علیه السلام به مرد زندیق مصری که البته بی مناسبت با سوال نیست:

((آفرينش اشياء از اين دو حالت خارج نيست يا از «شيء» آفريده شده‏اند و يا از «لا شي ء»؛ حال اگر آنها از شي ء آفريده شده باشند، لازم است که هميشه همراه آن شي ء باشند بنابراين آن «شي ء» قديم خواهد بود و قديم با حادث سازگار نيست، و از آن جايي که قديم تغيير نمي‏کند، آن شي نيز بايد داراي جوهر و لون واحد باشد، پس اين الوان مختلف و جواهر کثير از کجا آمده‏اند، و اگر شيء قديم که چيزهاي ديگر از آن به وجود آمده است، زنده باشد مرگ از کجا به وجود آمده؛ و اگر مرده باشد حيات از کجا به وجود آمده است. پس نمي‏توان گفت که همواره اشياء از يک موجود زنده ي قديم و يک موجود مرده‏ قديم آفريده شدند، چرا که از حي و زنده، مرده به وجود نمي‏آيد و آن حي نيز بايد هميشه حي و زنده باشد؛ از سويي شي ء مرده نيز نمي‏تواند هميشه قديم باشد؛ چرا که مرده قدرت و بقا ندارد. [از اين رو، خداوند همه چيز را از لا شي ء آفريده است]. ))

نتیجتا جهان نمیتواند واجب بالذات باشد،بلکه از لاشئ ایجاد گشته یعنی صرف اراده حق.

این لاشیء همان شیء فرضی است که بنده عرض کردم...
همان ماهیت معدومی که امکانش بر وجود خدا استوار است...

-----

ماهیات بر دو نوع وجود استوار می شوند:

ماهیات ممکن الوجود
ماهیات ممتنع الوجود

واجب الوجود ماهیت ندارد، زیرا چنین موجودی قبل از موجودات دیگر وجود داشته و چنانچه بخواهیم از کیفیت و چیستی چنین وجودی خبر دهیم، ناچار برای تشریح کیفیت آن باید از موجودات دیگر اسم ببریم! حال آنکه چنین وجودی پیش از ایجاد موجودات دیگر وجود دارد!
پس واجب الوجود، به لحاظ منطقی ممکن نیست ماهیت داشته باشد.

اما قبل از ایجاد اولین موجود، تمامی ممکن الوجودها امکان ایجاد دارند و به محض ایجاد اولین ممکن، یک یا چند ممکن الوجود دیگر ممتنع الوجود خواهند شد.
اصلا خود وجود باعث امتناع است.
حتی واجب الوجود.
خود وجود واجب الوجود باعث امتناع موجوداتی است که ممکن نیست به امکان یا ایجاد برسند؛ مثل اله دیگر یا همان اله الاالله.
پس اله الاالله از ازل ممتنع الوجود بوده بیچاره!
یعنی بواسطه ی وجود خدا، اله دیگر از ازل هیچ شانسی برای رسیدن به امکان هم نداشته، چه برسد به ایجاد.
جهان متغیر است و خدا لایتغیر.
پس خدا همان جهان نیست و جهان همان خدا نیست.
پس:
1-اگر خدا وجود داشته باشد، جهان یا همان هستی، ازلی نیست.(امتناع ازلی-ابدی واجب دوم بواسطه ی وجود اولین واجب الوجود)
و یا
2-اگر جهان یا همان هستی، ازلی باشد، پس واجب الوجود است؛ پس واجب الوجود دیگر، یعنی خدا، در حال امتناع می ماند تا ابد. (امتناع ازلی-ابدی واجب دوم بواسطه ی وجود اولین واجب الوجود).

پس:
در صورت اثبات "ازلی" بودن "هستی متغیر"، خدا وجود نداشته، ندارد و نخواهد داشت.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
با عرض سلام خدمت شما
اگر جهان را یک کل حقیقی در نظر بگیریم، از آنجا که این کل اجزائی دارد و نبود اجزاء باعث نبود کل خواهد شد، لذا این کل در وجود خود به این اجزاء وابسته است. پس این کل معلول است و از آنجا که هر معلول ممکن بالذات است، پس جهان هم ممکن بالذات است.در عین حال این جهان می تواند هم ممکن بالذات باشد و هم ازلی.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق

[=microsoft sans serif]

erfan_alavi;794574 نوشت:
مجموع این عالم در مکانی نیست که بتوان به آن اشاره وضعیه از خارج یا از داخل آن نمود. و سر این مطلب آنست که مکان هر چیز به حسب نسبت آن چیز و اضافه آن چیز با چیز دیگری که در وضع با آن مباین، و در اضافه و نسبت، خارج از آن بوده باشد مقرر می گردد؛ و خارج از این عالم چیزی که با او همجنس بوده باشد نیست، و گرنه عالم تام و تمامی نخواهد بود؛ و نیز داخل آن چیزی که از جمیع آن جدا باشد هنگامی که من حیث المجموع در نظر گرفته شود ـ متصور نیست. و چون این عالم را تام و کامل فرض نمودیم، دیگر نه از داخل آن و نه از خارج آن نمی توان به آن اشاره حسیه کرد، پس أین و وضع (یعنی مکان و نسبت با چیزی) ندارد.

باسلام
اولا: دوست عزیز ما داریم در مورد مکانی صحبت میکنیم که هر شیء مادی در آن قرار میگیرد و از نظر فلسفی فقط به اندازه خودش است. لطفا اصطلاح را به هم نزنید چرا که یکی از رایجترین مغالطات لفظی استفاده از اشتراک لفظی است.
بنابراین این مطلب که مکان هرچیزی به نسبت خودش است و در مورد مجموع عالم قابل اشاره حسی نیست، امری خارج از اصطلاح است.
ثانیا: خود شما به مشکل دیگر فرض مکان دار بودن مجموع عالم اشاره کردید: تصور مکانی خارج از مجموعه عالم، خلف فرض مجموع عالم بودن این مجموعه است.

بن موسی;794825 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
با عرض سلام خدمت شما
اگر جهان را یک کل حقیقی در نظر بگیریم، از آنجا که این کل اجزائی دارد و نبود اجزاء باعث نبود کل خواهد شد، لذا این کل در وجود خود به این اجزاء وابسته است. پس این کل معلول است و[="#FFA07A"] از آنجا که هر معلول ممکن بالذات است[/]، پس جهان هم ممکن بالذات است.در عین حال این جهان می تواند هم ممکن بالذات باشد و هم ازلی.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق

سلام و درود بر شما.
بخش رنگی اثباتش کجاست؟!
چرا هر معلول را ممکن بالذات می دانید؟
چرا یک معلول نمی تواند ممکن بالغیر باشد؟

[=microsoft sans serif]

farshadahmadi;794265 نوشت:
فلاسفه ميگويند: موجودات عالم، ظهور و تجلى وجود و در موجوديت خود نيازمند وجود هستند. سوال ١- چه دليلى بر اين حرف وجود دارد؟

باسلام
کلام ابتدایی مربوط به فلاسفه نیست و بیشتر شبیه کلام عرفا است وگرنه فلاسفه کاری به تجلی و ظهور ندارند بلکه از خلق و صدور سخن میگویند. لطفا با سند و به صورت کامل مطرح کنید تا بررسی کنیم.

farshadahmadi;794265 نوشت:
شايد گفته شود: چون موجودات عالم، همه ممكن الوجود هستند. اينجا يك سوال ديگه بوجود مياد و اونم اينكه: سوال ٢- موجودات عالم، همه از اجزاء تشكيل شده اند و وجودى مستقل از اجزاء خود ندارند. بنابر اين، وقتى نميتوان وجودى مستقل از اجزا براى موجودات عالم قائل شد، چگونه ميتوان در مورد امكان يا وجوب وجود آنها بحث كرد؟؟؟

وقتی واقعا از انضمام اجزاء، یک موجود ایجاد شده باشد(چه وحدت اعتباری و چه صناعی و چه..)، دیگر نمیتوان سخن بالا را گفت.
مثلا وقتی ماشین مجموعه ای از اجزاء موتور و اجزای تزیینی و سیستم ترمز و تعلیق و ... باشد، آیا خود ماشین موجودی جدای از اجزایش نیست.؟
قطعا اینطور است. ماشین یک چیزی است و پدال ترمز یک چیز دیگر.
بله قطعا خود ماشین موجودی جدای از مجموعه اجزای تشکیل دهنده آن نیست نه اینکه ماشین، تفاوتی با تک تک اجزا نداشته باشد.
باتوجه به این نکته، ماشین که مجموعه ای از اجزاء است نه چیزی جدای از آن، به خودی خود هم نیازمند به اجزایش است به عنوان اینکه مجموعه(یعنی خود ماشین) از اجزایی تشکیل شده است ولی با این حال، هنوز نیازمند به علتی هست و علت وجود دهنده به آن، هیچ یک از اجزایش و نه حتی مجموعه اجزا نیست. به همین جهت، مجموعه اجزا، نیاز به علت فاعلی دارند و به همین جهت، ممکن الوجود هستند.

[=microsoft sans serif]

آورورا;794254 نوشت:
ما هنوز نتونستیم خطکشی بسازیم که اشیاء رو برامون به ممکن و واجب تقسیم کنه. یعنی اگه تقسیم بندی اشیاء به وجوب و امکان تقسیم بندی درستی باشه این که اشیاء ممکنن یا واجب تصمیم پذیر نیست.

ممکن یا واجب بودن موجودات به تصمیم ما بستگی ندارد بلکه ما فقط واقعیت آنها را درک میکنیم.
تشخیص دادن دو مفهوم واجب الوجود و ممکن الوجود هم فکر نمیکنم آنقدرها سخت باشد!
واجب، وجودش ضروری است و ممکن، وجودش ضروری نیست همانطور که عدم وجودش نیز ضروری نیست.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;794231 نوشت:
اعراض چه چیزهایی هستند ؟

عرض، ماهیتی است که هرگاه بخواهد در خارج محقق شود حتما نیاز به موضوعی دارد و مستقل از آن موضوع نمیتواند باشد. مانند سفیدی که حتما نیاز به جوهری دارد تا بتواند در ضمن آن در خارج محقق شود یا اندازه که برای تحقق در خارج نیازمند جوهر است.

[=microsoft sans serif]

آورورا;794661 نوشت:
ما دلیل نداریم که تغییر یا تناهی زمانی منافاتی با واجب الوجود بودن داشته باشه. این نوع فرضیات اثبات نشده و صرفا سلسقه ای هستن.

سلیقه ای!
خیر دوست عزیز، اثبات این ادعا آن است که هر نوع نیازمندی با فرض وجوب وجود منافات دارد و خلف آن است.
زمان مندی یا متناهی بودن، خودش نوعی محدودیت است و هر نوع محدودیت، نیازمندی می آورد.

[=microsoft sans serif]

antijahl;794828 نوشت:
چرا هر معلول را ممکن بالذات می دانید؟
چرا یک معلول نمی تواند ممکن بالغیر باشد؟

دلیل اینکه هیچ ممکن بالذاتی نمیتواند ممکن بالغیر باشد این است که:
چون موجودی که میخواهد ممکن بالغیر باشد، لاجرم باید با قطع نظر از آن غیر، یا واجب بالذات باشد یا ممتنع بالذات و یا ممکن بالذات.
واجب و ممتنع بالذات نمیتواند ممکن بالغیر بشود چرا که باعث انقلاب در ذات خواهد شد.
ممکن بالذات هم نمیتواند ممکن بالغیر شود:
چون با قطع نظر از آن غیر و علتی که میخواهد این امکان را به این موجود عطا کند، خود آن موجود یا امکان دارد یا ندارد.
اگر با قطع نظر از امکان ناشی از غیر، خود آن ذاتا دارای امکان باشد، وجود امکانی که از غیر میخواهد به او ملحق شود، لغو میگردد و این خلف فرض امکان بالغیر داشتن آن است.
و اگر با قطع نظر از امکان بالغیر، خود آن موجود ذاتا امکان نداشته باشد، خلف فرض امکان بالذات داشتن آن موجود است.(1)

ــــــــــ
1. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله4، فصل2

صدیق;794837 نوشت:
[=microsoft sans serif]
دلیل اینکه هیچ ممکن بالذاتی نمیتواند ممکن بالغیر باشد این است که:
چون موجودی که میخواهد ممکن بالغیر باشد، لاجرم باید با قطع نظر از آن غیر، یا واجب بالذات باشد یا ممتنع بالذات و یا ممکن بالذات.
واجب و ممتنع بالذات نمیتواند ممکن بالغیر بشود چرا که باعث انقلاب در ذات خواهد شد.
ممکن بالذات هم نمیتواند ممکن بالغیر شود:
چون با قطع نظر از آن غیر و علتی که میخواهد این امکان را به این موجود عطا کند، خود آن موجود یا امکان دارد یا ندارد.
اگر با قطع نظر از امکان ناشی از غیر، خود آن ذاتا دارای امکان باشد، وجود امکانی که از غیر میخواهد به او ملحق شود، لغو میگردد و این خلف فرض امکان بالغیر داشتن آن است.
و اگر با قطع نظر از امکان بالغیر، خود آن موجود ذاتا امکان نداشته باشد، خلف فرض امکان بالذات داشتن آن موجود است.(1)

ــــــــــ
1. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله4، فصل2


درود.
این پاسخ پرسش بنده نیست.
بنده پرسیدم چرا و از کجا نتیجه گرفته اند جناب بن موسی که "هر" معلولی ممکن بالذات است؟
ایشان در واقع ادعا کرده اند "هیچ" معلول ممکن بالغیری نداریم!

اما شما.
شما فقط توضیح داده اید چرا ممکن بالذات نمی تواند ممکن بالغیر باشد.
با اینکه کلامتان صحیح است اما ارتباطی به سوال بنده ندارد.
----
آیا در نبود والدین،
فرزند در ذاتش ممکن است یا امکانش به ایجاد (غیر) والدین وابسته است؟
والدین تا زنده هستند، یک تعداد فرزند هم ممکن هستند.
اگر مثلا والدین قبل از بچه دار شدن، در یک تصادف فوت شوند، تمامی فرزندانی که ممکن بود از آنها بوجود بیاید به امتناع کشیده می شوند.
اگر این فرزندان ممکن بالغیر، یعنی ممکن به وجود والدین باشند، امتناع شان مشکلی پیش نمی آورد.
اما اگر این فرزندان ممکن بالذات باشند، چگونه با مرگ والدین ممتنع الوجود نخواهند شد؟!؟
در حالیکه ممکن ذاتی ممکن نیست ممتنع شود.
اما این فرزندان بعد از مرگ والدین، دیگر ممتنع الوجود هستند، پس تناقض بوجود می آید.
پس با این وصف که ممکن بالذات، ممکن نیست ممتنع بالغیر شود، پس کلام جناب بن موسی مبنی بر اینکه "هر" معلولی ممکن بالذات است، باطل است و هر نتیجه ای که متکی بر چنین فرضی باشد هم باطل.
پس برهان ایشان مبنی بر اینکه جهان ممکن بالذات و ازلی است، باطل است.

erfan_alavi;794680 نوشت:
اساسا چیزی که متغیر باشد نمیتواند ازلی باشد....

تا چیزی واجب نگردد وجود پیدا نمیکند،پس موجوداتی که موجودند واجب نیز هستند،منتها وجوب بالغیر دارند نه بالذات....ولی حق وجوب بالذات دارد....

این که چیزی ازلی باشه دلیل بر وجوب ذاتیش نیست، یک چیز می تونه همیشه باشه و وجودش از دیگری باشه.
این که چیزی متغیر باشه هم دلیل بر ازلی بودنش نیست؛ یه شیء می تونه همواره متغیر باشه و در عین حال وحدتش رو حفظ کنه.
ضمنا ما دلیلی ندلریم شیء اگه ماهیت داشت واجب نیست، شیء همون طور که وجودش میتونه ذاتی باشه ماهیتش هم همینطور میتونه از فقط خودش سرچشمه بگیره.
به علاوه این که چیزی واجب باشه دلیل بر ازلی بودنش نیست، اگه «همیشه بودن» ماهیت شیء باشه و نه نحوه بودن. این مساله هم قابل بحث و گفت و گوئه.

صدیق;794831 نوشت:
[=microsoft sans serif]
ممکن یا واجب بودن موجودات به تصمیم ما بستگی ندارد بلکه ما فقط واقعیت آنها را درک میکنیم.
تشخیص دادن دو مفهوم واجب الوجود و ممکن الوجود هم فکر نمیکنم آنقدرها سخت باشد!
واجب، وجودش ضروری است و ممکن، وجودش ضروری نیست همانطور که عدم وجودش نیز ضروری نیست.

وجوب و امکان فهمشون دشوار نیست؛ این که ویژگی قضایا هستن یا کیفیت اشیاء و درستی تعمیم این دو به اشیاء مساله ایه که می شه در موردش تشکیک کرد. (رجوع کنید به مثلا بیفایدگی اطلاق واجب بر لشیاء در نقد راسل از برهان امکان و وجوب)

با فرض قابلیت اطلاق به اشیاء نه، وجوب و امکان چیزی نیست که با مشاهده صرف اشیاء از جهان خارج انتزاع بشه.

سلام بر جناب صديق.

نقل قول:
[=microsoft sans serif]باتوجه به این نکته، ماشین که مجموعه ای از اجزاء است نه چیزی جدای از آن، به خودی خود هم نیازمند به اجزایش است به عنوان اینکه مجموعه(یعنی خود ماشین) از اجزایی تشکیل شده است ولی با این حال، هنوز نیازمند به علتی هست و علت وجود دهنده به آن، هیچ یک از اجزایش و نه حتی مجموعه اجزا نیست. به همین جهت، مجموعه اجزا، نیاز به علت فاعلی دارند و به همین جهت، ممکن الوجود هستند.


ممنون.

سوال- فرق بين، تجلى وجود و خلق موجودات چيه؟ اينكه بگيم، وجود حق تعالى خواست تا تجلى كند و به مخلوقات فيض وجود دهد، در واقع يك زمانى را براى تجلى و خلقت در نظر گرفته ايم، درسته؟ در حالى كه بايد بگيم: چون خدا فوق زمان است و ازلى ميباشد، تجلى و وجود او هم ازلى است.

سوال- منظور از علم ذاتى و علم فعلى خدا چيست؟

سوال- آيا ميتوان گفت: چون خداوند نسبت به آينده علم ذاتى داره، پس آينده، همين الان در خارج تحقق عينى داره؟

همينطور، چون خدا نسبت به گذشته، علم ذاتى داره، پس گذشته همين الان تحقق عينى داره؟

آورورا;794858 نوشت:
این که چیزی ازلی باشه دلیل بر وجوب ذاتیش نیست، یک چیز می تونه همیشه باشه و وجپدش از دیگری باشه.
این که چیزی متغیر باشه هم دلیل بر دلیل بر ازلی بودنش نیست؛ یه شیء می تونه همواره متغیر باشه و در عین حال وحدتش رو حفظ کنه.
ضمنا ما دلیلی ندلریم شیء اگه ماهیت داشت واجب نیست، شیء همون طور که وجودش میتونه ذاتی باشه ماهیتش هم همینطور میتونه از فقط خودش سرچشمه بگیره.
به علاوه این که چیزی واجب باشه دلیل بر ازلی بودنش نیست، اگه «همیشه بودن» ماهیت شیء باشه و نه نحوه بودن. این مساله هم قابل بحث و گفت و گوئه.

سلام.

یک چیز تا وقتی وجودش متوقف به غیر است وجوب بالغیر دارد نه ذاتی...پس اینکه تا هست وجوبش به غیر است صحیح است ولی اینکه ،ایا این وجوب بالغیر همیشگیست،از این جمله به دست نمی اید...

متحرک یک امر بالقوه است و فقط قدرت پذیرش دارد و امر بالقوه نمیتواند خود را بالفعل کند ،نتیجتا برای فعلیت نیاز به یک امر خارجی بالفعل دارد که انرا از قوه به فعل برساند،نتیجتا متحرک نمیتواند معطی حرکت خود باشد ،....مثل نفس که برای تعالی و تغییر نیاز به بدن دارد،در حالی خود یک امر بالقوه است و فقط پذیرش دارد...

ماهیت حد وجود است به عبارتی صحیح تر حد تصور وجود است،خدا بزرگتر از ان است که وجودش متصور شود...نتیجتا خدا ماهیتی ندارد تا متصور گردد بلکه ماهیت حق همان انیت اوست...

در اخر ما نیز گفتیم که واجب بودن دال بر وجود شئ است ،تا چیزی موجود است یعنی اینکه وجودش واجب است،ولی اینکه وجوبش از خودش باشد یا به غیر باشد،اختلاف اینجاست...وجودی که وجوبش از ذاتش باشد قدیم ذاتی است وازلی،ولی وجودی که وجوبش به غیر باشد،تا وجود دارد واجب است،ولی اینکه این توقف وجودی تا کی میباشد حکم از این مطلب تهی است ونمیتوان به ان حکم کرد...

صدیق;794827 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
اولا: دوست عزیز ما داریم در مورد مکانی صحبت میکنیم که هر شیء مادی در آن قرار میگیرد و از نظر فلسفی فقط به اندازه خودش است. لطفا اصطلاح را به هم نزنید چرا که یکی از رایجترین مغالطات لفظی استفاده از اشتراک لفظی است.
بنابراین این مطلب که مکان هرچیزی به نسبت خودش است و در مورد مجموع عالم قابل اشاره حسی نیست، امری خارج از اصطلاح است.
ثانیا: خود شما به مشکل دیگر فرض مکان دار بودن مجموع عالم اشاره کردید: تصور مکانی خارج از مجموعه عالم، خلف فرض مجموع عالم بودن این مجموعه است.

سلام.

مشکل همین است که شما مکانی رو در نظر میگیرید و انگاه اشیا رو در ان جا میدهید،همچین طرز فکری درست نیست،مکان از لوازم ذاتی جسم مادیست همانطور که طول وعرض از لوازم ذاتی ان است نتیجتا خارج رو همین اجسام مکان ساز درست کرده اند اینکه جایی و فضایی باشد که این اشیا در ان ریخته شده باشد غلط است،....ماورا اسمان و زمین فضا و جایی نیست تا این عالم در ان قرار گرفته باشد،...این طرز فکر در مورد عالم صحیح نیست و باعث تسلسل میشه....

در مورد فرض مشکلی نیست چون مقدمه فهم برای تصور ،و سپس نفی رو میطلبه ،مثل اینکه بخوایم ماده رو از عالم مثال نفی کنیم...

erfan_alavi;794887 نوشت:

سلام.

یک چیز تا وقتی وجودش متوقف به غیر است وجوب بالغیر دارد نه ذاتی...پس اینکه تا هست وجوبش به غیر است صحیح است ولی اینکه ،ایا این وجوب بالغیر همیشگیست،از این جمله به دست نمی اید...

متحرک یک امر بالقوه است و فقط قدرت پذیرش دارد و امر بالقوه نمیتواند خود را بالفعل کند ،نتیجتا برای فعلیت نیاز به یک امر خارجی بالفعل دارد که انرا از قوه به فعل برساند،نتیجتا متحرک نمیتواند معطی حرکت خود باشد ،....مثل نفس که برای تعالی و تغییر نیاز به بدن دارد،در حالی خود یک امر بالقوه است و فقط پذیرش دارد...

ماهیت حد وجود است به عبارتی صحیح تر حد تصور وجود است،خدا بزرگتر از ان است که وجودش متصور شود...نتیجتا خدا ماهیتی ندارد تا متصور گردد بلکه ماهیت حق همان انیت اوست...

در اخر ما نیز گفتیم که واجب بودن دال بر وجود شئ است ،تا چیزی موجود است یعنی اینکه وجودش واجب است،ولی اینکه وجوبش از خودش باشد یا به غیر باشد،اختلاف اینجاست...وجودی که وجوبش از ذاتش باشد قدیم ذاتی است وازلی،ولی وجودی که وجوبش به غیر باشد،تا وجود دارد واجب است،ولی اینکه این توقف وجودی تا کی میباشد حکم از این مطلب تهی است ونمیتوان به ان حکم کرد...

نمی دونم پاسخ شما پاسخ به پست من بود یا پست دیگه ای که اشتباهی از من نقل قول گرفته باشین. خود تقسیمبندی اشیاء به بالقوه و بالفعل تقسیمبندی بدون دلیلیه. در مورد سایر بندهای قول شما ارتباطی با نوشته خودم ندیدم

آورورا;794891 نوشت:
نمی دونم پاسخ شما پاسخ به پست من بود یا پست دیگه ای که اشتباهی از من نقل قول گرفته باشین. خود تقسیمبندی اشیاء به بالقوه و بالفعل تقسیمبندی بدون دلیلیه. در مورد سایر بندهای قول شما ارتباطی با نوشته خودم ندیدم

موارد در پاسخ به مطالب شما بود منتها به صورت جدا و مطابق با هر سوال و بند...

خب بله اینکه بدون دلیل است ،دلیلی عقلانی از طرف شماست!!!،ولی اینکه مطابق با واقع باشد خود نیاز به دلیل دارد...

erfan_alavi;794893 نوشت:
موارد در پاسخ به مطالب شما بود منتها به صورت جدا و مطابق با هر سوال و بند...

خب بله اینکه بدون دلیل است ،دلیلی عقلانی از طرف شماست!!!،ولی اینکه مطابق با واقع باشد خود نیاز به دلیل دارد...

من همچنان ارتباط پست شما رو با پست خودم متوجه نمیشم. شما یک سری تعازیف آوردید و یک سری قضیه رو سعی کردید اثبان کنید که نقیض گفته های من نبودن. در هر حال اگه پاسخی به پست من دارید ممنون میشم اگه ارتباطش رو با گفته های من دقیقتر بیان بفرمایید (حداقل از الان به بعد)

آورورا;794898 نوشت:
من همچنان ارتباط پست شما رو با پست خودم متوجه نمیشم. شما یک سری تعازیف آوردید و یک سری قضیه رو سعی کردید اثبان کنید که نقیض گفته های من نبودن. در هر حال اگه پاسخی به پست من دارید ممنون میشم اگه ارتباطش رو با گفته های من دقیقتر بیان بفرمایید (حداقل از الان به بعد)

دوست عزیز شما به جای اینکه بگید دلیل ندارد باید با دلیل اونچه من گفتم رو رد کنید وگرنه اینکه بگید میشود متغیر از ازل باشد،و وقتی دلیلی اورده شود باز بگید میشود قوه وفعل بدون دلیل باشد اینجوری هیچ وقت به ج نمیرسید....

شما گفتید وجوب بالغیر میشه از ازل باشه،گفته شد وجود بالغیر سابقه عدم داره و چیزی که سابقه عدم داشته باشه ازلی نیست،به عبارتی در مقام علت خود معدوم است و در مرتبه فعل موجود....ازل یعنی بدون اغاز.....وجوب بالغیر در تحقق و ایجاد شئ منظور است...

گفتید متغیر میشه از ازل باشه،گفته شد متحرک قوه پذیرش دارد برای انفعال و حرکت،و این یعنی فقدان و برای وجدان حرکت نیاز به امری بالفعل دارد تا انرا از قوه به فعل دراورد و حرکت به وجود اید نفس انسان نیز بدون ارتباط با خارج تغییری ندارد با ابزار بدن است که تغییر وفعلیت در ان ایجاد میشه و وسعت پیدا میکنه خود نفس فقط قابلبیت پذیرش دارد نتیجتا نمیتواند خود را به فعلیت برساند مگر با امری خارج از خود،...محرک چیزی جدا از متحرک و خارج از ان است...

erfan_alavi;794906 نوشت:
دوست عزیز شما به جای اینکه بگید دلیل ندارد باید با دلیل اونچه من گفتم رو رد کنید وگرنه اینکه بگید میشود متغیر از ازل باشد،و وقتی دلیلی اورده شود باز بگید میشود قوه وفعل بدون دلیل باشد اینجوری هیچ وقت به ج نمیرسید....

شما گفتید وجوب بالغیر میشه از ازل باشه،گفته شد وجود بالغیر سابقه عدم داره و چیزی که سابقه عدم داشته باشه ازلی نیست،به عبارتی در مقام علت خود معدوم است و در مرتبه فعل موجود....ازل یعنی بدون اغاز.....وجوب بالغیر در تحقق و ایجاد شئ منظور است...

گفتید متغیر میشه از ازل باشه،گفته شد متحرک قوه پذیرش دارد برای انفعال و حرکت،و این یعنی فقدان و برای وجدان حرکت نیاز به امری بالفعل دارد تا انرا از قوه به فعل دراورد و حرکت به وجود اید نفس انسان نیز بدون ارتباط با خارج تغییری ندارد با ابزار بدن است که تغییر وفعلیت در ان ایجاد میشه و وسعت پیدا میکنه خود نفس فقط قابلبیت پذیرش دارد نتیجتا نمیتواند خود را به فعلیت برساند مگر با امری خارج از خود،...محرک چیزی جدا از متحرک و خارج از ان است...

دوست خیلی عزیز، من نوشتم ازلی بودن و در ادامه ش دوبار نوشتم همیشگی بودن و همیشه بودن رو هم در گیومه گذاشتم که روش تاکید بشه! بعد شما معنی ازلی نبودن رو به نبودن در مقام علت تفسیر می کنید و بعد نتیجه گیری میفرمایید. شما توی همین نوشته هم تاکید دارید که پست منو نمی خونید. لطفا بخونید!

erfan_alavi;794889 نوشت:
سلام.

مشکل همین است که شما مکانی رو در نظر میگیرید و انگاه اشیا رو در ان جا میدهید،همچین طرز فکری درست نیست،مکان از لوازم ذاتی جسم مادیست همانطور که طول وعرض از لوازم ذاتی ان است نتیجتا خارج رو همین اجسام مکان ساز درست کرده اند اینکه جایی و فضایی باشد که این اشیا در ان ریخته شده باشد غلط است،....ماورا اسمان و زمین فضا و جایی نیست تا این عالم در ان قرار گرفته باشد،...این طرز فکر در مورد عالم صحیح نیست و باعث تسلسل میشه....

در مورد فرض مشکلی نیست چون مقدمه فهم برای تصور ،و سپس نفی رو میطلبه ،مثل اینکه بخوایم ماده رو از عالم مثال نفی کنیم...


سلام.یکی از ایراداتی که استاد به عرض بنده ی حقیر گرفتند این بود که مکان می تواند باشد در حالی که ماده آنجا نباشد و این را اشکال دانستند که ماده و مکان و زمان یک موجود واحد نیستند.پس نمی توانند واجب الوجود باشند.آیا شما می خواهید بگویید که ماده و مکان یک موجود واحدند؟؟درست متوجه منظور شما شدم؟

پارسا مهر;794928 نوشت:
سلام.یکی از ایراداتی که استاد به عرض بنده ی حقیر گرفتند این بود که مکان می تواند باشد در حالی که ماده آنجا نباشد و این را اشکال دانستند که ماده و مکان و زمان یک موجود واحد نیستند.پس نمی توانند واجب الوجود باشند.آیا شما می خواهید بگویید که ماده و مکان یک موجود واحدند؟؟درست متوجه منظور شما شدم؟

سلام.

مکان تابع جسم است،البته مکان مادی تابع جسم مادی است نه تابع جسم مثالی یا اخروی،نتیجتا مکان مادی در عالم مثال و یا اخرت نیست،احکام و خصوصیات هر مکانی تابع جسم ان مرتبه است،جسم اخروی جسمی با نظامی مغایر با نظام مادیست نتیجتا اگر مکانی نیز باشد تابع همان جسم با خصوصیات ان عالم است...

در عالم ماده مکان تابع جسم مادیست،نتیجتا مکان امری مستقل از جسم نیست،مانند طول و عرض که لازمه جسم مادیست....

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
با عرض سلام مجدد

antijahl;794828 نوشت:
بخش رنگی اثباتش کجاست؟!
چرا هر معلول را ممکن بالذات می دانید؟
چرا یک معلول نمی تواند ممکن بالغیر باشد؟

برای ذات هر مفهوم مفروضی یا وجود ضرورت دارد یا ضرورت ندارد. اگر وجودش ضرورت داشته باشد، واجب بالذات است. اگر وجودش ضرورت نداشته باشد، یا عدمش ضرورت دارد یا عدمش ضرورت ندارد. اگر وجودش ضرورت نداشته باشد و عدمش هم ضرورت نداشته باشد، ممکن بالذات است. اگر وجودش ضرورت نداشته باشد و عدمش ضرورت داشته باشد، ممتنع بالذات است.
معلول محال است واجب بالذات باشد و از طرفی ممتنع بالذات هم نیست چون معلول موجود است نه معدوم. پس به ناچار هر معلول باید ممکن بالذات باشد.
امکان بالغیر محال است. البته محال بودن یا نبودن آن تاثیری در این بحث ندارد چون هر چه را در خارج فرض کنیم یا واجب بالذات است یا واجب بالغیر و چیزی خارج از این دو نداریم. لذا معلول یا باید واجب بالذات باشد یا واجب بالغیر که به وضوح نمی تواند واجب بالذات باشد. پس هر معلول واجب بالغیر است.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق

بن موسی;795008 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
با عرض سلام مجدد

برای ذات هر مفهوم مفروضی یا وجود ضرورت دارد یا ضرورت ندارد. اگر وجودش ضرورت داشته باشد، واجب بالذات است. اگر وجودش ضرورت نداشته باشد، یا عدمش ضرورت دارد یا عدمش ضرورت ندارد. اگر وجودش ضرورت نداشته باشد و عدمش هم ضرورت نداشته باشد، ممکن بالذات است. اگر وجودش ضرورت نداشته باشد و عدمش ضرورت داشته باشد، ممتنع بالذات است.
معلول محال است واجب بالذات باشد و از طرفی ممتنع بالذات هم نیست چون معلول موجود است نه معدوم. پس به ناچار هر معلول باید ممکن بالذات باشد.
[="#FF0000"]امکان بالغیر محال است[/]. البته محال بودن یا نبودن آن تاثیری در این بحث ندارد چون هر چه را در خارج فرض کنیم یا واجب بالذات است یا واجب بالغیر و چیزی خارج از این دو نداریم. لذا معلول یا باید واجب بالذات باشد یا واجب بالغیر که به وضوح نمی تواند واجب بالذات باشد. پس هر معلول واجب بالغیر است.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق


سلام و درود بر شما.
استنتاجات شما اشکالات فراوانی دارد که هم خارج از بحث است و هم بی ارتباط به هم.
تمایل داشته باشید در تاپیکی جدا یا بصورت خصوصی بحث کنیم.
اما اشکال کامنت قبلی تان در این تاپیک هم وجود دارد و بدون استدلال است.
اصل اشکال مربوط به عبارتیست که رنگی ست.
این محال بودن را چه کسی و در کجا اثبات کرده است؟!
سوال کامنت قبلم را مجددا تکرار می کنم:
ممکن بالذات چگونه ممتنع بالغیر می شود؟!
فرزندان ممکن والدین پس از فوت والدین ممتنع الوجود بالغیر هستند.
این امکان بالذات است یا بالغیر؟
اگر بالذات باشد نمی تواند ممتنع شود.
اگر بالغیر باشد کلام شما نقض می شود.
-----

ببینید جناب بن موسی.
می دانید چرا روی امکان بالغیر زوم کرده ام؟
زیرا نظریه بنده در مورد علم ذاتی اجمالی خدا، ریشه در اختیار مختار دارد و اختیار مختار موید امکان بالغیر است.
افعال "علم" بمعنای دانست
و
"لیعلم الله" بمعنای تا خدا بداند
مفهوم امکان بالغیر را می رساند.
یعنی خدا می داند، اما نمی تواند بداند.
پس خلق می کند
تا بتواند بداند.
این امکان درک دانایی بواسطه ی غیر، یعنی مخلوق که معلول است ایجاد شده است.
یعنی امکان بالغیر.
پس علم تفصیلی خارج از ذات خدا معلولیست که امکانش بالغیر است، یعنی به اختیار مختار.
پس باید مختار ایجاد شود
بعد انتخاب قطعی اختیاری انجام دهد
بعد لیعلم الله
یعنی خدا بتواند بداند.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
با عرض سلام مجدد

antijahl;795049 نوشت:

استنتاجات شما اشکالات فراوانی دارد که هم خارج از بحث است و هم بی ارتباط به هم.
تمایل داشته باشید در تاپیکی جدا یا بصورت خصوصی بحث کنیم.
اما اشکال کامنت قبلی تان در این تاپیک هم وجود دارد و بدون استدلال است.
اصل اشکال مربوط به عبارتیست که رنگی ست.
این محال بودن را چه کسی و در کجا اثبات کرده است؟!

اگر به پست قبلی بنده دقت کنید بنده در آنجا اصلاً بر روی این مسئله که ممکن بالغیر محال است بحث نکردم. این مسئله ارتباط خاصی با موضوع تاپیک ندارد. در استدلال ارائه شده در پست اول بنده، به این مسئله رسیدیم که جهان معلول است و چون هر معلولی ممکن است، جهان ممکن است. اما اصلاً به قسمت "هر معلولی ممکن است" که از قضا شما به آن انتقاد وارد کردید نیازی نداریم. همین که جهان معلول است نشان می دهد که واجب نیست. در خصوص امتناع امکان بالغیر می توانیم در جایی دیگر بحث کنیم چون همانطور که حقیر استدلال کردم ارتباط چندانی با موضوع اصلی تاپیک ندارد.

antijahl;795049 نوشت:
سوال کامنت قبلم را مجددا تکرار می کنم:
ممکن بالذات چگونه ممتنع بالغیر می شود؟!

نبود علت باعث نبود ممکن می شود. لذا ممکن بالذات زمانی ممتنع بالغیر می شود که علتش معدوم باشد.

antijahl;795049 نوشت:
فرزندان ممکن والدین پس از فوت والدین ممتنع الوجود بالغیر هستند.
این امکان بالذات است یا بالغیر؟
اگر بالذات باشد نمی تواند ممتنع شود.
اگر بالغیر باشد کلام شما نقض می شود.

امکان بالذات است اما می تواند ممتنع بشود. هر مفهوم مفروضی در یک زمان مفرض، در عالم خارج یا هست یا نیست. ممکن بالذات هم از این قاعده خارج نیست. در عالم خارج یا ممتنع است یا واجب. این فرزندان هم در عالم خارج یا هستند یا نیستند و حالتی بجز این دو نداریم. به طور خلاصه بگوییم می شود ممکن بالذات واجب یا ممتنع شود. در اصطلاح فلسفی به حمل شایع صناعی محال است ممکن بالذات نه معدوم باشد نه موجود، چون ارتفاع نقیضین پیش می آید.

antijahl;795049 نوشت:
ببینید جناب بن موسی.
می دانید چرا روی امکان بالغیر زوم کرده ام؟
زیرا نظریه بنده در مورد علم ذاتی اجمالی خدا، ریشه در اختیار مختار دارد و اختیار مختار موید امکان بالغیر است.
افعال "علم" بمعنای دانست
و
"لیعلم الله" بمعنای تا خدا بداند
مفهوم امکان بالغیر را می رساند.
یعنی خدا می داند، اما نمی تواند بداند.
پس خلق می کند
تا بتواند بداند.
این امکان درک دانایی بواسطه ی غیر، یعنی مخلوق که معلول است ایجاد شده است.
یعنی امکان بالغیر.
پس علم تفصیلی خارج از ذات خدا معلولیست که امکانش بالغیر است، یعنی به اختیار مختار.
پس باید مختار ایجاد شود
بعد انتخاب قطعی اختیاری انجام دهد
بعد لیعلم الله
یعنی خدا بتواند بداند.

در خصوص این مسئله می توانیم در تاپیکی جدا بحث کنیم اما به طور مختصر می شود گفت در این استدلال خلطی بین امکان استعدادی و امکان خاص وجود دارد. در یک مقدمه استدلال شما امکان استعدادی را برای خداوند به کار بردید اما در مقدمه بعدی این امکان را به امکان خاص مرتبط کردید. امکان استعدادی x یعنی برای یک شیء، x بالقوه باشد. اما امکان خاص x یعنی نه x ضرورت داشته باشد نه عدم آن. به حمل شایع محال است نه علم برای خدا ضرورت داشته باشد نه عدم آن. خداوند بالاخره یا علم دارد یا علم ندارد.یعنی علم الهی محال است ممکن خاص باشد. لذا فرقی ندارد این امکان خاص بالذات باشد یا بالغیر.
در این خصوص می توانیم در تاپیکی در خصوص امکان بالغیر به طور مفصل بحث کنیم.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق
موضوع قفل شده است