اشعار و متون ادبی شهادت مسلم بن عقیل (ع)
تبهای اولیه
سروده ای به سبک موج نو برای شهادت مسلم(ع)
چقدر امارت تو را از ما زود گرفت
حتی نگذاشتند اب بخوری
وقتی به مسجد می نگریستم
دلم گرفت
و رفتم
هنوز در داغ تو اشک می ریزم
اشک هایم برای تو
هیچ وقت خشک نمی شود
تنها آمده بود! شهر لبریز بود،
از هر چه نامرد، هر چه پیمان شکنی.
دستهای بی یاور او، دستهای سبز بود
که ریشه در بازوان آسمان داشت
و آسمان آن روز چه قدر اندوهگین بود!
توفانی بر گرده کوفه ریخته بود.
کوفه امّا، مثل سنگ...
کوفه امّا، مثل خاک... .
نیا خورشید! اینجا شب زدهها و خفاشها منتظرند؛
اینجا شب پرهها کورند و تو را نمیبینند!
نیا عشق! اینجا، دیری است صدای گام علی را
از ذهن بی مقدار خودش تارانده!
با بوی فاطمه غریب است،
با هر چه که گفتند و میگویند؛
نیا! مسلم میداند که اینها چه قومی هستند!
مسلم میبیند که اینها از نمازی تا نمازی دیگر
بر پیمان خود استوار نمیمانند.
کاش مسلم را دیده بودی آن وقت که
بر کنگره قصر شب رجز عشق سر میداد!
آفتاب، نیا! شب با مسلم نمیدانی چه کرد؟
هیچ نمانده است از آن همه حرف و دعوت،
از آن همه تندیسهای ریا. اینجا
فقط حکومت شب است... نیا خورشید!
این سو حسین ابن ابی عبدالله ،
آن سوی مسلم بن عقیل
عرفات است و دعا؛ عرفات است و حسین؛
عاشقی که جان مشتاقش، چنین به گفتوگوی خدا نشسته است:
«اَلَّهُمَّ اجْعَلْنی اَخْشاکَ کَاَنّی اَراکَ...»
روز عرفات است.
این سو، دستهای پراجابت حسین علیه السلام است
که آسمان را مجذوب خود ساخته است.
این سو، حسین علیه السلام است
که اشکهای بلورینش،
غوغا در دل عرش افکنده است.
این سو، میهمانان زیارت بیت الله اند
و عرفاتیان نیاز و نیایش.
دیگر سوی، شهر کوفه است
و نامردمانی عهدشکن و میهمان کُش!
روز عرفات است. آن سوی این لحظات عارفانه،
کوفه است و فرزند عقیل.
تنهای تنها!
مسلم است و لحظات شیرین فنای فی اللّه.
مسلم است و دلواپسی آمدن حسین علیهالسلام .
مسلم است و عروج از بام دارالاماره.
بر كشتهی من، جانِ دگر بار بیارید
آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار
بهر دل بیمار، پرستار بیارید
با آن كه گل باغ وفا، بوی نكردید
بر من خبر از آن گل بیخار بیارید
زآن فوج سپاهی كه مرا بود به همراه
یك یار، به غیر از در و دیوار بیارید
بیهوده مرا سنگ زنید از در و از بام
من عاشق جانباختهام، دار بیارید
خواهید اگر عاقبت عشق ببینید
فردا چو شود، روی به بازار بیارید
علی انسانی
بیدار شوید، ای خانه های گمراه!
ای کوچه های پیمان شکن! ای پنجره های سنگدل!
ای دهانه ای مسموم! ای چشم های کپک زده!
ای نگاه های غبار گرفته و خواب آلود!
من آمده ام!
مسلم، پسر عقیل!
بیدار شوید، ای دیوارهای کاه گلی جسارت! ای بن بستهای فراموشی!
بیدار شوید، ای کوچه های پابرهنه ی تو در تو!
ای گامهای خسته ی نامردی!
منم، پرچم دار کربلا!
به استقبال مرگ آمده ام؛ به استقبال خنجرهای برّان!
به استقبال وعده ها، وعیدها و به استقبال نامه های دروغین.
پنجره هاتان را باز کنید!
منم، مهمانی که به دعوت شما لبیک گفتم،
همانی که به درخواست شما آمدم. نامه های بلند بالاتان را خوانده ام،
حرفهاتان را مو به مو از بر شدم. با کلمه های مهربانتان
خو گرفته ام و با وعده هاتان صمیمی شدم.
مرا با که اشتباه گرفته اید؟
چرا پنجره هاتان را باز نمیکنید؟ بر شما چه رفته است؟
آیا این شما نبودید که مرا خواندید؟
آیا این شما نبودید که پیک فرستادید؟
آیا رسم کوفیان این است ...؟ شما را چه شده است؟
کجاست مهربانی آن پیکها؟ کجاست؟
من صدای چکاچک شمشیرهاتان را میشنوم.
منم! مسلم بن عقیل.
اگرچه برسردارم ميا به كوفه حسين
هنوز زمزمه دارم ميا به كوفه حسين
سلام من به تواي آفتاب هستي بخش
چراغ محفل تارم ميا به كوفه حسين
نوشته ام كه بيائي ولي به صفحه خاك
به اشك خودبنگارم ميا به كوفه حسين
ميان كوفه غريبانه مي زنم فرياد
اميد وصبروقرارم ميا به كوفه حسين
به سنگساري مهمان اگرچه مي كوشند
امام آينه دارم ميا به كوفه حسين
دراين دياربه سرنيزه لاله مي چينند
گل هميشه بهارم ميا به كوفه حسين
بيا به همره زينب ازاين سفربرگرد
اميد جان فكارم ميا به كوفه حسين
براي آن كه نگردي توبي علي اكبر
دمادم است شعارم ميا به كوفه حسين
نشسته حزمله درانتظار اصغرتو
ببين كه واهمه دارم ميا به كوفه حسين
پيام آخرمسلم براي تو اين است
گذشته كارزكارم ميا به كوفه حسين
به گريه گفت «وفائي» زمسلم بن عقيل
به دردوغصه دچارم ميا به كوفه حسين