خدا چرا منو به دنیا فرستاده؟

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خدا چرا منو به دنیا فرستاده؟

من نمیدونم برای چی به وجود اومدم و چرا باید زندگی کنم خودکشی هم که نمیتونم کنم چون در این صورت میرم جهنم واقعا این دنیا برای من پوچ و دردناک شده برای همین من هیچ انگیره ای برای ادامه دادن ندارم و فقط چون مجبورم زندگی کنم زندگی میکنم اخه چرا من باید یهو چشممو را باز کنم و خودمو توی این دنیا پیدا کنم در گذشته پیش خود فکر می کردم که ای کاش پا به عرصه وجود نمی گذاشتم و کسی به نام من وجود نداشت و نیز مشمول لطف خدا نمیشدم ولی در یکی از همین فوروم ها دیدم یه بابائی نوشته بود چطور خدائی که عشق به خوبی ها و نفرت از بدی ها و نعمت عقل و میل به عدالت را در وجود انسان قرار داده به او ظلم کرده ؟ اینجا بود که مجبور شدم اعتراف کنم که اشتباه میکردم لطفا به این سوالم پاسخ دهید خدا چرا منو به زمین فرستاده؟

به نظرم هدف از فرستاده شدن به زمین متوجه خود انسان است ولی نمیدونم چرا خدا کمالات را از اول در وجود ما قرار نداده و ما باید این کمالها را بدست بیاریم؟

سلام بزرگوار

در تايپك قبلي چنان صحبت كرديد كه بنده فكر كردم همه چيز تمام شده و شبهات حل شده است.

ولي خوب با اجازه شما بزرگوار به بحث مي گذاريم مطالب تان را:



بدبخت;25509 نوشت:
من نمیدونم برای چی به وجود اومدم

شما و تمام انسانها در امدن به دنيا هيچ نقشي نداشتند و اين نوعي جبر است و در امدن به دنيا داراي اختيار نيستيم.

ولي ما توسط خدايي عالم و قادر و عادل به دنيا فرستاده شده ايم كه خداي خود را بشناسيم استعدادهاي خود را دريابيم

در دنيا زندگي كنيم وبه استعدادهاي بالقوه خود آگاه شويم

بدانيم كه داراي چه تواني هستيم در انسانيت و در ابراز فضايل اخلاقي داراي چه نيرويي هستيم

آيا انچنان كه در صحبت ها مي گوييم و در نفس خود،‌ خود را چنان برتر مي دانيم خود را تحويل مي گيريم ايا در برخورد با موانع و مشكلات هم ان چنانيم ؟؟

آيا زماني كه مختار كامل هستيم و اختيار تام در عالم داريم و به راحتي مي توانيم هر كاري بكنيم حتي خود را از هستي ساقط كنيم جرات ان را داريم؟؟

و مي توانيم در راهي قدم برداريم كه خدا فرموده است.

و البته همين خداي عالم و قادر و عادل با توجه به حكمت خود هر دو راه را براي مان مهيا كرده و البته راه سعادت را پر رنگ تر برايمان نمايانده كه با توجه به قوه اختيار خود در هر راهي كه خواستيم قدم بر داريم و عاقبت خود را تعيين كنيم

خداوند هر چند ما را به دنيا به اختيار خودمان نياورده ولي ابتكار عمل را به دست ما داده و در زيستن اصلا مجبور نيستيم و هيچ نيرويي نمي تواند ما را از هر كاري باز دارد

خداوند قوه اي به نام اختيار را در ما نهاده و پشتوانهاي به نام فطرت برايمان گذاشته.

خدا از روح خود در ما دميده و فرموده اكر براي من باشي تو را همچون خود مي كنم

عقل به ما داده تا تفكر كنيم و تدبرو برنامه ريزي كنيم براي اينده خود.

ادامه دارد......

بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند دارای کمالاتی است که از ذاتش می جوشد و موجودی دیگر به او کمالات را نداده زیرا برتر از او موجودی نیست .یعنی هر کمال را که تصور کنی و به ذهن برسد خداوند داراست (مستجمع جمیع کمالات) /یکی از این کمالات فیض دادن به موجودات است خدا فیاض بالذات و علی الاطلاق است یعنی ذات خدا چنین است و بدون هیچ قید وشرطی.چیزی که ذاتی شد دلیلی برای اثبات نمی خواهد.مثلا آیا می توان گفت چرا حسن انسان است می گویی چون انسان است
یعنی برای انسان بودن حسن دلیلی ارائه نمی دهی.لذا وقتی می گوییم ذات خدا چنین است چون خدا خداست چنین است که فیاض باشد در غیر این صورت دیگر خدا نبود یک موجود دیگری بود
یکی از موجودات در سلسله ممکنات همانا انسان است و متبلور کننده صفات کمالی خداست یعنی به دلیل اینکه انسان ظرفیتی بالاتر از ملائکه دارد(مختار است)چون اگر با اختیار خوبیها را انتخاب کند ولو با داشتن توانایی بر انجام گناه از ملائکه بالاتر میرود بنابر این مظهر صفات و اسماءالهی می شود لذا مسجود فرشتگان می گردد
از سوی دیگر چون انسان وجودی مادی دارد ،ماده نیز تحت نظام سبب و مسببی است وقتی شرایط خلقت یک انسان فراهم می گردد(مثل وجود پدر و مادر سالم)انسان خلق می شود آیا وقتی نوزادی بخواهد متولد شود پدر و مادر از وی می پرسند می خواهی متولد شوی و او بتواند انتخاب کند شاید بخندید ولی نوزاد توان انتخاب ندارد اصلا شانیت انتخاب ندارد.بنابراین در ابتدا جبرا خلق شده ولی در ادامه با رشد قوای درک و نیروی عقلانی کم کم توان انتخاب دارد.و چنانچه بهترین انتخاب را به وسیله راهنمایان دین داشته باشد هم لذت دنیوی رابرده است وهم حظ اخروی را .به تعبیر دیگر سعادتمند شده است.اگر راه رابشناسیم نه تنها تصور پوچی به ما دست نمی دهد بلکه دنیا راچنان زیبا می بینیم که می خواهیم از لحظه لحظه اش بهترین استفاده را ببریم.

ر.ک.انسان شناسی،محمد تقی،مصباح یزدی.

..یا ستار..

با سلام.

دوستان جواب مقتضی را داده اند ولی :


اینکه به وجود امدن ما جبری است یا ضرورت؛بلکه بر حسب ضرورت است نه جبر چون جبر با ضرورت مغایر است از جهت ماثر.به عبارتی ضرورت فعل ، غير از جبر است فعلى كه در خارج ايجاد مى شود،

اگر تمام اجزاى علتش تحقق پيدا كنند، واقع خواهد شد و ضرورى است ، و از جمله مقدمات فعل اختيارى ، صفت اختيار فاعل است كه اگر بخواهد مى كند و اگر نخواهد نمى كند. و فعل نسبت به هر يك از اجزاى علتش (كه از آن جمله اختيار فاعل است ) ممكن است و نسبت امكان به آن داده مى شود،

ولى نسبت به تمام علت و مجموع اجزاى علت تامه اش ضرورى و حتمى الوقوع خواهد بود.حتی خود اراده که مغایر با اختیار است ؛ نیز در این سیر طولی حکم اجزاء علت تامه خواهد بود نه خود علت تامه .

به عبارتی اراده حق از مقام فعل او انتزاع می گردد نه از مقام ذات نتیجتا فعل که معلول حق است نمی تواند از لحاظ مرتبه بر گردد و در ذات تاثیر بگذارد تا حکم جبر بر ان صادق گردد.

نتیجتا تمام مراتب وجود بر حسب ضرورت وجوب پیدا نموده اند ؛مانند اعداد که خود هر عدد حکم مرتبه ان را بازی می کند و جایگاه اعداد را نمی توان عوض نمود در حالی که ان همان عدد باشد .تولد اشخاص نیز همین حکم را دارند که بر حسب همین ضرورت است که از اینده می توان خبر داد وگرنه در احکام اتفاق؛ نمی توان خبر واقع داد...


اما علی الظاهر در احادیث اختیار انسان را طینت از پیش تعیین شده او رقم می زند به عبارتی اختیار تحت طینت شخص رقم می خورد که اختیار را به جهات هم سوی خود سوق می دهد....هر چند برخی از بزرگان چونین امری را اقتضای ان امر دانسته اند نه علت تامه که به ضرورت بینجامد...والله العالم..

مانند:


عبد الله بن کیسان گوید: بامام جعفر صادق (ع ) عرضکردم : قربانت گردم ، من عبد الله بن کیسان چاکر شما هستم . فرمود: نژادت را میشناسم ، اما ترا نمیشناسم .

گـوید: عرضکردم من در کوهستان متولد شده و در سرزمین فارس (شیراز) بزرگ شده ام ، و در امـر تـجارت و کارهاى دیگر با مردم امیزش دارم ، گاهى با مردى معاشرت میکنم و از او خوشرفتارى و حسن خلق و امانت دارى میبینم ، سپس از مذهبش جستجو میکنم ، معلوم میشود با شـما دشمن است . و با مرد دیگرى معاشرت میکنم و از او بد خلقى و کمى امانت و نا پاکى میبینم ، سپس جستجو میکنم ، معلوم میشود ولایت شما را دارد، این چگونه است ؟


فـرمود: ابن کیسان ! مگر نمیدانى که خداى عزوجل گلى از بهشت گرفت و گلى از دوزخ ، سپس ان دو را بهم امیخت ، انگاه این را از ان ، و انرا از این جدا ساخت (یعنى پس از انکه این دو گـل بـیـکـدیـگـر تـمـاس پـیـدا کـردنـد، انـهـا را از هـم جـدا سـاخـت و مـؤ مـنـان را از گل بهشت و کفار را از گل دوزخ افرید) پس انچه از امانت دارى و حسن خلق و خوشرفتارى در دشـمـنـان مـا بـیـنـى از جـهـت تـمـاس انـهـاست با طینت بهشتى (پیش از جدا کردن انها از یکدیگر) و ایشان عاقبت به اصل خلقت خود برگردند (و یکسره دوزخى شوند) و انچه از بـى امـانـتـى و بـدخـلقـى و الودگـى در دوستان ما میبینى ، در اثر تماس انهاست یا طینت دوزخى و بالاخره باصل خلقت خود بر گردند (یکسره بهشتى شوند).:Sham:



ولی در کل خداوند متعال هر چه خلق فرموده خير محض است .و با بودن خیرات است که شرور معلوم می گردند این در حالی است که شرور که با عث چونین دیدی برای افراد می گردد همه جنبه عدمی و نیستی دارند و با بودن خیرات است که شرور معلوم می گردند...
نتیجتا جعل وجود هر شخصی همه اش خیر است و در خیر بودن که همان فضل الهی است دیگر حرف غیر ان را زدن بحثی مع الفارق و نادرست است...


خداوند می فرماید: ما يفتح الله للناس من رحمه ، فلا ممسك لها. (فاطر:2)
هر رحمتى را كه خداوند براى مردم گشايد، باز دارنده اى براى آن نيست .

یا حق


با سپاس از پاسختان لطفا به این دو سوال جواب بدهید 1) چرا خدا انسان را به زمین فرستاده ؟ 2)چرا خدا کمال ها را از اول در وجود ما قرار نداده و فقط استعداد کسب کمال را در نهاد ما قرار داده؟ گاهی پیش خود فکر میکنم که شاید برای پخته شدن انسان هست که به زمین فرستاده شده ایم برای مثال اگر انسان مختار است چه در این دنیا باشد یا چه در اخرت مختار است و اگر نتواند از این اختیار درست استفاده کند در جهان اخرت نیز فساد میکند و از اختیارش سوءاستفاده خواهد کرد برای مثال انسانهائی که در بهشت هستند نیز مختار اند و اگر انها نتوانند از اختیار خود درست بهره برداری کنند در بهشت نیز مرتکب فساد می شون (شاید خدا با داستان حضرت ادم خواسته این را به ما بفهماند که ادم(ع) از اختیارش سوءاستفاده کرده است و در دنیا باید یاد بگیرد که از نعمت اختیارش چگونه استفاده کند)

وظیفه من در این دنیا چیست؟من چرا باید در اینجا باشم؟

من وقتی کودک بودم،فکر می کردم خدا همه ی انسان ها را برای من آفریده است،تا من سرگرم شوم
امیدوارم منظورم را بگیرید

بدبخت;25573 نوشت:
چرا خدا انسان را به زمین فرستاده ؟

با سلام

بزرگوار

در پست هاي بالا مطالبي از طرف دوستان نوشته شده است كه تاحدي پاسخ به سوال شماست

بدبخت;25573 نوشت:
)چرا خدا کمال ها را از اول در وجود ما قرار نداده و فقط استعداد کسب کمال را در نهاد ما قرار داده؟

خوب همان طور كه خود فرمودين اگر از اول اين كمالات در انسان بود كه ديگر نيازي نبود انسان خود را بشناسد

اگر انسان بالفعل خود را درمي يافت و به توان و استعداد خود واقف بود كه امتحان الهي ديگر معنايي نداشت.

انسان صاحب اختيار است كه استعدادهاي خود را شكوفا كند و به فضايل انساني كه خداوند انها را در دستورالعمل هايي به بندگان خود رسانده است عمل كند.

انسان بين دو راههدايت و ضلالت كه خود بايد يكي را انتخاب كند تا به سعادات دست يابد و به بهشت در ايد .

ادامه دارد.......

بدبخت;25509 نوشت:
من نمیدونم برای چی به وجود اومدم و چرا باید زندگی کنم خودکشی هم که نمیتونم کنم چون در این صورت میرم جهنم واقعا این دنیا برای من پوچ و دردناک شده برای همین من هیچ انگیره ای برای ادامه دادن ندارم و فقط چون مجبورم زندگی کنم زندگی میکنم اخه چرا من باید یهو چشممو را باز کنم و خودمو توی این دنیا پیدا کنم در گذشته پیش خود فکر می کردم که ای کاش پا به عرصه وجود نمی گذاشتم و کسی به نام من وجود نداشت و نیز مشمول لطف خدا نمیشدم ولی در یکی از همین فوروم ها دیدم یه بابائی نوشته بود چطور خدائی که عشق به خوبی ها و نفرت از بدی ها و نعمت عقل و میل به عدالت را در وجود انسان قرار داده به او ظلم کرده ؟ اینجا بود که مجبور شدم اعتراف کنم که اشتباه میکردم لطفا به این سوالم پاسخ دهید خدا چرا منو به زمین فرستاده؟

باعرض سلام و تشکر تمامی کاربران و کارشناسان
معمولا انسان ها زندگی را دوست دارند زیراارتباط با پدیده های محیطی و کسب لذت و آرامش و انتقال این الگوها های لذت بخش ،زمینه زندگی و علاقه به زنده ماندن را به نسل های دیگر انتقال می دهد انسان یک سری علاقه هایی را در زندگی دارد که این علاقه ها باعث ادامه زندگی شان می شود خب کسی که این افکار را دارد ممکن است علاقه های زندگی خود را به دلایلی از دست داده باشد وگرنه ما به صورت مادرزادی علاقه به مردن نداریم و دست و پا می زنیم که زنده بمانیم و همین طور در مراحل مختلف زندگی علاقه های و موضوعاتی است که ما را به زندگی امیدوار تر می کنند اما افرادی که به دلایلی دچار افسردگی شده باشند احساس می کنند که هیچ چیزی در او خوشحالی به وجود نمی آورد و علاقه های گذشته دیگر برایش اهمیت ندارد بنابراین افکار این فرد با واقعیت ها فاصله گرفته و در سایر زمینه های زندگی هم رفتار عادی ندارد بنابراین کسی احساس پوچی می کند و هویت خود را گم کرده است نیاز به درمان دارد این از نظر انسان شناسی و روان شناسی
اما صرف نظر از بحث تاریخی گذشته دور ما و جریان اخراج حضرت آدم از بهشت و زاد و ولد کردن و به وجود آمدن نسل ها از نظر مذهبی و دینی ما به این دنیا آمده ایم که به تکامل برسیم و فلسفه زندگی ما عبادت و طاعت و بندگی است و این مسیر از خداوند آغازشده و به خداوند هم ختم می شود البته در این مسیر مشکلات ، امتحان های الهی هم وجود دارد که آخرت ما را مشخص می کنند خداوند غرایز و کشاننده هایی را در ما قرار داده است که ما به سمت زندگی می کشاند وگرنه یک لحظه هم انسان نمی توانست زنده بماند و خودش را نیست و نابود می کرد پس چرا این همه انسان زندگی می کنند و اصلا احساس پوچی و بی هویتی ندارند به دلیل اینکه به هر حال برای زندگی خود معنایی در نظر گرفته اند و مشغول نفس کشیدن هستند.

بدبخت;25573 نوشت:
با سپاس از پاسختان لطفا به این دو سوال جواب بدهید 1) چرا خدا انسان را به زمین فرستاده ؟ 2)چرا خدا کمال ها را از اول در وجود ما قرار نداده و فقط استعداد کسب کمال را در نهاد ما قرار داده؟ گاهی پیش خود فکر میکنم که شاید برای پخته شدن انسان هست که به زمین فرستاده شده ایم برای مثال اگر انسان مختار است چه در این دنیا باشد یا چه در اخرت مختار است و اگر نتواند از این اختیار درست استفاده کند در جهان اخرت نیز فساد میکند و از اختیارش سوءاستفاده خواهد کرد برای مثال انسانهائی که در بهشت هستند نیز مختار اند و اگر انها نتوانند از اختیار خود درست بهره برداری کنند در بهشت نیز مرتکب فساد می شون (شاید خدا با داستان حضرت ادم خواسته این را به ما بفهماند که ادم(ع) از اختیارش سوءاستفاده کرده است و در دنیا باید یاد بگیرد که از نعمت اختیارش چگونه استفاده کند)

[=&quot]


[=&quot]دوست عزیز..


[=&quot]از قرار معلوم شما بحث قابلیت را مطرح نموده اید که یکی از دوستان به ان گوشزد نمودند ؛اگر بر اساس نظریه شما باشد حیوانات اخص از این شبهه هستند که حداقل چرا کمالات انسانی را خداوند به انها نداده است اگر قابليت ها در بين نباشد ديگر هيچ نمى ماند و سوال در اينجا قطع مى شود؛ زيرا به ذاتى بر مى گردد به عبارتی در ذاتی نیاز به علل نیست نتیجتا اصل این اختلاف در قابلیت دریافت وجود نهفته است به عبارتی این مربوط به ضرورت است نه جبر ؛.هیچ وقت یک شاگرد درحالی که شاگرد است نمی تواند بگوید چرا با حفظ من؛ استاد نیستم چون ان من شاگر؛ نمی تواند در حالی که من شاگردی است استاد شود این یک امر محال است..


[=&quot]یک مثال:


[=&quot]مثلا ممکن است یک شاعر با ذوق؛ بگوید چرا سعدی اکنون متولد نشد و چندین قرن پیش متولد گردید؛اگر از یک شخص عامی چونین سوالی را بپرسید چونین امری را ممکن می داند ولی اگر کمی تعمق کنید چونین چیزی اصلا محال است که سعدی در ان برهه از زمان نباشد و در این برهه باشد به عبارتی بودن سعدی در ان زمان ضرورت دارد نه در این زمان چون مدت زمان خاصی که مقید به حیات او بوده است فقط مختص خودش می باشد و منطبق به سیر تولد تا مرگ خود هم اوست به عبارتی مرتبه وجودی سعدی در همان مقطع از زمان ضرورت پیدا نموده است و باید باشد بله سعدی می تواند در این مقطع باشد ولی دیگر سعدی؛ سعدی نخواهد بود و جابجایی اعداد نیز همین حکم را دارد هر عدد ضرورت در مرتبه خودش را دارد مثلا عدد دو نمی تواند بگوید چرا من در مرتبه صد نیستم چونین چیزی اصلا بی معنا است چون مرتبه دو در همان جایگاهی که است ضرورت پیدا نموده و غیر از ان دیگر دو نیست.بلکه دوی ظاهری است این امر بر می گردد به مراتب وجودی موجودات که بر اساس عقل بر سر جایشان چیده شده اند البته به حکم ضرورت و عینی نه اعتباری.. مانند جابجایی افراد در یک صف..چون ذهن شما با اعتبارات و ماهیاتی که زیاد می بینید خو گرفته است در ابتدا برای انسان این طور وانمود می کند که این قبیل موارد شدنی است ولی وقتی کمی عمیقتر به مسئله نگاه کنید می بینید که قضیه ان طور که خیال می کنید نیست...


[=&quot]


[=&quot]خلاصه همه موجودات بر حسب ضرورت مراتب وجود چینش شده اند و وجود هر شخص نیز خاص خودش است به عبارتی تراوش وجود حق اینطور نیست که همینطور بسط پیدا کند و در برخورد به هر چیزی ان به وجود اید مثلا به ماشین برخورد کند ماشین شود یا مثلا به انسان برخورد کند انسان به وجود اید بلکه وجود هر موجودی بر اساس ان قابلیتی که در کسب فیض دارد رقم می خورد ؛وجود یک حیوان مانند اسب خاص خود همان می باشد و نمی توان وجود هر چیزی را با چیزی جابجا کنید در حالی که ان چیز دوباره همان باشد نتیجتا انسان شدن انسان بر اساس ان فیضی است که انرا جز انسان نمی کند و نمی توان انرا به چیزی دیگر داد چون مرتبه اشیا همه با یکدیگر مغایر بوده و هر مرتبه وجودی خاص همان حد وجودی خودش است...


[=&quot]


[=&quot]نتیجتا اصل سوال شما نادرست است.:Gol:

[=&quot]


[=&quot]در مورد عمل مربوط به حضرت ادم (ع) باید چند مطلب را در نظر بگیرید..

[=&quot]اولا:دستورها به طور كلی اعم از امر و نهی بر دو گونه اند: الزامی و ارشادی. آن دسته از دستورهایی را كه سرپیچی از آنها موجب عقوبت است الزامی و مولوی می نامند ولی دسته دیگر تنها جهت راهنمایی و مبتلا نشدن به رنجها و ضررها صادر می شوند مانند سرپیچی از دستورهای پزشك معالج خویش كه ارشادی نام دارند..


[=&quot]


[=&quot]دوما: معصیت و مخالفت در عالم ماده می باشد به عبارتی اين عالم حس و ماده است كه انسان سر دو راهى قرار مى گيرد و ممكن است مخالفت و يا اطاعت كند که همان مصداق اوامر مولوی قرار می گیرد .چرا كه امر و نهى مولوى با تكليف و دين ثابت مى شود و پيش از هبوط حضرت آدم به دنیا تكليفى نبود چون هنوز دين تشريع نشده بود بلكه بعد از آمدن او به دنيا دين تشريع شد..بنابراین اگر از همان ابتدا در روی زمین بود دین تشریع شده بود در حالی که اینطور نبود

[=&quot]

[=&quot]


[=&quot]سوما: برزخ در همین زمین می باشد چرا که خداوند در سوره مومنون می فرماید
.
[=&quot]قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين ؟ قالوا: لبثنا يوما او بعض يوم ، فسئل العادين :قال : ان لبثتم الا قليلا، لو ان كم كنتم تعلمون ...[=&quot]گفت : [=&quot]در زمين چقدر از نظر عدد سال مكث كرديد؟ گفتند: يا يك روز، و يا پاره اى از يك روز، بايد از شمارگران بپرسى ، گفت : شما جز اندكى مكث نكرديد اگر دانا مى بوديد.....

[=&quot]به عبارتی این همان مكثى است كه مردگان در برزخ و رسيدن روز قيامت دارند پس این مکث ءمكث زمينى است .چون وقتى سؤ ال از زندگى برزخ مى كنند مى پرسند: چقدر در زمين مكث كرديد پس معلوم ميشود زندگى برزخى در همين زمين است..[=&quot]

[=&quot]


[=&quot]


[=&quot]----------------------------------------------------

[=Times New Roman]سلام دوست عزيز
[=Times New Roman]فكر مي كنم مطالب زير به پاسخ كمك كند :
[=Times New Roman]
1- چرایی وجود و حضور دیگران در سرنوشت ما
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]http://www.askdin.com/showthread.php?t=7843
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]2- جایگاه خداوند در هستی و نقش او در سرنوشت انسان
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]http://www.aftab.ir/articles/religion/religion/c7c1284535724_god_p1.php
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]با تشكر
[=Times New Roman]صالحي

m_salehy;57861 نوشت:
چرا خدا کمال ها را از اول در وجود ما قرار نداده و فقط استعداد کسب کمال را در نهاد ما قرار داده؟

باسلام به خوشبخت
در پاسخ به اين سؤال ذكر مقدمهاي ضروري است. در عالم هستي، موجودات داراي مراتب مختلف هستند كه هر مرتبه، ويژگيهاي خاص خود را دارد. مثلاً ملائكه موجودات مجرد از ماده هستند; يعني وجود نوري دارند و از اول كامل هستند. يعني همانگونه كه بايد باشند خلق ميشوند و داراي تكامل و رشد نيستند.
دستة ديگر موجوداتي هستند كه در عالم طبيعت خلق شده اند، مانند انسان كه به جهت موقعيت خاصي كه دارد در عالم طبيعت زندگي اش را شروع ميكند، اما وجودش منحصر به ماديت نميشود. بلكه بُعدي روحاني و ملكوتي دارد كه به واسطة آن توانايي كسب كمال مطلق را دارد.
و دسته اي ديگر مانند حيوانات كه جنبة ماديت در آن غلبه دارد و دسته ديگر مانند گياهان و دستة آخر جمادات هستند كه ماديت محض دارند.
و اما انسان، همانطور كه گفته شد موجودي است داراي دو بُعد الهي و مادي كه اين چنين موجودي نميتواند در عالم ملائكه باشد(به همان دليلي كه دربارة ويژگي ملائكه در ابتدا گفته شد) بلكه از آنجا كه سير زندگياش از ماديت شروع و با حركتي تدريجي استعدادهايش به فعليت ميرسد، مخصوص عالمي خواهد بود كه در آن حركت و سير تدريجي ممكن است و آن همين عالم دنيا و طبيعت است. حال اين انسان كه داراي دو گرايش خوب و بد و به عبارت ديگر الهي و مادي است به علت نقص علمي كه دارد گاهي در انتخاب خوبيها دچار تعارض و مشكل ميشود،گاه خوبيها را ترجيح ميدهد و گاه بديها را، و اين چيزي جز غلبه بُعد حيواني و مادي او نيست. خداوند متعال براي اينكه انسان در انتخاب خود با آگاهي و شناخت وارد عرصه زندگي شود، علاوه بر امكانات دروني مانند عقل و فكر، وجدان، فطرت كمال خواه و خير طلب و ... وسائطي هم از بيرون مانند انبيأ و پيشوايان ديني براي راهنمايي او قرار داده است تا خوبها و بدها را به وسيله هر دو پيامبر درون و بيرون بشناسد، و در عين حال قدرت انتخاب را هم به او داده و نيز پايان راه و نتيجه انتخاب را نيز براي او بيان نموده است; به اين صورت كه مسير زندگي از دنيا شروع ميشود، انسان ميتواند راه كمال و خوبي را برگزيند كه در واقع با اين گزينش و عمل به آن استعدادهاي انساني خود را به فعليت ميرساند و به تدريج از انساني كه در ابتدا فقط قوة خوب شدن داشت به انساني كامل و خوب تبديل ميشود .
و به عبارتي ديگر با كسب كمالات و اتصاف به خوبيها، جلوهاي از خدا ميشود. پس با اين مقدمه روشن شد كه خداوند وسايل خوشبخت شدن انسان را در اين دنيا فراهم نموده است و با وجود اين شرايط مانعي بر سر راه تكامل انسان نيست، و فقط خود انسان است كه با تبعيت از هواي نفس خويش، تكامل خود را به سقوط تبديل ميكند.
آري، خداوند هم قدير و عليم است و هم حكيم و عادل، و به مقتضاي قدرتش عالم هستي و انسان را خلق كرده است و هر كدام را جلوه اي از وجود خود قرار داده است. و چون عليم است ميداند انسان كه در اين عالم با سير تدريجي زندگي ميكند، از همان ابتدا نميتواند علم كامل داشته باشد، لذا تمام امكانات اعم از قدرت و وسايل شناخت، انتخاب، گزينش و اراده را به او داده است. و چون عادل است هر انسان را نتيجه عملش ميرساند و نميگذارد كه ذرهاي از حق ضايع شود. بهشت از آن عاملين به خوبيهاست و جهنم ثمرة بدكاران.

erfan_alavi;25650 نوشت:
) چرا خدا انسان را به زمین فرستاده ؟

باسلام به دوستان
قرآن كريم و روايات اسلامي در مورد فلسفه آفرينش جهان هستي، به طور مبسوط بحث كرده اند و هدفهاي مختلفي را براي آفرينش جهان و انسان بيان نموده اند كه از مجموع آنها استنباط ميشود كه:
اوّلاً خدا از مجموعه آفرينش، هدفي بس عظيم داشته است و آفرينش بدون هدف و براي سرگرمي لغو است و از حكيم عمل لغو صادر نميشود. خداوند ميفرمايد: ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنها است براي بازي نيافريديم.(1)
ثانياً با صرف نظر آفرينش آسمانها، در آيات قرآن آفرينش زمين براي انسان دانسته شده است چرا كه آدمي گل سرسبد خلقت الهي و اشرف مخلوقات است و آفرينش زمين و آسمان مقدمه خلقت آدمي است. خداوند ميفرماید: هو الّذي خلق لكم ما في الارض جميعا؛ او خدايي است كه آنچه را در زمين قرار دارد، براي شما آفرید.(2)
مقام آدمي آن چنان عظيم است كه زينتها و حيوانات را براي آسايش آدمي آفريده است.(3) حال اين همه آفرينش براي انسان داراي هدف است، يعني آدمي براي رسيدن به مقصد و هدفي، از آفريدههاي خدا بايد استفاده كند و آن هدف رسيدن به كمال مطلق (كه خداوند است) ميباشد. گوناگوني نعمتها و رنگارنگي آفرينش براي اين هدف است كه انسان آن را در راه وصول حق هزينه كند، همان طور كه ميفرمايند: آنچه را روي زمين است، زينت زمين قرار داديم تا شما انسانها را بيازماييم كه كدام يك نيكوكارتريد.(4) آفرينش جهان براي انسان صورت گرفته و نعمتهاي الهي براي امتحان و آزمايش آدمي است. آيا از نعمتها جهت عبادت و پرستش خدا استفاده مينمايد تا او را به ساحت رحمت الهي رهنمون نمايد يا اين كه در راه باطل استفاده ميكند و زمينه سقوط خود به جهنّم را فراهم ميكند؟!

موضوع قفل شده است