فناء فی الله

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فناء فی الله

مقام فناء فی الله مقامی است برای انسانی که همه اعمالش سمت و سویی خدایی گرفته و از کوچیکترین تا بزرگترین عملش رو برای رضای خدا و به خاطر خدا انجام میده.
این برای من قابل درک نیست. یعنی کسی که یه کاری رو به خاطر خدا انجام میده اگه خدایی وجود نداشت اون کار رو انجام نمیداد؟؟
ببینید مثلاً من به فقیری کمک میکنم در واقع کمک من از روی دلسوزیه. بهش کمک میکنم چون دلم براش سوخته. حالا من چطور میتونم تظاهر کنم که من به خاطر خدا به این فقیر کمک کردم در حالی که اگه به فرض محال اصلاً خدایی وجود نداشت باز هم من به اون کمک میکردم چون دلم براش سوخته

سلام علیکم جمیعا

آرشیتکت گرامی مساله زیبائی را در این ماه درج نموده اند.
از اساتید بزرگوار تمنا دارم این تاپیک را ادامه بدهند.
حض معنوی در آن به وفور یافت میشود.
یاحق

architect;40493 نوشت:
مقام فناء فی الله مقامی است برای انسانی که همه اعمالش سمت و سویی خدایی گرفته و از کوچیکترین تا بزرگترین عملش رو برای رضای خدا و به خاطر خدا انجام میده.
این برای من قابل درک نیست. یعنی کسی که یه کاری رو به خاطر خدا انجام میده اگه خدایی وجود نداشت اون کار رو انجام نمیداد؟؟
ببینید مثلاً من به فقیری کمک میکنم در واقع کمک من از روی دلسوزیه. بهش کمک میکنم چون دلم براش سوخته. حالا من چطور میتونم تظاهر کنم که من به خاطر خدا به این فقیر کمک کردم در حالی که اگه به فرض محال اصلاً خدایی وجود نداشت باز هم من به اون کمک میکردم چون دلم براش سوخته

با سلام
اول بحث فنا روشن بشه، برخی فنا رو به فنای فعل، فنای صفت، و فنای ذات تقسیم کردن، در فنای فعل این فهم بدست می یاد که فاعلی جز خدا نیست، در فنای صفت، صاحب صفتی جز خدا نیست، مثلا صاحب علمی جز خدا نیست، در فنای ذات، ذاتی جز ذات اقدس او نیست، که البته در خود این مراتب هم میشه مراتبی رو در نظر گرفت(برگرفته از رساله ی لب اللباب مرحوم علامه طباطبایی، با دخل و تصرف)...
اما فارغ از بحث فنا، وقتی گفته میشه شخصی داره کاری رو برای خدا انجام می ده، باید زبان حال اون شخص رو در نظر گرفت...

سلام علیکم
در مورد توصیفی که آرشیتکت گرامی فرمودند این مطلب برداشت میشود که ایشان خلوص در اعمال که یکی از اصلی ترین صفات سالکین است را فناء فی الله توصیف کردند.

این مطلب همانطوریکه عرض شد یکی از صفات در سیر سلوک است. یعنی شخص سالک که سیر الی الله تعالی انجام می دهد لزوما باید صادق نیز باشد والا دروغگو به درگاه الهی راهی ندارد.

seyedziya;40598 نوشت:
با سلام اول بحث فنا روشن بشه، برخی فنا رو به فنای فعل، فنای صفت، و فنای ذات تقسیم کردن، در فنای فعل این فهم بدست می یاد که فاعلی جز خدا نیست، در فنای صفت، صاحب صفتی جز خدا نیست، مثلا صاحب علمی جز خدا نیست، در فنای ذات، ذاتی جز ذات اقدس او نیست، که البته در خود این مراتب هم میشه مراتبی رو در نظر گرفت(برگرفته از رساله ی لب اللباب مرحوم علامه طباطبایی، با دخل و تصرف)...

سید ضیاء گرامی
من نمیدانم جناب طباطبائی دقیقا منظورشان از این دسته بندی چیست و اینکه ایشان چه اشخاصی را مصداق سخن قرار داده اند.

فنا فی الله بازگشت انسان به اصل خود است. انا لله و انا اله الراجعون.

صفات الهی که در انسان بشکل بالقوه نهاده شده سالکین آنرا به بالفعل تبدیل می نمایند در سیر سلوک/

حال من عرض می کنم که به بالفعل تبدیل می کنند یک عده بقول جناب طباطبائی می گویند هیچ علمی جز علم خدا نیست.

بله ولی به دلیل وجود اختیار و و طلب خداوند بوسیله صاحب اختیار این مراتب نصیب سالک می شود.
دوباره شاعر می گوید
گفتم دل و جان بر سر کارت کردم
هرچیز که داشتم نثارتکردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
این من بودم که بیقرارت کردم

نمی دونم چطور بگم که بشه گفت آدمی هم کاری می کنه .
ولی این حقیقته که سالک در ابتدای امر مختار بوده که طالب قربتا الی الله باشد یاخیر.

بگذریم.

در این مراتب ضیاء گرامی نیت این است که مراتب سیر سلوک تا فنا فی الله توصیف گردد . جناب عطار در هفت شهر عشق این مراتب را توصیف کرده ولی به عقیده این حقیر باز جای توصیف بیشتر دارد.

عطار و هفت شهر غشق


گفت ما را هفت وادی در ره است /چون گذشتی هفت وادی، درگه است
هست وادی طلب آغاز کار / وادی عشق است از آن پس، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت/ پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک / پس ششم وادی حیرت صعب‌ناک
هفتمین، وادی فقر است و فنا / بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی، روش گم گرددت/ گر بود یک قطره قلزم گرددت


وادی اول: طلب‏
چون فرو آیی به وادی طلب / پیشت آید هر زمانی صد تعب
چون نماند هیچ معلومت به دست/ دل بباید پاک کرد از هرچ هست
چون دل تو پاک گردد از صفات / تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار / در دل تو یک طلب گردد هزار


وادی دوم: عشق‏
بعد ازین، وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد، کسی کانجا رسید
کس درین وادی بجز آتش مباد/ وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود/ گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود
گر ترا آن چشم غیبی باز شد / با تو ذرات جهان هم‌راز شد
ور به چشم عقل بگشایی نظر / عشق را هرگز نبینی پا و سر
مرد کارافتاده باید عشق را/ مردم آزاده باید عشق را


وادی سوم: معرفت‏
بعد از آن بنمایدت پیش نظر / معرفت را وادیی بی پا و سر
سیر هر کس تا کمال وی بود/ قرب هر کس حسب حال وی بود
معرفت زینجا تفاوت یافت‌ست/ این یکی محراب و آن بت یافت‌ست
چون بتابد آفتاب معرفت / از سپهر این ره عالی‌صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش/ بازیابد در حقیقت صدر خویش


وادی چهارم: استغنا
بعد ازین، وادی استغنا بود/ نه درو دعوی و نه معنی بود
هفت دریا، یک شمر اینجا بود / هفت اخگر، یک شرر اینجا بود
هشت جنت، نیز اینجا مرده‌ای‌ست/ هفت دوزخ، همچو یخ افسرده‌ای‌ست
هست موری را هم اینجا ای عجب/ هر نفس صد پیل اجری بی سبب
تا کلاغی را شود پر حوصله/ کس نماند زنده، در صد قافله
گر درین دریا هزاران جان فتاد / شبنمی در بحر بی‌پایان فتاد[۲]


وادی پنجم: توحید
بعد از این وادی توحید آیدت / منزل تفرید و تجرید آیدت
رویها چون زین بیابان درکنند / جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی/ آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام/ آن یک اندر یک، یکی باشد تمام
نیست آن یک کان احد آید ترا / زان یکی کان در عدد آید ترا
چون برون ست از احد وین از عدد / از ازل قطع نظر کن وز ابد
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان / هر دو را کس هیچ ماند در میان
چون همه هیچی بود هیچ این همه/ کی بود دو اصل جز پیچ این همه


وادی ششم: حیرت
بعد ازین وادی حیرت آیدت/ کار دایم درد و حسرت آیدت
مرد حیران چون رسد این جایگاه/ در تحیر مانده و گم کرده راه
هرچه زد توحید بر جانش رقم / جمله گم گردد ازو گم نیز هم
گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟/ نیستی گویی که هستی یا نه‌ای
در میانی؟ یا برونی از میان؟ / بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟
فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟/ یا نه‌ی هر دو توی یا نه توی
گوید اصلا می‌ندانم چیز من/ وان ندانم هم، ندانم نیز من
عاشقم، اما، ندانم بر کیم / نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟
لیکن از عشقم ندارم آگهی / هم دلی پرعشق دارم، هم تهی


[=&quot]وادی هفتم: فقر و فنا‏[/][=&quot]
بعد ازین وادی فقرست و فنا/ کی بود اینجا سخن گفتن روا؟
صد هزاران سایهٔ جاوید، تو / گم شده بینی ز یک خورشید، تو
هر دو عالم نقش آن دریاست بس/ هرکه گوید نیست این سوداست بس
هرکه در دریای کل گم‌بوده شد/ دایما گم‌بودهٔ آسوده شد
گم ‌شدن اول قدم، زین پس چه بود؟/ لاجرم دیگر قدم را کس نبود
عود و هیزم چون به آتش در شوند/ هر دو بر یک جای خاکستر شودند
این به صورت هر دو یکسان باشدت/ در صفت فرق فراوان باشدت
گر، پلیدی گم شود در بحر کل/ در صفات خود فروماند به ذل
لیک اگر، پاکی درین دریا بود / او چو نبود در میان زیبا بود
نبود او و او بود، چون باشد این؟ / از خیال عقل بیرون باشد این[/]

یاحق

شهر اول طلب

وادی اول: طلب‏
چون فرو آیی به وادی طلب / پیشت آید هر زمانی صد تعب
چون نماند هیچ معلومت به دست/ دل بباید پاک کرد از هرچ هست
چون دل تو پاک گردد از صفات / تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار / در دل تو یک طلب گردد هزار

دوستان گرامی
ماه رمضان فرصت خوبی است که انسان از احوال خودش باخبر بشه و این مطلب ضامن قربتا الی الله بشه.

برای اینکه مرتبت اول که همان طلب است در انسان ایجاد شود زمان و حالات خاصی را می طلبد . این تصمیم گیری تمام جوانب زندگی انسان را تحت تاثیر خود قرار داده و فی المثل گدای کوره راه نشین را تخت پادشاهی و کنت و عزت الهی می بخشد.

وقتی انسانی که از گناه کردن مدام و ضربه خوردن پیاپی بابت ارتکاب گناهان به این نتیجه رسید که این گناهان باعث شده که اینطور ذلیل و زبون گردد و برگردد بگوید خدایا دیگر از این گناهان خسته شده ام دیگر این ذلت بس است زمان نیک مهیا می گردد.
کسی را میشناسم که عاشق دختری بود بسیار زیبا و با کمالات و آن جوان این دختر را تا حد پرستش دوست می داشت .
دختر برعکس باعث آزارش هم میشد در عین حال آن جوان در برابر دختریکه اینگونه با او رفتار می کرد هرچه داشت در پای این دختر می ریخت و خود را ذلیل تر می کرد.

تا اینکه یک روز بعد از دیدن آن دختر در احوالی ناسپاسانه منقلب شد.
او می گفت رو کردم به خدا و گفتم خدایا اگر این کارها را برای وصال تو انجام میدادم الان نمی دانم چه جایگاهی داشتم آنگاه من احمق این همه وفاداری و خدمت و محبت را در حق این دختر کردم.
او می گفت در آن لحظه خدا را برای عشق طلب کردم
پیامبر اکرم می فرماید:
خواستن از بنده خدا خفت است چون بر آید منت است و چون بر نیاید ذلت
خواستن از خدا عزت است چون بر اید نعمت است و چون بر نیاید حکمت

لذا آن جوان خدا را برای معشوق خود گردانید و می گفت:
از روزیکه خدای را معشوق خود کردم دیدم خدا عاشق من بوده قبل از خودم.
پس تعهد کردم که اگر غیر از خدا را بخواهم کافر و مشرک گشته ام لذا این عهد در من است و من غیر از او نمی خواهم و نمی خوانم.
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو >>>> پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو

از این رو خداوند به آن جوان عزت عطا کرد پس او عزت را با ذلت عوض نمی کند..
خداوند به او علم عطا کرد پس او جهل را با علم عوض نمی کند
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ..... به یکغمزه مسئله آموز صد مدرس شد.
و اینکه خداوند به او پادشاهی ای عطا کرد و او بواسطه این پادشاهی به بندگان رحمت خداوند را متذکر می شود پس با آن گدائی این پادشاهی را معاوضه نمی کند.

حضرت عطار در این وادی تزکیه نفس را خواست طالب بر می شمرد که این طبیعی است که انسانی که معشوقش و عاشقش را یافته سعی بر این خواهد کرد که به او نزدیک گردد لذا تنهاراه نزدیک شدن به معشوق که همانا تزکیه نفس است را بر می گزیند که در مرتبت بعدی تزکیه نفس را شرح خواهم داد.

یاحق

تزکیه نفس

این جوشش و این خروش طلب در انسان نیر.ئی ایجاد میکند که انسان شروع می کند به اصل خود بازگشتن.

اصل انسان چیست ؟
زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود .... به کجا می روم آخر ننمائی وطنم

تزکیه نفس عبارت است است یافتن صفات پلید موجود در انسان و تزکیه نفس انسان از این عادت ها و صفات نا پسندیده تا اینکه نفس نورانی گردد.

لازمه تزکیه نفس شناخت ابزار شیطان و حضور شیطان در نفس انسان است که ذیلا ابزار و صفات شیطانی را عرض می کنم:
اهرمهای معنوی شیطان:
1- دروغ : دروغ عبارت است از پوشاندن حق و حقیقت و نمایاندن باطل با عنوان حق و همینطور نمایش حق با عنوان باطل
شیطان بدون دروغ شیطان نیست
اکسیر دروغ اولین اکسیری بود که شیطان قبل از حسادت و فتنه آنرا در وجودش پذیرفت و هرگاه انسانی را بخواهد منحرف نماید از این اکسیر در او استفاده می کنند.
شیطان دروغ را در برابر راست مقابل انسان قرار نمی دهد چراکه انسان ماهیت دورغ را بخوبی می شناسد و چون در تضادد با روح الهی انسان است آنرا نمی پذیرد .
لذا او انسان را توجیه می کند.
هرگاه کسی عمل زشتی را توجیهنماید تا نظر مقبولی از آن بدست آورده و آن کار پلید را به انگاره صحیح بکار ببرد دقیقا کار شیطانرا که شیطان به او آموخته دارد انجام می دهد.
در مطالب بعد دروغ را بیشتر مورد تحلیل قرار خواهیم داد لذا به اجمال در این فرصت تیتر وار موضوعات مطرح می گردد.

منیت و خودخواهی :
برای من مال من چون من می خواهم چون برای من لازم است
این من و منیت و خودخواهی و خود طلبی و دیگران را نطلبیدن و برای دیگران اهمیت قائل نشدن و حتی ضایع کردن حق دیگران برای خود اهرم دوم شیطان است که نمی دانم دروغ را اهرم اصلی بنامم یا خودخواهی و منیت را.

در هر شکل از ممزوج شدن ایندو فرزندان ناخلفی پدید می آید که به ترتیب ذیلند
الف : بخل و حسد
ب : کینه
ج : فتنه
د : خشم


و در بعد مادی :

شیطان در بعد مادی ابزاری بهتر از شهوت را نیافته و نمییابد.
این ابزار حلال که برابر ازدیاد نسل بشر همینطور یکی از تضمینهای ایجاد زندگی مشترک نیز هست ابزار دست این موجود پلید گردیده و از آن برای انحراف استفاده می نماید.

در مراتب بعدی این صفات را بیشتر با حضور شما توصیف خواهم کرد.
یاحق

جهل در انسان و خودشناسی
اساسا انسان بر نفس خواهد جاهل است .
انسان خود را نمی شناسد و نمی داند که ماهیت او از چیست و اینکه این ماهیت شناسی اصلا مهم است یا خیر.

او چون بر نفس خود بینا نیست و از این علم نا آگاه گناه را با تمام جهلی که در وجودش است می پذیرد.

او گناه می کند و خداوند نیز می داند که این انسان در عین اینکه خود را عالم می پندارد جامل است که دست به این گناهان می آلاید و روح خود را مورد اذیت و ازار قرار داده و از اصل خویش جدا می سازد لذا

خداوند انبایء الهی را با وحی بسمت انسان فرستاد و بارها اورا نصیحت کرد و به تعقل در نفس خویش دعوت نمود تا مگر انسان از جهل رهائی یابد.

خودشناسی باین خدا شناسی می گردد این به چه معنی است.

اگر انسان این مطلب را بفهمد که ماهیت روح و ذات اوالهی است و این الوهیت براستی با گناه در تضاد کامل ایت و ارتکاب به گناه لایه ای از غبار را بر روح و ذات پاک او می نشاند بطوریکه همین انسان که ماهیتی الهی دارد ماهیتش عوض می گردد و به حیوان تبدیل می شود
اولئک کالانعام بل هم اذل

انسان به محض ارتکاب به گناه احساس پشیمانی و ندامت می کند و آن گناه تخمی را در دلش می نشاند که کمک کم بواسطه جهالت این تخم ریشه دوانیده و ارتکاب به گناه را از قبح و زشتی از چشم اومی اندازد.

در عوض انسان عاقل از گناه می پرهیزد لذا پرهیزگار و متقی می گردد .
انسان عاقل و پرهیزگار همان انسان عاقل حقیقی است که ماهیت الهی خود را شناخته و در حقیقا به خودشناسی دست یافته.
او پس از شناخت خود متوجه نزدیکی خود با خالقش می گردد .
خداوند با او سخن می گوید همچنان که با دیگر اولوالالباب و پاکا سخن گفته و می گوید و در آن زمان معلم انسان می شود خدا.
در عین حال او از خود شناسی به خدا شناسی می رسد.

در مراتب بعد که همان فنا فی الله تعالی است این مرتبت که خود شناسی منجر به خودآئی و خدائی می گردد را توصیف می نمایم.

بامید حق

یاحق



بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه تزکیه نفس

سالک پس از طلب خداوند متعال و در مراتب تزکیه نفس کیفیت اعمال واجبش از جمله نماز و روزه و ... بالا می رود.
لذا
ذکر در او از نفس کشیدن نیز واجب تر میگردد.

در هنگام تزکیه نفس و برائت از گفتار و اعمال ناپسند اگر آگاهانه به اعمال خویش و منع الهی از ارتکاب به برخی از اعمال و گفتارش بنگرد می تواند بیشتر نواقص موجود در خودش را ببیند و تزکیه نماید لذا چون در آن زمان این آگاهی در اونیست بقیه مراتب تزکیه نفس به مرحله بعد یعنی عشق و معرفت کشیده می شود.

لازم به ذکر است که در مرتبت طلب عشق ایجاد می گردد در عین حال معرفت نیز وجود دارد
تحیر بعد آن بوجود آمده تا به مراتب بعدی راه می یابد.

یعنی در زمان سیر و اتمام طلب وقبل از مرتبت عشق حداقل 3 مراتب دیگر در او ظهور می کند.

یاحق

وادی دوم: عشق‏
بعد ازین، وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد، کسی کانجا رسید
کس درین وادی بجز آتش مباد/ وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود/ گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود
گر ترا آن چشم غیبی باز شد / با تو ذرات جهان هم‌راز شد
ور به چشم عقل بگشایی نظر / عشق را هرگز نبینی پا و سر
مرد کارافتاده باید عشق را/ مردم آزاده باید عشق را



ابن عربی در فتوحات مکیه طی اشعری عربی اینچنین می سراید


الحب ینسب للانسان و الله --- بنسبه لیس یدری علمنا ما هی
عشق چیزی است که هم به انسان و هم به خدا نسبت داده می شود بگونه ای که علم ما بدان نمی رسد

لوازم الحب تکسونی هویتها ---- ثوب نقیضین مثل الحاضر الساهی
لوازم عشق دو لباس بر من می پوشانند که متضاد همند بمانند بودن و نبودن

بالحب صح وجوب الحق حیث یری --- فینا ولسنا عین اشباه
واجب الوجوب بودن حق بوسیله عشق صورت می پذیرد . در هرکجائی چه در ما و چه در او عشق حضور دارد در صورتی که ما یکسان نیستیم

انا محبوب الهوی لو تعلموا -- والهوی محبوبنا لو تفهموا
اگر بدانید که من محبوب عشقم و اگر بفهمید که عشق معشوق ما است.

فاذا آنتم فهمتم غرضی ---- فاحمدوا و الله تعالی واعلموا
هرگاه که به مقصود من پی ببرید خداوند متعال را شکر کنید و بدانید که

ما لقومی عن عیان ما بدی ---- من حبیبی فی وجودی قد عموا
قوم من آنچراکه از من در وجودی شروع گردیده و آشکار است نمی بینند

لست اهوی احد من خلقه --- لا و لا غیر وجودی فافهموا
من عاشق هیچ یک از آفریدگان او نیستم مگر وجود خودم -- هیچ کس و هیچ کس اینرا نفهمید.

مذتالهت رجعت مظهرا --- و کذا کنت فبی فاعتصموا
از زمانیکه الهی شدم مظهر او گردیدم قبلا هم چنین بودم پس به من پناه بیاورید و بر من دست بیاویزید.

و امام خمینی رحمه الله علیه در ارتباط با سوز و گداز این وادی می فرمایند:


غم دلدار فکنده است بجانم شرری
که بجان آمدم و شهره بازار شدم


این خط و نشانها باشد تا به شهر عشق برسیم

بابا طاهر را هم بگویم
بابا طاهر از خود می نالد که عاشقی است که خیابت کرده به معشوق

از آن روزی که ما را آفریدی// بغیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و
چارت// ز ما بگذر، شتر دیدی ندیدی


یاحق

دوستان عزیز با عرض پوزش من مفهوم پیش از این مفهوم فناء فی الله رو نمیدونستم.
الان فهمیدم که سوالی که مطرح کردم به خلوص نیت مربوط میشد ولی بین صحبتهای شما من جواب سوالمو نگرفتم پس دوباره میپرسم کسی که خلوص نیت داره یعنی کسی که همه کارهاش رو به خاطر خدا انجام میده پس یعنی اگه خدایی وجود نداشت اون کار رو انجام نمیداد؟؟
ببینید مثلاً من به فقیری کمک میکنم در واقع کمک من از روی دلسوزیه. بهش کمک میکنم چون دلم براش سوخته. حالا من چطور میتونم تظاهر کنم که من به خاطر خدا به این فقیر کمک کردم در حالی که اگه به فرض محال اصلاً خدایی وجود نداشت باز هم من به اون کمک میکردم چون دلم براش سوخته

architect;41603 نوشت:
ببینید مثلاً من به فقیری کمک میکنم در واقع کمک من از روی دلسوزیه. بهش کمک میکنم چون دلم براش سوخته. حالا من چطور میتونم تظاهر کنم که من به خاطر خدا به این فقیر کمک کردم در حالی که اگه به فرض محال اصلاً خدایی وجود نداشت باز هم من به اون کمک میکردم چون دلم براش سوخته

سلام علیکم
بنده هم با این مثال متوجه فرمایش شما شدم.

بله اخلاص در عمل واجب است.
نمی شود روغن ریخته را خرج امامزاده کنیم و بعد از نیتمان که نیتی جز رقت قلبی مان نبوده و عمل را انجام بدهیم که آن عمل هم از روی رقت قلب بوده بعد بگوئیم بله من این را برای رضای خدا دادم.

نیت قبل از عمل کلیدی است و تعئین کننده .
نیت بمعنی درخواست است و بمعنی خواهش چیزی
یعنی اگر عملی را انجام دادیم بر اساس صرفا رقت قلب نیت بمعنی خواستار رقت قلبمانیم .
اگر برای خودنمائی باشد پس برای فریب دیگران خواهان و خواستار بوده ایم.
و اگر هم بخاطر رضای خدا و قربتا الی الله این کار را انجام دادیم خب نتیجه اش متفاوت است.

پس نمی توان انتظار داشت که کاری را بخاطر رقت قلب کرده ایم نتیجه اش بشود قربتا الی الله .

(هرچند که خداوند رحمان و رحیم است و اوست که به احوال بندگان بیناست )

یاحق

بسم الله الرحمان الرحیم

با سلام و تشکر
انسان دارای یک جنبه الهی است که به سبب آن فاعل بودنش تحقّق مى‏ يابد، و يك وجهه نفسى است كه به سبب آن افعال را به خودش نسبت مى‏ دهد، و گاهى بر اثر رياضت‏ها در صورتى كه سالك الى اللّه باشد، وجهه نفسى آن از بين مى‏ رود به نحوى كه از خودش هيچ اثرى در بين نمى ‏بيند و در وجود جز خدا و وجهه خدا چيزى نمى ‏بيند. پس در اين صورت سلب افعال از او در حقيقت و در نظر او صحيح است، چون او ديگر براى خودش وجود و اثرى نمى ‏بيند.« و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی:و چون [ريگ به سوى آنان‏] افكندى، تو نيفكندى، بلكه خدا افكند » آیه 17 انفال
که اين مقام در اصطلاح عرفا مقام فنا ناميده مى‏ شود.
این مقام عالی ترین مقام انسانیت است که بعد از مقام توکل و رضا و تسلیم می باشد. بنابراین بدون طی کردن این مراحل رسیدن به مقام فنا ممکن نیست.
موفق باشید:Gol:
موضوع قفل شده است