""غفران ذنوب"" یعنی چه ؟

تب‌های اولیه

22 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
""غفران ذنوب"" یعنی چه ؟

سلام
یکی از مفاهیم ارزشمند و نوازشگر دینی مفهوم غفران ذنوب یا بخشایش گناهان است .
ما چه تصوری از غفران گناه داریم ؟
غفران با گناه ما چه می کند ؟
آیا آن را از بین می برد ؟
آیا می دانید که هرچه به دار وجود پای نهاد دیگر از بین رفتنی نیست . پس گناه نیز بعنوان یک پدیده دیگر از بین رفتنی نیست . پس غفران ذنوب یعنی چه ؟
موفق باشید

سلام.

بین غفران ومحو شدن گناه یک فرقی است و ان اینست که غفران بعد از محو اتفاق می افتد به عبارتی ابتدا گناه محو می شود و سپس بنا بر لطف الهی غفران انجام می گیرد ؛خلاصه غفران از نوع اکمال و افزایش درجه و جایگزینی وجود است ...

البته گناه از جنس وجود نیست بلکه جنبه عدمی دارد یعنی خلاء وجود ؛نتیجتا انچه این خلاء را از وجود پر می کند به اصطلاح(صفت) غفران می باشد؛...

یاحق

با سلام و عرض ادب
خداوند در يكي از آيات فرموده است: "قل يا عبادي الّذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا مِن رحمة الله إنّ الله يغفر الذّنوب جميعاً إنّه هو الغفور الرّحيم و أنيبوا‌ إلي ربّكم؛[زمر (39) آيه 53 و 54.] اي بندگان خدا كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد، از رحمت خداوند نا اميد نشويد كه خدا همة گناهان را مي آمرزد و به درگاه پروردگارتان انابه كنيد".

آيات ديگري هست كه همگي دلالت بر غفران و بخشش و عفو الهي دارند. غفران و عفو در لغت به معناي پاك كردن و محو كردن آثار (گناه) است.[المنجد ماده غفر و عفو.]

در روايات از پيامبر(ص) نقل شده است: "التائب من الذنب كمن لا ذنب له؛ كسي كه از گناه توبه كند، مثل كسي است كه گناهي نكرده است".[آيت الله محمد رضا مهدوي كني، اخلاق عملي، ص 212 تا 216؛ با تلخيص و اضافات.]
بنابراين توبه كردن از گناهان باعث زدودن گناه و پاك شدن مي شود.

erfan_alavi;96230 نوشت:
ان اینست که غفران بعد از محو اتفاق می افتد به عبارتی ابتدا گناه محو می شود و سپس بنا بر لطف الهی غفران انجام می گیرد ؛خلاصه غفران از نوع اکمال و افزایش درجه و جایگزینی وجود است ...

سلام و با تشکر از دوستانی که در بحث شرکت کردند
سوال :
محو یعنی چه ؟ آمدن غفران بعد از محو به چه معناست ؟ جایگزینی وجودی را توضیح بفرمایید .

erfan_alavi;96230 نوشت:
البته گناه از جنس وجود نیست بلکه جنبه عدمی دارد یعنی خلاء وجود ؛نتیجتا انچه این خلاء را از وجود پر می کند به اصطلاح(صفت) غفران می باشد؛...

به نظر شریف آن محوی که در بالا آمد قابل تحقق در امر عدمی ( گناه ) است ؟
عمار;96233 نوشت:
غفران و عفو در لغت به معناي پاك كردن و محو كردن آثار (گناه) است.

پس خود گناه باقی می ماند و آثارش محو می شود . خوب شی بدون اثر به چه معناست ؟ آتش بدون گرما و روشنایی چه معنایی دارد ؟
عمار;96233 نوشت:
التائب من الذنب كمن لا ذنب له؛ كسي كه از گناه توبه كند، مثل كسي است كه گناهي نكرده است

این روایت شریف هم که به دقت کامل فرق از بین رفتن گناه با غفران را بیان فرمود چون فرمود کمن ، مثل کسی که ...
موفق باشید

حامد;96431 نوشت:
سلام و با تشکر از دوستانی که در بحث شرکت کردند
سوال :
محو یعنی چه ؟ آمدن غفران بعد از محو به چه معناست ؟ جایگزینی وجودی را توضیح بفرمایید .

موفق باشید[/]

سلام.

به این ایات توجه نمایید:

ذَلِكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِی عَلَیهِ لَینْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ

(آری،) مطلب چنین است! و هر کس به همان مقدار که به او ستم شده مجازات کند، سپس مورد تعدی قرار گیرد، خدا او را یاری خواهد کرد؛ یقینا خداوند بخشنده و آمرزنده است!

یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیمَّمُوا صَعِیدًا طَیبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَیدِیكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه می‌گویید! و همچنین هنگامی که جنب هستید -مگر اینکه مسافر باشید- تا غسل کنید. و اگر بیمارید، یا مسافر، و یا «قضای حاجت» کرده‌اید، و یا با زنان آمیزش جنسی داشته‌اید، و در این حال، آب (برای وضو یا غسل) نیافتید، با خاک پاکی تیمم کنید! (به این طریق که) صورتها و دستهایتان را با آن مسح نمایید. خداوند، بخشنده و آمرزنده است.

الَّذِینَ یظَاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَیقُولُونَ مُنْكَرًا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورًا وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ

کسانی که از شما نسبت به همسرانشان «ظهار» می‌کنند (و می‌گویند: «أنت علی کظهر أمی = تو نسبت به من بمنزله مادرم هستی»)، آنان هرگز مادرانشان نیستند؛ مادرانشان تنها کسانی‌اند که آنها را به دنیا آورده‌اند! آنها سخنی زشت و باطل می‌گویند؛ و خداوند بخشنده و آمرزنده است!

اين دو واژه دو معنا دارد، «عفو»، عبارت از محو كردن و از ميان ‌بردن آثار معصيت، ظلمت و تيرگي و برطرف كردن موانع و پاك ساختن از آلودگي هاست و «غفور»، عبارت از افاضه كردن، تكميل ‌نمودن و كامل ساختن است. از اين رو، به دليل تفاوت در مفاد اين دو واژه است كه اين دو در قرآن با هم ذكر شده است و چون افاضه و تكميل پس از بر طرف شدن موانع و از ميان رفتن گناه ها و آلودگي ها مي باشد، كلمه «عفو» مقدم بر «غفور» ذكر گرديده است، زيرا تيرگي ها و معاصي و آلودگي ها مانع افاضات اند و نخست بايد تطهير و پاك ‌شوند تا سپس به محل پاك شده افاضه شود (غفران).

توجه نمایید که هر چه اثر داشته باشد از جنس وجود است و چون همه اثار وجود منشا از صفات حق هستند نتیجتا صفات حق خود عین وجودند؛...

حامد;96431 نوشت:

به نظر شریف آن محوی که در بالا آمد قابل تحقق در امر عدمی ( گناه ) است ؟

موفق باشید[/]

توجه کنید که گناه نقص است ،یعنی خلاء وجودی در بطن نفس و این خلاء بابد پوشش داده شود تا اثرش به صورت محو شدن نمایان گردد؛پس گناه خلاء کمال است و جعل وجود انرا پر می کند؛نتیجتا این جعل به ان گناه تعلق نمی گیرد بلکه به حامل ان گناه تعلق می گیرد که نفس باشد توجه می کنید..

حامد;96431 نوشت:

پس خود گناه باقی می ماند و آثارش محو می شود . خوب شی بدون اثر به چه معناست ؟ آتش بدون گرما و روشنایی چه معنایی دارد ؟

موفق باشید[/]

دوست عزیز همه اثرات نفس در این جهان از نوع عرض می باشند که وابسته به موضوع و جوهری به نام نفس هستند ؛و از انجایی که حرکت استعدادی در اعراض وابسته به جوهر ان می باشد؛پس محو و بخشودگی ابتدا وبه صورت اصالت ابتدا به نفس و جوهر تعلق می گیرد وبالعرض به اعراض؛نتیجتا اعراض اثراتی هستند که نمود نفس را نشان می دهند.پس وقتی جوهره نفس از تیرگیها پاک گردد نتیجتا همه اثار این نفس نیز به تبع ان محو خواهد گشت...توبه یعنی همین دیگر ،یعنی تائب با توبه حقیقی ابتدا جوهره نفس را با اب توبه شستشو می دهد ؛این شستشو همه عوارض نفس را نیز تحت تاثیر قرار داده و انها را منقاد خود می کند...

البته باید توجه نمود که همه اثار اعمال انسانی حتی اخلاقیات در این جهان از نوع عرض هستند برای همین عارض بر جوهره نفس می باشند ولی در دار قیامت همین اثار خود جوهر می شوند ؛این یعنی اینکه بر طبق حدیث شریف (اشخاص بر طبق نیات محشور می شوند) ...

یاحق

erfan_alavi;96582 نوشت:
زيرا تيرگي ها و معاصي و آلودگي ها مانع افاضات اند

سلام و با تشکر
چرا باید تیرگی را امر عدمی بگیریم . نقص و ضعف قابل قبول است اما عدم خیر

erfan_alavi;96582 نوشت:
توجه نمایید که هر چه اثر داشته باشد از جنس وجود است

با توجه به قائل شدن آثار برای گناهان و اصل بالا باز وجودی بودن گناه ثابت می شود نه عدم
erfan_alavi;96582 نوشت:
یعنی خلاء وجودی در بطن نفس و این خلاء بابد پوشش داده شود تا اثرش به صورت محو شدن نمایان گردد؛پس گناه خلاء کمال است و جعل وجود انرا پر می کند؛نتیجتا این جعل به ان گناه تعلق نمی گیرد بلکه به حامل ان گناه تعلق می گیرد که نفس باشد توجه می کنید..

فکر می کنم مساله استعداد و گناه خلط شده است . عنوان خلا هم روشن نیست
erfan_alavi;96582 نوشت:
همه اثرات نفس در این جهان از نوع عرض می باشند که وابسته به موضوع و جوهری به نام نفس هستند

این امر روشن است که نفس با همین اعراض (علم و عمل ) کمال می یابد آنوقت چطور ممکن است امر جوهری با اعراض تکامل یابد ؟ این نمی شود مگر اینکه علم و عمل جوهر باشند
erfan_alavi;96582 نوشت:
پس محو و بخشودگی ابتدا وبه صورت اصالت ابتدا به نفس و جوهر تعلق می گیرد وبالعرض به اعراض؛نتیجتا اعراض اثراتی هستند که نمود نفس را نشان می دهند

این کلام هم وجودی بودن گناه را ثابت می کند ولو بعنوان عرض
erfan_alavi;96582 نوشت:
ولی در دار قیامت همین اثار خود جوهر می شوند

با توجه به نظری که در خصوص دار آخرت و قیامت دارید ایجاد انفصال زمانی برای جوهر شدن عوارض صحیح به نظر نمی رسد
اساسیترین مطلب ما اینستکه : گناه امر عدمی نیست و غفران به معنای حقیقیش نه به امر عدمی بلکه به امر وجودی تعلق می گیرد
موفق در پناه حق

حامد;96608 نوشت:
سلام و با تشکر
چرا باید تیرگی را امر عدمی بگیریم . نقص و ضعف قابل قبول است اما عدم خیر

با توجه به قائل شدن آثار برای گناهان و اصل بالا باز وجودی بودن گناه ثابت می شود نه عدم

فکر می کنم مساله استعداد و گناه خلط شده است . عنوان خلا هم روشن نیست

این امر روشن است که نفس با همین اعراض (علم و عمل ) کمال می یابد آنوقت چطور ممکن است امر جوهری با اعراض تکامل یابد ؟ این نمی شود مگر اینکه علم و عمل جوهر باشند

این کلام هم وجودی بودن گناه را ثابت می کند ولو بعنوان عرض

با توجه به نظری که در خصوص دار آخرت و قیامت دارید ایجاد انفصال زمانی برای جوهر شدن عوارض صحیح به نظر نمی رسد
اساسیترین مطلب ما اینستکه : گناه امر عدمی نیست و غفران به معنای حقیقیش نه به امر عدمی بلکه به امر وجودی تعلق می گیرد
موفق در پناه حق

سلام.

اثر گناه ،حکایت از عدم وجود کمال ان در نفس است؛مثلا شخصی که غیبت می کند درست است که فعلش ؛وجودی است وخالق این فعل خداست ولی ؛چیزی که هست منشا این فعل حاکی از عدم امری در نفس می کند ؛توجه نمی کنید ،کسی که زنا می کند حکایت از عدم کمالی به نام غیرت است و همچنین بقیه گناهان ؛به عبارتی عدم وجود کمالی در روح منشا فعلی از انسان می شود که انرا گناه می نامیم و البته ان نیز امری اعتباری است نه واقعی ...

قبلا نیز گفتم وجود منشا کمالات است ؛وانچه در دار هستی وجود دارد همه از سنخ کمال هستند و خداوند نیز چیزی جز خیر و کمال که از جنس وجودند ایجاد نمی کند،غفران الهی چیزی جز ترواش وجود نیست که البته هم معصوم را در بر می گیرد وهم غیر معصوم را ...

البته خلط شما بر این است که غفران را بر گناه حمل می کنید ؛و همین موضوع شما را دچار این اشکال نموده که گناه باید امری وجودی باشد؛در حالی که غفران بر گناه تعلق نمی گیرد درحالی که خداوند در قران حضرت ابراهیم و پیغمبر اکرم را به غفران الهی امید داده است در حالی که از معصوم گناه سر نمی زند؛..انچه غفران به ان تعلق می گیرد نفس است که امری وجودی است و چون نفس حامل گناه می باشد ؛نتیجتا بالعرض به ان نسبت داده می شود نه واقعا ؛مانند حرکت شخص به واسطه حرکت کشتی...

شرور و گناهان چیزی جز عدم وجود کمالات نمی باشند ؛واثراتی را نیز که شما می بیند حکایت از همان عدم ان کمال است؛نه اینکه خود گناه موجد فعل باشد،اصلا گناه یک امر اعتیاری است ؛ولاکن اعتباری عقلانی ؛مثلا کسی که دروغ می گوید ،می گوییم دارد فعل گناه انجام می دهد ؛در حالی که ما این عمل را به اعتبار ذهنی و عقلی گناه می نامیم چون حکایت از عدم وجود کمالی می کند که اگر بود شخص انرا انجام نمی داد و عدم ان کمال حکایت از این عمل می کند..حتی درد و مریضی و غیرهم نیز همه خلاء وجود کمالی هستند که نبود ان کمال منشایت برای انها درست کرده اند ؛کسی که درد می کشد نه این است که جعل وجود درد باعث ان اثر شده است ؛بلکه عدم وجود کمالی که نبود ان چنین وضعی را حکایت می کند که اثرش و فعلش در خارج به صورت درد ظاهر می شود...

الغرض خداوند نه تراوش گناه می کند و نه خالق گناه است و نه چیزی جز وجود و خیر و کمال خلق می کند ؛پس وقتی می گوییم خداوند شخص را مورد غفران قرار داد یعنی چیزی به او افزود که قبلا فاقد ان بود وحالا واجد ان ،که این مورد هم در مورد معصومین مصداق دارد و هم در مورد غیر معصوم...

پس خداوند با اسم غفار همه موانع را از سر راه بر می دارد تا شخص مشمول افاضات بیشتری از طرف حق گردد ؛واین امر هم پیامبر را در برمی گیرد وهم غیر پیامبر...

یک مطلب دیگری هست وان اینکه اصل حرکت در مراتب استعدادی مربوط به جوهر است و این حرکت اصالتا به جوهر تعلق می گیرد و از طریق ان به اعراض ،نتیجتا حرکت اعراض نیز به جوهر بر می گردد؛پس حرکت که خود کمال اول است ابتدا به جوهر تعلق می گیرد و سپس از طریق جوهر به اعراض ،به عبارتی چیزی که حرکت اشتدادی نداشته باشد اصل واجدیت برای کمال را ندارد چون فعلیت برای ان مستقر است مانند فرشتگان ..نتیجتا برای کمال حرکت لازم است و مقدمه حرکت کمال اول را رقم می زند،پس اینکه اعراض ظهور ونمود جوهر را نمایان می کنند در ان شکی نیست مانند میز و صندلی که جوهر ان چیزی جز حرکت نیست ولی نمود و ظواهر و اعراض ان از قبیل اندازه و شکل و رنگ همه نمود ان جوهر هستند و قائم به ان ...نفس نیز چنین است به عبارتی جوهر نفس چیزی جز استعداد نیست وان چیزی که به ان کمال می دهد افعال ان است و البته ظهور و نمود این کمالات چیز جز اعراض این نفس نیست ؛که به شکل فعل در خارج کشف می شود؛ولی چیزی که هست اصل حرکت تعلق به جوهر نفس دارد و منشا سیر به سوی کمال و تشکیل ان کمال نیز اصالتا مربوط به جوهر نفس است و اعراض از این حرکات انتزاع می گردند...

برای اطلاعات بیشتر می توانید به کتب ایت الله شجاعی در امور مربوطه رجوع نمایید..

یاحق

erfan_alavi;96638 نوشت:
توجه نمی کنید ،کسی که زنا می کند حکایت از عدم کمالی به نام غیرت است و همچنین بقیه گناهان ؛به عبارتی عدم وجود کمالی در روح منشا فعلی از انسان می شود

سلام با تشکر از جناب عرفان علوی
این نگاه به گناه بالقیاس است یعنی وقتی کمال غیرت را در مومن با عدم آن در کافر قیاس می کنیم زنا می شود اثر عدم کمال اما باید توجه داشت که آن فعل (زنا ) با همه اسباب و علل خود امر وجودی است نه عدمی هرچند بالقیاس و با لحاظی خاص منسوب به عدمی ( عدم غیرت ) هم هست البته غیرت در اینجا بعنوان مانع مطرح است

erfan_alavi;96638 نوشت:
در حالی که غفران بر گناه تعلق نمی گیرد

در تمام تعبیرات دینی عنوان غفران ذنب داریم نه غفران مذنب اینکه حتی یک بار هم عنوان غفران مذنب نیامده نشانگر اصالت ذنب در غفران است نه مذنب
erfan_alavi;96638 نوشت:
درحالی که خداوند در قران حضرت ابراهیم و پیغمبر اکرم را به غفران الهی امید داده است در حالی که از معصوم گناه سر نمی زند؛

ظاهرا ذنب را مراتبی است که شامل اولیاء هم می شود مثلا اولیاء الهی وجود خود را ذنب می دانند . وجودک ذنب
erfan_alavi;96638 نوشت:
شرور و گناهان چیزی جز عدم وجود کمالات نمی باشند ؛واثراتی را نیز که شما می بیند حکایت از همان عدم ان کمال است

ممکن نیست بر عدم اثری بار شود مگر اینکه در کنار امر وجودی یک جهت عدمی لحاظ گردد و به اعتبار آن امر وجودی ، اثر به امر عدمی نسبت داده شود
erfan_alavi;96638 نوشت:
اصلا گناه یک امر اعتیاری است

تمام اعتبارات شرعی ریشه در تکوین دارند لذاست که پایه دین قوی است چون ریشه در متن آفرینش دارد لذا عنوان گناه به فعلی نسبت داده میشود که مانع تکامل یا منحرف کننده از طریق کمال باشد تکوینا
erfan_alavi;96638 نوشت:
الغرض خداوند نه تراوش گناه می کند و نه خالق گناه است و نه چیزی جز وجود و خیر و کمال خلق می کند

گناه در مقام ماهیات مطرح می شود نه در مقام وجود لذا : کلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربک که او فقط عطا می کند این مایییم که عطا را به خطا می کشانیم
و حال می گوییم که انحاء غفران اینهاست :
1- تبدل جوهر گناه با حرکت جوهری که در فلسفه ثابت است
2- تحقق ستاریت خداوند و پوشیده شدن گناه از مومن
3- ارتقاء معرفتی و وجودی مومن و مشاهده حقیقت اعمال و افعال که وجود است و وجود همه خیر است
بزودی توضیح این موارد خواهد آمد
موفق در پناه حق

حامد;96669 نوشت:
سلام با تشکر از جناب عرفان علوی
این نگاه به گناه بالقیاس است یعنی وقتی کمال غیرت را در مومن با عدم آن در کافر قیاس می کنیم زنا می شود اثر عدم کمال اما باید توجه داشت که آن فعل (زنا ) با همه اسباب و علل خود امر وجودی است نه عدمی هرچند بالقیاس و با لحاظی خاص منسوب به عدمی ( عدم غیرت ) هم هست البته غیرت در اینجا بعنوان مانع مطرح است

در تمام تعبیرات دینی عنوان غفران ذنب داریم نه غفران مذنب اینکه حتی یک بار هم عنوان غفران مذنب نیامده نشانگر اصالت ذنب در غفران است نه مذنب

ظاهرا ذنب را مراتبی است که شامل اولیاء هم می شود مثلا اولیاء الهی وجود خود را ذنب می دانند . وجودک ذنب

ممکن نیست بر عدم اثری بار شود مگر اینکه در کنار امر وجودی یک جهت عدمی لحاظ گردد و به اعتبار آن امر وجودی ، اثر به امر عدمی نسبت داده شود

تمام اعتبارات شرعی ریشه در تکوین دارند لذاست که پایه دین قوی است چون ریشه در متن آفرینش دارد لذا عنوان گناه به فعلی نسبت داده میشود که مانع تکامل یا منحرف کننده از طریق کمال باشد تکوینا

گناه در مقام ماهیات مطرح می شود نه در مقام وجود لذا : کلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربک که او فقط عطا می کند این مایییم که عطا را به خطا می کشانیم
و حال می گوییم که انحاء غفران اینهاست :
1- تبدل جوهر گناه با حرکت جوهری که در فلسفه ثابت است
2- تحقق ستاریت خداوند و پوشیده شدن گناه از مومن
3- ارتقاء معرفتی و وجودی مومن و مشاهده حقیقت اعمال و افعال که وجود است و وجود همه خیر است
بزودی توضیح این موارد خواهد آمد
موفق در پناه حق

سلام بر شما.

دوست عزیز مطالب شما مناط و ملاک درستی ندارند؛بحث امکانیات و اینکه گناه از نوع امکان بالقیاس باشد؛چیزی حادی حاصل نمی گردد؛قیاس بین دو امر جایی است که امتناع و لزوم و وجوب یک امر برای امر دیگر اتفاق نیفتد البته حکم بین دو شخص یعنی کافر و مومن از لحاظ اینکه گناه کردن یکی الزام و وجوب برای گناه دیگری نداشته باشد امری بدیهی است؛ولی عدم کمال و فعل گناه مربوطه از نوع الزام دیگری و وابستگی می باشد؛به عبارتی نبودن کمالی روحی منجر به فعل مورد نظر شده است؛در نفس بین کمال و گناه حکم بالقیاس اشتباه می باشد؛ولی بین دو شخص متمایز ارتباطی به این قضیه ندارد،ما به ارتباط بین کمال و فعل ناشی از عدم ان کار داریم که هر دو به یک نفس بر می گردد نه اینکه قیاس بین دو نفس جدا باشد....

کسی که کور است حاکی از کمال بینایی در اوست ؛حال اگر شخصی به صورت افعالی مانند دست به دیوار راه رفتن و عصا گرفتن به دست باشد ؛دلیل به نابینا بودن برای او نیست بلکه این امر حاکی از عدم بینایی برای او می کند که همان عدم کمال ان برای نفس است....دقت کنید..

مطلب دیگر اینکه غفران متاخر از عفو می باشد بر طبق نص ایات نتیجتا اینکه غفران را بر ذنوب اتصاف دهیم به حکم واسطه در عروض می باشد ؛یعنی به صورت عرضی به ان تعلق می گیرد وگرنه ؛غفران برای شخص و نفس اتفاق می افتد و به تبع ان به گناهان،قبلا نیز مثالی زدم ،کسی که در کشتی نشسته و کشتی حرکت می کند؛در اصل شخص نیز حرکت می کند ولی حرکت این شخص واقعی نیست بلکه بالعرض به ان منسوب است به عبارتی حرکت کشتی منجر به حرکت شخص می گردد،و زمانی که کشتی استاد شخص نیز ساکن می گردد؛نفس و اعراض و ان نیز چنین است ،به عبارتی جوهر است که حرکت دارد و مستعد کمال و پذیرش است و اعراض ان به تبع جوهر تاثیر می پذیرند ؛به عبارتی تا اصل هست هیچ وقت نوبت به فرع نمی رسد...در ایات قران از این گونه موارد موجود است...

ذنب به معنای جرمی که شکستن قانون حق باشد راهی در حضرات معصوم ندارد ،هر چند ممکن است همین امر به جهت انتساب ان به دیگر قوانین غیر از قانون حق جرم باشد،...

اصل قضیه این است که نه عفو و نه غفران هیچ یک مستقیما و به صورت ثبوت به گناه تعلق نمی گیرد چون امر وجودی به عدم تعلق نمی گیرد؛ولی چیزی که هست الطاف الهی ابتدا به جوهر نفس تعلق می گیرد و انگاه از طریق جوهر به اعراض ان سرایت می کند،به عبارتی خود اعراض قائم به جوهر هستند نتیجتا اثرات وجودی مستقیما نمی توانند بر انها بار گردند ؛بلکه حرکت اعراض به واسطه حرکت جوهر اتفاق می افتد که علامه انرا حرکت بر حرکت نام گذاری کرده اند...پس غفران الهی به نفس تعلق می گیرد و اثر این پذیرش اکمال ان به صورت اعراض برای نفس نمایان می گردد....

مطلب بعدی اینکه تمام احکام شرعی از سنخ اعتباریات هستند چون ورای ذهن واقعیتی عینی ندارند ؛ولی از ان جهت که اثرات ان به صورت عینی و به شکل عذاب و عقاب و پاداش برای شخص ظهور می نماید انها را می توان حقایق نسبی نامید،....

اخر کلام ،گناه ماهیت است چون انتزاع ذهن می باشد و یا به عبارتی یک اعتبار ذهنی می باشد که ذهن انرا درک می کند ،مثلا اینکه کسی دروغ می گوید ذهن از عمل مربوطه برداشت دروغ می کند ؛ولی نفس فعل سخن گفتن در خارج که دروغ نیست ؛بلکه یک فعل است و واقعی می باشد ولی انتزاع این امر برای ذهن به حکم مواردی دروغ جلوه می کند،پس سخن گفتن به خودی خود نه دروغ است ونه راست بلکه این ذهن است که این اعتبار را از ان برداشت می کند در حالی که ما اصلا چیزی به نام دروغ در عالم واقع نداریم،نتیجتا ذهن به مرتبه ای از تکامل می رسد که می تواند انتزاعات مختلفی از سخنان داشته باشد؛مثلا برداشت ان از حرفی دروغ باشد و از حرفی دیگر راست؛و صدور این افعال را نیز از عدم وجود اموری بداند که در نفس می باشد،نتیجتا باید منشا را درست کرد تا فعل نیز سالم گردد،پس همه افعال نفسانی به جوهره نفس بر می گردند که منشا تمام اعمال انسان می باشند،....

یاحق

عمار;96233 نوشت:
. غفران و عفو در لغت به معناي پاك كردن و محو كردن آثار (گناه) است... بنابراين توبه كردن از گناهان باعث زدودن گناه و پاك شدن مي شود.

با سلام و احترام و عرض ارادت
مـغـفرت در جايى است كه گناهى صورت گرفته باشد , و گناه نيز مستلزم ترك تكليف است و تكليف نيز مستلزم شرايط تكليف از قبيل , عقل , قدرت و اختيار است . اما عفو به معناى بخشش مستلزم گناه به معناى مذكور , و لذا تكليف و شرايط آن نيست . لذا درقرآن در مورد انسان هاى جاهل يا عاجز يا مضطر , واژه عفو بكار رفته است . اسباب عفو و مغفرت الهى علاوه بر توبه ، شفاعت در روز قيامت نیز هست.

هادي;96734 نوشت:
با سلام و احترام و عرض ارادت
مـغـفرت در جايى است كه گناهى صورت گرفته باشد , و گناه نيز مستلزم ترك تكليف است و تكليف نيز مستلزم شرايط تكليف از قبيل , عقل , قدرت و اختيار است . اما عفو به معناى بخشش مستلزم گناه به معناى مذكور , و لذا تكليف و شرايط آن نيست . لذا درقرآن در مورد انسان هاى جاهل يا عاجز يا مضطر , واژه عفو بكار رفته است . اسباب عفو و مغفرت الهى علاوه بر توبه ، شفاعت در روز قيامت نیز هست.

سلام بر شما.

ضمن تشکر از ارائه مطلبتان ،باید به استحضار برسانم که مشکل اصلی بر سر همین است که غفران متعلق گناه نیست ،به عبارتی به اینکه گناهی صورت گرفته باشد یا نه نمی باشد ،اساسا ممکن است اصلا گناهی نباشد ولی شخص تعلق به ان گرفته باشد،..

مثلاً در مورد رسول اكرم (ص) فرموده است:

[="red"]«اِنّا فَتَحْنا لَك فَتْحاً مُبيناً، لِيَغْفِرَ لَك اللّه ما تَقَدَّم مِن ذَنْبِك وَ ما تَأَخَّرَوُ يُتِم نعْمَتَه عَلَيْك وَ يَهْدِيَك صِر'اَطاً مُسْتَقيماً» [/]

«ما تو را پيروزي بخشيديم (چه) پيروزي درخشاني! تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهي راست هدايت كند.»

آيا حضرت رسول نعوذ بالله آلوده به گناه و معصيتي ـ كه درباره ما گفته مي شود ـ بود؟ خير، از اين رو، در اين جا از واژه «مغفرت»استفاده شده، نه «عفو»؛ يعني خداوند موانع لقاي بالاتر و برتر حضرت رسول اكرم (ص) را از ميان برده و به او افاضه جديدي مي فرمايد و او را كامل تر مي كند. پس غفران و مغفرت معناي وسيع و دقيق و عميق تري از عفو داشته و در واقع دادن، و تكميل ساختن است.

يا درباره حضرت ابراهيم (ع) مي فرمايد:

[="red"]«اَلَّذي خَلَقَني فَهُو يَهْدين، وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقين وَ اِذ'ا مَرِضْت فَهُوَ يَشْفين وَ اَلَّذي يُميتُني ثُم يُحْيين وَ الَّذي أَطْمَع أَن يَغْفِرَلي خَطِيئَتي يَوْم الدّين» [/]

«(ابراهيم در مقام معرفي خداوند گفت:) آن كس كه مرا آفريده و همو هدايتم مي كند و آن كس كه او به من خوراك مي دهد و سيرابم ‌مي گرداند و چون بيمار شوم، او مرا درمان مي بخشد و آن كس كه مرا مي ميراند و سپس زنده ام مي گرداند و آن كس كه اميد دارم، روز پاداش، مرا مشمول مغفرت خود ساخته و (گناهم را بر من ببخشايد).»

آيا «غفران» خداوند نسبت به ابراهيم (ع) بخشش گناهان و خطايايي چون: غيبت، دروغ و... است؟! يا مقصود خطيئه ديگري ‌است كه مانع مي شود تا به لقاء بالاتر، والاتر و بهتر نايل گردد؟! باتعريفي كه از واژه «مغفرت» شد، معلوم مي شود كه مقصود مطلب دوّم است؛ يعني حضرت ابراهيم (ع) اميد به غفران الهي در روز قيامت ‌دارد تا به واسطه اسم «غفور»، موانع ملاقات برتر از ميان برخاسته و با افاضه الهي به سوي كامل و كامل تر شدن پيش رود.

اقتباس از کتاب قیام قیامت ایت الله شجاعی

یا حق

erfan_alavi;96729 نوشت:
کسی که کور است حاکی از کمال بینایی در اوست ؛حال اگر شخصی به صورت افعالی مانند دست به دیوار راه رفتن و عصا گرفتن به دست باشد ؛دلیل به نابینا بودن برای او نیست بلکه این امر حاکی از عدم بینایی برای او می کند که همان عدم کمال ان برای نفس است....دقت کنید..

سلام
تمام نقصهای متصور در موجودات بالقیاس است چه دو طرف قیاس یک نفر باشند چه دو نفر چه بیشتر

erfan_alavi;96729 نوشت:
اینکه غفران متاخر از عفو می باشد بر طبق نص ایات نتیجتا اینکه غفران را بر ذنوب اتصاف دهیم به حکم واسطه در عروض می باشد

تا حقیقت غفران روشن نشود این بحث صرف احتمال است
erfan_alavi;96729 نوشت:
اصل قضیه این است که نه عفو و نه غفران هیچ یک مستقیما و به صورت ثبوت به گناه تعلق نمی گیرد چون امر وجودی به عدم تعلق نمی گیرد

انشاء الله وقتی بحثی در حقیقت علم و عمل مطرح کردیم جوهریت این دو و گناه مشخص می شود
erfan_alavi;96729 نوشت:
مطلب بعدی اینکه تمام احکام شرعی از سنخ اعتباریات هستند چون ورای ذهن واقعیتی عینی ندارند ؛

این بر خلاف عقیده جمهور علمای شیعه و بزرگان اهل معرفت است
erfan_alavi;96729 نوشت:
بلکه یک فعل است و واقعی می باشد ولی انتزاع این امر برای ذهن به حکم مواردی دروغ جلوه می کند،پس سخن گفتن به خودی خود نه دروغ است ونه راست

تحلیل غیر واقع بودن کلام دروغ به حسب وجود خارجیش نیز ممکن است
انشاء الله در مباحثی که وعده دادیم این جهات روشن خواهد شد
موفق در پناه حق

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

با تشکر از جناب حامد و موضوعات خوبی که مطرح میکنند :Gol:

در بحث صفتی از صفات ثبوتی - ذاتی - اضافی خداوند قرار داریم صفتی که نسبت به مخلوقات از جانب خداوند انتزاع می یابد . صفت غفرانیت خداوند !
واین صفت از صفات جاریه وعامیه ی الهی است . وصفت مطلقه است .یعنی مانند صفت علم در زیر مجموعه های مختلف قرار نمیگیرد و فقط مربوط به بخش اضافی - ذاتیِ صفات ثبوتی میباشد
اما علم خداوند بر سه موضوع تعریفی جداگانه می یابد .
علم به ذات خود که صفتی ثبوتی- ذاتی - نفسی است. وعلم به موجودات قبل از خلقت که صفتی ثبوتی - ذاتی اضافی است و علم به مخلوقات پس از آفرینششان که صفتی ثبوتی فعلی است .

غفران را نوعی دعوت به سوی آمرزش یا دعوت بر رحمت و بخشش الهی میدانند یعنی خداونددر ذات خودمیل به بخشش و آمرزش دارد . به همین دلیل این صفت در زمره ی صفات ذاتی الهی قرار دارد.
از طرفی غفاریت خداوند از جمله صفات کمال است و جنبه ی کمال این صفت بر ذات تعریف میشود .اما صفات کمال عموما" بر جنبه ی جمال ذات الهی نیز دلالت دارند . اما غفرانیت علاوه بر این موارد برصفت جلال خداوند نیز دلالت میکند . گرچه رحمت الهی معمولا" از شمول مطلقه ی صفات کمال وجمال میباشد . وهمین مطلب ویژگی صفت غفران الهی است .
در صورت تمایل دوستان بحث ادامه خواهد داشت تا رسیدن به پاسخ پرسش دوست بزرگوار .مبنی بر اینکه چرا با وجود اینکه آثار گناه باقی میماند خداوند خود را غافر ومحو کننده ی گناه مینامد . و این که آیا این خللی در قانون لا یتغیر تکوین نیست؟

................................................................................... حق یارتان :roz:....................................................................................

erfan_alavi;96746 نوشت:

سلام بر شما.

ضمن تشکر از ارائه مطلبتان ،باید به استحضار برسانم که مشکل اصلی بر سر همین است که غفران متعلق گناه نیست ،به عبارتی به اینکه گناهی صورت گرفته باشد یا نه نمی باشد ،اساسا ممکن است اصلا گناهی نباشد ولی شخص تعلق به ان گرفته باشد،..

مثلاً در مورد رسول اكرم (ص) فرموده است:

«اِنّا فَتَحْنا لَك فَتْحاً مُبيناً، لِيَغْفِرَ لَك اللّه ما تَقَدَّم مِن ذَنْبِك وَ ما تَأَخَّرَوُ يُتِم نعْمَتَه عَلَيْك وَ يَهْدِيَك صِر'اَطاً مُسْتَقيماً»

«ما تو را پيروزي بخشيديم (چه) پيروزي درخشاني! تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهي راست هدايت كند.»

آيا حضرت رسول نعوذ بالله آلوده به گناه و معصيتي ـ كه درباره ما گفته مي شود ـ بود؟ خير، از اين رو، در اين جا از واژه «مغفرت»استفاده شده، نه «عفو»؛ يعني خداوند موانع لقاي بالاتر و برتر حضرت رسول اكرم (ص) را از ميان برده و به او افاضه جديدي مي فرمايد و او را كامل تر مي كند. پس غفران و مغفرت معناي وسيع و دقيق و عميق تري از عفو داشته و در واقع دادن، و تكميل ساختن است. یا حق

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

با تشکر از جناب عرفان علوی :Gol: وذکر مستندات در این باره

البته غفران متعلق گناه نیست بلکه متعلق رحمت الهی میباشدکه همانطور که در پست قبل به استحضار رسید از صفات ذات است و صفت ذات از نوع اضافی میباشد که تعلق بر ذات و تناسب با غیر (مخلوق ) دارد .
در مورد موجودیت و نوع صفت گفتیم اما در باره ی غیر و نسبت این صفت بر غیر !

خداوند در مرحله ی ذات دارای صفاتی است که منحصرا" در ذات خدا تعریف شده و در غیر ذات ؛انتزاع صفت یا به صورت تکوین بر مخلوقات جاری میشود ویا به صورت تشریع (فقط ) از انسان خواسته میشود.همان دردانه ی عالم خلقت . وکمال تشریع توسط بهانه ی عالم خلقت در قالب (اسلام) بر انسان عرضه شد .

در جاری اراده ی رحمت الهی یا همان عالم تکوین تمامی اسباب و ابزار عالم در جهت رسیدن مخلوقات بر این رحمت الهی میباشد و انسان در این اراده ی جاری خداوند دارای جایگاه ویژه است .
زیرا علاوه بر این قوانین تکوینی از نعمت درک و آزادی انتخاب قوانین خاصه ی شرع نیز برخوردار است .

از طرفی انسان در مرحله ی انتخاب است که دچار سر در گمی و تضاد ویا حتی تناقض میشود . معمولا" این تضاد و تناقض از قرار گرفتن نوع بشر در در مسیر قوانین تکوین و چگونگی هم آهنگی اراده ی انسان با اراده ی جاری الهی (تکوین ) ناشی میشود .

مادامی که این اراده در طول اراده ی الهی باشد سیر به کمال و بهره وری از فیوضات بر انسان مستولی میباشدوهر گاه که اراده ی انسان در عرض این اراده ی جاری قرار گرفت شروع وآغازی است بر حسرت و پشیمانی انسان ! و آغاز میل به گناه که به سبب (عَرَض )های مختلف در این مسیر بر انسان مستولی میشود .

در این جا مغفرت الهی در مرحله ی ذات توأما" با علم الهی در مرحله ی تناسب (نسبت دادن به غیر ) یا ذاتی اضافی بر انسان واقع میگردد وشامل حال او میشود به همین دلیل نیز میتوان گفت که چرا خداوند فرموده از گناه گذشته و آینده (علم بر مخلوقات قبل از آفرینش و علم به مخلوقات پس از آفرینش) وپس از ان نیز فرموده تا نعمت خود را بر تو تمام گرداند (وتو را مشمول یکی از صفات رحمت الهی «غفرانیت» که فیض دایم است گرداند .)

............................................................................. حق یارتان :roz:............................................................................................

erfan_alavi;96746 نوشت:

سلام بر شما.

ضمن تشکر از ارائه مطلبتان ،باید به استحضار برسانم که مشکل اصلی بر سر همین است که غفران متعلق گناه نیست ،به عبارتی به اینکه گناهی صورت گرفته باشد یا نه نمی باشد ،اساسا ممکن است اصلا گناهی نباشد ولی شخص تعلق به ان گرفته باشد،..

مثلاً در مورد رسول اكرم (ص) فرموده است:

«اِنّا فَتَحْنا لَك فَتْحاً مُبيناً، لِيَغْفِرَ لَك اللّه ما تَقَدَّم مِن ذَنْبِك وَ ما تَأَخَّرَوُ يُتِم نعْمَتَه عَلَيْك وَ يَهْدِيَك صِر'اَطاً مُسْتَقيماً»

«ما تو را پيروزي بخشيديم (چه) پيروزي درخشاني! تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهي راست هدايت كند.»

آيا حضرت رسول نعوذ بالله آلوده به گناه و معصيتي ـ كه درباره ما گفته مي شود ـ بود؟ خير، از اين رو، در اين جا از واژه «مغفرت»استفاده شده، نه «عفو»؛ يعني خداوند موانع لقاي بالاتر و برتر حضرت رسول اكرم (ص) را از ميان برده و به او افاضه جديدي مي فرمايد و او را كامل تر مي كند. پس غفران و مغفرت معناي وسيع و دقيق و عميق تري از عفو داشته و در واقع دادن، و تكميل ساختن است.

یا حق


با سلام و احترام
مراد از کلمه" ذنب" در این آیه شریفه، گناه به معناى معروف کلمه یعنى مخالفت تکلیف مولوى الهى نیست. و نیز مراد از" مغفرت" معناى معروفش که عبارت است از ترک عذاب در مقابل مخالفت نامبرده نیست، چون کلمه" ذنب" در لغت عبارت است از عملى که آثار و تبعات بدى دارد، حال هر چه باشد. و مغفرت هم در لغت عبارت است از پرده افکندن بر روى هر چیز، و استعمال لفظ" ذنب" به معنای مخالفت امر مولوى ای که عقاب در پى بیاورد.
پس مراد از کلمه" ذنب" تبعات بد، و آثار خطرناکى است که دعوت رسول اعظم صلی الله علیه و آله از ناحیه کفار و مشرکین به بار مى آورد، و این آثار از نظر لغت به معنای ذنب است، ذنبى است که در نظر کفار، ایشان را در برابر آن مستحق عقوبت مى ساخت، هم چنان که موسى علی نبینا و آله و علیه السلام در جریان کشتن آن جوان قبطى خود را گناه کار قبطیان معرفى نموده مى گوید: " و لهم علی ذنب فأخاف أن یقتلون": فرعونیان خونى به گردن من دارند و بیم دارم که مرا بکشند (شعراء،14).
این معناى گناهان گذشته رسول خدا صلی الله علیه و آله است گناهانى که قبل از هجرت کرده بود و اما گناهان آینده اش عبارت است از خونهایى که بعد از هجرت از قریش ریخت، و مغفرت خدا نسبت به گناهان آن جناب عبارت است از پوشاندن آنها، و ابطال عقوبت هایى که به دنبال دارد، و آن به این بود که شوکت و بنیه قریش را از آنان گرفت.

خداوند به رسول الله (ص) فرمان می دهد که "... و لا تکن للخائنین خصیما * و استغفر الله إن الله کان غفورا رحیما":... طرف خیانتکاران را مگیر و از خدا طلب مغفرت کن که مغفرت و رحمت کار خداست (نساء،105و106).
ظاهرا منظور از استغفار در اینجا این است که رسول الله صلی الله علیه و آله از خداى تعالى بخواهد آنچه که در طبع آدمى است که ممکن است احیانا حقوق دیگران را غصب کند و به سوى هواى نفس متمایل شود را بیامرزد، و بپوشاند، و خلاصه کلام معناى استغفار طلب آمرزش گناهانى که از آن جناب سر زده باشد نیست، زیرا آن جناب معصوم از گناه است، بلکه معنایش جلوگیرى از امکانى است که گفتیم. و باید دانست که عفو و مغفرت و استغفار در کلام خداى تعالى در شؤونی استعمال مى شود که معیاری که شامل همه آنها می شود، عبارت است از دور شدن از حق به وجهى از وجوه.

حامد;96669 نوشت:
حال می گوییم که انحاء غفران اینهاست : 1- تبدل جوهر گناه با حرکت جوهری که در فلسفه ثابت است 2- تحقق ستاریت خداوند و پوشیده شدن گناه از مومن 3- ارتقاء معرفتی و وجودی مومن و مشاهده حقیقت اعمال و افعال که وجود است و وجود همه خیر است بزودی توضیح این موارد خواهد آمد

سلام :Gol:
و با تشکر از کارشناسان و اساتید محترمی که بحث را پیگیری می فرمایند
و اما وفای به عهد :
اولین نحو غفران ذنوب با ستاریت خدای متعال محقق می شود .
توضیح : همانطور که در وجود خود می یابیم یادآوری خاطرات بد و ناراحت کننده باعث افسردگی و رنج و اندوه ما می شود و در مقابل یادآوری خاطرات شاد باعث انبساط روحی و نشاط ما می گردد . گناهان نیز بعنوان خاطراتی بد برای مومن باعث رنج و اندوه او می شوند . وقتی بنده مومن از گناه منصرف و به طاعات و عبادات مشغول شد خدای متعال پرده ای از ستر بر گناهان او می اندازد تا مانع توجه مومن به آنها شود . هرچند گناهان بعنوان شوون وجودی مومن از او جدا نیستند اما پرده ستاریت مانع یاد آوری و در نتیجه مانع حزن و اندوه ناشی از تذکر آنها می شود . ستاریت خداوند در اینجا با ممانعت از توجه در حقیقت پرده ای از غفلت بر گناهان می اندازد تا با یادآوری آنها دوباره مومن اندوهگین نگردد . این غفران آثار است .
دومین نحو مغفرت الهی تبدل عمل از عمل سیئه به عمل حسنه است که بر اساس حرکت جوهری صورت می گیرد .
همانطور که می دانیم گناه بخاطر وِیژگی خاصی در عمل است . حال اگر این ویژگی تبدل یابد و چیز دیگر شود دیگر نمی توان آنرا گناه دانست .
خوب است به این امر توجه کنیم که علم و عمل جوهرند و همین جواهر نفس انسانی را می سازند و به عبارت دیگر نفس انسان که یک جوهر معنوی است از مجموعه اعمال و علوم ساخته می شود .
مادام که انسان در دار عالم ماده و جسم است تبدل جوهری دارد فلذا تمام شوون وجودی او نیز این ویژگی را داراست پس اعمال ناشایست انسان نیز می تواند از این ویزگی برخوردار گشته و تبدل یابد . البته غفران ذنوب بعد از مرگ(که موضوع حرکت جوهری به ظاهر برداشته می شود ) نیز ادامه می یابد چه اینکه اعاظم از فلاسفه برای انسان در عالم برزخ و مثال نیز تکامل قائلند هرچند در نحوه تحقق آن نظریات متفاوتی است .
پس اعمال ناشایست مومن مثل میوه ای کال و ترش و تلخ است که به مرور زمان و به حرکت جوهری به میوه ای شیرین و لذیذ مبدل می گردند . این نحو غفران به ذات گناه تعلق می گیرد .
علت نامگذاری به غفران در اینجا بخاطر آنستکه صورت بعدی همچون پرده ای صورت ماقبل را می پوشاند .
سومین نحو غفران ذنوب به ارتقاء وجودی و معرفتی بنده مومن است .
این نحو غفران برترین مرتبه از مراتب غفران است که می بایست بعد از دو مرحله بعد تحقق یابد .
با اینکه در مرحله اول ستاریت خداوند آثار حزن انگیز گناه را پوشاند و در مرحله دوم تبدل ، جوهر گناه را مبدل ساخت اما باز توجه مومن به گناهش خالی از تکدر خاطر او نیست .
در این مرحله بنده مومن با اوجگیری معرفتی والا که همراه با تعالی وجودی اوست تمام پدیده های هستی را در یک نگاه کلی نگر تجلی و ظهور معبود و محبوب ازلی می یابد و نه تنها از مشاهده سیاهیها منکدر نمی شود بلکه آنرا همچون خالی مشکین فام بر گونه هستی می یابد که زیبایی آن را دو چندان کرده است . رسیدن به چنین مقامی بسی دشوار و طاقت فرساست "و لا یلاقها الا الصابرون و لا یلقاها الا ذو حظ عظیم " مانند حضرت زینب کبری که فرمود : ما رایت الا جملا که نکره درسیاق نفی افاده عموم کرده و تمام صحنه کربلاو خوب و بد آن را زیبا کرده است یا رهروان راه این بزرگواران که گفتند :
عاشقم بر مهر و بر قهرش به جد
بولعجب من عاشق این هردو ضد
یا
شیخ ما گفت که خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
این نحو غفران را بدین دلیل غفران گویند که : چهره دلارای حق مطلق همه زشتی های ظاهری را بر می دارد و بدان اکسیر حق حقیق همگان طلاگونه میشوند
لذا فرمود : رب اغفر لی یعنی با خودت مرا بپوشان
که پوشانده شدن چهره خیالی خود با وجه دل انگیز حق متعال منتهای آروزی آرزومندان است
رزقنا الله و جمیع من شاء من المومنین بحق محمد آله الاطهار
موفق در پناه ح
ق

.یا ستار.

با سلام.

ضمن تشکر از اساتید عزیز.

جناب حامد عزیز.

نقصان وگناه از شئون وجودی نیستند،که اگر بودند العیاذ باالله خداوند ؛ارجح به حمل انها نسبت به دیگران بود،به عبارتی خداوند حامل امور وجودی است که البته همه انها شئونی از کمال هستند ؛نه حامل فقدان کمال که از انها به عنوان گناه ونقصان وتیرگی و غیره یاد می شود،ببنید دوست عزیز اشخاص در هر عملی و فعلی که وارد شوند تحت یک اسم از اسامی حضرت حق قرار می گیرند ؛مثلا کسی که شروع کند به فسق وفجور تحت اسم غضب و طرد حضرت حق قرار می گیرد و البته در سبیل ان نیز حرکت می کند و همینطور به بطون این اسم بیشتر نفوذ می کند؛و بالعکس ان نیز صحیح می باشد ؛به عنوان مثال کسی که در راه اطاعت و عبودیت او گام بردارد در تحت اسم رضا و محبت و به تبع ان بقیه اسامی عامه جمال حضرت حق قرار می گیرد؛ولی چیزی که هست ایا گناه و فسق که متعلق غضب حضرت حق می باشد،از سنخ وجود هستند ،به عبارتی غضب حضرت حق خود به فقدان کمال بر می گردد نه اینکه این صفا صفتی و کمالی از ذات او باشد،اگر بیشتر توجه نمایید غضب حضرت حق به فقدان کمال در بندگان بر می گردد،که خود البته جنبه عدمی دارد نه وجودی؛والبته تعلقات ان نیز به حیث مربوطه از همین سنخ می باشند،به عبارتی کسی که در مسیر ضلالت و گمراهی راه می پیماید ایا دارد در جهت عکس کمال می یابد و یا نه دارد در بطن فقدان کمال فرو می رود که همان ظهور اسم هایی مانند غضب و غیره می باشد؛البته که گمراهی و فسق و فجور از سنخ کمالات وجودی نیست بلکه از سنخ فقدان کمالات وجودی می باشد که همانطور که گفته شد این فقدانها باعث ترتب اثراتی می گردد که به صورت عذاب و غیره برای شخص ظهور می یابد؛نه اینکه ان گناه به شکل امری وجودی بر شخص عارض گردد،که البته چون غضب الهی از سنخ همین فقدان کمال وجودی در مخلوقش می باشد نتیجتا متعلقات ان نیز از اموری عدمی هستند یعنی عدم کمال در نفس که متاثر ان غضب است...

خلاصه اینکه شئون وجودی همه از سنخ کمال هستند ؛و البته گناه و نقص اموری عدمی هستند که به فقدان کمال بر می گردد که همه اینها متعلق به اسم غضب هستند....

البته علم از سنخ وجود است چون قابل تشکک است و دارای مراتب ذات؛ولی چیزی که هست این علم در اعراض به صورت عرض و در جواهر به صورت جوهر ودر وجوب به صورت وجوب می باشد اصل شئون وجودی همین است و البته تقسیم وجود به ممکن و واجب و ممتنع نیز همین موضوع را مد نظر دارد،ولی چیزی که هست کل نفس انسان جوهر است و تمام معلومات بالذات نیز از جنس علم می باشند ؛ولی در مرتبه جوهر نه عرض به عبارتی این جوهر انسان که در هر مرتبه ،مرتبه ای از علم است که البته در ان مرتبه قائم به ذات نیز می باشد ،وسعت بیشتری پیدا نموده و بسیط تر می گردد ،والبته اعراض نیز که می گوییم همین شئون ان جوهر هستند نه اینکه ذاتی و نفسی جدا باشد و اعراض و صورتهای علمی همینطور در کنار ان بر ان عارض گردد ؛نه خیر این جوهره نفس همینطور وسعت پیدا می کند و در هر مرتبه ؛متحد با یکی از این مراتب علم می باشد،البته ذات عالم چیزی جدا از علم او نیست،بلکه علم در مرتبه خود هم عالم است وهم معلوم و قائم بالذات برای نفس نه اینکه ذاتی باشد و علمی این استیحاش از انجا پیدا شده که ذات را جدا از علم او مد نظر می گیرند وفکر می کنند ؛عالم چیزی غیر از علم اوست که به صورت حضوری برای ذات حاصل است،الغرض همه اعراض نفسانی را نیز که حقیر گفتم من باب مماشات است وگرنه اگر به صورت عمیقتر بنگریم ،اتحاد نفس که یک مرتبه از علم است با صورت علمی بالاتر اتحادی بین دو جوهر است نه اینکه عرض به معنای واقعی کنار نفس قرار گیرد ،بلکه بحث بر سر وسیعتر شدن جوهره نفس است....

بر حسب توضیحات بالا انچه منشا کمال نفس می باشد امری وجودی به نام علم است و منشا نقص ان عدم وجود این منشا وجودی یعنی جهل است و یا ترس ،بنا براین همه نقوص به جهات عدمی بر می گردند وهمه کمالات به جهات وجودی که همان مراتب علم و اتحاد هر مرتبه علمی نفس با مراتب علمی دیگر می باشد نه اتحاد مرتبه ای از وجود با عدم که البته چنین چیزی غیر ممکن است و لی چیزی که هست غقدان کمال باعث ترتب اثاری می گردد که البته به صورت عذاب و عقاب نمایان می گردد که ما فعلا به ان کاری نداریم.....

یک نکته دیگری نیز می باشد وان اینکه خبر از عدم به صورت حمل اولی می باشد ،یعنی همان مفهوم و در مرتبه تعریف و لی خبر از یک شان وجودی به شکل حمل شایع می باشد که البته واجد بودن مربوط به این حمل می باشد وفقدان مربوط به حمل اولی ،والبته خاطرات اشخاص از گناه و تبعات ان هم به صورت حمل اولی برای انها یاد اوری می گردد و هم به صورت حمل شایع تبعات و اثار حاصل از فقدان کمال مربوطه را به دوش می کشند ،حال این اثار ممکن است به صورت وضعی باشد و یا غیر وضعی....بحث ؛بحث ترتب اثار حاصل از فقدان کمال مربوطه می باشد نه واجد بودن شانی وجودی از گناه که ان شان باعث نقص شده باشد و شخص عذاب ان نقص را در برزخ وقیامت بچشد....دقت کنید..

البته غفران صفتی است که از کمال سرچشمه گرفته است نتیجتا یک امر وجودی است ؛و البته دارای مراتبی می باشد که در هر مرتبه به صورتی ظهور می کند،در مراتب بالا به یک شکل و با احکام و ویژگیهای خودش و در مراتب دانی با ویژگیهای خاص همان مرتبه،...

یاحق

erfan_alavi;97249 نوشت:
نقصان وگناه از شئون وجودی نیستند،که اگر بودند العیاذ باالله خداوند ؛ارجح به حمل انها نسبت به دیگران بود،به عبارتی خداوند حامل امور وجودی است

سلام و با تشکر از شما
در روایت است که : خدا به نیکی انسان و انسان به بدی خود اولی تر است . که بحث اولویت است نه عدم ارتباط و انتساب حقیقی . امثال این کلمات نورانی به اقتضای ادب مع الله صادر شده است .
دیگر اینکه گناه یک عنوان به لحاظ خاص برای امر وجودی است لذا اگر این لحاظ برداشته شود گناه محسوب نمی شود . پس نمی توان خدای تعالی را به نسبت افعال انسان و به حسب توحید افعالی نعوذ بالله گناهکار محسوب کرد چون اصلا آن لحاظات در فعل خدای تعالی نیست لذا فرمود : لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون . از فعل او سوال نمی شود در حالیکه آنها ( انسانها ) مورد سوال قرار می گیرند
.
erfan_alavi;97249 نوشت:
به عبارتی غضب حضرت حق خود به فقدان کمال بر می گردد نه اینکه این صفا صفتی و کمالی از ذات او باشد

اسماء جلالیه ای از قبیل قهار و منتقم صفت ثبوتی هستند نه سلبی . قهر و مهر هردو از امور وجودیه اند و به کمالی در ذات باز می گردند .
erfan_alavi;97249 نوشت:
فسق و فجور از سنخ کمالات وجودی نیست بلکه از سنخ فقدان کمالات وجودی می باشد

فسق و فجور را تحلیل بفرمایید ببینیم امر وجودی است یا عدمی است . فسق و فجور ظاهری دارد و باطنی . ظاهرش از حرکات بدنی فاسق برای انجام فسق تشکیل شده و باطنش از نیت و تصمیم اراده او بر انجام فعل . خوب کجای این فسق فقدان است ؟ بلکه سراسر از امور وجودی پر است . الا اینکه این ظاهر و باطن انسان را به قول شما در تحت اسم مضل قرار می دهد یا در تحت اسم قهار و اورا غرق اقیانوس خروشان اسماء جلالیه می کند که انسان در آن جز درد و رنج چیزی نمی چشد . اقتضای غرق شدن در اسم قهار و مضل عدم فعلیت جهاتی از ابعاد وجود انسانی است که این عدم فعلیت بالقیاس با کسانی که فعلیت یافته اند نقص محسوب می شود
erfan_alavi;97249 نوشت:
البته چون غضب الهی از سنخ همین فقدان کمال وجودی در مخلوقش می باشد

این سخن از شما عجیب است . تعلق امر فقدانی و عدمی از خدای متعال بر امر عدمی از انسان !!!!
erfan_alavi;97249 نوشت:
بر حسب توضیحات بالا انچه منشا کمال نفس می باشد امری وجودی به نام علم است و منشا نقص ان عدم وجود این منشا وجودی یعنی جهل است و یا ترس

تمام نقایص با فرض امری در خارج از وجود شی ناقص است مثلا در مورد جاهل می گوییم او علم ندارد . اگر به ذات جاهل توجه کنیم در او فعلیت استعداد داشتن علم را می یابیم اما خود فعلیت علم امری خارج از وجود جاهل است . پس جهل عدم العلم است به حسب امر خارج از ذات ناقص . اینستکه می گوییم تمام نواقص بالقیاس است و از جمله گناه چه اینکه گناهکار را نه تنها واجد کمالات پرهیزکار نمی یابیم بلکه اورا حامل اوزار غضب انگیز هم می یابیم . در اینجا ما صفات پرهیزکار را کمالی فرض کرده ایم که وجود گنهکار از آن خالی است اما گنهکار خود فعلیتهایی دارد که با فعلیتهای پرهیزکار متفاوت است . لذا تقوی امر وجودی و گناه هم امر وجودی است اما به اعتبار و لحاظاتی یکی را کمال و یکی را نقص گرفته ایم .
erfan_alavi;97249 نوشت:
بحث ترتب اثار حاصل از فقدان کمال مربوطه می باشد نه واجد بودن شئنی وجودی از گناه که ان شئن باعث نقص شده باشد و شخص عذاب ان نقص را در برزخ وقیامت بچشد....دقت کنید..

تصور گناهان به عنوان امور عدمی صرف را قرآن کریم هم تایید نمی کند . قرآن می فرماید :
الذین یاکلون الربا انما یاکلون فی بطونهم نارا که اکل ربای ظاهری را برابر اکل آتش باطنی دانست . امثال این آیات که گناهان را امور وجودی عذاب آور معرفی می فرماید زیاد است . البته بعضی عذابها ناشی از حسرت و ندامت است که علتش توجه به کمالات دیگران و عدم وجود آنها در خود است .
موفق باشید

.یا ستار.
با سلام.

جناب حامد:

بدها دو نوعند ، بدهايی كه خود اموری عدمی‏اند ، و بدهايی كه‏ اموری وجودی اند اما از آن جهت بد هستند كه منشأ يك سلسله امور عدمی‏ می‏گردند . شروری كه خود عدمی هستند مانند جهل و عجز و فقر ، صفاتی حقيقی‏ ( غير نسبی ) ولی عدمی هستند ، اما شروری كه وجودی هستند و از آن جهت‏ بدند كه منشأ امور عدمی هستند ، مانند سيل و زلزله و گزنده و درنده و ميكروب بيماری ، بدون شك بدی اينها نسبی است . از اينگونه امور ، آنچه‏ بد است ، نسبت به شی‏ء يا اشياء معينی بد است . زهر مار ، برای مار بد نيست ، برای انسان و ساير موجوداتی كه از آن آسيب می‏بينند بد است .

این یک مطلب بود که شما در مطالبتان بین انها تفکیک قائل نشده اید و هر دو را به یک حیث بیان نمو ده اید،بحث بر سر ذات بدیها ست که البته همه اموری عدمی و هیچ وپوچ هستند ،به عبارتی خود اشیایی نیز که منشا اموری عدمی در خارج می شوند ؛باز در ذات ان بدی چیزی نیست بلکه عدم کمال امری وجودی می باشد،مانند زلزله و میکروبها وغیره ...

البته بنده قبلا نیز گفتم که گناه اثراتی را مترتب به انسان می کند که ناشی از همان فقدان کمال روحی برای اوست ؛که این اثرات به صورت افعال در خارج خود نمایی می کند ؛مثلا کسی که واجد کمال صدق باشد هیچ وقت فعلش در خارج به صورت دروغ خودنمایی نمی کند ،چون خلاء کمالی وجود ندارد و به قولی نفس شخص پر است ؛ولی کسی که در روحش خلاء کمالی از جنس وجود باشد ؛اثر ان به صورت فعل در عالم عین از طرف شخص ظهور می یابد و البته این امر یک امر الزامی است نه مقایسه ای ،وصد البته عاقبت این اثر نیز دامنگیر او خواهد گشت و تبعات حاصل از این اثر روح او متاثر از ان خواهد نمود...

گناه یک امر وجودی نیست که مبدا وجود بخواهد که البته ثنویها قائل به همچین چیزی هستند یعنی قائل به این هستند که بدیها مبدائی غیر از مبدا خوبیها و خیرها دارد که البته این سخنی بی اساس است،مثلا فقر دارای خالق و مبدایی مغایر با غنا و ثروت دارد ،مگر ثنوی ها چیزی غیر از این می گویند ،ولی بر اساس مکتب اسلام انچه در بطن هستی است همه خیر و وجود است و البته بدیها نیز به خاطر حدود وجودی است که حاصل می گرددو حدود و ماهیات نیز اموری اعتباری بوده و مجعول وجود نیستند ،به عنوان مثال انچه از خورشید تراوش دارد نور است ولی ایا سایه نیز از خورشید تراوش می شود ؛البته خیر بلکه سایه حدود و قیود حاصل از ان نور است وبه خودی خود اصلا خالقی ندارد بلکه در ذات واقعیتی ندارد بلکه واقعیتش از حد نور است ،همه بدیها و نواقص همین گونه هستند ،به عبارتی همه یانسبی و اضافی هستند که البته اعتباری می گردند و خود منشا عدمیات قرار گرفته و نتیجتا ذاتا فاقد جعل وجودند و یا اصلا حقیقتی عدمی دارند ،مانند گناه و فقر و غیره....

خلاصه این شد که در مورد شرور ، اعم از شرور نوع اول و شرور نوع دوم‏ نيز مطلب از همين قرار است . شرور ، اموری اعتباری و عدمی هستند . كوری‏ در انسان كور ، يك واقعيت مستقلی نيست تا گفته شود كه آدم كور را يك‏ مبدأ آفريده است و كوری او را يك مبدأ ديگر . كوری نيستی است و هر شری‏ نيستی است . نيستی ، مبدأی و آفريننده‏ای ندارد.....

فعل گناه به خودی خود ماثر از فقدان کمال امری در نفس است که باعث خلاء وجودی ان کمال در نفس می گردد،واثر این خلا ابتدا انسان را به سوی فعل حاصل از ان فقدان می کشاند و بعد از فراهم شدن شرایط فعل در خارج ،خود به خود از طرف نفس فعل صادر می گردد؛که همه این امور ماثر از ان فقدان است که البته بعد از عمل مربوطه تبعات ان خود به خود دوباره در نفس اثر گذاشته ،انرا بر حسب حرکت جوهری در جهت اسما ء غضب و طرد الهی پیش می برد ولی کسی که بر اساس کمالات حاصل از نفس به تزکیه نفس می پردازد ،به صورت حرکت اشتدادی به سمت کسب کمال بیشتر پیش می رود ،ویکی بعد از دیگری فقدانها و موانع بالاتر را پشت سر گذاشته تا برسد به جایی که از انجا نزول نموده بود برای جمع اوری کمالات .....

یک مطلب دیگر وان اینکه تصور گناه به خودی خود از جنس مفاهیم است و در مفاهیم اتحاد به صورت حمل مفهوم به مفهوم می باشد که البته از نوع حمل اولی است نتیجتا تعریف گناه بر اساس فقدان وعدم کمال وخبر از ان به سبب همین حمل اولی است ،ولی مصداق ان چون به امور وجودی بر می گردد به صورت حمل شایع خود نمایی می کند که همان مصادیق گناه در عالم خارج می باشد....

پرداختن به مسائل مربوطه به نظر کمی تخصصی باشد و خارج از حوصله این تاپیک است که بسط داده شود برای همین تا همینجا اکتفا می شود...

یاحق

erfan_alavi;97584 نوشت:
بدها دو نوعند ، بدهايی كه خود اموری عدمی‏اند ، و بدهايی كه‏ اموری وجودی اند اما از آن جهت بد هستند كه منشأ يك سلسله امور عدمی‏ می‏گردند . شروری كه خود عدمی هستند مانند جهل و عجز و فقر ، صفاتی حقيقی‏ ( غير نسبی ) ولی عدمی هستند ، اما شروری كه وجودی هستند و از آن جهت‏ بدند كه منشأ امور عدمی هستند ، مانند سيل و زلزله و گزنده و درنده و ميكروب بيماری ، بدون شك بدی اينها نسبی است . از اينگونه امور ، آنچه‏ بد است ، نسبت به شی‏ء يا اشياء معينی بد است . زهر مار ، برای مار بد نيست ، برای انسان و ساير موجوداتی كه از آن آسيب می‏بينند بد است .

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

بزرگواران عجب مطالبی !!!! :Gol::Moteajeb!:

شر در جهان دو قسم است 1 - شر اخلاقی 2- شرطبیعی
شر در جهان یک تعریف دارد . آنچه برای انسان ضرر وزیان برساند شر نام دارد . وآنچه فایده برساند خیر نامیده .

یعنی انسان برای تعریف شر خود را محور امور قرار داده .
شر منشاء وجودی ندارد تا عدم بر آن تحقق پذیرد . خود نیز عدم و هستی را بر ذات خود نمیپذیرد . شر از امور نسبی است ونسبیت تعریفی از هستی ندارد زیرا هستی امر نسبی اعتباری است که در لحظه به آن تعلق میگیرد . پس وجود وعدم برای نسبیت فقط اعتبار لفظی است و نه اعتبار حقیقی :Gol:
اما بد وبدی خارج از تعریف شریت با ظلم و خسران بیشتر مانوس است . یعنی از آثار بدی ظلم است ونه شر واین تعریف از بدی یک امر وجودی وعدمی میتواند تعریف شود .

........................................................................ حق یارتان :roz:..................................................................................

••ostad••;97636 نوشت:
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

بزرگواران عجب مطالبی !!!! :gol::moteajeb!:

شر در جهان دو قسم است 1 - شر اخلاقی 2- شرطبیعی
شر در جهان یک تعریف دارد . آنچه برای انسان ضرر وزیان برساند شر نام دارد . وآنچه فایده برساند خیر نامیده .

یعنی انسان برای تعریف شر خود را محور امور قرار داده .
شر منشاء وجودی ندارد تا عدم بر آن تحقق پذیرد . خود نیز عدم و هستی را بر ذات خود نمیپذیرد . شر از امور نسبی است ونسبیت تعریفی از هستی ندارد زیرا هستی امر نسبی اعتباری است که در لحظه به آن تعلق میگیرد . پس وجود وعدم برای نسبیت فقط اعتبار لفظی است و نه اعتبار حقیقی :gol:
اما بد وبدی خارج از تعریف شریت با ظلم و خسران بیشتر مانوس است . یعنی از آثار بدی ظلم است ونه شر واین تعریف از بدی یک امر وجودی وعدمی میتواند تعریف شود .

........................................................................ حق یارتان :roz:..................................................................................

سلام بر شما.

دوست عزیز عدم بر منشا وجودی تحقق نمی پذیرد سخنی مبهم است،اینکه شر منشا وجودی ندارد ،یعنی همان نیستی می باشد؛شر ذاتی جز نیستی ندارد ،چیزی که منشا وجودی نداشته باشد اصلا همان عدم دیگر،چیزی که عدم وهستی را بر ذات خود نپذیرد یعنی چه!

هستی یک امر یا بالعرض است که همان لغیره تعبیر می گردد یا لنفسه یعنی برای خودش حقیقتی جدا دارد؛البته وجود لغیره چون تابع وجود لنفسه می باشد و عرضی از ان است ،در جعل وجود البته به صورت جعل بسیط اعتباری است ؛یعنی فی نفسه حقیقتی وجودی ندارد برای خودش ؛بلکه وجودش وابسته به موضوعی دیگراست،که البته چنین جعلی را جعل تالیفی می گویند یا جعل مرکب ،یعنی ثبوت چیزی برای چیز دیگری،اگر منظورتان این نوع اعتبار است که البته هستی و وجودی دارد و ان هم در مرتبه عرض که قائم به موضوع خود است ومنشا وجودش نیز موضوع یا جوهرش می باشد که البته وجودی تبعی دارند...

اما در مورد اعتبار لفظی بحثی در مورداین قضیه ،علامه طباطبایی در کتاب اصول فلسفه بیان نموده اند در مورد اعتباریات که بحث مربوطه شالوده علم اصول را هم زیر و رو نموده است ،ایشان انجا اثبات می کنند که همه مجازها و اعتبارات خود ناشی از یک امر حقیقی و عینی دارد،به عبارتی ذهن ابتداء نمی تواند از خود اموری اعتباری انتزاع نماید ،بلکه نیاز به واقعیت دارد ؛به عنوان مثال انسان در مورد مالکیت از امور عینی مانند مالکیت چشم و پا و غیره برای خودش ؛می اید همین معانی را با لفظش بر می دارد و می گذارد روی مالکیتهای اعتباری خود مانند خانه من و یا ماشین من وغیره ؛این مالکیتها صرف لفظ نیست بلکه همان خصایص مالکیت عینی را با معنایش بر می دارد و می گذارد روی مالکیت های اعتباری که برای خودش درست نموده است ؛نه صرفا لفظ را و البته در مصداق نیز همین مشاهده می گردد،خلاصه صرف اعتبار به لفظ برای اعتباریات امری اشتباه است و اعتباریات و مجازها نیز منشا از مصادیق واقعی به همان معانی دارند....

نکته دیگر اینکه شر و بدی چیزهایی هستند که مضر انسان واقع می گردند ؛حال یا از لحاظ جسمی یا روحی ؛ولی انچه اصل است این است که اصلا شرور و بدیها فقدان ونیستی هستند حال می خواهد اثر یک بدیرا ظلم انتزاع نماییم یا چیزی دیگر،به عبارتی همه این اسامی انتزاع ذهن و عقل است که هر یک مترتب به عملی است که برداشت انسان از ان عمل متفاوت است یک بار دروغ است یک بار ظلم است وغیره،وهمه این افعال ناشی از عدم کمالی وجودی در نفس می باشد که ظهور انرا در خارج نمایان می کند وگرنه کسی که نفسش دارای کمال عدالت باشد ظلم نمی کند ،نتیجتا خلاء وجود کمالی به نام عدالت منجر به ظهور فعلی می شود که انتزاع ذهن ما از ان ظلم را برداشت می کند،به عبارتی انچه در دار خارج اتفاق می افتد واقعیت و تحقق فعل است ولی ذهن از هر یک از این افعال بر اساس اثارش انتزاعاتی می کند که یک بار انرا ظلم می داند یک باز دروغ و یک بار غیبت وغیرهم....دروغ و ظلم وغیره همه انتزاعات ذهن از اموری واقعی است نه اینکه ظلم چیزی باشد که تحقق خارجی داشته باشد خیر انسان در مراتب مختلف و احکام وجودی از واقعیات مختلف انتزاعات مختلف می کند و این انتزاعات همان اعتباریاتی است که ما انها را بدی می نامیم...

خلاصه انکه انچه در دار خارج تحقق دارد واقعیات می باشند که اموری وجودی و حقیقی هستند ولی انسان بر حسب مراتب مختلف انها انتزاعات مختلفی از انها می کند که این برداشتها را همان اعتبارات ذهنی می نامیم...

یا حق

erfan_alavi;97584 نوشت:
از اينگونه امور ، آنچه‏ بد است ، نسبت به شی‏ء يا اشياء معينی بد است . زهر مار ، برای مار بد نيست ، برای انسان و ساير موجوداتی كه از آن آسيب می‏بينند بد است . این یک مطلب بود که شما در مطالبتان بین انها تفکیک قائل نشده اید و هر دو را به یک حیث بیان نمو ده اید

سلام
بحث ما بر سر بدیها نبود بر سر عنوان گناه و ذنب بود و تفاوت روشن است . جهل ولو اینکه عدمی است اما گناه نیست .
erfan_alavi;97584 نوشت:
ولی کسی که در روحش خلاء کمالی از جنس وجود باشد ؛اثر ان به صورت فعل در عالم عین از طرف شخص ظهور می یابد

آیا عامل فعل گناه خود امر عدمی است یا یک امر وجودی است که به نسب یک کمال نقص محسوب می شود مثل کم سوادی در مقابل سواد کامل ؟
erfan_alavi;97584 نوشت:
گناه یک امر وجودی نیست که مبدا وجود بخواهد که البته ثنویها قائل به همچین چیزی هستند یعنی قائل به این هستند که بدیها مبدائی غیر از مبدا خوبیها و خیرها دارد که البته این سخنی بی اساس است،مثلا فقر دارای خالق و مبدایی مغایر با غنا و ثروت دارد ،مگر ثنوی ها چیزی غیر از این می گویند ،ولی بر اساس مکتب اسلام انچه در بطن هستی است همه خیر و وجود است

اعتقاد ثنویها به ما ارتباطی ندارد یعنی انطباق کلام ما و ایشان در بخشی از بیانات عامل صدق و کذب نیست .
شما می فرمایید چون ثنویها برای فقر عامل جدا می پندارند ما اصلا قائل به عامل وجودی نباشیم ؟
خوب در روایات است که زنا موجب فقر است . حال شما بفرمایید فعل زنا یک امر وجودی است یا عدمی ؟
عجب است از شما که اهل فلسفه اید و امر عدمی را منشا اثر می دانید در حالیکه بارها گفته اید : در اسلام همه چیز امر وجودی و خیرند .
خوب البته با این سخن خیر بودن قتل و کشتار و جنایت را هم باید تبیین بفرمایید . ما هم قائل به خیر بودن هستیم اما به چه لحاظ . به لحاظ امر وجودی یا عدمی . اگر امر وجودی است به لحاظ ماهیت یا اصل وجود ؟ اگر به لحاظ ماهیت است به لحاظ واقعه جزئی یا در متن عالم کلی ؟ ووو

erfan_alavi;97584 نوشت:
كوری‏ در انسان كور ، يك واقعيت مستقلی نيست تا گفته شود كه آدم كور را يك‏ مبدأ آفريده است و كوری او را يك مبدأ ديگر . كوری نيستی است و هر شری‏ نيستی است . نيستی ، مبدأی و آفريننده‏ای ندارد.

خوب این بحث هم که از اصل مطلب یعنی گناه و ذنب دور است چون همه گناهان از جنس فعل ظاهری یا باطنی اند و تعریف مصطلح شرور بر آنها قابل تطبیق نیست
erfan_alavi;97584 نوشت:
فعل گناه به خودی خود ماثر از فقدان کمال امری در نفس است که باعث خلاء وجودی ان کمال در نفس می گردد،واثر این خلا ابتدا انسان را به سوی فعل حاصل از ان فقدان می کشاند و بعد از فراهم شدن شرایط فعل در خارج ،خود به خود از طرف نفس فعل صادر می گردد؛

در مقابل هر فضیلت نفسانی یک رذیله نفسانی هم هست که از جنس وجود است نه عدم مثلا در مقابل مهر کین و غضب است در مقابل عفت ، شهوت و شره است در مقابل شجاعت ترس و جبن است . نمی توان گفت مهر امر وجودی اما غضب امر عدمی است مگر به لحاظ و قیاس با مهر و سایر موارد . پس به لحاظ منشا نفسانی هم طاعات عامل وجودی نفسانی دارند و هم معاصی .
erfan_alavi;97584 نوشت:
یک مطلب دیگر وان اینکه تصور گناه به خودی خود از جنس مفاهیم است و در مفاهیم اتحاد به صورت حمل مفهوم به مفهوم می باشد که البته از نوع حمل اولی است نتیجتا تعریف گناه بر اساس فقدان وعدم کمال وخبر از ان به سبب همین حمل اولی است ،ولی مصداق ان چون به امور وجودی بر می گردد به صورت حمل شایع خود نمایی می کند که همان مصادیق گناه در عالم خارج می باشد

ما هم از گناه به لحاظ وجود خارجیش بحث می کنیم چون معنا ندارد غفران به مفهوم تعلق بگیرد
با تشکر از مباحث شما
موفق باشید
موضوع قفل شده است