فرق هوای نفس با وسوسه شیطان چیست؟

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فرق هوای نفس با وسوسه شیطان چیست؟

فرق هوای نفس با وسوسه شیطان چیست؟ اگر شیطان نبود ، هوای نفس کار شیطان را نمی‌کرد؟

همان گونه که برای رشد و رستگاری انسان، دو دسته عوامل درونی و بیرونی وجود دارد، وجدان اخلاقی، عقل و فطرت و گرایش‌های عالی، انسانی از درون و انبیا و ائمه (ع) از بیرون، انسان‌ها را به سوی کمال و سعادت دعوت می‌کند.
موانع رشد و کمال انسان نیز دو دسته است: هوای نفس (از جمله عوامل و موانع درونی) و شیطان یا ابلیس (به عنوان عامل بیرونی) .
بعضی خیال می‌کنند شیطان همان هوای نفس است، در صورتی که شیطان در قرآن به معنای هوای نفس، یا نفس امّاره یا قوة واهمه یا یکی دیگر از قوای نفس نیست، بلکه موجودی مستقل از انسان و جنّ است و خداوند آن را از آتش آفرید.(1)
کار شیطان و هوای نفس
دشمنان خارجی بدون هماهنگی با مهره‌های داخلی و بدون داشتن زمینه و پایگاه درونی نمی‌توانند موفق شوند.
شیطان (که یک دشمن بیرونی است و قسم خورده که به عزت حق تعالی درصدد وسوسه گمراه کردن انسان‌ها برمی‌آید)(2) هرگز نمی‌تواند بدون همراهی نفس درونی و خواسته‌های نفسانی،‌کم‌ترین موفقیت به دست آورد.
ابلیس می‌گوید: خواستم انسان‌ها را از راه وسوسه کردن به گناه وادار کنم، دیدم آنان همة زحمت‌هایم را با استغفار برباد می‌دهند، وقتی توبه واستغفار گناهکاران را دیدم، راه دیگری در پیش گرفتم و از راه هواهای نفسانی، آنان را زمین زدم و به هلاکت رساندم، به گونه‌ای که می‌پندارند در مسیر هدایت قرار دارند، از این رو استغفار نمی‌کنند.(3)
به همین جهت پیامبر (ص) فرمود: "اعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک؛(4) بدترین و سرسخت‌ترین دسمنان تو، نفس تو است که میان دو پهلویت قرار دارد".
بنابراین شیطان از راه هواهای نفسانی در انسان نفوذ می‌کند و کار و تلاش وی را تأیید می‌کند . کارهای زشت را در نظر انسان ، پسندیده جلو می‌دهد و وی را در انجام آن ثابت قدم می‌کند.
پس اگر هوای نفس نمی‌داشتیم و آمادگی از درون نباشد، شیطان توان ندارد آن را در ما ایجاد کند اما چون هوا و هوس داریم، هنگامی که در نفس خویش خواسته‌ای داشته باشیم و دنبالش برویم ،‌شیطان همان را زینت داده و تأیید می‌کند تا بیشتر به آن جذب شویم.(5)
گرچه شیطان موجودی مستقل از هوای نفس است،‌اما امستقل از هوای نفس نمی‌تواند کاری بر ضد انسان انجام دهد، بلکه هواها و خواسته‌های نفسانی ما را تأیید و تشویق و ترغیب می‌کند،‌یعنی در برابر هوای نفس استقلال وجودی دارد،‌ولی استقلال عملی ندارد.(6)
با توجه به توضیحات ذکر شده معلوم گشت هر یک از دو نیری درونی و بیرونی، تأثیرات ویژه‌ای دارند، بنابراین نمی‌توان گفت اگر شیطان نبود، هوای نفس کار شیطان را انجام می‌داد، بلکه هوای نفس کار خودش را انجام می‌داد، نه کار شیطان را . در واقع اگر شیطان نبود، هوای نفس توسط شیطان تأیید وتقویت نمی‌یافت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت‌ها:
1 . مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ح1، ص 231.
2 . سوره ص (38) آیه 82.
3 . محمدی ری شهری، میزان الحکمة‌،‌ ج4، ص 247.
4 . بحارالانوار،‌ج67، ص 64.
5 . اخلاق در قرآن،‌ج1، ص 234.
6 . همان، ص 236.

با سلام خدمت همه قرآن پژوهان عزیز

با تشکر از رضا دوست فعال و پر تلاش

انسان دارای دو بعد است .

1- بعد حیوانی ( جسم )

2- بعد روحانی ( روح )

این دو بعد در مقابل هم بوده و در تلاش برای به تسخیر در آوردن طرف مقابل هستند.

دو جبهه نبرد از درون و بیرون تقویت شده و پشتیبانی می گردد.

پشتیبانی داخلی

هوای نفس یا خواسته های دل ، طرفدار بعد حیوانی بوده و او را یاری می رسانند .

عقل دائما یاری گر بعد روحانی انسان بوده و او را تقویت می نماید.

پشتیبانی خارجی

شیطان و ایادی آن دائما با وسوسه های خود قوای حیوانی انسان را تقویت می نمایند.

خدا به واسطه پیامبران و اولیاء خود پشتیبان قوای روحانی ماست.

انسان فرمانده این نبرد است .

همانطور که از آرایش جنگی نیروها مشخص است باید پیروز این میدان بعد روحانی انسان باشد .

اما گاهی به خاطر بی کفایتی فرمانده و عدم تدبیر صحیح و یا دست کم گرفتن دشمن و ... پشتیبانی خارجی مختل شده ، نهایتا بعد روحانی با تمام امکاناتی که دارد شکست خورده و بعد حیوانی پیروز معرکه خواهد شد .

بنابر آنچه گذشت معلوم می شود هوای نفس و شیاطین اگر چه از هم جدایند ولی نیروهای یک لشگرند که بایست از هر دو پرهیز کرد .

* با فراموش نکردن دشمنی دائمی شیطان ، همیشه از حیله های آن مصون می مانیم .

*با استمداد از خدا و تقویت بعد روحانی خویش ، بعد حیوانی خویش را مرکب راهواری برای رسیدن به مقاصد بالای عقل و روح قرار دهیم .

موفق باشید. :Gol::Gol::Gol:

««« مراقب 4 یار همیشگیشیطان باشید ! »»»

شيطان گفت: «من بر سر راه راست می‏نشينم، و انسان‏ها را از جلو می‏رانم، و از پشت تعقيب می‏کنم، و از راست و چپ، گرفتارشان می‏سازم.»


در نهان و نهاد آدمی، چشمی هست که حق را می بيند و دلی هست که گرايش به حق پيدا می‏کند . اولين کار شيطان اين است که با غبار دنيادوستی، آن چشم نهادينة الهی را نابينا می‏کند .
او نخست، انسان را «احول‏» ، بعد «اعور» ، و آن گاه «اعمی‏» می‏سازد. گاهی انسان يک چيز را دو چيز می بيند، يا آن را منحرف می‏نگرد، و گاهی هم به جايی می‏رسد که اصلا چيزی را نمی‏بيند .

هنگامی که اولين هدف شيطان، که کور کردن چشم دل است، حاصل شود، در کمين عقل می‏نشيند تا عقل را نيز در مسائل برهانی، به دام مغالطه بيندازد، تا جايی که حتی مفهوم صحيح را نيز درک نکند . وقتی در بخش تعقل، شيطان موفق شود انسان را به دام توهم و تخيل بيندازد، و به تعبير قرآن کريم، انسان آلوده را «مختال‏» يعنی خيال زده کند، آن‏گاه در مقام عمل و عبادت او کاملا نفوذ می‏کند . چنين انسانی يا اصلاً عبادت نمی‏کند، يا عبادت او ريا کارانه، منافقانه و سودجويانه خواهد بود.


ابليس نام خاص برای موجودی است که از فرمان خدا سرباز زد و از درگاه وی رانده شد. ابليس دشمن ديرينه انسانها سپاهيانی دارد که تنها به ياری شناخت آنها شکست دادنشان امكان پذير است.

شيطان موجودی واقعی و دشمنی جدی است و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه بدانيم و چه ندانيم با اين دشمن همه جا و همه وقت دست به گريبانيم؛

چقدر خودتان را می‌شناسيد؟
شيطان حيله گر ماهری است که می‏داند ما چه می‏طلبيم. از اين رو حرامها و زشتها را به صورت همان مطلوب، در برابر ما تزئين می‏کند و به ما ارائه می‏دهد و ما هم آن را حق می‏يابيم و به آن عمل می‏کنيم.
در اين مصاف، خدا، وحی، فرشتگان و عقل، معين و ناصر انسان هستند و در اين صورت يعنی با اعانت و نصرت خدا و اوليای او، اگر انسان ببازد، جای تعجب است.
هيچ کس نمی‏تواند بگويد من کاری به مسائل اخلاقی ندارم. برخی حکيمان سخن بسيار عميقی درباره ی برخی مسائل فلسفی دارند، که درباره مسائل اخلاقی نيز جاری است. آنان می‏گويند: «بعضی مي‏گويند: ما با مسائل فلسفی کاری نداريم، ولی بايد به آنان ياد آور شد که گرچه شما با آن مسائل کاری نداريد ولی آنها با شما کار دارند» . در مسائل اخلاقی نيز چنين است؛ هيچ كس نمی‌تواند بگويد من كاری به مسائل اخلاقی ندارم.

غرور اولين همکار شيطان


«ای توانگر مفروش اينهمه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درويشان است» (حافظ)
تکبر در لغت به معنای تعظم (خود را بزرگ پنداشتن ) آمده است.
در قرآن کريم تکبر از صفات بسيار نکوهيده بشر شمرده شده است . در برخی آيات به کلمه متکبر تصريح شده است ؛ آياتی که دوزخ را جايگاه متکبران معرفی می‌کند.
علت تکبر، جهل انسان نسبت به مرتبة حقيقی خويش و منسوب کردن صفات کمالي به خويش است.
اگر انسان به گذشته و آينده خود بنگرد، و فقر و نيازش را ببيند، جايی برای فخر فروشي‏اش باقی نمي‏ماند. اميرمؤمنان امام علی(ع) فرمود: «انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفة (ناچيز) بود و سرانجام مرداری (متعفن) است؛ نه مي‏تواند به خود روزي دهد و نه مرگ را از خود براند
و امام موسی بن جعفر (ع) دربارة آثار منفی تکبر و آثار مثبت فروتنی فرموده:
«زراعت در زمين هموار مي‏رويد نه بر سنگ سخت، و چنين است که حکمت، در دل‏هاي فروتن جاي می‏گيرد نه در دل‏هاي گرفتار کِبر و خودپرستی؛ خداوند متعال، تواضع را وسيلة عقل، و تکبر را وسيلة جهل و نادانی قرار داده است
شيخ عبدالله انصاري در تفسيرآيه 246 سوره مائده مي‌گويد که گناه شيطان از کبر بود.
راه ورود عجب را بايد با معرفت نفس خويش کور کرد. اگر انسان خود را بشناسد، سرتا پای وجودش را نياز و وابستگی محض می‏بيند و تمام امتيازها و نعمت‏ها و خوبی‏ها را از منبع خير و نعمت، يعنی خداوند تبارک و تعالی مشاهده مي‏کند. خداوند در قرآن کريم مي‌فرمايد:
«ای مردم! شما فقير و وابسته به خداييد، و خداوند، بي‏نياز و ستوده است
«هر نعمتي که داريد از خداست.»
علامه نراقي ـ رحمه ا...عليه ـ براي معالجة عُجب نوشته است:
«معالجه اجمالي عُجب اين است که پروردگار خود را بشناسی، و بدانی که عظمت و کمال و عزت و جلال، سزاوار غير او نيست؛ و معرفت به حال خود به هم‏رساني و بشناسی که تو به خودي خود از هر ذليلی ذليل‏تر، و از هر قليلی قليل‏تری، و به جز ذلت و مسکنت و خاک‏ساری درخور تو نيست؛ پس تو را با عُجب و بزرگي چه کار؟ ... تو خود ممکني بيش نيستي و ممکن، به خودي خود، عدم محض است؛ وجود و کمال ممکن، از واجب الوجود و آثار و افعال نيز از اوست.»
اگر انسان بصير باشد، اين چند آيه قرآن او را از خواب عُجب بيدار مي‏کند:
«کشته باد انسان! چه ناسپاس است! او را از چه چيز آفريده است؟! از نطفه‏اي خلقش کرد، و اندازه مقررش بخشيد، سپس راه را بر او آسان گردانيد، آن گاه به مرگش رسانيد و در قبرش نهاد.»
قوت هيچ کسي نبايد وسيلة غرور او را فراهم کند. چون قوت، تنها از ناحية خداست و انسان، امين قدرت حق است و امين نبايد در امانت خود خيانت کند.

حسادت


حسادت وقتي به وجود مي‌آيد كه شخص احساس كند آنچه دارد، كمتر از آن چيزي است كه بايد داشته باشد. به طور كل وقتي انسان حسودي مي‌كند كه آنچه كه ديگري دارد برايش ارزش داشته باشد.
حسود در حقيقت نسبت به قضاي پروردگار خشمناک، و از عطا و قسمت پروردگار به بندگان ناخشنود است، و اين فکر به تدريج باور به توحيد و ايمانش را تباه مي‏کند؛ قرآن کريم فرمود:
«زنهار، آن چه را خداوند به سبب آن بعضي از شما را بر بعضي ديگر برتري داده آرزو مکنيد؛ براي مردان از آن چه کسب کرده‏اند بهره‏اي است، و براي زنان نيز از آن چه کسب کرده‏اند بهره‏اي است، و از فضل خدا درخواست کنيد، که خدا به هر چيزي داناست
حسود، کافي است بداند که هيچ چيز مانع بخشش‏هاي خدا و هيچ امري بازدارندة قضاي الهي نيست. بنابراين، با حسادتش، نعمت از ديگران زايل نمي‏شود جز آن که تبعات و آثار زشت حسادت براي او باقي مي‏ماند؛ و حسادت در دنيا به بيماري تن و روان - به سبب آشفتگي روحي و احساس دل‏تنگي- و در آخرت به سنگيني عذاب مبدل خواهد شد.
حسادت يك احساس مطلق نيست ، بلكه مخلوطي است از خشونت و شكست.خشونتي كه حسود احساس مي كند مانع از رنج بيشتر او از شكست مي‌شود.
اگر شخص حسود جلوي خشونتش را بگيرد بيشتر از شكست رنج مي‌كشد. چنين شخصي متوجه مي شود كه اگر او تمام قدرتش را هم به كار ببرد به حق ديگري نخواهد رسيد. به همين دليل فرد دچار افسردگي شديد و فلج كننده‌اي مي‌شود. زيرا از خودش سؤال نمي كند كه به چه وسيله‌اي فرد مورد نظر به خوشبختي رسيده است.
حسادت هيچ دليل بيولوژي ندارد بلكه به مرور زمان و در اثر تجربياتي كه شخص حسود در زندگي به دست مي‌آورد، شكل مي‌گيرد. معمولاً شخصيت حسود در اثر شناخت فردي غلط گسترش مي‌يابد. اين افراد در محيطي بزرگ شده اند كه انجام خواسته‌هاي ديگران مهم تر از خواسته و علاقة فردي خودشان بوده و آنها هيچ وقت موقعيتي نداشتند كه به دنبال علائق و استعدادهاي فردي خودشان بروند و بفهمند از چه كار و فعاليتي بيشتر لذت مي‌برند.
اين انسان‌ها احساس مي‌كنند فقط وقتي خواسته هاي ديگران را كامل انجام دهند مورد قبول مردم مي‌باشند. اين افراد معمولاً بيشتر اوقات دروغ مي گويند و مرتباً به دنبال اين هستند كاري كنند كه بدان وسيله رضايت ديگران را كسب كنند .
«عمل نافع براي شفاي مرض حسد آن است که بر آثار لوازم خيرخواهي آن شخص، که حسد بر او داري، مواظبت نمايي و مصمم گردي که خود را برخلاف مقتضاي حسد بداري؛ پس چون از راه حسد، تکبر بر آن شخص طلبي تواضع از براي او کني، و اگر غيبت و بدگويي او را طالب باشي خواهي نخواهي در مجامع و محافل زبان را به مدح و ثناي او گشايي، و اگر از ديدن او تو را ملالت حاصل شود و نفسِ شوم تو را به عبوسي و ترش‏رويي و درشت‏گويي به او امر کند خود را به خوش کلامي و شکفته‏رويي با او بداري، و اگر حسد تو را از انعام و احسان با او منع کند عطا و بذل را نسبت به او زياد کني و چون بر اين اعمال مداومت نمايي ملکة تو مي‏شود، و ماده حسد از تو قطع مي‏شود.»

نا اميدی

ويليام جيمز مي‌گويد:
حوادث را آن طوري كه هست بپذيريد و خود را آماده سازيد كه همانطور قبولش كنيد زيرا پذيرش آنچه اتفاق مي افتد اولين قدم مغلوب كردن نتايج و مصائب و بدبختي‌هاست.
هر انساني ممکن است گاهي در زندگي دچار يأس و نااميدي شود اما با شناخت خواسته‌ها و توقعات و همچنين تلاش براي رسيدن به آنها مي‌توان اين حس را از خود دورکرد.سنجش توانايي هايتان براي رسيدن به هدف مورد نظر بسيار اهميت دارد .دربارة توانايي‌هاي خود بيانديشيد. اگر لازم بود از يک دوست دانا کمک بگيريد. دوستي که محرم و غمخوار شماست. بهتر است به خودتان يادآور شويد که داشتن ايمان و ياري خواستن از خدا به وسيله دعا نيز هميشه چاره ساز است. نااميدي دوست شيطان است. اوست که همة درها را بسته جلوه مي‌دهد و تو را مغموم و دلمرده مي‌خواهد.
هيچ دست نيازي به سوي پروردگار بالا نرفت جز آن که پُر برگشت، و به اجابت رسيد؛ ليکن نکتة اساسي در اين جا، آن است که بايد بينش خود را دربارة اجابت دعا تصحيح کنيم. اگر اجابت دعا به معني برآورده شدن همان خواسته‏اي است که ما مي‏طلبيم، و آن را به حساب عادي و عقل بشري خود مايه نجات و سعادت خود مي‏شمريم و از همين رو بر آن پاي مي‏فشريم، اين معني از اجابت خطاست؛ چون ما با اين ذهن کوتاه و درک ناچيز از جوانب قضيه، و به ويژه با بي‏خبري از آيندة خود از کجا مي‏دانيم اگر همين خواسته برآورده شود به مقصد مي‏رسيم؟

اما اگر اجابت دعا به معني پاسخ مثبت پروردگار و پر کردن دست تهي ماست، هر چند به شکلي که ذات اقدس او ـ که داناي مطلق است ـ صلاح مي‏داند، اين معني از اجابت درست است و به همين معني، هر دعايي ـ با رعايت شرايطش ـ به هدف اجابت مي‏رسد.
اين قسمتي از وصيت‏نامة اميرمؤمنان امام علي(ع) به امام حسن(ع) است که فرمود:
«بدان! کسي که گنجينه‏هاي آسمان و زمين در دست اوست تو را در دعا رخصت داده، و پذيرفتن دعايت را بر عهده نهاده، و تو را فرمان داده تا از او بخواهي تا به تو دهد، و رحمتش را بطلبي تا رحمت کند. پس کليد گنج‏هاي خود را در دستان تو نهاد؛ چون به تو اجازه درخواست از خود را داده تا هرگاه خواستي درهاي نعمت او را با دعا بگشايي، و بارش رحمتش را طلب نمايي. پس دير برآوردن دعا، تو را نوميد نکند، که بخشش و عطا بسته به مقدار نيت بُوَد، و بسا که در برآوردن دعايت تأخير افتد و اين براي آن باشد که پاداش دعا کننده بزرگ‏تر، و عطا و بخشش به آرزومند کامل‏تر شود؛ چه بسا چيزي مي‏خواهي که به تو ندهد، اما بهتر از آن را در اين جهان يا در آن جهان عوض دهند، يا بهتر بوده که از تو دريغ دارند؛ چه بسا چيزي را بطلبي که اگر به تو بدهند، تباهي دينت در آن مي‏باشد...»

بخل

بخل در لغت ضد کَرَم مي‌باشد. اما در واژگان ديني خرج نکردن مال است در مواردي که نبايد از آن دريغ شود و اين صفت در برابر جود قرار دارد.
واژه بخل‌ و مشتقات‌ آن‌ جمعاً 12 بار و در 8 آية قرآن‌ كريم‌ به‌ كار رفته‌ است‌.
بخل‌ و تنگ‌ چشمى‌ همة بديها را فراهم‌ كرده و مهاري‌ است‌ كه‌ به‌ سوي‌ هر بدي‌ مى‌كشاند.
نخستين‌ و مهم‌ترين‌ اثر بخل‌ بر انسان‌، زدودن‌ تدريجى‌ ايمان‌ اوست‌ و در واقع‌ بخل‌ و ايمان‌ با يكديگر جمع‌ نمى‌شوند. در قرآن‌ كريم‌ انفاق‌ كه‌ ضد بخل‌ است‌، يكى‌ از نشانه‌هاي‌ بارز متقيان‌ شمرده‌ شده‌، و همتاي‌ ايمان‌ به‌ غيب‌ قرار داده‌ شده‌ است‌. اثر ديگر بخل حسد است شخص‌ بخيل‌ بر قضاي‌ الهى‌ خشم‌ مى‌ورزد و گرفتار حسد مي‌شود.
عامة مردم‌ به‌ سبب‌ طبيعت‌ آزمند بشري‌ و ثروتِ انبوهِِ‌ افراد بخيل،‌ به‌ آنان‌ روي‌ مى‌آورند. و در زندگى‌ اجتماعى‌ خوي‌ و خصلت‌ آنها را به‌ خود مي‌گيرند. از سوي‌ ديگر چنانچه‌ فرهنگ‌ بخل‌ در جامعه‌اي‌ توسعه‌ يابد، پايه‌هاي دين‌ و دنياي‌ افراد سست‌ مى‌گردد.

شيطان شما را از تنگدستي مي‏ترساند و تهديد مي‏کند که اگر در راه خدا انفاق کنيد خود نيازمند خواهيد شد. از سوي ديگر،وعده داده شده که:
«خداوند ربا را در محاق قرار داده و آن را محو مي‏کند و صدقه را مي‏پروراند و به صدقات، خيرات و نفقاتي که منظورتان از آن، تقرب به خداست دو چندان پاداش داده مي‏شود.» اما اثر اجتماعى‌ ديگر بخل‌ بى‌وفايى‌ نسبت‌ به‌ دوستان‌ است.‌
در آخر بايد گفت درمان اساسي براي اين بيماري و همه بيماري‏ها، قطع سرچشمه آن‏هاست و سرچشمه بخل، دوستي مال دنياست. قرآن کريم با تحليل پندار خام بخيلان، سرانجام بخل را چنين ترسيم می‏کند:
«کساني که به آن چه خدا از فضل خود به آنان عطا کرده بخل می‏ورزند، هرگز تصور نکنند که آن (بخل) برای آنان خوب است، بلکه براي‏شان بد است؛ به زودی آن چه که به آن بخل ورزيده‏اند، روز قيامت طوق گردنشان میشود ...»

موضوع قفل شده است