افسردگي

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
افسردگي

سلام
چه به روز انسان مي ياد يا امده انساني كه با هزار اميد ارزو با هزار دبدبه هلهله از ملكوت با هزار .احسنت و هزار افرين .انساني كه لياقته حمل نه بهتر بگم مراقبت از روح يا حلقه ي متصل به خداوند خدا رو داره انساني كه از تمام خلايق خداوند برتر و بهتر .انساني كه به قدرت دست خداوند در جهاني به نام رحم(از جهاناي ديگه صرف نظر ميكنم)زندگي مكنه به فكر گريز از اون جهان عمرش ميگذره بعد كه خداوند خدا بهش اجازه ميده وارد دنياي جديد ومافوق تصورش بشه و بعد با هزاران فرشته پيدا (پدر ومادر)وپنهان (به گفته خدا جونمون)در اين جهان جديد بي علمي خودشو با علم خداوند پر كنه عمر كنه بخونه وياد بگيره و زندگي كنه اخرش به جايي برسه كه اطرافيان يا خودش به اين نتيجه برسه كه افسرده شده

نميدونم شايد اين اين نامردي باشه كه من از خدا بي اميد نه بهتر بگم از خودم بي اميد(كه بزرگترين گناهه)بشم تا حالا به اين فكر نكردم كه علت بي اميدي من چيه شايد فكر كنم بفهمم:Gig: ولي دوست داشتم به يه نفر بگم به قولمعروف درد ودل كنم .بزار يكي از موضوع هايي كه منو ناراحت مي كنه رو برات بگم مثلا اوليش:
فرشته پيدا پدرم :از همون بچگي كه يادم مياد باباي من كوه من بود داداشم دعوا ميكرد يا هركسه ديگه اين بابام بود كه منو حمايت ميكرد هر وقت حوصلم سر ميرفت اين بابام بود كه منو كول ميكردو كيلو كيلو برام حوصله ميخريد......... بعد از اتفاقاتي كه بين سن 11 تا 17 سالگي من افتاد(سال هايي كه خواهر و برادرم دانشجو بودن و من تنها تو خونه تماشاي ور شكستگي و صد البته ذره ذره اب شدن پدرم ومادم بودم)زماني بود كه من فهميدم باباي من ديگه باباي قديم نيست. بيشتر روزا خونه دعوا بود تنها همدم من متكا زير سرم بودو اشكي كه اگه نبود تا حالا از غمبرك ميمردم. خدا صد مرتبه شكر كه هم پدرم هم مادرم انسانايي خداشناس خدا اموز بودن هستن و ......به همين دليل طرف خلاف نرفتم.خلاصه سرتو درد نيارم زمان ميگذشتو منم بزرگ ميشدم (كه چقدر به خدا جونمون گفتم بزرگم نكن ولي چه كنم كه بايد بزرگ ميشدم)من هر روز بزرگ ميشدم ولي هيچكس نبود كه بزرگ شدن منو ببينه هيچكس نبود توي چشماي خيس من نگاه كنه و بگه مهسا ....... حالا مثلا من به سني رسيدم كه بتونم فقط وفقط بند كفشمو ببندم(چون هنوز بزرگ نشدم و ميدونم اين بزرگ شدن اگه خدا بخواد نه فقط توي اين دنيا بلكه هر دو تمومي نداره)حالا بخودم رسيدم مي يبينم پدرم نا اميد از همه چي وابسته به قرصاشو فيلم فقط داره زندگي ميكنه كنه زنده باشه تا ......... همين منو .مارو داره ميسوزونه هر روز توي چشماي بابام كه داره كم كم اون برق هميشگيش كم ميشه نگاه ميكنم به اميد .......نميدونم كدوم اميد اميد بابايه تپلو.به اميد بابايه زبر وزرنگ .به اميد بابايي كه هر هفته همي مي يومدن فقط فقط ببيننش و خوشحال بشن.به اميد باباي .....(البته اينو ميدونم بايد قبول كنم بابام داره پير ميشه ولي عقلش يا قلبش كه كوچيك نميشه) ببخشيد اگه زياد حرف زدم ولي فقط خواستم يكم خالي شم اگه شما هم با من بحث كنين و مشورت كنين شايد از اين افسردهگي كه شيطان شيطون تو وجودم گذاشته يا گذاشتيم ازاد شم تا با هم به سوي هدفي كه نميدونيم چيه باهم بريم

خداحافظ

همه تو دنيا به اندازه به يه اندازه ي مساوي سختي ميكشيم فقط تصورات ما از سختيها و عكس العملامون و ظرفيتمون باهم فرق ميكنه.اين اتفاقايي كه افتاده خيلي تلخ ..اما هزاران نعمت ديگه كه
اينقدر زيادن (طبق آيه قرآن) رو نباست ناديده بگيريم.
دوست من منم تو زندگيم خيلي سختي كشيدم شايد از اينايي كه گففتي هم بدتر
اما بازم ميگم خداروشكر كه بدتر از اين نشد...يه سري آيه ها تو قرآن خيلي كلي و جالبن
مثل آيه وانعبدوني هذا صراط المستقيم و اينكه ما انسان و در سختي افريديم و گذر دنيا به مانند
2روز است اين آيه هاست كه يه وقتايي آرومم ميكنه..

هر كه در اين بزم مقرب تر است
جام بلا بيشترش مي دهند.

در پناه حق!


با سلام و احترام

لطفاً دقیقا بفرمایید پدرتون چه مشکلی دارند و شرایط خانواده‌تون چجوریه؟
اگر تمایل به مطرح کردن عمومی مشکلات‌تون ندارید، میتونین با کارشناسان انجمن مشاوره درمیون بذارین.

ضمناً سخنرانی تاپیک زیر هم مطالب مفید و مهمی داره:

موضوع قفل شده است