همراه با مستبصرين-مروان خليفات-چهار نمونه از صحابه-1-خالد بن وليد

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
همراه با مستبصرين-مروان خليفات-چهار نمونه از صحابه-1-خالد بن وليد

خالد بن وليد


قصه او با مالك بن نويره مشهور است و ما سخن خود را محدود به همين ماجرا مي كنيم:


مالك بن نويره صحابي بزرگ و سيد بني تميم بود و در جوانمردي و شجاعت و كرم مشهور بود.پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) او را بر صدقات(زكات)قومش مسئول كرد و بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در پرداخت زكات به ابوبكر توقف كرد و ابوبكر خالد را به سوي او فرستاد و او مالك و اصحابش را كشت و همان شب با همسر مالك زنا كرد. [1]


ابن عبدالبر مي گويد:در مورد او-مالك-اختلاف شده است كه آيا او را در حالي كشت كه مسلمان بود يا مرتد؟وبه نظر من-والله اعلم- او را به اشتباه كشت.[2]


عبدالرحمان بن عوف مي گويد:به خدا خالد قوم-بني تميم- را كشت در حالي كه مسلمان بودند.پس خالد به او گفت:من آن ها را به خاطر پدرت عوف بن عوف كشتم.عبدالرحمان به او گفت:به خاطر پدرم نكشتي ولكن به خاطر عمويت فاكه بن مغير كشتي.


براي اسلام مالك بن نويره شهادت عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن عوف و ابوقتاده كفايت مي كند زيرا آن ها به حوادث واقعه واقف بودند.


وقتي عمر به جريان واقف شد به ابوبكر گفت:خالد زنا كرده پس او را رجم كن!! ابوبكر گفت: او را رجم نمي كنم همانا او تاويل كرده و خطا كرده! عمر به او گفت:مسلمي را كشته پس او را به اين خاطر بكش!! ابوبكر گفت: او را نمي كشم همانا تاويل كرده و خطا كرده است!عمر گفت:پس او را عزل كن.گفت:من شمشيري را که خداوند بر ايشان کشيده است در غلاف نمي گذارم!!! ».[3]



[1] - ر.ج تاريخ الطبري : 2/502 ، الكامل في التاريخ : 2/359


[2] - الاستيعاب : 3/1362


[3] ر.ج :وفيات الاعيان :66/5. تاريخ ابى الفداء كنزالعمال:23/3،الكامل:2/359

اسلام مالك را جز معاند انكار نمي كند و از كساني كه به اسلام او شهادت داده اند مي توان اين گروه را نام برد:
ابو قتادة الانصاري، عبداللّه بن عمر، عبدالرحمن بن عوف، عمر بن الخطاب، ابو بكر، وخالد خودش در گفتگوي با عبدالرحمن بن عوف ، و اضافه براين شهادت خود مالك و قومش به اينكه آن ها مسلمانند و اين براي عدم قتلشان كفايت مي كند، وهمچنين اين گروه به اسلام او شهادت داده اند: الواقدي، وابن عبدالبر، وابن الاثير در اسد الغابة وابن كثير در تاريخش، [1] والقوشجي در شرح التجريد، وغيرآن ها.


چگونه برخي با اين مطالب ، خالد را جزو بزرگان اسلام قرار مي دهند در حالي كه مي دانند مسلماني را كشته و با زن او زنا كرده است!آيا عقل را تعطيل كنيم و بگوييم مجتهد بوده و خطا كرده است[2] و براي او يك اجر است!! آيا اين منطق اجازه مباح دانستن هرجرم و حرامي را به كسي كه مرتكب آن ها بشود نمي دهد و براي او اجر واحد قرار نمي دهد؟


حتي اگر مالك و قومش مرتد شده بودند بايد قبل از قتل آن ها 3 روز توبه داده مي شدند . «بلغ النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) ارتداد امراة تدعى ام رومان، فامر ان تستتاب والا قتلت» !!


همچنين عمر وقتي مردي را در مغرب بدون اينكه سه روز او را توبه بدهند كشته بودند ناراحت مي شود و مي گويد:خدايا من حضور نداشتم و دستور نداده بودم و راضي نبودم وقتي خبرش به من رسيد».[3]


آيا اين احكام اسلام از خالد مخفي مانده بود؟ نه تنها اين چنين نبود بلكه او به آن ها بسيار آشنا بود ولي به خاطر نفس خود از آن ها چشم پوشي كرد![4]



6/323-[1]


-[2] همانطور كه قوشجي و ابن كثير مي گويند.


-[3] ر.ج : شرح فتح القدير : 4/386 . كشاف القناع : 6/174حاشية الدسوقي :4/304


-[4] ر.ج ماجرايش با بني المصطلق در تفسير ابن كثير : 4/208

همچنين با استدلال ابوبكر كه مي گويد او تاويل كرده و دچار خطا شده است ممكن است هر انساني زنا كند و بگويد من تاويل كردم و دچارخطا شدم و دست از سر من برداريد ! اگر به او گفته شود اين حكم خداست مي گويد: من به صحابي عادل!، خالد بن وليد اقتدا كرده ام و مويد من ابوبكر و عمر هستند كه بر او حد وارد نكردند! و اگر مانند حكم آن ها با من رفتار نكنيد آن گاه با سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مخالفت كرده ايد:عليكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين من بعدي !!!


اگر خالد زاني بوده است چرا حد زنا بر او جاري نشد و اگر زاني نبود چرا بر عمر حد قذف جاري نشد؟چرا ما در خير القرون مي بينيم كه احكام اسلام تعطيل مي شدند؟!


هنگامي كه اسامه بن زيد براي شفاعت زني كه سرقت كرده بود نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد حضرت در جواب گفت:آيا در حدي از حدود خداوند شفاعت مي كني؟سپس حضرت برخاستند و فرمودند:«اقوام پيشين كه هلاك شدند براي اين بود كه خلافكاري و فقط دزدي اشراف و اشرافزادگان را ناديده ميگرفتند و خلافكاران ضعيف و بيچاره را مجازات ميكردند ، به خدا سوگند اگر فاطمه دختر محمد سرقت مي كرد دستش را قطع مي كردم).[1]


اين سنت رسول خداست و آن هم سنت خلفاي راشدين!

با تمام اين سخنان سوالي كه پيش مي آيد اين است كه آيا خداوند چنين شخصي را براي تبليغ دين خود اختيار كرده است؟چگونه به احاديثي كه از خالد رسيده است اخذ كنيم؟[2]همچنين در احاديث مرسله كه ناقل معلوم نيست احتمال اين وجود دارد كه از خالد باشد!چگونه مسلمان به خودش اجازه مي دهد كه دين خود را از يك قاتل و زاني بگيرد؟


آري از خدا به دور است كه اشخاص زاني و كساني كه قاتل انسان هاي پاك هستند را براي تبليغ دينش برگزيند.

همچنين كسي كه منكر اسلام مالك و زناي با همسر اوست بايد معترف باشد عمر او را قذف كرده است و بر قذف چه حكمي مترتب است؟


آيا احاديثي كه از عمر به ما رسيده است را ترك كنيم زيرا روايت از نبي(صلى الله عليه وآله وسلم) شهادت است و خداوند مي گويد: (والذين يرمون المحصنات ثم لم ياءتوا باءربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ولا تقبلوا لهم شهادة اءبدا واءولئك هم الفاسقون).[3]

آيا احاديث عمر را بگيريم يا از قول خدا تبعيت كنيم؟!


-[1] صحيح البخاري : كتاب الحدود ، باب كراهية الشفاعةفي الحد اذا رفع الى‏السلطان

-[2] از خالد 18 حديث به ما رسيده ، بنگر : اسماءالصحابة الرواة ، ابن حزم :ص‏127

-[3] النور : 4

ترجمه و تلخيص كتاب و ركبت السفينه-مروان خليفات ص 293-298


سلام علیکم جمیعا

اندیشمند;188472 نوشت:
اسلام مالك را جز معاند انكار نمي كند و از كساني كه به اسلام او شهادت داده اند مي توان اين گروه را نام برد:


اسم اصل کاریها استاد دانشمند یادتان رفت

اندیشمند;188469 نوشت:


1- ابوبكر گفت: او را رجم نمي كنم همانا او تاويل كرده و خطا كرده!

.[3]

ابوبکر پس از درخواست رجم بجرم زنا از طرف عمر اظهار میدارد که او تاویلی خطا داشته

یعنی ابوبکر و عمر هر دو او را زانی می دانستند و بر این امر موافق بودند

که عمل زنا واقع شده

ولی ابابکر با عنوان احتجاج که عنوانی دینی است سرپوش بر زنایی میگذارد که خودش میدانسته زناست


اندیشمند;188469 نوشت:


2- عمر به او گفت:مسلمي را كشته پس او را به اين خاطر بكش!! ابوبكر گفت: او را نمي كشم همانا تاويل كرده و خطا كرده است!

.[3]



در مورد دوم درخواست عمر مبنی بر قصاص خالد است بجرم کشتن یک مسلم

ابوبکر باز میگوید او تاویلی کرده و خطا کرده

پس هر دو آنها متفق الرای اند بر اینکه او مسلمی را کشته.

یعنی مالک ابن نویره هم مسلمان بوده و کشه شده و هم با زن او زنا شده و هر دو خلیفه بر این باور بودند.



ولی ابابکر با وجود علم او را قصاص نکرد و حتی حاضر نشد از منصبش خلع نماید.

انگار نه پیامبری آمده و دینی آورده و یا نیامده و دینی هم نبوده که درست و غلط را به کسی بفهماند



که با عنوان احتجاج هم عملی میسر نشود

یاحق

در سرزمین فلسطین پادشاهی در زمان امامت و نبوت حضرت یحیی علیه السلام حکومت میکرد.

این پادشاه همسر فاسقی داشت که طمع همخوابگی با برادر شاه را در دل داشت و برادر شاه طمع حکومت

این دو دست به دست هم داده شاه را کشتند و هم حکومت را گرفتند و هم به زنای خود پرداختند.

ولی برای رسمیت دادن به حکومت و ازدواجشان نیازمند تائید حضرت یحیی علیه السلام بودند.

آن حضرت نه تنها تائیدشان نکرد بلکه ملعونشان خواند تا اینکه سر از بدن آن حضرت جدا کردند.

پس از ایشان حضرت مسیح علیه السلام مسیحیت را عرضه داشت و او نیز این عمل را قتل نفس و زنا خواند.

حال کدام یک احتجاج دینی و مرضی الی الله تعالی میتواند باشد؟

یاحق

با تشكر از جناب بينا


اين مطالبي كه اينجا آورده ام ترجمه و تلخيص كتاب وركبت السفينه نويسنده اردني و مستبصر مروان خليفات است.


در مورد دو نكته اي هم كه اشاره كرديد سخنان بسيار كليدي و مهمي را برداشت كرديد كه هر دو به زاني بودن و قاتل بودن خالد واقف بودند و تمام اين مسائل براي سرپوش گذاشتن بر عمل خالد بود و گويي پيامبر خاتم(ص) دين خود را براي آيندگان آورده است و صحابه عدول !!! از احكام الهي مستثنا بوده اند.


البته عمر به خاطر احكام خدا نبود كه اصرار بر جاري ساختن حكم بر خالد مي كرد بلكه نسبت آن دو با يكديگر خوب نبود :


مجالد بن سعيد از شعبي نقل مي كند كه گفت : عمر و خالد بن وليد در كودكي با يكديگر كشتي مي گرفتند و خالد پسر خاله عمر بود پس خالد ساق پاي عمر را شكست پس معالجه كردند و خوب شد و اين مسئله موجب دشمني بين آن دو شد.

وجالب اينجاست كه خود عمر به اجتهاد خالد اعتقاد نداشت و بعد از رسيدن به خلافت دستور داد خالد را از منصبش كنار بگذارند:


لقب دادن عدو الله به خالد سيف الله


وقدم خالد على أبي بكر فقال له عمر يا عدو الله قتلت امرأ مسلما ثم نزوت على امرأته لأرجمنك


اسد الغابة ج 4 ص 296- تاريخ الاسلام ذهبي ج 3 ص 36.


خالد (پس از بازگشت از تقل مالك بن نويره) نزد ابوبكر آمد پس عمر به او گفت اي دشمن خدا مردي از مسلمانان را كشتي و با همسرش همبستر شدي تو را سنگسار خواهم كرد.


زماني كه عمر خالد را عزل كرد و ابوعبيده جراح را به جاي او گمارد دستور داد اگر از كارش توبه نكرد عمامه را از سر او بردار :


وكتب عمر إلى أبي عبيدة إن أكذب خالد نفسه فهو أمير على ما كان عليه ، وإن لم يكذب نفسه فهو معزول ، فانزع عمامته عن رأسه وقاسمه ماله نصفين . فلما قال أبو عبيدة ذلك لخالد قال له خالد أمهلني حتى أستشير أختي ، فذهب إلى أخته فاطمة - وكانت تحت الحارث بن هشام - فاستشارها في ذلك ، فقالت له : إن عمر لا يحبك أبدا ، وإنه سيعزلك وإن كذبت نفسك . فقال لها : صدقت والله . فقاسمه أبو عبيدة حتى أخذ [ إحدى ] نعليه وترك له الأخرى.

البداية و النهاية ابن كثير ج 7 ص 23- سيره حلبيه ج 3 ص 213


عمر نامه اي به ابوعبيده نوشت كه اگر خالد اشتباهش را پذيرفت پس او بر امارت خود باقي است و اگر نپذيرفت پس او عزل مي شود پس عمامه او را از سرش بردار و مال او را دو نصف كن . پس زماني كه ابوعبيده اين مطلب را به خالد گفت خالد گفت مهلت بده تا با خواهرم مشورت كنم -خواهرش زن حارث بن هشام بود- پس با او مشورت كرد پس خواهرش به او گفت عمر تو را اصلا دوست ندارد و حتما تو را عزل خواهد كرد حتي اگر اشتباهت را بپذيري خالد به او گفت به خدا قسم راست گفتي . (واشتباهش را نپذيرفت) پس ابوعبيده مال او را تقسيم كرد حيت يك لنگه كفشش را برداشت و ديگري را گذاشت.


آري خليفه به حق پيامبر(ص) را خانه نشين كردند و مردم را از فيض حضرت دور ساختند و به آساني احكام خدا را زير پا مي نهادند.


مگر حكم قتل مسلمان و زناي با زن مسلمان براي خالد پوشيده بود كه چنين سخني در مورد او گفته شود كه مجتهد بوده است و تاويل كرده است و بدتر از آن اينكه براي او به خاطر اجتهادش يك اجر لحاظ مي كنند!!!

اندیشمند;188813 نوشت:
اين مطالبي كه اينجا آورده ام ترجمه و تلخيص كتاب وركبت السفينه نويسنده اردني و مستبصر مروان خليفات است.


سلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته

در پاورقی

کتاب ورکبت السفینه ص 285 مروان خلیفات این نکته را که عرض شد خیلی کوتاه اشاره کرده به این شکل:

( هامش ) * 1 - وأبو بكر لا ينكر إسلامه لكن خالدا تأول فأخطأ ! !

جناب خلیفات تمام زوایای این بحث که مالک مسلم بوده را تحقیق کرده و در کتابش مورد اشاره قرار داده که شامل:

1- شهادت شهود
2-

وأبو بكر لا ينكر إسلامه لكن خالدا تأول فأخطأ
3- ابوبکر بر مالک رحمت میفرستد و میگوید خدا رحمتش کند در حالیکه این امر برای مسلمان میسر است و جمله خدا فلانی را رحمت کند و یا مرحوم فلانی را در مورد مشرک و کار بکار نمیبرند.
4- ابوبکر دیه ای برای مالک تعئین و از بیت المال ! پرداخت میکند


تمام این موارد در کتاب جناب خلیفات تک تک ذکر شده:

يقول ابن الأثير : " ويدل على أنه لم يرتد ، قول عمر لخالد : قتلت امرأ مسلما ، وأبو قتادة يشهد انهم اذنوا وصلوا ، وأبو بكر يرد السبي ويعطي دية مالك من بيت المال ، فهذا جميعه يدل على أنه مسلم !

ومن الله التوفیق

یاحق

موضوع قفل شده است