دلایل لزوم امام ... اثبات مسأله ... با مشارکت شما

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دلایل لزوم امام ... اثبات مسأله ... با مشارکت شما

با سلام


سؤال: چگونه می توان ثابت نمود که مسألۀ نيازِ به امام، امری فطری است؟

پاسخ: احـساس نياز به رهبرى در نهاد هر انسان و فطرت او نهفته است. همچنان كه اين احساس نياز در مـيـان پـاره اى از حـيـوانـات نـيز مشاهده مى شود. البته نياز انسان به رهبرى و مديريت بيش از حـيـوانـات است؛ زيرا حيوانات، دنياى مرموز روحى انسان و قوانين پيچيده و استعدادهاى متعالى بـالقـوه را نـدارنـد كـه بـايـد بـه فعليت و عينيت درآيند؛ از طرف ديگر شعاع احتياجات انسان بـسـى فـراتـر و گـسـتـرده تر از آنهاست، انسان علاوه بر نيازهاى گسترده مادى، يك سلسله نـيـازهاى روحى و معنوى هم دارد. او خليفة الله و مظهر اسماء الله است.

چيزى كه نياز فطرى به رهبرى را در انـسـان اثـبـات مـى كـنـد ايـن است كه، از روزى كه تاريخ بشر آغاز شده، و اجتماع انسانها پـديـد آمـده و در گـوشـه و كـنـار جـهـان جـامـعـه هـاى كـوچـك يـا بـزرگ، مـترقى يا غيرمترقى تـشـكـيـل يـافـتـه هـرگـز جامعه اى بدون زمامدار و سرپرست نتوانسته است كمترين زمانى به زنـدگـى خـود ادامـه دهـد. هـر جـا جامعه متشكلى بوده زمامدار و سرپرستى از راه قهر و غلبه يا انـتـخـاب داشـتـه اسـت، حتى در اجتماعات خانوادگى كوچك كه بيش از چند عضو ندارد همين روش عـمـلى اسـت. ايـنـجاست كه انسان با فطرت خدادادى خود بدون ترديد درمى يابد كه هر جامعه نيازمند به سرپرست و زمامدار مى باشد.(1)

حضرت على (ع ) درباره لزوم وجود رهبر در جامعه مى فرمايد: (وَ اِنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ اَميرٍ بِرٍّ اَوْ فاجِرٍ)(2)؛ مـردم نـاچـار بـه داشـتـن حـاكـمـى هـسـتند، خواه حاكمى دادگستر و نيكوكار و خواه حاكم ستمگر و بدكار.

همانگونه كه اشاره شد اسلام دين فطرى و پاسخگو به نيازهاى فطرى و عقلى انسان است و از ايـن جـهـت بايد در مورد امامت و رهبرى جامعه كه از مهمترين نيازهاى فطرى و زندگى اجتماعى اوست، يا با تعيين صريح امامان و يا با واگذارى صريح انتخاب آن به امت، تكليف مسلمانان را مـشـخـص كـرده باشد، و شيعه بنا به دلائل محكم و متقن عقلى و نقلى معتقد است خدا اين امامان را تعيين كرده و توسط پيامبر اكرم (ص) معرفى نموده است.


ادامه دارد ...


پاورقی_________________________________


1- آموزش دين، علامه سيد محمد حسين طباطبائى (ره)، ص 150، نشر جهان آرا.
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 40.

سلام مجدد

آيـيـن اسـلام بـه عـنـوان مكتبى كه از جامعيّت خاصى برخوردار بوده، و تأمين كننده همه جانبه سـعـادت دنـيـا و آخـرت انـسـان اسـت، داراى ظرافتهايى است كه نياز به توضيح و روشنگرى پـيـامبر(ص) به عنوان كارشناس و متخصص آن دارد، از اين رو، خداوند در قرآن می فرماید: (وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ)(1)؛ و مـا ذكـر (قـرآن) را بـه سـوى تـو فـرسـتـاديـم تـا آنـچـه را بـراى مـردم نازل شده بيان كنى.

بی شک، هـمـانـطـور كـه بـدون تبيين پيامبر(ص) مقاصد خداوند از آيه هاى قرآن، روشن نخواهد گشت، بعد از آن حضرت هم بدون تبيين كارشناس حقيقى قرآن، مفاهيم ارزشى و حقايق آن، بگونه اى كه مقصود خداوند است، روشن و آشكار نخواهد گشت.

پس با این بیان ساده اما منطبق بر عقل و منطق، بر همگان روشن می شود که وجود چنين افرادى بعد از پيامبر(ص) ضرورت دارد.

به بیانی دیگر، آيـين حياتبخش اسلام با ويژگيهاى منحصر بفرد خود كه عبارتند از: جاودانگى، جهانى بودن، جامعيّت و دارا بودن قوانين اخلاقى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى از چنان پيچيدگى، ظرافت، عـمـق و وسـعتی برخوردار است كه بعد از آن حضرت نيز بدون تبيين احکام و دستورات توسط متخصصین و كارشناسان راستين ديـن كـه مـصون از خطا و لغزش و اشتباه باشند قادر به ادامه حيات پويا و بالنده خود نيست .(2)

مطابق اعتقاد شـيـعـه که بر مکتب اهل بیت (ع) استوار است، پـيـامـبـر(ص) بـه ايـن مـهـم تـوجـه كامل نموده، و جانشينانى را به امر الهی به عنوان كارشناسان دين، به مردم معرفى كرده است.

ادامه دارد ...:Gol:


پاورقی________________________________

1- نحل ( 16)، آيه 44؛ البته آيه 64 همين سوره نيز بر اين مطلب تاءكيد دارد.
2- اقتباس از امامت و رهبرى، ص 95، با کمی تغییر.


با سلام به کارشناس گرامی جناب صدیق

در ابتدا عرض کنم موضوع خوب ومهمی مطرح کردید بنده به نوبه خودم تشکر فراوان دارم

و مشتاقانه این مبحث را پیگیری می کنم

در ضمن یه مطلب دیگر البته ببخشید کیفیت مطالبتان پایین است و بسیار ساده

مطرح کردید البته شاید اولش اینگونه باشد امید وارم در پست های بعدی مطالب

جدیدتر و قابل قبول تری ارائه شود

با سلام و تشکر از آسمان عزیز

امیدوارم همیشه نگاهت بلند و آسمانی باشد، از لطف و عنایت شما بزرگوار کمال تشکر را دارم.

اگر چه بحث ها را چنانکه فرمودید می شود تخصصی تر، طرح نمود اما چون قصد بنده اولاً این بود که برای همۀ کاربران، در هر سطح و رده سنی و تحصیلی که هستند قابل استفاده باشد و ثانیاً برای همگان روشن شود که اثبات مسألۀ امامت و اهمیت و ضرورت آن، امری روشن و بدیهی است و با بیانی عادی، ساده و روان، و بدور از تکلف هم اثبات آن ممکن است و از تمسک به پیچیدگی ها و ظرافت های شیوه های مباحث کلامی و فلسفی، بی نیاز است.

اگر چه بکارگیری شیوه های تخصصی فلسفه و کلام و منطق، بر عمق، غنا، پرباری، استحکام و میزان تأثیرگذاری مباحث، خواهد افزود.

موفق باشید ...:Gol:

با سلام مجدد:Gol:

هـمـانـگـونـه كـه لطـف و حـكـمـت خـدا ايـجـاب مـى كـنـد كـه وسايل تكوين و رشد وجودى انسان را فراهم كند و با فرستادن پيامبران با برنامه و قانون، اسـبـاب رسيدن به كمال حقيقى و سعادت واقعى وى را فراهم سازد، همين لطف و حكمت او اقتضا مـى كـنـد كـه پـس از پيامبر اسلام (ص ) نيز رهبرانى جهت تفسير و تبيين صحيح قوانين الهى و هـدايـت انـسـانـها و رساندن آنها به آن هدف والا از طرف خداوند توسط پيامبرش معيّن شود، تا مردم را از انحراف بازدارند و به حق هدايت كنند.

برای تبیین بهتر این برهان، مناسب است كه مناظره اى را كه ميان (هشام بن حِكَم)، يكى از شاگردان جوان امام جعفر صـادق (ع) بـا (عـمـرو بـن عـُبـَيـد مـعتزلى) در زمينه ضرورت وجود امام انجام گرفته است ذکر کنیم.

هـشـام مـى گـويـد: روز جمعه اى وارد بصره شدم، و به مسجد رفتم، گروه زيادى را ديدم كه حلقه زده و عمرو بن عبيد در ميان آنها نشسته است، در ميان جمعيت پيش رفته و نزديك وى نشستم.

آنـگـاه گـفـتـم: اى مـرد دانـشمند، من مردى غريبم، اجازه مى دهيد مسأله اى بپرسم؟ گفت: آرى، گفتم: آيا چشم دارى؟ گفت: فرزندم اين چه سؤالى است؟ چيزى را كه مى بينى چگونه از آن مى پرسى؟ گفتم: سؤالات من همينطور است. گفت: بپرس، اگر چه پرسشت بى فايده است. گفتم: شما چشم دارى؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: با آن رنگها و اشخاص را مى بينم. گفتم: بينى دارى؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: با آن مى بويم، گـفـتـم: دهـان (زبـان) دارى؟ گـفت: آرى، گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: با آن مزه را مى چـشـم، گـفـتـم: گـوش دارى؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: با آن صدا را مى شنوم، گفتم: قلب (قوّه ادراك) دارى؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: با آن هر چـه بـر اعـضا و حواسم درآيد تشخيص مى دهم، گفتم: مگر با وجود اين اعضا از قلب بى نياز نيستى؟ گفت: نه. گفتم: چگونه؟ چه نيازى به قلب دارى با آن كه اعضايت صحيح و سالم است؟ گفت: فرزندم هر گاه يكى از اعضاى بدن و حواس آن در چيزى كه مى بويد يا مى بيند يـا مـى چـشد يا مى شنود، شك و ترديد كند آن را به قلب ارجاع مى دهد تا يقين كند و ترديدش برطرف شود. گفتم: پس خدا دل و قلب را براى رفع ترديد و اشتباه اعضا و حواس گذاشته اسـت؟ گـفـت: آرى، گـفـتـم: پـس قـلب لازم اسـت و گـرنـه بـراى اعـضـا و حـواس يـقـيـنـى حـاصـل نـمـى شـود؟ (و راه نـجـات از شـك و ترديد ميسّر نمى شود)، گفت: آرى، گفتم: اى ابا مـروان (كـنـيـه عـمرو بن عبيد) خداى تبارك و تعالى كه اعضا و جوارح و حواس تو را بدون امام نـگـذاشـتـه تـا صـحـيـح را تـشـخـيـص دهی آیا براى آنان که در حقیقت و ضرورت وجود امام تردید دارند، امامى قرار نداده است، تا در حیرت و سرگردانى و شک و تردید خود به او رجوع كنند؟

هشام گفت: او ساكت شد و به من جوابى نداد، سپس به من توجه كرد و گفت: ... تو همان هشامى، و مرا در آغوش كشيد و در جاى خود نشانيد، و تا من آنجا بودم سخنى نگفت.(1)

ادامه دارد ...:Gol:

پاورقی_____________________
1- اصول كافى، ج 1، ترجمه سيد جواد مصطفوى، ص 238 ـ 240، چاپ انتشارات مسجد چهارده معصوم (ع)، تهران.

موضوع قفل شده است