یک شبه شبهه!!

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
یک شبه شبهه!!

یا ستار..

با سلام..

همانطور که دوستان می دانند ؛الواحی که مقدرات الهی در ان به قلم تکوین ثبت و ضبط می گردد ؛یکی لوح محفوظ و دیگری لوح محو و اثبات می باشد در این دو مقال یک شبه شبهه ای ایجاد می گردد...

توجه نمایید:

به عنوان مثال مدت عمر شخصی 40 سال است؛ ولی این شخص با صله رحم و احسان وصدقه جعل وجودی نموده است که خداوند 10 سال به عمر او می افزاید و مدت عمر او 50 سال می گردد ؛این در حالی است که سن این شخص از همان ابتدا 50 سال در لوح محفوظ رقم خورده بوده است؛و عکس این مطلب نیز صادق است یعنی کسی که به علت گناهانی عمرش از 50 به 40 تنزل پیدا می کند ؛این امر از ابتدا در لوح محفوظ ثبت بوده است ؛با این اوصاف:

مطابق آنچه واقع خواهد شد در لوح محفوظ ثبت است پس فايده لوح محو و اثبات چيست ؟

با تشکر..

با سلام
[=Century Gothic]
در بيان لوح محفوظ و لوح محو و اثبات علماى اعلام هر يك تحقيقاتى فرموده اند از آن جمله علامه مجلسى - عليه الرحمه - در شرح اصول كافى مى فرمايد: آيات و اخبار، دلالت مى كند بر اين كه خداوند تعالى خلق فرموده است دو لوح را و ثبت فرموده است در آنها آنچه واقع مى شود از حوادث ،
اول :
لوح محفوظ است كه به هيچ وجه تغييرى در آن نيست و آن مطابق است با علم پروردگار.
و دوم :
لوح محو و اثبات است پس ثبت مى فرمايد در آن چيزى را پس محو مى فرمايد آن را به واسطه حكمتهاى بسيارى كه بر صاحبان عقل پوشيده نيست ؛ مثلا ثبت مى فرمايد در آن كه عمر زيد پنجاه سال است يعنى مقتضى حكمت اين است كه عمرش پنجاه سال باشد، اگر بجا نياورد چيزى را كه موجب طول عمر يا كوتاهى عمر است ، پس اگر صله رحم نمود، محو مى فرمايد پنجاه سال را و ثبت مى فرمايد به جايش شصت سال را و اگر قطع رحم نمود ثبت مى فرمايد چهل سال را و اما لوح محفوظ پس در آن ثبت مى شود آنچه را كه واقع خواهد گرديد؛ مثلا اگر زيد با حسن اختيارش صله رحم خواهد نمود كه مقتضى طول عمر است ، از همان اول در لوح محفوظ شصت سال عمر او ثبت است و اگر به سوء اختيارش قطع رحم خواهد نمود، از همان اول چهل سال ثبت شده است و بالجمله در لوح محفوظ هيچ تغييرى نيست بلكه هر چه واقع خواهد شد قبلا در آن ثبت است و اما در لوح محو و اثبات تغييراتى است كه ((بداء)) ناميده مى شود (راجع به بداء در سؤ ال مربوط به آن گفتگو شد).
اگر سؤ ال شود پس از اينكه جميع حوادث مطابق آنچه واقع خواهد شد در لوح محفوظ ثبت است پس فايده لوح محو و اثبات چيست ؟
در جواب گوييم بر آن حكمتهاى كثيره اى مترتب است كه بعضى از آنها را علاّمه مجلسى نقل فرموده از آن جمله آن است كه ملائكه اى كه نويسندگان آن لوح هستند و كسانى كه اطلاع مى يابند بر آن لوح از لطف و مرحمت حضرت آفريدگار نسبت به عباد، مطلع شوند و از آن جمله پس از اينكه انبيا و حجج الهيه (عليهم السّلام ) اطلاع بر آن لوح يافتند و به بندگان خبر دادند و آنها را آگاه نمودند كه اعمال خيريه شما اين قسم تاءثير دارد در صلاح امور شما چنانچه اعمال شر شما موجب فساد امور شما خواهد گرديد، يقينا اين اخبار موجب مى شود كه مؤ منين به كارهاى نيك روى آورند و بهره مند گردند و از اعمال زشت خوددارى نمايند.
از جمله اعمال خير كه موجب تغيير مقدرات ثبت شده در لوح محو و اثبات است ((صدقه و دعا)) است و لذا در آيات و اخبار تاءكيد بسيار نسبت به هر دو رسيده فقط اكتفا مى شود به ذكر يك حديث از كتاب شريف كافى ، در باب ((ان الدعاء يرد البلاء و القضاء)).
((عن الصادق ( عليه السّلام ) ان الدعاء يرد القضاء ينقضه كما ينقض السلك و قد ابرم ابراما)).(56)
((به درستى كه دعا رد مى نمايد قضا را و شكسته و پاره مى نمايد آن را چنانچه ريسمان پاره مى شود و حال آنكه محكم شده است محكم شدنى )).
يعنى قضائى كه وقوع آن حتمى شده به واسطه دعا برطرف مى شود؛ مانند قوم يونس كه به واسطه توبه كردن و دعا و تضرع به درگاه الهى ، بلايى كه به آنها نزديك شده بود، مرتفع گرديد.
...

[=Century Gothic]مبحث نبوت

((اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخة )).(57)
س 17 :
آيا آبا و اجداد رسول اللّه همه موحد بودند؟ و آيا آنها در زمان حضرت موسى ( عليه السّلام ) به دين آن حضرت و اعقاب وى بوده و با ظهور حضرت عيسى ( عليه السّلام ) به ديانت حضرت مسيح درآمدند، روى اين قاعده بايد حضرت عبدالمطلب مسيحى بوده باشد و اگر حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب به دين جد خود حضرت ابراهيم بودند مخالفت آنها و آباى آنها از قبول دين موسى و عيسى چه بوده و اينكه مى گويند حضرت حمزه سيدالشهداء قبلا مشرك بوده و بعد اسلام آورده و مورد توجه رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) واقع شده آيا صحيح است ؟
ج :
از جمله مطالب مسلمه در بين فِرقه حقه اماميه ، موحد بودن جميع آباى عظام حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) تا آدم ابوالبشر است ؛ چنانچه علامه مجلسى (ره ) در فصل سوم از جلد دوم ((حيوة القلوب )) مى فرمايد اجماع علماى اماميه است بر آنكه پدر و مادر حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) و جميع اجداد و جدات آن حضرت تا آدم همه مؤ من بودند و نور آن حضرت در صلب و رحم مشركى قرار نگرفته است و شبهه در نسب آن حضرت و آبا و امهات آن حضرت نبوده است و احاديث متواتره از طرق خاصه و عامه بر اين مضامين دلالت كرده است بلكه از احاديث متواتره ظاهر مى گردد كه اجداد آن حضرت همه ، انبيا، اوصيا و حاملان دين خدا بوده اند و فرزندان اسماعيل كه اجداد آن حضرت هستند، اوصياى حضرت ابراهيم ( عليه السّلام ) بوده اند و هميشه پادشاهى مكه و حجابت [پرده دارى ] خانه كعبه و تعميرات آن با ايشان بوده است و مرجع خلق بوده اند و ملّيت ابراهيم در ميان ايشان بوده است و شريعت حضرت موسى ( عليه السّلام ) و حضرت عيسى ( عليه السّلام ) و شريعت ابراهيم در ميان فرزندان اسماعيل منسوخ نشد و ايشان حافظان آن شريعت بودند و به يكديگر وصيت مى كردند و آثار انبيا را به يكديگر مى سپردند تا به عبدالمطلب رسيد و عبدالمطلب ، ابوطالب را وصى خود گردانيد وابوطالب كتب و آثار انبيا و ودايع ايشان را بعد از بعثت ، تسليم حضرت رسالت پناه نمود.
و نيز در باب 13 از كتاب مزبور مى فرمايد: وصاياى حضرت ابراهيم و اسماعيل از جهت فرزندان اسماعيل و اوصياى او به حضرت عبدالمطلب منتهى شد و بعد از او به ابوطالب و حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) رسيد؛ زيرا همانطور كه از بعض روايات مستفاد مى شود، اوصياى ابراهيم ( عليه السّلام ) دو شعبه داشتند يكى فرزندان اسحاق كه پيغمبران بنى اسرائيل در آنها داخلند و يكى فرزندان اسماعيل كه اجداد گرام حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) در ميان ايشان بودند و ايشان بر ملت ابراهيم بودند و حفظ شريعت او مى نمودند و پيغمبران بنى اسرائيل بر ايشان مبعوث نبودند.
از بيانات علامه مجلسى - عليه الرحمه - ظاهر گرديد كه حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب مكلف به شريعت موسى و عيسى ( عليهماالسّلام ) نبودند بلكه خود از اوصياى حضرت ابراهيم ( عليه السّلام ) و حجت الهيه بودند؛ چنانچه در جلد 35 بحارالا نوار از حضرت صادق ( عليه السّلام ) مروى است كه : ((يبعث اللّه عبدالمطلب يوم القيمة و عليه سيماء الانبياء و بهاء الملوك )).(58)
((خداوند عبدالمطلب را روز رستاخيز بر مى انگيزاند در حالى كه چهره انبيا و برازندگى شاهان را داراست )).
و از اعتقادات شيخ صدوق - عليه الرحمه - نقل شده :
((و قدروى انّ عبدالمطلب كان حجة و اباطالب ( عليه السّلام ) كان وصيه )).(59)
اما راجع به حضرت حمزه عم رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) پس در كتاب مزبور از كتاب اعلام الوراى طبرسى ، تفصيل سبب قبول نمودن اسلام آن بزرگوار را ذكر نموده و نيز اخبار وارده در جلالت قدر آن حضرت و فداكاريهاى او را در راه توحيد و نصرت رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) نقل فرموده است .
س 18 :
مفاد ظاهرى آيات 90، 91 و 92 از سوره بنى اسرائيل :
(وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنْ الاَْرْضِ يَنْبُوعا ...).
اين است كه از پيغمبر معجزه خواستند و آن حضرت از آوردن معجزه ابا كردند، معاندين اين آيه را دليل مى آورند كه آن حضرت معجزه نداشته ، شاءن نزول اين آيه و جواب از اين ايراد را مرقوم فرماييد؟
ج :
شكى نيست واجب است عقلا بر كسى كه مدعى مقام نبوت و نمايندگى از طرف پروردگار عالم است (علاوه بر شرايطى كه بايد در شخص و در ادعاى او باشد كه در محلش ذكر گرديده ) داراى معجزه باشد؛ يعنى راءى خارق عادت باشد كه شاهد صدق دعوى او باشد؛ زيرا اگر مدعى كاذب بود هيچ وقت خداوند بر دستش خارق عادت جارى نمى فرمود و البته براى اثبات اين مقام يك معجزه داشتن كافى است و اما مطابق ميل هر كس ، خارق عادتى از او صادر شود عقلا غير لازم بلكه قبيح است ؛ زيرا اگر بناشود مطابق ميل و خواهش هر فردى خارق عادتى از آنها سرزند، نظام عالم تكوين به هم مى خورد و جريان عالم را كه خداوند به مقتضاى حكمت بالغه ، خود مسببات را به اسباب خاصه مرتبط فرموده به هم بزنند و به عبارت ديگر انبيا(عليهم السّلام ) مبعوث نشده اند كه اوضاع تكوين عالم را به هم بزنند بلكه آمده اند براى تهذيب نفوس و توجه دادن آنها به مبداء تعالى .
و نيز گوييم غالبا كسانى كه آيات مقترحه مطالبه مى نمايند، قصد آنها ايمان آوردن نيست بلكه يا براى رسيدن به مقاصد مادى و يا براى استهزا و مسخره است و البته در چنين صورتى اتيان به خوارق عادات ، مطابق ميل چنين اشخاصى ، عبث و لغو و عقلا قبيح است .
ونيز گوييم : گاه مى شود در مقام مطالبه امورى كه محال عقلى است بر مى آيند و بديهى است محال عقلى از ممتنعات است و ((معجزه ، محال عادى است نه عقلى )).
پس از دانستن اين مقدمه گوييم : مشركين كه از رسول خدا خوارق عادتى را كه در آيات مذكور، مورد سؤ ال است [درخواست ] نمودند:
اولا: مطالبه آنها نه براى اثبات نبوت آن بزرگوار بوده كه پس از ديدن اين آيات ، ايمان بياورند؛ زيرا ايشان كسانى بودند كه دائما در مقام اذيت و آزار رساندن به آن حضرت بودند با اينكه صدها آيات باهرات مشاهده نموده بودند، غير از عناد چيزى نيفزودند، اگر ايشان طالب ايمان بودند يك معجزه بس بود، خصوصا قرآن مجيد و پس از مشاهده ((شق القمر)) اعراض نموده گفتند: اين سحرى مستمر است يعنى اين قسم امور عجيبه از محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) دائما مشاهده مى كردند و بالجمله غرض ايشان از مطالبه آيات مزبوره ، ايمان آوردن به آن حضرت نبوده بلكه مجرد ايرادگيرى و بهانه جويى و استهزا بود و سؤ الات آنها قابل استماع و ترتيب اثر نبوده است .
ثانيا: بعضى از سؤ الات آنها مطالبه محال و ممتنع عقلى بوده و آن مطالبه رؤ يت حضرت احديت جل شاءنه و ملائكه است ؛ يعنى از آن حضرت مطالبه نمودند كه به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه خدا و ملائكه را نشان ما بدهى تا به چشم ببينيم (...اَوْتَاءْتِىَ بِاللّهِ وَالْمَلائِكَةِ قَبيلا)(60) و چون ديدن حقتعالى از ممتنعات است ؛ چون جسم نيست و منزه است از جسم و جسمانيات ، در جواب مى فرمايد:
(...قُلْ سُبْحانَ رَبّى ...).(61)
بعضى از سؤ الات آنها مطالبه تغيير دادن اوضاع تكوين برخلاف آنچه حكمت و مصلحت الهى اقتضا نموده است در كيفيت خلقت آنها بوده ؛ چنانچه گفتند به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه كوههاى مكه را بردارى و زمين را مسطح كنى و چشمه هاى بسيارى كه هيچ وقت خشك نشود جارى سازى :
(وَ قالُوا لَنْ نُؤ مِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ يَنْبُوعا).(62)
قسمتى از سؤ الات ايشان ، سؤ الات جاهلانه و بهانه گيريهاى بچگانه است كه از فرط عناد و لجاج ، اقتراح نمودند؛ چنانچه گفتند:
(اَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَْنْهارَ خِلالَها تَفْجيرا).(63)
((يابوده باشد براى تو بوستانى از درختان خرما و انگور پس روان گردانى در آن جويهاى آب را در ميان آن بوستانها روان كردنى )).
(اَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفا...).(64)
...

[=Century Gothic]((ياآسمان را همچنانكه گمان دارى و وعيد دادى بر سر ما پاره پاره بيفكن )).
(اَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ...).(65)
((يا از براى تو خانه اى از زر باشد)).
(اَوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَ لَنْ نُؤ مِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابا نَقْرَؤُهُ ...).(66)
((يااينكه به آسمان بروى و رفتن تو را به آسمان تصديق نكنيم تا وقتى كه فرود آورى بر ما از آسمان كتابى را كه بخوانيم آن را و در آن تصديق تو نوشته باشد)).
برهيچ عاقلى پوشيده نيست كه هيچيك از اين سؤ الات ، عاقلانه و قابل ترتيب اثر نيست خصوصا با ملاحظه عناد و لجاج آنها.
ثالثا: گوييم يكى ديگر از علل عدم اعتنا به سؤ الات آنها اين است كه چون حكمت الهى چنين اقتضا نموده هر قومى كه از پيغمبر خود آيات مقترحه مطالبه نمودند و خداى تعالى به آنها داد و مع ذلك ايمان نياوردند، مستحق نزول عذاب گرديده و هلاك شدند چنانچه قوم صالح كه مطالبه نمودند خروج ناقه موصوفه به اوصاف خاصه را از كوه و پس از آنكه مطابق ميل و خواهش ‍ آنها واقع گرديد، ايمان نياوردند بلكه عناد و لجاج آنها بيشتر شد، خداى تعالى هم همه آنها را هلاك نمود و شكى نيست كه مشركين مكه نيزمثل قوم صالح بودندكه اگر تمام سؤ الات آنها هم واقع مى گرديد باز هم ايمان نمى آوردند و لجاج آنها بيشتر مى گرديد ومستحق هلاك مى گرديدند و مصلحت الهى مقتضى هلاكت آنها نبود خصوصا با ملاحظه اينكه اعقاب بيشتر آنها مسلمان بودند يا بعدا جزء افراد مسلمان گرديدند. و اشاره به همين جواب سوم فرموده است در اين آيه مباركه :
(وَ ما مَنَعَنا اَنْ نُرْسِلَ بِالاْياتِ اِلاّاَنْ كَذَّبَ بِهَا الاَْوَّلُونَ ...).(67)
((و باز نداشت ما رااز فرستادن معجزات مقترحه قريش مگر اينكه تكذيب كردند به معجزات مقترحه خويش ، پيشينيان )).
يعنى امم سابقه معجزاتى طلبيدند و ما آنها را بر دست پيغمبران ظاهر كرديم ولى آنان تكذيب كردند و ما آنها را مستاءصل نموديم پس اگر آنچه مى طلبند از معجزات به ظهور آوريم ، مى دانيم كه ايشان نخواهند گرويد، آن وقت عذاب استيصال به ايشان بايد فرستاد و ما در ازل حكم نموده ايم كه ايشان را مستاءصل نسازيم به جهت شرافت محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) يا به جهت آنكه از نسل ايشان مؤ منانى بيرون خواهيم آورد.
و يا معناى آيه شريفه اين است كه : ما ارسال آيات مقترحه نمى كنيم مگر به جهت علم ما به عدم ايمان ايشان پس نازل نمودن ما آيات را، عبث و بى فايده خواهد بود.
از آنچه ذكر گرديد واضح شد بطلان تمسك منكرين اعجاز حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) به آيات مزبوره ؛ چگونه قرآن مى گويد تعهد معجزه ندارد و حال آنكه قرآن مجيد براى انبيا اثبات معجزه مى فرمايد و مى فرمايد: (لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ...)(68) بلكه معجزه عده اى از انبيا را تفصيلا شرح مى دهد چگونه سلب معجزه از خود آن بزرگوار (محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) ) مى فرمايد بلكه گوييم اين حرف ، غلط محض است پس از آنكه خداى تعالى نفس قرآن مجيد را معجزه پيغمبر خود قرار داد و تحدى به آن فرمود كه اگر جن و انس با هم جمع شوند نتوانند مثل يك سوره از آن بياورند و علاوه بر معجزات كثيره متواتره كه از آن حضرت ظاهر گرديده و در كتب اخبار موجود است ، عده اى از معجزات آن حضرت را خداى تعالى در قرآن مجيد ذكر فرموده با چه جراءت معاندين مى گويند قرآن نفى معجزه از حضرت محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) نموده است ؟ براى نمونه چند معجزه آن حضرت كه در قرآن مجيد ذكر گرديده به طور اختصار و اشاره ذكر مى گردد:
1 - معجزه معراج
آن حضرت است كه در يك شب ، خداوند آن حضرت را از مكه به مسجدالاقصا و از آنجا به آسمانها عروج داد چنانچه در اول سوره بنى اسرائيل مى فرمايد:
(سُبْحانَ الَّذى اَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَا...).(69)
و تتمه معراج آن حضرت در سوره والنجم مذكور است .(70)
2 - معجزه شق القمر
است كه مشركين مكّه از آن حضرت آيه آسمانى مطالبه نمودند و گفتند چون سحر در آسمانها كار نمى كند ماه را اگر منشق نمايى به تو ايمان خواهيم آورد و آن حضرت با انگشت مبارك اشاره كرده و ماه دو نيمه گرديد و بعد اشاره ديگرى فرمود ملتئم شد چنانچه در سوره قمر مى فرمايد:
(اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ).(71)
3 - معجزه انداختن آن حضرت مشت ريگى را به سوى لشكر كفار
بود كه خداى تعالى آنها را به چشم و بينى تمام لشكر كفار رسانيد به طورى كه موجب انهزام و شكست آنها گرديد؛ چنانچه در سوره انفال فرمايد:
(...وَما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى ...).(72)
4 - وازآن جمله فرستادن باد سختى در غزوه احزاب به وسيله خداى تعالى
است كه آن باد در نهايت برودت بود به طورى كه نگذاشت براى مشركين خيمه اى مگر اينكه آن را انداخت و نماند آتشى مگر آن را خاموش نمود و از شدت سرما نتوانستند توقف نمايند و ناچار همه فرار نمودند. و نيز عده اى از ملائكه را براى نصرت آن حضرت نازل فرمود؛چنانچه در سوره احزاب فرمايد:
(يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْجائَتْكُمْ جُنُودٌ فَاَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحا وَ جُنُودا لَمْ تَرَوْها...).(73)
و نيز در ((غزوه حنين )) كه لشكر اسلام همه مغلوب و فرارى شدند خداى تعالى براى آن حضرت عده اى از ملائكه را فرستاد و سكينه در دل مؤ منين قرار داد و كفار را مغلوب و منهزم فرمود؛ چنانچه در ((سوره برائت )) مى فرمايد:
(لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فى مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ...).(74)

[=Century Gothic]
5 - و نيز از جمله معجزات آن حضرت كه در قرآن مجيد تعدادى از آنها ذكر گرديده خبر دادن به امور غيبيه است كه بعدا مطابق خبر دادن آن بزرگوار واقع گرديده و اين قسم معجزه ، زياد است و ما به بعضى از آنها اشاره مى نماييم و تفصيل هر يك در تفاسير موجود است مثل آيه شريفه :(سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ)(75) كه خبر از شكست كفار و فرار آنها مى دهد و بعد واقع گرديد؛ چنانچه قبل از جنگ بدر فرمود:
(... سَاُلْقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاَْعْناقِ...).(76)
و نيز خبر از فتح خيبر و ساير فتوحات اسلامى داد و بعد تماما واقع گرديد؛ چنانچه در سوره فتح مى فرمايد: (وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً...).(77)
و نيز در سوره كوثر خبر از بقاى نسل شريف آن حضرت و انقطاع نسل شماتت كننده آن بزرگوار داد و همين قسم شد. و مرحوم فخرالاسلام - رحمة اللّه عليه - درجلد اول كتاب ((بيان الحق )) سى مورد از اين قبيل اخبار غيبيه كه در قرآن مجيد ذكر شده ، نقل مى كند و بيست مورد ازمواردى كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) خبر داده از امورى كه غير از خداوند كسى را بر آن اطلاعى نبوده و در قرآن مجيد ذكر گرديده ، نقل مى نمايد (طالبين به آن كتاب رجوع فرمايند).
و علامه مجلسى ( ؛ ) در جلد دوم ((حيوة القلوب )) تعدادى از اين قبيل آيات را جمع فرموده است . در جلد دوم ((انيس الاعلام ))، صفحه 245، هشت مورد از اناجيل نقل مى نمايد كه از حضرت مسيح آيات مقترحه مطالبه نمودند و آن حضرت به سؤ ال آنها اعتنايى نفرمود و از آن جمله باب 8، آيه 11 از انجيل مرقس نوشته است :
((فريسيان بيرون آمده با وى (مسيح )مباحثه شروع كردندو ازراه امتحان آيتى از آيات آسمانى از او خواستند و او از دل
[=Century Gothic]آهى كشيد و گفت از براى چه اين فرقه آيتى مى خواهند هر آينه به شما بگويم آيتى بدين فرقه عطا نخواهد شد)).

[56]اصول كافى ، ج 4، ص 215.
[57]مفاتيح الجنان : زيارت امام حسين (عليه السّلام ) در عيد فطر و قربان .
[58]بحارالا نوار، ج 35، ص 156.
[59]اعتقادات صدوق ، ص 85، باب 40.
[60]اسراء / 92.
[61]اسراء / 93.
[62]اسراء / 90.
[63]اسراء / 91.
[64]اسراء / 92.
[65] اسراء / 93.
[66] اسراء / 93.
[67]اسراء / 59.
[68]حديد / 25.
[69]اسراء / 1.
[70]فسير سوره والنجم از بيانات حضرت آيت اللّه دستغيب در مورد معراج كاملا بحث شده است .
[71]قمر / 1.
[72]انفال / 17.
[73]احزاب / 9.
[74]توبه / 25.
[75]قمر / 45.
[76]نفال / 12.
[77]فتح / 20.

reza;27229 نوشت:
با سلام

اما در لوح محو و اثبات تغييراتى است كه ((بداء)) ناميده مى شود (راجع به بداء در سؤ ال مربوط به آن گفتگو شد).
اگر سؤ ال شود پس از اينكه جميع حوادث مطابق آنچه واقع خواهد شد در لوح محفوظ ثبت است پس فايده لوح محو و اثبات چيست ؟
در جواب گوييم بر آن حكمتهاى كثيره اى مترتب است كه بعضى از آنها را علاّمه مجلسى نقل فرموده از آن جمله آن است كه ملائكه اى كه نويسندگان آن لوح هستند و كسانى كه اطلاع مى يابند بر آن لوح از لطف و مرحمت حضرت آفريدگار نسبت به عباد، مطلع شوند و از آن جمله پس از اينكه انبيا و حجج الهيه (عليهم السّلام ) اطلاع بر آن لوح يافتند و به بندگان خبر دادند و آنها را آگاه نمودند كه اعمال خيريه شما اين قسم تاءثير دارد در صلاح امور شما چنانچه اعمال شر شما موجب فساد امور شما خواهد گرديد، يقينا اين اخبار موجب مى شود كه مؤ منين به كارهاى نيك روى آورند و بهره مند گردند و از اعمال زشت خوددارى نمايند.
از جمله اعمال خير كه موجب تغيير مقدرات ثبت شده در لوح محو و اثبات است ((صدقه و دعا)) است و لذا در آيات و اخبار تاءكيد بسيار نسبت به هر دو رسيده فقط اكتفا مى شود به ذكر يك حديث از كتاب شريف كافى ، در باب ((ان الدعاء يرد البلاء و القضاء)).
((عن الصادق ( عليه السّلام ) ان الدعاء يرد القضاء ينقضه كما ينقض السلك و قد ابرم ابراما)).(56)
((به درستى كه دعا رد مى نمايد قضا را و شكسته و پاره مى نمايد آن را چنانچه ريسمان پاره مى شود و حال آنكه محكم شده است محكم شدنى )).
يعنى قضائى كه وقوع آن حتمى شده به واسطه دعا برطرف مى شود؛ مانند قوم يونس كه به واسطه توبه كردن و دعا و تضرع به درگاه الهى ، بلايى كه به آنها نزديك شده بود، مرتفع گرديد.
...

یا ستار..

با سلام..

مطالب عنوانی شما را بنده قبلا خوانده ام ؛به نظر میرسدجواب مورد نظر از ایت الله دستغیب باشد..

به نظر حقیر مطالبی که عنوان نمودید نسبتا خوب است ولی برای پاسخی کلی چندان کافی به نظر نمی رسد ؛توجه کنید که مواردی مانند بداء و غیرهم فرع بر اصل قضیه مورد نظر می باشد ؛به عبارتی در حکم بداء هنوز حکم اصل بر سر جایش باقی است منتها مسائلی که به عللی مکتوم و مخفی بودند ؛اکنون ظهور پیدا می کنند پس علل خفا و کتمان باز در لوح اصلی و محفوظ حفظ است منتها ؛همانطور که گفته شد عللی باعث خفای ان بوده است که با بر طرف شدن ان شرایط و زمینه ها؛ علل ظهور پیدا می کند ؛نتیجتا باز اصل موضوع بر سر جایش پابرجاست منتها علل دیگری است که حکم بداء را از ان حالت خفا به ظهور می رساند؛پس حکم بداء فرع بر حکم قضای حتمی می باشد...

در مورد اطلاع ملائک ؛و خبر رساندن وقایع مورد نظر به انبیاء و غیرهم نیز ؛دالی بر تغییر موارد نیست ؛توجه نمایید که با صرف دانستن و خبر ؛چیزی عوض نمی گردد ؛فقط تسلیم را به بار می اورد.نتیجتا اینکه مومنین بدانند یا ندانند چیزی را عوض نخواهد کرد...

در مورد حدیث شریفی که در مورد دعا و اثر ان فرمودید ؛مطلب درستی است چون دعا باعث جعل وجود می شود ؛و فقدان مورد نظر را بر می دارد ؛ولی خود همین نیز خارج از ان لوح اصلی نمی باشد ؛به عبارتی برداشته شدن قضای مبرم به واسطه دعا ؛علتی است که باز در ان لوح از قبل ثبت می باشد.یعنی جعل این وجود(دعا) از قبل در لوح مکتوب ثبت و ضبط می باشد ؛منتها عللی باعث ایجاد دعا در شخص می شود ؛که البته این امر نیز برگرفته از عللی دیگر است که قبلا برای ان شخص خفی بوده است ولی با مهیا شدن شرایط و زمینه ؛علل مورد نظر برای دعا حاصل می گردد ؛نتیجتا همه این عوامل و علل چیزی نیست که خارج از لوح مکتوب و حتمی باشد....

خلاصه اینکه ؛موارد مورد نظر را گفتم؛نه برای اینکه مطالب شما را نقد کنم ؛بلکه صرفا برای ان بود که مطالب عنوان شده هر چند لازم هستند ولی کافی برای جوابی متقن و قانع کننده نیستند.

علهذا این موضوع نیاز به یک جواب قانع کننده دارد ....

موفق باشید

با سلام

بداء (به فتح باء) از نظر لغوي يعني ظاهر شدن ، هويدا شدن و پديد آمدن رأي ديگري در كاري ياامري ، « ثمّ بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات ليسجنّنه حتي حين » سپس بعد از اين كه نشانه هاي برائت ساحت يوسف (عليه السلام) از آن بهتان برآنان آشكارگرديد رأي شان براين برگشت كه او را براي مدتي به زندان افكنند .(يوسف:35) چنين امري (تبدل رأي) درمورد خداوند كه علمش ازلي و تغيير ناپذير است محال باشد چنان كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: هر كه براين عقيده باشد كه خداوند تبارك و تعالي تغيير رأي دهد درچيزي كه از پيش بدان آگاه نبوده ازاو بيزاري جوئيد(بحار:4/111)
واز سوئي آيات و رواياتي درثبوت آن آمده كه دانشمندان اسلامي درتوجيه آنهامفصلاً بياناتي دارند وخلاصه بخشي ازآنها بدين قرار است : خداوند را جز لوح محفوظ كه آنچه درآنست تغيير ناپذير است لوحي است به نام لوح محو و اثبات كه مقدرات اشخاص واشياء وجوامع وملل وغيره درآن ثبت است ومثبتات آن بدين گونه است كه چيزي درآن ثبت گشته و سپس محو ميگردد ،
مثلا نوشته ميشود كه عمرزيد پنجاه سال است بدين معني كه اگر كاري كه موجب درازي يا كوتاهي عمر ميشود نكند ، مقتضاي حكمت آنست كه عمراو بدين مقدار باشد ،
مثلاً اگر صله رحم كرد پنجاه محو گشته و به جاي آن شصت نوشته ميشود واگر قطع رحم كند چهل ثبت ميگردد. چنان كه اگر طبيب حاذقي مزاج كسي را بررسي كند مي تواند بگويد : اين مزاج استعداد شصت سال عمر را دارد ولي اگر غذاي ضعف آور يا مضر بخورد كمتر ميشود وچون دارو يا غذايي مقوّي مصرف كند و در هواي سالم تر زندگي كند بيشتر ميشود .
اين تغييرات را بداء گويند وچنين تعبيري يا به نحواستعمال مجازي است همچون استعمال استهزاء و سخريه و مكر در مورد خدا كه در قرآن آمده يعني خداوند كاري كند كه نتيجه اين امور را داشته باشد .
و يا بدين جهت كه چون ملائكه واولياي خدا هنگامي كه به مثبتات نخست اطلاع پيدا كنند وسپس به نوشته بعدي بنگرند در آغاز امر آن را تغيير رأي پندارند .
و بداء بدين معني نه تنها درباره خدا محال نيست بلكه حكمت ها ومصالح زيادي نيز در بردارد كه ازآن جمله توجه مردم است به كار خير و اجتناب از كار بد زيرا چون انبيا به آنان خبر دادند كه فلان كارنيك آن چنان درسرنوشت شمااثر مثبت دارد كه عمرتان يا مالتان را افزايش مي دهد و فلان كاربد آن چنان اثري منفي دارد كه ازعمر و مالتان مي كاهد وحتي آن عمل درلوح خدا تغيير ايجاد مي كند و عمر پنجاه را به شصت مي افزايد يا به چهل مي كاهد انگيزه اي قوي دراوپديد ميآورد كه به اعمال نيك رغبت فراوان كند واز بدي روي بگرداند.
آيات مربوطه: 1 ـ « لكلّ اجل كتاب يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب » دوران عمرهركس ياهرچيزياهرگروه را كتابي است (كه درآن نوشته شده) خداوند آن چه را كه بخواهد محو وآنچه را بخواهد ثابت ميدارد و كتاب ما در(لوح محفوظ) نزد او است .(رعد:39) 2ـ « ومايعمّرمن معمّر ولا ينقص من عمره الاّ في كتاب » هيچ عمرداري عمر خود را به پايان نرساند و(يا) ازعمرش نكاهد جز آن كه دركتابي ثبت است . (فاطر:11)
..

اما رواياتي كه در اين باره آمده فراوان است كه به ذكر تعدادي ازآنها بسنده مي شود: 1
ـ ازحضرت رضا(عليه السلام) روايت است كه فرمود :
خداوند را دو نوع علم است كه يك نوع آن را براي خود محفوظ دارد وجز او كسي بدان آگاه نشود و بداء از همان علم برمي خيزد . ونوع ديگرآن علمي است كه خود به ملائكه وپيامبران آموخته و به ما رسيده است.
راوي حديث سليمان مروزي گويدعرض كردم :
دوست دارم ازكتاب خدا شاهدي دراين باره بيان فرمائيد . فرمود : آنجا كه خداوند به پيغمبرش مي فرمايد : « فتولّ عنهم فماانت بملوم » « ازآنهاـ كه تسليم حق نمي شوند ـ روي گردان كه تو را در اين باره سرزنش نكنيم » كه مراد خداوند ازاين جمله تهديد به فرستادن غضب وهلاكت آنان است ولي بعداً بداء حاصل شد وفرمود:« وذكّرفان الذكري تنفع المؤمنين » « آنان را پند واندرز ده كه پند مؤمنان را سود بخشد » سليمان گويد : عرض كردم بيشتر بفرمائيد .
فرمود : خداوند به يكي از پيامبرانش فرمود كه فلان سلطان را بگوي فلان روزخواهي مرد ، چون پيغمبر به وي خبر داد وي در حالي كه برتخت نشسته بود ازوحشت ازتخت به زمين افتاد وگفت : پروردگارا ! مرا مهلت ده تا فرزندم به حد رشد رسد و كارهايم را سامان دهم وديونم را بپردازم وسپس مرا بميران.(ازحسن نيت ودعاي او) خداوند به آن پيغمبر وحي نمود:
كه به وي خبرده كه پانزده سال برعمرت افزودم . پيغمبرگفت : خدايا توميداني من تاكنون دروغ نگفته ام (وازاين كه سخنم تغييركرده شرمنده ام) خداوند فرمود :
تو بنده فرمان مرا ابلاغ كن ، كس را نرسد كه دركارمن چون و چرا كند. 2ـ اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: اگر يك آيه ازكتاب خدا نبود همانابه شما خبر ميدادم از آن چه بوده وآنچه هست وآنچه كه تا قيامت پديد آيد وآن اين آيه است : « يمحوالله مايشاء ويثبت وعنده امّ الكتاب . »
3ـ امام صادق(عليه السلام) درتفسير آيه « هوالذي خلقكم من طين ثم قضي اجلا و اجل مسمّي عنده » فرمود: اجل مقضيّ همان حتمي است كه در قضاي الهي گذشته واجل مسمّي اجلي است كه بداء درآنست،اگرخداوند بخواهد آن را پيش اندازد واگر بخواهد تأخيركند. 4ـ ازامام صادق(عليه السلام) نقل است كه:روزي مردي يهودي از كنار پيغمبر (صليالله عليه وآله) گذشت وگفت: (السام عليك) يعني: مرگ برتوباد حضرت در پاسخ فرمود:(وعليك) يعني:بر تو باد ياران گفتند : اوسلام نكرد بلكه جسارت نمود ! حضرت فرمود:
مانيزهمان را به وي برگردانديم . سپس فرمود:اين يهودي را ماري سياه بگزد واو را بكشد . يهودي رفت و او هيزم كشي مي كرد هيزم گرد آورد و به دوش كشيده بازگشت . پيغمبر(صلي الله عليه وآله) كه در راه او بود فرمود : هيزمت را به زمين نه، چون بار خود بنهاد ديد ماري سياه درميان هيزم ها چوبي به دندان گرفته وآن را محكم مي جود . فرمود:
اي يهودي امروز چه كار نيكي كرده اي كه بلا از تو دفع شده ؟ گفت: جز هيزم كشي كاري نكرده ام جزاين كه هنگام رفتن براي هيزم دو گرده نان داشتم يكي را خوردم و ديگري را صدقه دادم . فرمود: همان صدقه اين بلا را از تو دفع نموده كه صدقه مرگ هاي بد را دفع سازد.(بحار:4/95) نقل ازكتاب معارف ومعاريف

..
..

..یا ستار..

سلام ..

دوست گرامی.

تمام مواردی که اوردید درست و مورد قبول است و در ان بحثی نداریم...

شما به مطالب بنده درست توجه نکردید؛بحث بر سر این است که قضای حتم ؛قضای مقتضی را را هم در بر می گیرد...

مثلا:

کسی که به جای 20 سال 40 سال زندگی کند ؛40 سال مناط اجل حتمی او ست ؛هر چند ما لفظ بداء از 20 به 40 را روی او بگذاریم..و همچونین به عکس ان؛به عبارتی در اجل مسمی و اجل حتمی و یا مقضی حکم اخر مال اجل مقضی است نه اجل مسمی ؛نتیجتا عمر شخص چه به اجل مسمی باشد چه به اجل غیر مسمی و حتمی در هر حال به اجل مقضی و حتمی ختم می شود؛این نه اینکه خداوند علم چونین چیزی را نداشت و بر اثر عللی دارا شد؛بلکه مقصود این است که همه علل و وقایع عالم تا قیامت در لوح محفوظ ؛وجود دارد ؛هر چند همه علل بر حسب بداء رقم بخورد...

شما همین مثال فرد مریض و غذای سالم را در نظر بگیرید ؛این شخص اگر غذای سالم بخورد مثلا ده سال بیشتر زندگی می کند و اگر قضای نا سالم و هوای الوده استنشاق نماید ده سال زودتر می میرد.

حال بحث بر سر این است که این ده سال مثبت ومنفی برحسب قضای مبرم و حتمی است ویا بداء ؛
بله اگر شخص غذای سالم مصرف کند بر حسب قضای مبرم و حتمی عمرش بیشتر می شود ،یعنی علل ایجاد شده برای حفظ سلولها بر حسب ضرورت و قضاء می باشد نتیجتا سالم ماندن او بر حسب مدت عمر بداء می باشد ولی برحسب ان چیزی که ؛چگونه به ان مدت برسد حتمی و مبرم است..

نتیجتا چه شخص به اجل مسمی بمیرد چه به اجل حتمی ؛مرگ او را در هر حال قضای حتمی رقم می زند نه بداء ...

پس مرگ او از ابتدا در لوح محفوظ وجود داشته است ؛و صدقه دادن و ندادن او که دچار عللی برای بیشتر و یا کمتر شدن عمر او گردد چیزی خارج از علم محفوظ و لوح مکتوب نخواهد بود ؛نتیجتا همه این موارد در لوح محفوظ ثبت است ...

در مورد خبر مرگ شخص مورد نظر به واسطه پیامبر هم ؛چونین است به عبارتی ان شخص می بایست در ان روز بمیرد ؛ولی در لوح محفوظ احسانی که او انجام داده بود نیز وجود داشت ؛نتیجتا با احتساب ان عمل خبر مرگ او در لوح محفوظ 15 سال بیشتر رقم خورده بود نتیجتا مرگ او به واسطه ان عمل خیر اجل حتمی شده وبی واسطه ان عمل خیر اجل مسمی ؛که مرگ او در نهایت به اجل حتمی پایان یافت...

بحث را نمی خواهیم جدلی کنیم بلکه منظور نظر این است که مباحث این چونینی با تشریح عقلانی و منطقی همراه با دلایل متقن نقلی به سرانجامی خوب تبدیل گردد تا طرفین اقناع گردند نه اینکه مخاطب را با جدل ساکت نمود ....

به نظر می رسد بحث مورد نظر به علل تامه که قضای الهی به ان رقم می خورد و اقتضاء و امکان که علل ناقصه از ان حکایت می کند مرتبط باشد...

از حسن دقت شما بایت توجه به موضوع تشکر می کنم..

با تشکر

-------------------------------------------------------------------

موضوع قفل شده است