تاریخ اسلام از منظر قرآن

تب‌های اولیه

48 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تاریخ اسلام از منظر قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم

class: cms_table align: center

[TD][/TD]

تاریخ اسلام از منظر قرآن
مولف:یعقوب جعفری
فهرست مطالب


[SPOILER] مقدمه
فصل يكم : فلسفه تاريخ و سنتهاى حاكم بر آن
سنتهاى الهى عامل محرك تاريخ
تخلف ناپذيرى سنتها
فصل دوم : جاهليت ، ابعاد و نشانه ها
شرك و بت پرستى
خرافه ها و بدعتها
بدعتها درباره حيوانات
بدعتها در حج
عقيده مشركان در خصوص معاد، فرشتگان و جنّ
هنجارهاى اجتماعى و اقتصادى
نظامهاى حكومتى
فصل سوم : از ولادت تا بعثت پيامبر اكرم (ص)
سال هجوم فيل سواران (عام الفيل )
نامها و لقبهاى پيامبر اكرم (ص)
دوران كودكى پيامبر اسلام (ص)
پيامبر درس نياموخته
ديدار با بحيراى راهب
دين پيامبر خدا (ص) پيش از بعثت
يهود و پيامبر موعود
كهانت و پايان يافتن آن با بعثت پيامبر (ص)
فصل چهارم : از بعثت تا هجرت پيامبر اسلام (ص)
آغاز وحى
مراحل سه گانه دعوت
الف ) دعوت پنهانى
ب ) دعوت خويشاوندان
ج ) دعوت عمومى
انقطاع وحى
آزار پيامبر و ياران او از سوى مشركان
اظهار نظر مشركان درباره قرآن
ديگر تهمتهاى مشركان
الف ) معلم داشتن پيامبر
ب ) تهمت جادوگرى
ج ) تهمت ديوانگى
د) تهمت شاعر يا كاهن بودن
ه ) تهمت دروغگويى
بهانه جويى هاى مشركان
پيشنهادهاى مشركان
الف ) درخواست انجام معجزه هاى خاص
ب ) طرد مسلمانان فقير
ج ) درخواست تشريك بتها در عبادت
د) درخواست تغيير برخى آيات قرآنى
ديدار مشركان با ابوطالب
مشورت مشركان با يهود درباره پيامبر
استهزاكنندگان پيامبر
رنجهاى رسول خدا (ص)
معراج پيامبر
ديدار مسيحيان حبشه با پيامبر (ص) در مكه
نزول برخى از آيات درباره موضوعات مختلف
توطئه مشركان براى كشتن پيامبر
فصل پنجم از هجرت تا رحلت پيامبر اكرم (ص)
سال اول هجرت
شكل گيرى دو مفهوم مهاجر و انصار
ايجاد برادرى ميان مسلمانان
مقابله با يهود و منافقان
الف ) يهود
ب ) منافقان
سال دوم هجرت
تغيير قبله
چگونگى تغيير قبله
تشريع جهاد
جنگ بدر
بيرون كردن يهود بنى قينقاع از مدينه
سال سوم هجرت
غزوه غطفان
جنگ احد
تحليل قرآن از جنگ احد و پيامدهاى آن
سال چهارم هجرت
بيرون كردن يهود بنى نضير از مدينه
غزوه ذات الرقاع
غزوه بدرالموعد
سال پنجم هجرت
جنگ احزاب
جنگ بنى قريظه
سال ششم هجرت
جنگ بنى مصطلق
رويداد ((افك ))
سفر براى عمره و بيعت رضوان
صلح حديبيه
هجرت زنان مسلمان به مدينه
سال هفتم هجرت
فرستادن نامه به سران كشورهاى همجوار
جنگ خيبر
سال هشتم هجرت
جنگ ذات السلاسل
سريه اسامة بن زيد
فتح مكه
بيعت زنان
جنگ حنين
سال نهم هجرت
جنگ تبوك
تحليل جنگ تبوك در قرآن
بيسج همگانى
بهانه جويى هاى منافقان
فتنه گرى منافقان
وعده پيروزى يا شهادت
خوشحالى منافقان از تخلف از جهاد
شركت ندادن منافقان در جنگها
پذيرفته نشدن عذر منافقان
ستايش از شركت كنندگان در جنگ تبوك
داستان سه نفر از واماندگان از جنگ
داستان مسجد ضرار
حضور هيئتهاى نمايندگى قبايل عرب در پيشگاه پيامبر
هيئت نجران و داستان مباهله
اعلام برائت از مشركان
سال دهم و يازدهم هجرت
حجة الوداع و رويداد غدير خم
رحلت پيامبر (ص)
خاتمه : قرآن و آينده بشريت

[/SPOILER]


مقدمه
آشنايى با تاريخ صدر اسلام و سيره نبوى و آگاهى از چگونگى تعامل يا تقابل مخاطبان پيامبر اسلام (ص) با دعوت جديد، و تحليل حوادث آن دوره ، از نيازهاى نخستين يك مسلمان فرهيخته است و از آنجا كه رفتار و سكوت پيامبر مانند سخن او يك حجت شرعى است ، بررسى حوادث زندگى آن حضرت مى تواند مبناى خوبى براى درك و فهم درست احكام و معارف اسلام باشد.
با وجود اهميت اين امر و فراوانى و تنوع كتابها و منابع تاريخى ، با تاءسف ، در روايات تاريخى كاستى ها، پيچيدگى ها و حتى اختلاف هايى وجود دارد كه چهره حقيقت را در هاله ابهام قرار مى دهد و تحقيق را دشوار مى سازد. جاى بسى خرسندى است كه بسيارى از اين حوادث در آيات قرآن كريم بيان شده و مى توان به عنوان منبعى مطمئن از آن بهره مند شد.
قرآن كتاب تاريخى نيست ، ولى گاهى براى هدفهاى تربيتى خود به ذكر برخى از حوادث تاريخى مانند زندگى پيامبران و امتهاى پيشين و حوادث عصر پيامبر مى پردازد. قرآن در بيان اين رخدادها شيوه خاصى دارد و اجمال و تفصيل ، آغاز و انجام مطلب و استخدام واژه ها همگى تابع هدفى خاص است . از اين رو، گاهى ترتيب تاريخى حوادث رعايت نمى شود و گاه يك حادثه كه از نظر مورخ ، حادثه كم اهميتى است به تفصيل مورد بحث قرار مى گيرد و با تحليل هاى خاصى از زاويه هاى گوناگون بررسى مى شود يك نمونه آن اجازه خواستن منافقان و برخى از مسلمانان سست ايمان از پيامبر براى شركت نكردن در جنگ تبوك است ، كه موضوع هشت آيه از سوره توبه است . در مقابل ، گاهى يك حادثه طولانى فقط با يك اشاره گذرا مورد توجه قرار مى گيرد و چه بسا برخى از حوادث كه در كتابهاى سيره به طور مفصل آمده ، در قرآن هيچ از آن ياد نشده است . همچنين قرآن در بيان حوادث تاريخى به انگيزه ها و پيامدهاى مادى آن بسنده نمى كند، بلكه به آثار معنوى و اخروى نيز اشاره مى كند.
اين امور نشان مى دهد كه قرآن كريم حوادث تاريخى را ابزار بيان معارف و احكام و پى گيرى هدفهاى تربيتى و اخلاقى مى داند يا آنها را نمونه اى از سنتهاى حاكم بر تاريخ و عامل محرك آن و انگيزه اصلى پيدايش و زوال جامعه هاى انسانى بر مى شمارد.
درباره سيره نبوى كتابهاى بسيارى بر اساس روايات تاريخى نوشته شده كه گاه از آيات قرآن نيز استفاده شده است . همچنين در كتابهاى تفسير، در بيان آيات ويژه سيره پيامبر، شاءن نزولهايى ذكر شده كه آيه را با حادثه خاصى مربوط مى سازد.
آنچه بر عهده كتاب حاضر است استخراج حوادث تاريخى عصر پيامبر (ص) از آيات قرآن و اصالت دادن به آن است . البته در توضيح آيات به منظور ايجاد زمينه براى فهم درست محتواى آيات ، از روايات تاريخى و منابع حديثى نيز استفاده فراوان شده است .

15 تيرماه 1384
قم - يعقوب جعفرى

فصل يكم : فلسفه تاريخ و سنتهاى حاكم بر آن
بشر در طول تاريخ حيات خود، نشيب و فرازها و جنگ و ستيزهاى بسيارى ديده است . تمدنهاى متعددى در نقاط مختلف زمين متولد شده و پس از چندى مرده اند؛ امپراتورى هاى بزرگى به وجود آمده و سپس قطعه قطعه شده اند. راستى عامل اين تحولات و تطوّرات عظيم چه بوده و چه نيرويى سبب شده است كه انسان با طى اين راه دراز و پرپيچ و خم دستخوش چنين تغييرات و تحولات بنيادى گردد و آيا مى توان قانونى كشف كرد كه بيان كننده اين حركتها باشد و ظهور و سقوط تمدنها و دولتهاى گوناگون را توجيه و تفسير كند؟
در ((فلسفه تاريخ )) به اعتقاد برخى ، قانون يا قوانينى بر تاريخ حكومت مى كند، و به نظر عده اى همه حوادث و تطورات تاريخ اتفاقى است و از هيچ قانونى تبعيت نمى كند. اگر حكومت قانون را بر حركت تاريخ بپذيريم ، آن قانون چيست و چگونه مى توان در ساختن تاريخ فردا از آن استفاده كرد؟
اگر تاريخ از يك سلسله امور جزيى تشكيل شده و هيچ عاملى اين امور را به هم نپيوندد و همه رويدادها بر حسب اتفاق و تصادف به وجود آمده باشد جستجوى يك قانون كلى براى حوادث تاريخى كار بيهوده اى است .
به تصور ما منشاء پيدايش اين نظريه كه تاريخ هيچ گونه نظام و قانونى ندارد، نظريه هاى غلط و يك بعدى در تفسير حركت تاريخ است ؛ مانند نظريه حركت دوره اى و دايره اى تاريخ . بر طبق اين نظريه ، تاريخ هميشه تكرار مى شود. تمدنى متولد مى شود و رشد مى كند و سپس مى ميرد و جاى خود را به تمدن جديدى مى دهد و آن نيز همين مراحل را طى مى كند. جوامع بشرى درست مانند يك انسان است كه ابتدا مرحله تولد و كودكى و سپس ‍ مرحله جوانى و ميانسالى و آنگاه دوران پيرى را طى مى كند و سرانجام به مرحله مرگ مى رسد.
در پاسخ به اين پرسش كه چه عاملى اين دوره تكرار را به وجود مى آورد و چرا هر تمدنى پس از رسيدن به مرحله شكوفايى به زوال و انحطاط مى گرايد و نابود مى شود، پاسخهاى متفاوتى داده اند. ((توسيديد)) تاريخ شناس يونانى ، از تباهى قدرت ياد مى كند و مى گويد قدرت مطلق هميشه موجبات تباهى و فساد خود را فراهم مى آورد. ((ابن خلدون )) عامل عصبيت و غرور قومى و ملى را بر مى شمرد. ((ويلفرد وپارتو)) مبارزه جناحهاى مرتجع و پيشرو، و ((سوروكين )) تغيير مداوم بنيادهاى فرهنگى جامعه را مطرح مى كنند. ((تاين بى )) پس از مقايسه تطبيقى تمدنهاى گوناگون بشرى معتقد است كه هميشه قدرت مندان حالت تهاجمى به خود مى گيرند و ستمديدگان به دفاع بر مى خيزند و همين هجوم و دفاع عامل محرك تاريخ است . كسانى مانند ((اگوستين )) و ((ويكو)) اراده الهى ، و ((هگل )) روح حاكم بر تاريخ را عامل اين تغييرهاى بنيادى مى دانند و ((ماركس )) و همفكرانش تكامل ابزار توليد را عامل بر مى شمرند.(1)
به گمان ما همين نظرات غير واقع بينانه در تفسير تاريخ كه بر عامل واحد تكيه دارد، سبب شده است كه جمعى از متفكران آزادانديش به مقابله با آن برخيزند و اساسا وجود قوانين حاكم بر تاريخ را انكار كنند.(2) اما اگر نظر قرآن اين گونه مطرح شود كه يك سلسله قضاياى شرطى به عنوان ((سنن الهى )) بر تاريخ حكومت دارد، آيا باز مى توان قوانين حاكم بر تاريخ را انكار كرد؟

پيش از توضيح اين نظريه ذكر چند نكته را لازم مى دانيم :
1. هدفمند بودن حركت تاريخ : از نظر قرآن نه تنها انسان بلكه جهان و هرچه در آن است به سوى هدفى معين و مشخص گام مى سپارد و هيچ چيز بيهوده و بى هدف آفريده نشده است .
قرآن كريم مساءله هدفدارى جهان و انسان را با تاءكيد و اصرار فراوان مطرح مى سازد و از كسانى كه اين حقيقت را نمى پذيرند و آفرينش را بى هدف و بيهوده و باطل مى پندارند، به شدت انتقاد مى كند.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّار

و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است به باطل نيافريديم ، اين گمان كسانى است كه كافر شده [و حق پوشى كرده ]اند، پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شده اند.
جامعه بشرى نيز كه جزيى از جهان هستى است ، بايد هدفى داشته باشد. قرآن كريم اين هدف را به روشنى ترسيم مى كند و آن ، پيروزى نيروى حق بر باطل و حاكميت حق و عدل و مكتب پيامبران و حكومت صالحان است . (در فصل پايانى اين كتاب به اين نكته خواهيم پرداخت .)
2. آزادى انسان در سازندگى جامعه : از نظر قرآن جامعه براى خود شخصيتى مستقل دارد و همچون فرد حركت مى كند و جذب و دفع مى كند و حتى مانند فرد متولد مى شود و مى زيد و مى ميرد.
بر طبق اين نظر جامعه نيز مانند فرد در تعيين جهت و انتخاب هدف آزاد است و مى تواند آگاهانه در ساخت تاريخ و تعيين سرنوشت و تغيير بنيادهاى خود گام بردارد.
اين حقيقت در آيات متعدد قرآن كريم ترسيم شده است :
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُون (3)
و خدا شهرى را مَثَل زده است كه امن و امان بود [و] روزيش از هر سو فراوان مى رسيد پس [ساكنانش ] نعمتهاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم به [سزاى ] آنچه انجام مى دادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم ] آن چشانيد.
بر طبق اين آيه پيدايش گرسنگى ، ترس و ناامنى در جامعه پر رفاه و داراى امنيت به سبب بى اعتنايى و كفران نعمتهاى خدا و نتيجه كارهاى آنهاست . بنابراين انحطاط جامعه با كردار آزادانه مردم رابطه عِلّى دارد و هيچ جامعه اى بدون بروز چنين رفتار و كردارى فرو نمى پاشد. در آيه ديگر مى خوانيم :
وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَريباً مِنْ دارِهِمْ حَتّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعاد(4)
و كسانى كه كافر شده اند پيوسته به [سزاى ] آنچه كرده اند مصيبت كوبنده اى به آنان مى رسد يا نزديك خانه هايشان فرود مى آيد، تا وعده خدا فرا رسد. آرى خدا وعده [خود را] خلاف نمى كند.

3. پيامبران معماران بزرگ تاريخ : بسيارى از جامعه شناسان و تحليل گران تاريخ در بررسى سير تحولات جوامع از يك حقيقت بزرگ كه بر تمام حوادث تاريخى سايه افكنده و در شكل گيرى بسيارى از جوامع بشرى نقش تعيين كننده داشته است ، غفلت كرده اند و آن نقش سرنوشت ساز پيامبران است . بدين سان دچار خطايى شده اند كه كمترين ضرر آن از دست دادن كليد فهم بسيارى از رويدادهاى تاريخ بشرى است .
محققان غربى كه همه چيز را با مقياسهاى مادى مى سنجند در توجيه و تبيين كار پيامبران و مساءله وحى و نبوت متحير و ناتوان مى شوند يا با جملات مبهم و بى دليل از آن ياد مى كنند.
ناتوانى اين محققان از درك حقيقت وحى و نبوت گاهى به جايى مى رسد كه آنان را به افسانه گويى وادار مى كند. ((موريس مترلينگ )) براى يافتن منشاء اديان ، ناچار از تخيلات واهى استفاده مى كند و مى گويد:
ما نمى توانيم سر علوم غيبى را پيدا كنيم فقط رواياتى در دست ماست كه بعضى اكتشافات جديد تاريخى آنها را كم و بيش تاءييد مى كند و بر طبق اين روايات ، در ازمنه خيلى قديم منبعى از علوم غيبى در محلى وجود داشته و بعضى بر آنند كه اين سرچشمه علم و عقل ، حتى قبل از اينكه نوع بشر به جهان قدم بگذارد موجود بوده است ؛ بدين معنى كه قبل از پيدايش انسان موجوداتى بوده اند كه بيشتر از ما از روح كسب نيرو مى نمودند و مثل ما احتياج به جسم و ماده نداشته اند و آخرين دسته از موجودات مزبور كه به درجه انحطاط رسيده بودند به نام ((آتلانت )) خوانده مى شوند و آنها توانستند به علوم غيبى پى ببرند.(5)
پناه بردن به اين گونه افسانه ها و يا طرح امورى مانند ترس و جهل و... به عنوان منشاء پيدايش دين ، برگرفته از درك ناكامل حقيقت وحى و نبوت است .
در پى گيرى افكار انبيا و نقش تعيين كننده آن در رويدادها خواهيم ديد كه قسمت اعظم تاريخ را پيامبران رقم زده اند و بى اعتنايى به اين مساءله نوعى خيانت به تاريخ است .
پيامبران خود با وجود شمار انبوهشان با يكديگر اختلافى نداشته و همه يك راه را دنبال نموده اند و هر يك تكميل كننده كار پيامبر قبل بوده اند و اين يكى از امتيازات مهم آنهاست كه آنان را از فلاسفه و دانشمندان متمايز مى سازد.
حضرت عيسى به بنى اسرائيل فرمود: من نيامده ام كلمه اى به تورات بيفزايم يا كلمه اى از آن بردارم . بر اين اساس مسيحيان ، عهد عتيق و عهد جديد هر دو را مقدس و محفوظ مى دارند. همين طور در قرآن از انبيا جز با تجليل و تاءييد (و احيانا تصحيح نسبتهاى ناروايى كه به كردار يا گفتار آنها داده اند) ذكرى نشده است و حضرت ختمى مرتبت را قرآن مكرّر به عنوان مصدق لما بين يديه من التوراة و الانجيل
يعنى تصديق كنند آنچه جلوتر از او در تورات و انجيل آمده است ، مى خواند اما فلاسفه صاحب راءى ، دو نفر آنها يك سخن نگفته اند. يك كتاب فلسفه را كه باز كنيد بيشتر كتاب به بحث در آراء و عقايد متنوع و مخالف فلاسفه مى گذرد.
ارسطو بهترين شاگرد افلاطون است ، ولى گفتار استاد را قبول ندارد. مكتب جديدى باز مى كند و مى گويد: افلاطون را دوست دارم اما به حقيقت بيش ‍ از افلاطون علاقه دارم .(6)
قرآن كريم با تاءكيد فراوان اين حقيقت را ياد مى كند كه انبيا همه يك هدف را تعقيب مى كردند و با اينكه بعضى از آنها بر بعضى ديگر فضيلت داشتند، در هدف هرگز فرقى ميان آنها نبود:
وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ.(7)
و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده و ميان هيچ كدام از آنان فرقى نگذاشته اند، به زودى [خدا] پاداش آنان را عطا مى كند.

سنتهاى الهى عامل محرك تاريخ
به نظر قرآن مهم ترين انگيزه حركت تاريخ و جامعه ، ((سنتهاى الهى )) است ؛ اما اينكه منظور از اين ((سنتها)) چيست و كاربرد آن تا كجاست ، نكته اى است كه بايستى مورد بررسى قرار گيرد.
قرآن كريم هرگونه تغيير و تحول جوامع بشرى را به سنتهاى الهى نسبت مى دهد و تاءكيد مى كند كه هيچ گونه تحولى فراسوى اين سنتها اتفاق نمى افتد و سنتهاى الهى تغييرناپذير است و بر سراسر تاريخ بشرى - در گذشته و حال و آينده - حاكميت دارد.
سُنَّةَ اللّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً
(8)
درباره كسانى كه پيشتر بوده اند [همين ] سنت خدا [جارى بوده ] است ؛ و در سنت خدا هرگز تغييرى نخواهى يافت .
فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ الْأَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْويلاً (9)
پس آيا جز سنت [و سرنوشت شوم ] پيشينيان را انتظار مى برند؟ و هرگز براى سنت خدا تبديلى نمى يابى و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى يافت .
سنتهاى مورد نظر قرآن كه هيچ گونه تغيير و تبديل در جوامع بشرى خارج از چهارچوب آن رخ نمى دهد. قوانينى است كه از تركيب غرايز، عواطف ، انديشه و عملكرد انسان و نحوه ارتباط او با جهان پديد مى آيد، كه همه عوامل اجتماعى ، اقتصادى و جغرافيايى موجود در روابط انسانها را در بر مى گيرد.
به عبارت ديگر، سنتهاى الهى قضاياى شرطى است كه در صورت وجود شرط، جزا يا مسبب نيز حاصل خواهد شد. اين قضاياى شرطى از طبيعت زندگى انسان و ارتباط او با جهان پيرامونش استخراج مى شود.
براى مثال ، وجود ظلم و تجاوز در هياءت حاكمه يك جامعه ، سقوط آن را در پى خواهد داشت و گسترش راحت طلبى و رفاه در زندگى ، قدرت دفاعى مردم را در مقابل دشمن ضعيف خواهد كرد و در صورت تهاجم دشمن ، تاب مقاومت نخواهند داشت و يا اختلاف طبقاتى جامعه اگر سبب قوى تر شدن ثروتمندان و گرسنه تر شدن محرومان باشد، انقلاب داخلى در پى خواهد داشت .
قرآن كريم دورافكنى ارزشهاى معنوى و تكذيب انبيا و تعاليم آنان را از سوى مردم سبب هلاكت نهايى آنان و پيروزى حتمى پيروان حق ياد مى كند و مى فرمايد:
وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً * سُنَّةَ اللّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلا(10)
و اگر كسانى كه كافر شدند، به جنگ با شما برخيزند، قطعا پشت خواهند كرد، و ديگر يار و ياورى نخواهيد يافت . سنت الهى از پيش همين بوده ، و در سنت الهى هرگز تغييرى نخواهى يافت .
أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرينَ أَمْثالُها(11)
مگر در زمين نگشته اند، تا ببينند فرجام كسانى كه پيش از آنها بودند به كجا انجاميده است ؟ خدا زير و زبرشان كرد و كافران را نظاير [همين كيفرها در پيش ] است .
قرآن كريم با ترسيم صحنه هاى مهيج زندگى پيشينيان ، از سنتهاى الهى ياد مى كند تا آدميان پند گيرند. قرآن از انسان مى خواهد كه با توجه به اين سنن ، جامعه خود را اصلاح كند و سرنوشت خوبى براى خود رقم بزند. انسانِ امروز با كشف قسمتهايى از قوانين طبيعت توانسته است بسيارى از غيرممكن ها را ممكن سازد. در هوا پرواز كند يا ساعتها در زير آب بماند. همديگر را از فاصله هاى بسيار دور ببينند و سخن يكديگر را بشنوند و...
اينها همه از بركت كشف قوانين طبيعت است . قوانين حاكم بر جامعه (سنن ) نيز همين گونه است . اگر انسان بتواند پس از كشف آن قوانين ، زندگى خود را با آن هماهنگ سازد و به تدريج به نتايج پربارترى خواهد رسيد و زندگى خوب و استوار و جامعه اى متمدن و پيشرو خواهد داشت و مشكلات اجتماعى را به آسانى حل خواهد كرد.

تخلف ناپذيرى سنتها

يكى از ويژگى هاى خاص سنتهاى الهى كه همواره بايد مورد توجه باشد، تخلف ناپذيرى و حتميت وقوع آنهاست . همان گونه كه قوانين طبيعى استثناپذير نيست ، سنتهاى تاريخ نيز تخلف نمى پذيرد و همان گونه كه مثلا جاذبه زمين يا قوانين نور و يا خواص فيزيكى و شيميايى و حتى مكانيكى اشيا در محدوده زمان و مكان خاصى قرار نمى گيرد و هميشه و همه جا جارى است ، سنتهاى الهى نيز از چنين خاصيتى برخوردار است . اين سنتها از مقوله علت و معلول است و قانون عليت هرگز استثناپذير نيست ! بنابراين روا نيست كه هيچ قوم و ملتى خود را نسبت به اقوام ديگر برتر دانسته ، بپندارد كه آنان از سنتهاى الهى در امانند؛ چنانكه قوم يهود به همين پندار نادرست گرفتار آمدند:
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُون
(12)
و گفتند: ((جز روزهايى چند، هرگز آتش به ما نخواهد رسيد)) بگو: ((مگر پيمانى از خدا گرفته ايد؟ - كه خدا پيمان خود را هرگز خلاف نخواهد كرد - يا آنچه را نمى دانيد به دروغ به خدا نسبت مى دهيد؟))
در بعضى از آيات قرآن از تاريخ و تجربه هاى بشرى فراتر مى رود و به ابتداى آفرينش جهان اشاره مى كند و انسان را به تفكر درباره ابتداى آفرينش و بازگشت آن فرا مى خواند، كه اين خود يك نوع سنت تخلف ناپذير است :
أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ (13)
آيا نديده اند كه خدا چگونه آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را باز مى گرداند؟ در حقيقت اين [كار] بر خدا آسان است .
براى فهم و درك درست مساءله ((سنن )) و تخلف ناپذيرى و حتمى بودن آن ، قرآن همواره به مطالعه دقيق نمونه هاى تاريخى آن دعوت مى كند:
فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ في ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (14)
و اين [هم ] خانه هاى خالى آنهاست به [سزاى ] بيدادى كه كرده اند. قطعا در اين [كيفر] براى مردمى كه مى دانند عبرتى خواهد بود.

فصل دوم : جاهليت ، ابعاد و نشانه ها...

کتاب خیلی معتبریه، از این دوتا لینک هم میتونید استفاده کنید:

http://ghadeer.org/tarix/t_islam/fehrest.htm
http://ketaab.iec-md.org/TAARIKH/taarikh_islam_manzar_quran_jaafari_fehrest.html

[=arial black]

فصل دوم : جاهليت ، ابعاد و نشانه ها

[=arial black][=arial black]
[=arial black]براى درك بهتر تاريخ عصر نبوى و تقابل يا تعامل جامعه اى كه پيامبر اسلام در آن ظهور كرد، ضرورى است كه با ويژگى ها و آداب و سنن و ابعاد فكرى و فرهنگى و نظامهاى اجتماعى و سياسى آن جامعه آشنا شويم .
قرآن تاءكيد مى كند كه اسلام در محيطى ظهور كرد كه مدتهاى طولانى پيامبرى در آن مبعوث نشده بود و مردم از دعوت و تبليغ پيامبران محروم بودند:
[=arial black]
[=arial black]أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ.(15)
آيا مى گويند: ((آن را بربافته است ؟)) [نه چنين است ] بلكه آن حق و از جانب پروردگار توست ، تا مردمى را كه پيش از تو بيم دهنده اى براى آنان نيامده است هشدار دهى ، اميد كه راه يايند.
وجود اين فاصله زمانى (دوران فَترَت ) باعث دورافتادن مردم از ارزشهاى الهى و دچارشدن آنها به انحرافات بسيار فكرى و عقيدتى شده بود؛ به گونه اى كه در ميان آنان انواع خرافات و كج انديشى ها و گمراهى ها پديد آمده بود. اميرمؤمنان على (ع) در اين باره مى فرمايد:
[=arial black]
[=arial black]أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ وَ انْتِشَارٍ مِنَ الْأُمُورِ وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوب (16)
خداوند پيامبر اسلام (ص) را هنگامى مبعوث فرمود كه از زمان بعثت پيامبران پيشين مدتها گذشته و ملتها در خواب عميقى فرو رفته و فساد جهان را فرا گرفته و كارهاى (زشت ) گسترش يافته بود و آتش جنگ زبانه مى كشيد.
براى همين بود كه فرهنگ اعراب جاهلى آميزه اى از شرك و جهل و خرافات و جنگ و خونريزى بود.

[=arial black]

شرك و بت پرستى
[=arial black]
[=arial black]شايد بدترين نوع انحراف فكرى در عصر جاهلى شرك و بت پرستى (دورى از توحيد و خداشناسى ) بود. البته آنها در پرتو تعليمات حضرت ابراهيم (ع) و برخى از پيامبران پيشين ، در زواياى دل خود خدا را مى شناختند و او را آفريدگار جهان مى دانستند، ولى در عمل برخى از پديده هاى عالم مانند بتهاى دست ساخته را شريك خداوند مى دانستند و برايشان قربانى مى كردند.
[=arial black]
[=arial black]قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُون (17)
بگو: ((كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟ يا كيست كه حاكم بر گوشها و ديدگان است ؟ و كيست كه زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده خارج مى سازد؟ و كيست كه كارها را تدبير مى كند؟)) خواهند گفت : ((خدا)) پس بگو ((آيا پروا نمى كنيد؟))
مشركان به نوعى جبر نيز قائل بودند و مى گفتند اگر شرك آنها گمراهى هم باشد از ناحيه خداست :
[=arial black]
[=arial black]سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا(18)
كسانى كه شرك آورده اند به زودى خواهند گفت : ((اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمى آورديم ، و چيزى را [خودسرانه ] تحريم نمى كرديم )) كسانى هم كه پيش از آنان بودند، همين گونه [پيامبران خود را ] تكذيب كردند تا عقوبت ما را چشيدند
علاوه بر اين آنها مى گفتند: ما بتها را عبادت مى كنيم تا ميان ما و خدا واسطه باشند و ما را به او نزديك كنند:
[=arial black]
[=arial black]وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُون ...(19)
و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند [به اين بهانه كه :] ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمى پرستيم ، البته خدا ميان آنان درباره آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد كرد...
بت پرستى چنان در جامعه جاهلى رسوخ كرده بود(20) كه آنان در برابر دعوت پيامبر (ص) به يگانگى خدا آن را سخنى شگفت آور قلمداد كردند:
[=arial black]
[=arial black]أَ جَعَلَ الاْلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجاب (21)
آيا خدايان [متعدد] را خداى واحد قرار داده ؟ اين واقعا چيز عجيبى است .

[=arial black]

خرافه ها و بدعتها

[=arial black]
[=arial black]منظور از خرافات ، آداب و سنن خاصى بود كه آنها بدون دليل دينى يا عقلى بدان باور داشتند و سخت به آنها پايبند بودند و منظور از بدعتها كارهايى بود كه به عنوان حكم الهى (فرمان خداى خدايان ) انجام مى دادند؛ در حالى كه خدا به آن فرمان نداده بود و آنها برهانى بر آن نداشتند.
برخى از خرافات آنها از اين قرار است : مؤ ثر دانستن اجرام فلكى در مرگ و زندگى ، مراجعه به كاهنها و جادوگرها، آويختن استخوانهاى مرده بر بيماران ، فال بد زدن از پرواز پرندگان ، افروختن آتش براى طلب باران ، دفن شتر در كنار قبر اشراف ، گره زدن دو گياه براى كشف خيانت همسر.(22)
خرافاتى كه مردم حجاز بدان گرفتار شده بودند، انديشه آنان را اسير اوهام و پندارهاى باطل كرده و تعهدهايى كه از ناحيه بدعتها براى خود ساخته بود، همچون بار سنگينى بر دوش آنان بود. گويا خود را با زنجيرهايى بسته و زندانى آنها شده بودند. قرآن كريم در پى بيان هدفهاى رسالت پيامبر (ص) مى فرمايد:

[=arial black]
[=arial black]يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِم ...(23)
و از [دوش ] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است بر مى دارد...

[=arial black]
[=arial black]بدعتها درباره حيوانات

بدعتها درباره حيوانات
عربهاى جاهلى درباره چارپايان احكام ويژه اى اجرا مى كردند و آن را حكم الهى درباره حيوانات مى دانستند؛ مانند اينكه برخى از حيوانات را نام گذارى مى كردند و براى آنها حكمى در نظر مى گرفتند. آنها ((بحيرة )) را شترى مى ناميدند كه پنج شكم زاييده بود و پنجمى نر بود. ((سائبه )) شترى بود كه صاحب آن نذر مى كرد كه اگر حاجتش ‍ روا شود او را آزاد كند. ((وصيله )) گوسفندى بود كه هفت شكم زاييده بود. ((حاميه )) شتر نرى بود كه از آن ده بار در تلقيح شتر استفاده شده بود.
عرب جاهلى حيوانات يادشده را رها كرده ، از آنها استفاده نمى كردند. آنها آزادانه از هر چراگاه و آبى استفاده مى كردند. اين كار يكى به منظور تقرب به بتها و ديگرى براى قدردانى از آن حيوان انجام مى گرفت . آنان اين حكم را به خدا نسبت مى دادند؛ در حالى كه اين كار اسراف بود و باعث مى شد كه از نعمتهاى خدا استفاده نشود و حيوان نيز از حمايت بندگان محروم بماند.
قرآن كريم در ردّ اين حكم و افترا به خدا مى فرمايد:
ما جَعَلَ اللّهُ مِنْ بَحيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون (24)
خدا [چيزهاى ممنوعى از قبيل :] بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده است . ولى كسانى كه كفر ورزيدند، بر خدا دروغ مى بندند و بيشترشان تعقّل نمى كنند.
حكم ديگر درباره حيوانات و گاه كشتزارها اين بود كه گاهى خوردن از گوشت حيوانى و يا از محصول كشتزارى را مخصوص افراد ويژه اى مى شمردند و استفاده از آن را براى ديگران ممنوع مى دانستند و اين را به خدا نسبت مى دادند و حكم الهى ياد مى كردند:وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُون (25)
و به زعم خودشان گفتند: ((اينها دامها و كشتزار[هاى ] ممنوع است ، كه جز كسى كه ما بخواهيم نبايد از آن بخورد، و دامهايى است كه [سوار شدن بر] پشت آنها حرام شده است .)) و دامهايى [داشتند] كه [هنگام ذبح ] نام خدا را بر آن [ها] نمى بردند. به صرف افترا بر [خدا] به زودى [خدا] آنان را به خاطر آنچه افترا مى بستند جزا مى دهد.
آنها از حيوانات و كشتزارها سهمى را براى خدا و سهمى را براى بتها قرار مى دادند:وَ جَعَلُوا لِلّهِ مِمّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصيباً فَقالُوا هذا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَ ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَك ائِهِمْ ساءَ ما يَحْكُمُون (26)
و [مشركان ] براى خدا از آنچه از كشت و دامها كه آفريده است سهمى گذاشتند و به پندار خودشان گفتند: ((اين ويژه خداست و اين ويژه بتان ما.)) پس آنچه خاص بتانشان بود به خدا نمى رسيد، و[لى ] آنچه خاص خدا بود به بتانشان مى رسيد. چه بد داورى مى كنند.
حكم ديگر اينكه معتقد بودند كه اگر نوزاد حيوان زنده به دنيا آيد مخصوص ‍ مردان است و زنان نبايد از آن بخورند و اگر مرده به دنيا آيد آنها هم مى توانند بخورند:وَ قالُوا ما في بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فيهِ شُرَكاءُ سَيَجْزيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليم (27)
و گفتند: ((آنچه در شكم اين دامهاست اختصاص به مردان ما دارد و بر همسران ما حرام شده است و اگر [آن جنين ] مرده باشد، همه آنان [از زن و مرد] در آن شريكند.)) به زودى [خدا] توصيف آنان را سزا خواهد داد، زيرا او حكيم داناست .
آنان از طرفى خوردن گوشت برخى از حيوانات حلال گوشت را بر خود حرام مى كردند ولى خون و مردار برخى از حيوانات را مى خوردند و خوردن آن را حلال مى دانستند:حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْق ...(28)
بر شما حرام شده است . مردار، و خون و گوشت خوك ، و آنچه به نام غير خدا كشته شده باشد، و [حيوان حلال گوشت ] خفه شده ، و به چوب مرده ، و از بلندى افتاده ، و به ضرب شاخ مرده ، و آنچه درنده از آن خورده باشد - مگر آنچه را [كه زنده دريافته و خود] سر ببريد - و [همچنين ] آنچه براى بتان سر بريده شده ، و [نيز] قسمت كردن شما [چيزى را] به وسيله تيرهاى قرعه ، اين [كارها همه ] نافرمانى [خدا]است .

بدعتها در حج
يكى از بدعتهاى آنان ((حُمس )) بود. مى دانيم كه يكى از اعمال و مناسك حج كه از زمان حضرت ابراهيم برقرار بوده وقوف در صحراى عرفات است و حاجيان بايد روز نهم ذيحجه از ظهر تا غروب در آن صحرا بمانند. در عصر جاهلى همزمان با رويداد اصحاب فيل ، قريش بدعتهايى در مناسك حج بر جاى گذاشتند؛ مانند اينكه گفتند: ما فرزندان ابراهيم و ساكنان حرم هستيم و هيچ قبيله اى از قبايل عرب قدر و منزلت ما را ندارد. بنابراين ما در عرفات وقوف نمى كنيم . چون صحراى عرفه بيرون از حرم است و ما خود اهل حرم هستيم . بدين گونه آنها وقوف به عرفات را ترك كردند؛ اما قبايل ديگر در عرفات وقوف مى كردند. اين بدعت را ((حُمس )) ناميدند.(29)
پس از بعثت پيامبر اسلام خداوند اين بدعت را نفى كرد و از آنها خواست كه مناسك حج را مانند قبايل ديگر به جاى آورند:
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ * ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم (30)
پس چون از عرفات كوچ نموديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد و يادش ‍ كنيد كه شما را كه پيشتر از بيراهان بوديد، فرا راه آورد. پس از همان جا كه [انبوه ] مردم روانه مى شوند، شما نيز روانه شويد و از خداوند آمرزش ‍ خواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است .
آنها در طواف نيز گاهى به صورت عريان طواف مى كردند.(31) يا نماز و دعاى آنان در كنار كعبه عبارت بود از كف زدن و صوت كشيدن :
وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُون (32)
نمازشان در خانه [خدا] جز سوت كشيدن و كف زدن نبود. پس به [سزاى ] آنكه كفر مى ورزيديد، اين عذاب را بچشيد!

عقيده مشركان در خصوص معاد، فرشتگان و جنّ


مردم عصر جاهلى اغلب به معاد (زنده شدن پس از مرگ ) اعتقاد نداشتند و تنها افرادى اندك آن را باور داشتند؛ مثلا زيد بن عمرو بن نفيل در جاهليت شعرى سروده كه بر اعتقاد او به معاد دلالت دارد:

ترى الابرار دارهم جنان [/TD]
[TD] والكفار حامية سعير
و خزى فى الحياة و ان يموتوا [/TD]
[TD] يلاقوا ما تضيق به الصدور(33)


بيگانگى آنها از معاد چنان بود كه وقتى پيامبر اسلام (ص) آن را مطرح كرد، از آن شگفت زده شدند و حتى پيامبر را بدين سخن ديوانه پنداشتند:
وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ * أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعيد(34)
و كسانى كه كفر ورزيدند، گفتند: ((آيا مردى را به شما نشان دهيم كه شما را خبر مى دهد كه چون كاملا متلاشى شديد، [باز] قطعا در آفرينش جديد خواهيد بود؟ آيا [اين مرد] بر خدا دروغى بسته يا جنونى در اوست ؟)) [نه !] بلكه آنان كه به آخرت ايمان ندارند در عذاب و گمراهى دور و درازند.
همچنين مشركان درباره فرشتگان و جنّ باورهاى خاصى داشتند. آنها معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند. قرآن كريم در موارد متعددى اين عقيده انحرافى آنان را نقل مى كند و با ردّ قاطعانه آن ، با طنز خاصى مى پرسد: چگونه است كه شما داراى پسر هستيد، ولى خدا دختر دارد!فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ * أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ * أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ * وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ * أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنينَ * ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35)
پس ، از مشركان جويا شو: آيا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است ؟! يا فرشتگان را مادينه آفريديم و آنان شاهد بودند؟ هشدار كه اينان از دروغ پردازى خود قطعا خواهند گفت : ((خدا فرزند آورده .)) در حالى كه آنها قطعا دروغگويانند آيا [خدا] دختران را بر پسران برگزيده است ؟ شما را چه شده ؟ چگونه داورى مى كنيد؟
در ادامه همين آيات به عقيده باطل ديگر مشركان اشاره مى كند كه علاوه بر اينكه فرشتگان را دختران خدا مى دانستند، جن و پريان را هم خويشاوندان خدا قلمداد مى كردند:
وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُون (36)
و ميان خدا و جن ها پيوند انگاشتند و حال آنكه جنيان نيك دانسته اند كه [براى حساب پس دادن ، ] خودشان احضار خواهند شد. خدا منزه است از آنچه در وصف مى آورند.

هنجارهاى اجتماعى و اقتصادى


هنجارهاى اجتماعى و اقتصادى
در عصر جاهلى مردم گرفتار برخى از سنتها و رفتارهاى ناپسندى بودند كه باعث سقوط ارزشهاى الهى و انسانى در جامعه آنان شده بود و چون اسلام ظهور كرد با آنها مبارزه نمود و جامعه را در جايگاه شايسته اى قرار داد. برخى از آن هنجارهاى غلط و گاهى جنايت بار عبارت بود از:
الف ) توهين و ستم به زنان : در عصر جاهلى با زن مانند يك برده يا كالا رفتار مى شد و از حقوق انسانى بى بهره بود. گاهى افراد سودجود دختران و كنيزان خود را به كار زشت وامى داشتند تا از اين طريق ثروتى به دست آورند:
ْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا...
(37)
و كنيزان خود را - در صورتى كه تمايل به پاكدامنى دارند - براى اينكه متاع زندگى دنيا را بجوييد، به زنا وادار مكنيد.
در آن روزگار اگر مردى مى مرد و زنى يا زنانى از او به جاى مى ماند، پسر بزرگش خود را مالك او مى دانست و در صورت تمايل با او ازدواج مى كرد و گرنه او را به ازدواج كس ديگرى در مى آورد و مهريه اش را مى گرفت و خود خرج مى كرد. قرآن كريم ازدواج با همسر پدر را به شدت نهى مى كند:
وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبيلاً (38)
و با زنانى كه پدرانتان به ازدواج خود در آورده اند، نكاح مكنيد، مگر در آنچه كه پيشتر رخ داده است ، چرا كه آن ، زشتكارى و [مايه ] دشمنى ، و بدراهى بوده است .
آنان چون زنى را دوست نمى داشتند او را طلاق مى دادند ولى اجازه نمى دادند با مرد ديگرى ازدواج كند و بايد تا پايان عمر رنج ببيند:
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه ...(39)
و چون زنان را طلاق گفتيد و به پايان عده خويش رسيدند، پس بخوبى نگاهشان داريد يا بخوبى آزادشان كنيد.و[لى ] آنان را براى [آزار و] زيان رساندن [به ايشان ] نگاه مداريد تا [به حقوقشان ] تعدى كنيد. و هر كس ‍ چنين كند، قطعا بر خود، ستم نموده است .

گاهى بعضى از مردان ، زنان ثروتمند را به خاطر ثروتشان به همسرى مى گرفتند، ولى با آنها مثل يك همسر رفتار نمى كردند و حقوق همسرى را ناديده مى انگاشتند و آنها را به همين صورت رها كرده ، منتظر مرگ آنها بودند تا از آنها ارث ببرند گاهى هم به اجبار از زنهاى خود مى خواستند كه همه يا بخشى از مهريه خود را به مرد ببخشند تا در مقابل ، آنها را طلاق دهند:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُن
(40)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه ارث بريد؛ و آنان را زير فشار مگذاريد تا برخى از آنچه را به آنان داده ايد [از چنگشان در] بَريد.
ب ) زنده به گور كردن دختران : در فرهنگ منحط مردم آن عصر دخترداشتن عيب و ننگ بود. از اين رو، گاهى نوزاد دختر را زنده به گور مى كردند كه مبادا بزرگ شود و در جنگى اسير دشمن گردد يا از تاءمين خوراك او ناتوان گردند:
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ * يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُون (41)
و هر گاه يكى از آنان را به دختر مژده آورند، چهره اش سياه مى گردد، در حالى كه خشم [و اندوه ] خود را فرو مى خورد. از بدى آنچه بدو بشارت داده شده ، از قبيله [خود] روى مى پوشاند. آيا او را با خوارى نگاه دارد، يا در خاك پنهانش كند؟ وه چه بد داورى مى كنند.
ج ) رباخوارى ، ميگسارى ، قمار بازى و برده دارى : قرآن ناهنجارى هاى اجتماعى و اقتصادى مانند روابط نامشروع مردان و زنان ، زورگويى زورمندان ، رباخوارى ، ميگسارى و قماربازى را ((فواحش )) ياد مى كند و اظهار مى دارد كه خداوند آنها را حرام و ممنوع كرده است :
قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَق ...(42)
با رباخوارى و شرابخوارى به يكباره مبارزه نشد، بلكه به تدريج و پس از ايجاد زمينه ، حرمت قطعى آن اعلام گرديد.
وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا(43)
خدا داد و ستد را حلال ، و ربا را حرام گردانيده است .
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون (44)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه پليدند [و] از عمل شيطانند. پس از آنها دورى گزينيد، باشد كه رستگار شويد.
برده دارى نيز يكى از كارهاى رايج عصر جاهلى بوده و ثروتمندان برده هاى زيادى داشتند و در حق آنان ظلم روا مى داشتند و به صورت يك كالا آنها را خريد و فروش مى كردند. البته در آن عصر حذف يكباره برده دارى امكان نداشت و چه بسا اين امر به ضرر برده ها بود. از اين رو اسلام با برنامه هاى مختلف سعى كرد برده ها به صورت تدريجى آزاد شوند. و كفاره برخى از گناهان را آزادى بردگان قرار داد و آن را كارى مستحب معرفى كرد كه بسيار مورد توجه پروردگار است :
وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ * فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَةٍ* أَوْ إِطْعامٌ في يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ
و هر دو راه [خير و شرّ] را بدو نموديم و[لى ] نخواست از گردنه [عاقبت نگرى ] بالا رَوَد! و تو چه مى دانى كه آن گردنه [سخت ] چيست ؟ بنده اى را آزاد كردن ، يا در روز گرسنگى ، طعام دادن .

همچنين اسلام مردم را به خوشرفتارى با بردگان دعوت نمود و در سخنان پيامبر خدا (ص) در اين باره سفارشهاى بسيار شده است . نيز از مردم خواسته شد تا كه مانع ازدواج بردگان خود نشوند و با آنان در اين باره مانند خود رفتار كنند:
وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليم
(45)
بى همسران خود، و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد. اگر تنگدستند، خداوند آنان را از فضل خويش بى نياز خواهد كرد، و خدا گشايشگر و داناست .
د) انجام عمل ((نسيى ء)): در عصر جاهلى چهار ماه از سال (رجب ، ذيقعده ، ذيحجه و محرم ) را ماههاى حرام مى گفتند و در اين ماهها از هرگونه جنگ و خونريزى پرهيز مى نمودند و اسلام نيز اين سنت صلح آور را امضا كرد و آنها را ماه حرام دانست .
در آن عصر، يكى از كارهاى ناپسند اين بود كه به خاطر منافع خودشان ترتيب آن ماهها را به هم مى زدند و گاهى حرمت يك ماه را به تاءخير مى انداختند و ماه ديگرى را به جاى آن حرام اعلام مى كردند و اين هر ساله طى مراسمى پس از انجام مناسك حج اعلام مى شد و به آن ((نسيى ء)) مى گفتند. آيا اين كار براى آن بود كه فرصتى براى كشتار و غارت به دست آيد و يا براى آن بود كه موسم حج در يك فصل معتدل قرار گيرد تا مردم بيشتر در حج شركت كنند و خريد و فروش آنان بسيار شود و تجارتشان رونق بگيرد؟(46)انگيزه هرچه بود ناروا و بر خلاف امنيت مردم بود.
إِنَّمَا النَّسي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين(47)
جز اين نيست كه جابجاكردن [ماههاى حرام ]، فزونى در كفر است كه كافران به وسيله آن گمراه مى شوند؛ آن را يكسال حلال مى شمارند، و يكسال [ديگر]، آن را حرام مى دانند، تا با شماره ماههايى كه خدا حرام كرده است موافق سازند و در نتيجه آنچه را خدا حرام كرده [بر خود] حلال گردانند. زشتى اعمالشان بر ايشان آراسته شده است ، و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.

نظامهاى حكومتى

نظامهاى حكومتى

در ميان عرب عصر جاهلى ، جز نظام قبيلگى حكومتى از نوع حكومتهاى معروف وجود نداشت . هر قبيله براى خود رئيس و آداب و رسومى داشت و در شهر مكه و اطراف آن قبايل مختلف با حفظ فرهنگ خاص در نظام هماهنگى زندگى مى كردند و بزرگانشان در محلى به نام دارلندوه با يكديگر مشورت مى كردند و كارهاى مهم نيز بر عهده قبيله ها و افراد خاصى بود و اين مناصب به ارث به آنان مى رسيد؛ مانند مباشرت در امر ((نسيى ء))، كليددارى كعبه ، خدمت به زائران ، آب رسانى به آنان و تعمير مسجدالحرام ، آنان به اين مناصب افتخار مى كردند و آن را بالاترين ارزش مى دانستند. قرآن كريم ايمان به خدا و جهاد را بالاتر از اين مناصب معرفى مى كند:
أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمين
(48)

آيا سيراب ساختن حاجيان و آبادكردن مسجدالحرام را همانند [كار] كسى پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد مى كند [نه ، اين دو] نزد خدا يكسان نيستند و خدا بيدادگران را هدايت نخواهد كرد.
در فرهنگ جاهلى كاهنان و منجمان و جادوگران و فالگيران و شاعران و آشنايان با كتابهاى پيشين و انساب عرب ، به نوعى بر مردم حاكميت داشتند و آنان در مشكلات خود به كاهنان و برخى از شخصيتهاى مشهور مانند ورقة بن نوفل و وليد بن مغيره مراجعه مى كردند. از اين رو با ذهنيت خود به سخنان كاهنان و شاعران ، با شنيدن آيات قرآن پيامبر را كاهن و شاعر ناميدند. قرآن در رد اين پندار مى فرمايد:
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ * وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُون(49)

و آن گفتار شاعرى نيست [كه ] كمتر [به آن ] ايمان داريد و نه گفتار كاهنى [كه ] كمتر [از آن ] پند مى گيريد.
گفتنى است كه كاهنان برخى از اخبار را توسط جنّيان به دست مى آوردند و جنّيان هم از آسمان شنود مى كردند. با بعثت پيامبر اسلام درهاى آسمان به روى آنان بسته شد. قرآن كريم در سوره جنّ به اين امر اشاره دارد.(تفصيل آن خواهد آمد).

يادآورى مى شود كه كلمه ((جاهليت )) (عصر اعراب پيش از اسلام ) چهار بار در قرآن به كار رفته كه در آنها به داورى ها و باورهاى غلط، خودنمايى ها و تعصبات جاهلى اشاره شده است :
يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّة ...(50)

گروهى درباره خدا، گمانهاى ناروا، همچون گمانهاى [دوران ] جاهليت مى بردند.
أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُون ..(51)
آيا خواستار حكم جاهليت اند؟
وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى ..(52)
و مانند روزگار جاهليت قديم زينتهاى خود را آشكار مكنيد.
إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّة ...(53)
آنگاه كه كافران در دلهاى خود، تعصب [آن هم ] تعصب جاهليت ورزيدند.

فصل سوم : از ولادت تا بعثت پيامبر اكرم (ص)
پيامبر گرامى اسلام (ص) روز دوازدهم يا هفدهم ربيع الاول سال ((عام الفيل )) در شهر مكه متولد شد. از ولادت تا بعثت آن حضرت چهل سال طول كشيد و در اين مدت وجود مبارك او براى انجام كارى بس بزرگ و تاريخ ساز آماده مى شد؛ تا اينكه در چهل سالگى آمادگى لازم را براى دريافت وحى الهى به دست آورد و به عنوان آخرين حلقه از سلسله پيامبران (خاتم النبيين ) معرفى شد.
در اين برهه حوادث بسيارى رخ داده كه در كتب سيره به تفصيل آمده است و ما در اينجا تنها به حوادث و موضوعاتى مى پردازيم كه در قرآن كريم به آنها اشاره شده است و با استفاده از كتابهاى تاريخى به شرح آنها مى پردازيم .

سال هجوم فيل سواران (عام الفيل )

سال هجوم فيل سواران (عام الفيل )

عام الفيل سالى است كه سپاه ابرهه با فيل هاى خود قصد حمله به شهر مكه و ويران كردن كعبه را داشت كه سپاه او در نزديكى مكه از بين رفت و موفق به ويران ساختن كعبه نشد.
مورخان نوشته اند كه ذونواس يكى از پادشاهان آل حمير در يمن يهودى شد و مردم را كه به دين نصرانيت بودند به يهوديت دعوت كرد. مسيحيان نجران از پذيرش آن سر باز زدند و ذونواس دستور داد آنان را در آتش ‍ سوزانيدند.(54) اين رويداد كه به رويداد اصحاب اخدود معروف است ، در سوره بروج ، آيات 4 - 8 نقل شده است . پس از اين واقعه مسيحيان حبشه به يمن لشكركشى كردند و حكومت ذونواس را برچيدند و پس از درگيرى هايى كه ميان دو فرمانده سپاه فاتح به نامهاى ((ارباط)) و ((ابرهه )) رخ داد، ابرهه بر رقيب خود پيروز شد. و حكومت يمن را در دست گرفت .(55)


ابرهه كه خود را نماينده نجاشى در يمن مى دانست ، دستور داد عبادتگاه مهمى در صنعا ساختند كه نام آن را ((قليس )) گذاشت و طى نامه اى به نجاشى نوشت كه من در صنعا كنيسه اى ساختم كه مانند آن ساخته نشده و مى خواهم حجاج عرب را به زيارت آن وادار كنم .(56) به گفته ازرقى در ساختن اين معبد از سنگهاى قصر بلقيس در مآرب استفاده شد.(57)
ابرهه مى خواست با اين اقدام ، كعبه را كه قبايل عرب به زيارت آن مى رفتند از رونق بيندازد و كنيسه خود را جايگزين آن سازد. وقتى اين خبر به گوش ‍ عربها رسيد سخت ناراحت شدند يك نفر از قبيله كنانه به صنعا رفت و مخقيانه آن كنيسه را آلوده كرد و به مكه بازگشت . وقتى ابرهه از اين كار با خبر شد درباره كسى كه به كنيسه او توهين كرده بود پرسش كرد به او گفتند: اين كار بايد كار يكى از اهالى مكه باشد كه از تصميم تو خشمگين هستند. وى بسيار ناراحت شد و سوگند خورد كه كعبه را ويران خواهد كرد.(58)

ابرهه براى عملى ساختن تصميم خود سپاهى گران آماده ساخت و همراه با سيزده فيل (59) به سوى مكه حركت نمود. در بين راه از كسانى كه به قداست كعبه ايمان داشتند، گروههايى سر راه او قرار گرفتند، ولى همگى شكست خوردند و از آنها نفيل بن حبيب بود كه به دست ابرهه اسير شد و ابرهه او را وادار كرد كه براى رسيدن به مكه راهنماى آنان باشد. نفيل آنان را به طايف برد كه در آنجا عبادتگاهى به نام ((اللات )) بود. مردم طايف به ابرهه گفتند: محلى كه تو در صدد ويران كردن آن هستى در مكه است و كعبه نام دارد.(60) او با سپاه خود رهسپار مكه شد و سرانجام سپاهش به نزديكى مكه رسيد و برخى از چارپايان را كه شمارى از شتران عبدالمطلب نيز بود تصرف نمود

با شنيدن اين خبر شور و اضطراب مردم مكه را فرا گرفت . آنها خود را از مقابله با ابرهه و دفاع از مقدسات خود ناتوان ديدند و كار را به خدا واگذار نمودند. وقتى عبدالمطلب نزد ابرهه در بيرون شهر رفت ، از وى فقط آزادى شترانش را خواست و چون گفتند كه چگونه از ابرهه نخواستى كه از ويران كردن كعبه منصرف شود، گفت : ((انا رب الابل و للبيت رب سيمنعه : من صاحب شتران هستم و كعبه خود صاحبى دارد كه به زودى آن را حفظ خواهد كرد.))(61)

سپاه ابرهه در نزديكى مكه در محلى به نام ((مُغمّس ))(62) اردو زد. (در وادى محسّر، ميان مزذلفه و منى ) در همين جا بود كه وقتى ابرهه فيل خود را به سوى مكه حركت داد فيل از رفتن خوددارى نمود(63) و ناگهان بلاى آسمانى بر ابرهه و سپاه او فرود آمد؛ بدين گونه كه پرندگانى كه از سمت درياى سرخ گروه گروه بالاى سر آنان ظاهر شدند و هر كدام سه سنگريزه ، دو تا در چنگالها و يكى در منقار خود داشتند. پرندگان سنگريزه ها را بر سر آنان فرود آوردند و به هر كس كه مى خورد كشته يا مجروح مى گشت . بدين گونه آن سپاه در همان محل تار و مار شد. ابرهه و گروهى از سپاهيانش فرار كردند ولى در بين راه خود ابرهه و بعضى ديگر از فراريان كشته شدند. گفته شده كه تا آن زمان در ميان عرب بيمارى آبله و حصبه ديده نشده بود.(64)

آنچه از روايات بر مى آيد اين است كه پرندگان سنگريزه هايى فرو ريختند كه داراى ميكروب بيمارى آبله بود. اين مطلب علاوه بر كتب تاريخى از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نيز روايت شده است .(65) آن سنگريزه ها به اندازه نخود يا عدس بودند و به طورى كه خواهيم ديد قرآن كريم از آنها ((سجيل )) (سنگ و گل ) تعبير مى كند.
اين رويداد ضمن يك سوره كوتاه قرآن كريم ياد شده است :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ * أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابيلَ * تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ
(66)
به نام خداوند رحمتگر مهربان . مگر نديدى پروردگارت با پيلداران چه كرد؟ آيا نيرنگشان را بر باد نداد؟ و بر سر آنها، دسته دسته پرندگانى ((ابابيل )) فرستاد [كه ] بر آنان سنگهايى از گِل [سخت ] مى افكندند. و [سرانجام ، خدا] آنان را مانند كاه جويده شده گردانيد.
گفته مى شود كه در هنگام نزول اين آيات هنوز كسانى از شاهدان وقوع اين حادثه زنده بودند و قريش هرگز آن را فراموش نكرده بود و حتى سال وقوع اين حادثه را (عام الفيل ) را مبداء تاريخ معاصر خود قرار داده بودند.


سوره قريش كه پس از سوره فيل قرار دارد ماجراى نابودى اصحاب فيل را مايه الفت قريش ياد مى كند و در برابر اين لطف الهى كه آنان را از نابودى نجات داد از آنها مى خواهد كه صاحب آن خانه مقدس را پرستش ‍ كنند:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم *ِلِإ يلافِ قُرَيْشٍ * إ يلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ * فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ * الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ
(67)
به نام خداوند رحمتگر مهربان . براى الفت دادن قريش . الفتشان هنگام كوچ زمستان و تابستان ، [خدا پيلداران را نابود كرد.] پس بايد خداوند اين خانه را بپرستند، همان [خدايى ] كه در گرسنگى غذايشان داد، و از بيم [دشمن ] آسوده خاطرشان كرد.
حمله فيل سواران در سال ولادت پيامبر اسلام (ص) (570م ) رخ داد و اين يكى از ((ارهاصات )) ولادت آن حضرت بود. منظور از ((ارهاصات )) وقايع غيرعادى است كه همزمان با تولد پيامبر اتفاق افتاد. مانند خاموش شدن آتشكده فارس و شكستن كنگره هاى ايوان مداين و مانند آن .(68) اين امر نظير حوادث غيرعادى است كه در زمان تولد حضرت موسى (ع) و عيسى (ع) اتفاق افتاد و در قرآن به آنها اشاره شده است .
نامها و لقبهاى پيامبر اكرم (ص)...

نامها و لقبهاى پيامبر اكرم (ص)

در قرآن كريم از پيامبر اسلام با دو نفر با دو نام محمد و احمد و چندين صفت يا لقب ياد شده است : رسول ، نبى ، خاتم النبيين ، داعى ، شاهد، سراج ، مدثر، مزمل ، بشير، نذير و مانند آنها.
نام مبارك محمد در چهار مورد از قرآن كريم آمده است ؛ نخست :
ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليما(69)
محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر هر چيزى داناست .
سه مورد ديگر: سوره آل عمران ، آيه 144، سوره محمد، آيه 2 و سوره فتح ، آيه 29.
اين نام در ميان عربها مشهور نبود و پيش از اسلام (ص) در ميان عربها كسى به نام محمد شناخته نشده است ؛ جز چند نفر كه پدرانشان خبردار شده بودند كه در حجاز پيامبرى بدين نام مبعوث خواهد شد و زمان او نزديك شده است . و آنها عبارت بودند از: محمد بن سفيان بن مُجاشع ، محمد جَشمى ، محمد الاُسيّدى ، محمد الفُقيمى .(70)

به گفته مورخان در دوران حاملگى آمنه بنت وهب (مادر پيامبر) به او الهام شده بود كه نام فرزند خود را محمد بگذارد و او در همان دوران نورى را ديده بود كه از او بيرون آمد و به وسيله آن كاخهاى بُصرا در شام ديده شد.(71) ابن هشام مى گويد: وقتى آمنه فرزندش را به دنيا آورد كسى را به دنبال عبدالمطلب فرستاد تا كودك را ببيند. وقتى عبدالمطلب آمد آمنه آنچه را كه در دوران باردارى ديده بود به او گفت ؛ از جمله اينكه به او فرمان داده شده كه كودك را محمد نام گذارى كند.(72)

بنابراين ، انتخاب نام محمد يك امر الهى بود و در روايتى از پيامبر خدا (ص) درباره دو نام محمد و احمد نقل شده كه فرمود: بدان سبب محمد ناميده شدم كه در زمين ستوده ام ؛ اما احمد، چون در آسمان پسنديده ام .(73) شايد منظور از اينكه آن حضرت در آسمان احمد نام دارد اين باشد كه اين نام در وحى بر پيامبران پيشين آمده است ؛ همان گونه كه در قرآن كريم نام احمد براى پيامبر اسلام (ص) در يك مورد از زبان عيسى بن مريم نقل شده و آن هنگامى بود كه مسيح آمدن پيامبرى پس از خود را به نام احمد به حواريون مژده داد.

وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبين (74)

و هنگامى كه عيسى پسر مريم گفت : ((اى فرزندان اسرائيل ، من فرستاده خدا به سوى شما هستم ، تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى كنم و به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او ((احمد)) است بشارتگرم .)) پس وقتى براى آنان ، دلايل روشن آورد، گفتند: ((اين سحرى آشكار است .))

پيامبر اسلام در زمان خود به دو نام احمد و محمد معروف بود و نام احمد در شعر شاعرانى كه آن حضرت را ستوده اند بارها آمده است .
چندين نفر از پيامبران پيشين داراى دو نام بودند كه در قرآن هر دو نام آنها ذكر شده است . يعقوب و اسرائيل ، يونس و ذوالنون ، عيسى و مسيح .

در انجيل هاى كنونى كه در دست است ، هرچند به نظر ما تحريف شده اند، اشارات روشنى درباره بشارت حضرت عيسى به آمدن پيامبرى به نام احمد وجود دارد. در انجيل يوحنا، باب 14، جمله 16، و باب 15، جمله 26، و موارد ديگر، مسيح از آمدن تسلى دهنده اى پس از خود خبر داده و پيروانش را به اطاعت او دعوت نموده است . بر طبق تحقيق زبان شناسان ، ((تسلى دهنده )) در انجيل فارسى ترجمه كلمه ((فارقليط)) عبرى است كه به معناى ستوده يا همان احمد است .(75)

دوران كودكى پيامبر اسلام (ص)
نخستين موضوع در دوران كودكى پيامبر (ص) كه قرآن بر آن تاءكيد دارد يتيم بودن آن حضرت است . هنگامى كه مادرش آمنه بنت وهب به او حامله بود، پدرش عبدالله بن عبدالمطلب از دنيا رفت و مادرش نيز در پنج يا شش ‍ سالگى آن حضرت در محلى به نام ((ابواء)) در نزديكى مدينه از دنيا رفت و بدين گونه آن حضرت از داشتن پدر و مادر محروم گرديد.
هر چند يتيم شدن يك كودك و محروميت او از مهر پدر و مادر، سخت ناگوار است ، براى روحهاى بزرگ چنين محروميتهايى بسيار سازنده است .

امام صادق (ع) فرمود: ((همانا خداوند متعال پيامبرش را يتيم كرد تا اطاعت هيچ كس بر گردن او نباشد.))(76) امام رضا (ع) فرمود: ((يتيم بودن پيامبر براى آن بود كه حق هيچ مخلوقى بر گردن او نباشد.))(77)
خداوند در قرآن با يادآورى يتيم بودن پيامبر تاءكيد مى كند كه خداوند خود سرپرستى او را به عهده گرفت و به او پناه داد:
أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى
(78)
مگر نه تو را يتيم يافت ، پس پناه داد؟

خداوند اين حالت را به عنوان نعمت خود به پيامبرش ياد مى كند و به راستى چه نعمتى بالاتر از اينكه كسى بدون واسطه در سرپرستى خداوند قرار گيرد و در پناه او باشد اين نوعى سرپرستى خاص بود و گرنه همه انسانها و موجودات در سرپرستى و قيوميت عام خداوند هستند. در روايتى از پيامبر خدا (ص) نقل شده كه فرمود: ((ادبنى ربى فاحسن تاءديبى : تاءديب مرا پروردگارم به عهده گرفت و نيكو تاءديبم نمود.))(79)

در ادامه همين آيه از دو حالت ديگر پيامبر كه نظير حالت يتيمى است ياد مى شود:
وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى
(80)
و تو را سرگشته يافت ، پس هدايت كرد؟

منظور از سرگردانى پيامبر حالت سرگشتگى ويژه افراد يتيم است . آن حضرت به عنايت پروردگار به خوبى آن مرحله را پشت سر نهاد و چنان نشد كه يتيمى و سرگشتگى باعث گمراهى او و رفتن به دنبال باطل باشد يا كارى كند كه مايه شرمسارى او در بزرگسالى باشد. اين است كه بعدها كه به پيامبرى مى رسد سابقه درخشان زندگى خود را به مشركان يادآورى مى كند:
ِ
فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُون (81)
قطعا پيش از [آوردن ] آن ، روزگارى در ميان شما به سر برده ام آيا فكر نمى كنيد؟

آنگاه مى فرمايد:
وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى
(82)
و تو را تنگدست يافت و بى نياز گردانيد؟

شايد اين جمله اشاره به آشنايى و ازدواج پيامبر خدا با خديجه باشد. خديجه بانويى ثروتمند بود و پيش از ازدواج با پيامبر، آن حضرت را امين اموال تجارى خود كرده بود و پس از ازدواج هم تمام ثروت خود را در اختيار آن حضرت گذاشت و پيامبر پس از بعثت از اين ثروت در راه تبليغ اسلام استفاده مى كرد. پيامبر پس از خديجه همواره از وى به نيكى ياد مى كرد و مى فرمود: او در حالى مرا تصديق كرد كه مردم تكذيب مى كردند و او در حالى كه مردم مرا محروم مى كردند با مال خود با من مواسات مى كرد.(83)

پيامبر درس نياموخته
پيامبر خدا در دوران كودكى و جوانى هرگز نزد استادى درس نخواند و خواندن و نوشتن نياموخت و اين شايد يكى از عنايتهاى خاص خداوند بود كه وقتى آيات بلند قرآنى را بر مردم بخواند، كسى نپندارد كه او اين مطالب را از پيش خود ساخته يا از كتابها آموخته است . گفته اند در آن زمان در تمام قريش تنها هفده نفر بودند كه خواندن و نوشتن مى دانستند.(84)
در چندين آيه پيامبر خدا ((اُمى )) خوانده شده و او كسى است كه درس نخوانده و از كتاب و قلم بيگانه است . ((امى )) برگرفته از ((ام )) به معناى مادر است ؛ يعنى بر اصل ولادت خود از مادر باقى مانده و چيزى نياموخته است . به اعتقاد برخى از ((امت )) است ؛ يعنى مردم عادى كه خواندن و نوشتن نمى دانند:
فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللّه
(85)
پس به خدا و فرستاده او - كه پيامبر درس نخوانده است كه به خدا ايمان دارد - بگرويد.

هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُم ...(86)
اوست آن كس كه در ميان بى سوادان فرستاده اى از خودشان برانگيخت .
بعضى گفته اند اُمى نه به معناى درس نياموخته بلكه به معناى اهل مكه است . چون يكى از نامهاى مكه ((ام القرى )) است و در نسبت به آن امّى گفته مى شود؛ ولى اين سخن نادرست است . زيرا اولا بر طبق قاعده ادبى در نسبت به يك اسم عَلَم مركب كه از دو كلمه تشكيل شده كلمه دوم در نظر گرفته مى شود. بنابراين در نسبت به ام القرى بايد قروى گفته شود. دوم : در قرآن به كسانى از يهود كه سواد نداشتند امّى گفته شده است ، در حالى كه آنان اهل مكه نبودند:
وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاّ أَمانِي (87)
و [بعضى ] از آنان بى سوادانى هستند كه كتاب [خدا] را جز خيالات خامى نمى دانند، و فقط گمان مى برند.

اگر آن حضرت خواندن و نوشتن مى دانستند پيروان باطل درباره حقيقت او و آياتى كه مى خواند ترديدهايى مطرح مى كردند قرآن در اين باره مى فرمايد:
وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُون
(88)
و تو هيچ كتابى را پيش از اين نمى خواندى و با دست [راست ] خود [كتابى ] نمى نوشتى ، و گرنه باطل انديشان قطعا به شك مى افتادند.

از نظر تاريخى هرگز رخ نداد كه پيامبر در طول عمر خود چيزى بنويسد. او براى نوشتن قرآن يا نامه ها و پيامهاى خود نويسندگانى ويژه داشت حتى در مواردى نقل شده كه كاتب آن حضرت چيزى را نوشته و كلمه اى مورد اختلاف واقع شده و حضرت فرموده دست مرا روى آن كلمه بگذاريد؛ مانند پيمان نامه ميان او و بنى ثقيف درباره ربا كه بايد بنى ثقيف از آن پرهيز مى كردند. چون در اين باره اختلاف شد حضرت فرمود: دست مرا روى آن كلمه (ربا) بگذاريد. وقتى گذاشتند آيه مربوط به حرمت ربا را تلاوت نمود و آن را پاك كرد.(89)

همچنين در صلح حديبيه كه على بن ابى طالب (ع) صلح نامه ميان پيامبر و مشركان را نوشت مشركان به نوشتن عبارت ((رسول الله )) در كنار محمد اعتراض كردند و گفتند: بايد اين عبارت پاك شود، ما محمد را پيامبر نمى شناسيم . على (ع) گفت : من نمى توانم اين كلمه را پاك كنم . پيامبر فرمود: انگشت مرا روى آن كلمه بگذار تا من خودم پاك كنم .(90)
از طرفى مى دانيم كه در روزهاى آخر عمر پيامبر (ص) وقتى آن حضرت در بستر بيمارى بود و گروهى از اصحاب هم نزد او بودند، فرمود: كاغذ و قلمى بياوريد تا چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد. يكى از حاضران از اين كار جلوگيرى كرد و با جسارت تمام گفت : او هذيان مى گويد!(91)

بعضى اين رويداد را دليل بر آن دانسته اند كه پيامبر خود مى توانست بنويسد؛ در صورتى كه اين امر هرگز نمى تواند دليل آن باشد چون هدف پيامبر نوشته شدن وصيت نامه بود و بر طبق معمول آن را يكى از كاتبان مى نوشت و اينكه نوشتن را به خود نسبت مى دهد بدان سبب است كه بزرگان معمولا كار كارگزاران را به خود نسبت مى دهند.

ديدار با بحيراى راهب

پيامبر خدا (ص) در سن نُه تا سيزده سالگى در يكى از سفرهاى تجارتى تابستانى قريش در حدود سال 583 ميلادى همراه عمويش ابوطالب با كاروانى به شام مسافرت كرد. وقتى كاروان به نزديكى شهر بُصرا رسيد، راهبى كه آنجا در صومعه اش زندگى مى كرد، متوجه شد كه ابرى پيوسته بر سر يكى از كاروانيان سايه افكنده يا شاخه درخت سايه خود را بر او مى گستراند.
راهب مسيحى كه نامش ((بحيرا)) بود، از همه كاروانيان دعوت كرد مهمان او باشند، آنها پذيرفتند، اما محمد (ص) را كه كودكى كوچك تر از همه بود جا گذاشتند. بحيرا در ميان مهمانانش آنچه را مى جست ، نيافت ؛ يعنى كسى كه چهره اش در كتابها به عنوان آخرين پيامبر ترسيم شده بود. از آنها پرسيد كه آيا آنها همگى آمده اند؟ وقتى فهميد يكى از آنها نيامده بر آمدن او تاءكيد كرد. وقتى آن بزرگوار آمد مدتى به چهره وى نگاه كرد و او را به لات و عزى سوگند داد كه به سؤ الاتش به درستى پاسخ دهد. حضرت فرمود كه هرگز دروغ نگفته و از لات و عزى نفرت دارد. سپس راهب سؤ الاتى كرده و پاسخ شنيد و از مهر نبوت پرسيد و آن را ديد. دستى بر آن كشيد. آن گفتگو و مهر نبوت او را مطمئن كرد كه اين كودك همان پيامبر موعود است .

راهب ابوطالب را خواست و از او پرسيد: با اين كودك چه نسبتى دارى ؟ ابوطالب گفت : او پسر من است . راهب گفت : نبايد پدر او زنده باشد. ابوطالب گفت : او پسر برادر من است . راهب گفت : پدر او چه شده ؟ ابوطالب گفت : وقتى مادرش به او حامله بود پدرش از دنيا رفت . راهب گفت : درست است . آنگاه به ابوطالب هشدار داد كه پسر برادرش را از شرّ يهود حفظ كند كه او به رسالتى بس بزرگ خواهد رسيد.(92)
يكبار ديگر هم پيامبر خدا با راهبى در بصرا ملاقات كرده و اين بار در جوانى و همراه با كاروان تجارتى خديجه و در كنار ميسره غلام خديجه بود. پيامبر در كنار درختى در نزديكى دير راهب نشسته بود كه راهب از ميسره پرسيد: اين شخص كيست ؟ او گفت : مردى از قريش است . راهب گفت : زير اين درخت جز پيامبر نمى نشيند.(93) در ملاقات دوم نام راهب در بيشتر منابع ذكر نشده (94) و معلوم نيست كه همان راهب قبلى يا راهب ديگرى بوده است .

اين ملاقاتها بهانه اى شد كه بعضى از معاندان و مخالفان اسلام پس از بعثت پيامبر و نزول آيات قرآنى ، پيامبر را متهم كنند كه او مطالب خود را از راهبان دير بصرا فراگرفته و البته غير از اين راهب كسان ديگرى را هم به عنوان معلمان موهوم پيامبر معرفى مى كردند تا از ارزش و عظمت آيات قرآنى بكاهند و اين تهمت بعدها هم از سوى مسيحيان تكرار شد و در طول تاريخ ، همواره آن را مطرح كردند و كتابى به نام مكاشفه بحيرا جعل كردند و آن را به راهب عصر پيامبر نسبت دادند و اين موضوع را در آن گنجاندند.(95)

رويداد ملاقات پيامبر با راهب در قرآن ذكر نشده ولى تهمتهاى دشمنان اسلام و موضوع تعيين معلم براى پيامبر (ص) در قرآن كريم ياد شده است :
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبين
(96)
و نيك مى دانيم كه آنان مى گويند: ((جز اين نيست كه بشرى به او مى آموزد.)) [نه چنين نيست ، زيرا] زبان كسى كه [اين ] نسبت را به او مى دهند غير عربى است و اين [قرآن ] به زبان عربى روشن است .
وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُون (97)
و كسانى كه كفر ورزيدند، گفتند: ((اين [كتاب ] جز دروغى كه آن را بر بافته [چيزى ] نيست ، و گروهى ديگر او را بر آن يارى كرده اند.))

دين پيامبر خدا (ص) پيش از بعثت
شك نيست كه پيامبر گرامى اسلام (ص) پيش از آنكه در چهل سالگى به پيامبرى برسد، خداشناس و اهل عبادت بود. آنچه مورد پرسش است اينكه آن حضرت در آن دوران چه دينى داشت و به محتواى كدام دين عمل مى كرد؟
قرآن كريم در اين باره پاسخ مى دهد:
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإ يمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِر اطٍ مُسْتَقيم
(98)
و همين گونه ، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم . تو نمى دانستى كتاب چيست و نه ايمان [كدام است ؟] ولى آن را نورى گردانيديم كه هر كه از بندگان خود را بخواهيم به وسيله آن راه مى نماييم ، و به راستى كه تو به خوبى به راه راست هدايت مى كنى .

به نظر مى رسد كه پيامبر اسلام (ص) در دوران پيش از بعثت از شريعت ابراهيم پيروى مى كرد و در آن زمان افرادى كه در مكه خداشناس بودند خود را حنيف و پيرو آيين ابراهيم مى دانستند و حنيف يعنى كسى كه دين درستى دارد.(109) و اين لقب دين ابراهيم است . در قرآن هم آيين ابراهيم دين حنيف معرفى شده است و جالب اينكه به پيامبر اسلام (ص) دستور داده شده كه از آيين پدرش ابراهيم پيروى كند و از زبان پيامبر نقل شده كه من پيرو دين حنيف ابراهيم هستم :
ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين
(110)
سپس به تو وحى كرديم كه : ((از آيين ابراهيم حق گراى پيروى كن ، [چرا كه ] او از مشركان نبود)

قُلْ إِنَّني هَداني رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين (111)
بگو: ((آرى ! پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده است : دينى پايدار، آيين ابراهيم حق گراى ! و او از مشركان نبود.))
بر طبق اين آيات پيروى پيامبر اسلام (ص) از آيين توحيدى و پاك ابراهيم نه تنها براى او نقص نبود، كه به آن افتخار مى كند.
دين ابراهيم ريشه اسلام و پيامبر اسلام (ص) تكميل كننده دين اوست :
ْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمين ...(112)
و در دين بر شما سختى قرار نداده است . آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است ] او بود كه قبلا شما را مسلمان ناميد.


يهود و پيامبر موعود.......