تضاد اصل نبوت با عدالت و حکمت خداوند

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تضاد اصل نبوت با عدالت و حکمت خداوند

آیا اصل نبوت وجود دارد؟
هدف این بحث پرداختن به صحت و سقم ادعای پیامبران نیست بلکه می خواهم صرفا بدانم که آیا اصل نبوت ضرورت دارد یا خیر؟
به بیانی دیگر:
آیا حتما" باید پیامبری وجود داشته باشد تا مردم سعادتمند شوند یا این که مردم با استفاده از عقلشان می توانند به تکامل برسند؟

سخنم را از یک خبر آغاز می کنم:
«محققان در حال گشت‌زنی در جنگل‌های آمازون با یک نمونه جدید برخورد کرده و موفق به کشف قبیله‌ای جدید در جنگل‌های آمازون در منطقه مربوط به کشور برزیل شدند.
انسان‌های این قبیله با دیدن هواپیما و بالگرد که در حال عکسبرداری از آنها بود، به طرف آنها سنگ و نیزه پرتاب کردند.»
http://www.tabnak.ir/pages/?cid=11630
خوب برویم سر اصل مطلب:
بحث من در مورد ضرورت یا عدم ضرورت وجود انبیا است. دسته ای می گویند انبیا حتما باید وجود داشته باشند تا انسان ها به تکامل برسند و اگر انبیا نباشند خلقت بی معنا می شود(بسیاری از مسلمانان این عقیده را دارند.)
پس اگر پیام پیامبران به عده ای نرسد آن ها از تکامل محروم می مانند و این دور از عدالت خداوند است.
اما آیا پیام انبیا به تمام انسان ها می رسد؟
با خواندن خبر بالا پی می بریم که هنوز هم(در قرن 21 میلادی بیش از 1400 سال پس از ظهور اسلام) انسان هایی وجود دارند که نمی دانند هواپیما چیست چه برسد به اسلام!
البته با توجه به این که قرن 21 قرن ارتباطات است می توان درک کرد که چه بسیار انسان هایی در تاریخ وجود داشته اند که بدون آنکه اسم اسلام یا دیگر ادیان الهی را بشنوند متولد شده و مرده اند.
یکی از پاسخ هایی که در برابر این شبه شنیده ام این است که در جهان پس از مرگ افرادی که پیام پیامبران را درک نمی کنند(مانند کسی که وسط جنگل های آمازون به دور از تمدن زندگی می کند و روزی می میرد.) در برزخ بر اساس اعمالی که در این با استفاده از اختیار و وجدانشان انجام داده اند درجاتشان معیین می گردد.
مثلا اگر یک آمازونی انسان خوبی بوده و بر اساس وجدان و عقل خودش مثلا به دیگر اعضای قبیله ظلم نکرده بمیرد در برزخ درجه زیارت مشهد و... به او تعلق می گیرد پس از برزخ هم به بهشت می رود و هم درجه ی صالحان قرار می گیرد. حتی خداوند زمانی را که فرد دیر تر به تکامل رسیده است را جبران می کند! پس هیچ فرقی میان یک آمازونی و یک بچه ی آیت الله نیست.
اما با شنیدن این جواب سوال دیگری به ذهن می آید که اگر فردی که پیام پیامبر به او رسیده سرانجام تفاوتی با کسی که پیام پیامبر به او نرسیده است ندارد و حتی خداوند زمان این دنیا را هم برای او جبران می کند پس اصلا چرا باید پیامبری بیاید؟

به بیانی دیگر:
اگر بخواهیم بگوییم نبوت وجود دارد و که یک بچه ی آیت الله می تواند به تکاملی برسد که یک آمازونی نمی تواند برسد(با تلاش های یکسان!) اصل نبوت با عدالت خداوند در تضاد است و اگر بگوییم بچه آیت الله با یک آمازونی که تلاش هایشان یکسان بوده سرانجام به یک نتیجه می رسند اصلا فرستادن نبی یک عمل بی فایده است و(از آنجا که خداوند کار بیهوده انجام نمی دهد) اصل نبوت در اسلام با حکمت خداوند در تضاد می شود.
پس اصل نبوت در اسلام یا با عدالت خداوند در تضاد است یا با اصل حکمت.
اما اگر بخواهیم از زاویه عقلانی به این موضوع نگاه کنیم می بینیم که نظام دیگری(به جز نظامی که اسلام معرفی می کند که وجود انبیا الزامی است و افراد محروم از انبیا سیر تکامل را در برزخ می گزرانند.) هم می تواند صحیح باشد:
نیازی نیست که حتما پیامبری فرستاده شود بلکه خداوند انسان ها را در جهان آخرت بر اساس «استفاده درست از سرمایه هایشان» می سنجد همه را چه شما ادیسون باشی چه یک انسان کر و کور و لال و بر اساس تلاشتان در این جهان در جهان آخرت به شما پاداش می دهد.

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]

ma313;411395 نوشت:
آیا اصل نبوت وجود دارد؟
هدف این بحث پرداختن به صحت و سقم ادعای پیامبران نیست بلکه می خواهم صرفا بدانم که آیا اصل نبوت ضرورت دارد یا خیر؟
به بیانی دیگر:
آیا حتما" باید پیامبری وجود داشته باشد تا مردم سعادتمند شوند یا این که مردم با استفاده از عقلشان می توانند به تکامل برسند؟

باسلام خدمت تمامی دوستان
ارسال پیامبران و رابطه ان با حکمت و عدالت خداوند بهتر است به صورت دقیق تر و بنیادی تری بحث شود تا تمام مباحث مرتبط با آن مشخص شود.
در مرحله اول، وجود خداوند متعال اثبات میشود یا به عنوان یک امر بدیهی یا یک گزاره پایه مورد قبول قرار میگیرد.
در مرحله بعد، به اثبات برخی صفات ذات و فعل او میپردازیم.
در این مرحله، عدالت خداوند، حکمت او، صداقت او و برخی صفات او به صورت عقلی مورد بحث و مداقه قرار میگیرد.
به یک معنا، تمامی صفات خداوند مرتبط با کمال مطلق او میشود. او چون کامل مطلق است و هیچ نقصی ندارد، دارای تمامی صفات جمال و منزه از تمامی اموری است که نقص حساب میشود.
بعد از اثبات تمامی این مراحل، میبینیم که خداوند متعال به عنوان خالق تمام عالم یا واجب الوجود بالذات یک سری مخلوقات را ایجاد و خلق کرده است.
آفرینش این مخلوقات، بنابر حکمت خداوند، باید هدفی داشته باشد.
حکمت خلق این موجودات، رساندن آنان به کمال لایق هر یک است.
باز، حکمت خداوند و لطف او به این خلائق اقتضای این را دارد که وسائل رسیدن به این کمال که هدف او از خلقتشان بوده را فراهم کند.
این وسایل گاه در درون این موجودات قرار داده شده است و گاه از بیرون به کمک آنان میآید.امام کاظم علیه السلام در این زمینه میفرماید:«ان لله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه فالعقول»(کافی، ج1ص 13)
وسیله درونی که به رسول باطنی خوانده میشود، عقل است که در برخی امور اساسی به کمک انسان میآید و هم در معاش و هم در معاد آنان کارایی دارد.
اما در مورد مسائلی که عقل انسان توان راهیابی به آن را ندارد، رسولان بیرونی را میفرستد تا هدف از خلقت او راتأمین کنند.
مسائلی که عقل انسان به آن راه نمییابد، گاه مسائلی هست که اصلا توان رسیدن به آن را ندارد که همان جزئیات و علل احکام یا به عبارت بهتر مصالح و مفاسد احکام است. همانطور که امام سجاد علیه السلام فرموده: «ان دین الله لایصاب بالعقول»(مستدرک الوسائل، ج17 ص 262)
گاه نیز مسائلی است که بالاصاله توان رسیدن به آن را دارد، ولی به عللی، خودش را از رسیدن به آن محروم کرده است. مثلاعقل بالاصالة توان رسیدن و پی بردن به اصول عقائد خود را دارد ولی گاه به واسطه امور دنیایی و غوطه ور شدن در مسائل نفسانی و مادی از آن محروم میشود.حضرت امیر علیه السلام، در این مورد فرموده:« فبعث فیهم رسله و اتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میقاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبیلغ و یثیروا لهم دفائن العقول»(نهج البلاغه، خطبه 1)
به کمک این حجتهای درونی و بیرونی، راه خوب و بد به آنان نشان داده شده است.«فالهمها فجورها و تقویها»(شمس،8)
تا کنون تمام اینها به حکمت الهی و لطف او مرتبط بود.
بعد از این، نوبت به جنبه عدالت خداوند میرسد که به پاداش و جزای اعمال بندگانش در این دنیا رسیدگی کند.
اما عدالت او مقتضی این است که تنها زمانی آنان را مجازات کند که بیان این دو حجت به آنان رسیده باشد.«ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا»(اسرا، 15)
حجت درونی او تعطیل نباشد و عقل او کار بکند و نظر حجت بیرونی و پیامبرش نیز باید به صورت واضح به او رسیده باشد و با این حال، آن بنده از قبول قول حق سرباز زده باشد.
بنابراین تا اینجا مشخص شد که:
1. به مقتضای حکمت خداوند، باید دو حجت ظاهری و باطنی برای هدایت بندگانش بفرستد.
2. به مقتضای عدالت خداوند، تنهازمانی خداوند میتواند بنده ای را عذاب کند که بیان برایش فرستاده باشد و او از قبولش سرباز زده باشد و برخلاف آن عمل کرده باشد.

[=microsoft sans serif]حال میرسیم به اصل شبهه ای که مطرح شد.
گفته شد :

ma313;411395 نوشت:
با خواندن خبر بالا پی می بریم که هنوز هم(در قرن 21 میلادی بیش از 1400 سال پس از ظهور اسلام) انسان هایی وجود دارند که نمی دانند هواپیما چیست چه برسد به اسلام!

در مورد این شبهه، از دو جنبه میتوان پاسخ داد:
از نظر عقلی گفتیم که یکی از صفات خداوند این است که صادق است و کذب و دروغگویی در مورد خداوند محال است، زیرا با کمال او ناسازگار است( در جای خود اثبات شده است)
وقتی ما صداقت و صدق گفتاری خداوند را اثبات کردیم، خود قران کریم که گفته پیامبر است میفرماید:«و ان من امة الا خلا فیها نذیر»(فاطر، 24) یا میفرماید:«و اهلکنا من قریه الا لها منذرون»(شعرا، 208)
بنابراین همانطور که دیده شد، خود خداوند در قران کریم میفرماید که ما برای تمام بندگان و امتها، نذیر و فرستاده ای را قرار دادیم و هیچ آبادی و قریه ای نبود، مگر اینکه پیامبر و نبی ای برایشان فرستاده بودیم.
حال سوال این است که آیا میتوان از اینکه در قرن 21 ما یک عده ای را دیدیم که بویی از تمدن و پیشرفت نبرده اند و اطلاعی از هیچ تکنولوژی ندارند، نتیجه گرفت که بنابراین در زمان های سابق یا در حال حاضر عده ای هستند که از دین حق خبر ندارند.
این مسأله، خود به چند مسأله قابل تفکیک است.
اول اینکه، این افراد آیا تنها از تکنولوژی خبر ندارند یا از هیچ چیزی خبر نداشتند؟
دوم اینکه، اینکه این افراد از چیزی خبر ندارند، آیا دلیل میشود که بگوییم پس از قبل نیز خبر نداشته اند. یعنی از دوران باستان این قبایل با پیرامون خود هیچ ارتباطی نداشته اند یا اینکه بعدها، رابطه آنها بریده شده است؟
سوم اینکه، آیا وجود کنونی آنان دلالت بر این دارد که این افراد سابقه شان به زمان پیامبران میرسد یا اینکه بعد از آن در چند قرن اخیر بوجود آمده اند؟
چهارم اینکه، برفرض این افراد از زمان باستان و دوران پیامبران بوده اند و از قدیم الایام نیز اطلاعی از پیرامون خود نداشته اند( نه پیشرفت علمی و نه اتفاقاتی نظیر ظهور ادیان و ...)، آیا نرسیدن بیان به آنان، منافات با عدالت یا حکمت خداوند در ارسال پیامبران دارد یا ندارد.

اما مسأله اول:
مطمئنا به صورت قطع و یقین اطلاعات تکمیلی از آنان وجود ندارد که میزان بی اطلاعی آنان چه مقدار است؟

اما مسأله دوم:
این مسأله را با اطمینان نمتیوان جواب داد. به صورت اطمینان نمیتوان گفت که پیشینه این وضعیت برای این افراد به چه میزانی است؟ یعنی نمتیوان گفت که بی اطلاعی آنان به صورت مطلق بوده یا محدود و نیز در هر دو صورت، برفرض آنان از زمان پیامبران وجود داشته اند، آیا در همان زمان نیز اطلاعی از پیرامون خود نداشته اند؟

اما مسأله سوم:
این مسأله را نیز نمیتوان به طور یقینی یا اطمینانی پاسخ داد. اطلاعات ما در مورد این افراد بسیار محدود است.

این سه مسأله و ابهامهای آن به روشنی نشان میدهد که به هیچ وجه نمیتوان ادعا کرد که آنان از زمان پیامبران وجود داشته اند و با این حال، دین حق به آنان نرسیده است. اما از سوی دیگر، آیاتی که بیان شد، نشان میدهد که قطعا اگر قبلا بوده اند، دین حق به آنها رسیده است. زیرا گرچه ایه شریفه 24 سوره فاطر به صورت مطلق میفرماید هیچ امتی نیست مگر اینکه برایشان نذیر و پیامبری را فرستادیم. بنابراین به طور قطع میتوان ادعا کرد که دین حق به آنان رسیده است. گرچه ما از جزئیات آن خبر نداریم.

اما مسأله آخر:
برفرض ما از آیات صرف نظر کنیم و فرض کنیم که آنان از زمان پیامبران وجود داشته اند ولی از اوضاع و احوال پیرامون خود و ظهور ادیان جدید بی اطلاع بوده اند، (که البته فرضی است صرفا ذهنی و هیچ شاهد تاریخی ندارد) این چه چیزی را اثبات میکند و با کدام یک از اوصاف خداوند در تعارض است.
ایا اگر عده ای باشند ولی به آنان دین حق نرسیده باشد، حکمت خداوند در ارسال پیامبران زیر سوال میرود؟
آیا اگر چنین افرادی باشند، عدالت خداوند خدشه دار میشود؟
خیر! هیچ کدام از این اشکالها وارد نیست.
همانطور که گفتیم، حکمت خداوند اقتضا دارد که برای هدایت بندگان رسولان ظاهری و باطنی بفرستد. این مسأله به صورت کلی است یعنی برای هدایت نوع انسان چنین وضعیتی وجود دارد، اما اگر موانع درونی و بیرونی و نیز موانع انسانی یا جغرافیایی وجود داشته باشد، منافاتی با این حکمت ندارد.
خداوند میخواهد بندگانش هدایت شوند و به کمال برسند، حال اگر عده ای مانع شوند و پیامبر زمان را کشتند یا مانع رسیدن قول او به دیگر بندگان شدند، این ربطی به حکمت خداوند ندارد.
البته به دو شرط، اولا اینکه این ممانعت به صورت غالبی نباشد و بیشتر افراد به واسطه مانع از رسیدن آن محروم نشده باشند و دوم هم اینکه راه جبرانی برای کمال و هدایت آنان باقی بگذارد. یا از راه حجت درونی یا طریقی دیگر که خودش میداند(مثلا شرایط رسیدن به سعادت و کمال را در آن دنیا به طریقی مهیا کند یا ...)
این در مورد رابطه وضعیت این افراد با حکمت الهی
اما رابطه این وضعیت با عدالت خداوند نیز منافاتی ندارد. آنچه با عدالت خداوند در این زمینه منافات دارد این است که این افراد که مستضعف فکری نامیده میشوند، به سعادت نرسند و نیز این افراد عذاب شوند.
این افراد به سعادت میرسند و این مطلب قبلا بحث شده است.
اما عذابی نیز برای آنان درکار نیست زیرا بیانی به آنان نرسیده است.

[=microsoft sans serif]

ma313;411395 نوشت:
گر بخواهیم بگوییم نبوت وجود دارد و که یک بچه ی آیت الله می تواند به تکاملی برسد که یک آمازونی نمی تواند برسد(با تلاش های یکسان!) اصل نبوت با عدالت خداوند در تضاد است و اگر بگوییم بچه آیت الله با یک آمازونی که تلاش هایشان یکسان بوده سرانجام به یک نتیجه می رسند اصلا فرستادن نبی یک عمل بی فایده است و(از آنجا که خداوند کار بیهوده انجام نمی دهد) اصل نبوت در اسلام با حکمت خداوند در تضاد می شود.

بنابراین
برفرض که آنان از هیج چیزی خبر نداشته باشند، مستضعف فکری هستندو وضعیت مستضعف فکری مشخص است.
آنان وضعیت استثنایی دارند وبه هدایت رسیدن آنان نیز به صورت بیخودی وبی دلیلی نیست بلکه مثلا شرایطی در آن دنیا شبیه وضعیت این دنیا قرار داده میشود و راه خوب و بد به آنان شناسانده میشود. آنگاه از آنان چیزی خواسته میشود که اگر اطاعت کردند، به سعادت میرسند و اگر اطاعت نکردند نمیرسند.
این وضعیت تنها برای این افراد است و به نوعی جبران از ناحیه خداوند است. نه اینکه وضعیتی کلی و قانونی کلی باشد. و این لطف خداوند است که شرایط رسیدن به هدایت و سعادت را برایشان فراهم میکند. این وضعیت را خود خدا قرار داده است. خداوند خودش، همانطور که اصل ارسال پیامبران را قرار داده است و راه عقل را برای رسیدن به کمال ناکافی قرار داده است( به هر دلیل شاید به این دلیل که عقل را میتوان با شهوت و هوای نفس پوشاند یا موانع دیگر) همین خدا، خواسته است که در برخی موارد راه دیگری را نیز تنها برای کسانی که از آن قاعده عمومی محروم شده اند، قرار بدهد.
بنابراین هیچ اعتراض و اشکالی وجود ندارد. این کار نه با حکمتش منافات دارد نه با عدالتش.
بعلاوه
سعادت و شقاوت، ملازمه ای با زمان انجام یک عمل و تعداد انجام آن ندارد بلکه به واسطه نیت انسان و عزم او بر انجام ان است.
کسی که یک کار بد را انجام میدهد ، گاه آن کار برایش چنان لذیذ میشود که ترکش برایش تقریبا محال میشود. همین وضعیت در مورد کار خوب نیز برقرار است.
بنابراین، اینکه چطور یک آیت الله یا بچه او مدتها کار خوب انجام میدهند مساوی با این مستضعف فکری میشود، سوال نادرستی است زیرا نه تساوی رتبه آنان معلوم است و نه مستضعف بودن او در این دنیا ملازمه ای با شقاوت او دارد.

صدیق;411933 نوشت:
بنابراین همانطور که دیده شد، خود خداوند در قران کریم میفرماید که ما برای تمام بندگان و امتها، نذیر و فرستاده ای را قرار دادیم و هیچ آبادی و قریه ای نبود، مگر اینکه پیامبر و نبی ای برایشان فرستاده بودیم

با سلام
عدالت در ارسال رسل با دوري و نزديكي ِجغرافياي زندگي انسانها با نبي چگونه قابل جمع است؟
آيا اينكه ما الآن مثلا مسلمانيم دليلش غير از كشور گشايي اسلام و موقعيت جغرافيايي ماست؟
به خوبي روشن است كه(حتي بافرض با خبر بودن همه از نبي)بعضي نسبت به بعضي ديگر به هدايت نزديكتر بوده اند
لذا ار اين راه نمي توان عدالت خداوند را اثبات كرد

و از طرف ديگر با مسئله نجات هم نمي توان به اين تناقضات پاسخ گفت
چرا كه موضوع رشد و تعالي است نه نجات از جهنم

[=microsoft sans serif]

معلق;413940 نوشت:
عدالت در ارسال رسل با دوري و نزديكي ِجغرافياي زندگي انسانها با نبي چگونه قابل جمع است؟
آيا اينكه ما الآن مثلا مسلمانيم دليلش غير از كشور گشايي اسلام و موقعيت جغرافيايي ماست؟
به خوبي روشن است كه(حتي بافرض با خبر بودن همه از نبي)بعضي نسبت به بعضي ديگر به هدايت نزديكتر بوده اند
لذا ار اين راه نمي توان عدالت خداوند را اثبات كرد

باسلام و تبریک
عدالت به معنای تساوی نیست. بلکه به این معناست که هرچیزی در جای خود قرار داده شود.
حکمت خداوند اقتضا دارد که شرایط به کمال رسیدن را برای تمام بندگانش اماده کند.
عدالت او نیز در این مورد، مستلزم این است که در این زمینه به کسی ظلم نشود.
حال بیاییم ببینیم، ظلم در ارسال رسل به چه صورتی محقق میشود.
اگر خداوند پیامبرانی را میفرستد، چه کاری باید انجام دهد، تا هم حکمتش در خلقت محقق شود و هم در این زمینه به کسی ظلم نکرده باشد.
خب یک فرض ان این است که برای تک تک بندگانش پیامبرانی بفرستد. حالا چه پیامبران دارای شریعت و چه پیامبرانی که صرفا تبلیغی بوده اند.
این راه حل خیلی خوب است.
ادعای قران نیز این است که برای هر قریه و آبادی و ملتی، پیامبرانی را فرستاده است.[=microsoft sans serif]«و ان من امة الا خلا فیها نذیر»(فاطر، 24)
[=microsoft sans serif] پیامبرانی که داستان آنان در قران بیان شده و پیامبرانی که بیان نشده.«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِکَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ»(غافر 78)
ما از وضعیت امتهای پیشین خبر نداریم و صرفا میتوان به خبرهای معتبری که در این زمینه بیان شده است، اعتماد کرد که قران انرا بیان کرده است.
حال میرسیم به وضعیت امت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله).
در زمان ایشان،وضعیت به این صورت است که
اولا: دیگر قرار نیست پیامبر دیگری حضور داشته باشد. نه پیامبر تشریعی و نه پیامبر تبلیغی. بعد از ایشان نیز پیامبر تبلیغی نخواهد بود؛ زیرا ایشان خاتم پیامبران است.
ثانیا: درست است که بعثت ایشان در مکه بوده است، اما یا خود به مناطق دیگر نیز مسافرت کردند. مانند مسافرت به طائف(تاریخ الامم و الملوک، ص 344)
یا نمایندگانی را به آن مناطق فرستادند. [=microsoft sans serif]به چند منطقه مهم و حساس آن زمان مانند روم و ایران و حبشه نیز نامه نوشتند و بزرگان آنان را به توحید و دین خدا دعوت کردند.[=microsoft sans serif]در سال ششم هجری،
عمرو بن امیه ضمری را به حبشه فرستاد و مردم آنجا را اسلام دعوت کرد.(الطبقات الکبری، ج4 ص 188)
حاطب بن ابی بلتعه را به مصر فرستاد(انساب الاشراف، ج1 ص 448)
علاء بن حضرمی را به بحرین فرستاد(الاصابه فی تمییز الصحابه، ج6 ص 170)
عمرو بن عاص را به سوی عمان فرستاد(المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج4 ص 9)
دحیه کلبی را سوی قیصر روم فرستاد(الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج2 ص 461)
عبدالله بن حذافه سهمی را نیز به سوی خسروپرویز پادشاه ایران فرستاد(الطبقات الکبری، ج4 ص 144)
بنابراین هیچ منطقه مهمی نبوده که ایشان در ان زمان ندای اسلام را به گوش مردمش نرسانده باشد.
بعد از وفات حضرت نیز، به دو طریق دیگر این وظیفه انجام شد.
اول از طریق فتح برخی مناطق و همزیستی که مردم مناطق دیگر با مسلمانان پیدا کردند.
دوم نیز از طریق نصب 12 امام معصوم و معرفی ایشان به عنوان مرجع علمی و شرعی برای حل مشکلات و سوالات مردم. یکی از وظایف این امامان، تبلیغ دین پیامبر بوده و چون خودشان نمیتوانستند به تمام مناطق سربزنند، از طریق نمایندگانشان با آنها در ارتباط بوده اند
بنابراین می بینید که دین اسلام نیز چه در زمان حیات و چه بعد ازحیات پیامبر، به تمام مناطق صادر شده است. برخی به ندای این رسول الهی پاسخ مثبت داده اند و برخی خود را محروم کرده اند.
همانطور که سلمان فارسی در همان زمان حیات پیامبر خدمت ایشان رسید و اسلام آورد.
پس نمیتوان ادعا کرد که خدا پیامبرش را برای یک منطقه فرستاده و دیگران از تبلیغ دین و رسیدن به سعادت محروم بوده اند.

[=microsoft sans serif]

معلق;413940 نوشت:
و از طرف ديگر با مسئله نجات هم نمي توان به اين تناقضات پاسخ گفت
چرا كه موضوع رشد و تعالي است نه نجات از جهنم

دقیقا ادعای ما نیز همین است. بهشت و جهنم، مطلوبیت ذاتی ندارد. یعنی همانطور در مبحث فلسفه خلقت توضیح داده شد، فلسفه خلقت عالم و انسان توسط خداوند، رساندن انسان به کمال لایقش بوده است. البته با حفظ اختیار انسان.
در مورد تمام انسانها نیز چنین اتفاقی روی داده است، مگر افرادی که به واسطه موانع مادی و انسانی، خبری از دین حق نداشته اند.
این افراد نیز تنها نجات نمییابند بلکه به کمال مطلوب خودشان نیز میرسند. زیرا با توجه به اینکه علم خداوند نامحدود است، آنان را با یک عمل آزمایش میکند. آنگاه هیچ بعید نیست که براساس علم لایزال خودش از این افراد و عملکردی که در دنیا داشته اند، میداند که این افراد اگر دین حق در دنیا به آنان میرسید، چقدر مرد میدان بوده و چقدر تابع پیامبر میشدند. به همان اندازه آنان را به کمال برساند.

[="Tahoma"]

ma313;411395 نوشت:
به بیانی دیگر:
اگر بخواهیم بگوییم نبوت وجود دارد و که یک بچه ی آیت الله می تواند به تکاملی برسد که یک آمازونی نمی تواند برسد(با تلاش های یکسان!) اصل نبوت با عدالت خداوند در تضاد است و اگر بگوییم بچه آیت الله با یک آمازونی که تلاش هایشان یکسان بوده سرانجام به یک نتیجه می رسند اصلا فرستادن نبی یک عمل بی فایده است و(از آنجا که خداوند کار بیهوده انجام نمی دهد) اصل نبوت در اسلام با حکمت خداوند در تضاد می شود.
پس اصل نبوت در اسلام یا با عدالت خداوند در تضاد است یا با اصل حکمت.
اما اگر بخواهیم از زاویه عقلانی به این موضوع نگاه کنیم می بینیم که نظام دیگری(به جز نظامی که اسلام معرفی می کند که وجود انبیا الزامی است و افراد محروم از انبیا سیر تکامل را در برزخ می گزرانند.) هم می تواند صحیح باشد:
نیازی نیست که حتما پیامبری فرستاده شود بلکه خداوند انسان ها را در جهان آخرت بر اساس «استفاده درست از سرمایه هایشان» می سنجد همه را چه شما ادیسون باشی چه یک انسان کر و کور و لال و بر اساس تلاشتان در این جهان در جهان آخرت به شما پاداش می دهد.

سلام
نبوت یک لطف الهی است که از طریق عادی به انسانها می رسد لذا اگر بر خدای متعال لازم باشد پیامبری بفرستد او فرستاده است اما دلیلی ندارد برای وصول به همگان جریانات عادی جامعه بشری که از سنتهای خود او تبعیت می کند را به هم بزند .
دیگر اینکه صرف وصول نعمت پیام الهی مستلزم تکامل نیست چه اینکه این تکامل منوط به پذیرش و تبعیت همراه با وجود استعداد است لذاست که می بینیم بسیاری افراد هم این نعمت را رد کردند و هیچ تکامل معنوی که نیافتند هیچ بلکه بخاطر مبارزه با آن سقوط کردند . پس کسی که پیام به او نرسیده اولا بدلایل عادی بوده است ثانیا
اگر محروم از تکامل احتمالی بوده معاف از سقوط هم شده است ثالثا چه بسا قائل شویم طایفه ای که پیام به آنها نرسیده استعداد لازم برای تعالی معنوی را نداشته اند
و اما ادعای برابری مقام پیرو دین با غیر ان یک ادعای بی اساس است که هیچ عقل و دینی آنرا نمی پذیرد
نتیجه گیری نهایی هم قابل قبول نیست چه اینکه کمالات معنوی ناشی از پیروی از دین بسیاربسیار برتر و بالاتر از تکامل مادی ظاهری است که آنرا هم بشر در سایه تمدن آفرینی دین بدست اورده است
والله الموفق

صدیق;411930 نوشت:
حکمت خداوند و لطف او به این خلائق اقتضای این را دارد که وسائل رسیدن به این کمال که هدف او از خلقتشان بوده را فراهم کند.
این وسایل گاه در درون این موجودات قرار داده شده است و گاه از بیرون به کمک آنان میآید.امام کاظم علیه السلام در این زمینه میفرماید:«ان لله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه فالعقول»(کافی، ج1ص 13)

با تقدیم سلام و تشکر نسبت به پاسخ کارشناس محترم.
باید بگویم که بنده سه اصل:
1> توحید
2> عدل
3> معاد
را قبول دارم.

اما فعلا" نه نبوت را قبول دارم نه قرآن را بنابر این دلیل آوردن شما از احادیث و قرآن برای بنده هیچ سودی ندارد.
قبلا" هم بحث هایی در لینک زیر در مورد قرآن انجام داده ام که در پایان بحث نتیجه گرفتم که مفهوم سه خطی نوشتار من مفهوم عمیق تری از سه آیه سوره کوثر دارد.
می توانید مراجعه کنید به:
http://www.askdin.com/thread28711.html

صدیق;411933 نوشت:
از نظر عقلی گفتیم که یکی از صفات خداوند این است که صادق است و کذب و دروغگویی در مورد خداوند محال است، زیرا با کمال او ناسازگار است( در جای خود اثبات شده است)
وقتی ما صداقت و صدق گفتاری خداوند را اثبات کردیم، خود قران کریم که گفته پیامبر است میفرماید:«و ان من امة الا خلا فیها نذیر»(فاطر، 24) یا میفرماید:«و اهلکنا من قریه الا لها منذرون»(شعرا، 208)

البته یکی از پاسخ های احتمالی این است که همه ی انسان های کره ی زمین پیامبر الهی خودشان را دارند گرچه آن پیامبر حضرت محمد نباشد.
اولا کسی که ادعا می کند همه انسان های تاریخ دارای پیامبر الهی هستند باید ادعای خودش را با دلایل تاریخی اثبات کند.
و آیه «و ان من امة الا خلا فیها نذیر»(فاطر، 24) تنها زمانی کاربرد دارد که ما ابتدا اعجاز قرآن را قبول داشته باشیم (که بنده فعلا قبول ندارم) و گرنه تنها یک حرف بی دلیل است مگر آنکه علما بتوانند برای اثبات این آیه و امثال آن لیستی با اسناد تاریخی از تمام پیامبران و تمام اقوام تاریخ ارائه بدهند!
دوما حتی اگر همه ی انسان های تاریخ هم پیامبر الهی داشته باشند هم پاسخ این است که پیامبری نسبت به هر پیامبر دیگری هم این شبهه می تواند مطرح شود:
اگر بخواهیم بگوییم نبوت وجود دارد و که یک بچه ی آیت الله می تواند به تکاملی برسد که یک مسیحی(یا دین الهی آمازونی(فرضا" که وجود داشته باشد) یا هر دین دیگری) نمی تواند به آن درجات برسد(با تلاش های یکسان!) اصل نبوت با عدالت خداوند در تضاد است (چون آن آمازونی مقصر نبوده است) و اگر بگوییم بچه آیت الله با یک مسیحی که تلاش هایشان یکسان بوده سرانجام به یک نتیجه می رسند اصلا فرستادن حضرت محمد یک عمل بی فایده است و(از آنجا که خداوند کار بیهوده انجام نمی دهد) اصل نبوت در اسلام با حکمت خداوند در تضاد می شود.

حامد;414212 نوشت:
نبوت یک لطف الهی است که از طریق عادی به انسانها می رسد لذا اگر بر خدای متعال لازم باشد پیامبری بفرستد او فرستاده است اما دلیلی ندارد برای وصول به همگان جریانات عادی جامعه بشری که از سنتهای خود او تبعیت می کند را به هم بزند .

با تشکر نسبت به پاسخ برادر حامد
باید بگم که تا چند هفته پیش من هم همین نظر را داشتم که نبوت اگر وجود هم داشته باشد یک لطف است و بر خدا خرده ای نیست که کسی از این نعمت محروم مانده است.
اما وقتی در موضوع نبوت عمیق تر شدم متوجه شدم که قضیه ی لطف خداوند مسئله ای نیست که بتوانیم به این راحتی از کنارش بگذریم:
با یک مثال شروع می کنم: فرض کنید شما مبلغی پول مازاد دارید که آن را به فامیل خود که از نظر مالی مشکل زیادی ندارند قرض می دهید بعدا متوجه می شوید که یکی از همسایه های شما در مضیقه ی شدید مالی هستند و از فامیل شما بیشتر به آن پول احتیاج دارند. شما کار اشتباهی نکرده اید که پول به فامیلتان قرض دادید اما خودتان هم احساس می کنید که بهترین کار را انجام نداده اید زیرا همسایتان به آن پول شدیدا نیازمند بوده است. شما کار خوبی انجام دادید اما بهترین کار را انجام ندادید.
این عمل (که کار خوبی بوده اما بهترین کار نبوده) ناشی از عدم اطلاعات کافی و محدودیت مالی است. حالا اگر شما پول کافی و اطلاعات کاملی داشتید بهترین کار این بود که هم به فامیلتان و هم به همسایه تان کمک می کردید.
پس این که ما کار خوب(فقط کمک فامیل) را انجام دادیم اما بهترین کار(کمک به فامیل و همسایه) را انجام ندادیم ناشی از نقص ماست اما آیا خداوند نقصی دارد که عمل خوب(بهره مند کردن عده ای از پیام الهی) را انجام بدهد اما بهترین عمل(بهره مند کردن همه از پیام الهی) را انجام ندهد؟!
البته یکی شاید پاسخ داده شود که امکان بهره مند کردن همه از پیام الهی امکان نداشته است در این صورت باید اثبات کنید زیرا خدا هر کاری را می تواند انجام دهد مگر آنکه خلافش ثابت شود( مانند: خدا سنگی بیافریند که خودش نتواند بلندش کند) یعنی باید اثبات کنید امکان آفرینش نظامی که همه در آن از پیام الهی بهره مند شوند وجود ندارد.

[=microsoft sans serif]

ma313;414957 نوشت:
البته یکی شاید پاسخ داده شود که امکان بهره مند کردن همه از پیام الهی امکان نداشته است در این صورت باید اثبات کنید زیرا خدا هر کاری را می تواند انجام دهد مگر آنکه خلافش ثابت شود( مانند: خدا سنگی بیافریند که خودش نتواند بلندش کند) یعنی باید اثبات کنید امکان آفرینش نظامی که همه در آن از پیام الهی بهره مند شوند وجود ندارد.

باسلام خدمت تمامی دوستان
نکته دقیقی را بیان کردید و پاسخی که از قول دیگران نقل کردید، پاسخ درستی است اما اشکالی در مقابل ان به ذهن میرسد.
اشکالی بیان شد. مگر خداوند دارای قدرت مطلق نیست، پس اصل بر این است که قدرت او هیچ مانعی ندارد. بنابراین باید اثبات شود که امکان آفرینش نظامی که همه در آن بتوانند از پیام الهی بهره مند شوند وجود ندارد.
اما این اشکال نیز درست به نظر نمی رسد.
اولا: همان طور که در پستهای اولیه این تاپیک بیان شد، اینکه افرادی باشند و هدایت الهی و دین حق و پیام پیام رسانان به آنان نرسیده باشد، در زمانهای قبل و خصوصا در زمان انبیای الهی، صرف فرض است و با توجه به آیات قرآن کریم، باطل است. در مورد افرادی که در زمانهای بعد از دوران پیامبران وجود دارند، نیز گفته شد که عوامل طبیعی و محیطی و انسانی باعث شد که مانعی بر سر راه هدایت آنان قرار بگیرد و از شنیدن سخن حق محروم بمانند.
ثانیا: اینکه این جهان بهترین و کامل ترین جهانی است که امکان تحقق دارد و کمترین تزاحم از سوی موانع وجود دارد، همانطور که گفته شد بر اساس ادله عقلی اثبات کننده حکمت و عدالت خداوند اثبات میشود. یعنی قبل از اینکه این بحث مطرح شود، اصل لزوم وجود ادیان و هدایت الهی و ارسال پیامبران و فرستادن کتابهای آسمانی و محروم نماندن انسانها از هدایت به همراه آنان، بر اساس حکمت و عدالت خداوند اثبات میشود.
چون خداوند حکیم است و از خلقت انسانها هدفی را دنبال میکند، باید برای تحقق این هدفش، ابزارهای آن را نیز مهیا کند. ابزارهای درونی و بیرونی. بنابراین جهانی را مهیا میکند که کمترین تزاحم و مانع بر سر تحقق این هدفش ایجاد کند. پس چون خداوند وجود دارد و این صفات را دارد، بنابراین، میفهمیم جهانی را که مهیا کرده و آماده کرده بهترین و کم مزاحم ترین جهانی است که امکان خلقت داشته است و نقص آن و عدم بهره مندی برخی بندگان از هدایت الهی، ربطی به نقص قدرت خداوند در خلقت بهترین جهان ندارد.

[="Tahoma"]

ma313;414957 نوشت:
با تشکر نسبت به پاسخ برادر حامد
باید بگم که تا چند هفته پیش من هم همین نظر را داشتم که نبوت اگر وجود هم داشته باشد یک لطف است و بر خدا خرده ای نیست که کسی از این نعمت محروم مانده است.
اما وقتی در موضوع نبوت عمیق تر شدم متوجه شدم که قضیه ی لطف خداوند مسئله ای نیست که بتوانیم به این راحتی از کنارش بگذریم:
با یک مثال شروع می کنم: فرض کنید شما مبلغی پول مازاد دارید که آن را به فامیل خود که از نظر مالی مشکل زیادی ندارند قرض می دهید بعدا متوجه می شوید که یکی از همسایه های شما در مضیقه ی شدید مالی هستند و از فامیل شما بیشتر به آن پول احتیاج دارند. شما کار اشتباهی نکرده اید که پول به فامیلتان قرض دادید اما خودتان هم احساس می کنید که بهترین کار را انجام نداده اید زیرا همسایتان به آن پول شدیدا نیازمند بوده است. شما کار خوبی انجام دادید اما بهترین کار را انجام ندادید.
این عمل (که کار خوبی بوده اما بهترین کار نبوده) ناشی از عدم اطلاعات کافی و محدودیت مالی است. حالا اگر شما پول کافی و اطلاعات کاملی داشتید بهترین کار این بود که هم به فامیلتان و هم به همسایه تان کمک می کردید.
پس این که ما کار خوب(فقط کمک فامیل) را انجام دادیم اما بهترین کار(کمک به فامیل و همسایه) را انجام ندادیم ناشی از نقص ماست اما آیا خداوند نقصی دارد که عمل خوب(بهره مند کردن عده ای از پیام الهی) را انجام بدهد اما بهترین عمل(بهره مند کردن همه از پیام الهی) را انجام ندهد؟!
البته یکی شاید پاسخ داده شود که امکان بهره مند کردن همه از پیام الهی امکان نداشته است در این صورت باید اثبات کنید زیرا خدا هر کاری را می تواند انجام دهد مگر آنکه خلافش ثابت شود( مانند: خدا سنگی بیافریند که خودش نتواند بلندش کند) یعنی باید اثبات کنید امکان آفرینش نظامی که همه در آن از پیام الهی بهره مند شوند وجود ندارد.

سلام
اگر در انجام یک کار فقط یک عامل معیار باشد می توان فقط با همان معیار آنرا سنجید اما وقتی چند معیار باشد مطمئنا لازم است با همه معیارها سنجیده شود
در مساله ارسال پیامبر بلکه هر پدیده ای که منسوب به خدای متعال است آنقدر معیار دخیل است که تقریبا می توان گفت هیچکس جز خود خدای متعال نمی داند کدام کار بهترین کار است لذا فرمود : الله یعلم حیث یجعل رسالته خداست که می داند رسالتش را کجا قرار دهد
بر این اساس می تواند کار خدا را بهترین کار دانست چه اینکه از او غیر این هم انتظار نمیرود
اما برداشت ما از این فعل الهی این است که مناطهای دیگری مانند : محقق کردن امور از طریق اسباب و بطور عادی ، اختیار انسان ، پیوستگی جامعه بشری ووو هم در مساله هدایت دخیل میشوند و وضعیتی را بوجود می آورند که بهترین وضعیت ، ارسال نبی از سرزمین خشک و بی فرهنگ عربستان است .
مطمئنا اطلاع بر همه اسباب و عوامل این کار ممکن نیست اما همین اندازه هم کافی است
لازم به ذکر است که
قدرت و توانایی خدای متعال مستلزم وقوع هر پدیده ای نیست چون در وقوع پدیده ها هم تنها قدرت الهی دخیل نیست بلکه علم ،حکمت و اقتضائات ذاتی و عرضی خود پدیده هم دخیل اند وگرنه به حسب فکر ناکامل ما خیلی کارها باید اتفاق می افتاد
والله الموفق

[=microsoft sans serif]

ma313;414421 نوشت:
اما فعلا" نه نبوت را قبول دارم نه قرآن را بنابر این دلیل آوردن شما از احادیث و قرآن برای بنده هیچ سودی ندارد.
قبلا" هم بحث هایی در لینک زیر در مورد قرآن انجام داده ام که در پایان بحث نتیجه گرفتم که مفهوم سه خطی نوشتار من مفهوم عمیق تری از سه آیه سوره کوثر دارد.

باسلام
بحثی که مطرح شد، به هیچ وجه مبتنی بر ایات و روایات نبود. ذات خداوند، عدالت و حکمت او با دلیل عقلی اثبات میشود. که خود شما هم گفتید قبول دارید. پس بحثی در مورد آنها نداریم.
این ذات عادل و حکیم، هدفی از خلقتش داشته است.
قطعا هدفی که او از خلقت دارد، هدفی دنیایی نیست، زیرا دنیای هر مخلوقی محدود است و عقل نمیپذیرد، این دنیا با این همه مخلوقات و عجایبش تنها برای زندگی دو روزه همین دنیا خلق شده باشند. پس قطعا، این هدف امری است که مربوط به این دنیا نیست.

برای تحقق این هدفش باید راه رسیدن به این هدف را به مخلوقات برساند. این نقشه راه همان دین است که مشتمل بر سه بعد، عقائد، احکام و اخلاقیات است.

اما این راه را از چه راهی به مخلوقات برساند. سه فرض میتواند داشته باشد. یا انرا به عقل مخلوقاتش برساند یا از طریق رسولانی آنرا به مخلوقات اعلام کند یا از راهی غیر طبیعی و اعجازی استفاده کند.

قطعا عقل ما راهی برای رسیدن به آن هدف غیر دنیایی ندارد. زیرا احکامی که عقل صادر میکند و اموری که میفهمد یا به واسطه حواس ظاهری است یا مستقل از آنهاست. مواردی که مستقل از حواس میفهمد، محدود است و جزئیات امور را نمیفهمد زیرا شأن عقل، درک کلیات است و جزئیات را از راه حواس درک میکند. مواردی که از راه حواس میفهمد نیز دراین بحث به درد نمیخورد زیرا این احکام تنها در مواردی است که با حواس ظاهری درک میشود و حواس ظاهری راهی به عالم ورای دنیای مادی ندارد.

همانطور که مشاهده میکنیم، این نقشه راه از طریق غیر عادی نیز به ما نمیرسد و وقتی خود و افراد دیگری را میبینیم، هیچ یک ادعای دراختیار داشتن چنین راهی ندارند و اگر هم داشته باشند مورد پذیرش نیست. زیرا آنان یا از طریق عقل به این راه رسیده اند یا با تلاش معنوی و تهذیب نفس. اگر از راه عقل رسیده اند خب عقل ما هم باید بتواند درحالیکه نمیتواند و اگر از راه تهذیب نفس و ارتقای وجودی رسیده اند، باز هم اختصاصی به انان ندارد و هر کسی باید بتواند به آن برسد درحالیکه نمیتواند.

پس، باید از راه دیگری نقشه راه رسیدن به آن هدف را به بندگانش برساند. این راه همان ارسال پیامبران و انزال کتابهای آسمانی است.

بنابراین بر اساس حکمت خداوند که دلیل عقلی پشتوانه اثبات آن است، برای تحقق هدفش از خلقت مخلوقات و عالم باید پیامبر و دین بفرستد.

از سوی دیگر، اصل عقلی دیگری در مورد خداوند این است که خداوند عادل است و به هیچ کسی ظلم نمیکند.
عدالت او اقتضای این را دارد که این راه به همه برساند و زمینه هدایت بشر را فراهم کند تا هم به کمال لایق خود برسد و هم از نعمتهای بهشت برخوردار شود و عذاب هم نشود.
اما از سوی دیگر فرض میکنیم یا میبینیم که برخی از انسانها حداقل در دوران معاصر هستند که ادعا دارند دین حق به آنها نرسیده است.
فرض هم میکنیم که ادعای آنها درست باشد و واقعا زمینه هدایت و دین حق به آنها نرسیده است.
این خدایی که فرض گرفتیم عادل است و حکیم، در مورد این افراد چه باید بکند.
بر اساس عدالتش باید هم جلوی عذاب انها را بگیرد و هم زمینه رسیدن به کمال لایق آنها را فراهم کند.(چطورش را فعلا کاری نداریم؛ زیرا از دایره فهم و درک عقل خارج است)

ma313;414421 نوشت:
اما فعلا" نه نبوت را قبول دارم نه قرآن را بنابر این دلیل آوردن شما از احادیث و قرآن برای بنده هیچ سودی ندارد.
قبلا" هم بحث هایی در لینک زیر در مورد قرآن انجام داده ام که در پایان بحث نتیجه گرفتم که مفهوم سه خطی نوشتار من مفهوم عمیق تری از سه آیه سوره کوثر دارد.

اگر منظور شما این است که به دلایل عقلی تمسک شود چون تمسک به ایات و احادیث قبل از برطرف کردن تضاد حکمت و عدالت خدا با ارسال پیامبران، دور و مصادره به مطلوب است، تا حدی مورد قبول است و به همین جهت، مبانی و مقدمات این بحث را عقلی بیان کردیم.
اما اگر منظورتان این است که این دلایل نقلی باطل و مورد قبول شما نیست، این بحثی مجزا میطلبد و تاپیکی که شما زده بودید را هم بنده دیدم و هیچ مطلبی که موید ادعای شما در نقض تحدی قران باشد، ندیدم. صرفا ادعایی بدون دلیل بود.

صدیق;416721 نوشت:
همان طور که در پستهای اولیه این تاپیک بیان شد، اینکه افرادی باشند و هدایت الهی و دین حق و پیام پیام رسانان به آنان نرسیده باشد، در زمانهای قبل و خصوصا در زمان انبیای الهی، صرف فرض است و با توجه به آیات قرآن کریم، باطل است.

برادر صدیق من می گویم نبوت را قبول ندارم! شما برای من از قرآن دلیل می آورید. ابتدا نبوت باید اثبات شود بعد قرآن را قبول کنیم.
اگر نمی توانید پاسخ دهید بحث را به کارشناس دیگر محول کنید. لطفا"

[=microsoft sans serif]

ma313;417395 نوشت:
برادر صدیق من می گویم نبوت را قبول ندارم! شما برای من از قرآن دلیل می آورید. ابتدا نبوت باید اثبات شود بعد قرآن را قبول کنیم.
اگر نمی توانید پاسخ دهید بحث را به کارشناس دیگر محول کنید. لطفا"

دوست عزیز
در پاسخگویی من یک جابجایی نسبت به پستهای شما اتفاق افتاده است. پست شماره 12 من در پاسخ به پست شماره 10 شما است و پست شماره 14 در پاسخ به پست شماره 9 شما.
بنابراین، در پست شماره 14 آنچه شما به دنبالش هستید را جواب داده ام و اصل نبوت را با بیان عقلی مطرح کرده ام.

با این حال، در پست 12 که مورد اعتراض شماست، نیز مطلی غیر عقلی نگفته ام. گفته شد اینکه در زمانهای سابق مردمی بوده اند که هدایت الهی به آنها نرسیده است، صرف ادعاست.
شما دارید یک مطلبی را ادعا میکنید و هیچ دلیلی نه تاریخی و نه عقلی برای آن ندارید. ادعای بی دلیل نیز شنیده نمیشود.

اما اینکه گفتم قران هم موید بطلان این ادعاست ربطی به اصل جواب من ندارد بلکه جواب من به این ادعای شما این است که این ادعا
اولا بدون دلیل است و مورد قبول نیست
بعلاوه اگر هم برفرض باشند یا فرض بگیریم که بوده اند، مشکلی ندارد و از همان موارد مستضعف فکری میشود که تکلیفش بیان شد.

قران نیز در مورد جواب اولا، صرفا موید است نه دلیل و علت. زیرا خودم نیز میدانم که تا این مرحله هنوز نبوت عامه و خصوصا نبوت خاصه ثابت نشده و قران نیز اثبات نشده تا بتوان از آن در این محبث استفاده کرد.

لطفا کمی دقیق تر و کمی با حوصله تر باشید.
مباحث عقلی و فلسفه دین، دقیق است و نه اثباتش تعصب میپذیرد و نه نفیش. بحث فلسفی و ازاد اندیشی باید کرد. منتها متد بحث باید رعایت شود.

بعد از چندیدن ساعت تفکر متوجه شدم که سوال من پاسخ ساده ای دارد:
من در قسمتی از سوالم نوشته بودم:

ma313;411395 نوشت:
اگر بگوییم بچه آیت الله با یک آمازونی که تلاش هایشان یکسان بوده سرانجام به یک نتیجه می رسند اصلا فرستادن نبی یک عمل بی فایده است و(از آنجا که خداوند کار بیهوده انجام نمی دهد) اصل نبوت در اسلام با حکمت خداوند در تضاد می شود.

اشکال سوال این جاست:
چه اشکالی دارد که در عین عدالت تفاوت هم وجود داشته باشد بلکه هر چه تفاوت بیشتر باشد جهان کامل تر است و خداوند تمایل به آفرینش جهان کامل تر دارد.
برای روشن شدن یک مثال می زنم:
فرض کنید به شما می گویند سه اتاق با زیر بنای 25 متری طراحی کنید. شما می توانید:
1>هر سه اتاق را به شکل ساده ی مکعب 5در5در5 طراحی کنید.
2>تمام خلاقیت های خود را به کار بگیرید و سه اتاق متمایز با اشکال زیبا طراحی کنید.
در هر دو صورت شما هر سه اتاق را در زیر بنای 25 متری طراحی کرده اید اما حالت دوم خلاقیت های شما را بیشتر نشان بروز می دهد تا حالت اول.
پس وجود تفاوت یک امر بیهود نیست اما من این عمل(وجود تفاوت ها در جهان) را عملی بی فایده خوانده بودم که اشتباه است.

بنابراین گرچه وجود پیامبران و وحی ضرورتی ندارد اما اگر هم وحی و پیامبری وجود داشته باشند هم ضربه ای به عدالت و حکمت خداوند نمی زنند.
این نظر من بود که البته انسان جایز الخطاست.

این سوال مطرح شده است در:
http://www.afsaran.ir/link/401936
و
http://www.afsaran.ir/link/396140

تضاد اصل نبوت با عدالت و حکمت خداوند

پرسش: آیا اصل نبوت وجود دارد؟ هدف این بحث پرداختن به صحت و سقم ادعای پیامبران نیست بلکه می خواهم صرفا بدانم که آیا اصل نبوت ضرورت دارد یا خیر؟
به بیانی دیگر:
آیا حتما" باید پیامبری وجود داشته باشد تا مردم سعادتمند شوند یا این که مردم با استفاده از عقلشان می توانند به تکامل برسند؟
بحث من در مورد ضرورت یا عدم ضرورت وجود انبیا است. دسته ای می گویند انبیا حتما باید وجود داشته باشند تا انسان ها به تکامل برسند و اگر انبیا نباشند خلقت بی معنا می شود(بسیاری از مسلمانان این عقیده را دارند.)
پس اگر پیام پیامبران به عده ای نرسد آن ها از تکامل محروم می مانند و این دور از عدالت خداوند است.
اما آیا پیام انبیا به تمام انسان ها می رسد؟
اگر وجود انبیاء و شنیدن دعوت انان برای به کمال رسیدن انسان ضروری باشد، بنابراین کسانی که از شنیدن این دعوت به هر دلیلی محروم شده اند ولی خودشان نقشی در این محرومیت نداشته اند، از این نعمت محروم مانده، بنابراین عدالت خداوند در مورد این اشخاص خدشه یافته است.
اما اگر بگوییم که بعثت انبیاء برای هدایت این افراد ضرورت ندارد و این افراد که مستضعف به حساب می آیند در شرایطی خارج از شرایط دنیای مادی به سعادت و نجات میرسند، چرا این حرف را در مورد دیگران نگوییم و معتقد نشویم که وجود انبیاء اصلا ضرورت ندارد و در این صورت، حکمت خداوند زیر سوال میرود.
اما با شنیدن این جواب سوال دیگری به ذهن می آید که اگر فردی که پیام پیامبر به او رسیده سرانجام تفاوتی با کسی که پیام پیامبر به او نرسیده است ندارد و حتی خداوند زمان این دنیا را هم برای او جبران می کند پس اصلا چرا باید پیامبری بیاید؟
پس اصل نبوت در اسلام یا با عدالت خداوند در تضاد است یا با اصل حکمت.

پاسخ:
ارسال پیامبران و رابطه ان با حکمت و عدالت خداوند بهتر است به صورت دقیق تر و بنیادی تری بحث شود تا تمام مباحث مرتبط با آن مشخص شود.
در مرحله اول، وجود خداوند متعال اثبات میشود یا به عنوان یک امر بدیهی یا یک گزاره پایه مورد قبول قرار میگیرد.
در مرحله بعد، به اثبات برخی صفات ذات و فعل او میپردازیم.
در این مرحله، عدالت خداوند، حکمت او، صداقت او و برخی صفات او به صورت عقلی مورد بحث و مداقه قرار میگیرد.
به یک معنا، تمامی صفات خداوند مرتبط با کمال مطلق او میشود. او چون کامل مطلق است و هیچ نقصی ندارد، دارای تمامی صفات جمال و منزه از تمامی اموری است که نقص حساب میشود.
بعد از اثبات تمامی این مراحل، میبینیم که خداوند متعال به عنوان خالق تمام عالم یا واجب الوجود بالذات یک سری مخلوقات را ایجاد و خلق کرده است.
آفرینش این مخلوقات، بنابر حکمت خداوند، باید هدفی داشته باشد.
حکمت خلق این موجودات، رساندن آنان به کمال لایق هر یک است.
باز، حکمت خداوند و لطف او به این خلائق اقتضای این را دارد که وسائل رسیدن به این کمال که هدف او از خلقتشان بوده را فراهم کند.
این وسایل گاه در درون این موجودات قرار داده شده است و گاه از بیرون به کمک آنان میآید.امام کاظم علیه السلام در این زمینه میفرماید:

«ان لله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه فالعقول»[1]

وسیله درونی که به رسول باطنی خوانده میشود، عقل است که در برخی امور اساسی به کمک انسان میآید و هم در معاش و هم در معاد آنان کارایی دارد.
اما در مورد مسائلی که عقل انسان توان راهیابی به آن را ندارد، رسولان بیرونی را میفرستد تا هدف از خلقت او راتأمین کنند.
مسائلی که عقل انسان به آن راه نمییابد، گاه مسائلی هست که اصلا توان رسیدن به آن را ندارد که همان جزئیات و علل احکام یا به عبارت بهتر مصالح و مفاسد احکام است. همانطور که امام سجاد علیه السلام فرموده:

«ان دین الله لایصاب بالعقول»[2]

گاه نیز مسائلی است که بالاصاله توان رسیدن به آن را دارد، ولی به عللی، خودش را از رسیدن به آن محروم کرده است. مثلاعقل بالاصالة توان رسیدن و پی بردن به اصول عقائد خود را دارد ولی گاه به واسطه امور دنیایی و غوطه ور شدن در مسائل نفسانی و مادی از آن محروم میشود.حضرت امیر علیه السلام، در این مورد فرموده است:

«فبعث فیهم رسله و اتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میقاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبیلغ و یثیروا لهم دفائن العقول»[3]

به کمک این حجتهای درونی و بیرونی، راه خوب و بد به آنان نشان داده شده است.

«فالهمها فجورها و تقویها»[4]

تا کنون تمام اینها به حکمت الهی و لطف او مرتبط بود.
بعد از این، نوبت به جنبه عدالت خداوند میرسد که به پاداش و جزای اعمال بندگانش در این دنیا رسیدگی کند.
اما عدالت او مقتضی این است که تنها زمانی آنان را مجازات کند که بیان این دو حجت به آنان رسیده باشد:

«ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا»[5]

حجت درونی او تعطیل نباشد و عقل او کار بکند و نظر حجت بیرونی و پیامبرش نیز باید به صورت واضح به او رسیده باشد و با این حال، آن بنده از قبول قول حق سرباز زده باشد.
بنابراین تا اینجا مشخص شد که:
1. به مقتضای حکمت خداوند، باید دو حجت ظاهری و باطنی برای هدایت بندگانش بفرستد.
2. به مقتضای عدالت خداوند، تنهازمانی خداوند میتواند بنده ای را عذاب کند که بیان برایش فرستاده باشد و او از قبولش سرباز زده باشد و برخلاف آن عمل کرده باشد.

اما در مورد افرادی که به تعبیر دینی، مستضعف فکری هستند:
در مورد این شبهه، از دو جنبه میتوان پاسخ داد:
از نظر عقلی گفتیم که یکی از صفات خداوند این است که صادق است و کذب و دروغگویی در مورد خداوند محال است، زیرا با کمال او ناسازگار است و در جای خود اثبات شده است.

وقتی ما صداقت و صدق گفتاری خداوند را اثبات کردیم، خود قران کریم که گفته پیامبر است میفرماید:«و ان من امة الا خلا فیها نذیر»[6] یا میفرماید:«و اهلکنا من قریه الا لها منذرون»[7]

بنابراین همانطور که دیده شد، خود خداوند در قران کریم میفرماید که ما برای تمام بندگان و امتها، نذیر و فرستاده ای را قرار دادیم و هیچ آبادی و قریه ای نبود، مگر اینکه پیامبر و نبی ای برایشان فرستاده بودیم.
حال سوال این است که آیا میتوان از اینکه در قرن 21 ما یک عده ای را دیدیم که بویی از تمدن و پیشرفت نبرده اند و اطلاعی از هیچ تکنولوژی ندارند، نتیجه گرفت که بنابراین در زمان های سابق یا در حال حاضر عده ای هستند که از دین حق خبر ندارند.

این مسأله، خود به چند مسأله قابل تفکیک است.
اول اینکه، این افراد آیا تنها از تکنولوژی خبر ندارند یا از هیچ چیزی خبر نداشتند؟
دوم اینکه، اینکه این افراد از چیزی خبر ندارند، آیا دلیل میشود که بگوییم پس از قبل نیز خبر نداشته اند. یعنی از دوران باستان این قبایل با پیرامون خود هیچ ارتباطی نداشته اند یا اینکه بعدها، رابطه آنها بریده شده است؟

سوم اینکه، آیا وجود کنونی آنان دلالت بر این دارد که این افراد سابقه شان به زمان پیامبران میرسد یا اینکه بعد از آن در چند قرن اخیر بوجود آمده اند؟

چهارم اینکه، برفرض این افراد از زمان باستان و دوران پیامبران بوده اند و از قدیم الایام نیز اطلاعی از پیرامون خود نداشته اند( نه پیشرفت علمی و نه اتفاقاتی نظیر ظهور ادیان و ...)، آیا نرسیدن بیان به آنان، منافات با عدالت یا حکمت خداوند در ارسال پیامبران دارد یا ندارد.

اما مسأله اول:
مطمئنا به صورت قطع و یقین اطلاعات تکمیلی از آنان وجود ندارد که میزان بی اطلاعی آنان چه مقدار است؟

اما مسأله دوم:
این مسأله را با اطمینان نمتیوان جواب داد. به صورت اطمینان نمیتوان گفت که پیشینه این وضعیت برای این افراد به چه میزانی است؟ یعنی نمتیوان گفت که بی اطلاعی آنان به صورت مطلق بوده یا محدود و نیز در هر دو صورت، برفرض آنان از زمان پیامبران وجود داشته اند، آیا در همان زمان نیز اطلاعی از پیرامون خود نداشته اند؟

اما مسأله سوم:
این مسأله را نیز نمیتوان به طور یقینی یا اطمینانی پاسخ داد. اطلاعات ما در مورد این افراد بسیار محدود است.

این سه مسأله و ابهامهای آن به روشنی نشان میدهد که به هیچ وجه نمیتوان به صورت قطعی ادعا کرد که آنان از زمان پیامبران وجود داشته اند و با این حال، دین حق به آنان نرسیده است. اما از سوی دیگر، آیاتی که بیان شد، نشان میدهد که قطعا اگر قبلا بوده اند، دین حق به آنها رسیده است. زیرا گرچه ایه شریفه 24 سوره فاطر به صورت مطلق میفرماید هیچ امتی نیست مگر اینکه برایشان نذیر و پیامبری را فرستادیم. بنابراین به طور قطع میتوان ادعا کرد که دین حق به آنان رسیده است. گرچه ما از جزئیات آن خبر نداریم.


[/HR][1] . کافی، ج1ص 13

[2] . مستدرک الوسائل، ج17 ص 262

[3] . نهج البلاغه، خطبه 1

[4] . سوره شمس،ایه 8

[5] . سوره اسرا، ایه 15

[6] . سوره فاطر،ایه 24

[7] . سوره شعرا،ایه 208

اما مسأله آخر:
برفرض ما از آیات صرف نظر کنیم و فرض کنیم که آنان از زمان پیامبران وجود داشته اند ولی از اوضاع و احوال پیرامون خود و ظهور ادیان جدید بی اطلاع بوده اند، )که البته فرضی است صرفا ذهنی و هیچ شاهد تاریخی ندارد) این چه چیزی را اثبات میکند و با کدام یک از اوصاف خداوند در تعارض است.

ایا اگر عده ای باشند ولی به آنان دین حق نرسیده باشد، حکمت خداوند در ارسال پیامبران زیر سوال میرود؟

آیا اگر چنین افرادی باشند، عدالت خداوند خدشه دار میشود؟

خیر! هیچ کدام از این اشکالها وارد نیست.

همانطور که گفتیم، حکمت خداوند اقتضا دارد که برای هدایت بندگان رسولان ظاهری و باطنی بفرستد. این مسأله به صورت کلی است یعنی برای هدایت نوع انسان چنین وضعیتی وجود دارد، اما اگر موانع درونی و بیرونی و نیز موانع انسانی یا جغرافیایی وجود داشته باشد، منافاتی با این حکمت ندارد.

خداوند میخواهد بندگانش هدایت شوند و به کمال برسند، حال اگر عده ای مانع شوند و پیامبر زمان را کشتند یا مانع رسیدن قول او به دیگر بندگان شدند، این ربطی به حکمت خداوند ندارد.

البته به دو شرط، اولا اینکه این ممانعت به صورت غالبی نباشد و بیشتر افراد به واسطه مانع از رسیدن آن محروم نشده باشند و دوم هم اینکه راه جبرانی برای کمال و هدایت آنان باقی بگذارد. یا از راه حجت درونی یا طریقی دیگر که خودش میداند(مثلا شرایط رسیدن به سعادت و کمال را در آن دنیا به طریقی مهیا کند یا .(
این در مورد رابطه وضعیت این افراد با حکمت الهی
اما رابطه این وضعیت با عدالت خداوند نیز منافاتی ندارد. آنچه با عدالت خداوند در این زمینه منافات دارد این است که این افراد که مستضعف فکری نامیده میشوند، به سعادت نرسند و نیز این افراد عذاب شوند.
این افراد به سعادت میرسند و این مطلب قبلا بحث شده است.
اما عذابی نیز برای آنان درکار نیست زیرا بیانی به آنان نرسیده است.

بنابراین
برفرض که آنان از هیج چیزی خبر نداشته باشند، مستضعف فکری هستندو وضعیت مستضعف فکری مشخص است.
آنان وضعیت استثنایی دارند وبه هدایت رسیدن آنان نیز به صورت بیخودی وبی دلیلی نیست بلکه مثلا شرایطی در آن دنیا شبیه وضعیت این دنیا قرار داده میشود و راه خوب و بد به آنان شناسانده میشود. آنگاه از آنان چیزی خواسته میشود که اگر اطاعت کردند، به سعادت میرسند و اگر اطاعت نکردند نمیرسند.

این وضعیت تنها برای این افراد است و به نوعی جبران از ناحیه خداوند است. نه اینکه وضعیتی کلی و قانونی کلی باشد. و این لطف خداوند است که شرایط رسیدن به هدایت و سعادت را برایشان فراهم میکند. این وضعیت را خود خدا قرار داده است. خداوند خودش، همانطور که اصل ارسال پیامبران را قرار داده است و راه عقل را برای رسیدن به کمال ناکافی قرار داده است( به هر دلیل شاید به این دلیل که عقل را میتوان با شهوت و هوای نفس پوشاند یا موانع دیگر) همین خدا، خواسته است که در برخی موارد راه دیگری را نیز تنها برای کسانی که از آن قاعده عمومی محروم شده اند، قرار بدهد.

بنابراین هیچ اعتراض و اشکالی وجود ندارد. این کار نه با حکمتش منافات دارد نه با عدالتش.

بعلاوه
سعادت و شقاوت، ملازمه ای با زمان انجام یک عمل و تعداد انجام آن ندارد بلکه به واسطه نیت انسان و عزم او بر انجام ان است.
کسی که یک کار بد را انجام میدهد ، گاه آن کار برایش چنان لذیذ میشود که ترکش برایش تقریبا محال میشود. همین وضعیت در مورد کار خوب نیز برقرار است.

ممکن است اشکال شود:
عدالت در ارسال رسل با دوري و نزديكي ِجغرافياي زندگي انسانها با نبي چگونه قابل جمع است؟
آيا اينكه ما الآن مثلا مسلمانيم دليلش غير از كشور گشايي اسلام و موقعيت جغرافيايي ماست؟
به خوبي روشن است كه(حتي بافرض با خبر بودن همه از نبي)بعضي نسبت به بعضي ديگر به هدايت نزديكتر بوده اند
لذا ار اين راه نمي توان عدالت خداوند را اثبات كرد.
در پاسخ این ایراد میتوان گفت:
عدالت به معنای تساوی نیست. بلکه به این معناست که هرچیزی در جای خود قرار داده شود.
حکمت خداوند اقتضا دارد که شرایط به کمال رسیدن را برای تمام بندگانش اماده کند.
عدالت او نیز در این مورد، مستلزم این است که در این زمینه به کسی ظلم نشود.
حال بیاییم ببینیم، ظلم در ارسال رسل به چه صورتی محقق میشود.
اگر خداوند پیامبرانی را میفرستد، چه کاری باید انجام دهد، تا هم حکمتش در خلقت محقق شود و هم در این زمینه به کسی ظلم نکرده باشد.
خب یک فرض ان این است که برای تک تک بندگانش پیامبرانی بفرستد. حالا چه پیامبران دارای شریعت و چه پیامبرانی که صرفا تبلیغی بوده اند.
این راه حل خیلی خوب است.

ادعای قران نیز این است که برای هر قریه و آبادی و ملتی، پیامبرانی را فرستاده است:

«و ان من امة الا خلا فیها نذیر»[1]

پیامبرانی که داستان آنان در قران بیان شده و پیامبرانی که بیان نشده.«:
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِکَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ[2]«

ما از وضعیت امتهای پیشین خبر نداریم و صرفا میتوان به خبرهای معتبری که در این زمینه بیان شده است، اعتماد کرد که قران انرا بیان کرده است.
حال میرسیم به وضعیت امت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله).
در زمان ایشان،وضعیت به این صورت است که؛
اولا: دیگر قرار نیست پیامبر دیگری حضور داشته باشد. نه پیامبر تشریعی و نه پیامبر تبلیغی. بعد از ایشان نیز پیامبر تبلیغی نخواهد بود؛ زیرا ایشان خاتم پیامبران است.

ثانیا: درست است که بعثت ایشان در مکه بوده است، اما یا خود به مناطق دیگر نیز مسافرت کردند. مانند مسافرت به طائف؛[3]
یا نمایندگانی را به آن مناطق فرستادند. به چند منطقه مهم و حساس آن زمان مانند روم و ایران و حبشه نیز نامه نوشتند و بزرگان آنان را به توحید و دین خدا دعوت کردند.در سال ششم هجری ایشان افراد ذیل را به سوی اماکن و اقوام ان زمان فرستادند.
عمرو بن امیه ضمری را به حبشه فرستاد و مردم آنجا را اسلام دعوت کرد؛[4]
حاطب بن ابی بلتعه را به مصر فرستاد؛[5]
علاء بن حضرمی را به بحرین فرستاد؛[6]
عمرو بن عاص را به سوی عمان فرستاد؛[7]
دحیه کلبی را سوی قیصر روم فرستاد؛[8]
عبدالله بن حذافه سهمی را نیز به سوی خسروپرویز پادشاه ایران فرستاد؛[9]
بنابراین هیچ منطقه مهمی نبوده که ایشان در ان زمان ندای اسلام را به گوش مردمش نرسانده باشد.

بعد از وفات حضرت نیز، به دو طریق دیگر این وظیفه انجام شد.

اول از طریق فتح برخی مناطق و همزیستی که مردم مناطق دیگر با مسلمانان پیدا کردند.
دوم نیز از طریق نصب 12 امام معصوم و معرفی ایشان به عنوان مرجع علمی و شرعی برای حل مشکلات و سوالات مردم. یکی از وظایف این امامان، تبلیغ دین پیامبر بوده و چون خودشان نمیتوانستند به تمام مناطق سربزنند، از طریق نمایندگانشان با آنها در ارتباط بوده اند

بنابراین می بینید که دین اسلام نیز چه در زمان حیات و چه بعد ازحیات پیامبر، به تمام مناطق صادر شده است. برخی به ندای این رسول الهی پاسخ مثبت داده اند و برخی خود را محروم کرده اند.
همانطور که سلمان فارسی در همان زمان حیات پیامبر خدمت ایشان رسید و اسلام آورد.
پس نمیتوان ادعا کرد که خدا پیامبرش را برای یک منطقه فرستاده و دیگران از تبلیغ دین و رسیدن به سعادت محروم بوده اند.


[/HR][1] . سوره فاطر، ایه 24

[2] . سوره غافر، ایه 78

[3] . تاریخ الامم و الملوک، ص 344

[4] . الطبقات الکبری، ج4 ص 188

[5] . انساب الاشراف، ج1 ص 448

[6] . الاصابه فی تمییز الصحابه، ج6 ص 170

[7] . المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج4 ص 9

[8] . الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج2 ص 461

[9] . الطبقات الکبری، ج4 ص 144

موضوع قفل شده است