تاريخ نگاران و رويداد قادسيه

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تاريخ نگاران و رويداد قادسيه

تاريخ نگاران و رويداد قادسيه

دكتر اصغر محمودآبادى

--------------------------------------------------------------------------------

رويداد قادسيه, سرنوشت مسلمانان و ايرانيان را تغيير داد. مسلمين با فتح ايران ساسانى در پايان بخشيدن به دوران شاهنشاهى كهنسال ساسانى, وارث تمدن و فرهنگى غنى و بى سابقه گرديدند, قادسيه در عين حال نقطه بر خورد فرهنگ اسلامى با تمدن ايرانى بود. اما اين رخداد با وجود تإثير غيرقابل ترديدش دچار هيجان هاى تاريخى است كه در مورد آن دو دليل را مى توان ارائه داد:
1 ـ روايات تاريخى از مكاتب متفاوت به گوش مى رسد كه علاقمند است واقعيات را بزرگتر جلوه داده و يا جهات خاصى به آن بخشد.
2 ـ فاصله مورخان با اصل رويداد قادسيه است كه با وجود تعدد منابع شفاهى مورخ را در گزينش دچار ترديد نموده و حاصل آن تنوعى است كه در نگاه به حادثه وجود دارد. مقاله حاضر سعى دارد بررسى تازه ترى را نشان دهد.

واژه هاى كليدى: قادسيه, اسلام, ساسانيان, يزدگرد سوم, طبرى

ديدگاه ها
طبق نظريات متناقض و ديدگاه هاى متفاوت نويسندگان اسلامى, با نبرد قادسيه, تاريخ ايران با يك رخداد جدى و تعيين كننده كه سرنوشت سياسى, اعتقادى و اجتماعى آن را تغيير مى دهد روبه رو مى شود.
آن چه پيش از نبرد قادسيه در برخورد نظامى نيروهاى اسلام با دولت ساسانى پديد مىآيد با اصل رخداد ارتباطى تنگاتنگ دارد, اما با نگاه تاريخى به آن, اين نتيجه حاصل مى شود كه اساس موضوع دچار پيچيدگى و بحران هاى تاريخى بوده و به رغم نتيجه قطعى و عميق آن, به لحاظ تاريخى فاقد ويژگى هاى يك رخداد مشخص در ذهنيت محقق تاريخ مى باشد. دو سوى واقعه ـ چه از طرف مسلمين و چه ايرانيان ـ پوشيده از راز و رمز, ابهام, اسطوره سازى, معجزه هاى پياپى در طرف غالب و پيشگويى هاى يإس آور و دل نگرانى هاى وهم انگيز در جبهه مغلوب مى باشد.
با توجه به يك سونگرى تاريخى در اين رخداد ـ كه عمده به دست نويسندگان اسلامى نگاشته شده است ـ و سكوت اضطرارى طرف مغلوب, پيروزى معجزه آسا جلوه گر مى شود و اين بدون در نظر گرفتن شرايط سياسى, اجتماعى و دشوارىهاى دوران پايانى حكومت ساسانى است.
در واقع, در نيمه اول قرن هفتم هجرى ما با دو پديده عظيم تاريخى در آسياى غربى مواجه هستيم. در جبهه غربى نيروهاى پرتوان و معتقد كه با رهبرى مردمى توانمند و با اراده, از بند جهالت اجتماعى و اسارت اعتقادى نجات يافته بودند, در برابر بخش شرقى موقعيت خويش, يعنى ايران ساسانى, كه يك دولت اسير تباهى و فساد, با ملتى دردمند و نااميد و افسرده بود قرار گرفتند.
در چنين شرايطى بود كه نيروهاى پراكنده اسلام به سرپرستى خالدبن وليد, در ساحل غربى فرات پيش روى خود را به سمت جنوب شروع كردند.(2)
پيش از اين تاريخ, ساسانيان با نبرد ذوقار (حدود 604 تا 610م) دولت هم پيمان عرب حيره را كه قرن ها مدافع سرسخت ايرانيان در جنوب بودند از دست داده بودند. (3) وضع نابسامان دربار شاهنشاهى ساسانى نيز پس از مرگ خسرو پرويز (628م) امكان بازسازى, انسجام و هماهنگى تازه اى را نداشت, زيرا نيرويى مقتدر سرتاسر مرزهاى جنوبى را تهديد مى كرد. پيش از اين هم ايرانيان با مشكلاتى از اين دست برخورد كرده بودند ولى اين بار وضع متفاوت به نظر مى رسيد; نيروى صحرا با توانى كم نظير كه از غليان ايدئولوژيك سرچشمه مى گرفت در برابر دولتى ضعيف و داراى اعتقادى كم رنگ و ملتى متفرق و بدون پشتوانه قرار گرفته بود. نبرد قادسيه در راه بود و نتايج آن هم به لحاظ تاريخى روشن بود. قادسيه بى شك رخدادى مهم و تعيين كننده در برخورد سرنوشت ساز سياسى, اجتماعى و فرهنگى ايرانيان با مسلمين بود. اين رويداد از چند جهت قابل بررسى است:
نخست آن كه: با اين پيروزى, پايتخت شاهنشاهى ساسانى سقوط نمود و اعراب مسلمان براى اولين بار پيروزمندانه بر اين شهر به ظاهر تسخيرناپذير تسلط پيدا كردند. البته پيش از آن هم اعراب در حمايت از نظام ساسانى قدم نهاده بودند. به علاوه, كمى قبل از نبرد قادسيه ـ حدود سال هاى 611ـ604 ميلادى ـ گروهى از قبايل جنوب فرات در ذوقار با بخشى از ارتش ساسانى در زمان خسرو پرويز ـ 628ـ590م به نبرد برخاسته پيروز گرديدند.(4) اين پيروزى درخاطرات اعراب (ايام العرب) به شكلى آرمانى, آينده غلبه و تصرف شهر رويايى رابه تصويرمى كشيد.
نكته ديگر آن بود كه اين بار اعراب ـ نه به شكل اتحاد قبايلى كوچك ـ بلكه به صورت قدرتى متشكل, منسجم و آرمان گرا نه تنها قصد تصرف تيسفون, بلكه قصد سرنگون ساختن نظام ساسانى و يا به تمكين واداشتن آن را داشته و سرزمين وسيع ايران را گذرگاهى براى دست يابى به شرق دور مى دانستند.(5) كمى پيش از رخداد قادسيه, امپراطورى روم شرقى بر اثر ستم كارى قيصر خويش فوكاسphokas) ) ـ (602ـ601م) ـ و بر اثر هرج و مرجى كه به علت سقوط او و جلوس هراكليوسHeraklios) ) به تخت سلطنت به وجود آمده بود, چنان ضعيف شده بود كه نتوانست در مقابل حمله سخت خسرو پرويز, شاهنشاه ايران, به ايالات جنوبى امپراطورى مقاومت نمايد; اما هراكليوس با تلاشى اعجابآور در جمعآورى نيرو و كوشش در براندازى تضادهاى عقيدتى بين فرق مختلف مسيحى, توانست امپراطورى خود را حفظ نموده و طى جنگ هاى دشوارى ارتش ايران را از تمام متصرفات غربى و شمالى رانده و او را تا قلب امپراطورى ساسانى يعنى تا قصر تيسفون واقع در كناره دجله تعقيب نمايد و به اين ترتيب, صلحى را كه به بهاى مرگ خسروپرويز (29 فوريه 628م) تمام شد بر شيرويه فرزند خسرو تحميل نمايد. با اين حال, دولت روم شرقى با اين كه در برابر ايرانيان به پيروزى رسيده بود, اما نتوانست سلطه كاملى بر اين سرزمين داشته باشد.
بدين ترتيب, با انحطاط دولت ساسانى و تضعيف امپراطورى روم, مقدمه شكل گيرى نيروى سومى در منطقه غرب آسيا فراهم آمد. اين نيرو دولت اسلامى مدينه بود كه پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) در دو جهت ـ هم به سوى شمال و هم به سوى شرق ـ اقدام به عمليات نظامى مى نمود. هدف اين حملات, ايجاد تغييرات در اراضى شبه جزيره عربستان يا دست يابى به راه تجارى و يا حتى حرص غارتگرى روحى عرب ـ گرچه در اين حملات تا حدودى دخالت داشت ـ نبود, بلكه محرك واقعى اين تهاجمات برق آسا و توقف ناپذير, دين جديد و اعتقادات تازه اى بود كه پيامبر اسلام (ص) به آنان ارزانى بخشيده بود و امروز جاى ترديد نيست كه محرك اعراب در گشايش كشورها, دين يكتاپرستى و گسترش آن به سوى مرزهاى خارج عربستان بوده است.(6)
پيروزى قبايل عرب بر ارتش ساسانى در ذوقار و نخستين آزمايش قدرت در مقابل دشمنى نيرومند, باديه نشينان را در مورد قدرت سپاه ساسانى به ترديد افكنده و اطمينان آن ها را در تكيه بر نيروى خويش استوار ساخت; ((در واقع اين كاميابى همچون آستانه اى تلقى گرديد كه پيروزىهاى آينده اعراب را برابر ايرانيان ارزيابى مى كرد)).(7)
پس از پيروزى درخشان نيروهاى اسلام, دولت ساسانى هرچند در جبهه هاى جلولا و نهاوند مقاومتى از خود نشان داد,(8) اما اين مقاومت از سوى بخش اشرافى و فرادست نظام ساسانى بود كه در واقع براى منافع خويش مى جنگيدند نه بقاى ملك. به گفته مورخان, مقاومت برجسته و قابل ملاحظه ديگرى در مسير فتوحات مسلمين پديد نيامد و مردم شهرها يا در مقابل فاتحان مقاومت ننمودند و يا با اندك مقاومتى تسليم شده و ميان اسلام آوردن و پرداخت جزيه مختار گرديدند.(9)
كمى بعد از اين وقايع, نوبت عقب راندن بقاياى نظام ساسانى و آخرين شاه آن, يزدگرد سوم ـ 652ـ632م برابر با 31ـ11ه' ـ از نهاوند تا مرو و تسلط بر قدرت تقريبا دست نخورده ساسانى توسط مسلمين گرديد.(10)

تحقيقى پيرامون منابع در ارتباط با نبرد قادسيه
در رابطه با تشخيص شرايط پديد آمده در نبرد قادسيه حداقل با سه جناح و يا سه ديدگاه متفاوت در تحولات اين نبرد روبه رو هستيم.
جناح اول, مورخان عرب گرا هستند. آنان پيروزى بر ايرانيان را ناشى از شجاعت, درايت و مجاهدات سرداران اسلام مى دانند. مقدسى و بلاذرى از بارزترين صاحبان چنين تفكرى هستند.
جناح دوم, مورخان ايران گرا هستند كه سعى داشته اند به عناوين مختلف و با دست آويز قرار دادن امورى چون مشيت الهى, قضا و قدر, اختلاف ميان ايرانيان و... شكست ساسانيان را يك واقعيت غيرقابل انكار به شمار آورند. ثعالبى نماينده چنين تفكرى مى باشد. برخى از مورخان نيز در اين زمينه نظرات خود را به صورتى محتاطانه ابراز داشته اند. طبرى از جمله اين افراد مى باشد, گرچه بى گمان او تابع مورخانى بوده است كه منابع خويش را از اخبار كسب مى نمودند.(11)
در اين ميان, بعضى از مورخان غربى بر اين عقيده اند كه اصولا از آغاز نخستين تهاجمات مسلمانان عليه ايران ساسانى, نقشه و طرحى براى كشورگشايى در ميان نبوده است, بلكه پيشرفت هاى قبايل بنى بكر در سواد و هم زمان بودن آن ها با پيروزىهاى خالدبن وليد در رهبرى اهل الايام عليه اهل الرده و نزديك بودن محل تهاجمات خالد عليه اهل الرده در يمامه و مثنى بن حارثه در سواد, دولت مدينه را به فكر استفاده از موقعيت مناسبى كه فراهم شده بود افكند. طرح حمله به عراق و تسخير آن, در مدينه و در زمان ابوبكر به تصويب رسيد و در زمان عمر به اجرا درآمد. از بين مورخان غربى, ادوارد ماير, ريچار فراى, كريستن سن و ويل دورانت از طرفداران چنين نظريه اى هستند. به نوشته كريستن سن: ((اعراب باديه نشين كه روح غارت گرى را با تعصب دينى آميخته بودند به فرمان عمر روى به ايران نهادند)).(12)

انتخاب فرمانده سپاه اسلام در نبرد قادسيه
در آغاز, عمربن خطاب خود تصميم گرفت فرماندهى سپاه اسلام را بر عهده گيرد, اما پس از رايزنى با اصحاب رسول خدا(ص) از اين كار منصرف شده و على بن ابى طالب(ع) را به سمت فرماندهى انتخاب نمود, ولى على(ع) از قبول آن خوددارى نمود(13) و سعد بن ابى وقاص را براى اين مسووليت پيشنهاد نمود كه مورد پذيرش عمر قرار گرفت.(14) برخى اعتقاد دارند على(ع) رإى به ماندن عمر داد و صلاح نديد خليفه از مدينه خارج شود.(15) بعضى از مورخين, نام پيشنهاد دهنده را عبدالرحمن بن عوف ذكر نموده اند.(16)
در رابطه با آمار سپاه اسلام در نبرد قادسيه روايات متفاوتى وجود دارد. برخى از روايات, شمار سپاه سعد به هنگام خروج از مدينه و عزيمت به سوى عراق را 3000 نفر عنوان كرده اند كه با تعدادى كه در مسير حركت به آن افزوده شد بالغ بر 5600 نفر گرديد; در حالى كه نيروى ايرانيان در نبرد قادسيه 60000 نفر برآورد شده است. (17) در برآورد ديگرى, نيروى اسلام را حدود 100000 نفر در برابر 120000 نفر نيروى ايرانى ذكر كرده اند.(18) گروهى ديگر, شمار مسلمين را 80000 تن نوشته اند كه در حين نبرد تعداد 6000 تن نيز از جبهه سوريه بر اين تعداد افزوده شد.(19) طبرى در يك روايت, شمار ايرانيان شركت كننده در نبرد قادسيه را 200000 تن ذكر كرده است.(20) ابن اعثم, شمار نيروهاى ايرانى در نبرد قادسيه را 120000 تن آورده و تعداد مسلمين را با نيروهايى كه عمر در جواب درخواست سعدبن وقاص براى او اعزام نمود(21) رقمى در حدود 60000 تن ذكر كرده است. بنا به نوشته ابن اعثم در نبرد قادسيه: ((نيروى مسلمين نصف تعداد ايرانيان بوده است)).(22)
مورخى ديگر تعداد سپاهيان اسلام در نبرد قادسيه را 22000 مرد گزارش نموده است. (23) اشپولر به نقل از سبئوس ـ مورخ ارمنى ـ مى نويسد: ((تعداد سپاه ايران در قادسيه بيش از 80000 تن بوده است)).(24) آمار و ارقام متفاوت موجود در برآورد نيروها, برحسب روايات مختلف و نظرات متفاوت راويان و ديدگاه هاى خاص آنان نسبت به نبرد سرنوشت ساز قادسيه بيان گرديده است.
گروهى براى بزرگ جلوه دادن نبرد و پيروزى بر ايرانيان و برخى ديگر براى كاستن از بار خفت اين شكست, به جاى برخورد با واقعيت ها, به ذهن گرايى پرداخته اند. بعضى از مورخان اخير سعى نموده اند از ميان انبوه اطلاعات متفاوت, رخداد قادسيه را واقع بينانه بررسى نمايند, چنان كه شمار مسلمانان را 24700 تن(25) گزارش نموده اند. تنى چند از مورخان متإخر و متقدم نيز بر آمار 30000 نفر توافق دارند. (26) از ميان مورخان غربى, فراى اعتقاد دارد كه در ذكر نابرابرى نيروهاى دو حريف مبالغه شده است و اضافه مى كند: ((شمار سپاه ايرانيان ظاهرا بيش تر از مسلمين بوده است ولى نه چندان بسيار. شمار سپاه دو طرف بيش از 25000 تن نبوده است...)).(27)
اشپولر نيز شمار سپاه مسلمين در نبرد قادسيه را 20000 تن ذكر مى نمايد.(28) آن چه از همه روايات متقدمين و تحقيقات متإخرين بر مىآيد اين است كه تعداد نيروهاى سپاه ايران در نبرد قادسيه بيش تر از تعداد مسلمين بوده است; ولى اين اختلاف نبايد آن قدر زياد باشد كه تصور جنگى نابرابر را در ذهن پديدار سازد.

تركيب نيروهاى اسلام در نبرد قادسيه
طرح ايجاد يك حكومت اسلامى در عربستان, در زمان حيات پيامبر(ص) شكل گرفت(29) و ابوبكر با سركوب شديد رده(30) و ساير مخالفان آن را ادامه داد و عمر به آن مفهومى مستقل بخشيد. سير مطالعه تاريخ فتوح اسلامى در عراق و ايران در زمان خلافت عمربن خطاب (23ـ13ه') بيان گر اين واقعيت است كه عمر ترجيح مى داد فرماندهان فتوح از قريش باشند, ولى در مورد نيروهاى اسلام علاقه خليفه به نيروهاى تركيبى و متشكل از قبايل مختلف عرب جلب مى گرديد.
روايات سيف بن عمر تميمى, پيروزى در نبرد قادسيه را به صورتى نشان مى دهد كه گويى اين پيروزى به اعراب باديه نشين تعلق داشته است. در روايات سيف از قبايل بنى بكر صحبتى به ميان نيامده و سرداران غير مسلمان بسيار مدح شده اند.
واقعيت اين است كه سپاهى كه به فرماندهى سعد از مدينه خارج شد, در درون دنياى قبيله اى شكل گرفته و به حركت درآمده بود. تكيه آن ها بيش تر به وفاداران به اسلام بود تا نيروهاى ديگر.(31) اين نيروها ـ بر عكس جبهه هاى سوريه كه در آن فرزندان صحابه بزرگ حضور داشتند ـ بيش تر از انصار بودند تا قريش. رإى عمر بر اين بود كه بهترين اعراب, شامل قهرمانان, سخنوران, و شاعران, در برابر ايرانيان قرار گيرند. او مى خواست در نبرد تعيين كننده آينده با ايرانيان, عمده ترين عامل بر مبانى اسلامى پايه ريزى شود; از اين رو رهبران گروه ها را از مسلمانان با سابقه و يا كسانى كه در اسلام اعتبار بيش ترى داشتند برگزيد.(32) روساى قبايل زير نظر پرچم داران و فرماندهان سپاه اسلام قرار گرفتند; گويى هنوز به وفادارى آنان اطمينان نبود. حضور رهبران ارتداد ـ كه اينك مسلمان شده بودند در نبرد قادسيه از ابداعات عمر بود. ابوبكر در جنگ ها از آنان كمك نمى گرفت, ولى عمر آنان را به جنگ فرستاد و ((هيچ كدامشان را به كارى نگماشت));(33) گويى نبرد قادسيه موقعيتى بود تا بدين وسيله مرتدين خود را بازخريد كنند و يا ((بوته آزمايشى بود براى اتحاد همه گروه ها)).(34)
در شراف ـ ستاد عمليات نظامى سعد پيش از حضور در قادسيه ـ رهبران مرتدين نظير اشعث بن قيس, طليحه بن خويلد, عمروبن معدى كرب, قبايل خود را رهبرى مى كردند, ((اما به آن ها كارى واگذار نشد)).(35)
بنا به روايت سيف, حضور مردان نامدار چون: عمروبن معدى كرب, طليعه قيس بن هبيره, و مردان انديشه چون: مغيره بن شعبه, حذيفه, عاصم, و شاعرانى چون: شماخ, حطيه اوسن بن مغرا و عبدبن الطبيب, در نبردگاه قادسيه باعث تقويت روحيه نيروها مى گرديد.(36)
طرح عمر براى شاخص نمودن نيروى قادسيه كه مى بايست تكليف سلطنت و قدرت را در ايران يكسره سازد بسيار وسيع تر از آن چه به نظر مى رسد بوده است. عمر دستور داد در گروه قادسيه هفتاد و چند نفر از جنگاوران بدر, سيصد و ده تن از كسانى كه صحبت پيامبر(ص) را ـ تا زمان بيعت رضوان ـ شنيده بودند, سيصد تن از كسانى كه در فتح مكه حضور داشتند و هفتصدتن از فرزندان صحابه پيامبر(ص) شركت نمايند.(37) وى اصرار داشت نيروى اسلام را در همه عربستان و در مقابل چشم بزرگان عرب به نمايش بگذارد. كم ترين نتيجه اى كه از اين آزمايش واقعى گرفته مى شد اين بود كه قدرت تحرك را از جريان هاى شبه نظامى رده در آينده سلب مى نمود; مدينه به قدرتى واقعى و تعيين كننده تبديل مى گرديد; عربستان تحت لواى اسلام با وحدت خويش جستجوگر منابع انسانى و جغرافيايى تازه اى براى ارائه دين خدا مى گرديد و قبايل مسيحى سواحل فرات قدرت اسلام را درك مى نمودند.(38) بى گمان آن چه پيش آمد خارج از تصور عمر و طراحان سياست نظامى مدينه بود. نتايج غير قابل تصور و پيروزى مسلمين در قادسيه كه شكست و اضملال دولت ساسانى را به همراه داشت آن چنان غير مترقبه بود كه تإثير آن در سياست داخلى مدينه منجر به تغييرات سياسى شگرف در آينده گرديد. (39)
ادامه دارد.....

انتخاب يزدگرد به شاهى
طبرى, مسكويه رازى و دينورى در نحوه انتخاب يزدگرد به شاهى مطالب تقريبا يكسانى بيان نموده اند و مسعودى و بلاذرى با اين كه از مشورت عمربن خطاب با صحابه ـ پس از شنيدن خبر پادشاهى يزدگرد ـ صحبت نموده اند,(40) اما در رابطه با نحوه انتخاب يزدگرد اظهار نظر مشخصى ننموده اند.(41) اين موضوع, گزارش هايى كه در باب متمركز شدن نيروهاى ايرانى به مدينه رسيده بود را تإييد مى كند.(42) اين گزارش ها نشان مى دهد كه ايرانيان از نبردهاى كوچك موضعى كه به طور عمده به شكست آن ها منجر شده بود خسته شده و در صدد چاره جويى برآمده بودند.
تإملى در سير تاريخ ساسانى نشان مى دهد كه هرگاه در رإس قدرت مركزى فردى نيرومند و صاحب اراده قرار مى گرفت دولت مقتدرى را به وجود مىآورد واينك ايرانيان در جستجوى چنين پايگاهى بودند. (43)
به نظر برخى از نويسندگان اسلامى, بزرگان ايرانى, در بين زنان خسرو پرويز به جست وجو پرداختند تا اگر پس از قتل عام خاندان قباد دوم, ملقب به شيرويه (633ـ632م), فرزند ذكورى از او باقى مانده است, او را بيابند. آنان سرانجام, يزدگرد فرزند شهرياربن خسرو[ پرويز] را يافتند و او را كه جوانى 21 ساله بود به سلطنت گماردند(44) و همه متفق القول شدند تا براى آخرين بار از يك حكومت مركزى مقتدر كه در رإس آن شاهى انتصابى قرار داشت اطاعت نمايند.(45) سران قوم چون رستم فرخزادان و فيروزان[ ايران اسپاهبذان] در اطاعت و اعانت او پيشى گرفتند و سپاهيانى براى استقرار در پادگان ها و مرزهاى حيره, انبار, ابله و ديگر نقاطى كه در عصر خسروپرويز سنگرى در برابر اعراب به شمار مىآمد آماده نمودند.(46)
در مورد چگونگى گزينش يزدگرد به شاهى, قول ديگرى نيز وجود دارد و آن اين كه: فيروزان و رستم به پوران[ پوراندخت] دختر كسرى پيشنهاد نمودند تا نام همه زنان و محارم خسروپرويز را بنويسند و در بين آن ها جست وجو كرده و فرزند ذكورى را براى سلطنت بيابند.(47) جالب اين است كه آن ها از پوراندخت كه طبق نظر نويسندگان اسلامى, بر سرير سلطنت تكيه زده است, مى خواهند تا فردى را انتخاب و يا جست وجو كند كه به جاى او بر تخت ساسانى بنشيند و اين در حالى است كه پس از يافتن يزدگرد ديگر ذكرى از پوراندخت نمى رود و به نظر مى رسد بزرگان ايرانى براى يك دفاع جدى هم پيمان شده و با براندازى پوراندخت ساختار تازه اى را در سياست پديد آوردند.(48) ولى به عقيده دينورى ((بزرگان ايرانى چون ديدند عرب از همه سو بر آنان پيروز مى شوند با يكديگر گفت وگو كردند و به اين نتيجه رسيدند كه گرفتارى آن ها از آن است كه زنان بر ايشان حكومت مى كنند و سپس بر يزدگرد پسر شهرياربن خسرو گرد آمدند كه جوانى 16 ساله بود و او را بر خود پادشاه كردند و آن گاه اينان با گروهى كه بر پاشاهى آذرميدرخت اصرار مى كردند جنگيدند و آن ها را شكست داده و آذرميدخت خلع گرديد و يزدگرد شاه شد)).(49)
همان طور كه ملاحظه گرديد, در ميان مطالب فوق, هم در مورد سن يزدگرد كه او را 8, 21 و 16 ساله نوشته اند و هم در مورد پوراندخت و آذرميدخت كه به نوشته نويسندگان اسلامى, قبل از يزدگرد, شاه ايران, مى زيستند اختلاف نظر وجود دارد. به روايت ثعالبى: ((پس از پوران دخت كه فقط 8 ماه سلطنت نمود كودكى را به نام فرخزاد انتخاب و او را به تخت سلطنت نشاندند و اين كودك كه به علت خردسالى از كشتار شيرويه سالم مانده بود در پارس به سر مى برد و او برادر پوراندخت به شمار مىآمد اما سلطنت او هم دوامى نيافت)).(50) يعقوبى دوران سلطنت پوراندخت را قبل از يزدگر ذكر مى كند. روايات, حكومت يزدگرد را بين سال هاى 652ـ632م ذكر نموده اند و اين موضوع نشان مى دهد كه دوران سلطنت وى چندان روشن نيست.
همان گونه كه ذكر شد, مورخان بزرگ اسلامى چون طبرى, ثعالبى و دينورى در مورد سلطنت پوراندخت, آذرميدخت و حتى سال شروع سلطنت و سن يزدگرد سوم آخرين شاه ساسانى دچار تناقض گويى هستند. در واقع, آن چه به نوشته هاى مورخان اسلامى در مورد چنين اختلافاتى تصويرى مبهم و تا حدودى نادرست داده است تقويم مشهور به يزدگردى است كه با جلوس يزدگرد در سال يازدهم هجرى آغاز مى شود و نام خود را هم از اين پادشاه دارد و حال آن كه اكثر روايات, جلوس او را پس از اين سال دانسته اند و اگر اين تقويم ناديده گرفته شود, تاريخ شروع سلطنت, عمر يزدگرد و مرگ او در مسير طبيعى ترى قرار خواهد گرفت.(51)

نتايج رخداد قادسيه(52)
در نبرد قادسيه ارتش ساسانى امتحان خود را در برابر سپاه اسلام پس داد. فرمانروايان ساسانى كه به شكلى موروثى حكومت مى نمودند بيش تر به منافع خويش مى انديشيدند تا مصالح دولت و ملت و اين وضع به نحوى شگفتآور, همان حالت اسكندر و ايران را در زمان آخرين شهرياران هخامنشى و تسلط شهربانان تداعى مى كند. پس از نبرد قادسيه, شاهنشاهى ساسانى تجزيه شد و به شكل مجموعه ممالك كوچكى درآمد كه ((مورخان عرب شخصا نام آن ها را ذكر مى كنند)).(53)اگر حمله مسلمانان به ايران و چيرگى آنان و مذهب اسلام در ايران را چنان كه سزاست محورى بنگريم كه از آن پس تحول كيفى مهمى در نظام اجتماعى جامعه ايران روى مى دهد, در آن صورت تقسيم تاريخ كشور ايران به دوران پيش و پس از اسلام تقسيمى بيهوده تلقى نخواهد شد.
دوران آريايى پيش از اسلام يكهزار و پانصد سال طول كشيده بود. اعراب از همان آغاز قدرت يافتن اسلام, با سپاهيان شاهنشاهى ساسانى وارد درگيرىهايى شدند كه برخى از آن ها مانند نبرد ذوقار (ح 610ـ604م) در سرنوشت سياسى آينده عرب و ايران نقش بسيار مهمى را ايفا نمود. اين جنگ در دوران خسروپرويز رخ داد و پيامبر(ص) درباره آن فرموده است: ((اين نخستين بار بود كه عرب از عجم انتقام گرفت و به وسيله من برآن ها پيروزى يافت)).(54) اين نبردها در زمان خلافت عمربن خطاب به اوج خود رسيد و از حالت موضعى خارج شد. پس از نبرد قادسيه كه در آن ((گندشهشاه)) به فرماندهى رستم فرخزاد شكست خورد, نبرد نهاوند(55) (فتح الفتوح) پيش آمد كه منجر به واژگونى سلطنت ساسانى شد و جامعه ايرانى دچار دگرگونى عميق گرديد. مبارزه مسلمين براى تصرف ايران در مجموع بيست سال طول كشيد و در اين ميان چند عامل در پيروزى آنان نقش داشت:
1ـ نظام دموكراتيك قبيله اى, مساوات در لباس و رفتار و ظواهر زندگى بين بزرگان عرب و سپاهيان ساده, در قياس با نظام اشرافى ساسانى گرچه از جهت محتواى تاريخى عقب بود, ولى از لحاظ جاذبه معنوى و اجتماعى جلوتر از آن قرار داشت,.
2ـ ايدئولوژى مذهبى, شور و شوق و وحدت معنوى در ميان قبايل عرب پديد آمده بود, در حالى كه جامعه ايرانى را نبرد عقايد زرتشتى, مانوى, مزدكى, زروانى, عيسوى, يهودى, شمن و غيره از هم مى دريد و ناباورى و ترديد بر آن حكمرانى داشت. درباريان و اشراف (زرينه كفش) كه بر ايران حكم مى راندند غرق در عيش و نوش و فساد بودند و فاصله آنان و موبدان حامى شان با مردم بسيار بود. مردم از آنان بيزار بوده و نابودى آنان را طلب مى نمودند.(56)
3ـ جاذبه هاى سپاه اسلام و ايدئولوژى مساوات خواهى در جامعه عارى از عدالت ساسانى موجب گرديد تا برخى از فرماندهان سپاه آن, چون سپاه ديلمى در نبرد شوشتر, داوطلبانه تسليم سپاه عرب شده و به پشتيبانى از آن ها بپردازند, و يا سبب گرديد كه نيروها آن چنان كه مى بايست, فداكارى ننمايند و در آخرين لحظات, اشراف ايرانى به جاى كمك به نجات كشور, به طمع تاج و تخت به جان هم افتاده و امر سقوط را تسريع نمايند.
پس از نبردهاى قادسيه و مداين و جلولا كسى را پرواى مقاومت جدى نبود. بعضى از مرزبانان خود را به كلى از واقعه كنار كشيدند و مستقل ماندند و انسجام نيروها از هم گسيخت(57) و اين در حالى بود كه يزدگرد سوم متوحشانه به سوى سرنوشت خويش (آسياب مرو)(58) به پيش مى تاخت.
ادامه دارد.....

ديدگاه هاى طبرى و ابن اعثم
پيروزى قاطع مسلمين در نبرد قادسيه دروازه هاى بزرگ ترين امپراتورى شرق را به روى آنان گشود و سر آغاز گسترش اسلام در سرزمين هاى وسيع متعلق به ايران ساسانى گرديد اما در مورد چگونگى پيروزى مسلمين و مقاومت ايرانيان ابهامات زيادى وجود دارد مطالبى كه درباره اين جنگ نوشته شده است طورى مبالغهآميز و افسانه اى است كه كشف حقيقت را مشكل مى سازد(59) ايرانيان فرماندهى واحدى نداشتند و اعراب هم به صورت قبيله قبيله وارد معركه جنگ مى شدند. اين جنگ در آغاز به صورت يك رشته عمليات مجزا سرانجامى شگفت داشت. ايرانيان شكست سختى خوردند و اعراب هم تلفات سنگينى را متحمل شدند.(60) تيسفون به دنبال قادسيه به دست مسلمين فتح شد. رستم فرخزادان, فرمانده نيروهاى ايرانى در نبرد قادسيه از خطر بزرگى كه در نتيجه اتحاد ايدئولوژيك عرب و حمله آنان به ايران متوجه آنان بود آگاهى كامل داشت. (61) او در سمت فرماندهى كل جنگ, در دفع خطر كوششى دليرانه نمود اما در اين راه توفيق نيافت.(62) نبرد قادسيه يك پيام واقعى براى مردم ايران داشت و آن پايان حكومت ديرينه ساسانى بود كه اردشير بابكان آن را بنياد نهاد و با مرگ يزدگردبن شهريار به انتها رسيد.(63)
در ميان مورخان اسلامى, طبرى به خاطر شيوه هاى خاص تاريخ نگارى و ديدگاه هاى ويژه خود نسبت به روابط ايرانيان و اعراب در اين مورد مسايل خاصى را بيان مى كند. در حالى كه ساير مورخان اسلامى زمان برخورد بين نيروهاى اسلام و ايرانيان را به صراحت بيان نمى كنند, طبرى اعلام مى كند زمان اين جنگ چيزى بيش از دو ماه بوده است. (64) هم چنين او اعتقاد دارد كه خليفه اسلام, عمربن خطاب, داراى نوعى قداست و قدرت آينده نگرى بوده است.
در هنگام اعزام سپاه به قادسيه, مردم سكون به رهبرى حصين بن نمير سكونى و معاويه بن حديج آماده حركت به سوى شرق بودند, اما خليفه[ عمر] از آن ها روى برگردانيد. وقتى از او پرسيدند چرا از اين قوم روى گردان هستى, گفت: از آن ها تشويش دارم; هيچ قوم عرب بر من نگذشته است كه ناخوشايندتر از اينان باشد. بعدها نيز عمر از آن ها به بدى ياد مى كرد و مردم از اين امر در شگفت بودند و سرانجام بدبينى عمر نسبت به آنان درست از كار درآمد, ((زيرا يكى از آن ها به نام سودان بن حمران, عثمان بن عفان رضى الله عنه را كشت و يكى از بستگانش, خالدبن ملجم, على بن ابى طالب رحمه الله را كشت و جماعت ايشان قاتلان عثمان را پناه دادند)).(65)
در اين جا طبرى علاوه بر اقرار به آينده نگرى عمر, وقايع بين قتل عثمان بن عفان و خلافت على(ع) و وقايع بعدى را به شكلى متفاوت مورد بررسى قرار مى دهد. هم چنين, او سعى دارد تا پيروزى قادسيه را پيش از وقوع آن پيش بينى نمايد و از قول سعيدبن مرزبان مى نويسد: ((عمر مداواگرانى به قادسيه فرستاد و عبدالرحمن ربيعه باهلى را به مقام قضاوت گماشت و او را مسوول تقسيم غنايم نمود و سلمان پارسى را مإمور اكتشاف و پيشتاز قوم و دعوت گر قرار داد)).(66)
جاى هيچ بحثى نيست كه آن چه را طبرى به عنوان پيش بينى عمربن خطاب از ايجاد تشكيلات براى يك پيروزى غير قابل انكار نگاشته است دقيقا همان نكاتى است كه بعد از فتح قادسيه پديد آمد. طبرى هم چنين, اطلاعات عمر از موقعيت استراتژيكى قادسيه را در نامه او به سعد ابى وقاص منعكس مى نمايد. در اين نامه عمر به سعد دستور مى دهد كه: ((با پارسيان در خاك آن ها جنگ مكن و ميدان جنگ را در نزديك ترين سنگستان به ديار عرب و نزديك ترين صحرا به ديار عجم قرار ده.))(67)
نكته ديگرى كه در نگاه طبرى به قادسيه ديده مى شود قداستى است كه او براى سپاه قادسيه قايل است. وى مى گويد: در اين نبرد آرايش سپاه اسلام براساس نبردهاى دوره پيامبر اكرم(ص) تنظيم شده و فرماندهان عصر پيامبر(ص) در رإس سپاه قرار داشتند. و آنان كسانى بودند كه همگى در عصر پيامبر(ص) با مشركان و در عصر ابوبكر با مرتدين جنگيده بودند.(68) بنا به گزارش طبرى, در اين نبرد هفتاد و چند تن از جنگاوران بدر و سيصد و ده تن از كسانى كه پيامبر(ص) را تا بيعت رضوان و يا جلوتر درك نموده بودند و سيصد تن از آنان كه در فتح مكه پيامبر(ص) را همراهى نموده بودند و هفتصد تن از فرزندان صحابه پيامبر(ص) از همه قبايل شركت داشتند.(69) نكته ديگرى كه در ديدگاه هاى طبرى به قادسيه منعكس است علاقه و توجهى است كه نسبت به مثنى بن حارثه از خود نشان مى دهد, به گونه اى كه اظهار تإسف خود را از فرماندهى سعدبن ابى وقاص و جريربن عبدالله بجلى به جاى مثنى پنهان نمى كند. طبرى پيروزى در نبرد قادسيه را يك معجزه مى داند و وقايع اعجاب آورى را از زمان توقف نيروهاى اسلام ـ كمى قبل از شروع نبرد ـ نقل مى كند, از جمله اين كه: زمانى كه سعد گروهى را به جست وجوى غذا و خوار و بار به اطراف فرستاده آنان در ايالت ميشان در جست وجوى گاو و گوسفند برآمدند, اما همه مردم گريخته بودند و سرانجام مردى را يافتند و از او نشان گاو و گوسفند را گرفتند, اما آن مرد قسم خورد كه اطلاعى ندارد ولى او چوپان چهارپايانى بود كه آن ها را در آن دشت پنهان نموده بود و ناگهان گاوى نعره برآورد كه به خدا دروغ مى گويد; اينك مائيم! و آن گاه مسلمين گاوان و گوسفندان را از روى صدايشان يافتند و آن ها را به اردوگاه آوردند.(70)
به اين ترتيب, طبرى پيروزى قادسيه را امرى از پيش تعيين شده تلقى مى كند و مطالب را بر اساس رواياتى كه شنيده است و بدون توجه به صحت و سقم آن ها نقل مى كند.
در زمان حكومت حجاج بن يوسف ثقفى والى حكومت امويان در عراق و ايران (95ـ75ه') و عامل وليدبن عبدالملك اموى, اين معجزه براى او بازگو گرديد. حجاج چند تن از شاهدان واقعه را فراخواند ـ حداقل 60 سال و حداكثر 80 سال پس از وقوع آن ـ و از آن ها در مورد صحت آن سوال نمود و همه گفتند: ((بلى ما اين را شنيديم و ديديم و گاوان را برانديم)). حجاج گفت: ((دروغ مى گوييد)). گفتند: ((اگر تو آن جا بوده اى ما نبوده ايم چنين باشد)). حجاج گفت: ((راست مى گوييد اما ديگر كسان چه مى گفتند؟ )) گفتند: ((اين را نشان بشارتى دانستند كه از رضاى خدا و شكست دشمن ما خبر مى داد)).(71)
نويسنده ديگرى به نام ابن اعثم كوفى نيز در كتاب خود ((الفتوح)) از اعجازاتى در زمان وقوع نبرد قادسيه سخن گفته است, از جمله اين كه: ((در آغاز حملات مسلمين به مرزهاى غربى فرات, يزدجرد[ يزدگرد] به شكار رفته بود و در عقب گورخرى مى تاخت اما ناگهان گورخر توقف كرد و رو به سوى يزدگرد كرد و به فرمان خدا با او صحبت نمود و گفت: اى يزدگرد به خداى بازگرد و به پيامبر او ايمان آور تا نعمت بر تو باقى بماند و كفران نعمت منماى كه دولت تو را زوال آورد. و چون يزدگرد از گورخر اين سخن فصيح را شنيد بترسيد و به مقام خويش بازگشت و متفكر و مردد موبدان را بخواند و سخن گورخر با آنان در ميان نهاد. موبدان گفتند: اين حالتى غريب و حادثه اى عجيب است گمان ما آن است از اين اعراب كه بر عراق آمده اند چيزى عجيب به ظهور آيد)).(72)
هم چنين, او در جايى ديگر از معجزه ديگرى سخن مى گويد: ((پس از كشته شدن رستم در قادسيه, ايرانيان گريختند و به مداين[ تيسفون] عقب نشينى نمودند و چون احتمال مقاومت در برابر مسلمين بسيار ضعيف به نظر مى رسيد ناچار مجبور به ترك شهر شدند, به ويژه اين كه يزدگرد خود به اين كار راغب بود و علاقمند بود كه مقاومت هاى بعدى در برابر لشكر اسلام در كوهستان انجام گيرد. لذا ايرانيان قبل از ترك اجبارى شهر, حوض ها را پر از آب نمودند و زهر بدان آميختند و غذاى بسيارى پختند و به زهر آلودند و در ساباطهاى مداين نهادند و سپس پل هاى دجله را بريدند تا مسلمين نتوانند از آن عبور نمايند. مسلمين چون به ساباط مداين رسيدند گرسنه و تشنه بودند. طعام هاى پخته و لذيذ يافتند و حوض هاى پر از آب صاف. به نام خداى سبحان از آن طعام و آب بخوردند و آسايش و فراغت يافتند و هيچ كس را به حكم خداى سبحان زهر زيان نداشت و بر هيچ مسلمان اثر نكرد.(73)
طبرى در جاى ديگر از نوشيدن زهر توسط خالد و آسيب نرسيدن به او سخن گفته است. (74)

پى نوشت ها:
1. استاديار دانشگاه اصفهان
2. با فتح حيره, كليد تصرف بين النهرين به دست مسلمين افتاد; ر.ك: برتولد اشپولر, تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى, ترجمه جواد فلاطورى (چاپ دوم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1364) ج 1, ص 9.
3. رژى بلاشر شكست ساسانيان از اعراب در ذوقار و نابودى دولت عربى حيره را از نتايج حضور نيروهاى اسلام در مرزهاى فرات به شمار مىآورد; ر.ك: رژى بلاشر, تاريخ ادبيات عرب, ترجمه آذر نوش (چاپ اول: تهران, موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى, 1363) ص 73.
4. در واقع نخستين حركت هاى نظامى مسلمين عليه دولت ساسانى در مرزهاى غربى فرات به رهبرى خالد بن وليد و در آغاز سال 623م/ 12ه'.. بود و ايرانيان ظاهرا آماده رويارويى نبودند. در عين حال, هيچ شاهدى مبنى بر اين كه قبيله بنى بكر بن وايل و ديگر قبايل آن سوى فرات با مسلمين هم دست شده باشند در دست نيست. (( حتى پس از آن كه سپاه ايران شكسته شد, باز هم مقاومت كردند اما اين بدان معنى نيست كه آن ها هواخواه ساسانيان بودند; زيرا اينان در برابر هر تهاجمى پايدارى مى كردند)); ر.ك: ريچاردفراى, عصر زرين فرهنگ ايران, ترجمه مسعود رجب نيا(چاپ اول: تهران, نشر سروش, 1358) ص 72.
5. موقعيت هاى مسلمين و شتاب ايرانيان در تخليه مناطق جنوبى علل ريشه دارترى داشت كه عبارت بودند از: ساكنين عرب زبان بين النهرين, مسيحيان ناراضى از دولت ساسانى, مانويان فرارى تحت تعقيب و بى علاقگى مردم در دوام دولت ساسانى; ر.ك: برتولد اشپولر, همان, ص 13.
6. ر.ك: برتولد اشپولر, همان, ص 6 و7.
7. ر.ك: تئودور نولدكه, تاريخ ايرانيان و عرب ها در روزگار ساسانيان, ترجمه زرياب خويى (چاپ اول: تهران, نشر انجمن آثار ملى, 1352) ص 511.
8. جلولا دهى نزديك بغداد و در يك منزلى خانقين قرار داشت كه از آن جا تا خانقين 7 فرسنگ بود.
9. علت پيروزى عرب را بايد در خود ملت عرب جست و جو نمود كه ناگهان متوجه شد كه در پى جهش عظيم تاريخ از توانى هاى بالايى برخوردار است. از اين رو, نبرد قادسيه از سرنوشت عراق فراتر رفته و به صورت يكى از مهم ترين وقايعى در مىآيد كه بيش از همه معناى تاريخ جهانى را بر دوش دارد. ر.ك: هشام جعيط, كوفه پيدايش شهر اسلامى, ترجمه ابوالحسن سرو قد مقدم, (چاپ اول: تهران, بى نا 1372) ص 56.
10. ر.ك: تئودور نولدكه, همان, ص 550 و 471. هم چنين ر.ك: احسان عباس, عهد اردشير, ترجمه امام شوشترى (چاپ اول: تهران, انجمن آثار ملى, 1348) ص 28 ; نيناپيگو لوسكايا, اعراب حدود مرزهاى ايران و بيزانس در سده هاى چهارم - ششم ميلادى, ترجمه عنايت الله رضا (چاپ اول: تهران, موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه), 1372), ص 285 و 283.
11. تاريخ نگارى اسلامى در مورد نبرد قادسيه هماهنگ نيست. علت آن را مى توان در تفاوت نگرش به رخدادها دانست. هنگام بررسى اخبار, در اكثر موارد با كمبود سند رو به رو مى شويم. اختلاف ناشى از تعدد روايات چيزى نيست جز ((نتيجه تصادف, اهمال كارى و يا تفاوت خوى و مزاج راويان)); ر.ك: رژى بلاشر, همان, ص 258.
12. ايرانيان اگر چه مغلوب شده بودند ولى خاطره عظمت گذشته خويش را هم چنان محفوظ نگاه مى داشتند. فاتحان عرب چون نمى خواستند از اين قافله عقب بمانند ناچار به جست و جو در گذشته خويش پرداختند تا شواهدى بر عظمت گذشته بيابند و سرانجام به يارى گروهى از موالى كه تبار خود را از ياد برده بودند, به زنده كردن افسانه ها پرداختند ; ر.ك: رژى بلاشر, همان, ص ;174 ريچارد فراى, همان ص 74 و آرتور كريستن سن, ايران در زمان ساسانيان, ترجمه رشيدياسمى (چاپ چهارم: تهران, نشر ابن سينا, 1351) ص694.
13. احمد بن يحيى بلاذرى, فتوح البلدان ترجمه محمد توكل (چاپ دوم: تهران, نشر نقره, 1367) ص 76 - 264.
14. ابن اعثم كوفى, الفتوح, ترجمه محمد بن مستوفى هروى (چاپ دوم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1374) ص99.
15. همان, ص 100.
16. ابوعلى مسكويه رازى, تجارب الامم, ترجمه ابوالقاسم امامى (چاپ اول: تهران, نشرسروش, 1369)ج1,ص290.
17. مطهر بن طاهر مقدسى, آفرينش و تاريخ, ترجمه محمدرضا شفيعى كدكنى (چاپ اول: تهران, بنيادفرهنگ ايران, 1351)ج4, ص85.
18. احمد بن يحيى بلاذرى, همان, ص 376-363.
19. ابن واضح يعقوبى, تاريخ يعقوبى, ترجمه محمدابراهيم آيتى (چاپ سوم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1362) ج2, ص28.
20. محمد بن جرير طبرى, تاريخ الرسل و الملوك, ترجمه ابوالقاسم پاينده, (چاپ دوم: تهران, نشر اساطير, 1362) ج5, ص 1674.
21. اين نيروها به اشاره عمر از جانب شمال و به وسيله ابوعبيده جراح ثقفى به عراق اعزام گرديدند.
22. ابن اعثم كوفى, همان, ص 106 و 105.
23. ابو حنيفه دينورى, اخبارالطوال, ترجمه محمود مهدوى دامغانى (چاپ سوم: تهران, نشرنى, 1368) ص151.
24. برتولد اشپولر, همان, ص11.
25. عبدالحسين زرين كوب, تاريخ مردم ايران بعد از اسلام (چاپ چهارم: تهران, اميركبير, 1363) ج2, ص371.
26. يك روايت از طبرى نيز اين تعداد را تإييد مى كند. به موجب اين روايت: (( همه حاضران در قادسيه سى و چند هزار كس بودند و كسانى كه از غنايم قادسيه سهم بردند در حدود سى هزار كس بودند)); ر.ك: محمد بن جرير طبرى, تاريخ الرسل و الملوك, ترجمه پاينده (چاپ دوم: تهران, نشر اساطير, 1362) ج 4, ص 1639. نويرى نيز اعتقاد دارد شمار نيروهاى اسلام سى و چند هزار نفر بوده اند ; ر.ك: شهاب الدين احمد نويرى, نهايه الارب فى فنون الادب, ترجمه محمود مهدوى دامغانى (چاپ اول: تهران, اميركبير, 1317) ص 166 و هشام جعيط, همان, ص 46 و 41 - 40.
27. ريچارد فراى, همان, ص75.
28. برتولد اشپولر, همان.
29. سرتوماس آرنولد, تاريخ گسترش اسلام, ترجمه ابولفضل عزتى (چاپ اول: تهران,انتشارات دانشگاه تهران, 1358) ص32.
30. ((ابوبكر با مرتدان جهاد كرد و مردم بسيارى را از آنان كشت تا به اطاعت آمدند و توبه كردند)) ; ر.ك: ابوسعيد عبدالحى گرديزى, زين الاخبار, تصحيح عبدالحى حبيبى (چاپ اول: تهران, دنياى كتاب, 1363) ص 127.
31. هشام جعيط, همان, ص42.
32. محمدبن جرير طبرى, همان, ج4, ص164.
33. همان, ص1641.
34. هشام جعيط, همان, ص 39.
35. همان, ص 40 ـ 39.
36. همان, ص 44.
37. محمد بن جرير طبرى, همان, ص 35 - 1632.
38. به عقيده آرنولد, بسيارى از قبايل مسيحى كه در مسير جنبش عظيم اسلامى و حركت آن به سمت عراق قرار داشتند به جاى آن كه در مسير امواج آن واقع شوند, با اسلام آوردن داخل آن گرديدند و اين واكنش, بسيار سريع انجام گرفت ; ر.ك: سرتوماس آرنولد, تاريخ گسترش اسلام, ترجمه ابوالفضل عزتى (چاپ اول: تهران, انتشارات دانشگاه تهران, 1358) ص 36 و 37.
39. قتل عمر و خلافت عثمان از جمله اين تإثيرات خارجى بود كه در محيط داخلى و سياسى مدينه باعث تحولات آينده جهان اسلام گرديد.
40. على بن حسين مسعودى, مروج الذهب و معادن الجوهر, ترجمه ابوالقاسم پاينده (چاپ چهارم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1370) ج1, ص 668 و احمد بن يحيى بلاذرى, همان, ص 632.
41. محمد بن جرير طبرى, همان, ص 35 - 1632.
42. اين كه گزارش اخبار داخلى دربار ساسانى چگونه به مدينه مى رسيد خودفصل جداگانه اىراطلب مى كند.
43. آرتور كريستن سن, همان, ص 117 و 106 و تئودور نولدكه, همان, ص 633.
44. يعقوبى مى گويد: ((چون بزرگان ايرانى در صدد بر آمدند, يك بار ديگر با هم متحد شدند, يزدگرد فرزند شهريار فرزند خسرو را يافتند كه از زنى حجامت گر پديد آمده بود. او را كه 20 ساله بود بر خود شاه نمودند و...)); ر.ك: ابن واضح يعقوبى, همان, ص 25.
45. تئودور نولدكه, همان, ص 548.
46. پس از شكست قادسيه و احتمالا قبل از آن كه مسلمين وارد مداين شوند يزدگرد فرماندهان دفاع از مرزها را تعيين نمود و خود به سمت جلولا عقب نشينى نمود; ر.ك: حمزه اصفهانى, تاريخ پيامبران و شاهان, ترجمه جعفر شعار (چاپ اول: نشر بنياد فرهنگ ايران, 1346) ص 160.
47. محمد بن جرير طبرى, همان, ص 1626.
48. به گفته سعيد بن بطريق و ابن قتيبه, يزدگرد در آغاز سلطنت 15 ساله و به گفته دينورى 16 ساله بود و به قول طبرى: ((يزدگرد اصلا 28 سال عمر كرد و به هنگام جلوس بر تخت 8 ساله بود)). نولدكه مى افزايد: در سكه هايى كه از سال دهم سلطنتش در دست است صورت او ريش ندارد. دوران سلطنت پوراندخت از سخت ترين دوران ساسانيان بود ; زيرا از طرفى, مخالفت ها و كشمكش هاى داخلى و از طرف ديگر, تاخت و تازهاى اعراب مسلمان در مقدمه فتوح در شرق و عدم توانايى دولت ساسانى در مقابله با آنان, پوراندخت را چنان آزرده خاطر ساخت كه به سال 631 م در عنفوان جوانى (پس از دو سال سلطنت در تيسفون) مرد. پورداود در كتاب آناهيتا (ص 372) شروع سلطنت او را به سال 629 م. نوشته و دمرگان فرانسوى در كتاب سكه هاى شرق, شروع سلطنت او را در سال 630 م دانسته است. در كتاب مجمل التواريخ و القصص (ص7) آمده است: ((اندر عهد پوراندخت, پيامبر اسلام در گذشته بود و ابوبكر صديق به جانشينى او خليفه شده بود)). در كتاب تاريخ طبرى (ص285) نيز آمده است: ((ابوبكر به خلافت نشست و پوران دخت يك سال و چهار ماه پادشاه بود)) و مادر او مريم دختر موريس امپراطور روم بود.
از مجمل التواريخ و القصص نقل شده است كه: ((پادشاهى پوراندخت دختر[ خسرو پرويز] يك سال و چهار ماه بود و آن روزگار قوت اسلام بود و سپاه همى فرستاد به حرب عرب و همان مدت به مداين بمرد)).
ثعالبى مرگ او را به سبب بيمارى دانسته و در شاهنامه هم همين گونه آمده است:
به يك هفته بيمار بود و بمرد
و با خويشتن نام نيكو ببرد
از پوراندخت سكه هاى نقره به نام درهم به جاى مانده است كه تعدادى از آن ها در موزه ايران باستان نگه دارى مى شود. روى سكه, چهره او و پشت سرنوشته اى به خط پهلوى به شرح ذيل ديده مى شود: به معناى: بوران, فر و شكوه تو افزوده گردد. اين عبارت از دوره قباد اول (531 - 488 م) بر روى سكه ها به كار رفته است و كلمه افزود به صورت افزوتو - افزوتان بر روى سكه هاى قباد, خسرو اول (579 - 531 م), هرمزد چهارم (590-579), بهرام ششم (چوبين) 591م, خسرو دوم (628ـ590), اردشير سوم, خسرو سوم (631 - 629م) و نيز يزدگرد سوم (652 - 632) به كار رفته است; ر.ك: مقاله خانم ملكزاده بياتى تحت عنوان (پادشاهى پوراندخت), مجله بررسى هاى تاريخى, سال چهارم, شماره1, فروردين و ارديبهشت 1348, ص 34 - 19.
..

49. چون بزرگان استخر شنيدند مردم مداين بر فرخزاد خسرو شوريده اند يزدگرد را در استخر به شاهى برگزيدند و آن گاه او را به مداين بردند و فرخ زاد خسرو را پس از يك سال پادشاهى و در سن 28 سالگى كشتند; ر. ك: تئودور نولدكه, همان, ص 550 و ابن بلخى, فارسنامه, به اهتمام گى لسترنج و نيكلسون (كمبريج, دارالفنون, 1921 م) ص 127.
50. ثعالبى, تاريخ پيامبران و شاهان, ص 470.
51. على حصورى, آخرين شاه (چاپ اول: تهران, نشر مولف, 1371) ص 34.
52. نبرد قادسيه در ماه مه سال 637 ميلادى رخ داد; ر.ك: ريچارد فراى, ميراث باستانى ايران, ترجمه رجب نيا (چاپ سوم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1368) ص 384.
53. رمان گيرشمن, ايران از آغاز تا اسلام, ترجمه محمد معين (چاپ پنجم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1364) ص 370.
54. على بن حسين مسعودى, همان, ص 272.
55. فرماندهى سپاه اسلام در نهاوند - سال 21 هجرى - از طرف خليفه عمر بن خطاب بر عهده نعمان بن مقرن مزنى نهاده شده بود. نعمان در نبرد نهاوند كه نبردى به مراتب سخت تر از قادسيه بود كشته شد و حذيفه بن يمان فرماندهى را بر عهده گرفت. پيروزى مسلمين بر پارس ها به دشوارى و با تلفات فراوانى به ست آمد; ر.ك: احمد بن يحيى بلاذرى, فتوح البلدان (چاپ دوم: تهران, نشر نقره, 1367) ص ;430 هم چنين ر.ك:
awlinson G: The Seventh great Orietal Monarchy (Buttle of Nehavand) p 574 .
مقايسه شود با برتولد اشپولر, همان, ص 29.
56. عبدالحسين زرين كوب, همان, ج1, ص 192.
57. ثعالبى: ص 467. نمونه اى از تشريفات سلطنت در عصر ساسانى چنين است: هنگامى كه شهر براز كه از تبار ساسانيان نبود غاصبانه به سلطنت رسيد, به قصد سركوب جنبش مردم فارس به آن سو حركت نمود. چون به هنگام شب حركت مى نمود در مقابلش يكصد تشت طلا كه در هر يك شمعى مى سوخت حركت مى دادند.
58. تشريفات سلطنتى آن چنان خسته كننده و در عين حال الزامى بود كه شاهان از آن گريزى نداشتند. ر.ك: تئودور نولدكه, همان, ص 676.
59. مطالبى كه در مورد اين جنگ گفته شده طورى مبالغهآميز و افسانه اى است كه كشف حقيقت را مقدور نمى سازد; ر.ك: كارل بروكلمان, تاريخ ملل و دول اسلامى, ترجمه هادى جزايرى (چاپ اول: تهران, بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1346) ص78. به علاوه بايد افزود كه از طرف مغلوب, مدارك مهمى در دست نيست.
60. ابوحنيفه احمد بن داود, دينورى, الاخبار الطوال, تحقيق عبدالمنعم عامر و جمال الدين شال (بغداد, مكتبه المثنى, بى تا) ص 1267.
61. ريچارد فراى, ميراث باستانى ايران, ترجمه رجب نيا (چاپ سوم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1368) ص 385 و ص :382 ((نخستين علتى كه پيشرفت مسلمين را در ايران آسان كرد. مسايل دينى نبود بلكه فرسودگى و نابسامانى حكومت ساسانى در روزگار خسرو دوم و پس از او بود)). و اين نكته اى بود كه رستم در جريان قادسيه آن را كاملا درك مى نمود.
62. آرتور, كريستن سن, همان, ص 525.
63. عبدالحسين زرين كوب, تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه (چاپ اول: تهران, اميركبير, 1368) ج2, ص 11.
64. محمد بن جرير طبرى, همان, ج4, ص 1638.
65. همان, ص 1641.
66. همان, ص 1643 و 1642.
67. همان, ص 1649.
68. همان, ص 1643.
69. همان, ص 1638.
70. همان, ص 1648. اين روايت عينا در تاريخ الفخرى هم آمده است, با اين تفاوت كه صاحب فخرى سخن گفتن گاو را تكذيب مى كند و مى نويسد: ((نعره بى موقع گاو موجب شده كه مسلمين به مكان آسان پى برده باشند)) ر.ك: محمد بن على طباطبا (ابن طقطقى) تاريخ فخرى, ص 108.
71. محمد بن جرير طبرى, همان, ص 1648. ابن اثير در الكامل, عينا موضوع را نقل مى كند و آن را واقعه (اباقر = گاوان) مى خواند; ر.ك: عزالدين ابن اثير, تاريخ الكامل (قاهره, مطبعه الازهريه, 1301 ق) ج3, ص1357.
72. ابن اعثم كوفى, همان, ص 93.
73. همان, ص 113.
74. همان, ص 53.

منابع
ـ ابن اثير, عزالدين, تاريخ الكامل (قاهره, مطبعه الازهريه, 1301 ق) ج3.
ـ احسان, عباس, عهد اردشير, ترجمه امام شوشترى (چاپ اول: تهران, انجمن آثار ملى, 1348)
ـ اشپولر, برتولد, تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى, ترجمه جواد فلاطورى (چاپ دوم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1364) ج 1
ـ بروكلمان, كارل, تاريخ ملل و دول اسلامى, ترجمه هادى جزايرى (چاپ اول: تهران, بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1346).
ـ بلاذرى, احمد بن يحيى, فتوح البلدان ترجمه محمد توكل (چاپ دوم: تهران, نشر نقره, 1367).
ـ بلاشر, رژى, تاريخ ادبيات عرب, ترجمه آذرتاش آذر نوش (چاپ اول: تهران, موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى, 1363)
ـ جعيط, هشام, كوفه پيدايش شهر اسلامى, ترجمه ابوالحسن سرو قد مقدم, (چاپ اول: تهران, بى نا 1372)
ـ حصورى, على, آخرين شاه (چاپ اول: تهران, نشر مولف, 1371).
ـ دينورى, ابوحنيفه احمد بن داود, الاخبار الطوال, تحقيق عبدالمنعم عامر و جمال الدين شال (بغداد, مكتبه المثنى, بى تا).
ـ دينورى, ابو حنيفه, اخبارالطوال, ترجمه محمود مهدوى دامغانى (چاپ سوم: تهران, نشرنى, 1368).
ـ رازى, ابوعلى مسكويه, تجارب الامم, ترجمه ابوالقاسم امامى (چاپ اول: تهران, نشرسروش, 1369)ج1.
ـ زرين كوب, عبدالحسين, تاريخ مردم ايران بعد از اسلام (چاپ چهارم: تهران, اميركبير, 1363) ج2.
ـ سرتوماس, آرنولد, تاريخ گسترش اسلام, ترجمه ابولفضل عزتى (چاپ اول: تهران,انتشارات دانشگاه تهران, 1358).
ـ طبرى, محمد بن جرير, تاريخ الرسل و الملوك, ترجمه ابوالقاسم پاينده, (چاپ دوم: تهران, نشر اساطير, 1362) ج5.
ـ فراى, ريچارد, عصر زرين فرهنگ ايران, ترجمه مسعود رجب نيا(چاپ اول: تهران, نشر سروش, 1358)
ـ فراى, ريچارد, ميراث باستانى ايران, ترجمه مسعود رجب نيا (چاپ سوم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1368).
ـ كريستن سن, آرتور, ايران در زمان ساسانيان, ترجمه رشيد ياسمى (چاپ چهارم: تهران, نشر ابن سينا, 1351).
ـ كوفى, ابن اعثم, الفتوح, ترجمه محمد بن مستوفى هروى (چاپ دوم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1374).
ـ گرديزى, ابوسعيد عبدالحى, زين الاخبار, تصحيح عبدالحى حبيبى (چاپ اول: تهران, دنياى كتاب, 1363).
ـ گيرشمن, رمان, ايران از آغاز تا اسلام, ترجمه محمد معين (چاپ پنجم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1364).
ـ مسعودى, على بن حسين, مروج الذهب و معادن الجوهر, ترجمه ابوالقاسم پاينده (چاپ چهارم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1370).
ـ مقدسى, مطهر بن طاهر, آفرينش و تاريخ, ترجمه محمدرضا شفيعى كدكنى (چاپ اول: تهران, بنيادفرهنگ ايران, 1351)ج4.
ـ نولدكه, تئودور, تاريخ ايرانيان و عرب ها در روزگار ساسانيان, ترجمه زرياب خويى (چاپ اول: تهران, نشر انجمن آثار ملى, 1352)
ـ نويرى, شهاب الدين احمد, نهايه الارب فى فنون الادب, ترجمه محمود مهدوى دامغانى (چاپ اول: تهران, اميركبير, 1317) .
ـ نيناپيگو, لوسكايا, اعراب حدود مرزهاى ايران و بيزانس در سده هاى چهارم - ششم ميلادى, ترجمه عنايت الله رضا (چاپ اول: تهران, موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه), 1372).
ـ يعقوبى, ابن واضح, تاريخ يعقوبى, ترجمه محمدابراهيم آيتى (چاپ سوم: تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1362) ج2.

موضوع قفل شده است