لبخندهای شکار تانک

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
لبخندهای شکار تانک

[h=1][/h]


[/HR] با پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری‌اسلامی‌ایران دشمن که این اقدام را دلیلی برضعف قوای ایران تصور می‌کرد، باهدف تصرف بخش‌هایی از جنوب و غرب کشورمان مجدداً به خاک ایران حمله‌ور شد تا با اشغال تعدادی از نقاط حساس، از موضعی برتر پشت میز مذاکره بنشیند.
[/HR]
هجوم گسترده دشمن به استعداد 13 لشکر از منطقه شمال خرمشهر و جنوب اهواز شروع شد. توان به کار گرفته‌شده حکایت از آن داشت که دشمن به تصور تضعیف پایگاه مردمی نظام و قوای مسلح جمهوری اسلامی تصمیم دارد به هر شکل ممکن مناطق مهمی را تصرف کند. استعداد دشمن در این هجوم، تمام توان سپاه پاسداران را به مقابله طلبید و سپاه که مأموریت پدافند از هور تا آبادان را بر عهده داشت با قوای مهاجم درگیر شد. در این حمله، دشمن به بخشی از جاده اهواز - خرمشهر دست‌یافت و خرمشهر را به‌طورجدی مورد تهدید قرارداد. در پی این تهدید، امام خمینی طی پیامی به فرمانده کل سپاه، ضمن تأکید بر ضرورت حفظ خرمشهر، نکته‌ای را به این مضمون گوشزد فرمودند که «اینجا نقطه شکست و پیروزی اسلام یا کفر است. باید متر به متر بجنگید. اینجا نقطه‌ای است که حیات و عدم حیات در همین‌جاست». شکارچی تانک
به دنبال این پیام الهام‌بخش، نیروهای سپاه با هجومی وسیع، نیروهای دشمن را تا مرز عقب راندند. اگرچه دشمن از پای ننشست و دوبار دیگر به‌قصد تصرف منطقه جنوب تا جاده اهواز - خرمشهر پیشروی کرد؛ اما هر بار با رشادت رزمندگان اسلام، عقب رانده شد. ازجمله این رزمندگان که به‌تنهایی با توان یک گروهان ضد زره وارد عمل شده و با شکار چندین تانک فرماندهی دشمن آنان را وادار به عقب‌نشینی می‌کند، سرهنگ پاسدار کاظم فرامرزی است که به‌حق شکارچی تانک لقب یافته است.
فرامرزی از جنس بسیجیان دوران جنگ است با همان خلوص و صفا، هرچه تلاش می‌کنیم نمی‌توانیم از زیر زبانش بکشیم که بالاخره چند تانک شکار کرده است. در مقابل اصرار ما می‌گوید: تابه‌حال به این موضوع فکر نکردم و نمی‌خواهم فکر کنم. اعداد کار را خراب می‌کنند، چرا عدد؟ عدد من این است که چه‌کارهایی موردقبول خدا واقع‌شده‌اند، یا اینکه چقدر درصحنه عمل موثر بوده‌ام. آن ایام هیچ‌چیزی خوشایندتر از این برایم نبود که با شکار هر تانک لبخندی بر لبان رزمندگان بنشانم، دیدن شور و شعف رزمندگان حاضر در خط پس از هر انهدام تانک دشمن برایم لذت‌بخش بود، بلافاصله برای فرونشاندن عطش دانستن و کنجکاوی می‌پرسم تابه‌حال چند بار طعم این لذت را چشیده‌ای؟ اما او با زیرکی و خنده‌ای شیرین تکرار می‌کند که اعداد مهم نیستند، اعداد کار دست آدم می‌دهند. مهم این است که همه سعی ما این بوده تا تکلیفی که بر عهده داشتیم را خوب ادا کنیم.

گروهان ضدزره
فرامرزی از سال 61 با یگان ضدزره و موشکی آشنا می‌شود و خیلی زود همه رموز این مهارت پیچیده را می‌آموزد و به‌عنوان فرمانده گروهان ضدزره در چندین عملیات مشغول به خدمت می‌شود. او از ابتدا کارش را خوب یاد گرفته و خوب به انجام می‌رساند تا آنجا که وقتی پاتک دشمن در جزیره مجنون را با زدن تانک‌های فرماندهی دشمن خنثی می‌کند از سوی قرارگاه از منطقه عملیات ممنوع‌الخروج می‌شود و توانایی‌هایش مورد تحسین و تشویق فرماندهان قرار می‌گیرد. فرامرزی با اشاره به رمز موفقیت خود می‌گوید که در کار با موشک‌های «تاو» و «مالیوتکا» فردی موفق است به‌طوری‌که هنگام شلیک بر خود مسلط باشد و عوامل محیطی نتوانند بر او تأثیر داشته باشند، زیرا یک میلی‌متر اشتباه حکم یک متر خطا و انحراف از هدف را دارد و هدف از دسترس خارج خواهد شد. او با تکیه‌بر تجربه چندساله کار در این یگان ادامه می‌دهد: فرامرزی حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و خاطراتش هنوز بکر و ناشنیده است. حرف کشیدن از او سخت است زیرا اهل گفتن نیست، برای همین پس از ساعتی هم‌صحبتی در دفتر یکی از هم‌رزمانش که امروز یکی از مدیران روزنامه ایران است فهمیدیم با چه کسی روبه‌رو هستیم.
خط قتلگاه شد
در رونمایی از یکی از خاطراتش می‌گوید: در عملیات فاو وضعیتی پیش آمد که به وجود ما اعلام نیاز شد، ما را به‌وسیله هاورکرافت به منطقه انتقال دادند. محل استقرار ما جاده فاو به‌طرف ام القصر بود. در این منطقه فاصله ما با تانک‌های دشمن نزدیک سه کیلومتر بود و جان پناهی که بتوانیم پشت آن موضع بگیریم و به‌طرف دشمن شلیک کنیم وجود نداشت. شکل منطقه به‌گونه‌ای بود که از عقبه ما تا خط مقدم در دید و تیررس دشمن بود و با انواع کالیبرها ما را زیر آتش‌گرفته بودند. خط، قتلگاه نیروهای ما شده بود و براثر حجم آتش بچه‌های ما زمین‌گیر شده بودند. ترجیح دادم موضع را تغییر بدهم کلی مهمات همراه ما بود دشمن متوجه ما شده بود و روی ما آتش می‌ریخت یکی از همراهان و هم‌زمانمان به نام محسن زالی براثر اصابت ترکش به شهادت رسید تا اینکه در نقطه دیگری مستقر شدیم. در همین اثنا خبر رسید از دو نفر از فرماندهان خوب و کارآمد ما یکی به شهادت رسیده و دیگری مجروح شده است. این دو نفر مهدی روشنگر زاده فرمانده یگان و مهدی جلائیان معاون وی بودند. با شهادت و مجروحیت این دو تن قرعه فرماندهی گردان ضد زره به نام من افتاد و مسئول هدایت محور شدم. آن روز دو نفر دیگر از نیروهایم به شهادت رسیدند. روز سختی بود و ما چندین نفر را ازدست‌داده بودیم که نبود آن‌ها کاملاً احساس می‌شد. یک روز کامل در آن محل جنگیدیم تا اینکه مهمات ما تمام شد. خودم برای آوردن مهمات اقدام کردم.
آن ایام هیچ‌چیزی خوشایندتر از این برایم نبود که با شکار هر تانک لبخندی بر لبان رزمندگان بنشانم، دیدن شور و شعف رزمندگان حاضر در خط پس از هر انهدام تانک دشمن برایم لذت‌بخش بود

پس از بار زدن مهمات به سمت خط راه افتادم، دشمن مدام آتش می‌ریخت کافی بود یک ترکش به مهمات همراهم اصابت کند تا جهنمی از آتش و دود بر پا شود. مرگ را در کنارم احساس می‌کردم اما با خود می‌گفتم به خدا توکل کن، در آن لحظات مفهوم حقیقی توکل را درک کردم. دشمن لحظه‌ای ما را راحت نمی‌گذاشت هر طور بود خود را تا دویست متری خط مقدم رساندم، آنجا به دلیل حجم بیش‌ازحد آتش دشمن متوقف شدم لحظه‌ای وسوسه شدم که برگردم و خود را از این جهنم نجات دهم اما فکر بچه‌هایی که در خط بدون مهمات باقی‌مانده بودند منصرفم کرد. درحالی‌که گلوله‌های سرخ دشمن را می‌دیدم که از کنارم عبور می‌کردند با توکل به خدا پا را روی پدال گذاشتم و با سرعت حرکت کردم آشکارا صدای تیرهایی را که به خودروی‌ام می‌خورد می‌شنیدم اما به روی خودم نمی‌آوردم. هرچه می‌رفتم نمی‌رسیدم، صدای قلبم را به‌وضوح می‌شنیدم برای اینکه بر اعصابم مسلط باشم چشمانم را بستم و با چشم‌بسته به رانندگی ادامه دادم. فرمان خودرو را محکم در مشت گرفته بودم، گردنم را فروبرده و درحالی‌که دندان‌هایم را به هم می‌فشردم آماده مرگ بودم. سرانجام به سراشیبی خاک‌ریز رسیدم و خودرو را همان‌جا نگه داشتم. در این لحظه شیرینی توکل را با تمام وجود حس می‌کردم ناخودآگاه شروع کردم با صدای بلند گریه کردن، بچه‌های خط که باورشان نمی‌شد فوری دست‌به‌کار شدند تا بار وانت را خالی کنند.

عراق خرمشهر را گرفت!
فرامرزی از قبول قطعنامه و روزهای پایانی جنگ می‌گوید و از اشک‌هایی که با کلمه‌کلمه پیام امام (ره) از چشمانش باریده است او باوجود جوی که پس از قبول قطعنامه بر جبهه‌ها حاکم شده بود هنگام هجوم مجدد بعثیان به خاک کشورمان با توان و روحیه همیشگی به استقبال آنان می‌شتابد و به دشمن نشان می‌دهد بیشه ایران هیچ‌گاه خالی از شیر نخواهد بود و دشمن یک‌بار دیگر دچار اشتباه در محاسبه شده است. وی بابیان خاطره‌ای از وقایع آن روزها چنین می‌گوید: چند روزی پس از قبول قطعنامه، عراق و منافقین به‌طور یکپارچه در غرب و جنوب دست به تحرکاتی زدند و کیلومترها در خاک کشورمان پیشروی کردند. یک روز در مقر خیبر در قسمت موتوری بودم که یکی از بچه‌ها گفت با عراقی‌ها چه می‌خواهی بکنی؟ پرسیدم کدام عراقی؟! جواب داد با عراقی‌هایی که آمده‌اند و دوباره خرمشهر را گرفته‌اند. با دستپاچگی پرسیدم؛ عراق؟ خرمشهر؟... زمان درنگ نبود بااینکه از آسمان نیمروزی اهواز آتش می‌بارید ظرف کمتر از دو ساعت به همراه هم‌رزمانم و تجهیزات به سمت خط حرکت کردیم. خود من با موتورسیکلت به‌موازات جاده حرکت می‌کردم در جاده شهید شرکت چند نفر از فرماندهان ازجمله قاسم سلیمانی، شهید احمد کاظمی و حسن زاهدی را دیدم. از پهلو به جاده اهواز خرمشهر نزدیک شدم با دوربین نگاه کردم، دیدم تا چشم کار می‌کند ادوات و تانک و نفربر دشمن منطقه را پرکرده است. ابتدا یکه خوردم و کمی ترس برم داشت اما سریع بچه‌ها را توجیه کردم و کمی به نیروهای دشمن نزدیک‌تر شدم تا اقدام موثری انجام دهم. در این هنگام یک نفربر عراقی پر از نفرات دشمن درحالی‌که هلهله و شادی می‌کردند به سمت اهواز به حرکت درآمد با نشانه‌گیری آن خودرو را هدف قراردادم، موشک به آن اصابت کرد و خودروی دشمن آتش گرفت مهلت ندادم موشک بعدی را نیز شلیک کردم آن روز تا سه‌راه حسینیه پیشروی کردیم و تانک‌ها و نفربرهای دشمن را هدف قراردادیم و سرانجام با استقرار در جاده خرمشهر- اهواز راه را بر دشمن بعثی سد کردیم. عراقی‌ها که انتظار مقابله نیروهای ما را نداشتند ابتدا موضع پدافندی گرفتند و پس از مدتی فرار را برقرار ترجیح دادند. فردای آن روز باحوصله به شکار تانک‌ها مشغول بودم که فردی باعجله خود را به من رساند و گفت برادر دیگر نزن چون می‌خواهیم تانک‌ها را سالم غنیمت بگیریم. شلیک را قطع کردم و 12 تانک به غنیمت گرفته شد.





[/HR] منبع: روزنامه ایران