جمع بندی حضرت موسی

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حضرت موسی

با عرض سلام و خسته نباشید ، خدمت کارشناسان محترم سایت ، دوستی داشتم که ادعا می کرد ، حضرت موسی ، وجودشان در تاریخ ثبت نشده و تاریخ شناسان و به ویژه تاریخ شناسان مصری ، وجود چنین شخصیتی رو قبول ندارن ... اول صحت این مدعا رو بررسی کنید برام و ثانیا به من بگین اصولا برای ایمان به شخصیت های قرآن ، اثبات تاریخی وجودشون لازمه یا نه ؟
پ.ن : دوستان لطفا کاوش های باستان شناسان و زمین شناسان رو ملاک نکنید ، اسناد تاریخی رو ، رو کنید
با تشکر :hamdel:

این چه جوابی بود به من دادید ؟ نا امید شدم و اصلا انتظار نداشتم ... بدیهیات ؟!!! مگر یک مفهوم ذهنی رو سوال کردم که شما می فرمایید بدیهیات ؟ خواستم اسناد تاریخی دال بر وجود ایشون رو برای من ارائه کنید ، من چطور باید بفهمم این قضیه جزو بدیهیاته ؟ لطفا راهنمایی کنید یا اگر جواب رو نمی دونید یا وقت جواب دادن ندارید ، این کار رو به کس دیگه ای محول کنید

سلام.
دوستتون اشتباه کردند. من شنیدم که حتی یکی از تاریخ شناسان مومیایی یکی از فراعنه رو بررسی کرده و فهمیده که تو آب نیل غرق شده و مرده بوده.
من شنیده بودم که حضرت عیسی بن مریم (ع) رو که می گفتند نیست و افسانه است و این جور چیزها. ولی من تا حالا ندیده بودم که کسی پیدا شه حضرت موسی رو بگه نیست.
دوستتون یه چیزی پروندن و شما جدی نگیرید.

در ضمن شما که تو مشهد هستید سلام بنده حقیر رو به حضرت شمس الشموس غریب الغربا اباالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام برسانید. التماس دعا. :Gol:

با سلام

قرآن، بزرگترین کتاب تاریخ بشریت

با سلام

اساطير مى گويند در يكى از روزها ستاره شناسى به حضور
((فرعون
)) رسيد عرض كرد كه : من از طريق اخترشناسى بدست آورده ام كه كودكى از طبقه محروم و پائين جامعه بدنيا خواهد آمد و قبطيان1 را سرنگون خواهد كرد.
((فرعون )) از شنيدن اين سخن ترسيد و گفت كه : ريشه بنى اسرائيل2 را خواهم كند، و كوخ ‌هاى آنان را به آتش خواهم كشيد؛ دستور مى دهم كه شكم زنان باردار را پاره كنند و كودكان آنان را بكشند تا نسل اسرائيليان از زمين چيده شود.
روحانى بزرگ دربار گفته هاى منجم را تاءييد كرد.
فرعون در فكر چاره شد و از
((هامان )) كمك خواست . به ((هامان )) گفت كه : رئيس انتظامات را دستور بده تا او نيز چاره اى بينديشد، و در حفظ قدرت من بكوشد، به آنان دستور بده كه هر بچه شيرخوارى را بكشند و هر نوزادى را زنده نگذارند.
فرعون دستور داد تا زنان قابله بكار گيرند و سازمان جاسوسى گسترده اى تدارك بينند و به معاينه زنان بنى اسرائيل پردازند. جاسوسان فرعون چنين كردند و از آن پس زنان بنى اسرائيل زير نظر بودند.
زنان باردار تحت فشار و شكنجه قرار گرفتند تا سقط جنين كنند.3 گويند تعداد زنان قابله و جاسوس فرعون كمتر از تعداد زنان بنى اسرائيل نبود، يعنى بر هر زن اسرائيلى ، يك زن جاسوس گمارده بودند. اگر زنى سقط جنين نمى كرد، پس از وضع حمل اگر نوزاد پسر بود، كشته مى شد. جاسوسان فرعون نوزاد پسر را در برابر چشمان پدر و مادر و بستگان سر مى بريدند.4
گويند كه قربانيان فرعون معاصر موسى به مراتب بيش از جنايات ديگر فراعنه مصر بوده است . مورّخان اسلامى نام فرعون معاصر موسى را وليد بن زياد(؟!) نوشته اند.5
بنى اسرائيل وقتى چنين ديدند، چاره اى انديشيدند و آن خوددارى از زناشوئى بود تا زنان حامله نشوند.
براى اين كار نزد بزرگ خود
((عمران )) رفتند تا او وجه مذهبى اين كار را بيان كند، و از او خواستند كه خود نيز چنين كند. ((عمران )) در پاسخ آنان گفت : بايد كارهاى من طبق موازين شرع باشد. اگر چه شما از اعماق فرعون خسته شده ايد، اما پروردگار از رنج و مصيبت شما آگاه است و شما را نجات خواهد داد. ((عمران )) به دعوت اعتصاب زناشوئى پاسخ منفى داد.6
بنا به درخواست منجّم دربار، فرعون از بنى اسرائيل خواست كه از زناشوئى بپرهيزند. او مردان را به زندان افكند.7
فرعون در اين انديشه بود كه شايد آن كودك موعود از نسل او باشد، زيرا
((آسيه )) همسر فرعون از بنى اسرائيل بود و فرعون اميدوار بود كه اين كودك شايد از آسيه باشد و باعث قوت و قدرت فرعون گردد.
فرعون فرمان داد كه زنان و مردان بنى اسرائيل حق زناشوئى ندارند. عمران كه از بنى اسرائيل و از نگهبانان دربار فرعون بود، در شبى از شبها در نزديكى كاخ فرعون با همسرش يوكابد بخفت .8 و چنين بود كه آن كودك موعود پا به عرصه وجود گذاشت . در اين هنگام عمران هفتاد سال داشت .
گويند كه ولادت موسى روز سه شنبه هفتم ماه نهم پارسى بوده است . ولادت و مراحل آن از چشم درباريان و جاسوسان فرعون مخفى نگهداشته شد و يوكابد سه ماه موسى را شير داد.
گويند كه قابله فرعون كه جاسوس ‍ بود، دلباخته سيماى نورانى موسى گرديد و به يوكابد قول داد كه آن راز را در سينه بدارد؛9 لذا به دژخيمان گفت كه : نه ! چيزى نيست ، اين زن لكه خونى ديده و خبرى نيست .10
مادر موسى كه براى نجات فرزند خود در انديشه بود، به فكرش رسيد كه او را در صندوقى گذاشته و به امواج نيل سپرد.
در نزديكى خانه او مردى نجّار بود كه او را
((حَزْقيلْ)) مى گفتند. نزد او رفت و از وى خواست تا برايش ‍ صندوقى به اندازه بسازد. نجار به فراست دريافت كه او را فرزند پسرى است . نجّار كه از طايفه قبطيان بود، به دربار شتافت تا گزارش دهد، اما به امر خداوند لال شد. درباريان او را مسخره اى يافتند كه داد و فرياد مى كند، لذا او را كتك زده ، بيرون انداختند.
حزقيل چون از كاخ بيرون انداخته شد، زبانش باز شد و دانست كه در اين راز حكمتى است . لذا او نخستين كسى بود كه به موسى ايمان آورد و صندوق را با اخلاص بساخت و نزد مادر موسى برد.11

منابع تاريخى مى گويند كه :
روايت اول :
((يوكابد)) تابوتى از نى براى وى تعبيه كرد و آن را قيراندود نمود و كودك را در آن نهاد و به نيل انداخت . امواج او را همى ببردند، دختر فرعون آن تابوت را بديد، كودك را عريان و بسيار زيبا يافت ، دلش بر او بسوخت .
با خود گفت اين كودك از ((عبرانيان )) است . دختر فرعون موسى را به دايه اى سپرد كه آن زن ، مادر موسى بود.
او را ((موسى )) نام نهاد، يعنى ((از آب گرفته شده )).
بدين سان ، موسى وارد خانه فرعون شد و در آنجا رشد كرد و كم كم به اصل شامى - اسرائيلى خود پى برد.
روزى مردى قبطى (مصرى ) را ديد كه يك مرد عبرانى را كه از قوم موسى بود، مى زد.
موسى به خشم آمد و آن را قبطى را بكشت .
روزى ديگر نيز چنين كرد اما قبطى را نكشت . وقتى فرعون شنيد كه موسى قبطى را كشته است ، دستور قتل او را صادر كرد.
موسى از مصر گريخت و به شبه جزيره ((سينا)) رفت و از آنجا به شهر ((مدين )) درآمد و به خانه ((شعيب )) پناه برد. ((شعيب )) او را به مدت ده سال شبان رمه خويش كرد و يكى از دختران خود را به نام ((صفورا)) به ازدواج او درآورد.
پس از پايان قرارداد، موسى با زن و فرزند خود به طرف مصر حركت كرد. چون به كوه ((حوريب )) كه آن را ((جبل الله )) گويند رسيد، فرشته پروردگار در شعله اى آتش از ميان بوته يا درختى بر وى آشكار شد و به او گفت : ((كفش از پاى درآر كه در سرزمينى مقدسى قرار گرفته اى .)) من ((يَهْوَه )) پروردگار پدرانت هستم . خداوند او را دستور داد تا به مصر برود و قوم بنى اسرائيل را نجات دهد.

دوست عزیز اثبات یک امر اثبات لوازم اون رو هم در پی داره اگر شما قائل به وجود قرآن کریم هستید باید قائل به وجود محتوای آن نیز باشید مثلا در مورد همین قضیه حضرت موسی اگر نزول قران کریم برای شما ثابت شده باشد باید به وجود حضرت موسی هم اعتقاد داشته باشید ودیگر نیازی به اثبات تاریخی وجود حضرت موسی و دیگر شخصیت های قرآنی نخواهید داشت.

روايت دوم :

در اين هنگام ((انيسا)) دختر فرعون سالها بود كه به بيمارى ((بَرْص )) مبتلا شده بود و پزشكان از علاج آن عاجز بودند و جادوگران نيز درمانده ، تا كه جادوگرى گفت كه بايد صبح روز شنبه به هنگام طلوع آفتاب ، موجودى شبيه انسان در ميان رود نيل ديده شود.
اگر آب دهان اين حيوان به برص ‍ اين دختر برسد، بيماريش خوب خواهد شد. انيسا جهت رفع مرض خود به ساحل رود نيل رفت .
فرعون و آسيه او را همراهى مى كردند. ((انيسا)) چشمش به صندوقى افتاد كه در آب نيل شناور بود.
انيسا فرياد كشيد كه : آه ! مادر! انسان دريائى آمد و دواى درد مرا با خود آورد. آسيه گفت : نه دخترم ، اين هديه الهى و مائده الهى است كه پروردگار براى ما فرستاده است .
فرعون مى گويد كه : نه ، آن يك بليه است عليه من .
لذا دستور مى دهد كه محافظان وى آن صندوق را گرفته نزد او آورند.12 انيسا مى گويد: نه ، اين صندوق حاوى دواى مرض من است ، بايد گرفته شود تا از آن حفاظت كنم .13
محافظان و غوّاصان فرعون به نيل پريدند، صندوق را گرفته نزد فرعون آوردند. در صندوق كودكى زيبا روى بود.
او را خفته يافتند. همه را مجذوب خود ساخت . انيسا گفت : مادر! اين دواى درد من است .
انيسا بوسيله آب دهان موسى شفا يافت .14
ابتدا فرعون قصد كشتن كودك را كرد و بعد منصرف شد.
كودك را به كاخ آوردند و از زنان دربار براى شيردادن بهره جستند؛ ولى كودك از گرفتن پستان زنان دربار خوددارى مى كرد و هم چنان گرسنه بود.
مريم دختر عمران ، خواهر كودك وارد خانه فرعون شد و برادرش را ديد كه در دامن انيسا است .
مريم پيش انيسا آمد و گفت : من زن شيرده خوب و سالمى را مى شناسم ، اگر اجازه دهى او را نزد شما آورم ؟
هامان گفت : گمان مى كنم بين اين كودك و دختر قرابتى باشد، او را بگيريد.15
آسيه گفت : فعلا وقت اين كار نيست ، بايد كودك را از گرسنگى نجات داد. آسيه به مريم گفت : هر چه زودتر آن زن را پيش ما بياور. مريم با شتاب به خانه رفت و به مادرش يوكابد گفت : مادر! آسيه در كاخ منتظر شما است . يوكابد از عمران اجازه خواست . عمران اجازه داد و سفارش كرد از غذاى فرعون نخورد.16
يوكابد در كاخ فرعون ، فرزندش را در دامن آسيه ديد.
آسيه به وى گفت : بيا اين كودك را شير ده ، او تا كنون پستان هيچ زنى را نگرفته است . تا با تو چه كند؟ وقتى آسيه سر و وضع يوكابد را ديد گفت : اى بيچاره تو لايق دربار ما نيستى از همان راهى كه آمده اى برگرد.17
يوكابد در جواب گفت : اين درست ، اما اجازه دهيد پستان در دهان كودك گذارم ، تا ببينم او چه عكس العملى نشان مى دهد. يوكابد كودك را در بغل گرفت و گفت : اى موسى ! جانم به قربانت . و او را به سينه چسبانيد.
فرعون گفت : اين زن از قوم بنى اسرائيل است و اين بچه از آن او است و بايد هر دو كشته شوند. آسيه مانع شد و فرعون از كشتن مادر و فرزند چشم پوشيد.18
موسى پستان مادر را گرفت و شير نوشيد. آسيه و انيسا خوشحال شدند.
سرانجام قرار شد يوكابد موسى را شير دهد و او را با خود به خانه ببرد و هر چند روز يك بار كودك را نزد آسيه و انيسا آورد.
موسى تا دو سالگى در خانه پدر و مادرش بود و با خواهرش بازى مى كرد.
در اين سن بود كه آسيه دستور داد تا موسى را به كاخ آورند. ماءموران موسى را با تشريفات نزد آسيه بردند.19
روزى موسى در دامان فرعون عطسه زد و گفت : سپاس خداى عالميان را.20
فرعون به غضب درآمد. موسى بر او سيلى زد و چند تار موى ريش بلند فرعون را كند و خنديد.21
فرعون اين را به فال بد گرفت . بياد حرفهاى منجم افتاد. گفت كه اين همان كودك است . لذا تصميم گرفت او را فورا بكشد.
آسيه گفت : طفلان شيرخوار رشد عقلى ندارند و اشتباهات آنان قابل گذشت است ، اگر باور ندارى او را بيازماى .
فرعون گفت : چگونه ؟! آسيه گفت : يك ظرف از آتش و يك ظرف از ياقوت سرخ و يك ظرف خرما حاضر كنيد.
اگر دست به خرما و ياقوت برد، او داراى عقل و خرد است و بايد او را كشت . سفارشات آسيه انجام يافت .
موسى را در ميان ظرفهاى آتش و ياقوت و خرما گذاشتند، موسى در ابتدا به سوى ياقوت رفت ، ولى جبرئيل دست او را گرفت و به سوى آتش كشاند، انگشت موسى سوخت و آن را بر دهان گذاشت ؛ زبانش نيز سوخت .
از اين جهت بود كه در تلفظ حرف سين او فتورى روى داد. و در آنجا كه مى گويد پروردگارا! برادرم هارون از من فصيح تر و بليغ ‌تر است ، به همين خاطر است .
فرعون از مشاهده اين عمل از كشتن موسى چشم پوشيد و او را به فرزندى پذيرفت .22
موسى پس از اين آزمون ، امنيت جانى مطلق يافت و كارش بالا گرفت ؛ تا آنجا كه مصريان او را فرزند فرعون صدا مى زدند.

موسى به مدت چهل سال از پذيرايى فرعون و آسيه بهره گرفت و در طى اين مدت بر همه اسرار و رموز كاخ مطلع گشت .
او وقتى ده سال داشت ، چهارصد غلام زير ركاب داشت و تا سى سالگى با غلامان بسيار رابطه داشت .
موسى به بهانه گردش ‍ از كاخ بيرون مى رفت تا از حال مردم جويا شود.
در يكى از روزها ناله مردى را شنيد كه از ستم و قساوت و جنايات فرعون زمان خود مى ناليد: كودكان شيرخواره ام را كشته اند، از فقر و گرسنگى درمانده ام و... اى خداى ابراهيم ! موساى خود را بفرست ، پشتيبان فقيران را بفرست ، مرد مبارز خود را اعزام دار، اى خداى موسى بن عمران ! درياى كرامت تو بى پايان است .
موسى از شنيدن اين راز و نياز و ناله مرد اسرائيلى اندوهگين شد و به كاخ بازگشت . او بار ديگر از كاخ و سپس از شهر خارج شد و سر به بيابان نهاد تا باز از حال و احوال زار مردم فرعون گزيده زمان خود مطلع شود.
گروهى را در تاريكى شب ديد كه گردهم آمده اند و يك نفر در ميان آنان مى گويد: بزودى رهبر ما، موساى كليم قيام مى كند و همه بيچارگان را از زير ستم فرعون مى رهاند. اين موسى ، فرزند عمران است . او داراى قدى بلند و صورتى گندمگون است . او مردى ضعيف نواز و مهربان است .23
موسى در جمع آنان شركت كرد و گفت : من موسى بن عمران هستم . آنان از شنيدن نام موسى ، خوشحال شدند و او را در آغوش گرفتند. موسى به كاخ بازگشت . فرعون در انديشه بود كه براى او همسرى اختيار كند.
دختران زيبا روى امراء و وزرا برايش توصيف شدند. موسى در سن سى سالگى ازدواج كرد. او با دختر دلخواه خود ازدواج كرد و دخترهاى پيشنهادى درباريان را رد كرد. تا وقتى از مصر فرار كردن دو فرزند داشت .24
انديشه قيام در ذهن موسى از دير باز جولان داشت . او زمينه سازى قيام را مى كرد. روزى ((قانون )) نانواى فرعون را ديد كه به استخدام گروهى از بنى اسرائيل پرداخته و از آنان بهره كشى مى كند و شلاق شان مى زند.
موسى از مشاهده اين منظره اختيار از دست داد. ابتدا او را اندرز داد؛ اما چون از ستم دست برنداشت ، با مشتى به حيات ظالمانه اش پايان داد.
موسى در عين حال از اين كار پشيمان شد و در محضر خداوند اعتراف كرد و تقاضاى عفو نمود.25
روزى ديگر يكى
از قبطيان را ديد كه به يك سامرى زور مى گويد. سامرى كمك خواست ، موسى جلو رفت ، قبطى گفت : اى موسى مى خواهى مرا مانند قبطى ديروز بكشى .
موسى خود را كنار كشيد و به كاخ بازگشت . جريان قتل قانون نانواى فرعون گروهى را شادمان ساخته بود، ولى فرعون از اين بابت نگران بود.
او تصميم به قتل موسى گرفت . ((حزقيل )) مومن آل فرعون كه در كاخ رفت و آمد داشت ، از تصميم فرعون آگاه شد.
او همان نجارى بود كه مادر موسى از او صندوقى خواسته بود. حزقيل تصميم فرعون را به موسى گفت . موسى از ((مصر)) خارج شد و راهى مدين گرديد.26
موسى پابرهنه و بدون توشه سِفْرِ به سوى مدين رفت ، پاى او مجروح شد و طاقتش تمام گرديد. او هفت شبانه روز راه طى كرد تا به مدين رسيد. او از علف بيابان تغذيه مى كرد. گويند كه آنقدر از علف بيابان خورد كه پوست بدنش رنگ عوض كرد. برخى مدت مسافرت او را سه تا ده روز نوشته اند.27
موسى در مدخل شهر مدين ، مردمى را مشاهده كرد كه از چاه آبى ، آب برمى داشتند. موسى زير درختى پر شاخ و برگ كه در نزديك چاه قرار داشت ، نشست .
چوپانان براى گوسفندان خود از چاه آب مى كشيدند. موسى ديد كه دو دختر با تعدادى گوسفند از راه رسيدند و در گوشه اى نگران ايستادند.
چوپانان پس از اين كه گوسفندان خود را آب دادند، سر چاه را با سنگ بزرگى بستند و راه آبادى را پيش گرفتند.
موسى جلو آمده و به آن دختران گفت : چرا مظلومانه ايستاده ايد؟
دختران گفتند: پدر ما پير است و برادرى هم نداريم ، هفت خواهر هستيم ، بايد هر روز در كنارى بايستيم تا مردم گوسفندان خود را آب دهند و ما از باقى مانده آب ، گوسفندان خود را آب دهيم .
موسى بر سر چاه آمد و سنگ را برداشت و با دلوى كه ده نفر با هم از چاه آب بالا مى كشيدند، به تنهايى آب بالا كشيد. دختران از قدرت خارق العاده او در شگفت شدند. گوسفندان آب گوارائى نوشيدند. زيرا هر روز باقى مانده آب گل آلودى را مى نوشيدند.
موسى پس از آب دادن گوسفندان زير درخت بازگشت و نشست .28
دختران شعيب گوسفندان خود را بر خلاف روزهاى پيشين ، زودتر به خانه آوردند. شعيب علت را پرسيد. دختران جريان را به پدر گفتند.29
شعيب دختر بزرگ خود صفورا را نزد موسى فرستاد تا او را به خانه راهنمائى كند. صفورا پيش موسى آمد و گفت : پدرم از تو دعوت كرده تا مزد آب كشى تو را بدهد. موسى اين دعوت را پذيرفت و راهى خانه شعيب گرديد.
موسى بر شعيب وارد شد30

و خود را اين گونه معرف كرد: من موسى پسر عمران ، اهل مصر هستم ، مادرم مرا پس از ولادت در رود نيل انداخت و آب مرا به خانه فرعون برد، و سالها در خانه فرعون زندگى كردم . من يكى از ستمگران آنان را كشتم .
و چون فرعون قصد كشتن مرا داشت ، از مصر فرار كردم تا به اينجا رسيدم . و بعد جريان ورود به شهر و ديدن دختران او را شرح داد و افزود كه من اين كار را براى رضايت خداوند نمودم و اجر و مزدى نمى خواهم . شعيب دستور داد تا سفره غذا را تدارك بينند. موسى از خوردن طعام امتناع كرد.
شعيب گفت : اين غذا مزد كار تو نيست ، بلكه عادت ما بر اين است كه هر كس به منزل ما وارد مى شود، با غذا از او پذيرايى مى كنيم . موسى غذا خورد و با خاطرى آسوده استراحت كرد. يكى از دختران شعيب (صفورا) به پدرش پيشنهاد كرد كه او را به كارگرى استخدام كند؛ چرا كه او را مردى پرقدرت و زورمند و انسانى امانت دار و امين يافته است .31
شعيب به موسى پيشنهاد كرد كه : يكى از اين دخترانم را كه مى پسندى ، به نكاح تو در مى آورم و مهريه او اين باشد كه تو هشت سال براى ما كاركنى و اگر ده سال كار كردى ، از بزرگى خودت سرچشمه گرفته است .
موسى پيشنهاد او را قبول كرد و ((صفورا)) را برگزيد و كارگر شعيب شد و ده سال در خدمت شعيب بود.32
موسى تصميم به بازگشت به مصر گرفت . وى عصا در مشت راهى مصر شد. در منابع اسلامى آمده است كه او از ميان هفتاد عصاى پيامبران گذشته كه همه در نزد شعيب به وديعه بود، عصاى نوح و ابراهيم را برداشت .33
در راه بازگشت ، صفورا كه حامله بود، او را درد زائيدن گرفت ؛ و موسى در بيابان راه مصر را گم كرده بود.
به خاطر سردى هوا خواست آتش افروزد تا خود و صفورا را گرم كند. اما نمى توانست آتش روشن كند، زيرا سنگ چخماق جرقه نمى زد.
ناگهان آتشى توجه او را به خود جلب كرد، آتش از سوى كوه طور سوسو مى زد. به همسرش صفورا گفت : تو در اينجا درنگ كن تا من از آن آتشى كه مى بينم ، قبسى بياورم .34
موسى به سوى آتش رفت .
به او چنين الهام شد كه : نگران مباش ! من پروردگار تو هستم ، نعلين از پاى درآور كه در سرزمين مقدس طور گام مى گذارى .
ناگاه موسى همه چيز را فراموش كرد. زن باردار خود و گوسفندانش را نزد شعيب فرستاد. روايتى مى گويد كه خود اين كار را كرد.
موسى ماءمور شد تا مردم مصر را هدايت كند.
موسى در پاسخ خداوند گفت كه : من يك قبطى را كشته ام و ممكن است مرا بكشند و لذا مى ترسم . بهتر است هارون برادرم را كه از من فصيح تر سخن مى گويد و تواناتر است ، با من همراه كنى تا در اين هدف مقدس مرا يارى كند، زيرا مى ترسم كه مردم مصر مرا تكذيب كنند. پروردگار گفت : تقاضاى تو را قبول كرديم و با يارى برادرت تو را نيرومند و پرقدرت نموديم و هرگز دشمن بر شما دست نخواهد يافت .
خداوند به موسى فرمان داد كه : به سوى فرعون شتاب كه او طغيان كرده است . و موسى تقاضا كرد كه : خداوندا! به من شرح صدر و قول استوار عطا كن و برادرم هارون را همراه و كمك كارم قرار ده .
خداوند قبول كرد كه چنين كند. و آنگاه خطاب به موسى و برادرش دوباره فرمان داد كه به سوى فرعون روند كه طغيان كرده است .35
موسى و برادرش هارون وارد مصر شدند و به هدايت فرعون و قبطيان پرداختند. سرانجام ، فرعون و فرعونيان در دريا غرق شدند.
موسى ، فرزند عِمران يا عمرام ، فرزند يهر، فرزند قاهب ، فرزند لاوى ، فرزند يعقوب ، فرزند اسحاق ، فرزند ابراهيم ، فرزند تارخ .
ابراهيم از مردم شهر ((اُور)) از شهرهاى ((بابل )) در سال 2115 ق .م مهاجرت كرد. مهاجرت ابراهيم بخشى از مهاجرت جمعى مردم بابل است كه پس از اشغال توسط پادشاه خوزستان ، صورت گرفت .
ابراهيم و خانواده اش به ((فلسطين )) مهاجرت كردند.
مسير حركت ابراهيم از اور به فلسطين چنين است كه از ((اور)) به ((حرّان ))، و از آنجا به ((كنعان )) و مصر و جزيرة العرب و حجاز بوده است .36

ابراهيم در كهولت صاحب دو فرزند شد؛ ((اسماعيل )) از ((هاجر)) و ((اسحاق )) از ((سارا)) بود.
نژاد پيامبر اسلام از اسماعيل شروع شده و نژاد موسى از اسحاق مى باشد. ((ابراهيم )) در مصر مردم را به ((يهوه )) خداى يكتا دعوت نمود.
ابراهيم با خرافات و جهل مردم مصر مبارزه كرد. او با قربانى كردن فرزندان براى خدايان كه در ميان قبائل رايج بود، مخالفت نمود.
بنا به روايات تورات و آيات قرآن ،37
ابراهيم به قوم خود گفت : پروردگار فرمان مى دهد كه يگانه فرزندم را قربانى كنم . او اين مساءله را به مدت سه روز در ميان مردم تبليغ كرد و وقتى احساسات قومش را برانگيخت ، در روز سوم بنا به روايت تورات اسحاق را و بنا به روايات اسلامى ، اسماعيل را به قربانگاه آورد تا قربانى كند. در اين هنگام گوسفندى ظاهر شد و ندا رسيد كه خداوند قربانى كردن انسان را دوست ندارد. و اين كار باعث گرديد تا به تدريج قربانى كردن فرزندان كنار گذاشته شود. پس از رحلت ابراهيم ، رياست موحدان قوم يهود به اسحاق بن ابراهيم رسيد و پس از اسحاق به فرزندش يعقوب رسيد. در زمان يعقوب اين قوم در بيابانها و در اطراف كنعان و فلسطين زندگى مى كردند.
بطور كلى شيوخ قبائل عبرى و يهود قبل از موسى و بعد از او، تا زمان داود و سليمان (قرن دهم قبل از ميلاد)، پيشوايان مذهبى و سياسى قوم خود بوده اند. از اين رو در تورات از آنان ((نبى )) ياد شده است .
اما موسى يكى از رسولان اولوالعزم (صاحب رسالت ) مى باشد، صاحب كتاب است و كتاب او تورات نام دارد.
تورات شامل بخشهائى است كه از اسفار خمسه يعنى سِفْر خروج ، سِفْر اعداد و... و... تشكيل شده است . برخى گويند كه سرگذشت موسى سيصد يا چهارصد سال بعد از دوران رسالت او نوشته شده است .38
قوم يهود در گذشته و حال نام هاى گوناگونى داشته است كه از همه مشهورتر، نام عبرى است (عبرى يا عبرانى ).
اين كلمه از ريشه عبور و عبر گرفته شده است . وجه تسميه اين است كه گويند: ابراهيم جد اعلاى اين قوم كه از شهر خود مهاجرت كرد، چون از رودخانه فرات عبور كرد، اين قوم عبرى يا عبورى نام يافتند.(!!!)39
در تاريخ انبياء اولوالعزم آمده است : عبرانى از كلمه عابر گرفته شد كه نام يكى از اجداد ابراهيم خليل است و يا به معناى گذر از نهر يا مكانى است .40
قوم اسرائيل (قبل از سكونت در فلسطين ) را عبرانيان قبل از زمان موسى مى نامند. عقايد و آداب و عادات آنان به اعراب قبل از اسلام شباهت كامل داشت .
عبرانيان قبل از موسى مردمى خانه بدوش و آواره بودند كه در بيابانها زندگى مى كردند و به پرورش حيوان سرگرم بودند.
اين قوم به قبائل فراوانى تقسيم مى شدند و هر قبيله دارياى ((كلان ))هاى متعدد بود.
((كلان ))ها از خانواده ها تشكيل مى شد.
ارتباط نَسَبْ ابتدا از طريق زنان بود. كودكان در ((كلان )) مادران وارد مى شدند. مادران قرون متوالى از حق انتخاب نام فرزندان برخوردار بودند. زن در نزد والدين خود مى ماند و شوهر موقتا به ديدن وى مى آمد. چادر به زن تعلق داشت .
مرد حق داشت در نزد زن اقامت كند.41

1- فرعون و فرعونيان را قبطى مى گفتند، كه از نژاد سام بن نوح اند.
2- واژه اسرائيل لقبى است كه بنا به گفته تورات موجود، پس از اين كه يعقوب با خدا كشتى گرفت و بر او پيروز شد، يهوديان بر خود نهادند.
3- ن .ك : طبرى ، تاريخ 1/272، 273، فليسين شاله / تاريخ مختصر اديان بزرگ 293. جان ناس / تاريخ جامع اديان 331.
4- طبرى / همان ، فليسين شاله / همان ، جان ناس / همان ، خلاصة الاديان 120، كودك نيل 20.
5- ن .ك : ابن اثير / الكامل فى التاريخ 1/96.
6- ن .ك : كودك نيل 24، اثبات الوصية 134.
7- ن .ك : مجلسى / بحارالانوار 13/25.
8- سپهر/ ناسخ التواريخ 1/336، روضة الصفا 1/249، كودك نيل 29، تاريخ انبياء 2/494، ابن اثير/ كامل 1/95.
9- ن .ك : پيشين .
10- اثبات الوصية 137، فليسين شاله / همان 295.
11- ن .ك : تاريخ انبياء 495. فليسين شاله / همان 295، روضة الصفا 1/250، بحارالانوار 13/54.
12- ن .ك : بحار 13/26.
13- ناسخ 1/337.
14- ن .ك : روضة الصفا 1/250، كودك نيل 48-49، تاريخ انبياء سلف 2/269، جان ناس / تاريخ جامع اديان 331.
15- ن .ك : طبرى 1/274.
16- كودك نيل . 9، تاريخ انبيا سلف 2/269.
17- اثبات الوصية 36.
18- بحار 13/40، تاريخ انبياء سلف 2/272.
19- كودك نيل 62-69.
20- بحار 13/26
21- ناسخ 1/331 فليسين شاله 294.
22- ن .ك : ابن اثير / الكامل 1/98، طبرى 1/274، تاريخ انبياء 2/498، انبياء سلف 2/272، كودك نيل 77.
23- حيوة القلوب 1/306، 307.
24- روضة الصفا 1/252، كودك نيل 88.
25- ن .ك : ناسخ التواريخ 1/344، اثبات الوصية 36، روضة الصفا 1/252، كودك نيل 96، فليسين شاله / تاريخ مختصر اديان بزرگ 295.
26- ن .ك : ناسخ 1/346، حيوة القلوب 1/304، تاريخ انبياء 2/499، كودك نيل 100.
27- ن .ك : طبرى / تاريخ 1/279، تاريخ انبيا 2/500، فليسين شاله 295.
28- ن .ك : بحار 13/20، تاريخ انبيا 2/500، انبيا سلف 2/282، قصص قرآن 180، تاريخ مختصر اديان بزرگ 295. و نيز: روايت ديگر همين داستان : انبياء سلف 2/287.
29- ن .ك : تاريخ انبياء سلف 2/287، كودك نيل 105.
30- منابع پيشين .
31- منابع پيشين .
32- ن .ك : تاريخ انبياء 2/502، قصص قرآن 129، انبيا سلف 2/291، كودك نيل 109.
33- ن .ك : اثبات الوصيه 37، بحار 13/60-61، تاريخ انبياء 2/503.
34- ن .ك : ناسخ 1/365، كامل 1/100.
35- ن .ك : قرآن كريم ، سورة قصص 34، 35، سوره طه 25-35، 41-44، قصص 36، طه 12-14، قصص 30.
36- ن .ك : فليسين شاله / همان 220-221.
37- ن .ك : قرآن كريم ، سوره الصافات ، آيات 104-106.
38- همان 66، جان ناس / تاريخ جامع اديان 331.
39- بدون شك اين وجه تسميه اساطيرى انگيزه سياسى داشته و دارد يعنى توسعه و تجاوز از فرات تا نيل . يعنى هر جا كه ابراهيم پاگذاشته از اور تا اورشليم !! و در آينده اى نزديك چنين خواهند كرد با بلعيدن اردن به فرات خواهند رسيد، نيل كه در دسترس است .
40ن .ك : تاريخ انبيا 47، اليهود فى القرآن 15.
41- ن .ك : فليسين شاله / پيشين 287، جان ناس / پيشين 326، ترابى / تاريخ اديان 289.

ممنونم ، خوب بود ... اجرتون با آقا امام زمان (ع)

موسی و شواهد باستان شناسی:
http://gabrielmmj.blogfa.com/post-65.aspx

مستنداتی درباره فرعون غرق شده !
http://gabrielmmj.blogfa.com/post-55.aspx

دانلود کنین:

شواهد تاریخی در مورد داستان حضرت موسی

خودم هم یه لینک مفید یافتم :Kaf:
http://antimajus.blogfa.com/post-201.aspx

nimaz;111642 نوشت:
حضرت موسی ، وجودشان در تاریخ ثبت نشده و تاریخ شناسان و به ویژه تاریخ شناسان مصری ، وجود چنین شخصیتی رو قبول ندارن ... اول صحت این مدعا رو بررسی کنید

باسلام به همه دوستان واستفاده از نظريات ايشان به عرض مي رسانم که
در بسياري از مسايل تواتر تاريخي کافي است اينکه نسل اند نسل يهوديان ،مسيحيان ومسلمانان به وجود چنيني شخصي اعتقاد دارند دليل تاريخي بر وجود چنين بزرگواري مي باشد،چون سابقه تاريخ نگاري قدمت چند هزار ساله ندارد وچاره اي نيست که يا به تواتر تاريخي اعتماد کنيم يا اگر اعتقاد به کتاب آسماني داريم به آن تکيه نماييم

nimaz;111642 نوشت:
ثانیا به من بگین اصولا برای ایمان به شخصیت های قرآن ، اثبات تاریخی وجودشون لازمه یا نه ؟


اگر مسلمانيم واعتقاد داريم به قران هزار کتاب تاريخي به اندهزه نقطه اي از قران اعتبار ندارد ،کتابهاي تاريخي به عنوان مويد است ولي نمي تواند حجت باشد چون در بسياري از زمانها اين کتابها توسط حکام نوشته شده است و در اکثر جاها مردم عادي از توفيق خواندن ونوشتن بي بهره بوده اند واين مختص کساني بوده است که با حکام وسلاطين محشور مي شدند
پس کتب تاريخي نمي تواند اعتماد صد در صدي در انسان ايجاد کند ونقطه از قزان به اندازه تمام کتب تاريخي اعتماد مي آورد

رسا;111822 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
من که وقت ندارم برای اثبات بدیهیات مدرک بیارم
شرمنده ام

سلام
بر خلاف تصور کارشناس محترم ما در اینجا باید در امور دینی اگر کاربران گرامی برای حتی بدیهیات هم سند و مدرک خواستند وظیفه داریم مدرک بیاوریم
من از کاربر گرامی عذر خواهی میکنم

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و احترام
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ (من هرگز خودم را تبرئه نمى‏كنم،)

رسا;111822 نوشت:
من که وقت ندارم برای اثبات بدیهیات مدرک بیارم شرمنده ام

این پاسخ به دوستِ جنابِ nimaz عزیز بود و نه خود ایشون، و بلکه پاسخ به طرّاحان پشت پردۀ این گونه شبهات.
و به این منظور که ریشۀ شبهه زدوده شود و نه فقط مورد شبهه.
پاسخ گویی موردی گر چه لازم است (مثل زحمتی که جناب رضای عزیز کشیدند) ولی وقتی شما بنا باشد موردی پاسخ دهید ناچارید پاسخ را در تکرارپرسش نسبت به همۀ 124000 پیامبر تکرار کنید و حال آن که خود قرآن هم اصراری بر معرفی همۀ انبیا ندارد تا چه رسد به توصیف و یا اثبات وجود همۀ ایشان به علاوه اینکه خود قرآن هم بنا ندارد به همۀ پرسش ها عینا پاسخ مورد انتظار پرسشگر را بدهد.
رجوع فرمایید به پاسخ های قرآن در خصوص پرسش از روح و یا پرسش از زمان وقوع قیامت .
ضمنا بنده همان ابتدای طرح سوال به صورت خصوصی برای nimaz عزیز پاسخی ارسال کردم که اگر ایشان مایل بودند می توانند مکاتبات را در ذیل انعکاس دهند.
باز هم سپاسگزارم

  1. پرسش: آيا اثبات وجود حضرت موسي (عليه السلام) امكان دارد با وجود اينكه در منابع تاريخي مصر اسمي از ايشان نيامده است؟

    پاسخ:


    اثبات يك شخصيت يا رويداد تاريخي روشهاي مختلفي دارد كه يكي از آنها تصريح در منابع تاريخي است. نبود منبع و سند تاريخي به معناي نبود آن شخصيت يا رويداد تاريخي نيست بلكه بايد به سراغ ابزار ديگر براي اثبات مسئله مورد نظر رفت. بهترين راه براي اثبات حضرت موسي
    (عليه السلام)براي كسي كه قرآن و متون ديني را قبول ندارد اين است كه نام ايشان در منابع تاريخي غير ديني مخصوصا در منابع مربوط به مصر باستان آمده باشد اما اگر چنين سندي نباشد بايد به انكار حضرت موسي(عليه السلام) روي آوريم؟ بديهي است كه نه چرا كه راه هاي ديگري نيز براي اثبات وجود چنين شخصيتي داريم.
    صرف نظر از اينكه قرآن كتاب آسماني است و هر چه در آن وجود دارد به طور قطع از طرف خداوند تبارك و تعالي نازل شده. اگر دين نداشته باشيم و اين را مطلب را هم نپذيريم قطع داريم كه قرآن يك سندي است متعلق به 1400سال پيش. پس مي توان گفت كه نام حضرت موسي
    (عليه السلام) در منابع 1400سال پيش آمده است.(1) وقتي به دنبال منابع قديمي ترمثل عهد جديد(كتاب مقدس مسيحيان) و عهد عتيق(كتاب مقدس يهوديان) مي رويم (2)سابقه اثبات وجود حضرت موسي(عليه السلام) به قبل از 1400سال بلكه 2000سال مي رسد. وقتي مسئله اي حداقل از 2000سال پيش سند دارد نمي توان با اين سخن كه در منابع تاريخي مصر باستان نيامده،‌ اصل وجود حضرت موسي(عليه السلام) را انكار كرد. همانطور كه عرض شد اگر كافر باشيم و متون ديني را قبول نداشته باشيم نيز در قدمت اين متون نمي توانيم شك كنيم.
    گذشته از آن برخي اشخاص و ريدادهاي تاريخي از تواتر تاريخي برخودارند وقتي پيروان سه دين اسلام، مسيحيت و يهوديت بر وجود شخصي اذعان دارند وجود اين شخص اثبات مي شود.
    اين بر فرض آن است بي دين باشيم و متون ديني را قبول نداشته باشيم اما براي كسي كه يه يكي از اديان اسلام،‌مسيحيت ويهوديت اعقتاد دارد صرف آمدن نام شخصي در متون ديني اين اديان، دليل بر وجود شخص است به عبارت ديگر اثبات یک امر اثبات لوازم اون رو هم در پی داره اگر شما قائل به وجود قرآن کریم هستید باید قائل به وجود محتوای آن نیز باشید مثلا در مورد همین قضیه حضرت موسی
    (عليه السلام) اگر نزول قران کریم برای شما ثابت شده باشد باید به وجود حضرت موسی(عليه السلام) هم اعتقاد داشته باشید ودیگر نیازی به اثبات تاریخی وجود حضرت موسی و دیگر شخصیت های قرآنی نخواهید داشت.

    ما از زمان حضرت زردشت كتابي نداريم و تاريخي از ايران باستان نيز وجود ندارد آيا مي توان با اين دليل وجود زدشت را انكار كرد.
    كتاب تاريخي تاليف شده در ايران باستان وجود ندارد آيا مي توان با اين دليل وجود هخامنشيان، سلوكيان و اشكانيان را ناديده گرفت.
    نه تنها كتابهاي تاريخي در مورد ايران باستان(كه در زمان هخامنشان نگارش شده باشد) وجود ندارد و نامي از كورش نيامده است آيا مي توان با توجه به اينكه فردوسي و حافظ و سعدي اسمي از كورش نياورده اندوجود اين شخصيت را به طور كلي انكار كرد.
    انكار شخصيت هاي تاريخي كه جزء متوارات تاريخي هستند امري معقول نيست البته برخي از مبالغه گويي ها را مي توان با ادله متقن انكار كرد اما اصل وجود را نمي توانيم انكار كنيم.

    كليدواژه: اثبات، وجود،‌ موسي عليه السلام، مصر باستان
    منابع:

    1. نام حضرت موسي در سورهاي مختلف قرآن از جمله بقره آمده است.
    2. جان ناس / تاريخ جامع اديان 331.
موضوع قفل شده است