انگیزه های انکار شهادت پیامبر(ص)

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
انگیزه های انکار شهادت پیامبر(ص)

انگيزه انكار

چون خبر وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)زمزمه شد، عمر به نهيب فرياد برآورد: هرگز چنين نيست. اين بعضى از منافقانند كه مى‏پندارند پيامبرمرده است! مردم بدانيد، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است‏بلكه‏به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوى‏پروردگار خود رفت، او چهل روز از پيروان خود غايب بود و پس ازاين كه گفته شد او مرده است‏به نزد ايشان بازگشت. به خداسوگند، رسول خدا باز مى‏گردد و دست و پاى كسانى را كه گمان‏برده‏اند او مرده است، قطع خواهد كرد.

محققان و مورخان اهل تسنن برپايه اعتراف عمر انگيزه او رازمينه‏سازى براى رسيدن ابوبكر به مدينه ياد كرده‏اند.
ابن ابى‏الحديد مى‏نويسد: او با اين اقدام مى‏خواست فرصتى براى‏رسيدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد; زيرا او در فرداى‏«سقيفه‏» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى ازاظهارات روز گذشته درانكار وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، گفت: وقتى فهميدم‏رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)از دنيا رفته است، ترسيدم برسر زمامدارى، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يااز اسلام برگردند. در حقيقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دين‏و دولت‏بود.(! )تاابوبكر برسد.

جوانب این مسئله:
1- طرح او براى مردم دوستدار پيامبر اميدوار كننده بود. آن‏ها آرزو مى‏كردند اين سخن راست درآيد و رهبر خود را بدين زودى‏از دست ندهند.

2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نويد مى‏داد كه‏محمدخاتم(صلی الله علیه و آله و سلم)نيز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و به‏زودى بازمى‏گردد.

3- برپايه آن ادعا چون پيامبر زنده است نيازى به كوشش براى‏تعيين جانشين او نيست.

4- فرد معتقد به مرگ پيامبر، منافق است و اقدام به بيعت‏باجانشين او علامت نفاق و تلاش براى ايجاد اختلاف ميان مسلمانان‏است.

5- با آن كه به مرگ پيامبر اعتقاد يابد و با كسى به عنوان‏جانشين پيامبر بيعت كند بايد دست و پايش را قطع كرد.

6- اين كه عمر تا پيش از ورود ابوبكر به سخن هيچ كس توجه‏نكرد و چون ابوبكر رسيد و جمله‏اى مى‏گويد و عمر آرام مى‏گيرد; زيركانه نقش ابوبكر را بزرگ مى‏نماياند. اين واقعه حتى اگر صحنه‏سازى از پيش طراحى شده نبود، تا همين جا مى‏توانست مردم را

افزون براين، بايد پرسيد:

1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)بود، مى‏بايست‏پس از اعلام قطعى ابوبكر، بردهشت وى افزوده مى‏شد نه اين كه آرام‏گيرد و بر زمين نشيند!

2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسيل و تشييع پيامبرشركت نجست و بى‏درنگ به سقيفه شتافت؟

3- چرا جز او چنين هراسان و دهشت زده نشد؟ آيا اندوه وى ازدختر گرامى پيامبر بيشتر بود؟ چرا ابوبكر كه قساوت قلب‏او را نداشت دچار چنين حالى نشد؟

4- آيا آن رفتار نيز از علاقه به پيامبر بود كه درحال حيات‏حضرت به وى نسبت هذيان و بيهوده‏گويى داد و به ديگران نيز نهيب‏زد كه گوش به حرف او ندهيد، درك و حواس درستى ندارد كه چه‏مى‏گويد؟!

5- چرا شبهه وفات نكردن پيامبر تنها براى عمربن خطاب پيش‏آمد؟ او از كجا و به كدام آيه و روايت چنين حدس زد كه رسول‏خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نمرده است و چون موسى به ميقات رفته و به زودى بازمى‏گردد و دست و پا قطع مى‏كند؟!

6- هنگامى كه اسامه براى تاخير درحركت‏سپاه خود عذر مى‏آوردكه نخواستم از مسافران حال تو را جويا شوم، خوب بود عمر مى‏گفت: اين بيتابى چرا؟! خداوند برشما منت نهاده است كه تا وعده‏هايش‏محقق نشود، پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)از دنيا نخواهد رفت. اين كه عمر خود عذرمى‏آورد كه در اين روزهاى حساس نبايد پيامبر را بدين حال تنهاگذاشت دليل آن است كه آن‏ها همه مى‏دانستند كه به زودى رسول‏خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)رحلت‏خواهد كرد.

7- چرا او پيش از تحقيق و اطمينان، اين گونه جنجال‏برانگيخت؟

8- چه حكمت داشت كه تنها با تاييد ابوبكر آرام گرفت نه باسخن ديگران؟ «آياتى كه ابوبكر خواند، نبايد سبب شود كه اوتغيير عقيده دهد، زيرا مفاد آيات جز اين نيست كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)نيزبه سان مردم مى‏ميرد، در صورتى كه خليفه منكر امكان مرگ او نبودبلكه مى‏گفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسيده است، زيرا هنوزكارهايى ناتمام مانده و رسالتهايى انجام نگرفته است.»
به اعتراف ابن‏ابى‏الحديد آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت‏براى‏رسيدن ابوبكر بود و جز اين، علتى نداشت.


سید مهدی;10550 نوشت:
ابن ابى‏الحديد مى‏نويسد: او با اين اقدام مى‏خواست فرصتى براى‏رسيدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد; زيرا او در فرداى‏«سقيفه‏» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى ازاظهارات روز گذشته درانكار وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، گفت: وقتى فهميدم‏رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)از دنيا رفته است، ترسيدم برسر زمامدارى، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يااز اسلام برگردند. در حقيقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دين‏و دولت‏بود.(! )تاابوبكر برسد.

نمی دانم از کی ابن ابی الحدید معتزلی سنی شده است مگر اهل سنت کتاب نهج البلاغه را قبول دارند تا شرح اش را قبول داشته باشند.
این هم دلایل شیعه بودن ابن ابی الحدید از زبان دو دانشمند معاصر شیعی:
هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علی عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب.
خوانساری ،روضات الجنات ،ج5 ،ص 21 و 20 .
وقال القمي في كتابه الكنى والألقاب:
ابن ابی الحدید ولد في المدائن وكان الغالب على أهل المدائن التشيع و التطرف والمغالاة فسار في دربهم وتقيل مذهبهم و نظم العقائد المعروفة بالعلويات السبع على طريقتهم وفيها غالي و تشيع وذهب الإسراف في كثير من الأبيات كل مذهب ، ثم ذكر القمي بعض الأبيات التى قالهاً غاليا
ثم خف الى بغداد وجنح الى الاعتزال واصبح كما يقول صاحب نسخة السحر معتزلياً جاهزيا في اكثر شرحه بعد ان كان شيعياً غاليا.
وتوفي في بغداد سنة 655 ، يروى آية الله الحلي عن أبيه عنه
- قمی ،الکنی و القاب ،ج1 ، ص 185 .

sunnikurd;10552 نوشت:
نمی دانم از کی ابن ابی الحدید معتزلی سنی شده است مگر اهل سنت کتاب نهج البلاغه را قبول دارند تا شرح اش را قبول داشته باشند.

دوست عزیز سنی بودن ابن ابی الحدید مانند روز روشن است منتهی ایشان تا حدودی انصاف را رعایت کرده و فضائل امام علی را نتوانسته انکار کند ، اما با این حال
ابن ابی الحدید مذهب کلامی و اعتقادی خویش را در شرح نهج‌البلاغه به صراحت اعلام می‌کند و از شیفتگی‌اش به اعتقادات معتزله بغداد پرده بر می‌دارد. با وجود این درباره گرایش مذهبی او آرای متناقضی بیان شده است. چنان که برخی از اهل سنت مانند ابن کثیر او را شیعه غالی یا شیعه معتزلی دانسته‌اند و برخی از شیعیان او را مغرض و متعصب در آرای اهل سنت دانسته‌اند. و افرادی چون سید جمال الدین ابوالفضل احمد بن طاوس حلی (م 673 ﻫ .) و شیخ یوسف بن احمد بن ابراهیم الدرازی البحرانی (م 1186 ﻫ .) ردیه‌هایی بر شرح نهج‌البلاغه نگاشته‌اند.

با وجود این که گرایش به تشیع در شرح نهج‌البلاغه آشکار است، اما مطالب فراوانی نیز در آن هست که با عقاید شیعیان درباره امامت و مسائل تاریخی پس از رحلت پیامبر6 سازگار نیست. ابن ابی الحدید در سرتاسر کتابش به معتزلی بودن خویش و اعتقاد به درستی خلافت خلفای سه گانه پیش از حضرت علی( علیه السلام ) اقرار می‌کند و بزرگان معتزله را شیوخ خویش می‌خواند. او در مقدمه شرح نهج‌البلاغه تأکید می‌کند که تمام بزرگان و اساتید معتقدند بیعت با خلیفه اول، صحیح و شرعی بوده و برای بیعت نصی از طرف رسول خدا ص وجود نداشته است، بلکه به اختیاری بوده است که به طریق اجماع و غیر اجماع به عنوان طریقی برای اثبات امامت شناخته می‌شود. سپس او به بحث تفضیل می‌پردازد.
ابن ابی الحدید خویش را از امامیه جدا می‌داند و پیروان این فرقه را غالی دانسته و نظر مساعدی به آنان ندارد و در مقابل معتزلیان را شیعیان حقیقی می‌داند و می‌نویسد: شیعه تنها به آن دسته از افراد اطلاق می‌شد که به تفضیل باور داشته‌اند و آنچه در اخبار و روایات، در فضیلت شیعه آمده و آنان را به بهشت وعده داده‌اند، همان‌ها هستند نه کس دیگر. به همین دلیل یاران معتزلی ما گفته‌اند که ما شیعیان حقیقی هستیم و این اعتقاد ما را از دیگر عقاید افراطی و تفریطی، به سلامت و حق نزدیک‌تر است.
انکار نص بر امامت حضرت علی( علیه السلام )، پذیرش خلافت ابوبکر با این که حضرت علی( علیه السلام ) را افضل بر او دانسته‌ و پذیرش امامت مفضول بر افضل، مهم‌ترین دلایل اثبات دوری ابن ابی الحدید از مذهب امامیه است؛ زیرا امامیه به وجود نص برای امامت حضرت علی( علیه السلام ) تأکید می‌ورزند و امامت مفضول را رد می‌کنند و در این باره کتاب‌های متعددی نوشته‌اند.

با تشکر از حکیم عزیز و بقیه دوستان بد نیست در این رابطه نیم نگاهی به زندگی ابن ابی الحدید داشته باشیم:

ابن ابی الحدید در ۱ ذیحجه۵۸۶ قمری در مداین‌ به دنیا آمد دائرةالمعارف بزرگ اسلامی در جوانی به بغداد رفت و در آن شهر در محضر دانشمندان و بزرگان مشهور بغداد که بیشتر آنها شافعی مذهب بودند، به کسب علم و دانش پرداخت.

در محافل ادبی و علمی شرکت می‌کرد و تا اینکه در زمره عالمان آن زمان درآمد.
به‌ مناسبت‌ نزدیکی‌ عقیدتی‌ با ابن‌ علقمی‌ وزیر ادیب‌ و دانشمند مستعصم‌ آخرین‌ خلیفه‌ عباسی‌ در شمار کاتبان‌ دیوان‌ دارالخلافه‌ درآمد. از این‌ رو ابن‌ ابی‌ الحدید قصاید السبع‌ و شرح‌ نهج‌البلاغة را به‌ نام‌ او نوشت و در همان زمان و کتاب خود را به نام ابن علقمی نوشت.

در سال ۶۴۲ در حمله مغولان به بغداد اسیر شد ولی به واسطه وساطت بعضی از بزرگان این شهر از جمله خواجه نصیرالدین طوسی آزاد شد. او به عنوان ناظر حله، انتخاب، سپس «خواجه» امیرعلاءالدین طبرس و بعد ناظر بیمارستان عضدی و سرانجام در کتابخانه‌های بغداد به نظارت پرداخت.

وی در حمله هلاکوخان به بغداد در ۶۵۵ قمری محکوم به قتل شد ولی با وساطت بزرگان نجات یافت، اما سال ۶۵۶ ق او در سن ۷۰ سالگی در بغداد از دنیا رفت.

مذهب ابن ابی الحدید
بررسی‌ شرح‌ نهج‌البلاغه او نشان‌ می‌دهد که‌ برخلاف‌ نظر ابن‌ کثیر که‌ وی‌ را شیعی‌ غالی‌ شمرده‌ است (ابن‌ کثیر، البدایة و النهایة)، می‌توان‌ او را معتزلی‌ معتدلی‌ دانست‌.

او در آغاز کتابش‌ اتفاق‌ همه شیوخ‌ معتزلی‌ خود را بر صحت‌ شرعی‌ بیعت‌ با ابوبکر نقل‌ می‌کند و تصریح‌ می‌نماید که‌ از پیامبر اسلام نصّی‌ بر آن‌ بیعت‌ وارد نشده‌، بلکه‌ تنها انتخاب‌ مردم‌ که‌ هم‌ به‌ اجماع‌ و هم‌ به‌ غیراجماع‌ راه‌ تعیین‌ پیشوا شمرده‌ شده‌، موجب‌ صحت‌ آن‌ است
بنابراین او در اصول، معتزلی و در فروع، شافعی بود و مشربی بین تسنن و تشیع برای خود انتخاب کرده بود.کتاب‌خانه طهور.

در مباحث عقیدتی خود در شرح نهج البلاغه، به موافقت با «جاحظ» تصریح دارد به همین جهت او را معتزلی جاحظی می‌دانند.

او با وجود اینکه سنی مذهب بود، ولی ارادت خاصی به علی داشت و به پیروی از مکتب معتزله، او را افضل از خلفای سه گانه می‌داند و تصریح می‌کند که او هم در کثرت ثواب و هم در فضایل و خصال حمیده، از دیگران افضل است. این موضوع در کتابش کاملاً مشهود است.

[=Calibri]بنابراین همانگونه که گفته شد از اهل سنت بودن ابن ابی الحدید یک مطلب غیر قابل خدشه است ولی سنی معتدل. به امید روزی که همه از افراط و تفریط دوری بجوئیم

موضوع قفل شده است