جمع بندی آیا اثبات خدا به برهان نیاز دارد؟

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا اثبات خدا به برهان نیاز دارد؟

با عرض سلام به دوستان و اساتید،
روایاتی هست که تکلیف به شناخت خداوند را نفی می‌کند. مانند حدیث زیر:

عن عبدالأعلی: قلتُ لأبی عبدالله(ع):
اصلحك الله هل جعل في الناس اداة ينالون بها المعرفة؟
فقال: لا،
قلت: فهل كلّفوا المعرفة؟
قال: لا، علي الله البيان، لا يكلّف الله نفساً الاّ وسعها و لا يكلّف الل نفساً الاّ ما‌ آتاها

مفاد برخی روایات هم این است که وجود خداوند به قدری روشن است که نیاز به اثبات ندارد و جا ندارد که خدا را به وسیله آثار و مخلوقاتش بشناسیم بلکه امر به عکس این است یعنی باید مخلوفات را به وسیله خدا شناخت!
مانند این فقرات از دعای عرفه:
«کیف يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ؟! أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟! مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ؟! عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ»

و من چند سال پیش کتابی درباره توحید، از آقای ربّانی میانجی با عنوان «انوار بیان»، مطالعه می‌کردم یه مطلب مهمّی گفته بود که یادداشت کردم:

«نهایت چیزی که در پرتو تنظیم مقدّمات قیاس حاصل می‌شود قطع به نتیجه است و معلوم است که قطع، تضمین اصابه به واقع را ندارد زیرا ممکن است جهل مرکّب باشد.
بر اساس کتاب و سنّت، آفریدگار جهان، مجهول نیست که نیاز به اثبات داشته باشد بلکه حقیقتی است ذاتاً نور و متجلّی و مُظهِرٌ للغیر، و معروف به آیات است که انسان با معرّفی خود او معرفت خدای عزّوجل را واجد می‌شود. (اشاره به دعای عرفه)
ادلّه‌ای که در رابطه با اثبات صانع در کتب دانشمندان اسلامی مورد توجّه بوده است اصلاً در اثبات صانع نقشی ندارند، زیرا:
اوّلاً زیربنای این ادلّه، مجهول قرار دادن و مبهم فرض کردن آفریدگار و صانع جهان است، در صورتی که بی‌گمان، ذات صانع، نور است،
و روشن است که ذات نور نمی‌تواند مخفی و مجهول و مبهم باشد؛...
پس دیگر جایی برای تشکیل برهان نمی‌ماند زیرا حقیقتِ ظاهرِ بالذّات، نیازی به اثبات ندارد و شخصِ منکَر، بعد از عرفان، منکَر می‌شود،
ثانیاً هیچ وسیله و ابزاری برای کسب معرفة الله و تحصیل درک او جعل نشده (اشاره به حدیث عبد الأعلی)،
او خودش تفضّلاً خود را می‌شناساند و به این شناسایی، تفضّلاً هم ثواب می‌دهد،
ثالثاً خداوند و جمیع ماسوی در جمیع نعوت و اوصاف، متباین بوده در هیچ نقطه‌ای اشتراک ندارند.»

حال با این وصف، نظر دوستان و اساتید در مورد این مطلب چیست؟
آیا به براهینی مثل برهان نظم و علّیّت و غیره نیازی است؟ ضمن اینکه همچنان که شاهدید، منکران نیز بر این برهان‌ها هر روز یک ایراد جدیدی وارد می‌کنند!

با نام الله





کارشناس بحث: استاد صدرا

با سلام و عرض ادب

الف) براى اثبات واجب الوجود و حق تعالى، برهان‏ هاى مختلفى ارائه گرديده است. در غالب برهان‏ ها حق تعالى غايب، ناشناخته و نامرئى تصور شده و چيزى به عنوان «واسطه و آيت» براى اثبات كردن و نشان دادن خداوند مورد استناد قرار گرفته است.

متكلّمان «حدوث عالم» و ارسطوييان «حركت» را واسطه و آيت اثبات حق گرفته ‏اند. با توجه به آيات قرآن كه خداوند را: «اول و آخر و ظاهر و باطن»؛[1] «نور آسمان‏ها و زمين»؛[2]و «اولين شاهد بر خودش»؛[3] معرفى كرده و «همه سو را روى خدا»؛[4] شمرده است، اين سؤال در ذهن عالمان اسلام شكل گرفته كه آيا نمى‏ توان برهانى به دست داد كه در آن خداوند خودش واسطه اثبات خودش باشد و محتاج نباشيم براى اثبات خدا به آيات ونشانه‏ ها متوسل شويم؟

بوعلى سينا اولين كسى بود كه براى اثبات حق تعالى بدون واسطه به وجود صِرف استدلال كرد و آن را «برهان صديقين» ناميد؛ يعنى برهانى كه از جانب راسخان در علم و پويندگان راستين توحيد قابل ارائه است و ديگران در آن حد نيستند كه به وجود حق تعالى بر خود حق تعالى استدلال كنند بلكه از آيات حق تعالى به وجود حق تعالى پى مى‏ برند. ايشان آيه زير را ناظر بر طريق عموم در اثبات حق تعالى دانست: «سَنُريهِمْ اياتِنا فِى الْافاقِ وَ فى‏ انْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ انَّهُ الْحَقُّ»؛[5]به زودى نشانه ‏هاى خود را در اطراف جهان و درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار شود كه او حق است.

و ادامه آيه را ناظر به طريق صديقين شمرد: «اوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ انَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَىْ‏ءٍ شَهيدٌ»؛[6] آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است.

ملا صدرا با اين كه برهان ارائه شده توسط بوعلى را نزديك‏ترين برهان به برهان صديقين شمرد، اما آن را به‏ عنوان صديقين نپسنديد و خود تقرير ديگرى ارائه كرد. [7] که نتیجه ی آن این می شود که: از دقت در حقيقت وجود- كه همان حق تعالى است- به حق تعالى می رسيديم و با شناخت حق تعالى، معلول‏ها را می شناختيم و شناخت ما به آيت ‏ها بعد از شناخت ما به حق تعالى بود.[8]


[/HR] [1]. الحدید/3:«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيم».

[2].النور، 35:« اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...».

[3].آل عمران/18:« شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم».

[4].البقره/115:« وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ».

[5].فصلت/53.

[6]. مرحوم علامه ی طباطبایی در رساله ی:«الولایة»، «شهید» را به معنای مشهود و نه شاهد تفسیر نموده اند؛ یعنی خدای متعال مشهود به جمیع مخلوقات است؛ یعنی انسان هر چه را می بیند اول خدا را می بیند و بعد آن شیء را؛ زیرا جمله ی :«هوالظاهر»، جایی برای ظهور غیر نمی گذارد.( طریق عرفان، ترجمه و شرح رسالة الولایة، ص52).

[7]. زيرا در بيان بو على گرچه مخلوقات و آثار و آيات حق واسطه قرار نگرفته‏ اند، ولى «امكان» كه از خواص موجودات و مخلوقات است، واسطه واقع گرديده است.

[8] . براى تقرير برهان صديقين به بيان ملاصدرا چند مقدمه را بايد متذكر شويم:

مقدمه اول:
وقتى هستى و موجودات مختلف را لحاظ مى ‏كنيم و آنها را با هم مى ‏سنجيم، مى‏ بينيم كه همه موجودات در يك چيز با هم مشتركند و آن وجود و هستى است. همه آنها وجود دارند گرچه هر كدام نحوه و مرتبه خاصى از وجود را دارند كه در ديگرى غير آن است و آن نحوه خاص وجودى را «ماهيت» مى ‏ناميم. پس در هر موجودى دو چيز مى ‏يابيم: يكى هستى آن موجود و ديگرى ماهيت، يعنى نحوه و مرتبه وجودى آن كه غير از وجود و هستى آن است.

مقدمه دوم: از دو مفهوم وجود و ماهيت، آنچه اصالت، واقعيت و عينيت خارجى دارد، وجود است. وجود همان واقعيت عينى و خارجى است و ماهيت واقعيت خارجى ندارد و جز به ‏وسيله ذهن انتزاع و اعتبار نمى ‏شود. مغايرت وجود با ماهيت، ذهنى است و گرنه در عالم خارج و در واقع، دو چيز نداريم كه با هم متحد شده باشند. مثلًا در جمله «گچ سفيد است»، ما يك واقعيت خارجى داريم به نام گچ و يك واقعيت خارجى ديگر داريم به نام سفيدى كه هر دو وجود دارند؛ گرچه گچ وجود مستقل دارد ولى سفيدى وجود مستقل ندارد و در ضمن وجود ديگرى حاصل مى ‏شود ولى هر كدام واقعيت جداگانه دارند. ممكن است گچ باشد و سفيد نباشد يا سفيد باشد و گچ نباشد. اما در قضيه «انسان موجود است» ما در تحليل عقلى دو چيز داريم يكى وجود انسان و ديگرى ماهيت انسان، كه در ظرف ذهن ما وجود به ماهيت تعلق گرفته است و آن را از كتم عدم خارج كرده است ولى به طور قطع در عالم خارج چيزى به نام ماهيت نداريم تا با وجود متحد شده باشد. مسأله ماهيت و وجود از نوع مثال دوم است نه اول.

مقدمه سوم: مفهوم وجود و هستى، مفهوم واحدى بيش نيست. اين كه مى ‏گوييم «انسان موجود است»، «جهان موجود است»، «سفيدى موجود است» و ...، لفظ «وجود» در همه اين قضايا يك مفهوم بيش ندارد و اين طور نيست كه در هر كدام از قضاياى فوق لفظ وجود به حقيقتى غير از ديگرى دلالت كند و فقط در لفظ مشابه باشند. در همه قضاياى فوق لفظ وجود به معناى حقيقت و واقعيت خارجى است.

مقدمه چهارم: وجود كه يك مفهوم بيش نيست و همان واقعيت و عينيت خارجى است، داراى مراتب است يعنى با اين‏كه وجود، حقيقت واحد و بسيط است اما داراى مراتب و درجات شدت و ضعف مى‏ باشد مانند حقيقت نور كه نور شمع، نور است و نور خورشيد نيز نور است و هر دو در حقيقت و ذات با هم يكى هستند و تفاوت آنها به شدت و ضعف است نه اين كه نور شمع نور باشد به اضافه تاريكى. كثرتى هم كه ما در وجود مشاهده مى ‏كنيم ناشى از همين شدت و ضعف و مراتب و درجات است. وجودهاى مختلف ما به الاشتراك و ما به الامتياز دارند ولى ما به الاشتراك و ما به الامتياز هر دو، يك چيز مى ‏باشد. ما به الاشتراك خود وجود است و ما به الامتياز نيز مراتب شدت و ضعف وجود.

مقدمه پنجم: با توجه به اين كه موجوديت خاصيت ذاتى وجود است، پس شأن وجود بما هو وجود، ضرورت و وجوب مى‏ باشد ولى اين دلالت ندارد كه هر موجودى‏ ازلى و ابدى باشد زيرا چه بسا وجودى ناقص و محدود و رشحه‏اى از وجود باشد و دلالت هم ندارد كه هر موجودى گرچه ازلى و ابدى، وجوب ذاتى داشته باشد بلكه چه بسا آن موجود، وجوبش را از غير كسب كرده باشد. موجودات جهان تا زمانى كه وجود دارند همگى وجوب وجود دارند ولى در بعضى اين وجوب، محدود به مرتبه زمانى آنهاست و وجود محدود و ناقص‏اند و در بعضى وجوب گرچه محدود به زمانى نيست و ازلى و ابدى مى‏ باشند، ولى ذاتى نيست و حقيقت ذات آنها، معلول است و معلول متأخر از علت و عين فقر و احتياج و ربط به علت است و موجود به وجود علت است و از خود هيچ ندارد.

مقدمه ششم: حقيقت وجود به خودى خود و قطع نظر از هر حيثيت و جهتى كه به آن ضميمه گردد، مساوى با كمال، اطلاق، غنا، شدّت، فعليت، عظمت، جلال، لاحدّى و نوريت است. نقص، تقيّد، فقر، ضعف، امكان، محدوديت و تعيّن همگى از اعدام و نيستى ‏ها هستند و يك موجود از آن جهت متصف به اين صفات مى ‏گردد كه وجودى محدود و توأم با نيستى است و اين مفاهيم از محدوديت آن وجود انتزاع مى‏ شود. حقيقت وجود نقطه مقابل عدم است و هيچ كدام از اوصاف و شؤون عدم را نمى‏ پذيرد.

با توجه به مقدمات فوق معلوم شد كه حقيقت وجود كه قطعاً واقعيت دارد، در ذات خود واجب است و هيچ نقص، ضعف و نيستى ‏اى در آن راه ندارد و ازلى و ابدى و علت تامه است. چنين حقيقتى همان ذات واجب‏ الوجود است.

با توجه به اين شناخت از حقيقت وجود، وقتى به جهان خلقت مى‏ نگريم، همه موجودات را گذران، محدود و همراه با مرتبه‏ اى از نقص مى ‏يابيم پس مى‏ فهميم كه هيچ كدام از اين موجودات و اين جهان، حقيقت وجود نيست بلكه همه وجودهايى معلول هستند كه عين ربط و فقر و احتياج به علت مى ‏باشند و علت همان حقيقت وجود است كه كمال مطلق و غنى بالذات است و اين جهان و همه وجودات آن معلول آن علت و جلوه و ظهور و آيت اويند.

در اين استدلال ما از دقت در حقيقت وجود- كه همان حق تعالى است- به حق تعالى رسيديم و هيچ واسطه ديگرى نبود و با شناخت حق تعالى، معلول‏ها را شناختيم و شناخت ما به آيت‏ها بعد از شناخت ما به حق تعالى بود. (بر گرفته از مجموعه آثار، شهيد مطهرى، ج 6، ص 982- 990).

Hadi99g;386325 نوشت:
با عرض سلام به دوستان و اساتید،
روایاتی هست که تکلیف به شناخت خداوند را نفی می‌کند. مانند حدیث زیر:

عن عبدالأعلی: قلتُ لأبی عبدالله(ع):
اصلحك الله هل جعل في الناس اداة ينالون بها المعرفة؟
فقال: لا،
قلت: فهل كلّفوا المعرفة؟
قال: لا، علي الله البيان، لا يكلّف الله نفساً الاّ وسعها و لا يكلّف الل نفساً الاّ ما‌ آتاها
!

ب) در روایتی که بیان فرمودید:

«عبد الاعلى گويد: به امام صادق علیه السلام عرض كردم- اصلحك‏ اللَّه- آيا در مردم ابزارى نهاده شده كه به وسيله آن به معرفت برسند فرمود: نه، عرض كردم: آيا به كسب معرفت تكليف دارند؟ فرمود: نه، بر خداست كه بيان كند، خدا هيچ كس را جز بمقدار طاقت‏ تكليف نكند و خدا كسی را جز به آنچه داده است تكليف نكند.

و از آن حضرت راجع به قول خدا (115 سوره 9) «خدا پس از آنكه قومى را هدايت كرد به گمراهى نبرد تا موجبات تقوى را براى آنها بيان كند» پرسيدم، فرمود: تا به آنها بشناساند آنچه را خشنودش سازد و آنچه را خشمناكش كند.(اصول کافی، ج1، ص230). ».

هر چند که عنوان معرفت در آن آمده و معرفت زمانی که مطلق آورده شود، مراد از آن شناخت خدا خواهد بود؛ اما با توجه به عنوان باب:«البیان و التعریف و لزوم الحجة»، و همچنین ذیل روایت:«تا به آنها بشناساند آنچه را خشنودش سازد و آنچه را خشمناكش كند»، ومنافات متن آن:« آيا در مردم ابزارى نهاده شده كه به وسيله آن به معرفت برسند فرمود: نه»،با فطرت الهی که در نهاد بشر نهفته شده: «فَاقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتى‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ اكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»؛[1] پس روى خود را به آيين خالص پروردگار متوجه كن؛ اين فطرتى است كه خداوند، انسان‏ها را برآن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست. اين است آيين استوار، ولى بيشتر مردم نمى‏ دانند.[2]

باید گفت که مراد از معرفت، معرفت دینی است که شامل تکالیف عباد می گردد؛ لذا تا زمانی که حجت خدا تکالیف عباد را بیان نفرموده است، تکلیفی بر دوش بندگان در باب شناخت آنها نخواهد آمد و خداوند متعال نیز تا زمانی که تکالیف را بر مردم بیان نفرموده باشد خواستار آن تکالیف نخواهد بود تا در صورت عدم انجام آنها را عقاب نماید.

موفق باشید.


[/HR]

[1]. روم( 30)، آيه 30.



[2] . امام صادق عليه السلام در پاسخ شخصى كه از «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» پرسيده بود، فرمود: «منظور، توحيد است.» امام باقر عليه السلام نيز در پاسخ سؤال مشابهى فرمود: «فَطَرَهُمْ عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِهِ» خداوند سرشت آنها را بر معرفت و شناخت خود قرار داد.

Hadi99g;386325 نوشت:
با عرض سلام به دوستان و اساتید،
روایاتی هست که تکلیف به شناخت خداوند را نفی می‌کند. مانند حدیث زیر:

عن عبدالأعلی: قلتُ لأبی عبدالله(ع):
اصلحك الله هل جعل في الناس اداة ينالون بها المعرفة؟
فقال: لا،
قلت: فهل كلّفوا المعرفة؟
قال: لا، علي الله البيان، لا يكلّف الله نفساً الاّ وسعها و لا يكلّف الل نفساً الاّ ما‌ آتاها

مفاد برخی روایات هم این است که وجود خداوند به قدری روشن است که نیاز به اثبات ندارد و جا ندارد که خدا را به وسیله آثار و مخلوقاتش بشناسیم بلکه امر به عکس این است یعنی باید مخلوفات را به وسیله خدا شناخت!
مانند این فقرات از دعای عرفه:
«يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ»

و من چند سال پیش کتابی درباره توحید، از آقای ربّانی میانجی با عنوان «انوار بیان»، مطالعه می‌کردم یه مطلب مهمّی گفته بود که یادداشت کردم:

«نهایت چیزی که در پرتو تنظیم مقدّمات قیاس حاصل می‌شود قطع به نتیجه است و معلوم است که قطع، تضمین اصابه به واقع را ندارد زیرا ممکن است جهل مرکّب باشد.
بر اساس کتاب و سنّت، آفریدگار جهان، مجهول نیست که نیاز به اثبات داشته باشد بلکه حقیقتی است ذاتاً نور و متجلّی و مُظهِرٌ للغیر، و معروف به آیات است که انسان با معرّفی خود او معرفت خدای عزّوجل را واجد می‌شود. (اشاره به دعای عرفه)
ادلّه‌ای که در رابطه با اثبات صانع در کتب دانشمندان اسلامی مورد توجّه بوده است اصلاً در اثبات صانع نقشی ندارند، زیرا:
اوّلاً زیربنای این ادلّه، مجهول قرار دادن و مبهم فرض کردن آفریدگار و صانع جهان است، در صورتی که بی‌گمان، ذات صانع، نور است،
و روشن است که ذات نور نمی‌تواند مخفی و مجهول و مبهم باشد؛...
پس دیگر جایی برای تشکیل برهان نمی‌ماند زیرا حقیقتِ ظاهرِ بالذّات، نیازی به اثبات ندارد و شخصِ منکَر، بعد از عرفان، منکَر می‌شود،
ثانیاً هیچ وسیله و ابزاری برای کسب معرفة الله و تحصیل درک او جعل نشده (اشاره به حدیث عبد الأعلی)،
او خودش تفضّلاً خود را می‌شناساند و به این شناسایی، تفضّلاً هم ثواب می‌دهد،
ثالثاً خداوند و جمیع ماسوی در جمیع نعوت و اوصاف، متباین بوده در هیچ نقطه‌ای اشتراک ندارند.»

حال با این وصف، نظر دوستان و اساتید در مورد این مطلب چیست؟
آیا به براهینی مثل برهان نظم و علّیّت و غیره نیازی است؟ ضمن اینکه همچنان که شاهدید، منکران نیز بر این برهان‌ها هر روز یک ایراد جدیدی وارد می‌کنند!


سلام
ظاهرا منظور از معرفت در روایت اول معرفت تفصیلی یا معرفت به ذات است چه اینکه بر اساس بیان حضرت امیر بدون معرفت اساسا دین آغاز نمی شود : اول الدین معرفته
اما اینکه اهل معرفت حق تعالی را بی نیاز از دلیل می دانند حضورشان در مقام شهود و بیداری است پس ادله و براهین عقلی به منزله ابزار بیدارکردن غافلین و نائمین است و اکثر مردم را گزیری از آن نیست
و اما اینکه فرمودید حق تعالی در جمیع نعوت با ماسوی متباین است می تواند مفهومش این باشد که اگر خدای متعال علم دارد ماسوی جاهلند و اگر او زنده است دیگران مرده اند
آنوقت بفرمایید این چه خدایی است که دمبدم مرده جاهل می آفریند ؟
نه چنین نیست بلکه دلیل اعتقاد به تباین اختلاف زیاد است مانند تفاوت قطره و دریا و او خدایی است که دمبدم از او حیات و علم به دیگران می رسد و هرچیزی به حسب انچه که هست از این فیض مدام بهره ای دارد و به اندازه همان بهره اش اورا می شناسد
والله الموفق

صدرا;387554 نوشت:
باید گفت که مراد از معرفت، معرفت دینی است که شامل تکالیف عباد می گردد

آهان یعنی مفادش همان اصل برائت و قاعده قبح عقاب بلا بیان است.
حالا اگه محبّت کنید اون ادعیه را چکار کنیم که می‌فرماید: خداوند به قدری ظهور دارد که نیاز به استدلال ندارد!
و می‌فرماید که: چه وفت تو غایب شدی تا با آثارت به تو پی برده شود؟!
و یک دعا هم که در پست اوّل نگفتم در دعای ابی حمزه ثمالی: بک عرفتُک و أنت دللتنی علیک!

و اصلاً اگه وجود باری تعالی این قدر واضح و ظاهر است پس این همه منکر وجود خدا از کجا پیدا شد؟!

با سپاس فراوان.
------------------------------------------
آهان من بعد از ارسال این پست دیدم استاد حامد جواب دیگری مرحمت کرده اند که فکر کنم نکات مبهم با این جواب تقریبا حل میشه:

حامد;387573 نوشت:
اما اینکه اهل معرفت حق تعالی را بی نیاز از دلیل می دانند حضورشان در مقام شهود و بیداری است پس ادله و براهین عقلی به منزله ابزار بیدارکردن غافلین و نائمین است و اکثر مردم را گزیری از آن نیست

و در مورد این نکته:

حامد;387573 نوشت:
و اما اینکه فرمودید حق تعالی در جمیع نعوت با ماسوی متباین است می تواند مفهومش این باشد که اگر خدای متعال علم دارد ماسوی جاهلند و اگر او زنده است دیگران مرده اند آنوقت بفرمایید این چه خدایی است که دمبدم مرده جاهل می آفریند ؟

من البته این مطلب رو صرفاً نقل قول کردم از نویسنده «انوار بیان» و غرضم امضای سخن ایشان نبود فقط برای نقد و بررسی نقل کردم.
ممنون از شما. پایدار باشید.
موضوع قفل شده است