آيا فلسفه اسلامي همان فلسفه عربي است؟ (نظر هانري كربن)
تبهای اولیه
در جهان اسلام، اقوام عرب اقليتي بيش نيستند
29-1- هانري كربن مرز بندي فلسفه عربي و اسلامي را به خوبي روشن ساخته است. او مينويسد: «ما از «فلسفهي اسلامي» (1) سخن ميگوييم و نه، چنان كه پس از سدههاي ميانه معمول بوده است، از «فلسفه عربي» (2) . بديهي است كه پيامبر اسلام، عربي از اهالي عربستان بود؛ عربي فصيح، زبان وحي قرآني، زبان آييني نماز، زبان و ابزاري مفهومي است كه عربان و غير عربان از آن براي بنيادگذاري يكي از بارورترين ادبياتهاي جهان، ادبياتي كه مبين فرهنگ اسلامي است، بهره جستند. با وجود اين، معناي اصطلاحهاي يك قوم با گذشتِ سدهها تحول پيدا ميكند. امروزه، واژهي «عربي»، در كاربرد رايج و رسمي، به مفهومي قومي، ملي و سياسي دقيقي باز ميگردد كه نه مفهوم ديني «اسلام» با آن مطابقت دارد و نه محدوديتهاي جهان آن. اقوام عرب يا عرب شده، در كليت جهان اسلامي، اقليتي بيش نيستند. فراگيري معنوي (3) مفهوم ديني «اسلام» را نميتوان به محدوديتهاي مفهوم قومي يا ملي ] يعني [ مفهومي عرفي برگردانده يا محدود كرد. براي هر شخصي كه در كشوري اسلامي و غير عرب زندگي كرده باشد، اين امر بديهي است.
آيا متون عربي به معناي عرب بودن نگارندگان آنها است؟
29-2- درست است كه برخي توانستهاند، و خواهند توانست، بر اين نكته تأكيد كنند كه اصطلاح «فلسفهي عربي» صرفاً به معناي فلسفهاي است كه به زبان عربي نوشته شده باشد، يعني اين زبان عربي فصيح كه حتي امروزه نيز پيوند آييني ميان اعضاي غير عربِ امت اسلامي و نيز گروههاي ملت عرب را كه هر يك داراي لهجهي ويژهي خود هستند، به وجود ميآورد. با كمال تأسف، اين تعريف «زبان شناختي» دقيق نيست و به هدف خود نائل نميشود. اگر چنين تعريفي را بپذيريم، نخواهيم دانست انديشمندان ايراني، مانند حكيم اسماعيلي، ناصرخسرو (سدهي پنجم ق/ يازدهم م) يا افضلالدين كاشاني (هفتم ق/ سيزدهم م)، شاگرد نصيرالدين طوسي را كه همهي آثار آنان به زبان فارسي نوشته شده، چگونه طبقهبندي كنيم، البته، صرفنظر از كساني كه از ابنسينا و سهروردي تا ميرداماد (يازدهم/ق هفدهم م) و حاج ملاهادي سبزواري (سيزدهم ق/ نوزدهم م) و معاصران ما آثار خود را گاهي به فارسي و گاهي به عربي نوشتهاند. زبان فارسي هرگز نقش خود را به عنوان زبان فرهنگي (حتي زبان «آييني»، به عنوان مثال، در نزد اسماعيليان تَدْمُر) از دست نداده است، زيرا، اگر چه برخي از رسالههاي دكارت، اسپينوزا، كانت و هگل به زبان لاتين نوشته شده است، اما آنان فيلسوفان «لاتيني» يا «رومي» نيستند».
فلسفه اسلامي بدون عرفان، بي معنااست
29-3- كربن عميقاً اعتقاد دارد كه بدون عرفان، نميتوان از فلسفه اسلامي (يا به عبارت دقيقتر مورد نظر او حكمت اسلامي) سخن گفت. او ميگويد: «بدون بحث دربارهي عرفان يعني تصوف در وجوه مختلف آن، اعم از تصوف به عنوان تجربهي معنوي و حكمت نظري كه ريشه در تعليمات باطني شيعي دارد، نميتوان به توضيح حكمت در اسلام پرداخت. كوشش سهروردي و به دنبال او همهي مكتب اشراقيان، ناظر به جمع ميان تحقيق فلسفي و تحقق تجربهي معنوي شخصي بوده است. در اسلام، به طور خاصي، تاريخ فلسفه از تاريخ معنويت جداييناپذير است».
پانوشتها
1- philosophie islamique
2- philosophie arabe
3- oecumإ nicitإ