ترجمه‌هاي‌ متون‌ فلسفي‌ در دست‌ مسلمانان‌

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ترجمه‌هاي‌ متون‌ فلسفي‌ در دست‌ مسلمانان‌

مترجمان‌ چه‌ كساني‌ بودند؟
25-1- فرمانروايان‌ عرب‌، مدّت‌ يك‌ قرن‌ يا اصرار بر جايگزيني‌ زبان‌ عربي‌ در حدود يك‌ قرن‌ پس‌ از فتح‌ خاور نزديك‌، سرگرم‌ مسائل‌ اداره‌ي‌ امپراطوري‌ پهناور خود و تحكيم‌ پيروزيهاي‌ نظامي‌ و سياسي‌ خود بودند. خلفاي‌ اموي‌ (132-40/749-661) مخصوصاً گرفتار سروسامان‌ دادن‌ به‌ وضع‌ جديد بودند. در ميان‌ مبرم‌ترين‌ مسائل‌، از همه‌ مهم‌تر مسئله‌ي‌ نگاهداري‌ دفترها و ديوانهاي‌ دولتي‌ بود، زيرا عربها در زندگي‌ باديه‌نشيني‌ خود از اين‌ بابت‌ هيچ‌ تجربه‌اي‌ نداشتند. نخست‌ امويان‌ به‌ همين‌ حدّ اكتفا مي‌كردند كه‌ جريان‌ كارها را به‌ حال‌ خود رها كنند، و نه‌ تنها به‌ ديوانها، بلكه‌ به‌ كاتبان‌ ديوانها هم‌ اعتنايي‌ نداشتند. بسياري‌ از اين‌ كاتبان‌، مانند سرجون‌ بن‌ منصور متصدّي‌ ديوان‌ خراج‌ معاويه‌ و جدّ قديس‌ يوحنّاي‌ دمشقي‌ در خدمت‌ بيزانسيها بودند. ولي‌ اندك‌ زماني‌ بعد، در زمان‌ فرمانروايي‌ عبدالملك‌ بن‌ مروان‌ (86-65/705-685) خليفه‌ي‌ اموي‌، رغبتي‌ به‌ ايجاد تغييرات‌ پديد آمد و اين‌ رغبت‌ در زمان‌ جانشينان‌ بلافصل‌ او ادامه‌ يافت‌. يكي‌ از اين‌ نوع‌ تغييرات‌ به‌ كار بردن‌ زبان‌ عربي‌ به‌ جاي‌ زبانهاي‌ يوناني‌ و فارسي‌ در نگاهداري‌ دفترها و حسابهاي‌ دولتي‌ بود. (1)
نشاندن‌ زبان‌ عربي‌ به‌ جاي‌ زبانهاي‌ فارسي‌ و يوناني‌ به‌ عنوان‌ زبان‌ رسمي‌ دولتي‌، در نيمه‌ي‌ دوّم‌ قرن‌ اوّل‌ / اواخر قرن‌ هفتم‌ نخستين‌ نشانه‌ي‌ كوشش‌ فرمانروايان‌ عرب‌ در تأكيد بر سيادت‌ ادبي‌ خود علاوه‌ بر تأكيد بر سيادت‌ نظامي‌ و سياسي‌ خويش‌ بر ملل‌ تابعه‌ بود. صرف‌نظر از اينكه‌، به‌ قول‌ منابع‌ موجود، اين‌ تغيير زبان‌ ناشي‌ از احساس‌ غيرت‌ عربها نسبت‌ به‌ انحصار مناصب‌ خلافت‌ در دست‌ غير مسلمانان‌، به‌ خصوص‌ مسيحيان‌ و يهوديان‌، بوده‌ است‌ يا نه‌، قدر مسلّم‌ اين‌ است‌ كه‌ ملاحظات‌ عملي‌ نيز اين‌ عطف‌ توجّه‌ ناگهاني‌ به‌ زبان‌ عربي‌ را الزام‌آور مي‌كرد. ملاحظات‌ عملي‌ ايجاب‌ مي‌كرد كه‌ كهن‌ترين‌ متون‌ علمي‌ و پزشكي‌ به‌ زبان‌ عربي‌ ترجمه‌ شود، هر چند اين‌ متون‌، در بادي‌ امر، منحصر به‌ علوم‌ عملي‌ يا نيمه‌ عملي‌ از قبيل‌ پزشكي‌ و كيميا و نجوم‌ بود. چنان‌ كه‌ از قديم‌ترين‌ و موثّق‌ترين‌ منبع‌ موجود، يعني‌ الفهرست‌ ابن‌ نديم‌ (متوفّي‌ 378/995) برمي‌آيد، ابتكار دست‌ زدن‌ به‌ ترجمه‌ي‌ كتابهاي‌ كيمياوي‌ و نجومي‌ و پزشكي‌ را بايد از آنِ خالدبن‌يزيد (متوفّي‌ 86/704) امير اموي‌ (2) دانست‌ كه‌ چون‌ دعوي‌ خلافتش‌ بي‌نتيجه‌ ماند براي‌ تسلّاي‌ خاطر به‌ مطالعه‌ي‌ كيميا روي‌ آورد. اشعار و رساله‌هاي‌ گوناگوني‌ هم‌ منسوب‌ به‌ او در دست‌ است‌، ولي‌ نمي‌توان‌ صحّت‌ انتساب‌ آنها را به‌ او تعيين‌ كرد يا معلوم‌ داشت‌ كه‌ نويسنده‌ي‌ ادّعايي‌ آنها تا چه‌ پايه‌ مديون‌ منابع‌ يوناني‌ يا خارجي‌ ديگر بوده‌ است‌. (3)

روايت‌ موثّق‌تري‌ ترجمه‌ي‌ عربي‌ جُنگ‌ پزشكي‌ (به‌ سرياني‌: كُنّاش‌) تأليف‌ پزشك‌ يعقوبي‌ مذهب‌ اسكندراني‌ به‌ اهرن‌ (Aaron) را كه‌ در عهد مروان‌ بن‌ حكم‌ (65-64/685-683) خليفه‌ي‌ اموي‌ صورت‌ گرفت‌ به‌ ما سرجويه‌ پزشك‌ يهودي‌ نسبت‌ مي‌دهد. (4) اين‌ كتاب‌ در ميان‌ سريانيان‌ شهرت‌ وسيعي‌ كسب‌ كرده‌ بود، و بي‌شك‌ يكي‌ از كهن‌ترين‌ ترجمه‌هاي‌ پزشكي‌ به‌ زبان‌ عربي‌ بود.

سهم‌ ابن‌ مقفع‌
25-2- نكته‌اي‌ كه‌ براي‌ تاريخ‌ ترجمه‌ شايان‌ اهمّيت‌ بسيار است‌ سهمي‌ است‌ كه‌ عبداللّه‌ بن‌ مقفّع‌ در پنج‌ دهه‌ي‌ بعد ادا كرد، او ايراني‌ تباري‌ زرتشتي‌ بود كه‌ به‌ دين‌ اسلام‌ گرويد و در سال‌ 145/757 به‌ وضع‌ فجيعي‌ به‌ قتل‌ رسيد. ما ترجمه‌ي‌ از پهلوي‌ به‌ عربيِ حكايات‌ بيدپاي‌ حكيم‌ هندي‌ را كه‌ در كتابي‌ به‌ نام‌ كليله‌ و دمنه‌ گرد آمده‌ به‌ اومديونيم‌؛ اين‌ كتاب‌ يك‌ اثر كهن‌ ادبي‌ است‌ كه‌ همچنان‌ آن‌ را نمونه‌ بارزي‌ از نثر سليس‌ عربي‌ به‌ شمار مي‌آورند. به‌ علاوه‌، او كتاب‌ فارسي‌ خداي‌ نامه‌ ، يا تاريخ‌ ملوك‌ الفرس‌ و نيز آيين‌نامه‌ ، كتاب‌ مزدا و سيرة‌ انوشروان‌ و رساله‌هاي‌ ادبي‌ و اخلاقي‌ اصيلي‌ را به‌ زبان‌ عربي‌ ترجمه‌ كرد. (5)
با اين‌ همه‌، آنچه‌ از نظر مطلب‌ مورد بحث‌ ما اهميّت‌ بسيار بيشتري‌ دارد روايتي‌ است‌ كه‌ ترجمه‌ي‌ قاطيغورياس‌ و آنالوطيقاي‌ اوّل‌ ارسطو و نيز ايساغوجي‌ فرفوريوس‌ را براي‌ منصور خليفه‌ي‌ عباسي‌ (158-136/775-754) به‌ همين‌ عبداللّه‌ (يا به‌ پسرش‌ محمّد) نسبت‌ مي‌دهد. (6)

صرف‌نظر از اينكه‌ انتساب‌ ترجمه‌ي‌ رسالات‌ منطقي‌ مذكور به‌ ابن‌مقفّع‌ درست‌ باشد يا نه‌، قدر مسلّم‌ اين‌ است‌ كه‌ روند ترجمه‌ي‌ آثار علمي‌ و فلسفي‌ تا دوره‌ي‌ خلافت‌ عباسيان‌ و مخصوصاً تا روزگار خلافت‌ عبّاسيان‌ و مخصوصاً تا روزگار خلافت‌ منصور كه‌ گفته‌اند «در فقه‌ دستي‌ داشت‌ و شيفته‌ي‌ فلسفه‌ و نجوم‌ بود» (7) آغاز نشد. اين‌ خليفه‌ كه‌ او را به‌ زهد و رياضت‌كشي‌ موصوف‌ دانسته‌اند بزرگ‌ترين‌ پزشكان‌ و دانشمندان‌ و منجّمان‌ را به‌ خدمت‌ گرفته‌ بود. برجسته‌ترين‌ پزشكان‌ او نخستين‌ اعضاي‌ خاندان‌ مشهور پزشكي‌ بختيشوع‌ و جُرجيس‌ بن‌ جبريل‌ ، رئيس‌ مدرسه‌ي‌ پزشكي‌ جنديشاپور در ايران‌ و شاگردش‌ عيسي‌ بن‌ شهلاثا بودند. در ميان‌ منجّمان‌ از همه‌ شناخته‌تر يك‌ ايراني‌ از خاندان‌ مشهور نوبختي‌ بود كه‌ اعضاي‌ آن‌ همه‌ از دانشمندان‌ و منجّمان‌ به‌ نام‌ بودند. (8) امّا در ميان‌ دانشمنداني‌ كه‌ منصور آنها را به‌ كار ترجمه‌ي‌ آثار پزشكي‌ و كتابهاي‌ ديگر گماشت‌ از همه‌ مشهورتر البطريق‌ (به‌ يوناني‌: پاتريكيوس‌) بود كه‌ ترجمه‌ي‌ آثار پزشكي‌ و نجومي‌ بسياري‌ را به‌ او نسبت‌ داده‌اند. (9)

در بعضي‌ از منابع‌ موثّق‌ آمده‌ است‌ كه‌ در عهد همين‌ خليفه‌ چندين‌ رساله‌ي‌ ارسطو و المجسطي‌ بطليموس‌ و اصول‌ هندسه‌ي‌ اقليدس‌ و آثار يوناني‌ ديگر نيز ترجمه‌ شده‌ است‌. (10) ولي‌ صحّت‌ اين‌ گزارشها را هميشه‌ نمي‌توان‌ به‌ درستي‌ معلوم‌ كرد. برداشتي‌ كه‌ به‌ طور كلّي‌ مي‌توان‌ از منابع‌ كهن‌ حاصل‌ كرد اين‌ است‌ كه‌ منصور دلبستگي‌ عميقي‌ به‌ آثار علمي‌ و فلسفي‌ ابراز مي‌داشته‌ و فعّاليّت‌ مترجمان‌ را حمايت‌ و تشويق‌ مي‌كرده‌ است‌. لكن‌ به‌ سبب‌ كمبود مترجمان‌ با كفايت‌ يا دشواري‌ حصول‌ نسخه‌هاي‌ علمي‌ و فلسفي‌ يوناني‌، كار ترجمه‌ تا پيش‌ از آغاز قرن‌ سوّم‌ / نهم‌ چندان‌ پيشرفتي‌ نداشت‌. با شروع‌ قرن‌ سوّم‌ / نهم‌ بود كه‌ مأمون‌ نواده‌ي‌ منصور، به‌ شيوه‌اي‌ منظّم‌ و مشخّص‌ به‌ تحصيل‌ اهمّ آثار يوناني‌ در علم‌ و فلسفه‌ و ترجمه‌ي‌ آنها به‌ عربي‌ همّت‌ گماشت‌.

[=Century Gothic]هيچ‌ يك‌ از دو جانشين‌ بلافصل‌ منصور علاقه‌ي‌ شديدي‌ به‌ فعّاليّتهاي‌ ادبي‌ و علمي‌ كه‌ او در بغداد آغاز كرده‌ بود از خود نشان‌ نداد. با اين‌ همه‌، ظاهراً هارون‌ الرّشيد عنايت‌ بسياري‌ به‌ پيشرفت‌ علم‌ داشت‌. پزشك‌ دربار او يوحنّا (يحيي‌) بن‌ ماسويه‌ بزرگ‌ترين‌ شخصيّت‌ علمي‌ و ادبي‌ عصر خود بود. ابن‌عبري‌ مي‌گويد كه‌ هارون‌، علاوه‌ بر اينكه‌ او را به‌ سمت‌ پزشك‌ مخصوص‌ خود انتخاب‌ كرده‌ بود «وظيفه‌ي‌ ترجمه‌ي‌ آثار پزشكي‌ كهن‌ را نيز به‌ عهده‌ي‌ او واگذاشت‌» (11) مؤيّد اين‌ امر آنكه‌ مأمون‌، چندي‌ بعد، او را به‌ رياست‌ مدرسه‌اي‌ كه‌ در سال‌ 215/830 تأسيس‌ كرد، گماشت‌. (12) تعيين‌ اينكه‌ آيا خود او نيز ترجمه‌هايي‌ داشته‌ است‌ يا نه‌ كاري‌ است‌ بس‌ دشوار، ولي‌ اين‌ امر مسلّم‌ است‌ كه‌ او كتابهايي‌ تصنيف‌ كرده‌ كه‌ بيشتر آنها در زمينه‌ي‌ پزشكي‌ و از نظر موضوع‌ مورد بحث‌ واجد اهميّت‌ درجه‌ي‌ دوّم‌ است‌. (13)

در عهد هارون‌ (يا احتمالاً در عهد منصور) بود كه‌ يك‌ رساله‌ي‌ مشهور هندي‌ در هيئت‌ به‌ نام‌ سدهنتا (به‌ عربي‌: سندهند) به‌ دست‌ محمدبن‌ ابراهيم‌ فزاري‌ (متوفّي‌ 188/806) ترجمه‌ شد. او و پدرش‌ ابراهيم‌ (متوفّي‌ 160/777) كه‌ بنا بر روايات‌ اوّل‌ كسي‌ است‌ كه‌ در اسلام‌ اسطرلاب‌ ساخت‌، نخستين‌ و دوّمين‌ منجّم‌ مسلمان‌ به‌ شمار مي‌روند. (14)
منجّمان‌ ديگري‌ نيز بوده‌اند كه‌ در روزگار هارون‌ خدمات‌ به‌ سزايي‌ كرده‌اند. گفته‌اند كه‌ عمربن‌ فرخان‌ تفسيري‌ بر كتاب‌ الاربعه‌ (Ouadripartitus) بطلميوس‌ كه‌ ابن‌البطريق‌ در زمان‌ منصور ترجمه‌ كرده‌ بود، تأليف‌ كرده‌ است‌. (15) ماشاءاللّه‌ (متوفّي‌ 205/820) منجّم‌ يهودي‌ ايراني‌ تباري‌ بود كه‌ در زمان‌ منصور و هارون‌ و مأمون‌ مي‌زيست‌. ابن‌نديم‌ او را به‌ عنوان‌ «يگانه‌ي‌ عصر خود در نجوم‌» مورد ستايش‌ قرار داده‌ و نوشته‌ است‌ كه‌ او كتابهايي‌ در نجوم‌ و احكام‌ نجوم‌ و كائنات‌ جو و حتّي‌ كتابي‌ در ملل‌ و نحل‌ تأليف‌ كرده‌ است‌. (16) منجّم‌ ايراني‌ ديگر ابوسهل‌ فضل‌ نوبختي‌ از خاندان‌ شيعي‌ مذهب‌ نوبخت‌ بود؛ نوبخت‌ سر سلسله‌ي‌ اين‌ خاندان‌ از دين‌ زرتشتي‌ روي‌ گرداند و اسلام‌ آورد و به‌ خدمت‌ منصور پيوست‌ و منصور او را به‌ منجّمي‌ خاصّ دربار خود برگزيد. ابوسهل‌ كه‌ در اين‌ وظيفه‌ جانشين‌ پدر شد، چنان‌ كه‌ نوشته‌اند كتابدار و منجّم‌ خاص‌ هارون‌ بوده‌ و چند كتاب‌ نجومي‌ را از فارسي‌ به‌ عربي‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌. (17)
يكي‌ از خصايص‌ برجسته‌ي‌ عهد هارون‌، يا بهتر بگوييم‌ عهد بيشتر خلفاي‌ اوّليّه‌ي‌ عباسي‌، اين‌ بود كه‌ در آن‌ روزگاران‌ كتابهاي‌ نجومي‌ و احكام‌ نجومي‌ را بر ديگر كتابها رجحان‌ مي‌نهادند. تشنّجات‌ سياسي‌ كه‌ در پي‌ سقوط‌ سلسله‌ي‌ امويان‌ و انتقال‌ خلافت‌ به‌ خاندان‌ عبّاسيان‌ بروز كرد، اين‌ خاندان‌ را متقاعد كرده‌ بود كه‌ راز سرنوشت‌ آدمي‌ و برآمدن‌ و برافتادن‌ دولتها بي‌گمان‌ به‌ ستارگان‌ سپرده‌ شده‌ است‌ و تنها فرزانگان‌اند كه‌ مي‌توانند به‌ حكمت‌ خويش‌ اين‌ راز را بگشايند. به‌ همين‌ سبب‌ بود كه‌ آنها آن‌ همه‌ در فراهم‌ آوردن‌ و سپس‌ ترجمه‌ كردن‌ كتابهاي‌ احكام‌ نجوم‌ قدما ابراز علاقه‌ مي‌كردند. حتّي‌ روشن‌ انديش‌ترين‌ خلفاي‌ اين‌ دوره‌ مانند مأمون‌، از اتّكاء به‌ ستارگان‌ بركنار نماندند. مأمون‌ نه‌ تنها در دربار خود منجّمي‌ را به‌ خدمت‌ گرفته‌ بود، بلكه‌ بدون‌ مشورت‌ با او به‌ هيچ‌ اقدام‌ نظامي‌ يا سياسي‌ نيز دست‌ نمي‌زد.

چنان‌ كه‌ خواهيم‌ ديد، بيشتر ترجمه‌هايي‌ كه‌ تاكنون‌ از آنها ياد كرديم‌ در زمينه‌ي‌ دانش‌ عملي‌ يعني‌ پزشكي‌ و احكام‌ نجوم‌ بود. هر چند اندك‌ تحوّلي‌ در اين‌ راه‌ و رسم‌ را مي‌توان‌ در پاره‌اي‌ از آثار مانند كتاب‌ ماشاءالله‌ در ملل‌ و نحل‌نويسي‌ به‌ نام‌ كتاب‌ الدول‌ و النحل‌ ، كه‌ بعدها از موضوعات‌ مورد علاقه‌ي‌ نويسندگان‌ شد، مشاهده‌ كرد، با اين‌ همه‌، نخستين‌ ترجمه‌هاي‌ متون‌ فلسفي‌ را ظاهراً بايد از آن‌ يحيي‌ (يوحنّا) بن‌ البطريق‌ دانست‌ كه‌ در روزگار خلافت‌ هارون‌ و مأمون‌ مي‌زيست‌. بيشتر منابع‌ گزارش‌ كرده‌اند كه‌ او با وجود علاقه‌اي‌ كه‌ به‌ پزشكي‌ داشت‌ و كتابهايي‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ ترجمه‌ كرد، بيش‌ از همه‌ چيز در فلسفه‌ چيره‌دست‌ بود.

مهم‌ترين‌ اثر فلسفي‌ كه‌ ترجمه‌ي‌ آن‌ را به‌ يحيي‌ نسبت‌ داده‌اند بي‌گمان‌ طيمائوس‌ افلاطون‌ است‌. بنا به‌ روايت‌ الفهرست‌ ، اين‌ اثر عبارت‌ بود از سه‌ مقاله‌، هر چند از اطّلاعات‌ اندكي‌ كه‌ از الفهرست‌ و منابع‌ مشابه‌ آن‌ به‌ دست‌ مي‌آيد نمي‌توان‌ مطمئن‌ بود كه‌ آيا مقصود تمامي‌ طيمائوس‌ است‌ يا خلاصه‌اي‌ كه‌ جالينوس‌ از آن‌ فراهم‌ كرده‌ است‌، ولي‌ به‌ اقرب‌ احتمال‌ مقصود از آن‌ شرح‌ مختصر جالينوس‌ از اين‌ محاوره‌ي‌ جالب‌ و پيچيده‌ است‌.
ترجمه‌ي‌ ديگري‌ كه‌ به‌ همان‌ اندازه‌ اهميّت‌ دارد ترجمه‌ي‌ ملخّص‌ ابن‌البطريق‌ از كتاب‌ النفس‌ ارسطو، احتمالاً به‌ شرح‌ ثامسطيوس‌ است‌. اين‌ تلخيص‌ همراه‌ با تلخيص‌ اسكندر افروديسي‌ از اين‌ كتاب‌ تأثير به‌ سزايي‌ در تطوّر بينش‌ اسلامي‌ از روانشناسي‌ ارسطو و مخصوصاً نظريّه‌ي‌ او درباره‌ي‌ عقل‌ داشته‌ است‌.

آثار ديگري‌ كه‌ مي‌گويند اين‌ دانشمند ترجمه‌كرده‌ همه‌ازآثارفلسفي‌ ارسطوست‌: كتاب‌ الحيوان‌ (در نوزده‌ مقاله‌) ، آنالوطيقاي‌ اول‌ و كتاب‌منحول‌ سرّالاسرار كه‌ رواج‌ بسياري‌ درميان‌ نويسندگان‌ لاتيني‌ زبان‌ قرون‌ وسطي‌ داشته‌است‌. ظاهراً ابن‌البطريق‌ ، در ضمن‌ جستجو براي‌ يافتن‌ كتاب‌ سياست‌ ارسطو به‌ فرمان‌ خليفه‌، آن‌ را كشف‌ كرده‌ است‌.
.

نقش‌ ابن‌البطريق‌
25-3- سرمشقي‌ كه‌ ابن‌البطريق‌ با ترجمه‌ي‌ متون‌ فلسفي‌ بر جاي‌ نهاد سبب‌ شد كه‌ بعد از او دانشمنداني‌ با كفايت‌تر از او به‌ او تأسّي‌ كنند. به‌ تدريج‌ كه‌ تقاضا براي‌ متون‌ دقيق‌تري‌ افزايش‌ يافت‌، بسياري‌ از ترجمه‌هاي‌ او منقّح‌ شد و علاوه‌ بر آنها ترجمه‌هاي‌ تازه‌اي‌ صورت‌ گرفت‌. اوايل‌ قرن‌ سوّم‌ / نهم‌ شاهد كوشش‌ صادقانه‌اي‌ براي‌ آثار فلسفي‌ و علمي‌ بود كه‌ در آن‌ دانش‌ دوستان‌ متمّكن‌ با خلفا رقابت‌ مي‌كردند. تا آن‌ زمان‌ هيچ‌گاه‌ كار ترجمه‌ در پرتو ابتكار فردي‌ ودلبستگي‌ محض‌ به‌ علم‌ ومعرفت‌ صورت‌ نگرفته‌بود. مانند بيشتر رشته‌هاي‌ ادبي‌، از قبيل‌ شعر و ادب‌ و داستان‌، كه‌ عربها پرورده‌اند، دستاوردهاي‌ فلسفي‌ و علمي‌ نيز متّكي‌ بر سخاوت‌ يا علاقه‌ي‌ دانش‌پروران‌ توانگر بوده‌ است‌. در حقيقت‌ هر چه‌ دانشي‌ ظريف‌تر بود نياز مبرم‌تري‌ به‌ عنايت‌ دانش‌پروران‌ گشاده‌ دست‌ داشت‌. پيش‌ از اين‌ به‌ مورد خالدبن‌ يزيد اموي‌ كه‌ از همان‌ قرن‌ اوّل‌ / هفتم‌ هزينه‌ي‌ ترجمه‌ي‌ آثار نجومي‌ و كيمياوي‌ را برعهده‌ مي‌گرفت‌ اشاره‌ كرديم‌. ولي‌ بيش‌ از نيم‌ قرن‌ بعد از او اين‌ جنبش‌ در دوران‌ فرمانروايي‌ منصور خليفه‌ي‌ عباسي‌ بالا گرفت‌. يك‌ عامل‌ قطعي‌ در اين‌ امر شور و شوقي‌ بود كه‌ اعضاي‌ خاندان‌ برمكي‌، مخصوصاً يحيي‌، نسبت‌ به‌ دانش‌ يوناني‌ از خود نشان‌ مي‌دادند. دانش‌ يوناني‌ در ايران‌، در زمان‌ انوشيروان‌، حرمت‌ و رونقي‌ داشت‌ و هواخواهان‌ فراوان‌ يافته‌ بود و در جنديشاپور و مرو به‌ پيشرفتهاي‌ بزرگي‌ نايل‌ آمده‌ بود.

ديگر حاميان‌ علم‌ و فلسفه‌ عبارت‌ بودند از اعضاي‌ خاندان‌ ثروتمند و صاحب‌ جاه‌ بني‌موسي‌ كه‌ با گشاده‌دستي‌ وسايل‌ تهيّه‌ و ترجمه‌ي‌ آثار علمي‌ و فلسفي‌ را فراهم‌ مي‌آوردند. ابن‌نديم‌ از سه‌ عضو اين‌ خاندان‌ محتشم‌ نام‌ مي‌برد كه‌ هم‌ به‌ داشتن‌ ثروت‌ مباهي‌ بودند و هم‌ به‌ برخورداري‌ از روشني‌ انديشه‌. آنها در گسيل‌ داشتن‌ فرستادگاني‌ به‌ روم‌ شرقي‌ براي‌ خريد متون‌ يوناني‌ و به‌ خدمت‌ گرفتن‌ مترجمان‌ توانا از سراسر قلمرو خلافت‌ عباسي‌ با خلفا رقابت‌ مي‌كردند. در اين‌ كوششها، به‌ پيروي‌ از پسند زمانه‌، علايق‌ رياضي‌ و نجومي‌ آنان‌ غلبه‌ داشت‌، ولي‌ رساله‌اي‌ به‌ نام‌ كتاب‌الجزء و رساله‌ي‌ ديگري‌ به‌ نام‌ في‌ ازليّة‌ العالم‌ منسوب‌ به‌ محمّد، عضو برجسته‌ي‌ خاندان‌، گواه‌ بر وسعت‌ دامنه‌ي‌ علايق‌ فكري‌ آنهاست‌.
هيچ‌ يك‌ از حاميان‌ دانش‌ يوناني‌ كه‌ تا اينجا از آنها ياد كرديم‌ در همّت‌ و كرم‌ و تفوّق‌ انديشه‌ با مأمون‌ خليفه‌ي‌ بزرگ‌ عباسي‌، كه‌ خلافتش‌ نقطه‌ي‌ عطفي‌ در تطوّر انديشه‌ي‌ فلسفي‌ و كلامي‌ در اسلام‌ بود، برابري‌ نمي‌كرد. مأمون‌ بر شكوه‌ دستگاه‌ خلافت‌ اين‌ فضيلت‌ بسيار كمياب‌، يعني‌ احترام‌ عميق‌ به‌ انديشه‌ را هم‌ افزوده‌ بود. او نه‌ تنها رياست‌ بر مجالس‌ علما را كه‌ در آنها اساسي‌ترين‌ مسائل‌ كلامي‌ و فلسفي‌ بر طبق‌ دقيق‌ترين‌ قواعد صراحت‌ فكري‌ مطرح‌ مي‌شد بر عهده‌ مي‌گرفت‌، بلكه‌ خود نيز رسالاتي‌ نوشت‌ كه‌ در آنها عمدتاً مسائل‌ كلامي‌ مشرب‌ معتزله‌ مورد بحث‌ قرار گرفته‌ است‌، از قبيل‌ رساله‌ي‌ في‌ الاسلام‌ و التوحيد و رساله‌ي‌ ديگري‌ به‌ نام‌ اعلام‌ النّبّوة‌ و نيز يك‌ رشته‌ كلمات‌ قصار و ضرب‌المثلهايي‌ كه‌ در منابع‌ كهن‌ محفوظ‌ مانده‌ و همه‌ گواه‌ بر روشني‌ انديشه‌ي‌ اوست‌.

مأمون‌ بزرگ‌ترين‌ حامي‌ فلسفه‌ و علم‌ در سرتاسر تاريخ‌ پر نشيب‌ و فراز اسلام‌ بود. اخبار مجالس‌ او، كه‌ در آنها از مسائل‌ كلامي‌ و فلسفي‌ با پي‌پروايي‌ بي‌سابقه‌اي‌ سخن‌ به‌ ميان‌ مي‌آمد پرتو روشني‌ بر اشتغالات‌ فكري‌ و نيز جوّ عمومي‌ عقايد حاكم‌ بر آن‌ زمان‌ مي‌افكند. اگر بتوانيم‌ به‌ صحّت‌ اين‌ اخبار اعتماد كنيم‌، آزادانديشي‌ مأمون‌ چنان‌ بود كه‌ او سخت‌ترين‌ انتقادها درباره‌ي‌ حكومتش‌ را با كمال‌ گشاده‌رويي‌ و سعّه‌ي‌ صدر تحمّل‌ مي‌كرد. حكايت‌ مي‌كنند كه‌ صوفيي‌ كه‌ او را نزد خليفه‌ آورده‌ بودند، اين‌ سؤال‌ نافذ را از او كرد: «اين‌ موضع‌ (تفوّقي‌) كه‌ تو نسبت‌ به‌ مسلمانان‌ گرفته‌اي‌ آيا با رضايت‌ همه‌ي‌ مسلمانان‌ است‌ يا نتيجه‌ي‌ غلبه‌ يا قدرت‌ فائقه‌اي‌ است‌ كه‌ آنها را ناگزير از اطاعت‌ كرده‌ است‌؟» مي‌گويند كه‌ خليفه‌ در پاسخ‌ به‌ اين‌ سؤال‌ گستاخانه‌ به‌ دفاع‌ ظريفانه‌اي‌ از سلطه‌ي‌ سياسي‌ به‌ عنوان‌ پادزهر لازمي‌ براي‌ هرج‌ و مرج‌ پرداخت‌ و سپس‌ گفت‌ كه‌ حاضر است‌ از مقام‌ خود كناره‌گيري‌ كند، اگر اين‌ مخاطب‌ ناخشنود بتواند نامزد ديگري‌ براي‌ خلافت‌ بيابد كه‌ متفّق‌ عليه‌ همه‌ي‌ مسلمانان‌ باشد.
با همه‌ي‌ سخاوت‌ آشكار و گشاده‌دستي‌ مسلّم‌ مأمون‌، تساهل‌ او را در حكومت‌ چندان‌ نمي‌توان‌ ستود. در حقيقت‌ شايد صرف‌ علاقه‌ به‌ مباحث‌ كلامي‌ بود كه‌ رفته‌ رفته‌ نه‌ تنها به‌ افزايش‌ علاقه‌ي‌ عمومي‌ به‌ كلام‌، بلكه‌ همچنين‌ به‌ حمايت‌ از آرمان‌ يك‌ فرقه‌ي‌ كلامي‌ (معتزله‌) انجاميد كه‌ مي‌كوشيد تا مقولات‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را با معتقدات‌ اسلامي‌ وفق‌ دهد و امكانات‌ دولت‌ را در دفاع‌ از اين‌ موضع‌ و تحكيم‌ آن‌ به‌ كار برد. به‌ پيروي‌ از چنين‌ سياستي‌ بود كه‌ او نيروهاي‌ اجرائي‌ و قضايي‌ حكومت‌ را با عزم‌ راسخ‌ براي‌ تحميل‌ عقايد كلامي‌ و سياسي‌ معتزله‌ بر متكلّمان‌ اسلامي‌ و توده‌ي‌ مسلمان‌ مخالف‌ آنها، در سالهاي‌ 212/827 و 218/833 بسيج‌ كرد.

علايق‌ عقلي‌ و گرايش‌ كلامي‌ آشكار مأمون‌ بر عنايت‌ او به‌ علم‌ و فلسفه‌ي‌ يوناني‌ مي‌افزود. با اين‌ همه‌، ابن‌نديم‌ به‌ عادت‌ مورّخان‌ عرب‌ از واقعه‌ي‌ زير به‌ عنوان‌ عاملي‌ قطعي‌ در ترغيب‌ مأمون‌ به‌ صرف‌ مساعي‌ در جهت‌ تهيّه‌ و ترجمه‌ي‌ آثار فلسفي‌ يوناني‌ ياد مي‌كند. مأمون‌ ارسطو را در زيّ پيرمردي‌ سپيدموي‌ و «بهي‌ الشّكل‌» در خواب‌ مي‌بيند و با او از در گفتگو در مي‌آيد و مي‌پرسد: خير چيست‌؟ ارسطو نخست‌ مي‌گويد: «آنچه‌ در عقل‌ زيبا باشد» و بار ديگر مي‌گويد: «آنچه‌ در شرع‌ زيبا باشد» و بار سوّم‌ مي‌گويد: «آنچه‌ در نزد جمهور مردم‌ زيبا باشد». اين‌ ديدار با اين‌ نصيحت‌ پرمعني‌ حكيم‌ يوناني‌ به‌ خليفه‌ي‌ مسلمان‌ پايان‌ مي‌يابد كه‌ «به‌ يگانگي‌ خداوند ايمان‌ داشته‌ باش‌.»
هر چند دو خليفه‌ي‌ سَلَف‌ مأمون‌ يعني‌ منصور و هارون‌ گامهاي‌ نخستين‌ را برداشته‌ بودند، با اين‌ همه‌، امتياز خليفه‌ي‌ جوان‌ بر آنها اين‌ بود كه‌ در سال‌ 215/830 بيت‌الحكمه‌ را تأسيس‌ كرد و آن‌ را به‌ صورت‌ مؤسّسه‌اي‌ رسمي‌ و كتابخانه‌اي‌ براي‌ ترجمه‌ و تحقيق‌ درآورد. مأمون‌ براي‌ تجهيز كتابخانه‌ به‌ كتابهاي‌ علمي‌ و فلسفي‌ فرستادگاني‌ به‌ روم‌ شرقي‌ گسيل‌ داشت‌ تا به‌ تفحّص‌ و خريد كتابهايي‌ در زمينه‌ي‌ «علوم‌ اوايل‌» اهتمام‌ كنند. سپس‌ فرمان‌ داد تا گروهي‌ از دانشمندان‌ اين‌ كتابها را ترجمه‌ كنند. اين‌ مترجمان‌ عبارت‌ بودند از جماعتي‌ از مشهورترين‌ شخصيتها، از قبيل‌ يحيي‌ بن‌ ماسويه‌ كه‌ منصور و هارون‌ را نيز خدمت‌ كرده‌ بود، و اكنون‌ به‌ رياست‌ مؤسسه‌ي‌ جديد گماشته‌ شده‌ بود، حجّاج‌ بن‌ مَطَر ، يحيي‌ بن‌ البطريق‌ و شخصي‌ به‌ نام‌ سلما كه‌ الفهرست‌ او را « صاحب‌ بيت‌الحكمه‌ » وصف‌ مي‌كند.
.

كاري‌ كه‌ حنين‌ كرد
25-4- و امّا بزرگ‌ترين‌ شخصيت‌ درتاريخ‌ ترجمه‌ي‌ فلسفه‌ وعلم‌ يوناني‌ حُنين‌ بن‌اسحاق‌ (260-194/873-809) شاگرد و همكار ابن‌ ماسويه‌ بود كه‌ فنّ ترجمه‌ را براساس‌ علمي‌ محكمي‌ بنا نهاد. از منابع‌ چنين‌ برمي‌آيد كه‌ هر چند او مدّتي‌ كوتاه‌ رياست‌ بيت‌الحكمه‌ را بر عهده‌ داشت‌ و احتمالاً در خدمت‌ خليفه‌ بود، هزينه‌ي‌ بيشتر دستاوردهاي‌ علمي‌ او را خاندان‌ محتشم‌ بنوموسي‌ تأمين‌ مي‌كردند كه‌ از حاميان‌ عمده‌ي‌ فلسفه‌ و علم‌ به‌ شمار مي‌آمدند. حُنين‌ را، صرف‌نظر از روابطش‌ با خليفه‌، بايد يكي‌ از مهم‌ترين‌ شخصيتهاي‌ عهد اين‌ خليفه‌ دانست‌.
فعّاليّت‌ حُنين‌ نشانه‌ي‌ يك‌ مرحله‌ي‌ قطعي‌ در تاريخ‌ ترجمه‌ است‌. توجّه‌ تازه‌ به‌ دقّت‌ بيشتر اقتضا مي‌كرد كه‌ با متون‌ فلسفي‌ و علمي‌ رايج‌ زمان‌ از نو ترجمه‌ شود يا در ترجمه‌هاي‌ موجود اصلاحاتي‌ صورت‌ گيرد به‌ نحوي‌ كه‌ ترجمه‌ها هر چه‌ نزديك‌تر به‌ مفهوم‌ متون‌ اصلي‌ آنها باشد. نوشته‌اند كه‌ حُنين‌ سهم‌ عمده‌اي‌ در اين‌ كوششها داشته‌ است‌، هر چند بايد گفت‌ كه‌ در اين‌ كار از ياري‌ گروهي‌ از مترجمان‌ كه‌ در كفايت‌ كم‌ از او نبودند نيز برخوردار بود. شايسته‌ترين‌ آنها پسرش‌ اسحاق‌ (متوفّي‌ 298 يا 299/911) و خواهر زاده‌اش‌ حُبيش‌ و شاگردش‌ عيسي‌ بن‌ يحيي‌ بودند.

ميزان‌ دقت‌ حُنين‌ را از اينجا مي‌توان‌ قياس‌ كرد كه‌ او ترجمه‌هاي‌ متعّددي‌ از بسياري‌ از آثاري‌ كه‌ در نامه‌اي‌ مورّخ‌ 242/856 از آنها نام‌ مي‌برد به‌ عمل‌ آورده‌ است‌. مثلاً در اين‌ نامه‌ مي‌نويسد كه‌ هنگامي‌ كه‌ جوان‌ بيست‌ساله‌اي‌ بود، رساله‌اي‌ از جالينوس‌ را تحت‌ عنوان‌ كتاب‌ في‌ مراتب‌ قرائه‌ كتبه‌ از روي‌ نسخه‌ي‌ يوناني‌ محقري‌ به‌ زبان‌ سرياني‌ ترجمه‌ كرد. ولي‌ بيست‌ سال‌ بعد «كه‌ چند نسخه‌ي‌ يوناني‌ از همين‌ اثر به‌ دستم‌ رسيد، به‌ دقّت‌ آنها را با هم‌ مقابله‌ كردم‌ تا سرانجام‌ يكي‌ از آنها را كامل‌ و بي‌عيب‌ يافتم‌. ترجمه‌ي‌ سرياني‌ را با مقابله‌ي‌ آن‌ با اين‌ نسخه‌ تصحيح‌ كردم‌. سپس‌ يك‌ بار ديگر آن‌ را ترجمه‌ كردم‌.» و بعد اين‌ سخن‌ پرمعني‌ را مي‌آورد: «اين‌ كار راه‌ و رسم‌ من‌ در هر چيزي‌ بوده‌ است‌ كه‌ اندك‌ زماني‌ بعد به‌ عربي‌ ابوجعفر محمدبن‌ موسي‌ ] حامي‌ او كه‌ قبلاً از او نام‌ برديم‌ [ ترجمه‌ كردم‌». حنين‌ اين‌ اثر را هم‌ به‌ زبان‌ عربي‌ او ترجمه‌ كرده‌ است‌.

حُنين‌ در ميان‌ آثار صرفاً فلسفي‌ جالينوس‌ از كتاب‌ البرهان‌ ، كتاب‌ في‌ القياسات‌ الوضعيه‌ ، كتاب‌ الاخلاق‌ ، و ترجمه‌هاي‌ ملخّص‌ او از سوفسطيس‌ ، برمنيدس‌ ، اقراطيس‌ ، اوثيذيمس‌ ، طيمائوس‌ ، بوليطيقوس‌ ، كتاب‌ السّياسة‌ و نواميس‌ افلاطون‌ نام‌ مي‌برد و مي‌گويد كه‌ اين‌ كتابها را يا خودش‌ يا شاگردش‌ عيسي‌ بن‌ يحيي‌ براي‌ حامي‌ خود محمّدبن‌ موسي‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌. روايت‌ ديگري‌، ترجمه‌ي‌ طيمائوس‌ و در بعضي‌ گزارشها تجديدنظر در شرح‌ آن‌ را كه‌ به‌ يحيي‌ بن‌ البطريق‌ هم‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌، و نيز ترجمه‌ي‌ نواميس‌ را به‌ او نسبت‌ مي‌دهند.
حُنين‌ مدّعي‌ است‌ كه‌ در ميان‌ آثار جالينوس‌ رساله‌ي‌ المحرّك‌ الذّي‌ لايتحرّك‌ او را به‌ عربي‌ و سرياني‌ و كتاب‌ مدخل‌ الي‌ المنطق‌ او را تنها به‌ سرياني‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌. و كتاب‌ اعدادالمقاييس‌ جالينوس‌ را كه‌ او به‌ سرياني‌ ترجمه‌ كرده‌ پسرش‌ چندي‌ بعد به‌ عربي‌ برگردانده‌ است‌.
به‌ علاوه‌ بسياري‌ از آثار ارسطو (هر چند نه‌ مستقيماً از زبان‌ اصلي‌) به‌ دست‌ ياران‌ حُنين‌، كه‌ بي‌شك‌ زيرنظر او كار مي‌كردند، به‌ عربي‌ ترجمه‌ شد. بنابراين‌، پسرش‌ اسحاق‌ و خواهرزاده‌اش‌ حُبيش‌ و شاگردش‌ عيسي‌ بن‌ يحيي‌ تقريباً همه‌ي‌ آثار ارسطو و نيز پاره‌اي‌ از آثار افلاطوني‌ و مشّائي‌ را ترجمه‌ كردند. در ميان‌ كتابهايي‌ كه‌ ترجمه‌ي‌ عربي‌ آنها را به‌ اسحاق‌ نسبت‌ مي‌دهند بايد از قاطيغورياس‌ ، باري‌ ارمينياس‌ ، كون‌ و فساد ، سماع‌ طبيعي‌ ، اخلاق‌ به‌ تفسير فرفوريوس‌ ، بخشهايي‌ از كتاب‌ مابعدالطبيعه‌ ، كتاب‌ سوفسطايي‌ افلاطون‌، بخشهايي‌ از طيمائوس‌ و بالاخره‌ كتاب‌ منحول‌ ارسطو به‌ نام‌ في‌ النبات‌ را نام‌ برد. بسياري‌ از اين‌ ترجمه‌ها حتّي‌ اكنون‌ هم‌ موجود است‌.

گويا حُبيش‌ هم‌ مانند دايي‌ خود در ترجمه‌ي‌ كتابهاي‌ پزشكي‌ براعتي‌ داشته‌ است‌، و چنان‌ كه‌ از پاره‌اي‌ از منابع‌ برمي‌آيد، بسياري‌ از ترجمه‌هايي‌ كه‌ به‌ دست‌ حُبيش‌ صورت‌ گرفته‌ به‌ خطا به‌ حُنين‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌، اين‌ خطايا به‌ سبب‌ فضل‌ تقدّم‌ حُنين‌ بر حُبيش‌ روي‌ داده‌ يا به‌ سبب‌ اين‌ تصادف‌ غريب‌ كه‌ يك‌ كاتب‌ غير دقيق‌ نتوانسته‌ است‌ اسم‌ حُبيش‌ را از اسم‌ حُنين‌ تمييز دهد، زيرا در كتابت‌ عربي‌ اين‌ دو اسم‌ شباهت‌ صوري‌ نزديكي‌ با يكديگر دارند. در كتاب‌ الفهرست‌ اين‌ نكته‌ چنين‌ بيان‌ مي‌شود: «از خوشبختيهاي‌ حُنين‌ اين‌ بوده‌ است‌ كه‌ هر چه‌ حُبيش‌ بن‌ الحسن‌ و عيسي‌ بن‌ يحيي‌ و ديگران‌ به‌ عربي‌ ترجمه‌ كرده‌اند به‌ او نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌.» هر چند جز تعداد اندكي‌ ترجمه‌ي‌ غيرپزشكي‌ به‌ او نسبت‌ نداده‌اند، احتمال‌ بسيار مي‌رود كه‌ نام‌ او تحت‌ الشّعاع‌ نام‌ دايي‌ مشهورش‌ قرار گرفته‌ باشد.

علايق‌ حُنين‌ بيشتر به‌ علم‌ پزشكي‌ بود، و ما تقريباً تمامي‌ آثار پزشكي‌ جالينوس‌ و بقراط‌ را، كه‌ بسياري‌ از آنها هنوز به‌ زبان‌ عربي‌ موجود است‌، مديون‌ اوييم‌. با اين‌ همه‌، اين‌ دانشمند جامع‌الاطراف‌ سهم‌ ارجمندي‌ نيز در ترجمه‌ي‌ متون‌ فلسفي‌ داشته‌ است‌. اندك‌ بودن‌ تعداد آثار فلسفيي‌ كه‌ ترجمه‌ي‌ آنها به‌ او منسوب‌ است‌، چيزي‌ از قدر و اهميّت‌ كار او نمي‌كاهد. بسياري‌ از مترجمان‌ آثار يوناني‌، از آن‌ جمله‌ اسحاق‌ و ابن‌البطريق‌ و ديگران‌، بنابر روايات‌، ترجمه‌هاي‌ خود را براي‌ تصحيح‌ يا ملاحظه‌ نزد او مي‌بردند. به‌ علاوه‌، او چند اثر علمي‌ و فلسفي‌ اصيل‌ تأليف‌ كرده‌ است‌ كه‌ ما را بر آن‌ مي‌دارد كه‌ به‌ اين‌ دانشمند برجسته‌ به‌ چشم‌ مردي‌ بيش‌ از يك‌ مترجم‌ آثار علمي‌ يوناني‌ نگاه‌ كنيم‌. صرف‌ نگاه‌ كردن‌ به‌ عناوين‌ بعضي‌ از اين‌ آثار كافي‌ است‌ كه‌ ما را به‌ اعجاب‌ وادارد: كتاب‌ احكام‌ الاعراب‌ علي‌ مذاهب‌ اليونانيّين‌، كتاب‌ في‌ المدوّالجزر، كتاب‌ السّبب‌ الذّي‌ صارت‌ مياه‌ البحرله‌ مالحة‌، كتاب‌ الالوان‌، مقالة‌ في‌ قوس‌ قزح‌، كتاب‌ القول‌ الحقّ في‌ المذاهب‌ الدّينّية‌، كتاب‌ نوادر الفلاسفة‌ و الحكماء، كتاب‌ تاريخ‌ العالم‌، و حتي‌ كتاب‌ في‌ خواصّ الحجارة‌ ، علاوه‌ بر اينها بايد به‌ رسالات‌ پزشكي‌ و تلخيصات‌ فلسفي‌ متعدّدي‌، مانند تلخيص‌ كتاب‌ في‌ السماء ارسطو و كتاب‌ منحول‌ ارسطو به‌ نام‌ كتاب‌ الفراسة‌ نيز اشاره‌ كرد.
.

مترجمان‌ ديگر
25-5- ديگر مترجمان‌ بزرگ‌ عبارت‌اند از ابن‌ ناعمه‌ الحمصي‌ (متوفّي‌ 220/835)، ابوبشر متّي‌ (متوفّي‌ 329/940)، يحيي‌ بن‌ عدي‌ (متوفّي‌ 346/974)، قسطابن‌ لوقا (متوفّي‌ 310/900)، ابوعثمان‌ دمشقي‌ (متوفّي‌ 310/900)، ابوعلي‌ بن‌ زرعه‌ (متوفّي‌ 398/1008)و حسن‌ بن‌ سوار (متوفّي‌ در حدود 408/1017) كه‌ او را ابن‌الخمّار نيز مي‌ناميدند و مشهورترين‌ شاگرد ابن‌ عدي‌ بود، و بالاخره‌ ثابت‌ بن‌ قرّه‌ حرّاني‌ ، منجّم‌ و فيلسوف‌ صابئي‌ (به‌ خطا)، را بايد نام‌ برد، يعني‌ دانشمندي‌ كه‌ در طبقه‌اي‌ خاصّ خود قرار مي‌گيرد.

دانشمندي‌ كه‌ بي‌شكّ از جهت‌ وسعت‌ دانش‌ و جامعيت‌ با حُنين‌ برابري‌ مي‌كرد قُسطابن‌ لوقا بود كه‌ در بعلبك‌ لبنان‌ زاده‌ شده‌ بود و احتمالاً تبار يوناني‌ داشت‌. ابن‌ نديم‌ در گزارشي‌ كه‌ از دستاوردهاي‌ ادبي‌ و علمي‌ قُسطا مي‌دهد، از ذكر نام‌ حُنين‌ پيش‌ از نام‌ قسطا، كه‌ به‌ عقيده‌ي‌ او همتاي‌ بي‌چون‌ و چراي‌ حُنين‌ بوده‌ است‌، عذرخواهي‌ مي‌كند. قسطا، علاوه‌ بر پزشكي‌، ظاهراً در فلسفه‌ و هندسه‌ و نجوم‌ نيز سرآمد بود و با تجديد نظر در بسياري‌ از ترجمه‌هاي‌ موجود از زبان‌ يوناني‌ كه‌ گفته‌اند در آن‌ مهارت‌ داشته‌ است‌، خود را از ديگران‌ مميّز گردانيده‌ بود. فهرست‌ آثار فلسفي‌ او شامل‌ كتابهاي‌ زير است‌: كتاب‌ نوادر الفلاسفه‌، كتاب‌ الفصل‌ بين‌ النفس‌ و الرّوح‌، كتاب‌ في‌ الجزء، كتاب‌ المدخل‌ الي‌ المنطق‌، كتاب‌ السياسة‌، كتاب‌ شرح‌ مذاهب‌ اليونانيين‌، كتاب‌ الفردوس‌ في‌ التاريخ‌.

مهم‌ترين‌ ترجمه‌هاي‌ فلسفي‌ منسوب‌ به‌ قُسطا چهار كتاب‌ نخست‌ سماع‌ طبيعي‌ (احتمالاً به‌ علاوه‌ي‌ كتابهاي‌ پنجم‌ و ششم‌)، كون‌ و فساد (كتاب‌ اوّل‌) و كتاب‌ منحول‌ الآراء الطبيعيه‌ فلوطرخس‌ (پلوتارك‌) است‌.

دو مترجم‌ قرن‌ چهارم‌ / دهم‌، يعني‌ ابوبشر متّي‌ و شاگردش‌ يحيي‌ بن‌ عدي‌، به‌ سبب‌ سهم‌ به‌ سزايي‌ كه‌ هر دو در ترجمه‌ و تفسير آثار ارسطو، مخصوصاً منطق‌ او داشته‌اند. شايان‌ ذكرند. متّي‌ علاوه‌ بر فهرست‌ بلندي‌ از ترجمه‌هايي‌ كه‌ شامل‌ شروح‌ اسكندر افروديسي‌ بر كتاب‌ لام‌ مابعدالطبيعه‌ و كتاب‌ السماء و كتاب‌ كون‌ و فساد ارسطوست‌، خود نيز تفاسيري‌ بر چهار كتاب‌ منطق‌ ارسطو ، يعني‌ قاطيغورياس‌ ، باري‌ ارمينياس‌ ، آنالوطيقاي‌ اوّل‌ و آنالوطيقاي‌ دوم‌ و همچنين‌ شرحي‌ بر ايساغوجي‌ فرفوريوس‌ ، و كتابي‌ به‌ نام‌ مقدّمات‌ صدّر بها كتاب‌ آنالوطيقا و كتاب‌ ديگري‌ به‌ نام‌ المقاييس‌ الشّرطيّه‌ دارد. اين‌ تفسيرها كه‌ ظاهراً شهرت‌ بسيار كسب‌ كرد، مبناي‌ مطالعه‌ در اين‌ دوره‌ قرار گرفت‌ و براي‌ نويسنده‌ي‌ آنها لقب‌ منطقي‌ بزرگ‌ عصر را به‌ بار آورد.

شاگردش‌، يحيي‌ بن‌ عدي‌ ، كه‌ مذهب‌ يعقوبي‌ داشت‌ نيز شهرت‌ بسياري‌ در منطق‌ به‌ دست‌ آورد و به‌ « المنطقي‌ » معروف‌ شد. علاوه‌ بر ترجمه‌ي‌ بوطيقا و سوفسطيقا و طوبيقا و احتمالاً مابعدالطبيعه‌، ترجمه‌ي‌ نواميس‌ افلاطون‌،
و تفسيري‌ بر طوبيقا و بخشهايي‌ از سماع‌ طبيعي‌ و مابعدالطبيعه‌ و همه‌ي‌ كتاب‌ كون‌ و فساد و تأليف‌ يك‌ رشته‌ رسالات‌ اصيل‌ فلسفي‌ كه‌ بعضي‌ از آنها تا زمان‌ ما محفوظ‌ مانده‌ است‌ نيز به‌ او منسوب‌ است‌. چنان‌ كه‌ بايد انتظار داشت‌، بسياري‌ از اين‌ متون‌ در زمينه‌ي‌ منطق‌ است‌، از قبيل‌ في‌ اهمّيّة‌ الصناعة‌ المنطق‌ و ماهيتها و آثار متعدّدي‌ در مقولات‌ ارسطو و تقسيم‌ اجناس‌ شش‌گانه‌ي‌ ارسطو. با اين‌ همه‌، بعضي‌ ديگر صرفاً درباره‌ي‌ موضوعات‌ طبيعي‌ و ما بعد طبيعي‌ است‌، از قبيل‌ تزييف‌ قول‌ القائلين‌ به‌ تركيب‌ الاجسام‌ من‌ اجزاء لايتجزا، وليس‌ شي‌ء موجود غيرمتناه‌ لاعددا و لاعظما، و رسالات‌ الكلّ و الجزء و اثبات‌ طبيعة‌ الممكن‌ و التنبيه‌ علي‌ فسادها. آثار ديگر او درباره‌ي‌ مسائل‌ الهيي‌ است‌ كه‌ ظاهراً در مدرسه‌ي‌ يحيي‌ مورد بحث‌ بوده‌ يا در بحثهاي‌ كلامي‌ با مسلمانان‌ به‌ ميان‌ مي‌آمده‌ است‌. اينها عبارت‌اند از: رسالة‌ في‌ نقض‌ حجج‌ القائلين‌ بأن‌ الافعال‌ خلق‌ لله‌ و اكتساب‌ للعبد كه‌ پيداست‌ متوجه‌ نظر اشعري‌ درباره‌ي‌ فعل‌ انساني‌ (كسب‌) است‌، و نيز رساله‌اي‌ درباره‌ي‌ توحيد وردّي‌ بر اين‌ نظر (اشعري‌) كه‌ اجسام‌ مركّب‌اند از اجزاء لايتجزّا و اعراض‌.

همه‌ي‌ مترجماني‌ كه‌ تاكنون‌ از آنها سخن‌ گفتيم‌ مسيحياني‌ بر مذهب‌ نسطوري‌ يا يعقوبي‌ بودند. مهم‌ترين‌ استثنا بر اين‌ قاعده‌ بي‌شكّ ثابت‌ بن‌ قرّه‌، منجّم‌ و فيلسوف‌ و ثني‌ مذهب‌ است‌ كه‌ از موطن‌ خود حرّان‌ واقع‌ در شمال‌ سوريه‌ به‌ بغداد رفت‌ و در آن‌ شهر رحل‌ اقامت‌ افكند و هم‌ در آنجا به‌ خدمت‌ خاندان‌ محتشم‌ و مشهور و مشهور بنوموسي‌ پيوست‌، سپس‌ منجّم‌ خاص‌ و نديم‌ معتضد خليفه‌ي‌ عباسي‌ (289-279/902-892) شد. ثابت‌ سردودمان‌ ممتدّي‌ از دانشمندان‌ برجسته‌ بود كه‌ همه‌ مانند نياي‌ بزرگ‌ خود عمر خويش‌ را وقف‌ تحقيق‌ و مطالعه‌ در نجوم‌ و رياضيات‌ كردند. دستاوردهاي‌ بزرگ‌ رياضي‌ و فلسفي‌ او كه‌ هرگز منحصر به‌ ترجمه‌هايي‌ از يوناني‌ و سرياني‌ نبود شامل‌ تفسيري‌ بر سماع‌ طبيعي‌ ارسطو، رسالاتي‌ به‌ نام‌ كتاب‌ في‌ طبايع‌ الكواكب‌ و تأثيراتها و مختصر في‌الاصول‌ من‌ علم‌ الاخلاق‌ و كتاب‌ في‌ الموسيقي‌ و جوامع‌ كتاب‌ آنالوطيقا الاولي‌ و جوامع‌ كتاب‌ باري‌ ارمينياس‌، و نيز آثار رياضي‌ و نجومي‌ متعدّدي‌ بود كه‌ در اين‌ كتاب‌ مورد بحث‌ ما نيست‌. ترجمه‌هاي‌ او مشتمل‌ است‌ بر كتاب‌ جامعي‌ در پزشكي‌ و ترجمه‌هايي‌ از المجسطي‌ بطلميوس‌ و اصول‌ الهندسه‌ي‌ اقليدس‌ كه‌ همه‌ از هر جهت‌ بر ترجمه‌هاي‌ پيشين‌ برتري‌ داشت‌.

ابوعثمان‌ دمشقي‌ شخصّيت‌ برجسته‌ي‌ ديگري‌ است‌ كه‌ در قرن‌ سوّم‌ / نهم‌ در حوزه‌ي‌ تحقيق‌ در آثار ارسطو شهرت‌ داشت‌. ترجمه‌هاي‌ او عبارت‌ است‌ از طوبيقا و اخلاق‌ نيكوماخوسي‌ و سماع‌ طبيعي‌ (كتاب‌ چهارم‌) و كون‌ و فساد ارسطو، و اصول‌ الهندسه‌ي‌ اقليدس‌ و ايساغوجي‌ فرفوريوس‌ و سه‌ رساله‌ي‌ اسكندر افروديسي‌ درباره‌ي‌ الالوان‌ و الصّور الروحانية‌ و النموّ و همچنين‌ تعدادي‌ از آثار پزشكي‌.

دو مترجم‌ نسبتاً متأخر شايان‌ ذكر عبارت‌اند از عيسي‌ بن‌ زرعه‌ و ابن‌ خمّار . اين‌ دو از اصحاب‌ يحيي‌ بن‌ عدي‌ يعقوبي‌ بودند كه‌ چنان‌ كه‌ ديديم‌ سخت‌ به‌ منطق‌ ارسطو دلبستگي‌ داشت‌. گفته‌اند كه‌ عيسي‌ بن‌ زرعه‌ كتاب‌ الحيوان‌ و كتاب‌ لام‌ مابعدالطّبيعه‌ و سوفسطيقاي‌ ارسطو و كتاب‌ خمس‌ مقالات‌ من‌ كتاب‌ نيقولاوس‌ في‌ فلسفة‌ ارسطاطاليس‌ را از سرياني‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌. آثار متعدد ديگري‌ هم‌ به‌ او منسوب‌ است‌، ولي‌ هيچ‌ يك‌ از آنها در درجه‌ي‌ اوّل‌ اهميّت‌ نيست‌.
.

[=Century Gothic]آثار ابن‌ الخمّار چشمگيرتر است‌. ترجمه‌ هايش‌ كه‌ بيشتر از سُرياني‌ به‌ عربي‌ است‌ مشتمل‌ است‌ بر كتاب‌ الآثارالعلويّة‌ ارسطو و كتابهاي‌ چهارگانه‌ي‌ منطق‌ (يعني‌، ايساغوجي‌، قاطيغورياس‌، باري‌ ارمينياس‌ و آنالوطيقاي‌ اوّل‌) به‌ شرح‌ آلبينوس‌، و مسائل‌ ثيوفراسطس‌ و مقالة‌ في‌الاخلاق‌. همچنين‌ گفته‌اند كه‌ او يك‌ تفسير مطوّل‌ و يك‌ تفسير مختصر بر ايساغوجي‌ دارد، و رسالاتي‌ تحت‌ عنوان‌ مقالة‌ في‌ الهيولي‌، مقالة‌ في‌ الصديق‌ و الصّداقة‌، مقالة‌ في‌ سيرة‌ الفيلسوف‌ و علاوه‌ بر آنها يك‌ رشته‌ آثار پزشكي‌ تأليف‌ كرده‌ است‌. ولي‌ شايد جالب‌ترين‌ اثر او رساله‌اي‌ است‌ به‌ نام‌ الوفاق‌ بين‌ رأي‌ الفلاسفة‌ و النصاري‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كرديم‌. اين‌ رساله‌ بر علايق‌ كلامي‌ اين‌ دانشمند و مكتب‌ او و اشتغال‌ خاطر او و مكتبش‌ به‌ مسئله‌ي‌ جمع‌ ميان‌ فلسفه‌ و دين‌ كه‌ فيلسوفان‌ اسلامي‌ را نيز سخت‌ به‌ خود مشغول‌ داشته‌ بود تأكيد دارد. از كتابهاي‌ ديگر او كه‌ آنها هم‌ از اهميّت‌ كلامي‌ برخوردار است‌ بايد از مقالة‌ في‌الافصاح‌ عن‌ رأي‌ القدماء في‌ الباري‌ تعالي‌ و في‌ الشرائع‌ و مورديها و كتاب‌ في‌ خلق‌ الانسان‌ و تركيب‌ اعضائه‌ نام‌ برد.

در اينجا فقط‌ بايد به‌ دو نام‌ شايان‌ ذكر ديگر اشاره‌ كنيم‌، يكي‌ ابن‌ ناعمه‌ الحمصي‌ مترجم‌ مقالات‌ چهارم‌ تا هشتم‌ سماع‌ طبيعي‌ و كتاب‌ اثولوجياي‌ منحول‌ ارسطوست‌ كه‌ اهميّت‌ بسياري‌ در تاريخ‌ مذهب‌ نوافلاطوني‌ اسلامي‌ احراز كرده‌ و ديگري‌ شخصي‌ است‌ به‌ نام‌ اسطاث‌ (Eustathius) كه‌ درباره‌ي‌ او اطلاع‌ بسيار اندكي‌ مي‌توان‌ از منابع‌ كهن‌ به‌ دست‌ آورد، با آنكه‌ بنابر موثّق‌ترين‌ منابع‌، تمامي‌ مابعدالطبيعه‌ي‌ ارسطو را ترجمه‌ كرده‌ است‌. در الفهرست‌ ، كه‌ ظاهراً مرجع‌ روايات‌ بعد از خود است‌، درباره‌ي‌ مهم‌ترين‌ كتاب‌ نظري‌ ارسطو چنين‌ آمده‌ است‌:

كتاب‌ الحروف‌، معروف‌ به‌ الهيات‌ ] متافوسيكا [ . اين‌ كتاب‌ به‌ ترتيب‌ حروف‌ الفباي‌ يوناني‌ تنظيم‌ شده‌ است‌ (نخستين‌ كتاب‌ «الف‌ كوچك‌» است‌ كه‌ اسحاق‌ آن‌ را ترجمه‌ كرده‌ است‌)، و تا حرف‌ «مو» از آن‌ موجود بوده‌ است‌ كه‌ به‌ دست‌ ابوزكريا يحيي‌ بن‌ عدي‌ ترجمه‌ شده‌ است‌. حرف‌ «نو» را به‌ يوناني‌ به‌ تفسير اسكندر مي‌توان‌ يافت‌. و تمام‌ اين‌ حروف‌ را اسطاث‌ براي‌ كندي‌ ترجمه‌ كرده‌ و در اين‌ باره‌ داستاني‌ حكايت‌ شده‌ است‌ ] ؟ [ . ابوبشر متّي‌ كتاب‌ «لام‌» به‌ تفسير اسكندر را، كه‌ يازدهمين‌ حرف‌ است‌، به‌ عربي‌ درآورده‌ است‌. حنين‌ بن‌ اسحاق‌ نيز اين‌ كتاب‌ را به‌ سرياني‌ برگردانده‌، ثامسطيوس‌ تفسيري‌ را از كتاب‌ «لام‌» دارد كه‌ ابوبشر متّي‌ آن‌ را به‌ تفسير ثامسطيوس‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌. شَملي‌ نيز ترجمه‌اي‌ از آن‌ دارد، و اسحاق‌ بن‌ حنين‌ نيز عدّه‌اي‌ از كتابهاي‌ ديگر آن‌ را ترجمه‌ كرده‌، و سوريانوس‌ بر كتاب‌ «باء» آن‌ تفسير نوشته‌ كه‌ به‌ زبان‌ عربي‌ ترجمه‌ شده‌ است‌، و من‌ آن‌ را به‌ خط‌ يحيي‌ بن‌ عدي‌ در فهرست‌ كتابهايش‌ ديده‌ام‌.

از اين‌ سخنان‌ چنين‌ برمي‌آيد كه‌ عربها در اوايل‌ قرن‌ سوم‌ / اواسط‌ قرن‌ نهم‌ دوازده‌ كتاب‌ از چهارده‌ كتاب‌ مابعدالطبيعه‌ را در دست‌ داشته‌اند و از آن‌ گذشته‌ چند تفسير يوناني‌ منقول‌ به‌ زبان‌ عربي‌ نيز موجود بوده‌ است‌. نه‌ تنها اسطاث‌، بلكه‌ ظاهراً يحيي‌ بن‌ عدي‌ نيز ترجمه‌هاي‌ كاملي‌ از دوازده‌ كتاب‌ مابعدالطبيعه‌ به‌ دست‌ داده‌ است‌، كه‌ اكنون‌ مي‌توان‌ آنها را در تصحيح‌ كتاب‌ تفسير مابعدالطبيعه‌ ابن‌ رشد كه‌ به‌ اهتمام‌ شادروان‌ موريس‌ بوييژ، كشيش‌ يسوعي‌، فراهم‌ آمده‌ و در سالهاي‌ بين‌ 1938 تا 1952 ميلادي‌ منتشر شده‌ است‌، مطالعه‌ كرد.

پانوشتها
1- ابن‌ نديم‌، الفهرست‌، ص‌ 352 و بعد.
2- همان‌، ص‌ 511؛ صاعد، طبقات‌ الامم‌، ص‌ 48، 60.
3- براي‌ اطّلاع‌ از بحث‌ انتقادي‌ در اين‌ باره‌ رجوع‌ شود به‌: Ruska, Arabischen Alchemisten, pp.8f
4- ابن‌ جلجل‌، طبقات‌ الاطباء، ص‌ 61؛ ابن‌ عبري‌، مختصر، ص‌ 112؛ الفهرست‌، ص‌ 427؛ قفطي‌، تاريخ‌ الحكماء، ص‌ 334 و بعد.
5- الفهرست‌، ص‌ 178. ديگر مترجماني‌ كه‌ از فارسي‌ به‌ عربي‌ ترجمه‌ كرده‌اند عبارت‌اند از: نوبختي‌، حسن‌ بن‌ سهل‌: منجم‌؛ اسحاق‌ بن‌ يزيد؛ زادويه‌ و بهرام‌ (همان‌، ص‌ 356-355).
6- قفطي‌، تاريخ‌ الحكماء ص‌ 220؛ صاعد، طبقات‌ الامم‌،، ص‌ 49. همچنين‌ رجوع‌ شود به‌ نسخه‌ي‌ خطي‌ دانشگاه‌ سن‌ ژوزف‌، بيروت‌، شماره‌ي‌ 338 و مقايسه‌ شود با: كراوس‌، در Rivista degli Studi Orientali, XIV (1934), pp. 1-20
7- ابن‌ عبري‌، مختصر، ص‌ 135 و بعد.
8- ابن‌عبري‌، مختصر، ص‌ 125-124.
9- الفهرست‌، ص‌ 354، مقايسه‌ شود با:
Dunlop, "The Translations of al - Bitriq, and Yahia (Yuhanna) b. al - Bitriq", in Journal of Royal Asiatic Society, 1959. pp. 140f.
10- مسعودي‌، مروج‌ الذّهب‌، ج‌ 8، ص‌ 292-291.
11- مختصر، ص‌ 131، مقايسه‌ شود با: ابن‌ ابي‌ اصيبعه‌، عيون‌ الانباء، ج‌ 1، ص‌ 175؛ ابن‌ جلجل‌، طبقات‌ الاطباء، ص‌ 65؛ قفطي‌، تاريخ‌الحكماء، ص‌ 380.
12- رجوع‌ شود به‌ فروتر كتاب‌.
13- Hitti, History of the Arabs, p. 364;
الفهرست‌، ص‌ 426-425؛ ابن‌ جلجل‌، طبقات‌ الاطباء، ص‌ 66-65.
14- صاعد، طبقات‌ الامم‌، ص‌ 50-49؛ قفطي‌، تاريخ‌الحكماء، ص‌ 270؛ مسعودي‌، مروج‌ الذّهب‌، ج‌ 8، ص‌ 291-290؛ الفهرست‌، ص‌ 395.
15- الفهرست‌، ص‌ 395.
16- همان‌، ص‌ 396؛ قفطي‌، تاريخ‌ الحكماء، ص‌ 337.
17- همان‌، ص‌ 397-396.
کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

موضوع قفل شده است