تطبيق نهج البلاغه و مينوي خرد

تب‌های اولیه

32 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تطبيق نهج البلاغه و مينوي خرد

تطبيق نهج البلاغه و مينوي خرد
چندي است بعضي از افراد که توان مقابله با مذهب حقه شيعه اثني عشريه را ندارند به اتهامات واهي ودروغ شبه هاي غير مستند وبي مدرکي بر اين مذهب وارد کرده وبه خيال خام خود قصد خلل در اذهان جوانان دوستار اهل ولايت هستند و با اين حربه مي خواهند هر چي بيشتر در خدمت کساني باشند که مذهب بيدار تشيع آنان را از رسيدن به اهدافشان وباز داشته است مذهبي که به برکت پرچم سرخ حسيني و انتظار مهدوي هميشه پويا بوده وهست ،ودر طول تاريخ اسلام از خود درخشش هاي اعجاز گونه نشان داده که در تاپيکي هاي مختلف مثل تاپيک افتخارات تشيع آمده است
اما ايجاد شبهه هايي که در آن قصد برانگيخته کردن حس ناسيوناليستي جوانان اين مرزو بوم وقوميت ايراني آنان را در مقابل اسلام دارد از نظر علمي بسيار سست و از نظر برانگيخته کردن احساسات جوانان بسيار قوي مي باشد،که به علت کمبود وقت اينجانب نمي توانم به همه آنها بپردازم ولي انشاءالله اگر فاطمه زهر اسلام الله عليها کمک کند در اينده اي نه چندان دور اگر فراق بالي حاصل شد به اين وظيفه شرعي عمل خواهم کرد
يکي از اين شبهه هاي بي محتوا اين است که حضرت علي کلمات قصار نهج البلاغه ار از روي کتابي به نام مينوي خرد که کتاب باستاني زمان ساسانيان است کپي برداري کرده است،بنده پس از گردش در کتاب فروشي ها وکتابخانه هاي مختلف اين کتاب را پيدا نمودم وبا کلمات قصار نهج البلاغه تطبيق دادم که انشاءالله از مضحک بودن چنيني شبهي اي پرده بر خواهم داشت

معرفي مينوي خرد
کتابي است مشتمل بر 130 صفحه که از پهلوي به فارسي برگردانده شده است ،مترجم اقاي احمد تفضلي مي باشد در سه نوبت تا بحال چاپ شده است وچاپ آخر ان در بهار 1380بوده است

اصل کتاب از صفحه 20تا صفحه 71است از 76 تا صفحه 115تعليقاتي است که آقاي تفضلي برآن افزوده است وتوضيحات کلمات نامانوس همان 50صفحه اصل کتاب است از صفحه 155به بعد به فهارس اختصاص داه شده است


آقاي تفضلي در مقدمه هيچ اشاره اي به اصل کتاب به خط پهلوي آن نکرده است و اينکه الان نسخه پهلوي در کجاست لااقل از ترجمه آقاي تفضلي بدست نمي آيد واز نظر تاريخي نيز اگر ما باشيم واين ترجمه اثبات وجود چنين کتابي مشکل است مگر اينکه از نسخ پهلوي آن آدرسي داد شود ،

به هر ترتيب اين کتاب موجود يعني ترجمه سوالاتي است که از جانب شخصيت خيالي که دانا ناميده شده است عنوان مي شود ومينوي خرد روح عقل بدان جواب مي دهد

اگر به تعليقات يهني از صفحه 71تا صفحه 115 بنگريم مي بينيم که اين کتاب يا اداب اسلامي بيگانه است ،و طبق همان عقايد ايرانيان باستان نوشته شده است مثلا در صفحه 115در توضيح واژه چينامروش مي گويد :درباره اين مرغ در بندهش آمده است که هر سال سه بار بسياري ار مردم غيرايراني بر سر کوه البرز گردآيند تا به ايرانيان زيان رسانند ايزدبرزمرغ (چمروش )را به آن کوه مي فرستد آن مرغ همه نا ايرانيان را مانند دانه بر مي چيند
تعليقات پر است از اين سخنهاي خرافي که در ايران باستان حکم فرما بوده است و مقايسه کتاب بزرگي مثل نهج البلاغه با اين کتاب ظلم بزرگي به علم ودانش ونهج البلاغه است مثل مقايسه حضرت علي عليه السلام با معاويه که ظلم بزرگي به حضرت علي عليه السلام بود

اما از باب رفع شبه بايد انسان گاهي دليل بياورد که معاويه حق بوده يا علي عليه السلام لذا بنده در حد خود به تطبيق اين دو کتاب مي پردازم اگر چه کتاب مينوي خرد داراي نکات اخلاقي خوبي است و بنده نيز قصد ندارم آن را با معاويه قياس کنم بلکه منظورم فاصله اين کتاب با نهج البلاغه است که زمين تا آسمان مي باشد
کلام علي ،علي الکلام

شبهه کننده مي گويد که علي عليه السلام کلمات قصار را ازاين کتاب کپي برداري کرده است (العياذ بالله )
دوستان به نکات زير توجه کنند
1.بايد مستشکل بگويد کجايي کلمات حضرت منطبق بر کجاي اني کتاب است چه آنکه هر چه بنده گشتم نديدم جايي از کلمات قصار عينا که جاي خود حتي مضمونا شبيه به اين کتاب باشد اين را شب هکننده بايد جواب دهد که کجاي کلمات قصار باکجاي اني کتاب همخواني دارد
2.خمير مايه سخن پيامبران واولياي الهي از يک جت نشات مي گيردآن سرچشمه وحي است،نمي شود به محض بودن يک جمله شبيه به هم کتاب متاخر را کپي برداشته از کتاب متقدم دانست ،مثلا در مينوي خرد آمده با دشمنا نآنسان دارا کند ،خوب اين يک حرف اخلاقي است که نشات گرفته از سرچشمه وحي است اگر يک پيامبر يا وصي يخواهد دستور العمل برخورد بادشمنان را بدهد چه بايد بگويد آيا جز اين بايد بگويد اگر اين رابگويد کپي برداري است!!
در توارت مردم به توحيد فراخوانده شده اند در قران نيز همچنين ،آيا قران کپي برداري از روي تورات است ،يعني بايداگر قران بخواهد کپي برداري نباشد بايد بگويد دو خدا بپرستيد تا از اين اتهاب مبراباشد ؟!!!
مينوي خرد نيز بعضي از کلماتش از هر کس که باشد خلاصه به سرچشمه وحي وصل مي شودريالکه مولف اصلي آن آنر ابا افکار خرافي زمان خود آميخته است وحرفهاي خوبش خوب وحرفاي خرافاي آن بداست
3.قران کريم نيز به سخنان بزرگان استناد کرده مثلا از قئل لقمان مطالبي ارزنده بيان نموده ،حالا اين درست است که بگوييم قران کپي برداري از روي سخنان لقمان است چون ند آيه از ان از کلمات لقمان است
همين طوراست اين مقايسه، کل مينوي خرد50صفحه است، آن هم در اين پنجاه صفحه حتي يک سطر پيدا نمي شود که عينا آن در کلمات قصار نهج البلاغه آورده شود ،بعضي مطالب که مضمونا شبيه هستند،نيز طبيعي است اگر تورات را نيز بگردي چنين شبهاهتهاي پيدا مي کني ،اگر اناجيل را هم بگردي چنيني شباهتهاي پيدا مي شود ،طبيعي است

3.بر فرض محال گيريم که کلمات قصار نهج البلاغه از روي مينوي خرد ترجمه شده باشد ،خود کلمات قصار چند برابر محتواي منيو خرداست ،بقيه اش از کجاست،مگر کلمات قصار حضرت علي به همين حکمتهاي نهج البلاغه خلاصه مي شود اگر همه آنها که درغررالحکم وديگر کتب روايي است جمه کنيم چند ده برابر محتواي مينوي خرد مي شود بقيه آنها که همه از اندرزهاي حکيمانه است از کجا آمده؟
خطبه ونامه هاي حيرت آور حضرت علي که از نظر علمي و..و زبانزد خاص وعام است از کجاست آيا حکيم برزگي آنان رابر زبان جاري نکرده است ، کسي که بتواند چنيني خطبه هاي در سطح اعلي بياورد ايا از اوردن کلمات قصار عاجز خواهد ماند وبه کتاب سطح پايين مينوي خرد متوصل خواهد شد

يکي از ويژگي هاي بزرگ نهج البلاغه علاوه بر حکمت آميز بودن آن بلاغت آن است که آن رافوق کلام مخلوق وتحت کلام خالق قرار داده است ،که سيد رضي نيز به همين دليل اسم آن را نهج البلاغه گذاشته است ،برفض محال گيريم که از روي کتاب مينوي خرد کپي برداري شده باشد ، بلاغت آن به مينوي خرد چه ربطي دارد ،زيرا بلاغت از نظر زبان عربي است م نشان دهنده قدرت بيان کننده سخن است چه سخن از آن خود باشد وچه سخن ترجمه از زيان غير اين بلاغت نهج البلاغه چه مي شود ،اين سخن را کسي درک مي کند که در زبان عربي استاد باشد وبه فصاحت وبلاغت عربي مسلط
ابن ابي الحديد يکي از آنهاست مي گويد
در عرض پنجاه سال عمر، هزار بار خطبه همّام را خوانده‏ام و هر بار اثر خاص بر من نهاده است. وهر بار لذت بيشتري مي بدرم
جرج جرواق مي گويد:
200 بار نهج البلاغه را مطالعه كردم تا بتوانم درباره شخصيت امام علي(ع) بنويسم. اعراب آن روز، قدر علي بن ابيطالب(ع) را نشناختند و او را درك نكردند. علي بن‏ابيطالب(ع) متعلق به قرن بيستم است
ايا اين ها اگر بر فرض محال کلمات قصار ترجمه هم باشد،از دست انسان عادي بر مي ايد که تمام ادباي عرب از اوزدن مثل آن عاجز مانده اند

براي نمونه به بعضي از اندرزهاي آن اشاره مي کنيم
1.سوال يک فقره 54ص 22
با مردم کينه ور نبرد مکن وبه هيچ گونه اورا ميازار

ايا نمونه اي از اين اندرز در در سخنان حضرت علي يافت مي شود حتي در سيره عملي حضرت ايا حضرت با کينه توزان چه در زمان پيامبر صلي الله عليه واله وسلم وچه در زمان حکومت خودشان در حال جنگ نبودند !!!!
2.در سوال يک فقره 43ص 22 (واز حاصل کوشش،نيک بخور ) يعني از دسترينج خود خوب بخور اما علي عليه السلام در خطبه همام مي فرمايند (خاشِعاً قَلْبُهُ، قانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً اَکْلُهُ، سَهْلاً اَمْرُهُ، حَریزاً دینُهُ،
دلش فروتن، نفسش قانع، خوراکش اندک، زندگیش آسان، دینش محفوظ،)

متقين خوراکشان اندک است در طول زندگي عمليشان نيز اين رويخه را دنبال مي کردند در شب 19 مبارک رمضان از دخترشان مي خواهند که از بين شير ونمک شير را بردارند که ايشان به افطار با نمک بسنده کردند !!! ايا اينها با هم تطبيق دارد
د3. در سوال يک فقره 86در ص 23 آمده که نسبت به تن خويش کم رنج داشتن وخرسندي بهتر است (يعني زياد بدن را به مشقت نيندازيد وبه آنچه داريد قناعت کنيد)در باره قناعت حرف حر في است که ازسرچشمه وحي نشات گرفته اما درباره زحمت ندادن به تن حضرت علي عليه السلام در خطبه همام مي فرمايند:
نَفْسُهُ مِنْهُ فى عَناء، از خود در رنج است، (وحضرت با آنکه در قناعت يکه تاز بودند ولي دائم در فعاليت وحفر چاه واحداث باغ وموقوفات ديگر براي بي بضاعتان بودند
ببين تفاوت راه از کجاست تا به کجا

4.در سوال يک فقره 112تا 122ص 24و25 آمده که :
سرانجام مرگ به تو رسد .لاشه ات را سکگ وپرنده پاره کنند (اشاره به عقيده زرتشتيان که مي گويند پس از مرگ بدن را بالاي کوهي قرار دهيد تا لاشخورها وحيوانات آن ر ابخورند هر کس زودتر خورده شدسعادتمند تر است !!)واستخوانت به زمين افتد وتا سه شبانه روز روان(روح) به بالين تن نيايدوروز چهارو ببامدادان به همراهي سروش مقدس وواي نيک و......
ايا در نهج البلاغه چنين سخنهاي خرافه اي يافت مي شود ريا،انصاف دهيد
5.در سوال يک فقره 158ص 26 آمده :
هنگاميکه بدکاري بميرد روانش سه شبانه روز در نزرديکي سر آن کافر مي دودومي گريد ومي گويدبه کجا روم واکنون که را به پناه گيرم وهر گناه که در گيتي کرده است ...و روز چهارم ويزرش مي آيد وروان بدکاران را به بدترين طريقه مي بندد و....
اينها چيست وبا کجاي نهج البلاغه متابقت دارد
ادامه دارد

6.در سوال 3فقره 4ص28ازدواج با نزديکان ار از بهترين ومهمترين کارهاي نيک مي داند
کجاي نهج البلاغه چنين چيزي يافت مي شود !!!!
7. در سوال چهارم فقره 5ص 29 از مقدسترين زمينها زميني است که اتشکده در آن بنا شده باشد وهمچنيني زميني که محل آمدو شد ايزدان ياشد!!!!و...
8.در سوال 6فقره 9ص 30در توضيح بهشت آمده
بهشت نخست از ستاهر پايه تا ماه پايه (بيچاره نمي دانسته ماه از ستاره نزديکتر است )دوم از ماه پايه تا خورشيد پايه سوم از خورشيد پايه تا گرزمان آنجا که افريدگار اورمزد برنشيند و....
در مورد برزخ نيز در همان سوال آورده که برزخ از زمين تا ستاره پايه وبجز سرما وگرماي آن هيچ افتي نيست !!!!و..
در باره دورخ آورده جاهاي از آن از سردي همچون سردترين يخ وبرف است!!!!! وجاهايي از آن از گرمي همچون گرمترين وسوزان ترين آتش است

آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس******** هر زمان خَر مُهره را با در برابر مي کنند

یعنی احمد تفضلی میخواسته یه جوری ترجمه کنه که بعضی جاهاش شبیه نهج البلاغه و ترجمه نهج البلاغه باشه؟
از نهج البلاغه کپی برداری کرده چون حکمتهای نهج البلاغه شیوا هستند و معروف بودن از سبکشون تبلیغ کرده
نقل قول:
ر سوال 6فقره 9ص 30در توضيح بهشت آمده
بهشت نخست از ستاهر پايه تا ماه پايه (بيچاره نمي دانسته ماه از ستاره نزديکتر است )دوم از ماه پايه تا خورشيد پايه سوم از خورشيد پايه تا گرزمان آنجا که افريدگار اورمزد برنشيند
:Moteajeb!:

منتقد;114102 نوشت:
یعنی احمد تفضلی میخواسته یه جوری ترجمه کنه که بعضی جاهاش شبیه نهج البلاغه و ترجمه نهج البلاغه باشه؟ از نهج البلاغه کپی برداری کرده چون حکمتهای نهج البلاغه شیوا هستند و معروف بودن از سبکشون تبلیغ کرده

با سلام
نه بنده چنین اداعای نکردم ،از کجای نوشته های بنده چنین چیزی استخراج می شود تااصلاح کنم

9.در سوال هفت در ص 31در طریقه بوجود آمدن دیوان وددان وفرزندان هپاهرمنی می گوید (واهرمن بد کار،دیوان وددان ودیگر فرزندان اهرمنی را از عمل لواط خود به وجود آورد...


همچنین فعالیت اهرمن را 9000سال دانسته که بعد از آن اهرمن از فعالیت باذپداشته خواهد شد

10.در سوال هفت می گوید از اقیمی به اقلیم دیگر به جز به راهنامیی ایزدان یا دیوان نمی توان رفت

همچنین در ساخته خلقت اسمان می گوید آسمان از گوهر درخشنده ساخته شده است که آن را الماس (فولاد)نیز خوانند

بنده خدا فکر کرده بوده که آسمان سقف است واز الماس ساخته شده است !!!!!

.در سوال چهارده در مقایسه درویشی و توانگری می گوید در سوال 26ص 45 با توجه به توضیحی که در تعلیقات ص 99 به بعد آمده که پر است از داستانهای خرافی وافسانه ای که در آن که به دوران بی مرگی اشاهپره دارد که جمشید از خدا خواسته که گرسنگی وتشنگی پیری ومرگ وباد گرم وسرد به مدت هراز سال دور دارد وخدا آرزوی آور ابر می آوربه نقلی 300سال وبه نقل دیگر 600سال ادامه پیدامی کند


در پرسش هفت ص 91 نیز امده جمشد چون به آرزوی خود رسید اداعای خدایی کرد ،فریدون نیز جاودانه بوده وبعد از ارتکاب گناهی میرنده شده همچنین جام وکیکاوس منیز بی مرگ آفریده شده اند !!!

اینها با کجای معیار های حضرت علی وکلمات قصار وو فرمایشات معجزه آسای حضرت علی علیه السلام تطبیق دارد که رونوشت از روی ان باشد

.در سوال 28 ص 48 آمده در جواب اینکه چه کسی را بیشتر موردحمایت و توجه قرار داد می گوید که ....و آتش ر ابیشتر مورد حکایت وتوجه قرار داد!!!!!!

این مقدر تفاوت در عقاید و افکار و معیارها بین این دو کتاب است اما در اندرزهای اهلاقی آن هم نه تحت اللفظی بلکه مضمونی گاهی به ندرت شباهت های است که این طبیهپعی است اگر هر کس بخواهد کتاب اخلاقی واندرزی بنویسد الجرم باید بگوید دروغ بداست ،لاجرم باید بگوید باهمسایگان مهریان باشید ،اگر کتابی 1000سال پیش درباره اخلاق نگارش یافته است ودر آ« آمده که مثلا با پدر ومادر مهربان باشد حال الان کسی بخواد کتاب در همکین زمینه بنوسید به نظر شما چه بگوید که ازکه متهم به رونوشت نباشد،بگوید به پدر ومادر مهربان نباشید !!!!

مثلا در سوال فقره 52آمده که بادشمنان ب هانصاف برخورد کن

حال حافظ هزار سال بلکه بیشتر واسته در همین باب شعر بگوید چه بگوید که متهم ب هکپی برداری نشود،مثلا اگر بکوید با دوستا ن مروت با دشمنا مدارا ، می شود این اتهام را زد که حافظ کاری نکرده کپی برداری از روی مینوی خرد بوده چون این جمله اش شیبه اوست،اینقدرسخنهای دیگر حافظ را کنار بگذاریم ،وصرف همین مطلب بگویم حافظ کپی برداری کرده !!!زبیایی کلام حافظ ار هم بر فرض کپی برداری کنار بگذاریم،این انصاف است

در سوال 13فقره 10درباره دوست خوب می گوید ودوست ،برادرنیک بهتر سعدی نیز 1000سال بعداز او می گوید ودوست به که برادر ،ایا سعدی تمام گلیتان را از روی ائو کپی کرده چون این جمله اش شیبه اوست

وهمچنین است شباهتهای موردی این اندرزها که در تمام اندرزها می توان یافت پس اتهام اینکه نهج البلاغه از روری مینوی خرد نوشته شده اتهام واهی است،البته بنده از ساحت مقدس حضرت علی علیه السلام معذرت می خواهم که در مقایسه اشن دو کتاب بر آمدم ،خواستم فقط رفع اتهامی شده یاشد که جوانان ونوجوانان علی دوست کشورم ر ابا این حرفهای دروغین فریب ندهند و و از احساسات پاک آنان سوءاستفاده نکنند


علامه بزرگوار امینی می فرماید 30سال زحمت کشیدم وکتاب الغدیر را نوشته که ثابت کنم علی علیه السلام نماز می خواند ه،این هم از مظلومیت ایشان است که ما باید برای اثبات اینکه کلام علی علیه السلام ، ترجمه مینوی خرد نیست باید چنین تاپیکی ایجاد می کردیم

نقل قول:
نه بنده چنین اداعای نکردم ،از کجای نوشته های بنده چنین چیزی استخراج می شود تااصلاح کنم
از اینکه احمد تفضلی مدرک برا اصل کتاب عنوان نکرد،نتیجه گرفتم که بعضی قسمتاشو از شیوایی نهج البلاغه کپی کرده مثلا بعضی جاهاشو دلبخواهی ترجمه کرده تا از حالت خرافه دربیاد شبیه حکمت باشه

مصادر و منابع نهج البلاغه در کتب پیشین:
http://www.askdin.com/showthread.php?p=111485

به نظر بنده آقاي تفضلي اصلا در صدد نزديک کردن ترجمه خود به نهج البلاغه نبوده کتابي مجزا ترجمه کرده
( البته بااثبات وجود اصل کتاب ) وشباهتهاي بسيار کم مضموني نه عيني موجود در اين کتاب نيز طبيعي است ودر هر دو کتاب اخلاقي واندرزي ديگر يافت نمي شود ،لذا اقاي تفضلي قصدي نداشته بلکه اين بعدي ها هستند که اين شبهه ها را مطرح مي کنند وشايد خودشان نيز تمام اين دوکتاب را نخوانده باشند بلکه تورقي نموده وچنين شبهه اي ايرد کرده اند
اگر کسي جواب داد ،فورا شبهه ديگري ايجاد مي کنند واگر کسي جواب نداد آنها به آنچه مي خواسته اند رسيده اند

نقل قول:
به نظر بنده آقاي تفضلي اصلا در صدد نزديک کردن ترجمه خود به نهج البلاغه نبوده کتابي مجزا ترجمه کرده

من الان دربارش تحقیق کردم تو اینترنت فهمیدم فراماسونر بوده نوشته بود میخواستن دین زرتشتو مقابل اسلام قرار بدن تا جایگزین اسلام بشه برا همین بعضی چیزا رو جعل کردن

نقل قول:

9.در سوال هفت در ص 31در طریقه بوجود آمدن دیوان وددان وفرزندان هپاهرمنی می گوید (واهرمن بد کار،دیوان وددان ودیگر فرزندان اهرمنی را از عمل لواط خود به وجود آورد...


با سلام و تشکر

قبلا متذکر شدم که یافتن منابع دست اول واصیل مهمترین کار در حوزه تحقیق است ، در باره این کتاب اینجانب اطلاعات دقیقی ندارم و از اصالتش چیزی نمیدانم اما این مطلب در باره شیطان مرا بیاد اخباری انداخت از شیخ صدوق در عللش وازعامه در باره شیطان ؛ که بد نیست ببینیم :


از مجاهد منقول است: إن الشياطين فيهم الذكور والاناث يتوالدون من ذلك، وأما إبليس فان الله تعالى
خلق له في فخذه اليمنى ذكرا وفي اليسرى فرجا فهو ينكح هذه بهذا فيخرج له كل يوم عشر
بيضات

همچنین :

فكان أول من يلوط بنفسه ابليس، فكانت ذريته من نفسه وكذلك الحية وكانت ذرية آدم من زوجته فأخبرهما انهما عدوان لهما.علل شيخ صدوق

در حديث گفته شده : خداوند ابليس را خلق نمود و در ران راست او آلت مردانگى و در ران چپ او آلت زنان قرار داد. او وقتى مى خواهد صاحب فرزندى شود، ران هاى خود رابه هم مى مالد و با خود جفت گيرى مى كند، درهر بار و هر روز ده تخم مى ريزد و از هر تخمى هفتاد شيطان پديد مى آيد!

اولين كسى كه با خود لواط كرد، همان ابليس بود. فرزندان او از خودش به وجود آمدند،

البته جای تحقيق هنوز دارد.

خیر البریه;114467 نوشت:
اولين كسى كه با خود لواط كرد، همان ابليس بود. فرزندان او از خودش به وجود آمدند، البته جای تحقيق هنوز دارد.

سركار گرامي جناب خيرالبريه
سلام عليكم

با توجه به تاپيك كه در صدد رونمايي از خرافات موجود در كتاب مينوي خرد است ،اي كاش پس از تحقيق اين حديث را مي گذاشتيد،حال نيز دير نشده،با توجه به نقل حديث از منابع عامه ،آن را از نظر صحت وسقم برسي كنيد،تااگر در خواننده اي شائبه اي پيش امده بر طرف شود


با سلام و صلوات بر محمد وآل پاکش


نقل قول:
يکي از اين شبهه هاي بي محتوا اين است که حضرت علي کلمات قصار نهج البلاغه ار از روي کتابي به نام مينوي خرد که کتاب باستاني زمان ساسانيان است کپي برداري کرده است،


این امر بفرض صحت هم چیزی از ارزش امام (ع) و نهج البلاغه نمیکاهد چون ائمه علیهم السلام تورات و انجیل و... را میخواندند و مطالبی از آن را انتخاب و سفارش میکردند وسفارش دین هم به قبول سخن احسن است.




نقل قول:
با توجه به تاپيك كه در صدد رونمايي از خرافات موجود در كتاب مينوي خرد است ،اي كاش پس از تحقيق اين حديث را مي گذاشتيد،حال نيز دير نشده،با توجه به نقل حديث از منابع عامه ،آن را از نظر صحت وسقم برسي كنيد،تااگر در خواننده اي شائبه اي پيش امده بر طرف شود


اما بحث ما در این بود که ممکن است این مطلب درست و آسمانی باشد و از تعالیم پیامبران قبلی به کتب تاریخی من جمله همین کتاب مینوی خرد سرایت کرده باشد . در اینجا نیازی به بررسی سند نمیباشد همینکه در کتب شیخ صدوق وسایرین از علمای متقدم آمده باشد برای تایید منظور ما کافیست .شاید نویسنده مینوی خرد هم این مطلب را از پیامبری نقل کرده باشد وسخن درستی باشد.



اما من باب بررسی :



1-

در كافى به سند خود از زكريا بن محمد (از پدرش ) از عمرو از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: قوم لوط از برترين اقوامى بودند كه خداى تعالى آفريده و به همين جهت كه قومى برتر بودند شيطان سخت آن قوم را هدف وساوس خود قرار داد. يكى از برتريها و امتيازات قوم نامبرده اين بود كه وقتى به سر كار مى رفتند دسته جمعى مى رفتند و زنان در پشت سرشان باقى مى ماندند و ابليس هم آنان را به اين روش معتاد كرد، و وقتى هنگام كشت و زرع و يا هر كار ديگرى كه داشتند تمام مى شد و مردم به شهر بر مى گشتند ابليس ميرفت و كشت آنان را خراب مى كرد.
مردم به يكديگر گفتند: بايد كمين كنيم ببينيم اين كيست كه متاع ما را خراب مى كند يك بار در كمين نشستند ديدند پسرى است بسيار زيبا كه پسرى به آن زيبايى نديده بودند پرسيدند كه نه يك بار و نه دو بار كه متاع و مايه زندگى ما را خراب مى كنى آنگاه با يكديگر در خصوص مجازاتش مشورت كردند، بر اين راءى دادند كه او را بكشند پس آن پسر را به دست كسى سپردند تا شب از او محافظت كند و فردا اعدامش كنند، چون شب فرا رسيد پسرك فريادى برآورد، آن شخص پرسيد تو را چه مى شود؟ گفت : پدر من نيمه شب مرا در روى سينه و شكم خود مى خوابانيد، و من به اين كار عادت كرده ام و امشب چون پدرم نيست خوابم نمى برد آن شخص گفت : بيا و روى شكم من بخواب .
امام فرمود: پسرك بدن آن شخص را آنقدر مالش داد تا تحريك شد و به او ياد داد كه مى توانى با من جماع كنى ، پس اولين كسى كه اين عمل زشت را در بشر باب كرد ابليس بود و دومين كس همان شخصى بود كه با آن پسرك لواط كرد و بعد از تحقق يافتن اين عمل زشت پسرك از دست آن مردم گريخت ، صبح آن شخص به مردم خبر داد كه (اگر پسرك گريخت مفت نگريخت ) من فلان كار را با او كردم مردم خوششان آمد با اينكه تا آن روز هيچ آشنائى با اين عمل نداشتند ولى از آن روز دست بكار آن شدند و كار به جايى رسيد كه دست از زنان برداشته مردان به يكديگر اكتفا كردند و به مردان خود بسنده ننموده افرادى را بر سر راه مى گماشتند تا اگر مسافرانى از آنجا عبور كردند اطلاع دهند تا با آنان نيز اين عمل زشت را مرتكب شوند، كار به جايى رسيد كه مردم شهرهاى دور و نزديك از اين قوم متنفر شدند.
ابليس وقتى ديد نقشه اش در مردان كاملا جا افتاد به سر وقت زنان آمد و خود را به شكل زنى مجسم ساخته به آنان گفت آيا مردان شما به يكديگر قناعت مى كنند؟ گفتند:
آرى خود ما به چشم خود اين عمل آنان را ديده ايم و جناب لوط هم از همه ماجرا آگاه شد، آنان را موعظه مى كند و توصيه مى نمايد، مؤ ثر نمى افتد، ابليس زنان را نيز گمراه كرد تا جايى كه زنها هم به يكديگر اكتفاء نمودند.


العلل: 2 - حدثنا أبي رحمه الله قال: حدثنا محمد بن يحيى العطار عن محمد بن أحمد عن أبي جعفر (أحمد بن محمد بن خالد البرقی) عن ابن الجوزاء( امامی ثقه) عن الحسين بن علوان الکلبی (عامی )عن عمرو بن خالد (بتری ؟)عن زيد بن على عن آبائه صلوات الله عليه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله ان الله تعالى حين أمر آدم أن يهبط هبط آدم وزوجته، وهبط ابليس ولا زوجه له، وهبطت الحية ولا زوج لها، فكان أول من يلوط بنفسه ابليس، فكانت ذريته من نفسه وكذلك الحية وكانت ذرية آدم من زوجته فأخبرهما انهما عدوان لهما.





3 - حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل قال: حدثنا عبدالله بن جعفر الحميری عن
محمد بن الحسين ابی الخطاب عن أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي عن أبان بن عثمان عن أبي بصير عن أحدهما في قول لوط (انكم لتأتون الفاحشة ما سبقكم بها من احد من العالمين) فقال: ان ابليس اتاهم في صورة حسنة، فيه تأنيث عليه ثياب حسنة فجاء إلى شبان منهم فأمرهم أن يعقوا به ولو طلب اليهم أن يقع بهم لابوا عليه، ولكن طلب اليهم أن يقعوا به، فقلما وقعوا به التذوه، ثم ذهب عنهم وتركهم، فاحال بعضم على بعض.صحیح



باسناد در علل و عیون : حدثنا أبو الحسن محمد بن عمرو بن علي بن عبد الله البصري (؟) بايلاق قال: حدثنا أبو عبد الله محمد بن عبد الله بن أحمد بن جبله الواعظ قال: حدثنا أبو القاسم عبد الله بن أحمد بن عامر الطائى قال: حدثنا أبي قال: حدثنا على بن موسى الرضا عليه السلام قال: حدثنا أبي موسى بن جعفر قال: حدثنا أبي جعفر بن محمد قال: حدثنا أبي محمد بن على قال: حدثنا أبي علي بن الحسين قال: حدثنا أبي الحسين بن على عليهم السلام قال: كان على بن أبي طالب عليه السلام بالكوفة في الجامع إذ قام إليه رجل من أهل الشام فقال: يا أمير المؤمنين انى اسألك عن اشياء فقال: سل تفقها ولا تسال تعنتا فاحدق الناس بابصارهم فقال: اخبرني عن اول ما خلق الله تعالى؟ فقال عليه السلام خلق النور قال: فمم خلقت السموات؟ قال عليه السلام: من بخار الماء قال: فمم خلقت الأرض؟ قال عليه السلام: من زبد الماء قال: فمم خلقت الجبال؟ قال: من الامواج قال: فلم سميت مكه ام القرى؟ قال عليه السلام: لأن الأرض دحيت من تحتها وساله عن السماء الدنيا مما هي؟ قال عليه السلام من موج مكفوف وساله عن طول الشمس والقمر وعرضهما؟.........
سأل الشامي أمير المؤمنين عليه السلام عن
اسم إبليس ما كان في السماء ؟ فقال: كان اسمه الحارث، وسأله عن أول من عمل عمل قوم
لوط فقال: إبليس فانه أمكن من نفسه



340 - علة تحريم اللواط والسحق
1 - حدثنا علي بن أحمد رحمه الله قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله عن محمد بن اسماعيل عن علي بن العباس الجراذينی (ضعيف جدا رمی بالغلو) قال: حدثنا القاسم بن الربيع الصحاف (امامی لم تثبت وثاقته) عن محمد بن سنان ان أبا الحسن علي بن موسى الرضا عليه السلام كتب اليه فيما كتب من جواب مسائله علة تحريم الذكران للذكران، والاناث للاناث لما ركب في الاناث وما طبع عليه الذكران ولما في اتيان الذكران الذكران والاناث الاناث من انقطاع النسل وفساد التدبير وخراب الدنيا.





ودر اخبار عامه :


وما فهمه الشعبي من هذه الآية من أن الذرية تستلزم الزوجة روي مثله عن قتادة . وقال مجاهد : إن كيفية وجود النسل منه أنه أدخل فرجه في فرج نفسه فباض خمس بيضات : قال : فهذا أصل ذريته . وقال بعض أهل العلم : إن الله تعالى خلق له في فخذه اليمنى ذكراً ، وفي اليسرى فرجاً ، فهو ينكح هذا بهذا فيخرج له كل يوم عشر بيضات ، يخرج من كل بيضة سبعون شيطاناً وشيطانة . ولا يخفى أن هذه الأقوال ونحوها لا معول عليها لعدم اعتضادها بدليل من كتاب أو سنة . فقد دلت الآية الكريمة على أن له ذرية . أما كيفية ولادة تلك الذرية فلم يثبت فيه نقل صحيح ، ومثله لا يعرف بالرأي . وقال القرطبي في تفسير هذه الآية : قلت : الذي ثبت في هذا الباب من الصحيح ما ذكره الحميري في الجمع بين الصحيحين عن الإمام أبي بكر البرقاني : أنه خرج في كتابه مسنداً عن أبي محمد عبد الغني بن سعيد الحافظ ، من رواية عاصم ، عن أبي عثمان ، عن سلمان قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : ( لا تكن أول من يدخل السوق ولا آخر من يخرج منها ، فيها باض الشيطان وفرخ ) وهذا يدل على أن للشيطان ذرية من صلبه .
قال مقيده عفا الله عنه : هذا الحديث إنما يدل على أنه يبيض ويفرخ ، ولكن لا دلالة فيه على ذلك . هل هي من أنثى هي زوجة له ، أو من غير ذلك . مع أن دلالة الحديث على ما ذكرنا لا تخلو من احتمال . لأنه يكثر في كلام العرب إطلاق باض وفرخ على سبيل المثل . فيحتمل معنى باض وفرخ على سبيل المثل ؛ فيحتمل معنى باض وفرخ أنه فعل بها ما شاء من إضلال وإغواء ووسوسة ونحو ذلك على سبيل المثل ، لأن الأمثال لا تغير ألفاظها . وما يذكره كثير من المفسرين وغيرهم من تعيين أسماء أولاده ووظائفهم التي قلدهم إياها ؛ كقوله : زلنبور صاحب الأسواق . وتبر صاحب المصائب يأمر بضرب الوجوه وشق الجيوب ونحو ذلك . والأعور صاحب أبواب الزنى . ومسوط صاحب الأخبار يلقها في أفواه الناس فلا يجدون لها أصلاً . وداسم هو الشيطان الذي إذا دخل الرجل بيته فلم يسلم ولم يذكر اسم الله بصره ما لم يرفع من المتاع وما لم يحسن موضعه يثير شره على أهله . وإذا أكل ولم يذكر اسم الله أكل معه . والولهان صاحب المزامير وبه كان يكنى إبليس ، إلى غير ذلك من تعيين أسمائهم ووظائفهم كله لا معلو عليه ؛ إلا ما ثبت منه عن النَّبي صلى الله عليه وسلم . ومما ثبت عنه صلى الله عليه وسلم من تعيين وظيفة الشيطان واسمه ما رواه مسلم رحمه الله في صحيحه : حدثنا يحيى بن خلف الباهلي ، حدثنا عبد الأعلى عن سعيد الجريري عن أبي العلاء : أن عثمان بن أبي العاص أتى النَّبي صلى الله عليه وسلم فقال : يا رسول الله ، إن الشيطان قد حال بيني وبين صلاتي وقراءتي يلبسها عليا ! فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم ( ذاك شيطان يقال له خنرب . فإذا أحسسته فتعوذ بالله منه ، واتفل عن يسارك ثلاثاً ) قال : ففعلت ذلك فأذهبه الله عني .
وتحريش الشيطان بين الناس وكون إبليس يضع عرشه على البحر ، ويبعث سرايا فيفتنون الناس فأعظمهم عنده أعظمهم فتنة كل ذلك معروف ثابت في الصحيح . والعلم عند الله تعالى .



البته که فاصله نهج البلاغه با این کتاب فاصله آسمان و زمین است.

خیر البریه;114732 نوشت:
این امر بفرض صحت هم چیزی از ارزش امام (ع) و نهج البلاغه نمیکاهد چون ائمه علیهم السلام تورات و انجیل و... را میخواندند و مطالبی از آن را انتخاب و سفارش میکردند وسفارش دین هم به قبول سخن احسن است

شبهه کننده بر آن است که اثبات کند که نهج البلاغه کپی برداری از مینوی خرد است ،و این مدعی با توجه به محتوای دو کتاب درست نمی باشد مگر درقلیل کلمات ،چر اما باید فرض بر صحت بگیریم؟ بعد دنبال این باشیم که از ارزش نهج البلاغه می کاهد یانه،اینکه ائمه توارات وانجیل را می خواندند .ومطالبی از آن را انتخاب می کردند با اینکه مثلا فلان امام حرفی از خودش ندارد بلکه هر چه فرموده کپی برداری از تورات بوده ،این دو حرف است ،مستشکل درباره نهج البلاغه اداعای اول رادارد که ما در صدد رد آن بودیم والا دومی اظهر من الشمس است

خیر البریه;114732 نوشت:
در اینجا نیازی به بررسی سند نمیباشد همینکه در کتب شیخ صدوق وسایرین از علمای متقدم آمده باشد برای تایید منظور ما کافیست .

یعنی هرچه شیخ صدوق رحمه الله علیه آورده درست می باشد ونیاز به بررسی سندی نیست !!!!



خیر البریه;114732 نوشت:
در كافى به سند خود از زكريا بن محمد (از پدرش ) از عمرو از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: قوم لوط از برترين اقوامى بودند كه خداى تعالى آفريده و به همين جهت كه قومى برتر بودند شيطان سخت آن قوم را هدف وساوس خود قرار داد. يكى از برتريها و امتيازات قوم نامبرده اين بود كه وقتى به سر كار مى رفتند دسته جمعى مى رفتند و زنان در پشت سرشان باقى مى ماندند و ابليس هم آنان را به اين روش معتاد كرد، و وقتى هنگام كشت و زرع و يا هر كار ديگرى كه داشتند تمام مى شد و مردم به شهر بر مى گشتند ابليس ميرفت و كشت آنان را خراب مى كرد. مردم به يكديگر گفتند: بايد كمين كنيم ببينيم اين كيست كه متاع ما را خراب مى كند يك بار در كمين نشستند ديدند پسرى است بسيار زيبا كه پسرى به آن زيبايى نديده بودند پرسيدند كه نه يك بار و نه دو بار كه متاع و مايه زندگى ما را خراب مى كنى آنگاه با يكديگر در خصوص مجازاتش مشورت كردند، بر اين راءى دادند كه او را بكشند پس آن پسر را به دست كسى سپردند تا شب از او محافظت كند و فردا اعدامش كنند، چون شب فرا رسيد پسرك فريادى برآورد، آن شخص پرسيد تو را چه مى شود؟ گفت : پدر من نيمه شب مرا در روى سينه و شكم خود مى خوابانيد، و من به اين كار عادت كرده ام و امشب چون پدرم نيست خوابم نمى برد آن شخص گفت : بيا و روى شكم من بخواب . امام فرمود: پسرك بدن آن شخص را آنقدر مالش داد تا تحريك شد و به او ياد داد كه مى توانى با من جماع كنى ، پس اولين كسى كه اين عمل زشت را در بشر باب كرد ابليس بود و دومين كس همان شخصى بود كه با آن پسرك لواط كرد و بعد از تحقق يافتن اين عمل زشت پسرك از دست آن مردم گريخت ، صبح آن شخص به مردم خبر داد كه (اگر پسرك گريخت مفت نگريخت ) من فلان كار را با او كردم مردم خوششان آمد با اينكه تا آن روز هيچ آشنائى با اين عمل نداشتند ولى از آن روز دست بكار آن شدند و كار به جايى رسيد كه دست از زنان برداشته مردان به يكديگر اكتفا كردند و به مردان خود بسنده ننموده افرادى را بر سر راه مى گماشتند تا اگر مسافرانى از آنجا عبور كردند اطلاع دهند تا با آنان نيز اين عمل زشت را مرتكب شوند، كار به جايى رسيد كه مردم شهرهاى دور و نزديك از اين قوم متنفر شدند. ابليس وقتى ديد نقشه اش در مردان كاملا جا افتاد به سر وقت زنان آمد و خود را به شكل زنى مجسم ساخته به آنان گفت آيا مردان شما به يكديگر قناعت مى كنند؟ گفتند: آرى خود ما به چشم خود اين عمل آنان را ديده ايم و جناب لوط هم از همه ماجرا آگاه شد، آنان را موعظه مى كند و توصيه مى نمايد، مؤ ثر نمى افتد، ابليس زنان را نيز گمراه كرد تا جايى كه زنها هم به يكديگر اكتفاء نمودند.

این حدیث ربطی به مانحن فیه ندارد ،شیطان کاری کرده که مفعول واقع شود ربطی به اینکه شیطان مفعول خودش واقع شده باشد ندارد


خیر البریه;114732 نوشت:
العلل: 2 - حدثنا أبي رحمه الله قال: حدثنا محمد بن يحيى العطار عن محمد بن أحمد عن أبي جعفر (أحمد بن محمد بن خالد البرقی) عن ابن الجوزاء( امامی ثقه) عن الحسين بن علوان الکلبی (عامی )عن عمرو بن خالد (بتری ؟)عن زيد بن على عن آبائه صلوات الله عليه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله ان الله تعالى حين أمر آدم أن يهبط هبط آدم وزوجته، وهبط ابليس ولا زوجه له، وهبطت الحية ولا زوج لها، فكان أول من يلوط بنفسه ابليس، فكانت ذريته من نفسه وكذلك الحية وكانت ذرية آدم من زوجته فأخبرهما انهما عدوان لهما.

اولا :در بین کتابهای شیخ صدوق این کتاب من لایحضره الفقیه است که جزءکتب اربعه است و کتاب علل در جایگاه من لا یحضره الفقیه نیست که نسبت به آن بررسی سندی کمتر نیاز باشد
ثانیا :در سلسله حدیث اسم عمرو بن خالد آمده که بتری مذهب یوده و حسین بن علوان که به گفته کتابهای رجالی عامی بوده وثاقتش اثبات نشده است

جناب عماد از این مبحث شما حقیقتا باید قدر دانی کرد. زحمت فراوانی متحمل شده اید.
بنده از دیگر سرورانی که در این بحث شرکت کرده اند نیز تشکر می کنم. لازم به دقت است که کتب اخلاقی در میان ایرانیان باستان چندان بی رواج نیز نبود. کتابهای مختلفی برای شاهان و در قالب اخلاق الملوک و یا آیین حکومتداری و چگونگی رفتار با دیگران و نیز اخلاق فردی نوشته می شد. مثلا کتاب ابو علی مشکویه (مسکویه) به نام جاویدان خرد را شاید بتوان در این دسته گنجاند. که تقریبا هم زمان با سید رضی ( گردآورنده نهج البلاغه ) نوشته شده است، اما تناسبی با یکدیگر ندارند. به هر حال نوشتن کتب اخلاقی در میان ایرانیان متداول بود، چنانکه حتی بخش هایی از شاهنامه اشاره به اخلاق جوانمردی و اخلاق زنان و فرزندان این مرز و بوم دارد.

نقل قول:
کتابهای مختلفی برای شاهان و در قالب اخلاق الملوک و یا آیین حکومتداری و چگونگی رفتار با دیگران و نیز اخلاق فردی نوشته می شد. مثلا کتاب ابو علی مشکویه (مسکویه) به نام جاویدان خرد را شاید بتوان در این دسته گنجاند

ابن مسکوییه کتابو برا کدوم پادشاه نوشته بود؟

نقل قول:
یعنی هرچه شیخ صدوق رحمه الله علیه آورده درست می باشد ونیاز به بررسی سندی نیست !!!!

با سلام وتشکر

منظور من این نبوده و نیست وهمانطور که دیدید سندش را هم ضعیف شمردیم (همانطور که اسناد بسیاری از احادیث کتب اربعه هم ضعیفند) بلکه وجود چنین متن مشابهی در کتب قدیم مثل همین کتابهای شیخ صدوق و... نشان از آن دارد که این مطالب قبلا هم وجود داشته و همانطور که گفتم :

اما بحث ما در این بود که ممکن است این مطلب درست و آسمانی باشد و از تعالیم پیامبران قبلی به کتب تاریخی من جمله همین کتاب مینوی خرد سرایت کرده باشد . در اینجا نیازی به بررسی سند نمیباشد همینکه در کتب شیخ صدوق وسایرین از علمای متقدم آمده باشد برای تایید منظور ما کافیست .شاید نویسنده مینوی خرد هم این مطلب را از پیامبری نقل کرده باشد وسخن درستی باشد.

بزبان دیگر ما دراینجا داریم صرفا جنبه تاریخی مطالب (متنی) را بررسی میکنیم نه سندی .

منتقد;115701 نوشت:

ابن مسکوییه کتابو برا کدوم پادشاه نوشته بود؟



[=&quot] جاويدان خرد. (الحكمة الخالدة) ، كه بر پايه جاويدان خرد منسوب به هوشنگ پيشدادى است. حسن بن سهل آن را به عربى ترجمه كرده و مسكويه آن را به اتمام رسانيده است. اين اثر كه به نام آداب العرب و الفرس نيز شهرت دارد، در حكمتها و اندرزهاى ايرانيان، هنديان، يونانيان و تازيان است. مسكويه نام باستانى اثر را تغيير نداده است. متن عربى كتاب و ترجمه‏هاى كهن فارسى آن تاكنون چند بار منتشر شده است قال مسكويه عنه:

[=&quot]«... فهذه جمل نحكمها قبل تفصيلها بالجزئيات، و لولا أنّا قد أحكمنا لك الأصول كلّها في كتابنا الموسوم بتهذيب الأخلاق، لأوجبنا لك إيرادها هاهنا، و لكن هذا كتاب غرضنا فيه إيراد جزئيات الآداب بمواعظ الحكماء من كلّ أمّة و نحلة، و تبعنا فيه صاحب كتاب جاويدان خرد [أحد ملوك الفرس الأقدمين‏] كما وعدنا به في أوّله، و لأنّ موضوع الكتاب الأوّل كتاب فارسىّ، وجب أن نبدأ بآداب الفرس و مواعظهم، ثمّ نتبعها بآداب الأمم الآخرين.»[=&quot][1] او می گوید، کتاب جاویدان خرد، به صورت جزئیات نگری، سعی می کند تا جزئیات حکمتها را بیان کند و تفاوتی نمی کند کسی که حکمت او نقل می شود از چه ملتی باشد. منتهی چون اسم کتاب فارسی است ابتدا اخلاف فارسیان را و سپس اخلاق دیگران را بازگو می کنیم.

[=&quot]گفتنی است، جاويدان خرد، يا آداب العرب الفرس، اصل آن را حسن سهل براى مأمون از پهلوى به عربى بگردانيد و مشكويه بر آن مطالبی بيفزود.

[=&quot] به نظر می آید که این کتاب در زمان عضدالدوله نوشته شده باشد. گرچه مشخص نیست اما می توان این احتمال را داد که این کتاب در دوران او نوشته شده باشد.

[=&quot][1] [=&quot]- مسکویه، [=&quot]تجارب‏الأمم،ج‏1،ص:22.

,كتاب جاويدان خرد از ايرانيان باستان بوده كه در دوره اسلامي با عنوان سخنان و وصاياي هوشنگ معروف بوده است. و از سوي حسن بن سهل به عربي برگردانده و تلخيص شده،و همين ترجمه و تلخيص را ابن مسكويه در آغاز كتاب آداب العرب والفرس آورده است. آداب و رسوم،امثال و حكم،پند و اندرز ملل گفته شده را با مطالب و لطايف ادبي آميخته و آن را در چهار بخش و يك خاتمه به ترتيب زير تنظيم نموده است. مقدمه:جاويدان خرد 1. حكم و آداب پارسيان باستاني. 2. حكم و آداب هنديان. 3. حكم و آداب عرب. 4. حكم و آداب روم. اصل كتاب در سال 1952 ميلادي،با تحقيق عبدالرحمن بدوي دانشمند و فيلسوف معاصر مصري با عنوان «الحكمة الخالدة» در قاهره به چاپ رسيده و ترجمه فارسي(1) آن نيز كه در اوايل سده 11 هجري قمري به وسيله تقي الدين محمد ارجاني شوشتري صورت گرفته،به سال 1355 خورشيدي تحقيق و در تهران به چاپ رسيده است. نسخه حاضر شامل مقدمه كتاب است., خط شكسته نستعليق,در حاشيه تصحيح شده،نسخه بدلها در حاشيه آمده،اندكي آفت ديده و بازسازي جزئي شده است،عنوانها و نشانيها ندارد،نوع كاغذ شرقي.,اعيان الشيعة:158/3 - 172؛ الذريعة:25/1 و 78/5؛ كشف الظنون:577/1.,1. جاويدان خرد،ثروتيان،چاپ تهران،مؤسسه اسلامي دانشگاه مك گيل كانادا.
پس با اين توضيح مسکويه کتابي نوشته که بخشي از آن کتاب جاودان خرد بوده وبقيه از جاي ديگر گرفته شده است

همانطور که عرض شد اين کتاب به نام آداب االعرب والفرس است که جاودان خرد اصلي جزيي از آن است اما در ترجمه هاي کتاب مسکويه به فارسي اسم جاودان خرد بر همه آن گذاشته اند
جاودان خرد کتابي پهلوي بوده
حسن بن سهل آنرا به عربي برگردانده
مسکويه ترجمه عربي حسن بن سهل را جزيي از کتاب آداب العرب والفرس خود قرار داده
بعدا اين کتاب که به فارسي ترجمه شده اسم جاودان خرد بر آن نهاده شده است
جاویدان خرد ( آداب العرب و الفرس ) ، کتابی در حکمت عملی تألیف ابوعلی مسکویه * (متوفی 421) حکیم ، مورخ و ادیب عهد آل بویه . این کتاب اندرزنامه ای است شامل ادب و حکمت اقوام ایرانی ، هندی ، عرب و رومی ؛ به همین سبب گاهی آن را آداب الفرس و الهند و العرب و الروم نیز نامیده اند ( رجوع کنید به امین ، ج 3، ص 160).

در صحت انتساب این اثر به مسکویه تردید نیست ، زیرا در آن (1358 ش ، ص 25) از کتاب دیگرش ، تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق * ، یاد کرده و یاقوت حموی (متوفی 624؛ ج 2، ص 496) نیز این کتاب را جزو مؤلفات وی ذکر نموده است . زبان این اثر عربی است و آنچه آقابزرگ طهرانی (ج 1، ص 25، ج 5، ص 78) و خوانساری (ج 1، ص 255) در بارة فارسی بودن آن گفته اند، ظاهراً مربوط به ترجمه ای عربی از جاویدان خرد هوشنگ ( رجوع کنید به ادامة مقاله ) است که مسکویه آن را به فارسی برگردانده است . این ترجمه اکنون در دست نیست (آقابزرگ طهرانی ، ج 22، ص 205؛ نیز رجوع کنید به امین ، ج 3، ص 160). محمد اَرْکون (مسکویه ، 1355 ش ، مقدمه ، ص چهار) معتقد است که مسکویه این اثر را پس از کتاب تهذیب الاخلاق و تجارب الامم نوشته و تاریخ اتمام نگارش آن بین 376 تا 382 است . البته مسکویه (1358 ش ، ص 5) خود تصریح کرده که از جوانی در اندیشة تدوین این اثر بوده است . او در استطالة الفهم جاحظ (متوفی 255) ــ اثری که اکنون در دست نیست و تنها مسکویه از وجود آن خبر داده است ــ وصف جاویدان خرد هوشنگ را خوانده و در جستجوی آن بوده و سرانجام آن را نزد موبد موبدان فارس یافته است (همانجا). جاویدان خرد (نوشتة هوشنگ )، وصیتی است از زبان هوشنگ ، از پادشاهان پیشدادی ، که برای فرزندش و پادشاهان پس از خود نوشته و مسکویه ترجمة بخشی از آن را که در اختیار داشته ، در ابتدای کتابش نقل کرده است . سپس وی حِکَم ایران و هند و عرب و روم را به آن افزوده و از باب تسمیة کل به جزء، یا به دلیل اهمیت این بخش ، کتاب خود را جاویدان خرد نامیده است (مسکویه ، 1359 ش ، مقدمة دانش پژوه ، ص بیست و پنج ؛ محمدی ، ج 1، ص 49، 227). گفتنی است که عنوان الحکمة الخالدة (قاهره 1952) که بَدَوی به این کتاب داده ، جعلی است و در کتاب مسکویه چنین عنوانی نیامده و بدوی خود در مقدمه (ص 10، 26) به عنوان اصلی کتاب ، یعنی جاویدان خرد ، تصریح کرده است .

هدف مسکویه از نگارش این اثر، تربیت و ارشاد نفوسِ جوانان و دوستداران حکمت بوده است . او پس از تدوین تجارب الامم به این نتیجه رسید که عقل در میان ملل گوناگون و در زمانهای مختلف ، به امور مشابهی حکم می کند و به واسطة چنین خردی که ازلی و ابدی است ، بشر می تواند قواعد منطق ، اخلاق ، سیاست و مابعدالطبیعه را باز شناسد و به سعادت نهایی برسد. این مطلب ، که در تهذیب الاخلاق به صورت بحثی و نظری آمده ، در جاویدان خرد در قالب وصایا، حکمتها و رمزها مطرح شده است (مسکویه ، 1355 ش ، مقدمة ارکون ، ص پنج ، ده ). مسکویه در این کتاب با بیان عبارات اخلاقی در قالب پند و انتساب آنها به شخصیتهای بزرگ و تکرار پندهای مشابه ، در پی بیدار کردن وجدان اخلاقی و تنظیم رفتارهای اجتماعی است ( رجوع کنید به فوشه کور، ص 11ـ12). کتاب وی مجموعه گفتارهایی بدون ترتیب به نظر می رسد اما در حقیقت او از میان منابعی که در اختیار داشته ، آنچه را با فرهنگ ایرانی و اسلامی تناسب بیشتری داشته ، بر گزیده است (همان ، ص 21،40) چنانکه از جهت کمّی بیشترین تعداد پندها به مردم عرب و مسلمانان

اختصاص دارد و حکمتهای ایرانیان و رومیان و پندهای نقل شده از حکمای هند در مرتبة بعد قرار دارند.

مطالب این کتاب را می توان از جهت صوری در سه قالب حکمت ، وصیت و تمثیل طبقه بندی کرد: حکمتها همگی جملات اسمیه اند، وصایا گفتارهایی هستند خطاب به کسی یا گروهی ، و تمثیل بهره گرفتن از رمزها و نمادهاست که در لوح قابس ( رجوع کنید به ادامة مقاله ) آمده است (مسکویه ، 1355 ش ، همان مقدمه ، ص پانزده ـ نوزده ). از نظر محتوا نیز این کتاب حاوی سه نکتة اساسی است : مبارزه با شهوات و جلوگیری از افراط و تفریط ، مدح عقل و دعوت به علم و معرفت ، و حذر از مال و زن (عزت ، ج 2، ص 207ـ 208).

این کتاب با پندهای هوشنگِ پیشدادی آغاز شده است . هوشنگ در متون زردشتی نخستین شهریار است و از او با لقب «پَرَذاتَه » یاد شده که معادل اوستایی پیشداد و به معنای نخستین کسی که آیین آورد یا نخستین آفریده است (کریستن سن ، ج 1، ص 167ـ 168؛ رضی ، ج 4، ص 2370). در متون تاریخی غالباً پیشداد به معنای کسی است که اولین بار به عدل رفتار کرد (برای نمونه رجوع کنید بهمجمل التواریخ ، ص 24؛ ثعالبی مرغنی ، ص 5).

مسکویه که در تجارب الامم (ج 1، ص 5 ـ6)، همانند دیگر منابع تاریخی ، ابداع و آموزش بسیاری از امور و صنایع را به هوشنگ نسبت داده ، در جاویدان خرد (1358 ش ، ص 5) تصریح کرده که هوشنگ در نگارش جاویدان خرد از هیچ کتاب حِکْمی پیش از خود استفاده نکرده است . این متن به زبان پهلوی بوده و مسکویه سرگذشت افسانه آمیز کشف متن پهلوی را در کتاب خود به روایت جاحظ ، و او از واقدی ، آورده است . بنا بر این روایت ، مردی به نام ذوبان ، از حکمای کابل ، که از وجود این کتاب در خزاین ایوان مدائن مطّلع بوده است ، از مأمون (متوفی 218) خواسته بود که آن را به او ببخشند. به دستور خلیفه و به راهنمایی ذوبان ، کتاب را که صدبرگ داشته و در جعبه ای زیر خاک مدفون بوده است ، بیرون آوردند. ذوبان آن را مجموعه ای از حکمت باستان وصف کرده که «گنجور وزیر ایران شهر» از حکمت باستان گردآورده بوده است . به خواهش حسن بن سهل ، برادر فضل بن سهل ملقب به ذوالریاستین ، خضربن علی (مترجم آثار پهلوی به عربی ) سی برگ آن را به عربی ترجمه کرده و ظاهراً جاحظ همین ترجمه را در کتابش نقل کرده بوده است (همان ، ص 18ـ22؛ نیز رجوع کنید بهطرطوشی ، ص 445ـ446).

پندهای هوشنگ از نوع پندهای تجربی و عملی است نه دینی (تفضلی ، ص 208) و اغلب شکل دو وجهی یا عددی دارند. ظاهراً این متن پیش از مسکویه نیز شناخته شده بوده

زیرا کِنْدی (متوفی ح 252؛ ج 5، ص 156ـ 165) از وصایا

و پندهایی یاد کرده که از طریق «حاوربن جرد بن سعیدیار الملک ابوان شهر» به او رسیده و ظاهراً منظور همان

«گنجور وزیر ایران شهر» است و متن این پندها نیز با جاویدان خرد هوشنگ مطابقت دارد. علاوه بر این ، راغب اصفهانی (متوفی ح 400؛ ج 2، جزء 3، ص 700) از کتابی با عنوان جاودان یاد کرده و برخی پندهای هوشنگ را بازگو نموده

است (نیز رجوع کنید بهتفضلی ، ص 208؛ قس اته ، ص 260، پانویس ). متنی نیز در رسائل البلغاء (ص 146ـ172) با عنوان یتیمة السلطان به ابن مقفع (متوفی 139) منسوب است که بخشی

از آن با متن جاویدان خرد تطابق دارد، اما در صحت این انتساب تردید هست ( رجوع کنید بهفوشه کور ، ص 38؛ اته ، ص 264ـ 265، پانویس ).

مسکویه پس از ذکر نصایح هوشنگ ، از پندهای حکما و پادشاهان ایران مانند آذرباد، بزرگمهر، قباد، انوشیروان ، بهمن ، هرمز و جمشید یاد کرده است (برای متن اصلی برخی از این آثار رجوع کنید به متون پهلوی ، ص 120، 124ـ140؛ نیز رجوع کنید به محمدی ، ج 1، ص 40ـ 50، 87 ـ102، 116، 118). تقدم این بخش سبب شده است که برخی آن را متأثر از جریان شعوبیه * بدانند که به برتری عجم بر عرب قائل اند ( رجوع کنید به مسکویه ، 1358 ش ، مقدمة بدوی ، ص 28، 36؛ زرین کوب ، ص 47)، در حالی که مسکویه (1358 ش ، ص 25) تصریح کرده ، به سبب فارسی (پهلوی ) بودن متن اصلی جاویدان خرد ، حکمتهای ایرانیان را مقدّم داشته است . در این کتاب پس از بیان حکمتهای ایرانیان ، بدون ذکر نام کسی و در چند صفحه ( رجوع کنید به همان ، ص 91ـ100) به حکمتهای هند اشاره شده که بخشی از آن آداب مصاحبت با سلطان است . فصل بعد به حِکَم عرب اختصاص یافته که با احادیث نبوی آغاز شده است و شخصیتهای محوری این فصل به ترتیب عبارت اند از: علی علیه السلام با لقب امیرالمؤمنین ، حسن بصری و لقمان ، مسکویه ، از ابوبکر و عمر نیز نقل قول و با عبارات رحمه اللّه و رضی اللّه عنه از آنان یاد کرده است . کلماتی نیز از قُسّبن ساعِدَه ایادی ، اَکثم بن صَیفی و بسیاری از مشاهیر صوفیه مانند شبلی و جنید حتی عرب جاهلی در این فصل مندرج است . بیشتر پندهای این فصل ، قالب بیانی و روایی دارند و در بخش پایانی ، گفتارها با اشعار عربی مزین شده اند.

فصل حِکَم روم ـ یونان ، با پندهای سقراط آغاز می شود و با همانها نیز پایان می پذیرد. در میان این فصل (همان ،

ص 211ـ282)، پس از حکایات لوح قابس ( رجوع کنید به ادامة مقاله ) باز هم گفتارهایی از سقراط نقل شده است . مسکویه در بخش اول این فصل ، وصیت افلاطون به ارسطو و در بخش آخر اندرزهای افلاطون در تربیت جوانان را آورده است . نصایحی را از زبان ارسطو خطاب به اسکندر، و مطالبی از هرمس ، دیوجانس ، بطلمیوس و فیثاغورس نیز بیان کرده است . چنین گزارشهایی از فیلسوفان یونان را، با کمی اختلاف و اغلب مفصّل تر، در آثار ابوسلیمان سجستانی (قرن چهارم ؛ ص 119ـ 128، 139ـ142، 149ـ150، 169ـ172، 187، 214، 216)، ابن هندو (متوفی 420؛ ص 80 ـ87)، مبشرّبن فاتک (متوفی 480؛ ص 185ـ 191) و شهرستانی (متوفی 548؛ قسم 2، ص 47ـ51، 124ـ 125) نیز می یابیم . به نظر می رسد روایتهای حُنَین بن اسحاق (متوفی 260؛ ص 116ـ119) و اسحاق بن حنین (متوفی 298؛ رجوع کنید بهمقالات فلسفیة قدیمة ، ص 52 ـ63)، از جمله منابع این گونه روایات باشد، چنانکه مسکویه (1358 ش ، ص 270) نیز به وی اشاره دارد.

حکایت لوح قابس ( رجوع کنید به همان ، ص 231ـ262)، که ساختار رمزگونه و تمثیلی آن با کل کتاب متفاوت است ، گفتگویی است میان قابس ــ یکی از شاگردان سقراط (ح 390 ق م ) ــ و شخص نامعلومی که به اشتباه ، در ترجمة عربی ، به نام ایرقلس ضبط شده است در بارة لوح مصوری که در یکی از معابد آتن بوده است . این متن در اصل یونانی بوده و به دلیل ورود به فرهنگ اسلامی ، اندکی در مطالب شرک آلود آن تصرف شده است (همو، 1355 ش ، مقدمة ارکون ، ص نوزده ). محققان در صحت انتساب این اثر به قابس تردید کرده اند و با توجه به ساختار صوری و محتوایی اثر، آن را متعلق به فیلسوفی رواقی به همین نام یا نویسنده ای ناشناس متعلق به قرن اول یا دوم پس از میلاد دانسته اند ( رجوع کنید به همو، 1358 ش ، مقدمة بدوی ، ص 48ـ52).

موضوع قفل شده است