چگونه علی(ع) در یک نماز تیر از پایش می کشند و در جای دیگر انگشتر می بخشد؟

تب‌های اولیه

38 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه علی(ع) در یک نماز تیر از پایش می کشند و در جای دیگر انگشتر می بخشد؟

درجايي ميشنويم كه امام علي (ع)ان قدر غرق درنماز ميشندند كه هنگام تير خوردن ايشان تنها راه خارج كردن ان اين بود كه ان حضرت درحال نماز خواندن باشندتادرد را احساس نكنند.
درجايي ديگرهم ميشنويم امام در حال نماز به مسكين صدقه ميدهند.
اين دو........
!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:Rose:

setayesh;7379 نوشت:
درجايي ميشنويم كه امام علي (ع)ان قدر غرق درنماز ميشندند كه هنگام تير خوردن ايشان تنها راه خارج كردن ان اين بود كه ان حضرت درحال نماز خواندن باشندتادرد را احساس نكنند.درجايي ديگرهم ميشنويم امام در حال نماز به مسكين صدقه ميدهند.
اين دو........!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:rose:

با سلام



عده ای از قدما از جمله فخر رازی بر این نکته ایراد گرفتند که علی (ع) همیشه در حال نماز آن چنان از خود بی خود بود که توجه به اطراف پیدا نمی کرد، چگونه شما می گوئید در حال رکوع نماز، انگشتر به سائل فقیر تصدق کرد؟

شهید مطهری (ره) در کتاب امامت و رهبری، در پاسخ به این شبهه و سؤال، دو جواب داده اند که خلاصه آن چنین است:

1 - پیامبر اکرم (ص) و ائمه هدی (ع) حالاتشان در تمام زمانها یکسان نبوده؟ گاهی دیده می شود خود پیغمبر (ص)، وقتی نماز می خواندند، حسن و حسین (ع) بر دوش او سوار می شدند و حضرت سجده را طولانی می کردند تا این که طفل بلند شود و گاهی تیر از پای امیرالمؤمنین (ع) در می آوردند، چون حالت «جذبه » و «محو» قوی است، متوجه نمی شدند، پس همه حالات معصومین همچنین اولیاء خدا مشابه نبوده و شدت و ضعف داشته است .

2 - از دیدگاه عارفان وقتی حالت انجذاب کامل شد، در آن حالت، برگشت است; یعنی شخص در عین حال که با خدا هست با ماوراء هم هست، این همانند خلع بدن می باشد، بعضی در همه احوال در حال خلع بدنند و بعضی لحظاتی خلع بدن می کنند; در این صورت، نزد عرفا حالت هنگام بیرون کشیدن تیر از بدن، ناقصتر و پایین تر از حالت به فقیر صدقه دادن می باشد . چرا که به قدری توجه اش به خدا کامل است که در آن حال، تمام عالم را می بیند . (1)

به هر تقدیر، با توجه به جواب دوم شهید مطهری، می توان گفت، شنیدن صدای سائل و به کمک او پرداختن، توجه به خویشتن نیست، بلکه عین توجه به خداست، علی (ع) در حال نماز از خود بیگانه بود نه از خدا، و می دانیم بیگانگی از خلق خدا، بیگانگی از خدا است، و پرداختن زکات در نماز، انجام عبادت در ضمن عبادت است . نه انجام یک عمل مباح، در ضمن عبادت . (2) و این یکی از آثار بزرگ نماز است .

برای اولیاء خدا و معصومین (ع)، حالت غفلت تصور ندارد . تمام آفات و لحظات برای آنها ذکر است.

خود حضرت می فرمایند: «ما رایت شیئا الا رایت الله فیه و معه » (3)، چیزی را ندیدم، مگر آن که خدا را در آن و با آن دیدم .

به قول شاعر:

به صحرا بنگرم صحرا تو ببینم

به دریا بنگرم دریا تو بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت رعنا تو بینم (4)

امیرالمؤمنین (ع) در تمام آنات و حالات زندگی از خود بی خود و توجه به خود و دنیا نداشته است. البته معنای غرق شدن در توجه به خدا این نیست که انسان بی اختیار احساس خود را از دست بدهد و همچون یک بیمار، بیهوش و از خود بی خود شود بلکه با اراده خویش توجه خود را از آن چه در راه خدا و برای خدا نیست برمی گیرد.

ریشه شبهه و مشکل در این است که برخی برای اولیاء الله و معصومین (ع)، همان تصوری را دارند که در حق یک فرد معمولی چنین می اندیشند. غافل از اینکه، رفتار و کردار امیر اخلاص، فراتر از این حرفهاست.

به هر حال، هر کس می خواهد، شخصیت اولیاء الله و معصومین را در ابعاد مختلف مورد بررسی و قضاوت قرار دهد، اول باید تصور و تلقی خود را درست کند و سپس وارد میدان قضاوت گردد.

به هر حال، همان طوری که: علی (ع) هنگام بیرون کشیدن تیر از پای مبارکش، در نماز، از خود بی خود بود و در سجده شکر و عبادت بیهوش می شد.(5)، همین سان: هنگام تصدق و انفاق انگشتر در رکوع نماز و به فکر شتر چاق، برای انفاق به فقرا، به هنگام نماز هم، از خود بی خود بود و رضایت حق و خدمت به خلق، مد نظر امام (ع) بوده است.

در حدیث قدسی آمده است: «لایسعنی ارضی و لا سمائی، بل و یسعنی قلب عبدی المؤمن .» (6)؛ هیچ موجودی، آیینه جمال محبوب نیست، مگر قلب مؤمن. متصرف در قلب مؤمن، حق است نه نفس. کار کن در وجود او محبوب است. قلب مؤمن خود سر نیست. هرزه گرد نیست.» (7)

پس قلب امام علی (ع) آیینه الهی بود و آیینه جمال محبوب، و در نماز به طریق اولی باید به حضرت (ع)، امیر اخلاص لقب داد.

موفق باشید ...

پاورقی______________________________________


1) مطهری، مرتضی، «امامت و رهبری » ، قم: صدرا، چهارم، 1365، صص 180 – 181.
2) تفسیر نمونه، ج 4، ص 428.
3) علم الیقین، ج 1، ص 49.
4) بابا طاهر.
5) جامع الاحادیث، ج 5، ص 459.
6) احیاء العلوم، ج 3، ص 12.
7) چهل حدیث امام خمینی (ره)، ص 37، بنقل از پایگاه حوزه نت با تغییر و اضافات.



صديق:(ریشه شبهه و مشکل در این است که برخی برای اولیاء الله و معصومین (ع)، همان تصوری را دارند که در حق یک فرد معمولی چنین می اندیشند. غافل از اینکه، رفتار و کردار امیر اخلاص، فراتر از این حرفهاست.به هر حال، هر کس می خواهد، شخصیت اولیاء الله و معصومین را در ابعاد مختلف مورد بررسی و قضاوت قرار دهد، اول باید تصور و تلقی خود را درست کند و سپس وارد میدان قضاوت گردد.)
جناب صديق من منكر اين نيستم كه معصومين با مردم عادي فرق دارندحتي جواب سوال خودم را ميدونستم و فقط براي كساني نوشتم كه از ان اطلاعي ندارند..اگر كسي از شما بپرسد كه خدا كجاست ؟شمادرذهن خودميپنداريد اين شخص كه اين سوال را از من پرسيده حتما خداراقبول نداردوكافر است!!!!!!
ولي طريقه ي صحبت شما به عنوان يك پاسخگو با يك كاربر اصلادرست نيست.

setayesh;7575 نوشت:
صديق:(ریشه شبهه و مشکل در این است که برخی برای اولیاء الله و معصومین (ع)، همان تصوری را دارند که در حق یک فرد معمولی چنین می اندیشند. غافل از اینکه، رفتار و کردار امیر اخلاص، فراتر از این حرفهاست.به هر حال، هر کس می خواهد، شخصیت اولیاء الله و معصومین را در ابعاد مختلف مورد بررسی و قضاوت قرار دهد، اول باید تصور و تلقی خود را درست کند و سپس وارد میدان قضاوت گردد.) جناب صديق من منكر اين نيستم كه معصومين با مردم عادي فرق دارندحتي جواب سوال خودم را ميدونستم و فقط براي كساني نوشتم كه از ان اطلاعي ندارند..اگر كسي از شما بپرسد كه خدا كجاست ؟شمادرذهن خودميپنداريد اين شخص كه اين سوال را از من پرسيده حتما خداراقبول نداردوكافر است!!!!!! ولي طريقه ي صحبت شما به عنوان يك پاسخگو با يك كاربر اصلادرست نيست.

فکر میکنم جناب صدیق مطلبی کلی فرموده باشند ومنظورشان شما نباشید

setayesh;7575 نوشت:
جناب صديق من منكر اين نيستم كه معصومين با مردم عادي فرق دارندحتي جواب سوال خودم را ميدونستم و فقط براي كساني نوشتم كه از ان اطلاعي ندارند..اگر كسي از شما بپرسد كه خدا كجاست ؟شمادرذهن خودميپنداريد اين شخص كه اين سوال را از من پرسيده حتما خداراقبول نداردوكافر است!!!!!!ولي طريقه ي صحبت شما به عنوان يك پاسخگو با يك كاربر اصلادرست نيست.


با تشکر از شما دوست عزیزی که این مبحث را در این فضا طرح نمودید.

لازم است به عرض شما عزیز برسانم؛ معمولاً مباحثی را که کاربران محترم در سایت مطرح می کنند از دو حال خارج نیست:

گاهی بحث مطروحه برای خودشان مسأله است و گاهی به دلیل اهمیت موضوع هرچند خودشان به پاسخ آگاهی دارند به جهت استفادۀ عموم، در سایت مطرح می کنند. که در هر دو صورت کاری پسندیده و انشاأالله عندالله مأجور خواهند بود.

بدون شک، این مطلب از منظر مدیران و کارشناسان محترم بدور نیست. اما آنچه کاربران باید دقت کنند، عبارت از اینست که، کارشناسان با توجه به همین مطلب، پاسخ ها را به گونه ای ارائه می کنند که برای همه مورد استفاده باشد، به عبارتی پاسخ ها صرفاً برای شخص پرسشگر مطرح نمی شود و اگر نکته ای را در خلال بحث ها مطرح می کنند که با ادبیاتی خاص نشان دهندۀ طرح شبهه و اشکال بی مورد،کج فهمی و یا مخالفت و عناد از طرف گروهی خاص است، ضمیر اشاره به مصادیق غایب است نه به شخصی خاص و نه به پرسشگر محترم.

در نتیجه مقصود من از عبارت "ریشه شبهه و مشکل در این است که برخی برای اولیاء الله و معصومین (ع)، همان تصوری را دارند که در حق یک فرد معمولی چنین می اندیشند. غافل از اینکه، رفتار و کردار امیر اخلاص، فراتر از این حرفهاست. به هر حال، هر کس می خواهد، شخصیت اولیاء الله و معصومین را در ابعاد مختلف مورد بررسی و قضاوت قرار دهد، اول باید تصور و تلقی خود را درست کند و سپس وارد میدان قضاوت گردد."

شخص شما و یا فرد مشخصی نبوده بلکه هر کسی را که با این تصور و تلقی نادرست در خصوص امامان معصوم (ع) به قضاوت بنشیند شامل می شود.

موفق باشید ...

شما كه راست ميگيد.....................

حضرات رسول خدا و اهل بیت رسول خدا ( علیهم السلام ) مظهر تمام صفات جمال و جلال الهی اند غیر از صفت ذات خداوند که مختص حضرت باریتعالی است و خود اهل بیت در تعلیمات خود در دعای رجبیه فرموده اند :
لا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا اِلاَّ اَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا اِلَيْكَ اَعْضَادٌ وَ اَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ اَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ فَبهِمْ مَلأْتَ سَمَائِكَ وَ اَرْضِكَ حَتَّي ظَهَرَ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ ....
خدایا ...بین تو و آنها ( معصومین ) فرقی نیست الا اینکه آنها بندگان و مخلوق تو هستند ، رتق و فتق آنها به دست توست ، آغازشان از تو و عودشان نیز به سوی توست ، پشتیبانند و گواهان و ممتحنان و دافعان و حافظان و بازرسان . به وسیله آنها پرکردی آسمان و زمینت را تا پدید گشت اینکه معبودی نیست جز تو ....

و از «کافی » روایت است حضرت صادق علیه السلام حدیث میکند که در قول خدای عزوجل:
«و لله الا سمآء الحسنی ' فادعوه بها، قال: نحن و الله الا سمآء الحسنی التی لا یقبل الله من العباد إلا بمعرفتنا؛
و برای خداست اسماء حسنی پس خدا را به آن اسماء بخوانید، حضرت فرمود: سوگند بخدا که ما اسماء حسنی هستیم، آنچنان اسمائی که خداوند از بندگانش هیچ عملی را قبول نمی کند مگر به معرفت ما».

یا درفراز 99 دعای جوشن کبیر می خوانیم :
یا من لا یشغله سمع عن سمع – ای کسی که سرگرم نکند شنیدنی از شنیدنی دیگر .
یامن لا یمنعه فعل عن فعل – ای کسی که بازش ندارد کاری از کاری دیگر .
یا من لا یلهیه قول عن قول – ای کسی که سرگرمش نکند او را گفتاری از گفتاری دیگر .
یا من لا یغلطه سئوال عن سئوال – ای کسی که به غلط نیندازد او را پرسشی از پرسشی دیگر .
یا من لا یحجبه شیئ عن شیئ – ای کسی که مانع او نشود چیزی از چیزی دیگر .
پیامبر اکرم و اهل بیت طاهرینش صلوات الله علیهم و از جمله امیرمؤمنان علی علیه السلام مظهر این صفات الهی هستند .

بنا بر این جایی برای تعجب نمی ماند ، وقتی فضه خادمه منزل حضرت زهرا سلام الله علیها درجواب قنبر که سراغ امیر المؤمنین علیه السلام را می گیرد می گوید : عرج المولی الی السماء لتقسیم ارزاق العباد .
مولا برای تقسیم رزق بندگان به سوی آسمان تشریف برند . قنبر خیال می کند فضه خاتون ، مسخره اش می کند آمد و مولا را در نخلستان پیدا کرد وقتی به حضرت ، قضیه را گفت امیرالمؤمنین علیه السلام در جواب فرمودند : « مه یا قنبر لعلک لم تؤمن بولایتنا حق الایمان ، الدنیا و ما فی الدنیا فی یدنا بمنزلة الجوزة » . شرح زیارت جامعه کبیره فخرالمحققین شیرازی .
آرام باش ای قنبر ! گویا این که تو ایمان حقیقی و کامل به ولایت ما نداری ، دنیا و آن چه در دنیاست ، به مانند گردویی است در دست ما .

این علیست که در آن واحد به قدرت ولایت تکوینی فعل بی شمارانجام میدهد نماز می خواند از این طرف به سائل هم صدقه و زکات میدهد و به اذن الله مشغول ارتزاق بندگان است در همه جا .

یا کلام حضرت آیت الله بهجت قدس سره الشریف :
... احاديث و نقليّات و گفتارهادرباره ى آن ها دون الحقيقة و الواقع است، ومقام آن ها بالاتراست از تمام آن چه درباره ى آن ها گفته شده يا مى شود، زيرا خودشان فرموده اند:
«نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ وَ قُولُوا فِينا ما شِئْتُمْ،مَهْما بَلَغَ .
ما را از مقام ربوبيّت و پروردگارى پايين بياوريد و ديگر هر چه مى خواهيد درباره ى ما بگوييد، به هر كجا كه برسد. در مناقب خوارزمى در شأن حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ درروايتى از رسول اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ آمده است:

«لَوْلا ما وَقَعَ لِلْمَسِيحِ ـ عليه السّلام ـ ، لَقُلْتُ فِيكَ يا عَلِىُّ كَلاما ما مَرَرْتَ بِأَحَدٍ إِلاّ وَ سَجَدَ لَكَ.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند : اگر نبود آنچه که واقع شد بر مسیح علیه السلام ( خدا و فرزند خدا دانستن مسیح توسط عده ای ) می گفتم در حق تو ای علی سخنی را که ، به احدی گذر نمی کردی مگر اینکه بر تو سجده می کرد .
1. مشابه: بحارالانوار، ج 25، ص 279، 383، 289؛ ج 47،ص 68 و 148؛ احتجاج، ج 2، ص 438؛ بصائر الدرجات، ص 241 و...
2. «لَوْلا أَنْ تَقُولَ فيكَ طَوائِفُ مِنْ أُمَّتى ما قالَ تِالنَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ، لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لاتَمُرُّ بِمَلاَءٍ مِنَ النّاسِ إِلاّ أَخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسوُنَ بِذلِ كَالْبَرَكَةَ.»؛

(اگر بيم آن رانداشتم كه گروه هايى از امّت من درباره ى تو، آن چهرا كه مسيحيان درباره ى حضرت عيسى بن مريم گفتند، بگويند، سخنى درباره ى تو مى گفتم كه به گروهى از مردم نگذرى، مگر اين كه خاك زير قدم هاى تو را به عنوان تبرّك بردارند.)
براى اطلاع از منابع اين روايت در مدارك اهل سنّت، ر.ك: مجمع الزّوائد هيثمى، ج 9، ص 131؛ المعجم الكبير طبرانى، ج 1، ص 320؛ شرح نهج البللاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 282؛ شواهد التنزيل حاكم حسكانى، ج 2، ص 233؛ مناقب خوارزمى، ص 129؛ ينابيع المودّة قندوزى، ج 1، ص 200، 389، 391 و 393. نيز براى اطلاع از منابع بيشتر از مدارك شيعه، ر.ك: خصال، ص 557؛ امالى شيخ صدوق ـ رحمه اللّه ـ ص 156، 9.7؛ روضة الواعظين، ص 112؛ خاتمة المستدرك ميرزاى نورى، ج 4، ص 330؛ كتاب سليم بن قيس، ص 412؛ الغارات، ج 1، ص 62 و 64؛ مناقب امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ محمّد بن سليمان كوفى، ج 1، ص 249، 459 و 494؛ ج 2، ص 615؛ المسترشد، 634؛ شرح الاخبار قاضى نعمان مغربى، ج 2، ص 411؛ الارشاد، ج 1، ص 117 و 165؛ اختصاص، ص 150.

از طرح سوال و نیز از سلیم عزیز به خاطر پاسخ زیبای اخلاقیش بدین پرسش سپاسگذارم . درباره توجه به غیر در نماز ،دیدگاههای مختلفی هست . فقهای اهل سنت توجه به غیر در نماز را مورد اشاره فقهی قرار داده اند ، از آنجمله می توان به امام شافعی اشاره کرد ،که وی تنبیه در نماز را در صورت لزوم با تسبیح و مانند آن جایز دانسته است . اگر سری به تاریخ بزنیم می بینیم، در گزارشی آمده که رسول الله وارد مسجد بنی عمرو بن عوف شد ،به دنبال ایشان صهیب آمد ،سپس مردانی از انصار در حالی که به او سلام می کردند وارد شدند . از صهیب پرسیدند : « هنگامی که پیامبر مشغول نماز گزاردن است و مردم سلام می دهند چه می فرماید » گفت :«در آن حال با دست خود اشاره می کند »[1] . از امام باقر هم روایت شده که :« عمار در حال نماز پیامبر به آن حضرت، سلام کرد و آن حضرت جواب سلام را داد ». در گزارش دیگری آمده است پیامبر در حال نماز، امامه دختر خردسال ابی العاص بن ربیع را ،در حال قیام در بر گرفته و در حال سجده بر زمین می گذاشت [2]. یا پیامبر هنگام نماز ، گوش ابن عباس را گرفته و او را به راست و چپش می چرخاند [3]. البته به احتمال زیاد این نماز، نماز مستحبی بوده است . همچنین پیامبر فرمود:« اگر در حال نماز مار و عقرب دیدید [ و احتمال دادید شما را نیش بزند ] آنها را بکشید » [4] . آنچه در این اسناد نقل شد ،به ضمیمه رفتار پیامبر در مواقع مختلف با حسنین(ع) که در هنگام نماز بر پشت حضرت سوار می شدند و حضرت به احترام ایشان نماز را طول می دادند، و نیز دستور قرآن مبنی بر همراه داشتن ابزار رزمی ،هنگام نماز در میدان جنگ ،چنین می نماید که هر نمازی شرایط خاص خود را دارد . با تامل در آیه 102 سوره نساء ،که در آن خداوند متعال می فرماید : « هر گاه در میان ایشان بودی و بر ایشان نماز بپا داشتی ،پس باید گروهی از آنان با تو [ به نماز ] بایستند ؛و باید جنگ افزارهای خود را برگیرند ؛و چون به سجده رفتند [ و نماز را تمام کردند ] ،باید پشت سر شما قرار گیرند ،و گروه دیگری که نماز نکرده اند باید بیایند و با تو نماز گذارند و البته جانب احتیاط را فرو نگذارند و جنگ افزارهای خود را برگیرند . [ زیرا کافران آرزو می کنند که شما از جنگ افزارها و ساز و برگ خود غافل شوید تا ناگهان بر شما یورش برند .مشخص می شود در بعضی از نمازها توجه به غیر واجب است . این آیه،حامل این معناست که اگر درزمان جنگ قصد نماز داری باید اسلحه را همراه داشته باشی و الا ممکن است به نحوی کشته شوی که مورد تایید پروردگار نباشد . خداوند می فرماید : در جنگ با تجهیزات جنگی نماز بخوان . اگر در این نماز انسان حالی پیدا کند که متوجه اطراف نباشد ،چه نیازی به اسلحه دارد تا از خود دفاع کند . پس معلوم می گردد که خداوند در هر شرایطی نمازی را از ما می خواهد که باید به آن بپردازیم و الا دستور الهی را عمل نکرده ایم . از سوی دیگر با بخشش انگشتری از سوی آن حضرت ما مشاهده می کنیم که قران با تعبیر بلندی از این کار یاد می کند و آنرا می ستاید . این تعابیر نشانه پذیرفته شدن عمل آن حضرت به احسن وجه است و الا باید آیه به نحوی نازل می شد که به این نحوه بخشش اعتراض می کرد .

[=Calibri][1]- طبقات الکبری ،ابن سعد ،بیروت : دارالکتب العلمیه ،1418 چاپ دوم ،ج 1 ص 188 .

[=Calibri][2]- بحار الانوار ،تهران :اسلامیه ،ج 81 ص 289 به نقل از مشکاة المصابیح ص 90

[=Calibri][3]-فتح العزیز ،عبدالکریم رافعی (متوفی 623 ) ،بیروت دارالفکر ،ج 4 ص 121 .

[=Calibri][4]- النهایة فی غریب الحدیث ،ابن اثیر جزری ، قم ،اسماعیلیان ،1367 ،ج 2 ص 419 .

در ضمن، سندی که در آن اشاره شده، حضرت علی علیه السلام در حال نماز متوجه غیر نمی شدند چنین آمده است : «کان اذا توجه الی الله تعالی توجه بکلیته و انقطع نظره عن الدنیا و ما فیها حتی انه یبقی لا یدرک الالم لانهم کانوا اذا ارادوا اخراج الحدید و النشاب من جسده الشریف ترکوه حتی یصلی فاذا اشتغل بالصلاة و اقبل الی الله تعالی اخرجوا الحدید من جسده و لم یحس فاذا فرغ من صلاته یری ذلک فیقول لولده ان هی الا فعلتک یا حسن و لم یترک صلاة الیل قط حتی فی لیلة الهریر »[1]. یعنی :« زمانی که حضرت متوجه باری تعالی می شد با تمام وجود چنین بود و از دنیا و زینت هایش به طور کامل بریده می شد تا آنجا که درد را احساس نمی کرد ،به همین خاطر زمانی که می خواستند از پایش آهن یا تیر خارج کنند ،صبر می کردند تا آن حضرت مشغول به نماز شود و به پرودگارش متوجه گردد ،در این حال آهن – آهن باقی مانده از تیر ونیزه های اصابت کرده به حضرت را –از بدنش خارج می کردند در حالی که او هرگز متوجه نمی شد ،پس از نماز که متوجه می شد تیر از بدنش خارج شده ،رو به فرزندش حسن (ع) می کرد و می فرمود این کار تو بود حسن که در حال نماز تیر از بدنم خارج کردی . حضرت همواره به نماز شب پایبند بود و حتی در شب لیلة الهریر در جنگ صفین هم نمازش ترک نشد .

[=&quot][1] [=&quot]- ارشاد القلوب ، حسن بن ابی الحسن دیلمی ، قم : دار شریف رضی ،1412قمری ،ج 2 ص 217 .

دو منبع دیگر که نسبت به ارشاد القلوب بیش از یک قرن قدمت دارند به این مساله ( بیرون آوردن تیر از بدن امیر المومنین علیه السلام در حال نماز ) اشاره کرده اند . که هر دو منبع متعلق به یک شخصیت یعنی علامه حلی (م 726) می باشد ایشان در کشف الیقین صفحه 118 و در نهج الحق ص 247 در باب عبادت امیر المؤمنین علیه السلام اینچنین بیان می دارند : لا خلاف انه علیه السلام کان اعبد الناس ...و بلغ فی العبادة الی انّه کان یؤخذ النشاب من جسده عند الصلاة لانقطاع نظره عن غیره تعالی بالکلیه .
هر چند کسی در خضوع و خشوع و توجه کامل امام علی علیه السلام در نماز و منقطع بودن از غیر خدا شکی ندارد و روایات و تاریخ بر این مطلب گواه است ولی در آوردن تیر از بدن علی علیه السلام در نماز یک واقعه تاریخی است که نیاز به دلیل دارد و در روایات و تاریخ سندی برای آن نیافتیم جز گزارشهایی که گذشت که متاسفانه مرحوم دیلمی و علامه حلی نیز سند و منبعی برای بیان خویش ذکر نکرده اند هر چند بعید نیست آن بزگواران منابعی در اختیار داشته اند که به دست ما نرسیده است.

نهج الحق ، علامه حلی ، موسسه دار الهجره ، قم ،چاپ اول ،1407 ؛ کشف الیقین ، علامه حلی ،موسسه نشر وزارت ارشاد چاپ اول ،1411

خیلی خیلی جالب بود
ممنونم

مگه نه اینکه حضرت علی(ع) نماز می خونن برای خدا؟!خب ، چرا باید غافل بشن از بنده ای که خدا سفارش کرده؟!
اگر هم قرار باشه حضرت اینقدر محو بشن که متوجه هیچی نباشن که خب چه طور یادشون بمونه چن رکعت خوندن!
در مورد جواب اول آیت الله مطهری هم مگه نه اینکه 14 معصوم ترک اولی هم ندارن؟! پس چه طور میشه قبول کرد یه بار نماز کم توجه بخونن و یه بار ...؟!

سلام

اصلا یک سوال

مگه زندگی حضرت علی همش برای خدا و رضای او نبود؟

مگه خارج از نماز کمک نمی کرد؟

حالا که با خدا دارند صحبت می کنند و او را عبادت می کنند

حواسشون پرت بشه به دنیا؟

ستايش;7379 نوشت:
درجايي ميشنويم كه امام علي (ع)ان قدر غرق درنماز ميشندند كه هنگام تير خوردن ايشان تنها راه خارج كردن ان اين بود كه ان حضرت درحال نماز خواندن باشندتادرد را احساس نكنند. درجايي ديگرهم ميشنويم امام در حال نماز به مسكين صدقه ميدهند. اين دو........ !!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام
اولیاء الله در نماز در معراج فنایند و توجه و عدم توجهشان منوط به خواست حق تعالی است بلکه شدت اتصال روح اولیاء الهی چنان است که خدای متعال گاهی اعمال عادی آنها را نیز در مقام فنا معرفی می کند : و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی .
لذا توجه علی ع به مسکین توجه حق تعالی به او و عدم توجه به درد تیر ، خواست حق است .
همین الهی بودن توجه علی ع به مسکین است که آنرا در آیه ولایت ابدی ساخت تا همگان تفاوت علی ع با دیگران را بشناسند چه اینکه توجه دیگران در نماز شایسته نقل در قرآن نبود اما عدم توجه ظاهری علی ع بخاطر حقانی بودن شایسته ثبت ابدی است .
موفق باشید

mkk1369;142593 نوشت:
سلام

اصلا یک سوال

مگه زندگی حضرت علی همش برای خدا و رضای او نبود؟

مگه خارج از نماز کمک نمی کرد؟

حلا که با خدا دارند صحبت می کنند و او را عبادت می کنند

حواسشون پرت بشه به دنیا؟


کمک به فقیر به معنای این نیست که حواسشون پرت شده به دنیا!
توجه به دنیا یعنی برای دنیا کار کردن
اتفاقا چون حضرت به خدا کمال توجه را دارن از فقیر غافل نشدن.
تا حالا این روایت را نشنیدین که مردم عیال الله اند؟!
پس توجه به عیال الله به معنای غفلت از الله نیست.

haghjoo110;142860 نوشت:
کمک به فقیر به معنای این نیست که حواسشون پرت شده به دنیا! توجه به دنیا یعنی برای دنیا کار کردن اتفاقا چون حضرت به خدا کمال توجه را دارن از فقیر غافل نشدن. تا حالا این روایت را نشنیدین که مردم عیال الله اند؟! پس توجه به عیال الله به معنای غفلت از الله نیست.


سلام

فکر کنم سوء برداشت شده:ok:

ياعلي حيدر مددي

عزيزان سلام

آنكه ولي امر خلايق است ولايت دارد بركل ممكنات واگر لحظه اي از آنها قافل شود عوالم هستي نابود مي شود ...
اميرالمومين عليه سلام در يك شب چهل مكان منبر رفتند هركدام از اصحاب مي آمدند مي گفتند اميرالمونين ديشب نزد من بود يكي مي گفت در نخلستان بود يكي مي گفت درمسجد كوفه بود يكي از شهر ديگر آمده بود مي گفت علي آنجا بود يكي از بزرگان اجنه آمد گفت علي در عالم ما بود داشت قضاوت مي كرد درنهايت حصرت زهرا سلام الله عليها آمدند فرمودند علي ديشب درمنزل بود .....
خوب اين ولي است لحضه اي نمي تواند از احوالات خلق غافل شود و يد الله است اگر قرار است رزقي به عوالم وجود برسد از طريق ولي امر مي رسد ولذا توجه به احوالات خلق در نماز توسط ولي؛ اگر غير اين باشد بله محل اشكال است


موفق باشيد .

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
منم با نظر دوستان موافقم در آوردن تیر با دادن انگشتر هیچ فرقی نداره
چنانچه خدا از حضرت علی در قران به افرادی که در نماز زکات میدنن یاد میکنه
یا وقتی خدا به پیغمبر میگه
جانشین تو کسیه که
در نماز به فقیری کمک میکنه
ایشون میان مسجد و می پرسن چه کسی به فقیری کمک کرده
و بعد میفهمن کسی نبوده جز حضرت علی مرتضی
نه این دوتا عین توجه به خدا هستن
ایشون به فکر در آمد زایی برای خودشون نبودن
به فکر کمک به بنده خدا بودن
گره گشالیی از بنده گرفتار خدا
:Gol:

در آوردن تیر از بدن، یک امر شخصی و طبیعی و بدنی است که ربطی به معنویت ندارد.
کمک به فقیر، یک امر دینی و معنوی است.
حضرت امیر (ع) در نماز، از مسایل شخصی و طبیعی جدا می شدند و آنها را فراموش می کردند نه از مسایل معنوی و دینی.

mkk1369;142864 نوشت:

سلام

فکر کنم سوء برداشت شده:ok:


سلام علیکم
شاید!
میتونه:Cheshmak:
حالا دقیقا کجاشو اشتباه برداشت کردم؟؟!

با سلام

این تایپک هم در مورد موضوع مورد بحث دوستان و سوال این تایپک مطالب خوبی دارد

مراجعه نمایید

http://www.askdin.com/showthread.php?t=11440

صدیق;7383 نوشت:

با سلام

عده ای از قدما از جمله فخر رازی بر این نکته ایراد گرفتند که علی (ع) همیشه در حال نماز آن چنان از خود بی خود بود که توجه به اطراف پیدا نمی کرد، چگونه شما می گوئید در حال رکوع نماز، انگشتر به سائل فقیر تصدق کرد؟

شهید مطهری (ره) در کتاب امامت و رهبری، در پاسخ به این شبهه و سؤال، دو جواب داده اند که خلاصه آن چنین است:

1 - پیامبر اکرم (ص) و ائمه هدی (ع) حالاتشان در تمام زمانها یکسان نبوده؟ گاهی دیده می شود خود پیغمبر (ص)، وقتی نماز می خواندند، حسن و حسین (ع) بر دوش او سوار می شدند و حضرت سجده را طولانی می کردند تا این که طفل بلند شود و گاهی تیر از پای امیرالمؤمنین (ع) در می آوردند، چون حالت «جذبه » و «محو» قوی است، متوجه نمی شدند، پس همه حالات معصومین همچنین اولیاء خدا مشابه نبوده و شدت و ضعف داشته است .

2 - از دیدگاه عارفان وقتی حالت انجذاب کامل شد، در آن حالت، برگشت است; یعنی شخص در عین حال که با خدا هست با ماوراء هم هست، این همانند خلع بدن می باشد، بعضی در همه احوال در حال خلع بدنند و بعضی لحظاتی خلع بدن می کنند; در این صورت، نزد عرفا حالت هنگام بیرون کشیدن تیر از بدن، ناقصتر و پایین تر از حالت به فقیر صدقه دادن می باشد . چرا که به قدری توجه اش به خدا کامل است که در آن حال، تمام عالم را می بیند . (1)

به هر تقدیر، با توجه به جواب دوم شهید مطهری، می توان گفت، شنیدن صدای سائل و به کمک او پرداختن، توجه به خویشتن نیست، بلکه عین توجه به خداست، علی (ع) در حال نماز از خود بیگانه بود نه از خدا، و می دانیم بیگانگی از خلق خدا، بیگانگی از خدا است، و پرداختن زکات در نماز، انجام عبادت در ضمن عبادت است . نه انجام یک عمل مباح، در ضمن عبادت . (2) و این یکی از آثار بزرگ نماز است .

برای اولیاء خدا و معصومین (ع)، حالت غفلت تصور ندارد . تمام آفات و لحظات برای آنها ذکر است.

خود حضرت می فرمایند: «ما رایت شیئا الا رایت الله فیه و معه » (3)، چیزی را ندیدم، مگر آن که خدا را در آن و با آن دیدم .

به قول شاعر:

به صحرا بنگرم صحرا تو ببینم

به دریا بنگرم دریا تو بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت رعنا تو بینم (4)

امیرالمؤمنین (ع) در تمام آنات و حالات زندگی از خود بی خود و توجه به خود و دنیا نداشته است. البته معنای غرق شدن در توجه به خدا این نیست که انسان بی اختیار احساس خود را از دست بدهد و همچون یک بیمار، بیهوش و از خود بی خود شود بلکه با اراده خویش توجه خود را از آن چه در راه خدا و برای خدا نیست برمی گیرد.

ریشه شبهه و مشکل در این است که برخی برای اولیاء الله و معصومین (ع)، همان تصوری را دارند که در حق یک فرد معمولی چنین می اندیشند. غافل از اینکه، رفتار و کردار امیر اخلاص، فراتر از این حرفهاست.

به هر حال، هر کس می خواهد، شخصیت اولیاء الله و معصومین را در ابعاد مختلف مورد بررسی و قضاوت قرار دهد، اول باید تصور و تلقی خود را درست کند و سپس وارد میدان قضاوت گردد.

به هر حال، همان طوری که: علی (ع) هنگام بیرون کشیدن تیر از پای مبارکش، در نماز، از خود بی خود بود و در سجده شکر و عبادت بیهوش می شد.(5)، همین سان: هنگام تصدق و انفاق انگشتر در رکوع نماز و به فکر شتر چاق، برای انفاق به فقرا، به هنگام نماز هم، از خود بی خود بود و رضایت حق و خدمت به خلق، مد نظر امام (ع) بوده است.

در حدیث قدسی آمده است: «لایسعنی ارضی و لا سمائی، بل و یسعنی قلب عبدی المؤمن .» (6)؛ هیچ موجودی، آیینه جمال محبوب نیست، مگر قلب مؤمن. متصرف در قلب مؤمن، حق است نه نفس. کار کن در وجود او محبوب است. قلب مؤمن خود سر نیست. هرزه گرد نیست.» (7)

پس قلب امام علی (ع) آیینه الهی بود و آیینه جمال محبوب، و در نماز به طریق اولی باید به حضرت (ع)، امیر اخلاص لقب داد.

موفق باشید ...

پاورقی______________________________________

1) مطهری، مرتضی، «امامت و رهبری » ، قم: صدرا، چهارم، 1365، صص 180 – 181.
2) تفسیر نمونه، ج 4، ص 428.
3) علم الیقین، ج 1، ص 49.
4) بابا طاهر.
5) جامع الاحادیث، ج 5، ص 459.
6) احیاء العلوم، ج 3، ص 12.
7) چهل حدیث امام خمینی (ره)، ص 37، بنقل از پایگاه حوزه نت با تغییر و اضافات.

با سلام به دوستان بزرگوار
حضرت آیت الله جوادی آملی«دام ظله» در مقدمۀ کتاب سر الصلواة حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» _علاوه بر جواب فوق _ بیانی دارند در رابطه با اسرار نماز که البته سنگین است ولی زیبا، ایشان می فرمایند:
«...سرّ نماز همه مجارى ادراكى و تحريكى نماز گزار را مظهر درك و فعل حق مى‏كند، لذا ممكن است نوك شكسته تيرى را از پاى نماز گزار در حالت سجده بيرون آورند و او احساس نكند، و ناله مستمندى را در حال ركوع بشنود و انگشتر خويش را به او صدقه دهد، زيرا جمع اين دو حال از لحاظ ظاهر بسى دشوار است، ولى از جهت راز نماز كاملا سهل مى‏باشد: چون اگر عبد سالك در پرتو قرب نوافل به جايى رسيد كه همه كارها را با مجارى ادراكى و تحريكى خداوند، در مقام ظهور فعلى، انجام مى‏دهد[1] و فعل خداوند حق است و باطل در آن راه ندارد، همه شئون جذب و دفع، ارسال و امساك او حق خواهد بود، و لازمه آن اين است كه بيرون آوردن تير احساس نشود چون احساس آن خلاف حضور قلب است و باطل، ولى صداى مستمند را شنيدن و انگشتر به او صدقه دادن حق است و موافق آن. غرض آن است كه سرّ نماز با علن آن همتا نيست، و با راز نماز مسائلى قابل تحليل است كه با علن آن ميسور نيست.
راز نماز، كه در شهود جمال معبود نهفته است، همه مجارى ادراكى نمازگزار را متوجه آن جمال محض مى‏كند و از ساير امور باز مى‏دارد، لذا هيچ رنجى را احساس نمى‏كند. مرحوم حكيم سبزوارى مى‏فرمايد: جايى كه جمال صورى يوسفى محدود زنان را فانى كند به نص كلام الهى كه فلمّا رأينه أكبرنه و قطعن أيديهن جمال مطلق كه هر جمال ظلّ جمال اوست چه خواهد كرد، خاصه نسبت به عارفين در حال استغراق در ذكر و عبادت...».

[1] . عبدي أطعني أجعلك مثلي.

با او
عرض سلام و ادب؛

در مورد این موضوع، استاد محمدحسین رحیمی در کتاب شرح رسالة الولایة علامه طباطبایی که اخیرا ازشون چاپ شده، در قسمتی از کتاب که دارند در مورد ویژگی «مُخلَصون» توضیح می دهند، اشاره ای به این ماجرا هم کرده و توضیح سوال این تاپیک را داده اند، نقل می کنم؛

« [=M Mitra]می فرماید: " لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه "، دائم در نمازند. [=M Mitra]"[=M Mitra] وَ إِقامِ الصَّلاةِ "، نه از یاد خدا غافل اند، نه از عمل صالح غافل اند. بین این ها و بین ذکر الله، حجابی نیست. این ها دائم در یاد خدا هستند. به غیر خدا توجه نمی کنند، مگر به خدا.
[=M Mitra][=M Mitra]چه طور تیر را در نماز از پای امیرالمومنین خارج کردند، و ایشان نفهمیدند؟ اما سائلی آمد و در خواستی کرد،و حضرت در حین نماز انگشترشان را به او دادند! چون این سائل از خدا خواست. این جا حضرت علی کنار خداست. او از خدا خواست، این جا علی(ع) دست خدا است. لذا به سائل انگشتری داد. اما آن مسئله مربوط به جسم اوست و در نماز از خودش غافل است. تیر را در می آورند، هیچ چیز نمی فهمد.
[=M Mitra] لذا اگر هم به چیزی توجه می کند، به سبب خدای تعالی، (و) با خدا توجه می کند. آن وقت این در همه چیز چهره الهی می بیند. این ها همان مخلَصونند که قبلاً شمه ای از حالشان گذشت. " سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ "، احدی حق ندارد خدا را توصیف کند، الا این ها. چون این ها خودشان نیستند. لسان شان، لسان الله است. " كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ "، خدا از این ها سوء و فحشا را برگردانده. " فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ ". این قسمت را عرض کنم، خیلی لطیف است. همه در قیامت حاضر در پیشگاه حساب و کتاب اند. " فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ "، چرا این ها حاضر نیستند؟ چون این ها فعلی ندارند که خدا از این ها حساب پس بکشد. چشم شان، که چشم خداست. زبان شان، که زبان خداست. دست شان، که دست خدا است. پس خدا از این ها حساب و کتاب پس نمی کشد. »
[=M Mitra]
[=M Mitra]منبع: شرح رسالة الولایة علامه طباطبایی- محمدحسین رحیمی-نشر هلال-ص357
[=M Mitra]
[=M Mitra]خواندن این کتاب را به همه ی دوستان توصیه می کنم، در این کتاب ضمن یک دور جهان شناسی اسلامی و شیعی، و تبیین مسیر کمال انسان، به یک سری سوالات و شبهات از این دست هم پاسخ داده شده است.
[=M Mitra]
[=M Mitra]تصویر کتاب؛
[=M Mitra]
[=M Mitra]

[=M Mitra]
شرح رسالة الولایة علامه طباطبایی(ره)-استاد محمدحسین رحیمی
برای تهیه به تهران-خ انقلاب-خ ابوریحان- نشر حکمت
تلفن: 66415879
(اگر کسی از دوستان از شهرهای دیگر مشتاق به تهیه ی کتاب بودند، به بنده اطلاع بدهند، می تونم براشون پست کنم.)

پیوسته متعالی
یاحق

haghjoo110;143183 نوشت:
سلام علیکم شاید! میتونه حالا دقیقا کجاشو اشتباه برداشت کردم؟؟!

سلام

فکر کنم من سوء برداشت کردم

فکر کردم شما فکر کردید من اشتباه گفتم جواب به من دادید:khandeh!:

ببخشید:Gol:

طارق;143751 نوشت:
با او
عرض سلام و ادب؛

در مورد این موضوع، استاد محمدحسین رحیمی در کتاب شرح رسالة الولایة علامه طباطبایی که اخیرا ازشون چاپ شده، در قسمتی از کتاب که دارند در مورد ویژگی «مُخلَصون» توضیح می دهند، اشاره ای به این ماجرا هم کرده و توضیح سوال این تاپیک را داده اند، نقل می کنم؛

« می فرماید: " لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه "، دائم در نمازند. " وَ إِقامِ الصَّلاةِ "، نه از یاد خدا غافل اند، نه از عمل صالح غافل اند. بین این ها و بین ذکر الله، حجابی نیست. این ها دائم در یاد خدا هستند. به غیر خدا توجه نمی کنند، مگر به خدا.
چه طور تیر را در نماز از پای امیرالمومنین خارج کردند، و ایشان نفهمیدند؟ اما سائلی آمد و در خواستی کرد،و حضرت در حین نماز انگشترشان را به او دادند! چون این سائل از خدا خواست. این جا حضرت علی کنار خداست. او از خدا خواست، این جا علی(ع) دست خدا است. لذا به سائل انگشتری داد. اما آن مسئله مربوط به جسم اوست و در نماز از خودش غافل است. تیر را در می آورند، هیچ چیز نمی فهمد.
لذا اگر هم به چیزی توجه می کند، به سبب خدای تعالی، (و) با خدا توجه می کند. آن وقت این در همه چیز چهره الهی می بیند. این ها همان مخلَصونند که قبلاً شمه ای از حالشان گذشت. " سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ "، احدی حق ندارد خدا را توصیف کند، الا این ها. چون این ها خودشان نیستند. لسان شان، لسان الله است. " كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ "، خدا از این ها سوء و فحشا را برگردانده. " فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ ". این قسمت را عرض کنم، خیلی لطیف است. همه در قیامت حاضر در پیشگاه حساب و کتاب اند. " فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ "، چرا این ها حاضر نیستند؟ چون این ها فعلی ندارند که خدا از این ها حساب پس بکشد. چشم شان، که چشم خداست. زبان شان، که زبان خداست. دست شان، که دست خدا است. پس خدا از این ها حساب و کتاب پس نمی کشد. »

منبع: شرح رسالة الولایة علامه طباطبایی- محمدحسین رحیمی-نشر هلال-ص357

خواندن این کتاب را به همه ی دوستان توصیه می کنم، در این کتاب ضمن یک دور جهان شناسی اسلامی و شیعی، و تبیین مسیر کمال انسان، به یک سری سوالات و شبهات از این دست هم پاسخ داده شده است.

تصویر کتاب؛


شرح رسالة الولایة علامه طباطبایی(ره)-استاد محمدحسین رحیمی
برای تهیه به تهران-خ انقلاب-خ ابوریحان- نشر حکمت
تلفن: 66415879
(اگر کسی از دوستان از شهرهای دیگر مشتاق به تهیه ی کتاب بودند، به بنده اطلاع بدهند، می تونم براشون پست کنم.)

پیوسته متعالی
یاحق


تا اونجایی که من بلدم استفاده از این لفظ(حضزت در کنار خدا قرار دارند) درست نیست
در واقع رابطه حضزت با خدا طولی است ؛خدا و حضرت امیر در طول یکدیگر قرار دارند.
قرار دادن امیرالمومنین در کنار خدا شرک است!

یه حدیث داریم میگه:الله اکبر یعنی الله اکبر من ان بوصف.
پس چه طور ما ادعا کنیم اهل بیت حق توصیف خدا را دارند؟؟!!!

mkk1369;143815 نوشت:

سلام

فکر کنم من سوء برداشت کردم

فکر کردم شما فکر کردید من اشتباه گفتم جواب به من دادید:khandeh!:

ببخشید:Gol:

هاااا؟؟؟!!!!
من که نفهمیدم چی شد!:Gig:
به هر حال خواهش میکنم.

haghjoo110;143849 نوشت:
در واقع رابطه حضزت با خدا طولی است ؛خدا و حضرت امیر در طول یکدیگر قرار دارند. قرار دادن امیرالمومنین در کنار خدا شرک است!

سلام

فکر کنم ارتباطشان مثل نور و خورشید و آیینه است؟

mkk1369;143878 نوشت:
سلام

فکر کنم ارتباطشان مثل نور و خورشید و آیینه است؟

سلام
نمیدونم مشکل از منه یا مشکل از شماست یا مشکل تو سیم رابطه؟؟!!!
کلا من منظور شما رو متوجه نمیشم!!
الان اینجا دو جیز بود خدا و امام چه طوری رابطه ی این 2تا مثل رابطه 3 چیز میشه؟؟!!!:Moteajeb!:
لطفا در حد یه دانشجوی سال ذومی صحبت کنید. دیگه بیشترشو این مغز کشش نداره!

با او


عرض سلام و ادب؛

در مورد دو موردی که آیدی محترم حقجو مطرح فرمودند؛

اولا فرمودید:

تا اونجایی که من بلدم استفاده از این لفظ(حضزت در کنار خدا قرار دارند) درست نیست
در واقع رابطه حضزت با خدا طولی است ؛خدا و حضرت امیر در طول یکدیگر قرار دارند.
قرار دادن امیرالمومنین در کنار خدا شرک است!

پاسخ؛

در این مورد که، مسلّماً منظور ایشان، این نیست که حضرت علی(ع) در عرض خداست. و اگر با بیان استاد رحیمی آشنا باشید و اگر متن کتاب ایشان را کامل بخوانید می بینید که ایشان خود مخالف هم عرض قرار دادن ائمه با خداست و خود ایشان به لحاظ قرآنی و برهانی ارتباط طولی ائمه با خدا را تبیین می کنند.

لذا بهتر بود منظور نویسنده را به معنایی صحیح تعبیر می فرمودید. چنان که مولانا علی بن ابی طالب در کلمات قصار نهج البلاغه نقل است که فرموده اند:

لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا

ترجمه: به سخنى كه از دهان كسى خارج شد، گمان بد نبر ، در حالی كه براى آن برداشت نيكويى مى توان داشت.

لذا وقتی کتاب با اشراف شاگرد بزرگ علامه طباطبایی و آیت الله بهجت، یعنی آیت الله امجد نوشته شده، مسلّم است که چنین انحراف کلامی که امام را در عرض خدا بداند، نخواهد داشت. از بیانات خود آیت الله امجد است (که روی جلد کتاب نوشته این کتاب تحت اشراف ایشان بوده) که؛

«اگر کسی بگوید: ائمه، همه کاره ی عالَم اند، این کفر است. اگر کسی بگوید: خدا و ائمه، همه کاره ی عالَم اند، این شرک است. ولی اگر کسی بگوید: ائمه به اذن و تفویض خدا، همه کاره ی عالَم اند این عین توحید است.»

منبع: تقریرات خودم از بیانات ایشان.

لذا در این کلام ایشان، صراحتا رابطه ی طولی ائمه با خداوند تصریح شده است.و منظور نویسنده ی کتاب هم همین ارتباط طولی ائمه با خداست که فرمودید و در قسمت های دیگر کتاب این مورد تصریح و تبیین شده است و نباید به صرف توجه به همین چند خطی که بنده از باب معرفی کتاب نقل کرده ام، در مورد منظور نویسنده نتیجه گیری کرد. ولی بنده کتاب را کامل خوانده ام و اطمینان می دهم که ایشان هم منظورشان همین ارتباط طولی است که فرمودید.

*************************************************

اما در مورد مطلب دوم که فرمودید:

یه حدیث داریم میگه:الله اکبر یعنی الله اکبر من ان بوصف.
پس چه طور ما ادعا کنیم اهل بیت حق توصیف خدا را دارند؟؟!!!

پاسخ:

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (صافات-159 و 160)

این آیه که در متن این کتاب آمده، از قرآن کریم است. و این که عین بیان صریح خود قران کریم است. و کافی است ثابت کنیم که ائمه ی اطهار، جزو مخلَصین اند، تا ثابت شود طبق نصّ صریح قرآن کریم که ایشان کسانی هستند که می توانند خداوند را وصف کنند. الّا در عربی ادات استثناست، پس اینجا قاعده ای که گفته شده، در قسمت دومِ آیه، استثنا خورده است.

اما در مورد حدیثی که فرمودید، اولا یک نکته ی کلّی عرض کنم، می دانید که ما روایت داریم که هر گاه کلامی از ما را شنیدید، آن را بر قرآن عرضه کنید، اگر با قران هماهنگ نبود، فاضربوه علی الجدار، بزنیدش به دیوار.

این رو کلا گفتم که هیچ وقت قران را بر حدیث عرضه نکنید، بلکه برای فهم اعتبار و رسیدن به معنای واقعی حدیث، حدیث را بر قران عرضه کنید.

ثانیا در این مورد خاص، باید دید در حدیث چگونه وصفی گفته شده. مثلا ممکن است حدیث مذکور، وصف خداوند به زبان قاصر دنیایی به تمامه و کماله را نفی کرده باشد.فهم حدیث خیلی کار مشکلی است، باید مخاطب حدیث، زمان و مکان و شرایط بیان حدیث، مخصّصات حدیث، قاعده و استثنای حدیث سنجیده شود، سندش هم بررسی شود، و علاوه بر آن جامعه ی روائی تشکیل شود و همه ی احادیث وارد در یک موضوع در کنار هم دیده شود، تا بتوان به نظر قطعی معصوم در یک زمینه رسید و استناد به یک حدیث آن هم بدون بررسی موارد فقه الحدیثی کار صحیحی نیست.

لذا به همین دلیل است که عموم افرادی که تخصص لازم فقه الحدیث را ندارند، نهی شده اند از رجوع مستقیم به منابع دست اول حدیثی.

توصیه می کنم، این کتابی که در این تاپیک در پست قبل معرفی کردم را حتما مطالعه بفرمائید.

پیوسته متعالی

یاحق

haghjoo110;144188 نوشت:
سلام

علیکم السلام

haghjoo110;144188 نوشت:
نمیدونم مشکل از منه یا مشکل از شماست یا مشکل تو سیم رابطه؟؟!!!

الله اعلم

haghjoo110;144188 نوشت:
کلا من منظور شما رو متوجه نمیشم!!

کمی دقت کنید

این صفحه مکتوب است یکم ممکنه تمرکز توی فکر کردن کم شود:Gol:

haghjoo110;144188 نوشت:
الان اینجا دو جیز بود خدا و امام چه طوری رابطه ی این 2تا مثل رابطه 3 چیز میشه؟؟!!!

نگاه کنید

خدا امام نماز (بلاتشبیه)

خورشید منبع نور است و از خود نور تولید می کند و نور را به زمین و اطراف پخش می کند
و آیینه نه تنها نور را خاموش نمی کند بلکه بازتاب کرده و پخش و گسترده تر می نمایید

(بی تشبیه)

خدای رحمان منبع رحمت و صفات کمال و جلال مطلق است

او از نور خود انبیا و اوصیا را خلق نمود و اییته جمال و کمال خویش در زمین قرار داد

و نماز را قرار داد

و اما انبیا و اوصیا با نماز نه تنها نور خدا را خاموش نمی کنند (رحمت خدا را فراموش نمی کنند)

بلکه خود نیز نور را گسترده کرده و به همه نیکی می کنند

و حتی ممکن است از خود نیز بگذرند!!
:Gol:

طارق;144598 نوشت:

با او
عرض سلام و ادب؛
در مورد دو موردی که آیدی محترم حقجو مطرح فرمودند؛
اولا فرمودید:
تا اونجایی که من بلدم استفاده از این لفظ(حضزت در کنار خدا قرار دارند) درست نیست
در واقع رابطه حضزت با خدا طولی است ؛خدا و حضرت امیر در طول یکدیگر قرار دارند.
قرار دادن امیرالمومنین در کنار خدا شرک است!

پاسخ؛
در این مورد که، مسلّماً منظور ایشان، این نیست که حضرت علی(ع) در عرض خداست. و اگر با بیان استاد رحیمی آشنا باشید و اگر متن کتاب ایشان را کامل بخوانید می بینید که ایشان خود مخالف هم عرض قرار دادن ائمه با خداست و خود ایشان به لحاظ قرآنی و برهانی ارتباط طولی ائمه با خدا را تبیین می کنند.
لذا بهتر بود منظور نویسنده را به معنایی صحیح تعبیر می فرمودید. چنان که مولانا علی بن ابی طالب در کلمات قصار نهج البلاغه نقل است که فرموده اند:
لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا
ترجمه: به سخنى كه از دهان كسى خارج شد، گمان بد نبر ، در حالی كه براى آن برداشت نيكويى مى توان داشت.
لذا وقتی کتاب با اشراف شاگرد بزرگ علامه طباطبایی و آیت الله بهجت، یعنی آیت الله امجد نوشته شده، مسلّم است که چنین انحراف کلامی که امام را در عرض خدا بداند، نخواهد داشت. از بیانات خود آیت الله امجد است (که روی جلد کتاب نوشته این کتاب تحت اشراف ایشان بوده) که؛
«اگر کسی بگوید: ائمه، همه کاره ی عالَم اند، این کفر است. اگر کسی بگوید: خدا و ائمه، همه کاره ی عالَم اند، این شرک است. ولی اگر کسی بگوید: ائمه به اذن و تفویض خدا، همه کاره ی عالَم اند این عین توحید است.»
منبع: تقریرات خودم از بیانات ایشان.
لذا در این کلام ایشان، صراحتا رابطه ی طولی ائمه با خداوند تصریح شده است.و منظور نویسنده ی کتاب هم همین ارتباط طولی ائمه با خداست که فرمودید و در قسمت های دیگر کتاب این مورد تصریح و تبیین شده است و نباید به صرف توجه به همین چند خطی که بنده از باب معرفی کتاب نقل کرده ام، در مورد منظور نویسنده نتیجه گیری کرد. ولی بنده کتاب را کامل خوانده ام و اطمینان می دهم که ایشان هم منظورشان همین ارتباط طولی است که فرمودید.
*************************************************



من معمولا سعی میکنم از شخصیت گرایی پرهیز کنم به خاطر همین به این که این سخن از کی نقل شده خیلی توجه نمیکنم بیشتر حواسم به خوده سخنه!
لذا من قصد توهین به کسی رو نداشتم فقط در مورد این کلامی که شما نقل کردین صحبت کردم.
به نظر من چون ما همیشه همراه نوشته هامون نیستیم تا ازشون دفاع کنیم بهتره به گونه ای بنویسیم که مورد سو استفاده افراد معاند قرار نگیره.
من الان اگه خدای نکرده یه وهابی بودم مطلب شما رو علم میکردم و میگفتم این عقیده شیعه است علی در کنار خدا!!
آیا این شرک نیست آیا شیعیان مشرک نیستند؟؟!!!!!!!!!

mkk1369;144611 نوشت:

نگاه کنید

خدا امام نماز (بلاتشبیه)

خورشید منبع نور است و از خود نور تولید می کند و نور را به زمین و اطراف پخش می کند
و آیینه نه تنها نور را خاموش نمی کند بلکه بازتاب کرده و پخش و گسترده تر می نمایید

(بی تشبیه)

خدای رحمان منبع رحمت و صفات کمال و جلال مطلق است

او از نور خود انبیا و اوصیا را خلق نمود و اییته جمال و کمال خویش در زمین قرار داد

و نماز را قرار داد

و اما انبیا و اوصیا با نماز نه تنها نور خدا را خاموش نمی کنند (رحمت خدا را فراموش نمی کنند)

بلکه خود نیز نور را گسترده کرده و به همه نیکی می کنند

و حتی ممکن است از خود نیز بگذرند!!
:gol:


باید بیشتر فک کنم!
ولی فعلا به نظرم صد درصد قبول ندارم این حرفو!
اگه اشتباه برداشت نکرده باشم شما گفتین خدا مثل خورشید امام پرتوی اون!
اینطوری جنس خدا و امام میشه یه چیز!
ولی اگه فقط بگیم امام مثل آینه که اون نور را انعکاس میده فک کنم این حرفو قبول دارم ولی بازم باید فک کنم!

با او
سلام و ادب؛


در مورد مطلب آیدی محترم حقجو؛


««نقد و قضاوت در مورد یک مطلب، بدون مطالعه ی صدر و ذیل آن و بدون اشراف کامل با مطالب گوینده اشتباه است.»»


در موردی که فرمودید اگر تنها جمله ی ایشان همین باشد، حرف شما درست است و می توانید اشکال کنید که شمائی که منظورتون این نیست، چرا جمله بندی تون طوری است که ممکنه کسی اشتباه برداشت بکنه.
اما نکته اینحاست که ایشون در بخش ها و پاراگراف های قبلی و بعدی این نکته را توضیح داده اند و منظورشان را تبیین قرآنی و برهانی کرده اند و اساسا نباید بدونه مطالعه ی کامل یک متن، آن را نقد کرد. اگر وهابیون هم این متن را صرفا با تکیه بر همین چند خط نقل شده و بدون مراجعه و مطالعه ی کامل متن، نقد کنند، شیوه ی نقدشان اشتباه است.

این هم که من چرا این مقدار را نقل کردم، چون من می خواستم آن مقداری را که مربوط به موضوع تاپیک است نقل کرده باشم و باقی انگیزه ای باشد تا دوستان سراغ مطالعه ی خود کتاب روند. چون این مبحث مربوط به بحث امام شناسی و... می شه و جای نقلش این تاپیک نبود.


و البته با اینکه اگر کسی متن ایشان را کامل بخواند، متوجه منظور ایشان خواهد شد، و جایی برای این نقد باقی نمی ماند، ولی به لحاظ نگارشی بهتر است عبارت کمی دقیق تر شود. چون این کتاب متن جلسات صوتی اشان در شرح این رساله بوده و از صوت به متن تبدیل شده، ممکنه این تعابیر چند پهلو به خاطر همین باشد که من تذکر به اصلاح خواهم داد.ولی با همین حالتی هم که الان دارد، نمی تواند دست مایه ی نقد باشد، چون در صدر و ذیلش توضیح داده شده است.


***********************************************************


««عدم توجه به اشخاص و نویسنده در مقام بررسیو ن قد مطلوب است، نه در مقام قهم متن.»»


و اساسا این را هم متذکر شوم که اینکه فرمودید به اشخاص توجه نمی کنید، البته این کار در بحث علمی به جا و لازم و خوب است، ناظر به همان کلام مولانا علی بن ابی طالب که فرمودند:


أنظر إلی ما قال و لاتنظر إلی مَن قال / به زبان خودمان ببین چی می گه، نبین کی می گه


ولی دو شأن مختلف برخورد با یک متن وجود دارد؛


1-شأن فهم
2-شأن بررسی و نقد


آنکه گفته اند نگاه نکنید گوینده کیست، و اگر به گوینده توجه کنیم در دام تاثیر عوامل غیرمعرفتی و مغالطه می افتیم، در مقام داوری و بررسی و نقد است. اگر کسی بگه این حرف درسته چون فلانی گفته یا بگه این حرف غلطه چون فلانی گفته، مغالطه است و نباید به گوینده نگاه کنه.


ولی در مقام فهمِ متن، که بدانیم دقیقا منظور گوینده چه بوده است، اتفاقا باید به آرائ و آثار دیگر گوبنده توجه کنیم. یعنی مثلا اگر او سخنی گفته که قابل حمل بر چند معناست، مثل این مورد، اتفاقا به جا و درسته که به نوشته ها و گفته های دیگر گوینده و نویسنده رجوع کنیم و با آن تطبیق بدیم تا ببینیم کدوم معنا با گفته های پیشین نویسنده هماهنگ است.
این که من هم عرض کردم آیت الله امجد در جای دیگری آن مطلب را گفته اند برای همین بود که از بیانات خارج از متن نویسنده و استاد ناظر برای فهم متن استفاده شود.
و الا در مقام بررسی و نقد حرف شما درسته و نباید به اشخاص توجه کرد.


پیوسته متعالی
یاحق

طارق;144598 نوشت:

*************************************************
اما در مورد مطلب دوم که فرمودید:
یه حدیث داریم میگه:الله اکبر یعنی الله اکبر من ان بوصف.
پس چه طور ما ادعا کنیم اهل بیت حق توصیف خدا را دارند؟؟!!!

پاسخ:
سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (صافات-159 و 160)
این آیه که در متن این کتاب آمده، از قرآن کریم است. و این که عین بیان صریح خود قران کریم است. و کافی است ثابت کنیم که ائمه ی اطهار، جزو مخلَصین اند، تا ثابت شود طبق نصّ صریح قرآن کریم که ایشان کسانی هستند که می توانند خداوند را وصف کنند. الّا در عربی ادات استثناست، پس اینجا قاعده ای که گفته شده، در قسمت دومِ آیه، استثنا خورده است.
اما در مورد حدیثی که فرمودید،اولایک نکته ی کلّی عرض کنم، می دانید که ما روایت داریم که هر گاه کلامی از ما را شنیدید، آن را بر قرآن عرضه کنید، اگر با قران هماهنگ نبود، فاضربوه علی الجدار، بزنیدش به دیوار.
این رو کلا گفتم که هیچ وقت قران را بر حدیث عرضه نکنید، بلکه برای فهم اعتبار و رسیدن به معنای واقعی حدیث، حدیث را بر قران عرضه کنید.
ثانیا در این مورد خاص،باید دید در حدیث چگونه وصفی گفته شده. مثلا ممکن است حدیث مذکور، وصف خداوند به زبان قاصر دنیایی به تمامه و کماله را نفی کرده باشد.فهم حدیث خیلی کار مشکلی است، باید مخاطب حدیث، زمان و مکان و شرایط بیان حدیث، مخصّصات حدیث، قاعده و استثنای حدیث سنجیده شود، سندش هم بررسی شود، و علاوه بر آن جامعه ی روائی تشکیل شود و همه ی احادیث وارد در یک موضوع در کنار هم دیده شود، تا بتوان به نظر قطعی معصوم در یک زمینه رسید و استناد به یک حدیث آن هم بدون بررسی موارد فقه الحدیثی کار صحیحی نیست.
لذا به همین دلیل است که عموم افرادی که تخصص لازم فقه الحدیث را ندارند، نهی شده اند از رجوع مستقیم به منابع دست اول حدیثی.
توصیه می کنم، این کتابی که در این تاپیک در پست قبل معرفی کردم را حتما مطالعه بفرمائید.
پیوسته متعالی
یاحق




در مورد این حدیثی که قبلا گفته بودم الان کاملشو پیدا کردم میخواستم اگه فرصت داشته باشید درمورد ش بیشتر حرف بزنیم.
سهل بن زیاد الادمی عن ابن محبوب عمن ذکره عن ابی عبدالله قال قال رجل عنده الله اکبر فقال الله اکبر من ای شی فقال من کل شی فقال ابو عبدالله حددته فقال الرجل کیف اقول فقال قل الله اکبر من ان یوصف.
در مورد اولا باید عرض کنم بنده هم این روابت رو به کرار شنیدم ولی اینکه ما فکر میکنیم با قرآن مخالفه یه حرفه این که واقعا در تناقض باشه یه حرف.
در واقع عرضه کردن روایت به قرآن هم کار من و امثال من نیست.
و اما در مورد ثانیا و آیه ای که ذکر کردید : آیه میگه الا عبادالله المخلصین نه الا توصیفی که عباذالله المخلصین میکنند
توی آیات قبل از نمونه های توصیفی که مشرکان میکنند آورده شده بعد میگه خدا ار این توصیفات منزه است.
بعد میگه مگر بندگان مخلص خدا -که از انجام چنین توصیفاتی مبرا هستند._

اگه امکان داره لطف کنید بفرمایید منظور ایشون از توصیف چیه در واقع چه نوع توصیفی مد نظرشونه؟؟!

با او
عرض سلام و ادب؛

از اینکه پیگیر این بحث بودید و طبق معنای اسم آیدیتون حق جویی کرده اید سپاسگزارم.

نکاتی را عرض می کنم؛

1-اینکه من عرض کردم باید روایت را بر قرآن عرضه کرد، سخنم در مورد این بحث و روایت خاص نبود، چون احساس کردم می خواهید روایت را نسبت به گفته ی قران کریم ترجیح بدهید، توصیه ای کلّی را عرض کردم که بین قرآن و روایات، قران کریم اولویّت دارد.

2-در مورد این روایت خاص، من نگفتم که حتما خلاف این آیه بوده و مردود است. عرض کردم لازم است برای تعیین اعتبار و همچنین فهم منظور درست روایت، به قرآن کریم رجوع کنیم و روایت را به آن عرضه کنیم.
اما چند نکته در مورد روایتی که فرمودید:

الف: عبارت «عمن ذکره» در سند، یعنی عده ای از ناقلان و واسطان حدیث مجهول الهویّه بوده و همین موجب می شود به لحاظ اعتبار سندی، این حدیث مرسل محسوب شود.

ب: البته مرسل بودن حدیث، دلیلی بر جعلی بودن آن نیست، و ممکن است روایت صحیح باشد و باید ببینیم با فرض صحّت روایت معنای واقعی آن چیست. آیا روایت می فرماید که مطلقا خداوند در هیچ شأن و رتبه ای و توسط هیچ کسی قابل معرّفی نیست، یا می خواهد شأن شناخت تام به ذات حضرت پروردگار را نفی کند، ولی شناخت خداوند از راه اسماء و صفات و... منظور روایت نیست؟!
و اگر بگویید این حدیث هر گونه توصیف خداوند را ردّ می کند، یعنی بخش عمده ای از ادعیه و روایات معصومین را رد کرده اید، مثلا دعای جوشن کبیر سراسر معرفی خداوند تبارک و تعالی از طریق بیان اوصاف و صفات ایشان است. ولی ذات خداوند را کسی نمی تواند آن هم تمام و کمال معرفی کند و این صحیح است.

3-در ادامه از 2 منبع، بحث نحوه و حدود شناخت الهی را از زبان حضرت علامه طباطبایی(ره) برایتان نقل می کنم؛

-----------------------------


الف: پرسش و پاسخ از علامه در این باره؛


س 3 چگونه ممكن است انسان محدود، به خداوند متعال كه نامحدود است علم پيدا كند؟
ج - محدود به اندازه خود به نامحدود علم پيدا مى كند، مانند دريچه اى كه نور به آن مى تابد و به اندازه خود نور مى گيرد.

س 4 با اينكه معلوم ، نامحدود و غير متناهى است ، چگونه محدود به آن علم پيدا مى كند؟
ج - چون وجود محدود، وجود رابطى ، و قائم به حق است ؛ و در واقع علم او، معلوم حق است ، در نتيجه حق به معلوم خود علم پيدا مى كند؛ بر اين پايه ، در واقع نامحدود به نامحدود علم پيدا مى كند و اشكال مرتفع مى شود.

س 5 معناى اين روايت كه عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند چيست كه مى فرمايد: انما عرف الله من عرفه بالله ؛ فمن لم يعرفه به فليس يعرفه انما يعرف غيره ؛ ليس بين الخالق و المخلوق شى ء ...(3) تنها كسى كه خدا به خدا بشناسد، او را شناخته است ، بنابراين كسى كه او را به او نشناخته باشد، در واقع او را نشاخته بلكه غير او را شناخته است ، (زيرا) بجز خالق و مخلوق چيزى وجود ندارد.
ج - در روايت ديگر نيز كه حديث فارسى است ، و از عبدالاعلى مولى آل سام نقل كرده ، آمده است : اوحى الله تعالى الى داود عليه السلام : يا داود انى وضعت خمسه فى خمسه ، و الناس يطلبونها فى خمسه غيرها فلا يجدونها... وضعت الراحه فى الجنه و الناس يطلبونها فى الدنيا فلا يجدونها...(4) خداوند متعال به حضرت داوود عليه السّلام وحى نمود: اى داوود، من پنج چيز را در پنج چيز قرار دادم ، ولى مردم آنها را در پنج چيز ديگر مى جويند و نمى يابند. راحتى را در بهشت قرار دادم ، و مردم آن را در دنيا مى جويند لذا نمى يابند...
يعنى راحتى مطلق در راحتى بالله است ، و لذتها در محبت و انس با حق منحصر است .
ولى اكثر مردم از اين فيض محرومند و راحتى را در دنيا جستجو مى كنند.
روايت نخست نيز مى خواهد بفرمايد: انسان پيش از هر چيز خدا را مى بيند، سپس خدا را با آن مى بيند. و در دنيا خدا را بدون مظهر و در كنار موجودات و جداى از آنها نمى شود ديد، و در آخرت نيز معنى ندارد كه ظاهر كه خداست بدون مظهر، و منكشف بدون منكشف منه ديده شود.
بشر نيز كه اشرف مخلوقات است همواره به خدا توجه و محبت دارد او را مى خواهد و مى بيند، منتهى در اين عالم توجه ندارد، و پس از اين عالم براى او، منكشف خواهد شد. چنانكه خداوند سبحان مى فرمايد: لقد كنت فى غفله من هذا، فكشفنا عنك غطاءك ، فبصرك اليوم حديد (ق : 22).
واقعا كه از اين حال ، سخت در غفلت بودى ، ولى ما پرده ات را از جلوى چشمانت برداشتيم و ديده ات امروز تيز است (و خوب مى بينى ).

س 6 معناى اين گفتار امام سجاد عليه السّلام چيست كه مى فرمايد: بك عرفتك

(5) به تو، تو را شناختم .
ج - يعنى معرفت خداوند متعال بالذات است . در بخش توحيد كتاب (بحار الانوار) نيز عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند: انما عرف الله من عرفه بالله ، فمن لم يعرفه به فليس يعرفه ؛ فانما يعرف غيره (6) تنها كسى خدا را مى شناسد كه او را به او بشناسد پس هر كس او را به او نشناخته باشد، او را نشناخته است ، بلكه غير او را شناخته است .

-----------------------------



ب: ذات خدا چگونه است و چرا قابل توصیف نیست؟! (نقل از رسائل التوحیدیه)


[واجب الوجود ارفع من کل تعین]


[=B Badr]«حيث إنّ كلّ مفهوم منعزل بالذات عن المفهوم الآخر بالضرورة، فوقوع المفهوم علي المصداق لايخلو عن تحديد مّا للمصداق بالضرورة، و هذا ضروري للمتأمّل. و ينعكس الي أنّ المصداق الغير المحدود في ذاته وقوع المفهوم عليه متأخّرعن مرتبه ذاته نوعا" من التاخر؛ و هو تأخّر التعيّن عن الإطلاق.
[=B Badr]و من المعلوم أيضاً أنّ مرتبة المحمول متأخّر عن مرتبة الموضوع. و حيث إنّ الوجود الواجبي صرف، فهو غير محدود؛ فهو أرفع من كلّ تعيّن اسميّ و وصفيّ، و كلّ تقييد مفهومي حتي من نفس هذا الحكم. فلهذه الحقيقة المقدّسة إطلاق بالنسبة الي كلّ تعيّن مفروض حتي بالنسبة الي نفس هذا الإطلاق؛ فافهم.»
[=B Badr]
[=B Badr]ترجمه:
[=B Badr][نزاهت ذات الله از همه ی قیود]
[=B Badr]«بدیهی است که هر مفهومی ذاتاً جدای از دیگر مفاهیم می باشد، در نتیجه، انطباق یک مفهوم بر یک مصداق بالبداهة، با یک نحوه، تقیید برای مصداق، توأم خواهد بود؛ با اندگی تامّل، ضروری بودن این مطلب، معلوم می گردد. عکس منطقی این قضیه، عبارت است از اینکه: انطباق مفهوم بر مصداقی که ذاتاً نامحدود است، به نوعی متأخّر از مرتبه ی ذات آن مصداق می باشد. این نوع تأخّر، همان تأخّر تعیّن از اطلاق و از طرفی روشن است که رتبه ی محمول، پس از رتبه ی موضوع می باشد و چون وجود واجبی، صرف و خالص است، نامحدود می باشد و در نتیجه، از هر نوع تعیّن اسمی و وصفی و هر گونه تقیید مفهومی، منزّه خواهد بود، بلکه از همین حکم (بی قیدی) نیز، مُبَرّا می باشد. پس این حقیقت مقدّس، نسبت به هر تعیّن مفروضی، مطلق است و مقیّد به هیچ قیدی نیست، حتّی قید اطلاق. این را دقّت کن.»
[=B Badr]رسائل توحیدی-ترجمه علی شیروانی-نشر بوستان کتاب-ص16
[=B Badr]
[=B Badr]*****
[=B Badr]
[=B Badr]جمع بندیبخش اول: پس طبق مطالب فوق روشن شد که روایتی که نقل کردید صحیح است و خداوند در مقام ذات، بزرگتر از آن است که احدی بتواند ایشان را وصف کند، و رمز آن در این عبارت اخیر علامه روشن شد که وصف متّکی به مفاهیم است و مفاهیم حدود مصادیق اند و چون ذات خداوند حدّی ندارد، قابل وصف با مفاهیم نخواهد بود. ولی معرّفی خداوند از طریق اسماء و صفات او، ممکن است که توسّط مخلصین انجام می شود، گرچه این توصیفات هم کامل نیست و خود مخلصین هم به این اعتراف دارند. چنین اوصافی، مثل دعای جوشن کبیر است.
[=B Badr]
[=B Badr]*************************************************************

و اما در آخر، این ترجمه و تفسیری که از این آیه کردید خیلی عجیب است و با ساختار و اِسنادات زبان عربی در آیه سازگار نیست. توصیه می کنم مبحث حصر و ادات حصر از جمله الّا و... را از زبان عربی مطالعه بفرمائید. ولی برای فهم معنای صحیح آیه بخش هایی از تفسیر المیزان در مورد این دو آیه را نقل می کنم؛

«قوله تعالى: «سبحان الله عما يصفون إلا عباد الله المخلصين» ضمير «يصفون» - نظرا إلى اتصال الآية بما قبلها - راجع إلى الكفار المذكورين قبل، و الاستثناء منه منقطع و المعنى هو منزه عن وصفهم - أو عما يصفه الكفار به من الأوصاف كالولادة و النسب و الشركة و نحوها - لكن عباد الله المخلصين يصفونه تعالى وصفا يليق به - أو بما يليق به من الأوصاف -.
و للآيتين باستقلالهما معنى أوسع من ذلك و أدق و هو رجوع ضمير «يصفون» إلى الناس، و الوصف مطلق يشمل كل ما يصفه به واصف، و الاستثناء متصل و المعنى هو منزه عن كل ما يصفه الواصفون إلا عباد الله المخلصين.
و ذلك أنهم إنما يصفونه بمفاهيم محدودة عندهم و هو سبحانه غير محدود لا يحيط به حد و لا يدركه نعت فكل ما وصف به فهو أجل منه و كل ما توهم أنه هو فهو غيره لكن له سبحانه عباد أخلصهم لنفسه و خصهم بنفسه لا يشاركه فيهم أحد غيره فعرفهم نفسه و أنساهم غيره يعرفونه و يعرفون غيره به فإذا وصفوه في نفوسهم وصفوه بما يليق بساحة كبريائه و إذا وصفوه بألسنتهم - و الألفاظ قاصرة و المعاني محدودة - اعترفوا بقصور البيان و أقروا بكلال اللسان كما قال النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) و هو سيد المخلصين: لا أحصي ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك 1 فافهم ذلك.»

منبع: المیزان فی تفسیر القرآن-الاعلمی للمطبوعات-ص174 و175

ترجمه؛

«ضـمـيـر در جـمـله (يـصـفـون ) - بـا در نـظـر گـرفـتـن ايـنـكـه ايـن آيـه مـتصل به آيه قبل است - به كفار نامبرده برمى گردد، و استثناى (الا) در آن استثناى منقطع است ، و معناى آيه اين است كه : خدا از توصيفى كه كفار مى كنند منزه است ، و يا خدا از آنـچـه كـه كـفـار دربـاره اش ‍ مـى گـويـنـد، و از اوصـافى كه برايش مى تراشند از قـبـيـل ولادت و نـسـبـت و شـركـت و امـثـال آن مـنـزه اسـت ، ولى بـندگان مخلص خدا او را به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت قدس اوست و يا طورى وصف مى كنند كه لايق اوست .
در صـورتـى كـه ايـن دو آيـه را مـسـتـقـل در نـظـر بـگـيـريـم ، هـمـچـنـان كـه مـسـتـقـل نـيـز هـسـتـنـد، معنايى وسيعتر و دقيقتر از آن معانى دارد، چون در اين صورت بايد ضـمـيـر در (يـصفون ) را به عموم مردم برگردانيم ، و چون كلمه (يصفون )
مطلق اسـت ، و شـامـل هـمـه گـونـه وصـف مـى شـود، آنـگـاه اگـر اسـتـثـنـا را هـم مـتصل بگيريم ، معنا چنين مى شود: خداى تعالى منزه است از تمامى وصفهايى كه واصفان برايش مى كنند، مگر تنها بندگان مخلص خدا كه وصف آنان درست است .
و اينكه چرا خدا از وصف واصفان (جز وصف عباد مخلصين ) منزه است
اما منزه بودن خدا از وصف همه واصفان ، علتش اين است كه : واصفان خدا را با مفاهيمى كه نـزد خود آنان محدود است توصيف مى كنند، و خداوند غير محدود است ، (مثلا اگر مى گويند خـدا بـيـنـا اسـت ، چـشـم هـم براى خدا اثبات مى كنند؛ چون بينايى در بين خود آنان مستلزم داشـتـن چـشـم اسـت ، و مـعـلوم اسـت كـه وقـتـى چـشم اثبات شود، سر نيز اثبات مى شود و حـال آنـكـه بـيـنـايـى خـدا مـربـوط بـه چـشـم نـيـسـت ) و هـمـچـنـيـن هـيـچ يـك از اوصـاف او قـابـل تحديد نيست ، و هيچ لفظى نمى تواند قالب تمام عيار اسماء و صفات او گردد، پس هر چيزى كه واصفان درباره خدا بگويند، خدا از آن بزرگتر است ، و هر آنچه كه از خدا در توهم آدمى بگنجد، باز خدا غير از آن چيز است .
و امـا ايـنـكـه وصـف عباد مخلصين درباره خدا درست است ، دليلش اين است كه : خداى عزّوجلّ بـنـدگانى دارد كه ايشان را براى خود خالص كرده ، يعنى ديگر هيچ موجودى غير از خدا در اين افراد سهمى ندارد، و خود را به ايشان شناسانده ، و غير خود را از ياد ايشان برده ، در نـتـيـجـه تـنها خدا را مى شناسند و غير از خدا را فراموش مى كنند، و اگر غير از خدا، چـيـزى را هـم بشناسند به وسيله خدا مى شناسند، چنين مردمى اگر خدا را در نفسشان وصف كنند، به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت كبريايى اوست و اگر هم به زبان وصف كـنـنـد - هـر چـنـد الفـاظ قـاصـر و مـعـانـى آنـهـا مـحـدود بـاشـد - دنبال وصف خود اين اعتراف را مى كنند كه بيان بشر عاجز و قاصر است از اينكه قالب آن معانى باشد و زبان بشر الكن است از اينكه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حكايت كـند، همچنان كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه سيد مخلصين است فرموده : (لا احـصـى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك ) كه بر خدا ثنا گفته و نقص ثنايش را اينگونه كامل كرده كه آنچه را كه خداوند در ثناى بر خودش اراده مى كند منظورش ميباشد - دقت بفرماييد.»

ترجمه تفسیر المیزان-ترجمه آیت الله موسوی همدانی
-دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین-ص264 و 265


الحمد لله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمومنین
زیاده عرضی نیست.
پیوسته متعالی
یاحق


طارق;146133 نوشت:
با او
عرض سلام و ادب؛

از اینکه پیگیر این بحث بودید و طبق معنای اسم آیدیتون حق جویی کرده اید سپاسگزارم.

نکاتی را عرض می کنم؛


1-اینکه من عرض کردم باید روایت را بر قرآن عرضه کرد، سخنم در مورد این بحث و روایت خاص نبود، چون احساس کردم می خواهید روایت را نسبت به گفته ی قران کریم ترجیح بدهید، توصیه ای کلّی را عرض کردم که بین قرآن و روایات، قران کریم اولویّت دارد.

2-در مورد این روایت خاص، من نگفتم که حتما خلاف این آیه بوده و مردود است. عرض کردم لازم است برای تعیین اعتبار و همچنین فهم منظور درست روایت، به قرآن کریم رجوع کنیم و روایت را به آن عرضه کنیم.
اما چند نکته در مورد روایتی که فرمودید:

الف: عبارت «عمن ذکره» در سند، یعنی عده ای از ناقلان و واسطان حدیث مجهول الهویّه بوده و همین موجب می شود به لحاظ اعتبار سندی، این حدیث مرسل محسوب شود.

ب: البته مرسل بودن حدیث، دلیلی بر جعلی بودن آن نیست، و ممکن است روایت صحیح باشد و باید ببینیم با فرض صحّت روایت معنای واقعی آن چیست. آیا روایت می فرماید که مطلقا خداوند در هیچ شأن و رتبه ای و توسط هیچ کسی قابل معرّفی نیست، یا می خواهد شأن شناخت تام به ذات حضرت پروردگار را نفی کند، ولی شناخت خداوند از راه اسماء و صفات و... منظور روایت نیست؟!
و اگر بگویید این حدیث هر گونه توصیف خداوند را ردّ می کند، یعنی بخش عمده ای از ادعیه و روایات معصومین را رد کرده اید، مثلا دعای جوشن کبیر سراسر معرفی خداوند تبارک و تعالی از طریق بیان اوصاف و صفات ایشان است. ولی ذات خداوند را کسی نمی تواند آن هم تمام و کمال معرفی کند و این صحیح است.

3-در ادامه از 2 منبع، بحث نحوه و حدود شناخت الهی را از زبان حضرت علامه طباطبایی(ره) برایتان نقل می کنم؛


-----------------------------
الف: پرسش و پاسخ از علامه در این باره؛


س 3 چگونه ممكن است انسان محدود، به خداوند متعال كه نامحدود است علم پيدا كند؟
ج - محدود به اندازه خود به نامحدود علم پيدا مى كند، مانند دريچه اى كه نور به آن مى تابد و به اندازه خود نور مى گيرد.

س 4 با اينكه معلوم ، نامحدود و غير متناهى است ، چگونه محدود به آن علم پيدا مى كند؟
ج - چون وجود محدود، وجود رابطى ، و قائم به حق است ؛ و در واقع علم او، معلوم حق است ، در نتيجه حق به معلوم خود علم پيدا مى كند؛ بر اين پايه ، در واقع نامحدود به نامحدود علم پيدا مى كند و اشكال مرتفع مى شود.

س 5 معناى اين روايت كه عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند چيست كه مى فرمايد: انما عرف الله من عرفه بالله ؛ فمن لم يعرفه به فليس يعرفه انما يعرف غيره ؛ ليس بين الخالق و المخلوق شى ء ...(3) تنها كسى كه خدا به خدا بشناسد، او را شناخته است ، بنابراين كسى كه او را به او نشناخته باشد، در واقع او را نشاخته بلكه غير او را شناخته است ، (زيرا) بجز خالق و مخلوق چيزى وجود ندارد.
ج - در روايت ديگر نيز كه حديث فارسى است ، و از عبدالاعلى مولى آل سام نقل كرده ، آمده است : اوحى الله تعالى الى داود عليه السلام : يا داود انى وضعت خمسه فى خمسه ، و الناس يطلبونها فى خمسه غيرها فلا يجدونها... وضعت الراحه فى الجنه و الناس يطلبونها فى الدنيا فلا يجدونها...(4) خداوند متعال به حضرت داوود عليه السّلام وحى نمود: اى داوود، من پنج چيز را در پنج چيز قرار دادم ، ولى مردم آنها را در پنج چيز ديگر مى جويند و نمى يابند. راحتى را در بهشت قرار دادم ، و مردم آن را در دنيا مى جويند لذا نمى يابند...
يعنى راحتى مطلق در راحتى بالله است ، و لذتها در محبت و انس با حق منحصر است .
ولى اكثر مردم از اين فيض محرومند و راحتى را در دنيا جستجو مى كنند.
روايت نخست نيز مى خواهد بفرمايد: انسان پيش از هر چيز خدا را مى بيند، سپس خدا را با آن مى بيند. و در دنيا خدا را بدون مظهر و در كنار موجودات و جداى از آنها نمى شود ديد، و در آخرت نيز معنى ندارد كه ظاهر كه خداست بدون مظهر، و منكشف بدون منكشف منه ديده شود.
بشر نيز كه اشرف مخلوقات است همواره به خدا توجه و محبت دارد او را مى خواهد و مى بيند، منتهى در اين عالم توجه ندارد، و پس از اين عالم براى او، منكشف خواهد شد. چنانكه خداوند سبحان مى فرمايد: لقد كنت فى غفله من هذا، فكشفنا عنك غطاءك ، فبصرك اليوم حديد (ق : 22).
واقعا كه از اين حال ، سخت در غفلت بودى ، ولى ما پرده ات را از جلوى چشمانت برداشتيم و ديده ات امروز تيز است (و خوب مى بينى ).

س 6 معناى اين گفتار امام سجاد عليه السّلام چيست كه مى فرمايد: بك عرفتك

(5) به تو، تو را شناختم .
ج - يعنى معرفت خداوند متعال بالذات است . در بخش توحيد كتاب (بحار الانوار) نيز عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند: انما عرف الله من عرفه بالله ، فمن لم يعرفه به فليس يعرفه ؛ فانما يعرف غيره (6) تنها كسى خدا را مى شناسد كه او را به او بشناسد پس هر كس او را به او نشناخته باشد، او را نشناخته است ، بلكه غير او را شناخته است .

-----------------------------



ب: ذات خدا چگونه است و چرا قابل توصیف نیست؟! (نقل از رسائل التوحیدیه)

[واجب الوجود ارفع من کل تعین]


«حيث إنّ كلّ مفهوم منعزل بالذات عن المفهوم الآخر بالضرورة، فوقوع المفهوم علي المصداق لايخلو عن تحديد مّا للمصداق بالضرورة، و هذا ضروري للمتأمّل. و ينعكس الي أنّ المصداق الغير المحدود في ذاته وقوع المفهوم عليه متأخّرعن مرتبه ذاته نوعا" من التاخر؛ و هو تأخّر التعيّن عن الإطلاق.
و من المعلوم أيضاً أنّ مرتبة المحمول متأخّر عن مرتبة الموضوع. و حيث إنّ الوجود الواجبي صرف، فهو غير محدود؛ فهو أرفع من كلّ تعيّن اسميّ و وصفيّ، و كلّ تقييد مفهومي حتي من نفس هذا الحكم. فلهذه الحقيقة المقدّسة إطلاق بالنسبة الي كلّ تعيّن مفروض حتي بالنسبة الي نفس هذا الإطلاق؛ فافهم.»

ترجمه:
[نزاهت ذات الله از همه ی قیود]
«بدیهی است که هر مفهومی ذاتاً جدای از دیگر مفاهیم می باشد، در نتیجه، انطباق یک مفهوم بر یک مصداق بالبداهة، با یک نحوه، تقیید برای مصداق، توأم خواهد بود؛ با اندگی تامّل، ضروری بودن این مطلب، معلوم می گردد. عکس منطقی این قضیه، عبارت است از اینکه: انطباق مفهوم بر مصداقی که ذاتاً نامحدود است، به نوعی متأخّر از مرتبه ی ذات آن مصداق می باشد. این نوع تأخّر، همان تأخّر تعیّن از اطلاق و از طرفی روشن است که رتبه ی محمول، پس از رتبه ی موضوع می باشد و چون وجود واجبی، صرف و خالص است، نامحدود می باشد و در نتیجه، از هر نوع تعیّن اسمی و وصفی و هر گونه تقیید مفهومی، منزّه خواهد بود، بلکه از همین حکم (بی قیدی) نیز، مُبَرّا می باشد. پس این حقیقت مقدّس، نسبت به هر تعیّن مفروضی، مطلق است و مقیّد به هیچ قیدی نیست، حتّی قید اطلاق. این را دقّت کن.»
رسائل توحیدی-ترجمه علی شیروانی-نشر بوستان کتاب-ص16

*****

جمع بندیبخش اول: پس طبق مطالب فوق روشن شد که روایتی که نقل کردید صحیح است و خداوند در مقام ذات، بزرگتر از آن است که احدی بتواند ایشان را وصف کند، و رمز آن در این عبارت اخیر علامه روشن شد که وصف متّکی به مفاهیم است و مفاهیم حدود مصادیق اند و چون ذات خداوند حدّی ندارد، قابل وصف با مفاهیم نخواهد بود. ولی معرّفی خداوند از طریق اسماء و صفات او، ممکن است که توسّط مخلصین انجام می شود، گرچه این توصیفات هم کامل نیست و خود مخلصین هم به این اعتراف دارند. چنین اوصافی، مثل دعای جوشن کبیر است.

*************************************************************

و اما در آخر، این ترجمه و تفسیری که از این آیه کردید خیلی عجیب است و با ساختار و اِسنادات زبان عربی در آیه سازگار نیست. توصیه می کنم مبحث حصر و ادات حصر از جمله الّا و... را از زبان عربی مطالعه بفرمائید. ولی برای فهم معنای صحیح آیه بخش هایی از تفسیر المیزان در مورد این دو آیه را نقل می کنم؛


«قوله تعالى: «سبحان الله عما يصفون إلا عباد الله المخلصين» ضمير «يصفون» - نظرا إلى اتصال الآية بما قبلها - راجع إلى الكفار المذكورين قبل، و الاستثناء منه منقطع و المعنى هو منزه عن وصفهم - أو عما يصفه الكفار به من الأوصاف كالولادة و النسب و الشركة و نحوها - لكن عباد الله المخلصين يصفونه تعالى وصفا يليق به - أو بما يليق به من الأوصاف -.
و للآيتين باستقلالهما معنى أوسع من ذلك و أدق و هو رجوع ضمير «يصفون» إلى الناس، و الوصف مطلق يشمل كل ما يصفه به واصف، و الاستثناء متصل و المعنى هو منزه عن كل ما يصفه الواصفون إلا عباد الله المخلصين.
و ذلك أنهم إنما يصفونه بمفاهيم محدودة عندهم و هو سبحانه غير محدود لا يحيط به حد و لا يدركه نعت فكل ما وصف به فهو أجل منه و كل ما توهم أنه هو فهو غيره لكن له سبحانه عباد أخلصهم لنفسه و خصهم بنفسه لا يشاركه فيهم أحد غيره فعرفهم نفسه و أنساهم غيره يعرفونه و يعرفون غيره به فإذا وصفوه في نفوسهم وصفوه بما يليق بساحة كبريائه و إذا وصفوه بألسنتهم - و الألفاظ قاصرة و المعاني محدودة - اعترفوا بقصور البيان و أقروا بكلال اللسان كما قال النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) و هو سيد المخلصين: لا أحصي ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك 1 فافهم ذلك.»

منبع: المیزان فی تفسیر القرآن-الاعلمی للمطبوعات-ص174 و175

ترجمه؛


«ضـمـيـر در جـمـله (يـصـفـون ) - بـا در نـظـر گـرفـتـن ايـنـكـه ايـن آيـه مـتصل به آيه قبل است - به كفار نامبرده برمى گردد، و استثناى (الا) در آن استثناى منقطع است ، و معناى آيه اين است كه : خدا از توصيفى كه كفار مى كنند منزه است ، و يا خدا از آنـچـه كـه كـفـار دربـاره اش ‍ مـى گـويـنـد، و از اوصـافى كه برايش مى تراشند از قـبـيـل ولادت و نـسـبـت و شـركـت و امـثـال آن مـنـزه اسـت ، ولى بـندگان مخلص خدا او را به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت قدس اوست و يا طورى وصف مى كنند كه لايق اوست .
در صـورتـى كـه ايـن دو آيـه را مـسـتـقـل در نـظـر بـگـيـريـم ، هـمـچـنـان كـه مـسـتـقـل نـيـز هـسـتـنـد، معنايى وسيعتر و دقيقتر از آن معانى دارد، چون در اين صورت بايد ضـمـيـر در (يـصفون ) را به عموم مردم برگردانيم ، و چون كلمه (يصفون )
مطلق اسـت ، و شـامـل هـمـه گـونـه وصـف مـى شـود، آنـگـاه اگـر اسـتـثـنـا را هـم مـتصل بگيريم ، معنا چنين مى شود: خداى تعالى منزه است از تمامى وصفهايى كه واصفان برايش مى كنند، مگر تنها بندگان مخلص خدا كه وصف آنان درست است .
و اينكه چرا خدا از وصف واصفان (جز وصف عباد مخلصين ) منزه است
اما منزه بودن خدا از وصف همه واصفان ، علتش اين است كه : واصفان خدا را با مفاهيمى كه نـزد خود آنان محدود است توصيف مى كنند، و خداوند غير محدود است ، (مثلا اگر مى گويند خـدا بـيـنـا اسـت ، چـشـم هـم براى خدا اثبات مى كنند؛ چون بينايى در بين خود آنان مستلزم داشـتـن چـشـم اسـت ، و مـعـلوم اسـت كـه وقـتـى چـشم اثبات شود، سر نيز اثبات مى شود و حـال آنـكـه بـيـنـايـى خـدا مـربـوط بـه چـشـم نـيـسـت ) و هـمـچـنـيـن هـيـچ يـك از اوصـاف او قـابـل تحديد نيست ، و هيچ لفظى نمى تواند قالب تمام عيار اسماء و صفات او گردد، پس هر چيزى كه واصفان درباره خدا بگويند، خدا از آن بزرگتر است ، و هر آنچه كه از خدا در توهم آدمى بگنجد، باز خدا غير از آن چيز است .
و امـا ايـنـكـه وصـف عباد مخلصين درباره خدا درست است ، دليلش اين است كه : خداى عزّوجلّ بـنـدگانى دارد كه ايشان را براى خود خالص كرده ، يعنى ديگر هيچ موجودى غير از خدا در اين افراد سهمى ندارد، و خود را به ايشان شناسانده ، و غير خود را از ياد ايشان برده ، در نـتـيـجـه تـنها خدا را مى شناسند و غير از خدا را فراموش مى كنند، و اگر غير از خدا، چـيـزى را هـم بشناسند به وسيله خدا مى شناسند، چنين مردمى اگر خدا را در نفسشان وصف كنند، به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت كبريايى اوست و اگر هم به زبان وصف كـنـنـد - هـر چـنـد الفـاظ قـاصـر و مـعـانـى آنـهـا مـحـدود بـاشـد - دنبال وصف خود اين اعتراف را مى كنند كه بيان بشر عاجز و قاصر است از اينكه قالب آن معانى باشد و زبان بشر الكن است از اينكه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حكايت كـند، همچنان كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه سيد مخلصين است فرموده : (لا احـصـى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك ) كه بر خدا ثنا گفته و نقص ثنايش را اينگونه كامل كرده كه آنچه را كه خداوند در ثناى بر خودش اراده مى كند منظورش ميباشد - دقت بفرماييد.»

ترجمه تفسیر المیزان-ترجمه آیت الله موسوی همدانی
-دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین-ص264 و 265

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمومنین
زیاده عرضی نیست.
پیوسته متعالی
یاحق



سلام
ممنون بابت وقتی که میگذارید و بابت این زمانی که بنده از شما میگیرم حلال بفرمایید.
من خیلی با کلام این بزرگان مانوس نیستم مطالبی که ارائه کردید خوندم به نظرم اومد با حرفی که من میزنم یکیه فقط یه جورایی پیچوندش!
من عقاید خودمو ذکر کنم اگه به نظر شما جاییش مشکل داشت ممنون میشم تذکر بدین.
خب؛
در مورد این روایت که حتی اگه سندش درست نباشه وجود داره الا ماشااله احادیث با این مضمون ومن فک نمیکنم از نظر شما هم مفهوم این روایت نا صحیح باشه!
واما در مورد دعای جوشن و سایر ادعیه که صفاتی برای خدای تعالی ذکر گردیده:
اون چیزی که من یاد گرفتم اینه:تمامی انسان ها از توصیفی که بخواد خدا رو وصف کنه نهی شدند و اما این که صفاتی برای خداوند ذکر شده این ها توصیف تنزیهی است مثلا اگه میگیم خدا داناست به این جهته که میدانیم جهل در خداوند وجود ندارد در واقع چون جاهل نیست پس داناست ولی نوع و چگونگی این دانایی بر ما آشکار نیست مثلا نمیتوان گفت دانایی ابن سینا به توان 1000میلیون میلیون میشود دانایی خدا!!!!
در واقع خدا را خارج از حد تعطیل و تشبیه میدانیم.
واما در مورد الا مذکور در آیه شریفه من چند کتاب تفسیری که داشتم را نگاه کردم روایتی که سخن من یا سخن شما را تایید کنه پیدا نکردم!پس فعلا نظری در مورد این آیه ندارم.
اگر شما روایتی دال بر معنایی که ارائه کردید دارید خوشحال میشم بشنوم.
منم باز جستجو میکنم بلکه روایتی پیدا کنم.
یاعلی

با او
عرض سلام و ادب؛

اولا از نکات و سوالاتتان احساس کردم که مطالب پست قبلی بنده را یک بار کامل نخوانده اید، اگر اینگونه است لطف کنید و یک بار کامل بخوانید. چون بنظرم پاسخ بخشی از مطالبتون در نوشته ی قبلی ام هست.

ثانیا در مورد علم به خدا با اینکه در نوشته ی قبلی عرض کردم، نتایج را دوباره عرض می کنم؛

1-ذات خداوند غیر از اسماء و صفات الهی است.

2-ذات خداوند به هیچ نحو قابل بیان و معرفی نیست. روایتی که هم که نقل کردید همین را بیان می کند. براهین عقلی هم همین را ثابت می کند که حقیقت نامحدود، با مفاهیم محدود قابل بیان نیست.

3-معرّفی خداوند به اسماء و صفاتش ممکن است و چنین تعریفی را هم معصومین انجام داده اند و آیه ای که در کتاب مذکور نقل شده که مخلصین می توانند خداوند را تعریف کنند، منظور اینگونه تعریفی است.

4-در ضمن روایتی که نقل کردید، نمی گوید کسی حق توصیف ندارد، می گوید خداوند بزرگتر از آن است که وصف شود. و این هم بخاطر عقلی بودن این کلام است که معصوم مطلبی عقلی را بیان داشته اند که آنکسی که بزرگی اش در حد بی نهایت است، قابل وصف با الفاظ و مفاهیم محدود نیست.پس گزاره ی (هست و نیست) است، نه (باید و نباید). و همچنان که عرض شد، توصیف خدا با اسماء و صفاتش اشکالی ندارد و ممکن است.

5-این هم که فرمودید وصف ها سلبی است، به یک معنی همه اش سلبی نیست، مثلا وقتی می گویند: خدا عالم است، دارند صفتی وجودی را بنام علم به خدا نسبت می دهند. ولی مثلا وقتی آیه قران می گوید: لم یلد و لم یولد، این وصفی سلبی است که دارد فرزند داشتن یا فرزند بودن را از خداوند سلب می کند.
اما به آن معنی که شما گفتید، هر وصفی، نقض نقیضش هم هست. یعنی شما ایجایا و سلبا، هر صفتی نسبت دهید، در همان حال دارید نقیضش را ردّ می کنید.
بگویید: او عالِم است، یعنی می گویید: او جاهل نیست. و وقتی می گویید: لم یلد و لم یولد، می گویید: او غیر فرزند و غیرفرزند دار، است. این به معنی سلبی بودن تعریف نیست.
وصف ایجابی یعنی، او الف(عالم) است. وصف سلبی یعنی او ب(فرزند یا قرزند دار) نیست.

**************************************

اما در مورد تفسیر آیه ی مذکور هم، بنظرم رسید نکاتی را عرض کنم؛

1-از بیانتون به نظرم رسید که شما تنها راه فهمیدن تفسیر یک آیه را در این می دانید که روایتی برای تفسیرش پیدا کنیم. در حالی که چنین تصوّری اشتباه است، زیرا در موردی آیاتی روایت نداریم و علاوه بر آن تنها راه هم، رجوع به روایات نیست، حتی در مورد آیاتی که روایت هم هست، ممکن است آن روایت تفسیری وجهی از آیه را توضیح داده باشد ولی آیه، وجوهی دیگری هم داشته باشد.مثلا استفاده از قواعد زبان عربی برای فهم منظور آیه هم ملاک فهم است و باید توجه شود.
که این همه دعوت قرآن کریم به تعقل و تفکر و تدبّر در آیات قرآن کریم، به همین جهت است.

2-اساسا علاوه بر تفسیر روائی، تفاسیر دیگری هم نوشته شده، که عمده ی اینها تاویل بوده و نه تفسیر. مثل تفسیرهای کلامی و ادبی... . که اینها خیلی محل توجه نیست.
اما روش صحیح دیگری که در تفسیر قرآن کریم هست و فقط یک تفسیر کامل قرآن مبتنی بر این روش داریم، تفسیر قرآن به قرآن است، که ما برای فهم منظور یک آیه، از آیات دیگر قرآن کریم استفاده کنیم. این روش که در اصل روش معصومین هم بوده و در بسیاری از روایات هم معصومین با استفاده از آیه ای، آیه ی دیگر را تفسیر می کرده اند، استفاده شده و تفسیر المیزان نوشته شده است.
تفسیر المیزان، تفسیری است که علامه طباطبایی روش آن را از روش تفسیری معصومین گرفته(قرآن به قرآن) و طبق آن یک دور کلّ قرآن کریم را تفسیر نموده است.
البته بعد از ایشان هم تفسیر تسنیم آیت الله جوادی آملی بر همین شیوه شروع شده که هنوز کامل نشده است.

البته روش تفسیر قرآن به قرآن، به معنی بی توجّهی به روایات معصومین یا جنبه های ادبی و کلامی و... نیست، بلکه اساس تفسیر بر استفاده و فهم آیه از آیات دیگر قران کریم است و در واقع ملاک فهم آیات پیش از هر منبع دیگری، خود قرآن کریم می باشد.
لذا در خود تفسیر المیزان هم بعد از تفسیر هر آیه با آیات دیگر خود قرآن کریم، در بخش بعدی که بخش روائی است، آیات تفسیری آن آیات اگر باشد، مطرح شده است. و علامه طباطبایی قبل از نوشتن تفسیر المیزان، 3 دور 110 جلد بحارالانوار و البته منابع دیگر را خوانده بوده و بر کل روایات تسلّط داشتند.

پیوسته متعالی
یاحق

haghjoo110;143849 نوشت:
تا اونجایی که من بلدم استفاده از این لفظ(حضزت در کنار خدا قرار دارند) درست نیست
در واقع رابطه حضزت با خدا طولی است ؛خدا و حضرت امیر در طول یکدیگر قرار دارند.
قرار دادن امیرالمومنین در کنار خدا شرک است!

یه حدیث داریم میگه:الله اکبر یعنی الله اکبر من ان بوصف.
پس چه طور ما ادعا کنیم اهل بیت حق توصیف خدا را دارند؟؟!!!


با سلام و تشكر از دقت نظر شما

در توضيح مطلب گفتني است: همانگونه كه ما در برخي القاب ائمه معصومين (ع) و خصوصاً حضرت امير (ع) نمونه هايي چون "يدالله"، "عين الله" و امثال آن را مي بينيم و مقصود از اين القاب، قائل شدن به جسميت براي خدا نبوده و در اين ميان، مقصود اين نيست كه علي (ع) را دست و چشم خدا به معناي متعارف آن بدانيم. بلكه منظور از يدالله اينست كه علي (ع) در ياري دين خدا و مستضعفان، داراي قدرت و تأييدي خدائي است و عين الله يعني به همه چيز از منظر خدائي و رضاي خدائي مي نگرد، نه از زاويه خواهش و هواي نفس.

در مسأله ي كنار خدا بودن نيز قطعاً مقصود در عرض خدا بودن نيست، بلكه به شأن و مقام جنب اللهي حضرت (ع) اشاره دارد اينكه در همه حالات، علي (ع) خود را در محضر حضرت حق مي داند و همه ي كارهاي او رنگ و بوي الهي دارد.

بعنوان مثال، براي فهم مطلب، آيا قرار گرفتن ما در كنار بزرگي از اهل معنا به معناي آنست كه ما همرتبه و هم شأن او هستيم يا تنها معناي همراهي و معيت را مي رساند؟ آيا اگر باصطلاح گفته شود، زيد را كنار عَمر ديديم، افاده اين معنا مي كند كه زيد به تمامه همان عَمر است يا معمولاً همان معناي معيت و همراهي را مي رساند؟

بي شك، عبارت در كنار خدا بودن، كه براي علي (ع) بكار رفته به معناي همانندي و مثل بودن نيست بلكه همان معناي معيت و جنب اللهي و در محضر خدا بودن را مي رساند.

موفق باشيد ...

موضوع قفل شده است