دیدگاه های فلسفی سقراط

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دیدگاه های فلسفی سقراط

فلسفه ی فرو کشیده از آسمان
اصل تلقی سقراط به عنوان یک نقطه ی عطف را می توان به ارسطو بازگردانید، هر چند او این مطلب را به آن اندازه که نویسندگان بعدی تصور کرده اند، بی چون و چرا تأیید نکرده است، و دیدگاه نموداری مبالغه آمیز مربوط به فلسفه ی یونان که از این سخن ناشی می شود، متعلق به دوره ی هلنیستی و دوره ی یونانی- رومی است. گواهی های عمده در ارسطو عبارتند از :
1- در بخش اول درباره ی اعضای حیوان تأکید می کند که تشخیص علت صوری – غایی نیز به اندازه ی علت ضروری یا مادی اهمیت دارد. این امر بر متفکران اولیه روشن نبود، زیرا آنها برداشت کاملی از ذات («چیستی» یک شیء به خودی خود) نداشتند و نمی دانستند هستی واقعی یک چیز را چگونه تعریف کنند. دموکرتیوس کوره راهی به سوی آن پیدا کرد[1]، و در زمان سقراط این روش به پیشرفت خوبی دست یافت، اما در این هنگام، مطالعه ی طبیعت کنار گذاشته شد ، و توجه فلاسفه به خیر عملی و دانش سیاسی معطوف گشت» .
2- مابعدالطبیعه، این تعبیر را به صورت مشخص تر به سقراط نسبت می دهد. ارسطو می گوید نظریه ی صور متعالی افلاطون از مسئله ی چگونگی امکان معرفت در این جهان ناشی شد، جهان که هر اکلیتوس ظاهراً سیلان دایم آن را به اثبات رسانده بود. افلاطون در جوانی خویش با این نظریه آشنا شده بود.
اما در آن هنگام سقراط خود را با مسائل اخلاقی مشغول داشت و از دانش طبیعی به صورت یک کل روی گردانید، و در آن مسایل به جست و جوی کلیات پرداخت و برای اولین بار ذهن ها را متوجه تعاریف ساخت؛ افلاطون که تعالیم او را قبول داشت به این نتیجه رسید که تعریف را باید بر چیزی غیر از جهان محسوس اطلاق کنیم، او گفت: تعریف کلی را نمی توان در مورد اشیاء محسوس به کار برد، زیرا آنها همیشه در تغییرند.
ملاحظه می شود که در هر دو فقره ، بازگشت از فلسفه ی طبیعی به فلسفه اخلاقی، به طور ضمنی مطرح شده است. ارسطو در هر دو مورد، در صدد بیان نقش اصلی سقراط در تفکر عملی است، که به نظر او همان مطالبه ی تعریف است. عبارت اول حتی این تغییر را به خود سقراط در تفکر عملی است ، که به نظر او همان مطالبه ی تعریف است. عبارت اول حتی این تغییر را به خود سقراط نسبت نمی دهد ، بلکه می گوید فیلسوفان در زمان او چنین کردند، و این سخن البته درست است. عبارت دوم نمی گوید سقراط هیچ وقت به مطالعه ی جهان خارج دلبستگی نداشته است، بلکه فقطظ می گوید سقراط در آن هنگام که افلاطون با او آشنا شد از آن دانش روی برتافته بود. افلاطون پیش از پیوستن به سقراط به اندازه ای بزرگسال بود که بتواند به فلسفه دل ببندد، و بلکه پیش از آن، با مسایل و مشکلات نظریه ی هراکلیتوس مواجه شود، بنابر نمی توان گفت او پیش از شصت و دوسالگی سقراط، به وی پیوسته است.
این عقیده که سقراط «فلسفه را از آسمان بر زمین کشد» در دوره ی هلنیستی، و شاید تحت تأثیر پانایتیوس رواقی[2] ، رواج یافت، و ما آن را در آثار سیسرون به وفور می بینیم. در صحت تاریخی این سخن هر نظری داشته باشیم، شهرت آن نقش مهمی در تاریخ اندیشه ایفا کرده است . سیسرون پس از بحثی درباره فیثاغورس، می گوید :
فلسفه ی قدیم تا زمان سقراط، که شاگرد آرخلائس – پیرو آناکساگوراس – بود، به عدد و حرکت، و به منشأ و منتهای اشیای عالم می پرداخت؛ این متفران اولیه، خود را با بزرگی و فاصله و مسیر ستارگان، و دیگر موجودات آسمانی مشغول داشتند. اما سقراط ابتدا فلسفه را از آسمان بر زمین کشید، آن را در شهرها مستقر ساخت و حتی به دورن خانه ها آورد، و برآن را در شهر مستقر ساخت و حتی به درون خانه ها آورد، و برآن داشت که به بررسی زندگی و اخلاق و خیر و شر بپردازد.
.

و در آکادمیکا می گوید :
به نظر من – و در واقع به نظر همه – سقراط اولین کسی بود که توجه فلسفه را از مسایل مربوط به طبیعت، که تمام فیلسوفان پیش از وی به آن مشغول بود، به مسایل زندگی معمولی معطوف ساخت و در آن مورد به کار گرفت، از اصول فلسفی در مورد فضیلت ها و رذیلت ها، و به طور کلی در مورد خیر و شر، بهره گرفت. به عقیده وی پدیده های آسمانی ، ورای فهم ما قرار دارند، و یا در هر حال به خوبی می توان دریافت که ریطی به زندگی خوب ندارند.
جای آن دارد که نقش سوفسطاییان را از این جهت مورد بررسی قرار دهیم. سیسرون در بروتوس می گوید: سوفسطاییان دسته ای بودند که سقراط با آنها مبارزه کرد. به نظر وی آن عمدتاً آموزگاران فن خطابه بودند (موضوع بروتوس ، خطا به است)، ولی تعالیم شان اهمیت اخلاقی نیز داشت. می گوید: وقتی قدرت سخنوری ماهرانه به رسمیت شناخته شد، دسته ای به وجود آمدند که کارشان تعلیم آن هنر بود. در این هنگام بود که اشخاصی چون گرگیاس، پروتاگوراس، پرودیکوس، هیپیاس و بسیاری دیگر پا به عرصه نهادند و با این ادعای بسیار مغرورانه ی خود معروف گشتند که می توانند شیوه ای در سخن گفتن بیاموزند که ضعیف را قوی تر گرداند.
[در ادامه می نویسد] سقراط با آنها به مبارزه پرداخت و تعالیم آنها را با استدلال های نیشدار خود ابطال کرد. سخنان پر ثمر او ، نسلی از متفکران زیردست را به وجود آورد، و می گویند پس از آن بود که فلسفه پا به عرصه ی وجود نهاد – البته ، نه فلسفه ی طبیعی که پیشتر نیز وجود داشت، بلکه فلسفه ی این جا مورد بحث ماست و موضوع آن خوب و بد ، و زندگی و رفتار انسان هاست.
اگر فقط سقراط، بانی انقلابی باشد که توجه انسان ها را از دانش طبیعی به امور انسانی معطوف ساخت، قسمت اول این مجلد [سوفسطاییان] را به عبث نوشته ایم. این سخن از مطالب تکراری و پیش پا افتاده ای است که امثال آن در تاریخ مکتوب کم نیست. بی تردید، فرض بر این بود که سوفسطاییان شایسته ی اسم فیلسوف نیستند. درجحان با سنت بزرگ سقراطی – افلاطون – ارسطویی بود، و اگر اپیکوریان را تا حدود زیادی کنار بگذاریم، اکثر مکاتب، هر چند با یکدیگر فرق داشتند، مایل بودند خود را پیرو اندیشه های سقراط بدانند. درباره ی علل پیچیده ی عطف توجه از دانش طبیعی به امور انسانی، پیش از این به حد کافی سخن گفته ایم. سئوال جالب تری که در این جا مطرح کرده اند این است که آیا تغییر جهت مذکور نه تنها در قرن پنجم به طور گسترده، بلکه در اندیشه ی خود سقراط نیز صورت گرفت. سیسرون نیز همچون ارسطو با این سخن موافق است؛ او در واقع با پیوند دادن سقراط به آرخلایوس و آناکساگوراس ، پاسخ مثبت خود را به این سئوال اعلام می کند، و شواهد زیادی از زمان خود سقراط نیز، این پاسخ را تأیید می کند.
بسیاری از سخنان سیسرون را در اظهارت کسنوفون نیز می توان مشاهده کرد، کسنوفون یک از طرف می خواهد نشان دهد که سقراط از تهمت تعلیم مطالب مربوط به «آنچه در آسمان ها و در زیر زمین قرار دارد» مبرا بود، یعنی از مطالبی که متضمن بی دینی و بی تقوایی هستند، ولی از طرف دیگر این کار از نادانی سقراط نشأت نمی یافت: او در این دانش ها تبحر داشت، اما آنها را به دلیل نداشتن فایده ی عملی، کنار گذاشته بود. کسنوفون در فصل اول خاطرات (11 و بعد) می گوید سقراط بر خلاف اکثر فلاسفه «هرگز» به طبیعت به طور کلی، نپرداخت – به منشأ جهان، یا قوانین حاکم بر پدیده های آسمانی.
کسنوفون چهار دلیل می آورد که سقراط براساس آنها، پرداختن به این علوم را ابلهانه می دانست[3]
..
ادامه دارد.........

[=Century Gothic]الف) درست نیست که از بررسی امور انسانی، که کاملا به خود ما مربوط است، غفلت بورزیم، در حالی که علم ما به آن امور بسیار ناقص است، [4] هیچ دو دانشمندی حتی در مسایل بسیار اساسی با هم اتفاق نظر ندارند[5].
(ب) از قبیل اینکه آیا تمام اشیا و احدند یا دارای کثرت لایتناهی هستند، آیا هر چیزی حرکت می کند و همه چیز ساکن است، آیا هر چیزی به وجود می آید و از بین می رود یا هیچ چیز چنین است.
(ج) علم طبیعی فایده ی عملی ندارد: مطالعه ی قوانین حاکم بربادها ، آب ها و فصل ها، باعث نمی شود که بتوانیم بر آنها فرمان برانیم.
(د) علاوه از اینکه اسرار عالم وصول ناپذیر است، خدایان نیز راضی نیستند کسی در آنها مداخله کند[6] .
کسنوفون بر ویژگی اصیل سودگرایانه ی سخنان سقراط بسیار تأکید می کند. این سخن به طور کلی درست است. سقراط عمل گرا بود، در برخی از محاورات افلاطون به وضوح دیده می شود که او خوب را با کارآمد یا سودمند برابر دانسته است. اما ممکن است در ضمن قبول این نکته بگوییم کسنوفون مثال هایی از خودش آورده است که با برداشت سطحی خود وی از چیزهایی واقعاً سودمند سازگار است، در حالی که سقراط چیزهای دیگری را در نظر داشته است. او می گوید: سقوط توصیه می کرد که هندسه را تا آن حدی یاد بگیرید که برای اندازه گیری قطعه زمینی که فروخته یا خریده می شود، و یا برای تخمین محصولی که آن زمین خواهد داشت، کفایت کند، برهمین سیاق، ستاره شناسی را باید برای این منظور آموخت که بتوان زمان و ماه و سال را در حین مسافرت و در هنگام نگهبانی و امثال آنها تشخیص داد. این دانش ها را از شکارچیانی که در شب به صید می پردازند و از ناخدایان و کسانی چون آنها، به خوبی می توان آموخت. «اما به دوستان خود اصرار می ورزید که از مطالعه ی عمیق درباره ی سیارات و ستاره هایی که مدارهای متغیر دارند، و از مطالعه ی فاصله ی آنها از زمین و بررسی گردش های آنها و علل آن گردش ها، خودداری کنند. او فایده ای در این کار نمی دید» همچنین در این فصل (خاطرات 4، 7، 5-1) است که کسنوفون تأکید می کند سخن سقراط در این مورد، ناآگاهانه نبود. او در ریاضیات عالی «بی تبحر نبود» و با بخش های «بی ثمر» ستاره شناسی نیز «نا آشنانبود».
تمامی اضهارات فوق، با فقره ای از محاوره ی فایدون افلاطون که سقراط در آن «زندگی گذشته ی خودش را شرح می دهد» کاملا، سازگار است وبه خوبی نشان می دهد که فایلدون در این مورد حاوی واقعیت تاریخی است.
پاورقی (اما با برخی از قسمت های فلسفی تر جمهوری سازگار نیست، آن جا که سقراط سعی می کند ریاضیات و ستاره شناسی را برای غایات عملی به کار گیرد، و توصیه می کند که آنها را وسیله ای برای تعالی ذهن از جهان مادی به جهان صورت های از لی قرار دهند . به عنوان نمونه ر. ک. به نکاتی درباره ی هندسه در 526d-c و قبل و بعد آنها با نگرش جامع بر تمام شواهد و مدارک مربوط به سقراط باید این نتیجه را بگیریم که افلاطون در جمهوری فراتر از آن حدی رفته است که سقراط تاریخی رسیده بود. کی یر که گور متوجه شده است که
[=Century Gothic] [=Century Gothic] [=Century Gothic]برای خود یونانیان، نام سقراط نقطه ی عطفی در تاریخ فلسفه ی آنان محسوب می شد. آنها در تعلیل این مطلب می گویند او توجه انسان ها را از تفکرات مربوط به طبیعت جهان مادی – که ویژگی دوره ی پیش از سقراطی بوده است – به مسایل مربوط به زندگی انسانی معطوف ساخت. [=Century Gothic] [=Century Gothic]
[=Century Gothic] در این مورد بین افلاطون و کسنوفون، ناسازگاری وجود دارد.
سقراط در آن جا می گوید: «در دروان جوانی به فلسفه ی طبیعی علاقه ی شدیدی پیدا کرد، به امید آنکه «علت» چیزها را دریابد چیزها چرا هستند، چرا به وجود می آید، و چرا دوباره از بین می روند. او نظریات رایج را درباره منشأ حیات، فیزیولوژی، روانشناسی، ستاره شناسی و کیهان شناسی مطالعه کرد، ولی هیچ یک از آنها او را خوشنود نکردند، و بالاخره به این نتیجه رسید که این کار از عهده ی وی بیرون است. امیدهای او با شنیدن این سخن که آناکساگوراس، «عقل» را علت اولیه می داند دوباره احیا شد، اما وقتی ملاحظه کرد، نظام آناکساگوراس نیز از نظر تفصیلی ، تفاوتی با دیگر نظریات طبیعی ندارد، باز هم یأس بر او چیره گشت. آناکساگوراس از نقش اصلی عقلی در علیت، غفلت کرده بود، و تبیین های او چنان مادی و مکانیکی بودند که گویی عقل هیچ سهمی در آن سهمی در آن ندارد. به همین جهت سقراط بر این عقیده ی خود راسخ گشت که اشیا را فقط از نظر کارکرد می توان تبیین کرد. و بدین ترتیب از دانش طبیعی روی برگرداند و به شیوه های کاملاً متفاوتی از تحقیق روی آورد.

[=Century Gothic]افلاطون این داستان را در جهت اهداف خودش نقل می کند، ولی خیلی بعید است که آن را بالکل، ساختگی بدانیم. برای استحاله ی جعلی بودن آن، می توان به هماهنگی اش با سخنان کسنوفون نیز اشاره کرد، و همین طور به این فرض کاملا معقول که تصویر سقراط در ابرها فقط مبالغه ی خنده آمیزی از برخی گرایش های فکری مشهور اوست و نه مطالبی کاملاً بی پایه . زمانی که ابرها به نمایش در آمد، افلاطون بچه ای بیش نبود، شاید بتوان کلمه ی «جوان» را برای آن روزهای سقراط ، که هنوز افلاطون او را نمی شناخت، به کار برد، اگر چه سن او به چهل و شش می رسید. بسیار محتمل است که آریستوفانس به خوبی می دانست که سقراط در زمانی طولانی ، دلبستگی رو به کاهش به دانش طبیعی داشته است: اگر سقراط در برهه ای از زمان چنین بوده است، برای آریستوفانس که تصمیم گرفته بود تمام تمایلات نامطلوب را در مشخص او جمع کند، بهانه ی خوب برای اهداف کمدیک فراهم شده است. سخن ارسط مبنی بر اینکه پژوهش طبیعت در زمان سقراط «از بین رفت» ، مبالغه ای بیش نیست. از جمله کسانی که به این دانش می پرداختند، کافی است چند تن را نام ببریم: دیوگنس آپولونیایی، آرخلائوس (که رابطه ی او با سقراط احتمالاً واقعیت دارد) و نیز برخی از سوفسطاییان – گرگیاس که شاگرد امپدکلس بود، و به نظریه ی «منافذ و تشعشعات » او علاقمند بود، آلکیداماس مولف کتابی در طبیعت ، آنتیفون مولف حقیقت و شاید کریتیاس [7]. دموکریتوس نیز تا پس از مرگ سقراط، به فعالیت خود ادامه داد، هر چند این مسئله روشن نیست که کتاب او تا چه اندازه برای آتنیان شناخته شده بود.
بنابراین شواهد قانع کننده ای نشان می دهند که سقراط در دروه ای از زندگی خویش به دانش طبیعی، دلیستگی شدیدی داشته است. این شواهد کم نیستند، ولی بعضی ها معتقدند، برخی مدافعات سقراط در دفاعیه که در هر حال ، همگان اعتبار تاریخی آن را قبول دارند، همه ی اینها – آریستوفانس، کسنوفون، و خود افلاطون در فایدون – را ابطال می کند. سقراط در 18b می گوید «من حکیمی نیستم که درباره اجرام آسمانی سخن بگویم و به پژوهش آنچه در زیر زمین است بپردازم، و استدلال ضعیف تر را قوی تر سازم» می گوید : اینها تهمت های آماده ای هستند که بر هر فیلسوفی از سوی کسانی وارد می شود که از مرحله پرت هستند. اضافه می کند، شما خودتان این تهمت را در کمدی آریستوفانس تماشا کرده اید، کسی به نام سقراط در آن جا پرسه می زند، و می گوید قادر است در هوا راه رود، و سخنان بی معنی زیادی درباره ی چیزهایی بر زبان می آورد که من کوچک ترین اطلاعی از آنها ندارم . منظور من تحقیر این دانش ها نیست... بلکه می خواهم این حقیقت را بگویم که من علاقه ای به آن دانش ها ندارم. به علاوه ، در این مورد می توانم همه ی شما را به شهادت طلبم، و از تمام کسانی که سخنان مرا شنیده اند (و عده شان نیز کم نیست) سئوال کنم که آیا هیچ شنیده اید که من سخنی درباره ی این موضوعات برزبان آورم.
پس از یک طرف شواهدی درایم که قبلاً ملاحظه کردیم و از طرف دیگر با این سخنان روبه رو هستیم . این جریان 2400 سال پیش صورت گرفته است و اطلاعات ما نیز بسیار ناقص است. نمی توان به دانستن عین واقعیت امیدوار بود، ولی به طرز معقول می توان گفت این سخنان سقراط، نمی تواند آنچه را که قبلاً آوردیم باطل سازد. حتی اگر مسلم بدانیم که در هر حال نتوانسته بود او را خشنود سازد. او هیچ وقت این دانش را به طور عمومی تعلیم نداده بود و از خودش نیز نطریات خاصی اظهار نکرده بود،هر چند بی تردید نظریه های رایج را با برخی دوستان برگزیده ی خویش ، به طور جدی مورد بحث قرار می داد. وقتی در اطراف آتن قدم می زد و شهروندان شایسته ای می کرد و به بحث می نشست، یا در ورزشگاه با جوانان روشن اندیشی سخن می گفت، پیشاپیش به بی هودگی تفکرات نظری دانشمندان پی برده بود و کاملاً لازم می دید که خود را بشناسد و بدانند که «دینداری چیست ، بی دینی چیست؛ زیبا چیست، زشت چیست ، عدالت چیست ، بی عدالتی چیست ، حزم چیست بی احتیاطی و شجاعت و بددلی چیستند، دولت چیست و دولتمرد چه معنی دارد، منظور از حکومت بر مردم چیست و حاکم یعنی چه» [8]اگر سقراط در سی یا چهل سال اخیر عمر خویش توجه همگان را فقط به این سوالات جلب می کرد، آیا کسی می تواند بگوید چون او در دوره ای از عمر خویش به دانش طبیعی پرداخته است، پس آنگاه که در برابر تقاضای اعدام محاکمه کنندگان می گوید به این دانش توجهی ندارد، دروغ گفته است؟ او به هیچ وجه آن دانش را فقط از آن جهت که دانش است پی گیری نکرده است و سئوالات او نیز با سئوالات خود نظریه پردازان علوم طبیعی فرق داشته است. سئوال از «چرا»؟ بود . جرا کل جهان بدین گونه است و علت وجود ما در آن چیست؟ او ابتدا تصور می کرد که این همان سئوالی است که دانشمندان مطرح می کنند، و با جدیت تمام وارد مباحث آنها شد، تا اینکه معلوم شد آنها فقط این سئوال را مطرح می کنند که جهان چگوه به وجود آمد. دیوگنس آپولونیایی را می توان در این مورد استثنا کرد، و جالب است که وقتی آریستوفانس سقراط را در مقام یک دانشمند نمایش می دهد، ابتدا نظریات هوا شناختی دیوگنس را بر زبان او جاری می سازد. اما وقتی دیوگنس دست به نگارش زد، احتمالاً سقراط از دانش طبیعی فاصله گرفته بود، و در عین حال که گرایش غایت شناختی او را قبول داشت متمایل نبود به نظریه ی ماده گرایانه ای باز گردد که نیروی هدایت کننده را نیز جزوی از عناصر طبیعی به حساب می آورد. با این وجود وقتی صاحبان قدرت با او میانه ی بد پیدا کردند، توانستند علاقه ی پیشین او را برابرش علم کنند، مانند آنچه که امروز درباره ی برخی فیلسوفان یا بزرگان سیاسی امریکا دیده می شود.

[=century gothic]..ادامه دارد.........

[=Century Gothic]سقراط علم طبیعی را کنار گذاشت و به اخلاقی پرداخت، تفحص از اصول زندگی را به بررسی اصول طبیعت ترجیح داد. اما، شاید به دلیل مطالعات علمی پیشین خود، تأکید کرد که اخلاق نیز حوزه ای از معرفت است، و باید روش علمی استواری را بر آن اعمال کرد. ارسطو می گوید ، معرفت برای همیشه وامدار روش سقراطی است، اگر او این روش را در حوزه ای به کار برد که شایسته نبود. (همان طور گیگون گفته است) به نظر ارسطو، سقراط در تاریخ فلسفه نقش دوگانه ای را ایفا می کند: روش و اصلی را مطرح می کند که در بررسی و طبقه بندی درست پدیده های طبیعی گریزی از آن نیست، ولی در عین حال، نام او نشان ویژه ی پایان دوره ی فلسفه ی علمی و آغاز دوره ی فلسفه ی اخلاقی است[9]. [=Century Gothic]
بررسی ماهیت این روش را به قسمت بعدی موکول می کنیم، فقط این جا لازم است تذکر دهیم که در این مورد بالاخره بر تفاوت ماهوی میان سقراط و سوفسطاییان انگشت خواهیم نهاد. اگر فلسفه را به معنی دقیق آن، یعنی پژوهش حقیقت ، در نظر بگیریم، در سنت قدیم آن ، یعنی پژوهش حقیقت ، در نظر بگیریم، رد سنت قدیم پذیرفتند که فقط و فقط سقراط بود که راه فلسفه رابه سوی زندگی انسان ها باز کرد . یعنی ، سعی کرد اخلاق و سیاست را موضوع پژوهش علمی قرار دهد و در باب آنها به قوانین و حقایق کلی از دست یابد، و این کار را در مقابله با شکایت و نسبی گرایی ای انجام داد، که براساس آن ، تمام هستی، عقیده ای بیش نیست، و اذهان انسان ها در اختیار کسی است که زبان نرم برای اقناع آنها داشته باشد. حتی پروتاگوراس را نیز نمی توان از این دایره بیرون دانست، کسانی چون گرگیاس و پولوس در این زمینه درخشیدند.

کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
پی نوشت ها:

1. درباره نظر ارسطو نسبت به وضع تعریف در زمان قبل از سقراط همچنین نگا مابعدالطبیعه ، آلفا، 987a20.
2. عقیده ی فولنتس این است (Dei Stoa I. 194f. 2. 10) پانایتیوس در حدود 185 تا 109 ق. م زندگی می کرد.
3. (الف) – (ج) در 1، 1، 12 -15 هست (ج) در 4، 7، 5 دوباره آمده است) و (د) در 4 ، 7، 6 هست.
4. کسنوفون و افلاطون درباره ی این عقیده ی سقراط ، با هم موافقند. مقایسه کنید با فایدروس 229e: «من هنوز نتوانسته ام به عبارت کتیبه ی دلفی «خود را بشناسم» و به نظر من، مسخره است که با وجود نادانی مان به این موضوع ، بررس مطالب بیگانه تری را برعهده گیریم.
5. البته این سخن، اصیل نیست. مقایسه کنید، گرگیاس ج 10 ترجمه ی فارسی ص 99.
6. میلتون Milton ، احتمالاً عقاید سقراطی خویش را از سیسرون گرفته است تا از کسنرفون، این عقاید را آدام در P. L.، کتاب 8، ضمن موافقت با رافایل ابراز می کند. اینکه علم تفصیلی نداشته باشیم به چیزهای زیادی که خیر عملی هستند، چیزهایی مبهم و دقیق ، اما خوب بدانیم.
آنچه را در زندگی روزمره پیش روی ماست، اولین حکمت است، ما بقیی هواست، و ما را با چیزهایی، سخت مشغول می دارد.
که غیر عملی و وضول ناپذیرند، ولی باز باید به دنبالشان رفت.
7. (برای گرگیاس ر. ک. افلاطون منون 76c ، برای آلکیداماس، به دیواگنس لائرتیوس 8، 56، برای آنتیفون به پاره های 42-23 در دیلز – کرانتس ، برای کریتیاس، به ارسطو درباره ی نفس 405b5 (برابر دانستن نفس با خون) دیلز این مطلب را در (1894) SB Berlin آورده است، ولی او بر پایه ی سخن طنز آلود سقراط در گرگیاس، 465d ، گفته است، پولوس نیز به پژوهش طبیعیات مشغول بوده است که احتمالاً صحیح نیست (p. 357) برخی از این افراد، مثل گرگیاس (که نظریه پردازان علوم طبیعی را مسخره می کرد) و کریتیاس ، بی تردید به طور تفننی به این دانش می پرداختند، اما نظریاتشان یقیناً حاوی مطالب جالبی بود.
8. کسنوفون، خاطرات ، 1، 1، 16. نیز ر. ک. به ارسطو ، اخلاق ائودموس 1216b4: سقراط معمولا به بررسی ماهیت عدالت ، شجاعت و همین طور سایر فضیلت ها می پرداخت زیرا او فضلیت را با معرفت برابر می دانست.
9. ر. ک به گیگن در 192 و 1959. Mus. Llelv. نیز مقایسه کنید با سخنان جالب دمان در Temoignage «سقراط زندگی خود را به تحقیق مسایل اخلاقی وقف نموده است. اما در این تحقیق یک نوع روش علمی به کار برده است» و غیره .

موضوع قفل شده است