برهان نظم در اثبات خدا

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
برهان نظم در اثبات خدا

نظم، نشانه عقل و دانش و قدرت می باشد و بی نظمی را از عقل و دانش و قدرت، نشانی نیست. نظم در فرد، آن است که حرکات و سکنات وی، تحت قاعده و قانونی باشد. نوزاد، در آغاز شیر می خورد، پس از گذشت زمانی غذا می خورد. سپس راه می رود، آنگاه جوان می شود و در آخر پیر می گردد. این قانون در همه نوزادهای بشری از گذشته و کنون و آینده جاری است. بسیاری از درختها، در بهار شکوفه می کنند، در تابستان بر می دهند، در خزان برگهایشان زرد می شود، در زمستان خشک می گردند. گروهی از گلها صبحگاه باز می شوند و شامگاه بسته می شوند. زمین پیوسته به گرد خورشید می گردد و زمان یک دور گردش وی یک سال می باشد. در اثر این گردش، بهار پیدا می شود، تابستان می آید، پائیز خودنمائی می کند، زمستان سرو کله خود را نشان می دهد. این نظم، در حرکت زمین، هزاران سال است ادامه دارد.

ماه در هر سال دوازده بار به دور زمین می گردد، در آغاز هر ماه، شکل هلال دارد، در نیمه بدر می شود، در آخر در محاق می رود. سالها است که کار بدین منوال بوده و خواهد بود. اینها نمونه ای چند از نظم موجودات جهان می باشد. دست روی هر موجودی از موجودات این جهان بگذاری نظمی ویژه خود دارد و نظمی هم با موجودات دیگر جهان. کوچکترین مطالعه ای، در وضع هر موجودی، نظم در سیر آن موجود را نشان می دهد. آیا این نظمهای فردی و اجتماعی که در موجودات بزرگ و کوچک این جهان، قرار دارد نشانه آن نیست که این ناظمی دارد، دانا، توانا، حکیم، مقتدر؟ کسانی که در قلبشان بیماری نباشد، و لجبازی نداشته باشند پاسخ آری خواهند داد، و سرتعظیم در برابر حضرت ناظم بزرگ جهان فرود خواهند آورد.

در آیه 5 سوره الرحمن آمده: «الشمس و القمر بحسبان» در این آیه این مطلب مطرح می شود که در کار عالم حساب و نظم برقرار است، چیزی بی حساب و بی قاعده وجود ندارد. حسب یعنی گمان کرد حسبان یعنی گمان کردن. ولی حسب یعنی حساب کرد. حسب حسبانا یعنی حساب کرد حساب کردنی. می فرماید: «الشمس و القمر بحسبان» خورشید و ماه با حسابی موجود هستند یعنی در کار اینها حساب و نظم معین هست، در حرکاتی که اینها دارند حساب و نظمی در کار است. در حرکت وضعی و حرکت انتقالی که هر یک از این ذرات آسمانی بلکه کهکشانها صدها جور حرکت دارند - و در همه چیزشان - حساب است، تصادفات و بی نظمی در کار عالم وجود ندارد. چرا این را می گوید؟ بعد خواهیم گفت، برای اینکه انسان را بگوید: ای انسان! سر را تسلیم حساب کن، خیال نکن در کار عالم حسابی نیست «الا تطغوا فی المیزان* واقیموا الوزن بالقسط و لا تخسروا المیزان؛ هرگز در میزان عدل تعدی نکنید و هر چیز را به ترازوی عدل و انصاف بسنجید و هیچ در میزان کم فروشی نکنید» (الرحمن/8 و 9).

در قرآن کریم در آیه 12 سوره جاثیه آمده است: «الله الذی سخر لکم البحر لتجری الفلک فیه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون؛ خداست آن کسی که دریاها را مسخر شما قرار داده است که کشتیها بر روی این دریاها جریان پیدا کنند و شما از منافع دریاها استفاده کنید و شما یک بهره معنوی ببرید و آن این است که خدای خودتان را بشناسید و شکرگزار باشید». این آیه عطف به آیات اول سوره جاثیه است که فرمود: «ان فی السموات و الارض لایات للمؤمنین* و فی خلقکم و ما یبث من دابة آیات لقوم یوقنون* و اختلاف اللیل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحیا به الارض بعد موتها و تصریف الریاح آیات لقوم یعقلون؛ براستی در آسمان ها و زمین برای مومنان نشانه هایی است. و در آفرینش شما و آنچه از جنبندگان می پراکند برای مردمی که یقین دارند نشانه ها است. و در آمد و شد شب و روز و رزقی که خدا از آسمان نازل کرده و زمین را پس از مرگش بدان زنده ساخته و در گرداندن بادها برای مردمی که می اندیشند نشانه ها است» (سوره جاثیه، آیه 3-5). قرآن کریم کوشش دارد که ما این نکته را درک کنیم که هیچ چیزی در دنیا بر اساس تصادف به وجود نیامده و به وجود نمی آید. همه اینها حساب شده است.

از نظر علمی این مطلب مسلم است که دنیایی که ما می بینیم، با این همه اشیاء مختلف و متنوعی که دارد: یکی خورشید است، یکی زمین، یکی ماه، یکی آب و یکی هوا؛ هوا اکسیژن دارد، ازت دارد، در زمین عنصرهای زیادی وجود دارد، درخت وجود دارد، انسان وجود دارد؛ این نظامی که امروز ما می بینیم، زمین به دور خودش و به دور خورشید می چرخد، حسابهایی در اینجاها وجود دارد و تصادفا به وجود نیامده است. اگر فرض کنیم کسی بیاید یک قالی را که بافته اند باز کند، تبدیل می شود به یک رشته نخها، بعد بیاید نخها را هم از یکدیگر باز کند، تبدیل می شود به یک مقدار پشم و احیانا پنبه. آنوقت شما نگاه کنید، همه چیز را علی السویه می بینید، می گویید پس آن نقش کو؟ آن نظم کو؟ آن ترکیب کو؟ دیگر وجود ندارد. در اصل چه بوده؟ در اصل همه این قالی با این همه اختلافاتی که شما اکنون می بینید، توده ای از پشم بوده که همه چیز در آن علی السویه بوده است و اگر این پشم را به حال خود گذاشته بودند و دست صنعتگر و هنرمندی آن را تبدیل به نخ نکرده بود، بعد رنگ نکرده بود و بعد این نخهای رنگ شده را در یک نظام معین با یکدیگر نبافته بود، یک چنین موجود زیبایی با این نظم و ترتیب هرگز به وجود نمی آمد، یعنی خود این توده پشم قابل اینکه خودش را به یک قالی تبدیل کند نیست، یک دست هنرمند است که این را تبدیل کرده است.

این دنیای ما، اول همین جور بوده، بعد هم همین جور خواهد شد؛ یعنی اگر همین طوری که خدا وعده داده و روزی هم خواهد شد قدرت قاهره الهی بیاید بافته های این عالم را از هم باز کند (ما خودمان به منزله یک بافته هستیم، هر انسانی یک بافته است، هر درختی بافته دیگری است، هر حیوانی بافته دیگری است، آب و هوا هم همین طور) ما به یک ماده یکنواخت می رسیم که هیچ چیزی با هیچ چیزی فرق ندارد، و اولش هم همین بوده است. همه آن موادی که این همه اشیاء متنوع از آن ساخته شده است اموری متشابه بوده اند؛ یعنی در ابتدا گازهای پراکنده ای در عالم بوده و جز این چیزی نبوده، از اینها این همه چیزها و این همه نظم و ترتیب ها درست شده است.

حال آیا ممکن است که همین طور تصادفی بوده که از این ماده یکنواخت در روی زمین یک مقدار آب بوجود بیاید، اقیانوسها به وجود بیاید، موجود زنده به وجود بیاید، انسان به وجود بیاید، این چیزهایی که همه به درد یکدیگر و به کار یکدیگر می خورند، هوای قابل تنفس وجود داشته باشد، روی زمین به این شکل در بیاید که هم سفت باشد و هم نه آنقدر سفت که غیرقابل س***ت باشد و نشود در آن کشاورزی کرد؟ اینها را همین طور تصادف به وجود آورد، یا نه، تمام اینها روی نظم و حساب و تدبیری بوده است؟ قرآن اسم این را می گذارد تسخیر، تسخیر الهی. البته در مسائلی که کوچکتر است انسان زودتر درک می کند تا در نظام کل، ولی نظام کل و نظام جزء فرق نمی کند.

برهان نظم چنان که از نامش پیداست از نظام عالم هستى و اسرار و دقایق آن به مبدء علم و قدرتى که آن را ایجاد و تدبیر نموده، رهنمون مى گردد، و قرآن مجید پر است از استدلال به این دلیل روشن، و در همه جا نمونه هایى از آیات حق را در آسمان و زمین، و عالم حیات، و موجودات مختلف، بیان مى کند، و از آن طریق آشکارى به سوى ذات پاکش مى گشاید. این دلیل براى همه قشرها قابل درک است، و هر کس به مقدار فهم و معلومات خود مى تواند از آن بهره گیرد، بزرگترین دانشمندان به مقدار فهمشان و افراد کم سواد و بى سواد نیز به مقدار درکشان.

در آیات متعدد از قرآن به مسئله نظم در طبیعت و جهان اشاره شده است از جمله: خداوند در سوره آل عمران آیات 190 تا 191 می فرماید: «إن فی خلق السماوات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لأولی الألباب* الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار؛ مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى صاحبان خرد و عقل است. همانها که خدا را در حال ایستادن و نشستن و آن گاه که بر پهلو خوابیده اند، یاد مى کنند، و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مى اندیشند، (و مى گویند) بارالها این را بیهوده نیافریده اى، منزهى تو، ما را از عذاب آتش نگاه دار».

روشنترین راه خداشناسى
«إن فی خلق السماوات و الأرض» آیات قرآن تنها براى خواندن نیست، بلکه براى فهم و درک مردم نازل شده و تلاوت و خواندن آیات مقدمه اى است، براى اندیشیدن، به همین جهت در آیه فوق نخست اشاره به عظمت آفرینش آسمان و زمین کرده و مى گوید در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز نشانه هاى روشنى براى صاحبان خرد و اندیشمندان است و باین ترتیب مردم را به اندیشه در این آفرینش بزرگ جلب و جذب مى کند، تا هر کس به اندازه پیمانه استعداد و تفکرش از این اقیانوس بى کران سهمى ببرد و از سرچشمه صاف اسرار آفرینش سیراب گردد. و براستى، جهان آفرینش، و نقش هاى بدیع و طرحهاى زیبا و دل انگیز آن و نظامات خیره کننده اى که بر آنها حکومت مى کند کتاب فوق العاده بزرگى است که هر حرف و کلمه آن دلیل بسیار روشن، بر وجود و یکتایى آفریدگار جهان است. «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا» نقشه دلربا و شگفت انگیزى که، در گوشه و کنار این جهان و در پهنه هستى به چشم مى خورد آن چنان قلوب صاحبان خرد را بخود جذب مى کند، که در جمیع حالات خود، چه ایستاده و چه نشسته و یا در حالى که در بستر آرمیده، و به پهلو خوابیده اند بیاد پدید آورنده این نظام و اسرار شگرف آن مى باشند، و لذا در آیه فوق مى فرماید: خردمندان آنها هستند که خدا را در حال قیام و قعود و آن گاه که بر پهلو خوابیده اند یاد مى کنند و در اسرار آسمانها و زمین مى اندیشند یعنى همیشه و در همه حال غرق این تفکر حیات بخشند.

در این آیه نخست اشاره به ذکر و سپس اشاره به فکر شده است یعنى تنها یادآورى خدا کافى نیست، آن گاه این یادآورى ثمرات ارزنده اى خواهد داشت که آمیخته با تفکر باشد همان طور که تفکر در خلقت آسمان و زمین اگر آمیخته، با یاد خدا نباشد، نیز بجایى نمیرسد چه بسیارند دانشمندانى که در مطالعات فلکى خود و تفکر مربوط به خلقت کرات آسمانى این نظام شگفت انگیز را مى بینند اما چون به یاد خدا نیستند، و عینک توحید بر چشم ندارند و از زاویه شناسایى مبدء هستى به آنها نگاه نمى کنند، از آن نتیجه لازم تربیتى و انسانى را نمى گیرند. همانند کسى که غذایى مى خورد که تنها جسم او را قوى مى کند، و در تقویت اندیشه و فکر و روح او اثرى ندارد.

«ربنا ما خلقت هذا باطلا» تفکر و اندیشه، در اسرار آفرینش و زمین به انسان آگاهى خاصى میدهد، و نخستین اثر آن توجه به بیهوده نبودن خلقت است، زیرا جایى که انسان در هر موجود کوچکى، از این جهان بزرگ هدفى مى بیند، آیا مى تواند باور کند، که مجموعه جهان، بى هدف باشد، در ساختمان مخصوص اعضاى پیکر یک گیاه، هدفهاى روشنى مى بینیم، قلب انسان و حفره ها و دریچه هاى آن هر کدام برنامه و هدفى دارند، ساختمان طبقات چشم هر کدام بخاطر منظورى است، حتى مژه ها و ناخنها هر یک، نقشى معین بر عهده دارند. آیا ممکن است ذرات یک موجود، هر کدام داراى هدف خاصى باشد، اما مجموعه آن، مطلقا، هدفى نداشته باشد؟! به همین جهت خردمندان، با توجه به این حقیقت، این زمزمه را سر میدهند که: خداوندا! این دستگاه باعظمت را بیهوده نیافریدى، بار الها! این جهان بى نهایت بزرگ و این نظام شگفت انگیز، همه روى حکمت و مصلحت و هدف صحیح آفریده شده اند، همگى نشانه وحدانیت تو است و تو از کردار عبث و بیهوده منزهى.

«فقنا عذاب النار» صاحبان عقل و خرد پس از اعتراف به وجود هدف در آفرینش بلافاصله، بیاد آفرینش خود مى افتند و مى فهمند انسان که میوه این جهان هستى مى باشد، بیهوده آفریده نشده است و هدفى جز تربیت و پرورش و تکامل وى در کار نبوده - او تنها براى زندگى زودگذر و کم ارزش این جهان آفریده نشده است بلکه سراى دیگر در پیش دارد که در آنجا پاداش و کیفر اعمال در برابر او قرار مى گیرد، در این موقع متوجه مسئولیتهاى خود میشوند، و از خدا تقاضاى توفیق انجام آنها را مى طلبند، تا از کیفر او در امان باشند و به همین جهت مى گویند خداوندا! ما را از عذاب آتش نگاهدار.

همچنین خداوند در سوره فصلت: آیات 53 تا 54 می فرماید: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتى یتبین لهم أنه الحق أولم یکف بربک أنه على کل شی ء شهید* ألا إنهم فی مریة من لقاء ربهم ألا إنه بکل شیء محیط؛ به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا آشکار گردد که او حق است، آیا کافى نیست که او بر همه چیز شاهد و گواه است. آگاه باشید آنها از لقاى پروردگارشان در شک و تردیدند، ولى خداوند به همه چیز احاطه دارد».

نشانه هاى حق در جهان بزرگ و کوچک
در این دو آیه که سوره فصلت با آن پایان مى گیرد، به دو مطلب مهم که در حقیقت یک نوع جمع بندى از بحثهاى این سوره است اشاره شده آیه اول در باره توحید (یا قرآن) سخن مى گوید و آیه دوم در باره معاد. در آیه اول مى فرماید: ما به زودى آیات و نشانه هاى خود را در آفاق و اطراف جهان، و همچنین در درون جان خود آنها، به آنان نشان مى دهیم، تا براى آنها روشن شود که خداوند حق است. آیات آفاقى همچون آفرینش خورشید و ماه و ستارگان با نظام دقیقى که بر آنها حاکم است، و آفرینش انواع جانداران و گیاهان و کوه ها و دریاها با عجائب و شگفتیهاى بى شمارش، و موجودات گوناگون اسرارآمیزش، که هر زمان اسرار تازه اى از خلقت آنها کشف مى شود، و هر یک آیه و نشانه است بر حقانیت ذات پاک او. و آیات انفسى همچون آفرینش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى که بر ساختمان حیرت انگیز مغز و حرکات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها، و انعقاد نطفه و پرورش جنین در رحم مادران، و از آن بالاتر اسرار و شگفتیهاى روح انسان مى باشد، که هر گوشه اى از آن کتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان.

درست است که این آیات قبلا به اندازه کافى از سوى پروردگار ارائه شده، اما با توجه به جمله سنریهم که فعل مضارع و دلیل بر استمرار است، این ارائه به طور مستمر ادامه دارد، و اگر انسان صدها هزار سال نیز عمر کند هر زمان کشف تازه و ارائه جدیدى از آیات الهى خواهد داشت، چرا که اسرار این جهان پایان پذیر نیست! تمام کتابهاى علوم طبیعى و انسان شناسى در تمام ابعادش (علم تشریح، فیزیولوژى، روان شناسى، روانکاوى) و علوم مربوط به شناخت گیاهان و حیوانات، و مواد آلى طبیعت، و هیئت، و غیر آن، در حقیقت همه کتب توحید و معرفة الله هستند، چرا که عموما پرده از روى اسرار شگفت انگیزى بر مى دارند که بیانگر علم و حکمت و قدرت بى پایان آفریننده اصلى این جهان است.

گاه یکى از این علوم، بلکه یک رشته از ده ها رشته از یکى از این علوم، تمام عمر یک دانشمند را به خود اختصاص مى دهد و در پایان مى گوید: افسوس که هنوز از این رشته چیزى نمى دانم، و آنچه تا به حال دانسته ام مرا به عمق نادانیم رهنمون گردیده! و در پایان این آیه این بیان لطیف و جالب را با جمله زیبا و پر معناى دیگرى تکمیل کرده، مى افزاید: آیا براى آنها کافى نیست که خداوند شاهد و گواه بر هر چیز است (أولم یکف بربک أنه على کل شی ء شهید). چه شهادتى از این برتر و بالاتر که با خط تکوین قدرت خود را بر پیشانى همه موجودات نوشته است، بر صفحه برگهاى درختان، در لابلاى گلبرگها، در میان طبقات اسرارآمیز مغز، و بر روى پرده هاى ظریف چشم، بر صفحه آسمان و بر قلب زمین، و خلاصه بر همه چیز نشانه هاى توحید خود را نوشته و گواهى تکوینى داده است. آنچه در بالا گفته شد یکى از دو تفسیر معروف و مشهور این آیه است که بر طبق این تفسیر، گفتگوى آیه، تمام پیرامون مساله توحید و ظهور آیات حق در آفاق و انفس است.

اما تفسیر دیگر ناظر به اعجاز قرآن است، و خلاصه اش چنین است که خداوند در این آیه مى گوید: ما معجزات و نشانه هاى گوناگون خود را در نقاط مختلف جزیره عرب، و مناطق دیگر جهان، و در مورد خود این مشرکان، به آنها نشان مى دهیم، تا بدانند این قرآن بر حق است. نشانه هاى آفاقى مانند پیروزى اسلام در میدانهاى مختلف نبرد، و در میدان مبارزه منطقى، و سپس نقاط مختلفى که آئین اسلام آنجا را گشود، و بر افکار مردم حاکم گردید، و همان جمعیتى که در مکه به هنگام نزول این آیات به ظاهر آن چنان در اقلیت قرار داشتند که توانایى هیچگونه فعالیت مثبتى براى آنها وجود نداشت آرى همانها به فرمان پروردگار هجرت کردند و در مدت کوتاهى همه جا زیر پرچم آنها در آمد، و مکتب آنها از سوى گروه عظیمى از مردم سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت. و آیات انفسى پیروزى مسلمانان بر مشرکان مکه در جنگ بدر، و در روز فتح مکه، و نفوذ نور اسلام در قلب بسیارى از آنها بود. این آیات آفاقى و انفسى نشان داد که قرآن مجید بر حق است.

همان خدایى که بر همه چیز شاهد و گواه است بر حقانیت قرآن نیز از این طریق گواهى داد. هر یک از این دو تفسیر قرائن و مرجحاتى دارد، ولى با توجه به ذیل آیه و آیه بعد، تفسیر اول نزدیکتر به نظر مى رسد. در حقیقت جمله اخیر پاسخى است به بعضى از شبهات کفار در مورد معاد، از جمله اینکه: چگونه ممکن است این خاکهاى پراکنده و به هم آمیخته شده از هم جدا گردد؟ و چه کسى مى تواند اجزاى هر انسانى را جمع کند؟ و از این گذشته چه کسى آگاه از نیات و اعمال و گفتار همه انسانها در طول تاریخ بشر است. قرآن در پاسخ همه این سؤالات مى گوید: خدایى که به همه چیز احاطه دارد تمام این مسائل براى او روشن است، و دلیل بر احاطه علمى او بر همه چیز تدبیر او نسبت به همه اشیاء است، چگونه ممکن است مدبر عالم از وضع جهان بیخبر باشد؟! بعضى از مفسران این آیه را نیز مربوط به مساله توحید دانسته اند، نه معاد و گفته اند: منظور این است که این استدلالها در زمینه توحید پروردگار، این گروه کافر لجوج را سودى نمى بخشد، چرا که آنها روشنترین دلیل توحید یعنى حضور خداوند را در همه جا و شهود او را بر همه چیز منکرند، با اینحال چگونه مى توانند از دلائل توحید بهره گیرند؟! ولى با توجه به اینکه تعبیر لقاء الله در قرآن مجید معمولا کنایه از قیامت مى باشد این تفسیر بعید به نظر مى رسد.

و نیز خداوند در سوره نوح آیات 15 تا 20 می فرماید: «ألم تروا کیف خلق الله سبع سماوات طباقا* و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا* و الله أنبتکم من الأرض نباتا* ثم یعیدکم فیها و یخرجکم إخراجا* و الله جعل لکم الأرض بساطا* لتسلکوا منها سبلا فجاجا؛ آیا نمى دانید چگونه خداوند هفت آسمان را یکى بالاى دیگرى آفریده؟ و ماه را در میان آسمانها مایه روشنایى، و خورشید را چراغ فروزانى قرار داده است و خداوند شما را همچون گیاهى از زمین رویانید! سپس شما را به همان زمین باز مى گرداند، و بار دیگر شما را خارج مى سازد. و خداوند زمین را براى شما فرش گسترده اى قرار داد تا از راههاى وسیع و دره هاى آن بگذرید (و به هر نقطه مى خواهید بروید)».

حضرت نوح در بیانات عمیق و مستدل خود در برابر مشرکان لجوج، نخست دست آنها را گرفته و به اعماق وجودشان برد، تا آیات انفسى را مشاهده کنند، سپس همان گونه که آیات مورد بحث مى گوید آنها را به مطالعه نشانه هاى خدا در عالم بزرگ آفرینش دعوت کرده و آنان را به سیر آفاقى مى برد. نخست از آسمان شروع کرده، مى گوید: آیا نمى دانید چگونه خداوند هفت آسمان را یکى بالاى دیگرى آفریده است؟! طباق مصدر باب مفاعله به معنى مطابقه است، گاه به معنى قرار گرفتن چیزى بالاى چیزى مى آید، و گاه به معنى هماهنگى و مطابقت دو چیز با یکدیگر است، و در اینجا هر دو معنى صدق مى کند. مطابق معنى اول آسمانهاى هفتگانه یکى بالاى دیگرى قرار دارد، و به طورى که در تفسیر آسمانهاى هفتگانه در گذشته گفته ایم یک تفسیر قابل توجه این است که تمام آنچه را ما با چشم مسلح و غیر مسلح از ستارگان ثوابت و سیار مى بینیم همه جزء آسمان اول است، و شش عالم دیگر یکى مافوق دیگرى بعد از آن قرار دارد که از دسترس علم و دانش انسان امروز بیرون است، و ممکن است در آینده این شایستگى را پیدا کند که آن عوالم عجیب و گسترده را یکى بعد از دیگرى کشف کند و بنا بر احتمال دوم قرآن به هماهنگى و مطابقت آسمانهاى هفتگانه در نظم و عظمت و زیبایى اشاره مى کند سپس مى افزاید: خداوند ماه را در میان آسمانهاى هفتگانه مایه نور و روشنایى براى شما قرار داد، و خورشید را چراغ فروزانى. درست است که در آسمانهاى هفتگانه میلیونها میلیون کوکب فروزنده است که از خورشید و ماه ما نیز پرفروغ تر مى باشد، ولى آنچه براى ما مهم است و در زندگى ما اثر دارد همین خورشید و ماه منظومه شمسى است که فضاى زندگى ما را یکى در روزها، و دیگرى در شبها روشن مى سازد.

تعبیر به سراج (چراغ) درباره خورشید و نور در مورد ماه به خاطر آن است که نور خورشید از درون خودش مى جوشد مانند چراغ، اما نور ماه از درون خودش نیست و شبیه بازتابى است که از آئینه منعکس مى شود، و لذا کلمه نور که مفهوم اعمى دارد در مورد آن به کار رفته است. این تفاوت تعبیر در آیات دیگر قرآن نیز دیده مى شود. سپس بار دیگر به آفرینش انسان باز مى گردد، و مى افزاید: خداوند شما را همچون گیاهى از زمین رویانید! تعبیر به انبات و رویانیدن، در مورد انسان، به خاطر آن است که اولا آفرینش نخستین انسان از خاک است، و ثانیا تمام مواد غذایى که انسان مى خورد و به کمک آن رشد و نمو مى کند از زمین است، یا مستقیما مانند سبزیها و دانه هاى غذایى و میوه ها، و یا به طور غیرمستقیم مانند گوشت حیوانات، و ثالثا شباهت زیادى در میان انسان و گیاه وجود دارد و بسیارى از قوانینى که حاکم بر تغذیه و تولید مثل و نمو و رشد گیاهان است بر انسان نیز حکمفرما است.

این تعبیر در مورد انسان بسیار پرمعنى است و نشان مى دهد که کار خداوند در مساله هدایت فقط کار یک معلم و استاد نیست، بلکه همچون کار یک باغبان است که بذرهاى گیاهان را در محیط مساعد قرار مى دهد تا استعدادهاى نهفته آنها شکوفا گردد. در مورد حضرت مریم نیز در آیه 37 آل عمران مى خوانیم: «و أنبتها نباتا حسنا» خداوند به طرز شایسته اى گیاه وجود مریم را آفرید و پرورش داد اینها همه اشاره به همان نکته لطیف است. بعد به سراغ مساله معاد که یکى دیگر از مسائل پیچیده براى مشرکان بوده است رفته، مى فرماید: سپس شما را به همان زمین که از آن روئیدید باز مى گرداند، و بار دیگر شما را از آن خارج مى کند. در آغاز خاک بودید بار دیگر به خاک بر مى گردید، و همان کسى که قدرت داشت در آغاز شما را از خاک بیافریند توانایى دارد بار دیگر بعد از خاک شدن لباس حیات در اندامتان بپوشاند. این انتقال از مساله توحید به معاد که به طرز بسیار جالبى در آیات فوق منعکس شده بیانگر رابطه نزدیک این دو مساله است، و به این ترتیب نوح در مقابل مخالفان از طریق نظام آفرینش هم استدلال بر توحید مى کند و هم از این طریق استدلال بر معاد.

مجددا به آیات آفاقى و نشانه هاى توحید در عالم بزرگ باز مى گردد و از نعمت وجود زمین سخن مى گوید، مى فرماید: خداوند زمین را براى شما فرش گسترده اى قرار داد. نه آن چنان خشن است که نتوانید بر آن استراحت و رفت و آمد کنید، و نه آن چنان نرم است که در آن فرو روید و قدرت حرکت نداشته باشید. نه چنان داغ و سوزان است که از گرمایش به زحمت بیفتید، و نه چنان سرد و بى حرارت است که زندگى روى آن براى شما مشکل گردد، به علاوه بساطى است گسترده و آماده و داراى همه نیازمندیهاى زندگى شما. نه تنها زمینهاى هموار همچون فرش گسترده اى است، بلکه کوه ها به خاطر دره و شکافهایى که در لابلاى آن وجود دارد و قابل عبور است نیز بساط گسترده اى مى باشد، هدف این است که از راههاى وسیع و دره هایى که در این زمین قرار دارد بگذرید و به هر نقطه اى که مى خواهید بروید. فجاج (بر وزن مزاج) جمع فج (بر وزن حج) به معنى دره اى است که در میان دو کوه قرار دارد، و به جاده هاى وسیع نیز گفته مى شود. به این ترتیب نوح در این قسمت از سخنان خود گاه به نشانه هاى خدا در آسمانها و کواکب آسمانى اشاره مى کند، و گاه به نعمتهاى گوناگون او در کره زمین، و گاه به ساختمان خود انسان و مسأله حیات و زندگى او که هم دلیلى است براى شناخت خداوند و هم اثبات مسأله معاد.

همچنین در سوره ملک: آیات 1 تا 5 می فرماید: «تبارک الذی بیده الملک و هو على کل شی ء قدیر* الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم أیکم أحسن عملا و هو العزیز الغفور* الذی خلق سبع سماوات طباقا ما ترى فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور* ثم ارجع البصر کرتین ینقلب إلیک البصر خاسئا و هو حسیر* و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح و جعلناها رجوما للشیاطین و أعتدنا لهم عذاب السعیر؛ پربرکت و زوال ناپذیر است کسى که حکومت جهان هستى به دست او است، و بر همه چیز قادر است. همان کسى که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک بهتر عمل مى کنید و او شکست ناپذیر و بخشنده است. همان کسى که هفت آسمان را بر روى یکدیگر آفرید، در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبى نمى بینى، بار دیگر نگاه کن، آیا هیچ شکاف و خللى مشاهده مى کنى؟ بار دیگر (به عالم هستى) نگاه کن سرانجام چشمانت (در جستجوى خلل و نقصان ناکام مانده) به سوى تو بازمى گردد در حالى که خسته و ناتوان است. ما آسمان پائین را با چراغهاى پرفروغى زینت بخشیدیم، و آنها را تیرهایى براى شیاطین قرار دادیم و براى آنان عذاب دوزخ فراهم ساختیم».

هیچ نقصى در جهان هستى نمى بینى
این سوره با مساله مهم مالکیت و حاکمیت خداوند و جاودانگى ذات پاک او آغاز مى شود که در واقع کلید همه بحثهاى این سوره است. مى فرماید: پربرکت و زوال ناپذیر است کسى که حکومت جهان هستى به دست او است، و او بر همه چیز قادر است. تبارک از ماده برکت در اصل از برک (بر وزن برگ) به معنى سینه شتر است، و هنگامى که برک البعیر گفته شود مفهومش این است که شتر سینه خود را به زمین زد، سپس این کلمه به معنى دوام و بقاء و زوال ناپذیرى آمده، و در مورد هر نعمتى که پایدار و بادوام باشد گفته شده است. مخزن آب را از این رو برکه مى گویند که آب مدتى طولانى در آن باقى مى ماند. در آیه فوق در حقیقت دلیل مبارک بودن ذات پاک خدا ذکر شده و آن مالکیت و حاکمیت او بر جهان و قدرت او بر همه چیز است، و به همین دلیل وجودى است زوال ناپذیر و پربرکت.

در آیه بعد به هدف آفرینش مرگ و حیات انسان که از شؤون مالکیت و حاکمیت خدا است اشاره کرده، مى فرماید: او کسى است که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک بهتر عمل مى کنید. مرگ اگر به معنى فنا و نیستى باشد مخلوق نیست، چرا که خلقت به امور وجودى تعلق مى گیرد، ولى مى دانیم که حقیقت مرگ انتقال از جهانى به جهان دیگر است، و این قطعا یک امر وجودى است که مى تواند مخلوق باشد و اگر مرگ در اینجا قبل از حیات ذکر شده بخاطر تاثیر عمیقى است که توجه به مرگ در حسن عمل دارد. گذشته از اینکه مرگ قبل از زندگى بوده است.

منظور از آزمایش خداوند چنان که قبلا نیز گفته ایم نوعى پرورش است، به این معنى که انسانها را به میدان عمل مى کشد تا ورزیده و آزموده و پاک و پاکیزه شوند و لایق قرب خدا گردند. قابل توجه اینکه هدف آزمایش حسن عمل معرفى کرده، نه کثرت عمل، و این دلیل بر این است که اسلام به کیفیت اهمیت مى دهد نه به کمیت. مهم آن است که عمل خالصانه و براى خدا مفید و جامع باشد، هر چند از نظر کمیت کم باشد. به همین جهت در اینکه منظور از «أحسن عملا» چیست در بعضى از روایات اسلامى از پیغمبر گرامى اسلام نقل شده که فرمود: «اتمکم عقلا، و اشدکم لله خوفا، و احسنکم فیما امر الله به و نهى عنه نظرا، و ان کان اقلکم تطوعا!» منظور این است که کدامیک از شما عقل و خرد کاملتر، و خداترسى بیشتر، و آگاهى فزونتر بر اوامر و نواهى الهى دارید، هر چند اعمال مستحبتان کمتر بوده باشد. بدیهى است عقل کامل عمل را پاکتر و نیت را خالصتر و پاداش را بیشتر مى کند.

و در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: «لیس یعنى اکثر عملا، و لکن اصوبکم عملا، و انما الاصابة خشیة الله و النیة الصادقة، ثم قال الإبقاء على العمل حتى یخلص. اشد من العمل، و العمل الخالص الصالح الذى لا ترید ان یحمدک علیه احد الا الله عزوجل»؛ منظور این نیست کدامیک بیشتر عمل مى کنید، بلکه منظور این است کدامیک صحیحتر عمل مى کنید، و عمل صحیح آن است که توأم با خداپرستى و نیت پاک باشد، سپس فرمود: نگهدارى عمل از آلودگى سخت تر است از خود عمل، و عمل خالص صالح، عملى است که نمى خواهى احدى جز خدا تو را به خاطر آن بستاید.

بعد از بیان نظام مرگ و زندگى، به نظام کلى جهان پرداخته و انسان را به مطالعه مجموعه عالم هستى دعوت مى کند، تا از این طریق خود را براى آن آزمون بزرگ آماده کند، مى فرماید: همان خدایى که هفت آسمان را بر روى یکدیگر آفرید. درباره آسمانهاى هفتگانه در آیه 12 سوره طلاق نیز بحث شده است، بر اساس تعبیر طباقا آسمانهاى هفتگانه هر کدام فوق دیگرى قرار دارد، زیرا معنى مطابقه در اصل آن است که چیزى را فوق چیز دیگرى قرار دهند. حال اگر آسمانهاى هفتگانه را اشاره به کرات هفتگانه منظومه شمسى بدانیم که با چشم غیر مسلح قابل رؤیتند، هر کدام فاصله معینى از خورشید دارند و هر یک فوق دیگرى است. و اگر آنچه را از ستارگان ثوابت و سیار مى بینیم همه را جزء آسمان اول بشمریم معلوم مى شود که در مراحل بالاتر عوالم دیگرى است که یکى برتر از دیگرى قرار دارد و به دنبال آن مى افزاید: در خلقت خداوند رحمان هیچ نقص و تضاد و عیبى نمى بینى. با تمام عظمتى که عالم هستى دارد هر چه هست نظم است و استحکام، و انسجام، و ترکیبات حساب شده، و قوانین دقیق و اگر بى نظمى در گوشه اى از جهان راه مى یافت آن را به نابودى مى کشید.

از نظام عجیب و شگفت انگیزى که بر یک دانه اتم، و ذرات الکترون و پروتون حاکم است گرفته، تا نظامات حاکم بر کل منظومه شمسى، و منظومه هاى دیگر و کهکشانها، همه در سیطره قوانین دقیقى قرار دارند که آنها را در مسیر خاصى پیش مى برند. خلاصه همه جا قانون است و حساب، و همه جا نظم است و برنامه. و در پایان آیه براى تاکید بیشتر مى فرماید: بار دیگر نگاه کن و عالم را با دقت بنگر، آیا هیچ شکاف و خلل و اختلافى در جهان مشاهده مى کنى؟! (فارجع البصر هل ترى من فطور). فطور از ماده فطر (بر وزن سطر) به معنى شکافتن از طول است، و به معنى شکستن (مانند افطار روزه) و اختلال و فساد نیز مى آید، و در آیه مورد بحث به همین معنى است. منظور این است که هر چه انسان در جهان آفرینش دقت کند کمترین خلل و ناموزونى در آن نمى بیند و لذا در آیه بعد براى تأکید همین معنى مى افزاید: بار دیگر دیده خود را باز کن، و دو مرتبه به عالم هستى بنگر، سرانجام چشمانت به سوى تو باز مى گردد در حالى که خسته و ناتوان شده، و در جستجوى خلل و نقصان در این عالم بزرگ ناکام مانده است! (ثم ارجع البصر کرتین ینقلب إلیک البصر خاسئا و هو حسیر). کرتین از ماده کر (بر وزن شر) به معنى توجه و بازگشت به چیزى است، و کرة به معنى تکرار و کرتین تثنیه آن است، ولى بعضى از مفسران گفته اند که منظور از کرتین در اینجا معنى تثنیه نیست، بلکه منظور توجه اى مکرر و پى در پى و متعدد است.

بنابراین حداقل قرآن در این آیات دستور به مردم مى دهد که سه بار در عالم هستى بنگرند، و اسرار آفرینش را مطالعه کنند، و به یک معنى بارها و بارها دقیق شوند و هنگامى که نتوانستند کمترین خلل و نقصانى در این نظام عجیب بیابند به آفریننده این دستگاه و خالق این جهان و علم و قدرت بى پایان آشناتر شوند. خاسئ از ماده خسا و خسوء (بر وزن مدح و خشوع) هر گاه در مورد چشم به کار رود به معنى خسته و ناتوان شدن است، و هر گاه در مورد سگ به کار رود به معنى دور کردن آن است. حسیر از ماده حسر (بر وزن قصر) به معنى برهنه کردن است، و از آنجا که انسان به هنگام خستگى تاب و توان خود را از دست مى دهد و گویى برهنه از نیروهاى خود مى شود به معنى خستگى و ناتوانى آمده است، بنابر این خاسئ و حسیر در آیه فوق هر دو به یک معنى و براى تاکید در موضوع درماندگى و ناتوانى چشم از دیدن نقصانى در نظام عالم هستى است.

به هر حال از این آیات دو نتیجه مهم مى توان گرفت: نخست اینکه قرآن به همه رهروان راه حق، دستور مؤکد مى دهد که هر چه مى توانند در اسرار عالم هستى و شگفتیهاى جهان آفرینش بیشتر مطالعه و دقت کنند، و به یک بار و دو بار قناعت ننماید، چه بسیار اسرارى که در نگاه اول و دوم خود را نشان نمى دهد، دیده هاى تیزبین لازم است که بعد از چندین نگاه آنها را بیابد. دیگر اینکه هر قدر انسان در این نظام دقیقتر و باریکتر شود انسجام آن را بهتر درک مى کند، انسجامى خالى از هر گونه نقص و خلل و کژى و اعوجاج. و اگر در نظر سطحى و ابتدایى بعضى از پدیده هاى این جهان به عنوان شرور و آفات و فساد دیده مى شود (همچون زمین لرزه ها، سیلابها و بیماریها و حوادث ناگوارى که گهگاه در زندگى انسانها رخ مى دهد) در مطالعات دقیقتر روشن مى شود که آنها نیز اسرار و فلسفه هاى دقیق و مهمى دارد. این آیات اشاره روشنى به برهان نظم دارد که مى گوید: وجود نظم در هر دستگاه نشانه وجود علم و قدرتى در پشت آن دستگاه است، و گرنه حوادث اتفاقى حساب نشده، و تصادفهاى کور و کر، هرگز نمى تواند مبدأ نظام و حساب گردد، همانگونه که در حدیث معروف مفضل از امام صادق علیه السلام آمده است: «ان الاهمال لا یاتى بالصواب، و التضاد لا یاتى بالنظام؛ مهمل کارى هرگز نتیجه درست نمى دهد، و تضاد مبدأ نظام نمى گردد.

آخرین آیه مورد بحث نظرى به صفحه آسمان افکنده، و از ستارگان درخشنده و زیبا سخن به میان آورده: مى گوید: ما آسمان پائین را با چراغهاى پرفروغى زینت بخشیدیم، و آنها را تیرهایى براى شیاطین قرار دادیم، و براى آنها عذاب آتش دوزخ فراهم ساختیم (و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح و جعلناها رجوما للشیاطین و أعتدنا لهم عذاب السعیر). یک نگاه به آسمان در یک شب تاریک و پرستاره، و توجه به آن عوالم رؤیایى دوردست، و تصور نظامهایى که بر آنها حاکم است، و دقت در زیبایى و ظرافت و عظمت و سکوت اسرارآمیز و پر ابهتى که بر آنها سایه افکنده، انسان را در جهانى مملو از عرفان و نور حق وارد مى کند، و در عوالمى از عشق پروردگار سیر مى دهد که با هیچ زبانى قابل توصیف نیست. این آیه بار دیگر این حقیقت را تاکید مى کند که تمام ستارگانى که ما مى بینم همه بخشى از آسمان اول است، آسمانى که از میان آسمانهاى هفتگانه به ما نزدیکتر مى باشد، و به همین دلیل به عنوان «السماء الدنیا» (آسمان نزدیک و پائین) از آن تعبیر شده است. تعبیر به رجوم (تیرها) اشاره به شهابها است که همچون تیرى از یک سوى آسمان به سوى دیگر پرتاب مى شود. مى دانیم شهاب باقیمانده ستارگانى است که طى حوادثى از هم متلاشى شده، بنابراین اگر مى گوید ما کواکب را تیرهایى براى شیاطین قرار دادیم اشاره به همین سنگریزه هاى مخصوص است.

عظمت عالم آفرینش
با اینکه قرآن مجید از محیط عقب افتاده عصر جاهلیت عرب برخاست ولى غالبا تاکید مى کند که مسلمانان در اسرار با عظمت عالم هستى بیندیشند، مطلبى که در عصر جاهلیت مفهوم نداشت، و این خود دلیل روشنى است بر اینکه قرآن از مبدأ دیگرى صادر شده، و هر قدر علم و دانش پیش مى رود عظمت تاکیدات قرآن در این زمینه آشکارتر مى گردد.

مى دانیم کره زمینى که ما در آن زندگى مى کنیم با تمام بزرگى که دارد در مقابل مرکز منظومه شمسى یعنى قرص خورشید به اندازه اى کوچک است که اگر یک میلیون و دویست هزار کره زمین را روى هم بگذارند تازه به اندازه قرص آفتاب مى شود! از سوى دیگر منظومه شمسى ما جزئى از یک کهکشان عظیم است که همان کهکشان راه شیرى نام دارد. طبق محاسبات دانشمندان فلکى تنها در کهکشان ما بالغ بر یکصد میلیارد (000: 000: 000: 100) ستاره وجود دارد که خورشید ما با تمام عظمتش یکى از ستاره هاى متوسط آن محسوب مى شود! از سوى سوم در این جهان بزرگ آن قدر کهکشان وجود دارد که از حساب و شماره بیرون است. و هر قدر تلسکوپهاى نجومى عظیمتر و مجهزتر مى شوند کهکشانهاى تازه اى کشف مى شود! و چه بزرگ است خدایى که این طرح عظیم را با آن نظام دقیق ریخته «العظمة لله الواحد القهار».

و نیز در سوره روم: آیات 20 تا 22 می فرماید: «و من آیاته أن خلقکم من تراب ثم إذا أنتم بشر تنتشرون* و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجا لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة و رحمة إن فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون* و من آیاته خلق السماوات و الأرض و اختلاف ألسنتکم و ألوانکم إن فی ذلک لآیات للعالمین؛ از نشانه هاى او این است که شما را از خاک آفرید، سپس انسانهایى شدید و در روى زمین انتشار یافتید و از نشانه هاى او اینکه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفرید، تا در کنار آنها آرامش یابید، و در میانتان مودت و رحمت قرار داد، در این نشانه هایى است براى گروهى که تفکر مى کنند و از آیات او آفرینش آسمانها و زمین و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست، در این نشانه هایى است براى عالمان».

آیات خدا در آفاق و انفس!
این آیات نکات جالبى از دلائل توحید و نشانه هاى پروردگار را در نظام عالم هستى بازگو کرده و بحثهاى گذشته را تکمیل مى نماید و مى توان گفت روی هم رفته بخش مهمى از آیات توحیدى قرآن را همین آیات تشکیل مى دهد. این آیات که همه با تعبیر من آیاته (یکى از نشانه هاى خدا ...) آغاز مى شود و آهنگ مخصوص و لحن گیرا و جذاب و تعبیرات مؤثر و عمیقى دارد مجموعا از هفت آیه تشکیل شده که شش آیه آن پشت سر هم و یک آیه جداگانه است (آیه 46 همین سوره).

این هفت آیه تقسیم بندى جالبى از نظر آیات آفاقى و انفسى دارد، به طورى که سه آیه در باره آیات انفسى (نشانه هاى خدا در وجود خود انسان) و سه آیه در باره آیات آفاقى (نشانه هاى عظمت پروردگار در بیرون وجود انسان) و یک آیه از آیات انفسى و هم از آیات آفاقى سخن مى گوید. قابل توجه اینکه آیاتى که با این جمله شروع مى شود در قرآن یازده آیه بیش نیست که هفت آیه آن در همین سوره روم است، و دو آیه در سوره فصلت (آیه 37 و 39) و دو آیه در سوره شورى است (آیه 29 و 32) و مجموع این یازده آیه حقا یک دوره کامل توحید است.

ذکر این نکته نیز لازم است که آنچه را قرآن در این آیات به آن اشاره مى کند گرچه مسائلى است که در بدو نظر براى عموم مردم قابل درک و تشخیص است، ولى با پیشرفت علم و دانش بشرى همواره نکته هاى تازه اى در زمینه آن براى دانشمندان آشکار مى شود که به قسمتى از آن در لابلاى تفسیر این آیات اشاره خواهیم کرد. قرآن در اینجا نخست به سراغ آفرینش انسان که اولین و مهمترین موهبت الهى بر او است مى رود و مى گوید: یکى از نشانه هاى او این است که شما را از خاک آفرید، سپس شما انسانهایى شدید که در روى زمین منتشر گشتید. در این آیه به دو نشانه عظمت الهى اشاره شده: یکى آفرینش انسان از خاک که ممکن است اشاره به آفرینش نخستین انسان یعنى آدم بوده باشد، یا آفرینش همه انسانها از خاک چرا که مواد غذایى تشکیل دهنده وجود انسان همه، مستقیما یا بطور غیرمستقیم از خاک گرفته مى شود. دیگر تکثیر نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روى زمین است که اگر ویژگى گسترش در آدم آفریده نشده بود به زودى از میان مى رفت و نسل او برچیده مى شد. راستى خاک کجا و انسانى با این ظرافت کجا؟

اگر پرده هاى ظریف چشم که از برگ گل هم لطیفتر و حساستر و ظریفتر است، همچنین سلولهاى فوق العاده حساس و ظریف مغز را در کنار خاک بگذاریم و با هم مقایسه کنیم آن گاه مى فهمیم که آفریدگار جهان چه قدرت عجیبى به کار گرفته که از آن ماده تیره کم ارزش چنین دستگاههاى ظریف و دقیق و پر ارزشى را به وجود آورده است؟ خاک نه نور دارد، نه حرارت، نه زیبایى و نه طراوت، و نه حس و نه حرکت ولى در عین حال خمیر مایه انسانى شده است. داراى همه این صفات، آن کس که از چنین موجود مرده اى که کم ارزشترین موجودات محسوب مى شود چنان موجود زنده شگرفى بیافریند شایسته هر گونه ستایش بر این قدرت و علم و دانش بى حساب است «فتبارک الله أحسن الخالقین».

این تعبیر ضمنا بیانگر این واقعیت است که در میان انسانها تفاوتى نیست و ریشه همه به یک جا بازمى گردد، همگى پیوند ناگسستنى با خاک دارند و طبعا سرانجام نیز همه به همان خاک بازمى گردند. قابل توجه اینکه کلمه اذا در لغت عرب معمولا در مورد امور ناگهانى به کار مى رود، ذکر این تعبیر در اینجا ممکن است اشاره به آن باشد که خداوند آن چنان قدرت تکثیر مثل به آدم داد که در مدتى کوتاه ناگهان نسل او در سراسر زمین منتشر شد و جامعه متشکل انسانى را به وجود آورد. دومین آیه مورد بحث نیز بخش دیگرى از آیات انفسى را که در مرحله بعد از آفرینش انسان قرار دارد مطرح کرده مى فرماید: دیگر از نشانه هاى خدا این است که از جنس خودتان همسرانى براى شما آفرید تا در کنار آنها آرامش بیابید. و از آنجا که ادامه این پیوند در میان همسران خصوصا، و در میان همه انسانها عموما، نیاز به یک جاذبه و کشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى کند: و در میان شما مودت و رحمت آفرید (و جعل بینکم مودة و رحمة).

و در پایان آیه براى تاکید بیشتر مى فرماید: در این امور نشانه هایى است براى افرادى که تفکر مى کنند. جالب اینکه قرآن در این آیه هدف ازدواج را س***ت و آرامش قرار داده است، و با تعبیر پر معنى لتسکنوا مسائل بسیارى را بیان کرده و نظیر این تعبیر در آیه 189 سوره اعراف نیز آمده است. به راستى وجود همسران با این ویژگیها براى انسانها که مایه آرامش زندگى آنها است یکى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود. این آرامش از اینجا ناشى مى شود که این دو جنس مکمل یکدیگر و مایه شکوفایى و نشاط و پرورش یکدیگر مى باشند به طورى که هر یک بدون دیگرى ناقص است، و طبیعى است که میان یک موجود و مکمل وجود او چنین جاذبه نیرومندى وجود داشته باشد. و از اینجا مى توان نتیجه گرفت آنها که پشت پا به این سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند، چرا که یک مرحله تکاملى آنها متوقف شده (مگر آنکه به راستى شرائط خاص و ضرورتى ایجاب تجرد کند). به هر حال این آرامش و س***ت هم از نظر جسمى است، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.

آخرین آیه مورد بحث معجونى از آیات آفاقى و انفسى است: نخست به مساله خلقت آسمانها و زمین اشاره کرده مى گوید: از نشانه هاى بزرگ خدا آفرینش آسمانها و زمین است (و من آیاته خلق السماوات و الارض). آسمانها با آن همه کرات، با آن همه منظومه ها و کهکشانها، آسمانهایى که اندیشه بلندپرواز انسان از درک عظمت آن عاجز و فکر از مطالعه آن خسته مى شود و هر قدر علم و دانش انسان پیش مى رود نکته هاى تازه اى از عظمتش آشکار مى گردد. یک روز بود که انسان کواکب آسمان را همین تعدادى مى دانست که با چشم دیده مى شود (دانشمندان آنچه را با چشم غیر مسلح دیده مى شود حدود پنج الى شش هزار احصاء کرده اند). اما هر قدر تلسکوپهاى قویتر و عظیمترى ساخته شد عظمت و کثرت ستارگان آسمان فزونتر گردید، تا آنجا که امروز معتقدند تنها کهکشان ما که یکى از انبوه کهکشانهاى آسمان است بیش از یکصد میلیون ستاره دارد که خورشید ما با عظمت خیره کننده اش یکى از ستارگان متوسط آن محسوب مى شود!، و تنها خدا مى داند که در همه کهکشانها که تعداد آنها بر هیچکس روشن نیست چقدر ستاره وجود دارد.

همچنین هر قدر علوم طبیعى، زمین شناسى، گیاه شناسى، حیوانشناسى و علم تشریح و فیزیولوژى و روانشناسى و روانکاوى پیشرفت مى کند عجائب تازه اى در باره آفرینش زمین کشف مى شود که هر یک آیتى از آیات عظمت خدا است. سپس به یکى از آیات بزرگ انفسى سخن را منتقل ساخته مى گوید: اختلاف زبانها و رنگهاى شما نیز از آیات عظمت او است! (و اختلاف ألسنتکم و ألوانکم). بى شک زندگى اجتماعى بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممکن نیست که اگر یک روز همه انسانها یک شکل و یک قیافه و داراى یک قد و قواره باشند در همان یک روز شیرازه زندگى آنها بهم مى ریزد، نه پدر و فرزند و همسر از بیگانه شناخته مى شوند، و نه مجرم از بیگناه، بدهکار از طلبکار، فرمانده از فرمانبر و رئیس از مرئوس، و میزبان از مهمان، دوست از دشمن شناخته نمى شود و چه جنجال عجیبى بر پا خواهد شد! اتفاقا گاهى این مساله در مورد برادران دوقلو که از هر نظر شباهت با هم دارند پیش مى آید و چه مشکلاتى در برخورد مردم و مناسبات با آنها روى مى دهد تا آنجا که شنیده ایم گاهى یکى از برادران دو قلوى همرنگ و هم شکل، بیمار بوده و مادر دارو را به دیگرى داده است! لذا براى سازمان یافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است.

به گفته فخر رازى در ذیل آیه مورد بحث، شناسایى انسان نسبت به انسان یا باید از طریق چشم حاصل شود یا به وسیله گوش، خداوند براى تشخیص چشم رنگها و صورتها و شکلها را مختلف آفریده، و براى تشخیص گوش اختلاف آوازها و آهنگهاى صدا را ایجاد کرده است، بطورى که در تمام جهان نمى توان دو انسان را پیدا کرد که از نظر چهره و آهنگ صدا از تمام جهات یکسان باشند یعنى صورت انسان که عضو کوچکى است و آهنگ صداى انسان که موضوع ساده اى است به قدرت پروردگار به میلیاردها شکل مختلف در مى آید و این از آیات عظمت او است. البته این احتمال نیز وجود دارد و بعضى از مفسران بزرگ به آن اشاره کرده اند که اختلاف السنه به معنى اختلاف زبانها از قبیل عربى و فارسى و مانند آن باشد، و اختلاف رنگها اشاره به اختلاف نژادها که هر نژادى رنگى دارد. ولى مى توان معنى وسیعى از کلمه اختلاف استفاده کرد که شامل این تفسیر و تفسیر ما قبل آن هر دو شود، و به هر معنى این تنوع خلقت شاهد عظمت و قدرت او است.

فرید وجدى در دائرة المعارف خود از قول نیوتن دانشمند معروف غربى چنین نقل مى کند که مى گوید: در باره آفریدگار جهان و خداوند هرگز شک نکنید، زیرا معقول نیست ضرورت و علت و معلول فاقد شعور به تنهایى رهبر وجود باشد، چون ضرورت کور و یکسان در هر مکان و هر زمان متصور نیست که این همه کائنات متنوع و موجودات رنگارنگ از او صادر گردد، و ممکن نیست که وجود با نظام و ترتیب اجزائش و تناسبهاى لازم و هماهنگ با تغییرات زمان و مکان ظاهر گردد، بلکه همه این امور حتما باید از مبدئى سرچشمه گرفته باشد که داراى علم و حکمت و اراده است (دائرة المعارف فرید وجدى جلد اول صفحه 496 «ماده اله»). قرآن در پایان آیه فوق مى گوید: در این امور نشانه هایى است براى عالمان و اندیشمندان. چرا که آنها بیش از هر کس از این اسرار آگاه مى شوند.

[=times new roman, times, serif]معرفي برهان نظم
[=times new roman, times, serif]این برهان مبتنی بر تجربه و نفیتصادف است.ممکن است کسی این برهان را نپذیرد ولی منطقی است که این شخص تمام علوم تجربی فیزیک، شیمی،پزشکی،مهندسی و سایر علوم تجربی دیگر را با تمام زیرشاخه هایشان را بی اساس بداند و انکار نماید چرا که این ها هم بر مبنای تجربه بیان شده است. بر مبناي تجربه بودن يعني اينكه ما از مشاهدات خود براي نتيجه گيري استفاده نماييم
[=times new roman, times, serif]ما به تجربه در می یابیم که یک نوع نظم در سراسر عالم حکم فرماست و قوانینی دقیق آن را داره می کند و البته تصادفی هم در کار نیست چه طور ممکن است هیچ ریشه و دلیلی در این اتفاقات عظیم در جهان وجود نداشته باشد؟
[=times new roman, times, serif] آیا کسی هست که بگوید همین طوری الکی اشیا اگر رها شوند با اینکه فضا نامتناهی است (البته متناهی یا نامتناهی بودن فضا چیزی است که بر سرش بحث بسیاری است اما برای مثال ما اگر هم متناهی باشد بسیار عظیم بوده ودر برابر یک شی می توان میلیاردها کهکشان را دارای ابعاد تقریبا نامتناهی دانست) و این شی مسیرهای بسیاری را ممکن است طی کند ولی همیشه به سمت مرکز گرانش زمین می افتد و هیچ دلیلی هم ندارد؟!!
[=times new roman, times, serif] این چیزی است که هر عقل سلیمی از آن بیزار است و از بدیهی ترین بدیهات است و اگر کسی منکر این نظم است ما با او کاری نداریم و بحث با او هیچ فایده ای ندارد .خدا شفایش بدهد!مادیون هم نظم موجود در طبیعت را کاملاً قبول دارند.منتهی آن را تحت اراده یک نیروی حکیم ما فوق طبیعی نمی دانند.
[=times new roman, times, serif] منظور از نظم در این برهان
[=times new roman, times, serif]اگر منظور از نظم را به درستي درك كنيم خيلي از ايرادات وارد بر اين برهان خود به خود دفع مي شود. براي وجود يك چيز بايد علت مادي وجود داشته باشد در اين بحثي نيست. مثلا براي نوشتن مي بايد كاغذ (يا چيزي مثلش) و همينطور قلم (يا يك چيزي مثلش) موجود باشند و محركي براي حركت. اما آيا همين ها براي نوشتن كافي است؟ اين بستگي به نوع نوشته دارد اگر فرضا خط خطي نا معلومي باشد همين ها كافي است و نيازي به عامل بعدي - كه به زودي معرفي مي شود – نيست. اما اگر نوشته مفهوم داشت آن وقت چه طور؟ آيا بازهم صرف همين ها كافي است؟ لطفا همينجا كمي درنگ كنيد...
[=times new roman, times, serif]گام بعدی در این اثبات این است که نظم را از ناظم با شعور می داند.
[=times new roman, times, serif]این هم یک چیزی است که پذیرش آن برای انسان گوارا و آسان است.چگونه انسان می پذیرد که کوچکترین و بی معنی ترین حروف در دفتر یک بچه دبستانی نویسنده ای دانا و توانا به آن می خواهد ولی عظیم ترین اشعار و فصیح ترین سخنان توسط نویسنده ای کم خرد و بی استعداد نوشته شده. کج و معوج ترین بناها سازنده ای آگاه و توانا به ساختن دارد ولی سازنده عظیم ترین بناها فاقد شعور است.آیا این پذیرفتنی است؟ نيازي به بيان ندارد كه عظيم ترين عجايب را ما در طبيعت كه ظاهرا فاقد شعور است مي يابيم.
[=times new roman, times, serif]نظم موجود در طبیعت که دانشمندان را مبهوت کرده دانشمندان چندین قرن برای فهم یک قانون آن باید پژوهش کنند ولی این نظم را تصادفی بی شعور قرار داده است. چگونه است که نظم در اعمال یک فرد دلیل بر وجود شعور اوست ولی حیرت انگیزترین نظام ها ساخته و پرداخته طبیعت کر و کور و بی هدف است. بد نیست چند نمونه کوتاه از نظم موجود در طبیعت را در اینجا بیاوریم :
[=times new roman, times, serif]چند نمونه از آثار شعور(= نظم شگفت انگیز) موجود در طبیعت
[=times new roman, times, serif]1- آیا می دانید که استخوان های پرندگان، میان تهی است و هوا در درون آن ها جای دارد؟ چرا؟
برای آنکه وزن آن ها سبکتر گردد، و پرواز در هوا برای آن ها آسانتر باشد.
در حدود دویست سال است که بشر خردمند و هوشیار، به بالون پی برده است. وی مخزنی را از گاز پر می کند و به وسیله آن، در هوا پرواز می کند.این دانسته بشر، پس از تکامل علمی و ترقی عقلی وی پیدا شد.

[=times new roman, times, serif]آیا باور کردنی است که ماده بی شعور و بی دانش، هزاران سال پیش ، این دقت علمی را داشته باشد و آن را در استخوان پرندگان پیاده کرده باشد؟! هرگز. عقل صحیح چنین مطلبی را باور نمی کند.
پس چه کسی چنین کرده است؟...

[=times new roman, times, serif]

[=times new roman, times, serif]2- دریا شامل هزاران گونه جاندار می باشد که آن را ماهی می نامیم.
آیا می دانید ماهی های دریا که گروهی از جانداران دریایی هستند، مجهزند به آزمایشگاه شیمیایی دقیق؟
آزمایشگاهی که در آن آب را تجزیه می کند، و گاز اکسیژن آن را می گیرد و تنفس می کند، بقیه را پس می دهد؟
آزمایشگاهی که در هر دقیقه ای چند بار، عمل آزمایش را انجام می دهد؟ حجم این آزمایشگاه پر کار چقدر است؟ آیا چند کارگر دارد؟ آیا زیر نظر چند متخصص اداره می شود؟ بطوری که هیچ گاه در آزمایش هایش اشتباهی رخ نمی دهد؟
تعجب شما افزوده خواهد شد وقتی که بدانید این آزمایشگاه دقیق و پر کار، که شبانه روز کار می کند و هرگز وقفه ای در کارش نمی باشد، در نقطه کوچکی از بینی ماهی قرار دارد.
کارخانه این آزمایشگاه سازی کجا است که پیوسته به هر ماهی یک آزمایشگاه ارزانی می دارد؟


[=times new roman, times, serif]3- ثابت شده در میان کره های جهان بزرگ، کره زمین، دارای هوای ثابت می باشد. ضخامت هوای دور کره زمین را از صد کیلومتر تا هشتصد کیلومتر، تخمین زده اند.
هوا جسمی است لطیف، شفاف و ناپیدا و دارای پنج هزار و نهصد میلیارد تن وزن می باشد. هوا پرارزش ترین موجود برای حیات انسان می باشد.
انسان و سلسله جانوران و سلسله گیاهان، برای زندگی نیاز به تنفس دارند و تنفس بی وجود هوا ممکن نیست. پس اگر هوا نبود موجود زنده ای نبود. اگر هوا نبود، روشنایی ماه، روشنایی های دیگر نبودند و حس بینایی از کار می افتاد.
[=times new roman, times, serif] تنها نقاطی که برابر تابنده قرار می گرفت و می توانست نور را منعکس سازد، روشن بود.

[=times new roman, times, serif]اگر هوا نبود، صدایی و بانگی نبود.[=times new roman, times, serif]کشت و کار و زراعتی هم نبود. چرا؟ اکسیژن که جزیی از هوا است، در سنگ، آجر، فلز، اثر می گذارد.سطح موادروي زمين، در اثر ترکیب با اکسیژن نرم شده و می شود، و از آن خاک نرم بوجود آمده و می آید.[=times new roman, times, serif] خاک را که هوای آرام، درست کرده باد به اطراف برده و می برد. و بر روی زمین گسترانیده و می گستراند.

[=times new roman, times, serif]اگر هوا نبود خوراکی یافت نمی شد و حس ذائقه از کار می افتاد.اگر هوا نبود. آتش نبود. [=times new roman, times, serif]چون آتش در اثر اکسیژن هوا می باشد، وقتی بخواهند چاه نفت فروزانی را خاموش کنند، تولید خلأ می کنند، یعنی هوا را از آن می گیرند. اگر آتش نبود، زندگی بشر با نبودن آتش چگونه می شد؟! آیا آسایش در جهان بود؟
[=times new roman, times, serif]
اگر هوا نبود، بویی در جهان نبود. زیرا بو چيزي نيست جز پخش ذرات بو دار، در هوا؛ پس در اثر نبودن هوا شامه از کار می افتاد.


[=times new roman, times, serif]اگر هوا نبود. رگ های بدن ما پاره می شد و خون می ریخت بیرون. دیگر حیاتی باقی نمی ماند. هوا فشار مخصوصی به بدن وارد می سازد. یعنی در هر سانتیمتر مربع در حدود یک کیلوگرم. این فشار از پاره شدن رگ ها جلوگیری می کند. در نقاط بالا که فشار هوا کم است با وسائل مصنوعی فشار را زیاد می کنند.

[=times new roman, times, serif]اگر هوا نبود، کره زمین، هر روزه بوسیله بیست میلیون سنگ آسمانی، بمباران می شد. سنگ هایی که درحدود 50 کیلومتر در ثانیه سرعت دارد. آیا در این صورت جانداری در روی زمین زنده می ماند؟در اثر اصطکاک باهوا این سنگ ها می سوزند تا به زمین نرسند. اگر هوا نبود، گرمای سوزان روزها و سرمای سخت شب ها زنده ای باقی نمی گذارد، و سودهای دیگر و بسیار.
[=times new roman, times, serif]

[=times new roman, times, serif]4- تركيب كره زمين نسبت به عالم گيتي خيلي متفاوت است.جا دارد بگوییم که جهان هستی 92% ازهیدروژن و 7% از هلیم تشکیل شده است.با این حال ما در محيط زندگي مان در كره زمين غرق محيط ديگري غير از هيدرو‍ژن و هليم هستيم؛ به عنوان مثال هوا غنی از اکسیژن است. (البته اکسیژن خالص هم نیست چرا که اکسیژن خالص زیان آور و می تواند بعد از مدتی باعث اکسیده شدن سلول های تنفسی و مرگ شود) علاوه بر این کمتر از یک درصد کره زمین هیدروژن و هلیم دارد.اگر واقعاً تصادفاً این عناصر روی زمین جمع آمده اند چگونه است که حدود 99% عناصر کل عالم را هلیم و هیدروژن تشکیل داده اند و کره زمین غنی از این عناصر حیات بخش شده است؟

[=times new roman, times, serif]

[=times new roman, times, serif] در صورتی که واقعاً ترکیبات مخلوطي کاملاً تصادفی از عناصر باشد چه قدر احتمال دارد که فقط یک مولکول کوچک پروتئینی از اجزایش تشکیل یابد؟بنا بر نظر دانشمندان برای این امر صدها میلیارد سال لازم است!! نکته قابل توجه اینکه در حدود 4.5 میلیارد سال از عمر زمین می گذرد و میلیاردها انسان و حیوان و گیاه روی آن زیست می کنند که در بدن هریک میلیاردها مولکول حیاتی است. با تركيباتي پيچيده و ساختارهايي شگفت انگيز؛ هیچ عقل سلیمی این را تصادفی می داند؟ جا دارد همه ما با نگاهي دقيق تر به اين عالم بنگريم تا بيشتر پي به عظمت خالق آن برده و بيشتر شكرگزار نعمت هاي اين بخشنده بي منت باشيم. این قسمت را در اینجا به پایان می برم ممنون از اينكه منو تحمل كرديد.

[=times new roman, times, serif]خلاصه کلام: ما از نظم موجود در یک اثر به وجود خالق آن می بریم. کسانی که منکر وجود حکیمی برای این جهان هستی هستند بر اساس همین شیوه(نظم دلیل برناظم نیست) باید بپذیرند که پیچیده ترین دستگاه ها سازنده ندارد بلکه ممکن است این اجزا به مرور زمان و تصادفی گرد آمده باشند.و همچنین ارتعاشات دست کسی که لرزه در دست دارد هنگامی که قلمی در دست داشته باعث به وجود آمدن شیرین ترین سخنان و پربارترین اشعار شده باشد.

اين برهان يكي از مهمترين و آشناترين برهانهاست، و در كنار برهان عليت، دو ركن مهم از باور استدلالي به خدا را تشكيل مي دهند. با آنكه در كلام اسلامي به آن توجه چنداني نمي شود و بيشتر به مسيحيت تعلق دارد، مفسرين بسياري از آيات قرآن را بيان كننده ي اين برهان مي دانند. برهان ساده ست، و براي همين عموميت زيادي دارد : [=Times New Roman]
در جهان شكل هاي مختلفي از نظم وجود دارد، و مي دانيم كه نظم بدون ناظم ممكن نيست، و يك مجموعه ي منظم نمي تواند اتفاقي شكل گرفته باشد، پس جهان ناظمي دارد. [=Times New Roman]
بدون شك مثالهاي زيادي در اين مورد شنيده ايد. مثال ساعت، چشم، و هزار چيز ديگر. مثلا مي گويند، ساعت به آن كوچكي طوريست كه نمي توانيم قبول كنيم سازنده أي نداشته باشد، حال چطور مي توانيم قبول كنيم كه كل جهان با عظمتي بسيار بيشتر از آن بتواند سازنده أي نداشته باشد؟ [=Times New Roman]
در اينجا منظور از نظم (معمولا) برآورده كردن هدف است. سيستمي منظم ناميده مي شود كه بتواند هدفي را برآورده كند، و به همين خاطر به آن برهان غايت شناسي (teleological) نيز گفته مي شود. [=Times New Roman]
مهمترين مشكل اين برهان، در همين بيان نظم نهفته است. در اين برهان نظم خصوصيت ذاتي شي دانسته شده، طوري كه ميتوان با مطالعه ي يك شي گفت كه منظم است، يا خير. در حالي كه نظم را با توجه به هدف تبيين مي كنند، و هدف چيزيست خارج شي، يعني رسيدن يك مجموعه به يك هدف (يا نرسيدن آن) چيزي نيست كه بتوان با مطالعه ي مجموعه تحقيقش كرد. به عنوان مثال، شايد مكانيزمي كه زلزله را به وجود مي آورد در جهت رسيدن به هدف خاصي ندانيم و آن را منظم ندانيم، در حالي كه مي توانيم از ديدگاهي ديگر آن را مكانيزمي براي آزادشدن انرژي كرنشي سنگها و پايين آمدن سطح انرژي شان بدانيم، و در نتيجه زلزله را مكانيزمي در جهت رسيدن به يك هدف مشخص و عالي، و در نهايت منظم. چگونه مي خواهيم هدفها را تعيين كنيم ؟ در مثالي كه مي زنند، چشم منظم است، زيرا تمام اجزاي آن طوري كنار هم قرار گرفته اند كه بتوانند "ببينند"، ولي چرا "شنيدن" را هدف چشم قلمداد نمي كنيم ؟ اگر چنين كنيم، چشم يك مجموعه ي منظم نخواهد بود، زيرا قادر به شنيدن نيست. از سوي ديگر، اگر چشم قادر به بينايي نيز نبود، مي توانستيم آن را مجموعه أي منظم بدانيم، چون به خوبي قادر است در جاي خود باقي بماند و از هم نپاشد و سیستم رگهای آن به خوی می تواند سلولهایش را تغزیه کند ! اصلا در چه حالتي مي توان گفت كه چشم يك مجموعه ي بي نظم است و هيچ تفسير ديگري از آن نتوان كرد ؟ من كه نميتوانم حالتي را تصور كنم، هر حالتي را كه در نظر بگيريم، مي توانيم هدفي براي آن در نظر بگيريم، و بر اساس آن هدف چشم را منظم بدانيم. [=Times New Roman]
ميبينيم كه در تعيين منظم بودن مجموعه ها مشكلات بسيار بزرگي داريم. [=Times New Roman]
در مورد ماهيت نظم، مثالي ديگر را در نظر بگيريد. فرض كنيد به جايي وارد مي شويد، بدون آنكه اطلاعاتي از آنجا داشته باشيد. ميزي در آنجا مي بينيد، كه يك صندلي پشت آن و يك جا سيگاري روي آن قرار گرفته. روي زمين تعدادي چوب كبريت افتاده، و ظاهر آن طوريست كه معلوم است از روي ميز افتاده اند و شكل آنها اتفاقيست. هم اكنون شكلي براي آنها در نظر بگيريد. بسيار خوب، مطمئنا ميتوانيد شكلي را در نظر بگيريد كه به نظر اتفاقي بيايد. [=Times New Roman]
خوب، اكنون با سيستمي روبرو هستيم كه آن را اتفاقي مي دانيم. بهتر است بگوييم احتمال بسيار زيادي مي دهيم كه اتفاقي باشد. حال فرض كنيد ما در دنيايي زندگي ميكنيم، كه در آن گروهي جنايتكار حرفه أي وجود دارد، كه نشان آنها تعدادي خط بهم ريخته است، كه بسيار شبيه شكل آن چوب كبريتهاست. بسيار خوب، با اين فرض جديد چه نتيجه أي مي گيريم ؟ مسلما نتيجه مي گيريم كه اين چوبها به آن نشان مربوط ميشوند و كسي آنها را به آن شكل "چيده" است، و بعيد مي دانيم كه بر اثر يك اتفاق از روي ميز پرت شده باشند و چنان شكلي گرفته باشند. [=Times New Roman]
فرق در چيست ؟ [=Times New Roman]
در هر دو حالت، امكان به وجود آمدن چنان شكلي در اثر يك پرتاب اتفاقي يكي ست، و هيچ تفاوتي در مورد چوب كبريتها وجود ندارد. ساختار آنها كاملا مانند يكديگر است. در حالي كه مطمئنيم يكي از آنها اتفاقيست، و شك نداريم كه ديگري اتفاقي نيست. چرا ؟ [=Times New Roman]
مشخص است كه چيزي در درون اين سيستم باعث نشده است تا چنين نتيجه أي بگيريم (چون آن دو كاملا مانند يكديگر بودند)، بلكه چيزي خارجي، يعني رابطه ي بين آن سيستم، و عناصر ديگر جهان باعث شد چنين نتيجه أي بگيريم. [=Times New Roman]
پس آنچه مشخص است، نظم چيزي نيست كه بتوانيم آن را به يك مجموعه به تنهايي نسبت دهيم، و نياز به يك قطب ديگر هم دارد، و آن، معيار قضاوت (اینکه چه هدفي مد نظر است) و محيط قرارگيري ست. با اين حساب، در مورد ساعت به اين خاطر برايش سازنده أي در نظر مي گيريم، كه نخست ساختارش مناسب نشان دادن گذشت زمان است، و گذشت زمان (به اين شكل) قرارداد ما انسانهاست، و هدف و معياريست كه براي ما انسانها عموميت دارد. پس طبق معيارهاي ما اين ساعت هدف مند است (مانند چوب كبريتها در حالت دوم)، در حالي كه مي توانستيم با ساختار ديگري از معيارها بار آمده باشيم كه اين ساعت براي ما هدف مند نباشد، و در نتيجه توجه ما را جلب نكند (مانند چوب كبريتها در حالت اول)، كه اگر شرايط خاص ديگری نيز فراهم باشد، آن را به هيچ وجه مجموعه أي منظم نخواهيم دانست. از سوی دیگر، دلیل مهم دیگری که ساعت را دارای سازنده ی هوشمند می دانیم این است که تا جایی که امکان تحقیق وجود داشته، به ما ثابت شده که طبیعت چیزی مانند ساعت به وجود نمی آورد، و هرکجا ساعتی بوده سازنده ای داشته. در نتیجه اگر باز هم ساعتی ببینیم به طور استقرایی نتیجه می گیریم که سازنده ای دارد، در صورتی که اگر قبلا هیچ آشنایی با ساعت نمی داشتیم (و چیزهای شبیه آن، مثلا چیزهایی که از فلزات صیغل شده ساخته شده اند و ...) آنرا ساخته شده توسط یک انسان نمی دانستیم. می دانید مانند چیست ؟ ما اگر اکنون یک بلور را ببینیم، با وجود اینکه ساختار منظم (از نظر هندسی) آنرا می بینیم، در حالتی که انگار کنار هم چیده شده اند، تصور نمی کنیم که انسانی هوشمند آن را ساخته باشد، بلکه آن کار را به طبیعت نسبت می دهیم، زیرا می دانیم طبیعت چنین ساخته هایی دارد، در حالی که اگر قبلا با بلورها آشنا نبودیم، احتمالا با دیدن ساختار آن احتمال می دادیم کسی هوشمندانه اجزای آن را چیده باشد. [=Times New Roman]
مسئله ي مهمي كه در مورد اين برهان وجود دارد اين است كه واقعا چه چيزي بي نظم است. با توجه به معيارهاي منظم دانستني كه معرفي مي كنند، مي توان چيزي را بي نظم دانست ؟ [=Times New Roman]
در مورد مثال معروف و تکراری چشم، همه قبول داريم كه سيستم بسيار پيچيده أي دارد، متناسب با آنچه از آن طلب مي كنيم، ولي بهتر است بگوييم از چشم انتظاري داريم كه مطابق با توانايي آن است، نه اينكه تواناييهاي چشم طوريست كه انتظارات ما را برآورد. بسيار خوب، حال بگوييد كه با توجه به اينكه چشم محدوديتهاي بينايي بسياري دارد، و به عنوان مثال، سطحي بسيار حساس و آسيب پذير دارد، قادر به بزرگنمايي نيست، دقت و توان آن از بین می رود و هزار چيز ديگر، باز هم مي توان سيستم فعلي را منظم دانست ؟ بله، شايد به خوبي آن ايده نباشد، ولي اين به معني نامنظم نبودنش نيست، زيرا هنوز مي تواند هدف ديدن را ارضا كند. اگر چشم ما قادر به تفكيك رنگها نبود، و همه چيز را تكرنگ مي ديد، ديگر آن را منظم نميدانستيد ؟ چرا، باز هم هدف ديدن را ارضا مي كرد. اگر قادر به ديدن فاصله ي بيشتر از يك سانتيمتر نبود، آن را منظم نمي دانستيد ؟ چرا، باز هم به هدفي خاص خود مي رسيد. در نهايت اگر حتا قادر به ديدن نيز نبود چطور ؟ چرا، باز هم آن را منظم مي دانستند، زيرا جرمي ماديست كه در جاي خود به طور پايدار قرار گرفته و با ديگر مواد به طوري برنامه ريزي شده و منظم در تعادل است، و لزا منظم. همانطور كه انگشت كوچك پا را نامنظم نمي دانيم. [=Times New Roman]
پس چه زمان به عنصري نامنظم مي رسيم ؟ [=Times New Roman]
با اين ترتيب كه ما پيش مي رويم، هرچه "وجود" داشته باشد برچسب منظم مي خورد. [=Times New Roman]
(اگر کسی به این فکر کند که صرف وجود داشتن نیز برای رسیدن به خدا کافیست، باید یادآوری کنم که این مطلب به برهان علیت مربوط می شود و از بحث فعلی خارج است) [=Times New Roman]
مي دانيد چرا ؟ [=Times New Roman]
به اين خاطر كه برخلاف ديدگاه سنتي، اين قوانين نيستند كه وجود را مي سازند، بله قوانين روابطی هستند که با "وجود"ها متناظر می شوند. برخي فكر ميكنند قوانيني وجود دارند كه به چيزها شكل مي دهند، و لزا اگر بتوانيم قانوني را بين اشيا كشف كنيم، به آن ايده ي خارق العاده نزديك شده ايم. در حالي كه قوانين برداشت ما از وجود اشيا هستند. جهان ما هرشكلي كه مي داشت، از نظر ما منظم مي بود، هر شكلي. به عبارت بهتر، نظم، ايده ايست ذهني (نه قانوني خارجي) كه از تطابق شي با كل حكايت مي كند. اگر چيزي بتواند در سيستم كلي جهان پايدار باشد و رابطه أي مانند آنچه قبلا دیده ایم داشته باشد، از نظر ما منظم است. مانند قضاوت در مورد شخصیت اجتماعی افراد است. آنچه شهروند خوب یا بد می نامیم به افراد بستگی ندارد، به تطابق آنها با جامعه ای که در آن قرار گرفته اند مربوط می شود. هر جامعه ای، حالت خود را خوب (به جای منظم) می داند، و هرکس که مطابق معیارهای آن باشد از نظر آنها خوب (منظم) دانسته می شود. اینکه او را خوب (منظم) می دانند، تنها و تنها به این معنیست که او با سیستم جامعه و اجزای دیگر آن رابطه ای هماهنگ دارد. در مورد خود جامعه (جهان) چطور ؟ خوب است یا بد ؟ مسلما هر جامعه ای خود را خوب می داند، همانطور که هر حالتی از جهان منظم نام می گیرد، به این خاطر که کل جهان خود معیار قضاوت در مورد نظم است، و اگر بخواهیم در مورد جهان قضاوت کنیم، معیار دیگری برای سنجش نداریم. مانند اندازه گیری طول ها، که برای تعیین اندازه ی اشیا آنها را با معیار طول می سنجیم (مثلا متر استاندارد)، و در عین حال این کار در مورد خود معیار بی معنیست. مثلا اگر بخواهیم بدانیم اشیا در اثر گذشت زمان تغییر طول می دهند، یا اندازه ای ثابت دارند، آنها را یک یک با معیار طول می سنجیم و متوجه می شویم که برخی از آنها ثابت هستند، و برخی نیستند، که این تنها از رابطه ی آنها با معیار حکایت می کند (و ممکن است یک چیز بر اساس معیاری ثابت باشد و بر اساس معیاری دیگر نباشد، مانند منظم بودن و منظم نبودن در مثال چوب کبریتها). حال معیار خود ثابت است یا خیر ؟ مسلما ثابت است، چون همواره با خود برابر است. حال آیا فرقی می کند که معیار ما چه باشد ؟ خیر، معیار ما هرچه که باشد، همواره نسبت به زمان ثابت است همانظور که جهان ما نیز هرچه باشد از نظر ما منظم است. [=Times New Roman]
در نهایت به این مسئله می رسیم که یا باید اطلاق نظم بر کل جهان را بی معنی بدانیم، زیرا در مورد کل جهان معیار دیگری برای قضاوت نداریم (هرچه هست درون جهان قرار می گیرد، و چیزی خارج آن نیست که معیار قرار گیرد)، یا کل جهان را معیار مطلق بدانیم، و در نتیجه آن را منظم بدانیم. در حالت اول دیگری نظم یا بی نظمی وجود ندارد که بخواهیم از آن وجود داشتن یا نداشتن خدایی را نتیجه بگیریم. در حالت دوم، جهان منظم است، ولی منظم بودن آن به خاطر قرارداد ماست، و ارتباطی با خدا ندارد، همانطور که ثابت بودن همیشگی معیار طول ربطی به جنس آن و اجزای تشکیل دهنده اش ندارد و تنها به قرارداد ما مربوط می شود. به عبارتی، گفتن اینکه "کل جهان، در حالتی که کل جهان معیار نظم باشد، منظم است"، مانند این است که بگوییم "جهان جهان است" یا "نظم نظم است"، که هیچ معنای جدیدی ندارد و نتیجه ای نمی توان از آن گرفت. [=Times New Roman]
[=Times New Roman]
برهان نظم به شکلی دیگر، در قالب احتمالات نیز بیان می شود. این بیان از نظر اکثر متکلمین دینی مورد قبول نیست و ایرادهای زیادی از آن گرفته اند (البته نه همه) ولی در بین عموم مردم رواج زیادی دارد: [=Times New Roman]
اگر دسته ای از میمونها با یک ماشین تایپ بازی کنند احتمال دارد که مجموعه آثار شکسپیر نتیجه شود ؟ مسلما نمی شود. پس چطور می توان انتظار داشت جهانی که بسیار بزرگتر و پیچیده تر است بتواند بر اساس اتفاق به وجود آید ؟ کافیست احتمال قرار گرفتن زمین در جایی مناسب در منظومه ی شمسی را حساب کنیم و آن را با احتمال پدید آمدن یک پروتئین ترکیب کنیم و ... به چنان عدد کوچکی می رسیم که هیچ فرد عاقلی نمی تواند آن را قبول کن. [=Times New Roman]
متاسفانه برداشت اکثر افراد از احتمالات درست نیست، و این ایراد نه تنها به چنین استدلالهایی محدود نمی شود، که تمام زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد و تصمیم گیریها و نتیجه گیریهای آنها را به خطا می کشاند. با این حال، به نظر می آید که از این وضع راضی هستند ! [=Times New Roman]
البته شکی نیست که اگر احتمال تشکیل چنین ترکیبی از جهان را محاسبه کنیم، عددی بسیار بسیار بسیار کوچک می شود. ولی از کوچکی این عدد چه نتیجه ای می توانیم بگیریم ؟ بعید بودن وقوع آن را ؟ هرگز ! [=Times New Roman]
مسئله بسیار ساده است. اگر فکر می کنید جز این است، هم اکنون آزمایشی کنید. تعداد کافی کارت تهیه کنید، آنها را از یک تا یک میلیارد شماره گذاری کنید (در صورتی که مایل باشید بیشتر) و بعد از بین این یک میلیارد کارت یکی را بیرون بکشید. تعجب نکردید ؟! عددی بیرون آمد که احتمال بیرون آمدنش یک در میلیارد بود ! چطور چنین اتفاقی افتاد ؟! چطور چنین اتفاق بعیدی رخ داد ؟ آزمایش را تکرار می کنیم، و هر بار بدون استثنا چنین اتفاق عجیبی می افتد ! [=Times New Roman]
البته اگر فکر می کنید این احتمال به اندازه ی کافی کوچک نیست، می توانید تعداد آنها را به توان هزار برسانید و آزمایش را تکرار کنید، و تحقیق کنید که هر بار اتفاقی خارق العاده می افتد یا خیر. [=Times New Roman]
در مورد جهان، هر شکلی که می داشت، احتمالش دقیقا به اندازه ی احتمال حالت فعلی می بود. پس داشتن چنین شکلی از لحاظ احتمالی اصلا چیز عجیبی نیست، همانطور که اتفاق افتادن چیزی که احتمالا یک در میلیارد (یا توان هزار آن) در آزمایش ما بود اصلا برایمان عجیب نبود و نیاز به عامل توجیه کننده ای (خدا) نداشت. [=Times New Roman]
[=Times New Roman]
در برخی متون برهان نظم را اینگونه خلاصه می کنند که "ساختار جهان نشان دهنده ی وجود نوعی انتخاب است"، که با وجود دقیق نبودن بیان، می تواند به خوبی روند کلی آن را مشخص کند. البته و صد البته در نگاه اول چنین می نماید که نظام جهان بر اساس یک انتخاب شکل گرفته. ولی آیا واقعا اینطور است ؟ نه الزاما. ما به این خاطر احساس می کنیم انتخابی در بین است، که عادت داریم برای رسیدن به مصنوعاتی هماهنگ با جهان "انتخاب" کنیم. ولی هیچ دلیل منطقی نداریم که باور کنیم جهان خود نیز به مانند مصنوعات ما بر اساس یک انتخاب ایجاد شده. همانطور که اگر انتخابی در بین نباشد و شکلی به وجود آید (مانند آنچه در مورد چوب کبریتها وجود داشت) برای تکرار آن باید حتما انتخاب کرد، در حالی که خود آن نقش کلی و اولیه فاقد انتخاب بود. [=Times New Roman]
علاوه بر این باید حتما به این مسئله توجه کرد که در مورد بسیاری از چیزها در جهان انتخابی درونی وجود دارد. اینکه من به شکل فعلی هستم، انتخابی ست که توسط اجزای موجود در جهان انجام شده و نیاز به توجیه خارجی ندارد. اگر مسایل را تحلیل کنیم، می بینیم که اجزای مختلف چنان به هم وابسته هستند که بسیاری از آنها به لحاظ ساختار توسط ساختار سایر اجزا مشخص می شوند و نمی توان آنها را به عنوان مسایلی جدا در نظر گرفت. [=Times New Roman]
[=Times New Roman]
اگر بخواهیم مشکل این برهان را خلاصه کنیم، می توان گفت مشکل اصلی و عمده ی آن بسط دادن است. انسان آنچه را در اطراف خود مشاهده کرده، همراه با قضایا و احکامشان، به کلی ترین چیزها بسط داده، بدون اینکه در این انتقال به شرایط دقت کند. [=Times New Roman]
در مثالهای زیادی که زده می شود، مثلا انسان با تمام پیچیدگیهایش، دلیلی برای وجود یک آفریننده ی فراجهانی دانسته می شود. حال نباید این را پرسید که اگر چنین چیزی باشد، خدایی که خود نیز یک موجود با شعور و هماهنگ فرض می شود نیز حتما و حتما منظم است، و در نتیجه باید آفریننده ای بالاتر از خود داشته باشد ؟ مسلما چنین چیزی را قبول نمی کنند. این مشکل تحلیل موضعی نقص برهان را نشان می دهد، مانند اکثر برهانهای دیگر. تنها راه فرار از آن این است که بگوییم نظم تنها به چیزهایی که دارای اجزا هستند تعلق می گیرد و از رابطه ی اجزا حکایت می کند (البته نشان دادیم که رابطه ی بین اجزا کافی نیست و به یک قطب دیگر نیز نیاز دارد) در حالی که خدا بسیط است (اجزا ندارد). ولی واقعا بسیط بودن خدا به چه معناست ؟ چطور چیزی می تواند بسیط باشد و کاری انجام دهد، یا شعوری داشته باشد ؟ درست است که برای فرار از نقد، هر چیز غیر قابل تصوری را به هر چیزی نسبت دهیم ؟ اشکالی ندارد، فرض می کنیم چیزهای بسیط بتوانند شعور هم داشته باشند و کارهایی انجام دهند. ولی این سریعا به این نتیجه نمی رسد که زنجیره ی نظم ها (من منظم هستم، به خاطر نظمی که پدر و مادرم داشته اند، و نظم غذاها و اشیا و ...) می تواند به عنصریا عناصری بسیط در همین جهان ختم شود ؟ البته همینطور است. با وجود این فرض جدید که برای فرار از نقد پیشین طرح شد، دیگر نمی توان به ماده ای خارج جهان رسید. خداباور می تواند جواب دهد که ماده نمی تواند بسیط باشد در حالی که غیر ماده می تواند، و در آن صورت من هم می گویم که ماده می تواند بسیط باشد و غیر ماده نمی تواند ![=Times New Roman]

با سلام؛

شکست ناپذیردر مناظره;20382 نوشت:
در حالي كه نظم را با توجه به هدف تبيين مي كنند، و هدف چيزيست خارج شي، يعني رسيدن يك مجموعه به يك هدف (يا نرسيدن آن) چيزي نيست كه بتوان با مطالعه ي مجموعه تحقيقش كرد.

نظم را باید با قانون یا قاعده تعریف کرد. اگر می گوییم که یک مجموعه منظم است باید بگوییم تحت چه قانونی منظم است. اینکه ما می گوییم چشم منظم است به خاطر هدف نیست. بلکه با دیدن کارکرد آن به وجود قوانین متعدد در آن پی می بریم و بنابراین می گوییم منظم است. بنابراین نمی توان با هدف نظم را تعریف کرد چنانچه که در برهان نظم رسیدن به هدفمندی جهان مدنظر است و نمی توان در تعریف نظم هدفمندی را قرار داد.

شکست ناپذیردر مناظره;20382 نوشت:
اگر فکر می کنید جز این است، هم اکنون آزمایشی کنید. تعداد کافی کارت تهیه کنید، آنها را از یک تا یک میلیارد شماره گذاری کنید (در صورتی که مایل باشید بیشتر) و بعد از بین این یک میلیارد کارت یکی را بیرون بکشید.

این مثال دارای مغالطه ایست. در اینجا انتخاب از یک مجموعه گسسته (مجموعه کارت ها) صورت گرفته است اما از کجا معلوم که انتخاب نظم جهان از مجموعه پیوسته نباشد. اگر کسی از شما بخواهد یک متر (دقیقاً یک متر) یک جسم را جابه جا کنید چقدر احتمال دارد که آن را انجام دهید؟ احتمال این کار صفر است! جاذبه زمین در همه جا یکسان است و این یک نظم است ولی نمی توان آن را با این مثال توجیه کرد

در برهان نظم بحث علت غایی مطرح می شود و مثالی که برایش می آورند این است که مثلاّ ما اگر یک بیت شعر زیبا را ببینیم که روی کاغذ نوشته شده است هیچ گاه احتمال نمی دهیم که مرکب روی کاغذ ریخته شده و تصادفاّ این شعر به وجود آمده. اما من می گویم اگر میلیونها بار مرکب بر کاغذ ریخته شود ممکن است یک با این بیت تولید شود و این همان نظریه ی تکامل داروین است که میلونها جهش واقع شده و میلیونها موجود زنده به وجود آمده اند و سازگارترینشان باقی مانده اند که در این صورت نیازی به شعور هدایتگر و ناظم(خدا) نخواهد بود. اشکال این مطلب کجاست؟

متحیرالدین;157183 نوشت:
در برهان نظم بحث علت غایی مطرح می شود و مثالی که برایش می آورند این است که مثلاّ ما اگر یک بیت شعر زیبا را ببینیم که روی کاغذ نوشته شده است هیچ گاه احتمال نمی دهیم که مرکب روی کاغذ ریخته شده و تصادفاّ این شعر به وجود آمده. اما من می گویم اگر میلیونها بار مرکب بر کاغذ ریخته شود ممکن است یک با این بیت تولید شود و این همان نظریه ی تکامل داروین است که میلونها جهش واقع شده و میلیونها موجود زنده به وجود آمده اند و سازگارترینشان باقی مانده اند که در این صورت نیازی به شعور هدایتگر و ناظم(خدا) نخواهد بود. اشکال این مطلب کجاست؟

این ادعای شما نیاز به اثبات دارد
آخه عقل نمی تونه قبول کنه که اگه میلیونها بار هم جوهر روی دوات بریزه حداقل یه بار یک کلمه درج بشه چه برسه به اینکه یک بیت شعر نوشته بشه
آیا شما می توانید این ادعایتان را ثابت کنید؟
چطور شما احتمال نمی دید جهانی که قرن های متمادی با نظم خاصی برقرار مانده ناظمی ندارد اما احتمال می دهید که نظریه داروین صحیحه؟
دوست عزیز معلوم است که شما مطالب بالا که دوستان پست زده اند را نخوانده اید و توقع می رود همانطور که نظریه داروین را مطالعه می کنید مطالب مذکور را هم با دقت و تعقل و تفکر بخونید

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

شکست ناپذیردر مناظره;20382 نوشت:
در مورد مثال معروف و تکراری چشم، همه قبول داريم كه سيستم بسيار پيچيده أي دارد، متناسب با آنچه از آن طلب مي كنيم، ولي بهتر است بگوييم از چشم انتظاري داريم كه مطابق با توانايي آن است، نه اينكه تواناييهاي چشم طوريست كه انتظارات ما را برآورد. بسيار خوب، حال بگوييد كه با توجه به اينكه چشم محدوديتهاي بينايي بسياري دارد، و به عنوان مثال، سطحي بسيار حساس و آسيب پذير دارد، قادر به بزرگنمايي نيست، دقت و توان آن از بین می رود و هزار چيز ديگر، باز هم مي توان سيستم فعلي را منظم دانست ؟ بله، شايد به خوبي آن ايده نباشد، ولي اين به معني نامنظم نبودنش نيست، زيرا هنوز مي تواند هدف ديدن را ارضا كند. اگر چشم ما قادر به تفكيك رنگها نبود، و همه چيز را تكرنگ مي ديد، ديگر آن را منظم نميدانستيد ؟

یه سوال ساده مشکل توهم شما رو حل میکنه: اگر چشم شما کف پایتان و گوشتان جای عورتتان و عورتتان جای سرتان بود باز هم به این مجموعه منظم میتوان گفت؟؟ هرگز!! هیچ انسان عاقلی به این مجموعه منظم نمیگوید چون چشم که برای دیدن آفریده شده اصلا قابل استفاده نیست در واقع چیزی است که بهترین سود را میتوانسته برساند اگر در جای فعلی اش بود حتی اگر کور هم بود باز منظم بود چرا که در جای خودش است ولی خودش مریض است مکان مناسب است

اگر جهان بی نظم بود امنیت معنا نداشت فرض کنید جهان بی نظم باشد چاقوی در دست شما بی دلیل آب شود و آبی که شما دارید می آشامید بی دلیل یخ بزند یا پرهای بالشت شما به چاقو تبدیل شود و به بدنتان فرو رود و .... مثال زیاد است وقت خودم و شما رو نمیگیرم

این که ما میتونیم به یه سری چیزهای عالم اعتماد کنیم برای نظمش است ولی خودمون توجه نمیکنیم

نظم درست است در بعضی مواقع نسبی میشود اما در بعضی موارد همه جانبه و کلی است ما به قسمت نسبی اش کاری نداریم(دید انسان نسبت به عقاب) اما نسبت به مسئله کلی اش کار داریم

التماس دعا

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

شکست ناپذیردر مناظره;20382 نوشت:
در مثالهای زیادی که زده می شود، مثلا انسان با تمام پیچیدگیهایش، دلیلی برای وجود یک آفریننده ی فراجهانی دانسته می شود. حال نباید این را پرسید که اگر چنین چیزی باشد، خدایی که خود نیز یک موجود با شعور و هماهنگ فرض می شود نیز حتما و حتما منظم است، و در نتیجه باید آفریننده ای بالاتر از خود داشته باشد ؟ مسلما چنین چیزی را قبول نمی کنند. این مشکل تحلیل موضعی نقص برهان را نشان می دهد، مانند اکثر برهانهای دیگر. تنها راه فرار از آن این است که بگوییم نظم تنها به چیزهایی که دارای اجزا هستند تعلق می گیرد و از رابطه ی اجزا حکایت می کند (البته نشان دادیم که رابطه ی بین اجزا کافی نیست و به یک قطب دیگر نیز نیاز دارد) در حالی که خدا بسیط است (اجزا ندارد). ولی واقعا بسیط بودن خدا به چه معناست ؟ چطور چیزی می تواند بسیط باشد و کاری انجام دهد، یا شعوری داشته باشد ؟ درست است که برای فرار از نقد، هر چیز غیر قابل تصوری را به هر چیزی نسبت دهیم ؟ اشکالی ندارد، فرض می کنیم چیزهای بسیط بتوانند شعور هم داشته باشند و کارهایی انجام دهند. ولی این سریعا به این نتیجه نمی رسد که زنجیره ی نظم ها (من منظم هستم، به خاطر نظمی که پدر و مادرم داشته اند، و نظم غذاها و اشیا و ...) می تواند به عنصریا عناصری بسیط در همین جهان ختم شود ؟ البته همینطور است. با وجود این فرض جدید که برای فرار از نقد پیشین طرح شد، دیگر نمی توان به ماده ای خارج جهان رسید. خداباور می تواند جواب دهد که ماده نمی تواند بسیط باشد در حالی که غیر ماده می تواند، و در آن صورت من هم می گویم که ماده می تواند بسیط باشد و غیر ماده نمی تواند !

جناب شکست ناپذیر ماده اصلا و ابدا نمیتواند بسیط باشد ماده حد اقل دارای سه بعد است که ترکیبی است!!
خدا هم نمیتواند مرکب باشد چون مرکب نیازمندی میطلبد(هر مرکب به اجزای ترکیب شده اش نیاز دارد) و خدا بی نیاز است

حال شما اثبات کنید که ماده بسیط است!!

التماس دعا

موضوع قفل شده است