جمع بندی چرا عوض شد؟ یعنی همش ادعا بود ؟

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا عوض شد؟ یعنی همش ادعا بود ؟


با سلام و احترام

یکی از دوستان از بنده خواستند این تاپیک رو ایجاد کنم و مشکل ایشون رو مطرح کنم .


« از طریق مهمونی یکی از اشنایان ،اولین بار بود که همدیگرو میدیدیم و خانوادها یه اشنایی مختصری از هم پیدا کردن پسره ،پسر بدی نبود اما نسبت به خانواده من که تقریبا مقید هستن،ازادتر محسوب میشد

بعد اون اشنایی "از طریق یه واسطه شنیدم" پسره چون میدونسته تیپش به خوانوادم و خودم نمیخوره تغییر کرد شروع کرد نماز خوندن و روزه گرفتن دوستاش میگفتن که دیگه مثل قبل همش با رفیقا نمیپره شروع کرده درس خوندن و به فکر کار افتاده حتی بعدها که از طریق اون واسطه فهمید من قلیون دوس ندارم کنار گذاشت و این رفتارها ادامه پیدا کرد تقریبا همه خونواده پسره میدونستن که منو میخواست (من 22 سالم هست و پسره 5 سال از من بزرگتره ولی چون دیرتر درس خوندنو شرو کرد هنوز یکسال مونده تا درسش تموم شه)

بعد رفتاراش تو جمع نمود پیدا کرده بود ک تمام توجهش سمت منه و حتی اشنایان دورترشون متوجه این مساله شدند تا اینکه اومد و به خودم گفت که من برای رسیدن به تو ختم قران نذر کردم میخوام نصفشو تو بخونی و نصفشو من!و بعد اینکه خدا حاجتم رو داد برای اولین بار میخوام با تو برم مشهد و اونجا چیزی قربونی کنیم(این رفتارا اولین بار ازش دیده میشد حتی منم تا این حد مذهبی نیستم)

بود که مادر پسره بهش پیشنهاد کرد که بریم با خانواده دختر صحبت کنیم حالا بعد از اینکه درسِت تموم شد مقدمات اشنایی بیشتر و عقد رو اماده میکنیم ولی خودش قبول نکرد و گفت نمیخوام نه بشنوم اجازه بده درس و کارم جور شه بعد بریم صحبتشو بندازیم

تو این مدت بود که پسره شنید من درسم تموم شده و برام خواستگار میاد که یکیشون پسر عموم بود که رفت پیش مادرش و ازش خواست که بیان صحبت کنن ولی با یک دانشجویی که کار نمیکرد و مشکلات زیادی برای خواهره بوجود اومده بود،دقیقا بر عکس شد!!و حالا مادره که دخترشو دیده بود چشش ترسید و قبول نکرد تا قبل این یکسالی که درس پسره تموم میشه و باید بره دنبال کار و سربازی،بیاد جلو!
4 ماه پسره با مادرش صحبت میکرد و تلاش میکرد که قانعش کنه ولی نشد

اومد و در کمال ناباوری بهم گفت مادرم راست میگه ! اما من بهش گفتم اگر همدیگرو دوس داریم همیچ کدوم از اینا مانع نمیشن ولی اون گفت :ن! مشکل منم!تو مثل میوه رسیده هستی ولی من هنوز کالم
بعد من از ناارحتیم خوردش کردم گفتم پس همه کارات دروغه !تو میتونستی مادرت راضی کنی ولی خیلی سست و بچه ای !اون همش ساکت بود فقط گفتش واقعا متاسفم که فکر میکنی دروغ بود
بعد به واسطهه گفته بود که من رفتار اشتباه زیاد کردم به همین خاطر دیگه دوسم نداره

بعد از اون من تا یه مدتی خیلی حالم بد بود مادرم که دید این طور شده زنگ زد به مادر پسره گفت که شما چرا به پسرت اجازه دادی ببره و بدوزه و حالا این طور کنه من دخترمو نمیدم و شما بزرگترش بودی باید جلوشو میگرفتی و...مامانم از ناراحتی من با مادرش بد حرف زد و مادره پسره هم کم نزاشت و با پرویی تمام حرف زد پسره هم بدش اومده بود و به واسطه گفته بود که دیگه دوسش ندارم به خانوادم توهین کرد و بچه بازی کرده و این حرفا که واسطه بهم گفت اینا بهونشه

اونکه همه جا سبز میشد تا منو ببینه دیگه طوری شده بود که انگار منو نمیشناخت من که باورم نمیشد بتونه انقد عوض بشه ولی به همون واسطه گفته بود:: من اون دختره رو خیلی دوس داشتم ولی حالا دیگه اصلا!الان نه ولی بعدها ممکنه به دختره دیگه ای فکر کنم::
حالا من بدبین شدم واقعا موندم که چی شد؟!این چرا عوض شد؟دیگه باورم نمیشه کسی بیاد که اینقدر دوسم داشته باشه واسطه میگه من باهاش حرف زدم اون فراموشت کرده ولی من ته دلم میگه اینا همش حرفه مگه میشه؟!

==

من فکر میکنم ایشون راه حل دیگه ای نداشته
از یه طرف میبینه تا بخواد درسش تموم شه و بره سربازی و کار پیدا کنه در بهترین حالت 4 سال طول میکشه و بعد اون تازه باید بشینیم با هم صحبت کنیم ببینیم بدرد هم میخوریم یا نه!اصلا ازمایش خون اجازه ازدواجو به ما میده یا نه و...
حالا اگر به هر دلیل بعد 4 سال قسمت هم نبودیم،ممکنه فرصتهای خوبی مثل الان سراغم نیان و این شد که ایشون تسلیم شدند
چون نه میتوند خانواده را راضی کنن تا بیان جلو و نه میتونن منو به خاطرشون 4 سال نگه دارن

و این بود که من تصمیم گرفتم بهشون بگم :هیچ کدوم از اینا مانع ما نمیشن چون ما همدیگرو دوس داریم

نمیدونم از شنیدن این جمله اون موقع خوشحال شد و یا ناراحت بابت اینکه نتونسته منظورشو برسونه و من امیدوارم هنوز! »


با نام و یاد دوست


خواهرم سلام ممنونم که سؤال تون را با ما درمیان گذاشتید.
بله واقعا سخته از کسی که بهش دل بسته ایم دل بکنیم. کسی که مدتی مستأجر یا حتی صاحب خانه ذهن و خیال ما شده بود.
زندگی نیش و نوش و فراز و نشیب را با هم داره نپذیریم خرد می شویم. باید آرزوها و امیال و انتظارات ما را با امکانات و واقعیات تنظیم کنیم.
خب تحلیل این که چه فکری ایشان داشته برای مشاوری که به آن آقا دسترسی نداشته دشوار است. یعنی مشاور نمی تواند دقیقا بگوید علت کار او چی بوده. ولی خب براساس تجربه و نمونه های مشابه و نکاتی که شما بیان کردید می توان احتمالاتی داد.
اما نتیجه هر چه باشد یک واقعیت تلخ را باید پذیرفت این که همیشه واقعیت با امیال ما تطابق ندارند و امیال ما خیلی ضعیف تر از ان است که بتوانند همیشه واقعیات را تغییر دهند چون واقعیات زندگی گاهی خارج از اختیار ما است.
برای خانم بزرگواری مثل شما مناسب نیست که به طور مستقیم یا غیرمستقیم از پسری بخواهد که با او ازدواج کند و یا اصرار کند که چرا تصمیمت را تغییر دادی.
خانم هایی که اهل ناز بوده اند و خواستگاران شان با صدنیاز سراغ شان آمدند و انها را به دست آورده اند در مشاوره ها از سردی خانواده یا همسرشان سخن می گویند حال تصور کنید که داستان برعکس شود چه می شود؟ در صورت ازدواج
برای شما سخت نیست از خانواده آنها سخن تلخ بشنوید؟
سخت نیست از ان آقا بشنوید که تو اصرار می کرد و دنبالم می دویدی؟

نکته ای روان شناختی
خواهرم از دیدگاه روان شناختی تربیت و تغییر عادت و نگرش امری تدریجی است. کارهای افراط و تفریطی اگر چه ظاهری خوشایند داشته باشند ولی در باطن دوام نخواهد داشت. ایمانی که برای رسیدن به یک نفر برای ازدواج شکل بگیرید در واقع مانند ساختن خانه بر روی شن های روان بی ثبات و بی دوام است.
ایمان یک باور قلبی و عقلی است که فرد آن را با تفکر و تجربه دینی می یابد ایمان بافتنی نیست.
این که ایشان به شکل افراطی تلاش هایی برای به دست آوردن شما انجام داده و خواسته خود را در ظاهر همرنگ شما کند در واقع زیاد قابل اعتماد نیست. مثل این که ما برای مبل فرسوده کاوری زیبا و گران قیمت بخوریم. ظاهر خوب است ولی این کاور نمی تواند باطن مبل فرسوده را درست کند.
اگر ریشه ها قوی باشد حتی بعد از زمستانی شک و تردیدی هم که باشد در بهار جوانه ها بیرون می آیند و رشد می کنند.
چه باید کرد؟
واقعیت را بپذیرید که شما نباید اصرار کنید.
برای ازدواج که بحث زندگی زناشویی یک عمر است بیشتر دقت کنید اصل تناسب و همتایی در باورهای دینی و ارزش ها، اخلاق، شخصیت، اصالت و شإن خانواگی و...را جدی بگیرید . برای گزینش همسر حتما تحقیق کنید
گذشته فرد را لحاظ کنید و به تغییر ناگهانی و افراطی دل نبندید.
دوستان فرد معرف طرز زندگی و تفکر و نگرش او هستند.
بنابراین تلاش کنید تا خیال و روان خود را بازسازی کنید
مهم ترین چیز توجه به خدا و توکل به او توسل به اهل بیت است. از خیال پردازی بگریزید. هر چه پرنده خیال شما را به سمت او می کشاند محو کند و از دسترس خارج.
هنگامی که فکر او به یادتان می آید ذکر لااله الا الله را بگویید
کاری کنید که در عالم بیرون هم با ایشان مواجه نشوید
تلاش کنید ذهن تان را از ایشان پاک کنید تا برای خواستگار بعدی خالی الذهن باشید و تصمیم گیری تان بدون عیب باشد.
برای رسیدن به آرامش نذر متناسب با توان خود بکنید
کتاب مطلع مهر و کتاب رهنمودهای ازدواج را از کتاب خانه سایت دانلود کنید و مطالعه کنید.
همیشه خدا را شکر کنید که قبل از ازدواج نا موفق ناهمتایی های خانوادگی و فکری ....شما را نمایان کرد و نگذاشت تجربه تلخ جدایی را بچشید.
موفق باشید

موضوع قفل شده است