جمع بندی نقش جسم در روح و ايمان

تب‌های اولیه

23 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقش جسم در روح و ايمان

سلام
چگونه مي توان ثابت كرد كه ويژه گي هاي روحي مثل ايمان،عناد،ترس و شجاعت نتيجه عمل كرد جبري جسم نيستند؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صادق

ملّاعلي;603621 نوشت:
سلام
چگونه مي توان ثابت كرد كه ويژه گي هاي روحي مثل ايمان،عناد،ترس و شجاعت نتيجه عمل كرد جبري جسم نيستند؟

باسلام وتشکر.
گرچه مراد ملا علی گرامی از عمل جبری جسم روشن ولی در جواب عجالتاباید گفت :
نقش اصلی در عمل کرده آدمی روح اوست
تمام بدن مرتبه ای از مراتب نفس است و شأنی از شون نفس ، اگر نفس نباشد انسانی نیست حقیقت انسان به نفس داشتن اوست وگرنه جمادی بیش نیست
اگر از انسان اعمالی سر می زند بدن وهمه اعضای بدنی در واقع ابزار کار روح انسان است صفات یاد شده درپرسش همه از آن روح وعمل روح است ونیجه کار کرد روح است
جسم در شکل گیری آن نقشی ندارد . اگر نقشی برای جسم در صدور عمل از انسان مطرح باشد نقش واسطه بودن است .

تازه مسله جبر هم خودش نکته مبهم در کلام آن عزیز است ومعلوم نیست که مراد اوچیست ؟
چون مسله جبر اساسا منتفی است انسان موجو مختار است بخصوص جسم کارش جبری نیست ، زیرا جسم تحت فرمان روح وارد عمل می شود وروح هم در کار مختار است ونه مجبور .

ملّاعلي;603621 نوشت:
سلام
چگونه مي توان ثابت كرد كه ويژه گي هاي روحي مثل ايمان،عناد،ترس و شجاعت نتيجه عمل كرد جبري جسم نيستند؟

سلام
دو یا سه مرجع برای تحقیق این معنا هست
1- علم : که دایره بررسی هایش جسم است و نمی تواند این مساله را بررسی کند چون یک طرف قضیه از دسترس او خارج است
2- عقل : برهان عقلی توانسته بعد فرامادی را برای جهان و انسان ثابت کند بلکه توانسته به این واقعیت برسد که جسم ابزاری برای تابش صفات روح و تکامل آن است لذا از آنجا که جسم محل تابش صفات روح است قاعدتا ویژگیهایش نیز در تابش دخیل میشود لذا ویژگی های جسمانی در اوصاف روحانی اثر می گذارد اما هرچه روح قویتر شود این تاثیر کاهش می یابد تا جایی که روح در افعالش بی نیاز از جسم می شود . در این بیان مختصر اصل تاثیر جسم در روح و اوصافش مورد تایید قرار گرفت اما نه این تاثیر دائمی است و نه می توان این تاثیر را جبری دانست چون جبر به عامل خارجی بر می گردد در حالیکه اینجا عامل خارجی وجود ندارد و موجود در اوصاف و ویژگیهای خودش مقید است
3- نقل دینی : دین هم تبعیت جسم از روح را تایید کرده و میزان این تبعیت را به قدرت روح مرتبط دانسته است در روایتی از امام صادق ع می خوانیم که جسم از انجام آنچه روح بدان توجه قوی داشته باشد عاجز نمی ماند در باب اختیار هم که موضع دین همان بحث امر بین الامرین است و قاعدتا می بایست جسم را بعنوان شانی از شوون وجودی انسان با تاثیرگذاریهای خاصش بپذیرد
البته بحث تکون روح از جسم از نظر عقل و نقل هم بحث بسیار مهمی است که در صورت نیاز مطرح می شود
یا علیم

صادق;604162 نوشت:
اگر از انسان اعمالی سر می زند بدن وهمه اعضای بدنی در واقع ابزار کار روح انسان است صفات یاد شده درپرسش همه از آن روح وعمل روح است ونیجه کار کرد روح است
جسم در شکل گیری آن نقشی ندارد

سلام
چه كسي گفته كه جسم بر روح تاثير گذار نيست؟؟؟؟؟؟
پس تعديل مزاج براي چيست؟
و اينكه چرا حضرت علي (ع) براي داشتن فرزند شجاع زن شجاع اختيار كرد؟؟
تاثيرپذيري روح و روان از جسم امري روشن است

حال سوال اينه كه چگونه ميتوان ثابت كرد كه ويژه گي هايي مثل ايمان و كفر هم منشاء جسماني ندارد؟؟

ایمان و روح نه جسم میخواد و نه چیزی امثال این...ایمان قوی عقل قوی میخواد...من کسایی رو میشناسم که بدنشون ضعیفه و مریضن اما ایمانشون زیاده

ملّاعلي;607485 نوشت:
سلام
چه كسي گفته كه جسم بر روح تاثير گذار نيست؟؟؟؟؟؟
پس تعديل مزاج براي چيست؟
و اينكه چرا حضرت علي (ع) براي داشتن فرزند شجاع زن شجاع اختيار كرد؟؟
تاثيرپذيري روح و روان از جسم امري روشن است

حال سوال اينه كه چگونه ميتوان ثابت كرد كه ويژه گي هايي مثل ايمان و كفر هم منشاء جسماني ندارد؟؟

باسلام وتشکر.
اگر درخاطر تان باشد پرسش قبل شما مبهم بود لذا اجمالا نکته های تقدیم شد .
در این نوبت گرچه منظور تان باز هم نیمه مبهم است ولی اگر مراد این مسله است باید گفت :
رابطه بين روح و بدن رابطه قيومي و تدبيري است. يعني روح است که حيات و انسجام بدن را حفظ کرده است و آن را اداره مي کند و از اين راه کمالات خود را کسب مي کند. (1) ديدن و شنيدن و طي مسافت و اداره کردن و حرف زدن و ... همه کار روح است و اعضاء بدن تنها معد و زمنيه سازند يعني زمينه را براي فعاليت روح مهيا مي کنند. از همين روست که انسان مي تواند در خواب ( رؤيا ) ببيند و بشنود بدون اينکه از چشم و گوش استفاده کند. حال اگر در جسم نقصي حاصل شود و بدن قابليت خود را براي پذيرش تدبير روح از دست بدهد روح قادر به فعاليت از طريق بدن نخواهد بود مثلا اگر چشم کور شود، روح نخواهد توانست از طريق آن عالم را مشاهده کند.
همين طور اگر مناطقي از مغز آسيب ببيند. ارتباط روح با بدن محدودتر خواهد شد اگر مراکز مربوط به سخن گفتن در مغز آسيب ببيند روح نخواهد توانست از طريق بدن تکلم کند و اگر بخشهاي مربوط به اعمال اراده آسيب ببيند روح از اعمال اراده خود عاجز خواهد شد. در کساني که دچار بيهوشي مي شوند، مراکزي از مغز که مربوط به هوشياري و آگاهي است موقتا از کار مي افتد. روح در چنين مواقعي تلاش خواهد کرد که آسيب وارده را برطرف کند اگر موفق شد، دوباره نقش تدبيري خود را از سر خواهد گرفت در حالت مرگ مغزي که شخص تنها حيات گياهي دارد تمام مغز از کار مي افتد الا مخچه که مسئول اعضاء حياتي بدن است.
اگر در چنين انساني بتوان مغز را دوباره احياء کرد روح دوباره کار خود را از سر خواهد گرفت حتي اگر بتوان از راه علمي يا از راه اعجاز بدن شخص مرده اي را مثل زمان زنده بودنش تعمير کرد، باز روح نقش تدبيري خود را در آن بدن ايفاء خواهد کرد.
البته در ارتباط با روح و ارتباط آن با بدن سوالات بسیاری وجود دارد که شاید هنوز پاسخ روشنی نه از طرف علم و نه از طرف فلسفه به آن ها داده نشده است و شاید در آینده با رشد علم و فلسفه پاسخ هائی در خور پیدا کنند.
مانند این که: بعد از ارتباط روح با بدن ، مسلما روح از تأثيرات جسمى به شدت متأثر مى‌شود؛ مثلاً، سيستم عصبى و مغز و بعضى از اعضاى ديگر بدن هم ـ مثل قلب ـ در ايجاد رابطه بين جسم و روح نقش مهمى دارند، اما اينكه تا چه اندازه نقش دارند و كيفيت اين ارتباط چگونه است به درستى روشن نيست
مساله دیگر این است که : آيا در زمانى كه روح به بدن تعلق دارد، مى‌تواند مستقل از بدن كارى را انجام دهد يا اين كه انجام هر كارى بايد توسط بدن و ارگان هاى جسمى، بخصوص سيستم مغز و اعصاب انجام شود؟ به تعبير ديگر، آيا مى‌توان كارى را به خود روح نسبت داد، به گونه‌اى كه به بدن و اعضاى بدن احتياج نداشته باشد؟
مساله دیگر این که آيا قطع ارتباط روح با بدن، تنها در صورتى است كه اختلالى اساسى در بدن، مخصوصاً در مغز و سيستم عصبى بوجود بيايد؛ به تعبير ديگر، آيا روح مى‌تواند ارتباطش را با بدنى كه كاملا سالم است قطع كند؟ اين مسئله هم از لحاظ علمى حل نشده است، ولى شواهد خاصى وجود دارد كه تفكيك روح از بدن براى بعضى از افرادى - كه داراى قوت روح هستند - ممكن است. كسانى كه قدرت خلع دارند، مى‌توانند به طور كلى از بدن جدا شوند و زمان كم يا زيادى را بدون بدن به سر ببرند و مجدداً به بدن برگردند. به اين عمل اصطلاحاً «مرگ اختيارى» مى‌گويند. شايد الان هم كسانى باشند كه اين قدرت را داشته باشند، ولى امكان اين عمل، از لحاظ علمى ثابت نشده است، زيرا اولا: چنين مواردى كمياب است. ثانياً: اين عمل از نظر علمی تجربه پذير نيست. ثالثاً: كسانى كه از چنين قدرتى برخوردارند موضوع را اظهار نمى‌كنند و خود را در اختيار ديگران قرار نمى‌دهند كه بر روى آن ها تجربه شود و معلوم گردد كه سيستم عصبى آن ها در چه وضعى قرار دارد. به هر حال، چنين ادعاهايى شده است و ما به اين دليل كه از افراد مطمئن شنيده ايم، يقين داريم كه چنين چيزى ممكن است، گرچه از نظر علمى اثبات نشده باشد.

کتاب :
1. رابطه نفس و بدن، ( مجله حوزه و دانشگاه )، سيد محمد غروى.
2. كيفيت ارتباط ساحت‏هاى وجود انسان، ( مجله حوزه و دانشگاه )، محمد بهشتى.

پی نوشت :
1. حسن حسن زاده آملی ، دروس معرفت نفس ، قم ، نشر الف لام میم ، 1383 هـ .ش ، درس 98 - 99.

ملّاعلي;607485 نوشت:

حال سوال اينه كه چگونه ميتوان ثابت كرد كه ويژه گي هايي مثل ايمان و كفر هم منشاء جسماني ندارد؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

چگونه میتوانید ثابت کنید که ایمان یا کفر به ویژگی جسمانی ارتباط دارد؟

ایمان و کفر یک عقیده است. اگر چنین بود باید کفار ویژگیهای جسمانی مشابه داشته باشند و مسلمانان ویژگیهای جسمانی مشابه خود.

.امین.;607500 نوشت:
چگونه میتوانید ثابت کنید که ایمان یا کفر به ویژگی جسمانی ارتباط دارد؟

سلام
من نمي تونم ثابت كنم اما عكسش هم برام ثابت نيست
.امین.;607500 نوشت:
ایمان و کفر یک عقیده است. اگر چنین بود باید کفار ویژگیهای جسمانی مشابه داشته باشند و مسلمانان ویژگیهای جسمانی مشابه خود.

كفر و ايمان به عنوان نيست..به قول شهيد مطهري خيلي ها اسما كافرند اما در عمل مرتبه ايي از ايمان را دارند
پس به اين را حتي ها نيست كه ما بتونيم يه خط بين آدما بكشيم و بگيم اين ور مومن و اون ور كافرند

ملّاعلي;607544 نوشت:
كفر و ايمان به عنوان نيست..به قول شهيد مطهري خيلي ها اسما كافرند اما در عمل مرتبه ايي از ايمان را دارند
پس به اين را حتي ها نيست كه ما بتونيم يه خط بين آدما بكشيم و بگيم اين ور مومن و اون ور كافرند

سلام علیکم

اگر نمیتونیم یک خط بکشیم و ادمها را جدا کنیم شما چرا بین این دو امتیاز قائل شدید؟

.امین.;607553 نوشت:
اگر نمیتونیم یک خط بکشیم و ادمها را جدا کنیم شما چرا بین این دو امتیاز قائل شدید؟

سلام
متوجه منظورتون نشدم!

ملّاعلي;608155 نوشت:
سلام
متوجه منظورتون نشدم!

علیکم سلام

مگر شما نمیفرمایید که کفر و ایمان به و یژگیهای جسمانی مربوط میشود؟ یعنی همانطوری که شخصی شجاعتش را مدیون داشتن اندام تنومند و زور بازوی زیاد است دیگری ترسش از جانب داشتن اندام نحیف و ناتوانی اش است.

به همین نسبت مثلا کفار و مومنین هم یک ویژگی جسمانی خاصی دارند که در مومن شدن یا ایمان نیاوردنشان نقش داشته. به فرض محال میگوییم از آنجا که ایمان داشتن به داشتن عقل مرتبط میشود پس همه کسانیکه ایمان میاورند باید مغز سرشان بزرگ باشد و کفار از آنجا که به جبر مغز سر کوچکتری دارند پس نباید ایمان بیاورند.

شما فرمودید: 1- نمیتوانید چنین چیزی را ثابت کنید. 2- از نظر عقیده هم نمیتوان کافر را از مومن جدا کرد.

سوال من این بود که اگر نمیشود کافر را از مومن جدا کرد پس چرا مبنای سوال شما اینست که ویژگیهای جسمانی در انسانها گروهی را به جبر مومن و گروهی را به جبر کافر کرده است؟

.امین.;608175 نوشت:
مگر شما نمیفرمایید که کفر و ایمان به و یژگیهای جسمانی مربوط میشود؟ یعنی همانطوری که شخصی شجاعتش را مدیون داشتن اندام تنومند و زور بازوی زیاد است دیگری ترسش از جانب داشتن اندام نحیف و ناتوانی اش است.

به همین نسبت مثلا کفار و مومنین هم یک ویژگی جسمانی خاصی دارند که در مومن شدن یا ایمان نیاوردنشان نقش داشته. به فرض محال میگوییم از آنجا که ایمان داشتن به داشتن عقل مرتبط میشود پس همه کسانیکه ایمان میاورند باید مغز سرشان بزرگ باشد و کفار از آنجا که به جبر مغز سر کوچکتری دارند پس نباید ایمان بیاورند.

شما فرمودید: 1- نمیتوانید چنین چیزی را ثابت کنید. 2- از نظر عقیده هم نمیتوان کافر را از مومن جدا کرد.

سوال من این بود که اگر نمیشود کافر را از مومن جدا کرد پس چرا مبنای سوال شما اینست که ویژگیهای جسمانی در انسانها گروهی را به جبر مومن و گروهی را به جبر کافر کرده است؟

سلام

اولا من نگفتم كه ايمان و كفر يك پديده جسماني هست يا نيست! صحبت كشف حقيقته كه چيست
ثانيا منظورم از ويژه گي هاي جسماني بزرگي و كوچكي اندام نيست..
خيلي ها جثه ايي ندارند اما خيلي شجاعند و بلعكس

بعدم اينكه ما چه طور ميتونيم نقش جسم رو در ايمان يا كفر ناديده بگيريم در حالي كه در خود دين هم سفارش به پرهيز از خوردن غذاي حرام شده
خُب اين حالات جسماني ميتونه از بدو تولد به واسطه وراثت وجود داشته باشه..و اون شخص ناخوداگاه ميل به حق نداشته باشه

مثل بعضي ها كه كلا افسرده اند ..دست خودشون هم نيست.. نسبت به همه چيز بدبين و پوچ گرا هستند
عدالت خدا اينجا چگونه است؟ آيا احوالات مرگ و برزخ هم مرتبط با اين حالات جبري است؟؟؟

اين اولين تاپيكي نيست كه غير مستقيم از عدل الهي ميپرسم اما متاسفانه هنوز به پاسخي قانع كننده و منطقي نرسيدم

ملّاعلي;608228 نوشت:

بعدم اينكه ما چه طور ميتونيم نقش جسم رو در ايمان يا كفر ناديده بگيريم در حالي كه در خود دين هم سفارش به پرهيز از خوردن غذاي حرام شده
خُب اين حالات جسماني ميتونه از بدو تولد به واسطه وراثت وجود داشته باشه..و اون شخص ناخوداگاه ميل به حق نداشته باشه
مثل بعضي ها كه كلا افسرده اند ..دست خودشون هم نيست.. نسبت به همه چيز بدبين و پوچ گرا هستند
عدالت خدا اينجا چگونه است؟ آيا احوالات مرگ و برزخ هم مرتبط با اين حالات جبري است؟؟؟
اين اولين تاپيكي نيست كه غير مستقيم از عدل الهي ميپرسم اما متاسفانه هنوز به پاسخي قانع كننده و منطقي نرسيدم

سلام

طبق ایات و روایات نمیتوان گفت که ایمان و کفر بوسیله وراثت به انسانها منتقل میشود. چنانچه مفرماید از مومن کافر بدنیا میاید و از کافر مومن.

صادق;604162 نوشت:
باسلام

با سلام خدمت استاد گرامی

با توجه به مشاهداتی که از بندگان مخلص خدا شده است، اینطور می توان برداشت نمود که روح بدون وابستگی جسم توانایی دیدن، شنیدن، حرکت و اعمال نیرو و قدرت دارد ...

با این حال، علت نیاز به مرکبی به نام جسم در چیست ؟

آیا میتوان اینطور برداشت کرد که جسم در واقع نمو بیرونی نفسانیت می باشد که روح(من واقعی) در جهاد با آن به تکامل و رشد مطلوب خود خواهد رسید ...

و منظور از جهاد در واقع پایبند کردن جسم به انجام دستورات الهی توسط روح می باشد (که ما آن را با مفهومی به نام عمل صالح میشناسیم)

آیا این بیان صحیح می باشد

۞ ͜ ۞;608340 نوشت:
با سلام خدمت استاد گرامی

با توجه به مشاهداتی که از بندگان مخلص خدا شده است، اینطور می توان برداشت نمود که روح بدون وابستگی جسم توانایی دیدن، شنیدن، حرکت و اعمال نیرو و قدرت دارد ...

با این حال، علت نیاز به مرکبی به نام جسم در چیست ؟

آیا میتوان اینطور برداشت کرد که جسم در واقع نمو بیرونی نفسانیت می باشد که روح(من واقعی) در جهاد با آن به تکامل و رشد مطلوب خود خواهد رسید ...

و منظور از جهاد در واقع پایبند کردن جسم به انجام دستورات الهی توسط روح می باشد (که ما آن را با مفهومی به نام عمل صالح میشناسیم)

آیا این بیان صحیح می باشد


باسلام وتشکر .
برداشت شما از مسله درست در توضیح بشتر آن باید گفت :
در آموزه‌های عرفانی بحثی به نام «مرگ اختیاری» مطرح است. بر اساس آن افرادی با ریاضت‌های خاصی که می‌کشند، قدرت روحی پیدا می‌کنند که می‌توانند به اصطلاح «خلع بدن» نمایند، یعنی از بدن طبیعی و جسمانی خود بیرون آمده و به اصطلاح مرگ اختیاری انجام دهند و دوباره با اراده خود به همان بدن مراجعت کنند. عرفا این
مسئله را مستند به روایتی می‌کنند که رسول خدا فرمود: «موتوا قبل أن تموتوا؛(1) پیش از مردن بمیرید».
نیز از حکیمی نقل شده: «مت بالاراده تحیی بالطبیعة؛(2) با مرگ ارادی بمیر و با حیات طبیعی زنده باش».
در برخی آثار عرفانی درباره مرگ اداری و خلع بدن مواردی متعددی نقل شده است.(3)
اما اینکه این مرگ چگونه حاصل می‌شود و انسان با انجام چه نوع ریاضت‌هایی چنین قدرتی پیدا می‌کنند، برای همه ممکن نیست و آشنایی با آن نیز برای هر کس مقدور نیست.

در خصوص این نکته از فرمایش تان :
((با این حال، علت نیاز به مرکبی به نام جسم در چیست ؟))
باید گفت از دید صدرالمتألهین نفس آدمی جسمانیت الحدوث و روحانیت البقا است، مطلب همان است که در پرسش اشاره گردیده ، عبارت ایشان در اسفار چنین است:
«فالحق أنّ النفس الانسانیه جسمانیه الحدوث والتصرف، روحانیه البقاء و التعقل؛ حقیقت آن است که نفس آدمی در حدوثش جسمانی است و در بقایش روحانی. چه این که در تصرفش جسمانی است و در تعقلش روحانی است».(4) طبق این نظر روح همواره به این مرکب نیاز مند است تا بوسله آن کارها وتصرفات خود را انجام دهد . چون تجر روح مثل فرشتگان تام نیست که در تصرفات خود نیاز به جسم ندارند .

پی‌نوشت‌ها:
1. سید حیدر آملی، نص النصوص فی شرح فصوص الحکم، ص 112، نشر توس، مشهد ـ 1367ش.
2. همان.
3. همان.
4. اسفار، ج 8، ص 348، نشر دار احیاء التراث العربی، بیروت 1403ق.

صادق;608645 نوشت:
باید گفت از دید صدرالمتألهین نفس آدمی جسمانیت الحدوث و روحانیت البقا است، مطلب همان است که در پرسش اشاره گردیده ، عبارت ایشان در اسفار چنین است:
«فالحق أنّ النفس الانسانیه جسمانیه الحدوث والتصرف، روحانیه البقاء و التعقل؛ حقیقت آن است که نفس آدمی در حدوثش جسمانی است و در بقایش روحانی. چه این که در تصرفش جسمانی است و در تعقلش روحانی است».(4) طبق این نظر روح همواره به این مرکب نیاز مند است تا بوسله آن کارها وتصرفات خود را انجام دهد . چون تجر روح مثل فرشتگان تام نیست که در تصرفات خود نیاز به جسم ندارند .

سلام، ممنون از پاسخ تون

پس اگه درست متوجه شدم در هر عالَمی که وارد بشیم (مثل برزخ و ...) یک جسمی متناسب با اون عالم در اختیار ما قرار می دهند، که در واقع به عنوان رکاب روح عمل میکنه ...

و روح با استفاده از جسمی که در اختیارش قرار گرفته در اون عالَم، اَعمال و کارهای خودش رو انجام میده (گرچه برای روح های قوی این عمل می تونه بدون وابستگی به اون جسم خاص عرصه ظهور پیدا کنه ... که انگار حالت خیلی خاص میشه ...)

اگه لطف کنید یه کتاب فارسی در این زمینه معرفی کنید واقعاً عالی میشه ... با تشکر از شما ...

۞ ͜ ۞;610873 نوشت:
سلام، ممنون از پاسخ تون

پس اگه درست متوجه شدم در هر عالَمی که وارد بشیم (مثل برزخ و ...) یک جسمی متناسب با اون عالم در اختیار ما قرار می دهند، که در واقع به عنوان رکاب روح عمل میکنه ...

و روح با استفاده از جسمی که در اختیارش قرار گرفته در اون عالَم، اَعمال و کارهای خودش رو انجام میده (گرچه برای روح های قوی این عمل می تونه بدون وابستگی به اون جسم خاص عرصه ظهور پیدا کنه ... که انگار حالت خیلی خاص میشه ...)

اگه لطف کنید یه کتاب فارسی در این زمینه معرفی کنید واقعاً عالی میشه ... با تشکر از شما ...

باسلام وتشکر .
البته انسان در هیچ عالمی بدون بدن نیست ودرهر عالم بدنی متناسب با همان عالم دارد
ولی باید توجه داشت که بدن انسان در هر عالم همین بدن دنیایی اوست ونه غیر آن شباهتی بین بدن مادی دنیای فرد و بدن برزخی او وجود دارد ، هر چند جزییات این امر چندان روشن نیست ؛ در عین حال مطالب گوناگونی در خصوص همخوانی بدن برزخی و همچنین بدن آخرتی فرد با اعمال و رفتارها و ملکات نفسانی او وجود دارد . هیأت ظاهری افراد متناسب با اعمال و رفتارهای دنیوی آن ها شکل می گیرد .
به همین دلیل گفته می شود برخی از بزرگان اهل معرفت اکنون هم بدن برزخی افراد را مشاهده می کنند . ماهیت اعمال و رفتار آن ها را در می یابند .اما در عین حال به نظر می رسد این بدن هم به شکلی است که امکان شناخت فرد در همان هیأت و شمایل خاص وجود داشته باشد . اجمالا می توان دریافت که این فرد که اکنون به چنین شکلی درآمده ،همان فرد است .

در این باره کتاب : نتایج کلامی حکمت صدرایی .
مفید چون مسله را با رویکرد فلسفی و وحیانی طرح وتبیین نموده است .

صادق;611005 نوشت:
در عین حال مطالب گوناگونی در خصوص همخوانی بدن برزخی و همچنین بدن آخرتی فرد با اعمال و رفتارها و ملکات نفسانی او وجود دارد

سلام
تفاوت بدن اخروي و برزخي در چيست؟ مگر(در لسان فلاسفه صدرايي) بدن اخروي همان بدن برزخي نيست؟
چرا پس با دو عنوان از آن ياد ميكنيد؟

و مطلب اصلي اينكه كه :
حالاتي مثل افسردگي يا شيدايي زياد(كه بيشتر جنبه بيولوژيكي دارند) آيا همانند اعمال با انسان ميمانند و در حيات برزخي اثر ميگذارند؟ يا خير
به چه دليل؟

ملّاعلي;622524 نوشت:
سلام
تفاوت بدن اخروي و برزخي در چيست؟ مگر(در لسان فلاسفه صدرايي) بدن اخروي همان بدن برزخي نيست؟
چرا پس با دو عنوان از آن ياد ميكنيد؟

باسلام بر ملا علی .
تفاوتهای بین بدن برزخی واخروی وجود دارد در توضیح بدن برزخی باید گفت :
بدن برزخی انسان مثل ظرفی نیست که در عالم برزخ آن را برای حلول روح آدمی آماده گذاشته باشد و بعد از مرگ روح به آن منتقل گردد،بلکه بدن برزخی باطن همین بدن مادی انسان است. انسان در هر عالمی با بدنی مناسب همان عالم زندگی می کند. به طور کلی برای موجودات و پدیده‌های عالم سه مرحله از وجودی قابل تصور است: مرتبه وجود مادی، مرتبه وجود مثالی، مرتبه وجود عقلی،
چون عوالم هستی به طور کلی سه مرتبه حسی، مثالی و عقلی دارد، برای روشن شدن کمال صورت مثالی نسبت به صورت مادی باید عالم مثال را شناخت.
درباره مفهوم عالم مثال گفته شده: عالم مثال عالم روحانی و از جوهر نورانی است. از این نظر شبیه جوهر جسمانی است که محسوس مقداری است. از این لحاظ شبیه جوهر مجرد عقلی است که نورانی است، ولی نه مرکب مادی است و نه جوهر عقلی، بلکه برزخ و حد فاصل بین آن دو عالم است.(1)
بنابر این جهت کامل بودن عالم مثالی بر صورت مادی در این است که صورت مثالی هر شیء به لحاظ رتبه وجودی و نورانیت وجودی مقدم بر صورت آن شیء در عالم ماده است.
بنابر این درک صورت اشیا در عالم مثال و ماده بدین صورت خواهد بود که شیء در عالم مثال صورت مقداری دارد و از ماده منزه است، ولی همان شیء وقتی در عالم ماده ایجاد شود، مقداری ماده نیز دارد.
صورت شیء در عالم مثال مثل صورت آدمی در آینه است که مقدار و شکل دارد، ولی ماده ندارد، اما صورت انسان در عالم جسمانی غیر از مقدار و شکل، ماده نیز دارد.
اگر انسان وجود خود را بررسی کند، می بیند بدنی دارد که دارای سنگینی است و ثقیل است، و چون مادی است، تغییر و تبدیل در بدن راه دارد. نیز انسان صورتی دارد که در بدن است، اما داخل بدن نیست بلکه احاطه بر بدن دارد و آن صورت این بدن را به شکل خود درآورده است.
در آئینه که نگاه می کنید، صورت شما در آئینه نقش می بندد، ولی سنگینی تان در آئینه اثری نمی گذارد و آئینه سنگین نمی شود.
اگر خسته باشید، آئینه خسته نمی شود، اگر خوشحال یا محزون باشید، آئینه خوشحال یا محزون نمی گردد، بلکه آئینه فقط صورتی را از شما حکایت می کند.
این را از باب مثال گفتیم و گر نه اولا آن صورت برزخی و ملکوتی غیر از شکل و شمائل خارجی است.
دوم: صورت، در آئینه پیدا نمی شود بلکه آئینه موج را می شکند. انسان به واسطه صیقلی بودن سطح آئینه به علت بازگشت شعاع چشم خودش را می بیند، نه آئینه را. یعنی شعاع که از مردمک چشم انسان عبور می کند، چون به آئینه برخورد کند، برمی گردد به طرف خود انسان و خود را می بیند. این صورت را صورت مثالی گویند.
اما بدن اخروی ( قیامت ) جسمانی است وجسم اخروی در عین شباهت کامل به جسم دنیوی، لطیف‌‏تر و کامل‌‏تر باشد تا برای استفاده از نعمت های آخرت آمادگی داشته باشد. پس بدن اخروی انسان‌ها صورت کامل شده همان بدن دنیوی است، نه دقیقا همان بدن مادی دنیوی که تغییر و جابه جا شده؛ زیرا در جهان آخرت به طور کامل نظام مادی برچیده می‌شود؛ پس معنا ندارد همان بدن مادی دنیوی در آخرت باشد؛ در عین حال که می‌دانیم همان بدن دنیوی در طول مدت رشد خود در دنیا بارها تغییر یافته و ثابت نمانده است.

پی‌نوشت‌:
1. عبدالرحمن جامی، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص الحکم، ص 55، نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران 1370ش.

و مطلب اصلي اينكه كه :
حالاتي مثل افسردگي يا شيدايي زياد(كه بيشتر جنبه بيولوژيكي دارند) آيا همانند اعمال با انسان ميمانند و در حيات برزخي اثر ميگذارند؟ يا خير
به چه دليل؟

نظام عالم برزخ غیر از نظام عالم دنیا است عناوین یاد در پرسش مربوط به عالم دنیا است .

صادق;622589 نوشت:
اما بدن اخروی ( قیامت ) جسمانی است وجسم اخروی در عین شباهت کامل به جسم دنیوی، لطیف‌‏تر و کامل‌‏تر باشد تا برای استفاده از نعمت های آخرت آمادگی داشته باشد. پس بدن اخروی انسان‌ها صورت کامل شده همان بدن دنیوی است، نه دقیقا همان بدن مادی دنیوی که تغییر و جابه جا شده؛ زیرا در جهان آخرت به طور کامل نظام مادی برچیده می‌شود؛ پس معنا ندارد همان بدن مادی دنیوی در آخرت باشد؛

با سلام و تشكر از توضيح خوبتان
اما تا انجا كه بنده مطالعه كردم و ميدانم بدن اخروي كه جناب صدرا به آن اشاره دارد همان بدن مثالي است كه درذ حشر توسط قوه خيال ايجاد ميشود نه جسم متكامل شده !

و مطلب اصلي اينكه كه :
حالاتي مثل افسردگي يا شيدايي زياد(كه بيشتر جنبه بيولوژيكي دارند) آيا همانند اعمال با انسان ميمانند و در حيات برزخي اثر ميگذارند؟ يا خير
به چه دليل؟

ملّاعلي;622606 نوشت:
با سلام و تشكر از توضيح خوبتان
اما تا انجا كه بنده مطالعه كردم و ميدانم بدن اخروي كه جناب صدرا به آن اشاره دارد همان بدن مثالي است كه درذ حشر توسط قوه خيال ايجاد ميشود نه جسم متكامل شده !

و مطلب اصلي اينكه كه :
حالاتي مثل افسردگي يا شيدايي زياد(كه بيشتر جنبه بيولوژيكي دارند) آيا همانند اعمال با انسان ميمانند و در حيات برزخي اثر ميگذارند؟ يا خير
به چه دليل؟

باسلام وتشکر
دید گاه صدرا را دراین باب در کتاب نتایج کلامی حکمت صدرایی ملاحظه فرماید .
دید گاه او همان است که عرض شد .
در باره فراز دوم در نوبت قبل سخن کردم

سوال :
نقش جسم در روح و ايمان ؟

پاسخ :
گرچه منظور تان باز هم نیمه مبهم است ولی در عین حال باید گفت :
رابطه بين روح و بدن رابطه قيومي و تدبيري است. يعني روح است که حيات و انسجام بدن را حفظ کرده است و آن را اداره مي کند و از اين راه کمالات خود را کسب مي کند. (1) ديدن و شنيدن و طي مسافت و اداره کردن و حرف زدن و ... همه کار روح است و اعضاء بدن تنها معد و زمنيه سازند يعني زمينه را براي فعاليت روح مهيا مي کنند. از همين روست که انسان مي تواند در خواب ( رؤيا ) ببيند و بشنود بدون اينکه از چشم و گوش استفاده کند. حال اگر در جسم نقصي حاصل شود و بدن قابليت خود را براي پذيرش تدبير روح از دست بدهد روح قادر به فعاليت از طريق بدن نخواهد بود مثلا اگر چشم کور شود، روح نخواهد توانست از طريق آن عالم را مشاهده کند.
همين طور اگر مناطقي از مغز آسيب ببيند. ارتباط روح با بدن محدودتر خواهد شد اگر مراکز مربوط به سخن گفتن در مغز آسيب ببيند روح نخواهد توانست از طريق بدن تکلم کند و اگر بخشهاي مربوط به اعمال اراده آسيب ببيند روح از اعمال اراده خود عاجز خواهد شد. در کساني که دچار بيهوشي مي شوند، مراکزي از مغز که مربوط به هوشياري و آگاهي است موقتا از کار مي افتد. روح در چنين مواقعي تلاش خواهد کرد که آسيب وارده را برطرف کند اگر موفق شد، دوباره نقش تدبيري خود را از سر خواهد گرفت در حالت مرگ مغزي که شخص تنها حيات گياهي دارد تمام مغز از کار مي افتد الا مخچه که مسئول اعضاء حياتي بدن است.
اگر در چنين انساني بتوان مغز را دوباره احياء کرد روح دوباره کار خود را از سر خواهد گرفت حتي اگر بتوان از راه علمي يا از راه اعجاز بدن شخص مرده اي را مثل زمان زنده بودنش تعمير کرد، باز روح نقش تدبيري خود را در آن بدن ايفاء خواهد کرد.
البته در ارتباط با روح و ارتباط آن با بدن سوالات بسیاری وجود دارد که شاید هنوز پاسخ روشنی نه از طرف علم و نه از طرف فلسفه به آن ها داده نشده است و شاید در آینده با رشد علم و فلسفه پاسخ هائی در خور پیدا کنند.
مانند این که: بعد از ارتباط روح با بدن ، مسلما روح از تأثيرات جسمى به شدت متأثر مى‌شود؛ مثلاً، سيستم عصبى و مغز و بعضى از اعضاى ديگر بدن هم ـ مثل قلب ـ در ايجاد رابطه بين جسم و روح نقش مهمى دارند، اما اينكه تا چه اندازه نقش دارند و كيفيت اين ارتباط چگونه است به درستى روشن نيست
مساله دیگر این است که : آيا در زمانى كه روح به بدن تعلق دارد، مى‌تواند مستقل از بدن كارى را انجام دهد يا اين كه انجام هر كارى بايد توسط بدن و ارگان هاى جسمى، بخصوص سيستم مغز و اعصاب انجام شود؟ به تعبير ديگر، آيا مى‌توان كارى را به خود روح نسبت داد، به گونه‌اى كه به بدن و اعضاى بدن احتياج نداشته باشد؟
مساله دیگر این که آيا قطع ارتباط روح با بدن، تنها در صورتى است كه اختلالى اساسى در بدن، مخصوصاً در مغز و سيستم عصبى بوجود بيايد؛ به تعبير ديگر، آيا روح مى‌تواند ارتباطش را با بدنى كه كاملا سالم است قطع كند؟ اين مسئله هم از لحاظ علمى حل نشده است، ولى شواهد خاصى وجود دارد كه تفكيك روح از بدن براى بعضى از افرادى - كه داراى قوت روح هستند - ممكن است. كسانى كه قدرت خلع دارند، مى‌توانند به طور كلى از بدن جدا شوند و زمان كم يا زيادى را بدون بدن به سر ببرند و مجدداً به بدن برگردند. به اين عمل اصطلاحاً «مرگ اختيارى» مى‌گويند. شايد الان هم كسانى باشند كه اين قدرت را داشته باشند، ولى امكان اين عمل، از لحاظ علمى ثابت نشده است، زيرا اولا: چنين مواردى كمياب است. ثانياً: اين عمل از نظر علمی تجربه پذير نيست. ثالثاً: كسانى كه از چنين قدرتى برخوردارند موضوع را اظهار نمى‌كنند و خود را در اختيار ديگران قرار نمى‌دهند كه بر روى آن ها تجربه شود و معلوم گردد كه سيستم عصبى آن ها در چه وضعى قرار دارد. به هر حال، چنين ادعاهايى شده است و ما به اين دليل كه از افراد مطمئن شنيده ايم، يقين داريم كه چنين چيزى ممكن است، گرچه از نظر علمى اثبات نشده باشد.

کتاب :
1. رابطه نفس و بدن، ( مجله حوزه و دانشگاه )، سيد محمد غروى.
2. كيفيت ارتباط ساحت‏هاى وجود انسان، ( مجله حوزه و دانشگاه )، محمد بهشتى.

پی نوشت :
1. حسن حسن زاده آملی ، دروس معرفت نفس ، قم ، نشر الف لام میم ، 1383 هـ .ش ، درس 98 - 99.

موضوع قفل شده است