شهید سید اسدالله لاجوردی

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شهید سید اسدالله لاجوردی

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

زندگینامه
اسد الله لاجوردی در سال 1314 در یکی از محلات جنوب تهران در میان خانواده ای مهربان و متدین به دنیا آمد. سید علی اکبر ،کودک دلبندش را از همان ابتدا با قرآن و اهل بیت (ع) آشنا نمود. سال 1320 بود که اسدالله به عرصه علم و دانش راه یافت. آغاز دوران نوجوانی و تحصیل او در دبیرستان همزمان با عملیات یهود در فلسطین و تظاهرات گسترده مردم ایران به رهبری آیت الله کاشانی بود. سید اسد الله ادبیات عرب و علوم حوزوی را در مسجد شیخ علی به پایان رساند و به دلیل هوش و ذکاوت و قدرت درک بالایی که داشت در همان محل به تفسیر قرآن پرداخت و پس از مدتی در جلسات بحث انسان و سرنوشت استاد مطهری شرکت نمود. وی در همین سال ها همسر و همسفری صبور برای ادامه مسیر مبارزاتی خویش برگزید؛ و سپس به دستور امام (ره) و همراه دکتر بهشتی و استاد مطهری تصمیم به ایجاد ائتلاف و تشکل در راستای مبارزه با رژیم ستمشاهی گرفت و جزو یکی از مؤسسین اصلی جمعیت مؤتلفه اسلامی گشت. او در جریان ترور حسن علی منصور دستگیر و به 18 ماه حبس تأدیبی محکوم شد و در پرسش نامه ساواک نوشت: «به قرآن و نهج البلاغه علاقه وافر دارم». تعصب شدید سید در عدم بازگویی فعالیت ها موجب تشدید مجازاتش تا 18 سال گشت. این دوره همزمان با تغییر ایدئولوژی سازمان منافقین بود و لاجوردی اولین فردی به شمار رفت که انحراف آنان را اعلام نمود. به همین دلیل در زندان نیز توسط مجاهدین خلق بایکوت شد که از آن زمان به عنوان «زندان در زندان» یاد می کنند. سرانجام در تاریخ 27 مرداد 1356 از زندان آزاد گشت؛ اما مدتی بعد به ساواک احضار شد. لاجوردی در روزهای اوج انقلاب در کمیته استقبال از امام (ره) به فعالیت پرداخت و پس از پیروزی انقلاب مسئولیت دادستانی انقلاب اسلامی را بر عهده گرفت؛ اما مدتی بعد ریاست سازمان زندان ها و اقدامات تأمینی و تربیتی به او سپرده شد. ایجاد کارگاه های مختلف در زندان و از بین بردن بی سوادی در میان زندانیان از تلاش های بی دریغ او در طول سال های حضورش در خدمت نظام بوده است. وی در هنگام حمله ناجوانمردانه رژیم بعثی به کشور عزیزمان بارها خاضعانه به جبهه رفت و در کنار رزمندگان هم چون یک بسیجی مخلص به دفاع از مرزهای میهن اسلامی پرداخت. لاجوردی پس از مدتی خدمت در سازمان زندان ها از اين نهاد بيرون آمد و به کار در بازار تهران مشغول شد و بار دیگر بازار، شاهد حضور مردی گشت که از ابتدا دل به دنیا و تعلقاتش نبسته بود. سرانجام این عاشق دلباخته و شیر خدا در تاریخ 1 شهريور 1377 در بازار جعفری تهران بر اثر اصابت گلوله به دست منافقان کوردل به شهادت رسید و در 63 سالگي عاشقانه به سوی معبود شتافت. پیکر آسمانی اش را در مرقد 72 تن در بهشت زهرا به خاک سپردند.
از اين مرد آسماني 4 فرزند به يادگار ماند.


[/][/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

ضارب پدر
قاتل پدرم را در دادگاه دیدم. یک جوان کم سن و سال بود و بسیار از این کاری که کرده بود، متاثر بود. واقعاً توبه کرده بود. به او وعده وعیدهای زیادی داده و در اردوگاه هم بلاهای زیادی سرش آورده بودند که گفتنشان صحیح نیست و همه اینها در اعترافات او در پرونده هست حتی به او گفته بودند تو خیلی مقامت بالاست که به بعضی از توفیق ها دست پیدا کرده ای و خلاصه از نظر شخصیتی او را کاملاً تسخیر کرده بودند. او نوجوانی بود که هیچ چیز نمی دانست. وقتی در زندان کتاب هایی را به او دادند و صحبت های ما را شنید، واقعاً متاثر شده بود. وقتی هم که می خواستند اعدامش کنند، واقعاً روز خوشی برای ما نبود، ولی مسئله این بود که او دو نفر دیگر را هم کشته بود و خانواده های دیگر گذشت نکرده بودند. برای ما روز خوبی نبود چون یک خانواده دیگر هم عزادار می شد و صدمه می خورد. به او گفتم اگر واقعاً قلبا توبه کرده باشی خداوند از تو می گذرد. همان طور که اگر آقای لاجوردی خودشان هم بودند، شک ندارم که از تو می گذشتند، چون ایشان در مورد کسی که با اخلاص توبه کند حتماٌ شفاعت می کنند. پدر این روحیه را داشتند و ما بارها این را دیده بودیم. یادم هست که یکی از سربازها یکی از زندانی ها را با یک لفظی صدا زد. ایشان خیلی ناراحت شدند و گفتند: حق نداری این جوری صدا بزنی. باید بگویی آقا یا خانم. بسیار با احترام برخورد می کردند. نسبت به این ضارب هم مطمئنم اگر خودشان بودند همین طور برخورد می کردند.
راوی: فرزندشهيد[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

مديريت
معارفه لاجوردی که تمام شد. به طبقه سوم ساختمان رفت. او از همان لحظه اول، نگاهی متفاوت به کار خود داشت. وقتی از آسانسور بالا می رفت، مشاهده کرد که کارمندی با شخصیت و موجه، صرفاً کارش بالا بردن مسافرین آسانسور در طبقات سه گانه ساختمان است. نگاه پر معنای لاجوردی، گویی اتخاذ تصمیمی را برای او رقم می زد. در اولین روزهای حضور، فرد یاد شده به محل کار دیگری منتقل شد. وی با اینکه یک نفر فقط مسوول بالا و پائین بردن آسانسور باشد، موافق نبود. در مسیر ورودش به اتاق رئیس سازمان، مشاهده کرد که دفتر رئیس خیلی تشریفاتی است. دستگاه در بازکن اتاق مدیر موجب رنجش او شد. تصمیمات فوری او برای برداشتن موانع متعدد دسترسی ارباب رجوع به رئیس سازمان، مانند بمبی در صحنه مدیریتی سازمان اثر گذاشت.
راوی: مظفرالوندي[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

بيت المال
محافظان حاج آقا لاجوردی همیشه تحمیلی بودند و از ابتدای مسئولیت تا انتها، هیچ گاه از محافظینش برای محافظت استفاده نکرد، بلکه آنان را به کار می گرفت و به قول خودش آنان را برای نظام حلال می کرد. روحیه عجیبی داشت. روزی در یکی از ماموریتها به یک استان، استاندار آن جا شیفته لاجوردی شد. به همین خاطر مثل پروانه، دور او می چرخید. البته همین حضورش چندین بار مورد اعتراض سید قرار گرفت و خیلی صریح می گفت: مگر تو کار نداری که با من هستی. او نیز با نهایت احترام به نوعی طفره می رفت. در زمان برگشت و در کنار پلکان هواپیما، به هر یک از ما، یعنی من و آقاي لاجوردی، آقاي جولایی یک کیسه پلاستیکی هدیه داد. من بسته مربوط به آقای لاجوردی را گرفتم و بعد از دقایقی نگاه کردم دیدم یک بسته دو کیلویی میگو و یک قوطی شیر ارده است. صبح روز بعد به شوخی به حاجی گفتم: حاجي ميگوها رو خوردي؟ ايشان يک دفعه ياد آن مسئله افتادند و با استاندار تماس گرفتند و گفتند: تو به چه حقی هدیه می دهی؟ اگر مال خودت است، به زن و بچه ات ظلم می کنی و اگر مال دولت است، مجوز شرعی نداری. بالاخره شماره حساب استانداری را گرفت و وجه آن را به حساب ریخت. البته محبت کرد و به جای من هم پول هدیه را داد. این خصوصیت او کمی باعث دل آزردگی افراد می شد، ولی بعدها متوجه می شدند که او ابتدا سختی ها را برای خود می خواهد، بعد به دیگران دستور اجرای آن را می دهد.
راوی: مظفرالوندي[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

پرواز سرخ
روز اول شهریور ماه بود که به همراه آقای رئیس اسماعیلی برای دیدن حاج آقا به بازار رفتیم. پس از مدتی گفتگو و احوال پرسی آقای اسماعیلی پرسیدند: «حاج آقا، طرح های جدید[روسری] چه چیزی دارید؟» آقای لاجوردی همان طور که روی صندلی نشسته بودند روسری را به آقای اسماعیلی دادند؛ ناگهان صدای فریاد گونه ای مرا متوجه خود کرد. چهره خشن منافق مزدوری که با کلت به سوی شهید لاجوردی نشانه رفته بود، درست در مقابلم قرار داشت، صدای شلیک گلوله های پی درپی از همه طرف به گوش می رسد. سرم به عقب پرتاب شد. یک لحظه چشم هایم را باز کردم گلوله درست به گیج گاه حاج آقا اصابت کرده بود. خون چون چشمه ای فوران داشت و این گونه لاجوردی، رجایی وار با هنر خویش بهشتی شد.
راوی: دوست شهید[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...


وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم "اشهدُ ان لا اله الا الله و اشهدُ انّ محمدً رسول الله و انّ علياً ولي الله وصي رسول الله و الائمة حادي عشر من بعد علي ٍ عليه السلام ائمة المسلمين " بار الها ! با تمام وجود مي گويم : " کَم مِن ثناءٍ جميلٍ لَستُ اهلاً لَهُ نَشَرتَه". خداوندا ! عمري را - که بهترين نعمت بوده، از دست داده ام، در حالي که مي توانست در راه تو و خدمت به انسانهاي مظلوم و مستضعف به کار گرفته شود؛ عمري که مي توانست تا حدودي در جهت از بين بردن ارزشهاي منفي و ايجاد و احياي ارزشهاي الهي و انساني مثمر ثمر افتد؛ عمري که مي توانست در راه تحقق هدف هاي مقدس اسلام و اعتلاي کلمة التوحيد و تکامل صاحبش سپري گردد؛ عمري که مي توانست از کميّتش بکاهد و بر کيفيّتش بيفزايد و همگام با شهداي خداجوي ، جوياي راه وصول به تو باشد؛ عمري که با کميّت نسبتاً زياد، کوچکترين توشه اي بر نگرفته. لذا همين جاست که تمامي اميدش را و تمامي رجايش را ، به عفو تو و به اغماض تو و بزرگواري تو و رحمت و فضل تو بسته است. خدايا ! باز هم اميد و باز هم اميد به فضلت ! " اللّهم اغفر لي الذنوب التي تَهتِکُ العِصَم". خدايا! خوب مي داني آنچه را هم اکنون به قلم مي آورم مدتهاي مديدي است در درونم مي گذرد و بر سر چند راهه هاي حيرت ِ ندانم چيست؟ چه بايد کرد؟ امور به کجا مي انجامد؟ چگونه است که با نام اسلام و در ذيّ اسلاميت شعارهاي مردم فريب ِ خالي محتوا ، رواج پيدا مي کند و آنها که مسئوليت جلوگيري از انحراف افکار را دارند ساکت مي نشينند! و سهل است ، بعضا تاييد هم مي کنند و هزاران سؤال، که هر کدام راهي را ايجاب و خطّي را ترسيم مي کند، قرار گرفته ام. اما خوشبختانه چون مقلد امام عزيز هستم ، راه سعادت برايم روشن است و از خدا مي خواهم اگر عمري بود، توفيق عمل بدان را پيدا کنم . خدايا! با تمام وجودم به اين انقلاب عشق مي ورزم و به همان مقدار که دوستدار انقلابيونم، نسبت به حاميان ضد انقلاب نفرت دارم و با همه اينها، اين مسئله را بخوبي دريافته ام که هر کس به نفع دشمنان انقلاب و به خيال واهي و بي اساس، رضايت ِ به اصطلاح مردم و به خيال خام و پوچ، پايگاه به اصطلاح ملّي پيدا کردن، موضع گيري کند، مصداق فرموده گرانقدر معصوم "ع" است که: "مَن طَلَبَ رضي الناس بِخَطِ الله، فَجَعَلُ الله حامده من الناس ذامّاً". خداوندا! تو شاهدي به همان اندازه، بلکه صد چندان که به امام ِ قاطع و سازش ناپذيرم عشق مي ورزم، نسبت به سازشکاران و مدافعان عملي ضد انقلاب (اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند) نفرت دارم . بيم آن دارم حوادث مشروطه مجدّداً تکرار شود و يا ايران اسلامي به سرنوشت الجزاير دچار شود . خداوندا! از تو مصرانه مي خواهم دست، قدم، زبان و قلم ِ همه کساني را که از هر جهت براي رهانيدن ضد انقلابيون و مرتدين و محاربين از چنگال عدالت ، اعمال قدرت و نفوذ کرده اند و همه کساني را که پذيراي اين ننگ شده اند (تا چند روزي به کام ِ وهم و خيال رسند)، براي هميشه از سونوشت اين مردم شهيد پرور و شاهد قطع فرمايي. خدايا! چون عاشق نظام بوده ام، از آن ترس داشتم که افشاي چهره سازشکاران، لطمه اي ناچيز به نظام وارد آرد، به آنها توصيه مي کنم که جداي از لفّاظي و بازارگرمي هاي صنفي، به قيامت و حسابرسي هاي دقيق آن روز باور پيدا کنند و مواظب باشند که از آن دسته اي نباشند که قرآن درباره شان فرموده : " لِمَ تقولونَ ما لا تفعلون . کَبُرَ مَقْتاً عند الله انْ تقولوا ما لا تفعلون ". وصيّتم به صاحبان قدرت و نفوذ اين است که اگر حرکتشان را دوست مي دارند، به جاي شعارهاي مردم فريب و سياستمدارانه، توصيه هايي را که تلفني و شفاهي در جهت استخلاص ضد انقلاب و مترفين و حرام خواران و حرام اندوزان اعمال مي دارند ، با شهامت و رشادت براي مردم بازگو کنند و از هر نوع توجيه و ماستمالي کردن هاي حفظ سمت و استمرار موقعيت صدارت! بپرهيزند که خودفريبي و مردم فريبي بالاخره به پايان رسد و سر و کار با خير الماکرين افتد. و باز توصيه ام به سردمداران اين است که به خدا توکل کنند و قاطعيت و سازش ناپذيري را از امام ِ مردم بياموزند و شعار نه شرقي و نه غربي را که خواست و حق مردم است و علت موجده اين انقلاب بوده فراموش نکنند و مبادا که گذشت روزها و فرو افتادن ، طبيعي شود و انقلاب و مهمتر از همه سختيهاي حرکت و فشارهاي بين المللي موجب شود تعادلي را که شعار فوق ايجاب مي کرده و بحمد الله تا حدودي ايجاد گرديده ، به هم زنند و بدانند که قدرت مطلق از آن خداست و صرفاً تکيه بر اوست که از هر قدرتي ، انسان را و جامعه را بي نياز مي کند و باز اين که بدانند که اگر دچار حسابگريهاي سياسي جداي از توکل شوند و بر ذهنيتهاي شکل گرفته ، رضايت خدا و مردم مسلمان را ملاک قرار ندهند ، گور خود و انقلاب را کنده و براي مردم ، گورستاني بي نام و نشان در پهنه تاريخ ايجاد کرده اند و يادشان باشد که علت موجده ، علت مُبْقيه نيز هست و فراموش نکنند که سيادت و موقعيتهاي اجتماعي آنان ، اهدايي انقلاب اسلامي است و جداي از انقلاب ، فردي از چهل ميليون افراد ديگر قبل از انقلاب خواهند بود. خدايا ! تو شاهدي چندين بار به عناوين مختلف ، خطر منافقين انقلاب را ( همانان که التقاط ، به گونه منافقين خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که رياکارانه براي رسيدن به مقصودشان ، دستمال ابريشمي بسيار بزرگ - به بزرگي مجمع الاضداد - به دست گرفته اند ، هم رجايي و باهنر را مي کُشند و هم به سوگشان مي نشينند ، هم با منافقين خلق ، پيوند تشکيلاتي و سپس ... ! برقرار مي کنند ، هم آنان را دستگير مي کنند و هم براي آزاديشان و اعطاي مقام و مسئوليت بدانان تلاش مي کنند و از افشاي ماهيت کثيف آنان سخت بيمناک مي شوند ، هم در مبارزه عليه آنان و در حقيقت براي جلب رضايت مسئولين و نجات بنيادي آنان خود را در صف منافق کُشان مي زنند و هم در حوزه هاي علميه به فقه و فقاهت روي مي آورند تا مسير فقه را عوض کنند ) ، به مسئولين گوشزد کرده ام ولي نمي دانم چرا ؟ ( گرچه نسبت به بعضي ، تا اندازه اي مي دانم چرا !) ترتيب اثر نداده اند . به مسئولين بارها گفته ام که خطر اينان بمراتب زيادتر از خطر منافقين خلق است ، چرا که علاوه بر همه شيوه هاي منافقانه ي منافقين ، سالوسانه در صف حزب اللهيان قرار گرفته و کم کم آنان را در صفوف آخرين و سپس به صف قاعدين و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آورده اند ، به گونه اي که عملاً عقل و اراده منفصل برخي تصميم گيرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصبها و حفظ و ابقاء ها دست به تخريب مي زنند و اعمال قدرت مي کنند . اينها همه پوچ است و بي اهميت ! مهم و بسيار مهم اين است که هدف غايي از همه اين تلاشها ، گسترش فکر التقاطي و انحرافي سازمان ضد خداييشان است که جز انديشه هاي ماديگرايانه و ماترياليستي ، چيز ديگري نيست و با بهره گيري از تجربيات مثبت و منفي همپالگيهاي چپ و منافقشان توانسته اند متاسفانه به نسبت بسيار زيادي ( زيادتر از توفيق منافقان خلق در سالهاي 51 تا 54 ، تعداد کثيري از روحانيون را تحت تاثير قرار دهند و با لطايف الحِيَل ، بر ذهن و روان آنان اثرات دلخواهشان را بگذارند تا بدانجا که بر اعمال جنايتکارانه آنان با ديده اغماض بنگرند و حتي در مواردي نظير به شهادت رساندن باهنر و رجايي ، به دست روي دست ماليدنهاي مسامحه کارانه و مصلحت انديشيهاي پشيماني آورنده متوسل شوند . باز مهمتر از همه اينکه با کمال تاسف ، توانسته اند تعداد فراواني از جوانان مسلمان را جذب کرده منحرف نمايند. هان اي خانواده عزيزم ! بهوش باشيد مبادا که فريب تاييد و تکريمهاي رياکارانه اين منافقان جدا از دين را بخوريد . چه بسا با ظاهري چاکرانه و دلسوزانه به سراغتان بيايند و خود را چنان حزب اللهي جا بزنند که مسلمانها و ابوذرها را جرئت لحظه اي هم لباسي و همشکلي با آنان نباشد ! فرزندانم ! اگر گاهي بر شما سخت مي گرفته ام و اين در حالي بوده که برايم امکان فراهم آوردن رفاه بيشتر بوده ، از آن جهت بوده است که اعتقادي استوار به کريمه " انّ مع العُسر يُسراً" داشته ام و اگر مي توانستم شما را و خانواده رابيشتر از آنچه تحمل کرديد قانع کنم به طور قطع چنان مي کردم و يقين داشتم که در تکوين شخصيت سالم و رشد يابنده شما مؤثرتر و کارسازتر بود . به هر صورت ، پدرتان که از همه چيز جز انقلاب و اسلام بيشتر دوستتان مي دارد ، خير و صلاح شما را در رفاه نمي دانسته و نمي داند و اميد دارد در زندگي ، رفاه جويي و عافيت طلبي را آگاهانه به دور اندازيد و با عزمي آهنين در کام مشکلات رويد و توقع نداشته باشيد ديگران براي حل مشکلاتتان اقدامي ولو ناچيز کنند . به جاي چنين انتظاري در حل مشکلات مردم کوشا باشيد و از سختيها نهراسيد و به گونه اي عمل کنيد که هر مصيبتي و هر مشکلي هر قدر عظيم ، در پيش اراده و عزم شما سر تسليم فرود آورد و به جاي اينکه بر شما چيره شود و شما را دست و پا بسته بر زمين افکند ، بر امواج بظاهر سهمگينش سوار شويد و مهارش را به دست گيريد و بدانسو هدايتش کنيد که مي خواهيد و اجازه ندهيد که بر شما مسلط شود و تعادل شما را بربايد . خانواده عزيز و مهربانم ! درست است آنگونه که شايسته مقام والاي انساني شما بود ، به خدمتتان کمر نبستم و در اين راه، تقصير ها و قصورهاي فراوان داشتم، اما درست تر آن است که بر من ببخشاييد و اجازه ندهيد که در پيشگاه خداوند در روز «تُبْلَي السّرائر» و در انظار خلايق ، شرمنده و سر افکنده پيش رويتان قرار گيرم . والسلام عليکم و رحمت الله و برکاته.
اسفند 1364، هنگام حضور در جبهه هاي حق عليه باطل.[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

سخنان مقام معظم رهبری - پیش از شهادت
... من قصد داشتم از زحمات آقای لاجوردی صمیمانه تشکر کنم. ایشان ده سال است که این بار سنگین را بر دوش گرفته اند ... واقعاً من ایشان را در دوره مبارزات، به عنوان مرد پولادین می شناختم. در بین دوستان، آن کسی که از کتک خوردن و اقدام کردن و زندان رفتن و آمدن خسته نمی شد، آقای لاجوردی بود. در دوره کار و تلاش برای حکومت اسلامی هم الحمد لله ایشان همین طور عمل کردند. خداوند انشاء الله ایشان را حفظ و تأیید نماید.

منبع تمام مطالب:تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف[/]