چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید....

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید....

[="Tahoma"][="SeaGreen"]اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
مقدمه ایی از حقیر

اوج عزت احترام قلب و نفسی پاک
قلب از نور موج میزند و محبت جریان دارد ندای خداوند سبحان به زنان مومن در ادامه ماجرایی رو می خوانیم تا شاید پی به وجود ادمهایی ببریم که چهره ای شاید خارج از حدود شرع داشته باشند اما قلبی پر از عشق به خدا و آرمان های بلند

---------------------------------------------
به گزارش خبرنگار ويژه‌نامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران، بیمارستان آیت الله طالقانی بود بعد از مجروحیت در عملیات والفجر 8، پرستار بود، اما با همه پرستارا فرق داشت 17 سالش بود و آن‌طور که خودش می‌گفت، از خانواده‌ای پول‌دار و بالاشهری بود.

همواره آرایش غلیظی می‌کرد و با ناخن‌های بلند لاک‌زده می‌آمد و ما را پانسمان می‌کرد. با وجودی که از نظر من و امثال من، بدحجاب و ناجور بود، ولی برای مجروح‌ها و جانبازها احترام بسیاری قائل بود و از جان و دل برای‌شان کار می‌کرد. با وجود مدبالا بودنش، برای هم‌اتاقی شیرازی من لگن می‌آورد و پس از دستشویی، بدن او را می‌شست و تر و خشک می‌کرد.

یکی از روزها من در اتاق مجروحان فک و دندان بودم که ناهار آوردند. گفتم که غذای من را هم همین جا بدهند، ولی آن خانم پرستار مخالفت کرد و گفت: تو بهتره بری اتاق خودت غذا بخوری ... این‌جا برات خوب نیست.

با این حرف او، حساسیتم بیشتر شد و خواستم که آن‌جا غذا بخورم، ولی او شدیدا مخالفت کرد. دست آخر فقط اجازه داد که برای چند دقیقه موقع غذا خوردن آنها، در اتاقشان باشم، ولی غذایم را در اتاق خودم بخورم.

واویلایی بود. پرستار راست می‌گفت. بدجوری چندشم شد. آن‌قدر هورت می‌کشیدند و شلپ و شولوپ می‌کردند که تحملش برای من سخت بود، ولی همان خانم پرستار بالاشهری، با عشق و علاقه‌ی بسیار، به بعضی از آنها که دست‌شان هم مجروح بود، غذا می‌داد و غذا را که غالبا سوپ بود، داخل دهان‌شان می‌ریخت.

یکی از روزها، محسن - از بچه‌های تند و مقدس‌مأب محل‌مان - همراه بقیه به ملاقات من آمده بود. همان زمان آن پرستار خوش‌تیپ! هم داشت دست من را پانسمان می‌کرد. خیلی مؤدب و با احترام، خطاب به محسن که آن طرف تخت و کنار کمد بود، گفت:

- می‌بخشید برادر ... لطفا اون قیچی رو به من بدین ...

محسن که می‌خواست به چهره‌ی آرایش کرده و بدحجاب او نگاه نکند، رویش را کرد آن طرف و قیچی را پرت کرد طرف پرستار. هم پرستار و هم بچه‌ها از این کار محسن ناراحت شدند. دستم را که پانسمان کرد، با قیافه‌ای سرخ از عصبانیت، اتاق را ترک کرد و رفت. وقتی به محسن گفتم که چرا این‌جوری برخورد کردی؟ او که با احترام با تو حرف زد، گفت:

- اون غلط کرد... مگه قیافه‌شو نمی‌بینی؟ فکر می‌کنه اومده عروسی باباش ... اصلا انگار نه انگار این‌جا اتاق مجروحان و جانبازان است ... اینا رفته‌ان داغون شده‌ان که این آشغال این‌جوری خودش رو آرایش کنه؟

هر چه گفتم که این راهش نیست، نپذیرفت و همچنان بدتر پشت سر او اهانت می‌کرد و القاب زشت نثارش کرد. حرکت محسن آن‌قدر بد بود که یکی دو روز از آن پرستار خبری نشد و شخص دیگری جای او برای پانسمان ما آمد. رفتم دم بخش پرستاری که رویش را کرد آن طرف.

هر‌طوری بود، از او عذرخواهی کردم که با ناراحتی و بغض گفت:

- من روزی چند بار با پدرم دعوا دارم که به‌م می‌گه آخه دختر، تو مگه دیوونه‌ای که با این سن و سال و این تیپت، می‌ری مجروحانی رو که کلی از خودت بزرگ‌ترن، تر و خشک می‌کنی و زیرشون لگن می‌ذاری و می‌شوری‌شون؟ بخش‌های دیگه التماسم می‌کنند که من برم اون‌جاها، ولی من گفتم که فقط و فقط می‌خوام در این‌جا خدمت کنم. من این‌جا و این موقعیت ارزشمند رو با هیچ جا عوض نمی‌کنم. من افتخار می‌کنم که جانباز رو تمیز کنم. برای من اینا پاک‌ترین آدمای روی زمین هستند ... اون‌وقت رفیق شما با من اون‌جوری برخورد می‌کنه. مگه من به‌ش بی احترامی کردم یا حرف بدی زدم؟

هر‌طوری بود عذرخواهی کردم و گذشت.

شب جمعه‌ همان هفته، داشتم توی راهرو قدم می‌زدم که صدای نجوای دعای کمیل شیخ حسین انصاریان و به دنبال آن گریه به گوشم خورد. کنجکاو شدم که صدا از کجاست. ردش را که گرفتم، دیدم از اتاق پرستاری است. همان پرستار خوش‌تیپ و یکی دیگر مثل خودش، کنار رادیو نشسته بودند و دعای کمیل گوش می‌دادند و زارزار گریه می‌کردند.

یکی از روزهای نزدیک عید نوروز، جوانی که نصف چهره‌اش سوخته بود و صورت خودش هم چون بچه‌ی آبادان بود، سیاه بود و تیره، به بخش ما آمد. خیلی با آن پرستار جور بود و با احترام و خودمانی حرف می‌زد. وقتی او داشت دست من را پانسمان می‌کرد، جوان هم کنار تختم بود. برایم جالب بود که بفهمم او کیست و با آن دختر چه نسبتی دارد.

به دختر گفتم:

- این یارو سیاه‌سوخته فامیل‌تونه؟

که جا خورد، ولی چون می‌دانست شوخی می‌کنم، خندید و گفت:

- نه‌خیر ... ولی خیلی به‌م نزدیکه.

تعجب کردم. پرسیدم کیست که گفت:

- این نامزدمه.

جاخوردم. نامزد؟ آن هم با آن قیافه‌ی داغان؟ که خود پرستار تعریف کرد:

- اون توی جنگ زخمی شده و صورتش هم بر اثر موج انفجار سوخته. بچه‌ی آبادانه، ولی این‌جا بستری بود. این‌جا کسی رو نداشت. به همین خاطر من خیلی به‌ش می‌رسیدم. راستش یه جورایی ازش خوشم اومد. پدرم خیلی مخالف بود. اونم می‌گفت که این با این قیافه‌ی سیاه خودش اونم با سوختگی روی صورتش، آخه چی داره که تو عاشقش شدی؟ هر جوری بود راضی‌شون کردم و حالا نامزد کردیم.

من که مبهوت اخلاق آن پرستار شده بودم، به کنایه گفتم:

- آخه حیف تو نیست که عاشق اون سیاه‌سوخته شدی؟

که این‌بار ناراحت شد و با قیچی زد روی دستم و دادم را درآورد.

گفت: دیگه قرار نیست پشت سر نامزد خوشگل من حرف بزنی ‌‌ها ... اون از هر خوشگلی خوشگل‌تره.

انتهاي پيام/

منبع:http://www.yjc.ir/fa/news/4560630/%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%B4-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%D9%8A-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%8A%DA%A9-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D8%B5%D9%88%D8%B1%D8%AA-%D8%B3%D9%88%D8%AE%D8%AA%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%B2%D8%AF-%DA%A9%D8%B1%D8%AF

------------------------

نظر شما چست؟
چه نکاتی از این داستان می یابید؟

یا حق:Gol:[/][/]

[="Tahoma"][="SeaGreen"]اللهم عجل لولیک الفرج

سلام

نظر دوستان چیست؟

در مورد داستان و پیامش بگویید:Gol:[/]

اون دختر خانم باطنش خوب بوده و ظاهرش گویای یه چیز دیگه
چه خوبه هم باطن انسان خوب باشه هم ظاهر اون وقت دیگه کسی جرات
نمیکنه نسبت به ما گستاخی کنه.

[="Tahoma"][="SeaGreen"]خب
ایا تنها دختر مقصر بود یا خیر؟
[/]

رستگاران;402791 نوشت:
خب
ایا تنها دختر مقصر بود یا خیر؟

هم دختر مقصر بوده هم اون اقا
تقصیر دختر: رعایت نکردن حجاب
تقصیر اقا : اهل شکیبایی نبوده و زود قضاوت کرده ( چون دل دختر پاک بوده راحت میتونستن با چندتا حرف در مورد حجاب دختر رو علاقه مند به حجاب و
دور کردن از ارایش تشویق کنن)

رستگاران;402791 نوشت:
خب
ایا تنها دختر مقصر بود یا خیر؟

باسمه تعالی
باسلام و تشکر از مطلبی که نوشتید.
در این مورد هم آن دختر مقصر بوده چون رعایت حجاب ننموده و آن مرد هم مقصر بوده چون اگر امر به معروف هم می خواست بکند،روش مناسبی را انتخاب نکرده است.
موفق باشید.

[="Arial"]سلام.مطلب خوبی بود.یکی از مشکلات مهم جامعه ما همین نداشتن توان امربه معروف و نهی از منکر است.دختر گناهی نداشته چون در خانواده ای مفرح بزرگ شده پس نباید ازش انتظار داشت و در ضمن که سن کمی داشته. اما اون آقا باعث تاسف جامعه است چون من خودم الان چندتا از این آدم ها رومیشناسم که با کاراشون باعث تفرقه در جامعه می شوند بخصوص نوجوان های تازه به پا برخاسته

[="DarkSlateBlue"]بنام او

باسلام..

رستگاران;402256 نوشت:
چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید....

{{چشمها را باید شست جور دیگر باید دید جمله ای که میتواند بسیار فراتر از باورها و افکار فعلی ما انسانها و ایرانیان حرکت نموده و حتی باشد که ضمن تشکر فراوان از شما دوست گرامی و بزرگوار که از این جمله زیبا و گویا استفاده نمودید،لازم به ذکر است که بگویم این حقیر نیز چندسالی ست که قصد نموده ام تا با تمام کاستی های احتمالی {دو ثروت علم و پول} این شعر یا جمله کوتاه اما بسیار عمیق و فراگیر و پرمحتوای هموطن ایرانی خود را گسترش داده و اگر فعلا و عجولانه و توسط افراد کم صبر ، شعار قلمداد نگردد ، حتی آنرا جهانی و یا برای جهانی شدنش تلاش نموده یا بعبارتی،سنگ تمام بگذارم که فعلا علاوه بر وبلاگم در چندین جا از همین سایت هرازگاهی به آن اشارتی نموده و قابل توجه اینکه هم اکنون نیز قصد دارم در یک تاپیک {نامه مقام معظم رهبری به اوباما} {البته اگر هنوز پابرجا و دایر هم مانده باشد} کمی بیش از پیش توجه ها را بسمتش معطوف دارم که حتی برای همه ما ایرانیان و ایران دوستان بیشتر ثابت گردد که این جمله کوتاه ، یک بیت شعر بی هدف نبوده و بلکه برعکس .. حتی میتواند تا آنجا گسترش یافته و تاثیر گذار گردد که ..؟؟ {که اگر کسی خواهان و علاقمند آن میباشند تا یک راه آشتی جهانی آسان بین ملل را پیدا نموده و بمورد اجرا بگذارد..میتواند به تاپیک مربوطه رفته و طی امروز یا فردا و چنانچه ذهن و زمان هر دو یاری رسانند،متن پیشنهادی حقیر در این باره را مورد مطالعه یا بررسی خود قرار داده و از آن بهره ببرند} شاید بخواست و لطف پروردگار اثرگذار گردیده یا خود موجب جرقه ای بزرگترگردید ..انشاا...}}

باری مطلب بسیار جالبی بود و پاسخ سوالتان هم در ابتدا و با انتخاب همین عنوان بسیار زیبا داده بودید و سایر اساتید هم پاسخهای درست و خوبی را ارائه نموده بودند و البته باید اعتراف نمود که درستش هم همین است که این عینکهای بدبینی و غرور و نادانی و جهل و از این دست را باید از چشمان زیبای خود برداریم تا دنیا را آنگونه که خالق زیبایش ، زیبا خلق نموده مشاهده نماییم ..

بله بدون شک ، کفر و ایمان در ظاهر هیچ انسانی و بلکه در هیچ دین و مرام هیچ ملتی نهفته یا آشکار نخواهدبود که اعتقاد راسخم بر این میباشد که ایمان و بی ایمانی یا حتی کفر و کافری فراتر از باورهای فعلی ، بلکه پر از رمز و رازهایی میباشند که شاید فقط قرآن مجید و کلام ائمه معصومین {ع} توانسته باشند به همه آن،پاسخی در حد درک و فهم اذهان و افکار انسانهای فهیم و جویای حقایق داده یا بدهند ..لذا ..
لذا هر یک از ما انسانها در هر لحظه و شرایطی محتاج و یا نیازمند تغییر نگاه و نگرش خواهیم بود که شاید باید برخی نگاهها و باورهایمان را عوض نماییم که ما انسانها بشرطی میتوانیم در دین و مذهب خود مدعی بهترینها گردیم که ابتدا حواسمان باشد که علاوه بر خودمان و خدای خوب خودمان ، چشمان تیزبین انسانها و ملل دیگری هم هستند که ما را زیر نظر تیزبین خود قرار داده اند تا شاید نقطه ضعفی از ما بدست آورند و ..

و همانگونه که احتمالا ما دشمنان خود را زیر ذره بین خود قرار داده ایم تا از هر حرف و عمل ناپسند احتمالی آنان بوقی بسازیم که همه جهان بتوانند آنرا دیده یا صدای ناموزنش را بشنوند .. شاید آنان نیز از هر حرف و عمل حتی پسندیده ما شیپوری بسازند که گوش فلک و افلاک را کر نمایند که همه نگاهها به ایران و تشیع معطوف گردد تا بهرطریق ممکن از پیشرفت ما ملت بزرگ و متمدن جلوگیری بعمل آورند ..

بنابراین چه بهتر که ابتدا همه ما ایرانیان در جهانی نمودن این جمله زیبا و پرمحتوای هموطن ایرانی خود کوشا باشیم و البته قبل از همه و ابتدا آنرا باور و ملکه قلب و ذهن خود هم قرار دهیم که انسانها گاهی باید چشمهایشان را شستشو نمایند تا که گاهی بتوانند جور دیگر بدنیا و مردم دنیا نگاه کنند.. بنابراین ..

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید ..

{باسپاس}[/]

موضوع قفل شده است