جمع بندی تعویض روح!

تب‌های اولیه

41 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تعویض روح!

اگر 2 نفر مغزشان را با یکدیگر عوض کنند آیا روحشان هم عوض میشود؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صادق

mir@;491621 نوشت:
اگر 2 نفر مغزشان را با یکدیگر عوض کنند آیا روحشان هم عوض میشود؟

هر کلامی است آغاز ش سلام :Gol:چون که اسم حق سلام است در کلام
باسلام و تبریک سال نو و آرزوی موفقیت برای شما امید است در امسال که بهار طبعیت با خزان عمر بانو گرامی اسلام حضرت فاطمه زهرا همزمان شده است بهترین خیر وبرکات الهی برای شما گرامی رقم زده شود . در باره پرسش شما باید گفت ؛
مغز و همه اعضای بدن انسان در واقع جز ابزار کار روح انسان است ولی خود روح حقیقتی فرا مادی وپدیده ی مجرد است . در نتیجه همان طور که با تعویض سایر اعضای بدنی انسان حقیقت او که همان روح اوست تغییر نمی کند با تعویض روح نیز چیزی تغییر نمی کند

mir@;491621 نوشت:
اگر 2 نفر مغزشان را با یکدیگر عوض کنند آیا روحشان هم عوض میشود؟

مغز ابزاری است برای روح و با تعویض مغز روح عوض نمیشود

صادق;492685 نوشت:
هر کلامی است آغاز ش سلام :Gol:چون که اسم حق سلام است در کلام
باسلام و تبریک سال نو و آرزوی موفقیت برای شما امید است در امسال که بهار طبعیت با خزان عمر بانو گرامی اسلام حضرت فاطمه زهرا همزمان شده است بهترین خیر وبرکات الهی برای شما گرامی رقم زده شود . در باره پرسش شما باید گفت ؛
مغز و همه اعضای بدن انسان در واقع جز ابزار کار روح انسان است ولی خود روح حقیقتی فرا مادی وپدیده ی مجرد است . در نتیجه همان طور که با تعویض سایر اعضای بدنی انسان حقیقت او که همان روح اوست تغییر نمی کند با تعویض روح نیز چیزی تغییر نمی کند

روح چه ویژگی داره و از روی چه خصوصیاتی به وجود روح پی میبریم ؟

روح چه تعریفی داره ؟

New Member;492916 نوشت:
روح چه ویژگی داره و از روی چه خصوصیاتی به وجود روح پی میبریم ؟

روح چه تعریفی داره ؟

باسلام . همواره سخن را تان با سلام آغاز نماید .
اما در باره سوال شما باید گفت : روح، موجودی مجرد است و جسم و قابل قسمت نیست و حیات و فعالیت اعضای بدن، به او متكی است. واژه روح در قرآن در سوره‏ها و آیات متعددی تكرار شده است و متبادر از آن، همان موجودی است كه مبدأ حیات و زندگی است و آن را منحصر به انسان و یا انسان و حیوان ننموده است، بلكه آن را در غیر انسان و حیوان نیز اثبات نموده است مثل آیه مباركه: "...فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابا فَأَرْسَلْنا اِلَیها رُوحَنا"1. "..مریم میان خود و آنان حجابی افكند و در این هنگام، ما روح خود را به سوی او فرستادیم".
و آیه مباركه: "وَ كَذلِكَ أَوْحَینا اِلَیكَ رُوحا مِنْ أَمْرِنا"2. "همان‏گونه(كه بر پیامبران پیشین، وحی فرستادیم) بر تو نیز روحی را به فرمان خود وحی كردیم". و آیات دیگر. پس برای روح، مصداقی در انسان هست و مصداق‏های دیگری نیز در برخی موجودات دیگر. این دو آیه و آیات دیگر به صراحت دلالت بر وجود روح در انسان و برخی موجودات دیگر غیر از انسان به معانی مختلف وجود دارد از جمله آیاتی كه به صراحت دلالت بر این دارد كه مراد از روح، تنها روح انسانی است، آیه مباركه زیر است:
"یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی"3. "از تو (ای پیامبر) راجع به روح می‏پرسند، بگو روح از كار خدا است و به شما جز اندكی از علم داده نشده است". در این آیه گرچه روح، مطلق آورده شده و لكن از قرائن موجود در آیه، استفاده می‏شود كه مراد از روح مورد سؤال، روح انسانی است كه به امر خدا انجام گردیده است. بنابر عقیده بیشتر مفسّران در آیه بالا روح به معنای روان و عامل حیات به‏كار رفته است4. مفسّر بزرگ اهل سنت "شیخ ابوالفتوح رازی" در تفسیر "روح‏الجنان"5. در ضمن بیان اقوالمختلف در مورد مفهوم و معنای روح می‏گوید: "آنچه در این آیه مورد سؤال قرار گرفته، روح آدمی است كه قوام حیات به آن است و آدمی به آن زنده و با فقدان آن انسان زنده نمی‏ماند".

مرحوم شعرانی در حاشیه تفسیر رازی چنین بیان می‏كند: "تفسیر روح با این مفهوم درست‏تر به نظر می‏آید كه سؤال از وجود روح و حقیقت آن از دیرباز میان ملل جهان متداول بود، خاصّه یهود و مخصوصا آن جماعت از یهودیان كه با فلاسفه آمیخته و از عقاید و اختلافشان درباره روح، اطلاع یافته بودند، تعجّب بشر درباره روح از آن است كه می‏بیند قدرتی است بر خلاف طبیعت و گوئی بر ضدّ آن در نبرد است و گوشت و پوست و استخوان را چون به خود رها كنند زود پوسیده و متعفّن و پراكنده می‏گردد و روح، او را سالها از فرسودگی و تعفّن، نگاه می‏دارد و به حركت و سخن می‏آورد و تعقّل و ادراك می‏كند و اینها هیچ‏یك، كار جسم نیست، جسم، سنگین است و سوی پائین میل دارد و روح بر می‏جهد و جسم را می‏جهاند.
"حال پس خود روح از چه مبدأ و منشأ است؟ خداوند جواب داد كه مبدأ آن از فرمان خدا است و مانند نور خورشید بر ابدان تابیده و اگر فرمان الهی نبود و از ورای عالم طبیعت، دستوری نرسیده و فروغی نتافته بود، همه چیز جامد بود و صامت".
تفسیر آیه "وَ ما اُوتِیتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّقَلِیلاً". "شما آدمیان جز اندكی كه از علم، نصیب ندارند". این است كه روح از دیدگاه قرآن، موقعیتی در عالمِ وجود دارد و آثار و خواصی در این عالم، بروز می‏دهد كه بسیار بدیع و عجیب است و شما از آن بی‏خبرید!
مرحوم "بحرانی" مؤلف تفسیر "برهان" در تفسیر آیه فوق از حضرت امام باقر علیه‏السلام نقل می‏كند كه فرمود: "معنای آیه، این است كه جز تعداد كمی از بشر؛ از روح، آگاهی ندارند".
استاد معظّم علامه فقید، سید محمد حسین طباطبائی قدس‏سره در تفسیر "المیزان"6 می‏نویسد: "كلمه روح به طوری كه در لغت معرفی شده، به معنای مبدأ حیات است كه جاندار به وسیله آن قادر بر احساس و حركت ارادی می‏شود ولی مراد از روح در این آیات همان روح و نفس به نام "نفس ناطقه" می‏باشد كه در كالبد همه افراد انسانهای موجود، وجود دارد. و وجود آن از ناحیه خدا و وابسته به او است". چنانكه در آیه دیگر می‏فرماید: "..اِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ"7. "فرمان او چنین است كه هرگاه چیزی را اراده كند، تنها به آن می‏گوید: موجود باش! آن نیز بی‏درنگ موجود می‏شود". از این آیه معلوم می‏شود كه:
1. امر خدا یعنی ایجاد هستی و وجودی است كه از ناحیه خداوند به روح متعلّق شده و این موجود، وابسته به خداست و به امر او پیدا شده نه علل و اسباب دیگری.
2. موجودی به نام روح، وجود دارد و به همین مناسبت حضرت مسیح علیه‏السلام به عنوان كلمه خدا و روح او شمرده شده، آنجا كه می‏فرماید: "إِنَّما المَسِیحُ عِیسی بْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَةٌ أَلْقاها إِلی مَرْیمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ"8. "مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به مریم القاء كرده است و روحی از جانب او است".
خداوند در برخی از آیات روح و جان موجود در انسان‏ها را متعلّق به خود دانسته یعنی تنها از ناحیه او به انسان، عطاء شده است چنانكه در مورد خلقت حضرت آدم علیه‏السلام می‏فرماید: "فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی"9. "هنگامی كه كار انسان را به پایان رساندم و در او از روح خود (یعنی یك روح شایسته و بزرگ) دمیدم". و در آیه مباركه دیگر چنین وارد شده است: "ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ"10 "سپس اندام انسان را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید".

در این دو آیه روح، متعلّق به انسان ذكر شده و با كلمه "مِن" آورده شده یعنی مبدأ پیدایش او از ناحیه خداست. و نام این ایجاد را "نفخ" یعنی دمیدن نهاده است11 هم‏چنانكه این كلمه در سایر آیات وارده در این باب نشان دهنده همین واقعیت است: "یلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ"12. "وحی را به هر یك از بندگان خویش كه بخواهد القاء می‏نماید". و آیه "ینَزِّلُ المَلائِكَةُ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ"13. "فرشتگان را با وحی به هر یك از بندگان خویش كه بخواهد می‏فرستد تا دلهای مرده را به وسیله آن زنده نماید".
و آیه "تَنَزَّلُ المَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ"14. "فرود آیند فرشتگان و روح(مراد جبرئیل است) در آن شب به اذن خدا با هر كاری كه تقدیر خدا در امور مختلف است". چنانكه خوانندگان ملاحظه می‏كنند، كلمه "من" در همه این آیات می‏فهماند كه روح از جنس و سنخ امر است و آنگاه امر را بیان می‏كند و می‏فرماید:
"إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ"15. "فَسُبْحانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلّ شَی‏ءٍ"، "جز این نیست كه هرگاه خداوند اراده كند چیزی را، امر كند به او و بگوید باش، پس به وجود می‏آید".

عالم خلق و عالم امر
به طور كلی در مطالعه آیات قرآنی در جهان آفرینش دو پدیده، جلب توجه می‏نماید: یكی پدیده "خلق" كه در مسیر سلسله علل و اسباب، قرار داشته و بر زمان و مكان، منطبق می‏گردد و مسیر تكامل را تدریجا می‏پیماید. دیگری پدیده "امر" كه نشان دهنده ارتباط موجودات با خداوند می‏باشد، در این پدیده، تدریج وجود ندارد و تنها با اراده خداوند به‏طور آنی، موجود می‏گردد و اسباب و وسائل مادّی در آن راه ندارد و در حقیقت پدیده و عالم امر كه روح از آن عالم است، عالم موجودات غیر مادی است16.

مرحوم علامه طباطبائی قدس‏سره در معنای امر در ذیل آیاتی كه از تفسیر "المیزان" نقل كردیم، می‏گوید: امر هر چیز عبارت است از ملكوت آن چیز و برای هر موجودی، ملكوتی و امری است كه در آیات 185 و آیه 75 سوره انعام و آیه 4 سوره قدر به آن اشاره شده است. مطابق آیات قرآن هر دو پدیده یعنی پدیده مادی و قابل لمس یعنی "عالم خلق" و پدیده‏های امری و مجرد غیر مادی یعنی "امر و خلق" هر دو از جانب خداوند می‏باشد چنانكه در سوره اعراف آیه 54 می‏فرماید: "اَلا لَهُ الخَلْقُ وَ الأَمْرُ". "آگاه باشید كه آفرینش و تدبیر جهان از آنِ اوست یعنی به فرمان او است".
خداوند این معنی را در آیات دیگر از جمله آیه 59 سوره آل عمران، نیز متذكّر می‏گردد به این صورت كه ابتدا خلقت آدم را ذكر و ارتباط آن را با خاك كه یكی از اسباب آن است، بیان، سپس وجود آن را بدون ارتباط به چیزی با تعبیر "كُنْ" یعنی "باش" خاطرنشان می‏سازد پس كیفیت خلقت آدم به صورت تدریج، انجام پذیرفته ولی نفخ روح به صورت غیر تدریجی و یا پدیده امر به وجود آمده پس روح انسان به امر خداوند موجود گشته است و نظیر این آیه را خوانندگان می‏توانند در آیات 12 تا 14 سوره "مؤمنون" مطالعه نمایند.
چنانكه در آیه 59 سوره آل عمران ملاحظه می‏گردد، قرآن پیدایش پدیده روح را به عنوان كیفیتی متفاوت با مراحل قبلی، معرفی كرده است یعنی جنین در ماه‏های اول دوره جنینی، دارای حیات و در حال رشد و نموّ می‏باشد و موقعی كه رشد به حدّی رسید كه ساختمان قلب، كامل گردید و شروع به طپش نمود و اعضای بدن كامل شد، حیات نباتی جنین تبدیل به حیات عالی‏تری گردیده، پدیده دیگری به نام روح و نفس، به وجود می‏آید و از آن تعبیر به كیفیت امری شده است. در روایت وارد از امام سجاد علیه‏السلام در تفسیر نورالثقلین17 به این حقیقت اشاره شده كه حیات ابتدائی كه بیشتر، جنبه نباتی دارد به كیفیت بالاتری كه برای تعقّل و زندگی مستقل آماده گردیده، تبدیل می‏گردد18.
پس؛ از آیات فوق استفاده می‏شود كه روح موجودی محقق و مجرّد از ناحیه پروردگار بوده، جسم نیست زیرا به تعبیر مؤلّف كتاب "رسالة‏النفسیة"19 "جسم قسمت‏پذیر بوده و روح، قسمت‏پذیر نیست، و روح عَرَض هم نیست زیرا كه عَرَض را به خود، قیام نبود و جان، اصل آدمی است و همه اعضاء، تبع وی است، عَرَض چگونه بود...؟"
جالب این است كه مؤلّف كتاب "رسالة‏النفسیة"، "فضل الله بن حامد حسینی" متوفّای 921هـ.ق. بعد از ذكر مطالب یاد شده، دو بیت شعر فارسی نیز در زمینه مورد بحث چنین سروده است:

سرّی است كه جز نهفتنش نیست روان *** دُرّی است نفیس و سفتنش نیست روا
رازی كه میان جانِ جانان منست *** دانسته نیست و گفتنش نیست روا

پاورقیها:
1. مریم، 17.
2. شوری: 52.
3. اسراء، 85.
4. بررسی مقدماتی اصول روانشناسی اسلامی، جلد اول، تألیف دكتر سید ابوالقاسم حسینی، سال 1364، ص 21 و 20.
5. تألیف: شیخ ابوالفتوح رازی، با حواشی مرحوم حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، كتابفروشی اسلامی، سال 1385هـ ق.
6. ترجمه آقای موسوی، ج25، ص 340 و 341.
7. سوره یس، آیه 89.
8. سوره نساء، آیه 171.
9. حجر، 29.
10. سجده، 9.
11. كتاب بررسی مقدماتی روانشناسی اسلامی، ص 23.
12. مؤمن، 15.
13. نحل: 2.
14. قدر، 4.
15. یس، 82.
16. رساله نفسیه، تألیف: فضل الله بن حامد الحسینی، متوفای 921هـ، ص 27.
17. ج1، ص 540.
18. بررسی مقدماتی اصول روانشناسی اسلامی، ج1، ص 24 - 25.

صادق;492938 نوشت:
باسلام . همواره سخن را تان با سلام آغاز نماید .
اما در باره سوال شما باید گفت : روح، موجودی مجرد است و جسم و قابل قسمت نیست و حیات و فعالیت اعضای بدن، به او متكی است.

آیا مدرک و منبع غیرمذهبی برای این ادعا دارید؟

صادق;492938 نوشت:

روح موجودی مجرد است و جسم و قابل قسمت نیست و حیات و فعالیت اعضای بدن، به او متكی است.

موجودی است كه مبدأ حیات و زندگی است،در غیر انسان و حیوان نیز اثبات شده است. روح به معنای روان و عامل حیات به‏كار رفته است. قوام حیات آدمی به روح به آن است و آدمی به آن زنده و با فقدان آن انسان زنده نمی‏ماند. قدرتی است بر خلاف طبیعت و گوئی بر ضدّ آن در نبرد است و گوشت و پوست و استخوان را چون به خود رها كنند زود پوسیده و متعفّن و پراكنده می‏گردد و روح، او را سالها از فرسودگی و تعفّن، نگاه می‏دارد و به حركت و سخن می‏آورد و تعقّل و ادراك می‏كند و اینها هیچ‏یك، كار جسم نیست، جسم، سنگین است و سوی پائین میل دارد و روح بر می‏جهد و جسم را می‏جهاند.
روح از دیدگاه قرآن، موقعیتی در عالمِ وجود دارد و آثار و خواصی در این عالم، بروز می‏دهد كه بسیار بدیع و عجیب است وشما از آن بی‏خبرید! جز تعداد كمی از بشر؛ از روح، آگاهی ندارند".
به معنای مبدأ حیات است كه جاندار به وسیله آن قادر بر احساس و حركت ارادی می‏شود ولی مراد از روح در این آیات همان روح و نفس به نام "نفس ناطقه" می‏باشد كه در كالبد همه افراد انسانهای موجود، وجود دارد.

قرآن پیدایش پدیده روح را به عنوان كیفیتی متفاوت با مراحل قبلی، معرفی كرده است یعنی جنین در ماه‏های اول دوره جنینی، دارای حیات و در حال رشد و نموّ می‏باشد و موقعی كه رشد به حدّی رسید كه ساختمان قلب، كامل گردید و شروع به طپش نمود و اعضای بدن كامل شد، حیات نباتی جنین تبدیل به حیات عالی‏تری گردیده، پدیده دیگری به نام روح و نفس، به وجود می‏آید و از آن تعبیر به كیفیت امری شده است.

درود

این خلاصه تعاریف و ویژگی هایی بود که به روح نسبت داده شده اگر به نظرتون کاملا درست هست سوالاتم رو از این تعاریف بپرسم ؟

وایسلی گوجا;492969 نوشت:
آیا مدرک و منبع غیرمذهبی برای این ادعا دارید؟

[=&quot]در مورد دلایل وجود و تجرد روح (نفس) به نکات ذیل توجه فرمایید: [=&quot]1 ـ همین که انسان هنگام رؤیای صادقه با وجودی که جسمش در رخت­خواب است، خود را در مکان دیگری می­بیند و پس از مدتی در بیداری با آن صحنه مواجه می­شود، دلیل بر این است که بدون این بدن، باز خودش، خودش است و بدنش در حقیقت او دخالت ندارد، بلکه تنها ابزاری در خدمت نفس می­باشد. [=&quot]2 ـ همین که شما بدن خود را درک می­کنید دلیل بر آن است که شما غیر بدنتان هستید؛ زیرا هموراه مُدرِک (درک کننده) غیر از مُدرَک (درک شونده) است. علاوه بر این چون بدن خود را درک می­کنید نشان می­دهد که روح شما مجرد است. چون علم و درک، مربوط به مادّه نیست و روی همین اساس است که بدن شما، شما را درک نمی­کند. [=&quot]3 ـ یکی از ویژگی­های که بر ما انسان­ها عارض می­شود، حالاتی چون خوشحالی و غضب است. وقتی در این دو ویژگی دقیق می­شویم متوجه می­شویم که از سنخ ماده نبوده و مجرد هستند. علت آن هم این است که مادّه دارای بُعد و وزن است و این دو این­گونه نیستند. جایگاه بروز این عوارض روح (نفس) ما انسان­هاست و با توجه به قاعده­ی هم سنخی بین عرض و معروض، ناچار به پذیرفتن این واقعیت هستیم که نفس (روح) ما مادی نبوده و مجرد است. [=&quot]حاصل همه­ ی براهین یاد شده این است که آن­چه حافظ شخصیت و عامل وحدت شخصیت «منِ» هر انسانی است، همان «روح مجرد» اوست، نه جسم او. زیرا بدن انسان در طول عمرش مدام در حال تغییر است ولی «منِ» او ثابت است و حتی حرکت­های تکاملی روح هم تغییری در «منِ» انسان ایجاد نمی­کند. تا جایی که می­گوید: من این تکامل را بدست آوردم؛ لذا این روح ثابت انسان پس از جدا شدن از بدن، باز به حیات خود ادامه می­دهد.
[=&quot]وقتی متوجه شدیم که نفس مجرّد است، متوجه می­شویم که مجرد ـ که از حالات مادی و استهلاکات آن به دور است ـ از بین رفتنی نیست و لذا همواره خواهد بود و با خودش و اعمالش برای همیشه زندگی خواهد کرد. این مطلب همان واقعیت اعتقاد به معاد است

روح به جسم وابستگی داره ؟ چه ارتباطی بین روح و جسم وجود داره ؟

اگر حیات وابسته به روح هست چرا جنین تا قبل از ورود روح از نظر بیولوژیکی زنده هست و حیات داره ؟

وجود روح در افرادی که دچار مرگ مغزی شدن و فقط با کمک دستگاه زنده هستن چه طور توجیه میشه ؟

درباره قابلیت احساس و حرکت ارادی که به وسیله روح هست لطفا بیشتر توضیح بدین

بین مغز و روح چه ارتباطی وجود داره ؟

بقیه سوالاتم رو اگر دوباره بن نشدم پست بعدی میپرسم.

ممنون

mir@;491621 نوشت:
اگر 2 نفر مغزشان را با یکدیگر عوض کنند آیا روحشان هم عوض میشود؟

البته درست نمی‌دانم، فقط شاید به بحث کمکی کند،
نظر حقیر این است که روح انسان مرتبط است با وجود و حیات انسان و آنچه در طول زندگی این دنیا و در قیامت و آخرت تحول دارد (در بستر زمان) نفس انسان است و نه روح او. نفس انسان است که باید از اماره به لوامه و مطمئنه متحول گشته و تکامل یابد نه روح انسان. مغز از ملزومات جسم است و جسم از عوارض نفس است که از نفس تبعیت می‌کند به همین دلیل هم در قیامت انسان‌ها مطابق با نفسشان خلقت مادی می‌یابند.
نفس در عالم ماده مرکب می‌خواهد و این مرکب تناسب خاصی با نفس باید داشته باشد، یعنی دو بدن متفاوت حاکی از دو نفس متفاوت می‌باشد و تشابه در بدن‌ها تشابه در نفس‌ها را تا حدودی نتیجه می‌دهد. مثلاً همه‌ی انسان‌ها نفس انسانی دارند، ولی نفس مردها و نفس خانم‌ها متفاوت است اگرچه بالاتر از مرتبه‌ی نفس یکسان باشند. در مردها هم تفاوت در بدن‌ها به معنی تفاوت در نفس‌هاست. حتی تغییر چهره می‌تواند بخاطر تغییر در بدن سبب ایجاد تغییر در نفس ولی نه روح گردد. مثلاً شاید دیده باشید که عمل کردن بینی روی رفتار شخص تأثیر دارد. نمی‌دانم اینها تا چه حد درست باشند ولی تغییرات اساسی دادن در بدن را نفس بر نمی‌تابد مگراینکه تغییراتی را در خود به همراه خواهد داشت، درست یا غلط. البته روح شخص به هر حال تغییری نخواهد داشت ولی نفس بعید نیست که تغییر کند.
ان شاء الله اگر اشتباه می‌کنم استاد تصحیح بفرمایند.
یا علی

New.Member;493010 نوشت:
روح به جسم وابستگی داره ؟ چه ارتباطی بین روح و جسم وجود داره ؟
در ابتدا باید گفت : تبیین رابطه نفس و بدن از مسائل مهمی است که هنوز از مشکل ترین مباحث فلسفی نفس است. توضیح این که؛ دو مطلب نزد همه اندیشمندان بدیهی و روشن است:
1. در وجود انسان دو نوع ویژگی مشاهده می شود که بسیار متفاوتند؛ نوع اول ویژگی نفسانی مانند؛ آگاهی، اراده، هویت شخصی، خوشحالی، غم، احساس درد و...که هیچ یک از معیار های فیزیکی بر آن تطبیق نمی کند و با آن قابل اندازه گیری نیست. نوع دوم ویژگی های فیزیکی و جسمانی است.
2. ویژگی های نفسانی و فیزیکی در عین تفاوت، به طور بسیار عمیق و پیچیده ای با یکدیگر در ارتباطند.
ولی در این که با چه بیان و تبیین فلسفی می توان آن رابطه را توضیح داد؛ فیلسوفان و حکیمان وحدت نظر ندارند.
یکی از محققین در این زمینه می نویسد: مسئله نفس و بدن از دوران باستان تاکنون یکی از محور های اصلی بحث های فلسفی بوده است؛ هرچند تقریر جدید آن از زمان دکارت آغاز می شود. پاره ای از فیلسوفان بر این باورند که مسائل مختلفی از جمله آگاهی، هویت شخصی، بقای فرد پس از مرگ جسمانی، بیماریهای روانی، آزادی اراده، اختلاف نفسانیات آدمی با سایر حیوانات و ... مبتنی بر این است که چه پاسخی به مسئله ارتباط نفس و بدن داده باشیم. این دسته از مسائل را این واقعیت پیش کشیده است که ویژگی های نفسانی با ویژگی های فیزیکی بسیار متفاوت به نظر می رسد و در عین حال، این دو دسته به طور بسیار عمیق و پیچیده ای با یکدیگر در ارتباطند. فرو رفتن سوزن در دست، درد سوزش را به بار می آورد؛ اما چگونه این تغییر فیزیکی به تجربه درد منتهی می شود و چگونه درد باعث تحریک بدن به دور شدن از عامل درد می شود؟ آیا می توان آگاهی را صرفا به کیفیت آرایش ذرات مادی، اتم ها، مولکول ها، سلول ها، بافت ها و حرکات بسیار پیچیده آنها باز گرداند؟ این کار آسانی نیست و تا کنون نیز علی رغم تلاش بسیاری از فیلسوفان، به نتیجه قابل توجهی نرسیده است. فاصله این دو نوع ویژگی آن قدر زیاد است که معمای ارتباط آن هنوز سر به مهر است و تمامی پیشرفت های علمی و فلسفی نتوانسته به طور رضایت بخشی به این سنخ پرسش ها پاسخ دهد.
[1] این که در مثال یادشده چه فرآیندی در سلسله اعصاب رخ می دهد کار متخصصان علم الاعصاب است؛ اما این که آیا حالت های نفسانی یا ذهنی، صرفا فرآیندهای عصبی است یا نه یک پژوهش فلسفی است.[2]
در هر صورت برای آشکار شدن این مطلب ابتدا باید آرا و نظریات فیلسوفان مورد بررسی قرار گیرد.
آرا و نظریات حکیمان در باره رابطه نفس و بدن
با دقت در سخنان حکیمان در باب نفس و بدن می توان نطریات حکیمان را در این باب به دو دسته «وحدت گرایی» و «کثرت گرایی» تقسیم کرد؛ زیرا عده ای وجود نفس را انکار می کنند و معتقدند در ساحت انسان چیزی جز بدن و اعضای مادی و عنصری حقیقت دیگری وجود ندارد این نظریه امروزه با نام "نظریه این همانی" شناخته می شود. چنان که عده ای از حکیمان در باب نفس و بدن از نظریه "دو گانه انگاری" دفاع می کنند. همچنین می توان گفت بهترین تبیین از رابطه نفس و بدن از سوی حکمت متعالیه بیان شده که نفس و بدن را "دوگانه یگانه " معرفی می کند. در هر صورت از آنجا که ریشه های افکار و نظریات حکیمان قدیم را در باب رابطه نفس و بدن در آراء و نظریات حکیمان قرون اخیر می توان یافت از این رو با رویکرد نگرش به افکار جدید به این مبحث می پردازیم؛ و برای رعایت اختصار فقط دو نظریه معروف را مطرح می کنیم:
دو گانه انگاری
از زمان های بسیار گذشته تا کنون، فیلسوفان بسیاری حقیقت انسان را با یک نوع ثنویت تفسیر کرده اند. این حکیمان آدمیان را موجوداتی می دانستند که در عین حال که در جهانی می زید که اساساً فیزیکی است؛ جهانی شکل گرفته از ذرات مادی و آرایش میان آنها و قوانین فیزیکی حاکم بر آنها؛ اما خود جوهری دارد که از سنخ امور یادشده نیست. این جوهر، «نفس» یا «روح» نامیده می شود. مثلا افلاطون می گفت هریک از ما دارای روحی بسیط، الاهی و تغییر ناپذیر؛ و بدنی مرکب و تباه پذیر است؛ به این معنا که بدن صرفا وسیله ای است برای وجود ما در جهان مادی؛ مرحله ای زود گذر از سفر ابدی روح. به تعبیر دقیق تر، افلاطون نمی گفت ما موجودی هستیم دارای روح؛ بلکه می گفت ما با روح یکی هستیم؛ یعنی هر یک از آدمیان یک روح است و بس. روح است که چیستی انسان را می سازد.
[3]
در هر صورت در فلسفه جدید، «دکارت» از فلاسفه دو گانه انگارانه محسوب می شود. او بر اساس روش خود می گفت: از یک جهت من تصوری متمایز و واضح از خودم، به منزله یک چیز متفکر و ناممتد دارم و از جهت دیگر، تصوری متمایز از جسم، صرفاً به عنوان چیزی ممتد و نامتفکر دارم. براین اساس یقینی است که من واقعا از بدنم متمایزم و می توانم بدون آن موجود باشم.
[4]
به گفته درکارت، ویژگی ذاتی جوهر مادی،«امتداد داشتن مکانی»است؛ یعنی اشغال حجمی از فضا؛ در حالی که ویژگی های ذاتی جوهر نفسانی،«فکر کردن» یا «آگاه بودن» است. منظور وی از «فکر کردن»، سلسله کاملی از حالت ها و فعالیت های نفسانی، همچون دیدن، احساس کردن، ادراک کردن، حکم کردن و شک کردن به همراه فکر کردن به معنای خاص آن است. فاصله ویژگی های این دو جوهر، آنها را از تأثیر گذاشتن بر یکدیگر باز نمی دارد.
[5]
نقد بررسی نظریه دو گانه انگاری نفس
دو مطلب از مشکلات اساسی برای این نظریه محسوب می شود:
1. همانگونه که دوئیت نفس و بدن بدیهی است، وحدت انسان نیز بدیهی است. نظریه دو گانه انگاری هیچ تبیینی برای رفع تنافی و نا سازگاری این دو مطلب ارائه نمی کند.
2. بدن فیزیکی است و نفس غیر فیزیکی است، نظریه دو گانه انگاری هیچ تبیینی از ارتباط و تأثیر و تأثر بین بدن و روح ارائه نمی دهد.
نظریه حکمت متعالیه «بدن، مرتبه نازله نفس است»
براساس حکمت متعالیه نفس و بدن در عین دوگانگی وحدت دارند؛ پس در واقع نظریه حکمت متعالیه در باب نفس نظریه دو گانه انگاری است؛ اما نه دو گانه انگاری دکارتی که نفس و بدن دو چیزکاملا متفاوت و جدا از هم باشند. بلکه نفس و بدن در عین تمایز، وحدت دارند؛ زیرا براساس حکمت متعالیه نفس به دلیل جامعیت و قوت وجودی دارای وحدتی است که با کثرت تنافی ندارد. او موجودی است که وحدت در کثرت؛ و کثرت در وحدت دارد. در نتیجه بر اساس این نظریه عمیق ترین رابطه (که همان رابطه وحدت و این که بدن مرتبه ای از مراتب نفس است) بین نفس و بدن برقرار است.
استاد علامه حسن زاده آملی در توضیح این نظریه می گوید: «بدن، مرتبه نازله نفس و نفس تمام بدن است و بدن، تجسد و تجسم روح، صورت و آشکار کننده کمالات و قوای آن در این عالم است.
[6]
حکمت متعالیه با این نظریه توانسته است به آسانی مشکلات در فلسفه غرب را حل کند. اما مشکل اول یعنی تنافی بین دوئیت و وحدت را این گونه حل کرده است که منظور از وحدت نفس، وحدت حقه ظلیه است که در مقابل کثرت نیست؛ و وحدت حقه چون مطلق به اطلاق مقسمی است مقید به اطلاق نیست، و در مقید حضور دارد، و خروج مطلق از اطلاق و تلبس به تقیید و تعیین به گونه ای است که بین مطلق و مقید تباین مصداقی پدید نمی آید و مقابل هم قرار نمی گیرند. یعنی به گونه حلول و یا تجافی نیست؛ کثرات عبارتند از جلوه همان ذات؛ نه این که دارای وجودی جدا و در مقابل واحد باشند. پس بر اساس نظام تجلی نفس و بدن در عین دوئیت می توانند وحدت داشته باشند.
همچنین حکمت متعالیه در حل مشکل دوم از طریق حرکت جوهری و جسمانیةالحدوث بودن نفس و با برگشت دادن علیت به تجلی و شئون توانسته به زیباترین بیان، ارتباط بین نفس و بدن را تبیین کند.
دلایل و راه های اثبات نظریه وحدت نفس و بدن
دلیل اول(دلیل وجدانی)
با در نظر گرفتن چند مطلب بدیهی و آشکار می توان نتیجه گرفت بدن از مراتب نفس است:
الف. هر فردی به علم بدیهی و وجدانی می داند که در وجودش دو نوع ویژگی متفاوت وجود دارد؛ یک نوع ویژگی های نفسانی؛ نوع دیگر ویژگی های جسمانی است.
ب. هر فردی به وضوح می داند که او یک هویت و شخصیت است و تمام افعال و آثار وجودی را به همان یک هویت نسبت می دهد کاری که سالیان قبل انجام داده است الان می گوید من انجام داده ام با این که می داند کالبد بدن در طی این مدت طولانی چندین بار عوض شده است از طفولیت به نوجوانی، میان سالّی، کهن سالی و پیری رسیده است. بنابراین ترکیب نفس و بدن ترکیب اتحادی است (نه انضمامی) و انسان موجود ممتدی است که از مرتبه اعلا[تعقل] تا مرتبه پایین [جسم] همه یک شخصیت است.
[7]
ج. تنها تبیین خرد پسند در بیان نوع رابطه دو چیزی که وحدت و اتحاد دارند، بیان تجلی و ظاهر و مظهر است؛ بنابراین رابطه نفس و بدن نیز باید از نوع رابطه تجلی و ظاهر و مظهر باشد، که به دلیل اصالت و قدرت نفس و روح، بدن مرتبه نازله نفس است. با این توضیح روشن شد که سرکش ترین مشکل فلسفه غرب چگونه به دست حکمت متعالیه رام گردید.
2. دلیل دوم(دلیل تجربی یا تأثیر متقابل نفس و بدن)
این استدلال از دو مقدمه تشکیل شده است؛ مقدمه اول: نفس و بدن دارای تأثیر و تأثر متقابل هستند. مقدمه دوم: اشیایی که بینشان رابطه تأثیر و تأثر برقرار است، با هم اتحاد و وحدت دارند. به نظر می رسد مقدمه اول (صغری قیاس) برای کسانی که آشنای به مسائل روان شناسی هستند، مطلب بدیهی و روشنی باشد حتی کسانی که به وجود نفس معتقد نیستند، تأثیر متقابل حالت های نفسانی و جسمانی را بر یکدیگر انکار نمی کنند.
اما در بیان مقدمه دوم(کبرای قیاس) باید بگوییم: بر اساس حکمت متعالیه اشیایی که بینشان رابطه تأثیر و تأثر برقرار است، با هم اتحاد و وحدت دارند. و گرنه اشیایی که تباین وجودی دارند نمی توانند رابطه تأثیر و تأثرّ متقابل داشته باشند. به عبارت دیگر بر اساس حکمت متعالیه علیت به تجلی و تشأن بر گشت می کند؛ در نتیجه رابطه علی و معلولی به رابطه اتحادی تبیین می شود .
برای توضیح بیشتر در مورد این که چگونه تأثیر نفس بر بدن می تواند دلیل بر این باشد که بدن مرتبه نازله نفس است؟ از این مثال کمک می گیریم: اگر انسانی را در سن معینی وزن کنیم می توانیم بگوییم وی در این سن و با این وزن می تواند فلان مقدار بار را بلند کند و یا فلان مقدار مسافت را بپیماید؛ اما همین انسان در حال خشم یا عشق چند برابر آن وزن را بلند می کند و یا چقدر بیشتر از فاصله را می تواند پرش کند. حال می گوییم وزن بدن او به همان اندازه است و تغییری نکرده است این چَستی و چابکی و یا آن کاهلی و گرانی از کجا آمده است؟ از بدن نیست چون در هر دو حال پیکر او یکسان است و اگر نفس چیزی از جنس بدن باشد دو جسم مقرون به هم در هر حال باید دارای یک وزن باشند قهرا این اختلاف تغییر از نفس ناطقه است و بدن مرحله نازله نفس ناطقه است. پس آن سبکی، سنگینی، فرمان جستن و پریدن، تازگی، زیبائی، پیوستگی و کارهای گوناگون بدن از کارخانه مغز، دستگاه گوارش، ضربان قلب، جذب دفع، قبض و بسط و همه ادراکات باید از نفس باشد که در ظاهر و باطن بدن ظهور و تجلی می کند و مطابق هر موطنی و موضعی اسم خاص پیدا می کند.
[8]
نتیجه این که براساس این نظریه که بدن مرتبه ای از مراتب نفس است باید گفت در حقیقت بدن در نفس و روح است نه این که روح در بدن باشد؛
[9] زیرا نفس و روح دارای جامعیت و قوت وجودی است که بدن شعاعی از شعاع های آن است.


[/HR][1] ظاهراً مقصود نویسنده فلسفه رایج در غرب است، نه حکمت متعالیه.
.[2] دیوانی، امیر، ترجمه و مقدمه، فلسفه نفس، ص11و 12،تألیف ویلیام دی، هارت، و دیگران، انتشارات سروش،تهران، چاپ1، 1381.)
[3] .همان، ص12و 13.
[4] . فلسفه نفس،ص13.
[5] .همان، ص14.
[6] . حسن زاده آملی، حسن، سرح العیون، ، ص215، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،چاپ اول، تهران، 1371.
[7] . علامه حسن زاده آملی ، معرفت نفس، دفتر اول، درس بیست و پنجم، ص 69 و 70 با اقتباس.
[8] . همان، درس بیست و ششم، ص71 و72. با اقتباس
[9] . حسن زاده آملی، حسن، سرح العیون، ص 218، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،چاپ اول، تهران، 1371.

اگر حیات وابسته به روح هست چرا جنین تا قبل از ورود روح از نظر بیولوژیکی زنده هست و حیات داره ؟
جنین قبل از تعلق روح زنده نیست ولی تحت تدبیر نفس مادر اداره می شود که شرایط دریلفت فیض را دارد .
وجود روح در افرادی که دچار مرگ مغزی شدن و فقط با کمک دستگاه زنده هستن چه طور توجیه میشه ؟
چون مغز از ابزار کار روح است در پی مرگ مغزی روح به طور کامل از آن ابزار استفاده نمی کند در نتیجه حالت بیت موت وحیات برای فرد وجود دارد
درباره قابلیت احساس و حرکت ارادی که به وسیله روح هست لطفا بیشتر توضیح بدین
تمام تحرکات ادراکی وتحریکی انسان توسط روح انجام می شود
بین مغز و روح چه ارتباطی وجود داره ؟
مغز از ابزار کار روح است ونقش مهم در تصرفات روح در بدن دارد .
بقیه سوالاتم رو اگر دوباره بن نشدم پست بعدی میپرسم.

owari;493032 نوشت:
البته درست نمی‌دانم، فقط شاید به بحث کمکی کند،
نظر حقیر این است که روح انسان مرتبط است با وجود و حیات انسان و آنچه در طول زندگی این دنیا و در قیامت و آخرت تحول دارد (در بستر زمان) نفس انسان است و نه روح او. نفس انسان است که باید از اماره به لوامه و مطمئنه متحول گشته و تکامل یابد نه روح انسان. مغز از ملزومات جسم است و جسم از عوارض نفس است که از نفس تبعیت می‌کند به همین دلیل هم در قیامت انسان‌ها مطابق با نفسشان خلقت مادی می‌یابند.
نفس در عالم ماده مرکب می‌خواهد و این مرکب تناسب خاصی با نفس باید داشته باشد، یعنی دو بدن متفاوت حاکی از دو نفس متفاوت می‌باشد و تشابه در بدن‌ها تشابه در نفس‌ها را تا حدودی نتیجه می‌دهد. مثلاً همه‌ی انسان‌ها نفس انسانی دارند، ولی نفس مردها و نفس خانم‌ها متفاوت است اگرچه بالاتر از مرتبه‌ی نفس یکسان باشند. در مردها هم تفاوت در بدن‌ها به معنی تفاوت در نفس‌هاست. حتی تغییر چهره می‌تواند بخاطر تغییر در بدن سبب ایجاد تغییر در نفس ولی نه روح گردد. مثلاً شاید دیده باشید که عمل کردن بینی روی رفتار شخص تأثیر دارد. نمی‌دانم اینها تا چه حد درست باشند ولی تغییرات اساسی دادن در بدن را نفس بر نمی‌تابد مگراینکه تغییراتی را در خود به همراه خواهد داشت، درست یا غلط. البته روح شخص به هر حال تغییری نخواهد داشت ولی نفس بعید نیست که تغییر کند.
ان شاء الله اگر اشتباه می‌کنم استاد تصحیح بفرمایند.
یا علی

باسلام وتقدیر از شما.
تذكر اين نكته در اينجا لازم است كه نفس را در زبان پارسى،روان مى‏گوئيم و جان هم گفته مى‏شود ولى اطلاق صحيح آن، اين است‏كه روان اختصاص به نفس انسان دارد و جان به نفوس حيوانات گفته‏مى‏شود مثلا نمى‏گويند روان گاو و گوسفند، بلكه مى‏گويند جان گاوو يا جان گوسفند و اگر در عبارتى روان به جاى جان حيوان بكاربرده شده، به عنوان مجاز و توسع در لغت است (1).
روح و نفس در معانى مختلفى به كار مى‏روند. در بعضى از موارد هر دو به يك معنا استعمال مى‏شوند. ولى از نظرفلسفى آنها دو جوهر متفاوت مى‏باشند: الف) نفس جوهرى است كه ذاتا مجرد است ولى در عمل مادى مى‏باشد؛ يعنى هر چند خود از جنس ماده نيست ولى افعال خود را از طريق ابزارهاى مادى انجام مى‏دهد؛ مانند ادراكات حصولى نفس انسان كه با استفاده ازاندام‏هاىحسى صورت مى‏پذيرد. ب ) روح ذاتا و فعلا مجرد است؛ يعنى همان طور كه خود ماده نيست در كنش‏ها و فعاليت‏هايش نيزنيازمند به ابزار مادى نمى‏باشد. در مورد روح انسانى دو مسأله حائز اهميت است: 1. روح آدمى مجرّد است، يعنى؛ نه جسم است و نه اوصاف امور جسمانى را دارا است؛ نه مكان و زمان دارد نه وزن نه حجم؛ نه طول و عرض و عمق؛ نه محسوس است و نه داراى جزء. 2. هويت واقعى انسان را (يعنى آنچه كه انسانيت انسان وابسته به آن است) روح تشكيل مى‏دهد. در آيات مربوط به خلقت انسان، پس از طرح مراحل جسمانى آفرينش انسان از خلقتى ديگر و يا دميدن روح در او، سخن به ميان آمده است. و اين نكته نشان غير مادىبودن روح است. همچنين بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم و تداوم زندگى وى در عالم برزخ (عالم ميان دنيا و آخرت) و به تمام و كمال دريافت شدن آن، نشانگر غير مادى و غير جسمانى بودن روح است. از سوى ديگر اگر هويت واقعى انسان، به جسم مادى او مى‏بود؛ بايد با مردن و متلاشى شدن جسم، انسان نيز نابود شود، در صورتى كه آيات قرآن، بر بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم تأكيد دارد و ادله ديگر كه جاى طرح آن‏ها در اين جا نيست،(2). اما همين حقيقت واحد و مجرد - كه آن را روح، نفس، روان و يا جان مى‏ناميم - مراتب و شؤون مختلفى دارد. در اين زمينه حضرت اميرالمؤمنين على(ع) مى‏فرمايد: «اى كميل! در آدمى چهار نفس است: نفس نامى نباتى، نفس حسى حيوانى، نفس ناطقه قدسى و نفس كلى الهى و هر يك از اين چهار را پنج قوه و دو خاصيت است. «نفس نامى نباتى»، داراى قواى پنجگانه است:ماسكه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربيّه و دو خاصيت آن خاصيت افزايش و كاهش است. اين نفس از كبد برانگيخته مى‏شود و شبيه‏ترين چيزها به نفس حيوانى است. اما نفس حيوانى حسى را پنج قوه است: شنوايى، بينايى، بويايى، چشايى و بساوايى و آن را نيز دو خاصيت رضا وغضب است و شبيه‏ترين چيزها به نفس درندگان و وحوش است. اما «نفس ناطقه قدسى»، براى آن پنج قوه است: فكر، ذكر، علم، حلم و هشيارى. اين نفس از چيزى منبعث نمى‏گردد و شبيه‏ترين چيزها به نفس فرشتگان است و نزاهت و حكمت دو خاصيت آن است. اما «نفس كلى الهى» داراى اين پنج قوه است: هستى در نيستى،نعمت در سختى، عزت در خوارى، فقر در حالت غنا و صبر در بلا و دو خاصيت آن حلم و كرم است. مبدأ اين نفس پروردگار عالم است و به او نيز باز مى‏گردد. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: از روح خود در آدم دميدم و نيز اين آيه شريفه، دليل عود و بازگشت نفس كلى الهى به حضرت حق است كه مى‏فرمايد: اى نفس مطمئن خشنود و پسنديده: به سوى پروردگار خودباز گرد. و عقل در ميان همه قرار گرفته است تا هر كس از خوب و بدى سخن گويد، آن را به ترازوى عقل بسنجد، (3). البته منظور از نفوس چهارگانه، چهار امر منفّك و مستقل و جداى از هم نيست؛ بلكه يك حقيقت است كه اگر در تحت تعليم و تربيت واقع نشود، در همان حدّ نفس نباتى و حيوانى باقى مى‏ماند. اما اگر در مسير هدايت و رشد واقع شود وسعت وجودى پيدا مى‏كند،دقيقا مثل حقيقت نور - كه در عين وحدت مراتب مختلف دارد - هم شعله يك شمع نور است و هم تابش پر فروغ خورشيد نور است. و لذا اين توان و قابليت در وجود ما گذاشته شده كه با تزكيه و ترك «گناهان و آلودگى‏ها» و كسب «معرفت و حكمت» نور وجود خويشتن را قوتبخشيم و به مراحل عالى نفس (نفس كلى الهى) دست پيدا كنيم. اما در باب تسميه و نامگذارى مراتب گوناگون بعضى به ساحت‏هاى پايين و مادون اين حقيقت مجرد، اسم «نفس» را اطلاق كرده‏اند و بر ساحت والايى آن نام «روح» گذاشته‏اند. به عبارتى ساحت نفس، ساحت تمايز ما ازديگران و ساحت تفرد انسان است. اما ساحت روح، ساحت عدم تمايز و احساس وحدت با همه هستى است. در مرحله روح، من و تو و او برداشته مى‏شود و مقام فنا در اين ساحت تجلى مى‏كند و لذا در عالم انسانى، هر چه ژرف‏تر شويم؛ يعنى، به حقايق عالى مراتب نفس دست پيداكنيم، متعالى‏تر مى‏گرديم هر چه در اين درياى بى‏كران، عميق‏تر شويم؛ از لحاظ ارزشى والاتر و سعه وجودى ما بيشتر خواهد شد. از اين رو (انا الحق) يك عارف وارسته، چون در مراتب عالى نفس قرار گرفته و به عبارتى در ساحت روح است و احساس وحدت با نظام هستى مى‏كند و خود را جلوه حضرت حق مى‏يابد، پسنديده است و يك امر ارزشى است. همان گونه كه قطره چون به دريا واصل گشت درياست. اما آن كه در ساحت نفس است، قطره است و «انا» ناشى از خودبينى و نفسانيت انسان است.

پاورقی :
1. حسن زاده آملی . معرفت نفس، نشر فرهنگی رجا . تهران . 1378 ش دفتر اول، ص 68ر
2. .ك: انسان‏شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، قم . ص 57-56

3. ر.ك: نشان از بى‏نشان‏ها، ج اول، ص 203

صادق;492978 نوشت:
در مورد دلایل وجود و تجرد روح (نفس) به نکات ذیل توجه فرمایید: 1 ـ همین که انسان هنگام رؤیای صادقه با وجودی که جسمش در رخت­خواب است، خود را در مکان دیگری می­بیند و پس از مدتی در بیداری با آن صحنه مواجه می­شود، دلیل بر این است که بدون این بدن، باز خودش، خودش است و بدنش در حقیقت او دخالت ندارد، بلکه تنها ابزاری در خدمت نفس می­باشد. 2 ـ همین که شما بدن خود را درک می­کنید دلیل بر آن است که شما غیر بدنتان هستید؛ زیرا هموراه مُدرِک (درک کننده) غیر از مُدرَک (درک شونده) است. علاوه بر این چون بدن خود را درک می­کنید نشان می­دهد که روح شما مجرد است. چون علم و درک، مربوط به مادّه نیست و روی همین اساس است که بدن شما، شما را درک نمی­کند. 3 ـ یکی از ویژگی­های که بر ما انسان­ها عارض می­شود، حالاتی چون خوشحالی و غضب است. وقتی در این دو ویژگی دقیق می­شویم متوجه می­شویم که از سنخ ماده نبوده و مجرد هستند. علت آن هم این است که مادّه دارای بُعد و وزن است و این دو این­گونه نیستند. جایگاه بروز این عوارض روح (نفس) ما انسان­هاست و با توجه به قاعده­ی هم سنخی بین عرض و معروض، ناچار به پذیرفتن این واقعیت هستیم که نفس (روح) ما مادی نبوده و مجرد است. حاصل همه­ ی براهین یاد شده این است که آن­چه حافظ شخصیت و عامل وحدت شخصیت «منِ» هر انسانی است، همان «روح مجرد» اوست، نه جسم او. زیرا بدن انسان در طول عمرش مدام در حال تغییر است ولی «منِ» او ثابت است و حتی حرکت­های تکاملی روح هم تغییری در «منِ» انسان ایجاد نمی­کند. تا جایی که می­گوید: من این تکامل را بدست آوردم؛ لذا این روح ثابت انسان پس از جدا شدن از بدن، باز به حیات خود ادامه می­دهد.
وقتی متوجه شدیم که نفس مجرّد است، متوجه می­شویم که مجرد ـ که از حالات مادی و استهلاکات آن به دور است ـ از بین رفتنی نیست و لذا همواره خواهد بود و با خودش و اعمالش برای همیشه زندگی خواهد کرد. این مطلب همان واقعیت اعتقاد به معاد است

1. رویای صادقه خودش بسیار سوال بر انگیز هست! به علاوه فرضا که رویای صادقه حقیقت داشته باشه چطور از رویای صادقه به این نتیجه می رسیم که بدنش در حقیقت او دخالت ندارد وقتی مثلا شخصی که مادرزاد نابیناست تمام رویاها و رایاهای صادقه اش بدون دیدن و فقط به شکل شنوایی است؟!
2. پس یک ربات که دست و پای خود را درک می کند هم غیر بدنش است.
3. خوشحالی و سایر حالات روانی به خاطر شرایط بیوشیمیایی مغز هستند که حتی با دارو ناراحت ترین فرد دنیا هم خوشحال می شود. این ادعای شما با تمام علم روانپزشکی در تناقض است.

اجازه بدید قانع نشم و کلا سیستم استدلال شما تماما مذهبی بود. من اطلاعات فرامذهبی از شما خواستم و قاعدتا چیزهایی مثل مجرد و ادعا درباره ماده بودن یا نبودن حالات روانی و ... همگی ادعاهای مذهبی هستند. لطفا خارج از مذهب پاسخ دهید به طوری که یک فرد بودا یا هندو که هیچ آشنایی با فلسفه اسلامی ندارد هم قانع شود نه فقط افرادی که قبلا حقیقت اسلام را پذیرفته اند!

وایسلی گوجا;493136 نوشت:
1. رویای صادقه خودش بسیار سوال بر انگیز هست! به علاوه فرضا که رویای صادقه حقیقت داشته باشه چطور از رویای صادقه به این نتیجه می رسیم که بدنش در حقیقت او دخالت ندارد وقتی مثلا شخصی که مادرزاد نابیناست تمام رویاها و رایاهای صادقه اش بدون دیدن و فقط به شکل شنوایی است؟!
2. پس یک ربات که دست و پای خود را درک می کند هم غیر بدنش است.
3. خوشحالی و سایر حالات روانی به خاطر شرایط بیوشیمیایی مغز هستند که حتی با دارو ناراحت ترین فرد دنیا هم خوشحال می شود. این ادعای شما با تمام علم روانپزشکی در تناقض است.

اجازه بدید قانع نشم و کلا سیستم استدلال شما تماما مذهبی بود. من اطلاعات فرامذهبی از شما خواستم و قاعدتا چیزهایی مثل مجرد و ادعا درباره ماده بودن یا نبودن حالات روانی و ... همگی ادعاهای مذهبی هستند. لطفا خارج از مذهب پاسخ دهید به طوری که یک فرد بودا یا هندو که هیچ آشنایی با فلسفه اسلامی ندارد هم قانع شود نه فقط افرادی که قبلا حقیقت اسلام را پذیرفته اند!


دلیل قبلی مفید بود ولی دراین نوبت با رویکرد دیگرباید گفت : ملاصدرا
در میان فلاسفة شیعه ملاصدرا و کتاب اسفار او بسیار مورد توجه بوده است. وی برای اثبات تجرد روح دلایل ذیل را اقامه کرده است. گرچه آن ها را از فلاسفة پیش از خود گرفته است، اما شرح و بسطی که داده همیشه مورد توجه بوده است.
1_ انسان کلیات را درک می کند. کلی با حفظ کلی بودن خود نمی تواند در عنصر مادی ثبت گردد. زیرا عنصر مادی یا قابل قسمت نیست مانند نقطه و یا قابل قسمت هست. در هر دو صورت ثبت کلی با حفظ کلیت خود محال است. زیرا هر چیزی که در چیز دیگر ثبت می گردد و یا حلول می کند در قسمت ناپذیری و قسمت نپذیری نیز تابع به اصطلاح محل است. در صورت اول یعنی حلول کلی بما هو کلی در نقطه مستلزم آن است که تشخص نیابد، زیرا از خواص نقطه عدم تشخص و تمیز است. اما اگر در عنصر قسمت پذیر جامی گیرد به خاطر پیروی از محل باید همیشه قسمت پذیر باشد و در این صورت کلی نخواهد بود. (ملاصدرا 1410: 8/260؛1360: 209)، فلوطین نیز بر قسمت پذیری روح تکیه کرده است (فلوطین، 1366 :1/621).
2_ ما می توانیم ذات خود را تصور کنیم، در هر کجا که چیزی بتواند ذات چیز دیگری را تصور یا به تعبیر فلاسفه تعقل کند، ماهیت تعقل شده در تعقل کننده حاصل شده است؛ پس در نتیجه ماهیت ما برای خود ما حاصل شده است. چون ماهیت دوم نمی تواند مثل ماهیت اول باشد و تحقق مثلاً محال است؛ پس باید ماهیت دوم، یعنی تعقل شده، عین ماهیت اول یعنی تعقل کننده باشد. در نتیجه ذات ما بدون واسطة چیزی در ذات ما حاصل شده است. پس هر چیزی که با تکیه بر ذات خود حاصل شود، قائم به ذات خویش است و هر چیزی که قائم به ذات خویش است، جوهر است و مستقل. در نتیجه، نفس جوهر قائم به ذات خویش است که تعقل آن بدون واسطة جسم حاصل می شود.
در این دلیل که آن را از بوعلی نقل کرده، کوشیده تا ثابت کند نفس جوهر است عرض و وابسته به جسم نیست (طباطبائی، 1380 : 2/345 _ 413).
این دلیل بر یک فرضی استوار است که اثباتش دشوار می باشد.
3_ دلیل سوم ملاصدرا نزدیک به دلیل دوم است. در واقع تقریر دلیل دوم است که در ضمن مثال بیان شده است. ماانسان کلی را که مصداق های بسیار دارد ادراک می کنیم. آن انسان کلی را که ادراک کرده ایم، جوهر مجرد از ماده است که فقط می تواند وجود ذهنی داشته باشد. این موجود ذهنی محل و جایی که در آن تحقق یافته، یا یک امر مادی است، یا یک امر مجرد و غیرمادی؟ اولی صحیح نیست، زیرا در این صورت باید مانند محل و بستر تحقق خویش عوارض و اوصاف جسم را داشته باشد. پس اگر بستر تحقق این وجود ذهنی جسم نباشد حتما جوهر مجرد است. (ملاصدرا، 1410: 8/280؛ 1360 :210).
4_ قوای نفسانی و یا عقلانی انسان توانایی دارند که کارهای بی نهایت را انجام دهند. می توانند اعداد را ادراک کنند در حالی که مراتب اعداد بی نهایت اند. اما قوای جسمانی توان کارهای بی نهایت را ندارند. در نتیجه آن قوای عقلانی غیر از قوای جسمانی هستند (ملاصدرا، 1410، 8/284-287).
این دلیل نیز با ایرادهای بسیار مواجه بود، به هر دو سوی استدلال اشکال است، نخست چه دلیلی وجود دارد که قوه عقلانی کارهای بی نهایت را انجام دهند و در ثانی چرا جسم نتواند آن کارها را انجام دهد. در نتیجه این دلیل نیز بر فرض ناصحیح استوار است. گرچه اصل دوگانگی توانایی های جسمی و روحی مسلم به نظر می رسد.
5_ اگر قوة عاقله منطبع در جسم، قلب یا مغز باشد، در این صورت آن قوة عاقله یا دربارة جسم همیشه در حال تعقل است و یا اصلاً نمی تواند آن جسم را تعقل کند. هر دو مورد باطل است. زیرا، یا تنها صورت موجود آن در خارج برای تعقل کافی است یا این که یک صورت دیگر که همانند با صورت موجود آن جسم در خارج است، نزد قوة عاقله حاضر می شود. اگر اولی باشد، مستلزم آن است که قوة عاقله همیشه در حال تعقل جسمی باشد که در آن انطباع یافته است، چون ابزار تعقل است. اما اگر دوم باشد، لازم می آید که دو صورت مثل هم در یک جا جمع شود و وجود مثلین نیز محال است (ملاصدرا، 1240: 8/287).
6 _ اگر قوة عاقله، جسمانی باشد، مستلزم آن است که در زمان پیری دچار ضعف شود. زیرا قوای جسمانی در زمان پیری رو به ضعف می روند، اما قوای عقلانی همیشه رو به برتری می روند. پس قوای عقلانی غیر از قوای جسمانی است.
در توضیح گفته اند این سخن مستلزم آن نیست که هیچ قوه عقلانی در حال پیری دچار ضعف نمی شود، بلکه دوگانه بودن قوای عقلانی و جسمانی به این شکل ثابت می شود که تمام قوای جسمانی دچار ضعف می شوند. اگر قوای عقلانی از جملة قوای جسمانی باشند، باید همیشه دچار ضعف شوند. اگر یک مورد ثابت شد که قوای عقلانی در حال پیری دچار ضعف نشده است، ثابت می شود که قوای عقلانی غیر از قوای جسمانی است. گفته اند این مطلب از طریق برهان شکل سوم و قیاس استثنایی که تالی موجبة کلیه متصله است و نقیض تالی که موجبة جزئیه باشد، استثناء شده و نتیجة آن نقیض مقدم است (مظفر، 1420: 256 _ 291؛ ملاصدرا، 1410: 8/293).
این دلیل را نخست ارسطو آورده است (ارسطو، 1361: 11) و سپس بوعلی به آن اشاره کرد و ملاصدرا شرح بیشتر داد. درحقیقت تقریر دلیل ارسطو می باشد.
ملاصدرا نیز می گوید: با این دلیل تنها دوگانگی جسم و روح ثابت می شود، ا ما این که روح جوهر عقلانی و جدا از بدن است ثابت نمی شود. این دلیل یکی از دلیل های خوب برای دوگانگی قوای روحی و جسمی است. در پایان این مقاله تقریر خواهد شد.
7 _ دلیل هفتم نیز نزدیک به دلیل ششم است و چنین استدلال شده: بسیار اندیشیدن دو پیامد متضاد را در پی دارد. سبب خستگی مغز و فرسایش بدن و کمال نفس می شود. اگر نفس آدمی جسمانی باشد. مستلزم آن است که شیء واحد نمی تواند موجب کمال و نقص یک شیء گردد وآنگهی اگر بین جسم و روح تفاوت نباشد، هر عاملی که موجب فرسایش جسم یا مرگ آن می شود، باید همان عامل موجب فرسایش و مرگ روح نیز بشود و از جملة آن عوامل که موجب فرسایش جسم می شود، بسیار فکر کردن است، در حالی که بسیار فکر کردن موجب فرسایش جسم و کمال روح می شود، در نتیجه روح و جسم دوتاست (ملاصدرا 1410، 8/295).
ملاصدرا در پاسخ می گوید: امتناع از جهت واحد است، اگر جهاتش فرق کند اشکالی نیست که شیء واحد نسبت به واحد سبب کمال و نقص شود.
8 _ نفس در افعال و انجام کارهای خود مستقل از بدن است و به سه دلیل نیاز به بدن ندارد.
الف: ذات خود را بی واسطه و ابزار، تعقل می کند.
ب: این تعقل را نیز بی استفاده از ابزار، ادراک می کند.
ج: ابزار و وسایلی که برای ادراک استفاده می کند آنها را نیز تعقل می کند.
در این سه دلیل، نفس، جوهری است فی ذاته و از جمله اعراض نیست که نیازمند بستر و محل باشد. پس گرچه در جسم قرار دارد، اما در تعقل خود بی نیاز از جسم و قائم به ذات خویش است (ملاصدرا، 1410: 8/295).
ملاصدرا این دلیل را پذیرفته و چنین می گوید:
این برهان، دلیل بر تجرد نفس از بدن است چه آن را نیروی اندیشه گر بدانیم و یا خیال آفرین (همان:296).
وی اشکالی که بر این استدلال شده پاسخ داده است. اما باید پرسید، اگر مغز آسیب دید آیا باز هم نفس خود را تعقل می کند؟ وابستگی روح به جسم چگونه است؟
9_ تمام قوای جسمی با فزونی فعالیت دچار ضعف می شوند و نمی توانند پس از انجام یک کار بزرگ کار کوچک را انجام دهند. به عنوان مثال قدرت حرکت که در یک سنگ بزرگ در حال سقوط وجود دارد و آن را با سرعت حرکت می دهد و پس از ایجاد حرکت سریع نمی تواند همان حرکت سریع را تبدیل به یک حرکت آرام کند. اما قوای غیرجسمانی می توانند یک کار نیرومند را در پی یک کار ضعیف و برعکس انجام دهند، و می تواند اشیاء بزرگ را پس از اشیاء کوچک تصور کند... (ملا صدرا، 1410: 8/297؛1360 :212) ملاصدرا این جا نیز می گوید: وهذا البرهان أیضا یدل علی کون القوة الخیالیة غیر جسمانیة) (همان) اما این دلیل افزون بر آن که یک دلیل عقلی استوار نیست، یک دلیل حسی ناقص هم نمی باشد.
10_ در وجود انسان تمام ادراکات و تمام آنچه را که ادراک می کنند یک چیز بیشتر نیست و ابزار ادراک و آنچه که ادراک می شوند مختلف هستند، یعنی وسیلة معرفت یک چیز بیشتر نیست، این شیء واحد که همه چیز را ادراک می کند یا جسم است، یا وصف قائم به جسم یا یک موضوع جدا از جسم و غیرقائم به جسم.
فرض اولی بدیهی البطلان است، زیرا جسم بما هو جسم نمی تواند، مدرک باشد و گرنه تمام اجسام مادی باید مدرک باشند.
فرض دوم نیز باطل است، زیرا ا ین قوه یا در تمام جسم است یا در برخی اعضای جسم، فرض اول از این فرض نیز باطل است، زیرا مستلزم آن است که هر عضو بدن سمیع و بصیر و... باشد. فرض دوم نیز باطل است زیرا مستلزم آن است که یک عضو تمام این ادراکات را انجام دهد و چنین عضوی را در بدن سراغ نداریم.
وی ایرادهای این دلیل را آورده و پاسخ داده است (ملاصدرا، 1410: 8/300). مقدمات این دلیل مجهول می باشند، زیرا دلیل روشنی وجود ندارد که اشیای مادی ادراک ندارند بلکه بی تردید ادراک دارند.
ما سمیعیم و بصیر و با هشیم با شما نامحرمان ما خاموشیم
ایندلیل را نخست ارسطو آورد (1316: 9) و فلوطین نیز بر آن تکیه کرد (1366: 1 /616).
11_ هر صورت و وصفی که برای جسم وجود داشته باشد و از بین برود، بازگشت آن به جسم مستلزم سبب جدید است. اما برخی ادراکات نفسانی وقتی از بین می روند، گاهی برمی گردند بدون آن که نیاز به سبب و عامل جدید ادراک داشته باشند. نفس در کمالات خود تکیه بر خود دارد، اما جسم چنین نیست (ملاصدرا، 1410: 8/302؛ ملاهادی، 1366: 308).
وی در الشواهد الربوبیه این دلیل ها را آورده و در اسفار به عنوان دلیل مستقل نیاورده.
این دو دلیل پایانی را ملاصدرا افزوده است. فخر رازی این دو دلیل را نیاورده، اما سه دلیل دیگر آورده که گویا مورد قبول ملاصدرا نبوده است. وی می گوید:
دلیل دهم، دلیلی است که افلاطون آن را پذیرفته. ما صوری را تصور می کنیم که وجود خارجی ندارد مثل دریای جیوه و ممکن نیست که جایگاه آن، جسم باشد (فخر رازی،1966: 2/373) فلاسفه این گونه مثال را دلیل بر وجود ذهنی آورده اند.
دلیل یازدهم، می گوییم سیاهی غیر از سفیدی است و دلیل آوردیم که سیاهی و سفیدی باید در ذهن پدید آیند و ضروری است که چنین چیزی ممکن نیست (همان: 375).
اینها دلایلی بودند که ملاصدرا در جلد هشتم اسفار باب ششم بر اثبات تجرد نفس آورده است. در الشواهد الربوبیة (1360: 208) نیز به برخی اشاره کرده است و همچنین در المبدأ والمعاد، فصل سیزدهم بسیاری را آورده است،

با تشکر از پاسخ شما

1. "کلی با حفظ کلی بودن خود نمی تواند در عنصر مادی ثبت گردد" . به چه دلیل؟ چرا ثبت کلی با حفظ کلیت خود در ماده محال است؟ مگر یک کامپیوتر کلیت نداره و در ماده ثبت نمیشه؟ به علاوه مثالتون و تقسیم بندی تفکیک پذیری و ناپذیری ماده هم فقط بهش اشاره شد و دلیل یا برهانی آورده نشد که چرا این سیستم دایکاتومی لزوما صحیح است.
2. هر چیزی بالاخره ماهیتی را تصور می کند. به نظر شما پس آن تکنولوژی تشخیص چهره هم چون ذاتی را تصور می کند پس قائم به ذات خویش است!!!
3. همان دلیل دوم با کلمات متفاوت.
4. مراتب اعداد بی نهایت هستند یعنی چه؟ ماشین حساب هم به خوبی انسان و حتی بهتر مراتب اعداد را درک می کند پس ماشین حساب هم روح مجرد از ماده دارد!
5. هیچ دلیلی آورده نشد که چرا ادعاهای مطرح شده صحیح هستند.
6. قوه عاقله در دوران پیری دچار ضعف می شود.
7. بسیار اندیشیدن باعث مشکلات جسمی می شود و در پزشکی حتی اعتیاد به فکر کردن داریم. نمی دونم شما اطلاعاتتون رو از کجا میارید ولی قطعا حرف های چند قرن پیش درباره مغز انسان بدون توجه به علم روز ارزش خاصی ندارند.
8. تماما مصادره به مطلوب و استدلال دایره ای.
9. تکراری با لغات جدید
10. ادعای اشتباه. قدرت درک انسان وابسته به فعالیت های مغز است و آسیب به هر قسمت مغز قدرت های ادراکی خاصی را از مغز می گیرد (مثلا آسیب به محل خاصی باعث عدم درک مفاهیم مربوط به حرکت یا اعداد می شود در حالی که بقیه قدرت های عقلی سالم می مانند).
11. ادعای پوچ بدون شواهد کافی

اجازه بدهید باز هم قانع نشوم. کل استدلال های شما رو می توان اینگونه خلاصه کرد:

فرض: ماده قابلیت a و b و c و d و ... را ندارد.
-> عقل انسان a و b و c و d و ... را دارد.
نتیجه: عقل انسان مادی نیست و وابسته به روح و مجرد است.

دلیل یا برهانی برای صحیح بودن فرضیات آورده نشده و همگی به شکل خبری ارائه شدند و همگی وابسته به فلسفه اسلامی هستند و برای صحیح دانستن این استدلال ها ابتدا باید حقانیت اسلام را پذیرفت. این استدلال ها برای یک مسیحی یا بودایی یا هندو بی معنی هستند.

وایسلی گوجا;493222 نوشت:
با تشکر از پاسخ شما

1. "کلی با حفظ کلی بودن خود نمی تواند در عنصر مادی ثبت گردد" . به چه دلیل؟ چرا ثبت کلی با حفظ کلیت خود در ماده محال است؟ مگر یک کامپیوتر کلیت نداره و در ماده ثبت نمیشه؟ به علاوه مثالتون و تقسیم بندی تفکیک پذیری و ناپذیری ماده هم فقط بهش اشاره شد و دلیل یا برهانی آورده نشد که چرا این سیستم دایکاتومی لزوما صحیح است.
2. هر چیزی بالاخره ماهیتی را تصور می کند. به نظر شما پس آن تکنولوژی تشخیص چهره هم چون ذاتی را تصور می کند پس قائم به ذات خویش است!!!
3. همان دلیل دوم با کلمات متفاوت.
4. مراتب اعداد بی نهایت هستند یعنی چه؟ ماشین حساب هم به خوبی انسان و حتی بهتر مراتب اعداد را درک می کند پس ماشین حساب هم روح مجرد از ماده دارد!
5. هیچ دلیلی آورده نشد که چرا ادعاهای مطرح شده صحیح هستند.
6. قوه عاقله در دوران پیری دچار ضعف می شود.
7. بسیار اندیشیدن باعث مشکلات جسمی می شود و در پزشکی حتی اعتیاد به فکر کردن داریم. نمی دونم شما اطلاعاتتون رو از کجا میارید ولی قطعا حرف های چند قرن پیش درباره مغز انسان بدون توجه به علم روز ارزش خاصی ندارند.
8. تماما مصادره به مطلوب و استدلال دایره ای.
9. تکراری با لغات جدید
10. ادعای اشتباه. قدرت درک انسان وابسته به فعالیت های مغز است و آسیب به هر قسمت مغز قدرت های ادراکی خاصی را از مغز می گیرد (مثلا آسیب به محل خاصی باعث عدم درک مفاهیم مربوط به حرکت یا اعداد می شود در حالی که بقیه قدرت های عقلی سالم می مانند).
11. ادعای پوچ بدون شواهد کافی

اجازه بدهید باز هم قانع نشوم. کل استدلال های شما رو می توان اینگونه خلاصه کرد:

فرض: ماده قابلیت a و b و c و d و ... را ندارد.
-> عقل انسان a و b و c و d و ... را دارد.
نتیجه: عقل انسان مادی نیست و وابسته به روح و مجرد است.

دلیل یا برهانی برای صحیح بودن فرضیات آورده نشده و همگی به شکل خبری ارائه شدند و همگی وابسته به فلسفه اسلامی هستند و برای صحیح دانستن این استدلال ها ابتدا باید حقانیت اسلام را پذیرفت. این استدلال ها برای یک مسیحی یا بودایی یا هندو بی معنی هستند.


باسلام مجدد .
در ابتدا باید توجه داده شود که بر خلاف تصور شما فلسفه یک فرایند عقلی است وبا عقل وخرد آدمی سر وکار دارد لذا اگر کسی در پی جدل نباشد ودر صدد پذریش حق باشد فارغ از گرایش های دینی به براهین عقلی اذعان می کند . به یقین دلایل یاد شده فارغ از رنگ دینی ارایه شده و چنان که اشاره شد بسیاری از آن دلایل در زمان حکمای یونان مطرح بوده است .
در این نوبت هشت برهان فلسفی خالص ارایه می شود شاید درمانی حاصل گردد :


برهان اول:
شکل دوم :
صغری: هرجسمی، قسمت پذیر است.
کبری: هیچ «من»ی (نفس، روح) قسمت پذیر نیست.
نتیجه: هیچ جسمی(اعم از بدن و غیر آن) من (روح، نفس) نیست.
شکل اول:
صغری: هرجسمی، قسمت پذیر است.
کبری: هیچ قسمت پذیری، من (روح، نفس) نیست.
نتیجه: هیچ جسمی، من (روح، نفس) نیست.


[/HR] برهان دوم
مقدمه اول: «من» همیشه واحد بوده و ثابت هستم و با علم حضوری می یابم که خودم خودم هستم و همیشه خودم، خودم بوده و هستم.
مقدمه دوم: بدن و هر موجود مادی جسمانی به اقتضای دستاوردهای علوم تجربی و فلسفی (حرکت جوهری) تغییر می کنند و عوض می شوند. و هیچ ملاک حقیقی و «این همانی» بین اجزای سابق و لاحق در آنها وجود ندارد.
نتیجه: «من» غیر از بدن و هر جسم مادی دیگر هستم.


[/HR]برهان سوم
مقدمه اول: «من» خودم را به علم حضوری درک می کنم ولی بدن خود و هر جسم دیگری را به علم حصولی درک می کنم.
مقدمه دوم: چیزی که به علم حضوری ادراک می شود غیر از آن چیزی است که به علم حصولی فهمیده می شود.
نتیجه: پس «من» غیر از بدن و هر جسم مادی دیگر هستم.


[/HR]برهان چهارم
مقدمه اول: «من» همیشه و همه حال پیش خودم حاضر هستم و هیچوقت خودم از خودم غایب و محجوب نیستم.
مقدمه دوم: بدن و هر جسم مادی دیگری بعضاً از من غایب شده و مورد غفلت من قرار می گیرند(مثلاً من باب نمونه فراوان پای ما خواب می رود و خودمان غافل هستیم وقتی بلند می شویم و حرکت کنیم تازه متوجه خواب رفتگی پای خودمان می شویم. و یا مثلاً گرم بازی فوتبال هستید و پای شما زخم می شود ولی خودتان خبردار نمی شوید بعد از بازی متوجه می شوید).
مقدمه سوم: چیزی که بعضاً حاضر و بعضاً غایب است با چیزی که همیشه حاضر است متفاوت است.
نتیجه: پس «من» غیر از بدن و هر جسم مادی دیگر هستم.


[/HR]برهان پنجم
مقدمه اول: هرجسم مادی، اعراضی از قبیل طول، عرض، عمق، وزن، رنگ، تجزیه پذیری و ... دارد.
مقدمه دوم: هیچکدام از حالات روانی ما از قبیل؛ احساسات، عواطف و اراده، اعراض اجسام مادی را ندارند.
مقدمه سوم: پس حالات روانی ما از سنخ ماده نبوده بلکه مجرد هستند.
نتیجه: بنابراین محل و موضوع حالات روانی ما که همان روان(روح و نفس) ما باشد مجرد از ماده است.


[/HR]


برهان ششم :

مقدمه اول : نفس مفاهیم وکلیات عقلی را تعقل می کند .
مقدمه دوم : کلی عقلی از مقدار معین ، این معین ، کیف معین ، متای معین ، و غیره مجرد است چون اگر این از این عوارض مجرد ومفارق نباشد بر افراد کثیر صدق نمی کند مثلا مفهوم انسان که کلی است از ماده وعوارض ماده خالی ومجرد است بدین جهت بر همه انسان ها در همه ی مکانها صادق می باشد .
مقدمه سوم : این که نفس ، کلیات عقلی را تعقل می کند معنایش این است که کلیات عقلی در محضر ومنظر نفس هستند وبر نفس عارض شده اند .
مقدمه چهارم : اگر عارض تجرد از ماده داشته باشد قطعا معروض او نیز از ماده مجرد خواهد بود چون در غیر این صورت اگر عارض مجرد باشد ولی معروض ماده ومادی باشد قیود وعوارض معروض بر عارض نیز سرایت کرده و او را از کلیت و قابلیت صدق بر کثیر می اندازد .
نتیجه : از آنجائی که کلیات عقلی مجرد هستند پس نفس نیز مجرد است .


[/HR]برهان هفتم :
صغری : قوه عاقله توان انجام افعال غبر متناهی را دارد .
کبری : هیچ شی ء از اجسام وقوای جسمانیه توان انجام افعال غیر متناهی را ندارند (چون قوای جسمانی متناهی هستند)
نتیجه : پس قوه عاقله ، جسم وقوای جسمانی نیست .


[/HR]برهان هشتم :
مقدمه اول : قوه خیال توان تصور صورتهای غیر متناهی را دارد .
مقدمه دوم : اجسام وقوای جسمانی ، توانشان محدود است وقدرت انجام افعال غیر متناهی را ندارند.
مقدمه سوم : پس قوه خیال ، جسم وجسمانی نیست .
مقدمه چهارم : قوه خیال ، قوه ای از قوای نفس است .
نتیجه : پس نفس مجرد است .

صادق;493259 نوشت:
باسلام مجدد .
در ابتدا باید توجه داده شود که بر خلاف تصور شما فلسفه یک فرایند عقلی است وبا عقل وخرد آدمی سر وکار دارد لذا اگر کسی در پی جدل نباشد ودر صدد پذریش حق باشد فارغ از گرایش های دینی به براهین عقلی اذعان می کند . به یقین دلایل یاد شده فارغ از رنگ دینی ارایه شده و چنان که اشاره شد بسیاری از آن دلایل در زمان حکمای یونان مطرح بوده است .
در این نوبت هشت برهان فلسفی خالص ارایه می شود شاید درمانی حاصل گردد :

خیلی متشکرم از فحاشی شما.

ابتدا متهم شدم شدم به بی عقل و خرد بودن و بعد به عدم صداقت در این گفتار و در نهایت از واژه درمان استفاده کردید که خب برای بیماری استفاده میشه.

موفق باشید. من به دهان های فحاش احترامی نمی گذارم و آن ها را لایق بحث کردن نمی دانم.

وایسلی گوجا;493261 نوشت:
خیلی متشکرم از فحاشی شما.
ابتدا متهم شدم شدم به بی عقل و خرد بودن و بعد به عدم صداقت در این گفتار و در نهایت از واژه درمان استفاده کردید که خب برای بیماری استفاده میشه.
موفق باشید. من به دهان های فحاش احترامی نمی گذارم و آن ها را لایق بحث کردن نمی دانم.

باسلام مجدد .
خوش انصاف طی این مدت ابتدایی ترین اداب بحث از سوی شمااعمال نشد وبحث رابی سلام آغاز می نمودید بعد از اینهمه تلاش برای رفع دغدغه علمی شما در نتیجه وقتی در برابر براهین هشتگانه کم آورید این گونه گفتید ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!

صادق;493264 نوشت:
باسلام مجدد .
خوش انصاف طی این مدت ابتدایی ترین اداب بحث از سوی شمااعمال نشد وبحث رابی سلام آغاز می نمودید بعد از اینهمه تلاش برای رفع دغدغه علمی شما در نتیجه وقتی در برابر براهین هشتگانه کم آورید این گونه گفتید ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پست های خود شما بدون سلام هم در همین صفحه هست پس خیلی از این ایراد نگیرید بحث های انجمن در ابتدا نیاز به سلام و احوالپرسی ندارند. بعد هم جالبه شما هر فحشی دلتون میخواد میگید و این لحن کوچه بازاری و لاتی شما و استفاده از واژه های مثل "کم آوردن" در انجمن خودش نشون دهنده میزان ادب از شما هست و بعد از سلام نکردن در بحث های انجمن سخن میگید وقتی به شخص دیگه میگید بیمار و بی عقل و بی خرد.

من وقتی فحاشی شما رو دیدم حتی برهان های هشت گانه شما رو مطالعه نکردم چون همونطور که گفتم دهان های فحاش مانند شما لایق احترام نیستند. من شخصا انتظار عذرخواهی یا رفع سوء تفاهم داشتم ولی با این پست جدید شما کاملا متوجه شدم شما هدفتون از فحاشی های پست قبلی دقیقا توهین، تحقیر و فحاشی بوده. اگر اشتباه نکنم این حق الناس است و من شما را حلال نخواهم کرد.

وایسلی گوجا;493268 نوشت:
پست های خود شما بدون سلام هم در همین صفحه هست پس خیلی از این ایراد نگیرید بحث های انجمن در ابتدا نیاز به سلام و احوالپرسی ندارند. بعد هم جالبه شما هر فحشی دلتون میخواد میگید و این لحن کوچه بازاری و لاتی شما و استفاده از واژه های مثل "کم آوردن" در انجمن خودش نشون دهنده میزان ادب از شما هست و بعد از سلام نکردن در بحث های انجمن سخن میگید وقتی به شخص دیگه میگید بیمار و بی عقل و بی خرد.

من وقتی فحاشی شما رو دیدم حتی برهان های هشت گانه شما رو مطالعه نکردم چون همونطور که گفتم دهان های فحاش مانند شما لایق احترام نیستند. من شخصا انتظار عذرخواهی یا رفع سوء تفاهم داشتم ولی با این پست جدید شما کاملا متوجه شدم شما هدفتون از فحاشی های پست قبلی دقیقا توهین، تحقیر و فحاشی بوده. اگر اشتباه نکنم این حق الناس است و من شما را حلال نخواهم کرد.


باسلام مجدد .
عجب روزگاری شده ؟؟؟!!!!

صادق;493081 نوشت:
باسلام وتقدیر از شما.
تذكر اين نكته در اينجا لازم است كه نفس را در زبان پارسى،روان مى‏گوئيم و جان هم گفته مى‏شود ولى اطلاق صحيح آن، اين است‏كه روان اختصاص به نفس انسان دارد و جان به نفوس حيوانات گفته‏مى‏شود مثلا نمى‏گويند روان گاو و گوسفند، بلكه مى‏گويند جان گاوو يا جان گوسفند و اگر در عبارتى روان به جاى جان حيوان بكاربرده شده، به عنوان مجاز و توسع در لغت است (1).
روح و نفس در معانى مختلفى به كار مى‏روند. در بعضى از موارد هر دو به يك معنا استعمال مى‏شوند. ولى از نظرفلسفى آنها دو جوهر متفاوت مى‏باشند: الف) نفس جوهرى است كه ذاتا مجرد است ولى در عمل مادى مى‏باشد؛ يعنى هر چند خود از جنس ماده نيست ولى افعال خود را از طريق ابزارهاى مادى انجام مى‏دهد؛ مانند ادراكات حصولى نفس انسان كه با استفاده ازاندام‏هاىحسى صورت مى‏پذيرد. ب ) روح ذاتا و فعلا مجرد است؛ يعنى همان طور كه خود ماده نيست در كنش‏ها و فعاليت‏هايش نيزنيازمند به ابزار مادى نمى‏باشد. در مورد روح انسانى دو مسأله حائز اهميت است: 1. روح آدمى مجرّد است، يعنى؛ نه جسم است و نه اوصاف امور جسمانى را دارا است؛ نه مكان و زمان دارد نه وزن نه حجم؛ نه طول و عرض و عمق؛ نه محسوس است و نه داراى جزء. 2. هويت واقعى انسان را (يعنى آنچه كه انسانيت انسان وابسته به آن است) روح تشكيل مى‏دهد. در آيات مربوط به خلقت انسان، پس از طرح مراحل جسمانى آفرينش انسان از خلقتى ديگر و يا دميدن روح در او، سخن به ميان آمده است. و اين نكته نشان غير مادىبودن روح است. همچنين بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم و تداوم زندگى وى در عالم برزخ (عالم ميان دنيا و آخرت) و به تمام و كمال دريافت شدن آن، نشانگر غير مادى و غير جسمانى بودن روح است. از سوى ديگر اگر هويت واقعى انسان، به جسم مادى او مى‏بود؛ بايد با مردن و متلاشى شدن جسم، انسان نيز نابود شود، در صورتى كه آيات قرآن، بر بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم تأكيد دارد و ادله ديگر كه جاى طرح آن‏ها در اين جا نيست،(2). اما همين حقيقت واحد و مجرد - كه آن را روح، نفس، روان و يا جان مى‏ناميم - مراتب و شؤون مختلفى دارد. در اين زمينه حضرت اميرالمؤمنين على(ع) مى‏فرمايد: «اى كميل! در آدمى چهار نفس است: نفس نامى نباتى، نفس حسى حيوانى، نفس ناطقه قدسى و نفس كلى الهى و هر يك از اين چهار را پنج قوه و دو خاصيت است. «نفس نامى نباتى»، داراى قواى پنجگانه است:ماسكه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربيّه و دو خاصيت آن خاصيت افزايش و كاهش است. اين نفس از كبد برانگيخته مى‏شود و شبيه‏ترين چيزها به نفس حيوانى است. اما نفس حيوانى حسى را پنج قوه است: شنوايى، بينايى، بويايى، چشايى و بساوايى و آن را نيز دو خاصيت رضا وغضب است و شبيه‏ترين چيزها به نفس درندگان و وحوش است. اما «نفس ناطقه قدسى»، براى آن پنج قوه است: فكر، ذكر، علم، حلم و هشيارى. اين نفس از چيزى منبعث نمى‏گردد و شبيه‏ترين چيزها به نفس فرشتگان است و نزاهت و حكمت دو خاصيت آن است. اما «نفس كلى الهى» داراى اين پنج قوه است: هستى در نيستى،نعمت در سختى، عزت در خوارى، فقر در حالت غنا و صبر در بلا و دو خاصيت آن حلم و كرم است. مبدأ اين نفس پروردگار عالم است و به او نيز باز مى‏گردد. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: از روح خود در آدم دميدم و نيز اين آيه شريفه، دليل عود و بازگشت نفس كلى الهى به حضرت حق است كه مى‏فرمايد: اى نفس مطمئن خشنود و پسنديده: به سوى پروردگار خودباز گرد. و عقل در ميان همه قرار گرفته است تا هر كس از خوب و بدى سخن گويد، آن را به ترازوى عقل بسنجد، (3). البته منظور از نفوس چهارگانه، چهار امر منفّك و مستقل و جداى از هم نيست؛ بلكه يك حقيقت است كه اگر در تحت تعليم و تربيت واقع نشود، در همان حدّ نفس نباتى و حيوانى باقى مى‏ماند. اما اگر در مسير هدايت و رشد واقع شود وسعت وجودى پيدا مى‏كند،دقيقا مثل حقيقت نور - كه در عين وحدت مراتب مختلف دارد - هم شعله يك شمع نور است و هم تابش پر فروغ خورشيد نور است. و لذا اين توان و قابليت در وجود ما گذاشته شده كه با تزكيه و ترك «گناهان و آلودگى‏ها» و كسب «معرفت و حكمت» نور وجود خويشتن را قوتبخشيم و به مراحل عالى نفس (نفس كلى الهى) دست پيدا كنيم. اما در باب تسميه و نامگذارى مراتب گوناگون بعضى به ساحت‏هاى پايين و مادون اين حقيقت مجرد، اسم «نفس» را اطلاق كرده‏اند و بر ساحت والايى آن نام «روح» گذاشته‏اند. به عبارتى ساحت نفس، ساحت تمايز ما ازديگران و ساحت تفرد انسان است. اما ساحت روح، ساحت عدم تمايز و احساس وحدت با همه هستى است. در مرحله روح، من و تو و او برداشته مى‏شود و مقام فنا در اين ساحت تجلى مى‏كند و لذا در عالم انسانى، هر چه ژرف‏تر شويم؛ يعنى، به حقايق عالى مراتب نفس دست پيداكنيم، متعالى‏تر مى‏گرديم هر چه در اين درياى بى‏كران، عميق‏تر شويم؛ از لحاظ ارزشى والاتر و سعه وجودى ما بيشتر خواهد شد. از اين رو (انا الحق) يك عارف وارسته، چون در مراتب عالى نفس قرار گرفته و به عبارتى در ساحت روح است و احساس وحدت با نظام هستى مى‏كند و خود را جلوه حضرت حق مى‏يابد، پسنديده است و يك امر ارزشى است. همان گونه كه قطره چون به دريا واصل گشت درياست. اما آن كه در ساحت نفس است، قطره است و «انا» ناشى از خودبينى و نفسانيت انسان است.

پاورقی :
1. حسن زاده آملی . معرفت نفس، نشر فرهنگی رجا . تهران . 1378 ش دفتر اول، ص 68ر
2. .ك: انسان‏شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، قم . ص 57-56

3. ر.ك: نشان از بى‏نشان‏ها، ج اول، ص 203

سلام علیکم استاد،
خیلی ممنون، مخصوصاً حدیث حضرت علی علیه‌السلام که کلامشان نور است، اگرچه باید خیلی روی آن حدیث و کلاً پاسخ شما فکر کنم تا شاید درست متوجه شوم Smile
یا علی

نوشته اصلی توسط صادق
هر کلامی است آغاز ش سلام :Gol:چون که اسم حق سلام است در کلام
باسلام و تبریک سال نو و آرزوی موفقیت برای شما امید است در امسال که بهار طبعیت با خزان عمر بانو گرامی اسلام حضرت فاطمه زهرا همزمان شده است بهترین خیر وبرکات الهی برای شما گرامی رقم زده شود . در باره پرسش شما باید گفت ؛
مغز و همه اعضای بدن انسان در واقع جز ابزار کار روح انسان است ولی خود روح حقیقتی فرا مادی وپدیده ی مجرد است . در نتیجه همان طور که با تعویض سایر اعضای بدنی انسان حقیقت او که همان روح اوست تغییر نمی کند با تعویض روح نیز چیزی تغییر نمی کند

روح چه ویژگی داره و از روی چه خصوصیاتی به وجود روح پی میبریم ؟

روح چه تعریفی داره ؟


از آنجا که تا با کسی مانند خودش صحبت نکنید زبانتان را نمی فهمد... پس یا علی.

شما مثال روحتان همین پافشاری در افسار گسیختگی به قولی "cool" بودن است.

از دید علمی و خارج از دین:

پاسخ این است---------------> ویروسی را بسازید... و به آن جان بدهید.

البته کاملا آگاه از سوال های بعدی هستیم. ولی آماده پاسخگوئی.

یا علی

[="Tahoma"][="Green"]روح هر موجود بنا به مقامی و درجه معنوی و روحانی که کسب کرده است... به حیات خود ادامه می دهد و در راستای ارتقا معنوی خود پایاست.

پس اگر مجرد نباشد می بایست برای چند نفر همین روال را طی کند.

که این خلاف قوانین طبیعت و آنچه در دین و علم می آید می باشد.

بنظر نمی رسد چنته خالی به طرح سوال بپردازید؟ اگر چنین است بر وقت دیگران ارزش قائل شوید.

یا علی.[/]

نقل قول:

از آنجا که تا با کسی مانند خودش صحبت نکنید زبانتان را نمی فهمد... پس یا علی.

نیکا;493536 نوشت:
روح هر موجود بنا به مقامی و درجه معنوی و روحانی که کسب کرده است... به حیات خود ادامه می دهد و در راستای ارتقا معنوی خود پایاست.

پس اگر مجرد نباشد می بایست برای چند نفر همین روال را طی کند.

که این خلاف قوانین طبیعت و آنچه در دین و علم می آید می باشد.

بنظر نمی رسد چنته خالی به طرح سوال بپردازید؟ اگر چنین است بر وقت دیگران ارزش قائل شوید.

یا علی.

منظورتون اینه که کلا سوال نپرسم که وقت شما نره درسته ؟

من از شما سوال پرسیدم که نگران وقتتون هستین ؟

من با کسی که شمشیرش رو از رو بسته و میخواد با دعوا بحث کنه بحثی ندارم هر وقت احساس کردین با منطق و آرامش علاقه دارین درباره هر مسئله ای بحث کنید و روی سوال پرسیدن هم تعصب و خشمی در شما به وجود نمیاد من با شما بحث خواهم کرد و سوالاتم (با چاشنی چنته خالی!) رو ترجیح میدم از کسی که عنوان کارشناس داره بپرسم که از ارزش وقت شما کم نشه!

نیکا;493548 نوشت:
نشسته و دارم نوشته ها را می خوانم.

وقت اگر مال من باشد.. همان جائی خرجش می کنم که هدر نرود.

سخن از آن نشات می گیرد که هر چه با احترام به شما تکرار حفظ ادب می شود ....
باز روند قبلی خود را پیگیر هستید.

من هم با زبان خالی از احترام :چند خطی ---->بی تکلف نوشتم تا :باشد که زبان را متوجه شوید.

و اولین پاسخیست که من با این روش داده ام.

شخصا در کمال ادب تو این تاپیک دو تا پست فرستادم و که حاوی سوال از کارشناس این تاپیک بود

New Member;492916 نوشت:
روح چه ویژگی داره و از روی چه خصوصیاتی به وجود روح پی میبریم ؟

روح چه تعریفی داره ؟

New.Member;493010 نوشت:
روح به جسم وابستگی داره ؟ چه ارتباطی بین روح و جسم وجود داره ؟

اگر حیات وابسته به روح هست چرا جنین تا قبل از ورود روح از نظر بیولوژیکی زنده هست و حیات داره ؟

وجود روح در افرادی که دچار مرگ مغزی شدن و فقط با کمک دستگاه زنده هستن چه طور توجیه میشه ؟

درباره قابلیت احساس و حرکت ارادی که به وسیله روح هست لطفا بیشتر توضیح بدین

بین مغز و روح چه ارتباطی وجود داره ؟

بقیه سوالاتم رو اگر دوباره بن نشدم پست بعدی میپرسم.

ممنون

یادم نمیاد نه از شما سوالی پرسیده باشم و نه شما رو مخاطب قرار داده باشم و نه شما رو تا به این لحظه در این تاپیک دیده باشم که شما از تکرار ادب و پیگیری من با روند قبلی شاکی هستین!

لطفا پستی که به نظرتون می آد از طرف من فرستاده شده و بی ادبی بوده نقل قول کنید!

راستش شما از لحظه ورودتون به این تاپیک شمشیر رو از رو بستین و به قول خودتون خالی از احترام صحبت کردین و می تونید این طرز صحبتتون هم ادامه بدین من عادت ندارم جواب افرادی که توهیین کردن و بی احترامی به دیگران براشون بهترین روش شرکت در بحث هست رو بدم..

امیدوارم زبان مودبانه من رو متوجه بشین که تمایلی به هم صحبتی با شما ندارم .

صادق;493079 نوشت:

[spoiler]در ابتدا باید گفت : تبیین رابطه نفس و بدن از مسائل مهمی است که هنوز از مشکل ترین مباحث فلسفی نفس است. توضیح این که؛ دو مطلب نزد همه اندیشمندان بدیهی و روشن است:
1. در وجود انسان دو نوع ویژگی مشاهده می شود که بسیار متفاوتند؛ نوع اول ویژگی نفسانی مانند؛ آگاهی، اراده، هویت شخصی، خوشحالی، غم، احساس درد و...که هیچ یک از معیار های فیزیکی بر آن تطبیق نمی کند و با آن قابل اندازه گیری نیست. نوع دوم ویژگی های فیزیکی و جسمانی است.
2. ویژگی های نفسانی و فیزیکی در عین تفاوت، به طور بسیار عمیق و پیچیده ای با یکدیگر در ارتباطند.
ولی در این که با چه بیان و تبیین فلسفی می توان آن رابطه را توضیح داد؛ فیلسوفان و حکیمان وحدت نظر ندارند.
یکی از محققین در این زمینه می نویسد: مسئله نفس و بدن از دوران باستان تاکنون یکی از محور های اصلی بحث های فلسفی بوده است؛ هرچند تقریر جدید آن از زمان دکارت آغاز می شود. پاره ای از فیلسوفان بر این باورند که مسائل مختلفی از جمله آگاهی، هویت شخصی، بقای فرد پس از مرگ جسمانی، بیماریهای روانی، آزادی اراده، اختلاف نفسانیات آدمی با سایر حیوانات و ... مبتنی بر این است که چه پاسخی به مسئله ارتباط نفس و بدن داده باشیم. این دسته از مسائل را این واقعیت پیش کشیده است که ویژگی های نفسانی با ویژگی های فیزیکی بسیار متفاوت به نظر می رسد و در عین حال، این دو دسته به طور بسیار عمیق و پیچیده ای با یکدیگر در ارتباطند. فرو رفتن سوزن در دست، درد سوزش را به بار می آورد؛ اما چگونه این تغییر فیزیکی به تجربه درد منتهی می شود و چگونه درد باعث تحریک بدن به دور شدن از عامل درد می شود؟ آیا می توان آگاهی را صرفا به کیفیت آرایش ذرات مادی، اتم ها، مولکول ها، سلول ها، بافت ها و حرکات بسیار پیچیده آنها باز گرداند؟ این کار آسانی نیست و تا کنون نیز علی رغم تلاش بسیاری از فیلسوفان، به نتیجه قابل توجهی نرسیده است. فاصله این دو نوع ویژگی آن قدر زیاد است که معمای ارتباط آن هنوز سر به مهر است و تمامی پیشرفت های علمی و فلسفی نتوانسته به طور رضایت بخشی به این سنخ پرسش ها پاسخ دهد.
[1] این که در مثال یادشده چه فرآیندی در سلسله اعصاب رخ می دهد کار متخصصان علم الاعصاب است؛ اما این که آیا حالت های نفسانی یا ذهنی، صرفا فرآیندهای عصبی است یا نه یک پژوهش فلسفی است.[2]
در هر صورت برای آشکار شدن این مطلب ابتدا باید آرا و نظریات فیلسوفان مورد بررسی قرار گیرد.
آرا و نظریات حکیمان در باره رابطه نفس و بدن
با دقت در سخنان حکیمان در باب نفس و بدن می توان نطریات حکیمان را در این باب به دو دسته «وحدت گرایی» و «کثرت گرایی» تقسیم کرد؛ زیرا عده ای وجود نفس را انکار می کنند و معتقدند در ساحت انسان چیزی جز بدن و اعضای مادی و عنصری حقیقت دیگری وجود ندارد این نظریه امروزه با نام "نظریه این همانی" شناخته می شود. چنان که عده ای از حکیمان در باب نفس و بدن از نظریه "دو گانه انگاری" دفاع می کنند. همچنین می توان گفت بهترین تبیین از رابطه نفس و بدن از سوی حکمت متعالیه بیان شده که نفس و بدن را "دوگانه یگانه " معرفی می کند. در هر صورت از آنجا که ریشه های افکار و نظریات حکیمان قدیم را در باب رابطه نفس و بدن در آراء و نظریات حکیمان قرون اخیر می توان یافت از این رو با رویکرد نگرش به افکار جدید به این مبحث می پردازیم؛ و برای رعایت اختصار فقط دو نظریه معروف را مطرح می کنیم:
دو گانه انگاری
از زمان های بسیار گذشته تا کنون، فیلسوفان بسیاری حقیقت انسان را با یک نوع ثنویت تفسیر کرده اند. این حکیمان آدمیان را موجوداتی می دانستند که در عین حال که در جهانی می زید که اساساً فیزیکی است؛ جهانی شکل گرفته از ذرات مادی و آرایش میان آنها و قوانین فیزیکی حاکم بر آنها؛ اما خود جوهری دارد که از سنخ امور یادشده نیست. این جوهر، «نفس» یا «روح» نامیده می شود. مثلا افلاطون می گفت هریک از ما دارای روحی بسیط، الاهی و تغییر ناپذیر؛ و بدنی مرکب و تباه پذیر است؛ به این معنا که بدن صرفا وسیله ای است برای وجود ما در جهان مادی؛ مرحله ای زود گذر از سفر ابدی روح. به تعبیر دقیق تر، افلاطون نمی گفت ما موجودی هستیم دارای روح؛ بلکه می گفت ما با روح یکی هستیم؛ یعنی هر یک از آدمیان یک روح است و بس. روح است که چیستی انسان را می سازد.
[3]
در هر صورت در فلسفه جدید، «دکارت» از فلاسفه دو گانه انگارانه محسوب می شود. او بر اساس روش خود می گفت: از یک جهت من تصوری متمایز و واضح از خودم، به منزله یک چیز متفکر و ناممتد دارم و از جهت دیگر، تصوری متمایز از جسم، صرفاً به عنوان چیزی ممتد و نامتفکر دارم. براین اساس یقینی است که من واقعا از بدنم متمایزم و می توانم بدون آن موجود باشم.
[4]
به گفته درکارت، ویژگی ذاتی جوهر مادی،«امتداد داشتن مکانی»است؛ یعنی اشغال حجمی از فضا؛ در حالی که ویژگی های ذاتی جوهر نفسانی،«فکر کردن» یا «آگاه بودن» است. منظور وی از «فکر کردن»، سلسله کاملی از حالت ها و فعالیت های نفسانی، همچون دیدن، احساس کردن، ادراک کردن، حکم کردن و شک کردن به همراه فکر کردن به معنای خاص آن است. فاصله ویژگی های این دو جوهر، آنها را از تأثیر گذاشتن بر یکدیگر باز نمی دارد.
[5]
نقد بررسی نظریه دو گانه انگاری نفس
دو مطلب از مشکلات اساسی برای این نظریه محسوب می شود:
1. همانگونه که دوئیت نفس و بدن بدیهی است، وحدت انسان نیز بدیهی است. نظریه دو گانه انگاری هیچ تبیینی برای رفع تنافی و نا سازگاری این دو مطلب ارائه نمی کند.
2. بدن فیزیکی است و نفس غیر فیزیکی است، نظریه دو گانه انگاری هیچ تبیینی از ارتباط و تأثیر و تأثر بین بدن و روح ارائه نمی دهد.
نظریه حکمت متعالیه «بدن، مرتبه نازله نفس است»
براساس حکمت متعالیه نفس و بدن در عین دوگانگی وحدت دارند؛ پس در واقع نظریه حکمت متعالیه در باب نفس نظریه دو گانه انگاری است؛ اما نه دو گانه انگاری دکارتی که نفس و بدن دو چیزکاملا متفاوت و جدا از هم باشند. بلکه نفس و بدن در عین تمایز، وحدت دارند؛ زیرا براساس حکمت متعالیه نفس به دلیل جامعیت و قوت وجودی دارای وحدتی است که با کثرت تنافی ندارد. او موجودی است که وحدت در کثرت؛ و کثرت در وحدت دارد. در نتیجه بر اساس این نظریه عمیق ترین رابطه (که همان رابطه وحدت و این که بدن مرتبه ای از مراتب نفس است) بین نفس و بدن برقرار است.
استاد علامه حسن زاده آملی در توضیح این نظریه می گوید: «بدن، مرتبه نازله نفس و نفس تمام بدن است و بدن، تجسد و تجسم روح، صورت و آشکار کننده کمالات و قوای آن در این عالم است.
[6]
حکمت متعالیه با این نظریه توانسته است به آسانی مشکلات در فلسفه غرب را حل کند. اما مشکل اول یعنی تنافی بین دوئیت و وحدت را این گونه حل کرده است که منظور از وحدت نفس، وحدت حقه ظلیه است که در مقابل کثرت نیست؛ و وحدت حقه چون مطلق به اطلاق مقسمی است مقید به اطلاق نیست، و در مقید حضور دارد، و خروج مطلق از اطلاق و تلبس به تقیید و تعیین به گونه ای است که بین مطلق و مقید تباین مصداقی پدید نمی آید و مقابل هم قرار نمی گیرند. یعنی به گونه حلول و یا تجافی نیست؛ کثرات عبارتند از جلوه همان ذات؛ نه این که دارای وجودی جدا و در مقابل واحد باشند. پس بر اساس نظام تجلی نفس و بدن در عین دوئیت می توانند وحدت داشته باشند.
همچنین حکمت متعالیه در حل مشکل دوم از طریق حرکت جوهری و جسمانیةالحدوث بودن نفس و با برگشت دادن علیت به تجلی و شئون توانسته به زیباترین بیان، ارتباط بین نفس و بدن را تبیین کند.
دلایل و راه های اثبات نظریه وحدت نفس و بدن
دلیل اول(دلیل وجدانی)
با در نظر گرفتن چند مطلب بدیهی و آشکار می توان نتیجه گرفت بدن از مراتب نفس است:
الف. هر فردی به علم بدیهی و وجدانی می داند که در وجودش دو نوع ویژگی متفاوت وجود دارد؛ یک نوع ویژگی های نفسانی؛ نوع دیگر ویژگی های جسمانی است.
ب. هر فردی به وضوح می داند که او یک هویت و شخصیت است و تمام افعال و آثار وجودی را به همان یک هویت نسبت می دهد کاری که سالیان قبل انجام داده است الان می گوید من انجام داده ام با این که می داند کالبد بدن در طی این مدت طولانی چندین بار عوض شده است از طفولیت به نوجوانی، میان سالّی، کهن سالی و پیری رسیده است. بنابراین ترکیب نفس و بدن ترکیب اتحادی است (نه انضمامی) و انسان موجود ممتدی است که از مرتبه اعلا[تعقل] تا مرتبه پایین [جسم] همه یک شخصیت است.
[7]
ج. تنها تبیین خرد پسند در بیان نوع رابطه دو چیزی که وحدت و اتحاد دارند، بیان تجلی و ظاهر و مظهر است؛ بنابراین رابطه نفس و بدن نیز باید از نوع رابطه تجلی و ظاهر و مظهر باشد، که به دلیل اصالت و قدرت نفس و روح، بدن مرتبه نازله نفس است. با این توضیح روشن شد که سرکش ترین مشکل فلسفه غرب چگونه به دست حکمت متعالیه رام گردید.
2. دلیل دوم(دلیل تجربی یا تأثیر متقابل نفس و بدن)
این استدلال از دو مقدمه تشکیل شده است؛ مقدمه اول: نفس و بدن دارای تأثیر و تأثر متقابل هستند. مقدمه دوم: اشیایی که بینشان رابطه تأثیر و تأثر برقرار است، با هم اتحاد و وحدت دارند. به نظر می رسد مقدمه اول (صغری قیاس) برای کسانی که آشنای به مسائل روان شناسی هستند، مطلب بدیهی و روشنی باشد حتی کسانی که به وجود نفس معتقد نیستند، تأثیر متقابل حالت های نفسانی و جسمانی را بر یکدیگر انکار نمی کنند.
اما در بیان مقدمه دوم(کبرای قیاس) باید بگوییم: بر اساس حکمت متعالیه اشیایی که بینشان رابطه تأثیر و تأثر برقرار است، با هم اتحاد و وحدت دارند. و گرنه اشیایی که تباین وجودی دارند نمی توانند رابطه تأثیر و تأثرّ متقابل داشته باشند. به عبارت دیگر بر اساس حکمت متعالیه علیت به تجلی و تشأن بر گشت می کند؛ در نتیجه رابطه علی و معلولی به رابطه اتحادی تبیین می شود .
برای توضیح بیشتر در مورد این که چگونه تأثیر نفس بر بدن می تواند دلیل بر این باشد که بدن مرتبه نازله نفس است؟ از این مثال کمک می گیریم: اگر انسانی را در سن معینی وزن کنیم می توانیم بگوییم وی در این سن و با این وزن می تواند فلان مقدار بار را بلند کند و یا فلان مقدار مسافت را بپیماید؛ اما همین انسان در حال خشم یا عشق چند برابر آن وزن را بلند می کند و یا چقدر بیشتر از فاصله را می تواند پرش کند. حال می گوییم وزن بدن او به همان اندازه است و تغییری نکرده است این چَستی و چابکی و یا آن کاهلی و گرانی از کجا آمده است؟ از بدن نیست چون در هر دو حال پیکر او یکسان است و اگر نفس چیزی از جنس بدن باشد دو جسم مقرون به هم در هر حال باید دارای یک وزن باشند قهرا این اختلاف تغییر از نفس ناطقه است و بدن مرحله نازله نفس ناطقه است. پس آن سبکی، سنگینی، فرمان جستن و پریدن، تازگی، زیبائی، پیوستگی و کارهای گوناگون بدن از کارخانه مغز، دستگاه گوارش، ضربان قلب، جذب دفع، قبض و بسط و همه ادراکات باید از نفس باشد که در ظاهر و باطن بدن ظهور و تجلی می کند و مطابق هر موطنی و موضعی اسم خاص پیدا می کند.
[8]
نتیجه این که براساس این نظریه که بدن مرتبه ای از مراتب نفس است باید گفت در حقیقت بدن در نفس و روح است نه این که روح در بدن باشد؛
[9] زیرا نفس و روح دارای جامعیت و قوت وجودی است که بدن شعاعی از شعاع های آن است.


[/HR][1] ظاهراً مقصود نویسنده فلسفه رایج در غرب است، نه حکمت متعالیه.
.[2] دیوانی، امیر، ترجمه و مقدمه، فلسفه نفس، ص11و 12،تألیف ویلیام دی، هارت، و دیگران، انتشارات سروش،تهران، چاپ1، 1381.)
[3] .همان، ص12و 13.
[4] . فلسفه نفس،ص13.
[5] .همان، ص14.
[6] . حسن زاده آملی، حسن، سرح العیون، ، ص215، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،چاپ اول، تهران، 1371.
[7] . علامه حسن زاده آملی ، معرفت نفس، دفتر اول، درس بیست و پنجم، ص 69 و 70 با اقتباس.
[8] . همان، درس بیست و ششم، ص71 و72. با اقتباس
[9] . حسن زاده آملی، حسن، سرح العیون، ص 218، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،چاپ اول، تهران، 1371.

اگر حیات وابسته به روح هست چرا جنین تا قبل از ورود روح از نظر بیولوژیکی زنده هست و حیات داره ؟
جنین قبل از تعلق روح زنده نیست ولی تحت تدبیر نفس مادر اداره می شود که شرایط دریلفت فیض را دارد .
وجود روح در افرادی که دچار مرگ مغزی شدن و فقط با کمک دستگاه زنده هستن چه طور توجیه میشه ؟
چون مغز از ابزار کار روح است در پی مرگ مغزی روح به طور کامل از آن ابزار استفاده نمی کند در نتیجه حالت بیت موت وحیات برای فرد وجود دارد
درباره قابلیت احساس و حرکت ارادی که به وسیله روح هست لطفا بیشتر توضیح بدین
تمام تحرکات ادراکی وتحریکی انسان توسط روح انجام می شود
بین مغز و روح چه ارتباطی وجود داره ؟
مغز از ابزار کار روح است ونقش مهم در تصرفات روح در بدن دارد .
بقیه سوالاتم رو اگر دوباره بن نشدم پست بعدی میپرسم.[/spoiler]

درود

اگر از سوال پرسیدن من شما ناراحت نمیشین :

مجردات خصوصیات ماده رو ندارن چه طور چیزی که مجرد هست وابسته به جسم مادی هست ؟

جنین انسان تا قبل از اینکه روح وارد بدنش بشه از نظر بیولوژیکی زنده هست حتی اگر خارج از بدن مادر رشد پیدا کنه، چه طور نبود روح در بدن جنین و در زمانی که لقاح انجام شده و خارج از بدن مادر در حال رشد (به صورت ازمایشگاهی) هست قابل توجبه است ؟

افرادی که دچار مرگ مغزی شدن آیا روح ندارن ؟

افرادی که آسیب های مغزی دیدن و دچار مشکلات ادراکی هستن یا اختیار و اراده ای به جسمشون ندارن وضعیت روح در این افراد به چه صورت هست ؟

پس از آنچه با آرامش درج شد-- و نوشته هایم را هم شما بازگذاری کردید. حال با شروع و تنها جهت پست پاسخی به یک سوال --- این پست راجهت حفظ نوشته ای از سمت خودم برایتان می گذارم.

سلام دوست محترم

روح هر موجود بنا به مقامی و درجه معنوی و روحانی که کسب کرده است... به حیات خود ادامه می دهد و در راستای ارتقا معنوی خود پایاست.

پس اگر مجرد نباشد می بایست برای چند نفر همین روال را طی کند.

که این خلاف قوانین طبیعت و آنچه در دین و علم می آید می باشد.

[="Tahoma"][="Green"]هر کلامی است آغاز ش سلام :Gol:چون که اسم حق سلام است در کلام
باسلام و تبریک سال نو و آرزوی موفقیت برای شما امید است در امسال که بهار طبعیت با خزان عمر بانو گرامی اسلام حضرت فاطمه زهرا همزمان شده است بهترین خیر وبرکات الهی برای شما گرامی رقم زده شود . در باره پرسش شما باید گفت ؛
مغز و همه اعضای بدن انسان در واقع جز ابزار کار روح انسان است ولی خود روح حقیقتی فرا مادی وپدیده ی مجرد است . در نتیجه همان طور که با تعویض سایر اعضای بدنی انسان حقیقت او که همان روح اوست تغییر نمی کند با تعویض روح نیز چیزی تغییر نمی کند

روح چه ویژگی داره و از روی چه خصوصیاتی به وجود روح پی میبریم ؟

روح چه تعریفی داره ؟

این بود اولین پاسخ شما که توسط کارشناس محترم سایت با تاکید بر سلام برایتان ارسال کردند.
[/]

[="Tahoma"][="Green"]نشسته و دارم نوشته ها را می خوانم.

وقت اگر مال من باشد.. همان جائی خرجش می کنم که هدر نرود.

سخن از آن نشات می گیرد که هر چه با احترام به شما تکرار حفظ ادب می شود ....
باز روند قبلی خود را پیگیر هستید.
[/]

New_Member;493580 نوشت:
درود

اگر از سوال پرسیدن من شما ناراحت نمیشین :

مجردات خصوصیات ماده رو ندارن چه طور چیزی که مجرد هست وابسته به جسم مادی هست ؟

جنین انسان تا قبل از اینکه روح وارد بدنش بشه از نظر بیولوژیکی زنده هست حتی اگر خارج از بدن مادر رشد پیدا کنه، چه طور نبود روح در بدن جنین و در زمانی که لقاح انجام شده و خارج از بدن مادر در حال رشد (به صورت ازمایشگاهی) هست قابل توجبه است ؟

افرادی که دچار مرگ مغزی شدن آیا روح ندارن ؟

افرادی که آسیب های مغزی دیدن و دچار مشکلات ادراکی هستن یا اختیار و اراده ای به جسمشون ندارن وضعیت روح در این افراد به چه صورت هست ؟

با سلام واحترام به شما گرامی . هرگز از سوالات شما ناراحت نمی شویم که با کمال افتخار ودقت پرسش های خوب شما را مطالعه نموده وپاسخ لازم را در طبق اخلاص گذاشته وتقدیم می دارم :
همه مجردات یکسان وهم سطح نیستند روح مجرد ی است که ذاتا مجرد وفعلا مادی است یعنی کار های شان را با ابزار ماده انجام می دهد که در بدن وقوای بدنی تعبیه شده است .

چه این که بر اساس نظریه صدرایی روح جسمانیت الحدوث والتصرف وروحانیت البقا والتعقل است . ودر پی طی فرایند بسیاری به تجرد رسیده است از این رو آنچه در پرسش شما مطرح شده به آسانی قابل حل است برادر ارجمند! دربارة روح انسان و زمان به وجود آمدن و كيفيت تعلقش به بدن، در تاريخ علم و فلسفه، سخن بسياري گفته شده است.
امّا نظريه مقبول و مشهور فلاسفه اسلام، برخلاف آن است. فيلسوفاني، چون ملاصدرا و علامه طباطبائي، قائلند كه روح، اگرچه تا ابد خواهد بود، ولي از لحاظ حدوث و پيدايش، جسماني است و برخلاف عقيدة افلاطونيان، قبل از ابدان وجود ندارند و عبارت مشهور "جسمانية الحدوث و روحانية البقأ" را به كار ميبرند، كه روح در حدوث و پيدايش خود، همزاد جسم است، اما با متلاشي شدن جسم، فاني نميشود و براي هميشه باقي خواهد بود. وقتي نطفه، در رحم، استقرار مييابد و مراحل رشد خود را طي ميكند و به تعبير قرآن، سير رشد و تكامل خود را از نطفه به علقه و مضغه و آنگاه، گوشت و پوست، ميپيمايد; در حدود چهار و نيم ماهگي، روح حيات در او دميده ميشود. علامه طباطبائي، از تعبير قرآني "أنشأناه" استفاده ميكند كه در مرحلة اخير، چيزي به نام روح به وجود ميآيد كه كاملاً مسبوق به عدم بوده و هيچ سابقة وجود نداشته است.(1.)
در آيه 14 سوره مؤمنون آمده است: "ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـَمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَـَمَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَـَهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَـَـلِقِين; سپس نطفه را به صورت علقه ]خون بسته[ و علقه را به صورت مضغه ]چيزي شبيه گوشت جويده[ و مضغه را به صورت استخوان، درآورديم; از آن پس، آن را آفرينش تازهاي ايجاد كرديم، بزرگ است خدايي كه بهترين خلقكنندگان است."
جالب اينكه، در مراحل پنجگانهاي كه براي آفرينش انسان، در آية فوق ذكر شده، همه جا تعبير به "خلق" شده است، اما هنگامي كه به آخرين مرحله ميرسد، تعبير به انشأ ميكند; اين همان مرحلهاي است كه جنين، وارد مرحلة حيات انساني شده و حسّ و حركت پيدا ميكند و به جنبش درميآيد، كه در روايات اسلامي، از آن، به مرحله "نفخ روح" تعبير شده است
.|(2)
در باره فراز پایانی باید گفت روح در ان گونه افراد ابزار کار شان را از دست می دهد لذا تنها در حد نباتی می تواند روی بدن اثر گذار باشد .
1ـ تفسير الميزان، علامه طباطبائي(ره)، ترجمة موسوي همداني، ج 15، ص 27، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي.
2. تفسير نمونه، آيتاللّه مكارم شيرازي و ديگران، ج 14، ص 212، دارالكتب الاسلاميه.

درود و ممنون

- بیشتر برام سوال هست چطور یک مجرد وابسته به یک ماده هست و در انحصار ماده هست در حالی که مجردات خصوصیات مادی رو ندارند و وابستگی هم نباید به ماده داشته باشن.

- تو رشد آزمایشگاهی جنین بدون وابستگی به بدن مادر قبل از 4 ماهگی از نظر بیولوژیکی زنده هست (قلب میزنه و اجزای بدن تشکیل شده و سلول ها حیات دارند تمام رگ ها و کبد ومعده تشکیل شدند خون در رگ ها جریان دارد جنین در 8 هفتگی حرکت میکنه در 16 هفتگی جنین پلک هایش رو باز و بسته میکنه) در حالی که روح نداره

- در افرادی که اختلال حواس یا آلزایمر دارند این افراد هم ادراک و اختیاری روی بعضی رفتارهاشون ندارن ولی زنده هستند و مثل بقیه انسان ها زندگی میکنند. درحالی با توصیفات و ویژگی های مربوط به روح یعنی حذف ادراک و اختیار وجود روح باید نفی بشه ..

-درباره خواب دیدن اینطور که من شنیدم روح به علت اینکه وابستگی به زمان و مکان نداره از بدن خارج میشه و علت خواب دیدن هم سفر روح در نظر گرفتن و خواب رو به مرگ تشبیه کردن ولی علم ثابت کرده که رویا به علت بعضی فعالیت های مغز در هنگام خواب هست و در هنگام خواب مغز در حال پردازش اطلاعات هست در حالی در این هنگام روح در بدن وجود نداره ..

[="#006400"]هوالعالم

درک من میگه
اینها تماما اصطلاحا بیان شده
در حقیقت روحی که به دنیای مادی پیوند خورده به اسم نفس شناخته میشه

در مورد تعویض روح یا همون نفس
نفس تعویض نمیشه اما تغییر پذیر بوده و اینطور به کمال میرسه...[/]
[="#000080"][="#000080"]
با کسب معرفت و اشاعه مهر و محبت
و نه لجاجت و خشونت که گاها در منه پرسشگر دیده میشه ...[/][/]

_member_;494603 نوشت:
درود و ممنون

- بیشتر برام سوال هست چطور یک مجرد وابسته به یک ماده هست و در انحصار ماده هست در حالی که مجردات خصوصیات مادی رو ندارند و وابستگی هم نباید به ماده داشته باشن.

- تو رشد آزمایشگاهی جنین بدون وابستگی به بدن مادر قبل از 4 ماهگی از نظر بیولوژیکی زنده هست (قلب میزنه و اجزای بدن تشکیل شده و سلول ها حیات دارند تمام رگ ها و کبد ومعده تشکیل شدند خون در رگ ها جریان دارد
جنین هر گونه رشدی قبل از چهار ماهی داشته باشد تحت تدبیر نفس مادر است . گرچه آنچه در پرسش آمد مخدوش است یعنی جنین قبل از چهار ماهگی زنده نیست . وروح ندارد .
جنین در 8 هفتگی حرکت میکنه در 16 هفتگی جنین پلک هایش رو باز و بسته میکنه) در حالی که روح نداره
بر خلاف تصور شما جنین در اغاز چهار ماهگی روح دریافت می کند وتحت تدبیر روح رشد می کند .

- در افرادی که اختلال حواس یا آلزایمر دارند این افراد هم ادراک و اختیاری روی بعضی رفتارهاشون ندارن ولی زنده هستند و مثل بقیه انسان ها زندگی میکنند. درحالی با توصیفات و ویژگی های مربوط به روح یعنی حذف ادراک و اختیار وجود روح باید نفی بشه ..
آن افراد روح دارد ولی بدلیل اختلال در ابزار بدنی شان روح در تدبیر بدن مشکل دار است .

-درباره خواب دیدن اینطور که من شنیدم روح به علت اینکه وابستگی به زمان و مکان نداره از بدن خارج میشه و علت خواب دیدن هم سفر روح در نظر گرفتن و خواب رو به مرگ تشبیه کردن ولی علم ثابت کرده که رویا به علت بعضی فعالیت های مغز در هنگام خواب هست و در هنگام خواب مغز در حال پردازش اطلاعات هست در حالی در این هنگام روح در بدن وجود نداره ..


روح در حال خواب چون از مشغله ی تدبیر بدن فارغ است وزمینه رویت برخی عوالم فرا مادی برایش فراهم است لذا رویت اشیا برای او حاصل می شود . مغز از ابزار این فرایند است ورویت کار نفس است ونه کار مغز.

http://www.askdin.com/thread37601.html
جمع بندی1..
اگر 2 نفر مغزشان را با یکدیگر عوض کنند آیا روحشان هم عوض میشود؟
پاسخ :
اما در باره سوال شما باید گفت : روح، موجودی مجرد است و جسم و قابل قسمت نیست و حیات و فعالیت اعضای بدن، به او متكی است. واژه روح در قرآن در سوره‏ها و آیات متعددی تكرار شده است و متبادر از آن، همان موجودی است كه مبدأ حیات و زندگی است و آن را منحصر به انسان و یا انسان و حیوان ننموده است، بلكه آن را در غیر انسان و حیوان نیز اثبات نموده است مثل آیه مباركه: "...فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابا فَأَرْسَلْنا اِلَیها رُوحَنا"1. "..مریم میان خود و آنان حجابی افكند و در این هنگام، ما روح خود را به سوی او فرستادیم".
و آیه مباركه: "وَ كَذلِكَ أَوْحَینا اِلَیكَ رُوحا مِنْ أَمْرِنا"2. "همان‏گونه(كه بر پیامبران پیشین، وحی فرستادیم) بر تو نیز روحی را به فرمان خود وحی كردیم". و آیات دیگر. پس برای روح، مصداقی در انسان هست و مصداق‏های دیگری نیز در برخی موجودات دیگر. این دو آیه و آیات دیگر به صراحت دلالت بر وجود روح در انسان و برخی موجودات دیگر غیر از انسان به معانی مختلف وجود دارد از جمله آیاتی كه به صراحت دلالت بر این دارد كه مراد از روح، تنها روح انسانی است، آیه مباركه زیر است:
"یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی"3. "از تو (ای پیامبر) راجع به روح می‏پرسند، بگو روح از كار خدا است و به شما جز اندكی از علم داده نشده است". در این آیه گرچه روح، مطلق آورده شده و لكن از قرائن موجود در آیه، استفاده می‏شود كه مراد از روح مورد سؤال، روح انسانی است كه به امر خدا انجام گردیده است. بنابر عقیده بیشتر مفسّران در آیه بالا روح به معنای روان و عامل حیات به‏كار رفته است4. مفسّر بزرگ اهل سنت "شیخ ابوالفتوح رازی" در تفسیر "روح‏ الجنان"5. در ضمن بیان اقوال مختلف در مورد مفهوم و معنای روح می‏گوید: "آنچه در این آیه مورد سؤال قرار گرفته، روح آدمی است كه قوام حیات به آن است و آدمی به آن زنده و با فقدان آن انسان زنده نمی‏ماند".

مرحوم شعرانی در حاشیه تفسیر رازی چنین بیان می‏كند: "تفسیر روح با این مفهوم درست‏تر به نظر می‏آید كه سؤال از وجود روح و حقیقت آن از دیرباز میان ملل جهان متداول بود، خاصّه یهود و مخصوصا آن جماعت از یهودیان كه با فلاسفه آمیخته و از عقاید و اختلافشان درباره روح، اطلاع یافته بودند، تعجّب بشر درباره روح از آن است كه می‏بیند قدرتی است بر خلاف طبیعت و گوئی بر ضدّ آن در نبرد است و گوشت و پوست و استخوان را چون به خود رها كنند زود پوسیده و متعفّن و پراكنده می‏گردد و روح، او را سالها از فرسودگی و تعفّن، نگاه می‏دارد و به حركت و سخن می‏آورد و تعقّل و ادراك می‏كند و اینها هیچ‏یك، كار جسم نیست، جسم، سنگین است و سوی پائین میل دارد و روح بر می‏جهد و جسم را می‏جهاند.
"حال پس خود روح از چه مبدأ و منشأ است؟ خداوند جواب داد كه مبدأ آن از فرمان خدا است و مانند نور خورشید بر ابدان تابیده و اگر فرمان الهی نبود و از ورای عالم طبیعت، دستوری نرسیده و فروغی نتافته بود، همه چیز جامد بود و صامت".
تفسیر آیه "وَ ما اُوتِیتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّقَلِیلاً". "شما آدمیان جز اندكی كه از علم، نصیب ندارند". این است كه روح از دیدگاه قرآن، موقعیتی در عالمِ وجود دارد و آثار و خواصی در این عالم، بروز می‏دهد كه بسیار بدیع و عجیب است و شما از آن بی‏خبرید!
مرحوم "بحرانی" مؤلف تفسیر "برهان" در تفسیر آیه فوق از حضرت امام باقر علیه‏ السلام نقل می‏كند كه فرمود: "معنای آیه، این است كه جز تعداد كمی از بشر؛ از روح، آگاهی ندارند".
استاد معظّم علامه فقید، سید محمد حسین طباطبائی قدس‏سره در تفسیر "المیزان"6 می‏نویسد: "كلمه روح به طوری كه در لغت معرفی شده، به معنای مبدأ حیات است كه جاندار به وسیله آن قادر بر احساس و حركت ارادی می‏شود ولی مراد از روح در این آیات همان روح و نفس به نام "نفس ناطقه" می‏باشد كه در كالبد همه افراد انسانهای موجود، وجود دارد. و وجود آن از ناحیه خدا و وابسته به او است". چنانكه در آیه دیگر می‏فرماید: "..اِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ"7. "فرمان او چنین است كه هرگاه چیزی را اراده كند، تنها به آن می‏گوید: موجود باش! آن نیز بی‏درنگ موجود می‏شود". از این آیه معلوم می‏شود كه:
1. امر خدا یعنی ایجاد هستی و وجودی است كه از ناحیه خداوند به روح متعلّق شده و این موجود، وابسته به خداست و به امر او پیدا شده نه علل و اسباب دیگری.
2. موجودی به نام روح، وجود دارد و به همین مناسبت حضرت مسیح علیه‏السلام به عنوان كلمه خدا و روح او شمرده شده، آنجا كه می‏فرماید: "إِنَّما المَسِیحُ عِیسی بْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَةٌ أَلْقاها إِلی مَرْیمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ"8. "مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به مریم القاء كرده است و روحی از جانب او است".
خداوند در برخی از آیات روح و جان موجود در انسان‏ها را متعلّق به خود دانسته یعنی تنها از ناحیه او به انسان، عطاء شده است چنانكه در مورد خلقت حضرت آدم علیه‏السلام می‏فرماید: "فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی"9. "هنگامی كه كار انسان را به پایان رساندم و در او از روح خود (یعنی یك روح شایسته و بزرگ) دمیدم". و در آیه مباركه دیگر چنین وارد شده است: "ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ"10 "سپس اندام انسان را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید".

در این دو آیه روح، متعلّق به انسان ذكر شده و با كلمه "مِن" آورده شده یعنی مبدأ پیدایش او از ناحیه خداست. و نام این ایجاد را "نفخ" یعنی دمیدن نهاده است11 هم‏چنانكه این كلمه در سایر آیات وارده در این باب نشان دهنده همین واقعیت است: "یلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ"12. "وحی را به هر یك از بندگان خویش كه بخواهد القاء می‏نماید". و آیه "ینَزِّلُ المَلائِكَةُ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ"13. "فرشتگان را با وحی به هر یك از بندگان خویش كه بخواهد می‏فرستد تا دلهای مرده را به وسیله آن زنده نماید".
و آیه "تَنَزَّلُ المَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ"14. "فرود آیند فرشتگان و روح(مراد جبرئیل است) در آن شب به اذن خدا با هر كاری كه تقدیر خدا در امور مختلف است". چنانكه خوانندگان ملاحظه می‏كنند، كلمه "من" در همه این آیات می‏فهماند كه روح از جنس و سنخ امر است و آنگاه امر را بیان می‏كند و می‏فرماید:
"إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ"15. "فَسُبْحانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلّ شَی‏ءٍ"، "جز این نیست كه هرگاه خداوند اراده كند چیزی را، امر كند به او و بگوید باش، پس به وجود می‏آید".

عالم خلق و عالم امر
به طور كلی در مطالعه آیات قرآنی در جهان آفرینش دو پدیده، جلب توجه می‏نماید: یكی پدیده "خلق" كه در مسیر سلسله علل و اسباب، قرار داشته و بر زمان و مكان، منطبق می‏گردد و مسیر تكامل را تدریجا می‏پیماید. دیگری پدیده "امر" كه نشان دهنده ارتباط موجودات با خداوند می‏باشد، در این پدیده، تدریج وجود ندارد و تنها با اراده خداوند به‏طور آنی، موجود می‏گردد و اسباب و وسائل مادّی در آن راه ندارد و در حقیقت پدیده و عالم امر كه روح از آن عالم است، عالم موجودات غیر مادی است16.

مرحوم علامه طباطبائی قدس‏سره در معنای امر در ذیل آیاتی كه از تفسیر "المیزان" نقل كردیم، می‏گوید: امر هر چیز عبارت است از ملكوت آن چیز و برای هر موجودی، ملكوتی و امری است كه در آیات 185 و آیه 75 سوره انعام و آیه 4 سوره قدر به آن اشاره شده است. مطابق آیات قرآن هر دو پدیده یعنی پدیده مادی و قابل لمس یعنی "عالم خلق" و پدیده‏های امری و مجرد غیر مادی یعنی "امر و خلق" هر دو از جانب خداوند می‏باشد چنانكه در سوره اعراف آیه 54 می‏فرماید: "اَلا لَهُ الخَلْقُ وَ الأَمْرُ". "آگاه باشید كه آفرینش و تدبیر جهان از آنِ اوست یعنی به فرمان او است".
خداوند این معنی را در آیات دیگر از جمله آیه 59 سوره آل عمران، نیز متذكّر می‏گردد به این صورت كه ابتدا خلقت آدم را ذكر و ارتباط آن را با خاك كه یكی از اسباب آن است، بیان، سپس وجود آن را بدون ارتباط به چیزی با تعبیر "كُنْ" یعنی "باش" خاطرنشان می‏سازد پس كیفیت خلقت آدم به صورت تدریج، انجام پذیرفته ولی نفخ روح به صورت غیر تدریجی و یا پدیده امر به وجود آمده پس روح انسان به امر خداوند موجود گشته است و نظیر این آیه را خوانندگان می‏توانند در آیات 12 تا 14 سوره "مؤمنون" مطالعه نمایند.
چنانكه در آیه 59 سوره آل عمران ملاحظه می‏گردد، قرآن پیدایش پدیده روح را به عنوان كیفیتی متفاوت با مراحل قبلی، معرفی كرده است یعنی جنین در ماه‏های اول دوره جنینی، دارای حیات و در حال رشد و نموّ می‏باشد و موقعی كه رشد به حدّی رسید كه ساختمان قلب، كامل گردید و شروع به طپش نمود و اعضای بدن كامل شد، حیات نباتی جنین تبدیل به حیات عالی‏تری گردیده، پدیده دیگری به نام روح و نفس، به وجود می‏آید و از آن تعبیر به كیفیت امری شده است. در روایت وارد از امام سجاد علیه‏السلام در تفسیر نورالثقلین17 به این حقیقت اشاره شده كه حیات ابتدائی كه بیشتر، جنبه نباتی دارد به كیفیت بالاتری كه برای تعقّل و زندگی مستقل آماده گردیده، تبدیل می‏گردد18.
پس؛ از آیات فوق استفاده می‏شود كه روح موجودی محقق و مجرّد از ناحیه پروردگار بوده، جسم نیست زیرا به تعبیر مؤلّف كتاب "رسالة‏النفسیة"19 "جسم قسمت‏پذیر بوده و روح، قسمت‏پذیر نیست، و روح عَرَض هم نیست زیرا كه عَرَض را به خود، قیام نبود و جان، اصل آدمی است و همه اعضاء، تبع وی است، عَرَض چگونه بود...؟"
جالب این است كه مؤلّف كتاب "رسالة‏النفسیة"، "فضل الله بن حامد حسینی" متوفّای 921هـ.ق. بعد از ذكر مطالب یاد شده، دو بیت شعر فارسی نیز در زمینه مورد بحث چنین سروده است:

سرّی است كه جز نهفتنش نیست روان *** دُرّی است نفیس و سفتنش نیست روا
رازی كه میان جانِ جانان منست *** دانسته نیست و گفتنش نیست روا

پاورقیها:
1. مریم، 17.
2. شوری: 52.
3. اسراء، 85.
4. بررسی مقدماتی اصول روانشناسی اسلامی، جلد اول، تألیف دكتر سید ابوالقاسم حسینی، سال 1364، ص 21 و 20.
5. تألیف: شیخ ابوالفتوح رازی، با حواشی مرحوم حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، كتابفروشی اسلامی، سال 1385هـ ق.
6. ترجمه آقای موسوی، ج25، ص 340 و 341.
7. سوره یس، آیه 89.
8. سوره نساء، آیه 171.
9. حجر، 29.
10. سجده، 9.
11. كتاب بررسی مقدماتی روانشناسی اسلامی، ص 23.
12. مؤمن، 15.
13. نحل: 2.
14. قدر، 4.
15. یس، 82.
16.فضل الله بن حامد الحسینی، رساله نفسیه، نشر دار العلمیه . 1387 ش متوفای 921هـ، ص 27.
17. ج1، ص 540.
18. بررسی مقدماتی اصول روانشناسی اسلامی، نشر طه . 1390 ش . ج1، ص 24 - 25.

http://www.askdin.com/thread37601.html
جمع بندی 2.
سوال : تعویض روح!

پاسخ :
در مورد دلایل وجود و تجرد روح (نفس) به نکات ذیل توجه فرمایید:
1 ـ همین که انسان هنگام رؤیای صادقه با وجودی که جسمش در رخت­خواب است، خود را در مکان دیگری می­بیند و پس از مدتی در بیداری با آن صحنه مواجه می­شود، دلیل بر این است که بدون این بدن، باز خودش، خودش است و بدنش در حقیقت او دخالت ندارد، بلکه تنها ابزاری در خدمت نفس می­باشد. 2 ـ همین که شما بدن خود را درک می­کنید دلیل بر آن است که شما غیر بدنتان هستید؛ زیرا هموراه مُدرِک (درک کننده) غیر از مُدرَک (درک شونده) است. علاوه بر این چون بدن خود را درک می­کنید نشان می­دهد که روح شما مجرد است. چون علم و درک، مربوط به مادّه نیست و روی همین اساس است که بدن شما، شما را درک نمی­کند. 3 ـ یکی از ویژگی­های که بر ما انسان­ها عارض می­شود، حالاتی چون خوشحالی و غضب است. وقتی در این دو ویژگی دقیق می­شویم متوجه می­شویم که از سنخ ماده نبوده و مجرد هستند. علت آن هم این است که مادّه دارای بُعد و وزن است و این دو این­گونه نیستند. جایگاه بروز این عوارض روح (نفس) ما انسان­هاست و با توجه به قاعده­ی هم سنخی بین عرض و معروض، ناچار به پذیرفتن این واقعیت هستیم که نفس (روح) ما مادی نبوده و مجرد است. حاصل همه­ ی براهین یاد شده این است که آن­چه حافظ شخصیت و عامل وحدت شخصیت «منِ» هر انسانی است، همان «روح مجرد» اوست، نه جسم او. زیرا بدن انسان در طول عمرش مدام در حال تغییر است ولی «منِ» او ثابت است و حتی حرکت­های تکاملی روح هم تغییری در «منِ» انسان ایجاد نمی­کند. تا جایی که می­گوید: من این تکامل را بدست آوردم؛ لذا این روح ثابت انسان پس از جدا شدن از بدن، باز به حیات خود ادامه می­دهد.
وقتی متوجه شدیم که نفس مجرّد است، متوجه می­شویم که مجرد ـ که از حالات مادی و استهلاکات آن به دور است ـ از بین رفتنی نیست و لذا همواره خواهد بود و با خودش و اعمالش برای همیشه زندگی خواهد کرد. این مطلب همان واقعیت اعتقاد به معاد است

http://www.askdin.com/thread37601-2.html
جمع بندی . 2 _
سوال : تعویض روح ( روح به جسم وابستگی داره ؟ چه ارتباطی بین روح و جسم وجود داره ؟)
پاسخ :
در ابتدا باید گفت : تبیین رابطه نفس و بدن از مسائل مهمی است که هنوز از مشکل ترین مباحث فلسفی نفس است. توضیح این که؛ دو مطلب نزد همه اندیشمندان بدیهی و روشن است:
1. در وجود انسان دو نوع ویژگی مشاهده می شود که بسیار متفاوتند؛ نوع اول ویژگی نفسانی مانند؛ آگاهی، اراده، هویت شخصی، خوشحالی، غم، احساس درد و...که هیچ یک از معیار های فیزیکی بر آن تطبیق نمی کند و با آن قابل اندازه گیری نیست. نوع دوم ویژگی های فیزیکی و جسمانی است.
2. ویژگی های نفسانی و فیزیکی در عین تفاوت، به طور بسیار عمیق و پیچیده ای با یکدیگر در ارتباطند.
ولی در این که با چه بیان و تبیین فلسفی می توان آن رابطه را توضیح داد؛ فیلسوفان و حکیمان وحدت نظر ندارند.
یکی از محققین در این زمینه می نویسد: مسئله نفس و بدن از دوران باستان تاکنون یکی از محور های اصلی بحث های فلسفی بوده است؛ هرچند تقریر جدید آن از زمان دکارت آغاز می شود. پاره ای از فیلسوفان بر این باورند که مسائل مختلفی از جمله آگاهی، هویت شخصی، بقای فرد پس از مرگ جسمانی، بیماریهای روانی، آزادی اراده، اختلاف نفسانیات آدمی با سایر حیوانات و ... مبتنی بر این است که چه پاسخی به مسئله ارتباط نفس و بدن داده باشیم. این دسته از مسائل را این واقعیت پیش کشیده است که ویژگی های نفسانی با ویژگی های فیزیکی بسیار متفاوت به نظر می رسد و در عین حال، این دو دسته به طور بسیار عمیق و پیچیده ای با یکدیگر در ارتباطند. فرو رفتن سوزن در دست، درد سوزش را به بار می آورد؛ اما چگونه این تغییر فیزیکی به تجربه درد منتهی می شود و چگونه درد باعث تحریک بدن به دور شدن از عامل درد می شود؟ آیا می توان آگاهی را صرفا به کیفیت آرایش ذرات مادی، اتم ها، مولکول ها، سلول ها، بافت ها و حرکات بسیار پیچیده آنها باز گرداند؟ این کار آسانی نیست و تا کنون نیز علی رغم تلاش بسیاری از فیلسوفان، به نتیجه قابل توجهی نرسیده است. فاصله این دو نوع ویژگی آن قدر زیاد است که معمای ارتباط آن هنوز سر به مهر است و تمامی پیشرفت های علمی و فلسفی نتوانسته به طور رضایت بخشی به این سنخ پرسش ها پاسخ دهد.
[1] این که در مثال یادشده چه فرآیندی در سلسله اعصاب رخ می دهد کار متخصصان علم الاعصاب است؛ اما این که آیا حالت های نفسانی یا ذهنی، صرفا فرآیندهای عصبی است یا نه یک پژوهش فلسفی است.[2]
در هر صورت برای آشکار شدن این مطلب ابتدا باید آرا و نظریات فیلسوفان مورد بررسی قرار گیرد.
آرا و نظریات حکیمان در باره رابطه نفس و بدن
با دقت در سخنان حکیمان در باب نفس و بدن می توان نطریات حکیمان را در این باب به دو دسته «وحدت گرایی» و «کثرت گرایی» تقسیم کرد؛ زیرا عده ای وجود نفس را انکار می کنند و معتقدند در ساحت انسان چیزی جز بدن و اعضای مادی و عنصری حقیقت دیگری وجود ندارد این نظریه امروزه با نام "نظریه این همانی" شناخته می شود. چنان که عده ای از حکیمان در باب نفس و بدن از نظریه "دو گانه انگاری" دفاع می کنند. همچنین می توان گفت بهترین تبیین از رابطه نفس و بدن از سوی حکمت متعالیه بیان شده که نفس و بدن را "دوگانه یگانه " معرفی می کند. در هر صورت از آنجا که ریشه های افکار و نظریات حکیمان قدیم را در باب رابطه نفس و بدن در آراء و نظریات حکیمان قرون اخیر می توان یافت از این رو با رویکرد نگرش به افکار جدید به این مبحث می پردازیم؛ و برای رعایت اختصار فقط دو نظریه معروف را مطرح می کنیم:
دو گانه انگاری
از زمان های بسیار گذشته تا کنون، فیلسوفان بسیاری حقیقت انسان را با یک نوع ثنویت تفسیر کرده اند. این حکیمان آدمیان را موجوداتی می دانستند که در عین حال که در جهانی می زید که اساساً فیزیکی است؛ جهانی شکل گرفته از ذرات مادی و آرایش میان آنها و قوانین فیزیکی حاکم بر آنها؛ اما خود جوهری دارد که از سنخ امور یادشده نیست. این جوهر، «نفس» یا «روح» نامیده می شود. مثلا افلاطون می گفت هریک از ما دارای روحی بسیط، الاهی و تغییر ناپذیر؛ و بدنی مرکب و تباه پذیر است؛ به این معنا که بدن صرفا وسیله ای است برای وجود ما در جهان مادی؛ مرحله ای زود گذر از سفر ابدی روح. به تعبیر دقیق تر، افلاطون نمی گفت ما موجودی هستیم دارای روح؛ بلکه می گفت ما با روح یکی هستیم؛ یعنی هر یک از آدمیان یک روح است و بس. روح است که چیستی انسان را می سازد.
[3]
در هر صورت در فلسفه جدید، «دکارت» از فلاسفه دو گانه انگارانه محسوب می شود. او بر اساس روش خود می گفت: از یک جهت من تصوری متمایز و واضح از خودم، به منزله یک چیز متفکر و ناممتد دارم و از جهت دیگر، تصوری متمایز از جسم، صرفاً به عنوان چیزی ممتد و نامتفکر دارم. براین اساس یقینی است که من واقعا از بدنم متمایزم و می توانم بدون آن موجود باشم.
[4]
به گفته درکارت، ویژگی ذاتی جوهر مادی،«امتداد داشتن مکانی»است؛ یعنی اشغال حجمی از فضا؛ در حالی که ویژگی های ذاتی جوهر نفسانی،«فکر کردن» یا «آگاه بودن» است. منظور وی از «فکر کردن»، سلسله کاملی از حالت ها و فعالیت های نفسانی، همچون دیدن، احساس کردن، ادراک کردن، حکم کردن و شک کردن به همراه فکر کردن به معنای خاص آن است. فاصله ویژگی های این دو جوهر، آنها را از تأثیر گذاشتن بر یکدیگر باز نمی دارد.
[5]
نقد بررسی نظریه دو گانه انگاری نفس
دو مطلب از مشکلات اساسی برای این نظریه محسوب می شود:
1. همانگونه که دوئیت نفس و بدن بدیهی است، وحدت انسان نیز بدیهی است. نظریه دو گانه انگاری هیچ تبیینی برای رفع تنافی و نا سازگاری این دو مطلب ارائه نمی کند.
2. بدن فیزیکی است و نفس غیر فیزیکی است، نظریه دو گانه انگاری هیچ تبیینی از ارتباط و تأثیر و تأثر بین بدن و روح ارائه نمی دهد.
نظریه حکمت متعالیه «بدن، مرتبه نازله نفس است»
براساس حکمت متعالیه نفس و بدن در عین دوگانگی وحدت دارند؛ پس در واقع نظریه حکمت متعالیه در باب نفس نظریه دو گانه انگاری است؛ اما نه دو گانه انگاری دکارتی که نفس و بدن دو چیزکاملا متفاوت و جدا از هم باشند. بلکه نفس و بدن در عین تمایز، وحدت دارند؛ زیرا براساس حکمت متعالیه نفس به دلیل جامعیت و قوت وجودی دارای وحدتی است که با کثرت تنافی ندارد. او موجودی است که وحدت در کثرت؛ و کثرت در وحدت دارد. در نتیجه بر اساس این نظریه عمیق ترین رابطه (که همان رابطه وحدت و این که بدن مرتبه ای از مراتب نفس است) بین نفس و بدن برقرار است.
استاد علامه حسن زاده آملی در توضیح این نظریه می گوید: «بدن، مرتبه نازله نفس و نفس تمام بدن است و بدن، تجسد و تجسم روح، صورت و آشکار کننده کمالات و قوای آن در این عالم است.
[6]
حکمت متعالیه با این نظریه توانسته است به آسانی مشکلات در فلسفه غرب را حل کند. اما مشکل اول یعنی تنافی بین دوئیت و وحدت را این گونه حل کرده است که منظور از وحدت نفس، وحدت حقه ظلیه است که در مقابل کثرت نیست؛ و وحدت حقه چون مطلق به اطلاق مقسمی است مقید به اطلاق نیست، و در مقید حضور دارد، و خروج مطلق از اطلاق و تلبس به تقیید و تعیین به گونه ای است که بین مطلق و مقید تباین مصداقی پدید نمی آید و مقابل هم قرار نمی گیرند. یعنی به گونه حلول و یا تجافی نیست؛ کثرات عبارتند از جلوه همان ذات؛ نه این که دارای وجودی جدا و در مقابل واحد باشند. پس بر اساس نظام تجلی نفس و بدن در عین دوئیت می توانند وحدت داشته باشند.
همچنین حکمت متعالیه در حل مشکل دوم از طریق حرکت جوهری و جسمانیةالحدوث بودن نفس و با برگشت دادن علیت به تجلی و شئون توانسته به زیباترین بیان، ارتباط بین نفس و بدن را تبیین کند.
دلایل و راه های اثبات نظریه وحدت نفس و بدن
دلیل اول(دلیل وجدانی)
با در نظر گرفتن چند مطلب بدیهی و آشکار می توان نتیجه گرفت بدن از مراتب نفس است:
الف. هر فردی به علم بدیهی و وجدانی می داند که در وجودش دو نوع ویژگی متفاوت وجود دارد؛ یک نوع ویژگی های نفسانی؛ نوع دیگر ویژگی های جسمانی است.
ب. هر فردی به وضوح می داند که او یک هویت و شخصیت است و تمام افعال و آثار وجودی را به همان یک هویت نسبت می دهد کاری که سالیان قبل انجام داده است الان می گوید من انجام داده ام با این که می داند کالبد بدن در طی این مدت طولانی چندین بار عوض شده است از طفولیت به نوجوانی، میان سالّی، کهن سالی و پیری رسیده است. بنابراین ترکیب نفس و بدن ترکیب اتحادی است (نه انضمامی) و انسان موجود ممتدی است که از مرتبه اعلا[تعقل] تا مرتبه پایین [جسم] همه یک شخصیت است.
[7]
ج. تنها تبیین خرد پسند در بیان نوع رابطه دو چیزی که وحدت و اتحاد دارند، بیان تجلی و ظاهر و مظهر است؛ بنابراین رابطه نفس و بدن نیز باید از نوع رابطه تجلی و ظاهر و مظهر باشد، که به دلیل اصالت و قدرت نفس و روح، بدن مرتبه نازله نفس است. با این توضیح روشن شد که سرکش ترین مشکل فلسفه غرب چگونه به دست حکمت متعالیه رام گردید.
2. دلیل دوم(دلیل تجربی یا تأثیر متقابل نفس و بدن)
این استدلال از دو مقدمه تشکیل شده است؛ مقدمه اول: نفس و بدن دارای تأثیر و تأثر متقابل هستند. مقدمه دوم: اشیایی که بینشان رابطه تأثیر و تأثر برقرار است، با هم اتحاد و وحدت دارند. به نظر می رسد مقدمه اول (صغری قیاس) برای کسانی که آشنای به مسائل روان شناسی هستند، مطلب بدیهی و روشنی باشد حتی کسانی که به وجود نفس معتقد نیستند، تأثیر متقابل حالت های نفسانی و جسمانی را بر یکدیگر انکار نمی کنند.
اما در بیان مقدمه دوم(کبرای قیاس) باید بگوییم: بر اساس حکمت متعالیه اشیایی که بینشان رابطه تأثیر و تأثر برقرار است، با هم اتحاد و وحدت دارند. و گرنه اشیایی که تباین وجودی دارند نمی توانند رابطه تأثیر و تأثرّ متقابل داشته باشند. به عبارت دیگر بر اساس حکمت متعالیه علیت به تجلی و تشأن بر گشت می کند؛ در نتیجه رابطه علی و معلولی به رابطه اتحادی تبیین می شود .
برای توضیح بیشتر در مورد این که چگونه تأثیر نفس بر بدن می تواند دلیل بر این باشد که بدن مرتبه نازله نفس است؟ از این مثال کمک می گیریم: اگر انسانی را در سن معینی وزن کنیم می توانیم بگوییم وی در این سن و با این وزن می تواند فلان مقدار بار را بلند کند و یا فلان مقدار مسافت را بپیماید؛ اما همین انسان در حال خشم یا عشق چند برابر آن وزن را بلند می کند و یا چقدر بیشتر از فاصله را می تواند پرش کند. حال می گوییم وزن بدن او به همان اندازه است و تغییری نکرده است این چَستی و چابکی و یا آن کاهلی و گرانی از کجا آمده است؟ از بدن نیست چون در هر دو حال پیکر او یکسان است و اگر نفس چیزی از جنس بدن باشد دو جسم مقرون به هم در هر حال باید دارای یک وزن باشند قهرا این اختلاف تغییر از نفس ناطقه است و بدن مرحله نازله نفس ناطقه است. پس آن سبکی، سنگینی، فرمان جستن و پریدن، تازگی، زیبائی، پیوستگی و کارهای گوناگون بدن از کارخانه مغز، دستگاه گوارش، ضربان قلب، جذب دفع، قبض و بسط و همه ادراکات باید از نفس باشد که در ظاهر و باطن بدن ظهور و تجلی می کند و مطابق هر موطنی و موضعی اسم خاص پیدا می کند.
[8]
نتیجه این که براساس این نظریه که بدن مرتبه ای از مراتب نفس است باید گفت در حقیقت بدن در نفس و روح است نه این که روح در بدن باشد؛
[9] زیرا نفس و روح دارای جامعیت و قوت وجودی است که بدن شعاعی از شعاع های آن است.


[/HR][1] ظاهراً مقصود نویسنده فلسفه رایج در غرب است، نه حکمت متعالیه.
.[2] دیوانی، امیر، ترجمه و مقدمه، فلسفه نفس، ص11و 12،تألیف ویلیام دی، هارت، و دیگران، انتشارات سروش،تهران، چاپ1، 1381.)
[3] .همان، ص12و 13.
[4] . فلسفه نفس،ص13.
[5] .همان، ص14.
[6] . حسن زاده آملی، حسن، سرح العیون، ، ص215، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،چاپ اول، تهران، 1371.
[7] . علامه حسن زاده آملی ، معرفت نفس، دفتر اول، درس بیست و پنجم، ص 69 و 70 با اقتباس.
[8] . همان، درس بیست و ششم، ص71 و72. با اقتباس
[9] . حسن زاده آملی، حسن، سرح العیون، ص 218، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،چاپ اول، تهران، 1371.

http://www.askdin.com/thread37601-2.html
جمع بندی 3 _
تعویض روح :
سوال : (نظر حقیر این است که روح انسان مرتبط است با وجود و حیات انسان و آنچه در طول زندگی این دنیا و در قیامت و آخرت تحول دارد (در بستر زمان) نفس انسان است و نه روح او. نفس انسان است که باید از اماره به لوامه و مطمئنه متحول گشته و تکامل یابد نه روح انسان. مغز از ملزومات جسم است و جسم از عوارض نفس است که از نفس تبعیت می‌کند به همین دلیل هم در قیامت انسان‌ها مطابق با نفسشان خلقت مادی می‌یابند.
نفس در عالم ماده مرکب می‌خواهد و این مرکب تناسب خاصی با نفس باید داشته باشد، یعنی دو بدن متفاوت حاکی از دو نفس متفاوت می‌باشد و تشابه در بدن‌ها تشابه در نفس‌ها را تا حدودی نتیجه می‌دهد. مثلاً همه‌ی انسان‌ها نفس انسانی دارند، ولی نفس مردها و نفس خانم‌ها متفاوت است اگرچه بالاتر از مرتبه‌ی نفس یکسان باشند. در مردها هم تفاوت در بدن‌ها به معنی تفاوت در نفس‌هاست. حتی تغییر چهره می‌تواند بخاطر تغییر در بدن سبب ایجاد تغییر در نفس ولی نه روح گردد. مثلاً شاید دیده باشید که عمل کردن بینی روی رفتار شخص تأثیر دارد. نمی‌دانم اینها تا چه حد درست باشند ولی تغییرات اساسی دادن در بدن را نفس بر نمی‌تابد مگراینکه تغییراتی را در خود به همراه خواهد داشت، درست یا غلط. البته روح شخص به هر حال تغییری نخواهد داشت ولی نفس بعید نیست که تغییر کند.)

پاسخ :
تذكر اين نكته در اينجا لازم است كه نفس را در زبان پارسى،روان مى‏گوئيم و جان هم گفته مى‏شود ولى اطلاق صحيح آن، اين است‏كه روان اختصاص به نفس انسان دارد و جان به نفوس حيوانات گفته‏مى‏شود مثلا نمى‏گويند روان گاو و گوسفند، بلكه مى‏گويند جان گاوو يا جان گوسفند و اگر در عبارتى روان به جاى جان حيوان بكاربرده شده، به عنوان مجاز و توسع در لغت است (1).
روح و نفس در معانى مختلفى به كار مى‏روند. در بعضى از موارد هر دو به يك معنا استعمال مى‏شوند. ولى از نظرفلسفى آنها دو جوهر متفاوت مى‏باشند: الف) نفس جوهرى است كه ذاتا مجرد است ولى در عمل مادى مى‏باشد؛ يعنى هر چند خود از جنس ماده نيست ولى افعال خود را از طريق ابزارهاى مادى انجام مى‏دهد؛ مانند ادراكات حصولى نفس انسان كه با استفاده ازاندام‏هاىحسى صورت مى‏پذيرد. ب ) روح ذاتا و فعلا مجرد است؛ يعنى همان طور كه خود ماده نيست در كنش‏ها و فعاليت‏هايش نيزنيازمند به ابزار مادى نمى‏باشد. در مورد روح انسانى دو مسأله حائز اهميت است: 1. روح آدمى مجرّد است، يعنى؛ نه جسم است و نه اوصاف امور جسمانى را دارا است؛ نه مكان و زمان دارد نه وزن نه حجم؛ نه طول و عرض و عمق؛ نه محسوس است و نه داراى جزء. 2. هويت واقعى انسان را (يعنى آنچه كه انسانيت انسان وابسته به آن است) روح تشكيل مى‏دهد. در آيات مربوط به خلقت انسان، پس از طرح مراحل جسمانى آفرينش انسان از خلقتى ديگر و يا دميدن روح در او، سخن به ميان آمده است. و اين نكته نشان غير مادىبودن روح است. همچنين بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم و تداوم زندگى وى در عالم برزخ (عالم ميان دنيا و آخرت) و به تمام و كمال دريافت شدن آن، نشانگر غير مادى و غير جسمانى بودن روح است. از سوى ديگر اگر هويت واقعى انسان، به جسم مادى او مى‏بود؛ بايد با مردن و متلاشى شدن جسم، انسان نيز نابود شود، در صورتى كه آيات قرآن، بر بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم تأكيد دارد و ادله ديگر كه جاى طرح آن‏ها در اين جا نيست،(2). اما همين حقيقت واحد و مجرد - كه آن را روح، نفس، روان و يا جان مى‏ناميم - مراتب و شؤون مختلفى دارد. در اين زمينه حضرت اميرالمؤمنين على(ع) مى‏فرمايد: «اى كميل! در آدمى چهار نفس است: نفس نامى نباتى، نفس حسى حيوانى، نفس ناطقه قدسى و نفس كلى الهى و هر يك از اين چهار را پنج قوه و دو خاصيت است. «نفس نامى نباتى»، داراى قواى پنجگانه است:ماسكه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربيّه و دو خاصيت آن خاصيت افزايش و كاهش است. اين نفس از كبد برانگيخته مى‏شود و شبيه‏ترين چيزها به نفس حيوانى است. اما نفس حيوانى حسى را پنج قوه است: شنوايى، بينايى، بويايى، چشايى و بساوايى و آن را نيز دو خاصيت رضا وغضب است و شبيه‏ترين چيزها به نفس درندگان و وحوش است. اما «نفس ناطقه قدسى»، براى آن پنج قوه است: فكر، ذكر، علم، حلم و هشيارى. اين نفس از چيزى منبعث نمى‏گردد و شبيه‏ترين چيزها به نفس فرشتگان است و نزاهت و حكمت دو خاصيت آن است. اما «نفس كلى الهى» داراى اين پنج قوه است: هستى در نيستى،نعمت در سختى، عزت در خوارى، فقر در حالت غنا و صبر در بلا و دو خاصيت آن حلم و كرم است. مبدأ اين نفس پروردگار عالم است و به او نيز باز مى‏گردد. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: از روح خود در آدم دميدم و نيز اين آيه شريفه، دليل عود و بازگشت نفس كلى الهى به حضرت حق است كه مى‏فرمايد: اى نفس مطمئن خشنود و پسنديده: به سوى پروردگار خودباز گرد. و عقل در ميان همه قرار گرفته است تا هر كس از خوب و بدى سخن گويد، آن را به ترازوى عقل بسنجد، (3). البته منظور از نفوس چهارگانه، چهار امر منفّك و مستقل و جداى از هم نيست؛ بلكه يك حقيقت است كه اگر در تحت تعليم و تربيت واقع نشود، در همان حدّ نفس نباتى و حيوانى باقى مى‏ماند. اما اگر در مسير هدايت و رشد واقع شود وسعت وجودى پيدا مى‏كند،دقيقا مثل حقيقت نور - كه در عين وحدت مراتب مختلف دارد - هم شعله يك شمع نور است و هم تابش پر فروغ خورشيد نور است. و لذا اين توان و قابليت در وجود ما گذاشته شده كه با تزكيه و ترك «گناهان و آلودگى‏ها» و كسب «معرفت و حكمت» نور وجود خويشتن را قوتبخشيم و به مراحل عالى نفس (نفس كلى الهى) دست پيدا كنيم. اما در باب تسميه و نامگذارى مراتب گوناگون بعضى به ساحت‏هاى پايين و مادون اين حقيقت مجرد، اسم «نفس» را اطلاق كرده‏اند و بر ساحت والايى آن نام «روح» گذاشته‏اند. به عبارتى ساحت نفس، ساحت تمايز ما ازديگران و ساحت تفرد انسان است. اما ساحت روح، ساحت عدم تمايز و احساس وحدت با همه هستى است. در مرحله روح، من و تو و او برداشته مى‏شود و مقام فنا در اين ساحت تجلى مى‏كند و لذا در عالم انسانى، هر چه ژرف‏تر شويم؛ يعنى، به حقايق عالى مراتب نفس دست پيداكنيم، متعالى‏تر مى‏گرديم هر چه در اين درياى بى‏كران، عميق‏تر شويم؛ از لحاظ ارزشى والاتر و سعه وجودى ما بيشتر خواهد شد. از اين رو (انا الحق) يك عارف وارسته، چون در مراتب عالى نفس قرار گرفته و به عبارتى در ساحت روح است و احساس وحدت با نظام هستى مى‏كند و خود را جلوه حضرت حق مى‏يابد، پسنديده است و يك امر ارزشى است. همان گونه كه قطره چون به دريا واصل گشت درياست. اما آن كه در ساحت نفس است، قطره است و «انا» ناشى از خودبينى و نفسانيت انسان است.

پاورقی :
1. حسن زاده آملی . معرفت نفس، نشر فرهنگی رجا . تهران . 1378 ش دفتر اول، ص 68ر
2. .ك: انسان‏شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، قم . ص 57-56

3. ر.ك: نشان از بى‏نشان‏ها، ج اول، ص 203

http://www.askdin.com/thread37601-2.html
جمع بندی 4_
سوال : تعویض روح : (عقل انسان مادی نیست و وابسته به روح و مجرد است.)
پاسخ :
در ابتدا باید توجه داده شود که بر خلاف تصور شما فلسفه یک فرایند عقلی است وبا عقل وخرد آدمی سر وکار دارد لذا اگر کسی در پی جدل نباشد ودر صدد پذریش حق باشد فارغ از گرایش های دینی به براهین عقلی اذعان می کند . به یقین دلایل یاد شده فارغ از رنگ دینی ارایه شده و چنان که اشاره شد بسیاری از آن دلایل در زمان حکمای یونان مطرح بوده است .
در این نوبت هشت برهان فلسفی خالص ارایه می شود شاید درمانی حاصل گردد :



برهان اول:
شکل دوم :
صغری: هرجسمی، قسمت پذیر است.
کبری: هیچ «من»ی (نفس، روح) قسمت پذیر نیست.
نتیجه: هیچ جسمی(اعم از بدن و غیر آن) من (روح، نفس) نیست.
شکل اول:
صغری: هرجسمی، قسمت پذیر است.
کبری: هیچ قسمت پذیری، من (روح، نفس) نیست.
نتیجه: هیچ جسمی، من (روح، نفس) نیست.


[/HR] برهان دوم
مقدمه اول: «من» همیشه واحد بوده و ثابت هستم و با علم حضوری می یابم که خودم خودم هستم و همیشه خودم، خودم بوده و هستم.
مقدمه دوم: بدن و هر موجود مادی جسمانی به اقتضای دستاوردهای علوم تجربی و فلسفی (حرکت جوهری) تغییر می کنند و عوض می شوند. و هیچ ملاک حقیقی و «این همانی» بین اجزای سابق و لاحق در آنها وجود ندارد.
نتیجه: «من» غیر از بدن و هر جسم مادی دیگر هستم.


[/HR]برهان سوم
مقدمه اول: «من» خودم را به علم حضوری درک می کنم ولی بدن خود و هر جسم دیگری را به علم حصولی درک می کنم.
مقدمه دوم: چیزی که به علم حضوری ادراک می شود غیر از آن چیزی است که به علم حصولی فهمیده می شود.
نتیجه: پس «من» غیر از بدن و هر جسم مادی دیگر هستم.


[/HR]برهان چهارم
مقدمه اول: «من» همیشه و همه حال پیش خودم حاضر هستم و هیچوقت خودم از خودم غایب و محجوب نیستم.
مقدمه دوم: بدن و هر جسم مادی دیگری بعضاً از من غایب شده و مورد غفلت من قرار می گیرند(مثلاً من باب نمونه فراوان پای ما خواب می رود و خودمان غافل هستیم وقتی بلند می شویم و حرکت کنیم تازه متوجه خواب رفتگی پای خودمان می شویم. و یا مثلاً گرم بازی فوتبال هستید و پای شما زخم می شود ولی خودتان خبردار نمی شوید بعد از بازی متوجه می شوید).
مقدمه سوم: چیزی که بعضاً حاضر و بعضاً غایب است با چیزی که همیشه حاضر است متفاوت است.
نتیجه: پس «من» غیر از بدن و هر جسم مادی دیگر هستم.


[/HR]برهان پنجم
مقدمه اول: هرجسم مادی، اعراضی از قبیل طول، عرض، عمق، وزن، رنگ، تجزیه پذیری و ... دارد.
مقدمه دوم: هیچکدام از حالات روانی ما از قبیل؛ احساسات، عواطف و اراده، اعراض اجسام مادی را ندارند.
مقدمه سوم: پس حالات روانی ما از سنخ ماده نبوده بلکه مجرد هستند.
نتیجه: بنابراین محل و موضوع حالات روانی ما که همان روان(روح و نفس) ما باشد مجرد از ماده است.


[/HR]


برهان ششم :

مقدمه اول : نفس مفاهیم وکلیات عقلی را تعقل می کند .
مقدمه دوم : کلی عقلی از مقدار معین ، این معین ، کیف معین ، متای معین ، و غیره مجرد است چون اگر این از این عوارض مجرد ومفارق نباشد بر افراد کثیر صدق نمی کند مثلا مفهوم انسان که کلی است از ماده وعوارض ماده خالی ومجرد است بدین جهت بر همه انسان ها در همه ی مکانها صادق می باشد .
مقدمه سوم : این که نفس ، کلیات عقلی را تعقل می کند معنایش این است که کلیات عقلی در محضر ومنظر نفس هستند وبر نفس عارض شده اند .
مقدمه چهارم : اگر عارض تجرد از ماده داشته باشد قطعا معروض او نیز از ماده مجرد خواهد بود چون در غیر این صورت اگر عارض مجرد باشد ولی معروض ماده ومادی باشد قیود وعوارض معروض بر عارض نیز سرایت کرده و او را از کلیت و قابلیت صدق بر کثیر می اندازد .
نتیجه : از آنجائی که کلیات عقلی مجرد هستند پس نفس نیز مجرد است .


[/HR]برهان هفتم :
صغری : قوه عاقله توان انجام افعال غبر متناهی را دارد .
کبری : هیچ شی ء از اجسام وقوای جسمانیه توان انجام افعال غیر متناهی را ندارند (چون قوای جسمانی متناهی هستند)
نتیجه : پس قوه عاقله ، جسم وقوای جسمانی نیست .


[/HR]برهان هشتم :
مقدمه اول : قوه خیال توان تصور صورتهای غیر متناهی را دارد .
مقدمه دوم : اجسام وقوای جسمانی ، توانشان محدود است وقدرت انجام افعال غیر متناهی را ندارند.
مقدمه سوم : پس قوه خیال ، جسم وجسمانی نیست .
مقدمه چهارم : قوه خیال ، قوه ای از قوای نفس است .
نتیجه : پس نفس مجرد است .

http://www.askdin.com/thread37601-4.html
جمع بندی 5 _
سوال : (مجردات خصوصیات ماده رو ندارن چه طور چیزی که مجرد هست وابسته به جسم مادی هست ؟ )
پاسخ :
همه مجردات یکسان وهم سطح نیستند روح مجرد ی است که ذاتا مجرد وفعلا مادی است یعنی کار های شان را با ابزار ماده انجام می دهد که در بدن وقوای بدنی تعبیه شده است .

چه این که بر اساس نظریه صدرایی روح جسمانیت الحدوث والتصرف وروحانیت البقا والتعقل است . ودر پی طی فرایند بسیاری به تجرد رسیده است از این رو آنچه در پرسش شما مطرح شده به آسانی قابل حل است برادر ارجمند! دربارة روح انسان و زمان به وجود آمدن و كيفيت تعلقش به بدن، در تاريخ علم و فلسفه، سخن بسياري گفته شده است.
امّا نظريه مقبول و مشهور فلاسفه اسلام، برخلاف آن است. فيلسوفاني، چون ملاصدرا و علامه طباطبائي، قائلند كه روح، اگرچه تا ابد خواهد بود، ولي از لحاظ حدوث و پيدايش، جسماني است و برخلاف عقيدة افلاطونيان، قبل از ابدان وجود ندارند و عبارت مشهور "جسمانية الحدوث و روحانية البقأ" را به كار ميبرند، كه روح در حدوث و پيدايش خود، همزاد جسم است، اما با متلاشي شدن جسم، فاني نميشود و براي هميشه باقي خواهد بود. وقتي نطفه، در رحم، استقرار مييابد و مراحل رشد خود را طي ميكند و به تعبير قرآن، سير رشد و تكامل خود را از نطفه به علقه و مضغه و آنگاه، گوشت و پوست، ميپيمايد; در حدود چهار و نيم ماهگي، روح حيات در او دميده ميشود. علامه طباطبائي، از تعبير قرآني "أنشأناه" استفاده ميكند كه در مرحلة اخير، چيزي به نام روح به وجود ميآيد كه كاملاً مسبوق به عدم بوده و هيچ سابقة وجود نداشته است.(1.)
در آيه 14 سوره مؤمنون آمده است: "ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـَمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَـَمَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَـَهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَـَـلِقِين; سپس نطفه را به صورت علقه ]خون بسته[ و علقه را به صورت مضغه ]چيزي شبيه گوشت جويده[ و مضغه را به صورت استخوان، درآورديم; از آن پس، آن را آفرينش تازهاي ايجاد كرديم، بزرگ است خدايي كه بهترين خلقكنندگان است."
جالب اينكه، در مراحل پنجگانهاي كه براي آفرينش انسان، در آية فوق ذكر شده، همه جا تعبير به "خلق" شده است، اما هنگامي كه به آخرين مرحله ميرسد، تعبير به انشأ ميكند; اين همان مرحلهاي است كه جنين، وارد مرحلة حيات انساني شده و حسّ و حركت پيدا ميكند و به جنبش درميآيد، كه در روايات اسلامي، از آن، به مرحله "نفخ روح" تعبير شده است
.|(2)
در باره فراز پایانی باید گفت روح در ان گونه افراد ابزار کار شان را از دست می دهد لذا تنها در حد نباتی می تواند روی بدن اثر گذار باشد .
1ـ تفسير الميزان، علامه طباطبائي(ره)، ترجمة موسوي همداني، ج 15، ص 27، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي.
2. تفسير نمونه، آيتاللّه مكارم شيرازي و ديگران، ج 14، ص 212، دارالكتب الاسلاميه.

وایسلی گوجا;493261 نوشت:
خیلی متشکرم از فحاشی شما.

ابتدا متهم شدم شدم به بی عقل و خرد بودن و بعد به عدم صداقت در این گفتار و در نهایت از واژه درمان استفاده کردید که خب برای بیماری استفاده میشه.

موفق باشید. من به دهان های فحاش احترامی نمی گذارم و آن ها را لایق بحث کردن نمی دانم.

ببا سلام وادب دوست عزیز جناب واسیللام
R لطفا لینک زیر اگرفرصت داریدمطالعه کنید متشکر
http://hplusmagazine.com/2009/09/16/neurology-spiritual-experience/
موضوع قفل شده است