جمع بندی تفاوت میان عقل، فکر، ذهن و مغز

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تفاوت میان عقل، فکر، ذهن و مغز

سلام
می خوام تفاوت میان عقل،فکر،ذهن،مغز رو بدونم
یه چیزهایی خوندم ولی تاالان تو یک مجموعه کامل تفاوتشونو بررسی نکردم
حوزه کاربردشون چیه و کدوم بر کدوم سیطره داره؟
نظر روانشناسی در این باره چیه؟
اسلام مارو بیشتر به کدوم تشویق می کنه؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صادق

azadmard;788271 نوشت:
سلام
می خوام تفاوت میان عقل،فکر،ذهن،مغز رو بدونم
یه چیزهایی خوندم ولی تاالان تو یک مجموعه کامل تفاوتشونو بررسی نکردم
حوزه کاربردشون چیه و کدوم بر کدوم سیطره داره؟
نظر روانشناسی در این باره چیه؟
اسلام مارو بیشتر به کدوم تشویق می کنه؟

باسلام وتشکر .
در ابتدا باید اشاره شود هر چند در تعابیر عرفی به خصوص در زبان فارسی گاهی «عقل» به معنای مغز انسان به کار می رود. اما در اصطلاح این گونه نیست و مفهوم «عقل» دارای معانی گوناگونی است که می‌توان عقل را نسبت به آن ها مشترک لفظی دانست؛ زیرا هر گروهی عقل را به معنایی به کار گرفته است .
در روان شناسي تجربي (صرف نظر از ديدگاه هاي متفاوت و گاه متضاد در باب ارتباط ذهن و مغز )، ذهن و مغز، يکي گرفته مي شوند يا لااقل بعدي از مغز شناخته مي شوند. در صورت اول، ذهن موجودي مادي است و در صورت دوم، موجودي داراي آثار ماده خواهد بود. (1)
اما اين نگاه، در معرفت نفس فلسفي يا روان شناسي فلسفي اسلامي وجود ندارد و ذهن موجودي غير مادي و جداي از بدن، يعني مغز يا سلول هاي عصبي است؛ ولی در تعامل و ارتباط با آن در نظر گرفته مي شود و بر اين ديدگاه، براهين متعددي نيز ارائه مي کنند.
به يك برهان در تغاير ذهن و مغز اشاره مي شود:
شکّي نيست که ما عالم به اموري غير مادّي هستيم، مثل امور رياضي و مفاهيم کلّي. پس انسان داراي بُعدي غير مادّي است که ظرف اين علوم غير مادّي قرار مي گيرد؛ مثلاً ما مفهوم کلّي انسان را ادراک مي کنيم که نه مرد است و نه زن، نه کوتاه قدّ است و نه بلند قدّ، نه پير است و نه جوان و...؛ چون اگر مفهوم انسان مرد بود، پس زن ها انسان نمي بودند؛ اگر پير بود، جوان ها انسان نمي شدند و... . امّا چنين انساني در عالم اجسام موجود نيست و نمي تواند هم موجود شود. پس چنين انساني در بُعدي غير مادّي از وجود انسان حضور دارد.
ممکن است گفته شود: مفاهيم کلّي، اموري ساختگي هستند و حقيقت ندارند. پاسخ مي دهيم که:
اوّلاً، آيا حقيقت ندارند؛ يعني عدم مي باشند؟ روشن است که اين مفاهيم عدم نيستند؛ بلکه يقيناً موجودند؛ اما نه در عالم خارج، بلکه در عالم ذهن. از طرفي، گفتيم که چنين موجودي نمي تواند در عالم خارج موجود شود؛ مثلاً در عالم مادّه ممکن نيست انساني نه يک متري باشد نه يک و نيم متري و نه ايکس متري؛ در حالي که انسان ذهني چنين است؛ وگرنه قابل انطباق بر تمام انسان ها با قدّهاي مختلف نمي شد. پس ذهن ما نمي تواند مادّي باشد.
ثانياً، اگر اين مفاهيم ساختگي محض هستند و حکايت از واقع نمي کنند، پس بساط علم را بايد به کلّي برچيد؛ چون اساس تمام علوم حقيقي بر مفاهيم کلّي است؛ وگرنه هيچ قانون کلّي وجود نمي داشت. وقتي در فيزيک گفته مي شود: «آب مقطّر، در شرایط استاندارد، در صد درجه سانتيگراد به جوش مي آيد»، آيا منظور آن آب مقطّري است که در آزمايشگاه، آزمايش شده يا منظور تمام آب هاي مقطّر جهان است؟ به عبارت ديگر، آيا اين حکم براي آب مقطّر کلّي اثبات شده است يا براي يک آب مقطّر مشخّص؟ روشن است که قواعد کلّي علوم، براي کلّي موجودات اثبات مي شود و نه براي فردي خاصّ.
ثالثاً، اگر مفهوم کلّي وجود ندارد، پس اگر منکر وجود نفس ثابت نمود که نفس وجود ندارد، تنها عدم وجود نفس خودش را اثبات کرده و نمي تواند آن را به تمام انسان ها سرايت داده و به صورت کلّي حکم کند که نفس مجرّد، موجود نيست. (2)
در فلسفه اسلامي و روان شناسي فلسفي (معرفه النفس فلسفي)، «ذهن»، «نفس» و «روح» سه تعبير از يک حقيقت مجرد از ماده است که به لحاظ هاي مختلف، اسامي مختلف پيدا کرده است. (3) ما به وسيله كلمه «من»، به اين حقيقت اشاره مي كنيم.
بنابراين، ذهن، همان روح، و روح، همان ذهن، و نفس، هر دوي اين ها مي باشد و اين حقيقت سه اسمي، حقيقتي است غير مادي که داراي شئون مختلف مانند: تخيل، توهم، حفظ و تعقل مي باشد. (4)

پي نوشت ها:
1. ر.ک: حسن حسن زاده آملي، دروس معرفت نفس، قم، نشر الف. لام. ميم، 1383 هـ .ش، درس 41، 42، 43 و 44.
2. ر.ک: شيخ الرئيس ابن سينا، الشفاء، قم، مکتبه آيت الله مرعشي، بي تا، طبيعيات، ج 2، ص 190-191؛ حسن حسن زاده آملي، الحجج البالغه علي تجرد النفس الناطقه، قم، بوستان کتاب، 1381هـ.ش، ص 142-143.
3. حسن حسن زاده آملي، دروس معرفت نفس، ‌پيشين، ص 5 و ص 88.
4. همان، ص 101 و درس 29 و 30.

با سلام

فکر، ابزاری است برای برنامه‌ریزی، تحلیل، یافتن راه حل‌های مختلف، نتیجه‌گیری از اطلاعات متفاوت و حل مسئله با استفاده از اطلاعات.
در واقع ما با فکر، مسائل و مشکلات روزمره را حل و فصل می‌کنیم. به طور مثال برای به دست آوردن یک موقعیت تحصیلی، شغلی یا مالی، برنامه‌ریزیِ گام به گام انجام داده، شرایط را سنجیده و امکانات مختلف را بررسی می‌نماییم. این گونه فعالیت‌ها در حوزه‌ی فکر انجام می‌شود که جایگاه آن در «مغز» است. همه‌ی ما کم و بیش این تجربه را داشته‌ایم که پس از یک روز پر مشغله، خستگی فکری و نیاز به استراحت را حس کرده‌ایم. در این موارد تمایلی به کار فکری و تمرکز بر کار یا مسئله‌ای نداریم و ترجیح می‌دهیم فکرمان را به هر ترتیب، با ورزش، سفر، خواب و ...، رها کنیم. نتیجه آنکه:
بسته به فعالیت فیزیکی، درگیری‌های ذهنی و نوع تغذیه‌ای که داشته‌ایم، ممکن است در شرایطی قرار بگیریم که قدرت تحلیل، برنامه‌ریزی و تفکرمان به شدت اُفت کند. اما آیا در مورد عقل هم چنین است؟ آیا وقتی خسته‌ایم، قدرت تشخیص عقل، پایین می‌آید؟ آیا مثلا بعد از یک روز سخت کاری دیگر نمی‌توانیم به راحتی تشخیص دهیم صداقت خوب است؛ ظلم بد است؛ خیانت بد است؛ محبت خوب است؛ ...؟! می‌بینید که چنین نیست. عقل، حتی در مواقعی که خسته هستیم و کاراییِ فکر به شدت اُفت کرده، می‌تواند به خوبی درست را از نادرست تشخیص دهد.
نکته‌ی مهم دیگر این است که فکر، شبیه به چاقوی دو دَم است! یعنی از فکر می‌توان در هر نوع فعالیتی – فارغ از خوب یا بد بودن آن – استفاده کرد. فکر می‌تواند برای اداره‌ی یک یتیم‌خانه برنامه‌ریزی کند، به دنبال کسب منابع مالی و جلب افراد خیّر باشد و برای این هدف خوب، نقشه و برنامه‌ای قابل اجرا تهیه کند. همچنین می‌تواند برای اداره‌ی یک باند تبهکاری و سرقت برنامه‌ریزی کند و تدابیر امنیتی اتخاذ نماید. فکر، در هر دوی این حوزه‌ها، به خوبی عمل خواهد کرد. پس در استفاده از فکر باید مراقب باشیم. اما عقل، ابزاری نیست که بتوان آن را در راه نادرست به کار گرفت. عقل، ابزاری است که همواره راه صحیح را تشخیص می‌دهد. به عنوان نمونه عقل، تشخیص می‌دهد اداره‌ی یک یتیم‌خانه کار درستی است؛ و سرقت از دیگران، کاری نادرست. حال، این آدمی است که می‌تواند به تشخیص عقل عمل نماید و مثلا به برنامه‌ریزی و تفکر درباره‌ی اداره‌ی یتیم‌خانه بپردازد؛ یا به تشخیص عقل عمل نکند و مثلا نقشه‌ و برنامه‌ی سرقت تهیه کند.
ارتباط فکر با عقل:
فکر، ابزاری است که اگر در خدمت عقل، قرار گیرد، می‌تواند برای عقل کمک کار ارزشمندی باشد.
برای انجام هر کاری، ابتدا باید عقل، درست یا نادرست بودن کلیّت آن را تشخیص دهد. سپس اگر انجام آن کار، فعلی صحیح (عقلانی) تشخیص داده شد، می‌توانیم از «فکر» برای اجرای آن کمک بگیریم. مثلا شرایط را بسنجیم؛ دانش و اطلاعات خود را افزایش دهیم؛ مشورت بگیریم؛ تحلیل کنیم؛ برنامه ریزی نماییم؛ و خلاصه درباره‌ی اینکه چگونه گام به گام آن کار را جلو ببریم تفکر کنیم. اگر تک تک این مراحل، توسط عقل محک زده شود (یعنی توسط عقل خوب یا بد بودن هر گام تشخیص داده شود) و سپس ادامه‌ی مسیر بر اساس تشخیص عقل، پیش برود، می‌توان گفت: این تفکر ابزاری ارزشمند در خدمت عقل بوده است.
اگر از این چاقوی دو دم (یعنی فکر)، در کنار ابزار عقل استفاده کنیم، نه تنها تبدیل به کمک کاری برای عقل می‌شود؛ بلکه دلیل و راهنمای عقل می‌گردد. در مکتب تربیتی اهل بیت علیهم السلام، چنین تفکری است که ارزشش از سال‌ها عبادت بیشتر می‌شود!
هوش، ابزاری است در اختیار فکر که به قدرت و سرعتِ تحلیل، عکس العمل، درک ارتباطات و ... مربوط می‌شود. البته هوش، انواع گوناگونی دارد و میزان آن در افراد مختلف، متفاوت است. برخی از هوش ریاضی بالایی برخوردارند و در مسائل ریاضی یا مهندسی توانایی ویژه‌ای دارند. برخی دارای هوش هیجانی یا اجتماعی بالا هستند و درک خوبی از ارتباطات اجتماعی و تحلیل رفتار‌های انسانی دارند. هوش می‌تواند با تغذیه و آموزش تقویت شود و امروزه مقدار آن را با برخی تست‌های استاندارد می‌توان سنجید.
نکته‌ی مهم این است که هوش نیز مانند فکر، ابزاری است که به خودیِ خود خوب یا بد نیست. از این ابزار می‌توان هم در کارهای خوب بهره جُست و هم در جنایات تبهکارانه! این، آدمی است که با اختیار خود انتخاب می‌کند هوش را در چه حوزه‌ای به کار بگیرد:
برای طراحی نقشه‌ای زیرکانه به منظور سرقت از بانک یا هَک کردن ایمیل دیگران؛
و یا طراحی دستگاهی برای کمک به معلولین!
بنابراین: اولا، هوش بالاتر، نشانه‌ی عقل بیشتر نیست. ثانیا، برای استفاده‌ی صحیح از هوش، ناگزیر باید از عقل کمک گرفت.
===========================
این واژه؛ و نیز با توجّه به تعریف مستقیم آن، ربط و نسبت ذهن با مغز، نفس و قوای ادراکی به دست می­آید. ذهن، حیث استعدادی دارد و قابل شدّت و ضعف است؛ و تأثیرات مستقیم و بی­واسطه­ای بر خلق اموری در طبیعت، نفوس، انفعالات، بدن و عوالم دیگر دارد. ذهن، حیطة ادراکی نفس ناطقه است که حالت اشتدادی داشته و قابل شدّت و ضعف است. این حیطه، که مرتبط با ماده است، علاوه بر تأثیرات باواسطه­ای که بر خارج دارد، خلاقیت­های بی­واسطه­ای نیز در خارج از خود، یعنی طبیعت، اذهان دیگران، بدن، سایر ساحت­های نفس و عوالم دیگر دارد.
در واقع، مغز زمینه‎ساز ادراک است. به این ترتیب، تفاوت مغز و ذهن و شباهت آن ‎دو به یکدیگر آشکار می­شود؛ مغز، استعداد ادراک نیست، اما زمینة تحقّق ادراک را فراهم می‎کند. استعدادی بودن ذهن، پایه‎ای از ماده برایش ترسیم می‎کند؛ ماده‎ای که زمینه­ساز به ‎فعلیّت رساندن استعدادهای نفس است. شباهت هر دو نیز در این است که ادراک، با حضور و تحقّق آن ‎دو محقّق می‎شود. کارآیی مغز نیز به‎ واسطة روح بخاری است که خود قشر نفس است و می‎توان گفت بروز نفس در عالم ماده است.

[="Tahoma"][="Navy"]شی واحد فی مراتب مختلفه[/]

دوستان از پاسخهای کاملتون ممنونم
پس با این حساب اگر ما بتونیم روی عقل افراد در مرحله اول
بعد روی نوع تفکر افراد و سپس روی بستر سازی ذهرن افراد کار کنیم
میشه آدمهای رو به سمتی که به نفعشونه هدایت کرد
منظورم اینه که در قدم اول باید از کدوم شروع کنیم؟
نکته دوم اینکه عقل،ذهن،فکر،مغز هرکدوم چه محدودیت های دارند نسبت به دیگری؟
و این محدودیت رو چی ایجاد میکنه؟
آیا این محدودیت ها در ذاتشونه یا قوه ای دیگر این محدودیت رو ایجاد میکنه
مثلا مادی بودن مغز میاد و محدودش میکنه

azadmard;789600 نوشت:
دوستان از پاسخهای کاملتون ممنونم
پس با این حساب اگر ما بتونیم روی عقل افراد در مرحله اول
بعد روی نوع تفکر افراد و سپس روی بستر سازی ذهرن افراد کار کنیم
میشه آدمهای رو به سمتی که به نفعشونه هدایت کرد
منظورم اینه که در قدم اول باید از کدوم شروع کنیم؟
نکته دوم اینکه عقل،ذهن،فکر،مغز هرکدوم چه محدودیت های دارند نسبت به دیگری؟
و این محدودیت رو چی ایجاد میکنه؟
آیا این محدودیت ها در ذاتشونه یا قوه ای دیگر این محدودیت رو ایجاد میکنه
مثلا مادی بودن مغز میاد و محدودش میکنه

باسلام وتشکر .
مغز از ابزار فکر واندیشیدن است وعقل از مراتب وقوای نفس ناطقه است .
چه این که فکر واندیشه توسط قوه عاقله صورت می گیرد .
تذکر این نکته نیز مفید است که آزمایش‌های علمی ثابت کرده‌اند که جهت تأمین شرایط مساعد برای فعالیت‌های مغزی، یافته‌های مغز نیازمند مواد غذایی است که دارای فسفر، کلسیم، منیزیم و به ویژه موادی است که دارای گلوکز باشد.
ـ‌ برای تأمین فسفر و کلسیم و منیزیم و گلوکز و سایر موادی که در تقویت هوش و حافظه و ادراک و تنظیم فعالیت‌های مغزی و فراهم ساختن شرایط مساعد برای تعقل و تفکر مؤثرند از غذاهای زیر استفاده شود:
تخم‌مرغ تازه آپ‌پز، به شرط آن که پوستش نترکیده باشد؛ جوانه گندم، بادام، گردو، فندق، لبنیات به خصوص پنیر همراه با مغز گردو، سبزیجات به خصوص کرفس، بقولات سبز (به شرط آن که به وسیلة بخار یا در آب پخته شود) شکلات به مقدار کم، جگر سیاه، مخمر آبجو، شیر گاو، خرما، عسل، انگور به خصوص انگور رازقی و بعد از آن انگور سیاه، کشمش، گلابی، سیب به ویژه سیب لبنانی.

http://www.askdin.com/thread54353.htmlسوال : تفاوت میان عقل، فکر، ذهن و مغز

پاسخ :
باسلام وتشکر .
در ابتدا باید اشاره شود هر چند در تعابیر عرفی به خصوص در زبان فارسی گاهی «عقل» به معنای مغز انسان به کار می رود. اما در اصطلاح این گونه نیست و مفهوم «عقل» دارای معانی گوناگونی است که می‌توان عقل را نسبت به آن ها مشترک لفظی دانست؛ زیرا هر گروهی عقل را به معنایی به کار گرفته است .
در روان شناسي تجربي (صرف نظر از ديدگاه هاي متفاوت و گاه متضاد در باب ارتباط ذهن و مغز )، ذهن و مغز، يکي گرفته مي شوند يا لااقل بعدي از مغز شناخته مي شوند. در صورت اول، ذهن موجودي مادي است و در صورت دوم، موجودي داراي آثار ماده خواهد بود. (1)
اما اين نگاه، در معرفت نفس فلسفي يا روان شناسي فلسفي اسلامي وجود ندارد و ذهن موجودي غير مادي و جداي از بدن، يعني مغز يا سلول هاي عصبي است؛ ولی در تعامل و ارتباط با آن در نظر گرفته مي شود و بر اين ديدگاه، براهين متعددي نيز ارائه مي کنند.
به يك برهان در تغاير ذهن و مغز اشاره مي شود:
شکّي نيست که ما عالم به اموري غير مادّي هستيم، مثل امور رياضي و مفاهيم کلّي. پس انسان داراي بُعدي غير مادّي است که ظرف اين علوم غير مادّي قرار مي گيرد؛ مثلاً ما مفهوم کلّي انسان را ادراک مي کنيم که نه مرد است و نه زن، نه کوتاه قدّ است و نه بلند قدّ، نه پير است و نه جوان و...؛ چون اگر مفهوم انسان مرد بود، پس زن ها انسان نمي بودند؛ اگر پير بود، جوان ها انسان نمي شدند و... . امّا چنين انساني در عالم اجسام موجود نيست و نمي تواند هم موجود شود. پس چنين انساني در بُعدي غير مادّي از وجود انسان حضور دارد.
ممکن است گفته شود: مفاهيم کلّي، اموري ساختگي هستند و حقيقت ندارند. پاسخ مي دهيم که:
اوّلاً، آيا حقيقت ندارند؛ يعني عدم مي باشند؟ روشن است که اين مفاهيم عدم نيستند؛ بلکه يقيناً موجودند؛ اما نه در عالم خارج، بلکه در عالم ذهن. از طرفي، گفتيم که چنين موجودي نمي تواند در عالم خارج موجود شود؛ مثلاً در عالم مادّه ممکن نيست انساني نه يک متري باشد نه يک و نيم متري و نه ايکس متري؛ در حالي که انسان ذهني چنين است؛ وگرنه قابل انطباق بر تمام انسان ها با قدّهاي مختلف نمي شد. پس ذهن ما نمي تواند مادّي باشد.
ثانياً، اگر اين مفاهيم ساختگي محض هستند و حکايت از واقع نمي کنند، پس بساط علم را بايد به کلّي برچيد؛ چون اساس تمام علوم حقيقي بر مفاهيم کلّي است؛ وگرنه هيچ قانون کلّي وجود نمي داشت. وقتي در فيزيک گفته مي شود: «آب مقطّر، در شرایط استاندارد، در صد درجه سانتيگراد به جوش مي آيد»، آيا منظور آن آب مقطّري است که در آزمايشگاه، آزمايش شده يا منظور تمام آب هاي مقطّر جهان است؟ به عبارت ديگر، آيا اين حکم براي آب مقطّر کلّي اثبات شده است يا براي يک آب مقطّر مشخّص؟ روشن است که قواعد کلّي علوم، براي کلّي موجودات اثبات مي شود و نه براي فردي خاصّ.
ثالثاً، اگر مفهوم کلّي وجود ندارد، پس اگر منکر وجود نفس ثابت نمود که نفس وجود ندارد، تنها عدم وجود نفس خودش را اثبات کرده و نمي تواند آن را به تمام انسان ها سرايت داده و به صورت کلّي حکم کند که نفس مجرّد، موجود نيست. (2)
در فلسفه اسلامي و روان شناسي فلسفي (معرفه النفس فلسفي)، «ذهن»، «نفس» و «روح» سه تعبير از يک حقيقت مجرد از ماده است که به لحاظ هاي مختلف، اسامي مختلف پيدا کرده است. (3) ما به وسيله كلمه «من»، به اين حقيقت اشاره مي كنيم.
بنابراين، ذهن، همان روح، و روح، همان ذهن، و نفس، هر دوي اين ها مي باشد و اين حقيقت سه اسمي، حقيقتي است غير مادي که داراي شئون مختلف مانند: تخيل، توهم، حفظ و تعقل مي باشد. (4)

پي نوشت ها:
1. ر.ک: حسن حسن زاده آملي، دروس معرفت نفس، قم، نشر الف. لام. ميم، 1383 هـ .ش، درس 41، 42، 43 و 44.
2. ر.ک: شيخ الرئيس ابن سينا، الشفاء، قم، مکتبه آيت الله مرعشي، بي تا، طبيعيات، ج 2، ص 190-191؛ حسن حسن زاده آملي، الحجج البالغه علي تجرد النفس الناطقه، قم، بوستان کتاب، 1381هـ.ش، ص 142-143.
3. حسن حسن زاده آملي، دروس معرفت نفس، ‌پيشين، ص 5 و ص 88.
4. همان، ص 101 و درس 29 و 30.

موضوع قفل شده است