مجلس ابن زیاد - کوفه

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مجلس ابن زیاد - کوفه

عبیداللّه زیاد چون از ورود اهل بیت به کوفه آگه شد، مردم کوفه را از خاصّ و عام اذن عامّ داد لاجرم مجلس او از حاضر و بادی انجمن آکنده شد،

آنگاه امر کرد تا سر حضرت سید الشهداء (ع) را حاضر مجلس کنند، پس آن سر مقدّس را به نزد او گذاشتند،

از دیدن آن سر مقدّس سخت شاد شد و تبسّم نمود، و او را چوبی در دست بود که سر آن چوب را به دندان ثنایای جناب امام حسین (ع) می زد و می گفت :حسین را دندانهای نیکو بوده .

زید بن ارقم که از اصحاب رسول خدا (ص) بوده در این وقت پیرمردی گشته در مجلس آن مَیشوم حاضر بود، چون این بدید گفت :

ای پسر زیاد! قضیب خود را از این لبهای مبارک بردار، سوگند به خداوندی که جز او خداوندی نیست که من مکرّر دیدم رسول خدا (ص)را که بر این لبها بوسه می زد، این بگفت و سخت بگریست .

ابن زیاد گفت : خدا چشمهای ترا بگریاند ای دشمن خدا، آیا گریه می کنی که خدا به ما فتح و نصرت داده است ؟

اگر نه این بود که پیر فرتوت (سالخورده و خرف شده ) گشته ای وعقل تو زایل شده می فرمودم تا سرت را از تن دور کنند.

آنگاه عیالات جناب امام حسین (ع) را چو اسیران روم در مجلس آن ملعون وارد کردند.

راوی گفت : که داخل آن مجلس شد جناب زینب (س)خواهر امام حسین (ع )متنکره و پوشیده بود

پست ترین جامه های خود را و به کناری از قصر الا ماره رفت و آنجا بنشست و کنیزکان در اطرافش در آمدند و او را احاطه کردند.

ابن زیاد گفت : این زن که بود که خود را کناری کشید؟ کسی جوابش نداد، دیگر باره پرسید پاسخ نشنید، تا مرتبه سوّم یکی از کنیزان گفت : این زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا (س) است !

ابن زیاد چون این بشنید رو به سوی او کرد و گفت : حمد خدای را که رسوا کرد شما را و کشت شما را و ظاهر گردانید دروغ شما را.

جناب زینب (س)فرمود: حمد خدا را که ما را گرامی داشت به محمّد (ص) پیغمبر خود و پاک و پاکیزه داشت ما را از هر رجسی و آلایشی همانا رسوا می شود فاسق و دروغ می گوید فاجر و ما بحمد اللّه از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.

ابن زیاد گفت : چگونه دیدی کار خدا را با برادر و اهل بیت تو؟ جناب زینب (س) فرمود: ندیدم از خدا جز نیکی و جمیل را؛ چه آل رسول جماعتی بودند

که خداوند از برای قربت محلّ و رفعت مقام حکم شهادت بر ایشان نگاشته بود لاجرم به آنچه خدا از برای ایشان اختیار کرده بود اقدام کردند

و به جانب مضجع خویش شتاب کردند ولکن زود باشد که خداوند ترا و ایشان را در مقام پرسش باز دارد

و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت کنند، آن وقت ببین غلبه از برای کیست مادر تو بر تو بگرید ای پسر مرجانه .

ابن زیاد از شنیدن این کلمات در خشم شد و گویا قصد اذّیت یا قتل آن مکرمه کرد.

عَمْرو بن حُرَیث که حاضر مجلس بود اندیشه او را به قتل زینب (س) دریافت از در اعتذار بیرون شد

که ای امیر! او زنی است وبر گفته زنان مؤ اخذه نباید کرد، پس ابن زیاد گفت که خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغی تو و متمرّدان اهل بیت تو.

جناب زینب (س) رقّت کرد و بگریست و گفت : بزرگ ما را کشتی و اصل و فرع ما را قطع کردی و از ریشه برکندی اگر شفای تو در این بود پس شفا یافتی

و به روایت ابن نما فرمود که من عجب دارم از کسی که شفای او به کشتن ائمّه خود حاصل می شود و حال آنکه می داند که در آن جهان از وی انتقام خواهند کشید(1).

ادامه در پست بعدی

این وقت آن ملعون به جانب سید سجاد (ع) نگریست و پرسید: این جوان کیست ؟ گفتند: علی فرزند حسین است ،

ابن زیاد گفت : مگر علی بن الحسین نبود که خداوند او را کشت ؟! حضرت فرمود که مرا برادری بود که او نیز علی بن الحسین نام داشت لشکریان او را کشتند،

ابن زیاد گفت : بلکه خدا او را کشت ، حضرت فرمود:(اَللّه یتَوَفَّی الاَْنْفُسَ حینَ مَوْتِها)(2) خدا می میراند نفوس را هنگامی که مرگ ایشان فرا رسیده .

ابن زیاد در غضب شد و گفت : ترا آن جراءت است که جواب به من دهی و حرف مرا رد کنی ، بیائید او را ببرید و گردن زنید.

جناب زینب (س)که فرمان قتل آن حضرت را شنید سراسیمه و آشفته به آن جناب چسبید و فرمود: ای پسر زیاد! کافی است ترا این همه خون که از ما ریختی

و دست به گردن حضرت سجاد (ع) در آورد و فرمود: به خدا قسم از وی جدا نشوم اگر می خواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش .

ابن زیاد ساعتی به حضرت زینب و امام زین العابدین علیهماالسّلام نظر کرد و گفت : عجب است از علاقه رحم و پیوند خویشاوندی ، به خدا سوگند که من چنان یافتم

که زینب از روی واقع می گوید و دوست دارد که با او کشته شود، دست از علی باز دارید که او را همان مرضش کافی است .

و به روایت سید بن طاوس ، حضرت سجاد (ع) فرمود که ای عمّه ! خاموش باش تا من او را جواب گویم به ابن زیاد، فرمود:

که مرا به کشتن می ترسانی مگر نمی دانی که کشته شدن عادت ما است و شهادت کرامت و بزرگواری ما است (3)!

و از برای فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام و امّ کلثوم نیز دو خطبه نقل شده .

سید بن طاوس بعد از نقل آن خطبه فرموده که مردم صداها به صیحه و نوحه بلند کردند و زنان گیسوها پریشان نمودند و خاک بر سر می ریختند

و چهره ها بخراشیدند و طپانچه ها بر صورت زدند و نُدبه به ویل و ثبور آغاز کردند و مردان ریشهای خود را همی کندند و چندان بگریستند که هیچگاه دیده نش

د که زنان و مردان چنین گریه کرده باشند.پس از ان امام سجاد(ع) بلند شد و خطبه ای خواند.

پی نوشت:

1- مثیر الاحزان ص 91.

2- سوره زُمر آیه 42.

3- لهوف /ص 297.

موضوع قفل شده است