انقلابی تمام عیار

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
انقلابی تمام عیار

بسم الله الرحمن الرحیم


:Gol:یاکردی از

شهید سید احمد محسنیان :Gol:

به سال 1341، خداوند متعال فرزندی به سید ابراهیم محسنیان و فاطمه خانم علی پناه عنایت فرمود که نامش را به یاد شریف نبی مکرم اسلام و
علی بن موسی الرضا:doa(6): « سید احمدرضا » گذاشتند. در یکی از خانه های محله رستم آباد شمیران. اولین فرزند خانواده بود و بالطبع به دنیا آمدنش، موجی از شادمانی و سرور برای پدر و مادر ایجاد کرده بود. پدرش، سید ابراهیم انسانی بود متدین و با تقوا که به حق، خوب حق پدری را به جا آورد. هم اسم نیکو برای فرزندش انتخاب کرد و هم با نان حلال، روح او را مستعد فهم اسلام ناب محمدی نمود و هم با ایجاد فضای مذهبی و اسلامی در تربیت او سنگ تمام گذاشت. مادرش هم مثل سید ابراهیم، انسانی متدین و با تقوا بود. سید احمد در چنین محیطی به دنیا آمده و رشد و نمو یافت.

********************
نخبه کوچک

دوران کودکی سید احمد نیز مثل خیلی از همسفرانش کوتاه مدت بود و زود بزرگ شد و زود به فهمیدن رسید. در شش سالگی وارد مدرسه اسلامی قائمیه شد و با هوش سرشار و استعداد فراوانی که داشت به سرعت و با نمرات عالی سال اول را به پایان رساند. برای سال دوم، به مدرسه پویا رفت و تا سال سوم راهنمایی نیز در همان مدرسه تحصیلات خود را ادامه داد؛ باز هم با نمرات عالی. هوش سرشار و استعداد فراوان او، آن همه بود که پدر اصرار داشت برای آنکه وقت سید احمد تلف نشود، هر دو سال مدرسه را یکجا بخواند و برای همین خیلی تلاش کرد اما موفق نشد ولی نمرات و کارنامه های درخشان سید احمد، همه حاکی از آن بود که او حقیقتا یک نخبه است.

********************
بچه مسجد

محیط خانه و خانواده سید احمد، همه مذهبی و آکنده از تعالیم مذهبی بود. پدر، که خودش اهل مسجد و روضه و منبر بود و همیشه در محافل مذهبی حضوری پررنگ داشت و سید احمد را هم با خود به جلسات مذهبی و مسجد و روضه می برد. سید احمد هم تقریبا اکثر شبها به مسجد می رفت و به فعالیت مشغول بود و به نوعی بچه مسجد بود و کودکی و نوجوانی اش در مسجد و هیئات و محافل مذهبی گذاشته بود و همین حضور در مسجد از همان ابتدا او را انسانی مقید و متشرع با آورده بود که در میان همسالان خود بدرخشد.


********************

اتفاق بزرگ

اواخر دوران ابتدایی را می گذراند که بزرگترین اتفاق زندگی اش رخ داد!
آن روزها، یعنی پنج سال مانده به پیروزی انقلاب، حوالی سالهای 51، آیت الله شیخ مهدی شاه آبادی، از شاگردان برجسته حضرت امام رضوان الله علیه به عنوان امام جماعت مسجد اعظم رستم آباد شمیران برگزیده شد و در سنگر مسجد مبارزه را دنبال نمود و در این موقعیت بنای خود را بر تربیت کودکان و نوجوانان قرار داد و جهت تحقق بخشیدن به این امر جلساتی را برای این سربازان آینده اسلام و انقلاب دایر نمود. جلساتی ار قبیل قرائت و تفسیر قرآن و عربی و... و آنقدر این جلسات جذاب بود که حدود 20 تا 25 نفر با شوق و اشتیاق در آنها شرکت می کردند و شالوده فکری و معنوی آنها در همین زمان توسط استاد ریخته می شد. یکی از این نوجوانها که با اشتیاق جلسات شیخ را دنبال می کرد، سید احمد بود. به عشق آیت الله شاه آبادی هر شب به مسجد می رفت و با تشویق ایشان مکبر بود و دعاهای بعد از نماز را می خواند. همین اتفاق بزرگ نقطه عطف زندگی سید احمد شد. آشنایی با آیت الله شاه آبادی او را با افکار و اندیشه ها و نهضت جهانی امام روح الله آشنا نمود و بعد از آن تحولی عظیم در زندگی او ایجاد شد. شیخ، برای سید یک اسوه کامل و تمام عیار بود...


مبارزه

همنشینی و حضور در جلسات شهید شاه آبادی، سید احمد را نیز فردی مقاوم و انقلابی بار آورده بود که بعد از یافتن حقیقت، لحظه ای دست از تلاش و مجاهدت برنداشت. سالهای 56 و 57 که سید احمدرضا دیگر یک نوجوان رشید و برومند بود و به بلوغ فکری و روحی و جسمی، توامان رسیده بود، در کلیه فعالیت های انقلابی شرکت داشت؛ از پخش اعلامیه های حضرت امام رضوان الله علیه گرفته تا پخش نوارهای سخنرانی و دیوارنویسی و شرکت در تظاهرات خونین علیه رژیم ستمشاهی و شرکت در جلسات مخفی مبارزه و... و تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 در درگیری ها حضور داشت. اینگونه بود که تمام نوجوانی سید، به مبازه گذشت.

********************
مبارزه فرهنگی

حدود 2 سال بعد از پیروزی انقلاب موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضی فیزیک از دبیرستان خوارزمی شمیران شد و چون در آن موقع دانشگاه ها تعطیل بودند و بنا به ضرورتی که جهت پیشبرد انقلاب حس می کرد به تدریس در یکی از روستاهای شمیرانات مشغول شد. آیت الله شاه آبادی توصیه می کرد که جوانهای تحصیلکرده بروند مناطق دور افتاده درس بدهند و از همین طریق مردم را هم با انقلاب آشنا کنند. ایشان می فرمود که مبارزه ما الان مبارزه فرهنگی است. سید احمد هم از آنهایی بود که برای تدریس رفت. معلم جوان و خوش سخنی که علم و تقوا را توامان در خویش جمع کرده بود و با چنان باور و یقینی از انقلاب و امام روح الله سخن می گفت که هر بیننده و هر
شنونده ای را متاثر می کرد. از هر کسی که از شاگردان و فرزندان معنوی آیت الله شاه آبادی بود جز این هم انتظار نمی رفت.


********************

معلم باصفا

سید، دو سال در آنجا ( یکی از روستاهای شمیرانات ) مشغول به تدریس بود. در همین زمان در کنکور تربیت معلم قبول شد و یک سال هم در مرکز تربیت معلم تحصیل کرد. سال دوم تحصیل در تربیت معلم، در کنار تحصیل دوباره تدریس را هم شروع کرده و سه روز در هفته را به کرج رفته و در یکی از روستاهای آنجا درس می داد. بعد از بازگشایی دانشگاه ها در کنکور سراسری شرکت کرد و در دوره کارشناسی ارشد معماری قبول شد و از تربیت معلم انصراف داد ولی در این مدت آنقدر به محیط مدرسه شهید رجایی فردیس کرج و بچه ها و معلمین آن علاقمند شده بود که به هنگام تحصیل در دانشگاه در هفته روزهای پنج شنبه را با مشقت فراوان به آنجا می رفت و تدریس می کرد و با اخلاق خوب و باصفایی که داشت به تربیت شاگردان خویش می پرداخت.


********************

جهاد

با شروع جنگ به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت. اولین اعزامش در سال 61 در جبهه کوشک شلمچه بود که به همراه شهید شاه آبادی از تهران عازم شدند. حضور در جبهه او را از انجام فعالیتهای دیگری که برای خودش واجب می دانست بازنداشت و همزمان با حضور در جبهه ها، تحصیل در دانشگاه را هم ادامه داد. برنامه های عبادی اش هم که همیشه پابرجا و برقرار بود. از نماز اول وقت گرفته تا دعای کمیل و هیئت و مسجد و... و مواقعی که عملیات می شد می رفت جبهه و اوقات دیگر بر می گشت دانشگاه و مشغول تحصیل می شد.


به امضای خون

دومین اعزامش، به هنگام عملیات بدر بود. البته در این دو مرحله اعزام در هیچ عملیات بزرگی شرکت نداشت و خیلی از این موضوع رنج می برد. بعد از عملیات خیبر بود که آیت الله شاه آبادی در جزیره مجنون به شهادت رسید و آخرین درس را به شاگردان حقیقی خویش آموخت. در این مدت سید احمدرضا که شاهد شهادت معلم و استاد و الگوی خویش بود هر لحظه انتظار می کشید که درسی را که از استاد آموخته بود به خوبی پس بدهد و دین خویش را به انقلاب ادا کند.
با شهادت آیت الله شاه آبادی با آنکه سید احمد از جمله کسانی بود که خیلی از این اتفاق متاثر شده بود اما علیرغم انتظاری که از او می رفت، خیلی صبوری کرد. انگار که دیگر برایش مسجل شده بود که رفتنی است. مدتها بود که دیگر فقط و فقط امر امام رضوان الله علیه برایش مهم بود و کامل کردن نامه سلوکش به امضای خون؛ درست مثل استاد بزرگوارش، شهید شاه آبادی.

********************
خلق محمدی

سید احمد، عاشق پیامبر اکرم:doa(1): و خاندان پاکش بود. همینطوری که نگاهش می کردی، حرف زدنش، افعالش، حرکات و سکناتش، همه و همه تو را به یاد مطالبی
می انداخت که از خلق و خوی پیامبر:doa(1): خوانده و شنیده ای. خیلی خلق و خویش محمدی بود؛ مهربان، آرام و صبور، خویشتن دار و خنده رو...
سید از آنهایی بود که خیلی از خوبیها را یک جا در خودش جمع کرده بود.

********************
تک تیرانداز عاشق

با همان لباس رزم برگشته بود؛ از عملیات کربلای 4. ناراحت و دلتنگ! می گفت: « اَه! عملیات لو رفت. عقب نشستیم. این جاسوس ها کار را خراب کردند. محروم شدیم از شهادت. » حالش گرفته شده بود. حسابی خودش را برای شهادت آماده کرده بود. همان طور منتظر و آماده باش مانده بود. حتی پدر و مادر گفتند: « سید احمدرضا دیگه داره دیرت می شه. بیست و پنج سالته. بچه اول مایی آخه. بیا ازدواج کن. » گفت: « نه! برم، بیام، خبرتون می کنم! »
پنج روز نگذشته بود که خبر دادند باز هم قرار است اعزام شوند، سر از پا نشناخته برگشت جبهه. تک تیرانداز بود و عاشق! حالش هم حال وداع...


کربلای سید احمد

آخرین بار، سومین دفعه ای بود که می رفت جبهه؛ به عنوان کمک آرپی جی زن در یک گردان عملیاتی مشغول شد. شبش خواب دیده بود. خواب پیامبر اکرم:doa(1): را، که آنهمه به حضرتش عشق داشت که از همان زمان کودکی وقتی سید احمدرضا صدایش می کردند می گفت به نام نامی جدم رسول الله، احمد صدام کنید، در خواب دیده بود که پیامبر به خوابش آمدند و از بین افراد مختلف او را جدا کردند. وقتی از ناحیه پهلو زخمی شد و دوستانش او را به عقب می آوردند گفت: « من نباید زخمی می شدم چون جدم در خواب آمد و مرا جدا کرد! » جلوتر که رفت بعد از به آتش کشیدن چندین تانک عراقی سرانجام بر اثر اثابت خمپاره به فیض شهادت نایل شد و 1365/10/21 شد عاشورایش و کربلای پنج شلمچه شد کربلایش...


********************

شهید من در بهشته

خبر شهادتش را که به پدر دادند نه بیتابی کرد و نه جزع و فزع نمود. صبور و مقاوم آیه استرجاع خواند و بعد گفت: « پسر من که تنها شهید نشده. اسلام باید پیروز بشه. شهید من در بهشته. ما اسلام می خواستیم، الان هم باید حفظش کنیم. »
مادر هم شکر خدا را به جا آورد و صبوری کرد اما صبر پدر با آن عشق و علاقه وافری که به سید احمد داشت واقعا صبر جمیل بود...

********************
زائران سید

پیکر پاک و شریف سید احمد در گلزار شهدای چیذر به خاک سپرده شد... اما این، همه ماجرا نیست! مادر که می رفت سر مزار سید احمد، می دید تعدادی از جوانهای دانشجو بر سر مزارش نشسته و ایستاده، فاتحه خوان و گریان و خندان اجتماع کرده اند. این اتفاق، مدام تکرار می شد. بعد از پرس و جو معلوم شد که اینها دانشجویان شهرستانی هستند که با کاروانهای راهیان نور به مناطق جنگی جنوب سفر کرده اند و آنجا خواب سید احمد را دیده اند و سید خودش آدرس مزارش را به آنها داده است! خیلی هایشان هم می گفتند که به سید متوسل شده اند و از خدا حاجتشان را گرفته اند. برای همین مزار سید از آن زیارتگاه های عاشقان است که امام رضوان الله علیه می فرمود هیچ وقت خلوت نیست و هر وقت بروی سراغش، کلی زائر دارد که از راه های دور و نزدیک برای زیارت آمده اند...


وصیتنامه

وصیتنامه سید احمد از زیباترین وصیتانه هایی است که می توان به عمر خواند. حیف که گریزی نیست از گلچین کردن قسمتهایی از این نوشتار زیبا...

بسم الله الرحمن الرحیم
والصلوه و السلام علی رسوله و الائمه المعصومین من اله الطیبین الطاهرین. الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدینا الله.
سپاس خداوندی را که رهنمونمان ساخت بدینجا و اگر نبودمنت هدایتش بر سر ما چه بسا که در وادی پوچی و پلیدی بودیم و یا در بحر گناه و فساد غرقه.
سپاس خداوندی را که زندگی ای توام با فهم و شعور و هدایت را بر من ارزانی داشت. مرا با شخصیت شریف و مبارز و آگاهی همچون شهید شاه آبادی آشنا ساخت که پدر معنوی و فکری ام بود و هم او بود که پرده های شرک، جهل، التقاط و اشرافیت و خرافت را که اسلام را مظلومانه فرا گرفته بود برایمان برای اولین بار کنار زد، مزه مبارزه در راه ایمان را عملا به ما نشان داد. الحق که چشیدن همان مزه امروز مرا بدینجا کشانده است. او تخم کینه ظالمان را در دل ما کاشت، او بذر دوستی و نجات مستضعفین را در دل ما پاشید، عشق به الله، محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین و ائمه معصومین... و سپس امام خمینی را به من آموخت. من که ابتدا فکر می کردم که از شاگردان ممتاز آن مکتبم با رفتن استاد و رفتن شهیدی از پس شهید دیگر احساس می کنم که بی استعداد ترین آنهایم. خدایش رحمت کند و ما را در قیامت با او و ائمه اطهار محشور نماید. و سرانجام خداوندا تو را به خاطر مرگ با عزتی که نصیبم کردی شکر می کنم مرگی که پدرم و مادرم و پدرانشان و مادرانشان و اجدادشان همواره آرزویش را داشتند، شهادت در رکاب امام حسین:doa(6): را. از آن زمان که کوچک بودم می دیدم که این جمله را با گریه و حسرت می خواندند که: یا لیتنا کنا معک
اکنون نیز سلسله جنبان حسینیان در عصر ما خمینی بت شکن است که وجودش منتی از جانب خداوند نهاده شده بر ما. فرمان هل من ناصر حسین از گلوی فرزندش خمینی بر می آید و به جبهه رفتن از فروع دین واجب تر است. به خدا هر که به این ندا لبیک نگوید و در خدمت جبهه و جنگ نباشد یزیدی است چرا که این بار یزیدیان بیش از هر زمانی خود را آماده و مجهز نموده اند و دستان پلید شرقی و غربی شان را به سختی در دست هم نهاده اند.
... خداوندا چگونه تو را سپاس گویم که مرا در زمانی خلق کردی که شکوهمندترین حوادث تاریخ را می بینم، عزت و عظمت اسلام را می بینم، به زیر کشیده شدن طاغوت را دیدم که با همه قلدری اش با الله اکبر اسلام همچو موشی در آب افتاده به زباله دان تاریخ پرتاب شد، در یوزگی و التماس شرق و غرب را، اتحاد شکوهمند امت را دیدم. معنی و مفهوم واقعی کلماتی مانند ایمان، توحید، زهد، توکل، ایثار، اخلاص، حق، دعا و گریه و ... را یافتم و سرانجام دیدم شب عاشورا را و روزش را و معرکه پیکارش را و هزاران عباس و اکبر را که حسین وار بر یزیدیان تاختند و حق مستضعفین را از مستکبرین ستاندند و حسین را که فرمانده بود لشکرش را و بر بالین گرفت سر شهیدانش را.
می بینم سرانجام این جنگ را که با پیروزی کامل سپاه اسلام به پایان رسیده است و می بینم خانواده شهدا را که پیشاپیش دیگران به زیارت کربلا می روند. به شما و هر که این وصیتنامه را می خواند سفارش می کنم که امام را هرگز تنها مگذارید به گفته هایش شک نکنید حرفش را، همچو حرف پیامبر و علی و امام زمان بدانید که او از خود و برای خود سخن نمی گوید. برایم مسلم است که او بی ارتباط با امام زمان نیست. اگر همه شما حرفی زدید و او خلاف آن را، به آن عمل کنید و یقین بدانید که حرف امام خمینی صحیح است و شما اشتباه می کنید. برای طول عمر و سلامتی اش همواره دعا کنید که تنها عمر پربرکتی همچو او قابل چنین دعایی است...
والسلام 65/10/3 ساعت 4 بعدازظهر کنار بهمنشیر


********************
خواهمت دید در آن منظره زیباتر از این

نوشته بود: « دوست دارم این شعر را در مراسمم بخوانید. خیلی زیباست. »

کس تماشا نکند منظره زیباتر از این / خاطری را نبود خاطره زیباتر از این

زیر شمشیر شهادت سحر آسان رفتی / که نرفتند از این دایره زیباتر از این

نرسد دعوت معشوق فریباتر از آن / نشکفد تلبیه از حنجره زیباتر از این

عندلیبا، سفر عرش تو خوش باد، برو / نرود کس سوی آن کنگره زیباتر از این

آنچنان پنجره بر نور گشودی که به عشق / نگشوده است کسی پنجره زیباتر از این

رفتی ای نوگل و در باغ غمت خواهد خواند / باز شب تا به سحر زنجره زیباتر از این

خوش قد و قامتی اما به خدا روز حساب / خواهمت دید در آن منظره زیباتر از این



نوشته م. آشنا
منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 632