اسلام و عقل****بررسی اهمیت تعقل و تفکر در قرآن و اسلام از کلام امامان*****

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اسلام و عقل****بررسی اهمیت تعقل و تفکر در قرآن و اسلام از کلام امامان*****

هشام بن حكم گويد: موسى بن جعفر عليهم‏السلام به من فرمود: اى هشام خداى تبارك و تعالى صاحب عقل و فهم را در كتاب مژده داده است و فرموده (20 سوره 39) آن بندگانم را كه هر سخن را شنوند و از نيكوترش پيروى كنند مژده بده، ايشانند كه خدا هدايتشان كرده و ايشانند صاحبان عقل. اى هشام همانا خداى متعال بواسطه عقل حجت را براى مردم تمام كرده و پيغمبران را بوسيله بيان يارى كرده و بسبب برهانها بر ربوبيت خويش دلالتشان نموده و فرموده است (160 سوره 2) خداى شما خدائيست يگانه كه جز او خدائى نيست و رحمان و رحيم است. در آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت شب و روز و كشتى‏هائيكه به سود مردم در دريا روانست و آبى كه خدا از آسمان فرو آورد كه زمين را بعد از موات شدنش زنده گرداند و از همه جنبندگان در آن پرا كند و گردش بادها و ابرى كه بين آسمان و زمين زير فرمانست نشانه‏ايست بر ربوبيت ما براى مردمى كه تعقل كنند. خدا اينها را دليل بر شناسائى خود قرار داده كه مسلما مدبرى دارند، پس فرموده است (160 سوره 25) و شب و روز خورشيد و ماه را به خدمت شما گماشت و ستارگان تحت فرمان اويند در اينها براى گروهى كه عقل خود را بكار اندازند نشانه‏ها است و باز فرمود (70 سوره 40) اوست كه شما را از خاكى آفريد آنگاه از نطفه‏اى آنگاه از پاره گوشتى سپس شما را بصورت طفلى بيرون آورد تا هنگاميكه به كمال نيرو برسيد و بعدا پير شويد و بعضى از شما پيش از پيرى بميرد و به مدتى معين برسد شايد تعقل كنيد.
و باز فرموده: همانا در گردش شب و روز و رزقيكه خدا از آسمان فرستاد كه زمين را بعد از موات شدنش زنده كرد و در گردش بادها (و ابر مسخر در فضا) براى آنها كه تعقل مى‏كنند نشانه‏هائيست و باز فرمود (16 سوره 57) زمين را بعد از موات شدنش زنده مى‏كند، اين آيات را براى شما بيان مى‏كنيم شايد تعقل كنيد. و نيز فرمود(4 سوره 13) و باغها از تاك و كشتزار و نخلستان جفت هم و جدا از هم كه همه از يك آب مشروب مى‏شوند ليكن ميوه بعضى را بر بعضى ديگر برترى داده‏ايم در اينها آياتيست براى كسانيكه تعقل كنند و فرمود (24 سوره 30) از جمله آيه‏هاى وى اين است كه برق را براى بيم و اميد به شما بنماياند و آسمان آبى نازل كند تا زمين را پس از موات شدنش زنده كند در اينها براى مردمى كه تعقل مى‏كنند نشانه‏هائى است و باز فرمود (153 سوره 6) بگو بيائيد آنچه را پروردگارتان به شما حرام كرده بخوانم: اينكه چيزى را با او شريك مى‏كنيد و با پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان خود را از بيم تنگدستى نكشيد كه شما و آنها را ما روزى مى‏دهيم و به كارهاى زشت چه عيان و نهانش نزديك نشويد و تنى را كه خدا محترم داشته نكشيد مگر به حق. اينها است كه خدا شما را به آن سفارش كرده شايد تعقل كنيد. و نيز فرمود (28 سوره 30) مگر بعضى از بردگان شما نسبت به امواليكه به شما داده‏ايم شريكتان مى‏باشند تا دارائى برابر باشيد و از آنها چنانچه از يكديگر مى‏ترسيد بترسيد آيات خود را اينگونه براى مردمى كه تعقل مى‏كنند شرح مى‏دهيم. اى هشام پس خداوند صاحبان عقل را اندرز داده و به آخرت تشويقشان نموده (33 سوره 6) زندگى دنيا جز بازيچه و سرگرمى نيست و سراى آخرت براى پرهيزگاران بهتر است چرا تعقل نمى‏كنيد
ادامه دارد....

اى هشام سپس خدا كسانى را كه كيفرش را تعقل نمى‏كنند بيم داده و فرموده (138 سوره 37) سپس ديگران را هلاك ساختيم شما صبحگاهان و هنگام شب به آنها مى‏گذريد پس چرا تعقل نمى‏كنيد و فرموده (35 سوره 29) ما به مردم اين دهكده بسبب گناهى كه مى‏كرده‏اند عذابى از آسمان فرمود آريم از اين حادثه براى آنها كه تعقل مى‏كنند نشانه‏اى روشن بجا گذاشته‏ايم. اى هشام عقل همراه علم است و خدا فرموده (43 سوره 29) اين مثلها را براى مردم ميزنيم و جز دانشمندان تعقل نمى‏كنند اى هشام سپس كسانى را كه تعقل نمى‏كنند نكوهش نموده و فرموده (166 سوره‏2) و چون به مشركان گويند از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد گويند: نه، بلكه از آئينى كه پدران خويش را بر آن يافتيم پيروى ميكنيم. و گرچه پدرانشان چيزى تعقل نكرده و هدايت نيافته بودند و فرموده داستان كافران چنانستكه شخصى به حيوانى كه جز صدائى و فريادى نمى‏شنود بانگ زند ايشان كرانند و لالانند، كورانند پس تعقل نمى‏كنند، و فرموده (43 سوره 10) بعضى از آنها بسويت گوش فرا دهد اما مگر تو ميتوانى بكران در صورتيكه تعقل هم مى‏كنند بشنوانى و باز فرموده (47 سوره 25) مگر گمانبرى بيشتر آنها مى‏شنوند يا تعقل مى‏كنند؟!ايشان جز به مانند چارپايان بلكه روش ايشان گمراهانه‏تر است. (15 سوره 49) با شما دسته جمعى كار زار نكنند مگر از درون دهكده‏اى مستحكم يا از پشت ديوارها، دليرى ايشان ميان خودشان با شدت است، گمانبرى باهمند اما دلهاشان پراكنده است، چنين است زيرا آنها گروهى هستند كه تعقل نمى‏كنند. و فرموده (44 سوره 2) خود را از ياد مى‏بريد در صورتى كه كتاب آسمانى مى‏خوانيد مگر تعقل نمى‏كنيد اى هشام خدا اكثريت را نكوهش نموده و فرموده (117 سوره 6) اگر بخواهى از اكثريت مردم زمين پيروى كنى ترا از راه خدا به در برند. و فرمود (25 سوره 31) و اگر از آنها بپرسى كه آسمانها و زمين را آفريده مسلما مى‏گويند: خدا، بگو ستايش مخصوص خداست اما اكثريت آنها نمى‏دانند. و فرمود: (63 سوره 29) و اگر از آنها بپرسى كه از آسمان باران فرستد و زمين مواترا بدان زنده كند قطعا مى‏گويند: خدا، بگو: حمد خدا را اما اكثريت آنها تعقل نمى‏كنند. اى هشام سپس اقليت را ستوده و فرموده (13 سوره 34) و كمى از بندگانم شكر گزارند و فرموده (24 سوره 38) (بسيارى از شريكان به يكديگر ستم كنند مگر كسانيكه ايمان دارند و كار شايسته كنند) و آنها كمند و فرموده (29 سوره 4) تنها يك مرد با ايمان از خاندان فرعون كه ايمانش را پنهان ميداشت گفت: ميخواهيد مردى را بكشيد كه مى‏گويد: پروردگارم خداست؟! و فرموده (43 سوره 11) جز اندكى بنوح ايمان نياوردند و فرمود: (38 سوره 6) ليكن بيشترشان نمى‏دانند و فرموده (103 سوره 5) و بيشترشان تعقل نمى‏كنند. فرموده (؟) و بيشترشان ادراك نميكنند. اى هشام سپس خداوند از صاحبان عقل به نيكوترين وجه ياد نموده و ايشان را بهترين زيور آراسته و فرموده (282 سوره 2) خدا بهر كه خواهد حكمت دهد و هر كه حكمت گيرد خير بسيار گرفته است و جز صاحبان عقل در نيابند. و فرموده (5 سوره 3) آنها كه دانش ريشه دارند گويند بقرآن ايمان داريم تمامش از نزد پروردگار ما است ولى جز صاحبان عقل در نيابند. و فرموده (187 سوره 3) همانا در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز براى صاحبان عقل نشانه‏هاست. و فرموده (20 سوره 13) مگر آنكه ميداند آنچه از پروردگارت بتو نازل شده حق است، مانند شخص كور است تنها صاحبان عقل در ميبابند. و فرموده (10 سوره 39) مگر آنكه در اوقات شب در حال سجده و قيام مشغول عبادت است و از آخرت بيم دارد و برحمت پروردگارش اميدوارست (مانند غير او است) بگو مگر كسانيكه دانند با كسانيكه ندانند يكسانند صاحبان عقل در مى‏يابند. و فرموده (29 سوره 38) كتاب پر بركتى را بسويت فرستاديم تا در آياتش تدبر كنند و تا صاحبان عقل متذكر شوند. و فرموده (57 سوره 40) موسى را هدايت داديم و آن كتاب را كه هدايت و پند صاحبان عقل بود ميراث بنى اسرائيل كرديم. و فرموده (56 سوره 51) و پند ده كه پند دادن مؤمنان را سود دهد. اى هشام خداى تعالى در كتابش مى‏فرمايد (37 سوره 50) همانا در اين كتاب ياد آورى است براى كسى كه دلى دارد (يعنى عقل دارد) و فرموده (12 سوره 31) (((همانا بلقمان حكمت داديم))) فرمود مقصود از حكمت عقل و فهم است.
ادامه دارد....

اى هشام لقمان بپسرش گفت: حق را گردن نه تا عاقلترين مردم باشى همانا زيركى در برابر حق ناچيز است پسر عزيزم دنيا درياى ژرفى است كه خلقى بسيار در آن غرقه شدند (اگر از اين دريا نجات مى‏خواهى) بايد كشتيت در اين دريا تقواى الهى و آكنده آن ايمان و بادبانش توكل و ناخدايش عقل و رهبريش دانش و لنگرش شكيبائى باشد. براى هر چيز رهبرى است و رهبرى عقل انديشيدن و رهبر انديشيد خاموشى است و براى هر چيزى مركبى است و مركب عقل تواضع است، براى نادانى تو همين بس كه مرتكب كارى شوى كه از آن نهى شده‏ئى. اى هشام‏خدا پيغمبران و رسولانشرا بسوى بندگان نفرستاد مگر براى آنكه از خدا خردمند شوند (يعنى معلومات آنها مكتسب از كتاب و سنت باشد نه از پيش خود) پس هر كه نيكوتر پذيرد معرفتش بهتر است و آنكه بفرمان خدا داناتر است عقلش نيكوتر است و كسيكه عقلش كاملتر است مقامش در دنيا و آخرت بالاتر است: اى هشام خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پيغمبران و امامانند عليه السلام و حجت پنهان عقل مردم است. اى هشام عاقل كسى است كه حلال او را سپاسگزارى باز ندارد و حرام بر صبرش چيره نشود. هر كه سه چيز را بر سه چيز مسلط سازد بويرانى عقلش كمك كرده است: آنكه پرتو فكرش را به آروزى درازش تاريك كند و آنكه شگفتيهاى حكمتش را بگفتار بيهوده‏اش نابود كند و آنكه پرتو اندرز گرفتن خود را بخواهشهاى نفسش خاموش نمايد (هر كه چنين كند) گويا هوس خود را برويرانى عقلش كمك داده و كسى كه عقلش را ويران كند دين و دنياى خويش را تباه ساخته است. اى هشام چگونه كردارت نزد خدا پاك باشد كه دل از فرمان پروردگارت باز داشته و عليه عقلت از هوست فرمان برده باشى. صبر بر تنهائى نشانه قوت عقل است. كسى كه از خدا خردمندى گرفت از اهل دنيا و دنياطلبان كناره گيرد و به آنچه نزد خداست بپردازد و خدا انيس وحشت او و يار تنهائى او و اندوخته هنگام تنگدستى او و عزيز كننده اوست بى‏فاميل و تبار. حق براى فرمانبردارى خدا بپا داشته شد، نجاتى جز بفرمانبردارى نيست و فرمانبردارى بسبب علم است و علم با آموزش بدست آيد و آموزش بعقل وابسته است و علم جز از دانشمندان الهى بدست نيايد و شناختن علم بوسيله عقل است.
اى هشام كردار اندك از عالم چند برابر پذيرفته شود و كردار زياد از هواپرستان و نادانان پذيرفته نگردد. اى هشام همانا عاقل به كم و كاست دنيا با دريافت حكمت خشنود است و با كم كاست حكمت و رسيدن به دنيا خشنود نيست از اين رو تجارتشان سودمند گشت. اى هشام همانا خردمندان زياده بر احتياج از دنيا را كنار نهادند تا چه رسد به گناهان با اينكه ترك دنيا فضيلت است و ترك گناه لازم.اى هشام عاقل به دنيا و اهل دنيا نگريست و دانست كه دنيا جز با زحمت دست ندهد و به آخرت نگريست و دانست كه آن هم جز با رحمت نيايد پس با زحمت در جستجوى پاينده‏تر آن برآمد (يعنى چون ديد به دست آوردن دنيا و آخرت هر دو احتياج به زحمت دارد با خود گفت چه بهتر كه اين زحمت را در راه تحصيل آخرت پاينده متحمل شوم).
ادامه دارد....

اى هشام خردمندان از دنيا رو گردانيده به آخرت روى آوردند زيرا ايشان دانستند كه دنيا خواهان است و خواسته و آخرت هم خواهان است و خواسته و كسى كه خواهان آخرت باشد دنيا او را بجويد تا روزيش را بطور كامل از دنيا برگيرد و كسى كه دنيا طلبد آخرت او را جويد يعنى مرگش در رسد و دنيا و آخرتش را تباه سازد. كسى كه ثروت بدون مال و دل آسودگى از حسد و سلامتى دين خواهد بايد با تضرع و زارى از خدا بخواهد كه عقلش را كامل كند زيرا عاقل به قدر احتياج قناعت كند و آنكه به قدر احتياج قناعت كند بى‏نياز گردد و كسى كه بقدر احتياج قناعت نكند هرگز بى‏نيازى نيابد. خدا از مردمى شايسته حكايت كند كه آنها گفته‏اند (8 سوره‏3) (((پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت فرمودى دلهاى مان را منحرف مساز و ما را از نزد خويش رحمتى بخشاى كه تو بخشاينده‏اى))) چون دانستند كه دلها منحرف شوند و به كورى و سرنگونى گرايند. همانا از خدا نترسد كسى كه از جانب خدا خردمند نگردد و كسى كه از جانب خدا خرد نيابد دلش بر معرفت ثابتى كه بدان بينا باشد و حقيقتش را دريابد بسته نگردد و كسى كه به دين سعادت رسد كه گفتار و كردارش يكى شود و درونش با برونش موافق باشد زيرا خدايى كه اسمش مبارك است بر عقل درونى پنهان جز به ظاهرى كه از باطن حكايت كند دليلى نگذاشته است. اى هشام امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمود: خدا با چيزى بهتر از عقل پرستش نشود و تا چند صفت در انسان نباشد عقلش كامل نشده است مردم از كفر و شرارتش در امان و به نيكى و هدايتش اميدوار باشند. زيادى مالش بخشيده زيادى گفتارش بازداشت شده باشد. بهره او از دنيا مقدار قوتش باشد. تا زنده است از دانش سير نشود. ذلت با خدا را از عزت با غير خدا دوست‏تر دارد. تواضع را از شرافت دوست‏تر دارد. نيكى اندك ديگران را زياد و نيكى بسيار خود را اندك شمارد همه مردم را از خود بهتر داند و خود را از همه بدتر و اين تمام مطلب است. عاقل دروغ نگويد اگر چه دلخواه او باشد. اى هشام كسى كه مردانگى ندارد دين ندارد كسى كه عقل ندارد مردانگى ندارد. با ارزش‏ترين مردم كسى است كه دنيا را براى خود منزلى نداند. همانا براى هدفهاى شما بهائى جز بهشت نيست پس آنرا به غير بهشت نفروشيد. اى هشام امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمود: از جمله علامات عاقل اين است كه سه خصلت در او باشد.
1- چون از او پرسند جواب دهد 2- و چون مردم از سخن در مانند او سخن گويند 3- و رأيى اظهار كند كه به مصلحت همگنان باشد كسى كه هيچ يك از اين صفات ندارد احمق است، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در صدر مجلس نبايد نشيند مگر مردى كه اين سه خصلت يا يكى از آنها را داشته باشد و كسى كه هيچ ندارد و در صدر نشيند احمق است. و حسن بن على عليه السلام فرمود حاجات خود را از اهلش خواهيد عرض شد اهلش كيانند اى پسر پيغمبر؟ فرمود: آنها كه خدا در كتابش بيان كرده و ياد نموده و فرموده: تنها صاحب دلان پند گيرند. و آنها خردمندانند. و على بن حسين عليهما السلام فرمود: همنشينى با خوبان صلاح انگيز است و حسن اخلاق دانشمندان عقل خيز و فرمانبرى از حاكمان عادل كمال عزت است و بهره بردارى از ما كمال مردانگى و رهنمائى مشورت خواه اداى حق نعمت است و خوددارى از آزار نشانه كمال عقل است و آسايش تن در دنيا و آخرت. اى هشام عاقل به كسى كه بترسد تكذيبش كند خبر ندهد و از آنكه نگرانى مضايقه دارد چيزى نخواهد و به آنچه توانإ؛ نيست وعده ندهد و به آنچه در اميدواريش سرزنش شود اميد نبندد و به كارى كه بترسد در آن درماند اقدام نكند.

اصول كافى جلد 1 صفحه: 14 رواية: 12

حضرت امام باقر عليه السلام فرمود:
چون قائم ما قيام كند خداوند دست رحمتش را بر سر بندگان گذارد پس عقولشان را جمع كند و ( تا پيروى هوس نكنند و با يكديگر اختلاف نورزند) و در نتيجه خردشان كامل شود (متانت و خود نگهدارى‏شان كامل شود).
اصول كافى جلد 1 صفحه: 29 رواية: 21

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:
حجت خدا بر بندگان پيغمبر است و حجت ميان بندگان و خدا عقل است.

اصول كافى جلد 1 صفحه: 29 رواية: 22

حضرت صادق عليه السلام فرمود
عقل راهنماى مؤمن است.

اصول كافى جلد 1 ص :29 رواية: 24

امام صادق عليه السلام از پيغمبر (ص) نقل مى‏كند كه فرمود:
اى على هيچ تهيدستى سخت‏تر از نادانى و هيچ مالى سود بخش‏تر از عقل نيست.

اصول كافى جلد 1 ص :30 رواية: 25

امام صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم (ص) فرمود:
چون مردى را پرنماز و روزه ديديد به او ننازيد تا بنگريد عقلش چگونه است.

كتاب كافى جلد 1 ص :31 رواية: 28

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
كسى را كه آگاه شوم بر يكى از صفات خوب استوار است، بپذيرم و از نداشتن صفات ديگرش بگذرم ولى از نداشتن عقل و دين چشم نمى‏پوشم زيرا جدائى از دين جدائى از امنيت است و زندگى با حراس گوارا نباشد و فقدان عقل فقدان زندگى است ( زيرا بى‏خردان) فقط با مردگان مقايسه شوند و بس.

كتاب كافى جلد 1 ص :31 رواية: 30

امام صادق از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى‏فرمايد:
عمق حكمت بوسيله عقل و عمق عقل به وسيله حكمت بيرون آيد، حسن تدبير وسيله ادب شايسته است؛ و نيز مى‏فرمود تفكر و تعقل مايه زندگى دل شخص با بصيرت است چنانكه رونده در تاريكى كه بوسيله نور گام بردارد به خوبى رهايى يابد و اندكى در راه درنگ كند.

اصول كافى جلد 1 صفحه: 33 رواية: 34

شخصى از امام ششم عليه السلام پرسيد عقل چيست؟ فرمود
چيزى است كه بوسيله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آيد آن شخص گويد: گفتم پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: آن نيرنگست، آن شيطنت است، آن نمايش عقل را دارد ولى عقل نيست.

اصول كافى جلد 1 صفحه: 11 رواية: 3

پيغمبر (ص) فرمود:
خدا به بندگانش چيزى بهتر از عقل نبخشيده است، زيرا خوابيدن عاقل از شب بيدارى جاهل بهتر است و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل (به سوى حج و جهاد) بهتر است و خدا پيغمبر و رسول را جز براى تكميل عقل مبعوث نسازد (تا عقلش را كامل نكند مبعوث نسازد) و عقل او برتر از عقول تمام امتش باشد و آنچه پيغمبر در خاطر دارد، از اجتهاد مجتهدين بالاتر است و تا بنده‏اى واجبات را به عقل خود در نيابد آنها رإ؛ انجام نداده است همه عابدان در فضيلت عبادتشان بپاى عاقل نرسند. عقلا همان صاحبان خردند كه درباره ايشان فرموده: تنها صاحبان خرد اندرز مى‏گيرند.

اصول كافى جلد 1 صفحه: 14 رواية:11
امام على عليه‏ السلام :

بردبارى پرده‏اى پوشاننده و عقل شمشيرى برنده است، پس عيبهاى اخلاقى خود را با بردبارى بپوشان و با عقلت به جنگ هوا و هوست برخيز.
نهج ‏البلاغه، حكمت 424

سلام به همه دوستان
با توجه به این همه سفارش در قرآن و احادیث از اساتید بزرگوار سوالاتی داشتم:
- معنای لغوی کلمه عقل چیست؟
- آیا عقل همان مغزی هست که در سر ماست؟آیا ما با همان عقل مادی تفکر میکنیم؟
- منظور قران از کلمه عقل چیست؟
- رابطه بین تعقل و تفکر چیست؟
- رابطه بصیرت با عقل چیست؟
- چگونه و راجب چه چیزهایی باید تعقل کرد؟
- فلسفه این همه سفارش و اهمیت دادن اسلام به عقل چیست؟
- ملاک تشخیص عقل سالم از عقل ناسالم چیست؟
- آیا در ادیان دیگر هم این همه توجه و اهمیت به تفکر داریم؟
- آیا در اسلام مواردی هم داریم که از تفکر راجب اونها منع شده باشیم؟

رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

يا على عقل چيزى است كه با آن بهشت و خشنودى خداوند رحمان به دست مى آيد.

- چگونه با عقل رضایت خدا حاصل میشود؟
- آیا راهی یا ذکری برای تقویت عقل هست؟
- آیا اشیا و حیوانات و درختان هم عقل دارند؟چگونه اشیا با شعور خدا را عبادت میکنند؟
- عقل انسان بالاتر از جن و فرشتگان و سایر مخلوقات است؟
- آیا روح هم عقل دارد و تفکر میکند؟



با سلام

عن محمد بن سنان، عن رجل، عن عبيدالله بن الوليد الوصافي، عن أبي جعفر (عليه السلام) قال ـ في حديث ـ: أوحى الله إلى موسى (عليه السلام): أنا أؤاخذ عبادي على قدر ما أعطيتهم من العقل.

وعن بعض أصحابنا، عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: ما بين الحق والباطل إلا قلة العقل، قيل: وكيف ذلك يا بن رسول الله؟ قال: إن العبد ليعمل العمل الذي هولله رضا فيريد به غير الله، فلوأنه أخلص لله لجاءه الذي يريد في أسرع من ذلك.

((16058)) 13 ـ قال: وقال (عليه السلام): إذا تم العقل نقص الكلام.

((20239)) 13 ـ وعن بعض أصحابنا رفعه عن هشام بن الحكم، عن أبي الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) ـ في حديث طويل ـ قال: يا هشام كان أمير المؤمنين (عليه السلام) يقول: ما عبدالله بشيء أفضل من العقل، وما تم عقل امرئ حتى تكون فيه خصال شتى: الكفر والشر منه مأمونان، والرشد والخير منه مأمولان، وفضل ماله مبذول، وفضل قوله مكفوف، نصيبه من الدنيا القوت، لا يشبع من العلم دهره، الذل أحب اليه مع الله من العز مع غيره، والتواضع أحب إليه من الشرف، يستكثر قليل المعروف من غيره، ويستقل كثير المعروف من نفسه، ويرى الناس كلهم خيرا منه، وإنه شرهم في نفسه، وهو تمام الامر.


وعن أبي عبدالله الاشعري، عن بعض أصحابنا رفعه، عن هشام بن الحكم قال: قال لي أبو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) يا هشام إن الله بشر أهل العقل والفهم في كتابه فقال: (فبشر عباد * الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه أولئك الذين هداهم الله وأولئك هم اولوا الالباب) (1) ـ إلى أن قال: ـ يا هشام إن لقمان قال لابنه: تواضع للحق تكن

أعقل الناس، يا بني إن الدنيا بحر عميق قد غرق فيها عالم كثير فلتكن سفينتك فيها تقوى الله، وحشوها الايمان، وشراعها التوكل، وقيمها العقل، ودليلها العلم، وسكانها الصبر، يا هشام إن لكل شيء دليلا، ودليل العقل التفكر، ودليل التفكر الصمت ولكل شيء مطية ومطية العقل التواضع، وكفى بك جهلا أن تركب ما نهيت عنه ـ إلى أن قال: ـ يا هشام إن لله على الناس حجتين حجة ظاهرة وحجة باطنة، فأما الظاهرة فالرسل والانبياء والائمة، وأما الباطنة فالعقول ـ إلى أن قال: ـ يا هشام كيف يزكو عند الله عملك وأنت قد شغلت قلبك عن أمر ربك وأطعت هواك على غلبة عقلك؟ يا هشام إن العاقل رضى بالدون من الدنيا مع الحكمة ولم يرض بالدون من الحكمة مع الدنيا، فلذلك ربحت تجارتهم، إنّ العقلاء تركوا فضول الدنيا فكيف الذنوب؟ وترك الدنيا من الفضل، وترك الذنوب من الفرض، يا هشام إن العاقل نظر إلى الدنيا وإلى أهلها فعلم أنها لا تنال إلا بالمشقة، ونظر إلى الاخرة فعلم أنها لا تنال إلا بالمشقة، فطلب بالمشقة أبقاهما... الحديث.


أقول: العقل يطلق في كلام العلماء والحكماء على معان كثيرة، وبالتتبع يعلم أنه يطلق في الاحاديث على ثلاثة معان:
أحدها: قوة إدراك الخير والشر والتمييز بينهما ومعرفة أسباب الامور ونحو ذلك، وهذا هو مناط التكليف.
وثانيها: حالة وملكة تدعو إلى اختيار الخير والمنافع واجتناب الشر والمضار.

وثالثها: التعقل بمعنى العلم، ولذا يقابل بالجهل لا بالجنون،
وأحاديث هذا الباب وغيره أكثرها محمول على المعنى الثاني والثالث والله اعلم .علل الشرایع

((21867)) 12 ـ قال: وقال الصادق (عليه السلام): التجارة تزيد في العقل.

((22133)) 19 ـ وبإسناده عن علي (عليه السلام) ـ في حديث الاربعمائة ـ قال: الحجامة تصح البدن وتشد العقل، توقوا الحجامة والنورة يوم الاربعاء، فإن يوم الاربعاء يوم نحس مستمر وفيه خلقت جهنم، وفي يوم الجمعة ساعة لا يحتجم فيها أحد إلا مات.

[ 31082 ] 48 ـ وبالإسناد عن علي ( عليه السلام ) قال : الدباء يزيد في العقل ... والسواک ... والخل ... والسفرجل ....
الدباء...السذاب ... البقل... وسایل الشیعه

همچنین در معنی عقل در آیات و روایات :

http://www.askdin.com/thread2904-2.html



با او
سلام و ادب؛

در مورد این دغدغه ی خیلی مهم و حیاتی که دوست عزیزمون آیدی تنهاترین سردار مطرح کردند، مطالب بسیار است. یک سری سوالاتی هم فرمودند که جای بررسی دارد و تفکر، یک سری هم تقریبا معلوم است و دوستان دیگر قادر به بیان توضیحش هستند که ما در آن حیطه زیاده گویی نمی کنیم، از آن جمله است معنای لغوی عقل که از عِقال گرفته شده یعنی دهان بند اسب و حیوانات، که به نوعی معنای کنترل کنندگی در آن است. اما توجّه به اقسام عقل مهم است، عقل نظری داریم و عقل عملی، آنچه که در تعریف عقل به عنوان جدا کننده ی خیر و شر گفته اند مربوط به جنبه ی عملی عقل است و اما یک جنبه هم، جنبه ی نظری عقل است که در حیطه ی خداشناسی و انسان شناسی و جهان شناسی و دین شناسی و... ما را هدایت و راهنمایی می کند، در عرض وحی و نقل که در حدیث موثقی در اصول کافی وارد است که عقل پیامبر درون و رسول خدا پیامبر بیرون است و این هر دو حجّت الهی در عرض هم، انسان را به سوی هدایت و حق، راهنمایی می کنند. و البته باید دانست که نفس انسان مجرّد است، لذا عقل یک قسمت مجزّا از نفس آدمی نیست، بلکه طبق قاعده ی -النّفس فی وحدتها کلّ القوی- نفس انسان یک حقیقت یکپارچه و مجرد است که در عین حال قوای مختلف را دارد، لذا اینکه می بینیم در بعضی ایات الهی از عقل به افئده یاد شده و گویی میان قلب و عقل هماهنگی و چه بسا یگانگی بیان شده، از این جهت است که یک نفس است که می شناسد، حکم می کند، عاشق هم می شود، تدبیر هم می کند، احساس درد و لذت هم می کند و.... .
در ذیل بخشی از دروس اولیه ی جلد اول کتاب معرفت نفس علامه حسن زاده ی آملی را که در باب هستی و چیستی عقل و اثبات بودن آن است، نقل می کنم. علامه حسن زاده در این مطلب، اوائلش، جماد و نبات(گیاهان) و حیوان و انسان را به ترتیب معرفی و تفاوت هایشون رو با هم گفتند.
بعد خود انسان های مختلف رو با هم که به چند دسته تقسیم میشن و... .

و بعد طبق این ها گفتند، حالا چه چیزی در ما تونست این تفاوت های اینها رو بفهمه؟! این چیزی که تونست این تفاوت ها رو بفهمه، درون ماست یا بیرون ما؟
و مربوط به جسم ماست یا روح ما؟ اگر مربوط به جسم ماست، پس چرا کسی که مُرده، دیگه قادر به این کار یعنی تشخیص تفاوت ها نیست؟! با اینکه جسم و بدنش مثلا سالمه؟! پس معلومه این قوه ای است غیر مادی مربوط به روح ما.
و بعد گفتن این چیزی که مربوط به روح ماست و می تونه این تفاوت ها رو بفهمه، وجود داره، حالا هر اسمی می شه روش گذاشت. ما میگیم عقل و... .طبق این چکیده دوستان اصل مطلب ایشان را بخوانند تا دقیق با نکات ایشان آشنا شوند. إن شا الله

و به طور کلّی مطالعه ی آن کتاب 3 جلدی را به طور کامل نزد استاد فن، توصیه می کنم. پیوسته متعالی

**********************

«اكنون در دنباله اين درس يك فحص و بحث در پيرامون مشهودات خود به ميان مىآوريم كه ببينيم كدام يك از آنها اشرف از ديگران است تا دانش پژوهان را در مسير تكاملى علمى و دانش پژوهى , موجب مزيد شوق , و زيادتى ذوق گردد و رغبت و ميل آنان فزونى گيرد و سبب كثرت استبصار و وفور انتباه آنان شود . اينك گوئيم كه در مشهودات خود كاوش مى كنيم تا ببينيم آثار وجودى كدام يك از آنها بيشتر است :
يك قسم از مشهودات خود را مى بينيم كه به ظاهر هيچ حس و حركت ندارند و آنها را رشد و نمو نيست , چون : انواع سنگها و خاكها و مانند آنها كه اين قسم را جماد مى گوييم .
و يك قسم ديگر را مى بينيم كه تا حدى حس و حركت دارند و رشد و نمو مى كنند , چون : انواع نباتات كه رستنيها باشند از گياه گرفته تا درخت . و چون جماد و نبات را با يكديگر بسنجيم مى بينيم كه هر دو در اصل وجود داشتن مشتركند , و جماد حجم دارد , نبات هم حجيم است . آن وزن دارد و اين نيز وزين است تا كم كم به جايى مى رسيم كه مى بينيم نبات رشد و نمو دارد و او را تا اندازه اى حس و تا حدى حركت است ولى جماد فاقد اين كمال است و صاحب اين كمال آثار وجودى بيشتر دارد پس نبات در رتبه برتر از جماد است .
و يك قسم ديگر را مى بينيم كه آنها را حركات گوناگون است و حس آنها به مراتب شديدتر و قويتر از حس نباتات است و افعال گوناگون از آنها بروز مى كند و همه از اراده آنها است كه انواع حيوانات برى و بحرى اند و چون اين قسم را با نبات مقايسه كنيم مى بينيم كه هر دو در وجود داشتن و جسم بودن و در لوازم جسم شريكند و نيز نبات را رشد و نمو است يعنى داراى قوه اى است كه بدان قوه غذا مى گيرد و مى بالد و اين قوه را در اين قسم كه حيوان است نيز مى يابيم تا اندك اندك به جايى مى رسيم كه مى بينيم حيوان واجد كمالاتى است كه نبات فاقد آنها است كه همان حركات ارادى و افعال گوناگون است ناچار شعور و قوه و بينش بيشتر و قويتر موجب آنگونه امور مختلف است , پس آثار وجودى و حياتى حيوان بيشتر از نبات است پس حيوان در رتبه , برتر از نبات است .
و يك قسم ديگر را مى بينيم كه تمام آثار وجودى حيوان را دارا است با اضافه اين معنى و اين حقيقت كه موجودى است داراى رشد و نمو و حس و حركت ارادى و ديگر قواى حيوانى , ولى افعالى از او صادر مى شود كه از هيچ حيوانى ساخته نيست . و مى بينيم كه همه حيوانات و نباتات و جمادات مسخر اويند و او بر همه حاكم و غالب , اين موجود عجيب انسان است . پس ناچار قواى حياتى و وجودى او بيشتر از حيوانات است , پس انسان در رتبه والاتر از حيوان است .
و باز اگر در افراد اين نوع , فحص و كاوش كنيم مى بينيم كه آثار وجودى دانا و مراتب بيش از نادان است و همه اكتشافات و اختراعات و . . . از دانمشند است نه از نادان , و انسان نادان , محكوم دانا و تابع او است و در حقيقت دانش است كه محور جميع محاسن است . پس انسان دانا , اشرف از انسان نادان و حيوان و نبات و جماد است . پس در حقيقت , علم , موجود اشرف , و در رتبه , فزون تر از همه است تا زمان بحث در گوهر علم فرا رسد كه ببينيم چگونه گوهرى است .
درس دوم
در درس اول دانستيم كه هر چه مشهود ما است وجود دارد يعنى موجود است بلكه خود وجود است و تا حدى در مشهودات خود كاوش كرديم و آنها را با يكديگر سنجيديم و نتيجه گرفتيم كه انسان دانا اشرف از اقسام ديگر است .
اكنون گوييم كه اين كاونده و سنجنده و نتيجه گيرنده كيست ؟ و به عبارت ديگر , آنكه تميز بين آن اقسام داد , و ترتيب مقام در آنها قائل شد , و حكم كرد كه اين نوع , اشرف از آن نوع است , كيست ؟ آيا نه اينست كه آن تميز و آن حكم از آثارند و همه آثار از موجود است نه از معدوم ؟ پس آنكه تميز داد و حكم كرد موجود است . و نه اينست كه اين مميز و حاكم منم و تويى ؟ و نه اينست كه هر يك از ما داراى چيزى است كه تميز دهنده است ؟ پس آن چيز , يا بيرون از ما است يا بيرون از ما نيست كه در هر صورت كسى بر اين مطلب اعتراض ندارد آيا چنين نيست ؟ حال كه وجدانا و عيانا مى دانيم كه اين مميز و حاكم هر يك از ما است و هر يك از ما داراى اين چيز تميز دهنده است كه در هر حال و در هر جا و در هر وقت داراى آن است , مى پرسيم كه ذات آن چيز يعنى گوهر و سرشت آن چيست و چگونه موجودى است ؟ و اگر گفتيم در بيرون ما است , چگونه با ما ربط دارد ؟ وانگهى ما كيستيم كه او در بيرون ما است ؟ و اگر گفتيم در ما است در كجاى ما است ؟ و اگر گفتيم عضوى از اعضاى پيدا يا پنهان ما است كدام عضو است ؟
آيا انسان مرده , كه تمام اعضا و جوارح و باطن او صحيح و كامل است داراى " آن چيز " است كه انسان مرده هم مميز است ؟ مى بينيم كه نيست و اگر آن چيز هيچ يك از اعضا و جوارح نيست , پس به مردن , انسان چه شده است ؟ آيا معدوم شده است يا باز موجود است ؟ و اگر معدوم شده است آيا خودش نابود شده است و ذات خود را نابود كرده است يا ديگرى او را نابود كرده است ؟ و درباره ديگرى مى پرسيم كه اين ديگرى كيست كه او را نابور كرده است , و چرا او را نابود كرده است , و او چرا از خود دفاع نكرده است ؟ و اصلا نابود كردن " بود " چه معنى دارد و چگونه " بود " نابود " مى شود ؟ آيا مى توان باور كرد كه خودش نابود شده است و يا خودش ذات خود را نابود كرده است ؟ و اگر باز موجود است به كجا رفته است و به مردن چه شده است ؟ چرا او را با چشم نمى بينيم ؟ اصلا خود مردن يعنى چه ؟ فرق آن با زيستن چيست ؟ موت چيست ؟ حيات چيست ؟ آيا مردن به معنى معدوم شدن است يا معناى ديگرى دارد ؟ و
باز سؤال پيش مىآيد كه من كيستم كه داراى آن چيزم ؟ آيا من غير از آن چيزم ياعين آنم ؟ و اينكه مى گويم تميز داده ام و من سنجيده ام , آيا گوينده اين مطلب يعنى اين حاكم و مميز و مقايس , غير از آن من است يا همان من است ؟ و اگر گوييم عين من نيست و جز من است , چگونه كارى را كه ديگرى يعنى آن چيز كرده است به خود نسبت مى دهم كه من كرده ام و به همين منوال پرسشهاى بسيارى پيش مىآيد . آيانبايد در يك يك آنها بحث كرد ؟ آيا نبايد اهل حساب بود ؟ آيا نبايد بدانيم كيستيم ؟ چگونه حكم مى فرماييد ؟
اينك در اين درس تنها مطلب بى دغدغه اى كه بدان اعتراف داريم اين است كه هر يك از ما داراى چيزى هست كه بدان چيز تميز مى دهد و مقايسه مى كند و حكم مى نمايد و نتيجه مى گيرد . آن چيز را بايد به نامى بخوانيم , به هر اسمى بخوانى مختارى , در نام گذارى دعوى نداريم خواه قوه مميزه اش خوانى , خواه قوه عاقله اش نامى , خواه نفس ناطقه اش دانى . خواه به روح يا به عقل يا به خرد يا به جان يا به روان يا به نيرو يا به " من " يا به " انا " يا به ديگر نامها بدان اشارت كنى . و آنچه در اين مقام اهميت بسيار بسزايى دارد اين است كه بايد كتاب وجود خود را فهميده ورق بزنيم , و كلمه كلمه آنرا ادراك كرده و يافته و رسيده پيش برويم كه اين قوه مميزه چيست ؟ و اين انسان كيست ؟ و كجايى است ؟ و به كجا مى رود ؟ و آغاز و انجامش چه خواهد بود ؟ آيا عاطل و باطل است و تركيب و مزاجى اتفاقى است و با تراكم ذرات اتمها و نوترونها و پروتنها به چنين صورتى پديد آمده است ؟ و مردن , اضمحلال و انحلال و از هم گسيختگى آنها است و با ويران شدن بدن و خرابى آن , ديگر انسانى نيست و كسى باقى نمانده است ؟ چنانكه كوزه اى اتفاقى پديد آمد و پس از چندى شكست و ديگر كوزه اى نيست ؟ ببينيم از روى منطق دليل و برهان به كجا مى رسيم و چه نتيجه مى گيريم .»
منبع: معرفت نفس-علامه حسن زاده ی آملی-نشر علمی و فرهنگی-صص2-5

پیوسته متعادل و متعالی
یاحق

با تشکر از جناب طارق
سوالاتم اندازه چندتا تاپیک بود امیدوارم اساتید یاری کنند تا به جواب همه سوالات برسیم...
جناب طارق در مورد این که آیا درون ماست یا بیرون ما...
افرادی که دچار عقب ماندگی ذهنی هستند،ایا روح بیماری دارند یا جسم بیمار؟
اگر بیرون ماست یعنی افرادی که عقب ماندگی ذهنی دارند روح خرابی هم دارند..
یا این که درون ماست و جسم ناقص باعث عقلی ناقص میشه؟
این که میگن عقل سالم در بدن سالم آیا میشه گفت نه کامل در ما هست و نه بیرون ما..
رابطه جسم و روح رو میشه اینجا مطرح کرد که این قوه هم جسم ماست و هم روح ما

سلام به همه دوستان
ما که هنوز جواب این همه سوال رو نگرفتیم،البته درک میشه که سراساتید خیلی شلوغ هست..
یه سوال جدید هم اضافه میکنم...

توی نهج البلاغه در خطبه اول اگر اشتباه نکنم در قسمت فلسفه بعثت پیامبران پنج مورد اشاره شده است:
-وفاداری به پیمان فطرت را از انسان ها بازجوید..
-نعمت های فراموش شده را به یاد آورند ..
-با ابلاغ حکم های الهی حجت را بر آنان تمام نماید..
-توانمندی پنهان شده عقل را آشکار سازند
-نشانه های قدرت خدا را معرفی کنند
-----------------------------------------------------------
سوال من مربوط به قسمت قرمز هست ،یعنی:
توانمندی پنهان شده عقل را اشکار سازند..
این کدوم توانمندی هست که توی نهج البلاغه بهش اشاره شده؟
پیامبران کدام توامندی پنهان عقل ما را آشکار ساختند؟

موضوع قفل شده است