شهدا روی منبرها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شهدا روی منبرها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

[="Arial"][="DarkOrchid"]با سلام و عرض ادب

با پیشنهاد استاد ارجمند جناب مدیر فرهنگی
می خوام با کمک همتون
موضوعاتی رو مشخص کنیم
مناسب با موضوع از شهدا بگیم و بنویسیم
تا روی منبرها استفاده بشه
ان شاءالله[/][/]

[="Tahoma"][="Magenta"]سلام

آفرین

اگر از اولین شهید اهل البیت نگید ها ناراحت می شم

ایشان حق اب و گل دارند

و البته ممنون
با احترام :Gol:

:Ghamgin:[/]

[=arial]

موضوعات مرتبط با همسرداری
روایت اول
به نام خدا

شهید صیاد شیرازی مردی با اخلاص، پاک نیت و صبور بود. عمری برای خدمت به اسلام و میهن اسلامی در مقابل دشمنان ایستاد و هر آنچه داشت در طبق اخلاص گذاشت. ایشان روز عید غدیر خم به خدمت رهبر انقلاب (فرمانده کل قوا) شرف یاب شده بود. من شب قبل از آن خواب دیدم رهبر انقلاب با ناراحتی به من نگاه می کنند. عر ض کردم:« از من ناراحتید؟ »فرمودند:« نه، امام زمان (عج) هم از شما راضی است». من خوشحال شدم و تقاضای کارت ملاقات کردم و ایشان یک کارت به من دادند. پس از شهادت صیاد شیرازی فهمیدم که تعبیر خوابم شهادت همسرم بوده است. او روز عید غدیر، عیدی بزرگی از مولایش گرفت. مزد آن همه تلاش و عشق و ایثار فقط شهادت بود.
راوی: همسر شهید
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف

»»»»»»»»»»»«»««««««««««««
زندگینامه
علی صیاد شیرازی در سال 1323 در شهرستان درگز از توابع استان خراسان چشم به جهان گشود. پدر او کارمند ژاندامری بود، اما چندی بعد به ارتش انتقال یافت و به اقتضای شغلش به همراه خانواده در اکثر شهرهای ایران برای مدتی سکونت نمود. علی نیز تحت تأثیر شغل پدر به ارتش علاقمند شد. از این رو پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشکده افسری شد و در مهرماه سال 1346 با درجه ستوان دومی (در رسته توپخانه) به ارتش راه یافت. او پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشکر تبریز و چندی بعد به لشکر زرهی کرمانشاه منتقل گشت. وی درسال 1350 آموزش زبان انگلیسی را در تهران به پایان رساند و با دخترعموی خویش ازدواج نمود. صیادشیرازی جهت تکمیل تخصص های توپخانه در سال 1352 به آمریکا رفت و در سال 1353 جهت آموزش نیروهای نظامی به اصفهان بازگشت. او در اصفهان با تشکیل کلاس های مذهبی و شرکت در جلسات بحث های دینی، ساواک را نسبت به خویش حساس نمود و با اوج گیری انقلاب انزجار خویش را از نظام پهلوی علنی کرد. به همین علت در 19 بهمن ماه دستگیر و زندانی شد. با پیروزی انقلاب از زندان رهائی یافت و به همراه سردار رحیم صفوی و حجة الاسلام سالک از پادگان اصفهان محافظت نمود. صیادشیرازی در همین زمان با آیت الله خامنه ای آشنا شد و با درجه سرگردی به غرب ایران رفت و به یاری برادران غیور خود، سنندج را از دست منافقین آزاد نمود. مدتی بعد با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب منصوب گشت. اما بنی صدر او را از کار برکنار نمود. با حضور شهید رجائی در سمت ریاست جمهوری صیادشیرازی بار دیگر به ارتش بازگشت و قرارگاه حمزه سید الشهداء را تأسیس نمود. وی در طول سال های دفاع مقدس با سمت های مهم لشکری در عملیات های مختلف شرکت کرد. از جمله این مسئولیت ها می توان فرماندهی نیروی زمینی، نمایندگی امام در شورای عالی دفاع(به پیشنهاد آیت الله خامنه ای) ، جانشین ریاست ستاد کل را نام برد. سرانجام سپهبد علی صیادشیرازی در تاریخ 21/1/1378 در سن 55 سالگی پس از عمری جهاد در راه خدا توسط منافقین به شهادت رسید.

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
کتاب امیردلاور، صفحه:77، ت کتاب خاطرات شهید صیاد شیرازی، کتاب خداخواست زنده بمانی، صفحه:160، کتاب صیاد دلها، کتاب ناگفته های جنگ،

[=arial]


به نام خدا...

روایت دوم: شهید بروجردی
بروجردی اسلام را عزیزتر از خانواده می دانست و مسئولیتی که در قبال مردم کرد احساس می کرد اجازه نمی داد که برای دیدار مادر و همسر و فرزندانش زمان زیادی را قرار دهد. بسیاری از اوقات وقتی علت نیامدنشان به منزل را می پرسیدم جواب می داد: «فراموش کردم شما در کدام شهر هستید که برای دیدنتان بیایم.» اخلاق نیکوی او مجال اعتراض را به من نمی داد ولی بچه ها، با دیدنشان غریبی می کردند و پنهان می شدند. با آنها بازی می کرد تا بچه ها کم کم با وی آشنا شوند و من به بچه ها سفارش می کردم که ایشان را اذیت نکنند. زندگی با ایشان سخت اما شیرین و آموزنده بود. ایشان پیشنهاد کردند زمانیکه برای شرکت در جلسات و یا سمینارهای گوناگون از شهری به شهر دیگری می روند ما هم برویم تا مدت بیشتری را در کنار او در ماشین باشیم. بسیاری از زندگی ما پس از انقلاب در ماشین گذشت. در ماشین یک جعبه کوچک بود که شامل کنسرو، لیوان و درب بازکن بود. به روستاها که می رسیدیم نان محلی خریده و با کنسروهایی که در ماشین داشتیم غذای خوبی تهیه می کردیم که متأسفانه بچه ها نمی توانستند بخورند و مشکل ایجاد می شد. مدتی را هم در یک کانتینر و با شرایط سخت و امکانات ساده زندگی کردیم. در آخرین وداعمان به من گفتند که بچه ها را نسبت به اسلام دلسوز بار بیاور و به آنها بیاموز که آزاده زندگی کنند و برای زرق و برق دنیا خود را به زحمت نیاندازند.
راوی: همسر شهید
منبع: همان منبع قبلی

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
زندگینامه
در یکی از روزهای سال 1333 در روستای دره گرگ از توابع شهرستان بروجرد، محمد، که پنج خواهر و برادر داشت به عرصه هستی پا نهاد محبت پدر را بیش از 5 سال درک نکرد و درد یتیمی بر قلبش نشست. او که دروس ابتدایی را همزمان با کار در کارگاه تشک دوزی به اتمام رسانده بود، پس از اتمام تحصیلات راهنمایی به فعالیتهای فرهنگی علاقمند شد و با دسترسی به رساله امام (ره) در صف مقلدین آن حضرت قرار گرفت. محمد در سن 17 سالگی با بانویی مؤمنه ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند به نامهای حسین و سمیه می باشند. در سال 1350 در مدرسه مجتهدی در تهران شروع به تحصیل کرده و یک سال بعد به خدمت سربازی رفت. مدتی بعد به عشق دیدار امام (ره) از پادگان گریخت تا به نجف مشرف شود اما در مرز دستگیر شده و 6 ماه تحت شکنجه های سخت رژیم منحوس پهلوی قرار گرفت. پس از گذراندن دوران سربازی در سال 1354 با حجت الاسلام شاه آبادی و ... ارتباط نزدیکی برقرار نمود و پس از همکاریهای فرهنگی تبلیغی در سازمان فجر اسلام آنان به این نتیجه رسیدند که به مبارزات مسلحانه بپردازند و سپس راهی سوریه شدند. در سال 1355 محمد در سوریه با آیت الله صدر و دکتر چمران ملاقات کرده و دوره های آموزش نظامی را گذراند. محمد پس از بازگشت، گروه توحیدی «صف» را پایه گذاری نمود و در سمت رهبری این گروه قرار گرفت. بروجردی در سال 1356 برای زیارت حضرت امام (ره) به نجف رفت و پس از کسب اجازه شرعی، مبارزات مسلحانه خود را علیه رژیم پهلوی پس از نوزدهم دی ماه آغاز نمود و تا طلوع فجر انقلاب ادامه داد. بالاخره انتظار به پایان رسید و امام (ه) به ایران بازگشت. محمد که مسئولیت حفاظت از امام (ره) را برعهده داشت به همراه دیگر دوستانش در گروه توحیدی صف ایفای نقش نمودند. او در جریان تصرف رادیو تلویزیون از ناحیه پا مجروح شد. پس از پیروزی انقلاب ابتدا مسئولیت زندانهای اوین را عهده دار گشت و سپس به همراه پنج نفر از دوستان دیگر، سپاه را پایه گذاری نمود. بروجردی پس از صدور فرمان امام (ره) در مرداد ماه 1358عازم«پاوه» شد. «مسیح کردستان» (1) که خود را منجی مردم مظلوم کرد می دانست در شهر سرپلذهاب، مهر ماه 1359 از ناحیه دست مجروح گشت. پس از چندی به قصر شیرین رفت و در همان مکان مجدداً ازناحیه دست مجروح شد. محمد پس از منطقه ای شدن سپاه، فرماندهی سپاه غرب را برعهده گرفت. تشکیل گردانهای جندالله (شامل نیروهای سازماندهی شده سپاه)، تأسیس پیشمرگان کرد (نیروهای مردمی کرد)، تشکیل تیپ ویژه شهدا و مسئولیت این تیپ تا تشکیل قرارگاه حمزه سید الشهدا که خود نیز در سمت قائم مقامی قرارگاه قرار داشت، ازجمله اقدامات وسیع بروجردی در کردستان بود. او که در پائیز 1361 بر اثر سقوط هلی کوپتر پایش شکسته بود پس از بهبودی مجدداً به منطقه آمد تا در بازسازی بقیه مناطق شرکت داشته باشد. مسیح کردستان که ملائکه در انتظار ورودش زمزمه شوق سر داده بودند در اول خرداد ماه سال 1362 در مسیر جاده مهاباد-نقده بر اثر انفجار مین آیه های مقدس عشق را تلاوت نمود و تبسمی که بر لبانش نقش بسته بود، «فزت و رب الکعبه» مولایش را در ذهن همگان زنده کرد.
1- از القاب شهید بروجردی

منابع»:
کتاب اسوه، کتاب پادو، کتاب چون کوه باشکوه، کتاب سردار سپیداران، کتاب فرمانده سرزمین قلبها، کتاب مسیح کردستان، کتاب میرزا،




به نام خدا...
روایت سوم:شهید حسن آبشناسان
زندگی مشترک ما، رنگ سادگی و معنویت داشت. مراسم اولیه، بدون تکلف و با رعایت مسایل اسلامی برگزار گشت و مدت کوتاهی پس از پایان مراسم عقد، حسن به اهواز رفت. من نیز، در پایان امتحانات به او پیوستم و زندگی خود را در 2 اتاق کوچک اجاره ای، آغاز کردیم. یکی از اتاقها، به وسایل شخصی اختصاص یافت و اتاق دیگر با یک فرش و چند صندلی ساده، تزیین شد. قسمتی از اتاق نیز، به عنوان آشپزخانه ای با یک چراغ خوراک پزی و مقداری ادویه جات، مورد استفاده قرار گرفت. آن زمان روزگار را در مضیقه شدید مالی، سپری می کردیم و مشکلات زیادی داشتیم تا جایی که گاهی اوقات، برای تأمین هزینه های زندگی، مبلغی را قرض می کردیم. در زمان حکومت طاغوت، پیشنهاد شرکت در عملیات «ظفار» (1) در مقابل دستمزد 100 هزار تومانی به وی داده شد اما شهید آبشناسان، از حضور در عملیات خودداری نمود. می گفت: «این عمل، ظلم به یک ملت مسلمان است و رضای خدا در این کار، وجود ندارد. هر نفسی که می کشیم، باید برای رضای خدا باشد.» همه اینها در صورتی بود که انجام کار مربوطه و دریافت مبلغ مورد نظر، می توانست تأثیر زیادی در بهبود وضعیت اقتصادی خانواده داشته باشد.
1- عملیاتی که به منظور سرکوب مبارزان عمانی، صورت پذیرفت.

راوی: همسر شهید

»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»



زندگی نامه:

حسن آبشناسان در سال 1315 در خانواده ای متعهد و مذهبی در تهران دیده به جهان گشود. دوران کودکی را با تحصیل در مدرسه سپری نمود و درسال 1336 با اخذ مدرک دیپلم وارد دانشکده افسری شد. در سال 1339 با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل گشت و یک سال بعد دوره مقدماتی را به پایان رساند.
پس از آن، در اولین دوره «رنجر»، «دوره های عالی ستاد فرماندهی»، «دوره های چتربازی و تکاوری» در داخل و خارج از کشور، شرکت نمود و تمامی این مراحل را با موفقیت پشت سر گذاشت. او با وجود محیط نامناسب جامعه، پله های رشد و تکامل را، در پناه ارزش های اسلامی سپری نمود. پس از طلوع جاودانه انقلاب، به درجه سرهنگی ارتقاء یافت و فرماندهی «یگان جنگ های نامنظم در قرارگاه سیدالشهدای ارتش» را بر عهده گرفت.
آبشناسان با تشکیل سپاه، نیروهای جدید را در «آموزشگاه سعد آباد» تحت تعلیم خود قرار داد و در سال 1363، مطابق حکم رسمی «قرارگاه رمضان»، فراهم نمودن زمینه های آموزش جنگ های نامنظم سپاه به وی واگذار گشت. با پذیرفتن این مسئولیت، تاکتیک های جنگ های چریکی را به برادران سپاهی، بسیجی و همرزمان خود آموزش داد و شاگردان بسیاری در این زمینه ها تربیت نمود که همه ی آن ها، در میدان مبارزه به زیبایی افتخار آفریدند.
در آغاز جنگ تحمیلی، خاک جبهه جنوب، با صلابت گام های او، آشنا شد که همانند بسیجی ای ساده، در بزم عملیات های پیرانشهر، سردشت و بانه، حماسه آفرید و با رشادت های خود، یادش را در تاریخ خونین دفاع مقدس و قلب های ملت ایران، به تصویر کشید.
وی که از همرزمان و یاران نزدیک شهید «محمد بروجردی» بود، در حالیکه فرماندهی لشگر 26 نوهد، فرماندهی قرارگاه حمزه و لشگر 33 نیروهای مخصوص را بر عهده داشت، در هشتم مهر ماه سال 1364، در منطقه «لولاند» در حالیکه 49 سال داشت بر اثراصابت ترکش، شربت شیرین شهادت را نوشید و آسمان جبهه را به شمیم پایداری در مکتب اسلام، انقلاب و امام راحل، معطر ساخت.
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
کتاب ستارگان آسمان گمنامی،