76 اصل از علامه حسن زاده آملی

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
76 اصل از علامه حسن زاده آملی

[=tahoma][=times new roman][=&quot]1-هر چه هست وجود است [/][/][=times new roman][=&quot]-[/][=&quot]2هرپدیده آمده ازوجودپدیدآمده است3 : نیرویی داریم که درمی یابد وتمیز می دهد[/][=&quot]. 4[/][=&quot].سرای هستی بی حقیقت وواقعیت نیست[/][=&quot]. 5[/][=&quot]واقعیت وحقیقت هر چیز هستی است [/][=&quot]. 6[/][=&quot]واسطه ای میان وجودوعدم نیست[/][=&quot].7[/][=&quot]هستیهاباهم بی پیوستگی نیستند. بلکه هستیهاباهم پیوستگی دارند[/][=&quot]. 8-[/][=&quot]آنچه اتفاقی نیست هدفی دارد ورفتاراوبیهوده نیست[/][=&quot]. 9-[/][=&quot]هرچه را درجنبش ومسیر جنبش قرار می گیرد وچون هدف دارد دین وهدف دارد[/][=&quot]. 10-[/][=&quot]:علم وجود است[/][=&quot]. 11-[/][=&quot]حرکت در چیزی است که فاقد کمالی باشد[/][=&quot]. 12-[/][=&quot]موجودی که کمال مطلق است حرکت در اومتصور نیست.(ویا به عبارت دیگر:مجموع هستی بی جنبش ودر سکون کامل است[/][=&quot]). 13-[/][=&quot]:حرکت فرع بر احتیاج است[/][=&quot]. 14-[/][=&quot]هرچه که غایت وکمال متحرکی است برتروفراتر از آن متحرک است پس موجودات را درجات ومراتب است[/][=&quot]. 15-[/][=&quot]اگر سلسله موجودات منتهی به موجودی شود باید آن موجود غایت غایات وکمال کمالات ونهایت ومنتهای همه هست[/][=&quot]ی[/][=&quot]باشد ومادون اوهمه محتاج اوودروی حرکت متصور نبود[/][=&quot]. 16-[/][=&quot]هر موجودی در حد خود تام وکامل است. تام واتم وکامل واکمل از قیاس پیش می آید[/][=&quot]. 17-[/][=&quot]هیچ چیزدر حد خودودر عالم خود شر وبد نیست ولی قیاس ونسبت با این وآن که به میان آمد سخن از شروبد به میان می آید[/][=&quot]. 18-[/][=&quot]نطفه ومربی واجتماع ومعاشر از اصولی اند که در سعادت وشقاوت انسان دخلی به سزا دارند[/][=&quot]. 19-[/][=&quot]حرکت:خارج شدن موضوعی است از فقدان صفتی وکمالی به سوی وجدان آن کمال وصفت به طور تدریج ووجودهر جزء بعد از جزء دیگر[/][=&quot]. [/][=&quot]وخلاصه حرکت عبارت است از خروج شئ از قوه در امری به فعل [/][=&quot]-[/][=&quot]20-برای متحرک باید مخرجی باشد که وی رااز نقص به در برد وبه کمال رساند[/][/][/]

[=tahoma][=times new roman][=&quot]21-[/][=&quot]ما با حرکت ودر حرکت ودر جهان حرکتیم[/][=&quot]. -[/][=&quot]22کتاب وآموز گار از وسایل ومعداتنند دانش دهنده دیگری است[/][=&quot] . 23-[/][=&quot]آن گوهری که به لفظ من وانا ومانند اینها بدان اشارت می کنیم موجودی غیر از بدن است[/][=&quot] . 24-[/][=&quot]انسان از مرتبه نفس تا مرحله بدنش یک موجود متشخص ممتد است وبه عبارت دیگر انسان موجود ممتدی است که از مرحله اعلا تا به انزل مراتبش همه یک شخصیت است[/][=&quot]. 25-[/][=&quot]جمیع آثار بارزاز بدن همه از اشراق وافاضه نفس است[/][=&quot] . 26-[/][=&quot]آن گوهری که به لفظ من وانا و مانند اینها بدان اشارات میکنیم به نامهای گوناگون خوانده می شود چون :نفس *نفس ناطقه *روح*عقل *قوه عاقله*قوه ممیزه*روان*جان*دل*جام جهان بین[/][=&quot]* [/][=&quot]ورقا*طوطی*و نامهای بسیاردیگرولی آنچه در کتب حکمت والسنه حکما رواج داردهمان پنج نام نخستین است[/][=&quot] . 27-[/][=&quot]بدن مرتبه نازله نفس است[/][=&quot] . 28-[/][=&quot]آنگاه کالبد تن بدن نفس است که نفس در او تصرف وبدان تعلق داشته باشد وآثاروجودیش را در او پیاده کند[/][=&quot]. 29-[/][=&quot]نفس را هر دم در کشور وجود شئون بسیاری است که هیچ شانی او را از شان دیگر باز نمی دارد[/][=&quot] . 30-[/][=&quot]در میان انواع موجودات صاحب قوا و استعداد وهوش وبینش انسان را از شان دیگر با زنمی دارد [/][=&quot]31-[/][=&quot]نفس ناطقه بسان درختی است که جمیع قوای او شاخه های اویند[/][=&quot]. [/][=&quot]النفس فی وحدته کل القوی وفعلها فی فعله قدانطوی 32-قوه متصوره به تنهایی صورتگرنطفه نیست[/][=&quot]. 33-[/][=&quot]فاقد شئ معطی آن به دیگری نتواندبودوبه عبارت دیگر :معطی کمال خود باید اولا" واجد آن باشد[/][=&quot]. 34-[/][=&quot]طلب مجهول مطلق محال است[/][=&quot] . 35-[/][=&quot]از آنجایی آمدیم که اول کار بود زیرا چون علم می آموزیم پیشتر می رویم[/][=&quot]. 36-[/][=&quot]فکر حرکت نفس ناطقه است از مطلب به مبادی ودوباره از مبادی به مطلب[/][=&quot]. 37-[/][=&quot]وعاء علم وعائی است که به خلاف همه ظرفها هر چه علم دراو بیشتر قرارگیردگنجایش او بیشتر می شودو برای تحصیل علوم بالاتر وبیشتر آماده تر می شود . 38-علم را با وعاء او یک نحو سنخیت است[/][=&quot]. 39-[/][=&quot]نفس ناطقه ومخرج او از نقص به کمال هردو از موجودات ماوای طبیعت اند[/][=&quot]. 40-[/][=&quot]انسان بهترین طریق بلکه تنها طریق برای پی بردن به جهان هستی است[/][/][/]

[=tahoma][=times new roman][=&quot]41-[/][=&quot]مادی قائل به موجودی حقیقی وواقعی به نام ماده است برخلاف سوفسطایی که قائل به حقیقتی[/][=&quot] نبود. 42-مادی ماده را موجودی ازلی وابدی ووجود آن را بالذات می داند[/][=&quot]. 43-[/][=&quot]هر صورت معقوله فعلیت محض ومبرای از ماده واوصاف واحوال ماده است[/][=&quot]. 44-[/][=&quot]وعاء تحقق صور معقوله موجودی مبرا از ماده و اوصاف و احوال ماده است[/][=&quot] . 45-[/][=&quot]هر یک از قوه خیال و صور خیالی را تجرد برزخی است[/][=&quot] . 46-[/][=&quot]هر یک از نفس ناطقه ومخرج او از نقص به کمال موجودی ورای ماده اند[/][=&quot]. 47-[/][=&quot]هر فردانسان را یک شخصیت وهویت است که جمیع قوای او شئون همان هویت واحده اوست وهمه آثار وجودیش از آن منبعث می شوداگر چه مظاهرش متکثر است[/][=&quot] . 48-[/][=&quot]هر متحرک در حرکت خود به سوی چیزی می رود که فاقد آن است تا از حرکت واجد آن شود وآن غایت وغرض اوست[/][=&quot] . 49-[/][=&quot]شیئیت شئ به صورتش است نه به ماده اش[/][=&quot]. 50-[/][=&quot]تنویم مغناطیسی ونوم هردو از یک اصل منشعب اند وآن در حقیقت انصراف وتعطیل حواس ظاهره از تصرف و دست در کار بودن به این نشاه طبیعت است[/][=&quot] . 51-[/][=&quot]نفس ناطقه در همه حال از خویشتن آگاه ومدرک ذات خودوبه خود داناست وهیچیک از حواس این چنین نیست[/][=&quot] . 52-[/][=&quot]علم انسان ساز است جان نباشد جز خبر در آزمون/ هرکه راافزون خبر جانش فزون. توهمان هوشی وباقی هوش پوش[/][=&quot]. 53-[/][=&quot]قوه متخیله از شئون نفس است وتجردبرزخی داردودر خواب وبیداری بیداروآگاه است ودستگاه عکاسی وصورتگری نفس ناطقه است[/][=&quot] . 54-[/][=&quot]نفس ناطقه ومخرج اواز قوه به فعل عاری از ماده واحکام آن اند یعنی هردو از عالم غیب اند وصرف حیات اند وحیات همان شعور وآگاهی است[/][=&quot]. 55-[/][=&quot]اشباحی که در عالم رویا می بینیم مطلقا" ایجاد نفس وقائم به اویندوهمه ابدان مثالی برزخی اند[/][=&quot]. 56-[/][=&quot]همه آثار وجودی انسان اطوار ظهورات وتجلیات نفس است وقوام بدن به روح وتشخص ووحدت وظهورآثار از اوست[/][=&quot] . 57-[/][=&quot]سعادت این است که نفس انسان در کمال وجودیش به جایی برسد که قوام بدن به روح وتشخص و وحدت وظهور آثارش از اوست[/][=&quot] . 58-[/][=&quot]روح انسان خواه در مقام خیال باشد وخواه در مقام عقل پس از ویرانی بدن تباه نمی شود[/][=&quot]. 59-[/][=&quot]همه مدرکات انسان ورای طبیعت است[/][=&quot] . -[/][=&quot]60هر چه که بلا وضع است ممکن نیست در چیزی که با وضع است حاصل شود[/][/][/]

[=tahoma][=times new roman]61-[=&quot]صورت علمیه مطلقا"کلی وجودی مجرد از ماده است وظرف تقرروتحقق او با او مسانخ وعلم وجودی نوری قائم به خوداست[/]. 62-[=&quot]اسناد افعال صادره از انسان به بدن واعضاوجوارح مادی وی به مجازاست وحقیقتا"به نفس اسناد می یابند[/]. 63-[=&quot]آنچهرا که انسان ادراک کرده است در صقع ذات خود یافته است وآن معلوم بالذات اوست واشیای خارجی که به نحوی از انحناء به واسطه واعدادقوی وآلات ادراکی خود با آنهاتعلق وارتباط یافته که از این ارتباط یافته که از این ارتباط به کسب علم نائل شده است معلوم بالعرض اند[/]. 64-[=&quot]ماده تقدم علی بر نفس ناطقه نداردبلکه معد حدوث اوست که نفس حدوثا[/]" [=&quot]جسمانی وبقاء" روحانی است[/] . 65-[=&quot]هریک ازحواس واسطه ومعد نفس برای ربط و تعلق به خارج اوست وکار هر یک احساس محسوسی مخصوص است ولا غیر که اصلا" نمی دانند محسوس خارجی است یا نه واین حکم کار نفس است[/] . 66-[=&quot]مرگ فقط قطع علاقه نفس از طبیعت وماده بدن است نه تباهی وزوال نفس[/] . 67-[=&quot]آنچه صورت شئ را مانع از عقل وعاقل شدن وهمچنین معقول بالفعل گردیدن است ماده ای است که در آن مذکور است[/] . 68-[=&quot]استدلال از فعل بر فاعل که استدلال از معلول بر علت و در اصطلاح برهان ان است استدلال ناتمام وناقص است لذا اثبات انسان نفس خود را به واسطه فعل نفس محال است . 69-الفاظ برای معانی اعم وضع شده اند و روزنه هایی به سوی معانی حقیقی اشیایند نه مبین ومعرف واقعی آنها اعنی معانی را آن چنانکه هستنند نمی شود در قالبهای الفاظ در آورد که هر معانی را آن چنانکه هستنند نمی شود ودر قالبهای الفاظ در آورد که هر معنی رادر هر عالم خودش حکمی خاص وصورتی خاص است[/] . 70-[=&quot]دار آخرت عین حیات است وموجودی که ذاتا" حی است محال است که ضد خودرا بپزیرد یعنی محال است که موت بر او عارض شود ویا خواب وپینکی بر او دست یابد[/]. 71-[=&quot]موجودی که حدوث بر او صادق نیست موجودی ازلی وابدی است که هیچگاه فنا وزوال در او راه ندارد[/]. 72-[=&quot]جسم آلی جسم زنده است یعنی صاحب نفس است ونفس مبداء حس وحرکت به اراده است و به تعبیراعم که شامل نفوس ارضیه گردد نفس کمال اول جسم طبیعی آلی ذی حیات بالقوه است[/] . 73-[=&quot]ناظم امور عالم مطلقا" یعنی تشکیل دهنده وبه نظم آورنده آن عقل است یعنی موجودی که فعلیت محض وعین حیات وعلم وقدرت ومبدا حیات وهرگونه کمال ومحیط به اشیاء از جمیع جهات آنهاست هم علت موجودات است وهم نهایت مطالب [/]74-[=&quot]طفره مطلقا"چه در حسیات وجه در معنویات باطل ومحال است[/] . 75-[=&quot]تشکیک بر مبنای مشاء در ماهیات راه ندارد[/]. 76-[=&quot]نور اسفهبد را که نفس ناطقه است مقام تجرد است یعنی اورا مقام فوق تجرد است یعنی او را مقام معلوم وحد یقف نیست که در نتیجه وحدت عددی ندارد[/].[/][/]

موضوع قفل شده است