شهید حسن آقاسی زاده شعرباف

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شهید حسن آقاسی زاده شعرباف

به نام خدا...

زندگینامه
حسن آقاسی زاده شعرباف در اول فروردین ماه سال 1338 در مشهد مقدس به دنیا آمد. از کوچکی علاقه زیادی به شرکت در مجالس مذهبی داشت. به همین خاطر اکثر مسائل رساله حضرت امام خمینی را حفظ بود. در زمان اوج گیری انقلاب به علت توزیع اعلامیه های امام (ره) در میان مردم، توسط ساواک بازداشت شد.
او که دوران تحصیل را با نمرات عالی گذرانده بود، با پیشنهاد آموزش و پرورش و با کسب اجازه از نماینده امام در قم جهت ادامه تحصیل عازم کانادا شد و با رتبه ای عالی موفق به دریافت کارشناسی ارشد مهندسی راه و ساختمان و پل سازی در دانشگاه «تورنتو» گردید. آقاسی زاده در کانادا فعالیت چشمگیری در انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان داشت. در سال 1361 به ایران بازگشت و وارد نهاد مقدس سپاه شد. وی به دلیل لیاقت و ابراز شایستگی در معاونت فنی و مهندسی قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه پاسداران مشغول انجام وظیفه شد، پس از مدتی مأمور تأسیس قرارگاههای «صراط المستقیم و خاتم الانبیاء» گشت.
آقاسی زاده از ابتدای ورود به جبهه تا هنگام شهادت در 2400 پروژه کوچک و بزرگ از خط مقدم تا عقبه شهرها، شرکت داشت. وی در تاریخ بیست و هشتم مهرماه سال 1366 ندای حق را لبیک گفته به دیدار یزدان شتافت. مزار پاکش در صحن حرم مطهر امام رضا(ع) قرار دارد. از این شهید آقاسی سه فرزند به یادگار مانده است .

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
کتاب شهاب،
کتاب کنار پل، منتظرت ایستاده ام!،
یادواره سرداران رشید مهندسی رزمی



[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

خاکریز
يادم هست در پتروشيمي عراق توي منطقه شلمچه خطي بود که نه خاکريز داشت نه سنگري. عراقيها بچه ها را با تير مستقيم مي زدند. يک روز اين مسئله را با حسن در ميان گذاشتند و گفتند: يک ماه است مي خواهيم تو پتروشيمي يک خاکريز بزنيم ولي کسي داوطلب نمي شود چون خيلي خطرناک است. حسن در آن جلسه چيزي نگفت. فرداي بعد از نماز هرچه گشتم پيدايش نکردم. يکي از راننده هاي لودر هم غيبش زده بود. حسن نيروهايش را خيلي خوب مي شناخت. مي دانست چه کاري از چه کسي ساخته است. بعداً معلوم شد نصف شب رفته سراغ راننده لودر که مورد اطمينانش بود و گفته بود: حاضري با هم تا بهشت بريم؟ راننده لودر هم گفته بود : چرا که نه؟ هر دو با هم مي روند خط و شروع مي کنند به خاکريز زدن. وقتي برگشتند سرتا پايشان خاکي بود و فقط چشمهايشان از شادي برق مي زد.

راوی: برادر شهید

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
کتاب شهاب،

کتاب کنار پل، منتظرت ایستاده ام! [/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

پرتگاه عروج

آقاسی زاده قبل از شهادتش از ناحیه کمر مجروح شده بود و قرار بود برای معالجه به اتریش برود، ولی بعد از تماس تلفنی با فرماندهان برای بررسی یکی از مناطق عملیاتی در ماووت، عازم منطقه شد. حسن آقا به اتفاق دو تن از همرزمانش که از مهندسین قرارگاه بودند، رانندگی را به عهده گرفت. چراغ ها را خاموش کردند تا عراقی ها متوجه حضور آنها در منطقه نشوند. جاده زیر آتش توپخانه دشمن قرار داشت. با اصابت گلوله توپ به دامنه ارتفاعات مشرف به جاده، سنگ های بزرگ ریزش کرد و خودروی ایشان به پایین پرتگاه سرازیر شد و بدین سان به فوز ابدی و خواسته دیرینه اش دست یافت.
راوی: همرزم شهید

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

منتظرم بمان

خواب حسن را ديده بود. دستانش مي لرزيد، صحنه هاي ديدار انگار دوباره برايش زنده شد. حسن آقا کنار خدابيامرز پدرش ايستاده بود. حسن خيلي به آقاي طوسي که از سادات هم بود علاقه و ارادت داشت. نگاهي به همسرش انداخت و گفت: من از الان ديگه پيش شما نيستم. زينب پرسيد: يعني چي؟ زن و شوهر بايد پيش هم باشن! من و بچه ها آمديم اهواز، تا بيشتر پيش تو باشيم. حسن خنديد و گفت: تا الان بوديم ديگه نيستيم. روز بعد زينب به مشهد رسيد. باورش نمي شد. او را به بهانه سفر به اتريش و معالجه حسن به آنجا کشانده بودند. چشمش که به پارچه هاي سياه و عکس حسن افتاد. عکس را برداشت جلوي صورتش گرفت و خيره به آن و يکباره آن را کوبيد به سرش. شيشه هاي شکسته از اطراف سرش، سر مي خورند و پايين مي آيند. زينب فقط ناله مي کند و اشک مي ريزد و مدام زير لب زمزمه مي کند: حسن... منتظرم بمان

راوی: همسر شهید

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

وصیت نامه
(قبل از سفر حج)
«گردش به دور خانه خدا نشان دهنده این است که به غیر از خدا دور دیگری نگردید.» شکر خدای منان را که حمایت اسلام را با اراده خود در این زمان به دست روحانیت و مبارزان و جهادگران بسیاری که سالها با رنج و اسارت و شکنجه و شهادت دروسی را که از امامان خود گرفته بودند، در آزمون زندگی پس دادند و طی مبارزه طولانی و وحدت مردم، به خواست او حیات اسلام دوباره زنده شد. در جبهه های نور علیه ظلمت که معراج انسانهای مخلص و مؤمن است الفبای عشق به خدا و راه او را آموختن و از معاشرت و همنشینی با رزمندگان بسیجی و پاسدار و فرماندهان آنان سیراب گشتم. آری آنها بدون «یا حسین» گفتن تکبیر نمی گویند. و جهاد حسینی را بدون عشق به شهادت و الله نمی کنند... همه می دانیم که حج یک سفر الهی - عبادی - سیاسی است که بزرگترین و با ارزش ترین اعمال است. حج اگر مقبول خدا واقع شود، موجب آمرزش و بخشنده همه گناهان است. می روم خانه خدا تا بگویم گناهان و نافرمانیها و جسارتهایم در گذشته سبب عدم توفیق به شناخت خدای منان شده و در طول ماهها حضور در مناطق جنگی مانع پیوستن به الله. حال که توفیق شهادت را نصیبم ننمودی، شکرگزار تو هستم که توفیق دادی مهمان تو باشم... آدم شدن کلید درک خداوند و توفیق یافتن شهادت در راه اوست.

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
کتاب شهاب، کتاب کنار پل، منتظرت ایستاده ام!، کتاب یادواره سرداران رشید مهندسی رزمی،
[/]

[="Tahoma"][="Navy"][/]