๑╬๑ بزمتان روشن ای سبوزدگان ๑╬๑ یادنامه شهید رجایی و شهید باهنر

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
๑╬๑ بزمتان روشن ای سبوزدگان ๑╬๑ یادنامه شهید رجایی و شهید باهنر

خاطراتی از زندگی شهید باهنر


ورود به آموزش‌وپرورش
در مورد زندگي فرهنگي پدرم، موردي كه قابل ذكر است و خودم هم تا حدودي در جريان آن بودم، مسئله تأليف كتب ديني براي مقاطع، ابتدايي تا انتهاي دوره‌ي تربيت معلم و حتي كتب مربوط به دانشگاههاست. كه آن كار عظيم، يكي از مهمترين عوامل بيداركننده نسل جوان و آماده‌سازي‌شان براي حضور در صحنه‌هاي پرشكوه انقلاب اسلامي بود. پدرم به همراه شهيد مظلوم بهشتي و بعضي ديگر از همكارانشان وارد آموزش و پرورش شدند.
به اين نيت كه يك كار زيربنايي انجام دهند و يك تحول اساسي در فرهنگ جامعه ايران به وجود بياورند. رژيم سابق در اساسي ابتدا متوجه اين نيت نبود و لذا به ايشان و همكارانشان اجازه داد كه براي كليه مقاطع تحصيلي كتابهايي را تأليف كنند كه به قول پدرم، آن كار به مدت 13 سال طول كشيد.

تأليف كتب درسي
من خاطرم هست كه ايشان مرتب در حال گفتگو، بحث، مطالعه و تحقيق بودند، جلسات مختلفي داشتند، من گهگاهي همراهشان به اداره تحقيقات مي‌رفتم و مي‌ديدم كه ايشان براي اينكه كتب موردنظر در بهترين كيفيت باشند چه مباحث طولاني با صاحب‌نظران فن داشتند. اگر كسي يك مرور كلي به فهرست كتب منتشره در آن زمان داشته باشد يا خودش در آن روزگار كتابها را مطالعه كرده باشد به خوبي به ارزش كار آن شهيد پي خواهد برد.
به جرات مي‌توان گفت آن كتابها نقش تعيين كننده‌اي در آشنايي نسل جوان با معارف اسلام ناب محمدي(ص) داشته‌اند چرا كه قبل از آن كتب ديني بگونه‌اي بود كه نه تنها معارف اصيل اسلام را مطرح نمي‌كرد بلكه در صدد تحريف آنها هم بود. اين فعاليت از حدود سالهاي 1344 ، 1345 تا سال 1357 به طور مستمر ادامه داشت و تا سال 1360 هم آن كتابها در مدارس و دانشگاهها تدريس مي‌شد.
خاطرم هست در سال 57 ايشان يك روز مرا صدا زدند و گفتند: «ناصر، بيا يك چيز جالب نشانت بدهم»، وقتي من خدمتشان رفتم يك كتاب ديني در دستشان ديدم كه بخش اعظم آن را با خط قرمز علامت‌گذاري كرده بودند. پدرم گفت: «اين كتاب را خط‌كشي شده حذف شود، اجازه انتشار كتاب را مي‌دهد»، من تفسير آيات و احاديث بود خط كشيده بودند. آنها تازه متوجه شده بودند كه حتي در گزينش آيات و احاديث هم نكاتي مدنظر پدرم بوده است. آيات بيشتر مربوط به جهاد، قتال، مبارزه با طاغوت، امر به معروف و نهي از منكر بود، البته به فضل خداوند پيروزي انقلاب اسلامي آن نيست شوم و تهديد جدي را از بين برد.

تأسيس مدارس
فعاليت‌هاي ديگر فرهنگي‌شان تأسيس مدارس گوناگون بود. ايشان با داشتن تحصيلات عاليه، بدون هيچگونه ابايي دست به تأسيس مدارس در مقاطع گوناگون زدند. اين مدارس بعدها توسعه يافتند و به صورت موسسات فرهنگي درآمدند. كه از جمله آنها مي‌توان به موسسه فرهنگي رفاه، كانون توحيد، مدرسه مفيد اشاره كرد. كه ايشان بر اجراي كار موسسات مذكور نيز نظارت مستقيم داشتند

دفتر نشر فرهنگ اسلامي
كار مهم ديگري كه ايشان انجام دادند تأسيس يك انتشارات بزرگ جهت چاپ كتابهاي ديني بود به نام دفتر نشر فرهنگ اسلامي. كه هم‌اكنون اين موسسه به صورت گسترده و فعال مشغول فعاليت است و كتابهاي اسلامي و تربيتي مختلفي را به چاپ مي‌رساند.

ارتباط با دانشجويان
ضمن آنكه پدرم در مقاطع گوناگون آموزشي، تدريس مي‌كردند. حتي در دانشگاهها خاطرم هست كه جلسات متعددي با دانشجويان داشتند و هرگاه از دانشگاههاي مختلف كشور از ايشان براي سخنراني دعوت مي‌كردند با روي باز مي‌پذيرفتند. بيشترين كساني كه دور ايشان جمع مي‌شدند و مراوده داشتند دانشجويان و نسل جوان بودند و حتي مسائل شخصي‌شان را نيز با پدرم مطرح مي‌كردند. خاطرم هست مقام معظم رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در مورد پدرم فرمودند: شهيد باهنر از جمله افرادي است كه شخصيت ايشان ناشناخته باقي مانده است

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، شهيد باهنر چه فعاليتهايي در زمينه فرهنگي داشتند؟
فعاليت‌هاي فرهنگي ايشان پس از انقلاب، ادامه فعاليت‌هاي قبلي‌شان بود. مي‌توان به جرات گفت قسمت عمده عمر پدرم معطوف به فعاليت‌هاي فرهنگي بود. اگر نگاه كنيد، مي‌بينيد كه پس از انقلاب ايشان در سمتهاي معاون وزير آموزش و پرورش، وزارت آموزش و پرورش تا دوران نخست‌وزيري همچنان در زمينه تاليف كتب و نظارت بر تاليف كتب فعال بودند يكي از مهمترين كارهاي پدرم كه از ابتكارات ايشان و شهيد رجايي بود، تاسيس نهاد امور تربيتي در وزارت آموزش و پرورش بود خودشان در اين باره گفتند:
«بعد از انقلاب بنا بر ضرورتي كه در اصلاح سيستم اداري و اجرايي كشور ملاحظه مي‌كرديم. در كار وزارتخانه‌ها و سازمانهاي مختلف اجرايي و اداري، نهادهاي انقلابي را بوجود آورديم. في‌المثل در كنار ارتش، سپاه پاسداران به وجود آمد يا در كنار وزارتخانه‌هايي مانند نيرو، راه و ترابري و پست و تلگراف، جهاد بوجود آمد. برمبناي احساس اين ضرورت و اينكه نمي‌شد نهادي در كنار آموزش و پرورش ايجاد كرد (البته مقوله‌ي نهضت سوادآموزي، جداي از اين بحث است چرا كه نهضت نيز، يك نهاد جهادي است) ما در دل وزارت آموزش و پرورش نهادي به وجود آورديم به نام «نهاد امور تربيتي» كه هدف از ايجاد آن، تزريق ايده و تفكر اسلامي و انقلابي در پيكره آموزش و پرورش بود تا از اين طريق نيروهاي مومن و مخلص جهت خدمت به نظام آموزشي كشور تربيت شوند»، پدرم براي ايجاد و ارشاد اين نهاد تلاش فوق‌العاده‌اي به همراه شهيد رجايي به خرج دادند.
آقاي هاشمي رفسنجاني رياست محترم جمهوري جمله‌اي دارند در مورد پدرم كه جالب است ايشان فرمودند: ناشناخته‌ترين و مظلوم‌ترين شخصيت انقلاب، شهيد باهنر بود. من از نزديك شاهد زحمات و فعاليت‌هاي ايشان بودم و دليل اينكه بسياري از خدماتش ناشناخته مانده است اين است كه او كمتر حرف مي‌زد و بيشتر عمل مي‌كرد. از جمله فعاليت‌هاي پس از انقلاب ايشان، يكي هم حضور فعال در ستاد انقلاب فرهنگي بود، چرا كه پس از امروز اثرات آن مجاهدتها و ايثارگريها را به وضوح مي‌بينيم.


نقش شهيد باهنر را در پيوند حوزه و دانشگاه تا چه حدي مي‌بينيد؟
تا آن زمان كه پدرم وارد دانشگاه شد، كمتر كسي از روحانيون وارد دانشگاه شده بود كه هم در امور مربوط به حوزه آشنايي داشته باشد و هم با سبك و روش‌هاي معمول دانشگاهي، در زمان پدرم بود كه ايشان، شهيد بهشتي، شهيد مفتح يعني عده‌اي كه در حوزه‌ها تا مدارج بالاي علمي تحصيل كرده بودند و به حدود اجتهاد رسيده بودند تصميم گرفتند كه وارد دانشگاهها شوند و در رشته‌هاي مختلف به تحصيل بپردازند.
آشنايي روحانيون با دانشگاه موجب شد كساني كه در دانشگاهها علاقمند به اسلام و معارف ديني بودند به سمت اين شخصيتها جلب بشوند و پدرم و دوستانش موفق شدند با جذب علاقمندان دانشگاهها به سمت حوزه‌ها زمينه نزديكي روحيه حوزوي به دانشجويي را فراهم كنند كه اين نزديكي بركت زيادي داشت و وحدت حوزه و دانشگاه باعث شد كه اينان به عنوان يكي از اساسي‌ترين و موثرترين نيروهاي ضد رژيم پهلوي وارد معركه مبارزه قهرآميز عليه رژيم شوند. پس از پيروزي انقلاب نيز خوشبختانه اين پيوند مستحكم‌تر شد و امروز شاهد بركات و اثرات اين پيوند مقدس هستيم.
دکتر ناصر باهنر فرزند شهيد باهنر

خاطراتی از شهید رجائی

خوشنويسان، مديركل آوزش و پرورش شهر تهران در زمان شهيد رجايي

. با دو بزرگوار شهيد رجايي و باهنر از سال 1347 افتخار آشنايي و همكاري داشتيم. در مدرسه كمال نارمك و در مدرسه قدس با ايشان همكار بودم.
آقاي رجايي از سال 47 در مدرسه كمال معلم هندسه بودند. قبل از اينكه ايشان زندان بيفتند. جلسات دوره‌اي تفسير قرآن در منزل آقاي رجايي و آقاي باهنر برگزار مي‌شد.
شهيد رجايي در بازگشت از سفر فرانسه، به عراق رفت و خدمت امام رسيد، وقتي برگشت دستگيرش كردند و زندان رفت، مدرسه كمال هم بعد از آن بسته شد كه در حقيقت مركزي غيررسمي براي عده‌اي از انقلابيون بود.
شخصيت شهيد رجايي و زندگي خانوادگي
در دوران زندان، بنده با منزل ايشان رفت و آمد داشتم. الحق كه همسر شهيد رجايي در حيات سياسي ايشان بسيار تاثير داشت. بسيار صبورانه مشكلات را مي‌پذيرفت.
يادم هست درهمان ايام سقف اتاق ايشان ريخته بود. خواهش كردم كه بنا بياورم خانم ايشان قاطعانه گفت«نه» اين زن و مرد يعني شهيد رجايي و همسرش، حتي وقتي كه رجايي رئيس‌جمهور شد، با ابلاغ حقوق معلمي زندگي كردند. بسيار جالب است كه سه سال بعداز شهادتش، سال 63 در مكه، رئيس سازمان بازنشستگان كل كشور آقاي كربلايي مرا ديد و به من گفت، شهيد رجايي با حقوق معلمي باز نشسته شده، شما از خانم ايشان اجازه بگيريد تا ما پايه حقوق ايشان را اصلاح كنيم. پس از برگشت، همسر شهيد رجايي بازهم در جواب ما گفت: خير.
شهيد رجايي خودش را وقف انقلاب كرده بود. بعضي وقتها خدمتش مي‌رسيدم،‌ مي‌ديدم روي موكت دراز كشيده و چشمش را بسته است. مي‌گفت خوشنويسان مطلبت را بگو، بيدارم.
در ملاقاتي كه همراه آقاي رجايي در قم خدمت امام رسيديم، امام بعد از اين كه گزارش ايشان را درباره آموزش و پرورش شنيد، فرمود انشاالله اگر اين گونه كار كنيد(اشاره به نوع كار كردن شهيد رجايي كه از لابه‌لاي گزارش فهميده بود) 20 سال طول مي‌كشد تا به نقطه صفر برسم. اصولا رجايي ارادت عجيبي به امام داشت. آن روز تنفيذ حكم ايشان را همه از تلويزيون ديديم واقعا ارادت مريدانه رجايي به امام تكان‌دهنده است.

مرام حكومتي، نه فقط روش شخصي
براي رجايي ساده‌زيستي فقط يك روش شخصي نبود بلكه در حكومت هم آن را اعمال مي‌كرد.
اولين نصيحت ايشان به من پس از اين كه مدير كل آموزش و پرورش تهران شدم اين بود كه برو سعي كن اين اتاق را كوچكتر و كمتر كني نه اين كه زيادش كني.

دكتر مجتبي رحماندوست، مشاور رئيس جمهوري

هرچند من با شهيد رجايي برخوردهاي كمي داشتم ولي خيلي تكان‌دهنده و سازنده بود.
رجايي آدم خيلي بي‌ادعايي بود و اهل قيافه گرفتن نبود. زماني كه رجايي نخست‌وزير بود، بازديدي از دانشكده افسري نيروي زميني ارتش داشتيم. شيوه حركت رئيس جمهور(بني‌صدر) طوري بود كه همه بايد كنار مي‌رفتند و اداي احترام مي‌كردند. اما نخست‌ورزير همراه مردم و پشت سر رئيس جمهور حركت مي‌كرد.
مردم از اين كه جلوي رئيس جمهور بيايند، نگراني و هراس داشتند اما به محض اين كه به رجايي مي‌رسيدند، لبخندي به وي مي‌زدند و مي‌گفتند، آقاي رجايي يك عكس با هم بيگريم، مي‌گفت: بگيريم، آدمها سختشان بود كه به رئيس‌جمهور يك كلمه بگويند، ولي راحت بودند كه به نخست‌وزير بگويند يك عكس با هم بگيريم.
ردار رضايي، دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام‍

من با شهيد رجايي مراوده زيادي داشتم. ايشان در جلسه‌هاي امنيتي كه برگزار مي‌شد، شركت مي‌كردند. زماني كه قرار شد رئيس‌جمهور شوند، چند مسئله را با من در ميان گذاشتند. درباره آمدن چند نفر از دوستان به دولت ايشان، از جمله آقاي نبوي كه در سپاه با ما همكاري مي‌كرد، از ما خواستند كه ايشان را رها كنيم كه با آنها همكاري كند، چون ايشان در سپاه بود.
شهيد رجايي در اوضاع سختي رئيس‌جمهور شد؛ 30 خرداد تيراندازي‌ها شروع شد، رهبر انقلاب كه آن زمان در تهران نماينده امام در شوراي عالي دفاع بود، مجروح شد و 7 تير، حزب منفجر شد. من در آن روزها با ايشان(شهيد رجايي) حضوري و تلفني تماس داشتم.
يادم هست وقتي درحزب انفجار رخ داد، من و آقاي هاشمي و مرحوم حاج احمد خميني رفتيم دفتر آقاي رجايي، نماز را خوانديم (آقاي رباني املشي هم بود) رفتيم آنجا و نشستيم و بحث شد كه چطور به آقاي خامنه‌اي خبر بدهيم، چون ايشان به شهيد بهشتي علاقه بسياري داشتند و تازه تحت عمل قرار گرفته بودند.
آقاي رجايي فرد متوكل و با روحيه‌اي بود، البته چند روز قبل منافقين اتاق من را با آرپي‌جي زده بودند و من خودم هم مجروح بودم. يكنفر نفوذي داشتند. آمد داخل اتاق و بعد گفت: بياييد بزنيد. بعداز دو آرپي‌جي آمدم بيرون، ديدم از كوچه بغل دارند شليك مي‌كنند.
چند روز در دفتر آقاي رجايي، من به سختي نماز مي‌خواندم. آن لحظه‌ها بسيار عجيب بود، شهيد رجايي خيلي محكم بود. آقاي خامنه‌اي مجروح بود و اوضاع كشور به هم ريخته بود. اين 72 نفر شهيد شده بودند. آن شب، پشت سر شهيد باهنر نماز خوانديم، آنقدر آن شب شهيد رجايي آرام بود كه الان بعد از بيست و يك سال هنوز هم يادم مانده است.
تصميم گرفتيم به آقاي خامنه‌اي بگوييم يك اتفاق كوچكي براي آقاي بهشتي افتاده كه بعدا كم‌كم خبر شهادت را بگوييم. البته يادم نيست قرار شد چه كسي خبر را بازگو كند. از آن به بعد بحث‌هاي امنيتي كرديم، چون همه فكر مي‌كردند نظام سقوط كرده است. رئيس‌جمهور فرار كرده است. مجلس از اكثريت افتاده بود و قوه قضائيه هم رئيسش را از دست داده بود. بعد از گذشت سه، چهار روز، نماينده‌هاي مجروح مجلس را از بيمارستان با تخت مي‌آورديم تا مجلس اكثريت پيدا كند و بعد از مدت كوتاهي، آنها را بر مي‌گردانيم به بيمارستان.

دكتر موسوي زرگر, وزير بهداشت در كابينه شهيد رجايي

من رجايي را از دور مي‌شناختم. بعد از زندان ايشان را در مدرسه رفاه زيارت كردم. آنموقع مسئول كارهاي پزشكي كميته استقبال بودم. در آن كميته چند پزشك ديگر مثل دكترلواساني، دكتر ولايتي و دكتر فياض‌بخش بودند.
مرحله دوم آشنايي ما با ايشان در كابينه بود. دولت ايشان يك دولت ائتلافي بود مركب از چند حزب مختلف مثل جبهه ملي، حزب ايران و جا ما. اين حزب آخر يعني جاما كه در راسش دكتر سامي بود، وزرايش دسته جمعي از دولت استعفا كردند و وزارت‌هايي مثل آموزش و پرورش، راه و ترابري، كشاورزي، مخابرات و بهداري از وزير خالي شد. شوراي انقلاب بعد از اين استعفا،‌ افرادي را به عنوان جايگزين به عنوان وزير انتخاب كرد. به جاي دكتر شكوهي آقاي رجايي وزير آموزش و پرورش شد، به جاي مهندس طاهري آقاي كلانتري وزير راه شد به جاي دكتر ايزدي، دكتر شيباني وزير كشاورزي شد. به جاي دكتر سامي من وزير بهداشت شدم و آقاي قندي و آقاي عباسپور هم به جاي وزيران مخابرات و نيرو انتخاب شدند. ما چند نفر باهم بوديم و اسم خودمان را گذاشته بوديم وزاري مستضعف. ما حتي در جلسات هيات دولت كنار هم مي‌نشستيم. اول انقلاب كار كردن شبيه حالا نبود من به خاطر همان يك سال و چند ماه وزارتم عينكي شدم. روزي 17 –18 ساعت در وزارت بودم و تازه در خانه پرونده‌هاي شخصي را كه مشكلات خصوصي مردم بود، بررسي مي‌كردم. فقط من اين طوري نبودم بقيه هم بودند. تازه اين در شرايطي بود كه مملكت در بحران بود. فكر نمي‌كنم در آن مدت بيش از سه روز پشت سرهم را بدون اعتصاب و تحصن در وزارت سپري كرده باشم.
با وجود همه اينها در اتاقم به روي مردم باز بود. حتي بعضي وقتها گروه‌هايي كه مثلا با هم آمده بودند به ملاقات من در اتاق كار من پشت ميز جلسه باهم دعوايشان مي‌شد من مي‌رفتم از اتاق بيرون و كارهايم را انجام مي‌دادم. مي‌گفتم هروقت دعوايتان تمام شد، مرا صدا كنيد، اين وزارت من و بقيه دوستان بود.
مردم راحت مي‌آمدند تا دفتر وزير و شخص وزير را مي‌ديدند. موقعي هم كه مي‌ديدند دستمان خالي است، تشكر مي‌كردند و مي‌رفتند. به برخي خيلي صريح مي‌گفتيم اين كاري كه شما مي‌خواهيد نمي‌توانيم انجام دهيم آنهايي را هم كه مي‌توانستيم همانجا انجام مي‌داديم و نامه‌نگاري و بوروكراسي در كار نبود. اين از بهترين خاطرات من است.
اصولا بايد بگويم كه ما جمعه صبح هم به هيات دولت مي‌رفتيم و تا ساعت 30/10 صبح كار مي‌كرديم و بعد دسته جمعي به نماز جمعه مي‌رفتيم. هركدام هم براي خودمان يك جانماز داشتيم. يك روز شهيد رجايي گفت: كه من مي‌‌خواهم ثواب اين كار را ببرم و شما را به جانماز مهمان كنم. يك فرش بزرگ دارم و آن را مي‌آورم همه ما در آن، جا مي‌شويم.
ما خوشحال شديم و گفتيم كه در اين صورت ما فقط مهرمان را بر مي‌داريم و مي‌آييم. دكتر شيباني هم معمولا از يك سنگ به جاي مهر استفاده مي‌كرد. آن روز ما خوشحال بوديم چرا كه مي‌گفتيم امروز مهمان شهيد رجايي هستيم و ايشان ما را به فرش نماز جمعه مهمان كرده است!
ما معمولا در خيابان قدس و ضلع شرقي دانشگاه مي‌نشستيم و جاي مشخصي را انتخاب كرده بوديم چراكه وقتي نماز جمعه مي‌آمديم جاهاي ديگر پر شده بود. آقاي رجايي فرش را كه آورد ديديم يك گليم كهنه و سوراخ بود كه تمام پشم آن ريخته شده بود. اين مسئله اسباب خنده دوستان شده بود كه ما را به عجب فرشي مهمان كرده‌ايد؟ شهيد رجايي در پاسخ گفت كه همين فرش را داشتيم. بالاخره فرش را پهن كرديم و همه در دو رديف، سه نفر جلو و چهار نفر در عقب نشستيم. شهيد رجايي جلو نشسته بود. من دكتر شيباني، مهندس كلانتري با پيرمردي كه بغل دست ما نشسته بود در حال گفتگو هستيم. كنجكاو شدم كه ببينيم چه مي‌‌گويد؟ آن پيرمرد به شهيد كلانتري مي گفت كه آقا ببين ما چه حكومتي داريم. آدم واقعا لذت مي‌برد. آقاي كلانتري گفت مگر چه شده است؟ پيرمرد با اشاره‌اي به دكتر قندي گفت: آن آقا را مي‌بيني من خوب مي‌شناسمش، عالي‌ترين تحصيلات را در مخابرات دارد، وزير اين مملكت است اما آمده و روي اين گليم پاره نشسته است!
شهيد كلانتري هم آدم شوخي بود، در جواب به آن پيرمرد گفته بود كه تعجب‌آميزتر مطلبي است كه من به تو خواهم گفت. پيرمرد پرسيده بود آن مطلب چيست؟ شهيد كلانتري گفت: من كلانتري وزير راه و ترابري، اين شخص هم كه مي‌بيني كنار بنده نشسته دكتر زرگر وزير بهداشت و درمان است. آن يكي كه آن طرف نشسته دكتر شيباني وزير كشاورزي و آن يكي كه جلو نشسته آقاي رجايي وزير آموزش و پرورش و آن شخص كه آنجا نشسته عباسپور وزير نيرو است. پيرمرد با شنيدن اين حرفها داشت پرواز مي‌كرد.
دكتر احمد توكلي

شهيد رجايي كوپن نفت نداشت، خانه‌اش سرد بودمثل فقرا

چيزي كه من از بازتاب رفتار شهيد رجايي در مردم ديدم، مربوط مي‌شود به سفري كه ايشان به مازندان داشتند و در ساري با مردم ملاقات كرده بود. در فريدون‌كنار، ما آشنايي داشتيم به اسم حاج غلامرضا جانباز؛ اين مرد يك بقال بود كه سواد بسيار ناچيزي داشت. بسيار كم حرف مي‌زد، لهجه غليظ مازندراني داشت و جمله‌بندي‌اش هم خيلي قوي نبود و علاوه بر اينها، فوق‌العاده آدم بي‌آلايش و خوش قلبي بود، روحيه‌اي هم در كاسبي داشت كه در هيچ شرايطي حاضر نمي‌شد دكانش را ترك كند؛ صبح اول وقت كه مي‌رفت دكان، تا شب خانه نمي‌آمد، با اين كه مغازه‌اش سركوچه بود ناهارش را هم برايش از خانه مي‌آوردند. وقتي كه شهيد رجايي به ساري آمد، ايشان آن روز كركره را كشيد پايين و رفت ساري، بعداً وقتي كه ديدمش، در سفري كه همراه خانواده‌ به منزل ايشان رفته بوديم، پرسيدم: چطور شد كه مغازه را تعطيل كردي و رفتي ساري؟ گفت: آدم خوبي است و مي‌خواستم او را ببينم. گفتم: چرا مي‌گويي آدم خوبي است؟ گفت: شبيه فقرا راه مي‌رود.

سرحدي‌زاده

بعد از انقلاب، دو سفر با شهيد رجايي در محاصره آبادان همراه با شهيد جهان‌آرا شب را زير غرش توپ و خمپاره سر كرديم. در همان موقع ايشان با فرماندهان مشغول بررسي چگونگي شكستن حصر آبادان بودند. همه رزمندگان از اشتياق دور ايشان حلقه زده بودند و از كاستي‌هاي آنموقع (دولت) گله مي‌كردند و جالب بود كه ايشان به وجود بني‌صدر بي‌اعتناء بودند و به هيچ‌وجه در بدگويي به بني‌صدر با رزمندگان همراهي نمي‌‌كردند و من فكر مي‌كنم ايشان به خاطر تاييد امام بود كه آن زمان نسبت به بني‌صدر چنين رفتاري داشتند و در هر حال ايشان آن زمان رئيس‌جمهور بودند. تا صبح ايشان روي خاك با بسيجيان در آن شرايط سخت به گفتگو مي‌پرداختند كه هيچ كس باور نمي‌كرد ايشان نخست‌وزير مملكت باشد.

دكتر عباس شيباني

من با شهيد رجايي و شهيد باهنر از زماني كه خواستند يك مدرسه را با ضوابط اسلامي تاسيس كنند، به نام مدرسه رفاه، آشنا شدم آنها دنبال كارهاي فرهنگي پايه‌اي بودند مخصوصا دكتر باهنر كه كتابهاي ديني هم مي‌نوشت و سعي مي‌كرد كتابهاي ساده با محتواي ديني بنويسد.
نوع برخوردهاي شهيد رجايي با مردم پس از انقلاب و پس از اينكه مسئوليت گرفتندبه هيچ وجه برخوردهاي ايشان تغييري نكرد حتي پس از اينكه ايشان رئيس‌جمهور شد وضع زندگي‌اش همچون سابق بود. آن زمان كه ايشان كانديداي رياست جمهوري شده بود من هم كانديدا شده بودم. آن زمان من و بقيه كانديداها را هم دعوت كرده بود به دفتر نخست‌وزيري تا از ما محافظت كنند كه به خاطر ترور يا مسئله‌اي ديگر انتخابات رياست جمهوري عقب نيفتد در همان زمان هم ايشان بسيار ساده بود و برخوردهايش صميمانه بود و سعي مي‌كرد الگوي خوبي براي جوانها باشد.

آقاي صاحب‌الزماني، از دوستان و همكاران نزديك شهيد رجايي

بسم الله الرحمن الرحیم

پیام امام خمینی رحمه الله به مناسبت شهادت شهید باهنر و شهید رجایی

امام خمینی رحمه الله به مناسبت شهادت شهیدان رجایی و باهنر فرمود: «ملتی که قیام کرده است در مقابل همه قدرت های عالم، ملتی که برای اسلام قیام کرده است، برای خدا قیام کرده است، برای پیشرفت احکام قیام کرده است، این ملت را با ترور نمی شود عقب راند؛...گرچه خود واقعه و خود این افرادی که شهید شده اند، در نظر همه ما عزیز و ارجمندند.آقای رجایی و آقای باهنر هر دو شهیدی هستند که با هم در جبهه های نبرد با قدرت های فاسد هم جنگ و هم رزم بودند. مرحوم رجایی به من گفتند که من بیست سال است که با آقای باهنر همراه بودم و خدا خواست که با هم از این دنیا به سوی او هجرت کنند».

منبع: پایگاه حوزه


بسم الله الرحمن الرحیم

نگاهی به آثار شهید باهنر


خلاصه كتاب سيري در عقايد و اخلاق اسلامي

كتاب سيري در عقايد و اخلاق اسلامي از بخش‌هايي چون ريشة پيدايش دين، اصول اعتقادي و پايه‌هاي جهان‌بيني، اخلاق اسلامي تشكيل شده است كه هركدام از اينها از ريزبخش‌هايي تشكيل شده است كه موضوع مشترك اينها اخلاق اسلامي مي‌باشد. در اين كتاب سعي شده مطالب را از راه عقل هم مورد بررسي قرار دهند.
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي

چاپ اول: 1374

تعداد: 5000 جلد

----------

خلاصه كتاب انسان و خودسازي

در اين كتاب بيشتر از مباحث ديگر، مبحث‌هاي اخلاقي جلوه مي‌كند. در شروع اين كتاب شهيد دكتر محمدجواد باهنر بيشتر به تعريف انسان و رابطه‌ي آن با موجودات ديگر مي‌پردازد. بعد از اين به ارزش‌ها و معيارهاي اخلاقي و نيكو مي‌پردازند تا هدف انسان در خودسازي معلوم شود و سپس به راه‌هاي خودسازي اشاره مي‌كنند. اين كتاب با قلم حجه‌الاسلام والمسليمن هاشمي رفسنجاني به چاپ رسيده است.
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي

تعداد: 5000 جلد

چاپ اول: 1370

----------

خلاصه كتاب درس‌هايي از اسلام براي نوجوانان

در اين كتاب درس‌هايي اخلاقي و اجتماعي از اسلام براي نوجوانان داده شده است. در اين كتاب به مسائلي نظير سرگذشت پيامبران، سرگذشت امامان شيعه، عدالت، حق محرومان، خصلت‌هاي پسنديده و ناپسند و ... اشاره شده است.

ناشر: نشر تربيت

تأليف: شهيد محمدجواد باهنر

نوبت چاپ: چاپ دوم آبان ماه 1373

تعداد: 5000 جلد

----------

خلاصة كتاب فرهنگ انقلاب اسلامي

در اين كتاب درباره انقلاب اسلامي و ريشه‌هاي پيدايش آن و ارزش‌هاي انقلابي بحث شده است. نيز به نقش مردم و اسلام اشاره شده است. ابعاد خارجي و سياست‌هاي انقلابي مورد بحث قرار گرفته است.

ناشر كتاب: دفتر نشر فرهنگ اسلامي

تعداد: 5 هزار جلد

چاپ اول: شهريور 71

----------

خلاصه كتاب گذرگاههاي الحاد

در اين كتاب در مورد مباحث علم‌گرايي، رئاليسم و ايده‌آليسم، انسان براي جامعه‌شناختي دين و مقايسه وضعيت جوامع اسلامي و غيراسلامي صحبت شده است.در اين كتاب بيشتر در مورد مسائل اعتقادي و اسلامي از راه علم و فكر بحث شده است.دكتر باهنر با مقايسة دوران‌هاي تاريخ (قرون وسطي، ...) با دوران اسلام به شرح در مورد جوامع اسلامي مي‌پردازد. ناشر كتاب: دفتر نشر فرهنگ اسلامي

تعداد: 3000 جلد

چاپ اول: تابستان 73

----------

خلاصه كتاب مواضع ما در ولايت و رهبري

اين كتاب بخش ولايت و امامت را بسيار مفصل توضيح داده است. اين كتاب از بخش‌هاي امامت و هدايت، حدود امامت و ولايت، مردم و مسئلة ولايت و رهبري، معاد تشكيل شده است كه در بخش امامت و هدايت، ويژگي‌هاي امام را گفته است. و در بخش مردم و مسئلة ولايت رهبري به مسئلة بزرگ جوامع اسلامي يعني ولايت فقيه پرداخته است.
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي

تعداد: 3000 جلد

چاپ اول: 1372

----------

خلاصه كتاب اصول دين و احكام براي خانواده

در ابتداي اين كتاب به مسائلي مثل راه‌هاي شناخت خدا، امامت، تقليد، قيامت، معرفي اسلام و ... پرداخته مي‌شود كه در بخش امامت به معرفي 12 امام شيعه مي‌پردازد و زندگي آنها را به طور خلاصه ارائه مي‌دهد. در اواخر كتاب، احكام دين را به طور خلاصه براي خانواده نوشته‌اند كه از رسالة حضرت امام خميني (ره) استفاده شده است.
تأليف: شهيد دكتر محمد جواد باهنر و سيدرضا برقعي
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي

تعداد: 5000 جلد

چاپ هفتم: تابستان 1365

منبع:سایت شهید آوینی

بسم الله الرحمن الرحیم


وقایع روز شهادت

هشتم شهریور ۱۳۶۰، خیابان پاستور، ساختمان نخست وزیری



ساعت روی دیوار یك ربع به سه بعدازظهر را نشان می دهد. شورای امنیت كشور امروز جلسه دارد. این بالاترین مرجع تصمیم گیری درباره مسائل امنیتی و سیاسی كشور است. آن هم كشوری كه یك سال و نیم از انقلاب مردمی اش می گذرد و هنوز نظام جدید استقرار كامل نیافته و با مشكلات زیادی دست و پنجه نرم می كند. بخشی از سرزمینش در اشغال ارتش بیگانه است و در یك جنگ نابرابر گرفتار شده است.
اولین رئیس جمهورش به همراه مسعود رجوی سردسته مخالفین حكومت از كشور فرار كرده است. گروه رجوی از آن زمان وارد فاز نظامی علیه نظام شده و به ترور و انفجار روی آورده اند. هر روز حادثه ای در كشور پیش می آید. دو ماه پیش در یك انفجار سهمگین در دفتر حزب جمهوری چندین نفر از مسئولین درجه یك و مدیران برجسته نظام از دست رفته اند. عملا نظام نوپا درگیر جنگی داخلی شده است. درحالی كه یك سال است خاك كشورش مورد تجاوز ارتش تجاوزكار صدام قرارگرفته و بخش وسیعی از مرز كشور از قصر شیرین تا آبادان در اشغال آنها است.
جمعیت چند استان مرزی آواره شهرهای دیگر شده اند. از هر كوی و برزنی در شهرهای ایران جوانانی به سمت جبهه ها می روند تا از وطنشان دفاع كنند. هر روز هم تعدادی از این نیروها به خاك و خون می غلتند. شورای امنیت در این شرایط ناامن و بحرانی تشكیل جلسه داده تا درباره مهمترین مسائل كشور تصمیم بگیرد.اعضای شورا یك به یك وارد سالن می شوند. قرار بود از امروز جلسه رسما زیر نظر دكتر محمدجواد باهنر نخست وزیر اداره شود. اما باهنر این كار را به عهده رجایی گذاشت.
رجایی قسمت بالای میز و باهنر در كنار او سمت چپش نشسته، مسعود كشمیری دبیر جلسه سمت راست مقابل باهنر، تیمسار وحید دستجردی كنار باهنر و بعد از او اخیانی به جای فرماندهی ژاندارمری كل نشسته، در كنار وی به ترتیب تیمسار كتیبه، سرورالدینی معاون وزیر كشور، خسرو تهرانی از اطلاعات نخست وزیری، كلاهدوز قائم مقام سپاه یك طرف میز بودند و طرف دیگر میز تیمسار شرف خواه معاون نیروی زمینی، سرهنگ وحیدی معاون هماهنگی ستاد مشترك، سرهنگ وصالی فرمانده عملیات نیروی زمینی، و سرهنگ صفاپور فرمانده عملیات ستاد مشترك نشسته بودند.
مسعود كشمیری دبیر و منشی جلسه است. تمامی صورتجلسه ها را او می نویسد. اعضای جلسه را هم او دعوت و هماهنگ می كند و سایر كارهای دفتری شورا به عهده اوست. این جلسه هم آمده، ضبط صوت بزرگش را هم آورده است كه مذاكرات را ضبط كند. آن را جلو رجایی و باهنر می گذارد. كسی به فكرش نرسید كه چرا او از ضبط به این بزرگی استفاده می كند. كشمیری مورد اعتماد همه بود. سیری كه طی كرده بود تا به این مقام رسیده بود جای شك و شبهه ای باقی نمی گذاشت. به خصوص كه قیافه حق به جانبی داشت. از ریش محرابی و صورت سرخ و سفیدش روحانیت و نورانیت می بارید.
تسبیح اش هم همیشه همراهش بود و برای خیلی كارها استخاره می كرد. همه او را به تشرع می شناختند. در جلسات دعای كمیل او یكی از دعاخوان ها بود و گاه پیش نماز هم می ایستاد. كسی حدس نمی زد كه او از اعضای گروه رجوی و نفوذی در عالی ترین مركز تصمیم گیری یعنی شورای امنیت كشور باشد. به خصوص كه او مواضع تندی علیه آنها داشت و گویا پیشنهادهایی مثل بمباران ایستگاه رادیویی مجاهد داده بود كه اعتماد اطرافیان به او دوچندان شده بود. او یكی دو ماه پس از پیروزی انقلاب كه اوضاع سازمانی نیافته و همه جا به هم ریخته بود، از طرف دفتر نخست وزیری به ارتش معرفی شد تا حفاظت از اسناد و مدارك نیروی هوایی را بر عهده گیرد.
به این ترتیب اسناد طبقه بندی شده نیروی هوایی در اختیار او قرار گرفت. تا همین اواخر در آنجا مشغول بود و بعد از مدتی آنجا را رها كرد و به شورای امنیت منتقل شد. او چنان اعتماد همه را جلب كرده بود كه موقع تردد در نخست وزیری بازرسی بدنی نمی شد و هرچه می خواست می برد و می آورد. آن روز هم كسی متوجه نشد كه كشمیری چگونه آن بمب ساعتی قوی را وارد ساختمان نخست وزیری كرد.
دقایقی از شروع جلسه گذشت. دستجردی گزارش وقایع مهم هفته گذشته را می داد. از جمله كشته شدن سرگرد همتی در اثر تیراندازی یكی از محافظانش كه بحث بود كه این تیراندازی عمدی یا سهوی بوده است. كنار سالن فلاسك چایی گذاشته بودند و هر كس چای می خواست خودش می رفت و چای می ریخت. تردد اعضای جلسه امری عادی بود و درمیان این بحث ها كسی نفهمید كه كشمیری از جلسه بیرون رفته است.
ناگهان صدایی مهیب همراه با شعله های آتش و دود غلیظ قهوه ای همه چیز را به هم ریخت. معلوم نبود چه اتفاقی افتاده است، هر كس دست و پایی سالم داشت به طرف در ورودی می دوید. كارمندان داخل ساختمان سراسیمه این سو و آن سو می دویدند. همه یاد فاجعه هفتم تیرماه گذشته در دفتر حزب جمهوری افتادند و صحنه های دلخراش آنجا جلو چشمشان می آمد. لحظاتی بعد كه دودها فروكش كرد معلوم شد كه چه اتفاقی افتاده است. كسانی مجروح و تكه پاره شده بودند.


رجایی و باهنر كه بیش از همه در معرض بمب قرار داشتند بیشترین آسیب را دیده بودند و اجسادشان اصلا قابل شناسایی نبود. هر كس به فراخور دوری و نزدیكی به آنان دچار سوختگی و جراحت شده بود. اما از بدن كشمیری اثری نبود. حدس زده شد كه او در آتش سوخته و پودر شده است. فردا صبح كه شهیدان حادثه تشییع می شدند او هم جزء شهدای این بمب گذاری محسوب شد و روزنامه كیهان این خبر را اعلام كرد. اما با كمال ناباوری روزهای بعد معلوم شد كه او همان ساعت به فرودگاه رفته و از كشور خارج شده است.
با انفجار نخست وزیری جامعه جنگ زده، در ماتمی جدید فرو رفت، عالی ترین مدیران كشور از دست رفته بودند. تهران تعطیل شد. مردم به خیابان ها ریخته و به عزاداری پرداختند. آنها با شعارهایشان انتقام گیری و مبارزه با تروریسم را از مسئولین تقاضا می كردند. گفته شد بیش از یك میلیون نفر رجایی و باهنر را تشییع كردند.كسی یا گروهی این حادثه را به عهده نگرفت ولی با فرار كشمیری و نشانه های دیگر، همه این فاجعه را كار دار و دسته رجوی دانستند.
رجایی از محروم ترین اقشار جامعه برخاسته بود. سال های نوجوانی كه با مادرش از قزوین به تهران آمد از راه بساط دستفروشی روزگار می گذراند كه همواره در معرض آسیب ماموران شهرداری قرار داشت. از این همین رو بدون اینكه تظاهر كند به فكر محرومان بود و شرایط آنها را درك می كرد. طرح شهید رجایی برای تامین افراد سالخورده روستایی از جمله اقدامات وی بود كه ادامه یافت. او از نوادر كسانی بود كه زندگی و خلقیاتش پس از رسیدن به مقامات عالیه تغییری نكرد و همچنان بر ساده زیستن و ارزش های انسانی تاكید كرده و واقعا بدان ها پایبند ماند.



منابع:
۱ _خاطرات سرهنگ محمد مهدی كتیبه، به كوشش محمدرضا سرابندی، مركز اسناد انقلاب اسلامی.
۲ _سجاد راعی گلوجه، زندگینامه سیاسی شهید رجایی، مركز اسناد انقلاب اسلامی

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

مادرم همیشه به روزه گرفتن های مکرر عمو اعتراض می کردند و به ایشان می گفتند: «مگر می خواهید امامزاده شوید تا مردم پس از مرگتان به سر مزارتان بیایند و بگویند: «السلام علیک یا محمد علی رجایی» ایشان وقتی این جمله را می شنیدند می خندیدند.
روزی به بهشت زهرا رفته بودم. پیرزن و پیرمردی سالخورده از روستاهای اطراف اردبیل خود را به تهران رسانده بودند تا مزار عمو را زیارت کنند. آن ها را به آن جا بردم، بعد در گوشه ای ماندم تا احساسات پاک آن ها را مشاهده کنم. بقچه ای در دست داشتند که فکر کردم وسایل سفرشان است. آن را روی سنگ مزار باز کردند و گفتند :«این غذا از همان حقوقی است که در روزهای اول نخست وزیری ات برای افراد از کار افتاده ای مثل ما تعیین کردی». نان و پنیر در بقچه روی مزار بود و پیرمرد دست بر مزار می کشید و می گریست. من هم پا به پای آن ها گریه کردم چون می دیدم که بعد از سال ها چه احساس گرم و خالصانه ای نسبت به ایشان در دل مردم است.

راوی: مرضیه حدیده چی

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

سازمان مخصوص مصاحبه ها در سازمان ملل، از خبرنگاران همه کشورها به خصوص آمریکا پر بود. همه انتظار ریاست جمهوری ایران را می کشیدند تا سوالاتی از او بکنند. حکومت نوخاسته ایران هدف تیرهای زهرآگین استعمارگران بود و رجایی مرد منتخب ملتی بزرگ می رفت تا حماسه بیافریند. رییس جمهور وارد سالن شد و همهمه بالا گرفت. پس از استقرار ایشان در جای مناسب و گذشت چند دقیقه خبرنگاران به ترتیب برای پرسیدن سوالات خود به پشت تیریبون آمدند. رجایی احساس کرد باید ابتکار عمل را به دست بگیرد. سوالات اکثراً درمورد گروگان های آمریکایی بود، باید قدرت تهاجمی را از خبرنگاران آمریکایی می گرفت.
در میان بهت و حیرت حاضرین مقام رسمی جمهوری اسلامی ایران پای خود را از کفش و جوراب بیرون آورد. رد ضربات کابل و ناخنهای کشیده شده ظاهر پا را عوض کرده بود. رجایی کف پای خود را به سمت حاضرین گرفت و گفت : «کشور ما 25 سال مستقیماً تحت سلطه آمریکا بوده است و خود من یکی از کسانی هستم که تنها به دلیل مخالفت با سیاست های استعماری آمریکا به زندان افتاده و مدت دو سال شکنجه شده ام. این ها آثار همان شکنجه هاست که البته در برابر شکنجه ای که این دولت در طول 25 سال به مردم داد، ناچیز است. دولت آمریکا 25 سال ملت ایران را به گروگان گرفته بود».

راوی: صادق عزیزی



تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
[/]

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر این یک ماه نخست وزیر باهنر، یک سال می شد، امروز ما اسطوره ها از باهنر داشتیم. حیف که این فرصت محقق نشد.

امام خامنه ای :doa(9):

[="Arial"][="DarkOrchid"]


زندگینامه


محمد جواد باهنر در سال 1312 درشهر کرمان دیده به جهان گشود. از 5 سالگی به مکتب خانه سپرده شد و با قدم گذاردن در دهمین بهار زندگی آغاز به آموختن علوم دینی در مدرسه معصومیه کرمان نمود. در اوائل سال 1332 برای تکمیل آموخته های خود راهی شهر مقدس قم شد. از همان ابتدا در کنار دروس حوزوی به فراگیری علوم کلاسیک همت گمارد. پنج سال بعد موفق به اخذ کارشناسی در رشته الهیات شد و پس از آن تحصیلات دانشگاهی خود را تا دوره دکتری ادامه داد. در همین ایام اقدام به نشر مجلات مکتب تشیع کرد. با فرا رسیدن سالگرد شهدای حادثه فیضیه درسال 1343 پس از یک سخنرانی پرشور دستگیر و راهی زندان شد. از آن پس ساواک که نام او را به عنوان یک مهره مهم مبارزاتی در لیست سپاه خود درج کرده بود هرگز راحتش نگذاشت و بارها طعم حبس و شکنجه را چشید. در سال 1357 به فرمان حضرت امام خمینی (ره) به عضویت شورای انقلاب درآمد. درسال 1359 به عنوان نماینده کرمان به مجلس خبرگان در مجلس شورای انقلاب در آمد. در سال 1359 به عنوان نماینده کرمان به مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی قدم نهاد و در دوره رجائی که رئیس جمهور منتخب ایران بود به نخست وزیری انتخاب شد. هشتم شهریورماه همان سال در حادثه بمب گذاری دفتر ریاست جمهوری بال گشود و به عرش سفر کرد. با شهادت او به دست منافقان دفتر زرین و پربار یک عمر تلاش و مجاهدت او برای همیشه در دل تاریخ جاودانه شد.

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف

کتاب پیشگامان دین و شهادت، کتاب یادواره دو کبوتر اهواز


[/]

ماجراي طلب برادر و نامه شهيد رجايي



طلبي از كسي در مشهد داشتم كه نمي داد نامه اي (براي برادرم) نوشتم كه طلبم را بگيرم. ايشان هم با همان خودنويس سبز رنگ بدون اينكه اشاره اي به نسبت من با خودش بكند زيرنامه نوشت «فاصلحوا بين اخويكم»


به گزارش ساجد بعضي مشكلي داشتند و از من مي خواستند مشكلاتشان را با برادرم مطرح كنم كه براي حل آن دستوري بدهد ايشان هم با احترام خاصي كه به من داشت اين كار را مي كرد اما به گونه اي كه فقط احقاق حق بشود و جنبه توصيه غيرقانوني نداشته باشد. از جمله يكبار خود من كه طلبي از كسي در مشهد داشتم كه نمي داد نامه اي نوشتم و گفتم به آقاي غفوري فرد كه آن موقع استاندار خراسان بود بنويس با من همكاري كند كه طلبم را بگيرم. ايشان هم با همان خودنويس سبز رنگ بدون اينكه اشاره اي به نسبت من با خودش بكند زيرنامه نوشت «فاصلحوا بين اخويكم»(بين برادرانتان صلح برقرار كنيد.)تمام توصيه ايشان همين آيه قرآن بود.

راوي: محمد حسين رجايي، برگرفته از كتاب سيره شهيد رجايي، نشر شاهد
منبع:ساجد

یک‏بار در حین پرسش و پاسخ مسؤولان،

با شنیدن اذان ظهر، خطاب به حضار و جمع گفت: اگر خبر داده باشند برای مدت بیست دقیقه

ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا اجازه هست که همین جا صحبت را متوقف و ادامه

آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟ حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظره شهید رجایی غافل گیر و شگفت‏زده

شده بودند،

گفتند: اختیار دارید. بله قربان!



او گفت: هم‏اکنون دستگاه بی‏سیم الاهی (اذان) خبر از انجام فریضه ظهر داده است.

ما فعلاً وظیفه داریم با اقامه نماز، این ارتباط را برقرار کنیم.



سپس بدون تکلف، لحظه‏ای بعد در برابرنگاه ناباورانه حضّار،

با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الاهی را سروقت انجام داد

.

بحث حسابی گرم شده بود؛ یکی رجایی استدلال می آورد، یکی آن طرف کمونیست.
یک نفر توی جمع که ناظر بود یک دفعه فحشی پراند به لنین

عصبانیت رجایی را که دید گفت: به لنین فحش دادم شما چرا ناراحت شدید ؟!

با خشم فروخورده گفت: حق نداریم به کسی که مورد احترام دیگری است توهین بکنیم چرا که به خود او توهین کرده ایم.
اثر این احترام و منطق را بعدها دید وقتی جوان کمونیست به آغوش اسلام بازگشت.

خاطره ای از زندگی شهید محمد علی رجایی

فهمیده بود پدر در خرج تحصیل محمد رضا مانده، کسی نمی دانست «محمدجواد» این پول ها را چطور پس انداز می کند و برای مخارج برادر میفرستند
اما... خدا که می دانست.
ذخیره کرایه تاکسی و به جایش دو ساعت پیاده روی، غذا هم که ...
می شد گاهی نخورد؛

خاطره ای از زندگی شهید محمد جواد باهنر

[="Arial"][="Green"]امام خامنه ای:
گروههای فاقد پایگاه مردمی، با پشتیبانی دولتهای خارجی بزرگترین شبکه‌ی تروریستی را در ایران ایجاد کردند. ترور فردی و جمعی، انفجارهای مهیب، هواپیماربایی، آدم‌ربایی، شکنجه و کشتارهای هولناک، کاری بود که به دست چندین گروه تروریستی مورد حمایت و تشویق دشمنان بزرگ انقلاب در ایران اتفاق افتاد. قربانیان این موج قساوت و خشونت را همه قشرها تشکیل میدادند؛ از بزرگترین مدیران انقلاب و کشور تا افراد عادی جامعه - کارگران، زحمتکشان، زنان و کودکان و رهگذران بیخبر.

امروز افراد و سران همان تروریستها که غالباً مسؤولیت جنایات خود را نیز بر عهده گرفته‌اند، در امریکا و فرانسه و برخی دیگر از کشورهای غربی مصونیت و زندگی راحت دارند و بنام اپوزیسیون انقلاب نامیده میشوند؛ و آن کشورها غالباً جمهوری اسلامی را به تروریسم متهم میکنند.

از شگفت‌ترین بازیهای سیاست این است که مظلومترین قربانیان تروریسم کور و خشن به تروریسم متهم میشود، آن هم از سوی کسانی که خود در پیش راندن تروریستها به سوی آن و سپس پناه دادنشان نقشی بزرگ داشتند.
اما ملت در برابر این قساوت‌ها نلرزید؛ و حوادث بینظیری که فقط در یکی از آنها هفتادودو نفر از رهبران و کارگزاران بلند پایه‌ی انقلاب - شامل چند وزیر، چندین نماینده‌ی مجلس، تعدادی مسؤولان بزرگ و شخصیت کم‌نظیر انقلاب - شهید بهشتی - و در یکی دیگر رئیس جمهور و نخست وزیر - با هم به شهادت رسیدند، تنها ایمان و توکل او به خدا و خشم انقلابیاش را افزایش داد. ۱۳۶۶/۰۶/۳۱

[/]

[h=1][/h]


[/HR]
محمد علی در آن روزها که چرخک وسایل را در کوچه پس کوچه‌های پایتخت حرکت می داد شاید حتی یک نفر هم نمی توانست آینده درخشان او را حدس بزند.


[/HR]
شهید دکتر محمد علی رجایی به سال 1312 در قزوین متولد شد. در همان دوران کودکی به تهران آمده و به خاطر مشکلات مالی خانواده مشغول به کار شد. مدتی در بازار بود و مدتی به دستفروشی در کوچه پس کوچه های پایتخت پرداخت. محمد علی در آن روزها که چرخک وسایل را حرکت می داد شاید حتی یک نفر هم نمی توانست آینده درخشان او را حدس بزند.
شهید رجایی از ابتدای آغاز مبارزات انقلابی از مجاهدین فعال بود و در کنار کار و مبارزه به تحصیل هم ادامه می‌داد. فعالیت‌های انقلابی او از دید ماموران طاغوت پوشیده نماند و چند باری زندانی و به شدت شکنجه شد. آن روزها با افرادی چون آیت‌الله خامنه ای، شهید بهشتی و شهید باهنر آشنا شد و رفاقتشان هر چه بیشتر شکل می گرفت.
آنچه پیش روی شماست خاطره کوتاهی است به روایت یکی از دوستان شهید رجایی که می‌گوید:
به یکی از نواحی آموزشی می‌رفتیم. به راننده گفتم: جایش را بلدی.
راننده گفت: نه.
شهید رجایی گفت: برو، من بلدم.
و ادامه داد: اگر در کوچه و خیابان تهران کاسه و بشقاب فروخته باشی، همه جای تهران را بلد هستی.
و راننده از آئینه قیافه شهید رجایی را نگاه کرد. شهید رجایی واقعا از ته دل می‌خندید.
گفتم: واقعا!
واقعا. از کاسه بشقاب فروختن تا وزارت، راهی نیست. مشروط به اینکه پا برهنه های جامعه ات انقلاب کرده باشند

گفت: واقعا. از کاسه بشقاب فروختن تا وزارت، راهی نیست. مشروط به اینکه پا برهنه های جامعه ات انقلاب کرده باشند.
با پیروزی انقلاب به رهبری امام خمینی(ره) وی وارد سیاست شده و دومین رئیس جمهور مکتبی ایران بود که البته کابینه اش دو هفته بیشتر عمر نداشت و سرانجام در 8 شهریور سال 60 منافقین دفتر نخست وزیری را منفجر کردند و شهید رجایی به همراه شهید محمد جواد باهنر به شهادت رسیدند و یادشان برای همیشه باقی خواهد ماند.
شهادت شهیدان رجایی و باهنر یکی از تلخ ترین جنایات منافقین کوردل بر ضد شخصیت هایی اسلامی بود که امام راحل و ملت ایران را اندوهگین ساخت اما راه و منش و سیره این مرد بزرگ الهی برای همیشه تاریخ در خاطره انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شد.
حادثه هشتم شهریور یک معیار و میزان برای شناخت جبهه حق و باطل بود و جنایات منافقین و شهادت شهیدان رجایی و باهنر، بیش از پیش چهره ریاکارانه این گروه وابسته و استکبار جهانی را به مردم ایران نشان داد.
شهادت شهیدان رجایی و باهنر به نام هفته دولت نامگذاری شده است و هدف از این نامگذاری آن است که راه و روش این دو شهید بزرگوار برای همیشه تاریخ چراغ راه مسئولان و مدیران کشور قرار بگیرد.

:Gol:8 شهریور سالروز شهادت شهید محمد علی رجایی و شهید محمد جواد باهنر است :Gol:

یادشان گرامی و راهشان پررهرو
شادی روح امام و
شهدا صلوات