๑۩❀ خیمه عزای سیدالشهداء علیه السلام ❀۩๑ ویژه نامه محرم 1437

تب‌های اولیه

415 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
๑۩❀ خیمه عزای سیدالشهداء علیه السلام ❀۩๑ ویژه نامه محرم 1437

دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
شميم عاطفه در کوچه ها رها شده است
دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
وزيده در همه جا عطر سيب حضرت عشق
قسم به ساحت گريه قسم به ساحت عشق
دوباره شوق حرم تا خدا دلم را برد
به عرش روشن کرب و بلا دلم را برد
دوباره ماه محرم، رسيده ماه عزا
غروب غربت جانکاه سيدالشهدا
صدا صداي قديمي طبل و زنجير است
فضا فضاي صميمي ولي چه دلگير است
خروش ناله‌ي حيّ علي العزا در راه
دوباره قافله‌ي روضه هاي ثارالله
برات گريه دوباره به چشممان دادند
به ما حسينيه‌ي‌ گريه را نشان دادند
حسينيه است؟ نه، خيمه؟ نه، کربلا اينجاست
مزار خون خدا في قلوب من والاست
محرم آمده آقا صدايمان کردي
براي عرض ارادت، جدايمان کردي
لياقتي بده تا روضه خوان تو باشم
عنايتي که فقط در امان تو باشم
بگير دست مرا وقت خسته حالي ها
پري بده به دلم در شکسته بالي ها

[="Tahoma"]

باز محرم رسید ، ماه عزای حسین
سینه مامی شود، کرب و بلای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا ، من ز صفای حسین

[="Tahoma"]

سلام می دهم و دلخوشم که فرمودید
هر آنکه در دل خود یاد ماست، زائر ماست!
صلی الله علیک یا امام حسین

بسم الله الرحمن الرحیم

دلتنگ چای روضه اربابم

یا حسین (ع)

♥•٠·

باز باران با محرم، میخورد بر بام قلبم؛

یادم آمد کربلا را، دشت پرشور و بلا را؛

گردش یک ظهر غمگین، گرم و خونین؛

لرزش طفلان نالان، زیر تیغ ونیزه هارا؛

با صدای گریه های کودکان، اندرآن صحرای سوزان؛

می دود طفلی سه ساله، پُر زِناله، دل شکسته، پای خسته،

باز باران قطره قطره می چکد از چوب محمل،

خاکهای چادر زینب که کم کم میشود گِل؛ بازباران با محرم

خیمه ی آل عبا بر پا شده
کربلا پر شور وپر غوغا شده
ای عزا مندان مولای شهید
خیمه ی عشق شما فیضش مزید

شیخ صدوق:doa(2): در امالی از ابراهیم بن ابی المحمود روایت کرده که حضرت امام رضا:doa(6): فرمودند : همانا محرم ماهی بود که اهل جاهلیت قتال در آنماه را حرام میدانستند و این امت جفاکار خون های ما را در آنماه حلال دانستند و هتک حرمت ما کردند و زنان و فرزندان ما را در آنماه اسیر کردند و آتش در خیمه های ما افروختند و اموال ما را غارت کردند و حرمت حضرت محمد:doa(1): را در حق ما اهلبیت رعایت نکردند ، همانا مصیبت روز شهادت حسین:doa(6): دیده های ما را مجروح گردانیده است و اشک ما را جاری کرده و عزیز ما را شهید گردانیده است و زمین کربلا مورث کرب و بلاء ما گردید تا روز قیامت ، پس بر حسین:doa(6): باید بگریند گریه کنندگان ، همانا گریه بر آنحضرت فرو می ریزد گناهان بزرگ را ، پس حضرت فرمود که پدرم چون ماه محرم میشد کسی آنحضرت را خندان نمی دید و اندوه و حزن پیوسته بر او غالب میشد تا روز عاشورای محرم ، چون روز عاشورا میشد آن روز مصیبت و حزن و گریه او بود و میفرمود امروز روزی است که حسین:doa(6): شهید شده است
و شیخ صدوق از حضرت رضا:doa(6): روایت کرده است ، هرکه ترک کند سعی در حوائج خود را در روز عاشورا حق تعالی حوائج دنیا و آخرت او را بر آورد و هرکه روز عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه او باشد ، حق تعالی روز قیامت را روز شادی و سرور او گرداند و دیده اش در بهشت به ما روشن باشد و هرکه روز عاشورا را روز برکت شمارد و برای برکت آذوقه در آن روز در خانه ذخیره کند برکت نیابد در آنچه ذخیره کرده است و خدا او را در روز قیامت با یزید و عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد ( لعنهم الله ) در اسفل درک جهنم محشور گرداند.
منتهی الآمال
( شیخ عباس قمی ره ) جلد 1 صفحه 348

[=B Zar]

[=B Zar]نفس بده که نفس پای این علم بزنم



[=B Zar]



[=B Zar]نفس بده که فقط از حسین دم بزنم



[=B Zar]سرم فدای قدمهات آرزو دارم



[=B Zar]که سرنوشت خودم را بخون رقم بزنم



[=B Zar]سرم هوای تو دارد دلم هوای ضریح



[=B Zar]چه می شود که سری گوشه ی حرم بزنم



[=B Zar]کنار سینه زنان چه می شود ارباب



[=B Zar]میان صحن و سرایت شبی قدم بزنم



[=B Zar]هزار حاجتم اما رسیده ام امشب



[=B Zar]که چشم بر قدم صاحب علم بزنم



[=B Zar]نفس بده که زشب تا غروب تاسوعا



[=B Zar]میان نوحه کنانت دوباره دم بزنم




[="Tahoma"]

یک کاروان دل به سویت
تو رهروی سوی فردا
دارد می آید محرم
ماه پر از یاد مولا

دارد می آید محرم
ماه مساجد، تکایا
ماه غم و اشک و ماتم
بر غربت ابن زهرا
دارد می آید محرم
ماه همیشه سیه پوش
ماهی که هر انقلابی
از یاد آن گشته پرجوش
دارد می آید محرم
ماه وفا قدر عباس
ماه شکوه و حماسه
و قله ی عقل و احساس
دارد می آید محرم
ماه حسین و علمدار
هیهات از هرچه ذلت
از زندگانی چو مردار
هیهات از هرچه بیعت
با هر یزید زمانه
از مسلک اهل کوفه
از اشک بی پشتوانه
دارد می آید محرم
و کربلا کل دنیاست
شمر و اباالفضل و هانی
نقش من و تو همین هاست
باید که خود را بیابیم
ما در کدامین سپاهیم؟
یا در عمل اهل حقیم
یا آنکه اهل تباهیم

روضه شب اول محرم (روضه حضرت مسلم ابن عقیل)





دید از راه دور، دو نفر از سمت کوفه می آیند، صداشون کرد، آقا سلام کردند، جواب سلام را دادند، فرمودند: از کوفه چه خبر؟ گفتند: آقا ! خبری داریم اگر صلاح بدانید در خفا بگیم، آقا فرمودند: ما غریبه ای نداریم همین جا بگویید، گفتند: داشتیم از کوفه بیرون می آمدیم، دیدیم شهر شلوغه، دیدیم یه بدنی را مثله کردند، سرش را بریدند، دست ها را بریدند، بدن پاره پاره، دیدم طناب بستند و می کشند، گفتیم این بدن کیه؟ با کافر این کار را نمی کنند؟ پیغمبر مگر نفرمود: بدن را مثله نکنید، گفتند: این بدن مسلم بن عقیل است.
اما با بدن مسلم هر کاری کردند، دیگه زیر سم اسب نگذاشتند، اومدند گفتند: امیر به ما بیشتر پاداش بده، ما یه کاری کردیم که دیگران نکردند، بیشتر پاداش می خواهیم، مرکب ها را همه نعل تازه زدیم و اینقدر بر بدن حسین (علیه السّلام) تاختیم ...

منبع:كتاب گلواژه های روضه

سؤال و جواب نوکر

نقل می کنند: محضر آقا سیدحمزه موسوی بودیم تعریف کردند:

که یکی از بزرگان از شب اول قبر خیلی می ترسیدند یه شب

در عالم خواب رسید به محضر ابی عبدالله و گفت: آقای یه عمره برات روضه می خوانم

برات روضه گرفتم، ولی از شب اول قبر می ترسم، امام حسین (علیه السّلام) فرمود:

از کجای آن می ترسی؟ گفت از آن موقعی که دو تا ملک می آیند و سؤال و جواب می کنند

و زبانم بند می آید، فرمودند: کدام ملک جرأت دارد که از نوکر من سؤال کند، سؤال و جواب آنها با ماست ....

منبع:کتاب گلواژه های روضه


[=Arial Narrow]سوالتتان در مورد سفر اربعین حسینی را در تاپیک

لبیک یا حسین یعنی چه؟

بپرسید.

با روضه حسین(ع) نفس تازه می کنیم

وقتی هوای شهر نفس گیر می شود..

یا علی اکبر لیلا..

در مدرسه ی کربلا کودکان به چشمان خود دیدند که بابا دو بخش است:بخشی در صحرا,بخشی روی نیزه...
اما این که عمو چند بخش است را فقط بابا میداند..
دل من به فدای دو دست ابوالفضل...

[h=1]مقتل خوانی یک دانشمند مسیحی[/h]

[h=1]ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام را خدمت همه ارادتمندان ساحت حسینی تسلیت عرض می کنم. مطالعه تاریخ قیام آن امام همام با وجود تکراری که در آن وجود دارد برای علاقه مندان مفید و درس آموز است و تعدد متون تاریخی موجود درباره آن سبب اطمینان بیشتر به قضایای تاریخ خواهد شد. در این نوشتار کوتاه به گزارش ماجرای امام حسین علیه السلام از تاریخ «ابن عبری» می پردازیم. به تعبیر دیگر مقتل کوتاه ابن عبری محور نوشتار ماست. ببینیم یک نویسنده مسیحی چگونه این ماجرا را به اختصار گزارش می کند. این نوشته اگرچه مطلب نو و بدیعی درباره تاریخ کربلا ندارد و احتمال قوی از روی منابع عربی موجود نگاشته شده است اما از آنجا که نویسنده ای غیرمسلمان آن را در قرن هفتم نگاشته جالب و قالب توجه است.[/h]

[h=2]آشنایی با نویسنده[/h]
ابتدا مناسب است قدری با ابن عبری آشنا شویم: "گرگوریوس ابوالفرج بن اهرون" معرف به "ابن العبری" از دانشمندان قرن هفتم هجری می باشد. در سال 623 هجری قمری (1226 میلادی) در شمال حلب -شهر ملطیه- به دنیا آمده و در سال 685(1286میلادی) در شهر مراغه در آذربایجان از دنیا رفته است. این دانشمند پرکار مسیحی علاوه بر اشتغال به کارهای کلیسایی و درباری با توجه به تسلطش به زبانهای عربی و سریانی آثار متعددی را نوشته که از جمله آنها کتاب «تاریخ الدوَل» است که اثری قابل توجه می باشد.1 در این کتاب نویسنده در ضمن شرح حال ده دولت، به بیان تاریخی فشرده از اوضاع جهان می پردازد. ما قصد گزارش خلاصه کتاب را در این مقاله نداریم. آنچه در پی می آید مربوط به دولت نهم می باشد یعنی دولتی که از پادشاهان مسیحی یونان به پادشاهان مسلمان عرب رسید.
[h=2](1) بیعت برای یزید[/h] چون معاویه م رد، ولید بن عتبه بن ابی سفیان که والی مدینه بود، حسین بن علی ]علیهماالسلام[ و عبدالله بن زبیر را در دل شب فراخواند و خبر مرگ معاویه را به آنان داد و خواست با پسرش یزید بیعت کنند. آن دو گفتند: کسانی چون ما، در نهان بیعت نمی کنند، بگذار تا روز دیگر و بازگشتند. و هر دو در تاریکی شب به مکه رفتند و از بیعت با یزید سر برتافتند.
[h=2](2) دعوت کوفیان و اعزام مسلم[/h] چون مردم کوفه خبر یافتند که آن دو از بیعت با یزید امتناع کرده اند به حسین ]علیه السلام[ نامه نوشتند که به کوفه رود. حسین ]علیه السلام[، مسلم بن عقیل بن ابی طالب را به کوفه فرستاد تا برایش بیعت بستاند. مسلم به کوفه آمد و از شیعیان، خلق کثیری گرد او را گرفتند و با حسین ]علیه السلام[ بیعت کردند.
چون خبر به عبیدالله بن زیاد عامل بصره رسید عازم کوفه شد. شیعیان به جنگ با او برخواستند. عبیدالله به قصر امارت داخل شد و در را به روی خود بست. چون شب فرا رسید و مردم از گرد مسلم، پراکنده شدند ابن زیاد گروهی را در نهان بفرستاد تا مسلم را بگرفتند و میان کنگره های قصر بردند و گردنش بزدند. 2
چون مردم کوفه خبر یافتند که آن دو از بیعت با یزید امتناع کرده اند به حسین ]علیه السلام[ نامه نوشتند که به کوفه رود. حسین ]علیه السلام[، مسلم بن عقیل بن ابی طالب را به کوفه فرستاد تا برایش بیعت بستاند. مسلم به کوفه آمد و از شیعیان، خلق کثیری گرد او را گرفتند
[h=2](3) ورود حرّ به ماجرای کربلا[/h] چون خبر کشته شدن مسلم به حسین ]علیه السلام[ رسید، آهنگ آن کرد که به مدینه باز گردد. ابن زیاد، حرّ بن یزید التمیمی را با هزار سوار به سوی او فرستاد. حرّ بن یزید، با حسین ]علیه السلام[در محلی به نام زباله دیدار کرد و او را گفت: من مامور به کشتن تو نیستم. مامورم تو را به کوفه برم. اگر به کوفه نمی آیی، راهی در پیش گیر که نه به کوفه منتهی شود نه به مدینه تا من ماجرا را به ابن زیاد بنویسم. حسین ]علیه السلام[ از راه عذیب و قادسیه به جانب چپ راند و حرّ همواره همراه او بود تا حسین ]علیه السلام[ به «غاضریه» رسید و در آنجا فرود آمد. عمر بن سعد بن ابی وقاص با چهار هزار تن به غاضریه آمد. شمر ذوالجوشن نیز همراه او شد. اینان بر کرانه های رودهای کربلا فرود آمدند و میانشان رسولان آمد و شد گرفتند.
[h=2](4) شهادت مظلومانه امام و اصحابش[/h] عمر و یارانش، آب را به روی حسین ]علیه السلام[ بستند و در روز عاشورا که روز جمعه بود به جنگ پرداختند. نوزده تن از اهل بیت حسین ]علیه السلام[ همراه او بودند. حسین ]علیه السلام[با لب تشنه کشته شد. هفت تن از فرزندان علی بن ابی طالب ]علیه السلام[ و سه تن از فرزندان حسین ]علیه السلام[، شهید شدند. دشمنان از کشتن علی بن الحسین ]علیهماالسلام[ که بیمار بود منصرف شدند و نوادگان حسین ]علیه السلام[تا امروز از نسل اویند. هشتاد و هفت تن از اصحاب حسین ]علیه السلام[ کشته شدند. 3
[h=2](5) ورود اهل بیت به کوفه و شام[/h] و علی بن الحسین ]علیهماالسلام[ را با با زنان و دختران حسین ]علیه السلام[، نزد ابن زیاد بردند. بعضی گویند که سر حسین ]علیه السلام[ در طشتی بود و ابن زیاد با چوبدست خود بر آن می زد و می گفت: هرگز چنین چهره ای ندیده ام. آنگاه اهل بیت او را نزد یزید بن معاویه به شام فرستاد. یزید فرمان داد زنان و دختران او را در مسجد، در جایی که اسیران را نگاه می داشتند، نگه دارند تا مردم آنان را بنگرند.
حسین ]علیه السلام[ در سال 61 هجری شهید شد در روز عاشورا که روز جمعه بود. او پنجاه و هشت سال داشت و موهای خود را خضاب می کرد. یزید، اهل بیت و دختران حسین ]علیه السلام[ را به مدینه فرستاد. شیعیان وقایع کربلا را به تفصیل بیان می کنند... 4
همانطور که ملاحظه می شود ابن عبری در صدد نبوده تا ماجرای کربلا را با تفصیل روایت کند - حجم کتاب هم اقتضای آن را نداشته است- لذا اگر مطالب دیگری در مقاتل بر آن اضافه شود با آن منافاتی ندارد.
پی نوشت:
1 -ترجمه این کتاب توسط انتشارات علمی فرهنگی و به قلم آقای عبدالمحمد آیتی منتشر شده است: چاپ اول1377.
2 - تاریخ شهادت حضرت مسلم همانطور که شیخ مفید آورده روز نهم ذی حجه (روز عرفه) سال شصت هجری بوده است.
3 -درباره تعداد شهدای کربلا چند قول وجود دارد ابن اثیر تعداد اصحاب آن حضرت را که در کربلا به شهادت رسیدند 72 نفر ذکر کرده است:3/433.
4 - مختصر تاریخ الدول149-150.

شبی در عالم رویا

به چشم خویش یک بیابان دیدم سرد و خاموش و بی انتها

آفتاب را دیدم که طلب گرما داشت

دریا را که تشنه جرعه ای آب بود

و یک درخت خمیده که شکوفه های پژمرده اش را نوازش می داد

و ماه را دیدم

افتاده برزمین و خورشید را نظاره می کرد

آن دم ندایی آمد

صدایی پر سوز برآمده از غمی جانکاه

صدایی که از دور می آمد ولی گویا بسیار نزدیک بود

ندا نجواگونه فریاد می کشید:

این متقم ؟ این منتقم ؟

"عین"

ﺣﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ

ﻣﺜﻞ

ﺣﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ...

فرا رسیدن ماه محرم راتسلیت میگم

بسم رب شهدا
میپوشم رخت عزا
السلام ای تشنه لب
ای ساکن کربلا
*لبیک ارباب بی کفنم....*

خــیـزران

کــنـجـکـاو بـود

جــای بـوسه هـای

پـیـامـبـر را

از نـزدیـک

بـبـیـنـد...

******
هـلال نـو دمـیده/شب اول رسـیـده/خدا ما را حسینی آفریده . . .

حسین (ع) جان ای آبروی دو عالم
نگین سلیمان به حلقه ی خاتم
فرا رسیدن ماه محرم الحرام تسليت و تعزیت باد.

فلک دارد سر آزار زینب
از بغض گوشه ی کوچه گرفته تا غم گوشه ی خرابه
از آتش خانه گرفته تا آتش خیام
از تیرهای تابوت حسن گرفته تا تیرهای بدن حسین
از غسل و کفن و دفن شبانه تا حصیر و بوریا و آفتاب غریبانه
از کاسه های شیر تا کاسه های خالی از آب
از فرق شکافته گرفته تا عمود و علقمه
از محسن علی تا اصغر حسین
غم خرد می کند چو اگر استخوان مرد
زینب به صبر می شکند استخوان غم
حالا باور کردید که : فلک دارد سر آزار زینب؟
اصلا انگار به جای روضه باید به زینب فکر کنی و اشک بریزی
حالا که دلت سوخت
سرتو بلند کن و به نیابت از بانوی غم ها به ارباب بی کفن سلام بده
السلام علیک یا ابا عبدالله...

یک روز دگر مانده کمر خم بشود
هفتادو دو عاشق از زمین کم بشود
هفتادو دو عاشق خدا در راهند
یک روز دگر مانده محرم بشود

أَلسَّلام عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ ، أَلسَّلام عَلى مَنْ بَکَتْه مَلائِکَة السَّمآءِ

سلام بر ساکنِ کربلاء ، سلام بر آن کسى که فرشتگانِ آسمان بر او گریستند

أَلسَّلام عَلَى الْمَظْلومِ بِلا ناصِر


سلام بر آن مظلومِ بى یاور

[h=1]امام زمانه، قربانی دنیازدگی خواص و بی تفاوتی عوام[/h]
[h=2]هدف قیام امام حسین مبارزه با انحرافی بود که در دین جد بزرگوارشان ایجاد شده بود. دینی که با تلاش های طاقت فرسای پیامبر و یاران اندکش، تازه در ابتدای مسیر خود بود. نمونه های این انحرافات در تاریخ بسیار نقل شده است. انحرافاتی از قبیل دنیازدگی خواص جامعه اسلامی، بی تفاوتی نسبت به حکومت، ظلم بسیار حکومت داران و ... . نتیجه این انحرافات این بود که تنها از اسلام اسمی باقی بماند و محتوای حقیقی آن از بین برود. سبط رسول گرامی اسلام، برای مبارزه با این انحرافات چاره ای جز قیام با تمام توان نمی بیند. هرچند شاید سرانجامی تلخ درانتظار این قیام باشد.[/h]


امام حسین علیه السلام در جایگاه های متفاوتی هدف خود را از این قیام بیان می کند. از جمله مواردی که ایشان این مطلب را بیان کرده است عباراتی است که در وصیتنامه خود خطاب به برادرش محمد بن حنفیه نوشته است. ایشان در آن وصیت نامه فرمونده اند:
«إِنّی لَم أَخرج أَشِراً ولابَطَراً ولام فسِداً ولام ظلِماً إِنَّما خَرَجت لِطَلَبِ إِصلاحِ فِی أ مةِ جَدّی، من به خاطر غرور و خوشگذرانی و ایجاد فساد و ظلم قیام نکرده ام. بلکه قیام من تنها برای اصلاح در امت جدم است. »1
همانطور که مشاهده می شود، امام علیه السلام در این عبارت، هدف خود از قیام را بی پرده و شفاف بیان کرده است. هدفی که عبارت است از اصلاح جامعه از فسادهایی که به همین زودی، اساس اسلام را از بین خواهند برد.
انحرافاتی که امام حسین علیه السلام را بر آن می دارد تا به قیامی این چنین خونین بپردازد، انحرافاتی عمیق است. از جمله این انحرافات دنیا طلبی خواص جامعه است. «در دوران خلیفه ی سوّم، وضعیت این گونه شد که برجستگان صحابه ی پیغمبر صلی الله علیه و آله، جزو بزرگ ترین سرمایه دارهای زمان خودشان شدند! توجه می کنید! یعنی همین صحابه ی عالی مقام که اسمهایشان معروف است طلحه، زبیر، سعدبن ابی وقاص و امثال آنها از بزرگان که هر کدامشان یک کتاب قطور سابقه ی افتخارات در بدر و حنین و جاهای دیگر داشتند، این ها جزو سرمایه دارهای درجه اوّل اسلام شدند. 2»
دنیازدگی خواص و بی تفاوتی جامعه نسبت به حکومت تا ظلم های متعددی که به مسلمانان می شود، سبط رسول گرامی اسلام را بر آن می دارد تا برای مبارزه با آن قیام کند. هرچند قیام او در ظاهر شکست بخورد ولی او باز باید اقدامی نماید.
این فساد خواص جامعه منجر به فسادی دامنگیر در جامعه اسلامی گردید. تاجایی که شهر مدینه به عنوان مرکز جهان اسلامی، چهره خود را کاملا عوض کرد. «همان مدینه ای که اوّلین پایگاه تشکیل حکومت اسلامی بود بعد از اندک مدتی، به مرکز بهترین موسیقیدان ها و آوازه خوان ها و معروف ترین رقاص ها تبدیل می شود، تاجایی که وقتی در دربار شام می خواستند بهترین مغنیان را خبر بکنند، از مدینه آوازه خوان و نوازنده می آوردند3 »
بارزتر از این انحراف، حکومت شخصی چون یزید بر جامعه اسلامی است. جامعه ای که با تلاش نفس گیر رسول خدا از بند مادیات جدا شده بود، اکنون تحت فرمانی شخصی هوس باز و می گسار است که حتی ظواهر اسلامی را رعایت نمی کند قرار گرفت. این واقعه به قدری تاسف برانگیز است که حسین بن علی علیهماالسلام در کلامی چنین می-فرماید:
«إنّا للهِ و إنّا إِلَیهِ راجِعونَ وَ عَلَی الإِسلامِ السَّلام إّذ قَد بلِیَت الأ مة بِراعٍ مِثلِ یَزید، انا لله و انا الیه راجعون، باید فاتحه ی اسلام را خواند وقتی که جامعه به حاکمی مانند یزید مبتلا شوند » 4
و همین درک است که مانع می شود حسین بن علی علیهماالسلام با فردی مثل یزید بیعت کند .5
انحراف بزرگتر از این، بی تفاوتی جامعه در مقابل انحرافاتی به این بزرگی است. انحرافی که امام چند سال قبل از قیام خود، بزرگان امت اسلامی را نسبت به آن هشدار می دهد و همه آنان را به سکوت و کم کاری متهم می نماید. ایشان در خطبه ای مفصل بزرگان مهاجرین و انصار را خطاب قرار می دهد و وظایف سنگین آنان را گوشزد می کند. سپس با عباراتی تند ایشان را توبیخ نموده و به خاطر ترک امر به معروف و نهی از منکر بازخواست می نماید. 6
اما ظلمی که حاکمان جامعه بر مردم روا داشته اند بسیار زیاد است. بهترین نمونه از این ظلم ها اقداماتی است که معاویه انجام داده است. او که در صلح نامه با حسن بن علی علیهما السلام متعهد شده است به علویان و پیروان علی تعرضی نداشته باشد، بعد از استقرار حکومت خویش خلاف آن عمل کرده است و بسیاری از پیروان علی را کشته است. حسین بن علی علیهماالسلام در نامه ای به معاویه چینین می نویسد:
فساد خواص جامعه منجر به فسادی دامنگیر در جامعه اسلامی گردید. تاجایی که شهر مدینه به عنوان مرکز جهان اسلامی، چهره خود را کاملا عوض کرد.

«ألَستَ قاتِل ح جر بنِ عَدِیّ أخی کِندَة و أصحابِه الصالحینَ ... فَقَتَلتَه م ظ لماً و ع دواناً ... أوَلَستَ قَاتِلَ عَمرِو بنِ حَمِقِ صاحب رَسولِ اللهِ العَبدِ الصّالِحِ ...، آیا تو قاتل حجر بن عدی و یاران صالح او نیستی که آنها را ظالمانه و از سر دشمنی کشتی؟... آیا تو قاتل عمرو بن حمق آن یار پیامبر و بنده صالح خدا نیستی؟» 7
حضرت در این نامه مواردی دیگر از تخلفات معاویه از آیین پیامبر را یاد آور می شود و به شدت او را محکوم کرده و شدیدا توبیخ می نماید.
این انحرافات، از دنیازدگی خواص و بی تفاوتی جامعه نسبت به حکومت تا ظلم های متعددی که به مسلمانان می شود، سبط رسول گرامی اسلام را بر آن می دارد تا برای مبارزه با آن قیام کند. هرچند قیام او در ظاهر شکست بخورد ولی او باز باید اقدامی نماید. چه اینکه امام حسین علیه السلام در این راه چه پیروز شده و حکومتی تشکیل دهد و چه کشته شده و به شهادت برسد، در هر حال در راستای هدف خود اقدامی کرده است که موثر خواهد بود. در هر دو صورت او خواهد توانست امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه رواج دهد و مردم را از بی تفاوتی نسبت به فساد در حکومت و جامعه خارج کند. شواهد این پیروزی قیام هایی است که بعد از قیام عاشورا علیه حکومت های فاسد در می گیرد. چه قیام هایی که علیه حکومت امویان است و چه قیام هایی که علیه حکومت عباسیان است. و همین طور تا این زمان، بسیاری از قیام های جوامع اسلامی، الگو گرفته از حرکتی است که حسین بن علی علیهما السلام در زمان خود انجام داده است.
پی نوشت:
1-عاشور، علی- الصحیح من سیرة الامام الحسین بن علی- جلد19- صفحه 7
2-بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با فرماندهان و نیروهای لشکر 27 حضرت رسول، 20/3/75.
3- بیانات مقام معظم رهبری به مناسبت روز پاسدار، 5/10/74.
4- عسکری، مرتضی- معالم المدرستین- جلد3- صحفه 57
5- ایشان در کلامی می فرماید: «مثلی لایبایع مثله، همچو منی با همچو یزیدی بیعت نخواهد کرد» (معالم المدرستین- جلد3- صفحه46)
6- ابن شعبه، حسن بن علی- تحف العقول عن آل الرسول- صفحه 237
7- طبرسی، احمد بن علی- الاحتجاج- جلد2- صفحه297.


[/HR]

width: 527 align: center

[TD="align: center"][h=2]مناجات با صاحب عزا[/h] بوی سیبِ حرم از سمتِ سحر می آید
قطعِ این فاصله از دستِ تو بر می آید
[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]روز و شب كارِ شما گریه شده می دانم
باز از دامنتان بویِ جگر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]كاشكی قدر بدانیم جوانی ها را
زود بر شاخه در این فصل ثمر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"] تا نشستیم در این حلقه سرِ مجلسمان
مادرت دست شكسته به كمر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]روزها سایه نشینِ قَدمش خورشید است
هر كه در سایه ی این بیرق اگر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]می رسد جمعه ای و پیشِ تو دم می گیریم
عاقبت غربتِ این جمع به سر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"] تا كه آبی بزند بر لبِ لب تشنه ی ما
مادرِ سینه زنان زود ز در می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]كفنم پیرهنِ مشكیِ من كاش شود
رنگِ مشكی به كفن هم چقدر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]علت اول دیوانگی ماست حسین
باز از مستیِ دیوانه خبر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]

حسن لطفی
***

[h=1]تازیانه گفتمان حسینی بر دلهای خفته خواص جامعه[/h]
[h=2]ننگ بر شما و خاك بر فرقتان، شما طاغوتهای این امت هستید. كتاب خدا را پشت سر انداخته اید و گول شیطان را خورده و در نافرمانی و عصیان متحد شده اید. شما تحریف كنندگان كتاب خدا، خاموش كنندگان چراغ سنّتها، قاتلان فرزندان پیامبران و نابودكنندگان خاندان اوصیاء و ملحق كنندگان نطفة زنا به نسب و آزاردهندگان مؤمنان هستید كه با سران مسخره كنندگان پیامبر همنوا شده اید؛ همانها كه قرآن را بعض بعض كرده، 1 به جزئی ایمان آورده و به جزء دیگر كافر شده اند.2[/h]

عجیب است که مخاطب این سخنان فرزندان کسانی هستند که در آن سالهای سخت رسالت، همراه پیامبر ص بودند و در رکاب ایشان بر علیه کفار شمشیر به دست می گرفتند و تا پای جان می جنگیدند. اما هم اکنون، سیوف این جماعت، تشنه به خون فرزند همان پیامبر صلی الله علیه و آله شده است! این تعبیرات تکان دهنده حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام خطاب به لشکریان عمر سعد، نشان دهنده عمق فاجعه ای است که در کمتر از پنجاه سال بر سر امت اسلامی آمده است. امتی که در آن، حقیقت دین تحریف شده و از اسلام جز پوستینی باقی نمانده است. جاهلیتی نو و به مراتب خطرناک تر از جاهلیت زمان پیامبر صلی الله علیه و آله سرتاسر جامعه را فرا گرفته است و خطرناک تر به این دلیل که در زیر نقاب دینداری ظهور نموده است. در بخش اول مقاله تلاش نمودیم با ارائه یک سیر کلی از تحولات و انحرافات بعد از رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله به ریشه یابی این فاجعه و بلای سهمگین بپردازیم. در این بخش، برآنیم تا با کنکاش و بررسی گسترده تر شواهد تاریخی و روایات، پرده از علل اصلی انحراف جامعه اسلامی در عصر امام حسین علیه السلام برداریم.

جریانی را كه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به وجود آورده بود قهراً روحی و حقیقتی داشت و در عین
شما بودید كه جامعه را به اینجا کشاندید! شما باید در مقابل معاویه می ایستادید!. نهایت امر این بود که شما را می کشت! وقتی که پای اسلام در میان است باید ایستاد و مقاومت کرد به خصوص اگر چشم مردم هم به شما باشد و در جامعه پیرامونی خود اسم و رسم و اعتبار و نفوذی داشته باشید.
اینكه دارای روحی و حقیقتی و باطنی بود، ظاهری و شعارهایی و پوسته ای هم داشت؛ هم هسته و باطن داشت و هم پوسته و ظاهر. تاریخ و طبیعت و تجربه ی بشری نشان می دهد كه هرگاه یك جریان صحیح و مفید و خدمتگزاری برای بشر به وجود می آید وقتی دشمن می بیند از مواجهه و رو در روی آن قرار گرفتن نتیجه ای نمی برد به فكر این می افتد كه به آن ملحق بشود و خودش را در همان جریان قرار بدهد. ولی در این جریان، پوسته را حفظ می كند و هسته را كه در درون قرار دارد، خالی می كند و می خورد؛ ظاهر را نگه می دارد و باطن را تغییر می دهد به طوری كه اكثریت قریب به اتفاق مردم احساس نمی كنند كه آن حقیقت از دستشان رفته است چون پوسته و ظاهر آن محفوظ است. ولی پوسته را هسته نگه می دارد، حیات پوست به هسته ی آن است و ظاهر را باطن نگه می دارد لذا پس از آنکه باطن و هسته آن حقیقت به کلی از بین رفت، ظاهر و پوسته، مدتی دوام می آورد ولی بعد از مدتی ظاهر هم خود به خود از میان می رود.
طبق شواهد روایی و تاریخی، پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله باورها و اخلاق دوران قبل از بعثت، بار دیگر با لباسی نو، ظهور كرد و به تدریج بر فرهنگ اسلامی امت پیامبر چیره شد و همچنانکه گذشت علت اساسی بازگشت دوران جاهلیت، گل آلود شدن سرچشمه ها یعنی خواص جامعه اسلامی بود. روحیه اشرافیگری و دنیازدگی و رفاه طلبیِ به تدریج درخواص نفوذ کرد و به مرور زمان برای آنها تبدیل به یک خوی و عادت اخلاقی شد.
پس از به خلافت رسیدن امیرالمومنین علیه السلام و إعمال روش عادلانه در تقسیم بیت المال، طلحه و زبیر نزد امیر المومنین علیه السلام آمدند و به ایشان عرض کردند: عمر سهم ما را از بیت المال اینگونه نمی داد! حضرت فرمودند: رسول الله سهم شما را از بیت المال چگونه می داد؟! طلحه و زبیر ساکت شدند و حرفی برای گفتن نداشتند. سپس حضرت ادامه دادند: مگر رسول خدا بیت المال را به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم نمی کرد؟ آن دو جواب دادند: بله. حضرت فرمود: پیروی از سنت رسول الله اولی است یا سنت عمر؟ گفتند: سنت رسول الله ولی به هر حال ما جزء صحابه متقدم در اسلام آوردن و از یاران نزدیک پیامبر بودیم و در این راه زحمات زیادی کشیدیم و متحمل مشقات فراوانی شدیم. امیرالمومنین علیه السلام از آنها سوال کرد: شما به رسول الله نزدیکتر بودید یا من؟ گفتند: شما. فرمود: شما خوش سابقه ترید یا من؟ گفتند: شما. فرمود: شما در این راه بیشتر سختی کشیده اید یا من؟ گفتند: شما. سپس حضرت با کلامی قاطع آب پاکی را بر روی دستان طلحه و زبیر می ریزند: قسم به خدا که من و این كارگرم در بهره مندی از این مال یكسان هستیم. و با دستان مبارکشان به آن کارگر اشاره می کنند. 3
طلحه و زبیر کسانی نبودند که به پرداختی بیت المال نیازی داشته باشند. اعتراض آنها از سر نیازمندی نبود بلکه می گفتند این باعث کسر شأن ماست که در تقسیم بیت المال ما را همردیف مردم عادی و عوام الناس قرار می دهی!
زید بن ثابت از کاتبان وحی و اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بود. پس از مرگ وی، خواستند طلاهای به جای مانده از او را بین ورثه تقسیم کنند. طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال وزن می کنند ولی به قدری طلا بود که مجبور شدند با تبر آنها را بشکنند و تقسیم کنند! مثل هیزم، که با تبر آن را خرد می کنند و به قطعات کوچک تقسیم می نمایند. 4
این وضع ادامه پیدا می کند تا اینکه حکومت به دست معاویه می رسد. کسی که می گوید: هر خلیفه ای که مّرد با خود اسمش را هم برد و یادی از او باقی نماند امّا هر روز پنج بار در مناره ها می گویند: «اَشهَد اَنّ محمّدا رسول الله» تا این نام وجود دارد، نمی توان كاری كرد. "إِلَّا دَفْناً دَفْنا" من می خواهم این نام را دفن كنم ! 5
پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله باورها و اخلاق دوران قبل از بعثت، بار دیگر با لباسی نو، ظهور كرد و به تدریج بر فرهنگ اسلامی امت پیامبر چیره شد و همچنانکه گذشت علت اساسی بازگشت دوران جاهلیت، گل آلود شدن سرچشمه ها یعنی خواص جامعه اسلامی بود. روحیه اشرافیگری و دنیازدگی و رفاه طلبیِ به تدریج درخواص نفوذ کرد و به مرور زمان برای آنها تبدیل به یک خوی و عادت اخلاقی شد.

اما خواص در این جامعه چه می کنند؟ امام حسین علیه السلام در خطبه ای که در منا در سال58 هجری یعنی دو سال قبل از مرگ معاویه، در میان جمع کثیری از صحابه و تابعین ایراد فرمودند، به صراحت این مطلب را بیان می کنند. ایشان در بخش سوم خطبه، خطاب به خواص جامعه می فرماید:
شما اى گروهی که از نظر اجتماعی دارای خصوصیتهایی هستید! اى كسانى كه در دانش و علم (احکام اسلام) شهره شهرهاى خویش هستید و در اندرزگویى و خیرخواهى و نیكنامى زبان زد خاص و عامید! به پاس آن كه نام خدا را بر لب دارید و راه او را در پیش، در دل مردم، شكوه و حرمت یافته اید. كسى كه بر او نه برترى دارید و نه ریاست، شما را بر خود برترى مى بخشد و مقدم مى دارد و توانگران و برخورداران جامعه به اشاره شما خواسته نیازمندان را بر مى آورند.
به هنگام گذر از كوچه و خیابان با شكوه پادشاهان راه مى روید و با سبك و هیبت زمامداران قدم بر می دارید.
آیا این قدرت و شكوهی كه بدان نایل آمده اید، به خاطر آن نیست كه از مرزها و حدود احکام و قوانین خدا و حقوق و آزادى بندگان او دفاع كنید؟ امّا دریغ و درد كه نه تنها چنین نكردید بلکه در مرزبانى از اکثر احکام خداوند كوتاهى كردید و با عدم تحرك و جنبش در برابر ستمكاران، حقوق مردم را خوار و بى مقدار شمردید و ضایع ساختید و در راه خدا، نه از مال خویش مایه گذاشتید و نه جانى به خطر افكندید و نه با تجاوزكاران درافتادید!
شما دانشوران و علماى دین نه در خور موقعیّت و عنوان خویش رفتار مى كنید و نه اینکه در برابر ظالمان از كسى كه خود را به خطر می افكند و از حق و عدالت سخن می گوید، دفاع می کنید.
شما به جاى حق گویى و صراحت و بیان دردها و رنجها و حق كشى ها، با چرب زبانى و تملق بافى و چاپلوسى و سازش با استبداد، تنها به امنیّت خود مى اندیشید، نه حقوق و امنیّت دیگران و حراست از دین و عمل به قانون خدا؛ و از هشدارهاى خدا نیز- كه شما را از سازش با ستمكاران و تمایل به آنان هشدار داده است- هراسی به خود راه نمی دهید و غفلت مى كنید.
راستى كه فاجعه و مصیبت شما از همه سهمگین تر است؛ چرا كه شما از جایگاه فرهنگى و معنوى و علمى و دینى خویش رانده شده و از رسالت عالمانه و آگاهانه دست شسته اید. 6
حضرت می فرماید: شما بودید كه جامعه را به اینجا کشاندید! شما باید در مقابل معاویه می ایستادید!. نهایت امر این بود که شما را می کشت! وقتی که پای اسلام در میان است باید ایستاد و مقاومت کرد به خصوص اگر چشم مردم هم به شما باشد و در جامعه پیرامونی خود اسم و رسم و اعتبار و نفوذی داشته باشید.

پی نوشت:
1. حجر/91
2. بحارالانوار، ج45، ص8
3. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 2، ص: 111
4. تاریخ ابن خلدون، ج1 ترجمه مقدمه، ص 392
5. بحارالانوار، ج33 ص 169
6. تحف العقول، صفحه 237

محرم آمد و دلها غمین شد

غم و عشق وبلا با هم عجین شد

حسین آماده، بهر جانفشانی است

دوباره فاطمه قلبش حزین شد . . .

بر تمام خنده هایم خطی از ماتم بکش پاک کن شادی ز دل جایش هزاران غم بکش

آنقدر وقتی نمانده تا محرم فاطمه زحمت پیراهن مشکی ما را هم بکش

دوباره اشك ها، سامان گرفته

مصیبت، راه بی پایان گرفته

برای گریه بر لب های خشك است

دو چشم ابر اگر باران گرفته

از کودکی به گردن ما شال ماتم است
نا برده رنج,گنج به ما داده ای حسین

سال به سال میگذره.....

باز محرم میاد....

یک دهه عاشقی....

باز برات کم میاد...

غمت چه شیرینه....

سزای عشق اینه....

کاشکی بیاد نامه رسون از حرمت با بوی سیب...

نامه بیاد از طرفت من الغریب الی الحبیب...

وقتی که اونو بخونم توی بلا رها بشم....

بیام به سوی حرمت زایر کربلا بشم....

می میرم از عزای تو.....

این جونم فدای تو...

دلتنگ کربلای تو....

امشب هلال ماه عزا.... دیده می شود....

آماده اید...!؟

لباس نوکری اش را دوباره می پوشد
سماوری که برای حسین می جوشد

مگیر خرده که رنگ سیاه مکروه است
بهشت هم به گمانم سیاه می پوشد

نگاه داشته حرمت کسی که در این ماه
به یاد تشنه لبی کمتر آب می نوشد

همیشه بی حد و اندازه مزد می گیرد
همان که یک سر سوزن برای او کوشد

شدم غلام حسین و خیالم آسوده است
غلام می خرد اما غلام نفروشد...


زندگی به سبک عاشورا

می گویند آب قلیل که به کر متصل شود حکم آب کر را دارد !
حسینیان نیز این گونه بودند!
خود را به اقیانوسی متصل کردند که همیشه هست پس آنان هم حضورشان همیشگی است!
در حیاتشان با حسین بودند،در مماتشان نیز با اویند!
زمانیکه می گویی...
السلام علی الحسین بلافاصله می گویی و علی اصحاب الحسین...
آنان برای بودن با امامشان تمام هستی شان را برای او دادند بی آنکه ادعایی بکنند !
حال ...
ما برای بودن با امام مان چه کرده ایم !!
آیا ما همان هستیم که ادعا میکنیم !!
یا......!

الفبای کربلاﺀ :

خال لب تو نقطه ی آغاز درسمان
اول "الف" مثال "ابالفضل"، "آسمان"

"با" مثل بانوان حرم مثل بی کفن
"تا" مثل تاولی که زده پای کودکان

"ث" ثار الله ست و ثریای عاشقی
"جیم" جای پای اسب عدو، جسم نیمه جان

"ح" مثل حجمه، حمله و حیرانی و حسین
"خ" مثل خون و خستگی و خصم و خیزران

"د" مثل درد و داغ و دل و دست بی علم
"ذ" مثل ذوالجناح که شد ذوب از فغان

"ر" مثل راه شام، رقیه که آب شد
"ز" مثل زردی رخ گل های بوستان

"س" مثل سایه ی سر و سر نیزه و سنین
"ش" مثل شاخه ای که شده خشک از خزان

"ص" مثل صبر و صدمه و صهبا و صاعقه
"ض" مثل ضجّه ناله و فریاد عرشیان

"طا" مثل طوف دور سر و طیف نور سرخ
"ظا" مثل ظالمی که زده سر روی سنان

"ع" عشق، عاطفه، عَلَم و عِلم و عالمه
"غ" غارت و غم و غضب و سنگ کوفیان

"ف" فاطمه، فدایی و فریاد و فاجعه
"قاف" مثل قصّه، قافله، ققنوس، کاروان

"کاف" کربلا، کبودی و یا کاشف الکروب
"لام" لاله ای که له شده زیر مهاجمان

"میم" مثل مشک، موی سفید و منای عشق
"ن" ناله ندبه نعره و نامردی ددان

"و" مثل وای از دل زینب ،ولای دوست
"ه" مثل هروله پی سرهای بر سنان

"ی" مثل یاس، یاور و یاران کربلا
این بود درس ما ز الفبای نینوا

یا رب الحسین بحق الحسین ،
اشف صدر الحسین بظهور الحجة


وسیله ها و راه های سوگواری برای امام حسین علیه السلام بسیار است. ممکن است که همه آن راه های مهرورزی بر سالار شهیدان در یک زمان گردهم آید؛ حتی آنچه که زمانش سپری شده و آنچه که زمانش نگذشته است، و نیز آنچه که انجامش ممکن باشد و آنچه که انجامش ممکن نباشد. پس چه بسا که کسی همه وسیله ها و راه های سوگواری و مهرورزی بر سالار شهیدان را یکجا گرد هم آورد؛ چه فروپایه ترین راه های ارادتمندی را که گریان نشان دادن خویش است و چه فرازترین راه های ارادتمندی به آن حضرت که به شهادت رسیدن در پیش روی آن امام همام که با چنین شهادتی پاداش همه عبادت ها و کردارهای نیک در یک هنگام ازآن او خواهد بود. مجلس سوگواری امام حسین علیه السلام همه ویژگی های مشاهد شریفه و بارگاه های پاک را داراست که ویژگی ها بنابر روایات چهارده ویژگی است:
1. جایگاه درود فرستادن خداوند بر برپادارندگان و سوگواران آن مجلس است.
2. جایگاه گردهمایی فرشتگان تقرب یافته است.

3. جایگاه دست یافتن به دعای پیامبر و جانیشنش علی و زهرا و حسین صلوات الله علیهم است.
4. جایگاه مورد توجه و رحمت آمیز امام حسین علیه السلام است.
5. جایگاه بیان سخنان و گفتارهای آن حضرت، در میان سوگواران گردهم آمده است.
6. جایگاهی که امام صادق علیه السلام بدان عشق می ورزد.
7. جایگاهی که در فرازمندی مانند عرفه است.
8. جایگاهی که در پاکی مانند مشعرالحرام است.
9. جایگاهی که در قداست مانند حطیم (فاصله ای که میان حجرالاسود و در کعبه) است.
10. جایگاهی که در عظمت و پاکی مانند جایگاه طواف خانه خداست.
11. جایگاهی که در معنویت مانند حرم حسین علیه السلام است.
12. جایگاهی که فرونشاننده آتش های شعله ور دوزخ است.
13. جایگاهی که سرچشمه آب حیات در سرای بهشت است.
14. مجلسی که به مجالسی پیوند می خوردکه آغازش پیش از آفرینش و پایانش روز رستاخیز است.
اگر انسان درباره این همه پاداش ها و ویژگی هایی که درباره مجلس سوگواری امام حسین علیه السلام گفته شد، اندیشه نماید، چگونه می توان گمان نمود که ناامیدانه و با دستی تهی از پاداش از این جایگاه های پاک گام بیرون بنهد.
منبع :شرح خصائص الحسینیه

خیمه عشق است این جا ای عزیز
چشم تان با عشق گردد اشک بیز
خوش به حالت عاشق مستانه ای
در پی عشق حسین دیوانه ای

روضه شب دوم محرم(ورود به کربلا)




اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت
دلشوره ای عجیب وجود مرا گرفت

تا عقیله بنی هاشم پا شو گذاشت تو کرببلا میگن همه ی غم های عالم رو دل زینب جمع شد، الان بعد از هزار چهارصد سال هر کی میره کربلا همینجوره، نجف میری اینجوری نیست، سامرا و کاظمین میری اینجوری نیست، تا میرسی کربلا دلت پر غمه، دلشوره میاد سراغت، اول حرفی که می زنی اینه: امان از دل زینب...

اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت
دلشوره ای عجیب وجود مرا گرفت
حس غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت

من پنجاه چند سال با تو بزرگ شدم، هیشکی مثل من تو رو نمی شناسه حسین، من هم برات خواهری کردم، هم برات مادری کردم، من از چهار سالگی همه کاری برا تو کردم، عین پروانه دورت گشتم، حسین من با تو بزرگ شدم، حسین جان نگاه تو صورتت می کنم می فهمم چه خبره، مدینه داشتیم می اومدیم، یه جوری با مادرم وداع کردی فهمیدم سفر آخره، یه جوری به بچه هات داری نگاه می کنی، یه جوری به قد بالای اکبرت داری نگاه می کنی، دارم می ترسم از این سرزمین....

تنها دلیل بودن من سایه سرم
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
حتی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیم روز جان مرا کربلا گرفت
وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جاگرفت
تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت

ابی عبدالله تو راه دست رو سر دختر مسلم کشید، کربلا هم تکرار شد روز عاشور می خواست بره، سکینه نشست بغل باباش، ابی عبدالله دست کشید روی سرش، وقتی پدر دست می کشه رو سر، اگه پدر انگشتر داشته باشه، دختر حس میکنه بابا انگشتر داره، وقتی دست رو سرش کشید انگشتر داشت، اما وقتی رفت تو گودال بهش گفتن: این بابات حسینه، نگاه کرد دید سر بردن، پیراهن بردن، انگشت با انگشتر بردن، حسین...

[h=1]حرّ، آزادمرد نینوا[/h]


« حر بن یزید ریاحی » از سران کوفه به شمار می رفت که در میان قوم خود از عزت و احترام زیادی برخوردار بود. ابن زیاد او را برای رویارویی با امام حسین علیه السلام فرا خواند و با هزار سوار به سوی کاروان او فرستاد.

« شیخ ابن نما» گزارش می کند: هنگامی که حر از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بیاید، ندایی را شنید که از پشت سر می گوید: ای حر! تو را به بهشت بشارت باد. او به پشت سر نگریست و کسی را ندید. با خود گفت: به خدا قسم، این بشارت نیست در حالی که من اسیر به جنگ با حسین هستم. او پیوسته این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت امام رسید و آن داستان را بازگو کرد.



امام به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته ای. حرّ علی رغم این که برای رویارویی با امام آمده بود، اما رفتارش خالی از ادب نبود. در روز دوم محرم الحرام سال 61 هجری هنگامی که راه را بر امام حسین علیه السلام بست و مانع از بازگشت ایشان به مدینه گردید. امام علیه السلام به حرّ فرمود: مادرت به عزایت بنشیند چه قصدی داری؟
حر گفت: آگاه باشید که به خدا قسم اگر غیر شما از عرب به من آن عبارت را می گفت - در حالی که وضعیت او چون شما باشد - همین عبارت را به او باز می گفتم اما به خدا قسم برای من این (حق) نیست که یاد مادر شما کنم مگر به نیکوترین وجهی که می توانم.

[h=3] هنگامه درنگ [/h] هنگامی که حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را که طلب یاری می کرد شنید، نزد عمرسعد رفت و پرسید: آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟
عمر گفت: آری به خدا قسم، با او جنگی خواهیم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دست ها جدا گردد.
حر گفت: شما چه خواهید کرد؟ آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود (هر آینه از جنگ با او) دست می کشیدم.
اما امیر تو (ابن زیاد) از این کار سر باز می زند. حر او را ترک کرد و به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به امام حسین علیه السلام قدری نزدیک شد.
مهاجر پسر اوس به حر گفت: آیا تو می خواهی که حمله کنی؟ در پاسخ این سوال حر ساکت شد و بر خود می لرزید، پس در حالی که مهاجر از این حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از من درباره شجاع ترین مرد کوفه سوال می شد، تو را معرفی می کردم، این چه حالتی است که در تو می بینم؟
حر گفت: همانا خود را بین بهشت و دوزخ متحیر می بینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد.
[h=3]لحظه لقا

[/h] او به سبب آن چه پیش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکانی بی آب و گیاه وانهاده بود، سر از خجالت به پایین انداخته بود و به سوی آنها پیش می رفت.
وقتی نزد امام حسین علیه السلام رسید به امام عرض کرد: «فدایت شوم ای پسر رسول خدا! من همان کسی هستم که تو را از بازگشت به وطنت بازداشتم و همراهت آمدم تا تو را ناچار کردم در این سرزمین توقف کنی. گمان نمیکردم پیشنهاد تو را نپذیرند و به این سرنوشت دچارت کنند.
به خدا اگر می دانستم کار به این جا می کشد، هرگز به چنین کاری دست نمی زدم. اکنون از کرده ام به سوی خدا توبه می کنم. آیا توبه من پذیرفته است؟»
حسین علیه السلام فرمود: « آری، خداوند توبه تو را می پذیرد. اکنون از اسب پایین بیا.»
حر گفت: « من سواره باشم برایم بهتر است از این که پیاده شوم. می خواهم همچنان که بر اسب خود سوار هستم، ساعتی با دشمن برای یاری ات بجنگم تا کشته شوم.»
حر با اذن امام به میدان رفت و در برابر لشگر عمر بن سعد ایستاد و گفت: « ای مردم کوفه، مادرتان در سوگتان بگرید! این بنده ی صالح خدا را فرا خواندید و هنگامی که به سوی شما آمد، دست از یاری او برداشتید؟ شما که می گفتید در یاری او با دشمنانش خواهیم جنگید، اکنون رو در روی او ایستاده اید و می خواهید او را بکشید؟ راه نفس کشیدن را بر او بسته اید، از هر سو محاصره اش کرده اید و از رفتنش به سوی سرزمین ها و شهرهای الهی جلوگیری میکنید.
حسین همچون اسیری است که در دستان شما گرفتار شده؛ نه می تواند سودی به خود برساند و نه زیانی را از خود دور کند.
آب فرات را که یهود و نصاری و مجوس از آن می آشامند و سگان و خوک های سیاه در آن می غلتند، بر روی حسین و زنان و کودکان و خاندانش بسته اید، تا جایی که آنان از فرط تشنگی به حال بیهوشی افتاده اند.
چه بد رعایت محمد صلی الله علیه و آله را درباره فرزندانش کردید! خدا در روز تشنگی محشر، شما را سیراب نکند!» چیزی نمانده بود كه سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده از جنگ با حسین علیه السلام منصرف سازد، كه سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد امام بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت.
[h=3]
عروج آزادگی[/h] حر بن یزید به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیکار می کردند. هر گاه یکی از آنها در محاصره دشمن قرار می گرفت، دیگری او را از محاصره بیرون می آورد، و مدتی به این گونه پیکار کردند.
اسب حرّ زخمی شد اما او همچنان سواره پیکار می کرد و رجز می خواند تا این که مردی به نام "یزید بن سفیان" که با حر دشمنی دیرینه داشت به او حمله کرد ولی حرّ به او هم امان نداد و او را از دم شمشیر گذراند.
پس از آن فردی به نام "ایوب بن شرح" تیری به اسب حر زد و آن را از پای در آورد. حرّ به ناچار از اسب پیاده شد و پیاده رزمید تا بیش از چهل نفر را به قتل رساند.
در این هنگام بود که لشگر پیاده نظام عمر بن سعد بر او حمله ور شدند و او را به شهادت رساندند. یاران امام او را در برابر خیمه شهدایی که در راه حسین علیه السلام شهید می شدند قرار دادند.
امام فرمود: شهادت او چون شهادت انبیا و خاندان انبیاست. سپس امام نظری به جانب حر افکند، او هنوز جان در بدن داشت.
امام خون از صورت او برگرفت و فرمود: تو آزاده ای! همان طور که مادرت تو را نامیده است و تو در دنیا و آخرت آزاده ای پس از آن مردی از یاران حسین در رثا و غم حرّ اشعاری را سرود که گفته شد او علی بن الحسین علیه السلام بود و برخی گفته اند که خود اباعبدالله الحسین علیه السلام برای او اشعاری را سروده که اینگونه است: چه آزاده ای است حرّ پسر ریاح؛ او در هنگام فرورفتگی تیرها بسیار شکیباست.
آری آزاده خوبی است هنگامی که حسین فریاد و ندایش بلند شد، او از جانش در صبحگاهان گذشت.
گفتنی است که قطب عالم امکان حضرت ولی عصر (عج) در زیارت ناحیه مقدسه به حرّ سلام داده اند.

[h=3](طشت گذاری)[/h]
باوجود آنکه یک هزار سال از مصیبت امام حسین (ع) و یاران وفادارش، می گذرد اما هنوز شیعیان و مسلمانان جهان عزادار این واقعه هستند که جوانمردانه برای دفاع از دین و اسلام جان دادند، هر چه می گذرد فرهنگ عاشورا گسترده تر می شود و آیین های عزاداری در ایران و جهان باشکوه و عظمت بیشتری برگزار می شود.در طول تاریخ نیز سنت ها و مراسمات خاصی در ایران برگزار می شده است که نسل به نسل و سینه به سینه نقل و به امروزه نیز در جریان است.


ازجمله این سنت ها، نخل گردانی، طبق کشی، طشت گذاری، دسته های شاخسی واخسی، گِل مالی، رقص دجله، چهل منبر و... تنها قسمت کوچکی از مراسم های عزاداری است که مردم شهرهای مختلف ایران در این روزها و شب های عزای سید و سالار شهیدان انجام می دهند.با نگاهی به تاریخ ایران درمی یابیم که آیین هایی چون نخل گردانی و حمل تابوت های تمثیلی شهدای کربلا در شهر، در زمان آل بویه مرسوم بوده و در زمان قاجار نیز ساختن تکیه دولت توسط ناصرالدین شاه موجب رونق گرفتن تعزیه شد.
«طشت گذاری» یا «طشت گردانی» منسوب به اردبیل، به طور خاص و مردم آذربایجان به طور عام است. در این آیین، طشت، نماد مشک سقای کربلا، نماد آب رود فراتی است که به روی حسین(ع) و یارانش بسته شد.

این آیین های عزاداری به فراخور فرهنگ و شیوه های مرسوم هر منطقه و استانی متفاوت است و از دیرباز همواره در قالب هیات های مذهبی و راه اندازی دستجات و تکایا برگزار شده است.
در این قسمت سعی شده گوشه ای از آیین های عزاداری شهرهای مختلف ایران در سوگ سالار و سرور شهیدان بازگو شود و در مقالات آینده به موارد دیگر خواهیم پرداخت.

[h=2]اردبیل[/h] استاد شهریار در این باره شعری دارد که :
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

مراسم طشت گذاری مراسمی است سنتی که در عزاداری ایام عاشورا و عمدتا در شهرستان اردبیل برگزار می شود و طشت های آب را که رمزی از «فرات» است در مساجد و حسینیه ها می آورند. این سنت به تاسی از اقدام سالار شهیدان و یادآور رفتار جوانمردانه امام حسین(ع) در مقابل سپاه حر است که به روایتی، در روز 27 ذیحجه ، آب مشک ها را در طشت ها ریخته و تمام لشکر حر و اسبان آنها را سیراب نمودند.این مراسم از 3 روزمانده به محرم در مسجد جامع، مسجد اعظم و سپس در مساجد دیگر اجرا می شود. طشت های آب را بالای سرها می گیرند و مسجد را دور می زنند. مردم آب طشت ها را در شیشه هایی برای شفا و تبرک برمی دارند.
فلسفه طشت گذاری چیست؟
طشت گذاری یک مراسم سنتی ، مذهبی اردبیلی و جزء سنتهای عزاداری ایران است . فلسفه آنهم این است که وقتی سیدالشهدا از مکه به سمت کوفه حرکت کردند در یکی از محلهای توقف نزدیک به کوفه فرمودند که این چشمه آب بردارید . اطافیان حضرت با وجود اعتقاد به این که امام معصوم از وقایع آگاه است ، از حضرت پرسیدند : چرا از این چشمه آب برداریم ؟ چشمه پر آب تری در منزل بعدی وجود دارد . اطرافیانی که عارف تر و عالم تر بودند گفتند به فرموده امام معصوم نمی توان شبهه وارد کرد ، همه ظرفها و طشتها را پر از آب کنید . وقتی کاروان به منزل بعدی رسید دیدند که آن چشمه کاملا خشک شده است . هنگامی که کاروان به صحرای کربلا وارد شد و با لشگر حر بن ریاحی که به قصد دستگیر کردن امام به کربلا آمده بود رو به رو شد ، دیدند که سپاهیان حر از تشنگی در معرض مرگ قرار دارند ، امام به حر پیغام داد که من برای تو و سپاهیانت آب آورده ام . آب ها را به تشت می ریختند و سپاه حر از آن می نوشیدند .استاد شهریار در این باره شعری دارد که :
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
این را می توانیم فلسفه مراسمی بدانیم که هر ساله در ابتدای ماه محرم به منظور اعلان عزا برگزار می شود .


[/HR] منابع: فرا خبر،قم فردا،محرم ایران،سیری در ایران

[h=1]



[/h] [h=3]نینوا ( و کربلا)... دوم محرم الحرام سال 61 هجری قمری [/h]
نینوا جایی است که حرّ دستور یافت حضرت را در بیابانی بی آب و علف و بی دژ و قلعه فرود آورد.
امام (ع) برای اقامت در محل مناسبتری، به حرکت خود ادامه داد تا به سرزمینی رسید.
اسم آنجا را سئوال فرمود؛ تا نام کربلا را در جواب شنید، گریست و فرمود:« پیاده شوید، اینجا محل ریختن خون ما و محل قبور ماست. و همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدّم رسول خدا چنین وعده داد.»
سپس اصحاب امام (ع) پیاده شدند و بار و اثاثیه را فرود آوردند. سپاه حرّ نیز در ناحیه ی دیگری در مقابل امام اردو زدند.
حضرت(ع) اهل بیت خود را جمع کرده، نظری بر آنها افکند و گریست.
سپس فرمود: « خدایا! ما را از حرم جدّمان راندند، و بنی امیه در حقّ ما ستم روا داشتند. خدایا! حق ما را از ستمگران بستان و بر دشمنان پیروز گردان»
عبیدالله بن زیاد نامه ای بدین مضمون برای حضرت نوشت: خبر ورود تو به کربلا رسید. من از جانب یزید بن معاویه مأمورم سر بر بالین ننهم تا تو را بکشم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه باز آیی! والسلام.
امام(ع) فرمود: این نامه را جوابی نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهی لازم و ثابت است.
امام حسین(ع) چون نامه ی ابن زیاد را خواند، فرمود: رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خریدند.(خشنودی مردم را بر غضب خدا مقدم داشتند)

[h=1]


[/h]
قصر بنی مقاتل... اول محرم الحرام سال 61 هجری قمری


گروهی از اهل کوفه در این منزلگاه خیمه زده بودند.حضرت از آنها پرسید: آیا به یاری من می آیید؟

بعضی گفتند: دل ما رضایت به مرگ نمی دهد و بعضی دیگر گفتند: ما زنان و فرزندان زیادی داریم.
مال بسیاری از مردم نزد ماست و خبر از سرنوشت این جنگ نداریم، لذا از یاری تو معذوریم.

حضرت به جوانان امر کرد که آب بردارند و شبانه حرکت کنند. امام (ع) همان گونه که سوار بر مرکب بود، مختصری به خواب رفت. پس از بیداری کلمه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) را تکرار می کرد.

« علی اکبر (ع) جلو رفت و علت را جویا شد؛ حضرت فرمود: اسب سواری جلو من در خواب ظاهر شد و گفت: این قوم شبانگاه در حرکت است و مرگ به استقبالشان می آید

علی اکبر گفت:« پدرم! آیا ما بر حق نیستیم؟»

حضرت فرمود:« سوگند به خدا که ما بر حقّیم.»


علی اکبر گفت:« پس ما را باکی از مرگ نیست.»

امام فرمود: « خدا تو را جزای خیر دهد.»
حسین(ع) در این منزل به عبیدالله جعفی چنین فرمود: پس اگر ما را یاری نمی کنی خدای را بپرهیز از این که جزو کسانی باشی که با ما می جنگد.

سوگند به خدا اگر کسی فریاد ما را بشنود و ما را یاری نکند، خدا او را به رو در آتش می افکند.

[h=1]در مدح و مصائب حضرت مسلم علیه السلام[/h]


مرحبا مسلم كه هست از رفعت آن گردون جناب‏
خسرو لب تشنگان را ابن عم و نایب مناب‏
گر چه در ملك شهادت نیست شاهى جز حسین‏
لیك شد حصن شهادت را ز مسلم فتح باب‏
سعى مسلم داد بر اسلام رونق تا به حشر
بر روان او سلام مسلمین از شیخ و شاب‏
صورت او چون حسین و سیرت او چون حسن
در مروت مصطفى و در فتوت بوتراب‏
روز هیجا چون كشیدى تیغ بران از غلاف‏
گفتى از ابر سیه گشتى درخشان آفتاب‏
كوفیان كردند از وى دورى و نبود عجب‏
روبهان را باشد اندر دل ز شیران اضطراب‏
میهمان خویش را كشتند بى جرم و گناه‏
باد بر آن میزبانان لعنت حق بى حساب‏
داشت جاى آن كه از بهر پسر عمش حسین‏
با زبان حال بنویسد كه‏ اى عالى جناب‏
سوى این بى آبرو مردم میا ترسم ز كین
بر تو و بر اهل‌بیت مضطرت بندند آب
زین سفر بگذر كه ترسم اكبرت گردد شهید
وز غم گیسوى او لیلا شود بى صبر و تاب‏
زین سفر بگذر كه ترسم دست و پاى قاسمت
گاه دامادى شود در كربلا از خون خضاب‏
زین سفر بگذر كه ترسم حنجر اصغر شود
پر ز خون از تیر اعدا چون دل زار رباب‏
زین سفر بگذر كه مى‏ترسم شوند از كین اسیر
آل پیغمبر به دست فرقه دور از ثواب‏
زین سفر بگذر كه ترسم عابدینت را برند
با غل و زنجیر نالان جانب شام خراب‏
زین سفر بگذر كه مى‏ترسم یزید دون زند
چوب خیزران بر لب لعل تو در بزم شراب‏
از جفاى كوفى و شامى مگو دیگر صغیر
ز آتش نظم تو جان خلق عالم شد كباب‏
"مصیبت نامه، صغیر اصفهانى"

[h=1]نوحه‌های حضرت مسلم علیه السلام

[/h][h=2]اشاره:
[/h]این اشعار از كتاب "یك ماه خون گرفته،‌هفتاد و دو ستاره" سروده شاعر توانای آستان اهل بیت، جناب آقای غلامرضا سازگار است كه همراه فایل صوتی "سبك نوحه‌خوانی" آن تقدیم می‌گردد، تا مداحان اهل بیت و دوستانی كه قصد نوحه‌خوانی در این ایام عزیز دارند، از آن بهرمند شوند.

میا کوفه، میا کوفه‏حسین، ای یوسف زهرا! میا کوفه، میا کوفه امان از ظهر عاشورا، میا کوفه، میا کوفه‏
میا کوفه، میا کوفه، که لیلا بی پسر گردد
میا کوفه، میا کوفه، که زینب خون جگر گردد میا کوفه که می ترسم سکینه بی پدر گردد شود آواره در صحرا میا کوفه، میا کوفهحسین، ای یوسف زهرا! میا کوفه، میا کوفه امان از ظهر عاشورا، میا کوفه، میا کوفه‏
میا کوفه که از تن، دست عباسّت جدا گردد
میا کوفه که اصغر، بر سر دستت فدا گردد میا کوفه که حقّت با دم خنجر ادا گردد به جان زینبت مولا! میا کوفه، میا کوفهحسین، ای یوسف زهرا! میا کوفه، میا کوفه امان از ظهر عاشورا، میا کوفه، میا کوفه‏
میا کوفه که افتد بر زمین دوشاخه‌ی یاست
رسد تیر از کمان حرمله برچشم عبّاست فتد در علقمه با چشم خونین اشجع النّاست لب تشنه، لب دریا، میا کوفه، میا کوفه‏حسین، ای یوسف زهرا! میا کوفه، میا کوفه امان از ظهر عاشورا، میا کوفه، میا کوفه‏
میا کوفه که از سم ستوران توتیا گردی
میا کوفه که صدپاره زشمشیر جفا گردیاز آن ترسم که فردا با لب عطشان فدا گردی ببین احوال مسلم را میا کوفه، میا کوفه‏حسین، ای یوسف زهرا! میا کوفه، میا کوفه امان از ظهر عاشورا، میا کوفه، میا کوفه‏
میا کوفه که کوفه می شود آماده بر جنگت
میا کوفه که گرگان می زنند ازهرطرف چنگتمیا کوفه که می بینم زنند از بام¬ها سنگت فغان از این غم عظمی? میا کوفه، میا کوفه‏حسین، ای یوسف زهرا! میا کوفه، میا کوفه امان از ظهر عاشورا، میا کوفه، میا کوفه‏
میا کوفه که هفتاد و دو لاله در چمن داری
میا کوفه که چون قاسم، گل ناز از حَسن داری میا کوفه که می‌بینم زخاک و خون کفن داری به صحرا و بیابانها میا کوفه، میاکوفه‏حسین، ای یوسف زهرا! میا کوفه، میا کوفه امان از ظهر عاشورا، میا کوفه، میا کوفه‏
[h=1]
* * * * *
[/h]
فدایی راه امام فرزند دلبند عقیلم حسین را اول قتیلم ‏ خون خداوند جلیلم‏ما را شهادت، باشد سعادت‏
زائر اول حسینم
یار امام عالمینم ‏ما را شهادت، باشد سعادت
این صورت در خون نشسته
دسته گلم فرق شکسته جان می دهم با دست بسته ‏ما را شهادت، باشد سعادت
سعادتم بود قیامم
ریزد اگر آتش ز بامم فدایی راه اماممما را شهادت، باشد سعادت
مرا غریب کوفه دیدند
پرده¬ی حرمتم دریدند با لب تشنه سر بریدند ‏ما را شهادت، باشد سعادت
لب تشنه‌ی جام ولایم
عاشق شمشیر بلایم کوفه شده کرب و بلایم‏ما را شهادت، باشد سعادت
من دیده گریان حسینم
ذبیح عطشان حسینم در کوفه قربان حسینم ‏ما را شهادت، باشد سعادت
[h=1]
* * * * *
[/h]خون گلویم نثار خاک پایت
یوسف زهرا، حسین، جان به فدایت خون گلویم نثار خاک پایت اول قتیلم، نجل عقیلم‏یا ثار الله و ابن ثاره
کسی به کوفه نشد یاور مسلم
سنگ جفا ریختند بر سر مسلم کنم دعایت، زنم صدایت ‏یا ثار الله و ابن ثاره
این سر بشکسته، این فرق شکسته
زیارتت می کنم با دست بسته تویی امامم، بر تو سلامم‏یا ثار الله و ابن ثاره
این دُر دندان من، این لب پاره
قتلگه من شده دار¬الاماره گذشتم از جان، با لب عطشان ‏یا ثار الله و ابن ثاره
کوچه به کوچه رود، پیکر پاکم
قاتل بیدادگر کشد به خاکم دل به تو بستم، یار تو هستم ‏یا ثار الله و ابن ثاره
ای سر من از ازل خاک در تو
جان دو طفلم فدای اصغر تو نگر به حالم، نما حلالم‏یا ثار الله و ابن ثاره
بیا بیا در کنار قتلگاهم
تا به مه عارضت فتد نگاهم چشمْ انتظارم، دلْ بی قرارم ‏یا ثار الله و ابن ثاره

یا حسین ای در افق ها منجلی
ای بزرگ قوم ای پور علی
یک تجلی از تو مسلم بوده است
نور تو در خویش قائم بوده است
آن که پیک شاه شد شاه است او
آن که نور راه شد راه است او
مسلم تو کافر خویش است و بس
مسلمت در خویش بی کیش است و بس
کیش مسلم کیش ارباب حق است
در حقیقت او به حقش مطلق است
او که بود از فرط جلوه بی حجاب
زخم خورد از کوفه مثل بوتراب
چون به شخص خویش تنها ماند او
مرکب بی مقصد خود راند او
رفت و زد تکیه به دیوار زنی
رفت آمینی سراغ ایمنی
زن چو آبش داد راهش نیز داد
راه بر افغان و آهش نیز داد
نور شه از خانه چون بیرون نشست
خصم آمد دست آن دلدار بست
رفت از جور کسان بر بام قصر
کوفیان را شد تمام آن روز نصر
سر بریدند از رسول شاه دین
سر به بام افتاد و پیکر بر زمین
سر به سوی شام رفت و تن به خاک
گفت با او آسمان روحی فِداک
محمد سهرابی

ای مشک تو لااقل وفا داری کن/ من دست ندارم تو مرا یاری کن / من وعده ی آب تو به اصغر دادم / یک جرعه برای او نگهداری کن / ای مشک نگاه کن به بالای سرم / زهرا نشسته ، آبروداری کن /
" السلام علیک یا ابوالفضل العباس "

[h=1]مسلم، آزاده ای در بند[/h] مسلم؛ سفیر عشق(بخش اول)
[h=2]
پناه بردن مسلم به خانه طَوعه[/h] تاریخ طبرى به نقل از مجالد بن سعید می نویسد: مسلم، چون دید شب شده و جز سى نفر با او كسى نمانده، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسید، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد، دیگر كسى با او نبود. دید كسى نیست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانه اى ببرد و اگر دشمن بر او حمله كرد، با او همدردى نماید و از او دفاع كند.
سرگردان در كوچه هاى كوفه مى گشت تا به درِ خانه زنى رسید كه نامش طَوعه بود. آن زن، كنیز اشعث بن قیس بود و چون از او بچّه دار شده بود، او را آزاد كرده بود. آنگاه اُسَیدِ حضرمی با او ازدواج كرد و فرزندى به نام بلال از او داشت. بلال بیرون رفته بود و مادرش بر در ایستاده بود و انتظارش را مى كشید. پسر عقیل به زن، سلام كرد و زن جواب داد.
مسلم به زن گفت: بنده خدا ! به من ، قدرى آب بده.
زن رفت و برایش آب آورد. مسلم ، همان جا نشست . زن ، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت: مگر آب نخوردى؟
مسلم گفت: چرا.

الفتوح می نویسد: كسى جرأت نداشت به او نزدیك شود یا به او آب دهد. پسر اشعث رو به یارانش كرد و گفت: واى بر شما! این براى شما ننگ و عار است كه این گونه از یك مرد، درمانده شوید. همه با هم بر او یورش برید، همه بر مسلم یورش آوردند و او هم بر آنان یورش بُرد

زن گفت: پس نزد خانواده ات باز گرد.
مسلم ، سكوت كرد. زن، دو مرتبه حرف هایش را تكرار كرد. باز مسلم، سكوت كرد. آنگاه زن گفت: به خاطر خدا نزد خانواده ات باز گرد؛ شایسته نیست بر درِ خانه من بنشینى و من، این كار را روا نمى دارم.
مسلم برخاست و گفت: اى بنده خدا ! من در این شهر، خانه و خانواده اى ندارم. آیا مى خواهى پاداشى ببرى و كار نیكى انجام دهى ؟ شاید در آینده بتوانم جبران كنم .
زن گفت: اى بنده خدا ! جریان چیست؟
گفت: من ، مسلم بن عقیل هستم . این مردم به من دروغ گفتند و مرا فریفتند.
زن گفت: تو مسلم هستى؟
گفت: آرى.
زن گفت: داخل خانه شو . و او را داخل اتاقى غیر از اتاق نشیمن خود كرد و فرشى برایش انداخت و برایش شام برد ؛ ولى او شام نخورد.
زمانى نگذشت كه پسر آن زن، باز گشت. پسر دید كه مادرش به آن اتاق، زیاد رفت و آمد مى كند. از علت این کار سوال کرد ولی مادر جوابی نداد تا اینکه اصرار کرد.
زن گفت: فرزندم! در آنچه مى گویم، با هیچ كس از مردم سخن مگو. و از او پیمان گرفت و پسر، سوگند یاد كرد. زن، جریان را به وى گفت. پسر، دراز كشید و سكوت كرد.(1)

[h=2]خبر دادن پسر طَوعه از مخفیگاه مسلم بن عقیل[/h] تاریخ طبرى می نویسد: پسر طوعه، از یاران محمّد بن اشعث بود و چون از وجود مسلم باخبر شد، نزد محمّد آمد و به وى گزارش داد و محمّد هم به سرعت نزد عبید اللّه رفت و به وى خبر داد.(2)

[h=2]حمله وحشیانه به خانه طَوعه براى دستگیرى مسلم[/h] تاریخ طبرى می نویسد: مسلم، چون صداى سُم اسبان و سر و صداى مردان را شنید، دانست كه به سراغ وى آمده اند. پس با شمشیر به سوى آنان آمد. آنان به خانه یورش آوردند. مسلم، سخت با آنان درگیر شد و آنان را با شمشیر مى زد تا آنها را از خانه بیرون راند. آنان دوباره باز گشتند و باز مسلم، سخت با آنان درگیر شد.
میان مسلم و بُكَیر بن حُمرانِ اَحمرى، دو ضربه شمشیر، رد و بدل شد. بُكَیر، ضربتى بر دهان مسلم زد و لب بالاى او قطع شد و شمشیر بر لب پایین نشست و دندان هاى پیشین مسلم افتاد و مسلم هم ضربتى بر سر و ضربتى دیگر بر رگ گردن وى زد كه نزدیك بود به عُمق [گردنش] رخنه كند.
سپاهیان، چون اوضاع را چنین دیدند از بالاى بام خانه بر مسلم هجوم آوردند و سنگ به طرفش پرتاب مى كردند و توده هاى نِى را آتش مى زدند و به سویش مى انداختند. مسلم ، چون اوضاع را چنین دید ، با شمشیرِ برهنه به كوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت.(3)

الفتوح می نویسد: كسى جرأت نداشت به او نزدیك شود یا به او آب دهد. پسر اشعث رو به یارانش كرد و گفت: واى بر شما! این براى شما ننگ و عار است كه این گونه از یك مرد، درمانده شوید. همه با هم بر او یورش برید.
همه بر مسلم یورش آوردند و او هم بر آنان یورش بُرد. در این درگیری مسلم از پشت سر، مورد اصابت نیزه قرار گرفت و بر زمین افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را هم گرفتند. مردى از قبیله بنى سلیمان به نام عبید اللّه بن عبّاس نیز جلو آمد و عمامه اش را برداشت.(4)

[h=2]گریه مسلم بر امام حسین علیه السلام و خانواده اش[/h] البدایة و النهایة می نویسد: استرى آوردند و مسلم را بر آن سوار كردند و شمشیرش را گرفتند. او دیگر از خود ، اختیارى نداشت. آن گاه گریست و دانست كه كشته مى شود و از [زنده ماندنِ] خود ناامید شد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ»
برخى از كسانى كه اطراف مسلم بودند، گفتند: كسى كه دنبال چیزى است مانند آنچه تو دنبال آنى، وقتى برایش چنین حوادثى رخ مى دهد، گریه نمى كند.
مسلم گفت: به خدا سوگند كه بر جان خود نمى گریم؛ بلكه بر حسین و خاندان حسین مى گریم؛ چرا كه او امروز یا دیروز از مكّه به طرف كوفه راه افتاده است. أمَا وَاللّه ِ لَستُ أبكی عَلى نَفسی ، ولكِن أبكی عَلَى الحُسَینِ وآلِ الحُسَینِ ، إنَّهُ قَد خَرَجَ إلَیكُمُ الیَومَ أو أمسِ مِن مَكَّةَ(5)

[h=2]پیغام مسلم براى امام حسین علیه السلام جهت نیامدن به كوفه[/h] مقتل خوارزمى می نویسد: چون مسلم بر استر سوار شد و از جان خود ناامید گشت رو به محمّد بن اشعث گفت: آیا مى توانى مردى از جانب من به سوى حسین بفرستى چرا كه مى دانم او و خاندانش به سوى شما حركت كرده است و [این پیام را] به حسین بگوید:
إنَّ مُسلِما بَعَثَنی إلَیكَ ، وهُوَ أسیرٌ فی یَدِ العَدُوِّ ، یَذهَبونَ بِهِ إلَى القَتلِ ، فَارجِع بِأَهلِكَ ... مرا مسلم فرستاده است. او در چنگال دشمن گرفتار است و او را به سمت كشتن مى بَرند. به همراه خانواده ات باز گرد و كوفیان، تو را نفریبند. آنان، همان یاران پدرت هستند كه آرزو داشت با مرگ یا كشته شدن، از آنان رهایى یابد. به راستى، كوفیان به من دروغ گفتند و من هم همان را براى شما نوشتم و كسى كه با دروغِ دیگران فریفته مى شود ، رأیى ندارد.
الأخبار الطوال می نویسد: چون حسین علیه السلام به منزل زُباله(6) رسید، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد با ایشان مواجه شد و پیام مسلم را به او رسانْد.(7)

به همراه خانواده ات باز گرد و كوفیان، تو را نفریبند. آنان، همان یاران پدرت هستند كه آرزو داشت با مرگ یا كشته شدن، از آنان رهایى یابد. به راستى، كوفیان به من دروغ گفتند و من هم همان را براى شما نوشتم و كسى كه با دروغِ دیگران فریفته مى شود ، رأیى ندارد

[h=2]مسلم در برابر عبیدالله[/h] در این جلسه ابن زیاد سعی در متهم کردن مسلم به شورش و خرابکاری بر علیه خلیفه مسلمین را داشت تا کشتن او را برحق جلوه دهد که با پاسخهای کوبنده مسلم مواجه شد در نهایت پسر مرجانه که در برابر سخنان بر حق و روشنگر مسلم حرفی برای گفتن نداشت شروع به ناسزاگویی کرد.
الإرشاد می نویسد: ابن زیاد به وى گفت: خداوند، مرا بكشد اگر تو را به گونه اى نكشم كه [پیش از این] در اسلام، كسى آن گونه كشته نشده است!
مسلم به وى گفت: تو سزاوارترین كسى هستى كه در اسلام، بدعت بگذارد و تو هیچ گاه بدترین كشتن و زشت ترین مُثله كردن و بدسرشتى و پیروزىِ دنائت آمیز را رها نمى كنى.
ابن زیاد، شروع به دشنام دادن به مسلم و حسین و على و عقیل كه درود و سلام خداوند بر آنان باد كرد و مسلم، هیچ پاسخ نمى گفت. آنگاه ابن زیاد گفت: او را بالاى قصر ببرید و گردنش را بزنید و آن گاه بدنش را به سرش ملحق سازید.

[h=2]شهادت مسلم بن عقیل علیهما السلام[/h] بكر بن حُمرانِ احمرى، مسلم را بالا [ى قصر] بُرد در حالى كه مسلم تكبیر مى گفت؛ استغفار مى كرد و بر پیامبر صلى الله علیه و آله درود مى فرستاد و مى گفت: خداوندا ! میان ما و قومى كه ما را فریفتند و تكذیب كردند و خوار ساختند، داورى فرما، گردنش را زد و بدنش را به دنبال سرش پایین انداخت.(8)
الفتوح می نویسد: عبید اللّه بن زیاد، دستور داد مسلم بن عقیل و هانى بن عروه كه خداوند، آن دو را رحمت كند را وارونه به دار كشند و تصمیم گرفت سرهاى آنان را نزد یزید بن معاویه بفرستد ... وقتى نامه و دو سر به یزید بن معاویه رسید، نامه را خواند و دستور داد سرها بر دروازه شهر دمشق، نصب گردند.(9)

پی نوشت:
1. تاریخ الطبری : ج 5 ص 371 ، الكامل فی التاریخ : ج 2 ص 541
2. تاریخ الطبری : ج 5 ص 35ظ
3. تاریخ الطبری : ج 5 ص 373
4. الفتوح : ج 5 ص 53
5. البدایة والنهایة : ج 8 ص 155
6. تقریبا پس از طی دو سوم از مسیر مکه به کوفه به این منطقه می رسیم.
7. الأخبار الطوال : ص 247
8. الإرشاد : ج 2 ص 62
9. الفتوح : ج 5 ص 61

[h=1]مسلم؛ سفیر عشق[/h] [h=1]درباره مسلم پسر عقیل علیهماالسلام[/h] [h=2]
(قسمت اول)[/h]
مسلم؛ آزاده ای در بند (بخش دوم)
مسلم بن عقیل علیه السلام، یكى از درخشان ترین چهره هاى نهضت حسینى بود كه براى ارزیابى زمینه قیام، به وسیله امام حسین علیه السلام به كوفه اعزام شد. كنیه مسلم، ابو داوود و لقبش، محدّث بوده است. وى به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شباهت داشت و شجاع ترین فرزند عقیل بن ابى طالب، شمرده مى شد.
مادر مسلم علیه السلام، كنیزى به نام حُلَیَّه از اسیران شام بوده است كه پدرش عقیل، او را خریده بود. بر پایه گزارش طبرى، مسلم علیه السلام در كوفه متولّد شده است. این گزارش، در كنار گزارش هاى دیگر كه وى را از یاران امام على علیه السلام و در جنگ صِفّین از فرماندهان جناح راست پیاده نظام لشكر ایشان شمرده اند، حاكى از آن است كه عقیل، سال ها قبل از آمدن امام على علیه السلام به كوفه، در این شهر، زندگى مى كرده است و شاید یكى از عللى كه امام حسین علیه السلام، مسلم را به نمایندگى از جانب خود به كوفه اعزام كرد، آشنایى او با مردم آن شهر باشد.
مسلم، داماد امیرمؤمنان علیه السلام بود و نام همسرش در برخى منابع، رُقَیّه و در برخى دیگر، امّ كلثوم گزارش شده است كه احتمالاً كنیه او رقیّه باشد. وى، دو فرزند به نامهاى عبداللّه و على داشت كه عبداللّه در كربلا به شهادت رسید. فرزندان دیگرى نیز از وى، گزارش شده است.(1) به هر حال، تصریح شده كه نسلى از وى، باقى نمانده است.
چند تن از برادران مسلم علیه السلام نیز در كربلا حضور داشته اند [که همگی] به شهادت رسیدند.(2)

[h=2]ورود مسلم به کوفه[/h] مسلم، از مكّه در نیمه ماه رمضان، بیرون رفت و در پنجم شوّال به كوفه رسید و در این زمان، امیر كوفه، نعمان بن بشیر انصارى بود.(3)

مسلم، داماد امیرمؤمنان علیه السلام بود و نام همسرش در برخى منابع، رُقَیّه و در برخى دیگر، امّ كلثوم گزارش شده است كه احتمالاً كنیه او رقیّه باشد. وى، دو فرزند به نامهاى عبداللّه و على داشت كه عبداللّه در كربلا به شهادت رسید. فرزندان دیگرى نیز از وى، گزارش شده است.(1) به هر حال، تصریح شده كه نسلى از وى، باقى نمانده است

[h=2]محل اقامت مسلم در کوفه[/h] طبق دستور العمل امام حسین علیه السلام(4)، مسلم مى بایست خانه «هانى» را به عنوان محلّ اقامت و مركز مدیریت و فرماندهى نهضت، انتخاب مى كرد؛ امّا غالب گزارش ها، حاكى از آن است كه مسلم، وارد خانه مختار ثقفى شد.(5) و نیز گفته شده كه در خانه مسلم بن عَوسَجه ، اقامت گُزید.
به نظر مى رسد حكمت ورود مسلم به خانه هایى غیر از خانه اى كه امام علیه السلام معیّن كرده بود، این بوده كه جایگاه اصلىِ اقامتش پنهان بمانَد و در نهایت، مركز فرماندهى خود را در جایى كه امام علیه السلام معیّن كرده بود (یعنى خانه هانى) مستقر نماید. همین اقدام، سبب شد كه پس از تسلّط نسبى ابن زیاد بر كوفه، محلّ اختفاى مسلم، مشخّص نباشد. لذا ابن زیاد، تنها از طریق نفوذ دادنِ شخصى به نام مَعقِل به تشكیلات مخفى مسلم، توانست محلّ اقامت وى را كشف نماید.(6)

[h=2]
نامه مسلم به امام علیه السلام براى آمدن به كوفه[/h] تاریخ طبرى به نقل از جعفر بن حذیفه طایى می نویسد: مسلم بن عقیل وقتى به خانه هانى بن عروه نقل مكان كرد و هجده هزار نفر با او بیعت كردند نامه اى را به همراه عابس بن ابى شَبیبِ شاكرى(7) براى حسین علیه السلام فرستاد به این مضمون:
أمّا بَعدُ، فَإِنَّ الرّائِدَ لا یَكذِبُ أهلَهُ و قَد بایَعَنی مِن أهلِ الكوفَةِ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفا، فَعَجِّلِ الإِقبالَ حینَ یَأتیكَ كِتابی؛ فَإِنَّ النّاسَ كُلَّهُم مَعَكَ، لَیسَ لَهُم فی آلِ مُعاوِیَةَ رَأیٌ ولا هَوىً، وَالسَّلامُ.
«امّا بعد، به راستى كه رائد، به بستگانش دروغ نمى گوید.(8) از كوفیان، هجده هزار نفر با من بیعت كرده اند. چون نامه ام به شما رسید، در آمدن، شتاب كنید. حقیقتا تمام مردم با شمایند. آنان نسبت به خاندان معاویه هیچ گونه میل و نظرى ندارند. والسلام!»(9)

[h=2]دعوت مسلم از نیروهایش و حركت به سوى قصر[/h] تاریخ طبرى به نقل از عبداللّه بن خازم می نویسد: به خدا سوگند، من فرستاده پسر عقیل به قصر (دار الحُكومه) بودم تا ببینم كار هانى به كجا می انجامد. وقتى دیدم هانى كتك خورد و زندانى شد، بر اسبم سوار شدم و اوّلین كسى بودم كه خبر را به مسلم دادم. مسلم به من دستور داد یارانش را فرا بخوانم. خانه هاى اطراف، پُر از آنان شد؛ چرا كه هجده هزار نفر با او بیعت كرده بودند و در خانه ها[ى اطراف]، چهار هزار مرد، حضور یافتند.
مسلم به من دستور داد: فریاد كن «یا منصورُ ! أَمِتْ». من هم فریاد زدم: «یا منصورُ! أَمِتْ»(10). مردمان هم فریاد مى كردند و جمعیت بسیارى، گرد مسلم اجتماع كردند. آن گاه به سمت قصر حركت كرد. وقتى خبر به ابن زیاد رسید، در قصر پناه گرفت و درها را بست.(11)

مروج الذهب می نویسد:به هنگام شب، كمتر از صد نفر، همراه مسلم بودند.مسلم، چون دید كه مردم از اطرافش پراكنده مى شوند، به سمت درهاى كِنده كه از مسجد به طرف خانه هاى قبیله كِنده باز مى شدند، رفت و چون به درهاى مسجد رسید، جز سه نفر، كسى با او نبود و وقتى از مسجد بیرون آمد، هیچ كس باقى نمانده بود. مسلم، سرگردان ماند و نمى دانست كجا برود و كسى را نیافت كه راه را به او نشان دهد

[h=2]پراكنده شدن مردم از پیرامون پسر عقیل[/h] در أنساب الأشراف آمده است: ابن زیاد، محمّد بن اشعث بن قیس و كثیر بن شهاب حارثى و گروهى دیگر از سران را فرستاد تا مردم را از مسلم بن عقیل و حسین بن على علیه السلام جدا كنند و آنان را از یزید بن معاویه و لشكر شام و قطع بخشش هاى حكومتى و كیفر شدن بى گناه به خاطر گنهكار و حاضر به خاطر غایب، بترسانند.(12)
تاریخ طبرى به نقل از عمّار دُهْنى می نویسد: عبیداللّه به دنبال سران كوفه فرستاد و آنان را در قصر، نزد خود جمع كرد. چون مسلم به نزدیك قصر رسید، سران كوفه [از بالاى قصر] بر افراد قبیله هاى خود، اشراف پیدا كرده، برایشان سخن مى گفتند و آنان را باز مى گرداندند.(13)
همین منبع به نقل از مُجالد بن سعید می نویسد: زن، نزد پسر و برادرش مى آمد و مى گفت: «برگرد. دیگران هستند» و مرد، نزد فرزند و برادرش مى آمد و مى گفت: «فردا لشكر شام مى رسد؛ با جنگ و فتنه، چه خواهى كرد؟ باز گرد!» و او را با خود مى بُرد. جمعیت، یكسره پریشان و پراكنده مى شدند، تا این كه شب هنگام، همراه مسلم، جز سى نفر در مسجد، باقى نماندند و به هنگام نماز مغرب، جز سى نفر با او نماز نگزاردند.(14)
مروج الذهب می نویسد: به هنگام شب، كمتر از صد نفر، همراه مسلم بودند. مسلم، چون دید كه مردم از اطرافش پراكنده مى شوند، به سمت درهاى كِنده [ كه از مسجد به طرف خانه هاى قبیله كِنده باز مى شدند]، رفت و چون به درها[ى مسجد] رسید، جز سه نفر، كسى با او نبود و وقتى از مسجد بیرون آمد، هیچ كس باقى نمانده بود. مسلم، سرگردان ماند و نمى دانست كجا برود و كسى را نیافت كه راه را به او نشان دهد.(15)

امید پیشگر
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
پی نوشت:
1. مانند: مسلم بن مسلم و عبد العزیز بن مسلم. در بعضى نقل ها ، سه فرزند براى مسلم ذكر كرده اند: عبد اللّه ، 26 ساله (چهارده ساله که بعید است) بر پایه گزارش شمارى از منابع ، وى پس از على اكبر علیه السلام به شهادت رسیده است، محمّد ، دوازده ساله و عاتكه كه در كربلا ، هفت ساله بود.
2. دانشنامه امام حسین علیه السلام ج4 ص329
3. مروج الذهب : ج 3 ص 64
4. كانَ الحُسَینُ علیه السلام قَدَّمَ مُسلِمَ بنَ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ إلَى الكوفَةِ ، وأمَرَهُ أن یَنزِلَ عَلى هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ ، ویَنظُرَ إلَى اجتِماعِ النّاسِ عَلَیهِ ، ویَكتُبَ إلَیهِ بِخَبَرِهِم . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 458
5. أقبَلَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] حَتّى دَخَلَ الكوفَةَ ، فَنَزَلَ فی دارِ المُختارِ بنِ أبی عُبَیدٍ . الإرشاد : ج 2 ص 41
6. دانشنامه امام حسین علیه السلام ج4 ص84-85
7. در مثیر الأحزان ، نام «قیس بن مسهر صَیداوى» هم افزوده شده است .
8. عبارت «إنّ الرائدَ لا یَكذِبُ أهلَه» ، یك ضرب المثل است و در مورد كسى به كار مى رود كه وقتى سخن مى گوید ، دروغ نمى گوید. «رائد» ، به كسى مى گویند كه اهل قبیله، او را به جستجوى آب و چراگاه مى فرستند.
9. تاریخ الطبری : ج 5 ص 375
10. این جمله ، شعار مسلم و یارانش بود كه به همدیگر مى گفتند و به معناى «اى یارى شده ! بمیران» است . آنان با این سخن ، تفأّل به پیروزى و یارى شدن مى زدند . دانشنامه امام حسین علیه السلام ج4 ص209
11. تاریخ الطبری : ج 5 ص 368
12. أنساب الأشراف : ج 2 ص 338
13. تاریخ الطبری : ج 5 ص 35ظ
14. همان : ج 5 ص 371
15. مروج الذهب : ج 3 ص

[h=1]حسین علیه السلام، طبیب جامعه بشری[/h] [h=2]
چه کسی می تواند رهبر و پیشوای جامعه اسلامی باشد؟[/h] تاریخ طبری به نقل از محمّد بن بِشْر هَمْدانى می نویسد: [حسین علیه السلام ] به همراه هانى بن هانىِ سبیعى و سعید بن عبد اللّه حَنَفى ـ كه آخرین فرستادگان كوفیان بودند ـ نامه اى فرستاد که در آن آمده بود: « بسم الله الرحمن الرحیم . از حسین بن على، به جمعیت مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد، هانى و سعید ، نامه هاى شما را برایم آوردند و این دو، آخرین فرستادگان شما به سوى من بودند. تمام داستان و آنچه را بازگو كرده بودید، دانستم و سخن همه شما، این بود كه ما پیشوایى نداریم و نزد ما بیا. شاید خداوند به واسطه تو، ما را بر محور حق و راستى، متّحد گرداند.
من برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتمادم را به سوى شما فرستادم و به وى دستور دادم تا شرح احوال و آرا و مسائلتان را برایم بنویسد. اگر برایم نوشت كه رأى اكثریت و نخبگان و خردمندانِ شما، آن گونه است كه فرستادگانِ شما بازگو كردند و در نامه هایتان خواندم، به زودى به سوى شما مى آیم ، اگر خدا بخواهد.
اما از آنجا که محور این درخواستها داشتن رهبر و پیشوای به حق اسلامی بود اما در پایان این نامه به ذکر اوصاف و ویژگی های یک رهبر دینی می پردازد و یک رهبر دینی را در با چند صفت برتر به مسلمانان معرفی می کند. به همین منظور ایشان در پایان نامه چنین می نویسد :
« فَلَعَمری مَا الإِمامُ إلَا العامِلُ بِالكِتابِ ، وَالآخِذُ بِالقِسطِ ، وَالدّائِنُ بِالحَقِّ ، وَالحابِسُ نَفسَهُ عَلى ذاتِ اللّه ِ ، وَالسَّلامُ» (1)
«به جانم سوگند! تنها، كسى می تواند رهبر و پیشوای جامعه باشد كه به كتاب خدا عمل کند، پایبند به انصاف و عدالت، ملتزم به حقیقت و سرسپرده به ذات خداوند باشد. والسلام» .

رمز بقاء و کلید موفقیت یک نظام اسلامی داشتن رهبری است که به فرموده امام حسین علیه السلام به کتاب خدا عمل کند؛ پایبند به انصاف و عدالت باشد؛ از محور حق و حقیقت خارج نشود و تنها، دل در گرو خداوند متعال داشته باشد

اگر گفته می شود نظام اسلامی ایران بهترین الگوی حاضر برای قیامها و کشورهای اسلامی است به فضل الهی می توان با قاطعیت اعلام کرد که در بخش رهبری هم با داشتن رهبرانی چون حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری می تواند آن الگوی رهبری را که امام حسین علیه السلام آن را توصیف کرد به جهانیان ارائه کند.
بی شک اساسی ترین مشکلی که امروز دامن گیر برخی کشورهای اسلامی شده است و ما به برکت فرهنگ قرآن و عترت که در کشورمان حاکم است از آن درامانیم؛ نداشتن رهبری با این ویژگیهاست. هر چند به فضل الهی قیامهایی برای سرنگونی برخی از این رهبران سرسپرده به شرق و غرب صورت گرفته ولی جایگزین کردن رهبری با چنین اوصافی از نظر اهمیت، کمتر از آن سرنگونی ها نیست؛ چرا که رمز بقاء و کلید موفقیت یک نظام اسلامی داشتن رهبری است که به فرموده امام حسین علیه السلام به کتاب خدا عمل کند؛ پایبند به انصاف و عدالت باشد؛ از محور حق و حقیقت خارج نشود و تنها، دل در گرو خداوند متعال داشته باشد.

[h=2]
وقتی سنت را بمیرانند و بدعت را زنده کنند[/h] این یک سوال اساسی هر مسلمان است که اگر روزی در جامعه ای قرار گرفت و دید که مردم یا حاکمان دین را به تعطیلی کشانده اند و به نام دین بدعتها نهاده اند و به تعلیم و ترویج و عمل به آن دامن می زنند وظیفه چیست؟ کدام طبیب احیاگر و کدام نسخه شفابخشی می تواند این بیماری مهلک را درمان کند؟
پاسخ به این سوال را می توان در نامه امام حسین علیه السلام به بزرگان بصره مشاهده کرد.
حضرت در نامه ای که توسط فرستاده خود سلیمان برای بزرگان بصره فرستاد این چنین نوشت:
« أنَا أدْعوكُم إلى كِتابِ اللّه ِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صلى الله علیه و آله ؛ فَإِنَّ السُّنَّةَ قَد اُمیتَت ، وَ إنَّ البِدعَةَ قَد اُحیِیَت ، وَ إنْ تَسمَعوا قَولى وَ تُطیعوا أمرى ، أهدِكُم سَبیلَ الرَّشادِ » (2)
شما را به كتاب خدا و سنّت پیامبر صلى الله علیه و آله فرا مى خوانم . به راستى كه سنّت ، از میان رفته است و بدعت ها زنده شده اند . اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروى كنید ، شما را به راه درست ، هدایت مى كنم.
منظور حضرت از سنتی که میرانده شد؛ همان سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله است که در جمله قبل به آن اشاره و آنها را به آن دعوت کرد. وقتی هم که گفته می شود سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله مراد تمام سخنان (دستورات و توصیه ها)، اعمال و رفتار آن حضرت است که به عنوان دین، قانون زندگی و راهنمای هیشگی انسانها از ایشان بر جای مانده است.

بزرگترین ضربه ای که بدعت و بدعتگذاران به پیکره دین وارد می کنند این است که با سرگرم کردن مردم به امور واهی و گاهی انحرافی و باطل، مردم و متن جامعه را از معارف حیات بخش و هدایتگر دین تهی می کنند تا جایی که رفته رفته همان نتیجه شومی که امام حسین علیه السلام به آن اشاره می کنند رخ می دهد؛ یعنی باعث می شوند دین در جامعه اسلامی و بین مسلمانان بمیرد و دیگر کاری از آن ساخته نباشد.

منظور از بدعت هم آن دستورات، توصیه ها و نیز اعمال و رفتاری است که جزء دین نیست ولی به دین نسبت داده شده و به نام آن ترویج و تبلیع می شود. بزرگترین ضربه ای که بدعت و بدعتگذاران به پیکره دین وارد می کنند این است که با سرگرم کردن مردم به امور واهی و گاهی انحرافی و باطل، مردم و متن جامعه را از معارف حیات بخش و هدایتگر دین تهی می کنند تا جایی که رفته رفته همان نتیجه شومی که امام حسین علیه السلام به آن اشاره می کنند رخ می دهد؛ یعنی باعث می شوند دین در جامعه اسلامی و بین مسلمانان بمیرد و دیگر کاری از آن ساخته نباشد.
[h=2]درمان این بیماری مهلک اجتماعی[/h] امام حسین علیه السلام به عنوان یک طبیب الهی که دردهای فردی و اجتماعی را به خوبی می شناسد و به اذن الهی دارو و درمان تک تک آنها را می داند در مقام ارائه نسخه به این بیماری اجتماعی می نویسد:
« أنَا أدْعوكُم إلى كِتابِ اللّه ِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صلى الله علیه و آله ... وَ إنْ تَسمَعوا قَولى وَ تُطیعوا أمرى ، أهدِكُم سَبیلَ الرَّشادِ »
این نسخه دو بخش دارد:
1. بازگشت به منابع دین به معنای واقعی و عمل کردن به معارف قرآن و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله
2. اطاعت و پیروی از آنچه که امام و رهبر واقعی می گوید
بنابراین اگر امتی، قانون اساسیش برخاسته از دین (کتاب و سنت) بود و تحت رهبری و هدایت امامی بر حق و دارای آن ویژگیهایی که امام حسین علیه السلام ترسیم کرد قرار گرفت هرگز طعم تلخ بدعت و انحراف و در نهایت هلاکت و شقاوت را نخواهد دید و برعکس روز به روز بر شکوه دنیا و آخرت او افزوده نیز خواهد شد.

پی نوشت:
(1) تاریخ الطبری : ج 5 ص 353 ، الإرشاد : ج 2 ص 39
(2) تاریخ الطبری : ج 5 ص 357 ، البدایة والنهایة : ج 8 ص

[B]باز باران، با ترانه می خورد بر بام خانه

یادم آمد کربلا را دشت پر شور و بلا را


گردش یک ظهر غمگین، گرم و خونین
لرزش طفلان نالان، زیر تیغ و نیزه هارا
با صدای گریه های کودکانه
واندرین صحرای سوزان
می دوید طفلی سه ساله
پر ز ناله، دلشکسته، پای خسته
باز باران
قطره قطره، می چکد از چوب محمل
خاکهای چادر زینب، به آرامی شود گل
آه باران
کی بباری برتن عطشان یاران
تر کنند از آن گلو را
آه باران! ...

[/B]

کربلا یعنی که یار رهبری از حسین عصر خود فرمانبری
[CENTER]بیعت ما شیعیان عین ولاست زاده ی زهرا علی روح خداست
[/CENTER]
عده ای از شیعیان غافل شدند
از اطاعت از ولی کاهل شدند
راه حق در منظری دور از ولایت دیده اند
کاغذ سر نیزه را گویی که قرآن دیده اند
کیستند اینان؟ خوارج زمان
گیج و مبهوت از ولی در این زمان
خلق را در اشتباه انداختند
یوسف ما را به چاه انداختند

[h=1]عبدالرحمن بن عبد رب الانصاری الخزرجی

[/h]عبدالرحمن از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و نیز از آن حضرت روایت نقل کرده است. او از مخلصان و یاران حضرت علی علیه السلام بود. ابن عقده گوید: به ما حدیث کرد محمد بن اسماعیل بن اسحاق راشدی، از محمد بن جعفر نمیری، از حسن بن عبدی، از اصبغ بن نباته که گفت وقتی امام علی علیه السلام از صحابه پیامبر شاهد گرفت و فرمود: کسانی که از پیامبر اکرم روز عید غدیر درباره ولایت و خلافت شنیدند از جای برخیزند و شهادت دهند. پس عده‌ای از جای برخاستند که عبارت بودند از: ابو ایوب انصاری، ابو عمرة ابن عمرو بن محصن، ابو زینب، سهل بن حنیف، خزیمة بن ثابت، حبشی بن جنادة السلولی، عبید بن عاذب، لقمان بن عجلان انصاری، ثابت بن ودیعة انصاری، ابو فضالة انصاری، و عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاری. پس همگی گفتند: ما خود شهادت می‌دهیم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده‌ایم که فرمود: آگاه باشید، به درستی که خداوند، ولیّ من است و من ولیّ مومنین هستم، بدانید کسی را که من مولای او هستم، علی مولای اوست. پروردگارا، دوست بدار هر کس را كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر کس را كه با او دشمنی کند و محبوب بدار، هر کس را كه او را محبوب داشته، و مبغوض بدار هر کس را كه او را مبغوض داشته است، و هر کس او را یاری کند تو یاریش کن.»(1)
شهادت عبدالرحمن
عبدالرحمن همراه امام حسین علیه السلام از مکه به کربلا آمده بود و در حمله نخستین به فوز شهادت نائل آمد.(1) «ابن شهر آشوب» گفته که او در میدان رزم جنگیده تا به شهادت رسیده است.(2) رضوان خدا بر او باد. پی‌نوشت‌ها:
1- الغدیر، ج 2، ص 49 .
1. ابصار العین، ص158، مقصد 5.
2. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص113، ابن شهر آشوب ایشان را عبدالرحمن ارجنی نامیده است.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی

[h=1]بار بگشایید، اینجا کربلاست...[/h]



مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دَم جَرَس فریاد می دارد که بربندید محملها

امام حسین علیه السلام پس از آن که با دعوت مردم کوفه و نامه هاى فراوان و پى در پى آنان روبرو شد، تصمیم به هجرت از مکه به سوى کوفه گرفت .با این که برخى از آشنایان و بزرگان مدینه آن حضرت را از سفر به کوفه بر حذر کرده بودند و با دلایلى چند، تلاش کردند که وى را منصرف کنند، با این حال امام حسین علیه السلام سفر به کوفه را براى خویش تکلیف فرض ‍ کرد و به آن اقدام نمود.
امام حسین علیه السلام در روز ترویه (هشتم ذى الحجه) سال 60 قمرى به قصد کوفه، از مکه خارج گردید. قافله آل الله پس از رسیدن به سرزمین عراق، در منزلگاه «شراف» با سپاه یکهزار نفرى حر بن یزید ریاحى که از سوى عبیدالله بن زیاد براى تعقیب و یا نبرد با امام علیه السلام مأموریت یافته بود، مواجه گردید و از آن پس ، مسیر تاریخ به سوى دیگر کشیده شد.(1)
زمانى که امام حسین علیه السلام به آن زمین رسیدند، پرسیدند: این سرزمین چه نام دارد؟ جواب دادند قادسیه، حضرت دوباره پرسیدند: آیا نام دیگرى دارد؟ عرض کردند نینوا. حضرت باز فرمودند: آیا نام دیگرى دارد؟ عرض ‍ کردند به این سرزمین طَفّ نیز می گویند، فرزند رسول خدا دوباره پرسیدند: دیگر چه نام دارد؟ عرض کردند این سرزمین را کربلا نیز مى گویند

شیخ مفید گوید: چون صبح شد، امام حسین علیه السلام فرود آمد و نماز صبح خواند. دوباره سوار شد و با یاران خود سمت راست را پیش گرفت. می‌خواست یاران خود را از سپاه حر جدا کند، حر نیز می‌آمد و امام و یارانش را مانع می‌شد و می‌خواست آنان را به سمت کوفه برگرداند، آنان هم امتناع می‌کردند. چنین ادامه یافت تا به نینوا رسیدند. ناگهان اسب سواری را دیدند. سلاح بر تن و کمان بر دوش که از کوفه می‌آمد. او نامه‌ای از ابن زیاد برای حر آورده بود، با این مضمون:
اما بعد، چون نامه‌ام به تو رسید و فرستاده‌ام آمد، بر حسین تنگ بگیر و جز در سرزمین بی‌آب و خشک، فرود نیاورد. به فرستاده‌ام دستور داده‌ام همواره همراه تو باشد تا خبر اجرای فرمان به من برسد. والسلام.
چون حر نامه را خواند، گفت: این نامه امیر عبیدالله است. دستور داده هر جا نامه رسید، بر شما سخت بگیرم. این هم فرستاده اوست و مأمور است که از من جدا نشود تا آنکه فرمان امیر را درباره شما اجرا کنم. امام به او فرمود: وای بر تو! بگذار در این آبادی نینوا و غاضریه یا شفیه فرود آییم. گفت: به خدا نمی‌توانم بگذارم. این مرد را بر من جاسوس فرستاده‌اند. زهیر بن قین گفت: ای پسر پیامبر! من چنین می‌بینم که کار بعداً سخت‌تر خواهد شد. اکنون جنگیدن با این گروه برای ما آسانتر از جنگ با کسانی است که پس از اینان می‌آیند و ما توان نبرد با آنان که می‌آیند را نداریم. امام حسین علیه السلام فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم شد.(2)

به ناچار آن حضرت به همراه اهل بیت گرامی و اصحاب باوفایش در آن سرزمین فرود آمدند و حربن یزید نیز با سپاهیانش در مقابل آن حضرت، خیمه زدند.
ابن سعد نقل می‌کند: چون علی علیه السلام در مسیر صفین از کربلا گذشت و رو به روی روستای نینوا بر کرانه فرات قرار گرفت، ایستاد و خدمتکار خود را گفت که به ابا عبدالله خبر دهد به این سرزمین چه می‌گویند؟ گفت: کربلا. حضرت گریست تا آنکه زمین از اشکهایش‌ تر شد. فرمود: روزی خدمت پیامبر رسیدم که می‌گریست. سبب گریه را پرسیدم، فرمود: جبرئیل پیش من بود. مرا خبر داد که فرزندم حسین علیه السلام در کنار فرات در جایی به نام کربلا کشته می‌شود. سپس مشتی از خاک آن را برداشت و داد تا ببویمش. چشمانم پر از اشک شد.(3)
در روایت است زمانى که امام حسین علیه السلام به آن زمین رسیدند، پرسیدند: این سرزمین چه نام دارد؟ جواب دادند قادسیه، حضرت دوباره پرسیدند: آیا نام دیگرى دارد؟ عرض کردند نینوا. حضرت باز فرمودند: آیا نام دیگرى دارد؟ عرض ‍ کردند به این سرزمین طَفّ نیز می گویند، فرزند رسول خدا دوباره پرسیدند: دیگر چه نام دارد؟ عرض کردند این سرزمین را کربلا نیز مى گویند.
چون حضرت نام کربلا را شنیدند، فرمودند:
«اللّهمّ انّى اعوذ بِکَ مِنَ الکَربِ و البَلاء» (خدایا! پناه مى برم بر تو از سختی و بلا) (4)
و سپس فرمود: بایستید و پیش نروید. « ههنا مَناخُ رِکابِنا و مَحَطُّ رِحالِنا و مقتَلُ رجالِنا وَ مَسفَکُ دِمائِنَّا...» به خدا که محل فرود آمدنمان و سرزمین ریخته شدن خونمان همین جاست. اینجاست که حرمت ما را می‌شکنند، مردانمان و کودکانمان را می‌کشند. قبور ما در همینجا زیارتگاه خواهد شد. جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله همین خاک را به من وعده داده و وعده او خلاف نیست. (5)
سپس در آن جا فرود آمدند و بارها را کنار فرات گشودند، خیمه‌ای برای حسین علیه السلام و خانواده و فرزندان او افراشته شد. خیمه برادران و عموزادگان را اطراف خیمه او زدند. آن امام مظلوم فرزندان و برادران و اهل بیت خود را جمع کرد، بعد نظری بر آنها انداخت و گریست و گفت:« خدایا! ما عترت پیامبر تو، محمد، هستیم. بنی‌امیّه ما را از حرم جدمان راندند و در حق ما جفا کردند. خدایا! حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر آنها پیروز گردان».

هنگامی که حسین علیه السلام وارد کربلا شد، برای یاران خود خطبه‌ای خواند و فرمود: اما بعد؛ مردم بَرده ی دنیایند، دین بر زبانشان است و آن را همچون غذایی می‌دانند که تا زمانی که مزه خوش داشته باشد، آن را نگاه می‌دارند، اما هنگامی که (مزه‌اش عوض شود و) آزمونی در کار باشد، تعداد دینداران اندک می‌شود...

ام کلثوم، دختر امام علی علیه السلام، به امام علیه السلام گفت:«ای برادر! در این وادی احساس عجیبی دارم و اندوه هولناکی بر دل من سایه افکنده است». امام حسین علیه السلام خواهر را دلداری داد و آرام کرد.(6)
خوارزمی گوید:
هنگامی که حسین علیه السلام وارد کربلا شد، برای یاران خود خطبه‌ای خواند و فرمود:
« اما بعد؛ مردم بَرده ی دنیایند، دین بر زبانشان است و آن را همچون غذایی می‌دانند که تا زمانی که مزه خوش داشته باشد، آن را نگاه می‌دارند، اما هنگامی که (مزه‌اش عوض شود و) آزمونی در کار باشد، تعداد دینداران اندک می‌شود...»(7)
در همان روز عبیدالله بن زیاد نامه ای بدین مضمون برای امام حسین علیه السلام نوشت:
خبر ورود تو به کربلا رسید. من از جانب یزید بن معاویه مأمورم سر بر بالین ننهم تا تو را بکشم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه بازآیی. والسلام.
وقتی امام علیه السلام نامه ابن زیاد را خواند، فرمود:
« لا اَفلَحَ قَومٌ اشتَرَوا مَرضاتِ المَخلوُقِ بِسَخَطِ الخالِق» (رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خریدند). (8)
سپس به اهل کوفه نامه‏ای نوشت تا گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کند. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود. اما ستمگران پلید سفیر امام علیه‏السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به حضرت رسید، ایشان گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:
«اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدیرٌ» (خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی). (9)

پی نوشت:
1) روزشمار تاریخ اسلام، روز دوم محرم سال 61 ه ق.
2) الارشاد، ص226.
3) طبقات، ج 47، ص 274.
4) منتهى الآمال ص 354.
5) الدمعة الساكبة ج 4، ص 254.
6) مقتل الحسین مقرم، ص 193.
7) مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 237.
Dirol بحار الأنوار ج‏44 ص 310.
9) اللهوف على قتلى الطفوف ص77.