ایمان چریکی (نبینی کل زندگیت برفناست!)

تب‌های اولیه

34 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ایمان چریکی (نبینی کل زندگیت برفناست!)

بسم الله الرحمن الرحیم
گاهی برای رسیدن به عارفان و متقین و خلاصه بزرگان در این راه ناامید می شویم چرا که احکام آنها به سختی اجرا شده و کتاب ها خوانده اند و ریاضت ها کشیده اند و ثواب ها برده اند. اما براستی بقیه زندگی را باید به غبطه خوردن به آنها بنشینیم؟ چرا که از الان هم شروع به اعمال آنها کنیم نمی توانیم به آنها برسیم چرا که آنها قبل از ما شروع کرده اند و استوارتر بوده اند.
اما نکته اینجاست اگر در جنگ کلاسیک توان رویارویی نداریم در جنگ چریکی ارقام معجزه را نشان می دهد! مجموعه زیر حاصل جمع آوری بنده می باشد. لذا کامل کردن آن کمک شما را می طلبد. علی یارتان :Gol:

*********************************


بسم الله در هرکاری یک خاصیتش این است که شما دیگر نیستی. کمک از خداست،‌و کار تا آخر خوب از آب در می آید.

از حضرت امیر علیه السلام نقل شده است که هر جا بسم الله بگویند و صلوات بفرستند- یعنی بگویند بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد-خداوند ملکی می فرستد که درآن مجلس غیبت نمی شود.

از آیت الله بهجت رحمه الله علیه سوال شد: چه کنیم از نماز لذت ببریم. آقا فرمود: از لذت های دیگر دست بکشید لذت نماز خودش می آید سراغتان.

شعری برگرفته از سخن حضرت جبرئیل علیه السلام : هر که باشد نظرش در پی ناموس کسان----- پی ناموس وی افتد نظر بالهوسان







*********************************

تمام پندها و نصایح زیبا و سخن های آموزنده (چه نوشتاری و چه تصویری) را پاک کردم و یا درج نکردم. زیرا فقط به دنبال راهکارهای عملی برای میانبر بودم .

مرد جواني از سقراط رمز موفقيت را پرسيد. سقراط به مرد جوان گفت كه همراهاو به كنار رودخانه بيايد. وقتي به رودخانه رسيدند هر دو وارد آب شدند بهحدي كه آب تا زير گردنشان رسيد. در اين لحظه سقراط سر مرد را گرفته و بهزير آب برد. مرد تلاش مي كرد تا خود را رها كند اما سقراط قوي تر بود واو را تا زماني كه رنگ صورتش كبود شد محكم نگاه داشت. سقراط جوان را ازآب خارج كرد و اولين كاري كه مرد جوان انجام داد كشيدن يك نفس عميق بود.
سقراط از او پرسيد: «در زير آب تنها چيزي كه مي خواستي چه بود؟»
مرد جواب داد: «هوا.»
سقراط گفت: «اين رمز موفقيت است! اگر همانطور كه هوا را مي خواستي درجستجوي موفقيت هم باشي بدستش خواهي آورد. رمز ديگري وجود ندارد»

******************
خداوند:

( وَ أَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی :و اینکه برای انسان جز حاصل تلاش او نیست. ) (نجم ، 39)

******************

امیر مومنان علی علیه السلام می فرماید:
(قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شُجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَیْرَتِه‏‏:
قدر هر کس به اندازه همّت اوست و صداقت او به اندازه جوانمردیش؛ شجاعت هر کس به قدر عزت نفس اوست و عفت او به قدر غیرتش‏.)(حکمت 47 :نهج البلاغه

سلام

واقا تمام رمزوراز زندگی در همین یک جملست

انجام واجبات و ترک محرمات

[=garamond]اولین باری که گیله مرد رو دیدم ؛ توی مسجد محل و در ایام محرم بود .
عجیب بود که با کمی صحبت در مورد امور روزمره خیلی زود باهاش اخت شدم.
یادمه که ازش پرسیدم :
اگر بزرگترین گناه عالم رو انجام داده باشی چیکار میکنی ؟
[=arial][=garamond]دستی رو دوشم گذاشت ، تبسمی کرد و گفت : توبه

در تفسیر «روح البیان» حکایتی نقل شده است. از این قرار که: یکی از فاسقان و روسیاهان عالم دست به دعا بلند کرد و به خداوند توجّه نمود، ولی خداوند با نظر لطف و رحمت به او نگاه نکرد.
بار دیگر او دست به دعا به طرف خدای متعال دراز کرد،خداوند باز از او روی گرداند، بار سوم دست نیاز به سوی بی نیاز مطلق دراز کرد و تضّرع و ناله نمود.
خداوند به ملائکه اش فرمود: فرشتگانم! دعای بنده ام را به اجابت رساندم که پروردگاری جز من ندارد.او را عفو نمودم و حوائجش را برآوردم؛ زیرا که من از تضرّع و گریه ی بندگانم شرم دارم.

مرحوم صياد از جبهه که مي‌آمدند، به قم رسيده بودند، شب ديروقت بوده. ايشان به دوستش پيشنهاد کرده بود که برويم پيش آقاي بهاءالديني. رفيقش گفته بود که الان که وقتش نيست. گفته بود: «نه، دلم براي آقا تنگ شده». وقتي رفته بودند، در زده بودند، آقا خودش در را باز کرده بود و چايي هم آماده بود. مرحوم صياد گفته بود: «آقا! ما فکر مي‌کرديم ديروقت داريم مي‌آييم. چه‌جور شد که چايتان آماده است؟» فرموده بود: «هماني که در دل شما انداخت که بياييد، همان هم به ما گفت که چاي درست کنيم».

منبع:http://sayany.blogfa.com/post/44

بـه آتـشی کـه ابـراهـیـم رانـمـیسوزانـد دل بـسپـار بـه دریـایی کـه مـوسی راغـرق نـمـیکـند بـه نـهنگـی کـه یـونـس رانـمیـخورد بـه مـادری کـه کـودکـش رابـه نـیـل مـیسپـارد به صحرای سوزانی که اسماعیل را تشنه نگذاشت بـه تـدبـیـر وحـکمتـش اعـتـماد کـن بـه او تـوکل کـن وبـه سمـتش قـدم بـردار تـا قـدمـش را نـظـاره کـنـی و تـادرک نـکـنی ایـن قـرب را آرام نـخواهـی شد . . .

ﺑـﺎﺑـﺎ،ﭘـﺲ ﻓـﺮﺩﺍ ﺑـﺎ ﺑـﭽـﻪ ﻫـﺎﯼ ﻣـﺪﺭﺳـﻪ
ﻣـﯽ ﺑـﺮﻧـــﻤﻮﻥ ﺍﺭﺩﻭ ...
ﺳــﻪ ﻫــﺰﺍﺭ ﺗـــﻮﻣــﻦ ﻣــﯿــﺪﯼ ؟
ﺑـﺎﺑــﺎ ﺳــﺮﺵ ﺭﺍ ﺑـــﻠـﻨــﺪ ﻧــﮑــﺮﺩ !
ﺑــﺎﺻـﺪﺍﻳــﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﮔــﻔــﺖ :
ﻓــﺮﺩﺍ ﻳـﻪ ﮐـﻢ ﺑـﻴـﺸـﺘـﺮ ﻣـﺴـﺎﻓـﺮ ﻣــﯽ ﺑـﺮﻡ، ﺳـﻪ ﻫـﺰﺍﺭ
ﺗـﻮﻣـﻦ ﻫـﻢ ﺑـﻪ ﺗـﻮ ﻣـﻴـﺪﻡ ...
ﺑــﺎ ﻭﻋــﺪﻩ ﯼ ﺷـــﻴــﺮﻳــﻦ ﺑــــﺎﺑـــﺎ ﺧــﻮﺍﺑــﻴــﺪ ...
ﺻـﺒـﺢ ﺯﻭﺩ،ﺭﻓــﺖ ﮐــﻨــﺎﺭ ﭘــﻨـﺠـﺮﻩ ﭘــﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﮐـــﻨـﺎﺭ ﺯﺩ ﺑـــﺎﺭﺍﻥ ﺭﻳـــﺰ ﻭ ﺗـﻨــﺪﯼ ﻣـــﯽ ﺑـــﺎﺭﻳـﺪ
ﻗــﻄــﺮﻩ ﻫــﺎﯼ ﺑـــــﺎﺭﺍﻥ ﺑـﺮﺍﯼ ﺭﺳـﻴـﺪﻥ ﺑـﻪ ﺯﻣـﻴـﻦ
ﻣـﺴﺎﺑـﻘﻪ ﮔـﺬﺍﺷـﺘـﻪ ﺑـﻮﺩﻧـﺪ
ﺑــﻨـﺪ ﺩﻟـﺶ ﭘــﺎﺭﻩ ﺷــﺪ : ﺁﺧــﻪ ﺗــﻮﯼ ﺍﻳــﻦ ﺑـﺎﺭﻭﻥ ﮐــﻪ ﻣـﺴـﺎﻓــﺮ ﺳــﻮﺍﺭ ﻣــﻮﺗــﻮﺭ ﺑـﺎﺑــﺎﻡ ﻧــﻤــﯽ ﺷــﻪ ...
ﺣﺎﻻ ﻗﻄﺮﺍﺕ ﺍﺷﮏ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﺎ ﻗﻄﺮﺍﺕ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ...

yaHosseinDS;691993 نوشت:

گفت پیغمبر به آواز بلند با توکل زانوی اشتر ببند

تلاش برای کسب روزی +توکل،جلب رزق و روزی می کند

کار نیکان را قیاس از خود مگیر

گرچه در تحریر باشد شیر شیر

در آن دوران زندگانی که
نفسهای آخر اسلام بود

آنجا که نقشه ی شجاعانه ای
حمله از پشت به سر مولا بود

یا که مصداق غیرت بیگانه ای
شکستن پهلوی زهرا بود

خاطره ی یتیمان کوچه ها
نوازش دستان بابا بود

بهانه پرگشودن برادرت
تبرک کردن کاسه ی آب بود

فریاد بیا بیا و خواستنت
نامه آن کوفیان بی خدا بود

رهبر مهربانی آمدی اما
رهبر دلهای آنان کجا بود

حاضر و شاهد تنهایی تو
تاریکیه شام غریبان کربلا بود

دریای لشگریان دشمن پیدا
جای خالیه یارانت هویدا بود

از همان زمان درس دنیا
کثرت خریداران دنیا بود



سروده خودم...

خدایا ببخش منو در مواقعی که خودم دست به کار شدم و تویی در کار نبودی :Gol:
خدایا بعضی وقت ها تشخیص مال حلال و حرام سخته، سپردمش به تو تا نجاتم بدی از مال حرام :Gol:
خدایا نماز اول وقت و نماز شب رو از ما نگیر :Gol:

[=arial]با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
کاربران عزیز،لطفا در انجمن تصاویر،در پست های خود از تصویر استفاده کنید و از گذاشتن صرفا متن خودداری کنید.
سپاس

سربازان سوری به مدت چند ماه محاصره در بیمارستان را تحمل کردند. موضوع جالب در عکس، زخمی شدن یک چشم سرباز اما ادامه مقاومت هست!


مبارزه رزمی یک لبنانی حزب الله با یک آمریکای; نکته جالب فریادهای یا ابوالفضل و یاحسین رزمی کار لبنانی که زیر 30 ثانیه مبارز آمریکایی را شکست میدهد!

مبارزه بوکسور مسلمان انگلیسی با بوکسور آمریکایی قهرمان مبارزه قرن در ماه مبارک رمضان! پذیرش این درخواست در ماه رمضان خیلی عجیب بود! مجری معروف انگلیسی در برنامه ای روزه گرفتن این بوکسور را مسخره کرد.

محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلك بود. در عرفان و طریقت ، به علم بسیار اهمیت مى ‏داد ؛ چنان كه او را "حكیم الاولیاء" مى ‏خواندند.
در جوانى با دو تن از دوستانش ، عزم كردند كه به طلب علم روند. چاره ‏اى جز این ندیدند كه از شهر خود ، هجرت كنند و به جایى روند كه بازار علم و درس ، در آن جا گرم ‏تر است. محمد ، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد.مادرش غمگین شد و گفت : اى جان مادر ! من ضعیفم و بى ‏كس و تو حامى من هستى ؛ اگر بروى ، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به كه مى سپارى ؟ آیا روا مى ‏دارى كه مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوى ؟
از این سخن مادر ، دردى به دل او فرود آمد. ترك سفر كرد و آن دو رفیق ، به طلب علم از شهر بیرون رفتند.
مدتى گذشت و محمد همچنان حسرت مى ‏خورد و آه مى ‏كشید.
روزى در گورستان شهر نشسته بود و زار مى ‏گریست و مى ‏گفت : من این جا بى ‏كار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتى باز آیند ، آنان عالم‏اند و من هنوز جاهل.
ناگاه پیرى نورانى بیامد و گفت : اى پسر!چرا گریانى ؟
محمد ، حال خود را باز گفت.
پیر گفت : خواهى كه تو را هر روز درسى گویم تا به زودى از ایشان در گذرى و عالم ‏تر از دوستانت شوى ؟
گفت : آرى ، مى‏ خواهم.
پس هر روز ، درسى مى ‏گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد كه آن پیر نورانى ، خضر (ع) بود و این نعمت و توفیق ، به بركت رضا و دعاى مادر یافته است.


در جوشن کبیر یک عبارتی هست که میگوییم:
" یا کریم الصفح "
معناش خیلی جالبه:
یک وقتی یک کسی تورو میبخشه اما یادش نمیره که فلان خطا رو کردی وهمیشه یک جوری نگات میکنه که تو میفهمی هنوز یادش نرفته یک جورایی انگار سابقه ی بدت رو مدام به یادت میاره.
ولی یک وقتی یک کسی تورو میبخشه و یک طوری فراموش میکنه انگار نه انگار تو خطایی رو مرتکب شدی
اصلا هم به روت نمیاره
به این نوع بخشش میگن
صفح...
و خدای ما اینگونه است...


***

***

***

آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:
« اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد. »
اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. »
خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. »
و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد
***
قال على - علیه السلام -: صل الصلوه لوقتها الموقت لها و لاتعجل وقتها لفراغ و لا تؤ خرها عن وقتها لاشتغال و اعلم ان كل شى ء من عملك تبع لصلوتك؛ نماز را در وقت مقرر آن به جاى آور، و به خاطر فراغت عجله مكن و به علت اشتغال آن را به تاءخیر میفكن، و بدان كه همه اعمال تو بسته به نماز تو است.(3)
***
برطرف شدن گرفتاری و ناراحتی:
پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
بنده ای نیست که به وقت های نماز و جاهای خورشید اهمیت بدهد، مگر این که من سه چیز را برای او ضمانت می کنم: برطرف شدن گرفتاری ها و ناراحتی ها، آسایش و خوشی به هنگام مردن و نجات از آتش.
***
برآورده شدن خواسته ها:
حضرت عبدالعظیم حسنی از امام حسن عسکری(ع) روایت می کند که فرمودند:
خداوند متعال با حضرت موسی تکلم کرد، حضرت موسی فرمود:خدای من. کسی که نمازها را در وقتش به جای آورد چه پاداشی دارد؟ خداوند فرمود:حاجت و درخواستش را به او عطا می کنم و بهشتم را برایش مباح می گردانم.
***

یکی از کارمندان عالی رتبه شهرداری نقل کرد که به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی ایشان فرمودند:
نماز هایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست می‎شود.مدت یک ماه گذشت اثری ظاهر نشد مجدداً مراجعه کردم فرمودند:
«گفتم چهل روز دیگر.»
هر چه فکر کردم آثاری و امیدی در ظاهر نبود روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوه‎خانه نشسته بودم.
شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با درشکه از آن محل عبور می‎کرد بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشسته‎ای مگر کاری نداری؟ شرح حال خود را گفتم.

گفت با من بیا. با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگرداندند و درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم.(1

پی نوشت:
1-کتاب نشان از بی نشان ها -کرامات حاج شیخ حسنعلی نخودکی
***
امیر المومنین در نامه 27 نهج البلاغه خطاب به فرزندش محمد ابی بکر(فرماندار مصر) بعد از آن که او را به ویژگیهای یک حاکم خوب آگاه می سازد می فرماید:


((صَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا الْمُؤَقَّتِ لَهَا وَ لَا تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ وَ لاتُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لِاشْتِغَالٍ وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلَاتِكَ ...)


نماز را در وقتی که برایش معین شده بگذار نه قبل از به سبب مشغول نبودن به کاری ونه بعد از آن به سبب مشغول بودن به کاری وبدان که همه کارهای تو پیرو نماز توست


ودر جای دیگری این جمله را اضافه نمودند که؛ فَمَنْ ضَيَّعَ الصَّلَاةَ فَإِنَّهُ لِغَيْرِهَا أَضْيَع[ii]‏


پس هر کس نماز را ضایع سازد پس مسلما کارهای دیگر را بیشتر ضایع می سازد

پر از توأم
به تهی دستی ام نگاه نکن
می گویند که هیچ نداری، ببین تو را دارم...


اللَّهُمَّ أَغْنِنِی بِحَلَالِكَ عَنْ حَرَامِكَ وَ بِفَضْلِكَ عَمَّنْ سِوَاكَ
****

غصه روزی را نخورید
هر چند باید به دنبال کسب حلال بود و در حد لازم تلاش نمود، اما نباید برای آن غصه بخورد و همّ و غمّ روزی داشته باشد. از آیت الله العظمی بهجت سؤال شد که: ما زیاد غصۀ رزق و روزی را می خوریم! ایشان در جواب فرمودند: «خداوند تعالی در قرآن، به همان طریقی که معاد، قیامت، بهشت و جهنّم را بیان نموده اند، به همان طریق می فرمایند: رزق و روزی همۀ بندگان را من می دهم.» (6)

همّ و غم روزى بدتر از زحمت كار است!
درست است که کسب روزی حلال واجب است. اما گاهی تمام همّ و غمّ انسان، کسب روزی می شود و حتی بسیاری از مسائلی که باید اصل باشد در حاشیه قرار می گیرد.
آیت الله العظمی بهجت (ره) میفرماید: خدا كند یقین براى انسان روزى شود! آیا آدمى هست كه مىترسد از گرسنگى بمیرد؟! ولى باید بداند هم چنان كه امكان دارد از گرسنگى بمیرد، اگر مردن او مقدّر شده باشد، ممكن است از سیرى بمیرد. چه قدر خوب است انسان از ناحیهى امر روزى راحت باشد، زیرا همّ و غم روزى بدتر از زحمت كار است. كسى كه به همّ و غم روزى مبتلاست، شب و روز كار مى كند و پیوسته غصّهى روزى را مى خورد!

از جمله درباره «صدقه»، آیت الله العظمی بهجت میفرمایند: بلا با صدقه رفع می شود اگر چه محکمِ محکم شده باشد... این نقص فعلی، موجب ازدیاد است، موجب تنزیل رزق است.

***

از جمله درباره «صدقه»، آیت الله العظمی بهجت میفرمایند: بلا با صدقه رفع می شود اگر چه محکمِ محکم شده باشد... این نقص فعلی، موجب ازدیاد است، موجب تنزیل رزق است. (9)

درخت خونبار زرآباد در منطقه الموت استان قزوین همه ساله در روز عاشورا عصاره ای تراوش می کند که مانند خون سرخ رنگ است آنچنان که گویی در عاشورا عزادار حسین(ع) است.

به گزارش خبرنگار مهر، در منطقه الموت شرقی استان قزوین در روستای زرآباد درخت چنار قدیمی و تنومندی وجود دارد که با اتفاقی نادر موجب شده تا همه ساله در ماه محرم کانون توجه خیل عزادران حسینی باشد.
درخت زرآباد که به درخت خونبار زرآباد شهرت یافته سالهاست که در کنار امامزاده ای قرار دارد و سحرگاه روز عاشورا از تنه آن صمغی به مانند خون جاری می شود که حیرت همگان را برانگیخته است.



نکته جالب این که ماه های قمری که سالانه 10 روز جلو حرکت کرده و تغییر می کند هیچ تغییری در این رخداد نداشته و جاری شدن خون هماهنگ با تقویم ماههای قمری تغییر می کند.

این درخت با 10 متر قطر و 30 متر ارتفاع دارای قداست خاصی در بین اهالی روستای زرآباد است و هر ساله به محل تجمع زوار و عاشقان اهل بیت تبدیل می شود.

بقعه مطهر حضرت علی اصغر فرزند بلا فصل امام موسی کاظم(ع) و درخت چنار مقدس روستای (زرآباد) در استان قزوین همه ساله میزبان خیل عظیمی از زائران و مشتاقانی است که برای زیارت و عزاداری گرد هم می آیند.

طبق یک سنت دیرین هر ساله مردم روستای زرآباد و هزاران زائر در قالب دسته های عزاداری، شب عاشورا گرداگرد درخت چنار خونباری که در صحن این امامزاده روییده حلقه زده و ضمن عزاداری و سینه زنی در اولین دقایق صبحگاه عاشورا شاهد چکیدن مایعی سرخ فام از شاخسار این درخت می شوند.

به اعتقاد اهالی این روستا و طبق روایات سماعی و نقل شده از گذشتگان، درخت کهنسال و مقدس زرآباد در روز عاشورای 61 هجری که شهادت امام حسین (ع) به وقوع پیوست و خون مقدس حضرتش دشت کربلا را گلگون کرد، میزبان یکی از مرغانی بود که از سوی خداوند مامور شده بودند تا با آغشته کردن خود به خون سیدالشهدا پیام سرخ شهدای کربلا را به سراسر جهان برسانند و یکی از آن مرغان به این دیار آمده و با پرهای خونین خود بر روی شاخسارهای درخت چنار(روستای زرآباد) نشسته و از آن پس در روز عاشورا این خون در سوگ آن حضرت جاری می شود.

برای گفتگو با مدیر حوزه علمیه استان قزوین در این خصوص به محل حوزه رفتیم و سئوالات خود را از این روحانی پرسیدیم.

حجت الاسلام سد موسی ابراهیمی به خبرنگار مهر اظهارداشت: شهرت درخت زرآباد همگانی است و مردم استان قزوین و بسیاری از مناطق ایران با این رویداد نادر آشنا هستند و ماه محرم افراد زیادی از اقصی نقاط ایران به این منطقه می آیند تا خود از نزدیک شاهد این رویداد عجیب باشند.


دیر حوزه علمیه استان قزوین تصریح کرد: گاهی مردم شاخه ای را که خون از آن می چکد می شکنند که بعد از مدتی شاخه خشک شده را به عنوان تبرک نگه میدارند و به دیگران می دهند.

وی افزود: مرحوم آیت الله مظفری در کتاب ایضاءالجنه در خصوص نجاسات آورده که برخی خونها نجس نیست که به خون تراوش شده از درخت زرآباد اشاره دارد که پاک است.

حجت الاسلام ابراهیمی یادآورشد: من شنیده ام که گروهی از محققان خون این درخت را آزمایش کرده اند و در آن RH و خاصیت خون را تائید کرده اند و به نقل از فرزند آیت الله زرآبادی هم نقل شده که پدر مرحومشان در روز عاشورا در این روستا حاضر می شوند و شاخه ای می شکند و خون جاری می شود و آیت الله زرآبادی می گویند عاشورا در عاشورا شد و مردم ابراز احساسات می کنند.

وی در خصوص احتمال خرافه بودن این موضوع گفت: من اعتقاد ندارم که خرافه است زیرا با استناد به روایاتی که گفته شده بعد از عاشورا اگر سنگی برداشتید و خون جاری شد تعجب نکنید این موضوع جای تامل دارد.

ابراهیمی تصریح کرد: آنچه موجب شگفتی است آن که با تغییر فصول و در زمستان و تابستان و پائیز این رویداد همچنان در روز عاشورا در همان زمان مقرر به وقوع می پیوندد که علم قادر به پاسخگویی به آن نیست.

درخت زرآباد خون می گرید

محمد جواد حضرتی، مدیر بنیاد ایران شناسی استان قزوین هم در این باره به خبرنگار مهر گفت: آنچه مشاهده شده این است که در همه فصول با توجه به گردش ماه قمری که برخی اوقات محرم در زمستان واقع شده نیز این اتفاق افتاده و موجب شگفتی شده است.

وی گفت: معمولا تراوش شیره و صمغ درختان در فصل گرم سال رخ می دهد اما آنچه در خصوص این درخت مشاهده می شود چیزی خارج از عرف طبیعت و متفاوت با امور جاری است.

این شاعر، محقق و پژوهشگر استان یادآورشد: بزرگان مذهبی هم از قرن 11 به این موضوع توجه جدی داشته اند و دانشمندان دوره صفوی به بعد و نیز دوره قاجار این مسئله رایج بوده ودر دوره معاصر هم شهید دستغیب از آن یاد کرده است.

حضرتی بیان کرد: اعتقادات و باورهای مردم هم قابل توجه است و در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی از تمامی نقاط الموت، استان قزوین و سایر استانهای کشور و از سالهای اخیر شاهد حضور علاقمندان از کشورهای پاکستان، کویت، بحرین هم هستیم که با حضور در این منطقه و در کنار درخت خونبار زرآباد عاشقانه عزاداری می کنند.

وی گفت: معمولا مردم بعد از نماز مغرب و عشاء در دسته های عزاداری و سینه زنی به این مکان می آیند و وارد محوطه امامزاده شده و در قسمت غربی درخت که میدان وسیعی است حلقه می زنند و تا نزدیک سحر به گرد درخت گردش کرده و سینه زنی می کنند.

حضرتی اظهارداشت: خروج خونابه سرخ رنگ از زمان سحرگاه روز عاشورا تا عصر اتفاق می افتد و عکسهای مستندی از این واقعه گرفته شده که بیانگر این رخداد نادر است.

مدیر بنیاد ایران شناسی استان قزوین تصریح کرد: برخی از عزاداران مایع سرخ رنگ خارج شده از درخت را با خود به عنوان تبرک می برند و گاهی دیده شده خونابه چکیده در برگ درخت که توسط مردم به تبرک برده شده پس از خشک شدن منقش به نام پنج تن آل عبا شده که موجب شگفتی بیشتر مردم شده است.

حضرتی هم از تائید برخی کارشناسان پس از آزمایش این ماده خون رنگ تراوش شده از درخت زرآباد مبنی بر داشتن خاصیت خون و RH خون خبر می دهد و می گوید: خروج این مایع سرخ رنگ که گاهی کم و گاهی زیاد است همه ساله اتفاق افتاده و علمای متعددی مانند آیت الله زرآبادی، علامه سید ابراهیم حجازی آن را تائید کرده اند.

این محقق و پژوهشگر همچنین تصریح کرد: در این محوطه درخت اصلی چنار با بیش از یک هزار سال قدمت وجود داشته که از پاجوش های آن درخت فعلی که حدود 500 سال قدمت دارد شکل گرفته و سربرآورده است.

وی گفت: باید به اعتقادات دینی مردم احترام گذاشت و بهترین راه قضاوت حضور در این منطقه و مشاهده عینی این واقعه نادر و شگفت است.


حضرتی در مورد درخت خونبار زرآباد یک رباعی نیز سروده است که به عنوان حسن ختام گفتگو برای ما قرائت کرد.

این سبز که سرخ در زرآباد به پاست
آیینه ای از حسین در عاشوراست
این سرخی جاری شده از هر رگ برگ
کی اشک چنار باشد این خون خداست

همه ساله خیل عظیمی از جمعیت برای زیارت به این امامزاده می آیند که تعداد زیادی از آنان خود را در روز تاسوعا به این جا می رسانند تا در روز موعود یعنی صبح عاشورا، شاهد چکیدن قطرات خون از شاخسار این درخت باشند.

این اتفاق عجیب، عبرت آمیز و معنوی از زمانهای بسیار دور به صورت منظم ادامه داشته و تنها در صبح عاشورا اتفاق می افتد و هزاران زائری که نظاره گر این واقعه هستند، سفیرانی تلقی می شوند که دیگران را نیز ترغیب به آمدن و زیارت درخت می کنند.

این امامزاده واجب التعظیم نیز طبق شجره نامه معتبر، فرزند امام موسی کاظم (ع) است و صاحب کراماتی نیز می باشد.

برخی از محققان نیز معتقدند که شهرت این درخت خونین در دوران پادشاهی سطلان حسین صفوی به حدی رسیده بود که افراد متعددی جهت تحقیق و تفحص در صحت و سقم آن به این منطقه آمدند.

از جمله این افراد می توان به رساله چنار خونبار میرزا قوام الدین محمد بن حسینی قزوینی، مخزن البکاء اثر ملا محمد صالح برغانی، کتاب کرامات اثر سید موسی زرآبادی، مقتل سفینه النجاه اثر ابن علی شیرازی، نفایس الاخبار واعظ اصفهانی، رساله چنار خونبار میرزا رضا کامل حسینی قزوینی و منتخب التواریخ محمد هاشم خراسانی، اشاره کرد.

هم چنین شیخ مجتبی قزوینی در کتاب بیان الفرقان، نمازی شاهرودی در مستدرک سفینه البحار، شهید محراب آیت الله دستغیب در داستان های شگفت و مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی نیز در حاشیه عروه الوثقی به این درخت اشاره ای داشته اند.

درخت زرآباد با ثبت عکس، جهانی شد

مجید نورالله پور هنرمند عکاس قزوینی با بیش از 26 سال سابقه در کارهای هنری و عکاسی حرفه ای از کسانی است که با ثبت تراوش خونین درخت زرآباد باورها را واقعی کرد و به آوازه این درخت کمک شایانی کرد.

از نورالله پور پرسیدیم چگونه این واقعه را ثبت کردی و این عکاس حرفه ای پاسخ گفت: تا کسی این واقعه را از نزدیک نبیند باور نخواهد کرد و من هم سال اول که برای ثبت این رخداد به زرآباد رفتم به قدری شیفته شدم که 10 سال متوالی برای ثبت این واقعه حاضر شدم و هر بار عکسی متفاوت گرفتم که تاثیر گذار بود.

وی افزود: در سال اول چهار قطعه عکس شاخص، سال دو و سوم هر بار شش قطعه عکس گرفتم که در آلبوم نفیسی توسط میراث فرهنگی چاپ شد و به 42 کشور جهان ارسال شد.

نورالله پور تصریح کرد: این واقعه از غروب تاسوعا تا عصر عاشورا رخ می دهد و برای کسانی که در قبول آن تردید دارند تنها می توانم بگویم یک بار در عاشورا به این روستا بروند و خود قضاوت کنند.

روستای زرآباد در 85 کیلومتری شمال قزوین در منطقه الموت شرقی واقع شده است و ایام تاسوعا و عاشورای حسینی فرصت مناسبی است تا علاقمندان با حضور در این روستای زیبا ضمن شرکت در عزاداری پر شور شیفتگان حسینی در این منطقه از نزدیک درخت خونبار زرآباد را مشاهده و خود قضاوت کنند.

این گلوله توپ از طرف تکفیری های به سمت حرمین عسکریین شلیک شده بود که پس ازاصابت به قبه منفجر نشد و پس از ان توسط تولیت انجا به عنوان یکی دیگر از نصرت های خداوند در مقابل دیدگان زایران و مجاهدین سامرا به نمایش در امده است‬. قسمت زرد رنگ روی گلوله توپ اثر برخورد و خراشیدگی کاشی های طلای گنبد حرمین عسکریین می باشد که به وضوح بر روی گلوله منجفر نشده فوق ‬ ‫قابل مشاهده است‬.

پیکر شهیدی که سالم به ایران آمد

روز تشیع جنازه وقتی جنازه محمد به محلی که همان مسجد امام سجاد (ع) بود رسید و بر روی دوش مردم حمل شد لکه های خون بر روی لباس مردم کاملا مشخص بود که از داخل تابوت بیرون زده بود. به گزارش فرهنگ نیوز ، حسین محمدی مفرد که از غواصان لشکر ۵ نصر واحد تخریب در دوران دفاع مقدس است. او در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۰۴ در عملیات کربلای چهار در سن ۱۴ سالگی در منطقه شلمچه به اسارت نیروهای بعثی دشمن درآمد، به روایت خاطراتی از نحوه شهادت شهید محمد رضائی پرداخته است. روایت بدین شرح است: عملیات کربلای ۴: درگیری خیلی شدید بود تا آن روز جنگ را از این دریچه ندیده بودم خیلی آتش دشمن زیاد بود جنگ از پشت جعبه شیشه ای تلویزیون با این فرق می کرد. خیلی متفاوت بود گلوله ها واقعی، خونها واقعی، دشمن واقعی، ترس واقعی، شجاعت واقعی، ایثار واقعی، شهادت ها واقعی همه چیز واقعی... اینجا سینما نبود که وقتی یک صحنه هیجانی بود سوت و دست و فریاد بزنند! اینجا سوت بود اما سوت خمپاره... دست بود اما قطع شده! هیجان بود اما کنترل شده دو گلوله قبل از ورود به پشت سنگرهای ب شکل به دستم خورد از آب بیرون آمدیم وارد سنگرهای ب شکل شدیم (سنگرهای کمین که به شکل ب بودند. بسیار مهندسی ساخته شده بود ) و درگیری بین ما و دشمن بسیار نزدیک بود آنقدر که چهره های هم را به راحتی میدیدم فرمانده شهید مسلم اعلام کرد بچه ها عملیات لو رفته و ادامه عملیات لازم نیست دستور داده اند که برگردیم نیروهای پشتیبانی نخواهند آمد (ما خط شکن بودیم) اما آنقدر دشمن نیرو در منطقه آورده بود که ما راهی برای برگشت نداشتیم به نوعی در محاصره بودیم چاره ای جز جنگیدن و مقاومت نبود تا راهی برای برگشت پیدا کنیم هر لحظه که می گذشت عزیزی را از دست
میدادیم وارد یکی از کانال ها شدیم تیربارچی تانک به سمت کانال تیر میزد.

نمی دانم با هر گلوله چند نفر زخمی و شهید می شدند ولی خودم از ناحیه گردن گلوله خوردم به علت ضربه وارده و حساس بودن محل اثابت گلوله (و شاید ضعف ایمان) بیهوش شدم نمی دانم چقدر طول کشید تا به هوش آمدم ولی وقتی به هوش آمدم سربازان عراقی را نزدیک خودم دیدم، با خودم گفتم؛ جالب است در عراقی ها هم آدمهای خوبی هستند که به بهشت می آیند فکر می کردم شهید شدم و در بهشت هستم و عراقی ها هم به بهشت آمده اند. این فکر عجیب زیاد طول نکشید که با دیدن ماشینهای عراقی فهمیدم که هنوز در دنیا هستم چون در بهشت ماشین نیست لااقل ماشین عراقی نیست تلاش کردم تا بلند شوم و به عقب بروم ولی توان حرکت نداشتم. بر روی زمین چهار دست و پا راه افتادم تا به برادری رسیدم آقای مهدی سبزبان گفت کجا می روی؟ گفتم: می روم داخل کانال تا به عقب بروم گفت کانال را بسته اند و راهی برای رفتن نیست گلوله به پایش خورده بود و از هر دو پا محروم بود گفتم پس چکار کنیم گفت بهتر است در جای مخفی شویم تا فردا نیروهای کمکی بیایند. داخل اولین سنگر رفتیم و مخفی شدیم طولی نکشید که عراقی ها از حضور ما مطلع شدند و به داخل سنگر آمدند. آقای سبزبان که در مدرسه رضوی استان قدس رضوی درس خوانده بود عربی بلد بود گفت: عراقی ها دارن مشورت می کنند که بیایند داخل یا نبایند. اجازه بدهیم چون اگر شب اسیر کنند زنده نمی مانیم و خواهند كشت بهتر است تا صبح مقاومت کنیم این شد که با تک تیر زدن و مقاومت تا صبح در سنگر ماندیم صبح عراقی ها وارد سنگر شدند و با کتک زدن اسیرمان کردند ولی عجب مهمان نوازی کردند خدا قسمت نکند اینها را گفتم تا ذهنتان را آماده کنم تا بدانید کربلای ۴ چه شرایط و وضعیتی داشت بعد از اسارت وقتی از بیمارستان نظامی که نمیدانم در کدام شهر بود با اتوبوسی که بجای صندلی تخت داشت جهت حمل بیمار به سمت زندان می رفیتم. در همان اتوبوسی که شهید محمد رضا شفیعی بود محسن میرزائی و... نزدیک یک پادگان نظامی دو اسیر با لباس غواصی سوار اتوبوس شدند یک نفر جلوی اتوبوس نشست و یک نفر هم عقب آمد و کنار من نشست خیلی زود با هم ارتباط برقرار کردیم هر چند که از نظر نظامی کاملا اشکال داشت چون هر کسی که به جمع ما ناشناس می آمد احتمال داشت جاسوس باشد که از طریق منافقین داشت به ما تحمیل می شد ولی چهره این عزیز آنقدر جذاب بود که نیازی به تفکر نداشت این کسی نبود جز شهید بزرگوار شهید محمد رضايي. پرسیدم از کجا آمدی؟ گفت: من تازه اسیر شدم گفتم: تازه سه روز است که عملیات تمام شده کجا بودی تا الان؟ گفت: در نیزارها مخفی شده بودم ولی دیگر توانم تمام شد و از بی حالی روی آب آمدم و اسیر شدم. یک گلوله به دست چپ قسمت نزدیک به مچ خورده بود و یک گلوله به بالای ابروی چپ ایشان که کمی داخل رفته بود و در بالای ابرو گیر کرده بود و داخل سر فرو نرفته بود که خود جای تعجب داشت. چون مدت زیادی در داخل آب بوده و لباس غواصی داشته بود زخم دست ایشان را که با لا زدم دیدم کرمهای سفید روی زخم بود و ترسیدم گفتم اقا محمد این چیه؟ گفت: به علت جراحات و عفونت دستم اینجوری شده است. وقتی به زندان رسیدیم محمد رفت داخل غرفه ای دیگر و دیگر خیلی به هم نزدیک نبودیم ولی در جریان درمانش بودم و گاها زخم هایش را خودم با باندهای که شسته شده بود پانسمان می کردم نمی دانم کار درستی بود یا نه ولی این همه ي کمکی بود که به هم می کردیم و باندها را می شستیم و خشک می کردیم و مجدد استفاده می کردیم . بعد از این روزهای سخت وارد اردوگاه شدیم و من و محمد رضايي با هم وارد یک حمام شدیم و به اجبار همه لباسهایمان را بیرون کردیم و حمام کردیم محمد به من می گفت: بجای وقت گیری و خجالت از زمان استفاده کن که شاید دیگر حمام و صابون پیدا نکنی که خودت را تمیز کنی... در ضمن هم غسل بکن و هم نظافت من با خودم گفتم این از کجا می داند که دیگر از حمام خبری نیست؟ در هر حال حرفش را گوش کردم و با همان حالت عریان پشت به محمد کردم و کارهای که گفته بود را انجام دادم و از حمام خارج شدیم تا به ما لباس بدهند و بعد از پوشیدن لباس به گروهای ۱۰۰ نفری وارد آسایشگاها می شدیم. اسیر شهید محمد رضایی من و محمد وارد آسایشگاهی شدیم که رئیس آسایشگاه شخصی به نام ناصر بود که آنقدر بی ایمان و نا متعادل بود که جای گفتنش نیست و از بدترین خاطرات اسارت می باشد. مترجم عرب زبان بود نمی دانم چقدر طول کشید که یک سرباز عراقی وارد آسایشگاه شد و گفت یک نفر بیاید من نمی دانم چه شد که با سرعت از آسایشگاه خارج شدم و رفتم. من را وارد آسایشگاه روبرو (۷) بردند و گفت تو اینجا باید بمانی با خودم گفتم این چه اشتباهی بود که کردم از محمد جدا شدم ولی خیلی زود فهمیدم دوستانی در این آسایشگاه هستند که سرنوشت اسارت من را آنها تغییر دادند و خدا را شاکرم بابت این همه لطف و محبت چون محمد هم مدت زیادی در آن آسایشگاه نماند و اگر من آنجا می ماندم قطعا اذیت می شدم. هر روز محمد را در ساعات هوا خوری میدیم هر روز حالش بهتر می شد زخم دستش بهتر شده بود ولی انگشتهای دستش حرکت نداشت روزها می گذشت و کم کم به اسارت و تنهایی های ما افزوده می شد هر روز از روز دیگر سخت تر چون هر روز دوستی را از دست می دادیم یا بر اثر بیماری یا شکنجه و این بدترین شکنجه بود. فقط در ساعاتی که برا ی هواخوری می آمدیم محمد را میدیدم تا آنکه محمد را به بند دیگری بردند و دیگر شاید هر ۳ ماه هم از محمد خبری نداشتم و وقتی با خبر شدم که گفتند: یکی از بچه ها از روی نا آگاهی در مورد محمد در یک جمع صحبت کرده وگفته است که محمد از بچه های اطلاعات عملیات است و با توجه به داشتنن اطلاعات تعداد زیادی از فرماندهان ارتش عراق به دست ایشان کشته شده است و شروع کرده به تعریف از محمد که محمد این است و آن است و سه روز من را که زخمی بودم در آب با داشتن یک فین (وسیله کمکی برای غواصی در آب که شبیه پای اردک است) حمل می کرده تا راهی برای فرار پیدا کند که بعد از سه روز به علت ضعیف شدن دیگر مجبور به تسلیم شدن می شود و کلی حرفهای که نباید بگوید را می گوید. جاسوسان خبر را به عراقی ها میدهند (باید بدانیم که در واقعیت محمد از بهترین نیروهای اطلاعات عملیات بود که با توجه به استعداد و هوشی که داشت در جلسات توجیحی فرماندهان شرکت می کرد و نقشه های عملیات و منطقه را توضیح می داد.) آن اسیری که این حرف ها را زده است می برند و با زدن و شکنجه مجبور می کنند که اسم آن شخص را بگوید و محمد رضايي را لو میدهد و محمد روزهای سختش شروع می شود از اینجا چون من در کنار محمد نبودم کلیه اتفاقات را بر اسا س گفته های شخصی که در تمام مدت شکنجه با محمد بوده بیان می کنم. خرداد ۶۶ بود عدنان و علی آمریکایی (سرباز عراقی که لباس آمریکای می پوشید و چهره شبیه به سربازان آمریکای داشت و بسیار قوی و جسه ای بزرگ داشت و عدنان هم یک ورزشکار که زبان فارسی را کاملا بلد بود و بسیار جلاد بود)، دراردوگاه تکریت ۱۱، آسایشگاه به آسایشگاه دنبال محمد می گشتند. به آنها خبر داده بودند که محمد رضایی از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ ۲۱ امام رضا(ع) است. وقتی محمد را پیدا کردند علی آمریکای که قدی بلند و درشت اندام داشت اندام کوچک و ضعیف محمد را که دید خشمگین تر شد چون با توجه به چیزهای که در مورد محمد شنیده بود انتظار داشت یک فرد قوی جسه و بلند قد پیدا کند نه یک نوجوان لاغر اندام ...... هر روز می بردند و محمد را با انواع روشها شکنجه می کردند و می گفتند که چه کسانی با تو بودند؟ قرار بود چه کاری بکنید؟ برنامه های شما چه بود و.... با چوب کابل آبجوش برق و چسباندن اتوی داغ به بدنش ،کشیدن بر روی زمین با بدن لخت و زخمی بر روی خاک و خورده شیشه او را شکنجه می دادند ولی محمد آنقدر ایمانش قوی بود که بهترین راه را که صبر و تحمل بود در پیش گرفته بود تمام بدنش زخم و خون بود کسی با محمد صحبت نمی کرد تنها در آسایشگاه می نشست و محمد اجازه نمی داد کسی به او نزدیک شود محمد می ترسید که هر کس به او نزدیک شود عراقی ها فکر کنند او هم از همراهان او بوده و او را هم شکنجه کنند. محمد دوست نداشت کسی اذیت شود و روزهای سخت را با تنهایی و درد تحمل می کرد بعد از چند روز شکنجه های سخت باعث شد که عراقی ها خسته شوند و دیگر توان ادامه نداشتند و برای جبران شکست تصمیم به شهادت محمد گرفتند. روز آخر شیشه های داخل حمام را شکستند و محمد را که تمام بدنش زخم و خون و جراحت بود بر روی شیشه ها کشیدند ولی باز هم جز ناله از محمد چیزی بیرون نیامد تنها حرفهای که از محمد توانستند اعتراف بگیرند نام خدا و ائمه اطهار بود و عدنان که خشمگین از این همه مقاومت با فرو کردن یک عدد صابون عراقی که نوعی خاص از صابون بود که به رنگ سبز وب سیار بد بو بود در دهان محمد باعث خفه شدن محمد شد و برای جبران سریعا در خواست کمک کردند ولی محمد دیگر نفس نمی کشید پیکر پاک این شهید عزیز را بر روی سیم خاردار انداختند و عکس گرفتند که بگویند در حال فرار بوده و مجبور شدیم با گلوله بزنیم. بعد از جنگ پیکر پاک محمد به ایران انتقال داده شد و در ۱۵ کیلومتری شهر فاروج در بین دو مناره مسجد و حسینه حضرت سجاد علیه السلام دفن شد امید وارم که در سفر بعدی از این مسیر سری هم به مقبره این شهید عزیز بزنید و یادمان باشد که امنیت امروز مدیون ایثار این مردان بزرگ دیروز است. در مرداد ماه سال ۱۳۸۱ به همراه ۲۲ شهید دیگر پیکر محمد به ایران آمد جالب است که بگویم پیکر محمد سالم به ایران آمد و مجبور شدند در سردخانه نگهداری کنند. روز تشیع جنازه وقتی جنازه محمد به محلی که همان مسجد امام سجاد (ع) بود رسید و بر روی دوش مردم حمل شد لکه های خون بر روی لباس مردم کاملا مشخص بود که از داخل تابوت بیرون زده بود. آیا باز هم باید با این همه نشانه فراموش کنیم که شهدا چه کسانی بودند و چه کردند و در کنار مزار آن شهید عزیز برویم و نگاهی به آن قبر سیاه کوچک نکنیم شاید برای ما عادی شده است که قبر یک شهید را می بینیم و راحت می گذریم ولی اگر میدانستیم که شهید محمد رضايي برای افتخار ایرانی و شجاعت ایرانی تحمل شکنجه کرده است تا بگوید ایرانی می میرد ولی تن به ذلت نمی دهد به آن قبر نگاه بهتری می کردیم اگر بگوید در فلان شهر انسانی هست که با کشیدن دستش بر روی سرمان ۱۰ سال به عمرمان افزوده می شود همه کارهایمان را رها می کنیم و میرویم اما در مسجد حضرت سجاد (ع) شهیدی است که از بهترین انسان بهشت است اما بی توجه رد می شویم ... ایا سخت است که در کنار تفریح خودمان تنمان را به قبر سیاه کوچک محمد بمالیم تا متبرک شویم؟

منبع:www.montazer.ir