ققنوس زخمی ولایت

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ققنوس زخمی ولایت


سروان خلبان شهید مرتضی پور حبیب

در محله 17 شهریور شهرستان بهشهر از استان مازندران و در بیست و دومین روز از ماه اردیبهشت 1367 شمسی مصادف با 24رمضان و نزدیک اذان مغرب، سیده رقیه طلاپور با زبان روزه، کودکی را بدنیا آورد که پدرش جعفرعلی پورحبیب او را به برکت ماه مبارک رمضان و مولا علی «مرتضی» نام نهاد.
مرتضی از همان کودکی با خوش اخلاقی و لبخندهای خود همه را مجذوب میکرد. شیطنتهای مؤدبانه او باعث میشد تا لبخند بر لبهای دیگران نفش بندد.
مرتضی آماده رفتن به دبستان شده بود و پدرش که خود کسوت مقدس معلمی را برگزیده بود در آموزش و تربیت مرتضی، همچون سه پسر دیگر خود، حساسیت ویژهای داشت.
شهید مرتضی دوره ابتدایی خود را در دبستان شهید واقفی آغاز کرد. پس از پشت سرگذاشتن دوره ابتدایی، دوره راهنمایی را در مدرسه سلمان فارسی بهشهر آغاز کرد. سه سال دوره راهنمایی هم با موفقیت در درس سپری شد. مرتضی در دوره راهنمایی، با توجه به شور و هیجانی که داشت در کنار استعداد درسی، در ورزش هم موفق بود و در رشته ورزشی پینگ پنگ تا مرحله استانی پیش رفت و در دیگر رشتههای ورزشی نیز فعالیتهای خوبی داشت.
در دوران راهنمایی بود که به همراه برادران خود در جلسات پایگاه مقاومت بسیج محله 17 شهریور شرکت میکرد و با افتخار، واژه بسیجی را برای خود برگزید. او از همان زمان نوجوانی، عاشق ولایت و سالار شهیدان آقا امام حسین (ع) بود.
شهید مرتضی دوران دبیرستان خود را در دبیرستان مرحوم دکتر امیدی آغاز کرد. خوشخلقی، شوخطبعی، رفاقت خالصانه و فعالیت در درس و ورزش باعث میشد به تعداد دوستان مرتضی اضافه شود. یکی از خاطرات جالب مرتضی در این دوران، شرکت در اردوی بسیج در ساحل دریای مازندران بود که با طوفان همراه شد و اتفاقات جالب و قابل توجهی در آن اردو رخ داد.
شهید مرتضی پورحبیب دبیرستان را در رشته ریاضی فیزیک با موفقیت پشت سرگذاشت. بخاطر علاقه شدیدی که به شغل پرافتخار خلبانی داشت، پس از پایان دوره پیش دانشگاهی در آزمون رشته ناوبری هواپیما در دانشگاه شهید ستاری (هوایی) شرکت کرد و پذیرفته شد.
پس از گذراندن یکسال از تحصیل در این رشته، از ناوبری به خلبانی تغییر رشته داد و در رشته خلبانی مشغول تحصیل شد. شهید مرتضی دورههای اولیه را گذراند و بعد از آن دوره هواپیمای بنانزا (Bonanza) را در کوشک قم با موفقیت به پایان رساند.
شهید مرتضی در این ایام بود که بطور غیر مستقیم بحث ازدواج خود را مطرح کرد و به هر بهانهای به پدر و مادر و برادران خود متذکر میشد که برای ازدواج آمادگی دارد. بستگان وقتی صحبتهای مرتضی را میشنیدند با شوخی و مزاح از او میخواستند که عجله نکند و کمی در اینباره حوصله کند. غافل از اینکه مرتضی ازدواج را وسیلهای برای رسیدن به قرب الهی و خودسازی میدانست. همانطور که بعدها در دستنوشتههای مرتضی این موضوع تصریح شده است. خلبان شهید مرتضی در دستنوشتههایش مینویسد:
« خدايا ميداني كه اولين قدم براي شهادت را برداشته تا با ازدواجم، از خيلي گناهان به دور باشم تا بتوانم با همسرم به سير و سلوك عرفانی، برای رسيدن به آرزويم که همان وصال رسیدن به توست، آماده شوم.»
بدین ترتیب مرتضی در اسفند 138۷ با خانواده متدین و مذهبی در شهر نکا وصلت کرد و برخورد مرتضی با همسر گرامیاش زبانزد همه فامیل بود. مرتضی در همه اوقات احترام به همسرش را رعایت میکرد و در برخورد با خانواده همسر نیز کمال ادب و متانت را حفظ میکرد.
سپس به اصفهان رفت و دوره هواپیمای PC-7 را در آنجا پشت سر گذاشت. مرتضی در اصفهان سختیهای بسیاری را متحمل شد و مدام بیان میکرد که به عشق شهید بابایی این سختیها را تحمل و آنها را پشت سر میگذارم.
در همین ایام مرتضی میتوانست دوره هواپیمای P3F را که دارای خطرات کمتر و رفاهیات بیشتری بود انتخاب کند، ولی دوره هواپیمای شکاری F5 را انتخاب کرد تا همچون مرادش، خلبان شهید بابایی، همچون عقابی تیزپرواز از آسمان ایران اسلامی حفاظت و صیانت کند.
در همین راستا دوره مقدماتی هواپیمای F5 را با هواپیمای آموزشی F5 در پایگاه شهید وحدتی دزفول و پایگاه همدان و تبریز طی کرد.
پس از طی موفقیتآمیز دورههای فوقالذکر به پایگاه شهید وحدتی دزفول رفت. در همین ایام که مصادف با ایام نوروز 91 بود، مرتضی زندگی مشترک خود را با همسرش در پایگاه شهید وحدتی دزفول آغاز کرد. پروازهای مرتضی با هواپیمای شکاری F5 در پایگاه شهید وحدتی دزفول به همراه استاد خلبان شهید حسین طحان نظیف ادامه یافت و مرتضی نیز بتدریج برای پرواز به آستان جانان آماده میشد.
نوروز سال 92 مصادف با اولین سالگرد ازدواج خلبان شهید مرتضی، خانواده و عده ای از بستگان، میهمان وی در پایگاه دزفول بودند. مرتضی به همراه خانواده در این ایام میهمان سفره شهدا در شلمچه، مهران و دیگر مناطق عملیاتی دفاع مقدس بود. وی بهمراه خانواده به محل عروج پسردایی شهیدش سید عباس طلاپور (شلمچه) و پسرعمه شهیدش ابراهیم تبرایی (دهلران) رفت و با آنها تجدید پیمان کرد.
آخرین روزهای تعطیلات عید نوروز 92 به بهشهر بازگشت و با تمام اقوام و آشنایان صله رحم بجا آورد. پس از بازگشت به دزفول، در واپسین روزهای عمر بابرکت شهید که مقارن با ایام فاطمیه بود،تحولات عجیبی در روحیات و رفتار وی دیده میشد. مرتضی آرام آرام خود را برای پرواز واقعی مهیا میکرد. همه آموزشهای تخصصی از وی خلبانی مجرب ساخته بود ولی وی عقابی بلندپرواز بود که پرواز به آستان دوست را به ماندن در این دنیای خاکی ترجیح میداد.
بامداد یکشنبه اول اردیبهشت 1392 (1/2/1392) آخرین لحظات عمر نورانی شهید مرتضی بود. ساعت 2 بامداد بود که مرتضی آرام و قرار نداشت. با تلاوت قران کریم و قرائت زیارت عاشورا (که انیس و مونس مرتضی در خلوتش بود) تلاطم درونش را آرام کرد، اما دیگر پرنده روحش تاب ماندن در قفس جسم خاکیاش را نداشت.
صبح که شد همسرش صبحانه را آماده کرد اما مرتضی لب به صبحانه نزد. همسرش که به مرتضی عشق میورزید چای را در نعلبکی ریخت تا مرتضی آن را میل کند، اما مرتضی لبخندی زدو با جمله «پرواز دارم» برای آخرین بار با همسرش وداع کرد.
ساعت 7 صبح، مرتضی به همراه استاد شهیدش حسین طحان نظیف پرواز زمینی خود را آغاز کردند. مکالمه استاد طحان نظیف با برج مراقبت، حاکی از وضعیت مطلوب پرواز داشت تا اینکه پس از مدتی صدایی از هواپیمای F5 شهیدان طحان نظیف و پورحبیب شنیده نشد. هواپیمای این دو شهید با کد پروازی (Call Sign) «مهدی» دیگر در صفحه رادار دیده نمیشد و مأموران برج مراقبت مدام نام مهدی را تکرار میکردند.
?? Mahdi Approach
ولی این دو خلبان بلند پرواز دیگر ارتباط خود را با رادارهای زمینی قطع و به ارتباط ابدی و معنوی که همان «عند ربهم یرزقون» بود پیوستند.
هواپیمای این دو شهید بزرگوار در کوههای منطقه فیلمان آبدانان در استان ایلام دچار سانحه شد و شهیدان طحان نظیف و پورحبیب از کابین خود پای بر بال ملائک نهادند و پرواز به اعلی علیین را برگزیدند.
پس از اطلاع از سانحه، پرسنل نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به همراه نیروهای امدادی شهر سرابباغ و آبدانان به سمت شهر سرابباغ رفتند و پس از تلاش فراوان خود را به محل سقوط هواپیما رساندند و پیکرهای مطهر این دو شهید را به پایگاه شهید وحدتی دزفول منتقل کردند.
صبح روز دوشنبه 2/2/1392 مراسم وداع با پیکر مطهر شهید پورحبیب در پایگاه هوایی شهید وحدتی دزفول بسیار باشکوه برگزار شد و پیکر پاک شهید با یک فروند هواپیما به فرودگاه ساری انتقال یافت. پس از انتقال پیکر به بهشهر، مراسم وداع با شهید پورحبیب در مسجد موسی بن جعفر (راه آهن) بهشهر، بعد از نماز مغرب و عشا و با شرکت جمع کثیری از عاشقان ولایت و شهادت برگزار شد.
صبح سهشنبه 3/2/1392 ساعت 9:30 خیابان امام و اطراف بیمارستان امام خمینی حال و هوایی دیگری داشت. روزهای دفاع مقدس و تشییع پیکر پاک شهدای بهشهری در ذهن همه تداعی شده بود. دو طرف خیابان پر از جمعیت قدرشناس و بصیر بهشهری شده بود.
وقتی تابوت شهید مرتضی بر روی دست مردم قرار گرفت، صدای چاووشی خوانی در فضای بیمارستان پیچید و صدای شیون و ناله از همه جا بلند شد و بار دیگر حال و هوای روزهای جنگ و حماسه در رگهای شهر حس میشد.
پیکر مطهر مرتضی با حضور هزاران تن از مردم غیور بهشهر تا پارک ملت تشییع شد. سپس برادر شهید سخنان کوتاهی را در باره شهید ایراد کرد. مداحی مختصری انجام شد و بعد از آن حضرت آیتالله جباری طی سخنانی نیروی هوایی را فرشتگان الهی توصیف کرد و به تجلیل از مقام شهید مرتضی پرداخت.
نماز بر پیکر شهید پورحبیب توسط حضرت آیت الله جباری اقامه شد و سپس پیکر مطهر شهید پورحبیب به بهشت فاطمه منتقل و و در کنار شهدای هشت سال دفاع مقدس بخاک سپرده شد.
پس از شهادت مرتضی در دستنوشتههای بجامانده از شهید مرتضی مطالبی دیده شد که چهرهای دیگر از این شهید بزرگوار را برای اطرافیان به تصویر کشید. طبق این نوشتهها، مرتضی با ظاهری ساده و شوخ، دارای صفا و خلوص باطن بود و خود را برای شهادت فیسبیلالله آماده کرده بود.

امید که شهید مرتضی شفیع ما شود و ما هم ادامه دهنده واقعی راه شهیدان باشیم.



ماجرای ملاقات یک خلبان با خلبان شهید مرتضی پورحبیب

دارم با اشک مینویسم

مرتضی 25 یا 26 ساله بود شاید هم کمتر

اولین باری که دیدمش داشت نزدیک هواپیمای اف 5 توضیح میداد توی دزفول

اول اومد طرفم سلامی کرد و گفت حق ندارم جلوتر بروم

نمیشناختمش فکر کردم سربازی است که لباس خلبانی پوشیده آخر درجه نزده بود و هیچ پچی نداشت

ایستادم سربازی از پشت صدا زد جناب ... فهمیدم خلبان است

نزدیکش رفتم و بوسیدمش او نیز مرا بوسید

برایمان که یک گروه 40 نفری از بوشهر بودیم از اف 5 گفت آخر هم با هم خداحافظی کردیم

و جدا شدیم . هشت روز بعد با کاروان نظامی از پایگاه شکاری اعزام شدیم اینبار او مرا شناخت

با هم روبوسی کردیم این بار نوبت من بود که صدایم کنند جناب...

برگشتم دوستم بود حیرت زده شده بود گفت شما هم خلبانید ؟

گفتم اگه خدا قبول کنه گفت با چی میپرید گفت میگ29 گفت بهتون نمیاد شاگردباشین

گفتم اتفاقا شش ماهه با میگ دارم آموزش میبینم

خلاصه به هر طریقی بود از هم جدا شدیم و این آخرین دیدارمان بود

چند روز بعد خواندم و دیدم که مرتضی برای همیشه آسمانی شده

برای همین به بهشهر رفتم تا برای آخرین بار با او باشم اما نشد یعنی نگذاشتند

فاتحه ای خواندم و مدتی سر خاکش ماندم و گریه کردم

خانمی ازم سوال کرد چرا اینقدر بی تابم گفتم دلیل خاصی ندارد چون لباس شخصی

بودم نگفتم نظامی هستم و مرتضی رو میشناسم

گفتم هر چی باشه بچه شهرمه

بهم نگاه کرد چهره سیاه و افتاب سوخته ام نشان میداد غریبه ام

خلاصه لو رفتم و مرا به خانه و خانواده دعوت کرد

انجا بود که فهمیدم مرتضی تازه عقد کرده بوده

دیگر ماندن سخت بود خداحافظی کردم و برای نهار هم نماندم

هنوز که این را مینویسم بعد از سه چهار روز نفسم درست بالا نمی اید

چه آسان آسمانی شد ...

دلتنگی امیرمهدی
سلام داداش مرتضی!
عیدت مبارک.چه خبر از عید اون بالابالاها؟
ماها که اینجا خیلی دلمون گرفت،اینهمه مهمون دعوت کرده بودی و خودت نبودی.البته بهتره بگم بودی،ولی چشمای ناقص ما تورو نمی دید.
مامانت و خانومت برات سنگ تموم گذاشته بودن،خودت شاهدی که با چه عشقی برای مهمونات خونه آب و جارو کردن ، اتاق فرش کردن ، بوفه خریدن و وسایلات، آلبومت و لوحهات توش چیدن.
مرتضی جات خیلی خالیه، ولی دلهامون از وجودت پره،انقدر پره که همینطور برات تنگ تر می شه و قلبمون فشار می ده.
امیرمهدی هر وقت قاب عکست رو دیوار می بینه انقدر عمو عمو می کنه که تو دلم می گم کاش بودی و جوابش با اون محبتت می دادی.البته از کجا معلوم شایدم جوابش میدی که دوست داره همش صدات کنه.

دور و نزدیک
هرچقدر دور باشیم باز هم نزدیکیم بالا را نگاه کن هر دو زیر یک
اسمانیم...
داداش مرتضی دلم خیلی واست تنگ شده
بارفتنت همیشه چشمامون رو به اسمونه.کاش بشه برگردی!

ققنوس
آسمان سهم دلتنگی ات شد
من ولی پا به زنجیر دردم
کاش میشد شبیه توباشم
هرگزازآسمان برنگردم

پرکشیدی تو ازتیرگی ها
همچو ققنوسی ازآتش ونور
شعله شعله تنت دشت را سوخت
همچوفانوسی ازآتش ونور

خواستم ازتوشعری بسازم
بال دربال ازمن گذشتی
بازازدفترم پرکشیدی
تا دل آسمان,برنگشتی

آسمان سهم دلتنگی ات شد
رد شدی ازغزلهای سردم
کاش میشد شبیه توباشم
هرگزازآسمان برنگردم...

سردار عشق

وقتی آب و گل آدمی در کوره خلقت می پخت، عشقی عجیب و خدایی در او به ودیعت گذاشته شد. عشقی که بی تردید زیباترین و قشنگ ترین هدیه خالق است. زندگی شماری از انسان ها ترسیم واقعی و دقیقی از این عشق است. سردار شهید، تفکر درباره فرازهایی از زندگی زیبایت بقدری پندآموز بود که من حقیر با این زبان الکن به وجد آمده و چند خطی را برای تو، ای شهید بزرگوار سروده ام. این شعر را به روح بزرگ تو و خانواده محترمت که از ذخایر معنوی میهن عزیزم هستید تقدیم می کنم. ان شاء الله که مورد قبول حق قرار گیرد.

سردار عشق ما مرتضی پورحبیب پرواز عشقت بود، دل بود دریایی

روح بلند تو اینک کنار ماست هرچند میدانم از اهل بالایی

از کودکی بودی در نقش قربانی در وصل تو این شد، طرح معمایی

در شوق دیدارش پر می گشودی تو تا مسلخ عشقت با شور و شیدایی

فرمان وصل تو از جانبش آمد چون ذبح اسماعیل، وصلی تماشایی

عزم سفر کردی تا کعبه جانان پیش خدا رفتی تنهای تنهایی

در سرگذشت تو پندم فراوان بود می کرده ام دوره، در گاه تنهایی

شب های آدینه شب های خوبی بود جوای عشق تو، در گوش لالایی

با یاری حکمت، با دست حق اینک می سازد از عشقت کوه استوار

صرفا جهت بالا امدن تاپیک و به زودی پاک مشود