◆₪۩ خزان سامرا ۩₪◆ویژه نامه شهادت امام هادی النقی علیه السلام

تب‌های اولیه

52 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
◆₪۩ خزان سامرا ۩₪◆ویژه نامه شهادت امام هادی النقی علیه السلام


class: grid width: 500 align: center

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ یا اَبا الحَسَنِ یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الهادیِ النِّقِیُّ
[TD="align: right"] پرسمان و موضوعات :[/TD]
[TD="align: right"] ╰✿╮ آفتاب در حصار ╭✿╯ 100 داستان کوتاه از زندگی امام هادی علیه السلام [/TD]
[TD="align: right"] زندگی نامه - امام هادي عليه السلام[/TD]
[TD="align: right"] زمینه های جامعه شناختی رفتار سیاسی امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"] چهل حدیث گهربار از امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"] کرامات امام هادي عليه السلام[/TD]
[TD="align: right"] به راستي او هادي امت، هادي گمراهان از ضلالت بود[/TD]
[TD="align: right"] وضعیت شیعه در دروان امام هادی علیه السلام را تشریح کنید؟[/TD]
[TD="align: right"] شيعيان امام علی النقی علیه السلام در ايران[/TD]
[TD="align: right"] چگونگي مواجهه امام هادي علیه السلام با خلفاي عباسي[/TD]
[TD="align: right"] عنایت امام هادی علیه السلام به مردم اصفهان[/TD]
[TD="align: right"] امام علي النقي علیه السلام -شيعيان امام در ايران[/TD]
[TD="align: right"] مسیر آمدن امام هادی علیه السلام از مدینه به سامرا[/TD]
[TD="align: right"] روایتی از امام هادی علیه السلام از زبان امام خامنه ای مدظله العالی[/TD]
[TD="align: right"] جعل نقل قولی از مفتی سعودی درباره امام هادی علیه السلام [/TD]
[TD="align: right"] فرهنگی رسانه مذهبی:[/TD]
[TD="align: right"] کتابخانه امام هادی علیه السلام [/TD]
[TD="align: right"]***قالب های طراحی شده وبلاگ امام نقی علیه السلام*** [/TD]
[TD="align: right"] كتاب موبايل چهل حديث نقوی عليه السلام[/TD]
[TD="align: right"] دانلود کتاب - امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"] کتاب شناسی امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"]اشعار و پیامک شهادت امام هادی علیه السلام [/TD]
[TD="align: right"]مرثیه و مداحی شهادت امام هادی علیه السلام [/TD]
[TD="align: right"] زیارت و توسل به امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"]بيانات رهبر انقلاب درباره نقش امام هادی علیه السلام در گسترش تشيع[/TD]
[TD="align: right"]داستان صوتی زندگی امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"] فایل صوتی زیبا در مورد امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"]تصاویر ویژه شهادت امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"] تصاویری جدید از حرم عسکرین علیهماالسلام[/TD]
[TD="align: right"] آواتار های ویژه امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"] فلش زيباي احادیث امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"] احادیث تصویری از امام نقی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"]مجموعه طرح گرافیکی و پوستر ویژه امام نقی علیه السلام [/TD]
[TD="align: right"]ویژه نامه سال 1389[/TD]
[TD="align: right"]ویژه نامه سال 1390[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1391[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1392[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1393[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1394[/TD]
[TD="align: right"] نرم افزار:[/TD]


[TD="align: right"] دانلود نرم افزار موبایل زندگینامه امام هادی علیه السلام - اندروید[/TD]
[TD="align: right"] نرم افزار تلفن همراه دانستنی های امام هادی علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"] نرم افزار امام نقی علیه السلام - ویژه اندروید[/TD]
[TD="align: right"] سرویس ارسال کارت پستال صوتی به دوستان[/TD]

تنها، غریب، بی کس و بی آشیان شدی
تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
طوفان غم شکوه بهار تو را گرفت
بیهوده نیست این همه رنگ خزان شدی
آقا ... مدینه ، سامره فرقی نمیکند
وقتی شبیه مادر خود قد کمان شدی
مانند کوه مانده ای و ایستاده ای
هرچند بارها هدف دشمنان شدی
دیروز گنبد حرمت ریخت بر زمین
امروز نیز هجمه ی زخم زبان شدی
سیلی محکمی زده نامت به دشمنان
تو خار چشم طرح زنا زادگان شدی
آقا غرور سینه زنانت شکسته شد
حرمت شکسته ی ستم این و آن شدی
اینک بگو که شیر درآید ز پرده باز
وقتی دوباره سخره ی نا بِخردان شدی
گاهی بلاکش ستم ناروا شدی
گاهی پیاده در پی مرکب روان شدی
گاهی به یاد کرب و بلا گریه کردی و
گاهی کنار قبر خودت روضه خوان شدی
گاهی تو را به مجلس مِی بُرد دشمنت
پر غصه از تعارف نامحرمان شدی
گیرم تو را به بزم شرابی کشیده اند
کی میهِمان طشت زر و خیزران شدی
بزم شراب رفتی و یاور نداشتی
با یاد عمه جان خودت خون فشان شدی

غلات
غلات، انسان‏هایى تندرو، افراطى و بى‏منطق بودند که درباره ی امامت، مبالغه ی بیش از اندازه نموده، امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا مى‏بردند و با بهره‏گیرى از عقاید انحرافى خویش، بسیارى از واجبات الهى را حرام و بسیارى از گناهان کبیره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام که خدا قلمداد شده بود پیامبر معرفى کرده و بسیارى از موجبات بدنامى شیعه را در عصر گسترش فرهنگ‏ها فراهم مى‏آوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را که مردم ساده و بى‏آلایش به امام مى‏پرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعت‏هاى مختلف در دین، به امیال نفسانى خود رنگ شرعى و دینى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه کرده، آنان را طرد مى‏کرد.
سران این فرقه عبارت بودند از: على بن حسکه­ی قمى؛ فارس بن حاتم؛ حسن بن محمد مشهور به ابن بابا­ی قمى؛ قاسم یقطینى یا قاسم بن یقطین و محمد بن نصیر نمیرى یا فهرى؛ که هر کدام از این افراد، به گونه‏اى در تشریعات این گروه سهیم بودند.به عنوان نمونه على بن حسکه­ی قمى، امام هادى(ع) را پروردگار جهانیان مى‏دانست و خود را از سوى ایشان پیامبر هدایت انسان ها معرفى کرده بود. او تمامى واجبات و فروع دینى، مانند زکات، حج، روزه و… را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیرى، بر بدعت‏هاى على بن حسکه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلال بودن لواط و اعتقاد به تناسخ (حلول ارواح مردگان در کالبدى غیر از بدن مادى خود فرد) را افزود.
امام با موضعى صریح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل یکى از آنان را صادر کرد. ایشان براى نمایاندن چهره ی کریه آنان، در پاسخ شیعیانى که از عقاید منحرف على بن حسکه پرسیده بودند، چنین نگاشت:
ابن حسکه که نفرین خدا بر او باد دروغ‏گویى بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمى‏پندارم. خدا او را لعنت کند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد(ص) و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یکتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و انجام حج و دوستى و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نکرده است. ما جانشینان پیامبر(ص) و بندگان خدا هستیم که هرگز به او شرک نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش کنیم، رحمت او شامل حال مان شده و اگر از فرمان او سرپیچى کنیم، گرفتار عذاب دردناک او خواهیم شد. ما نمى‏توانیم براى خدا نشانه‏اى بیاوریم، ولى خدا براى ما و همه ی آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از کسى که چنین سخنانى مى‏گوید، بیزارى مى‏جویم و از چنین گفته‏هایى به خدا پناه مى‏برم. شما نیز از آنان برائت و بیزارى جویید و آنان را در فشار قرار دهید.
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مى‏کند. گفتنى است امام به قتل «فارس بن حاتم» که از سران غلات بود نیز فرمان داد که به محض صدور این فرمان یکى از شیعیان امام، او را از صحنه­ی روزگار محو و دل امام را شاد کرد.
صوفیه
از دیگر اندیشه‏هاى منحرفى که با رخنه در جامعه ی اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افکار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، تصوف بود. پیروان این مکتب، با نمایاندن چهره‏اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاک و منزه از پستى‏ها و آلایش‏هاى دنیایى، مردم را گم­راه مى‏کردند. آن ها نیز چون غلات، از همگى این عنوان‏ها در راستاى اهداف سودجویانه­ی خود در زمینه‏هاى گونه گون بهره‏مند مى‏شدند. آن­ها در اماکن مقدسى چون مسجد پیامبر(ع) گرد هم مى‏آمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتى خاص مى‏پرداختند، به گونه‏اى که مردم با دیدن حالت آن ها مى‏پنداشتند با پرهیزکارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مى‏گرفتند. امام هادى(ع) نیز با واکنش‏هایى سریع و به هنگام، این توطئه ی عقیدتى را کشف و خنثى ساخت.
نوشته اند روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اکرم(ص) نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى(ص) شده و گوشه‏اى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه مى‏زنند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل مى‏شوند. امام با دیدن اعمال فریب‏کارانه ی آن ها، به یاران خود فرمود:
به این جماعت حیله‏گر و دو رو توجهى نکنید. اینان هم‏نشینان شیاطین و ویران کنندگان پایه‏هاى استوار دینند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه ی خود، چهره‏اى زاهدانه از خود نشان مى‏دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى‏کنند. به راستى که اینان مدتى را به گرسنگى سر مى‏کنند تا براى زین کردن، استرى بیابند. این ها لا اله الا اللّه نمى‏گویند، مگر این که مردم را گول بزنند و کم نمى‏خورند مگر این که بتوانند کاسه‏هاى بزرگ خود را پر سازند و دل‏هاى ابلهان را به سوى خود جذب کنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه ی خود درباره دوستى خدا سخن مى‏گویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گم راهى (که خود کنده‏اند)مى‏اندازند. همه ی این وردهای شان، سماع و کف زدن شان و ذکرهایى که مى‏خوانند، آوازخوانى است و جز ابلهان و نابخردان، کسى از آنان پیروى نمى‏کند و به سوى آنان گرایش نمى‏یابد. هر کس به دیدار آن ها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گویى به زیارت شیطان و همه ی بت پرستان رفته است و هر کس هم به آنان کمک کند، مانند این است که به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابوسفیان یارى رسانده است.
وقتى سخنان امام به این جا رسید، یکى از حاضران با انگیزه‏اى که امام از آن آگاهى داشت پرسشى مطرح کرد که سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفته‏ها در حالى است که آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگریست و فرمود:
دست بردار از این پرسش! بدان که هر کس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمى‏شود(آنان که این اعمال را انجام مى‏دهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند) پست‏ترین طایفه صوفیانند؛ چرا که تمامى صوفیان با ما مخالفند و راه شان نیز از ما جداست. آن ها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همین‏ها هستند که سعى در خاموش کردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور کامل خواهد تاباند هر چند که کافران ناخشنود باشند.
واقفیه
واقفیه از دیگر فرقه‏هاى دوران امامت امام هادى(ع) بودند که امامت على بن موسى الرضا(ع) را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر (ع)، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه، دچار ایستایى شدند. آنان با انکار امامان، پس از امام کاظم(ع) و موضع‏گیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع کردند. امام هادى(ع) نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود، با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود کرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامه‏اى به امام هادى(ع) مى‏نویسد: «فدایت شوم! من مى‏دانم که ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مى‏کنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین کنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت دادو این گونه بر اندیشه‏هاى گم راه کننده­ی آنان خط بطلان کشید. سرکردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت که از زمان امامت على بن موسى الرضا(ع) از پرداخت مالیات‏هاى اسلامى به امام خوددارى کرده، به نشانه ی مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مى‏زد. آن ها رویّه ی خود را هم چنان تا عصر امام هادى(ع) ادامه دادند. روزى امام یکى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو کرد و فقط در یک جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده که به خود آیى؟ سخن روح فزاى ایشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید».
مجسمیّه
این گروه مى‏پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت‏هایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درک مجرّدات و چیزهایى که از سیطره ی جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را که خارج از دایره­ی ماده بود، انکار مى‏کردند یا آن را تا عالم مادّه پایین مى‏کشیدند. کم کم آن ها و اندیشه‏هاى بدوى و یکسویه‏شان در بین شیعیان رسوخ کرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحى نگرى و کوته‏بینى خود قرار داد. خبر به امام هادى(ع) رسید و شیعیان از امام کسب تکلیف کردند. «ابراهیم بن همدانى» در نامه‏اى، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایى خواست. او به امام نوشت که در بین شیعیان و دوست داران اهل‏بیت(ع) افرادى پیدا شده‏اند که تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفته‏اند و مى‏پندارند که خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پیام مکتب ناب اهل بیت(ع) در این زمینه نگاشت: «پاک و منزه است آن خدایى که هیچ حد و مرزى ندارد! هرگز این گونه توصیف نمى‏شود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست.»
اورمندان به رؤیت(اشاعره)
اشاعره گروهى بودند که مى‏پنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آن ها بر این عقیده بودند که خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان درباره­ی این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است که باید بین چشم شما و شى‏ء انعکاسى صورت گیرد که حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعکاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امکان دیدن آن شى‏ء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد زیرا بیننده چیزى را مى‏تواند با چشم خود ببیند که در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو به سان هم (جسم)خواهند بود و لازمه ی آن، جسم دانستن خداست؛ چرا که علت‏ها با معلول‏هاى خود رابطه‏اى جدایى ناپذیر دارند.بدین ترتیب، امام تفکر مخدوش و منحرف این گروه را نیز باطل اعلام کرد.

«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - عليه السلام - پيشواى دهم شيعيان، در نيمه ذيحجه سال 212 هجرى در اطراف مدينه در محلى به نام «صريا» به دنيا آمد(1). پدرش پيشواى نهم، امام جواد - عليه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است كه كنيزى با فضيلت و تقوا بود (2).
مشهورترين القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نيز مى‏گويند (3).
امام هادى - عليه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گراميش برمسند امامت نشست و در اين هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شريفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامراء به شهادت رسيد.
[h=5]خلفاى معاصر حضرت[/h] امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود كه به ترتيب زمان عبارتند از:
1 - معتصم، برادر ماءمون (217 - 227) (4) .
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3 - متوكل، برادر واثق (232 - 248).
4 - منتصر، پسر متوكل (6 ماه).
5 - مستعين، پسر عموى منتصر (248 - 252).
6 - معتزّ، پسر ديگر متوكل (252 - 255).
امام هادى در زمان خليفه اخير مسموم گرديد و به شهادت رسيد و در خانه خود به خاك سپرده شد.
[h=5]اوضاع سياسى، اجتماعى عصر امام[/h] اين دوره از خلافت عباسى ويژگيهاى دارد كه آن را از ديگر دوره‏ها جدا مى‏سازد ذيلاً به برخى از اين ويژگيها اشاره مى‏كنيم:
1 - زوال هيبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هيبت و جلالى داشت، ولى در اين دوره بر اثر تسلط تركان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بين رفت و خلافت همچون گويى به دست اين عناصر افتاد كه آن را به هر طرف مى‏خواستند پرتاب مى‏كردند، و خليفه عملاً يك مقام تشريفاتى بود، ولى در عين حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مى‏شد خلفا و اطرافيان و عموم كارمندان دستگاه خلافت، در سركوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.
2 - خوش گذرانى و هوسرانى درباريان: خلفاى عباسى در اين دوره به خاطر خلاءى كه بر دستگاه خلافت حكومت مى‏كرد، به شب نشينى و خوش گذرانى و ميگسارى مى‏پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاريخ اخبار شب نشينيهاى افسانه‏اى آنان را ضبط نموده است.
3 - گسترش ظلم و بيدادگرى و خودكامگى: ظلم و جور و نيز غارت بيت المال و صرف آن در عياشيها و خوشگذرانيها جان مردم را به لب آورده بود.
4 - گسترش نهضتهاى علوى: در اين مقطع از تاريخ، كوشش دولت عباسى بر اين بود كه با ايجاد نفرت در جلامعه نسبت به علويان، آنها را تارو مارو سازد. هر موقع كوچكترين شبحى از نهضت علويان مشاهده مى‏شود، برنامه سركوبى بى رحمانه آنان آغاز مى‏گشت، و علت شدت عمل نيز اين بود كه دستگاه خلافت با تمام اختناق و كنترلى كه برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپايدار مى‏ديد و از اين نوع نهضتها سخت بيمناك بود.
شيوه علويان در اين مقطع زمانى اين بود كه از كسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزيده‏اى از آل محمد» دعوت كنند، زيرا سران نهضت مى‏ديدند كه امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامراء» تحت مراقبت و مواظبت مى‏باشند و دعوت به شخص معين مايه قطع رشته حيات او مى‏گردد. اين نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقيمى با ميزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حكومت «منتصر» كه تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقه‏مند بود و در زمان او كسى متعرض شيعيان و خاندان علوى نمى‏شد، قيامى صورت نگرفت.
تواريخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قيام ضبط كرده‏اند. اين قيامها نوعاً با شكست روبرو شده و توسط حكومت عباسى سركوب مى‏گشتند.
[h=5]علل شكست قيامها[/h] علل شكست اين نهضتها و قيامها را از يك سو بايد در ضعف رهبرى و فرماندهى اين نهضتها جستجو كرد و از طرف ديگر در طرفداران و ياران اين رهبران: رهبران نهضتها نوعاً داراى برنامه صحيح و كاملى نبودند و نابسامانيهايى در كار آنها وجود داشت و از طرف ديگر قيام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از اين جهت معمولاً مورد تاءييد امامان زمان خود قرار نمى‏گرفتند.
البته گروهى از ياران و طرفداران اين قيامها مردمى مخلص و شيعيان واقعى بودند كه تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مى‏جنگيدند، ولى تعداد اين دسته كم بود و غالب مبارزين كسانى بودند كه اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلكه در اثر ظلم و ستمى كه بر آنان وارد مى‏شد، ناراحت شده و در صدد تغيير اوضاع برآمده بودند. اين گروه، در صورت احساس شكست و يا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراكنده مى‏شدند.
چنانكه اشاره شد، اگر بسيارى از اين انقلابها مورد تاءييد امامان قرار نمى‏گرفت، يا به اين دليل بود كه صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهايى مشاهده مى‏شد و يا طراحى و برنامه ريزى آنها طورى بود كه شكست آنها قابل پيش بينى بود، و لذا اگر امام آشكارا آنها را تاءييد مى‏كرد، در صورت شكست قيام، اساس تشيع و امامت و هسته اصلى نيروهاى شيعه در معرض خطر قرار مى‏گرفت.
[h=5]فعاليتهاى مخفى امام[/h] آنگونه كه جدول مدت حكومت خلفاى عباسى نشان مى‏دهد، از ميان آنان متوكل از همه بيشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ ازينرو موضعگيرى او را در برابر امام ذيلاً توضيح مى‏دهيم:
متوكل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسيار روا مى‏داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مى‏نمود. وزير او «عبدالله بن يحيى بن خاقان» نيز پيوسته از بنى هاشم نزد متوكل سعايت مى‏نمود و او را تشويق به بد رفتارى با آنان مى‏كرد. متوكل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).
متوكل نسبت به على - عليه السلام - و خاندانش كينه و عداوت عجيبى داشت و اگر آگاه مى‏شد كه كسى به آن حضرت علاقه‏مند است، مال او را مصادره مى‏كرد و خود او را به هلاكت مى‏رساند (6).
بر اساس همين ملاحظات بود كه حضرت هادى - عليه السلام -، بويژه در زمان متوكل، فعاليتهاى خود را به صورت سرّى انجام مى‏داد و در مناسبات خويش با شيعيان نهايت درجه پنهانكارى را رعايت مى‏كرد. مؤيد اين معنا حادثه‏اى است كه آن را مورخان چنين نقل كرده‏اند:
«محمد بن شرف» مى‏گويد: همراه امام هادى - عليه السلام - در مدينه راه مى‏رفتم. امام فرمود: آيا تو پسر شرف نيستى؟ عرض كردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى كنم، امام بر من پيشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهيم و اين محل، براى طرح سؤال مناسب نيست»! (7).
اين حادثه شدت خفقان حاكم را نشان مى‏دهد و ميزان پنهانكارى اجبارى امام را بخوبى روشن مى‏سازد.
امام هادى - عليه السلام - در بر قرارى ارتباط با شيعيان كه در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزديك سكونت داشتند، ناگزير همين روش را رعايت مى‏كرد و وجوه و هدايا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهايت پنهانكارى دريافت مى‏كرد. يك نمونه از اين قبيل برخورد، در كتب تاريخ و رجال چنين آمده است:
«محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مى‏كنند: اموالى از «قم» و اطراف آن كه شامل «خمس» و نذور و هدايا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مى‏كرديم. در راه، پيك اما در رسيد و به ما خبر داد كه باز گرديم، زيرا موقعيت براى تحويل اين اموال مناسب نيست. ما باز گشتيم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتيم تا آنكه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى كه فرستاده بود بار كنيم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه كنيم. ما اموال را به همين كيفيت حمل كرديم و فرستاديم. بعد از مدتى كه به حضور امام رسيديم، فرمود: به اموالى كه فرستاده‏ايد، بنگريد! ديديم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).
گرچه روشن نيست كه اين جريان در زمان اقامت امام در مدينه اتفاق افتاده يا در سامراء (چون در سامراء كنترل و مراقبت، شديدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از ديد جاسوسان دربارخلافت به شمار مى‏رود.

[h=5]شبكه ارتباطى وكالت[/h] شرائط بحرانى اى كه امامان شيعه در زمان عباسيان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزارى جديد براى برقرارى ارتباط با پيروان خود جستجو كنند. اين ابزار چيزى جر شبكه ارتباطى وكالت و تعيين نمايندگان و كارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.
هدف اصلى اين سازمان جمع آورى خمس، زكات، نذور و هدايا از مناطق مختلف توسط وكلا، و تحويل آن به امام، و نيز پاسخگويى امام به سؤالات و مشكلات فقهى و عقيدتى شيعيان و توجيه سياسى آنان توسط وكيل امام بود. اين سازمان كاربرد مؤثرى در پيشبرد مقاصد امامان داشت.
امام هادى - عليه السلام - كه در سامراء تحت نظر و كنترل شديدى قرار گرفته بود، برنامه تعيين كارگزاران و نمايندگان را كه پدرش امام جواد - عليه السلام - اجرا كرده بود، ادامه داد و نمايندگان و وكلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب كرد و بدين وسيله يك سازمان ارتباطى هدايت شده و هماهنگ به وجود آورد كه هدفهاى ياد شده را تاءمين مى‏كرد.
فقدان تماس مستقيم بين امام و پيروانش، نقش مذهبى - سياسى وكلا را افزايش داد، به نحوى كه كارگزاران (وكلاى) امام مسئوليت بيشترى در گردش امور يافتند. وكلاى امام بتدريج تجربيات ارزنده‏اى را در سازماندهى شيعيان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارشهاى تاريخى متعدد نشان مى‏دهد كه وكلا، شيعيان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسيم كرده بودند:
نخستين ناحيه، بغداد، مدائن و عراق (كوفه) را شامل مى‏شد. ناحيه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحيه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحيه چهارم، حجاز، يمن و مصر را در بر مى‏گرفت. هر ناحيه به يك وكيل مستقل واگذار مى‏شد كه تحت نظر او كارگزاران محلى، منصوب مى‏شدند. اقدامات سازمان وكالت را در دستور العملهاى حضرت هادى - عليه السلام - به مديريت اين سازمان، مى‏توان مشاهده كرد. نقل مى‏شود كه آن حضرت طى نامه‏اى در سال 232 ه.ق، به «على بن بلال»، وكيل محلى خود (در بغداد) نوشت:
«... من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسين بن عبدربه» (9) منصوب كردم. اين مسئوليت را بدان جهت به او واگذار كردم كه وى از صلاحيت لازم به حد كافى برخوردار است، به نحوى كه هيچ كس بر او تقدم ندارد. مى‏دانم كه تو بزرگ ناحيه خود هستى، به همين جهت خواستم طى نامه جداگانه‏اى تو را از اين موضوع آگاه كنم. در عين حال، لازم است از او پيروى كرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى. پيروان ديگر ما را نيز به اين كار سفارش كن و به آنان چنان آگاهى ده كه وى را يارى كنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»(10).
امام هادى - عليه السلام - در نامه‏اى ديگر به وكلاى خود در بغداد، مدائن، و كوفه نوشت:
«اى ايوب بن نوح! به موجب اين فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى كن، هر دو موظفيد در ناحيه خاص خويش به وظائفى كه بر عهده تان واگذار شده عمل كنيد، در اين صورت مى‏توانيد وظائف خود را بدون نياز به مشاوره با من انجام دهيد.
اى ايوب! بر اساس اين دستور هيچ چيز از مردم بغداد و مدائن نپذير، و به هيچ يك از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر كسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئوليت تو آورد، به او دستور بده به وكيل ناحيه خود بفرستد.
اى ابو على! به تو نيز سفارش مى‏كنم كه آنچه را به ابو ايوب دستور دادم عيناً اجرا كنى» (11).
همچنين امام نامه‏اى توسط «ابو على بن راشد» به پيروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:
«... من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسين بن عبدربه» و وكلاى قبلى خود برگزيدم، و اينك او نزد من به منزله حسين بن عبدربه است. اختيارات وكلاى قبلى را نيز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگيرد و او را كه فردى شايسته و مناسب است، براى اداره امور شما برگزيدم و بدين منصب گماشتم. شما - كه رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او برويد. مبادا رابطه خود را با او تيره سازيد، انديشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازيد. به‏اطاعت خدا و پاك كردن اموالتان بشتابيد. از ريختن خون يكديگر خوددارى كنيد. يكديگر را در راه نيكوكارى و تقوا يارى دهيد و پرهيزگار باشيد تا خدا شما را مشمول رحمت خويش قرار دهد. همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد. من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مى‏دانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مى‏دانم، پس بر همين شيوه باقى باشيد كه خداوند به شما پاداش مى‏دهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مى‏بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و كريم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحيم است. ما و شما در پناه او هستيم. اين نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستايش بسيار تنها شايسته خدا است» (12).
«على بن جعفر»، يكى ديگر از نمايندگان امام هادى - عليه السلام - و اهل «همينيا»، از قراى اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعاليتهاى او به متوكل رسيده بود، متوكل او را بازداشت و زندانى كرد. او پس از گذراندن دوران طولانى زندان، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مكه شد و در آن شهر اقامت گزيد (13).
در شمار نمايندگان امام هادى همچنين بايد از «ابراهيم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامه‏اى به او نوشت:
«وجوه ارسالى رسيد، خدا از تو قبول فرمايد و از شيعيان ما راضى باشد و آنان را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد...» .
اين نامه بروشنى نشان مى‏دهد كه ابراهيم از طرف امام مسئوليت مالى داشته و احتمالاً غير از وظائف ديگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شيعيان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه اين نامه، در تقدير از فعاليتها و تاءييد موقعيت وى نوشت:
«نامه‏اى به «نضر» (14) نوشتم و به او سفارش كردم كه معترض تو نشود و با تو مخالفت نكند و موقعيت تو را نزد خويش به وى اعلام كردم. به «ايوب» (15) نيز عيناً همين را دستور دادم. همچنين به دوستداران خود در همدان نامه‏اى نوشته و به آنان تاءكيد كردم كه از تو پيروى نمايند و يادآورى نمودم كه: «ماجز تو وكيلى در آن ناحيه نداريم» (16).
در هر حال نقش سازمان وكالت، بويژه در زمان حكومت متوكل عباسى، نمايان بود. متوكل با جذب و استخدام نظامى افرادى كه بينش ضد علوى داشتند، مى‏كوشيد تا ترتيب كار مخالفان خود را بدهد و فعاليتهاى سازمان يافته زير زمينى علويان بويژه اماميه، را نابود سازد. او دست به يك رشته عمليات نظامى جهت بازداشت و دستگيرى شيعيان زد و اين برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طورى كه بعضى از وكلاى امام در بغداد، مدائن، كوفه و ساير نقاط عراق زير شكنجه در گذشتند و عده‏اى ديگر به زندان افتادند (17). اين اقدامات لطمه‏هاى جدّى بر پيكر شبكه وكالت وارد كرد، اماحضرت هادى - عليه السلام - با تلاش پخته خويش، اين شبكه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.

[h=5]انتقال امام از مدينه به سامراء[/h] متوكل براى زير نظر گرفتن امام هادى - عليه السلام - از روش نياكان پليد خود استفاده مى‏كرد و در صدد بود به هر وسيله ممكن فكر خود را از طرف حضرت راحت كند. روش ماءمون را در مورد كنترل فعاليتهاى امام پيش از اين ديديم:
او از طريق وصلتى كه با حضرت جواد - عليه السلام - برقرار كرد، توانست كنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حركات و ملاقاتهاى حضرت را زير نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد - عليه السلام - و جانشينى امام «هادى» به جاى پدر، ضرورت اجراى چنين نقشه‏اى بر خليفه وقت كاملاً روشن بود، زيرا اگر امام در مدينه اقامت مى‏كرد و خليفه به او دسترسى نمى‏داشت، قطعاً براى حكومت جابرانه او خطر جدى دربر مى‏داشت. اينجابود كه كوچكترين گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خليفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضيح اينكه:
«عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدينه، طى نامه‏اى خليفه را بشدت از فعاليتهاى سياسى امام نگران ساخت و پايگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوكل تشريح كرد(18)، ولى حضرت با ارسال نامه‏اى براى متوكل ادعاهاى «عبدالله» را رد كرد و از او به متوكل شكايت كرد .
متوكل مانند اغلب سياستمداران جهان، با يك حركت مزورانه و دو پهلو، از يك طرف «عبدالله بن محمد» را از كار بركنار كرد و از طرف ديگر به كاتب دربار خويش دستور داد نامه‏اى به حضرت بنويسد كه بر حسب ظاهر علاقه متوكل را نسبت به امام - عليه السلام - بيان مى‏كرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعداً خواهيم ديد كه متوكل چه فشارها و تضييقاتى براى امام - عليه السلام - فراهم ساخت. نامه بدين مضمون بود:
«بنام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، امير المؤمنين شما را خوب مى‏شناسد، شخصيت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا9 رعايت مى‏كند، و تنها هدف او جلب رضايت و خشنودى خداوند و شما است. اكنون دستور دادند كه طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، كه مرتكب خلاف اهانت به شما شده است، بركنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطيع بوده در تكريم و تعظيم شما نهايت سعى و كوشش را به عمل آورد تا بدان وسيله به خدا و رسول او و اميرالمؤمنين (متوكل) تقرب جويد.
امير المؤمنين مشتاق ديدار شما است تا تجديد عهدى صورت گيرد، اگر مايل به زيارت خليفه باشيد و به آن علاقه داريد مى‏توانيد به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه‏مندان حركت كنيد. برنامه سفر به اختيار خودتان است، هرجا خواستيد توقف نماييد. در صورت تمايل، خدمتگزار خليفه، «يحيى بن هرثمه»، ملازم ركاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زيرا شما نزد ما محترميد و ما شديداً به شما علاقه‏منديم. والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته (19).
بدون ترديد امام از سؤ نيت متوكل آگاه بود، ولى چاره‏اى جز رفتن به سامراء نداشت، زيرا قبول نكردن دعوت متوكل سندى در تاءييد گفتار سعايت كنندگان مى‏شد و باعث تحريك بيشتر متوكل مى‏گرديد و بهانه بيشترى به دست او مى‏داد كه تضييقات و مشكلات فراوانى را براى حضرت فراهم كند. دليل اينكه امام از نيت شوم متوكل آگاه بود و بناچار به اين سفر اقدام نمود، جملاتى است كه امام بعدها در سامرّآ مى‏فرمود: «مرا از مدينه با اكراه با سامراء آوردند»(20).
در هر حال امام نامه دعوت را دريافت داشت و ناگزير همراه «يحيى بن هرثمه» عازم سامراء گرديد (21).
گزارش فرمانده دژخيمان متوكل
«يحيى بن هرثمه»، كه ماءموريت داشت امام هادى - عليه السلام - را از مدينه به سامراء جلب نمايد، ماجراى ماءموريت خود را چنين شرح مى‏دهد:
وارد مدينه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدينه از جريان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجيبى در شهر به وجود آمد و چنان فرياد و شيون برآوردند كه تا آن روز مانند آن را نديده بودم.
ابتداءا با قسم و سوگند تلاش كردم كه آنان را آرام سازم، گفتم: هيچ قصد سوئى در كار نيست و من ماءمور اذيت و آزار او نيستم. آنگاه مشغول بازديد و جستجوى خانه و اثاثيه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و كتاب دعا چيز ديگرى نيافتم. چند نفر ماءمور، او را از منزل خارج كردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامراء عهده دار گشتم.
پس از ورود به «بغداد» ابتداءا با «اسحاق بن ابراهيم طاهرى»، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وى به من گفت: يحيى! اين آقا فرزند پيامبر است، اگر متوكل را در كشتن او تحريك و ترغيب نمايى بدان كه خونخواه و دشمن تو، رسول خدا 9 خواهد بود.
در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نيكى و خوبى چيز ديگرى از او نديده‏ام كه به چنين كارى دست بزنم.
(آنگاه به سوى سامراء حركت كردم) و پس از ورود به شهر سامراء جريان را براى «وصيف تركى» (22) نقل كردم، او نيز به من گفت: اگر يك مو از سر او كم شود، مسئول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق بن ابراهيم و وصيف تركى تعجب كردم و پس از ورود به دربار و ديدار با متوكل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم، ديدم متوكل نيز براى او احترام قائل است

[h=5]امام در زندان متوكل[/h] متوكل كينه عجيبى از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذيب آن حضرت بود و با آنكه امام در سامراء در حقيقت همانند يك زندانى به سر مى‏برد، با اين حال پس از احضار امام از مدينه به سامراء دستور داد مدتى حضرت را زندانى كنند.
«صقر بن ابى دلف» مى‏گويد: هنگامى كه امام هادى - عليه السلام - را به سامراء آوردند، رفتم تا از حال او جويا شوم. «زرّافى» دربان متوكل مرا ديد و دستور داد وارد شوم. وارد شدم. پرسيد: براى چه كار آمده‏اى؟
گفتم: خير است.
گفت: بنشين! نشستم، ولى هراسان شدم و سخت در انديشه فرو رفتم و با خود گفتم: اشتباه كردم (كه به چنين كار خطرناكى اقدام كردم و براى ديدار امام آمدم).
«زرافى» كار مردم را انجام داد و آنها را مرخص كرد و چون خلوت شد، گفت چه كار دارى و براى چه آمده‏اى؟
گفتم: براى كار خيرى.
گفت: گويا آمده‏اى حال مولاى خود خبر بگيرى، گفتم: مولاى من كيست؟ مولاى من خليفه است!
گفت: ساكت شو، مولاى تو بر حق است، نترس كه من نيز بر اعتقاد تو هستم و او را امام مى‏دانم.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه گفت: آيا مى‏خواهى او را ببينى؟ گفتم: آرى.
گفت: قدرى بنشين تا پستچتى (نامه رسان) بيرون رود. چون وى بيرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت: اين را به اتاقى كه آن علوى در آن زندانى است، ببر و نزد او واگذار و برگرد.
چون به خدمت امام رسيدم، حضرت را ديدم روى حصيرى نشسته و در برابرش قبر حفر شده‏اى قرار دارد، سلام كردم. فرمود: بنشين! نشستم! پرسيد: براى چه آمده‏اى؟
عرض كردم: آمده‏ام از حال شما خبرى بگيرم. در اين هنگام بر قبر نظر كردم و گريستم. فرمود: گريان مباش كه در اين گرفتارى آسيبى به من نمى‏رسد.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه از معناى حديثى پرسيدم، امام جواب گفت، و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار و بيرون رو كه بر تو ايمن نيستم و بيم آن است كه آزارى به تو برسانند (29).
اين حادثه از يك سو خشونت و شدت عمل متوكل را در مورد امام هادى مى‏رساند و از سوى ديگر بيانگر ميزان نفوذ امام در ميان درباريان و ماءموران ويژه خليفه است.
متوكل در آخرين روزهاى عمرش به پيشكار خود، «سعيد بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولى حضرت فرمود: بيش از دو روز نمى‏گذرد كه متوكل كشته مى‏شود، و همين جور هم شد! (30)

[h=5]كيفر مسيحى زناكار[/h] روزى يك نفر مسيحى را كه با زن مسلمانى زنا كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل خواست در مورد او حد شرعى اجرا شود، در اين هنگام مسيحى اسلام آورد. «يحيى بن اكثم» قاضى القضات گفت: اسلام آوردن او، كفر و عملش را از ميان برده و نبايد حدّ در مورد او اجرا شود. برخى ار فقها گفتند بايد سه بار در مورد او حد جارى شود. برخى ديگر به گونه‏اى ديگر فتوا دادند. وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوكل را مجبور ساخت تا از امام هادى - عليه السلام - استفتا كند. مسئله را در محضر امام مطرح كردند. امام پاسخ داد: «آنقدر بايد شلاق بخورد تا بميرد».
فتواى امام با مخالفت شديد «يحيى بن اكثم» و ساير فقها روبرو گرديد و گفتند: اين فتوا در هيچ آيه و روايتى وجود ندارد و از متوكل خواستند كه نامه‏اى به امام نوشته مدرك اين فتوا را بپرسد. متوكل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ پس از بسم الله نوشت: «فَلَمّا رَاءوْا بَاءسَنا آمَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنّا بِهِ مُشْرَكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ ايْمانُهُمْ لَمّا رَاءوا بَاءسَنا سُنّة اللهِ الّتِى قِدْ خَلَتْ فِىْ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبطَلُونَ»(60).
«هنگامى كه قهر و قدرت ما را ديدند، گفتند: به خداى يگانه ايمان آورديم و به بتها و عناصرى كه آنها را شريك خدا قرار داده بوديم، كافر شديم، ولى ايمانشان به هنگام ديدن قهر و قدرت ما، سودى ندارد. اين سنت و حكم الهى است كه در ميان بندگان وى جارى است و پيروان باطل در چنين شرائطى زيانكار شدند.»
متوكل، پاسخ مستدل امام را پذيرفت و دستور داد حد زناكار طبق فتواى امام اجرا شود(61).
امام با ذكر اين آيه شريفه، به آنان فهماند: همان طور كه ايمان مشركان، عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن اين مسيحى نيز حد را ساقط نمى‏كند.

[h=5]نذر متوكل‏[/h] روزى متوكل بيمار شد و نذر كرد كه اگر شفا يابد، تعداد «كثيرى» دينار (= سكه زر) در راه خدا صدقه بدهد. هنگامى كه بهبود يافت، فقها را گرد آورد و پرسيد چند دينار بايد صدقه بدهم كه «كثير» محسوب شود؟ فقها در اين باره فتاواى مختلف دادند متوكل ناگزير مسئله را از امام هادى سؤال كرد. امام پاسخ داد كه بايد هشتاد و سه دينار بپردازى. فقها از اين فتوا تعجب كردند و به متوكل گفتند از او بپرسيد اين فتوا را بر اساس چه مدركى داده است؟
متوكل موضوع را با امام مطرح كرد. حضرت فرمود: خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فِىْ مَواطِنَ كَثِيرَة»(62): «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «كثير» يارى كرده است»، و همه خاندان ما روايت كرده‏اند كه جنگها و سريّه‏هاى زمان پيامبر(ص) اسلام هشتاد و سه جنگ است

مناظره امام هادي(ع) با متوكل عباسي
بسم الله
از امام هادی ـ علیه السلام ـ نزد متوكّل سعایت كردند كه در منزل او اسلحه و نوشته‌های تحریك برانگیز و اشیای دیگر است كه از شیعیان او در قم به او

رسیده و او عزم شورش بر ضد دولت دارد.

متوكل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولی چیزی به دست نیاوردند،

آن گاه امام ـ علیه السلام ـ را در اطاقی تنها دیدند كه در به روی خود بسته، جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینی مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت

خدا و تلاوت قرآن مشغول است.

امام را با همان حال نزد متوكل بردند و به او گفتند: «در خانه‌اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم كه قرآن می‌خواند.»

متوكل چون امام ـ علیه السلام ـ را دید، عظمت و هیبت امام ـ علیه السلام ـ او را گرفت و بی‌اختیار حضرت را احترام كرد و در كنار خود نشاند و جام شرابی را

كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد!

امام ـ علیه السلام ـ سوگند یاد كرد و فرمود: «گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است، مرا معاف دار!»

متوكل از تقاضایش منصرف شد ولی برای این كه امام ـ علیه السلام ـ را در نظر جمع سبك جلوه دهد گفت: پس شعری بخوان!

امام فرمود: من شعر، كم از بر دارم.

گفت: باید بخوانی.

امام ـ علیه السلام ـ اشعار زیر را خواند:

باتُوا عَلی قُللِ الجِبالِ تَحرُسُهُم غُلْبُ الرّجالِ فَما اَغْنَتهُمُ القُلَلُ

وَ اسْتَنزَلُوا بَعدَ عِزٍّ عن َمَعاقِلِهِم فَاُوَدّعُوا حُفَراً یا بِئسَ مانَزَلُوا

ناداهُم صارِخٌ مِن بعدِ ما قُبِرُوا اَیْنَ الاَساوِرَ و التّیجانُ وَ الحُلَلُ؟

اَینَ الوُجوهُ الّتی كانَت مُنعِمَهً مِنْ دُونِها تَضْرِبُ الاَستارُ وَ الْكُلَلُ؟

فَافصَحُ القَبرُ عَنهُم حینَ ساءَ لَهُم تِلكَ الوُجُوهَ عَلَیها الدَّود یَقتَتِلُ

قَد طالَما اَكَلُوا دَهراً وَ ما شَرَبُوا فَاَصْبَحُوا بَعدَ حُلولِ الاَكُلِ قَد اُكِلُوا

وَ طالَما عَمَّروا دُوراً لِتَحَصُّنِهِمْ فَفارَقُوا الدّوَر عَلَی الاَعداءِ وَ ارْتَحِلُوا

اَضْحَتْ مَنازِلُهُم قَفْراً مُعَطَّلَهً وَ ساكِنُوها اِلی الاَجْداثِ قَدْ رَحَلُوا

ترجمه:

(زمامداران جهانخوار و مقتدر) بر قله كوهسارها شب را به روز آوردند، در حالی كه مردان نیرومند از آنان پاسداری می‌كردند،

ولی قلّه‌ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.

آنان پس از مدتها عزّت‌ از جایگاه‌های امن به زیر كشیده شدند و در گودال‌ها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندی!

پس از آن كه به خاك سپرده شدند، فریادگری فریاد برآورد: كجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهای فاخر؟

گور به جای آنان پاسخ داد: اكنون كِرمها بر سر خوردن آن چهره‌ها با هم می‌ستیزند!

آنان مدت درازی در دنیا می‌خوردند و می‌آشامیدند، ولی امروز آنان كه خورنده همه چیز بودند، خود خوراك حشرات و كرمهای گور شده‌اند!

چه خانه‌هایی ساختند، تا آنان را از گزند روزگار حفظ كند، ولی سرانجام پس از مدتی این خانه‌ها و خانواده‌ها را ترك گفتند و به خانه گور شتافتند!

چه اموال و ذخائری انبار كردند، ولی همه آنها را ترك گفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند!

خانه‌ها و كاخهای آباد آنان به ویرانه‌ها تبدیل شد و ساكنان آنها به سوی گورهای تاریك شتافتند!

تأثیر كلام امام ـ علیه السلام ـ چندان بود كه متوكل به سختی گریست، چنان كه ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند.

متوكل دستور داد بساط شراب جمع كنید و چهار هزار درهم به امام ـ علیه السلام ـ تقدیم كرد و آن حضرت را با احترام به منزل برگرداند. [1 ]

---------------پی نوشت---------------------------------------------------

[1] . مسعودی، مروج الذّهب، بیروت،‌دار الاندلس، ج 4، ص 11؛ شبلنجی، نور الابصار، قاهره، مكتبه المشهد الحسینی، ص 166؛

سبط ابن الجوزی، تذكره الخواص، نجف، المطبعه الحیدریه، 1383 هـ .ق، ص 361؛ ابن خلكان، وفیات الاعیان

، منشورات شریف رضی، 1364 هـ .ش، ج 3، ص 272؛ قلقشندی، مآثر الأناقه فی معالم الخلافه، الطبعه الثانیه، مطبعه حكومت الكویت، ج 1، ص 232.

عصر زندگى امام هادى عصر اختناق و استبداد بود امام، براى فعاليت فرهنگى در سطح گسترده آزادى عمل نداشت و از اين نظر فضاى جامعه با عصر امام باقر - عليه السلام - بويژه عصر امام صادق - عليه السلام - تفاوت فراوان داشت ؛ اما آن حضرت در همان شرائط نامساعد، علاوه بر فعاليتهاى فرهنگى از طريق مناظرات، مكاتبات، پاسخگويى به سؤالها و شبهات، و تبيين بينش درست در برابر مكاتب كلامى منحرف، راويان و محدثان و بزرگانى از شيعه را تربيت كرد و علوم و معارف اسلامى را به آنان آموزش داد و آنان اين ميراث بزرگ فرهنگى را به نسلهاى بعدى منتقل كردند. شيخ طوسى، دانشمند نامدار اسلام، تعداد شاگردان آن حضرت در زمينه‏هاى مختلف علوم اسلامى را 185 نفر مى‏داند (79).
در ميان اين گروه، چهره‏هاى درخشان علمى و معنوى و شخصيتهاى برجسته‏اى مانند: فضل بن شاذان، حسين بن سعيد اهوازى، ايوب بن نوح، ابوعلى (حسن بن راشد) حسن بن على ناصر كبير، عبدالعظيم حسنى (مدفون در شهر رى) و عثمان بن سعيد اهوازى به چشم مى‏خورند كه برخى از آنان داراى آثار و تاءليفات ارزشمند در زمينه‏هاى مختلف علوم اسلامى هستند و آثار و خدمات علمى و فرهنگى آنان در كتابهاى رجال بيان شده است.

[h=5]فتنه خلق قرآن‏[/h] يكى از مهمترين و داغترين جريانهاى فكرى و عقيدتى در دوران امام هادى - عليه السلام - جنجال و كشمكش شديد بر سر مخلوق بودن يا مخلوق نبودن قرآن بود.
گروه «معتزله» كه عقل گراى افراطى بودند و در مسائل عقيدتى كند و كاو عقلى بيش از حدى مى‏كردند، مسئله «مخلوق» و «حادث» بودن قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح كردند و با «قديم» بودن قرآن كه گروه «اشاعره» و اهل حديث از آن جانبدارى مى‏كردند، به مخالفت برخاستند و درگيرى بين طرفداران اين دو بينش اعتقادى رخ داد.
به گفته اهل تحقيق، بحث پيرامون مخلوق بودن قرآن، از اواخر حكومت بنى اميه آغاز گرديد (اوائل قرن دوم هجرى) و نخستين كسى كه اين بحث را در محافل اسلامى مطرح كرد، «جَعْد بن درهم»، معلم «مروان بن محمد» آخرين خليفه اموى، بود. او اين فكر را از «ابان بن سمعان»، و «ابان» نيز از «طالوت بن اعصم» يهودى فرا گرفته بود.
«جَعْد» پس از طرح اين بحث مورد تعقيب قرار گرفت و به كوفه فرار كرد و در آنجا اين نظريه را به «جَهْم بن صفوان ترمذى» منتقل كرد(70).
برخى بر اين باورند كه اعتقاد به قديم بودن قرآن از مسيحيت به جامعه اسلامى نفوذ كرده بود، زيرا آنان «مسيح» را «كلمة الله» مى‏دانستند و در نتيجه، كلام خدا - كه از خداست - از نظر آنان «قديم» شناخته مى‏شد.
مؤيد اين نظريه اين است كه ماءمون در بخشنامه‏اى كه در اين مورد به «اسحاق بن ابراهيم» حاكم بغداد نوشت، «اشاعره» را متهم كرد كه در مورد قرآن، همچون سخنان مسيحيان در مورد حضرت عيسى، سخن مى‏گويند.
در هر حال در زمان خلافت «هارون»، «بِشْر مَريسى»، كه گفته مى‏شود يهودى تبار بوده، اين بحث را دنبال كرد و مدت چهل سال به ترويج فكر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزى شنيد كه هارون سخنان او را شنيده و وى را غياباً به مرگ تهديد كرده است، متوارى شد.
اين بحث همچنان بين دو گروه مطرح بود تا آنكه «ماءمون» به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر كرد. او كه فردى دانشمند و مطلع، آشنا به فلسفه و فقه و ادبيات عرب، و اهل بحث و مناظره و دقت علمى بود، از همان زمان جوانى به اعتزال گرايش داشت و از «مخلوق» بودن قرآن جانبدارى مى‏كرد. فقها و اهل حديث مى‏ترسيدند مبادا وى خليفه شود و اين عقيده را ترويج كند، به حدى كه «فُضيل بن عياض» علناً مى‏گفت: «من از خدا براى هارون طول عمر مى‏خواهم تا از شر خلافت ماءمون راحت باشم»! (71)
حدس آنان درست بود. ماءمون پس از رسيدن به قدرت، رسماً از «معتزله» و در نتيجه از نظريه مخلوق بودن قرآن طرفدارى كرد و آن را عقيده رسمى دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سركوبى مخالفان اين نظريه به كار گرفت. و چون مخالفان كه در آن زمان اهل سنت ناميده مى‏شدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسيد و جريان از حد بحث علمى و مذهبى خارج شد و به يك بحث جنجالى و حادّ عقيدتى - سياسى تبديل گرديد و صحبت روز شد و همه جا حتى در ميان عوام با حرارت مطرح گشت.
ماءمون در سال 218 قمرى فرمانى خطاب به «اسحاق بن ابراهيم»، حاكم بغداد، صادر كرد كه بايد تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتى مورد آزمايش قرار گيرند، هر كس معتقد به خلق قرآن باشد، در كار خود ابقا شود و گرنه از كار بر كنار گردد (72). اين كار كه در واقع نوعى تفتيش عقايد بود، در تاريخ، به عنوان «مِحنَةالْقُرْآن» (73) مشهور شده است.
كسى كه ماءمون - و پس از او معتصم و واثق عباسى - را به اين كار تشويق مى‏كرد، «ابن ابى دُؤاد»، قاضى مشهور دربار عباسى بود كه پس از بركنارى «يحيى بن اكثم» قاضى القضات شده بود. او كه از شهرت و آوازه بلند علمى برخوردار بود و در بذل و بخشش و ميزان نفوذ و قدرت در دربار عباسى با برامكه مقايسه مى‏شد، در «مِحنَةُ القُرْآن» نقش مهمى داشت و از اين رو برخى تصور كرده‏اند كه بنيانگذار اين نظريه او بوده است (كه ديديم چنين نيست).
در هر حال سختگيرى دولت عباسى به جايى رسيد كه مخالفان مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند و زندانهاپر از آنان گرديد. «احمد بن حنبل» كه در دفاع از عقيده خويش پافشارى مى‏كرد، تازيانه خورد!(74) و در زمان حكومت «واثق»، «احمد بن نصر خزاعى» به قتل رسيد و «يوسف بن يحيى بُرَيطى»، شاگرد شافعى، مورد شكنجه قرار گرفت و در زندان مصر در گذشت. «يعقوبى» در اين باره داستان عجيبى نقل مى‏كند. وى مى‏نويسد:
«امپراتور روم به واثق خليفه عباسى نامه نوشت و به او خبر داد كه اسيران بسيارى از مسلمانان در اختيار دارد، اگر خليفه در مقابل آنها فديه (سربها) دهد، او حاضر است اسيران مسلمان را آزاد كند. واثق اين پيشنهاد را پذيرفت و نمايندگانى به مرز فرستاد. نمايندگان خليفه اسيران را كه تحويل مى‏گرفتند و عقيده آنان را در باره مخلوق بودن قرآن مى‏پرسيدند، و تنها كسانى را كه به اين سؤال جواب مثبت مى‏دادند، مى‏پذيرفتند و لباس و پول در اختيارشان قرار مى‏دادند!»(75).
اين سختگيريها سبب نفرت مردم از معتزله گرديد، لذا وقتى كه «متوكل عباسى» به خلافت رسيد، جانب اهل حديث را گرفت و به «محنة القرآن» خاتمه داد. ولى اين بحث فوراً از رونق نيفتاد و تا مدتها در جامعه اسلامى مطرح بود

[h=5]انس با معبود[/h] پيشوايان معصوم عليهم السلام در بالاترين درجه مقام شناخت‏حق تعالى قرار داشتند و همين درك و بينش عميق، آنان را به ارتباط و انس هميشگى با خدا واداشته و شعله‏هاى آتش عشق به معبود و وصال به حق بر جانشان شرر مى‏افكند و آرامش را از آنان سلب مى‏كرد.
امام هادى عليه السلام شب هنگام به پروردگارش روى مى‏آورد و شب را با الت‏خشوع به ركوع و سجده سپرى مى‏كرد و بين پيشانى نورانى‏اش و زمين جز سنگ ريزه و خاك حائلى وجود نداشت و پيوسته اين دعا را تكرار مى‏نمود:
«الهى مسى‏ء قد ورد، و فقير قد قصد، لا تخيب مسعاه و ارحمه و اغفر له خطاه. » (5)
بارالها! گنهكارى بر تو وارد شده و تهيدستى به تو روى آورده است، تلاشش را بى نتيجه مگردان و او را مورد عنايت و رحمت‏خويش قرار داده و از لغزشش درگذر.
پارسايى و انس با پروردگار، آنچنان نمودى در زندگى امام نقى عليه السلام داشت كه برخى از شرح حال نويسان در مقام بيان برجستگى‏ها و صفات والاى آن گرامى به ذكر اين ويژگى پرداخته‏اند. «ابن كثير» مى‏نويسد:
«كان عابدا زاهدا» (6)
او عابدى وارسته و زاهد بود.
يافعى مى‏گويد:
«كان متعبدا، فقيها، اماما. »
او كمر همت‏به عبادت بسته، فقيه و پيشوا بود.
ابن عباد حنبلى، نيز مى‏گويد:
«كان فقيها، اماما، متعبدا. »

[h=5]- حلم و بردبارى[/h] حلم و بردبارى از ويژگيهاى مهمى است كه مردان بزرگ به ويژه رهبران الهى كه بيشترين برخورد و اصطكاك را با مردم نادان و نابخرد و گمراه داشتند، از آن برخوردار بوده و در پرتو اين خلق نيكو افراد بسيارى را به سوى خود جذب كردند.
امام هادى همچون نياكان خود در برابر ناملايمات بردبار بود و تا جايى كه مصلحت اسلام ايجاب مى‏كرد با دشمنان حق و ناسزاگويان و اهانت كنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردبارى برخورد مى‏كرد.
«بريحه‏» عباسى - كه از سوى دستگاه خلافت‏به سمت پيشنمازى مكه و مدينه منصوب شده بود - از امام هادى عليه السلام نزد متوكل سعايت كرد و براى او نوشت:
«اگر نيازى به مكه و مدينه دارى «على بن محمد» را از اين دو شهر بيرون كن، زيرا او مردم را به سوى خود خوانده و گروه زيادى از او پيروى كرده‏اند. »
بر اثر سعايتهاى پى‏درپى «بريحه‏» متوكل امام را از كنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا(ص) تبعيد كرد. هنگامى كه امام(ع) از «مدينه‏» به سمت «سامرا» در حركت‏بود «بريحه‏» نيز او را همراهى كرد. در بين راه «بريحه‏» رو به امام(ع) كرد و گفت:
«تو خود مى‏دانى كه عامل تبعيد تو من بودم. با سوگندهاى محكم و استوار سوگند مى‏خورم كه چنانچه شكايت مرا نزد اميرالمؤمنين يا يكى از درباريان و فرزندان او ببرى، تمامى درختانت را (در مدينه) آتش مى‏زنم و بردگان و خدمتكارانت را مى‏كشم و چشمه‏هاى مزرعه‏هايت را كور خواهم كرد و بدان كه اين كارها را خواهم كرد. »
امام عليه السلام متوجه او شد و فرمود:
«نزديك‏ترين راه براى شكايت از تو اين بود كه ديشب شكايت تو را نزد خدا بردم و من شكايت از تو را كه بر خدا عرضه كردم نزد غير او از بندگانش نخواهم برد. »
«بريحه‏» چون اين سخن را از امام(ع) شنيد، به دامن آن حضرت افتاد و تضرع و لابه كرد و از او تقاضاى بخشش نمود. امام(ع) فرمود: تو را بخشيدم.

[h=5]رسيدگى به مشكلات و گرفتارى مردم[/h] ائمه عليهم السلام نه تنها در زمينه عبادى و بندگى خدا پيشگام بودند و هيچ كس در اين ميدان گوى سبقت را از آنان نربود، بلكه در زمينه‏هاى اجتماعى و رسيدگى به كمبودها و مشكلات مردم و برطرف كردن گرفتاريهاى آنان نيز پيشگام بودند، به گونه‏اى كه كسى از در خانه آنان نااميد باز نمى‏گشت.
تاريخ، نام افراد زيادى را كه براى حل مشكل و رفع گرفتارى خود به پيشواى دهم عليه السلام مراجعه كرده و از محضر آن حضرت با خشنودى بازگشته‏اند، ثبت كرده است. براى رعايت اختصار تنها يك نمونه آن را ذكر مى‏كنيم.
«محمد بن طلحه‏» نقل مى‏كند:
«امام هادى(ع) روزى براى كار مهمى «سامرا» را به قصد دهكده‏اى در اطراف ترك كرد. در اين فاصله عربى سراغ آن حضرت را گرفت. به او گفته شد: امام(ع) به فلان روستا رفته است. مرد عرب به سمت دهكده حركت كرد. وقتى به محضر امام(ع) رسيد گفت: من اهل كوفه و از متمسكان به ولايت جدت اميرمؤمنان(ع) هستم، ولى بدهى سنگينى مرا احاطه كرده است، چندانكه قدرت تحمل آن را ندارم. و كسى را جز شما نمى‏شناسم كه حاجتم را برآورد.
امام(ع) پرسيد: بدهكارى‏ات چقدر است؟ عرض كرد: حدود ده هزار درهم.
امام(ع) او را دلدارى داد و فرمود ناراحت نباش مشكلت‏حل خواهد شد. دستورى به تو مى‏دهم عمل كن و از اجراى آن سر متاب: اين دستخط را بگير، هنگامى كه به «سامرا» آمدى، مبلغ نوشته شده در اين ورقه را از من مطالبه كن، هر چند در حضور مردم باشد. مبادا در اين باره كوتاهى كنى.
پس از بازگشت امام(ع) به «سامرا»، مرد عرب، در حالى كه عده‏اى از اطرافيان خليفه و مردم در محضر آن حضرت نشسته بودند - وارد شد و ضمن ارائه نوشته امام(ع) به آن حضرت، با اصرار، دين خود را مطالبه كرد.
امام(ع) با نرمى و ملايمت و عذرخواهى از تاخير آن، از وى مهلت‏خواست تا در وقت مناسب، آن را پرداخت كند، ولى مرد عرب همچنان اصرار مى‏كرد كه هم اكنون بايد بپردازى.
جريان به متوكل رسيد. دستور داد سى هزار دينار به امام(ع) بدهند. امام(ع) پولها را گرفت و همه را به آن مرد عرب داد. او پولها را گرفت و گفت: خدا بهتر مى‏داند كه رسالتش را در چه خاندانى قرار دهد.

width: 1

[CENTER]فعاليت‏ها و مبارزات امام هادى (ع) در سامراء

[/CENTER]
در اين موضع، سعى امام (ع) بر اين بود كه از راههاى مختلف و در برابر افراد و قشرهاى گوناگون، موضع بر حق خود را تبيين و تثبيت نمايد و به آنان بفهماند كه شرايط جانشينى از پيامبر (ص) و رهبرى و پيشوايى امت اسلامى تنها در وجود او جمع است و ديگران فاقد آن شرايط و نيازمند آن حضرت هستند. اينك نمونه‏هايى از اين موضع:
[h=4]1ـ در برابر شخص خليفه [/h] متوكل در جمعى كه امام هادى (ع) نيز حضور داشت از «على بن جهم» از بهترين شاعران پرسيد . وى، برخى از شعراى دوران جاهليت و اسلام را بر شمرد، ولى متوكل توجهى نكرد. سپس متوجه امام هادى (ع) شد و همان پرسش را از حضرت كرد. امام (ع) فرمود: «حمانى» (1) آنجا كه مى‏گويد:
لقد فاخرتنا من قريش عصابة
بمد خدود و امتداد أصابع
فلما تنازعنا المقال قضى لنا
عليهم بما نهوى نداء الصوامع
ترانا سكوتا و الشهيد بفضلنا
عليهم جهير الصوت فى كل جامع
فإن رسول الله أحمد جدنا
و نحن بنوه كالنجوم الطوالع
ـ گروهى از قريش به كشيده بودن گونه‏ها و بلند بودن انگشتان خود، به تفاخر با ما برخاستند .
ـ زمانى كه كار به منازعه كشيد، فرياد عبادتگاهها به سود ما ـ آنگونه كه ما مى‏خواستيم ـ داورى كرد.
ـ ما را گرچه ساكت مى‏بينى، ولى در هر محفلى با صداى رسا به فضل و برترى ما بر قريش، گواهى داده مى‏شود.
ـ همانا رسول خدا (ص) جد ماست و ما فرزندان او بسان ستارگان درخشانيم (و در آسمان انسانيت مى‏درخشيم) .
متوكل متوجه امام (ع) شد و گفت: اى ابوالحسن! «نداى صوامع» چيست؟
فرمود:
«أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد ان محمدا رسول الله»
سپس افزود: «اين محمد ( صلى الله عليه و آله) جد من است يا جد تو!؟» متوكل با لحنى كه حاكى از شكست او بود گفت: «آرى، او جد توست و ما منكر اين انتساب نيستيم» . (2)
متوكل، در اقدامى ديگر، «ابن سكيت» دانشمند سرشناس آن دوره را وادار كرد كه مسأله مشكلى را آماده كند و در مجلس مهمى كه شخصيتهاى علمى و سياسى از جمله خود متوكل حضور داشته باشند از امام (ع) بپرسد شايد از اين طريق بتواند امام (ع) را شكست دهد.
«ابن سكيت» دست بكار شد و همه مقدمات را فراهم ساخت، سپس پرسش خود را مطرح كرد:
«چرا خداوند موسى را با عصا و «يد بيضا» ، و عيسى را با شفا دادن نابينايان مادرزاد و مبتلايان به پيسى و زنده كردن مردگان، و حضرت محمد (ص) را با قرآن و شمشير فرستاد؟»
امام (ع) به تفصيل، فلسفه و حكمت بعثت پيامبران با معجزات ياد شده را بيان كرد و در توضيح معجزات رسول خدا (ص) ـ قرآن و شمشير ـ و بيان نقش آنها در پيشرفت اسلام، شمشير را به شمشير برنده و پيروزمند على عليه السلام تفسير كرد و فرمود:
«با شمشير امام، اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه سرهاى مشركان و بت‏ پرستان بريده شد و زورمندان عرب از ايستادگى در برابر آن بيمناك بودند و مى‏گفتند: گريز از ميدان نبرد ننگ است مگر از شمشير على عليه السلام كه همچون صاعقه بر دشمن فرود مى‏آيد.»
امام (ع) در اين بيان، علاوه بر پاسخ كامل به «ابن سكيت» مسأله امامت و جانشينى پيامبر (ص) را نيز پيش كشيد و اميرالمؤمنين عليه السلام را به عنوان شمشير پيروزمند اسلام معرفى كرد كه گردن گردنكشان را زد و وحدت گروههاى شرك، كفر و نفاق را بر هم زد و اسلام را يارى كرد.
سخنان امام (ع) زمينه را براى طرح مسأله اصلى آماده كرد، از اين رو، «ابن سكيت» پرسيد :
«هم اكنون امام كيست؟» امام (ع) فرمود: «به وسيله عقل، آنكه بر خدا دروغ مى‏بندد، شناخته شده و تكذيب مى‏گردد. در اين گونه صحنه‏ها، داور عقل است و اوست كه راستگو را از دروغگو تشخيص مى‏دهد، و حكم خرد نافذ و قاطع است.»
پيشواى دهم (ع) در اين سخن هر چند به ظاهر نامى از خود نبرد و بدين وسيله بهانه‏اى به دست دشمن نداد، ولى براى تشخيص پيشواى واقعى از مدعى پيشوايى امت، معيارى ارائه داد كه با مراجعه به آن، پيشوايى غير خاندان عصمت و طهارت، بويژه حكمرانان ستمگر عباسى خود به خود نفى مى‏شد. از اين رو، دانشمندان دربارى حاضر در مجلس در برابر منطق امام (ع) احساس ناتوانى و شكست كردند. «يحيى بن اكثم» با لحنى سرزنش آميز، بر سر «ابن سكيت» فرياد برآورد: «ابن سكيت» را چه كار به كار مناظره!؟ او فقط در زمينه نحو و شعر و لغت مهارت دارد. (3)
متوكل، در اقدام زبونانه ديگرى بر ضد امام (ع) به وزير خود «فتح بن خاقان» دستور سب آن حضرت را داد. وقتى «فتح» اين دستور را به اطلاع امام (ع) رساند. امام (ع) فرمود: «به او بگو «تمتعوا فى داركم ثلاثة أيام..» . (4) سه روز در خانه‏تان (از زندگى) بهره بگيريد (سپس هلاك خواهيد شد) . وقتى «فتح» پيام امام (ع) را به آگاهى متوكل رساند: گفت: به (خاطر اين تهديدش) پس از سه روز او را بكشيد . ولى در روز سوم خود او همراه «فتح بن خاقان» به قتل رسيد. (5)
وى، در اقدام ديگرى براى آنكه توان نظامى خود را به رخ امام (ع) بكشد و بدين وسيله رعب و وحشتى در دل مخالفان خود بيفكند، دستور داد نيروهاى نظامى‏اش ـ كه بالغ بر نود هزار نفر مى‏شدند ـ بر اسبهاى خويش سوار شوند و هر كدام توبره اسب خود را پر از خاك قرمز كرده و در يك نقطه خالى كنند، سپس لباس رزم بپوشند و سلاح برگيرند و به بهترين و با شكوهترين شكل نظامى و با استفاده از تمامى نيروها و امكانات، صف آرايى كنند.
هنگامى كه مأموريت انجام گرفت و كوه بزرگى از خاك توبره اسبان تشكيل شد و نيروها با نظم و صف آرايى ويژه در جايگاه خود قرار گرفتند، متوكل بر فراز تپه برآمد و امام هادى (ع) را نيز احضار كرد و گفت: هدف از فراخوانى شما اين است كه سپاهيان مرا تماشا كنيد .
امام (ع) كه به سوء نيت و انگيزه شيطانى متوكل از اين حركت نظامى كاملا واقف بود در صدد مقابله به مثل بر آمد و براى درهم شكستن غرور و قدرت ظاهرى او فرمود: «آيا مى‏خواهى من هم سپاهيانم را بر تو عرضه كنم؟»
متوكل كه تا كنون سپاهى براى امام نمى‏شناخت و انتظار چنين سخنى را از امام (ع) نداشت، با ناباورى و تعجب گفت: «بلى» .
در پرتو دعا و خواست امام (ع) يكباره بين آسمان و زمين و مشرق و مغرب پر از سپاهيان الهى (ملائكه) ـ كه همگى غرق در سلاح بودند ـ شد.
متوكل با ديدن اين همه نيروى نظامى از وحشت، مدهوش شد و چون به خود آمد، امام (ع) خطاب به او فرمود:
«ما در دنيا و مسائل مربوط به آن، با شما به ستيز بر نمى‏خيزيم، ما به امور مربوط به آخرت مشغوليم، بنابراين از آنچه كه گمان مى‏كنى، زيانى به تو نخواهد رسيد» . (6)
[h=4]2ـ در برابر دولتمردان [/h] درباريان و دولتمردان عباسى به پيروى از اربابشان «متوكل» امام هادى (ع) را به شكلهاى مختلف مورد اذيت و آزار قرار مى‏دادند. از جمله اين افراد، «احمد بن خصيب» وزير عباسيان است. وى، كه فردى تنگ نظر و ستمگر بود (7) پيوسته سعى در اذيت و آزار امام (ع) داشت. نمونه‏اش مشاجره او با پيشواى دهم (ع) درباره خانه مسكونى آن حضرت است كه به ناحق اصرار مى‏كرد امام (ع) از خانه خود بيرون رود و آن را به وى تسليم كند.
امام هادى عليه السلام در برابر خواسته نا بحق او برايش پيغام تهديد آميزى فرستاد:
«به همين زودى چنان زمين گيرت كنم و در پيشگاه خدا در موقعيتى قرارت دهم كه چيزى برايت باقى نماند.»
چند روز طول نكشيد كه خداوند نابودش كرد. (8)
[h=4]3ـ در سطح عامه مردم [/h] على رغم محدوديتهاى ايجاد شده از سوى حكومت عباسى، امام (ع) در هر فرصت و موقعيتى حتى به هنگام گذر از خيابان با افراد و گروههاى مختلف مردم ديدار مى‏كرد. مهمترين موضوعى كه در اين ديدارها مطرح مى‏شد مسأله امامت بود كه معمولا به منظور هدايت افراد، يا تقويت ايمان آنان و يا ابلاغ به ديگران صورت مى‏گرفت و به دو شكل اجرا مى‏شد:
عنوان كردن مسأله امامت و بحث درباره آن
«سعيد بن سهيل بصرى» ملقب به «ملاح» مى‏گويد:
«همراه «جعفر بن قاسم بصرى» كه واقفى بود در «سامرا» بوديم. هنگام عبور از خيابانى «ابوالحسن» عليه السلام او را ديد و فرمود: «تا كى بايد در خواب باشى؟ آيا زمان آن نرسيده است كه از خواب غفلت بيدار شوى؟»
امام عليه السلام در اين دو جمله، مرد واقفى را وادار به تفكر و تجديد نظر در اعتقاد باطلش كرد و زمينه بازگشت به حق را در وجود او فراهم ساخت، و سرانجام در مجلس ديگرى با ارائه معجزه‏اى او را هدايت نمود. (9)
نمونه ديگر، قصه ديدار فردى نصرانى به نام «يوسف بن يعقوب» با آن حضرت است. وى كه از سوى متوكل احضار شده بود، براى رفع بلا از جان خود تصميم گرفت صد دينار به امام هادى (ع) بدهد. وقتى به در خانه امام (ع) رسيد خدمتكار آن حضرت بيرون آمد و گفت: تو يوسف بن يعقوب هستى؟ گفت: آرى. گفت: داخل شو. و او را در دهليز خانه نشاند و رفت. نصرانى، از اينكه خدمتكار امام (ع) نام او و پدرش را برده بود ـ با آنكه كسى او را نمى‏شناخت و وى، اولين بار بود كه به «سامرا» آمده بود ـ تعجب كرد.
خدمتكار مجددا بازگشت و گفت: مبلغ صد دينارى را كه لاى كاغذ پيچيده و در آستينت پنهان كرده‏اى بده. اين موضوع به تعجب او افزود. سپس به اندرون رفت و به خدمت امام (ع) رسيد . امام (ع) فرمود: «اى يوسف! چه چيز برايت آشكار شد؟ گفت: سرورم دلايل و براهينى ديدم كه براى هر جوينده حقى كافى است كه به حق باز گردد. فرمود:
«هيهات، تو اسلام نخواهى آورد، ولى به زودى فرزندت ـ فلانى ـ اسلام آورده از پيروان ما خواهد شد. اى يوسف! گروهى گمان مى‏برند كه دوستى ما براى امثال شما سودى ندارد، سوگند به خدا، اينان دروغ مى‏گويند، ولايت ما براى مانند تو نيز سودمند است. دنبال كارى كه آمده‏اى برو و آن را همانگونه كه دوست دارى خواهى يافت.»
«يوسف» مى‏گويد: به سوى خانه متوكل رفتم و آنچه مى‏خواستم گفتم و بازگشتم.
«قطب الدين راوندى» پس از نقل اين داستان مى‏گويد:
«پس از مرگ «يوسف» با پسرش كه مسلمان و شيعه‏اى وارسته بود ديدار كردم.او به من اطلاع داد كه پدرش بر آيين مسيحيت مرده و او بعد از مرگ پدرش مسلمان شده است. و مى‏گفت: من بشارت داده شده سرورم (امام هادى (ع) هستم» . (10)
در جريانى ديگر «فتح بن يزيد گرگانى» مى‏گويد:
«در مسافرتى كه در محضر امام (ع) بودم فرمود: هر كس از خدا بترسد ديگران از او بترسند و هر كه از خدا اطاعت نمايد ديگران از او پيروى خواهند كرد. اى فتح! هر كس خدا را فرمان برد از خشم بندگان نهراسد و هر كس خدا را به خشم آورد بايد بداند كه روزى دچار خشم بندگان خواهد شد.»
حضرت، با آماده كردن ذهن طرف و با تلاوت آيات: «أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولى الأمر منكم» (11) و «يا ليتنا أطعنا الله و أطعنا الرسولا» (12) مسأله پيروى از رسول خدا (ص) و «اولى الامر» را پيش كشيد و اطاعت آنان را به اطاعت خداوند پيوند داد.
«فتح» از خدمت امام (ع) مرخص شد اما سخت تحت تأثير سخنان آن حضرت قرار گرفته بود، ليكن هنوز مسأله‏دار بود و شب را به انديشه و تفكر درباره مسائل مطرح شده سپرى كرد.
روز بعد مجددا به خدمت امام (ع) رسيد و گفت:
«اجازه مى‏دهيد درباره مسأله‏اى كه از ديشب فكرم را مشغول داشته بپرسم؟»
امام (ع) اجازه داد و افزود:
«اگر «عالم» بخواهد تو را از آن مسأله آگاه خواهد ساخت. خداوند هيچ كس را بر غيبش آگاه نكرد مگر آن را كه برگزيد. همچون پيامبر (ص)، و هر آنچه كه از اسرار غيب نزد پيامبر (ص) باشد نزد «عالم» نيز هست. و هر آنچه كه رسول خدا (ص) از آن آگاهى دارد، جانشينان او نيز آگاهى دارند.
اى فتح! شايد شيطان فريبت داده و با القاى مطالبى تو را دچار ترديد كرده است تا از راه خدا و «صراط مستقيم» منحرفت كند...»
«فتح» با شنيدن سخنان امام (ع) به اشتباه خود پى برد و وسوسه‏هاى شيطانى را از خود دور ساخت و به امامت آن حضرت معتقد گشت. (13)
امام هادى عليه السلام در اين ديدار متناسب با درك و آمادگى طرف، جايگاه امامت در نظام اعتقادى و عملى اسلام را با استناد به قرآن تشريح كرد. و با اعلام آگاهى از علم غيب و آگاه كردن طرف از آنچه كه در فكر او مى‏گذرد، شبهه‏ها و وسوسه‏هاى شيطانى را از ذهن او دور ساخت.
- ارائه كرامت و معجزه پيش از اين به پاره‏اى از كرامات پيشواى دهم عليه السلام ـ كه در راستاى تبيين و تثبيت موضع امامت آن حضرت براى افراد بود ـ اشاره كرديم. اينك چند نمونه ديگر:
احمد بن محمد بن عبد الله مى‏گويد:
«عبد الله بن هليل قائل به امامت «عبد الله افطح» بود، ولى پس از سفر به «سامرا» از اعتقادش بازگشت. وقتى از علت آن پرسيدم گفت: تصميم گرفتم از امام هادى (ع) در اين زمينه بپرسم، تا آنكه روزى در يك مسير باريكى به هم برخورديم. امام (ع) خود را به من نزديك كرد و چون در برابر من قرار گرفت چيزى به طرف من انداخت كه بر سينه‏ام نشست، در آن نوشته شده بود: (عبدالله) در آن مقام نبود و شايستگى آن را نيز نداشت» . (14)
«محمد بن اسماعيل كاتب» به نقل از پدرش مى‏گويد:
«در سامرا»«يزداد» مسيحى، شاگرد «بختيشوع» را ديدم كه از خانه «موسى بن بغا» باز مى‏گشت . با هم همراه شديم و به گفتگو پرداختيم.
وقتى كه از كنار خانه‏اى گذشتيم «يزداد» گفت: صاحب اين ديوار را مى‏شناسى؟
ـ كيست؟
ـ جوانى حجازى به نام «على بن محمد بن رضا عليه السلام» .
ـ مگر چه شده؟
ـ اگر آفريده‏اى علم غيب بداند اوست.
ـ چطور؟
ـ حادثه شگفتى از او برايت بگويم كه هيچكس ـ نه تو و نه ديگران ـ آن را نشنيده است، ليكن خدا را بر تو گواه مى‏گيرم كه آن را براى كسى فاش نكنى، چه آنكه من پزشكم و زندگى‏ام در دست پادشاه است... روزى او را ـ كه فردى سياه چهره بود و لباس و عمامه سياهى نيز پوشيده بود ـ سوار بر اسب سياهى ديدم. در دل گذراندم: لباسهاى سياه، مركب سياه و مرد سياه چهره، سياه در سياه در سياه.
هنگامى كه امام (ع) به من رسيد، به چهره‏ام خيره شد فرمود: «قلب تو سياهتر از چيزى است كه چشمانت ديد از سياه در سياه در سياه.
خود را باختم و جوابى براى گفتن نداشتم.
ـ از آنچه كه ديدى چقدر دلت روشن گشت؟
ـ خدا داناتر است.
اين ديدار موجب شد كه «يزداد» مسلمان شود. در بستر بيمارى كه منجر به مرگش شد شهادتين را جارى كرد و افزود:
«گواهى مى‏دهم كه «على بن محمد» حجت خدا بر بندگانش و ناموس بزرگ او مى‏باشد. قلب من (به بركت آن ديدار) سفيد شد» . (15)
[h=4]4ـ در قالب زيارت نياكان خود [/h] محور مهم ديگرى كه در راستاى تبيين و تثبيت موضع امامت، مورد توجه و اهتمام پيشواى دهم عليه السلام بود، زيارت نياكان خود بويژه اميرمؤمنان عليه السلام بود و همچنين اهميت ويژه قائل شدن براى «حائر مقدس حسينى» به عنوان يكى از پايگاههاى مهم امامت كه در ضديت جور و ستم پيشوايان كفر به پا خاسته و در اين راه به شهادت رسيده است.
امام نقى (ع) در سال نخست تبعيد به «سامرا» و در روز عيد غدير به زيارت مرقد جد بزرگوارش اميرمؤمنان (ع) رفت و با كلماتى ـ كه حاكى از مقام والاى آن حضرت نزد پروردگار، و همچنين ستمهايى كه از سوى قدرت طلبان غاصب بر آن امام معصوم روا داشته شده بود ـ آن حضرت را زيارت كرد:
«ألسلام عليك يا ولى الله، أشهد أنك أول مظلوم و أول من غصب حقه، فصبرت و احتسبت حتى أتاك اليقين. و أشهد أنك لقيت الله و أنت شهيد. عذب الله قاتليك بأنواع العذاب و جد عليهم العقاب. جئتك عارفا بحقك، مستبصرا بشأنك، معاديا لأعدائك و من ظلمك، ألقى على ذلك ربى إن شاء الله» . (16)
درود بر تو اى ولى خدا! گواهى مى‏دهم كه تو نخستين مظلومى و نخستين كسى هستى كه حقش غصب شده است. و در اين راه پايدارى كردى و به حساب خدا گذاشتى تا به حق پيوستى.
گواهى مى‏دهم كه تو به ملاقات خدا رفتى در حالى كه شهيد بودى. خداوند كشندگانت را به انواع عذابها كيفر دهد و آن را پيوسته برايشان فرو فرستد.
من در حالى كه عارف به مقام توام و از شأن و منزلتت نزد خدا آگاهى دارم به حضورت رسيدم . دشمنانت و همچنين كسانى را كه بر تو ستم كردند دشمن دارم و انشاء الله با اين عقيده به ملاقات پروردگارم خواهم شتافت.
در زيارت ديگرى، پس از بيان ويژگيهاى جدش رسول خدا (ص) و تجليل از مقام والاى او، به معرفى و بيان شمه‏اى از برجستگيها و خدمات اميرمؤمنان عليه السلام پرداخته است، سپس از حضرت فاطمه (ع) و ستمهايى كه بر آن حضرت رفته ياد كرده و در پايان، نام يكايك پيشوايان عليهم السلام را برده از آنان به عنوان راهنمايان بشر، خزانه‏داران علم، سرپرستان و ولى نعمتان بندگان خدا، نگهبانان اسلام و حجتهاى خدا بر زمين و... ياد كرده است. (17)
علاوه بر زيارتهاى ياد شده كه اختصاص به اميرمؤمنان (ع) دارد زيارت ديگرى از امام دهم (ع) به يادگار مانده كه به زيارت «جامعه» معروف است و به خواهش يكى از شيعيان براى زيارت همه امامان عليهم السلام تعليم داده شده است و هر يك از پيشوايان معصوم را مى‏توان با آن زيارت كرد.
اين زيارت را ـ كه به تعبير علامه مجلسى از نظر سند صحيح‏ترين زيارتها، و از جهت محتوا عميق‏ترين، و از جهت فصاحت و بلاغت فصيح‏ترين آنهاست (18) ـ شيخ طوسى و شيخ صدوق در كتابهاى خود آورده‏اند. (19) و شخصيتهاى زيادى تا كنون ـ به زبان فارسى و عربى ـ بر آن شرح نوشته‏اند (20)
امام هادى (ع) در اين زيارتنامه به معرفى جايگاه و شناسايى ابعاد وجودى امامان عليهم السلام در نظام آفرينش و نقش هدايتگرانه آنان در به كمال رساندن استعدادها و سيراب كردن تشنگان از سرچشمه‏هاى زلال معرفت و دانش و... پرداخته و در بيانى ژرف و قالبى رسا و عارفانه از گوشه‏هايى از اسرار نهفته امامت پرده برداشته و تنها راه سعادت و دستيابى به كمال را در پيروى از آنان و چنگ زدن به ريسمان محبتشان و كناره گيرى و بيزارى از دشمنانشان دانسته است.
در پيش ـ به مناسبت ـ بخشهايى از زيارت جامعه را آورديم، اينك فرازهاى ديگرى از آن:
«أشهد أنكم الأئمة الراشدون، المهديون، المعصومون، المكرمون المقربون، المتقون، الصادقون، المصطفون، المطيعون لله، القوامون بأمره العاملون بإرادته، الفائزون بكرامته.
اصطفاكم بعلمه، و أرتضاكم لغيبه، و اختاركم لسره... و رضيكم خلفاء في أرضه، و حججا على بريته، و أنصار لدينه، و حفظة لسره، و خزنة لعلمه، و مستودعا لحكمته، و تراجمة لوحيه، و أركانا لتوحيده، و شهداء على خلقه...»
«گواهى مى‏دهم كه شما، پيشوايان راهنما، هدايت يافته، معصوم، بزرگوار، مقرب پرهيزكار، راستگو، برگزيده، فرمانبر خدا، استوار كنندگان امر او و عمل كنندگان بر وفق خواست او هستيد كه به كرامتش نائل آمده‏ايد.
خداوند شما را به دانش خويش برگزيد و براى غيبش پسنديد و براى سر خويش انتخاب كرد.. . و پسنديد كه شما جانشينان او در زمينش و حجتهاى او بر مخلوقاتش و ياوران دينش، و حافظان سرش، و خزانه داران علمش (كه از آسمان نازل شده)، و امانتداران حكمتش، و ترجمان وحيش، و بنيانهاى توحيدش، و گواهان بر خلقش باشيد.»
«... فالراغب عنكم مارق، و اللازم لكم لا حق، و المقصر في حقكم زاهق و الحق معكم و فيكم و منكم و إليكم، و أنتم أهله و معدنه، و ميراث النبوة عندكم، و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم...»
«پس روگردان از شما از دين بيرون رفته و ملازم و همراه شما به شما پيوسته است. و كوتاهى كننده در حق شما نابود است. حق با شما در شما، از شما و به سوى شماست. و شما اهل آن و معدن آن هستيد، و ميراث نبوت نزد شماست، و بازگشت خلق به سوى شما و حسابشان با شماست ...»
«... من والاكم فقد والى الله، و من عاداكم فقد عاد الله، و من أحبكم فقد أحب الله، و من أبغضكم فقد أبغض الله، و من أعتصم بكم فقد اعتصم بالله» . (21)
«دوستدار شما دوستدار خداست و دشمن شما دشمن خدا. آنكه به شما محبت ورزد به خدا محبت ورزيده و آنكه به شما كينه ورزد به خدا كينه ورزيده است، و هر كه به شما تمسك جويد به خدا تمسك جسته است.»
امام هادى عليه السلام در اقدامى ديگر، گام را از اين هم فراتر نهاده و در حركتى غير منتظره ـ حتى براى شيعيان ـ افكار را به عظمت و موقعيت استثنايى بارگاه ملكوتى جد بزرگوارش امام حسين عليه السلام متوجه ساخت و نقش الهام دهى و شفابخشى تربت پاك حسينى را به دوستداران مكتب و شيفتگان راهش گوشزد كرد. «ابوهاشم جعفرى» مى‏گويد:
«همراه «محمد بن حمزه» به عيادت امام هادى (ع) ـ كه بيمار بود ـ رفتيم. امام (ع) فرمود : با مال من گروهى را به «حائر حسينى» بفرستيد (تا براى شفاى من دعا كنند).
ما از نزد امام خارج شديم. محمد بن حمزه خطاب به من گفت: ما را (براى دعا) به حرم امام حسين (ع) مى‏فرستد، در حالى كه خود او (در شأن و مرتبت) همچون صاحب حرم است!
برگشتم و سخن او را براى امام (ع) بازگفتم. فرمود: مطلب آنگونه كه او مى‏پندارد نيست . خداوند جايگاههايى دارد كه دوست دارد در آن جايگاهها عبادت شود و «حائر حسينى» از جمله اين مكانهاست» . (22)
در روايتى ديگر، همين مطلب با توضيح بيشترى آمده است: «ابوهاشم» مى‏گويد:
«زمانى كه امام هادى (ع) بيمار بود به نزدش رفتم. فرمود: «اى ابوهاشم! فردى از دوستان ما را به «حائر حسينى» بفرست تا براى (شفاى) من دعا كند.»
بيرون آمدم تا فردى را پيدا كنم. به «على بن بلال» برخوردم. موضوع را با او در ميان گذاشتم و از او خواستم به «كربلا» رود و براى امام (ع) دعا كند.
«على» شگفت زده شد و گفت: «به جان و دل حاضرم، ولى به اعتقاد من امام هادى (ع) برتر از «حائر حسينى» است، زيرا او در شمار صاحب حرم است و دعاى آن حضرت براى خود بهتر از دعاى من براى اوست.»
بازگشتم و آنچه «على بن بلال» گفته بود به اطلاع امام (ع) رساندم. فرمود: «رسول خدا (ص) برتر از «كعبه» و «حجر الأسود» بود، با اين حال به گرد «خانه» طواف مى‏كرد و «حجر الأسود» را استلام مى‏نمود. براى خدا در روى زمين بقعه‏هايى است كه لازم است خداوند در آن بقعه‏ها خوانده شود، و دعاى افراد در اين گونه جاها مستجاب است، و «حائر حسينى» از جمله اين بقعه‏هاست» . (23)
پيشواى دهم عليه السلام با آنكه خود، امام معصوم و مستجاب الدعوة است، اما از شيعيان مى‏خواهد كه با پول او به «كربلا» روند و در حرم مقدس امام حسين عليه السلام براى بهبودى او دعا كنند.
نكته قابل توجه اينكه در روايت نخست، امام (ع) دستور داد گروهى را با پول او به كربلا بفرستند. آيا اين اقدام امام (ع) صرفا يك مسأله شخصى و فردى بود؟ شايد استنباط ياران امام (ع) مثل «ابوهاشم» ، «محمد بن حمزه» و «على بن بلال» در همين حد بوده است و همين امر موجب تحير و شگفتى و در نهايت، پرسش آنان از حكمت و فلسفه اين اقدام شده بود. در صورتى كه امام (ع) با اين عمل، كربلا و مشهد مقدس حسين بن على (ع) و ياران او را به عنوان سرزمينى كه مورد عنايت و توجه خداست و دعا در آن به اجابت مى‏رسد، مطرح كرد و عملا آموخت كه «حائر حسينى» درى از درهاى رحمت الهى و نسخه‏اى شفابخش براى رفع مشكلات و گرفتاريها و بهبود از انواع بيماريهاست كه بايد بدانجا پناه برد. و از آن كعبه عشق و اخلاص و ايثار و استوره پايدارى و مقاومت، براى شكستن بتهاى زر و زور و تزوير و به اهتزاز در آوردن پرچم حق و عدالت و آزادى بر فراز بام انسانيت، الهام گرفت.
به نظر مى‏آيد اين حركت امام (ع) پيش از آنكه يك حركت فردى باشد يك حركت اعتقادى، سياسى و مبارزاتى بود كه در آن شرايط خفقان و مرگبار حكومت عباسى، با درايت و تدبير حكيمانه‏اى از سوى آن حضرت اعمال شد و به اصل مسأله امامت مرتبط مى‏گشت.
در شرايطى كه حكمرانان عباسى بويژه متوكل، از «حائر حسينى» به عنوان خطرناكترين و زيانبارترين پايگاهى كه خطرى جدى براى ادامه حكومت ستمگرانه آنان دارد، ياد مى‏كردند و متوكل آن جنايت بى‏سابقه را نسبت به آن انجام داد، امام (ع) دست به اين حركت لازم زد و در پوششى حكيمانه و به ظاهر، غير متعرضانه نسبت به دستگاه، در برابر تلاشهاى مذبوحانه دشمن موضع گرفت و افكار را به سوى خاطره انگيزترين، ستم سوزترين و الهام بخش‏ترين پايگاه امامت يعنى كربلا جلب كرد.
[h=4]5ـ در سخنان گهربارش [/h] مسأله امامت و تبيين و تحكيم پايه‏هاى آن، در سخنان ارزنده امام دهم عليه السلام نيز كه معمولا براى عموم القا مى‏شد و در دسترس همگان بود متجلى است.
اينك دو نمونه:
«امام هادى از پدرانش، از جدش اميرمؤمنان (ع) روايت كرده كه رسول خدا (ص) (خطاب به على (ع)) فرمود: «اى على! هر كس دوست دارد كه با شادمانى و پاكى و در امان بودن از مصيبت بزرگ روز قيامت، به ديدار خدا بشتابد بايد تو را دوست داشته باشد، و نيز دوستدار فرزندان تو: حسن، حسين، على بن حسين، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على، على بن محمد، حسن بن على، و مهدى پايانبخش آنان، باشد.
اى على! در آخر الزمان گروهى تو را دوست خواهند داشت ـ در حالى كه (برخى ديگر از) مردم آنان را سرزنش مى‏كنند و اگر آنان نيز دوستى تو را برگزينند برايشان بهتر است، اگر بدانند ـ و تو و فرزندانت را ـ كه برترين درودهاى خدا بر آنان باد ـ بر پدران، مادران، برادران، خويشان و نزديكان خود مقدم مى‏دارند. اينان روز قيامت در زير «لواى حمد» محشور خواهند شد، خداوند از بديها و گناهانشان مى‏گذرد و درجاتشان را بالا مى‏برد، و اين است پاداش كردارشان» . (24)
امام عليه السلام در اين روايت، تنها به مسأله تبيين امامت خود بسنده نكرد، بلكه سلسله امامت را ـ آنهم از زبان پدرانش و رسول خدا (ص) ـ مطرح كرد و دوستى آنان را شرط در امان بودن از عذاب الهى و نگرانى روز قيامت دانست.
در سخنى ديگر در پاسخ پرسش «صقر بن أبى دلف» از معناى روايت نقل شده از پيامبر (ص): «لا تعادوا الأيام فتعاديكم» با روزها دشمنى نورزيد كه به دشمنى شما بر خواهند ساخت، فرمود:
«آرى» ، «ايام» ما هستيم و به يمن وجود ما آسمانها و زمين برپاست. شنبه نام رسول خداست، و يكشنبه كنايه از اميرمؤمنان است، و دوشنبه: حسن و حسين هستند، و سه شنبه: على بن حسين، محمد بن على و جعفر بن محمد. چهارشنبه: موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على و من .
پنجشنبه: فرزندم حسن بن على و جمعه نوه‏ام (حضرت مهدى) و گروه حق طلب نزد او گرد مى‏آيند، و او، زمين را پر از قسط و عدل مى‏كند همانسان كه از ستم و جور پر شده است. اين است معناى «ايام» پس با آنان در دنيا دشمنى نورزيد تا در آخرت با شما دشمنى نورزند

. [h=4]الف- زيارت جامعه [/h] يكى از آثار ماندگار وارزشمند امام‏هادى(ع) زيارت جامعه است كه‏خود متقن‏ترين متن شناخت امامت راستين است. صحت صدور و ارزش‏سندى آن چنان است كه مرحوم مجلسى مى‏نويسد:
«انما بسطت الكلام فى‏شرح تلك الزياره قليلا و ان لم استوف حقهاحذرا من الاطاله لانها اصح‏الزيارات سندا و اعمها موردا و افصحهالفظا و ابلغها معنى و اعلاها شانا» اينكه درباره زيارت جامعه‏سخن اندكى به درازا كشيد اگرچه حق آن را نيز ادا نكردم‏بدين خاطر است كه اين زيارت صحيح‏ترين آنهااز جهت‏سند وفراگيرترين آنها نسبت‏به ائمه‏عليهم السلام است و در مقايسه باديگر زيارتها از فصاحت و بلاغت و منزلت‏بيشترى برخوردار است.
اين زيارت را مرحوم صدوق در كتاب «من لايحضره الفقيه‏» و شيخ‏طوسى دركتاب تهذيب الاحكام از موسى بن عبدالله نخعى چنين نقل‏مى‏كند: از امام على‏النقى(ع) خواستم مرا زيارتى با بلاغت و كامل‏تعليم دهد كه به وسيله آن بتوانم هريك از ائمه را زيارت كنم.
حضرت فرمود: چون به درگاه رسيدى در حالى كه غسل كرده‏اى بايست‏و شهادتين را بگو و چون داخل شدى و قبر را ديدى توقف كن وسى‏مرتبه الله اكبر بگو. سپس اندكى راه برو با گامهاى كوتاه وبا آرامش و وقار؛ دوباره بايست و سى مرتبه الله اكبر بگو. پس‏به قبرمطهر نزديك شود و چهل مرتبه تكبيربگو. اهميت اين زيارت‏را هنگامى مى‏توان دريافت كه بدانيم در آن زمان عده‏اى از«غلات‏» معصومان‏عليهم السلام را تا حد خدايى بالابرده، گروهى راتحت پرچم ضلالت‏خويش گرد آورده بودند. امام(ع) با سخنان خودمرز افراط و تفريط را مشخص كرد و دوستداران واقعى خويش را ازانحراف و تمايل به سوى افكار و آراى باطل دور داشت. نام چندتن‏از غلوكنندگان چنين است:
1- على بن حسكه قمى
2- قاسم يقطينى
3- حسن بن محمدبن باباى قمى
4- محمدبن نصير
از نامه بعضى از اصحاب امام(ع) به وى و جواب حضرت، مى‏توان به‏عقايد اين گروه دست‏يافت. در آن نامه آمده است:
«ان على ابن حسكه يدعى انه من اوليائك و انك انت الاول القديم‏و انه بابك و نبيك امرته ان يدعو الى ذالك ...» على بن حسكه ‏معتقد است تو خدايى و او پيامبرى است كه از جانب شما ماموريت‏يافته مردم را به آن دعوت كند. او بسيارى را به سوى خود جذب‏كرده است. اگر منت نهى و جوابى را در اين باره مرقوم دارى‏آنان را از هلاكت نجات داده‏اى.
امام در پاسخ نوشت: ابن حسكه دروغ گفته است. لعنت‏خدا براوباد من او را در شمار دوستان خود نمى‏دانم....
سوگند به خدا، خداوند محمد(ص) و پيامبران پيش از او را جز به‏آيين يكتاپرستى و نماز و زكات و حج و ولايت نفرستاده است.
محمد(ص) تنها به خداى يكتاى بى‏شريك دعوت كرده است و ماجانشينان او نيز بندگان خداييم و به او شرك نمى‏ورزيم؛ در صورت‏اطاعت از خدا مورد رحمت او قرار گرفته، چنانچه از فرمانش‏سرپيچى كنيم عقوبت و عذاب خواهيم شد. ما حجتى برخداوند نداريم‏و خدا برما و تمامى مخلوقاتش حجت دارد. من از كسى كه اين‏سخنان را به زبان آورد بيزارى جسته، به خدا پناه مى‏برم. شمانيز از آنان دورى كنيد. و آنان را در تنگنا قرار دهيد. چنانچه‏به يكى از اين افراد دسترسى پيدا كرديد، سرش را با سنگ‏بشكنيد. بدين جهت امام(ع) در آداب خواندن زيارت مزبور فرمود:
صدمرتبه تكبير بگويد. مرحوم مجلسى در حكمت آن مى‏گويد: اين‏دستور شايد بدين جهت است كه از غلو و زياده روى در باره‏ائمه‏عليهم السلام جلوگيرى كند. در متن خود زيارت نيز آمده است:
«اشهد ان لااله الاالله، وحده لاشريك له، كما شهدالله لنفسه...
و اشهدان محمدا عبده المنتجب و رسوله المرتضى.» در فرازى‏ديگر مى‏فرمايد:
«السلام على الدعاه الى‏الله و الادلاء على مرضاه‏الله‏والمستقرين فى امرالله و التامين فى محبه الله و المخلصين فى‏توحيدالله.» سلام بر ائمه كه دعوت كنندگان به سوى خدا وراهنمايان برخشنودى خدايند. همانها كه ثاتب قدمان در اجراى‏فرمان الهى و كامل در عشق ومحبت‏خدا و صاحبان مقام اخلاص درتوحيد خداوندند. در اين زيارت اوج معنوى و جامعيت ائمه‏عليهم‏السلام در ابعاد مختلف، با بلاغت اعجاب انگيز كه هر سخن شناس وآشناى با ادبيات عرب آن را در مى‏يابد، اين امر خود مى‏تواندبيانگر صدور اين جملات از سوى امام معصوم(ع) باشد بيان شده‏است. در اين زيارت در باره فضايل و خصوصيات اخلاقى و اجتماعى‏امامان معصوم‏عليهم السلام مى‏خوانيم:
«كلامكم نور و امركم رشد و وصيتكم التقوى، و فعلكم الخير،وعادتكم الاحسان، و سجيتكم الكرم، و شانكم الحق و الصدق والرفق‏و قولكم حكم و حتم، و راءيكم علم و حلم و حزم.» سخن شما نوربخش دلها و فرمان شما هدايت است. سفارش شما تقوا و كار شماخير و نيكى است. عادت شما نيكى و فطرت شما كرم و بخشش است.
حالت و منزلت‏شما حق و راستى و مدارا و محبت است و سخن شمادستور لازم الاجراست؛ و انديشه شما دانش و بردبارى و عاقبت‏انديشى است.
اين زيارت امامت را رمز و راز فلسفه سياسى اسلام مى‏داند؛ دولت‏حق و پاينده اهل‏بيت‏عليهم السلام را فرا روى انسانها قرار مى‏دهدو به همه مومنان ياد آورى مى‏كند كه حق مسلم و حكومت عدل الهى‏از آن اهل‏بيت عصمت و طهارت است. «ودعائم الاخيار و ساسه‏العباد و اركان البلاد؛» ائمه‏عليهم السلام آقاى نيكان وتكيه‏گاه آنها و خلفاى الهى و تدبيركنندگان امور بندگان وستونهاى محكم شهرهايند. مرحوم مجلسى مى‏فرمايد:
«وساسه‏العباد» جمع «السائس اى ملوك العباد و خلفاء الله‏عليهم‏» ساسه جمع «سائس‏» به معناى پادشاه بندگان و خلفاى‏الهى برآنان است.
اين زيارت به شيعيان مى‏آموزد كه آمادگى خويش را حفظ كنيد تاآن زمان كه دولت اهل‏بيت‏عليهم السلام بر قرار شود: «و نصرتى‏لكم معده حتى يحيى الله تعالى دينه بكم و يردكم فى‏ايامه ويظهركم لعدله و يمكنكم فى ارضه‏» سرانجام حديث‏برائت و ولايت‏را به عنوان شعارى جاويد، مطرح مى‏كند تا شيعيان آن را درامتداد حركت تاريخى خويش همراه داشته باشند و بتوانند اصالت‏مكتبى و دينى خويش را در طرد التقاط، نامردمى‏ها و باطل‏گرايان‏حفظ كنند:
«فمعكم معكم لامع غيركم‏»؛ همگام با شما بوده و خواهم بود. نه‏با دشمنان شما. زيباييهاى اين زيارت بسيار است و ساحلش دوردست‏مى‏نمايد. بضاعت و مجال اندك ما را از پيشروى فزون‏تر در اين‏عرصه باز مى‏دارد. پس ناگزيربه همين مقدار بسنده مى‏كنيم.
[h=4]امام هادى(ع) و آثار فقهى [/h] هرگاه فقه شيعه در مجامع علمى و جهانى مجال طرح يافته،جلوه‏هايى به ياد ماندنى و زيبا پديد آورده است. اين برخاسته‏از همان منطق مستحكم و استدلالهاى عميق مبتنى بر وحى است كه ازرسول گرامى اسلام به اهل‏بيت عصمت و طهارت‏عليهم السلام رسيد. درزمان معاصر نيز ديديم كه مفتى مصر «شيخ شلتوت‏» پس از مقايسه‏فقه مذاهب چهارگانه با فقه جعفرى چنين گفت: «وانى لا انسى‏حينماكنت اشتغل بتدريس فقه المذاهب الاسلاميه و حينما كنت تجول‏الاراء فى ذهنى كانت آراء علماء الشيعه فقط تجلب نظرى و ربماكنت ارجح نظرهم لما فيه من قوه الاستدلال و المنطق الصحيح.»
فراموش نمى‏كنم هنگامى‏كه به تدريس فقه مذاهب اسلامى اشتغال‏داشتم، در اين ميان فقط آراى علماى شيعه نظرم را جلب مى‏كرد وچه بسا نظر آنان را به خاطر اينكه از استدلال قوى و منطق صحيح‏برخوردار بود، ترجيح مى‏دادم.
اين منطق در گفتار فقهى حضرت هادى(ع) بسيار به چشم مى‏خورد؛براى مثال زمانى فردى مسيحى با زنى مسلمان زنا كرد و حريم عفت‏ اسلامى را خدشه ‏دار ساخت. او را نزد متوكل آوردند. يحيى ابن اكثم ‏گفت: اسلام آوردن او، كفر و عملش را از ميان برده، در نتيجه‏ حدى بر او جارى نمى‏شود. برخى از فقها گفتند: مى‏بايست‏ سه بار بر او حد جارى شود. دسته ‏اى ديگر از فقها بگونه ‏اى ديگر فتوا دادند. متوكل ناچار با امام ‏هادى(ع) مساله را در ميان نهاد.
امام پاسخ داد: بايد آنقدر شلاق بخورد تا بميرد.
يحيى ابن اكثم و ديگر فقها اعتراض كردند و خواستار ارائه مدرك‏ شدند. متوكل از امام(ع) مدرك طلبيد. حضرت در جواب آيه 84 و 85سوره غافر را يادآور شد: «چون شدت قدرت و قهر ما را ديدند،گفتند: ما به خداى يكتا ايمان آورديم و به همه بتهايى كه شريك‏ خدا گرفتيم كافر شديم؛ اما ايمانشان، پس از ديدن مرگ و مشاهده ‏عذاب ما، بر آنها سودى نبخشيد. سنت ‏خدا در ميان بندگان چنين‏ حكمفرما بوده است: و آنجا كافران زيانكار شده‏اند.
امام با اين آيه يادآورى كرد: چنان كه ايمان مشركان پس ازنزول عذاب سودمند نيست، اسلام اين مسيحى نيز حد الهى را از اوساقط نمى‏كند. متوكل پاسخ امام(ع) را پسنديد و دستور داد آن رااجرا كنند.
درود و سلام و صلوات خدا بر امام هادى(ع) آن هنگام كه در سال‏212 هجرى خورشيد وجودش تجلى كرد و آن زمان كه با عزمى آهنين ورنج غربت و تبعيد را برگزيد و آن روز كه پس از 33 سال دوران‏شكوهنمد امامت در سال 254 هجرى به شهادت رسيد.


[/HR] [h=3]ماهنامه كوثر شماره 30[/h]
[h=5]تعلیم و تربيت شاگردان[/h] شناسايى و جذب افراد مستعد و آماده و ترتبيت آنان بر اساس تربيتهاى اسلامى و مجهز ساخن آنان به انواع علوم مورد نياز جامعه از رسالتهاى مهم امامان عليهم السلام بود و محدوديتهاى اعمال شده از سوى حكومتهاى وقت هر چند انجام اين رسالت را در حد مطلوب با مشكلاتى مواجه ساخت و بسيارى از افراد را از دستيابى به اين سرچشمه‏هاى زلال دانش و معرفت و بهره‏گيرى از آن محروم كرد، ولى موجب تعطيل شدن آن نگشت.
تشنگان حقيقت و شيفتگان امامت تحت پوششهاى مختلف به محضر امامان عليه السلام مى‏رسيدند و در حد ظرفيت و ميوان معرفت‏خود از درياى بى‏كران دانش الهى آن بزرگواران سيراب مى‏شدند.
بر اساس نوشته شيخ طوسى، تعداد دست پروردگان پيشواى دهم(ع) و كسانى كه از آن حضرت در زمينه‏هاى مختلف علوم اسلامى روايت نقل كرده‏اند بالغ بر 185 نفر مى‏شود (1) كه در ميان آنان چهره‏هاى برجتسه علمى و فقهى فراوانى كه داراى تاليفات گوناگونى بودند ديده مى‏شود.
بجاست در اينجا از بعضى شاگردان آن حضرت - هر چند به طور اختصار - ياد شود تا ضمن تجليل از اين عزيزان، بعد علمى و تلاش فرهنگى پيشواى دهم شناخته‏تر گردد.
[h=5]1 - ايوب بن نوح‏وى[/h] مردى امين و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه والايى داشت، چندانكه دانشمندان رجال او را در زمره بندگان صالح خدا شمرده‏اند. او، وكيل امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام بود و روايات زيادى از پيشواى دهم(ع) نقل كرده است.
«ايوب‏» به هنگام در گذشت تنها يكصد و پنجاه دينار از خود بجاى گذاشت، در حالى كه مردم گمان مى‏كردند او پول زيادى دارد. (2)
«در «صريا» امام هادى(ع) بودم كه «ايوب بن نوح‏» داخل شد و پيش روى آن حضرت ايستاد. امام(ع) دستورى به او داد، سپس بازگشت.
امام(ع) رو به من كرد و فرمود: «اى عمرو! اگر دوست دارى به مردى از اهل بهشت‏بنگرى به اين مرد (ايوب بن نوح) بنگر. » (3)
[h=5]2 - حسن بن راشد[/h] معروف به «ابوعلى‏»وى از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزگوار از منزلت و مقام والايى برخوردار بوده است.
شيخ مفيد او را از زمره فقهيان برجسته و شخصيتهاى طراز اول دانسته كه حلال و حرام از آنها گرفته مى‏شد و راهى براى مذمت و طعن بر آنان وجو نداشت. (4)
شيخ طوسى نيز به هنگام بحث از سفرا و وكلاى ممدوح امامان(ع) از «حسن بن راشد» به عنوان وكيل امام هادى(ع) نام برده نامه‏هاى آن حضرت را به او يادآور شده است. » (5)
«محمد بن فرج‏» مى‏گويد:
«در نامه‏اى به امام هادى(ع) از ابو على و. . . پرسيدم. امام(ع) در پاسخ نوشت: «نام «ابن راشد» را بردى، خدا او را رحمت كند. او سعادتمندانه زندگى كرد و شهيد در گذشت. . . » (6)
3 - حسن بن على ناصر شيخ طوسى او را از اصحاب امام هادى(ع) شمرده است. وى پدر جد سيد مرتضى از سوى مادر است. سيد مرتضى در وصف او مى‏گويد:
«مقام و برترى او در دانش و پارسايى و فقه روشنتر از خورشيد درخشان است. او بود كه اسلام را در «ديلم‏» نشر داد، به گونه‏اى كه مردم آن سامان به وسيله او از گمراهى به هدايت راه يافته و با دعاى او به حق بازگشتند. صفات پسنديده و اخلاق نيكوى او بيش از آن است كه شمرده نشود و روشنتر از آن است كه پنهان بماند. » (7)
[h=5]4 - عبد العظيم حسنى ‏[/h] وى كه نسب شريفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبى عليه السلام مى‏رسد بر اساس نوشته شيخ طوسى ازياران امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام است‏»، (8) ولى در برخى نوشته‏ها از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) قلمداد شده است. (9)
«عبد العظيم‏» مردى پارسا، وارسته و دانشمند، فقيه و مورد اعتماد و وثوق پيشواى دهم(ع) بود. «ابو حماد رازى‏» مى‏گويد:
«در سامرا بر امام هادى(ع) وارد شدم و درباره مسائلى از حلال و حرام از آن حضرت پرسيدم و او پاسخ گفت. زمانى كه خواستم خدا حافظى كنم فرمود: «اى حماد! هرگاه در ناحيه‏اى كه زندگى مى‏كنى مشكلى در امر دينت‏برايت پيش آمد از عبد العظيم حسنى بپرس و سلام مرا به او برسان. » (10)
وى، با آنكه معتقد به امامت امامان عليهم السلام بود اما براى اطمينان بيشتر به محضر امام هادى(ع) شرفياب شد و به طور تفصيل عقايد خود را بر آن حضرت عرضه كرد و از او خواست تا نسبت‏به آنها اظهار نظر نمايد. امام(ع) پس از شنيدن عقايد او فرمود: «اى ابو القاسم! سوگند به خدا، آنچه گفتى همان دين خداست كه بر بندگانش پسنديده است. بر همين عقيده استوار باش، خداوند در دنيا و آخرت تو را بر حق پايدار بدارد. » (11)
وى كه از ستم دستگاه خلافت عباسى نسبت‏به علويان به ستوه آمده بود براى رهايى از شر آنان به «رى‏» شبها را به شب زنده‏دارى و روزها را به روزه سپرسى مى‏كرد و زندگى مخفيانه‏اى داشت. گاهى پنهانى به زيارت قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليهما السلام كه در «رى‏» مدفون بود مى‏رفت. شيعيان به تدريج از ورود او به «رى‏» خبردار شدند و پنهانى به محضرش رسيده از او استفاده مى‏كردند. (12)
حضرت عبد العظيم هرچند در طول مدت اقامتش در رى از آزار و شكنجه عباسيان در امان بود، ولى زندگى پنهانى و بدور از خانواده و نيز گزارشاتى كه از گرفتارى‏ها و مصايب علويان در نقاط مختلف كشور اسلامى به او مى‏رسيد پيوسته خاطرش را آزرده و متاثر مى‏ساخت و سرانجام در پى بيمارى شديدى - كه شايد معلول همين رنجهاى روحى بود - در «رى‏» در گذشت و در همانجا به خاك سپرده شد.
[h=5]5 - عثمان بن سعيد[/h] وى، در سن جوانى و در حالى كه يازه سال از عمرش مى‏گذشت افتخار شاگردى امام دهم(ع) را پيدا كرد (13) و در اندك زمانى از آنچنان رشد و تعالى‏اى برخوردار شد كه امام هادى(ع) از او به عنوان «ثقه‏» و «امين‏» خود ياد كرد. «احمد بن اسحاق قمى‏» مى‏گويد:
«به محضر امام هادى(ع) رسيدم و عرض كردم: سرورم، كار من طورى است كه گاهى (در منزل) هستم و گاهى نيستم، زمانى هم كه هستم دسترسى به شما براى ميسر نيست. (در چنين مواقعى) گفتار چه كسى را بپذيريم و دستور چه كسى را فرمان بريم؟
امام(ع) فرمود: «ابوعمر، ثقه و امين من است، هر چه به شما بگويد از سوى من گفته و هرچه به شما القا كند از ناحيه من القا كرده است. » (14)
[h=5]6 - على بن جعفر همانى[/h] ‏وى، مردى ثقه و دانشمند بود و وكالت امام هادى و امام عسكرى(ع) را بر عهده داشت و كردارش مورد پسند آن دو بزگوار بود. «ابو جعفر عمرى‏» مى‏گويد:
«ابوطاهر بن بلال (15) در سفر حج ديد على بن جعفر پولهاى زيادى انفاق مى‏كند. پس از بازگشت در نامه‏اى موضوع را به امام عسكرى(ع) گزارش كرد.
امام(ع) در پاسخ نوشت: «ما خودمان دستور پرداخت دويست هزار دينار را به او داديم. ولى او تنها نيمى از آن را پذيرفت. مردم حق ندارند به كارها و امورى كه ما اجازه اظهار نظر و دخالت در آنها را به آنان نداده‏ايم دخالت كنند.
راوى مى‏گويد: «على بن جعفر بر امام هادى(ع) وارد شد و آن حضرت دستور رداخت‏سى‏هزار دينار طلا را به او داد. (16)
نكاتى كه از اين روايت استفاده مى‏شود«على بن جعفر» به نمايندگى از سوى امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام پولهايى به افراد مى‏داد تا به مصارف مورد نظر آن دو بزرگوار برسانند.
پولهاى پرداختى صرفا براى تامين نيازهاى فردى افراد نبود بلكه به منظرهاى ديگرى كه به اهداف امامت مربوط مى‏شد پرداخت مى‏گرديد. شگفتى «ابوطاهر» از فزونى انفاقها و گزارش آن به امام(ع) و نسبت دادن امام(ع) كار او را به خود و بيان اينكه اين گونه كارها از امورى است كه مردم عادى حق اظهار نظر و دخالت در آن را ندارند همه مؤيد اين حقيقت است.
- ايام حج كه مسلمانان براى انجام فريضه حج‏به مكه مى‏آيند بهترين رصت‏براى انجا اين گونه كارهاست، زيرا از يكسو دسترسى به افراد و توجيه آنان نسبت‏به رسالتها و ماموريتهاشان و نيز تداركشان در چنين ايامى آسانتر است، و از سوى ديگر، دستگاه خلافت نسبت‏به آنان حساسيتى نشان نخواهد داد.
على بن جعفر نزد پيشواى دهم(ع) از منزلت والايى برخوردار بود. بين او و «فارس بن حاتم‏» بر سر مساله‏اى مشاجره در گرفت. «ابراهيم بن محمد» موضوع را به امام(ع) گزارش كرد و از آن حضرت خواست معين كند كه وى از كداميك از آن دو پيروى كند. امام(ع) در پاسخ نوشت:
سزاوار نيست از مثل چنين مساله‏اى پرسيده شود و نه در مثل چنين موضوعى شك شود. خداوند به «على بن جعفر» مرتبتى والا بخشيده و ما را بازداشته از اينكه او با فردى مثل «فارس بن حاتم‏» مقايسه شود، بنابراين به گاه نياز، به على بن جعفر رجوع كن و از «فارس‏» بيم كنيد و او را در هيچ يك از امور خود داخل مكنيد. . . » (17)
وى، - همانگونه كه پيش از اين ياد آور شديم - به جرم جانبدارى از اهل بيت عليهم السلام به دست متوكل گرفتار و روانه زندان گشت، ولى پس از مدتى به بركت دعاى امام عليه السلام از زندان آزاد شد.

width: 1

[CENTER] چهل حديث منتخب از علی بن محمد الهادی علیه السلام

[/CENTER]
[=simplified arabic] قالَ الا مامُ اءبو الحسن ، علىّ الهادى صلوات اللّه و سلامه عليه :
[=simplified arabic] 1 مَنِ اتَّقىَ اللّهَ يُتَّقى ، وَمَنْ اءطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَنْ اءطاعَ الْخالِقَ لَمْ يُبالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقينَ، وَمَنْ اءسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ اءنْ يَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقينَ.(62)
ترجمه :
فرمود: كسى كه تقوى الهى را رعايت نمايد و مطيع احكام و مقرّرات الهى باشد، ديگران مطيع او مى شوند.
و هر شخصى كه اطاعت از خالق نمايد، باكى از دشمنى و عداوت انسان ها نخواهد داشت ؛ و چنانچه خداى متعال را با معصيت و نافرمانى خود به غضب درآورد، پس سزاوار است كه مورد خشم و دشمنى انسان ها قرار گيرد.

[=simplified arabic] 2 قالَ عليه السلام : مَنْ اءنِسَ بِاللّهِ اسْتَوحَشَ مِنَ النّاسِ، وَعَلامَةُ الاُْنْسِ بِاللّهِ الْوَحْشَةُ مِنَ النّاسِ.(63)
ترجمه :
فرمود: كسى كه با خداوند متعال مونس باشد و او را اءنيس خود بداند، از مردم احساس وحشت مى كند.
و علامت و نشانه اءنس با خداوند وحشت از مردم است يعنى از غير خدا نهراسيدن و از مردم احتياط و دورى كردن .

[=simplified arabic]
3 قالَ عليه السلام :السَّهَرَ اءُلَذُّ الْمَنامِ، وَالْجُوعُ يَزيدُ فى طيبِ الطَّعامِ.(64)
ترجمه :
فرمود: شب زنده دارى ، خواب بعد از آن را لذيذ مى گرداند؛ و گرسنگى در خوشمزگى طعام مى افزايد يعنى هر چه انسان كمتر بخوابد بيشتر از خواب لذت مى برد و هر چه كم خوراك باشد مزّه غذا گواراتر خواهد بود .

[=simplified arabic]
4 قالَ عليه السلام : لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ كَدِرْتَ عَلَيْهِ، وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّكَ إ لَيْهِ، فَإ نَّما قَلْبُ غَيْرِكَ كَقَلْبِكَ لَهُ.(65)
ترجمه :
فرمود: از كسى كه نسبت به او كدورت و كينه دارى ، صميّميت و محبّت مجوى .
همچنين از كسى كه نسبت به او بدگمان هستى ، نصيحت و موعظه طلب نكن ، چون كه ديدگاه و افكار ديگران نسبت به تو همانند قلب خودت نسبت به آن ها مى باشد.

[=simplified arabic]
5 قالَ عليه السلام : الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَالزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَالْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داعٍ إ لَى الْغَمْطِ وَالْجَهْلِ، وَالبُخْلُ اءذَمُّ الاْ خْلاقِ، وَالطَّمَعُ سَجيَّةٌ سَيِّئَةٌ.(66)
ترجمه :
فرمود: حسد موجب نابودى ارزش و ثواب حسنات مى گردد.
تكبّر و خودخواهى جذب كننده دشمنى و عداوت افراد مى باشد.
عُجب و خودبينى مانع تحصيل علم خواهد بود و در نتيجه شخص را در پَستى و نادانى نگه مى دارد.
بخيل بودن بدترين اخلاق است ؛ و نيز طَمَع داشتن خصلتى ناپسند و زشت مى باشد.

[=simplified arabic]
6 قالَ عليه السلام : الْهَزْلُ فكاهَةُ السُّفَهاءِ، وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ.(67)
ترجمه :
فرمود: مسخره كردن و شوخى هاى - بى مورد - از بى خردى است و كار انسان هاى نادان مى باشد.

[=simplified arabic]
7 قالَ عليه السلام : الدُّنْيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.(68)
ترجمه :
فرمود: دنيا همانند بازارى است كه عدّه اى در آن براى آخرت سود مى برند و عدّه اى ديگر ضرر و خسارت متحمّل مى شوند.

[=simplified arabic]
8 قالَ عليه السلام : النّاسُ فِى الدُّنْيا بِالاْ مْوالِ وَ فِى الاَّْخِرَةِ بِالاْ عْمالِ.(69)
ترجمه :
فرمود: مردم در دنيا به وسيله ثروت و تجمّلات شهرت مى يابند ولى در آخرت به وسيله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد.

[=simplified arabic]
9 قالَ عليه السلام : مُخالَطَةُ الاْ شْرارِ تَدُلُّ عَلى شِرارِ مَنْ يُخالِطُهُمْ.(70)
ترجمه :
فرمود: همنشين شدن و معاشرت با افراد شرور نشانه پستى و شرارت تو خواهد بود.

[=simplified arabic]
10 قالَ عليه السلام : أ هْلُ قُمْ وَ أ هْلُ آبَةِ مَغْفُورٌلَهُمْ ، لِزيارَتِهِمْ لِجَدّى عَلىّ ابْنِ مُوسَى الرِّضا عَلَيْهِ السَّلامُ بِطُوس ، اءلا وَ مَنْ زارَهُ فَأ صابَهُ فى طَريقِهِ قَطْرَةٌ مِنَ السَّماءِ حَرَّمَ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ.(71)
ترجمه :
فرمود: اءهالى قم و اءهالى آبه يكى از روستاهاى حوالى ساوه آمرزيده هستند به جهت آن كه جدّم امام رضا عليه السلام را در شهر طوس زيارت مى كنند.
و سپس حضرت افزود: هر كه جدّم امام رضا عليه السلام را زيارت كند و در مسير راه صدمه و سختى تحمّل كند خداوند آتش را بر بدن او حرام مى گرداند.

[=simplified arabic]
11 عَنْ يَعْقُوبِ بْنِ السِّكيتْ، قالَ: سَاءلْتُ أ بَاالْحَسَنِ الْهادى عليه السلام : ما بالُ الْقُرْآنِ لا يَزْدادُ عَلَى النَّشْرِ وَالدَّرْسِ إ لاّ غَضاضَة ؟
قالَ عليه السلام : إ نَّ اللّهَ تَعالى لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمانٍ دُونَ زَمانٍ، وَلالِناسٍ دُونَ ناسٍ، فَهُوَ فى كُلِّ زَمانٍ جَديدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضُّ إ لى يَوْمِ الْقِيامَةِ.(72)
ترجمه :
يكى از اصحاب حضرت به نام ابن سِكيّت گويد: از امام هادى عليه السلام سؤ ال كردم : چرا قرآن با مرور زمان و زياد خواندن و تكرار، كهنه و مندرس نمى شود؛ بلكه هميشه حالتى تازه و جديد در آن وجود دارد؟
مام عليه السلام فرمود: چون كه خداوند متعال قرآن را براى زمان خاصّى و يا طايفه اى مخصوص قرار نداده است ؛ بلكه براى تمام دوران ها و تمامى اقشار مردم فرستاده است ، به همين جهت هميشه حالت جديد و تازه اى دارد و براى جوامع بشرى تا روز قيامت قابل عمل و اجراء مى باشد.

[=simplified arabic]
12 قالَ عليه السلام :الْغَضَبُ عَلى مَنْ لا تَمْلِكُ عَجْزٌ، وَ عَلى مَنْ تَمْلِكُ لُؤْمٌ.(73)
ترجمه :
فرمود: غضب و تندى در مقابل آن كسى كه توان مقابله با او را ندارى ، علامت عجز و ناتوانى است ، ولى در مقابل كسى كه توان مقابله و رو در روئى او را دارى علامت پستى و رذالت است .

[=simplified arabic]
13 قالَ عليه السلام : يَاْتى عَلماءُ شيعَتِنا الْقَوّامُونَ بِضُعَفاءِ مُحِبّينا وَ اءهْلِ وِلايَتِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَالاْ نْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تيجانِهِمْ.(74)
ترجمه :
فرمود: علماء و دانشمندانى كه به فرياد دوستان و پيروان ما برسند و از آن ها رفع مشكل نمايند، روز قيامت در حالى محشور مى شوند كه تاج درخشانى بر سر دارند و نور از آن ها مى درخشد.

[=simplified arabic]
14 قالَ عليه السلام : لِبَعْضِ قَهارِمَتِهِ: اسْتَكْثِرُوا لَنا مِنَ الْباذِنْجانِ، فَإ نَّهُ حارُّ فى وَقْتِ الْحَرارَةِ، بارِدٌ فى وَقْتِ الْبُرُودَةِ، مُعْتَدِلٌ فِى الاْ وقاتِ كُلِّها، جَيِّدٌ عَلى كلِّ حالٍ.(75)
ترجمه :
به بعضى از غلامان خود فرمود: بيشتر براى ما بادمجان پخت نمائيد كه در فصل گرما، گرم و در فصل سرما، سرد است .
و در تمام دوران سال معتدل مى باشد و در هر حال مفيد است .

[=simplified arabic]
15 قالَ عليه السلام : التَّسْريحُ بِمِشْطِ الْعاجِ يُنْبُتُ الشَّعْرَ فِى الرَّأ سِ، وَ يَطْرُدُ الدُّودَ مِنَ الدِّماغِ، وَ يُطْفِى ءُ الْمِرارَ، وَ يَتَّقِى اللِّثةَ وَ الْعَمُورَ.(76)
ترجمه :
فرمود: شانه كردن موها به وسيله شانه عاج ، سبب روئيدن و افزايش مو مى باشد، همچنين سبب نابودى كرم هاى درون سر و مُخ خواهد شد و موجب سلامتى فكّ و لثه ها مى گردد.

[=simplified arabic]
16 قالَ عليه السلام : اُذكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ اءهْلِكَ لا طَبيبٌ يَمْنَعُكَ، وَ لا حَبيبٌ يَنْفَعُكَ.(77)
ترجمه :
فرمود: بياد آور و فراموش نكن آن حالت و موقعى را كه در ميان جمع اعضاء خانواده و آشنايان قرار مى گيرى و لحظات آخر عمرت سپرى مى شود و هيچ پزشكى و دوستى و ثروتى نمى تواند تو را از آن حالت نجات دهد.

[=simplified arabic]
17 قالَ عليه السلام : إ نَّ الْحَرامَ لايَنْمى ، وَإ نْ نَمى لا يُبارَكُ فيهِ، وَما اءَنْفَقَهُ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهِ، وَ ما خَلَّفَهُ كانَ زادَهُ إ لَى النّارِ.(78)
ترجمه :
فرمود: همانا اموال حرام ، رشد و نموّ ندارد و اگر هم احياناً رشد كند و زياد شود بركتى نخواهد داشت و با خوشى مصرف نمى گردد.
و آنچه را از اموال حرام انفاق و كمك كرده باشد اءجر و پاداشى برايش نيست و هر مقدارى كه براى بعد از خود به هر عنوان باقى گذارد معاقب مى گردد.

[=simplified arabic]
18 قالَ عليه السلام : اَلْحِكْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.(79)
ترجمه :
فرمود: حكمت اثرى در دل ها و قلب هاى فاسد نمى گذارد.

[=simplified arabic]
19 قالَ عليه السلام : مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَيْهِ.(80)
ترجمه :
فرمود: هر كه از خود راضى باشد بدگويان او زياد خواهند شد.

[=simplified arabic]
20 قالَ عليه السلام : اَلْمُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ اِثْنَتان .(81)
ترجمه :
فرمود: مصيبتى كه بر كسى وارد شود و صبر و تحمّل نمايد، تنها يك ناراحتى است ؛ ولى چنانچه فرياد بزند و جزع كند دو ناراحتى خواهد داشت .

[=simplified arabic]
21 قالَ عليه السلام : اِنّ لِلّهِ بِقاعاً يُحِبُّ اءنْ يُدْعى فيها فَيَسْتَجيبُ لِمَنْ دَعاهُ، وَالْحيرُ مِنْها.(82)
ترجمه :
فرمود: براى خداوند بقعه ها و مكان هائى است كه دوست دارد در آن ها خدا خوانده شود تا آن كه دعاها را مستجاب گرداند كه يكى از بُقْعه ها حائر و حرم امام حسين عليه السلام خواهد بود.

[=simplified arabic]
22 قالَ عليه السلام : اِنّ اللّهَ هُوَ الْمُثيبُ وَالْمُعاقِبُ وَالْمُجازى بِالاَْعْمالِ عاجِلاً وَآجِلاً.(83)
ترجمه :
فرمود: همانا تنها كسى كه ثواب مى دهد و عِقاب مى كند و كارها را در همان لحظه يا در آينده پاداش مى دهد، خداوند خواهد بود.

[=simplified arabic]
23 قالَ عليه السلام : مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَاءمَنْ شَرَّهُ.(84)
ترجمه :
فرمود: هركس به خويشتن إ هانت كند و كنترل نفس نداشته باشد خود را از شرّ او در اءمان ندان .

[=simplified arabic]
24 قالَ عليه السلام : اَلتَّواضُعُ اءنْ تُعْطَيَ النّاسَ ما تُحِبُّ اءنْ تُعْطاهُ.(85)
ترجمه :
فرمود: تواضع و فروتنى چنان است كه با مردم چنان كنى كه دوست دارى با تو آن كنند.

[=simplified arabic]
25 قالَ عليه السلام : اِنّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ وَاللّهُ مُحْدِثُهُ وَ مُجَسِّمُهُ.(86)
ترجمه :
فرمود: همانا اجسام ، جديد و پديده هستند و خداوند متعال به وجود آورنده و تجسّم بخش آن ها است .

[=simplified arabic]
26 قالَ عليه السلام : لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَيْئىٌ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْياءَ بَديعاً، وَاخْتارَ لِنَفْسِهِ اءحْسَنَ الاْ سْماء.(87)
ترجمه :
فرمود: خداوند از اءزَل ، تنها بود و چيزى با او نبود، تمام موجودات را با قدرت خود آفريده ، و بهترين نام ها را براى خود برگزيد.

[=simplified arabic]
27 قالَ عليه السلام : اِذا قامَ الْقائِمُ يَقْضى بَيْنَ النّاسِ بِعِلْمِهِ كَقَضاءِ داوُد عليه السلام وَ لا يَسْئَلُ الْبَيِّنَةَ.(88)
ترجمه :
فرمود: زمانى كه حضرت حجّت (عجّ) قيام نمايد در بين مردم به علم خويش قضاوت مى نمايد؛ همانند حضرت داود عليه السلام كه از دليل و شاهد سؤ ال نمى فرمايد.

[=simplified arabic]
28 قالَ عليه السلام : مَنْ اَطاعَ الْخالِقَ لَمْ يُبالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقينَ وَ مَنْ اءسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ اءنْ يَحِلَّ بِهِ الْمَخْلُوقينَ.(89)
ترجمه :
فرمود: هركس مطيع و پيرو خدا باشد از قهر و كارشكنى ديگران باكى نخواهد داشت .

[=simplified arabic]
29 قالَ عليه السلام : اَلْعِلْمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ وَالاْ دَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَالْفِكْرَةُ مِرْآتٌ صافَيةٌ.(90)
ترجمه :
فرمود: علم و دانش بهترين يادبود براى انتقال به ديگران است ، ادب زيباترين نيكى ها است و فكر و انديشه آئينه صاف و تزيين كننده اعمال و برنامه ها است .

[=simplified arabic]
30 قالَ عليه السلام : الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ، داعٍ إ لىَ الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ.(91)
ترجمه :
فرمود: خودبينى و غرور، انسان را از تحصيل علوم باز مى دارد و به سمت حقارت و نادانى مى كشاند.

[=simplified arabic]
31 قالَ عليه السلام : لا تُخَيِّبْ راجيكَ فَيَمْقُتَكَ اللّهُ وَ يُعاديكَ.(92)
ترجمه :
فرمود: كسى كه به تو اميد بسته است نااميدش مگردان ، وگرنه مورد غضب خداوند قرار خواهى گرفت .

[=simplified arabic]
32 قالَ عليه السلام : مَا اسْتَراحَ ذُو الْحِرْصِ.(93)
ترجمه :
فرمود: شخص طمّاع و حريص نسبت به اموال و تجمّلات دنيا هيچگاه آسايش و استراحت نخواهد داشت .

[=simplified arabic]
33 قالَ عليه السلام : الْعِتابُ مِفْتاحُ التَّقالى ، وَالعِتابُ خَيْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.(94)
ترجمه :
فرمود: (مواظب باش كه ) عتاب و پرخاش گرى ، مقدّمه و كليد غضب است ، ولى در هر حال پرخاش گرى نسبت به كينه و دشمنى درونى بهتر است (چون كينه ، ضررهاى خظرناك ترى را در بردارد).

[=simplified arabic]
34 قالَ عليه السلام : الْغِنى قِلَّةُ تَمَنّيكَ، وَالرّضا بِما يَكْفيكَ، وَ الْفَقْرُ شَرَهُ النّفْسِ وَ شِدَّةُ القُنُوطِ، وَالدِّقَّةُ إ تّباعُ الْيَسيرِ وَالنَّظَرُ فِى الْحَقيرِ.(95)

[=simplified arabic] ترجمه :
متر آرزو و توقّع باشد و به آنچه موجود و حاضر است راضى و قانع گردى ، وليكن فقر و تهى دستى در آن موقعى است كه آرزوهاى نفسانى اهميّت داده شود، امّا دقّت و توجّه به مسائل ، اهميّت دادن به امكانات موجود و مصرف و استفاده صحيح از آن ها است ، اگر چه ناچيز و كم باشد.
[=simplified arabic]
35 قالَ عليه السلام : الاِْمامُ بَعْدى الْحَسَنِ، وَ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْقائِمُ الَّذى يَمْلاَُ الاَْرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.(96)
ترجمه :
فرمود: امام و خليفه بعد از من (فرزندم ) حسن ؛ و بعد از او فرزندش مهدى موعود عليهما السلام مى باشد كه زمين را پر از عدل و داد مى نمايد، همان طورى كه پر از ظلم و ستم گشته باشد.
[=simplified arabic]
36 قالَ عليه السلام : إ ذا كانَ زَمانُ الْعَدْلِ فيهِ أ غْلَبُ مِنَ الْجَوْرِ فَحَرامٌ أ نْ يُظُنَّ بِأ حَدٍ سُوءاً حَتّى يُعْلَمَ ذلِكَ مِنْهُ.(97)
ترجمه :
فرمود: در آن زمانى كه عدالت اجتماعى ، حاكم و غالب بر تباهى باشد، نبايد به شخصى بدگمان بود مگر آن كه يقين و معلوم باشد.
[=simplified arabic]
37 قالَ عليه السلام : إ نَّ لِشيعَتِنا بِوِلايَتِنا لَعِصْمَةٌ، لَوْ سَلَكُوا بِها فى لُجَّةِ الْبِحارِ الْغامِرَةِ.(98)
ترجمه :
فرمود: همانا ولايت ما اهل بيت براى شيعيان و دوستانمان پناهگاه اءمنى مى باشد كه چنانچه در همه امور به آن تمسّك جويند، بر تمام مشكلات (مادّى و معنوى ) فايق آيند.
[=simplified arabic]
38 قالَ عليه السلام : يا داوُدُ لَوْ قُلْتَ: إ نَّ تارِكَ التَّقيَّةَ كَتارِكِ الصَّلاةِ لَكُنتَ صادِقاً.(99)
ترجمه :
فرمود: به يكى از اصحابش - به نام داود صرّمى - فرمود: اگر قائل شوى كه ترك تقيّه همانند ترك نماز است ، صادق خواهى بود.
[=simplified arabic]
39 قالَ: سَاءلْتُهُ عَنِ الْحِلْمِ؟ فَقالَ عليه السلام : هُوَ اءنْ تَمْلِكَ نَفْسَكَ وَ تَكْظِمَ غَيْظَكَ، وَ لا يَكُونَ ذلَكَ إ لاّ مَعَ الْقُدْرَةِ.(100)
ترجمه :
يكى از اصحاب از آن حضرت پيرامون معناى حِلم و بردبارى سؤ ال نمود؟
حضرت در پاسخ فرمود: اين كه در هر حال مالك نَفْس خود باشى و خشم خود را فرو برى و آن را خاموش نمائى و اين تحمّل و بردبارى در حالى باشد كه توان مقابله با شخصى را داشته باشى .
[=simplified arabic]
40 قالَ عليه السلام : اِنّ اللّهَ جَعَلَ الدّنيا دارَ بَلْوى وَالاْ خِرَةَ دارَ عُقْبى ، وَ جَعَلَ بَلْوى الدّنيا لِثوابِ الاْ خِرَةِ سَبَباً وَ ثَوابَ الاْ خِرَةِ مِنْ بَلْوَى الدّنيا عِوَضاً.(101)
ترجمه :
فرمود: همانا خداوند، دنيا را جايگاه بلاها و امتحانات و مشكلات قرار داد؛ و آخرت را جايگاه نتيجه گيرى زحمات ، پس بلاها و زحمات و سختى هاى دنيا را وسيله رسيدن به مقامات آخرت قرار داد و اجر و پاداش زحمات دنيا را در آخرت عطا مى فرمايد.

یا امام هادی علیه السلام....

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ»

باران شدم از شوق پریدن به هوایت
دست من و دامان تو و لطف خدایت
ای صاحب آن «جامعه‌» پر شده از عشق!
خالی است چرا این همه در جامعه جایت؟
گفتی: «فَتَحَ اللهُ بِکُم» پنجره وا شد
گفتی: «و بِکُم یَختِم» و دل کرد هوایت
کی می‌رسد آن «اَشرَقَتِ الارض» بنورت
کی مست شود جامعه از جام دعایت
هر نیمه شب از ذکر تو روشن شده عالم
مستند ملائک همه از عطر عبایت
در بزم شراب آه! بگو مستِ خدایی
شاید متوکل کند اینگونه رهایت
رخصت بده یک لحظه که این پرده بیفتد
تا کاخ و ستونهاش بیافتند به پایت
وقتی که امامی و علی هم شده نامت
پیداست که در سامره شاهست، گدایت
یاد نجف افتادم و اشکم شده جاری
کو گنبد و گلدسته و ایوان طلایت؟
«انتم شُفَعائی» خبری بود که ما را
بُرد از دل شب تا سحری پشت صدایت
آه از تو چه پنهان، ... چه بگویم ... فقط اکنون
باران شدم از شوق پریدن به هوایت ...
«اللَّهُمَّ إِنِّي لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَيْكَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْأَخْيَارِ الْأَئِمَّةِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِي»
التماس دعا


بگذار کمی عرض ارادت بنویسم
دور از تو و با نیت قربت بنویسم

سجاده ی شب پهن شده، حی علی شعر
بگذار برایت دو سه رکعت بنویسم

بگذار که ده مرتبه در ظلمت این شهر
یا هادی و یا هادیِ امت بنویسم

شاید که چنان رود سر راه بیایم
بر صفحه ی صحرای جنون خط بنویسم

مقصود من از 'یا من ارجوه رجب ها'
غیر از تو، که را وقت عبادت بنویسم؟

با ذره ای از مهر تو، ای چشمه ی خورشید
از نور تو، تا روز قیامت بنویسم

با این همه آلودگی، ای آیه تطهیر
از سوره ی انفاق و کرامت بنویسم

برداشته باد از رخ تو پرده و من نیز
بی پرده برای تو روایت بنویسم

شیر آمده از پرده برون با نفس تو
تا من هم از این رتبه ی خلقت بنویسم

تو ضامن شیر و پدرت ضامن آهوست
حق دل من نیست که حسرت بنویسم

من شاعر چشم تو ام، المنّة لِلّه
پس می شود از روی بصیرت بنویسم

هر لحظه چنان لاله بر افروختم از داغ
هر آینه از درد به حیرت بنویسم

از غفلت ما بوده که شاهین شده کرکس
پس با قلم شرم ز غفلت بنویسم

از سنگ زدن بر دل آیینه بگویم
از سوختن پرده ی حرمت بنویسم

دست و قلمم نه، دهنم بشکند امروز
چیزی اگر از حد جسارت بنویسم

من آمده ام نقطه سر خط بنویسم
از جامعه، از شرح زیارت بنویسم

ای مهبط وحی، ای نفست معدن رحمت
بگذار که از چشمه ی حکمت بنویسم

وقتی که تویی راه رسیدن به خداوند
این قافیه را نیز هدایت بنویسم

آه ای دهمین ذکر مجیبّ الدعواتم
مضطرم و بگذار که حاجت بنویسم

حالا که نوشتند: و کنتم شفعایی
بگذار ز اسباب شفاعت بنویسم

از خون گلویی که به قنداقه نشسته
از دست قلم گشته ی غیرت بنویسم

من آمده ام نقطه سر خط بنویسم
از مردم نا مرد شکایت بنویسم

از زهر جگر سوز نوشتم که بسوزم
از تشنگی ات وقت شهادت بنویسم

از رفتن باپای پیاده پی مرکب
از ماندن درهرم حرارت بنویسم

شب... بزم شراب...آیه تطهیر...تعارف
باید چقدر ذکر مصیبت بنویسم

من آمده ام نقطه سرخط بنویسم
برمنتقمش نامه دعوت بنویسم

گفت:« سُرّ من رَای»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت، این حرم چه آشناست

چون نجف، شکوهمند چون مدینه، رازدار
داستان آن ولی داستان کربلاست...

ای وای دوباره شام غربت سر زد
چاووش عزا به خانه‌ی دل در زد

در شهرِ جفا، مرد صفا تنها شد
چهارمین علی ز دار فانی پر زد

یا امام هادی سلام الله علیه؛

ای هدایت نجیب! آسمانی غریب!
مضطریم و منتظر، یادگار تو کجاست؟

این عبد صالحی که دلش غرق ماتم است
مثل علی غریب ترین مرد عالم است

با یاد مادرش چه قَدَر گریه می کند
چشمان نیمه باز و ترش غرق شبنم است

مانند فاطمه بدنش تیر می کشد
تا لحظه ی شهادت او فاصله کم است

راه نفس به سینه ی او بسته می شود
این گفته از سیاهیِ رویش مسلَم است

سوز عطش امان دلش را بریده است
پس، لحظه های آخر عمرش محرم است

یاغریب سامرا
باور كنيم حرمت تو مستدام بود؟
يا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
باور كنيم شأن تورا رَد نكرده است؟
اين بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟

طایری دلخسته دور از آشیانم یاحسین
وقف تو گردیده این اشک روانم یاحسین
بسکه سوزد از غم تو قلب و جانم یاحسین
این دم آخر شده ورد زبانم یاحسین
تا نفس دارم برایت روضه خوانم یاحسین
یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین
ً▪️▪️▪️▪️▪️
دورم از شهر و وطن نه بین صحرا مثل تو
بی کس و تنها شدم اما نه تنها مثل تو
سوزم از زهر و کشم روی زمین پا مثل تو
آب هست اما ننوشم جرعه ای تا مثل تو
بر لب آید تشنه لب این نیمه جانم یاحسین
یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین
▪️▪️▪️▪️▪️
بارها قبر تو را کردند ویران سوختم
یاد حتک حرمتت باسُم اسبان سوختم
زایرت کشتند و من چون شمع سوزان سوختم
یاد اول زائری که شد پریشان سوختم
شاهدم این گریه های بی امانم یاحسین
یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین
▪️▪️▪️▪️▪️
ناسزا گفتند بر زهرا شنیدم سوختم
مثل درب سوخته ناله کشیدم سوختم
همچو زهرا از جوانی دل بریدم سوختم
من که سیلی خوردن مادر ندیدم سوختم
تو که دیدی چه کشیدی من ندانم یاحسین
یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین
▪️▪️▪️▪️▪️

زاده پیغمبر و نیمه شب و بزم شراب
آیه تطهیر و ذکر یارب و بزم شراب
شد دوباره تازه داغ زینب و بزم شراب
یاد آن طشت زر و چوب و لب و بزم شراب
قاتلم شد روضه های عمه جانم یاحسین
یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین
▪️▪️▪️▪️▪️
آرزو می کرد جان می داد زینب وای من
در برِ نامحرمان اِستاد زینب وای من
خیزران بالا که رفت افتاد زینب وای من
چوب بر لب خورد و زد فریاد زینب وای من
کاش می بستند دست و دیدگانم یاحسین
یاحسین و یاحسین و یاحسین و یاحسین

سوختم از اثر زهر و خدایا کردم
جگر سوخته را هدیه به زهرا کردم

درد بسبار به دل دارم و همدردی نیست
دردهایم همه با گریه مداوا کردم

از جفای متوکل به خدا خسته شدم
گر چه با او همه عمر مدارا کردم

گاه می برد پیاده زپی خویش مرا
سوختم شمع صفت دیده چو دریا کردم

گه شنیدم که دشنام به زهرا می داد
پسر حیدرم و صبر چو مولا کردم

آن شبی را که مرا برد سوی بزم شراب
مرگ خود را زخداوند تمنا کردم

پسر فاطمه را جام تعارف می کرد
جای او شرم من از حی تعالی کردم

دست بسته چو شدم وارد آن بزم شراب
یاد از عمه خود زینب کبری کردم

یاد آن روز که در شام خرابش بردند
بازوی بسته سوی بزم شرابش بردند

غزل مرثیه امام هادی ع...
درخانه اش غریب شدویاوری نداشت
در سینه اش بجز جگر پرپری نداشت
مظلوم مانده بود درآن شهر بیحیا
او هم امام بود ولی لشگری نداشت
میگفت آب آب و در آخرین نفس
جز ذکر یاحسین دم دیگری نداشت
درلحظه ی نفس زدن و جان سپردنش
شکرخداکنار خودش خواهری نداشت
برپیکرش نبود رد تیغ و خنجری
دیگرکسی نگاه به انگشتری نداشت
بر اهلبیت او نشد آنجا جسارتی
میرفت تشنه کام و غم معجری نداشت
بزم شراب دید ولیکن عدوی او
دیگر میان تشت طلایی سری نداشت...

.ﺑﺮ ﺳﺮﻡ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﻃﻼ‌ﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺻﺤﻦ ﻋﺠﺐ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﺯ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﺍﻭ ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻮﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﺳﺎﻣﺮﺍﯾﯽ ﺍﻡ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ

ﺳﺎﻣﺮﺍ ﮐﺮﺏ ﻭ ﺑﻼ‌ﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺷﺶ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ

ﺭﺩّ ﭘﺎﯾﺶ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻗﺒﻠﻪ ﻧﻤﺎ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ
ﺧطی ﺍﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﺵ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ
ﺧﺎﺩﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﻃﻼ‌ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ
ﮐﺮﻣﺶ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺑﻪ ﮔﺪﺍ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ

ﺑﯽ ﺳﺒﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺩﺗﺶ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻧﻮﻩ ﯼ ﺍﺭﺷﺪ ﺁﻗﺎﯼ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ...

هادی جان!

بگذار کعبه ی سامرا، قدمی طواف کنم
سر خویش را بزنم به کوی مِنات یا علی النقی

هادی جان!

آسمان امشب بریزد اشک ماتم
عزای هادی اهل زمین است

هادی جان!

لکنت زبان زبان گرفته ام از رقص پرچمت
یک سامرا مرا ببر جان مادرت

فرقی نمیکند به عزا یا که شادی ام
در هر شرایطی نوکر دربار هادی ام

هادی جان!

«ماییم و نوای بی نوایی» آقا
در پیش خدا شفیع مایی «آقا»

این ورد زبان اَلکَن نوکر هاست:
خورشید غریب «سامرایی» آقا

هادی جان!

اگر به سامره‏ ام افتد گذر سرو جان را
کنم نثار به گنبد نماى حضرت هادى

دلم که درد گناهش به احتضار کشانده
پناه برده به دارالشفاى حضرت هادى

دل را شراره غم تو ، پر شرار کرد
داغ تو قلب خسته‌دلان ، داغدار کرد
ای سرو بوستان ولا از غم تو ، چرخ
جاری ز دیده اشک ، چو ابر بهار کرد
با کشتن تو ، قاتلت ای هادى امم
خود را به نزد ختم رسل ، شرمسار کرد. ]

به خاک عطر بهشتى پراکنده اگر آید
نسیمى از طرف سامراى حضرت هادى
به عمر دهر مرا گر دهند عمر ، نیرزد
به لحظه‏ اى که کنم جان فداى حضرت هادى...

سلام حضرتِ هادی ، سُلاله ی زهرا
سلام ، عاشِرِ آلِ محمّدِ طاها

بگیر دست گداهای بی شُمارت را
فدای نام هدایت گَرَت شَوَم آقا

شهادت حضرت امام هادی ع تسلیت باد

ما سامرا نرفته گداے تو ميشويم
اے مهربان امام فداے تو ميشويم

هادےِ خلق ، ڪورے چشمان گمرهان
پروانگان شمع عزاےِ تو ميشويم

هرچند نامِ شهر شما، " سُرَّ من رَای"ست
"ا ُمُّ المَصائب"است دلِ هرکه سامرا ست

نشناختیم قدرِ تو را آنچنان که هست
این غربت از سکوتِ همین شیعه ی شماست

"ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم..."
نامت حقیقتِ تو و همنام با خداست

نامِ شما،"علی" شده و نامِ ما "یتیم"
"بابا"! حسابِ عشقِ شما کاملا جداست

ما وُ "دعای جامعه"و دستِ التماس
آقا! شما و "جامعه"ی ما که مبتلاست

یا "هادیَ القلوبِ" همه رو سیاه ها
امشب، "هدایتِ" دلِ ما،آرزوی ماست

با حبّ تو عبادت ما عین بندگی‌ست
هادی آل فاطمه یا أیها النقی

گفت:« سُرّ من رَای»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت...این حرم چه آشناست

چون نجف، شکوهمند چون مدینه، رازدار
داستان آن ولی داستان کربلاست...

ماهِ تا ابد تمام! السلام یا امام!
ذکر ما علی‌الدّوام، گریه‌های بی‌صداست

آنچه بر زبان ماست، نام مهربان توست
آنچه بر زبان توست، اسم اعظم خداست

از زمان کودکی، در پی‌ات دویده‌ایم
از همه شنیده‌ایم، گرد راه تو شفاست

باغ‌هایی از بهشت، گوشه‌ی عبای توست
این عبای مصطفی، این عبای مرتضی‌ست

مجلس شراب را چشم تو به هم زده‌ست
چشم تو هنوز هم، مستی مدام ماست

ما شهید می‌شویم، روسفید می‌شویم
روزگار، بی‌وفا ... عاشق تو باوفاست

ای هدایت نجیب! آسمانی غریب!
مضطریم و منتظر، یادگار تو کجاست؟

#میلاد_عرفان_پور

در مجلس مظلومیّت مردِ غریب
بنگرکه دلم میان غمخانه گماست✨

این ناله ز ماتمِ امامِ هادی ست
معصوم دوازدهم امامِ دهم است✨
✨✨
شهادت جانسوز
امام علی نقی(ع)
تسلیت باد
✨✨

در مجلس مظلومیّت مردِ غریب
بنگرکه دلم میان غمخانه گماست✨

این ناله ز ماتمِ امامِ هادی ست
معصوم دوازدهم امامِ دهم است✨

[="Times New Roman"][="Navy"][/]

[="Tahoma"]

چرا چنین متوکل به ما جفا کردى
شدى به کین متوسل ستم روا کردى
غم مدینه مرا کم نبود اى ظالم؟
که طعن و تهمت و تبعید را روا کردى . . .
شهادت امام نقی(ع) تسلیت باد

ناله ها از دل بیچاره کنم کافی نیست

خویش را از غمت آواره کنم کافی نیست
گریه بر داغ تو همواره کنم کافی نیست
پیرهن در غم تو پاره کنم کافی نیست