معرفي كتاب كبريت احمر

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
معرفي كتاب كبريت احمر

بسم الله الرحمن الرحيم

كتاب كبريت احمر تاليف عالم جليل القدر آيت الله محمد باقر بيرجندي(ره) كتابي است كه در اصل براي وعاظ و اهل منبر نوشته شده است و شرايط و آداب منبر را به تفصيل بيان ميكند اما به دليل اين كه اين كتاب شامل بسياري از مطالب اخلاقي و عرفاني است خواندن آن براي عموم توصيه ميشود. محمد باقر بيرجندي در سال 1276 در روستاي ام القري معروف به گازار به دنيا آمد اين روستا بين بيرجند و قاين قرار داشته است .وي تحصيلات مقدماتي را نزد پدر و و دو برادر بزرگتر خود آموخت.از استادان او ميتوان شيخ محمد تقي بجنوردي، ميرزا حبيب الله رشتي، آخوند خراساني و سيد ابوالحسن اصفهاني را ميتوان نام برد.وي در 22 سالگي به درجه اجتهاد رسيد.
كتاب كبريت احمر از سه بخش تشكيل شده است . مقاله اول در زمينه وعظ و واعظ و منبر و مستمع است .مقاله دوم سي مجلس ويك خاتمه در موضوعات مختلف است و مقاله سوم رساله اي است در شرح احوال حضرت عباس بن اميرالمومنين (عليه السلام).هر سه بخش كتاب سرشار از نكات بديع و تازه است.اين كتاب به زبان فارسي نوشته شده است.
اكنون قسمت هايي از كتاب را براي شما نقل ميكنيم:
* صفحه 55: مردي از انصار به حضرت رسول (ص) عرض كرد كه : حديث را ميشنوم و حفظ نميكنم. آن حضرت فرمود:"استعن بيمينك" يعني بنويس آن را و از اين جا گفته اند هر چه را بنويسد در حفظ او ميماند و ابن ماجشون گويد كه هر گاه كلام مليح را بشنوم و به غير از آن يك پیراهن كه پوشيده ام نداشته باشم آن را ميدهم به صاحب آن كلام يعني براي نوشتن آن چنانچه ابومخنف لوط بن يحي عباي برد يماني نفيس خود را داد كه چند شعري از اشعار حضرت سيدالشهدا(عليه السلام را براي او بنويسند و گفته اند : " نعم المحدث الدفتر".

*صفحه 76:رسول خدا (ص) فرمودند:
كسي كه بسم الله الرحمن الرحيم گويد ،بنا كند خداوند براي او هفتاد هزار قصر از ياقوت سرخ و در هر قصري ،باشد هفتاد هزار شهر از لولو سفيد و در هر شهري باشد هفتاد هزار خانه و در هر خانه باشد هفتادهزار سرير از زبرجد سبز وفوق هر سريري باشد هفتاد هزار فراش از سندس و استبرق و بر آن زوجه اي باشد از حورالعين كه براي آن هفتاد هزار گيسو باشد،مكلل به در و ياقوت نوشته باشد بر طرف راست صورت او ...

*صفحه 246: اي موسي نيست بنده اي از بندگان من در آن زمان كه گريه كند و يا تباكي كند و تعزيه داري كند بر فرزند مصطفي، مگر آن كه بهشت براي او باشد و انفاق نكند هيچ مردي مال خود را از طعام يا درهم و دينار در راه محبت پسر دختر پيغمبر من مگر آن كه در دنيا بركت بدهم به او هفتاد برابر آنچه خرج كرده و به عافيت بدارم او را در بهشت و بيامرزم گناهان او را نيست هيچ مردي و يا زني كه جاري شود اشك دو چشم او در روز عاشورا يك قطره مگر آن كه بنويسم براي او اجر صد شهيد را.

*ص 187:شيخ بهايي(رحمه الله عليه) در مخلات و بعضي ديگر روايت كرده اند كه : از تُرك احتراز كنيد. و از كذاب و لئيم و فحاش و سفله و متهم و غني كه به حقوق ماليه قيام نميكند و بخيل و جبان و اهل بدعت و قمارباز و صورت ساز و شاعر هرزه گو ومست و شارب الخمر .

*ص 163
امام هادي و مرد نصراني

قطب راوندي در خرايج روايت كرده از هبه الله ابن ابي منصور موصلي كه گفت مردي نصراني از ديار ربيعه امد و وارد شد بر والد من و اسم او يوسف بن يعقوب بود .به او گفتم اين وقت كجا ميروي ؟ گفت مرا متوكل طلبيده و نميدانم چه قصد كرده الا ان كه خود را از خداوند به صد اشرفي خريده ام كه ان وجه را به علي بن محمد بن الرضا بدهم و آن را باخود برداشته ام والد من گفت خوب كرده اي و توفيق يافته اي پس نصراني رفت به سامرا و بركرديد خوشحال و گفت چون وارد سامرا شدم و هرگز داخل ان شهر نشده بود پس در منزل فرود آمدم و با خود گفتم كه اول بايد آن صد اشرفي را به علي بن محمد محمد بن الرضا برسانم بيش از آن كه به نزد متوكل بروم و كسي بر قدوم من مطلع شود و ليكن چون مطلع شدم كه متوكل منع كرده ان حضرت را از بيرون امدن از منزلش و ان حضرت در خانه ميباشد ترسيدم كه اگر از سراي ان حضرت سوال كنم بيشتر سبب خرابي كار من بشود
پس با خود خيال كردم كه حمار خود را سوار ميشوم و به هر كجا كه برود مانع نميشوم او را شايد بر منزل آن حضرت واقف شوم بس جنين كردم ان حيوان در كوجه ها ميرفت تا ان كه در سرايي ايستاد .هر چند خواستم او را راه برم حركت نكرد به غلام خود گفتم سوال كن كه اين دار از كيست
پس كسي گفت از علي بن محمد بن الرضا است گفتم با خود كه اين علامت ديگر و در اين وقت غلام سياهي بيرون آمد و گفت تويي يوسف بن يعقوب ؟ گفتم بلي گفت فرود بيا پس مرا برد و در دهليز خانه نشانيد و داخل شد و بيرون امد و گفت بده ان صد اشرفي كه در كاغذ گذاشته در آستين خود داري با خود گفتم اين علامت ديگر بر امامت ان حضرت پس آن را دادم ان را برد و برگرديد وگفت داخل شو بس داخل شدم و آن حضرت را تنها يافتم
عرض كردم اي مولاي من !
يافتم از برهان بر امامت شما ان جه كفايت كند ان حضرت فرمود "هيهات اما انك لا تسلم " تو اسلام نمي اوري وليكن در اين زودي ولدي خداوند به تو عطا فرمايد از شيعيان ما باشد بس فرمود" يا يوسف ان اقواما يزعمون ان ولايتنا لا تنفع امثالك كذبوا والله انها لتنفع امثالك " پس فرمود برو به نزد متوكل و خائف مباش و نخواهي ديد مگر ان چه كه بخواهي ان را و زود باشد كه متولد شود براي تو ولد مباركي پس رفتم به نزد متوكل وهر چه خواستم به ان رسيدم و برگشتم . هبه الله موصلي گفت :
بعد از ان پسر او را ملاقات كردم شيعه بود وگفت پدر من بر نصرانيت مرد و من بشارت مولاي خود امام علي النقي عليه السلام ميباشم

*ص 186 [پنج نفر اهل آتش]

صدوق در خصال روايت كرده كه : " حضرت صادق (ع) فرمودند كه : پنج نفر از براي آتش خلق شده اند .كسي كه بسيار طويل باشد و كسي كه بسيار كوتاه باشد و كبود چشم كه مايل به سبزي باشد و كسي كه در خلقت او زيادتي باشد و كسي كه در خلقت او نقص باشد "
نيز روايت كرده كه :"از پنج نفر بايد اجتناب كرد در هر حال . مجذوم و ابرص و مجنون و والدالزنا و اعرابي"

[مبتلا نشدن شيعه به چهار چيز ]
نيز روايت كرده است در عقاب الاعمال از حضرت صادق (ع) كه فرمود : " خداوند شيعه ي مارا به چهار چيز مبتلا نميكند : آن كه سوال به كف كنند و آن كه موطو واقع شوند و آن كه مبتلا شوند به ولايات سوء-مثل آن كه اهليت مرافعه ندارد ومرافعه كند مثلا- و آن كه از براي ايشان فرزند ارزق اخضري متولد شود"

*ص 195
[نگاه كردن به ريگ هاي سفيد نجف اشرف]

و نظر به ذكوات بيض يعني ريگ هاي سفيد نجف اشرف نيز روايت شده است كه ثواب زيارت خانه كعبه است كه حج يا عمره باشد كما في روايته اخري و بالجمله حقوق اهل مجلس و آداب آن زياده از پنجاه ميشود كه بسياري از آن مراعات آن ها واجب است.

*ص 507
[ظاهر شدن نور براي علي بن مهزيار ]
چنان چه علي بن مهزيار عرض كرد به حضرت هادي (ع) كه در راه كوفه دور افتادم از رفقا و غلامان و اسباب خود پس ديدم كه ناري ظاهر شد در اسفل مسواك من و طول كشيد تا به رفقا رسيدم و آنها از دور كه مرا ديدند گفتند كه ابوالحسن با خود آتش مي آورد
پس منطفي شد و عود كرد تا سه مرتبه و چون دست زدند حرارتي نداشت و در مسواك اثر نار نبود .آن حضرت فرمود آن نور بود نه نار به جهت ميل تو به ما اهل بيت و اطاعت تو مرا و پدران مرا.